بحث در مورد چگونگی ادبیات قرآن و حدیث در بیان باطن حقایق عالم
تبهای اولیه
سلام.
اخیراً در تاپیک توهم خدا، ضمن مباحثه با جناب حامد در مورد خطبه اشباح حضرت علی(ع) در مبحث گسترش خشکیها بر روی آب رسیدیم به این موضع:
چون آشنائی با علم حدیث ندارم، به قول شما استاد عزیز اکتفا نموده و صحت اسناد نهج البلاغه را میپذیرم.
حال همانطور که قبلاً فرمودید، باید دید که منظور ایشان چه بوده. و یا در واقع باطن فرمایشات ایشان چیست.
منتها باز در اینجا سؤالی پیش میآید:
بطون قرآن را امام معصوم(ع) تبیین میکند.
باطن کلام امام(ع) را چه کسی تبیین میکند؟ و برای نادانی همچون من توضیح میدهد؟
آیا باطن کلام امام(ع) در این موردِ گسترش خشکیها روی آب توسط امامان دیگر یا توسط علماء دین بیان شده؟
جنابعالی چه نظری راجع به باطن کلام ایشان در مورد گسترش خشکیها روی آب دارید؟
و ایشان فرمودند:
بهتره برای این موضوع تاپیک مستقلی بزنید
چون ارزششو داره در این مورد مفصل بحث کنیم
میتونه سوالش این باشه
ادبیات دینی در بیان باطن حقایق عالم چگونه است؟
حال خوشحال میشوم در ابتدا منحصرا در مورد باطن کلام امام(ع) در مبحث گسترش خشکیها بر روی آب در خطبه اشباح روشنگری صورت گیرد.
و سپس در مورد چگونگی ادبیات دینی در بیان باطن حقایق عالم به طور کلی بحث گردد.
با تشکر:Gol:
حال خوشحال میشوم در ابتدا منحصرا در مورد باطن کلام امام(ع) در مبحث گسترش خشکیها بر روی آب در خطبه اشباح روشنگری صورت گیرد.
با صلوات بر محمد وآل محمد
باسلام وعرض ادب
در این پست ابتدا متنی که مربوط به این قسمت می باشد همراه با ترجمه خدمت شما عزیزان اسک دین ارائه می گردد تا نکات دیگر در پست های بعدی خدمت شما عر ض شود بعون الله تعالی.
خطبه اشباح خطبه 91 نهج البلاغه می باشد ویکی از بزرگ ترین خطبه های این کتاب شریف است،بخشی از آن خطبه به قرار ذیل می باشد:
و منها في صفة الأرض و دحوها على الماء؛ و از اين خطبه است در وصف زمين و گسترش آن بر روى آب
كَبَسَ الْأَرْضَ عَلَى مَوْرِ أَمْوَاجٍ مُسْتَفْحِلَةٍ، وَ لُجَجِ بِحَارٍ زَاخِرَةٍ ؛ زمين را در امواج شديد و با صولت و در درياهاى پر آب فرو برد،
تَلْتَطِمُ أَوَاذِيُّ أَمْوَاجِهَا ؛ در حالى كه موجهاى عظيم آن درياها به هم مى خوردند،
وَ تَصْطَفِقُ مُتَقَاذِفَاتُ أَثْبَاجِهَا ؛ و امواج بلند آن كه در حال تدافع يكديگر بودند به هم مى كوفتند
وَ تَرْغُو زَبَداً كَالْفُحُولِ عِنْدَ هِيَاجِهَا ؛ و همانند شتران نر در موقع هيجان و مستى كف به وجود مى آوردند.
فَخَضَعَ جِمَاحُ الْمَاءِ الْمُتَلَاطِمِ لِثِقَلِ حَمْلِهَا ؛ پس سركشى آب به خاطر سنگينى زمين حالت فروتنى گرفت،
وَ سَكَنَ هَيْجُ ارْتِمَائِهِ إِذْ وَطِئَتْهُ بِكَلْكَلِهَا؛ و چون زمين به سينه خود به روى آب قرار گرفت اضطراب و هيجان آب فرو نشست
وَ ذَلَّ مُسْتَخْذِياً إِذْ تَمَعَّكَتْ عَلَيْهِ بِكَوَاهِلِهَا ؛ و چون با شانه خود مانند حيوانى كه در خاك بغلتد بر روى آب درغلتيد آب آرام گرفت.
فَأَصْبَحَ بَعْدَ اصْطِخَابِ أَمْوَاجِهِ سَاجِياً مَقْهُوراً وَ فِي حَكَمَةِ الذُّلِّ مُنْقَاداً أَسِيراً ؛ آب پس از هيجان و اضطراب امواجش آرام و مغلوب شد، و در دهنه خوارى مطيع و اسيرگشت.
وَ سَكَنَتِ الْأَرْضُ مَدْحُوَّةً فِي لُجَّةِ تَيَّارِهِ وَ رَدَّتْ مِنْ نَخْوَةِ بَأْوِهِ وَ اعْتِلَائِهِ وَ شُمُوخِ أَنْفِهِ وَ سُمُوِّ غُلَوَائِهِ وَ كَعَمَتْهُ عَلَى كِظَّةِ جَرْيَتِهِ فَهَمَدَ بَعْدَ نَزَقَاتِهِ وَ لَبَدَ بَعْدَ زَيَفَانِ وَثَبَاتِهِ. زمين گسترده شده در ميان آن آب پر موج ساكن شد، و آب را از نخوت و كبر و از باد دماغ و سركشى و تجاوز باز داشت، و دهان آن را كه پر موج بود بست، و آب از آن همه هيجان و هيبت و جست و خيز به جاى خود نشست. (ترجمه نهج البلاغه (انصاريان)، صفحه ى 197-199)
با صلوات بر محمد وآل محمد
با سلام وعرض ادب
در ادامه بحث قبل به بررسی لغات این خطبه شریف می پردازیم.
كبس: با قدرت و قوت آن را در آب فرو برد.
مور: دگرگون شدن حركت، بالا و پايين رفتن موج
مستفحله: هيجان حيوان نر براى جهيدن بر حيوان ماده
تلاطم: جنبش آب دريا
زاخره:مملو وپر شدن
اواذى: جمع آذىّ: موج بزرگ دريا
اصطفاق:زدن چیزی بر چیزیدیگر،به گونه ای که صدایی از آن بر خیزد، به حركت در آمدن امواج دريا
متقاذفات:در گیری وپر تاب شدن برروی یکدیگر
اثباج: جمع ثبج: پس و پيش رفتن امواج دريا و متراكم شدن آب
ترغو:مواد تشکیل دهنده ی زمین،که بر روی آن ماده ی مذاب نخستین،پیدا شد.
هيج الفرس: وقتى كه اسب هيجان زده شود و اختيار را از كف صاحبش بگيرد.
جماح: سرکشی کردن اسب ومانند آن.
ارتماء: جذر و مدّ يافتن امواج دريا
كلكل: صدر و سينه
مستخذى: خضوع كننده
تمعّك: با خاك در آميختن و دگرگون شد
اصطخاب امواجه: بر امواج آب غلبه يافت و سر و صداى آن را فرو نشاند
ساجى: آرام، آرامش پيدا كننده
حكمة: افسارى كه بر سر حيوان مى زنند و آن را در اختيار مى گيرند
دحو: گستردن پهن كردن
تيّار: موج دريا
نخوة: خود برتر و بزرگ ديدن
بأو: فخر و افتخار
شمح بأنفه: تكبّر كرد
غلواء: پا از حد بيرون نهادن
كعمته: دهانش را بست
كظة: نهايت بزرگى شكم
همد: آرام گرفت و خاموش شد
نزق: سبك و خوار شدن، مورد حمله قرار گرفتن
و لبد: آرام گرفت و بر زمين چسبيد
زيفان: فخر و غرور
بررسی خطبه از جهت بیانی
از این خطبه است در ستايش خداوند متعال به لحاظ آفرينش زمين در آب و خصوصيات ديگرى كه براى زمين مقرر شده است.
بحث اول در باره؛ استعاره ها، تشبيهات و بحث هاى لفظى است كه در كلام امام (ع) به كار رفته است .
1- لفظ «كبس» را براى خلقت زمين كه بخش اعظم آن در آب قرار دارد استعاره به كار برده است، از جهت تشبيه كردن زمين به مشكى كه در آن دميده و بر آب افكنده باشند چنان كه مشك در آب فرو نمى رود و بر آب تكيه دارد، زمين نيز بر آب تكيه دارد.
2- لفظ «استفحال» را براى موج استعاره آورده جهت شباهت شركت داشتن موج و حيوان نر، در هيجان، اضطراب و حمله است.
3- موج دريا را به حيوان نر تشبيه كرده است وجه شباهت جوشش و خروش و كفى است كه بر روى موج پديد مى آيد، چنان كه بر دهان حيوان نر به هنگام هيجان كف ظاهر مى شود.
4- لفظ «جماح» را براى حركت بى نظم و ترتيب آب استعاره آورده، زيرا حركت امواج چنان اضطراب آميز است كه قابل كنترل نيست، مانند اسبى كه اختيار را از كف سواره بگيرد. و قدرت بر رام كردن آن نباشد.
5- اوصاف شتر را از سينه و شانه «كلكل و كاهل» براى زمين استعاره آورده و با ذكر «وطى و تعمكّ» كه، به معناى لگد مال كردن و به هم ماليدن مى باشد، استعاره را ترشيحيّه كرده است. اختصاص دادن «سينه و شانه» به ذكر و بيان بدليل نيرويى است كه در اين دو عضو شتر وجود دارد، و همه اين اعضا را كنايه از شتر آورده است.
6- براى آب دريا كلمات «استخذا- قهر- حكمت- انقياد و اسهر» را استعاره به كار برده، و همه اين ها كنايه از ملحق كردن آب به حيوانى است كه داراى صولت و قدرت و... باشد، مانند اسب. اضافه كردن كلمه حكمت به كلمه «ذلّ» از باب اضافه سبب به مسبّب است.
7- الفاظ «النخوة، البأو، شموخ الأنف، الغلواء، النّزق، الزّيفان و ،وثبات» را به دليل اضطراب و هيجان آب براى دريا استعاره آورده است، از باب تشبيه كردن آب به انسان گستاخ و سرگردان كه حركات و رفتارش بيان كننده تكبّر و غرور مى باشد. (ترجمه شرح نهج البلاغه(ابن ميثم)، ج 2، صفحه ى 777، پیام امام،ج4،ص139)
سلام.
استاد گرامی، جناب مجید.
بررسی خطبه از جهت بیانی
از این خطبه است در ستايش خداوند متعال به لحاظ آفرينش زمين در آب و خصوصيات ديگرى كه براى زمين مقرر شده است.
بحث اول در باره؛ استعاره ها، تشبيهات و بحث هاى لفظى است كه در كلام امام (ع) به كار رفته است .
1- لفظ «كبس» را براى خلقت زمين كه بخش اعظم آن در آب قرار دارد استعاره به كار برده است، از جهت تشبيه كردن زمين به مشكى كه در آن دميده و بر آب افكنده باشند چنان كه مشك در آب فرو نمى رود و بر آب تكيه دارد، زمين نيز بر آب تكيه دارد.
بابت بیان معنی کلمات، و نیز بیان استعارات بکار رفته ممنونم.
در موارد ذکر شده فقط جمله قرمز رنگ آیتم 1 برایم جای سؤال است.
شما یک مطلب علمی بیان نمودهاید و استعاره حضرت امیر(ع) را بر مبنای آن توضیح دادهاید.
اما آن بیان علمی صحیح نیست. اگر منظورتان کره زمین هست، بخش اعظم آن درون آب نیست. بلکه سطح اعظم زمین را آب پوشانده. و این یعنی آب بر روی زمین است. نه زمین روی آب.
و اگر هم بنا به قول جناب حامد، منظور ار ارض، خشکیها باشد، باز هم نمیتوان گفت که قسمت اعظم خشکیها در آب قرار دارد. چون خشکیها سطحی از زمین هستند که بیرون آب باشند. و بازهم خشکی روی آب واقع نشده. (وزنش توسط آب تحمل نمیگردد)
بنابراین با توجه به ایندو، استعاره امام(ع) مفهومی پیدا نمیکند.
به نظرم از نظر ادبی این استعاره را نمیتوان بر مطالب علمی منطبق نمود.
و احتمالاً بنا به فرمایش جناب حامد باید باطنی را بر آن تأویل نمود.
نظرتان چیست؟
سلام
بنده خلاصه نظرم را در تاپیک قبلی عرض میکنم بعد به اصول بیانات باطنی می پردازم :
1- ارض به معنای کره زمین نیست بلکه به معنای خشکی است
2- حضرت درصدد تشریح بوجود آمدن خشکیها در دریا و گسترش آن است
3- حضرت این واقعیت را با بیانی ادبی و متناسب با فهم و زبان آنروز مطرح کرده است
و اما از اصول بیانات باطنی :
1- نسبت دادن ویژگیهای انسانی به اشیاء عالم از قبیل اراده و قصد و ....
در بیانات قرآن کریم این معنا به روشنی وجود دارد :
سبح لله ما فی السماوات و ما فی الارض ( عاقلانه تسبیح می کند )
ائتیا طوعا او کرها قالتا اتینا طائعین ( سخن می گوید )
قلنا یا نار کونی بردا و سلاما لابراهیم ( فرمان میشنود و فرمان میبرد )
ووو
سوالی که در اینجا قابل طرح است آنستکه این نوع بیانات بیانات باطنی است یعنی وقایع را به حسب باطن اشیاء و امور مطرح می کند یا نوعی شخصیت بخشی به اشیاء و موجدات است که در ادبیات جهان معروف و شناخته شده است ؟
وجه تمایز این دو چیست ؟
باید ببنیم آیا قران کریم اصولی را بیان کرده که بتوان با تکیه بر آنها اینگونه بیانات را باطنی دانست یا خیر ؟
قرآن کریم تسبیح موجودات عالم را امری واقعی می داند :
تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِيهِنَّ وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ إِنَّهُ كانَ حَلِيماً غَفُوراً (اسرا 44)
ترجمه:
44- آسمانهاى هفتگانه و زمين و كسانى كه در آنها هستند همه تسبيح او مىگويند، و هر موجودى تسبيح و حمد او مىگويد، ولى شما تسبيح آنها را نمىفهميد او حليم و آمرزنده است
لذا بیاناتی از این قبیل از جنس ادبیات مذکور نیست بلکه بیان واقعیتی در مرتبه باطن عالم است
یا این آیه شریفه :
وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ كانَ اللَّهُ عَزِيزاً حَكِيماً (فتح7)
ترجمه:
7- لشكريان آسمانها و زمين تنها از آن خدا است، و خداوند شكست ناپذير و حكيم است
که آسمانها و زمین را لشکریان خدا می داند . دقت در تعبیر لشکریان این معنا را روشن می کند که موجودات عالم صرفا یک ابزار ناآگاه و بی اراده و اختیار نیستند بلکه مانند افراد لشکر دارای میل و اراده و خواست هستند
این بیان واقعیتی آگاه و صاحب قصد و اراده در مورد تمامی موجدات عالم کشف می کند که ابعاد مختلف آن می تواند موضوع بیانات باطنی باشد
با این تفصیل اساسا قرآن کریم هیچ نیازی به آن ادبیات کذایی ندارد بلکه حقیقتی والاتر و بالاتر از ان نوع خیال انگیزی نااگانه در دسترس قران کریم است که می تواند منشا بی نهایت کلمه و معنا باشد
در حقیقت در بیان باطنی آنچه را که ما انسانها از روی نا آگاهی و جهل بی جان و بی ادراک و بی میل می پنداریم به همه این اوصاف متصف می گردند چه اینکه حقیقتا در متن عالم چنین واقعیتی نهان است
بر این اساس می توان بیان به ظاهر غیر عادی علی ع را که بطور دقیق بر واقعیتهای بیرونی ایجاد زمین یا خشکیها منطبق نیست یک بیان باطنی دانست که در حال شرح تقابل خشکی و دریا حین خلق زمین یا خشکیهاست
والله الموفق
سلام
شاید بتوان گفت دومین اصل در بیانات باطنی :
وقوع پدیده ها در فضایی الهی است
بگونه ای که پدیده ، یا فعل الهی است یا به نوعی در ارتباط با خدای متعال دیده میشود
این در حالیستکه شیوه ادبی شخصیت دهی به موجودات اغلب خالی از این ارتباط است
پس در بیان باطنی این واقعیت که همه اشیاء و موجودات عالم پیوسته به حقیقتی واحدند ساری و جاری است ، بطوری که در پرتو اوصاف این حقیقت واحده همه اشیاء زنده ، آگاه و صاحب میل و اراده اند
در این نگاه بنیان و اساس ، مشاهده حقیقتی برتر از این عالم است که در نگاه خشکیده ما از آب حیات زندگی و علم خالی است و اجزاءش هریک برای خود اند نه برای خدا
اما در نگاه باطنی همه چیز برای خدا و بسوی او و در ارتباط با اوست و انصراف از این نگاه تنزل در نگاه عادی عامیانه است که رونقش را در پیوستگی های خیالی تامین می کنند
والله الموفق
دوستان عزیز نظر حقیر این است که باید لحن کلام و اصطلاح یس و آل یس را بفهمیم و بدانیم واقعا منظور آنها از زمین و آسمان و آب و هوا و آتش و باد چیست . چیزی که در دیگر احادیث مشخص می شود که آل محمد در همه جا بهمین اصطلاح و اسلوب در آفرینش آسمان و زمین سخن می گفتند و از قرینه ی سخنانشان پیداست که معانی که ما از این الفاظ می فهمیم را در نظر نداشته اند . بگذارید به عنوان مثال این حدیث را قرار بدهم که مقصودم بهتر فهمیده شود .
[=arial]بحار الأنوار، ج57، ص: 80
[=arial]از تفسیر علی بن ابراهیم عَنْ أَبِيهِ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا ع قَالَ قُلْتُ أَخْبِرْنِي عَنْ قَوْلِ اللَّهِ وَ السَّماءِ ذاتِ الْحُبُكِ فَقَالَ هِيَ مَحْبُوكَةٌ إِلَى الْأَرْضِ وَ شَبَّكَ بَيْنَ أَصَابِعِهِ فَقُلْتُ كَيْفَ تَكُونُ مَحْبُوكَةً إِلَى الْأَرْضِ وَ اللَّهُ يَقُولُ رَفَعَ السَّماواتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها فَقَالَ سُبْحَانَ اللَّهِ أَ لَيْسَ يَقُولُ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها قُلْتُ بَلَى فَقَالَ فَثَمَّ عَمَدٌ وَ لَكِنْ لَا تَرَوْنَهَا قُلْتُ كَيْفَ ذَلِكَ جَعَلَنِيَ اللَّهُ فِدَاكَ قَالَ فَبَسَطَ كَفَّهُ الْيُسْرَى ثُمَّ وَضَعَ الْيُمْنَى عَلَيْهَا فَقَالَ هَذِهِ أَرْضُ الدُّنْيَا وَ السَّمَاءُ الدُّنْيَا عَلَيْهَا فَوْقَهَا قُبَّةٌ وَ الْأَرْضُ الثَّانِيَةُ فَوْقَ السَّمَاءِ الدُّنْيَا وَ السَّمَاءُ الثَّانِيَةُ فَوْقَهَا قُبَّةٌ وَ الْأَرْضُ الثَّالِثَةُ فَوْقَ السَّمَاءِ الثَّانِيَةِ وَ السَّمَاءُ الثَّالِثَةُ فَوْقَهَا قُبَّةٌ وَ الْأَرْضُ الرَّابِعَةُ فَوْقَ السَّمَاءِ الثَّالِثَةِ وَ السَّمَاءُ الرَّابِعَةُ فَوْقَهَا قُبَّةٌ وَ الْأَرْضُ الْخَامِسَةُ فَوْقَ السَّمَاءِ الرَّابِعَةِ وَ السَّمَاءُ الْخَامِسَةُ فَوْقَهَا قُبَّةٌ وَ الْأَرْضُ السَّادِسَةُ فَوْقَ السَّمَاءِ الْخَامِسَةِ وَ السَّمَاءُ السَّادِسَةُ فَوْقَهَا قُبَّةٌ وَ الْأَرْضُ السَّابِعَةُ فَوْقَ السَّمَاءِ السَّادِسَةِ وَ السَّمَاءُ السَّابِعَةُ فَوْقَهَا قُبَّةٌ وَ عَرْشُ الرَّحْمَنِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى فَوْقَ السَّمَاءِ السَّابِعَةِ وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ يَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَيْنَهُنَّ فَأَمَّا صَاحِبُ الْأَمْرِ فَهُوَ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ الْوَصِيُّ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ ص قَائِمٌ هُوَ عَلَى وَجْهِ الْأَرْضِ فَإِنَّمَا يَنْزِلُ الْأَمْرُ إِلَيْهِ مِنْ فَوْقِ السَّمَاءِ مِنْ بَيْنِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرَضِينَ قُلْتُ فَمَا تَحْتَنَا إِلَّا أَرْضٌ وَاحِدَةٌ فَقَالَ مَا تَحْتَنَا إِلَّا أَرْضٌ وَاحِدَةٌ وَ إِنَّ السِّتَّ لَهُنَّ فَوْقَنَا
همینطوری که دوستان از متن حدیث بالا می فهمند که حضرت رضا علیه السلام آسمان اول را بر بالای زمین اول می دانند و زمین دوم را بر بالای آسمان اول می دانند و آسمان دوم را بر بالای زمین دوم می دانند و زمین سوم را بر بالای آسمان دوم و همینطور الی آخر می دانند ... خب مشخص است اینجا ائمه نخواستند ادبی چیزی را بیان کنند و سعی داشتند حقیقت آسمان و زمین را برای طرف مقابلشان بصراحت بیان کنند که معلوم است مرادشان از آسمانها و زمینهای هفتگانه غیر از این اعراض دنیاست و مرادشان عوالم حقیقی است که مثلا آسمان عالم دوم برای عالم سوم زمین است و زمین عالم دوم برای عالم اول آسمان است و مراد از آسمان و زمین این بوده که آسمان نسبت به زمین لطیف تر است و زمین نسبت به آسمان کثیف(تجسدش بیشتر ) است و در آن عوالم آسمان به منزله روح و زمین به منزله جسم است یعنی همچین شباهتی دارند .
ان شاء الله در پست های آتی بیشتر در مورد انچیزی که حقیر فهمیدم می دهم که مقصودم بهتر فهمیده شود.
سلام.
برادر بزرگوار، جناب حامد
و اما از اصول بیانات باطنی :
1- نسبت دادن ویژگیهای انسانی به اشیاء عالم از قبیل اراده و قصد و ....
مطالب ارزشمندتان را مطالعه نمودم.
از دیدگاه حقیر، ذرات بنیادی تشکیل دهنده اتمها و کوانتومهای انرژی، هوشمند و دارای شعورند. در نتیجه مواد و اجسام نیز که متشکل از ذرات باشعور میباشند، خود نیز با شعورند.
شعور و هوشمندیی که در قرآن کریم به وجه زیبائی از آن تعبیر به طوعا او کرها و نیز تسبیح شده.
در مبحث فیزیک کوانتوم، مرز این هوشمندی ذرات بنیادی تا به آنجا پیش رفته که چیزی نمانده دانشمندان اعتراف به داشتن نوعی اختیار (و نه صرفا شعور برای فهم قوانین و پیروی از آن) برای ذرات کنند. (طوعا او کرها)
معتقدم بیان باطن حقایق عالم، اساساً بر مبنای حقیقت است و نه لزوماً واقعیت. چرا که چیزی که ما مثلا با حس بینائی مشاهده میکنیم (واقعیت) ممکن است حقیقتاً آنگونه نباشد (به عنوان نمونه میتوان به خطاهای مشهور بصری اشاره نمود)
نقص و خطای علوم تجربی را نیز قبول دارم. اما نه در آن حد که مثلاً واقع شدن آب بر روی پوسته زمین یک حقیقت نباشد.
بنابراین، به نظرم هر منظوری که مد نظر امام(ع) باشد، منطقاً بیان باطن حقایق باید بر حقیقت استوار باشد.
در مورد سرد شدن آتش بر ابراهیم(ع) که ذکر فرمودید، سرد شدن آتش، با توجه به قوانین جاری و سنت الهی، انجام نمیشود. اما محافظت از سلولهای بدن که حرارت آتش را تحمل کنند بدون آسیب دیدن (سلاما: بی آسیب باش در انتهای آیه)، با توجه به قوانین جاری و سنت الهی، انجام میشود.
نتیجه ایندو سالم ماندن ابراهیم(ع) در آتش است. اگر در آیه مورد بحث از لفظ سلاما استفاده نشده بود، شاید بتوان ایراد گرفت که شالوده بیان بر پایه حقیقت نیست (آتش سرد نمیشود. آتشِ سرد وجود خارجی ندارد و معدوم است)، اما اضافه شدن سلاما به انتهای آیه به زیبائی این ابهام را رفع میکند. بی آسیب شدن آتش بر ایشان را میتوان بر مبنای علوم مربوط به مغز و اعصاب و میدانهای الکتریکی و الکترومغناطیسی، پذیرفت. به عبارت دیگر باطن آن سخن، بر پایه یک حقیقت بنا شده. که البته بشر بتازگی توانسته بر حقیقتش آگاهی پیدا کند.
زمین و آسمان و همه موجودات (از جاندار و بیجان) با شعورند. این یک حقیقت است. (هر چند مدتها قبل با شهود و مکاشفه و اخیراً با دانش به آن آگاهی حاصل شده) اما به هر حال چون حقیقت است پس میتوان بر آن بطن یا بطونی را تأویل نمود.
اما واقع شدن خشکی بر روی آب به نحوی که آب وزن خشکی را متحمل گردد، یک حقیقت نیست. بنابراین شاید نتوان بطنی را بر این ناحقیقت تأویل نمود.
موفق باشید:Gol:
از دیدگاه حقیر، ذرات بنیادی تشکیل دهنده اتمها و کوانتومهای انرژی، هوشمند و دارای شعورند.
می شه بیشتر در این مورد توضیح بدهید از روی حدیث ها به این نتیجه می شود رسید ولی بطور علمی چنین چیزی تا حالا از کسی نشنیدم
سلام.
برادر بزرگوار، جناب افضلی
می شه بیشتر در این مورد توضیح بدهید از روی حدیث ها به این نتیجه می شود رسید ولی بطور علمی چنین چیزی تا حالا از کسی نشنیدم
با بررسی رفتار ذرات بنیادی در فیزیک کوانتوم، مشاهده میشود که وجود ذرات بنیادی و شعور آنها لازم و ملزومند. اگر و تنها اگر دارای شعور باشند آنگاه وجود دارند.
از همان ابتدا قوانین بر آنان تبیین میگردد (شعور لازمه درک قوانین است) و بر اساس این قوانین رفتاری را اتخاذ میکنند که واپاشی به تأخیر افتد و با تعامل همدیگر اتم را بوجود بیاورند و به حالت پایدار برسند.
به عبارتی بدون شعور، معدوم هستند. (آناً واپاشی صورت میگیرد)
همچنین رفتارهای گزینشی دارند. یعنی محیط اطراف خود و ناظر را درک کرده و آنگاه بر اساس شرایط رفتارهای متفاوت به نمایش میگذارند. یعنی شعور + نوعی اختیار.
شما میتوانید در ابعاد بزرگتر از ذرات بنیادی و اتم، این شعور+نوعی اختیار را در عملکرد سلولهای بدنتان نیز مشاهده کنید. و مخصوصا سلولهای عصبی (نرونها)
از دیدگاه حقیر، ذرات بنیادی تشکیل دهنده اتمها و کوانتومهای انرژی، هوشمند و دارای شعورند. در نتیجه مواد و اجسام نیز که متشکل از ذرات باشعور میباشند، خود نیز با شعورند.
شعور و هوشمندیی که در قرآن کریم به وجه زیبائی از آن تعبیر به طوعا او کرها و نیز تسبیح شده.
در مبحث فیزیک کوانتوم، مرز این هوشمندی ذرات بنیادی تا به آنجا پیش رفته که چیزی نمانده دانشمندان اعتراف به داشتن نوعی اختیار (و نه صرفا شعور برای فهم قوانین و پیروی از آن) برای ذرات کنند. (طوعا او کرها)معتقدم بیان باطن حقایق عالم، اساساً بر مبنای حقیقت است و نه لزوماً واقعیت. چرا که چیزی که ما مثلا با حس بینائی مشاهده میکنیم (واقعیت) ممکن است حقیقتاً آنگونه نباشد (به عنوان نمونه میتوان به خطاهای مشهور بصری اشاره نمود)
نقص و خطای علوم تجربی را نیز قبول دارم. اما نه در آن حد که مثلاً واقع شدن آب بر روی پوسته زمین یک حقیقت نباشد
سلام
تصورم اینستکه که انچه از مفاهیم که در نزد ماست دارای معادلهایی متناسب در عالم به ظاهر بی جان هست . اراده اختیار فهم و غیره الا اینکه این معنایش در هر شانی و هر مقامی تاویل و تفسیر وجودی خاص خودش را دارد بر این اساس هیچ بعید نیست از یک نوع پدیده انفعالی هم بتوان مفعومی فعال برداشت کرد همچنانکه در لفظ فلاسفه قدیم بود که شکستن را مثلا فعل شیشه می دانستند فعلی که مقتضای ساختار وجودی شیشه است که از ان به طبع تعبیر می کردند لذا این بیانات قابل تامل است :
یسبح الرعد بحمده
در حقیقت تفسیر اینسویی ( انسانی ) وقوع و صدای رعد همان سبحان اللهی است که بر زبان ما و شما جاری میشود
اگر بخواهیم سبحان الله خودمان هم به زبان رعد بگوییم همان برق و صدای مهیب خواهد بود
بعبارتی ساده تر
هرچیزی عقل و شعور و اگاهی و اراده و زبان متناسب با ساختار وجودی خودش را دارد حتی جمادات و گیاهان
و چه خوش گفت ان عارف شایسته که :
حضرت وجود هرجا پاگذاشت خدمه خود ( اوصاف و ویژگیها ) را هم بدنبال آورد
یعنی همه جا حیات علم قدرت اراده ووو هست اما متناسب با ساختار وجودی و کانال وجودی که در ان ظهور یافته است
در مورد سرد شدن آتش بر ابراهیم(ع) که ذکر فرمودید، سرد شدن آتش، با توجه به قوانین جاری و سنت الهی، انجام نمیشود. اما محافظت از سلولهای بدن که حرارت آتش را تحمل کنند بدون آسیب دیدن (سلاما: بی آسیب باش در انتهای آیه)، با توجه به قوانین جاری و سنت الهی، انجام میشود.
نتیجه ایندو سالم ماندن ابراهیم(ع) در آتش است. اگر در آیه مورد بحث از لفظ سلاما استفاده نشده بود، شاید بتوان ایراد گرفت که شالوده بیان بر پایه حقیقت نیست (آتش سرد نمیشود. آتشِ سرد وجود خارجی ندارد و معدوم است)، اما اضافه شدن سلاما به انتهای آیه به زیبائی این ابهام را رفع میکند. بی آسیب شدن آتش بر ایشان را میتوان بر مبنای علوم مربوط به مغز و اعصاب و میدانهای الکتریکی و الکترومغناطیسی، پذیرفت. به عبارت دیگر باطن آن سخن، بر پایه یک حقیقت بنا شده. که البته بشر بتازگی توانسته بر حقیقتش آگاهی پیدا کند.
حال این که می فرمایید برد نمیشود بنظرم گرم بودن ذاتی آتش نیست که برداشتنش به معنای انتفاء ذات یا تبدل آن باشد
هرچند جای بحث دارد
والله الموفق
سلام.
جناب حامد گرامی.
بعبارتی ساده تر
هرچیزی عقل و شعور و اگاهی و اراده و زبان متناسب با ساختار وجودی خودش را دارد حتی جمادات و گیاهان
و چه خوش گفت ان عارف شایسته که :
حضرت وجود هرجا پاگذاشت خدمه خود ( اوصاف و ویژگیها ) را هم بدنبال آورد
یعنی همه جا حیات علم قدرت اراده ووو هست اما متناسب با ساختار وجودی و کانال وجودی که در ان ظهور یافته است
بسیار زیبا بیان شد.
حال این که می فرمایید برد نمیشود بنظرم گرم بودن ذاتی آتش نیست که برداشتنش به معنای انتفاء ذات یا تبدل آن باشد
هرچند جای بحث دارد
آتش چیزی نیست بجز یک واکنش شیمیائی به نام احتراق. یک اکسیداسیون بسیار سریع که انرژی گرمائی آزاد میکند. اینکه در اثر سوختن سریع یک سوخت، گرما تولید نشود محال است. (مغایر با قوانین وضع شده در هستی یا همان سنت الهی است) بنابراین آتش سرد نخواهد شد مگر آنکه معدوم باشد.
اما بافت بدن انسان میتواند به نوعی محافظت شود که از این انرژی گرمائی تولید شده، آسیب نبیند.
حال یا با وسیلهای مانند لباس ضد حریق، یا با خیس نمودن مداوم سطح بدن، یا با نیروی ذهنی و ...
در این حالت بیان عبارت «اى آتش براى ابراهيم سرد و بی آسيب باش» یک بیان ادبی بر پایه یک حقیقت است. پس میتواند باطن داشته باشد.
و آن حقیقت اینست که از طریق قوای ذهنی، و بوسیله ابزاری مانند مغز و رشته اعصاب، میتوان سلولهای بافت بدن ابراهیم(ع) را در مقابل انرژی گرمائی آتش محافظت نمود.
یعنی بیان ادبی «اى آتش براى ابراهيم سرد و بی آسيب باش» علیرغم اینکه خود آتش نمیتواند سرد باشد، بیانی کاملا صحیح و مبتنی بر یک حقیقت است.
پ.ن:
ای کاش دوستان بزرگواری که به مضامین پر محتوای قرآن ایراد میگیرند، حضور داشتند و خودشان منصفانه نظر میدادند.
آتش چیزی نیست بجز یک واکنش شیمیائی به نام احتراق. یک اکسیداسیون بسیار سریع که انرژی گرمائی آزاد میکند. اینکه در اثر سوختن سریع یک سوخت، گرما تولید نشود محال است. (مغایر با قوانین وضع شده در هستی یا همان سنت الهی است) بنابراین آتش سرد نخواهد شد مگر آنکه معدوم باشد.
اما بافت بدن انسان میتواند به نوعی محافظت شود که از این انرژی گرمائی تولید شده، آسیب نبیند.
حال یا با وسیلهای مانند لباس ضد حریق، یا با خیس نمودن مداوم سطح بدن، یا با نیروی ذهنی و ...
در این حالت بیان عبارت «اى آتش براى ابراهيم سرد و بی آسيب باش» یک بیان ادبی بر پایه یک حقیقت است. پس میتواند باطن داشته باشد.
و آن حقیقت اینست که از طریق قوای ذهنی، و بوسیله ابزاری مانند مغز و رشته اعصاب، میتوان سلولهای بافت بدن ابراهیم(ع) را در مقابل انرژی گرمائی آتش محافظت نمود.
یعنی بیان ادبی «اى آتش براى ابراهيم سرد و بی آسيب باش» علیرغم اینکه خود آتش نمیتواند سرد باشد، بیانی کاملا صحیح و مبتنی بر یک حقیقت است.
سلام
تاویل شما از کونی بردا و سلاما خلاف ظاهر ایه است چه اینکه فرمان به خود اتش است برای سرد و سلامت بودن و به نظر بنده در اتش بودن اتش هرچند بطور طبیعی گرما تولید میشود اما کاهش این گرما تا حد بسیار کم غیر ممکن نیست یا حتی تبدیل این انژی گرمایی به خلاف خودش هم غیر ممکن به نظر نمیرسد خلاصه اینجا از این واکنش چیزی تولید می شود و این چیز ، کم و کیفیش قابل تغییر است ولو اینکه به معیارهای عادی علمی شناخته شده این قابل تحقق نباشد اما همانطور که فرمان به اتش غیر عادی است تحقق اثر او هم می تواند از طریق غیر عادی چیزی کاملا متفاوت باشد
والله الموفق
سلام.
برادر بزرگوار، جناب حامد
تاویل شما از کونی بردا و سلاما خلاف ظاهر ایه است چه اینکه فرمان به خود اتش است برای سرد و سلامت بودن
فکر میکنم مطابق تعریف، باطن باید با ظاهر تفاوت داشته باشد.
خطاب به آتش است چون یک استعاره ادبی هست. اما نه ادبیاتی که صرفاً به جهت زیبائی بخشیدن به سخن باشد. بلکه شالودهاش حقیقت است. بیان حقیقت باید مبتنی بر فهم و سواد مخاطب باشد.
وقتی حقیقتِ سالم ماندن انسانی در آتشی عظیم، برای مخاطب نامعلوم است، میتوان از اصل نسبی بودن مفاهیم فیزیکی بهره برد و حقیقت را در قالبی دیگر بیان کرد.
قالبی که مخاطب درک کند. لذا میفرماید «ای آتش بر ابراهیم سرد و سلامت باش»
حقیقت این است که زمین بدور خورشید میچرخد. برای ناظر زمینی، واقعیت این است که خورشید به دور زمین میچرخد. حال زمانی که آن ناظر بر حقیقت آگاه نیست و فقط واقعیت را میبیند، اگر به او گفته شود خورشید به دور زمین میگردد، این سخن اشتباه نیست. چون شالودهاش واقعیتی را بیان میکند که مطابق یکی از قوانین وضع شده بر هستی (نسبیت) قابل انطباق بر حقیقت است.
به نظر بنده در اتش بودن اتش هرچند بطور طبیعی گرما تولید میشود اما کاهش این گرما تا حد بسیار کم غیر ممکن نیست یا حتی تبدیل این انژی گرمایی به خلاف خودش هم غیر ممکن به نظر نمیرسد خلاصه اینجا از این واکنش چیزی تولید می شود و این چیز ، کم و کیفیش قابل تغییر است ولو اینکه به معیارهای عادی علمی شناخته شده این قابل تحقق نباشد اما همانطور که فرمان به اتش غیر عادی است تحقق اثر او هم می تواند از طریق غیر عادی چیزی کاملا متفاوت باشد
هیچ امری برای خداوند غیر ممکن نیست. اما بر پایه نظام سبب و مسبب، سنت الهی دگرگون نمیشود. وقتی از سوئی جرم از بین میرود، در سوی دیگر انرژی تولید میگردد.
تولید حرارت در فرآیند احتراق، سنت الهی است. همانطور که اثرات نیروهای ذهن سنت الهی میباشد.
فکر میکنم مطابق تعریف، باطن باید با ظاهر تفاوت داشته باشد.
خطاب به آتش است چون یک استعاره ادبی هست. اما نه ادبیاتی که صرفاً به جهت زیبائی بخشیدن به سخن باشد. بلکه شالودهاش حقیقت است. بیان حقیقت باید مبتنی بر فهم و سواد مخاطب باشد.
وقتی حقیقتِ سالم ماندن انسانی در آتشی عظیم، برای مخاطب نامعلوم است، میتوان از اصل نسبی بودن مفاهیم فیزیکی بهره برد و حقیقت را در قالبی دیگر بیان کرد.
قالبی که مخاطب درک کند. لذا میفرماید «ای آتش بر ابراهیم سرد و سلامت باش»
حقیقت این است که زمین بدور خورشید میچرخد. برای ناظر زمینی، واقعیت این است که خورشید به دور زمین میچرخد. حال زمانی که آن ناظر بر حقیقت آگاه نیست و فقط واقعیت را میبیند، اگر به او گفته شود خورشید به دور زمین میگردد، این سخن اشتباه نیست. چون شالودهاش واقعیتی را بیان میکند که مطابق یکی از قوانین وضع شده بر هستی (نسبیت) قابل انطباق بر حقیقت است.
سلام
اتفاقا پذیرش باطنی بودن این است که این امر یعنی برد و سلامت شدن خود اتش به نحو غیر عادی ممکن است نه اینکه بدنبال تاویل قابل فهم ظاهری ( یعنی مصونیت بدن ایشان ) باشیم
هیچ امری برای خداوند غیر ممکن نیست. اما بر پایه نظام سبب و مسبب، سنت الهی دگرگون نمیشود. وقتی از سوئی جرم از بین میرود، در سوی دیگر انرژی تولید میگردد.
تولید حرارت در فرآیند احتراق، سنت الهی است. همانطور که اثرات نیروهای ذهن سنت الهی میباشد.
پذیرش باطنی بودن بیان یعنی پذیرش غیر عادی بودن در این صورت نباید دربند دانسته های خود از امور مادی باشیم
معنا می اید تا فراتر از وضعیت عادی هدفش را محقق کند و میکند
به نظر حقیر عالم مادی دارای ظرفیتهای زیادی است که در حالت عادی شناسایی نشده است
وقوع معجزات خبر از ظرفیتهای شگرف و ناشناخته عالم ماده می دهد
والله الموفق
سلام.
برادر بزرگوار، جناب حامد
اتفاقا پذیرش باطنی بودن این است که این امر یعنی برد و سلامت شدن خود اتش به نحو غیر عادی ممکن است نه اینکه بدنبال تاویل قابل فهم ظاهری ( یعنی مصونیت بدن ایشان ) باشیم
پذیرش باطنی بودن بیان یعنی پذیرش غیر عادی بودن در این صورت نباید دربند دانسته های خود از امور مادی باشیم
معنا می اید تا فراتر از وضعیت عادی هدفش را محقق کند و میکند
بنظرم مطلبی که فرمودید یک وجه قضیه و نه همه وجوه آن است.
پذیرش باطنی بودن عبارت «اى آتش براى ابراهيم سرد و بی آسيب باش» به معنی غیرعادی بودن آن است و نه لزوماً به معنای انجامش به نحو غیر عادی.
همین که غیر عادیست، پذیرش باطن برایش عقلانیست. و ممکن است عین ظاهر عبارت (سرد شدن آتش) اصلا انجام نشود. و امر سالم ماندن حضرتش در آتش، با انجام فرآیندی در وجود ایشان تحقق یابد.
اینهم وجهی دیگر از غیر عادی بودن آن عبارت است. که چون درک حقیقتش توسط مخاطب امکان پذیر نبوده، به وجه اول بیان شده.
و نمونه دیگر که در مورد حرکت ظاهری خورشید عرض کردم هم همینگونه میباشد.
اینکه با پیشرفت دانش بشری حقایقی از هستی آشکار و روشن میگردد، خود موهبتی برای فهم باطن امر غیر عادی در ادبیات دینی میباشد و اتکا به دانستهها نباید محکوم گردد و از آن تعبیر به دربند بودن شود.
به نظر حقیر عالم مادی دارای ظرفیتهای زیادی است که در حالت عادی شناسایی نشده است
وقوع معجزات خبر از ظرفیتهای شگرف و ناشناخته عالم ماده می دهد
از دیدگاه حقیر، عالم مادی دارای ظرفیتهای زیادی است که پی بردن به حقایقش از دو راه امکان پذیر است:
1) ارتباط با عالم معنا و دریافت آن حقایق از طریق کشف و شهود.
2) پیشرفت دانش بشری با گذشت زمان و فراهم شدن امکانات بهتر و بیشتر.
وقوع معجزات مبتنی بر حقایق عالم ماده هست. حقیقتی که ممکن است بشر بر آن آگاهی یافته باشد اما به هر حال ناتوان است از انجامش.
اکنون بشر بر حقیقت چگونگی سالم ماندن ابراهیم(ع) در آتش آگاه است. اما هرگز قادر نیست مانند آن را انجام دهد. حداکثر تلاشش (که مربوط به زمان معاصر هم نیست)، این بوده که هنر کرده و مدت کوتاهی روی خاکستر آتشین راه میرود.
با بررسی رفتار ذرات بنیادی در فیزیک کوانتوم، مشاهده میشود که وجود ذرات بنیادی و شعور آنها لازم و ملزومند. اگر و تنها اگر دارای شعور باشند آنگاه وجود دارند.
از همان ابتدا قوانین بر آنان تبیین میگردد (شعور لازمه درک قوانین است) و بر اساس این قوانین رفتاری را اتخاذ میکنند که واپاشی به تأخیر افتد و با تعامل همدیگر اتم را بوجود بیاورند و به حالت پایدار برسند.
به عبارتی بدون شعور، معدوم هستند. (آناً واپاشی صورت میگیرد)
همچنین رفتارهای گزینشی دارند. یعنی محیط اطراف خود و ناظر را درک کرده و آنگاه بر اساس شرایط رفتارهای متفاوت به نمایش میگذارند. یعنی شعور + نوعی اختیار.
شما میتوانید در ابعاد بزرگتر از ذرات بنیادی و اتم، این شعور+نوعی اختیار را در عملکرد سلولهای بدنتان نیز مشاهده کنید. و مخصوصا سلولهای عصبی (نرونها)
سلام علیکم برادر بزرگوارم
از توضیحات شما متشکرم فقط تنها نکته ای هست که اگر یک منبع معتبر برای بنده معرفی کنید ممنون می شوم .
یک سوال دیگر هم دارم که خب چیزی که بعضی جای ها دیده بودم آن بود قانون علیت برای ذرات بنیادی بر قرار نیست ( یعنی حداقل به عنوان یک فرضیه ) که راسل هم با همین دلیل قانون علیت را نقض می کرد . خب چیزی که شما می فرمایید این فرضیه را رد می کند لذا بنده خواهشمندم اگر امکان دارد دلیلی که اثبات این موضوع را می کند به حقیر توضیح دهید . یا منبعی را بگویید که چنین چیزی را اثبات کرده باشد .( اشکالی ندارد که از اصطلاحات تخصصی استفاده کنید ان شاء الله می فهمم)
ز همان ابتدا قوانین بر آنان تبیین میگردد (شعور لازمه درک قوانین است) و بر اساس این قوانین رفتاری را اتخاذ میکنند که واپاشی به تأخیر افتد و با تعامل همدیگر اتم را بوجود بیاورند و به حالت پایدار برسند.
با سلام مجدد خدمت برادر بزرگوار
امروز در مورد این نوشته یتان با یکی از دوستانم که دکترای فیزیک بودند بحثی کردم و ایشان سخن شما را بنوعی فرضیه دانستند تا نظریه . حتی خود ایشان کنجکاو شده بودند و شاید چند وقت دیگر در این مورد یا در این سایت یا بطور غیر مستقیم ( یعنی گفته هایشان را به بنده بگویند تا در سایت قرار بدهم ) گفتگو کنند . برای همین حتی ایشان هم خیلی دوست داشتند که منبع این نظریه را بدانند یا حداقل دلیل شما را بفهمند که ان شاء الله این موضوع بسیار مهم برایمان حل شود. باز هم تشکر می کنم از توجه و پاسخ های شما
سلام.
برادر بزرگوار، جناب افضلی
امروز در مورد این نوشته یتان با یکی از دوستانم که دکترای فیزیک بودند بحثی کردم و ایشان سخن شما را بنوعی فرضیه دانستند تا نظریه . حتی خود ایشان کنجکاو شده بودند و شاید چند وقت دیگر در این مورد یا در این سایت یا بطور غیر مستقیم ( یعنی گفته هایشان را به بنده بگویند تا در سایت قرار بدهم ) گفتگو کنند . برای همین حتی ایشان هم خیلی دوست داشتند که منبع این نظریه را بدانند یا حداقل دلیل شما را بفهمند که ان شاء الله این موضوع بسیار مهم برایمان حل شود. باز هم تشکر می کنم از توجه و پاسخ های شما
البته ایشان دکترای فیزیک دارند و حقیر فاقد تخصص در این رشته. در مقابل ایشان حرفی برای گفتن ندارم.
کافیست جستجوئی در وب انجام دهید تا با سیل اختلاف نظرات در مورد شعور ذرات بنیادی روبرو شوید.
پیشنهادی برای جنابعالی دارم. و آن اینکه در این مبحث همه نظرات را ببینید و نهایتاً خودتان قضاوت نمائید.
وارد شدن فلسفه در فیزیک کوانتوم شاید به مذاق هر فیزیکدانی خوش نیاید.
بنظرتان آیا تبیین قوانین به یک ذره بنیادی، بدون هوشمندی و شعور آن، امکان پذیر هست؟
فقط تنها نکته ای هست که اگر یک منبع معتبر برای بنده معرفی کنید ممنون می شوم
چشم. این هم منبعی معتبر، که 100% مورد وثوق حقیر میباشد::ok:
[SPOILER]حاج سید مهندس دکتر[/SPOILER]
و اما پیشنهاد دیگر به شما برادر بزرگوار که البته ما حصل چند سال تحقیق و تجربه میباشد:
پلی بزنید بین فیزیک کوانتوم و فرآیندهای ذهن انسان. مکانیک کوانتوم را آینهای قرار دهید برای بررسی فرآیندهای کوانتیک در میکروتوبولهای مغز. که موجب پیدایش شعور و خودآگاهی در انسان میشود. نظریهای که بر پایههای محکمی استوار است. در کنار قرار دادن ایندو یعنی کوانتوم و ذهن، مبحث شعور ذرات را به زیبائی برایتان تبیین خواهد کرد مضاف بر اینکه دیدگاهتان نسبت به فرآیندهای ذهن انسان نیز متحول میشود.
مانند قرآن که آیههایش همدیگر را تفسیر میکنند، بررسی همزمان فیزیک ذهن و فیزیک کوانتوم، نتایج شگرفی دارد. و مخصوصاً برای شما که با اشراف بر علم حدیث، مبحث شعور ذرات را از قبل با سخنان گهربار ائمه (ع) پذیرفتهاید.
میتوانید در این زمینه از مصاحبه دانشمند آمریکائی استوارت هامروف (استاد بیهوشی و روانشناسی) با نشریه ترافیس در سال 1997 بهره ببرید:
http://www.quantumconsciousness.org/interviews/alternative.html
و یا کتاب ذهن جدید امپراطور نوشته دانشمند انگلیسی راجرز پنروز (1989) را مطالعه نمائید.
چیزی که بعضی جای ها دیده بودم آن بود قانون علیت برای ذرات بنیادی بر قرار نیست ( یعنی حداقل به عنوان یک فرضیه ) که راسل هم با همین دلیل قانون علیت را نقض می کرد . خب چیزی که شما می فرمایید این فرضیه را رد می کند لذا بنده خواهشمندم اگر امکان دارد دلیلی که اثبات این موضوع را می کند به حقیر توضیح دهید . یا منبعی را بگویید که چنین چیزی را اثبات کرده باشد .( اشکالی ندارد که از اصطلاحات تخصصی استفاده کنید ان شاء الله می فهمم)
ببینید، اگر چند رویداد مختلف با احتمالات مختلف، امکان وقوع داشته باشند و فقط یکی محقق شود، آیا منطقیست که بگوئیم آن رویداد علتی نداشته و خود بخود انجام شده؟
و اگر با انجام مشاهدات زیاد به این نتیجه برسیم که وقوع فلان رویداد یک احتمال مشخص دارد (a%) باز هم میگوئید یا شانس و یا اقبال؟
این قضیه نیاز به کلمات تخصصی و منبع ندارد. انیشتین یک چیز میگوید و بوهر چیز دیگر. خودتان قضاوت نمائید بهتر است.
بنظرم مطلبی که فرمودید یک وجه قضیه و نه همه وجوه آن است.
پذیرش باطنی بودن عبارت «اى آتش براى ابراهيم سرد و بی آسيب باش» به معنی غیرعادی بودن آن است و نه لزوماً به معنای انجامش به نحو غیر عادی.
همین که غیر عادیست، پذیرش باطن برایش عقلانیست. و ممکن است عین ظاهر عبارت (سرد شدن آتش) اصلا انجام نشود. و امر سالم ماندن حضرتش در آتش، با انجام فرآیندی در وجود ایشان تحقق یابد.
اینهم وجهی دیگر از غیر عادی بودن آن عبارت است. که چون درک حقیقتش توسط مخاطب امکان پذیر نبوده، به وجه اول بیان شده.
و نمونه دیگر که در مورد حرکت ظاهری خورشید عرض کردم هم همینگونه میباشد.
اینکه با پیشرفت دانش بشری حقایقی از هستی آشکار و روشن میگردد، خود موهبتی برای فهم باطن امر غیر عادی در ادبیات دینی میباشد و اتکا به دانستهها نباید محکوم گردد و از آن تعبیر به دربند بودن شود.
سلام
فکر میکنم دلیلی ندارد وقتی ما از طریقه تحقق این امر بطور غیر عادی بی خبریم آنرا طوری تاویل کنیم که اصلا با معنای ظاهر کلام تناسبی نداشته باشد یعنی بگوییم یا نار کونی بردا و سلاما یعنی مصونیت بدن حضرت خوب اگر چنین بود می فرمود کن یا ابراهیم سلاما چرا به آتش فرمان بدهد وقتی قرار نیست هیچ تغییری در او اتفاق بیفتد یعنی اصاله الظاهر(استناد به معناو مفهوم روشن از کلام ) اینجا هم جاری است اما به حسب یک جریان غیر عادی که همان برد و سلام شدن آتش است
والله الموفق
سلام.
برادر بزرگوار، جناب حامد.
فکر میکنم دلیلی ندارد وقتی ما از طریقه تحقق این امر بطور غیر عادی بی خبریم آنرا طوری تاویل کنیم که اصلا با معنای ظاهر کلام تناسبی نداشته باشد
اتفاقاً حقیر فکر میکنم دلیل دارد:
اگر قرار بود آتش سرد شود، چرا فرموده عَلَى ابراهیم؟ چرا مطلق بیان نشده؟
اگر معتقد باشیم معجزه هر چه که باشد ناقض سنت الهی نیست، چگونه میتوان عدم تولید انرژی حرارتی را طی یک فرآیند احتراقِ سریع پذیرفت؟
آگاهی بشر بر فرآیند احتراق سریع، در حد مسلّمات علمیست. و برای همین است که کاملاً کنترل شده میتواند از آن در موارد مختلف از جمله موتور خودرو، موتور هواپیما، ژنراتور و ... بهره ببرد.
کشف قانون بقای ماده و انرژی در یک سیستم بسته، کشف یکی از سنتهای الهی است.
در این جا بحث بی خبری وجود ندارد. بلکه تولید انرژی حرارتی در این فرآیند قطعی و مسلم است.
اینجا نفرموده آتش خاموش شود. مطلق نفرموده آتش سرد شود. بلکه فرموده بر ابراهیم سرد و سالم باشد. یعنی میتواند طنابِ دستهای ابراهیم را بسوزاند اما او را نه. یعنی مردمی که اطراف آتش حلقه زدهاند میتوانند حرارت آتش را حس کنند ولی ابراهیم نه. و این تنها یک معنا تبیین میکند که تغییری در سیستمِ ذهنِ ابراهیم حاصل شده که علیرغم وجود حرارت در اطرافش نمیسوزد و سالم میماند.
همانگونه که به کارد امر میکند گلوی اسماعیل را نبُر. کارد کند نمیشود. گلوست که بریده نمیشود.
خوب اگر چنین بود می فرمود کن یا ابراهیم سلاما چرا به آتش فرمان بدهد وقتی قرار نیست هیچ تغییری در او اتفاق بیفتد
دلیلش اینست که در اینجا همزمان با وقوع معجزه، ابراهیم(ع) نیز در معرض آزمایش دیگری قرار دارد. هنگامی که در این آزمایش جواب رد به فرشته وحی جهت یاری رسانی میدهد.
حال ضمن آزمایش، این منطقیست که خدا به خود ابراهیم امر کند سالم باش؟
نقل قول نوشته اصلی توسط حاج سید مهندس دکتر نمایش پست ها
چون آشنائی با علم حدیث ندارم، به قول شما استاد عزیز اکتفا نموده و صحت اسناد نهج البلاغه را میپذیرم.
حال همانطور که قبلاً فرمودید، باید دید که منظور ایشان چه بوده. و یا در واقع باطن فرمایشات ایشان چیست.
منتها باز در اینجا سؤالی پیش میآید:
بطون قرآن را امام معصوم(ع) تبیین میکند.
باطن کلام امام(ع) را چه کسی تبیین میکند؟ و برای نادانی همچون من توضیح میدهد؟
آیا باطن کلام امام(ع) در این موردِ گسترش خشکیها روی آب توسط امامان دیگر یا توسط علماء دین بیان شده؟
جنابعالی چه نظری راجع به باطن کلام ایشان در مورد گسترش خشکیها روی آب دارید؟
و ایشان فرمودند:
سلام و عرض ادب
همانطور که گفتم بنده بظاعت چندانی در این مورد ندارم فقط نظرات شخصی خودمو عنوان می کنم
درمورد صحت کلیه مطالب نهج البلاغه شک در نظرات علما وجود داره
و بعضی از احادیث اون رو محل شک و تردید می دونند
در تاپیکی دیدم که احادیثی که در باره عقل کم زنان وجود داره و از احادیث نهج البلاغه هست جناب طارق
ضعف ان احادیث و عدم صحت و اونو ثابت کرده بودند
و کلا در جاهای مختلف دیده ام که نظر اکثر کارشناسان بر صحت کل نهج البلاغه نیست
بنابراین اولین احتمال این هست که این حدیث هم ممکن است محل شک و تردید باشد
و صحت به این صورت نداشته باشد یا احتمالا دخل و تصرفاتی در ان صورت گرفته باشد
از نظر حقیر حرف و سخن امام در باره طبیعت نمی تواند باطنی داشته باشد
ممکن است باطنی برای سخنان معنوی امام بتوان در نظر گرفت چون انسان قادر به درک جهان معنا نیست
ولی برای مطالب علمی و قابل لمس توسط بشر باطن دیگر معنایی ندارد
و ضرورتی برای ان احساس نمی شود
در ضمنی که اگر بر فرض محال باطنی در کار باشد ان باطن را چه کسی می خواهد روشن کند ؟
همانطور که خود شما فرمودین
از نظر حقیر بیان امام با توجه به علم محدود ان زمان بوده و نباید به دنبال تطبیق ان بر علم جدید باشیم
با تشکر
در موارد ذکر شده فقط جمله قرمز رنگ آیتم 1 برایم جای سؤال است.
شما یک مطلب علمی بیان نمودهاید و استعاره حضرت امیر(ع) را بر مبنای آن توضیح دادهاید.
اما آن بیان علمی صحیح نیست. اگر منظورتان کره زمین هست، بخش اعظم آن درون آب نیست. بلکه سطح اعظم زمین را آب پوشانده. و این یعنی آب بر روی زمین است. نه زمین روی آب.
و اگر هم بنا به قول جناب حامد، منظور ار ارض، خشکیها باشد، باز هم نمیتوان گفت که قسمت اعظم خشکیها در آب قرار دارد. چون خشکیها سطحی از زمین هستند که بیرون آب باشند. و بازهم خشکی روی آب واقع نشده. (وزنش توسط آب تحمل نمیگردد)
بنابراین با توجه به ایندو، استعاره امام(ع) مفهومی پیدا نمیکند.به نظرم از نظر ادبی این استعاره را نمیتوان بر مطالب علمی منطبق نمود.
سلام خدمت شما
یک احتمال اینجا وجود داره که منظور حضرت از اب هرنوع مایعی باشه
چون درون زمین تشکیل شده از مواد مذاب مایع شکل
در این صورت میشه این تعبیرو پذیرفت که خشکیها درون مایع یا بر روی مایع قرار گرفته اند
با تشکر
سلام.
خواهرم، سرکار بی نظیر
سلام خدمت شمایک احتمال اینجا وجود داره که منظور حضرت از اب هرنوع مایعی باشه
چون درون زمین تشکیل شده از مواد مذاب مایع شکل
در این صورت میشه این تعبیرو پذیرفت که خشکیها درون مایع یا بر روی مایع قرار گرفته اندبا تشکر
این فرمایش شما، در تاپیک توهم خدا توسط برادر عزیزمان جناب مؤمن نیز بیان شد و نقل قول حقیر این بود:
این مورد را با توجه به نظر برخی مفسرین مخصوصاً در ذیل آیه 7 سوره هود، قبلاً بررسی نمودهام. قابل تأمل است. اما در این خطبه با توجه به اینکه در ادامه صحبت از چشمهها و جویبارها و باران ... میشود به نظرم منطقی نیست که دو معنای مختلف از ماء در یک سخن صادر شود مگر آنکه قرینهای بر این معنا بتوان پیدا کرد.
ضمن اینکه از نقطه نظر علمی، گوشته زمین که پوسته روی آن واقع شده، بسیار چگالتر از پوسته بوده و نیز حالت نیمه جامد (چیزی شبیه خمیر یا قیر) دارد،در نتیجه تطبیق ماء بر آن علمی نیست.
اما در زبان عرب، ماء میتواند در مقام هر شیء مایع (و نه نیمه جامد) بکار رود. حتی فلز مذاب که حالت مایع دارد.
هیچ امری برای خداوند غیر ممکن نیست. اما بر پایه نظام سبب و مسبب، سنت الهی دگرگون نمیشود. وقتی از سوئی جرم از بین میرود، در سوی دیگر انرژی تولید میگردد.
تولید حرارت در فرآیند احتراق، سنت الهی است. همانطور که اثرات نیروهای ذهن سنت الهی میباشد.
با صلوات بر محمد وآل محمد
با سلام بر همه ی کاربران گرامی که در بحث شرکت کردند.
جناب سید مهندس دکتر گرامی ،اگر حضرت عالی لطف بفرمایید در مورد سر بریدن حضرت اسماعیل واین که آن کارد گلو را نبریدو هم چنین در موردداستان حضرت عیسی و کودکی که تازه به دنیا آمده ودر گهواره سخن می گوید ودر مورد عزیر نبی که از دنیا می رود و صد سال بعد به دنیا بر می گردد ،در حالی که غذا های او بعد از صد سال سالم مانده است توضیحی بر اساس مبنایی که اتخاذ نموده اید بفر مایید ممنون می شوم؟
اتفاقاً حقیر فکر میکنم دلیل دارد:
اگر قرار بود آتش سرد شود، چرا فرموده عَلَى ابراهیم؟ چرا مطلق بیان نشده؟
اگر معتقد باشیم معجزه هر چه که باشد ناقض سنت الهی نیست، چگونه میتوان عدم تولید انرژی حرارتی را طی یک فرآیند احتراقِ سریع پذیرفت؟
آگاهی بشر بر فرآیند احتراق سریع، در حد مسلّمات علمیست. و برای همین است که کاملاً کنترل شده میتواند از آن در موارد مختلف از جمله موتور خودرو، موتور هواپیما، ژنراتور و ... بهره ببرد.
کشف قانون بقای ماده و انرژی در یک سیستم بسته، کشف یکی از سنتهای الهی است.
در این جا بحث بی خبری وجود ندارد. بلکه تولید انرژی حرارتی در این فرآیند قطعی و مسلم است.
اینجا نفرموده آتش خاموش شود. مطلق نفرموده آتش سرد شود. بلکه فرموده بر ابراهیم سرد و سالم باشد. یعنی میتواند طنابِ دستهای ابراهیم را بسوزاند اما او را نه. یعنی مردمی که اطراف آتش حلقه زدهاند میتوانند حرارت آتش را حس کنند ولی ابراهیم نه. و این تنها یک معنا تبیین میکند که تغییری در سیستمِ ذهنِ ابراهیم حاصل شده که علیرغم وجود حرارت در اطرافش نمیسوزد و سالم میماند.
همانگونه که به کارد امر میکند گلوی اسماعیل را نبُر. کارد کند نمیشود. گلوست که بریده نمیشود.
سلام
اول اینکه علی ابراهیم دلالتی ندارد بر اینکه علی سائرالاشیاء نباشد دلیل نقلی هم نداریم که مطلب شما ( اختصاص سرد شدن بر ابراهیم ) را ثابت کند
ثانیا اگر این سرد شدن محدود به ابراهیم باشد باز هم اشکالی ندارد چون آنکس که اورا سرد کرد می تواند سرد کردنش را به ابرهیم محدود کند
ثالثا معجزات الهی هرچند به خدای متعال نسبت داده میشود اما همیشه از کانال خود ولی الهی صورت میگیرد و معنایش این است که سرد شدن از ناحیه خود ابراهیم ع بوده است این هم یک دلیل دیگر بر اختصاص است
رابعا اصاله الظهور که یک اصل ارزشمند در فهم متون دینی است می گوید اینجا مفهوم کلام چیزی غیر از سرد شدن آتش نیست لذا معنای مقاوم شدن بدن ابراهیم ع بر آتش خلاف ظاهر است
خامسا هرچند ایجاد انرژی گرمایی از فرایند احتراق یک اصل مسلم عادی باشد در وضعیت غیر عادی می تواند کاملا متحول گردد . این معنای بودن ظرفیت زیاد در عالم ماده در تبعیت از مجردات است . یعنی ماده این ظرفیت را دارد که اثری کاملا متفاوت از حالات عادی از خود نشان دهد .
دلیلش اینست که در اینجا همزمان با وقوع معجزه، ابراهیم(ع) نیز در معرض آزمایش دیگری قرار دارد. هنگامی که در این آزمایش جواب رد به فرشته وحی جهت یاری رسانی میدهد.
حال ضمن آزمایش، این منطقیست که خدا به خود ابراهیم امر کند سالم باش؟
به فرض که آزمایش بوده اما فرمان کونی بردا و سلاما بعد آزمایش و موفقیت ابراهیم ع در آن بود لذا تفاوت نمی کند که بگوید آتش سرد بشو یا ابراهیم سالم باش . پس به لحاظ ازمایش کردن ابراهیم تفاوتی نیست چون فرمان بعد ان بوده است . دلیل بعد بودنش هم اینستکه اگر ابراهیم موفق نمی شد این فرمان صادر نمی گشت .
والله الموفق
آتش چیزی نیست بجز یک واکنش شیمیائی به نام احتراق. یک اکسیداسیون بسیار سریع که انرژی گرمائی آزاد میکند. اینکه در اثر سوختن سریع یک سوخت، گرما تولید نشود محال است. (مغایر با قوانین وضع شده در هستی یا همان سنت الهی است) بنابراین آتش سرد نخواهد شد مگر آنکه معدوم باشد.
اما بافت بدن انسان میتواند به نوعی محافظت شود که از این انرژی گرمائی تولید شده، آسیب نبیند.
حال یا با وسیلهای مانند لباس ضد حریق، یا با خیس نمودن مداوم سطح بدن، یا با نیروی ذهنی و ...
در این حالت بیان عبارت «اى آتش براى ابراهيم سرد و بی آسيب باش» یک بیان ادبی بر پایه یک حقیقت است. پس میتواند باطن داشته باشد.
و آن حقیقت اینست که از طریق قوای ذهنی، و بوسیله ابزاری مانند مغز و رشته اعصاب، میتوان سلولهای بافت بدن ابراهیم(ع) را در مقابل انرژی گرمائی آتش محافظت نمود.
یعنی بیان ادبی «اى آتش براى ابراهيم سرد و بی آسيب باش» علیرغم اینکه خود آتش نمیتواند سرد باشد، بیانی کاملا صحیح و مبتنی بر یک حقیقت است.
سلام خدمت شما
بزرگوار من از مطالب خودتون استفاده می کنم برای اثبات اینکه اتش هم می تواند سرد شود
شما فرمودین ذرات بنیادی دارای شعور و اختیار هستند
اگر انسان بتواند با شعور و اختیار خودش سلولهای بدنش را طوری تنظیم کند که در برابر اتش نسوزد
پس چرا اتش نتواند این کار را بکند ؟
اتش هم که دارای شعور و اختیار هست می تواند ذرات بنیادیش را طوری تربیت کند یا تغییر بدهد
که تمام انرژی تولید شده تبدیل به نور شده و به گرما تبدیل نشود و خاصیت سوزاندگی خودش را از بین ببرد
به نظر شما طبق نظریه شعور و ارداده ذرات یک چنین کاری شدنی نیست ؟
اگر در انسان بشود پس باید در اتش هم بشود
نظرتان چیست ؟
سلام.
برادر بزرگوار، جناب مجید
لطف بفرمایید در مورد سر بریدن حضرت اسماعیل واین که آن کارد گلو را نبریدو هم چنین در موردداستان حضرت عیسی و کودکی که تازه به دنیا آمده ودر گهواره سخن می گوید ودر مورد عزیر نبی که از دنیا می رود و صد سال بعد به دنیا بر می گردد ،در حالی که غذا های او بعد از صد سال سالم مانده است توضیحی بر اساس مبنایی که اتخاذ نموده اید بفرمایید
حقیر مبنای خاصی اتخاذ نکردهام تا بر اساس آن چگونگی وقوع معجزات را بیان کنم.
اما معتقدم معجزه بر اساس سنت الهی سبب و مسبب صورت میگیرد و نیز ممکن است بشر به هر طریق (کشف و شهود یا علم و دانش) به حقیقت آن آگاه شود. یعنی بفهمد بر اساس کدام قانون فلان کار صورت گرفته. و نیز معتقدم حتی بعد از این آگاهی قادر نخواهد بود همانند آن را انجام بدهد. (هر چند توانائی انجام عملی خفیف تر بر مبنای آن قانون را داشته باشد)
و نیز معتقدم انجام معجزه به اذن خداوند و از کانال وجود پیامبر صورت میگیرد.
سلام.
برادر بزرگوار، جناب حامد
رابعا اصاله الظهور که یک اصل ارزشمند در فهم متون دینی است می گوید اینجا مفهوم کلام چیزی غیر از سرد شدن آتش نیست لذا معنای مقاوم شدن بدن ابراهیم ع بر آتش خلاف ظاهر است
خامسا هرچند ایجاد انرژی گرمایی از فرایند احتراق یک اصل مسلم عادی باشد در وضعیت غیر عادی می تواند کاملا متحول گردد . این معنای بودن ظرفیت زیاد در عالم ماده در تبعیت از مجردات است . یعنی ماده این ظرفیت را دارد که اثری کاملا متفاوت از حالات عادی از خود نشان دهد.
به هر حال در اینکه خداوند قادر به انجام هر کاری هست شکی نیست، اما اینکه آتشی وجود داشته باشد (احتراقی صورت گیرد) و تولید حرارت نکند را نقض قوانین حاکم بر هستی میدانم و بنظرم این محال است. چیزی که برایم قابل هضم تر است تغییراتی در خود ابراهیم(ع) برای سالم ماندن در برابر حرارت آتش است.
وقتی معتقدید که آتش میتواند وجود داشته باشد و سرد باشد و این را بر همان طریق سنت الهی میدانید، و حقیر نیز بر خلاف این معتقدم، آنگاه بحث بیشتر در این مورد بی فایده است.
حال چیزی که باقی میماند اینکه بر اساس قضیه اصاله الظهور که فرمودید، در مورد آیه 69 سوره انبیاء، همان ظاهر آیه یعنی سرد و سالم شدن آتش بر ابراهیم(ع) مد نظر است. و اینکه تکوینی بودن امر، همان باطن آیه هست، همانگونه که برای زمین و آسمان فرمود.
و اما حقیقت سرد شدن آتش هم تا کنون برای بشر مشخص نشده. و بنظرم هیچگاه روشن نخواهد شد. (چون از دیدگاه حقیر، ناحقیقت است)
و اما در پست شماره 6 فرمودید:
در حقیقت در بیان باطنی آنچه را که ما انسانها از روی نا آگاهی و جهل بی جان و بی ادراک و بی میل می پنداریم به همه این اوصاف متصف می گردند چه اینکه حقیقتا در متن عالم چنین واقعیتی نهان است
بر این اساس می توان بیان به ظاهر غیر عادی علی ع را که بطور دقیق بر واقعیتهای بیرونی ایجاد زمین یا خشکیها منطبق نیست یک بیان باطنی دانست که در حال شرح تقابل خشکی و دریا حین خلق زمین یا خشکیهاست
این باطنِ شرح تقابل خشکی و دریا که در ظاهرِ سخن، با عباراتی غیر علمی بیان شده چیست؟
سلام
خواهرم، سرکار بی نظیر
سلام خدمت شمابزرگوار من از مطالب خودتون استفاده می کنم برای اثبات اینکه اتش هم می تواند سرد شود
شما فرمودین ذرات بنیادی دارای شعور و اختیار هستند
اگر انسان بتواند با شعور و اختیار خودش سلولهای بدنش را طوری تنظیم کند که در برابر اتش نسوزد
پس چرا اتش نتواند این کار را بکند ؟
اتش هم که دارای شعور و اختیار هست می تواند ذرات بنیادیش را طوری تربیت کند یا تغییر بدهد
که تمام انرژی تولید شده تبدیل به نور شده و به گرما تبدیل نشود و خاصیت سوزاندگی خودش را از بین ببردبه نظر شما طبق نظریه شعور و ارداده ذرات یک چنین کاری شدنی نیست ؟
اگر در انسان بشود پس باید در اتش هم بشود
نظرتان چیست ؟
ماهیت انسان و آتش با هم خیلی فرق دارد. انسان موجودی با شعور و خودآگاه است. اما آتش خودآگاه نیست. ضمن اینکه شعور نیز درجات و مراتبی دارد.
از طرفی مطالبی که در مورد محافظت جسم انسان از آسیب دیدن در مقابل حرارت بیان شد، مربوط به مغز و سلولهای عصبی و رشته اعصاب و... میباشد که آتش فاقد آنهاست.
ماهیت انسان و آتش با هم خیلی فرق دارد. انسان موجودی با شعور و خودآگاه است. اما آتش خودآگاه نیست
سلام خدمت شما
طبق فرمایشات شما که ذرات بنیادی را دارای شعور و اختیار دانستید پس باید خوداگاه هم باشند
چون شعور یعنی اگاهی پس هرنوع شعوری در هر مرحله ای از نظر حقیر اگاهی می اورد
مگر اینکه منظور شما از شعور چیز دیگری باشد
ضمن اینکه شعور نیز درجات و مراتبی دارد
بله درجات و مراحلی دارد ولی فرمان خدا هم می تواند در حد شعور و فهم اتش صادر شود
تا برای اتش قابل فهم باشد
از طرفی مطالبی که در مورد محافظت جسم انسان از آسیب دیدن در مقابل حرارت بیان شد، مربوط به مغز و سلولهای عصبی و رشته اعصاب و... میباشد که آتش فاقد آنهاست.
ممکن است اتش نیازی به این اسباب نداشته باشد چون ساختمان ساده تر و شعور و اگاهی پایینتری دارد
البته من در باره مطلبی که گفتم اصراری به درستی ان ندارم بلکه از نظرات شما استفاده کردم و گفتم
ممکن است این پدیده هم به این صورت اتفاق بیفتد
سلام
فکر میکنم دلیلی ندارد وقتی ما از طریقه تحقق این امر بطور غیر عادی بی خبریم آنرا طوری تاویل کنیم که اصلا با معنای ظاهر کلام تناسبی نداشته باشد یعنی بگوییم یا نار کونی بردا و سلاما یعنی مصونیت بدن حضرت خوب اگر چنین بود می فرمود کن یا ابراهیم سلاما چرا به آتش فرمان بدهد وقتی قرار نیست هیچ تغییری در او اتفاق بیفتد یعنی اصاله الظاهر(استناد به معناو مفهوم روشن از کلام ) اینجا هم جاری است اما به حسب یک جریان غیر عادی که همان برد و سلام شدن آتش است
والله الموفق
سلام
بنده هم معتقدم اتش نمی تواند وجود داشته باشد ولی سرد باشد
چون سوزندگی و داغ بودن ذاتی اتش است
مثل اینکه شما بگویید نمک باشد ولی شور نباشد
نمکی که شور نباشد دیگر نمک نیست
سرد شدن اتش محال ذاتی است و قدرت خدا بر محال ذاتی تعلق نمی گیرد
پس باید معجزه نسوختن ابراهیم از جانب خود ابراهیم باشد نه سرد شدن اتش
سلامبنده هم معتقدم اتش نمی تواند وجود داشته باشد ولی سرد باشد
چون سوزندگی و داغ بودن ذاتی اتش استمثل اینکه شما بگویید نمک باشد ولی شور نباشد
نمکی که شور نباشد دیگر نمک نیستسرد شدن اتش محال ذاتی است و قدرت خدا بر محال ذاتی تعلق نمی گیرد
پس باید معجزه نسوختن ابراهیم از جانب خود ابراهیم باشد نه سرد شدن اتش
سلام
شما اجزاء ذاتی و عرضی آتش را تعیین بفرمایید بعد ببینیم گرما ذات یا جزء ذات است یا خیر .
والله الموفق
همانگونه که برای زمین و آسمان فرمود.
و اما حقیقت سرد شدن آتش هم تا کنون برای بشر مشخص نشده. و بنظرم هیچگاه روشن نخواهد شد. (چون از دیدگاه حقیر، ناحقیقت است)
سلام
بسیاری از معجزات الهی فراتر و یا خلاف جریان عادی طبیعت است اگر قرار بر نفی است باید همه را نفی کنیم و یکی بر دیگری ترجیحی ندارد
به نظر بنده این احتمالات در سرد شدن اتش هست :
1- تبدل ذات به چیزی شبیه آتش
2- گرما اثر آتش است و اینجا اثر برداشته شده چون انکه قادر به تبدل ذات است به راحتی می تواند اثر را بردارد
3- تبدیل آنی انرژی گرمایی اتش به سرما
این باطنِ شرح تقابل خشکی و دریا که در ظاهرِ سخن، با عباراتی غیر علمی بیان شده چیست؟
ما اینجا شاید بتوانیم احتمالاتی بدهیم اما آنچه که مشخص است این باطن هیچ لزومی ندارد منطبق با ظواهر امر باشد
در این بیان زمین نسبت به دریا علو و رفعت وجودی دارد و می خواهد بر او غلبه کند لذا مطلب شرح این علو و غلبه است
والله الموفق
سلام.
خواهرم، سرکار بی نظیر
طبق فرمایشات شما که ذرات بنیادی را دارای شعور و اختیار دانستید پس باید خوداگاه هم باشند
چون شعور یعنی اگاهی پس هرنوع شعوری در هر مرحله ای از نظر حقیر اگاهی می اورد
مگر اینکه منظور شما از شعور چیز دیگری باشد
شعور+نوعی اختیار ذرات که قبلاً عرض کردم، معادل خودآگاهی نیست. صرفاً آگاهی خفیفی هست جهت تبیین قوانین به ذرات.
فرمان خدا هم می تواند در حد شعور و فهم اتش صادر شود
تا برای اتش قابل فهم باشد
از دیدگاه حقیر، قوانین هستی سنت الهی هستند و تغییر ناپذیر.
همانگونه که جسمی به جرم m هیچگاه نمیتواند بودن اعمال نیروی خارجی، بر جاذبه زمین غلبه کند، به همان طریق هم در فرآیند احتراق (اکسیداسیون سریع) محال است انرژی حرارتی آزاد نشود.
ممکن است اتش نیازی به این اسباب نداشته باشد چون ساختمان ساده تر و شعور و اگاهی پایینتری دارد
اتفاقاً ممکن نیست. وجود ابزار بالا بقدری مهم و با ارزش است که حتی روح بدون آنها کاری در این دنیا نخواهد داشت.
سلام.
برادم، جناب حامد
بسیاری از معجزات الهی فراتر و یا خلاف جریان عادی طبیعت است اگر قرار بر نفی است باید همه را نفی کنیم و یکی بر دیگری ترجیحی ندارد
امیدوارم منظورتان این نباشد که معجزه الهی نقض قوانین حاکم بر جهان است.
به نظر بنده این احتمالات در سرد شدن اتش هست :
1- تبدل ذات به چیزی شبیه آتش
2- گرما اثر آتش است و اینجا اثر برداشته شده چون انکه قادر به تبدل ذات است به راحتی می تواند اثر را بردارد
3- تبدیل آنی انرژی گرمایی اتش به سرما
مطابق جمله آبی رنگ که بیان نمودم، هر سه مورد بالا محال است.
گرما اثر آتش، آتش اثر آزاد شدن انرژی، و آزاد شدن انرژی اثر احتراق سریع سوخت است. برداشتن اثر یعنی عدم احتراق.
ما اینجا شاید بتوانیم احتمالاتی بدهیم اما آنچه که مهم است این باطن هیچ لزومی ندارد منطبق با ظواهر امر باشد
در این بیان زمین نسبت به دریا علو و رفعت وجودی دارد و می خواهد بر او غلبه کند لذا مطلب شرح این علو و غلبه است
بحث اصلی تاپیک هم همین است.
نمیدانم چگونه به این نتیجه رسیدهاید که زمین نسبت به دریا علو و رفعت وجودی دارد و می خواهد بر او غلبه کند. وقتی دریاها سطح اعظم پوسته زمین را پوشانده و وقتی دریاها بر روی پوسته قرار دارد و وقتی از نظر وجودی آب مایه حیات است و جعلنا من الماء کل شیء حی آنگاه چگونه زمین نسبت به دریا علو و رفعت وجودی دارد؟ و معنای غلبه زمین (خشکی) بر آب چیست؟
امیدوارم منظورتان این نباشد که معجزه الهی نقض قوانین حاکم بر جهان است.
سلام
ظاهرا شما هم قائل بودید که عالم ماده ظرفیتهای ناشناخته زیادی دارد
به نظرتان تکیه امر مجرد بر آن ظرفیتهای ناشناخته که مغایر قوانین عادی است به معنای نقض قوانین حاکم برجهان است ؟
مطابق جمله آبی رنگ که بیان نمودم، هر سه مورد بالا محال است.
گرما اثر آتش، آتش اثر آزاد شدن انرژی، و آزاد شدن انرژی اثر احتراق سریع سوخت است. برداشتن اثر یعنی عدم احتراق.
محال نیست
ببینید از احتراق انرژی آزاد می شود در همین بزنگاه میتواند عاملی باعث تغییر نوع انرژی آزاد شده باشد
یک روز اگر به مردم می گفتند جناب اصف بن برخیا در یک چشم بر هم زدن زمین مابین شام و یمن را فرو برد و تخت بلقیس را برداشت و سپس زمین را به حالت اولیه برگرداند میگفتند چنین چیزی محال است چطور می شود اشیاء ما بین این دو فاصله را جمع کرد مگر میشود نه محال است
اما دانسته های امروز ما می گوید فاصله زیادی که بین اجزاء اتم است این ظرفیت را در ماده ایجاد می کند که مثل یک اسفنج جمع شود و دهها کیلومتر در یک مشت جمع گردد
این مثال را برای آن زدم که محالات عادی را با محالات عقلی یکجور حساب نفرمایید
بحث اصلی تاپیک هم همین است.
نمیدانم چگونه به این نتیجه رسیدهاید که زمین نسبت به دریا علو و رفعت وجودی دارد و می خواهد بر او غلبه کند.وقتی دریاها سطح اعظم پوسته زمین را پوشانده و وقتی دریاها بر روی پوسته قرار دارد و وقتی از نظر وجودی آب مایه حیات است و جعلنا من الماء کل شیء حی آنگاه چگونه زمین نسبت به دریا علو و رفعت وجودی دارد؟ و معنای غلبه زمین (خشکی) بر آب چیست؟
شما میگویید دریا بر روی زمین است درست است ؟
خودتان خیلی خوب می دانید که جهات امور اعتباری اند . یعنی بالا و پایین چپ و راست نسبی بوده و بستگی به تعیین ما دارد
خوب حالا بیایید جهت را عوض کنید یعنی خشکی را بالا و دریا را پایین فرض کنید . در این نگاه این خشکی است که روی آب است
حالا مساله را بازبینی کنید
و اما جهت علو و رفعت مبانی مختلفی می تواند داشته باشد چه بسا جهت رفعت زمین این باشد که در ساختار اصلی زمین از عنصر جامد یعنی خشکی است و اب امر عارضی است و همچین مبانی دیگر
والله الموفق
سلام.
برادرم، جناب حامد
ظاهرا شما هم قائل بودید که عالم ماده ظرفیتهای ناشناخته زیادی دارد
آری.
به نظرتان تکیه امر مجرد بر آن ظرفیتهای ناشناخته که مغایر قوانین عادی است به معنای نقض قوانین حاکم برجهان است ؟
خیر. اما بنظرم عبارت قرمز رنگ کمی دو پهلوست. مغایرتی با قوانین کشف شده توسط بشر ندارد. بلکه از مجموعه قوانینی است که هنوز بشر کشف ننموده.
ببینید از احتراق انرژی آزاد می شود در همین بزنگاه میتواند عاملی باعث تغییر نوع انرژی آزاد شده باشد
برادر بزرگوار، ادامه بحث سرد شدن آتش به نظرم فایدهای ندارد. چون نظراتمان در حال تکرار شدن است.
عقیده حقیر این است که این قوانین فرآیند احتراق، شناخته شده و مسلم است و تغییری در این قانون الهی کشف شده صورت نمیگیرد. و شما معتقدید که همین قانون هنوز ظرفیتهای ناشناخته دارد و عاملی ناشناخته میتواند آناً آتش را سرد کند. نه حقیر میتوانم غیر محال بودنش را بپذیرم و نه شما استاد عزیز میتوانید محال بودنش را پذیرا باشید.
شما میگویید دریا بر روی زمین است درست است ؟
خودتان خیلی خوب می دانید که جهات امور اعتباری اند . یعنی بالا و پایین چپ و راست نسبی بوده و بستگی به تعیین ما دارد
خوب حالا بیایید جهت را عوض کنید یعنی خشکی را بالا و دریا را پایین فرض کنید . در این نگاه این خشکی است که روی آب است
حالا مساله را بازبینی کنید
نمیدانم چرا باید چنین فرضهائی کنیم و به چنین عملیات عجیبی دست بزنیم؟
از دید ناظر زمینی، خورشید بدور زمین میچرخد. از دید ناظر خورشیدی، زمین بدور خورشید میچرخد. از دید ناظر ثالث که نه زمینی و نه خورشیدی باشد، باز هم زمین بدور خورشید میچرخد.
بله حرکت نسبی است.
اما در مورد مکان اشیاء نسبت به هم:
از دید ناظر زمینی، ابر بالای سطح زمین است. از دید ناظر ابری، باز هم ابر بالای سطح زمین است. و از دید ناظر ثالث که نه زمینی و نه ابری باشد، باز هم ابر بالای سطح زمین است.
و اما جهت علو و رفعت مبانی مختلفی می تواند داشته باشد چه بسا جهت رفعت زمین این باشد که در ساختار اصلی زمین از عنصر جامد یعنی خشکی است و اب امر عارضی است و همچین مبانی دیگر
متأسفانه همان جمله آبی رنگ را هم متوجه نشدم! چه برسد به جمله قرمز رنگ!!
خیر. اما بنظرم عبارت قرمز رنگ کمی دو پهلوست. مغایرتی با قوانین کشف شده توسط بشر ندارد. بلکه از مجموعه قوانینی است که هنوز بشر کشف ننموده.
سلام
قوانین را او وضع کرده و دخل و تصرف در آن یا تغییرش یا انتفاءش بر او غیر ممکن نیست
برادر بزرگوار، ادامه بحث سرد شدن آتش به نظرم فایدهای ندارد. چون نظراتمان در حال تکرار شدن است.
عقیده حقیر این است که این قوانین فرآیند احتراق، شناخته شده و مسلم است و تغییری در این قانون الهی کشف شده صورت نمیگیرد. و شما معتقدید که همین قانون هنوز ظرفیتهای ناشناخته دارد و عاملی ناشناخته میتواند آناً آتش را سرد کند. نه حقیر میتوانم غیر محال بودنش را بپذیرم و نه شما استاد عزیز میتوانید محال بودنش را پذیرا باشید.
مشکلی نیست
بحث تمام است
از دید ناظر زمینی، ابر بالای سطح زمین است. از دید ناظر ابری، باز هم ابر بالای سطح زمین است. و از دید ناظر ثالث که نه زمینی و نه ابری باشد، باز هم ابر بالای سطح زمین است.
عرض شد جهات اعتباری و نسبی است و قرار گرفتن خشکی بالای دریا خیلی ساده است
شما تصور کنید که ما ناظری داشته باشیم که تمام جهات را عکس ببیند عالم چطور می شود ؟
خلاصه اینکه بالا و پایین بودن یک امر ذاتی نیست که نفیش مستلزم محالی باشد
متأسفانه همان جمله آبی رنگ را هم متوجه نشدم! چه برسد به جمله قرمز رنگ!!
جنس اصلی زمین همان جنس خشکیهاست و آب و دریا یک امر عارضی است که بعدها پدید آمده است
و همین امر هم می تواند مبنای رفعت و علو خشکی نسبت به دریا باشد در یک بیان باطنی
والله الموفق
سلام
من تقريبا تمام مطالب تاپيك رو خوندم
بنظرم ابدا نياز به اين همه بحث و تكلفات نداره
بحث شما در زمينه اعجاز و اينكه ايا معجزه مغاير قوانين طبيعي مي تواند باشد يا خير بايد بصورت مفصل بحث بشود با اين گزيده گويي و تكه پاره گفتنها نمي توانيد اين بحث مهم را حل كنيد و در اين تاپيك از آن بهره بگيريد . پس خود اين مبحث نيازمند يك بحث جدي و مفصل است .
ضمنا بحث اعجاز و سرد شدن آتش بر ابراهيم عليه السلام ارتباطي با اين موضوع و سرفصل بحث نداره .
بطن آيات قرآن هم نبايد مغاير و خلاف ظاهر آيه باشه .
و اما در مورد فرمايش حضرت علي عليه السلام :
كَبَسَ الْأَرْضَ عَلَى مَوْرِ أَمْوَاجٍ مُسْتَفْحِلَةٍ، وَ لُجَجِ بِحَارٍ زَاخِرَةٍ ؛ زمين را در امواج شديد و با صولت و در درياهاى پر آب فرو برد
در ابتدا بايد بدانيم كه نهج البلاغه ، كتابي نيست كه تمامي سخنان حضرت علي عليه السلام در آن گردآوري شده باشد بلكه همانگونه كه از نامش پيداست " نهجِِ بلاغت" است .
سيد رضي -رضوان الله تعالي عليه - در صدد جمع آوري بليغ ترين سخنان حضرت در نهج البلاغه بودند و معيار گزينشي ايشان ، سخناني از آن حضرت بوده كه داراي بلاغت و يا آرايه هاي ادبي ديگري بوده است .
در جمله ي فوق از نهج البلاغه آرايه تشبيه و استعاره بكار رفته است و فراگيري آب بر روي زمين و بيرون ماندن برخي از قسمتهاي زمين از آب را تشبيه به حالتي نموده كه گويا زمين در آب فرو رفته است . به اين فرازهااز همين خطبه توجه كنيد كه تشبيه كاملا واضح و با ادوات تشبيه به كار رفته است :
وَ تَرْغُو زَبَداً كَالْفُحُولِ عِنْدَ هِيَاجِهَا ؛ و همانند شتران نر در موقع هيجان و مستى كف به وجود مى آوردند.
و يا اين تشبيه در همين خطبه :
وَ ذَلَّ مُسْتَخْذِياً إِذْ تَمَعَّكَتْ عَلَيْهِ بِكَوَاهِلِهَا ؛ و چون با شانه خود مانند حيوانى كه در خاك بغلتد بر روى آب درغلتيد آب آرام گرفت.
نهج البلاغه جداي از ابعاد معنايي و معارفي كه دارد از بعد آرايه هاي ادبي بسيار مورد توجه است لذا در بررسي رواياتي كه در نهج شريف است ، نيم نگاهي هم بايد به آرايه هاي بكار رفته در آن داشت تا با ساير علوم از قبيل بطن و ظاهر و ... اشتباه گرفته نشود .
البته اين نظر حقير است .
بنظرم ابدا نياز به اين همه بحث و تكلفات نداره
بحث شما در زمينه اعجاز و اينكه ايا معجزه مغاير قوانين طبيعي مي تواند باشد يا خير بايد بصورت مفصل بحث بشود با اين گزيده گويي و تكه پاره گفتنها نمي توانيد اين بحث مهم را حل كنيد و در اين تاپيك از آن بهره بگيريد . پس خود اين مبحث نيازمند يك بحث جدي و مفصل است .
سلام
خوش امدید
بحث بر سر بیانات باطنی است
معجزه و ویژگیهایش و بحث کلام حضرت در نهج یک موضوع فرعی و مصداقی است
والله الموفق
سلام.
برادرم، جناب حامد
قوانین را او وضع کرده و دخل و تصرف در آن یا تغییرش یا انتفاءش بر او غیر ممکن نیست
بله و آیا همه امور که بر او غیر ممکن نیست، ممکن میگردد؟ آیا تغییر قانون جاذبه برایش غیرممکن است؟ آیا تاکنون تغییرش داده؟ آیا سنت الهی تغییر پذیر است؟
عرض شد جهات اعتباری و نسبی است و قرار گرفتن خشکی بالای دریا خیلی ساده است
نسبی بودن جهات بر خلاف حرکت، حداقل به سه پارامتر نیاز دارد:
ایران، افغانستان، عراق: ایران در غربِ افغانستان است و همزمان در شرقِ عراق. و این نسبی بودن باعث نمیشود ایران در غربِ عراق باشد.
شما تصور کنید که ما ناظری داشته باشیم که تمام جهات را عکس ببیند عالم چطور می شود ؟
آنگاه آسمان به زمین میرود و زمین به آسمان:ok: شاید این هم روشی جدید در بحث علمی باشد.
خلاصه اینکه بالا و پایین بودن یک امر ذاتی نیست که نفیش مستلزم محالی باشد
بله. اما بشرط آنکه حداقل در مورد سه شیء صحبت کنیم نه دو تا. چون آنگاه محال میشود.
جنس اصلی زمین همان جنس خشکیهاست و آب و دریا یک امر عارضی است که بعدها پدید آمده است
و همین امر هم می تواند مبنای رفعت و علو خشکی نسبت به دریا باشد در یک بیان باطنی
به نحوی که دریا وزن خشکی را تحمل کند؟
فراگيري آب بر روي زمين و بيرون ماندن برخي از قسمتهاي زمين از آب را تشبيه به حالتي نموده كه گويا زمين در آب فرو رفته است
سلام.
خوش آمدید.
مطالبی که از دیدگاه حقیر غیر علمی هستند این قسمتها میباشد:
پس سركشى آب به خاطر سنگينى زمين حالت فروتنى گرفت
و چون زمين به سينه خود به روى آب قرار گرفت اضطراب و هيجان آب فرو نشست
و کوههای بلند سرکشیده را که بر دوش زمین قرار داشت بر روی خود حمل نمود
سلام
شما اجزاء ذاتی و عرضی آتش را تعیین بفرمایید بعد ببینیم گرما ذات یا جزء ذات است یا خیر .
والله الموفق
سلام
این مساله اینقدر بدبهیه که نمی دونم چطوری بگم
شما بگویید اتش چیزی جز انرژی گرمایی و حرارتی است ؟
ایا تصور اتشی که گرما و نور نداشته باشد ممکن است ؟
همانطور که بالا گفتم ایا تصور شکر بدون مزه شیرینی ممکن است ؟
پس سركشى آب به خاطر سنگينى زمين حالت فروتنى گرفت
سلام
این مطلب و شاید بتوان تشبیه به سد کرد که سد زدن باعث میشه جلوی سیلابهای شدید گرفته بشه
و چون زمين به سينه خود به روى آب قرار گرفت اضطراب و هيجان آب فرو نشست
هنگامی که سد زده می شود جلوی سیلهای خروشان ابها گرفته میشه
و کوههای بلند سرکشیده را که بر دوش زمین قرار داشت بر روی خود حمل نمود
کو ها که مشخصه بر زمین قرار گرفته ولی متوجه نمی شم بر روی چه چیزی حمل میشه ؟
این مساله اینقدر بدبهیه که نمی دونم چطوری بگم
شما بگویید اتش چیزی جز انرژی گرمایی و حرارتی است ؟
ایا تصور اتشی که گرما و نور نداشته باشد ممکن است ؟همانطور که بالا گفتم ایا تصور شکر بدون مزه شیرینی ممکن است ؟
سلام
بحث علمی بفرمایید
به نظرم شکر بدون شیرینی ممکن است
بلکه اتش بدون گرما هم ممکن است
والله الموفق
بله و آیا همه امور که بر او غیر ممکن نیست، ممکن میگردد؟ آیا تغییر قانون جاذبه برایش غیرممکن است؟ آیا تاکنون تغییرش داده؟ آیا سنت الهی تغییر پذیر است؟
سلام
فکر میکنم دارید بحث را عوض می کنید
ما از امکان وقوع پدیده ها با ویژگیهای کاملا متفاوت سحن می گوییم نه از سنتهای عادی جاری بر طبیعت
بله اگر بخواهد معجزه ای رخ دهد سنتهای طبیعی برای مدتی کوتاه می تواند تعطیل شود
نسبی بودن جهات بر خلاف حرکت، حداقل به سه پارامتر نیاز دارد:
ایران، افغانستان، عراق: ایران در غربِ افغانستان است و همزمان در شرقِ عراق. و این نسبی بودن باعث نمیشود ایران در غربِ عراق باشد.
شرق و غرب قرار دادی است
کافی است قرار داد کنیم شرق را غرب و غرب را شرق بدانیم انوقت ایران را در غرب عراق خواهد بود و نه شرق
بالا و پایین هم همینطور است
وقتی اسمان را بالا بدانی دریا روی زمین است اما اگر زمین را بالا بگیرید زمین روی دریاست
اما به حسب معنای خشکی برای کلمه ارض ، ارض بالاتر از دریاست چون واضح است که خشکی ها مرتفعتر از دریا هستند
آنگاه آسمان به زمین میرود و زمین به آسمان شاید این هم روشی جدید در بحث علمی باشد.
منظور اینستکه این امور اعتباری اند لذا یک ناظر به جهتی خاص می تواند بر خلافش سخن بگوید
بله. اما بشرط آنکه حداقل در مورد سه شیء صحبت کنیم نه دو تا. چون آنگاه محال میشود.
بستگی به اعتبار ما دارد
به نحوی که دریا وزن خشکی را تحمل کند؟
مطمئنا ورود به جزییات نیازمند اطلاعات کافی در این خصوص است تا بدانیم هر لفظ یا هر معنایی بر چه مبناست
والله الموفق
سلام
بحث علمی بفرمایید
به نظرم شکر بدون شیرینی ممکن است
بلکه اتش بدون گرما هم ممکن است
والله الموفق
سلام
شما علمی بفرمایید چگونه اتش بدون گرما ممکن است ؟
یا چگونه شکر بدون شیرینی ممکن است ؟
استفاده می کنیم
پس سركشى آب به خاطر سنگينى زمين حالت فروتنى گرفتو چون زمين به سينه خود به روى آب قرار گرفت اضطراب و هيجان آب فرو نشست
و کوههای بلند سرکشیده را که بر دوش زمین قرار داشت بر روی خود حمل نمود
سلام
اولی می تواند اشاره بر تاثیر جاذبه ( ناشی از جرم زمین ) بر رفع تلاطم دریا باشد چون اگر عامل تلاطم مثل حرکت یا باد نباشد اب تحت جاذبه بر روی زمین ارام می گیرد و صاف میشود
در بیان دوم جمله اول می تواند بیانگر زمان رفع اضطراب باشد و نه دلیل آن و بر روی اب قرار گرفتن هم می تواند اشاره به ایجاد ارتفاعات خشکی و مواجهه بلندیهای آن با آبها باشد
بیان سوم هم می تواند اشاره بر مرتفعتر بودن بلندیهای خشکی نسبت به دریا باشد بطوری که برای یک ناظر از بیرون زمین که توجهی به زیر دریا ها ندارد بلکه پهنه بزرگ دریاها را بر زمین می بیند خشکیها همچون چیزی اند که بر پشت دریاها قرار گرفته اند
والله الموفق
سلام.
خواهرم، سرکار بی نظیر
این مطلب و شاید بتوان تشبیه به سد کرد که سد زدن باعث میشه جلوی سیلابهای شدید گرفته بشه
هنگامی که سد زده می شود جلوی سیلهای خروشان ابها گرفته میشه
سد در مقابل سیلاب نمیتواند تشبیه صحیحی برای خشکی در مقابل دریا باشد.
ساحل، امنیتی در مقابل امواج خروشان دریا و سونامی ندارد.
با تشکر از شما.