پس اینطور که اینجا می فرمایید پیامبر فقط شاهد معصومین است و معصومین شاهد مردم
که البته باز به نظر صحیح نیست
چون اولا در ایه ما چنین کلمه ای یعنی معصومین را نداریم
و این تحمیل بر ایه است و نهایت شما ایه را بگونه ای تغییر دادید تا با روایات جور شود
یعنی اینکه روایات را بر ایات مقدم می دانید
نه به این معنا که پیامبر صلی الله علیه وآله در حیطه شاهد بودنشان محدود باشند، خیر؛ وقتی ایشان شاهد بر معصومین علیهم السلام هستند، به طریق اولی شاهد بر دیگران نیز هستند.
همان طور که قبلا عرض کردم، نمی توان مفسران قرآن را از قرآن جدا کرد، لذا باید از طریق ایشان به مراد الهی رسید.
ضمنا بین مفهوم و بین مصداق و تطبیق یا همان تاویل، نباید خلط نمود.
در آیه لفظ معصومین نیامده است ولی در تاویل و تطبیق آیه، این که معصومین علیهم السلام، فرد کامل و تمام آن باشند، تحمیل بر قرآن نیست.
فرض کنید در زمان حضرت رسول هستیم و هنوز معصومین حضور ندارند
و این همه روایت هم موجود نیست
انگاه ببینیم از خود ایه چه نتیجه ای گرفته می شود
ایا پیامبر هم برای تفسیر ایه به روایات رجوع می کردند ؟
مفهوم آیه کلی است و شاهد بودن را مطرح می کند، شاهد بودنی که فرد کامل آن، معصومینی هستند که بعدا می آیند.
یکی از معانی شاهد که جناب میقات هم اشاره کردند الگو می باشد که اگر این معنی را لحاظ کنیم
ایه بدرستی معنی می شود
من الگوی شما و شما الگوی بقیه مردم ( خطاب به مسلمانها که الگوی بقیه انسانها )هستید
چرا شاهد دوم را محدود کردین ؟ در حالی که خطاب کلی است ؟
الگو، گواه و شاهد بودن، به نسبت میزان تبعیت و پیروی از پیامبر صلی الله علیه وآله، قوت و ضعف دارد؛ و چون اهلبیت علیهم السلام کاملترین و بیشترین تبعیت را از پیامبر دارند، مصداق اکمل شاهد و گواه و الگو بودن هستند.
البته توجه داشته باشید اگر مراد از این شاهد بودن، شاهد و گواه بودن در قیامت باشد، یعنی در قیامت، پیامبر صلی الله علیه وآله بر اعمال شما شهادت می دهند؛ و گروه دیگری نیز هستند که آنها هم شهادت بر اعمال می دهند، در این صورت به ائمه معصومین علیهم السلام اختصاص پیدا می کند زیرا روشن است که افراد عادی نمی توانند نسبت به اعمال دیگران آگاهی داشته باشند تا بخواهند شهادت بدهند و گواه و شاهد باشند.
لذا اگر مراد از این شاهد، شاهد بودن و شهادت دادن در قیامت است ـ کما این که در روایات آمده است ـ قطعا کسی نیست جز معصومین علیهم السلام که به اذن الهی، شاهد و ناظر اعمال انسانها در دنیا هستند و در قیامت نیز گواهند و شهادت می دهند.
روایات عرض اعمال بر حضرات معصومین علیهم السلام، اشاره به همین گواه و شاهد بودن دارد.
آیا چنین استنباطی غلط است که پیغمبر گواه است که دین برای شما سخت نبوده
و شما هم گواه هستید، برای تمام مردم که دین برای مردم سخت نبوده.
اگر مراد از شاهد بودن، شهادت پیامبر و مردم باشد، شهادت بر سخت یا آسان بودن دین نیست.
1. شهادت پيامبر صلی الله و علیه وآله بر اطاعت و پذيرفتن حقّ و رسالت، توسط مردم است؛ و مردم نيز بر امّت هاى ديگر گواه باشند كه پيامبران، آن ها را تبليغ كرده اند.
2. معناى اين كه پيامبر صلی الله و علیه وآله گواه شما باشد، اين است كه پيامبر به شما رسالت را ابلاغ كرده، و معناى اين كه شما گواه بر مردم باشيد اين است كه آن چه پيامبر به شما ابلاغ كرده شما بعد از او به مردم ابلاغ كنيد. (ر.ک: تفسير جوامع الجامع، ج 3، ص 63)
ما قُلْتُ لَهُمْ إِلاَّ ما أَمَرْتَنِي بِهِ أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّي وَ رَبَّكُمْ وَ كُنْتُ عَلَيْهِمْ شَهِيداً ما دُمْتُ فِيهِمْ فَلَمَّا تَوَفَّيْتَنِي كُنْتَ أَنْتَ الرَّقِيبَ عَلَيْهِمْ وَ أَنْتَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ (117)
ترجمه:
117- من به آنها چيزى جز آنچه مرا مامور به آن ساختى نگفتم، به آنها گفتم: خداوندى را بپرستيد كه پروردگار من و پروردگار شما است، و تا آن زمان كه ميان آنها بودم مراقب و گواه آنان بودم، و هنگامى كه مرا از ميانشان برگرفتى تو خود مراقب آنها بودى، و تو گواه بر هر چيز هستى.
و اگر در این ایه دقت کنیم پیامبر گواه بودن را تا زمانی که زنده است بیان می کند و پس از ان را به خدا نسبت می دهد
باتوجه به دو کلمه شهید و رقیب، آیا منطقی نیست که منظور از این دو با هم فرق داشته باشد؟
چه لزومی داشته که برای یک معنی خاص، از دو کلمه(هرچند نزدیک به هم) استفاده شود؟
و شاهد بودن ائمه هم که در قران نیامده
و فقط با اتکای حدیث ثابت می شود
وَقُلِ اعْمَلُواْ فَسَيَرَى اللّهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ وَسَتُرَدُّونَ إِلَى عَالِمِ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ فَيُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ - توبه 105 و بگو [هر كارى مىخواهيد] بكنيد كه به زودى خدا و پيامبر او و مؤمنان در كردار شما خواهند نگريست و به زودى به سوى داناى نهان و آشكار بازگردانيده مىشويد پس ما را به آنچه انجام مىداديد آگاه خواهد كرد
اون نتیجه ای که گرفتیم، منطقی بود
ببینید، آیه میگه، خدا، رسولش و مومنین می بینند عمل شما را
حالا آیا ما عمل دیگران را می بینم(هر چند در مومن بودنمان شک است، خودم را عرض می کنم)
پس بناچار باید یک رابطه ای میان توان دیدن و شاهد بودن از یکسو و مقام ایمانی شخص از سوی دیگر باشد.
سوال اضافی: آیا از مفاد همین آیه، حیات برزخی را نمی توان اثبات کرد؟
سلام
اولا حضرت ابراهیم ع عرب نبوده است و همه معاصرین حضرت رسول ص هم از نسل ابراهیم نبوده اند بلکه قوم و تیره خاصی از ابراهیم ع بوده اند
سلام
اسماعیل چون در مکه می ماند و با قبال عرب ازدواج می کند نسل ان حضرت که می شوند نسل ابراهیم در مکه هستند و می شوند عرب
ولی انچه مسلم هست مردم عربستان پیرو ابراهیم بوده اند حال از نسل او یا غیر از نسل او
ثانیا در ایه 124 سوره بقره جریان در خواستی از ابراهیم ع را نقل می فرماید : قال انی جاعلک للناس اماما قال و من ذریتی قال لاینال عهدی الظالمین که در حقیقت درخواست مقام امامت برای ذریه است
این مقام امامت با مقام امامتی که ما برای معصومین قایل هستیم فرق دارد
این مقام پس از رسیدن به مقام نبوت و گذراندن ازمایشهای سخت الهی بدست می اید
در حالی که معصومین مقام نبوت ندارند
آیه 105 سوره توبه هم به همین مومنان خاص که شاهد اعمال بندگان اند تصریح می کند :
قل اعملو فسیری الله عملکم و رسوله والمومنون
در این آیه مشاهده اهل ایمان را هم پایه مشاهده رسول و خدای متعال معرفی می کند . خوب چطور می توان این مومنان شاهد اعمال را همه اهل اسلام دانست در حالیکه برخی از همین اهل اسلام شهادتشان در محکمه دنیوی هم پذیرفتنی نیست
والله الموفق
اگر به ایات قبل نگاه کنیم
خطاب این ایات به به اعراب منافق و و گروهی از اهل مدینه است که انها را به چند گروه تقسیم می کند
و نه همه مسلمین جهان
و خطاب خدا و رسوا و مومنان اعمال شما را می بینند
در ارتباط با عملکرد ان زمان انهاست که خوب بدیهی است خدا پنهان امور و پیامبر و مومنان اشکار امور را می دیدند
باتوجه به دو کلمه شهید و رقیب، آیا منطقی نیست که منظور از این دو با هم فرق داشته باشد؟
چه لزومی داشته که برای یک معنی خاص، از دو کلمه(هرچند نزدیک به هم) استفاده شود؟
سلام
بله من هم با شما موافقم و حتما بین انها اختلاف باید وجود داشته باشد
لطف می کنین معانی مختلف رقیب و بنویسین ؟
وَقُلِ اعْمَلُواْ فَسَيَرَى اللّهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ وَسَتُرَدُّونَ إِلَى عَالِمِ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ فَيُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ - توبه 105
و بگو [هر كارى مىخواهيد] بكنيد كه به زودى خدا و پيامبر او و مؤمنان در كردار شما خواهند نگريست و به زودى به سوى داناى نهان و آشكار بازگردانيده مىشويد پس ما را به آنچه انجام مىداديد آگاه خواهد كرد
اون نتیجه ای که گرفتیم، منطقی بود
ببینید، آیه میگه، خدا، رسولش و مومنین می بینند عمل شما را
حالا آیا ما عمل دیگران را می بینم(هر چند در مومن بودنمان شک است، خودم را عرض می کنم)
پس بناچار باید یک رابطه ای میان توان دیدن و شاهد بودن از یکسو و مقام ایمانی شخص از سوی دیگر باشد.
سلام
به نظر من منظورش اینه که خداوند بر اعمال پنهان ما اگاه هست و پیامبر و مومنان بر اعمال ظاهری ما شاهد و گواه هستند
این معنا را بسیار منطقی تر می بینم تا اینکه امامان بعد از حیاتشان بر کل مومنین جهان نظارت داشته باشند
و این قدرت فقط در ید خداست
به نظر من منظورش اینه که خداوند بر اعمال پنهان ما اگاه هست و پیامبر و مومنان بر اعمال ظاهری ما شاهد و گواه هستند
این معنا را بسیار منطقی تر می بینم تا اینکه امامان بعد از حیاتشان بر کل مومنین جهان نظارت داشته باشند
و این قدرت فقط در ید خداست
اگر اعمال ظاهری باشد، کفار و مشرک و غیر مشرک هم می بینند، پس چه ضرورتی دارد خدا فقط اسم چند گروه را بیاورد؟
حقیر نه
شما از کدوم قسمت این نتیجه رو گرفتین ؟
از اینکه خدای تبارک و تعالی هیچ شرطی برای دیدن آنها ذکر نکرده و همراه با دیدن خویش ذکر کرده و دیگر اینکه می گوید، شما را به زودی به سوی دانای نهان و آشکار می بریم.
اگر اعمال ظاهری باشد، کفار و مشرک و غیر مشرک هم می بینند، پس چه ضرورتی دارد خدا فقط اسم چند گروه را بیاورد؟
سلام
خوب اولا که مومنان در جمع خودشان زندگی می کنند و بنابرین مشرکان نمی تونند شاهد باشد
در ثانی مشرک اعتباری در درگاه خدا برای شهادت ندارد ؟
از اینکه خدای تبارک و تعالی هیچ شرطی برای دیدن آنها ذکر نکرده و همراه با دیدن خویش ذکر کرده و دیگر اینکه می گوید، شما را به زودی به سوی دانای نهان و آشکار می بریم.
خوب لازم نیست ذکر کنه مساله بدیهیه
اعمال پنهانی را خدا شاهد است که دانای نهان و اشکار است
و اعمال ظاهری را یا درحضور پیامبر است یا در حضور مومنان
که انها شاهدند
حتی اینجا برای اینکه شبهه علم غیب پیامبر را ایجاد نکند کلمه مومنان را اورده است
سلام
خوب اولا که مومنان در جمع خودشان زندگی می کنند و بنابرین مشرکان نمی تونند شاهد باشد
در ثانی مشرک اعتباری در درگاه خدا برای شهادت ندارد ؟
سلام علیکم
در این آیه صحبت از دیدن است، نه شهادت
در ثانی چرا مشرکان نمی بینند؟ مگر مشرک در جمع مومنین نیست؟
حالا مشرک نباشد، منافق که هست؟
در ثانی گفته مومنان شما را می بینند، مگه مخاطب اون «شما» کی هستند؟
چرا «مخاطب شما» خودش نمی بیند؟
یه اختلافی بین مخاطب «شما»و مومن هست.
پس این احتمالاً غیر از همه ما است، لذا صفت ویژه ای دارد.
اون چیزی شما گفتی بدیهی است، خدا آیه برای چنین بدیهیاتی می فرستد؟
آنهم با قید محصور کنند، برای پیامبر و مومنین منهای منافق، مشرک و حتی مسلمان عادی!!!!!
اما اینکه چه ارتباطی به زندگی برزخی داره ؟
وَقُلِ اعْمَلُواْ فَسَيَرَى اللّهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ وَسَتُرَدُّونَ إِلَى عَالِمِ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ فَيُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ - توبه 105 و بگو [هر كارى مىخواهيد] بكنيد كه به زودى خدا و پيامبر او و مؤمنان در كردار شما خواهند نگريست و به زودى به سوى داناى نهان و آشكار بازگردانيده مىشويد پس ما را به آنچه انجام مىداديد آگاه خواهد كرد
وقتی می فرماید: شما را به آنچه انجام دادید آگاه می کنند؟ این معنی را نمی رساند؟ که شما به آنچه انجام داده اید، آگاه نیستید؟
لذا اعمال ما دو نوع صوررت دارد، صورت در عالم شهود و صورت در عالم غیب
عام غیب را ما فعلاً نمی بینیم تا زمانی که به سوی دانای به غیب و شهود برویم.
و خدا و رسول و مومنان هستند که صورت پنهان و آشکار اعمال ما را می بینند.
و این هم یک موضوع دیگر که اختلاف دیدن ما و خدا و رسول و مومنین را مشخص می کند، آنها صورت غیب و آشکار اعمال را می بینند
ما مردم عادی تنها صورت آشکار اعمالمان را.
و چناه بر خدا اگر صورت پنهان زشت باشد و صورت ظاهر اعمال زیبا!!
ارتباط به عالم برزخ، همان عالمی است که صورت پنهان اعمال ما در آن نمایان است
و اینکه بدون قید و شرط فرموده پیامبر و مومنان می بینند، یعنی نگفته تنها در این دنیا.
در این حالت یعنی بدون استثنا هرکسی که دین به او رسیده است، آنرا ابلاغ کند، درصورتی که چنین چیزی یک در هزار هم نمی بینیم.
با سلام و درود
این که مسلمان به وظیفه مسلمانی اش عمل نکند، مطلب دیگری است.
شاهد بودن در چنین بیانی، معنایش این است که شما برای دیگران گواه و شاهد باشید بر این که پیامبری بود که از طرف خداوند فرستاده شده بود و چنین تعالیمی را ابلاغ کرد و .... .
ضمنا این شاهد بودن معنایش این نیست که مسلمان ها در خصوص شاهد بودن اقدام کننده باشد و کار خاصی انجام دهند بلکه می توان عمل مسلمانان را به میزان پیروی و تبعیت آن ها از پیامبر صلی الله علیه وآله، معیار و الگو قرار دارد؛ یعنی عمل مسلمانان ـ به خودی خود ـ با توجه به میزان پیروی که از پیامبر خدا دارند، الگو و معیار است برای دیگران تا درستی و نادرستی عمل خود را با آن بسنجنند.
البته این معنای معیار و الگو بودن بنا بر بیانی است که اشاره به این دنیا باشد و الا اگر شهادت و گواه بودن در قیامت مراد است، اختصاص به معصومین علیهم السلام دارد و دیگر نوبت به این مطالب نمی رسد.
«يا بَني إِسْرائيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَ أَنِّي فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعالَمينَ»
اى بنى اسرائيل! نعمتهايى را كه به شما ارزانى داشتم به خاطر بياوريد و (نيز به ياد آوريد كه) من، شما را بر جهانيان، برترى بخشيدم. (بقره، 47 و 122)
روشن است که تک تک بنی اسرائیل بر عالمیان برتری ندارند، بلکه به خاطر وجود بعضی از آن ها است که با بودن آن ها، بنی اسرائیل برتر دانسته شده است.
پس همون اول برچسب وهابی زدین !!!!!!!
نه بزرگوار من اصلا عقاید وهابی رو نمی دونم چیه
من یک جای دیگه هم نوشتم شیعم
سلام
من نگفتم شما وهابی هستید بلکه گفتم این عقاید وهابی هاست و جمله خبری است!
از اینکه سه مورد شاهد ذکر کرده است خدا و پیامبر و مومنان
اولا شاهدی ذکر نکرده بلکه بحث دیدن است و ثانیا فقط خدا و رسول و مومنین ظاهر اعمال را نمی بینند. بعد هم فعل جمله می گوید سیری الله یعنی خواهند دید در حالی که دیدن ظاهری فعل آینده نمی خواهد
به نظر من منظورش اینه که خداوند بر اعمال پنهان ما اگاه هست و پیامبر و مومنان بر اعمال ظاهری ما شاهد و گواه هستند
این معنا را بسیار منطقی تر می بینم تا اینکه امامان بعد از حیاتشان بر کل مومنین جهان نظارت داشته باشند
و این قدرت فقط در ید خداست
در جای خودش (علم کلام) ثابت شده که معصومین به میزانی که خداوند اراده فرموده، از مغیبات آگاهی داشته و عالم به اسرار و خفیات هستند.
هیچ منع و محدودیتی وجود ندارد که خداوند از صفاتش به میزان ظرفیت بندگانش، به آنها عنایت کند.
«مَنْ ذَا الَّذي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْديهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لا يُحيطُونَ بِشَيْءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِما شاءَ»
كيست كه در نزد او، جز به فرمان او شفاعت كند؟! (بنا بر اين، شفاعت شفاعت كنندگان، براى آنها كه شايسته شفاعتند، از مالكيت مطلقه او نمى كاهد.) آنچه را در پيش روى آنها [بندگان] و پشت سرشان است مى داند (و گذشته و آينده، در پيشگاه علم او، يكسان است.) و كسى از علم او آگاه نمى گردد جز به مقدارى كه او بخواهد. (بقره، 255)
سلام علیکم
در این آیه صحبت از دیدن است، نه شهادت
در ثانی چرا مشرکان نمی بینند؟ مگر مشرک در جمع مومنین نیست؟
حالا مشرک نباشد، منافق که هست؟
در ثانی گفته مومنان شما را می بینند، مگه مخاطب اون «شما» کی هستند؟
چرا «مخاطب شما» خودش نمی بیند؟
یه اختلافی بین مخاطب «شما»و مومن هست.
پس این احتمالاً غیر از همه ما است، لذا صفت ویژه ای دارد.
سلام
لازمه شهادت دیدن است
مشرک می بیند ولی صلاحیت شهادت ندارد که حتی دینش هم ارزشی ندارد
شما انتظار دارین در قران بگوید : مشرکان شما را می بینند
مخاطب شما همه مردم هستند که شامل مشرک و مومن می باشد
نقل قول نوشته اصلی توسط سلمان14 نمایش پست ها
وَقُلِ اعْمَلُواْ فَسَيَرَى اللّهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ وَسَتُرَدُّونَ إِلَى عَالِمِ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ فَيُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ - توبه 105
و بگو [هر كارى مىخواهيد] بكنيد كه به زودى خدا و پيامبر او و مؤمنان در كردار شما خواهند نگريست و به زودى به سوى داناى نهان و آشكار بازگردانيده مىشويد پس ما را به آنچه انجام مىداديد آگاه خواهد كرد
اینکه گفته به زودی خدا و پیامبر و مومنان دراعمال شما خواهند نگریست
جمله اینده است و می توان نتیجه گرفت این نگریستن در محشر اتفاق می افتد
چون از کلمه بزودی استفاده کرده است و در قران خدا برای زمان قیامت کلمه بزودی
بکار برده است و اینکه اگاهی از اعمال در روز رستاخیز اتفاق خواهد افتاد و نه در برزخ
و از اینده بودن فعل می توان نتیجه گرفت این دیدن در زمان حال اتفاق نمی افتد
بلکه در برزخ یا در اخرت است
با تشکر
«يا بَني إِسْرائيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَ أَنِّي فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعالَمينَ»
اى بنى اسرائيل! نعمتهايى را كه به شما ارزانى داشتم به خاطر بياوريد و (نيز به ياد آوريد كه) من، شما را بر جهانيان، برترى بخشيدم. (بقره، 47 و 122)
روشن است که تک تک بنی اسرائیل بر عالمیان برتری ندارند، بلکه به خاطر وجود بعضی از آن ها است که با بودن آن ها، بنی اسرائیل برتر دانسته شده است.
سلام
تفسیر دیگری هم در اینم مورد وجود دارد که می گوید منظورش بر عالمیان
زمان خود موسی هست
و دلیل بر برتری دادن هم این است که پیامبران متعددی در این قوم ظهور کرده است
و این را هم می توان دلیل برتری دانست
البته حالا چرا خدا این قوم را بر عالمیان برتری داده است
باز بر می گردد به اینکه خدا خودش می گوید بعضی از شما را بر بعضی برتری دادیم
و دلیلش خدا عالم است
اولا شاهدی ذکر نکرده بلکه بحث دیدن است و ثانیا فقط خدا و رسول و مومنین ظاهر اعمال را نمی بینند. بعد هم فعل جمله می گوید سیری الله یعنی خواهند دید در حالی که دیدن ظاهری فعل آینده نمی خواهد
این مطلب و جناب سلمان هم اشاره کرده بود و جوابشو در اون پست نوشتم
با تشکر
تفسیر دیگری هم در اینم مورد وجود دارد که می گوید منظورش بر عالمیان
زمان خود موسی هست
و دلیل بر برتری دادن هم این است که پیامبران متعددی در این قوم ظهور کرده است
و این را هم می توان دلیل برتری دانست
با سلام و درود
در هر حال، روشن است که این برتری و فضیلت شامل تک تک بنی اسرائیل نمی شود.
در این زمینه هم فرقی نمی کند کدام تفسیر را بپذیرید. اگر اشاره به خود آن زمان هم باشد، باز هم این گونه نیست که تک تک بنی اسرائیل بر انسان های آن زمان، برتری و فضیلت داشته باشند.
اینکه گفته به زودی خدا و پیامبر و مومنان دراعمال شما خواهند نگریست
جمله اینده است و می توان نتیجه گرفت این نگریستن در محشر اتفاق می افتد
چون از کلمه بزودی استفاده کرده است و در قران خدا برای زمان قیامت کلمه بزودی
بکار برده است و اینکه اگاهی از اعمال در روز رستاخیز اتفاق خواهد افتاد و نه در برزخ
و از اینده بودن فعل می توان نتیجه گرفت این دیدن در زمان حال اتفاق نمی افتد
بلکه در برزخ یا در اخرت است
به نظر حقیر عالم غیب الان هم وجود دارد، محشر با غیب تفاوت دارد.
در آیه صحبت از این شده که اعمال شما را می بینند و شما را به آنها آگاه می سازند
لذا در مورد صورت غیبی اعمال است.
صورت غیبی اعمال در محشر هم دیده می شود ولی اصلش در عالم غیب است، یعنی همین الان هم باید در عالم غیب باشد.
اگر این کار را بکنید آنگاه خدا و رسول و مومنین می بینند آنگاه لزوماً زمانی نیست که در آینده معنی بدهد. رابطه شرطی بیشتر بیانگر نوعی رابطه میان دو طرف است که میتواند شامل زمان هم باشد ولی نه لزوماً.
با سلام، با توجه به سوال و جواب حضرت عيسي با خداي متعال در آيه زير، مقربين فقط در زمان حياتشان مي توانند شاهد اعمال امت خود باشند. و بعد از رحلتشان، ديگر شاهد نيستند:
وَ إِذْ قالَ اللَّهُ يا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِي وَ أُمِّي إِلهَيْنِ مِنْ دُونِ اللَّهِ قالَ سُبْحانَكَ ما يَكُونُ لِي أَنْ أَقُولَ ما لَيْسَ لِي بِحَقٍّ إِنْ كُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ ما فِي نَفْسِي وَ لا أَعْلَمُ ما فِي نَفْسِكَ إِنَّكَ أَنْتَ عَلاَّمُ الْغُيُوبِ (116) ما قُلْتُ لَهُمْ إِلاَّ ما أَمَرْتَنِي بِهِ أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّي وَ رَبَّكُمْ وَ كُنْتُ عَلَيْهِمْ شَهِيداً ما دُمْتُ فِيهِمْ فَلَمَّا تَوَفَّيْتَنِي كُنْتَ أَنْتَ الرَّقِيبَ عَلَيْهِمْ وَ أَنْتَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ (117) إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُكَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (118)و (ياد كن) آن گاه كه (در قيامت) خدا گويد: اى عيسىِ مريم، آيا تو مردم را گفتى كه من و مادرم را دو خداى ديگر سواى خداى عالم اختيار كنيد؟ عيسى گويد: خدايا، تو منزهى، هرگز مرا نرسد كه چنين سخنى به ناحق گويم، چنانچه من اين گفته بودمى تو مىدانستى، كه تو از سرائر من آگاهى و من از سرّ تو آگاه نيستم، همانا تويى كه به همه اسرار غيب جهانيان كاملًا آگاهى. (116)
من به آنها هرگز چيزى نگفتم جز آنچه تو مرا بدان امر كردى، كه خداى را پرستيد كه پروردگار من و شماست، و من بر آن مردم گواه و ناظر اعمال بودم مادامى كه در ميان آنها بودم، و چون روح مرا گرفتى تو خود نگهبان و ناظر اعمال آنان بودى، و تو بر همه چيز عالم گواهى. (117)
اگر آنان را عذاب كنى باز (خدايا) همه بندگان تو هستند، و اگر از گناه آنها درگذرى باز توانا و درست كردارى. (118)
چنانكه مي بينيد حضرت به پروردگار عرض مي كند كه تا من زنده بودم شاهد اعمالشان بودم كُنْتُ عَلَيْهِمْ شَهِيداً ما دُمْتُ فِيهِمْ فَلَمَّا تَوَفَّيْتَنِي كُنْتَ أَنْتَ الرَّقِيبَ عَلَيْهِمْ وَ أَنْتَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ
ثانيا:با توجه به آيات قبل، سيري الله در آيه محل بحث مربوط به منافقان است كه خداوند دارد آنها را تهديد مي كند كه پيامبر و مومنين به زودي از حالشان با خبر شده و رسوا مي شوند
در هر حال، روشن است که این برتری و فضیلت شامل تک تک بنی اسرائیل نمی شود.
در این زمینه هم فرقی نمی کند کدام تفسیر را بپذیرید. اگر اشاره به خود آن زمان هم باشد، باز هم این گونه نیست که تک تک بنی اسرائیل بر انسان های آن زمان، برتری و فضیلت داشته باشند.
سلام بر كارشناس محترم؛ به نظر مي آيد كلمه بني اسرائيل خوب ترجمه نشده چرا كه « اسرا » به معناي عبد و «ايل» به معناي الله است فلذا كلمه اسراييل مساوي است با «بنده خدا » يا «عبد الله» . پس اين قاعده تفضيل بني اسراييل بر عالميان ، يك قاعده هميشگي است منتها افراد آن دائما در حال عوض شدن هستند و در زمان كنوني هر كسي عبد الله شد ، بر عالميان برتري دارد .
زنده کردن مردگان در قدرت خدا نیست؟ شفای بیماران در قدرت خدا نیست؟
اما عیسی این ها را انجام می داد
وَ رَسُولاً إِلى بَني إِسْرائيلَ أَنِّي قَدْ جِئْتُكُمْ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ أَنِّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فيهِ فَيَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِ اللهِ وَ أُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ وَ أُحْيِ الْمَوْتى بِإِذْنِ اللهِ وَ أُنَبِّئُكُمْ بِماتَأْكُلُونَ وَ ما تَدَّخِرُونَ في بُيُوتِكُمْ إِنَّ في ذالِكَ لَآيَةً لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ
سلام
لطفا دچار خلط نشوید. حضرت عیسی ع کاره ای نبود، این خدا بود که مرده را زنده کرد به قول آقای جوادی دست خدا بود که از آستین موسی ع بیرون آمد و آن معجزات را انجام داد وگرنه که پیامبران کاره ای نبودند جز مبلغ دین.
زنده کردن مردگان در قدرت خدا نیست؟ شفای بیماران در قدرت خدا نیست؟
اما عیسی این ها را انجام می داد
وَ رَسُولاً إِلى بَني إِسْرائيلَ أَنِّي قَدْ جِئْتُكُمْ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ أَنِّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فيهِ فَيَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِ اللهِ وَ أُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ وَ أُحْيِ الْمَوْتى بِإِذْنِ اللهِ وَ أُنَبِّئُكُمْ بِماتَأْكُلُونَ وَ ما تَدَّخِرُونَ في بُيُوتِكُمْ إِنَّ في ذالِكَ لَآيَةً لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ
اگر كمي در آيه توجه كنيد كاملا مطلب برايتان روشن مي شود؛ حضرت اول مي فرمايد:أَنِّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ سپس مي فرمايد:فَأَنْفُخُ فيهِ ، بدون اينكه « بِإِذْنِ اللهِ» را مطرح كند زيرا إذن عام الهي داشت مثل بقيه انسانها، اما وقتي نوبت به «فيَكُونُ طَيْراً » مي رسد بلافاصله مي فرمايد:« بِإِذْنِ اللهِ» . همين اذن خاص در « أُحْيِ الْمَوْتى بِإِذْنِ اللهِ» نيز وجود دارد. اذن هاي خاص را در جايي مي دهند كه آن عمل در توان فرد نيست و در واقع خداوند است كه كار را انجام مي دهد مثل قضيه حضرت موسي كه خودش از مار شدن عصايش ترسيد و مي خواست فرار كند.
»
با توجه به این که در باره اسوه و الگو بودن پیامبر صلی الله علیه وآله، در آیه دیگری (احزاب، 21) بطور مستقل اشاره شده است و بنای بر تکرار نیست؛ لذا معنای دوم یعنی گواه و شاهد بودن، اولویت و ترجیح دارد.
با توجه به قران و اقوال ائمه بزرگوار از جمله حضرت علي (ع) كه فرمود فقط خدا شاهد بر اعمال مردم است«لا شهيد غيره و لا وكيل دونه » جز خدا هيچ كس شاهد بر اعمال مردم نيست و كار به كسي واگذار نشده است.(نهج البلاغه نامه 26) و خداي ستار العيوب احدي را شاهد و ناظر اعمال ديگران قرار نداده است. و حتي طبق يك روايت پيامبر از خدا تقاضا مي كند كه حساب امت خودش را به خودش واگذار كند. ولي خداوند نمي پذيرد و مي فرمايد كه حتي توي پيامبر هم نبايد از حال بندگان من باخبر شوي.
اما شهادت دادن انبياء و شهدا در قيامت به معناي شاهد و ناظر بودنِ ايشان بر تمام اعمال مردم نيست بلكه آنان فقط درباره اموري كه شاهدش بوده اند گواهي مي دهند نه اينكه ايشان ناظر و شاهد تمام اعمال آشكار و نهان همه امت خويش باشند
چنانكه از نهج البلاغه مي توان دريافت حضرت امير در هنگام خلافتش اگر مامورين و جاسوساني كه خود حضرت گماشته بود، خبري مي آوردند وي مطلع مي شد و الا نه .
با سلام، با توجه به سوال و جواب حضرت عيسي با خداي متعال در آيه زير، مقربين فقط در زمان حياتشان مي توانند شاهد اعمال امت خود باشند. و بعد از رحلتشان، ديگر شاهد نيستند:
سلام
بله به خاطر همین هست که ما در زیارت نامه ها عیسی را مسقیم مورد خطالب قرار نمی دهیم و می گوییم السلام علی عیسی روح الله اما به پیامبر که می رسد می گوییم السلام علیک یا رسول الله و یا در نماز می گوییم السلام علیک ایها النبی و رحمه الله و بر کاته!
اگر پیامبر نمی شنود سلام برای کیست؟
ثانيا:با توجه به آيات قبل، سيري الله در آيه محل بحث مربوط به منافقان است كه خداوند دارد آنها را تهديد مي كند كه پيامبر و مومنين به زودي از حالشان با خبر شده و رسوا مي شوند
اصوليان و قرآن پژوهان برآنند كه خصوص سبب , مانع عموم لفظ يا معنى نمى گردد . يـعـنـى بـا آنكه ممكن است شان نزول يك آيه يا گروهى از آيات ناظر به مورد خاصى باشد , ولى مـحـدود و مقيد به همان مورد نمى شود , و با آنكه مورد و مصداق خاص است ( خصوص سبب ) , لفظ يا معناى آن قابل تسرى و تعميم به موارد ديگر هم هست ( عموم لفظ يا معنى ). نـظـيـر آيه ظهار , يا لعان يا كلاله يا آيه حد قذف ( در داستان افك ) كه ناظر به مورد خاص بوده است ولى براى همه مسلمانان سارى و صادق است.
بله به خاطر همین هست که ما در زیارت نامه ها عیسی را مسقیم مورد خطالب قرار نمی دهیم و می گوییم السلام علی عیسی روح الله اما به پیامبر که می رسد می گوییم السلام علیک یا رسول الله و یا در نماز می گوییم السلام علیک ایها النبی و رحمه الله و بر کاته!
اگر پیامبر نمی شنود سلام برای کیست؟
اولا؛ حضزت عيسي و پيامبر از نظر ما يكسان هستند: آلعمران : 84 قُلْ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ ما أُنْزِلَ عَلَيْنا وَ ما أُنْزِلَ عَلى إِبْراهيمَ وَ إِسْماعيلَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ وَ ما أُوتِيَ مُوسى وَ عيسى وَ النَّبِيُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ
قُلْ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ ما أُنْزِلَ عَلَيْنا وَ ما أُنْزِلَ عَلى إِبْراهيمَ وَ إِسْماعيلَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ وَ ما أُوتِيَ مُوسى وَ عيسى وَ النَّبِيُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ (84)
آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ وَ قالُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا غُفْرانَكَ رَبَّنا وَ إِلَيْكَ الْمَصيرُ (285)
لذا هر حكمي براي حضرت عيسي ثابت شد براي پيامبر هم ثابت مي شود
ثانيا: هيچ كجا سلام بر «محمد» نمي دهيم بلكه بر نبي سلام مي دهيم
ثالثا: سلام بر نبي در نماز مستحب است (منظورم جمله اول سلام است كه بر نبي داده مي شودد
رابعا:نبأ يعني خبر و نبي يعني كسي كه داراي خبر است لذا مراد از نبي همان كسي است كه از اخبار و آيات قران خبر دارد و امام جماعت شده . و سلام دوم را مومنين برخودشان مي دهند و سلام آخر را به يكديگر مي دهند . چنان كه فرهنگ اسلام اين است كه موقع خدا حافظي بر هم سلام مي دهند.
عذراً
اصوليان و قرآن پژوهان برآنند كه خصوص سبب , مانع عموم لفظ يا معنى نمى گردد . يـعـنـى بـا آنكه ممكن است شان نزول يك آيه يا گروهى از آيات ناظر به مورد خاصى باشد , ولى مـحـدود و مقيد به همان مورد نمى شود , و با آنكه مورد و مصداق خاص است ( خصوص سبب ) , لفظ يا معناى آن قابل تسرى و تعميم به موارد ديگر هم هست ( عموم لفظ يا معنى ). نـظـيـر آيه ظهار , يا لعان يا كلاله يا آيه حد قذف ( در داستان افك ) كه ناظر به مورد خاص بوده است ولى براى همه مسلمانان سارى و صادق است.
تسري از نظر اصوليون دليل مي خواهد.
قران پژوهان با استناد به كدام دليل و آيه اين حرف را مي زنند؟ خواهش مي كنم دوباره تاپيك را مطالعه كن و بدون تعصب كمي بيشتر فكر كن
سلام
اولا بین پیامبران تفاوت است از هر نظر تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ مِنْهُمْ مَنْ كَلَّمَ اللهُ وَ رَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجاتٍ وَ آتَيْنا عيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّناتِ وَ أَيَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ
اما ما در ایمان آوردن به کتابشان فرق نمی گذاریم قُلْ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ ما أُنْزِلَ عَلَيْنا وَ ما أُنْزِلَ عَلى إِبْراهيمَ وَ إِسْماعيلَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ وَ ما أُوتِيَ مُوسى وَ عيسى وَ النَّبِيُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ یعنی اینطور نیست که به بعضی ایمان داشته و به بعضی کافر باشیم
پس این جمله غلط است که" هر حكمي براي حضرت عيسي ثابت شد براي پيامبر هم ثابت مي شود"
ثانیا در نماز بر نبی سلام نمی دهیم بلکه بر النبی است و ال معرفه است و به یک نبی یعنی خاتم الانبیا بر می گردد
ثالثا مستحب بودن سلام هم اصلش که سلام دادن است را نفی نمی کند
رابعا این جمله که النبی یعنی امام جماعت هم خنده دار بود و بعد هم فرضا پیامبر یعنی امام جماعت پس باید امام جماعت به جای این جمله بگوید السلام علی و نگوید السلام علیک ایها النبی
لطفا دچار خلط نشوید. حضرت عیسی ع کاره ای نبود، این خدا بود که مرده را زنده کرد به قول آقای جوادی دست خدا بود که از آستین موسی ع بیرون آمد و آن معجزات را انجام داد وگرنه که پیامبران کاره ای نبودند جز مبلغ دین.
سلام
جالب است شما هم مطالب را با هم قاطی می کنید و هم منظور آقای جوادی را نفهمیده اید
اگر از آقای جوادی بپرسید که پیامبر اسلام هنگامی که حرف می زد خودش حرف می زد یا خدا به شما خواهد گفت خدا!!
اگر بپرسید صحابه در جنگ کفار را کشتند یا خدا خواهد گفت خدا!!
و این آیه را برای شما می خواند که فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لكِنَّ اللهَ قَتَلَهُمْ وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللهَ رَمى
به این ترتیب اگر من هم کاری انجام دهم خدا آن را انجام داده چون علت حقیقی آن خداست نه من!
اما معجزه!
ما بسیاری از کار ها را توسط بزرگان شنیده ایم که انجام می دهند و به آن کرامت می گویند و قطعا این ها هم از ناحیه خداست و آن شخص هیچ کاره است
و ....
در کل تمام اراده ها در طول اراده خداست...شما منظور آقای جوادی را متوجه نشدید
با يک جستجوي ساده در مييابيم كه اشکال فوق برگرفته از سخنان ابن تميه است كه آن را در كتاب «منهاج السنة» اين گونه مطرح کرده است:
«حجة الله على عباده قامت بالرسل فقط. كما قال تعالى: { لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ } [النساء: 165]. ولم يقل: بعد الرسل والأئمة أو الأوصياء أو غير ذلك».
حجت خدا بر بندگانش فقط با فرستادن رسولان تمام شده است؛ چنانچه خداوند فرموده: «تا بعد از رسولان براي بندگان عليه خداوند حجتي نباشد». و نفرموده بعد از رسولان و ائمه و اوصياء و غير آنها.
ابن تيميه الحراني الحنبلي، ابو العباس أحمد عبد الحليم (متوفاى 728 هـ)، منهاج السنة النبوية، ج ۵ ص۷۶، تحقيق: د. محمد رشاد سالم، ناشر: مؤسسة قرطبة، الطبعة: الأولى، 1406هـ.
طبق سخن فوق، بعد از ارسال رسل، ديگر حجتي به نام ائمه و اوصياء وجود ندارد؛ پس چرا شيعيان امامان خود را حجت، مي دانند؟
ابن تيميه در جاي ديگر ميگويد:
فصل: في الإكتفاء بالرسالة والإستغناء بالنبى عن إتباع ما سواه إتباعا عاما وأقام الله الحجة على خلقه برسله فقال تعالى (انا أوحينا إليك كما أوحينا إلى نوح والنبيين من بعده) إلى قوله (لئلا يكون للناس على الله حجة بعد الرسل)
فدلت هذه الآية على أنه لا حجة لهم بعد الرسل بحال وأنه قد يكون لهم حجة قبل الرسل
ف (الأول) يبطل قول من أحوج الخلق إلى غير الرسل حاجة عامة كالأئمة.
و (الثانى) يبطل قول من أقام الحجة عليهم قبل الرسل من المتفلسفة والمتكلمة.
فصل: در باره اكتفا كردن به رسالت پيامبران و بي نياز بودن از متابعت غير پيامبران با فرستاده شدن پيامبران و اقامه نمودن خداوند حجتش را بر تمام مخلوقات. خداوند ميفرمايد: «انا أوحينا إليك كما أوحينا... لئلا يكون للناس علي الله حجة بعد الرسل» .
اين آيه دلالت ميكند بر اينكه براي مردم بعد از فرستادن رسولان ديگر هيچ حجتي در مقابل خداوند نيست و ديگر اينكه مردم قبل از فرستاده شدن رسولان بر عليه خداوند حجت دارند.
مطلب نخست سخنان كساني را كه مخلوق خداوند را به غير از رسولان الهي همانند ائمه محتاج ميدانند باطل ميشود و مطلب دوم نيز سخنان فلاسفه و متكلمان را كه قبل از ارسال رسولان حجت راي براي بر عليه مردم ثابت ميدانند باطل ميكند.
ابن تيميه الحراني الحنبلي، ابو العباس أحمد عبد الحليم (متوفاى 728 هـ)، كتب ورسائل وفتاوي شيخ الإسلام ابن تيمية، ج19، ص66، تحقيق: عبد الرحمن بن محمد بن قاسم العاصمي النجدي، ناشر: مكتبة ابن تيمية، الطبعة: الثانية.
همانگونه كه مشاهده ميشود ابن تيميه طبق آيه مورد استدلال مستشكل، هرگونه حجتي را غير از پيامبران نفي ميكند و صريحاً از ائمه عليهم السلام نام ميبرد.
حال بايد استفاده ابن تيميه را از اين آيه قرآن مورد بررسي قرار داد و بايد ديد كه همين مطلب از آيه استفاده ميشود و يا مطلب ديگري را براي ما تفهيم ميكند. پاسخ اول : معناي آيه، نفي حجت الهي بعد از پيامبر نيست
نخستين پاسخ شبهه فوق اين است كه ابن تيميه و امثال او، در معناي آيه مغالطه كرده و آيه را درست معنا نكردهاند؛ زيرا اين آيه در صدد نفي حجت هاي الهي بعد از پيامبران نيست. اگر معناي آيه اين باشد، بايد بعد از رحلت رسول خدا صلي الله عليه وآله، قرآن كريم كه معجزه جادوان رسول خدا در ميان امت اسلامي است به عنوان حجت در ميان مردم نباشد در حالي كه طبق روايات و سخنان مفسران خود اهل سنت، قرآن حجت خدا بر مردم است.
معناي درست آيه اين است كه خداوند رسولانش را فرستاد تا حجت را بر مردم تمام كند به طوري اگر مردم گرفتار گمراهي شوند، حجتي عليه خداوند نداشته باشند.
چنانچه در آيه ديگر آمده است كه خداوند بدون اتمام حجت بندگان را عذاب نميكند:
وَما كُنَّا مُعَذِّبينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولاً. (اسراء/ 15)
و ما هرگز (قومى را) مجازات نخواهيم كرد، مگر آنكه پيامبرى مبعوث كرده باشيم.
بنابراين، معناي آيه، نفي هر گونه حجت خدا بعد از رسولان الهي نيست كه ابن تيميه آن را استفاده كرده است؛ بلکه نفي حجت مردم بر خداوند است. بررسي مفردات آيه
براي تبيين اين پاسخ، لازم است در ابتدا لغات و مفردات آيه را بررسي كرده و سپس كلام علماي اهل سنت را در معناي آيه بيان خواهيم كرد. الف: معناي لغوي حجة:
در کتب لغت، «حجة» را به معناي دليل و برهان گرفتهاند كه به واسطه آن ميتوان بر خصم غلبه يافت.
در كتاب «معجم الوسيط» آمده است:
«الحجة: الدليل والبرهان».
حجت يعني دليل و برهان.
إبراهيم مصطفى ـ أحمد الزيات ـ حامد عبد القادر ـ محمد النجا، المعجم الوسيط، ج1، ص157، موافق للمطبوع. دار النشر : دار الدعوة تحقيق : مجمع اللغة العربية.عدد الأجزاء : 2
زين الدين رازي در كتاب «مختار الصحاح» مينويسد:
«الْحُجَّةُ، الْبُرْهَانُ».
حجت يعني برهان.
الحنفي الرازي زين الدين أبو عبد الله محمد بن أبي بكر بن عبد القادر (متوفاي: 666هـ). مختار الصحاح، ص67، المحقق: يوسف الشيخ محمد. الناشر: المكتبة العصرية - الدار النموذجية، بيروت – صيدا. الطبعة: الخامسة، 1420هـ / 1999م. عدد الأجزاء: 1.
فيومي از لغت شناسان سرشناس نيز مينويسد:
«الحُجَّةُ، الدليل والبرهان والجمع حُجَجٌ».
حجت يعني دليل و برهان و جمع آن حجج است.
الفيومي، أحمد بن محمد بن علي المقري (متوفاى770هـ)، المصباح المنير في غريب الشرح الكبير للرافعي، ج1 ص67 ناشر: المكتبة العلمية - بيروت
برخي اين گونه معنا کرده اند:
«والحُجّةُ: ما دوفعَ به الخَصمُ».
حجت آن چيزي است که خصم به سبب آن مغلوب ميشود.
المرسي، ابوالحسن علي بن إسماعيل بن سيده (متوفاى458هـ)، المحكم والمحيط الأعظم، ج2، ص482، تحقيق: عبد الحميد هنداوي، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 2000م.
طريحي گفته است:
«والحجة بضم الحاء الاسم من الإحتجاج ، قال تعالى «لئلا يكون للناس على الله حجة بعد الرسل» [ 165 / 4 ] وقال «ولله الحجة البالغة» [ 149 / 6 ] بأوامره ونواهيه ولا حجة لهم عليه . وفي الحديث في تفسير الآية : قال إن الله يقول لعبد يوم القيامة عبدي كنت عالما ؟ فإن قال نعم قال له : أفلا عملت، وإن قال كنت جاهلا قال: أفلا تعلمت حتى تعمل ، فيخصمه فتلك الحجة البالغة».
حجت (به ضم حاء) اسم مصدر إحتجاج است. خداوند فرموده: (لئلا يكون للناس على الله حجة بعد الرسل) و همچنين فرموده:(ولله الحجة البالغة) يعني تنها براي خداوند حجت بالغ و رسا است، آن هم با اوامر و نواهي خود. و هيچ حجتي براي آن ها عليه خداوند وجود ندارد. حديثي که در تفسير آيه آمده است، مي فرمايد: خداوند در روز قيامت به بنده ي خود ميفرمايد: آيا تو عالم بودي؟ اگر بگويد بله، خداوند به او مي فرمايد: پس چرا عمل نکردي. و اگر بگويد نه، مي فرمايد: چرا نرفتي ياد بگيري تا عمل کني. خداوند خصم او مي شود. و اين معناي حجت بالغه است.
الطريحي، فخرالدين (متوفاي 1085هـ)، مجمع البحرين، ج1، ص 441، تحقيق: السيد أحمد الحسيني، ناشر: مكتب النشر الثقافة الإسلامية، الطبعة الثانية 1408 - 1367 ش
برخي از مفسران در ذيل اين آيه گفته اند:
«أنبا عبد الرحمن قال ثنا إبراهيم قال ثنا آدم قال نا ورقاء عن ابن أبي نجيح عن مجاهد «قد جاءكم برهانٌ من ربكم» يعني حجةً».
مجاهد در ذيل آيه گفته است: که مراد از برهان در اين آيه، حجت است.
لمخزومي، أبو الحجاج مجاهد بن جبر ا التابعي ﴿متوفاي104﴾. تفسير مجاهد، ج 1، ص181، تحقيق: عبدالرحمن الطاهر محمد السورتي، دار النشر: المنشورات العلمية - بيروت. ب: معناي «لام» و معناي «علي» در جمله «لِلنَّاسِ عَلَى اللهِ»
«لام» حرف جر وقتي در مقابل «علي» قرار گيرد به معناي نفع است. و «علي» نيز به معناي ضرر است. مثلا ابن مالک مي گويد:
« و منه ما يدعونه مؤكّدا لنفسه أو غيره فالمبتدا
نحو له عليّ ألفٌ عرفا و الثان كابني أنت حقا صرفا».
از مواضع «حذف عامل مفعول مطلق» مفعول مطلقي است که يا براي تأکيد جمله قبل است يا براي تأکيد چيزي خارج از جمله ي قبل. اولي مانند «له علىّ ألفٌ عرفا » به معناي براي او به گردن من هزار «سکه» است . و دومي مانند «إبني حقا صرفا».
العقيلي المصري الهمداني، قاضي القضاة بهاء الدين عبد الله بن عقيل (متوفاي769هـ)، شرح ابن عقيل على ألفية ابن مالك، ج2، ص182، تحقيق : محمد محيي الدين عبد الحميد، دار النشر: دار الفكر - سوريا - 1405هـ 1985م
يعني يکي از مواضع حذف عامل مفعول مطلق، جائي است که مفعول مطلق، تأکيد مضمون جمله ماقبل خود باشد. در مثال «له عليَّ الفٌ عرفا» از جمله «له عليَّ الفٌ» اين معنا فهميده ميشود که براي او، به ضرر من، هزار سکه است. که اين خود إعترافي است عليه خود. لذا کلمه «اعترافا» تأکيد مضمون جمله اي است که مفيد معناي إعتراف است.
به همين خاطر ابو خالد ازهري در شرح اين بيت گفته است:
«جملة "له علي ألفٌ" نصٌّ في الإعتراف».
اين جمله نص است در إعتراف.
الجرجاويّ الأزهري، خالد بن عبد الله بن أبي بكر بن محمد، زين الدين المصري، وكان يعرف بالوقاد (متوفاي: 905هـ)، شرح التصريح على التوضيح أو التصريح بمضمون التوضيح في النحو، ج1، ص505، الناشر: دار الكتب العلمية -بيروت-لبنان. الطبعة: الأولى 1421هـ- 2000م. عدد الأجزاء: 2.
يعني در واقع با كنار هم قرار دادن چند مقدمه اينچنين نتيجه گيري ميكند :
«له» در مقابل «على» قرار گرفته است.
«له» در چنين مواقعي به معني نفع و «على» به معنى ضرر است.
پس معني جمله چنين است كه من بايد هزار سكه به او بپردازم .
با توجه به اين معنا، آيه اين گونه معنا ميشود:
بعد از ارسال رسل، مردم در مقابل خداوند هيچ گونه بهانه اي ندارند. نه اين که بعد از ارسال رسل و انبياء، خداوند هيچ شخصي را به عنوان حجت در بين مردم قرار نداده است.
نظير اين مطلب در آيه ذيل آمده است:
«وَلِلّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلاً». (آل عمران/97)
حج خانه خدا حقي است براي خداوند بر گردن کساني که إستطاعت براي حج دارند.
يعني اگر مردمي که مستطيع هستند حج به جا نياورند، خداوند عليه آنها حجت و دليل دارد. و مي تواند آنها را مؤاخذه کند. و اين معنا از «لام» حرف جري که بر «الله»، و «علي» که بر «الناس» داخل شده، فهميده ميشود.
مؤيد اين مطلب، کلام ابو البقاء است، او ميگويد:
«وقد يعبر عن نفي المعذرة بنفي الحجة كما فيقوله تعالى «لئلا يكون للناس على الله حجة بعد الرسل» ففيه تنبيه على أن المعذرة في القبول عنده تعالى بمقتضى كرمه بمنزلة الحجة القاطعة التي لا مرد لها».
گاهي به جاي نفي معذرت از نفي حجت تعبير ميشود. مانند سخن خداوند «لئلا يكون للناس على الله حجة بعد الرسل» در اين آيه اشاره ايست به اين كه به مقتضاي کرم و بخشش الهي ، عذري كه در پيشگاه او مقبول است ، مانند حجتي قاطع است که نميتوان آن را رد كرد.
الكفومي أبو البقاء، أيوب بن موسى الحسيني. (متوفاي 1094هـ) كتاب الكليات، ج1، ص 406، تحقيق : عدنان درويش - محمد المصري. عدد الأجزاء / 1، دار النشر : مؤسسة الرسالة - بيروت - 1419هـ - 1998م،
شوکاني در فتح القدير ميگويد:
« قوله { لئلا يكون للناس على الله حجة بعد الرسل } أي معذرة يعتذرون بها كما في قول تعالى { ولو أنا أهلكناهم بعذاب من قبله لقالوا ربنا لولا أرسلت إلينا رسولا فنتبع آياتك } وسميت المعذرة حجة مع انه لم يكن لأحد من العباد على الله حجة تنبيها على أن هذه المعذرة مقبولة لديه تفضلا منه رحمة».
مراد از «حجة» در آيه، معذرتي است که به سبب آن از خدا عذر بخواهند. مانند اين آيه «ولو أنا أهلكناهم بعذاب من.....» و معذرة در اين آيه، با اين که براي هيچ يک از بندگان عليه خداوند حجتي نيست، حجت ناميده شد، زيرا اين عذر خواهي از روي تفضل و رحمت پروردگار پذيرفته شده است.
الشوكاني، محمد بن علي بن محمد (متوفاى1255هـ)، فتح القدير الجامع بين فني الرواية والدراية من علم التفسير، ج1، ص538، ناشر: دار الفكر – بيروت.
فخر رازي نيز ميگويد:
إنَّ المقصود من بعثة الرسل وإنزال الكتب هو الإعذار والإنذار.
مقصود از بعث انبياء و إنزال کتب همان إعذار و إنذار است.
الرازي الشافعي، فخر الدين محمد بن عمر التميمي (متوفاى604هـ)، التفسير الكبير أو مفاتيح الغيب، ج11، ص87 ، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1421هـ - 2000م. ديدگاه علماي اهل سنت در تفسير آيه:
مفسران اهل سنت نيز به معناي درست آيه اشاره كرده اند و هرگز معنايي كه ابن تيميه و برخي از پيروان او استفاده كرده اند، در ذهن شان خطور نكرده است. در اين قسمت به سخنان برخي از مفسران اشاره ميكنيم.
طبري از مفسران معروف اهل سنت در تفسير «جامع البيان عن تأويل آي القرآن » مينويسد:
لئلا يكون للناس على الله حجة بعد الرسل يقول أرسلت رسلي إلى عبادي مبشرين ومنذرين لئلا يحتج من كفر بي وعبد الأنداد من دوني أو ضل عن سبيلي بأن يقول إن أردت عقابه لولا أرسلت إلينا رسولا فنتبع آياتك من قبل أن نذل ونخزى فقطع حجة كل مبطل ألحد في توحيده وخالف أمره بجميع معاني الحجج القاطعة عذره إعذارا منه بذلك إليهم لتكون لله الحجة البالغة عليهم وعلى جميع خلقه. و بنحو الذي قلنا في ذلك قال أهل التأويل.
خداوند در آيه «لئلا يكون للناس على الله حجة بعد الرسل» ميفرمايد: رسولانم را به عنوان بشارت دهند و انذار كننده به سوي بندگانم فرستادم تا اين كه افرادي كه به من كفر ميورزند و جز من بت ها را عبادت ميكنند و يا از راه من گمراه ميشوند عليه من حجتي نداشته باشند و بگويند: چرا قبل از اين براي ما پيامبر نفرستادي تا از آيات تو پيروي ميكرديم پيش از اين كه ذليل شويم و زيان ببينيم. پس خداوند با فرستادن رسولان هرگونه حجت و دليل باطل ملحدان و مخالفان دستورش را قطع كرده تابراي خداوند حجت بالغه بر عليه آنان و تمام مخلوفات باشد. اهل تأويل آيه را به همان نحوي كه ما گفتيم،تأويل كرده اند.
الطبري، أبو جعفر محمد بن جرير بن يزيد بن كثير بن غالب (متوفاى310)، جامع البيان عن تأويل آي القرآن، ج6، ص30، ناشر: دار الفكر، بيروت – 1405هـ
بغوي نيز در تفسيرش بعد از ذكر آيه مينويسد:
وفيه دليل على أن الله تعالى لا يعذب الخلق قبل بعثة الرسول قال الله تعالى (وما كنا معذبين حتى نبعث رسولا)
اين آيه دليل بر اين است كه خداوند متعال مخلوقات خود را پيش از فرستادن پيامبر عذاب نميكند؛ همانگونه كه خداوند فرموده است: و ما هرگز (قومى را) مجازات نخواهيم كرد، مگر آنكه پيامبرى مبعوث كرده باشيم.
البغوي، الحسين بن مسعود (متوفاى516هـ)، تفسير البغوي، ج1، ص500، تحقيق: خالد عبد الرحمن العك، ناشر: دار المعرفة - بيروت.
ابن کثير دمشقي ميگويد:
«ألم تكن آياتي تتلى عليكم فكنتم بها تكذبون» أي قد أرسلت إليكم الرسل وأنزلت إليكم الكتب وأزلت شبهكم ولم يبق لكم حجة كما قال تعالى «لئلا يكون للناس على الله حجة بعد الرسل»
آيا آيات من براي شما خوانده نشد و شما همواره آن ها را تکذيب ميکرديد؛ يعني به سوي شما پيامبران فرستاده شد. و کتابها نازل شده و شبهه هايتان از بين رفت و براي شما هيچ حجتي باقي نماند. همانگونه که خداوند فرموده است تا براي مردم عليه خداوند حجتي بعد از آمدن رسولان نباشد.
ابن كثير الدمشقي إسماعيل بن عمر أبو الفداء القرشي ﴿متوفاي 774هـ)، تفسير القرآن العظيم، ج2، ص258، دار النشر : دار الفكر - بيروت – 1401.
سليمان خثعمي در كتاب «كشف الأوهام والإلتباس عن تشبيه بعض الأغبياء من الناس» مينويسد:
إن الله تعالى أرسل الرسل مبشرين ومنذرين لئلا يكون للناس على الله حجة بعد الرسل فكل من بلغه القرآن ودعوة الرسول صلى الله عليه وسلم فقد قامت عليه الحجة.
همانا خداوند متعال رسولانش را به عنوان بشارت دهنده و انذار كننده فرستاد تا اينكه براي مردم عليه خداوند حجت و دليل نباشد؛ پس تمام براي تمام كسانيكه قرآن و دعوت پيامبر خدا صلي الله عليه وسلم به دستش رسيده،حجت بر او تمام شده است.
الفزعي الخثعمي، سليمان بن سحمان (متوفاي 1349هـ)، كشف الأوهام والإلتباس عن تشبيه بعض الأغبياء من الناس، ج 1، ص110، تحقيق : عبد العزيز بن عبد الله الزير آل حمد ، دار النشر : دار العاصمة - السعودية ، الطبعة : الأولى ، 1415هـ
بيضاوي در تفسيرش بعد از آيه «لئلايكون للناس على الله حجة بعد الرسل» و آيه «فيقولوا لولا أرسلت إلينا رسولا» ميگويد:
فينبهنا و يعلمنا ما لم نكن نعلم».
تابه ما آگاهي دهد و تعليم دهند آنچه را كه نمي دانستيم.
البيضاوي، ناصر الدين ابوالخير عبدالله بن عمر بن محمد (متوفاى685هـ)، أنوار التنزيل وأسرار التأويل (تفسير البيضاوي)، ج1 ص281. ناشر: دار الفكر – بيروت. عدد الأجزاء : 5
سيوطي نيز در تفسير آيه ميگويد:
«لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى الله حُجَّةٌ» تقال «بَعْدَ» إرسال «الرسل» إليهم «فيقولوا رَبَّنَا لَوْلا أَرْسَلْتَ إِلَيْنَا رَسُولاً فَنَتّبِعَ ءاياتك وَنَكُونَ مِنَ المؤمنين».
«تا براي مردم عليه خداوند حجتي نباشد». به اين كه بعد از ارسال رسولان بگويند: چرا براي ما پيامبري را نفرستادي تا از آياتت تبعيت کنيم و در نتيجه از مؤمنان باشيم.
محمد بن أحمد المحلي الشافعي + عبدالرحمن بن أبي بكر السيوطي (متوفاى911 هـ)، تفسير الجلالين، ج1، ص131، ناشر: دار الحديث، الطبعة: الأولى، القاهرة.
شنقيطي ميگويد:
«الأمر بالمعروف له ثلاث حكم :
الأولى: إقامة حجة الله على خلقه كما قال تعالى «رسلا مبشرين ومنذرين لئلا يكون للناس على الله حجة بعد الرسل».
امر به معروف سه حکم دارد: اول؛ اقامهي حجت خداوند بر خلق خدا. همانگونه که فرموده ....
الجكني الشنقيطي، محمد الأمين بن محمد بن المختار (متوفاى 1393هـ.)، أضواء البيان في إيضاح القرآن بالقرآن، ج1 ص 465.تحقيق: مكتب البحوث والدراسات، ناشر: دار الفكر للطباعة والنشر. - بيروت. - 1415هـ - 1995م
سيوطي در الدرالمنثور گفته است:
«وأخرج ابن جرير عن السدي في قوله «لئلا يكون للناس على الله حجة بعد الرسل» فيقولوا: ما أرسلت إلينا رسولا».
ابن جرير (طبري) از سدي در معناي اين آيه روايت کرده که گفته: يعني براي مردم هيچ حجت و برهاني در مقابل خداوند ندارند، که بگويند براي ما پيامبري را نفرستادي.
السيوطي،جلال الدين أبو الفضل عبد الرحمن بن أبي بكر (متوفاى911هـ)، الدرالمنثور، ج15 ص42 ناشر: دار الفكر - بيروت – 1993.
آلوسي نيز گفته:
وقوله تعالى: «لئلا يكون للناس على الله حجة بعد الرسل» على معنى لئلا يكون لهم احتجاج بزعمهم بأن يقولوا «لولا أرسلت إلينا رسولا».
معناي اين آيه اين است که مردم نميتوانند عليه خداوند احتجاج کنند و بگويند : چرا براي ما پيامبري نفرستادي.
الآلوسي البغدادي الحنفي، أبو الفضل شهاب الدين السيد محمود بن عبد الله (متوفاى1270هـ)، روح المعاني في تفسير القرآن العظيم والسبع المثاني بيروت، ج15 ص42 ، ناشر: دار إحياء التراث العربي.
با توجه به گفته هاي فوق، هيچ يكي از مفسران نگفته اند كه مفاد آيه، نفي حجت خداوند بعد از رسولان در ميان مردم است. فرق بين (للناس علي الله حجة) و (لله علي الناس حجة)
با توجه به آنچه که در فرق بين «لام» و «علي» گفتيم، دانسته ميشود که بين دو تعبير (للناس علي الله حجة) و (لله علي الناس حجة) فرق است. بنابر آنچه که وهابي ها ميگويند، خداوند بايد ميفرمود:
«لئلا يکون لله علي الناس حجةٌ بعدَ الرسُل».
تا بعد از فرستادن رسل، براي خداوند بر مردم حجتي نباشد.
در حاليكه در آيه مباركه تعبير اين است:
لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ».
تعبير به «لام و علي» در موارد متعددي آمده است. مثلا در آيه ذيل اين گونه آمده است:
«وَحَيْثُ مَا كُنتُمْ فَوَلُّواْ وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَيْكُمْ حُجَّةٌ» (بقره/150)
هرکجا که بوديد (براي نماز)به سمت مسجد الحرام برگرديد تا براي مردم، بر شما حجت و برهاني نباشد.
«وَلَن يَجْعَلَ اللهُ لِلْكَافِرِينَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلاً» (نساء/141)
خداوند هيچ راه سلطه اي به سود کافران بر ضد مؤمنان قرار نداده است.
همچنين در اين آيه آمده است:
«إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللهِ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السُّوَءَ بِجَهَالَةٍ ثُمَّ يَتُوبُونَ مِن قَرِيبٍ» (نساء/ 17)
بي ترديد توبه نزد خدا فقط براي کساني است که از روي جهل و ناداني مرتکب کار زشت مي شوند سپس به زودي توبه ميکنند.
سيوطي در تفسير اين آيه مي گويد:
«{ إنما التوبة على الله } اي التي كتب على نفسه قبولها بفضله».
مراد از توبه آن چيزي است که خدواند از روي فضل، قبول آن را بر خود واجب کرده است.
محمد بن أحمد المحلي الشافعي + عبدالرحمن بن أبي بكر السيوطي (متوفاى911 هـ)، تفسير الجلالين، ج1، ص101، ناشر: دار الحديث، الطبعة: الأولى، القاهرة.
در آيه اي ديگر خداوند ميفرمايد:
«أتريدون أن تجعلوا لله عليكم سلطانا مبينا». (نساء 144)
آيا ميخواهيد براي خداوند بر ضد خودتان دليلي آشکار قرار دهيد.
شوکاني در تفسير اين آيه ميگويد:
«الاستفهام للتقريع والتوبيخ أي أتريدون أن تجعلوا لله عليكم حجةٌ بينةٌ يعذبكم بها بسبب ارتكابكم لما نهاكم عنه من موالاة الكافرين».
استفهام در آيه براي توبيخ است ومعناي آيه اين است: «آيا ميخواهيد براي خدا به ضرر خودتان حجتي آشکار قرار دهيد که شما را به واسطه آن و به سبب دوستي با کافرين که خدا از آن نهي کرده است عذاب کند؟».
الشوكاني، محمد بن علي بن محمد (متوفاى 1255هـ)، فتح القدير الجامع بين فني الرواية والدراية من علم التفسير، ج1 ص529. ناشر: دار الفكر – بيروت.
آيه اي ديگر:
«وَأُولَئِكُمْ جَعَلْنَا لَكُمْ عَلَيْهِمْ سُلْطَانًا مُبِينًا» (نساء 91)
براي شما بر گردن آنها تسلطي آشکار قرار داديم.
اولا بین پیامبران تفاوت است از هر نظر تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ مِنْهُمْ مَنْ كَلَّمَ اللهُ وَ رَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجاتٍ وَ آتَيْنا عيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّناتِ وَ أَيَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ
اما ما در ایمان آوردن به کتابشان فرق نمی گذاریم قُلْ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ ما أُنْزِلَ عَلَيْنا وَ ما أُنْزِلَ عَلى إِبْراهيمَ وَ إِسْماعيلَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ وَ ما أُوتِيَ مُوسى وَ عيسى وَ النَّبِيُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ یعنی اینطور نیست که به بعضی ایمان داشته و به بعضی کافر باشیم
پس این جمله غلط است که" هر حكمي براي حضرت عيسي ثابت شد براي پيامبر هم ثابت مي شود"
ثانیا در نماز بر نبی سلام نمی دهیم بلکه بر النبی است و ال معرفه است و به یک نبی یعنی خاتم الانبیا بر می گردد
ثالثا مستحب بودن سلام هم اصلش که سلام دادن است را نفی نمی کند
رابعا این جمله که النبی یعنی امام جماعت هم خنده دار بود و بعد هم فرضا پیامبر یعنی امام جماعت پس باید امام جماعت به جای این جمله بگوید السلام علی و نگوید السلام علیک ایها النبی
1- فضلنا حرف خداست و به ما ربطي ندارد. انچه به ما بندگان مربوط است همان «لا نفرق» است. به اضافه اينكه اگر ادامه آيه را بخواني جهت تفضيل را بيان كرده: به موسي ، اجازه تكلم با خدا را داده و به عيسي زنده كردن و ... . نه مطلق برتري .
2-ال در النبي معرفه است منتها عهد حضوري است براي امام جماعت. اگر مقصود رسول الله بود بايد قبلا ذكر مي شد و حال آنكه ذكر نشده بلكه با اسم ظاهر كه در حكم غايب است آمده(اشهد ان محمدا عبده و رسوله )
3-همانطور كه محمد(ص) در نماز بر خودش سلام مي داد،يعني شخصيت حقيقي اش(محمد) بر شخصيت حقوقي اش(عبده و رسوله) سلام ميداد، امام جماعت هم بر خودش سلام مي دهد. و اصلا خنده دار نيست.
سلام
جالب است شما هم مطالب را با هم قاطی می کنید و هم منظور آقای جوادی را نفهمیده اید
اگر از آقای جوادی بپرسید که پیامبر اسلام هنگامی که حرف می زد خودش حرف می زد یا خدا به شما خواهد گفت خدا!!
اگر بپرسید صحابه در جنگ کفار را کشتند یا خدا خواهد گفت خدا!!
و این آیه را برای شما می خواند که فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لكِنَّ اللهَ قَتَلَهُمْ وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللهَ رَمى
به این ترتیب اگر من هم کاری انجام دهم خدا آن را انجام داده چون علت حقیقی آن خداست نه من!
اما معجزه!
ما بسیاری از کار ها را توسط بزرگان شنیده ایم که انجام می دهند و به آن کرامت می گویند و قطعا این ها هم از ناحیه خداست و آن شخص هیچ کاره است
و ....
در کل تمام اراده ها در طول اراده خداست...شما منظور آقای جوادی را متوجه نشدید
اتفاقا شما خیلی خیلی مباحث را با هم قاطی میکنید .
مثلا فلان مرتاض هندی فلان قطار را نگه داشت خب اینجا هم خدا نگه داشت؟ البته منظورم این نیست که خدا می خواست یا نمی خواست منظورم این است که اگر این کار انجام شده از سمت خدا نبوده و از سمت بنده خدا بوده و هرکسی می تواند انجام دهد.
اما در بحث پیامبران به قول دوستمون "آزاداندیش" اذن خاص مطرح است یعنی هرکسی نمی تواند معجزه پیامبر را انجام دهد چون در توانش نیست این کار، کار خداست ولی فلان کرامتی که شما می گویید را امکانش است کس دیگه ای انجام دهد.
مثلا فلان مرتاض هندی فلان قطار را نگه داشت خب اینجا هم خدا نگه داشت؟
سلام
بله چون اراده او در طول اراده خداست و می توان گفت خدا نگه داشته
اصلا خدا می خواست نگه دارد؟
اگر خدا نخواهد اصلا هیچ فعلی محقق نمی شود.اگر خدا نخواهد شیطان نمی تواند انسان را گمراه کند
این مشکل شما از این ناشی می شود که بین اراده تکوینی و تشریعی خلط می کنید
در بحث پیامبران اذن خاص مطرح است یعنی هرکسی نمی تواند معجزه پیامبر را انجام دهد چون در توانش نیست
اگر هر کس می توانست که معجزه را انجام دهد دیگر تحدی در معجزه معنا پیدا نمی کرد
پس بهتر است حرف خودتان را به خودتان پس دهم که:
1- فضلنا حرف خداست و به ما ربطي ندارد. انچه به ما بندگان مربوط است همان «لا نفرق» است. به اضافه اينكه اگر ادامه آيه را بخواني جهت تفضيل را بيان كرده: به موسي ، اجازه تكلم با خدا را داده و به عيسي زنده كردن و ... . نه مطلق برتري .
سلام
مثل این است که باید تمام مطالب را چندین بار برای شما تکرار کنم تا متوجه شوید
شما گفتید:
حضرت عيسي و پيامبر از نظر ما يكسان هستند
من هم گفتم از لحاظ فضیلت یکی بر دیگری برتر است و اینکه فرق نمی گذاریم مربوط به چیز دیگری است
از چه لحاظ فرق نمی گذاریم؟ خود قرآن گفته قُلْ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ ما أُنْزِلَ عَلَيْنا وَ ما أُنْزِلَ عَلى إِبْراهيمَ بر ایمان آوردن به کتبشان فرق نمی گذاریم یعنی همانطور که به قرآن ایمان داریم به تورات هم ایمان داریم ما أُوتِيَ مُوسى وَ عيسى وَ النَّبِيُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ و بر سایر کتاب های آسمانی ایمان داریم و بین احدی از آن ها(در آنچه که آورده اند فرق نمی گذاریم)
لذا هر حكمي براي حضرت عيسي ثابت شد براي پيامبر هم ثابت مي شود
خودتان جواب خودتان را دادید،آیا در این موارد هم پیامبران برابر بودند؟ و آنچه برای یکی ثابت شد برای دیگری هم ثابت شد؟
به موسي ، اجازه تكلم با خدا را داده و به عيسي زنده كردن و ... . نه مطلق برتري .
ال در النبي معرفه است منتها عهد حضوري است براي امام جماعت. اگر مقصود رسول الله بود بايد قبلا ذكر مي شد و حال آنكه ذكر نشده بلكه با اسم ظاهر كه در حكم غايب است آمده(اشهد ان محمدا عبده و رسوله )
جالبه!
پس منظور از پیامبر در نماز امام جماعت است!! پس شما نماز خواندن به این شکل را قبول دارید که سلام در آن وجود دارد! و باید این گونه نماز خواندن را از روایات گرفته باشید! برای ما آن روایت که می گوید امام جماعت پیامبر است را بیاورید جناب دانشمند! و با ظن و گمان سخن نگویید با دلیل برای ما اثبات کنید که النبی یعنی امام جماعت!ً!!!!!!!!!!!!!!
البته منظورم این نیست که خدا می خواست یا نمی خواست منظورم این است که اگر این کار انجام شده از سمت خدا نبوده و از سمت بنده خدا بوده و هرکسی می تواند انجام دهد.
سلام
هر کاری از سمت خداست و تمام اراده ها در طول اراده خداست
إِنْ تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ يَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِ اللهِ وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِكَ قُلْ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللهِ فَمالِ هؤُلاءِ الْقَوْمِ لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ حَديثاً
تمام افعال را می توان به خدا نسبت داد حتی وقتی شیطان انسان را گمراه می کند می توان گفت خدا او را گمراه کرده إِنَّ اللهَ يُضِلُّ مَنْ يَشَاءُ
و اگر پیامبر کسی را هدایت کند می توان گفت در حقیقت خدا هدایت کرده يَهْدي مَنْ يَشاءُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ
اگر صحابه در جنگ کفار را بکشند می توان گفت صحابه نبودند بلکه خدا بوده فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لكِنَّ اللهَ قَتَلَهُمْ
اگر پیامبر در جنگ ها تیر پرتاب کند می توان گفت خدا بوده که تیر پرتاب کرده وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللهَ رَمى
با يک جستجوي ساده در مييابيم كه اشکال فوق برگرفته از سخنان ابن تميه است
ما را با ابن تيميه و امثال او و افراطيون بعد از او كاري نيست . ما يك رب داريم به نام الله جل جلاله ، كه يك كتاب فرستاده به نام قرآن، و آن كتاب هدي للناس است و ما هم جزء ناس، و كتابش را نيز بلسان عربي مبين و بسيار آسان و روان فرستاده تا هر كس بخواهد بتواند از آن بهره گيرد«وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ (22)». اين آيه چهار بار در قرآن تكرار شده تا هيچ حرفي در آن نباشد. و امير مومنان هم فرمود :فاذا التبست عليكم الأمور كقطع اللّيل المظلم فعليكم بالقران فانّه شافع مشفّع، و ائمه ديگر نيز فرموده اند: ٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ مَا لَمْ يُوَافِقْ مِنَ الْحَدِيثِ الْقُرْآنَ فَهُوَ زُخْرُف.
عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ خَطَبَ النَّبِيُّ ص بِمِنًى فَقَالَ أَيُّهَا النَّاسُ مَا جَاءَكُمْ عَنِّي يُوَافِقُ كِتَابَ اللَّهِ فَأَنَا قُلْتُهُ وَ مَا جَاءَكُمْ يُخَالِفُ كِتَابَ اللَّهِ فَلَمْ أَقُلْه
دستور داده اند كه روايات را به قران عرضه كنيد تا باورشان كنيد ، حال اگر قرلر باشد قران غير قابل فهم باشد ، حكمت الهي در هدايت بشر زير سوال مي رود و اگر قران هم بخواهد با روايات فهميده شود، دور پيش مي آيد. پس هر چه با قرانم نسازد به ديوارش مي كوبيم و لو به اندازه كوهي باشد.
و السلام علي من اتبع الهدي
ن هم گفتم از لحاظ فضیلت یکی بر دیگری برتر است و اینکه فرق نمی گذاریم مربوط به چیز دیگری است
از چه لحاظ فرق نمی گذاریم؟ خود قرآن گفته قُلْ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ ما أُنْزِلَ عَلَيْنا وَ ما أُنْزِلَ عَلى إِبْراهيمَ بر ایمان آوردن به کتبشان فرق نمی گذاریم یعنی همانطور که به قرآن ایمان داریم به تورات هم ایمان داریم ما أُوتِيَ مُوسى وَ عيسى وَ النَّبِيُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ و بر سایر کتاب های آسمانی ایمان داریم و بین احدی از آن ها(در آنچه که آورده اند فرق نمی گذاریم)
خداي متعال به ما دستور داده بين آنها فرق نگذاريد، و يك نمونه را ذكر مي كند كه بعد از مرگ شاهد امت خود نيست . خدا كه نبايد يكي يكي نام ببرد تا ما باور كنيم: لا يعلم الغيب الا هو . بعدش هم خود پيامبر عزيز مي فرمايد : من غيب نمي دانم :وَ لا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدي خَزائِنُ اللَّهِ وَ لا أَعْلَمُ الْغَيْبَ وَ لا أَقُولُ إِنِّي مَلَكٌ وَ لا أَقُولُ لِلَّذينَ تَزْدَري أَعْيُنُكُمْ لَنْ يُؤْتِيَهُمُ اللَّهُ خَيْراً اللَّهُ أَعْلَمُ بِما في أَنْفُسِهِمْ إِنِّي إِذاً لَمِنَ الظَّالِمينَ (31)
قُلْ لا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدي خَزائِنُ اللَّهِ وَ لا أَعْلَمُ الْغَيْبَ وَ لا أَقُولُ لَكُمْ إِنِّي مَلَكٌ إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ ما يُوحى إِلَيَّ قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الْأَعْمى وَ الْبَصيرُ أَ فَلا تَتَفَكَّرُونَ (50)
بگو: به شما نمىگويم كه خزاين خدا نزد من است. و علم غيب هم نمىدانم. و نمىگويم كه فرشتهاى هستم. تنها از چيزى پيروى مىكنم كه بر من وحى شده است. بگو: آيا نابينا و بينا يكسانند؟ چرا نمىانديشيد؟ (50)
به شما نمىگويم كه خزاين خدا در نزد من است. و علم غيب هم نمىدانم. و نمىگويم كه فرشته هستم. و نمىگويم كه خدا به آنان كه شما به حقارت در آنها مىنگريد خير خود را عطا نكند. خدا به آنچه در دلهاى آنهاست آگاهتر است. اگر چنين كنم، از ستمكاران خواهم بود. (31)
او هم بشري مثل ما بوده فقط به او وحي مي شده.حالا شما مي خواهيد از او ملك بسازيد، خود دانيد.
پس اینطور که اینجا می فرمایید پیامبر فقط شاهد معصومین است و معصومین شاهد مردم
که البته باز به نظر صحیح نیست
چون اولا در ایه ما چنین کلمه ای یعنی معصومین را نداریم
و این تحمیل بر ایه است و نهایت شما ایه را بگونه ای تغییر دادید تا با روایات جور شود
یعنی اینکه روایات را بر ایات مقدم می دانید
نه به این معنا که پیامبر صلی الله علیه وآله در حیطه شاهد بودنشان محدود باشند، خیر؛ وقتی ایشان شاهد بر معصومین علیهم السلام هستند، به طریق اولی شاهد بر دیگران نیز هستند.
همان طور که قبلا عرض کردم، نمی توان مفسران قرآن را از قرآن جدا کرد، لذا باید از طریق ایشان به مراد الهی رسید.
ضمنا بین مفهوم و بین مصداق و تطبیق یا همان تاویل، نباید خلط نمود.
در آیه لفظ معصومین نیامده است ولی در تاویل و تطبیق آیه، این که معصومین علیهم السلام، فرد کامل و تمام آن باشند، تحمیل بر قرآن نیست.
مفهوم آیه کلی است و شاهد بودن را مطرح می کند، شاهد بودنی که فرد کامل آن، معصومینی هستند که بعدا می آیند.
چرا شاهد دوم را محدود کردین ؟ در حالی که خطاب کلی است ؟
الگو، گواه و شاهد بودن، به نسبت میزان تبعیت و پیروی از پیامبر صلی الله علیه وآله، قوت و ضعف دارد؛ و چون اهلبیت علیهم السلام کاملترین و بیشترین تبعیت را از پیامبر دارند، مصداق اکمل شاهد و گواه و الگو بودن هستند.
البته توجه داشته باشید اگر مراد از این شاهد بودن، شاهد و گواه بودن در قیامت باشد، یعنی در قیامت، پیامبر صلی الله علیه وآله بر اعمال شما شهادت می دهند؛ و گروه دیگری نیز هستند که آنها هم شهادت بر اعمال می دهند، در این صورت به ائمه معصومین علیهم السلام اختصاص پیدا می کند زیرا روشن است که افراد عادی نمی توانند نسبت به اعمال دیگران آگاهی داشته باشند تا بخواهند شهادت بدهند و گواه و شاهد باشند.
لذا اگر مراد از این شاهد، شاهد بودن و شهادت دادن در قیامت است ـ کما این که در روایات آمده است ـ قطعا کسی نیست جز معصومین علیهم السلام که به اذن الهی، شاهد و ناظر اعمال انسانها در دنیا هستند و در قیامت نیز گواهند و شهادت می دهند.
روایات عرض اعمال بر حضرات معصومین علیهم السلام، اشاره به همین گواه و شاهد بودن دارد.
شما 50 نفر را در نظر بگیرید که در میانشان 5 نفر دروغگو است
ایا از نظر علمی درست هست که بگوییم این جامعه دروغگوست ؟
قرار نیست بدون ضابطه و در هر رابطه کل و جزیی، این انتساب انجام شود.
در جایی که قرینه بر این انتساب وجود دارد، انتساب بر اساس آن بیان علمی، موجه است. البته این مضوع را باید در جای خود پیگیری نمود.
اگر مراد از شاهد بودن، شهادت پیامبر و مردم باشد، شهادت بر سخت یا آسان بودن دین نیست.
1. شهادت پيامبر صلی الله و علیه وآله بر اطاعت و پذيرفتن حقّ و رسالت، توسط مردم است؛ و مردم نيز بر امّت هاى ديگر گواه باشند كه پيامبران، آن ها را تبليغ كرده اند.
2. معناى اين كه پيامبر صلی الله و علیه وآله گواه شما باشد، اين است كه پيامبر به شما رسالت را ابلاغ كرده، و معناى اين كه شما گواه بر مردم باشيد اين است كه آن چه پيامبر به شما ابلاغ كرده شما بعد از او به مردم ابلاغ كنيد. (ر.ک: تفسير جوامع الجامع، ج 3، ص 63)
بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام و خداقوت
در این حالت یعنی بدون استثنا هرکسی که دین به او رسیده است، آنرا ابلاغ کند، درصورتی که چنین چیزی یک در هزار هم نمی بینیم.
بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام و خداقوت
باتوجه به دو کلمه شهید و رقیب، آیا منطقی نیست که منظور از این دو با هم فرق داشته باشد؟
چه لزومی داشته که برای یک معنی خاص، از دو کلمه(هرچند نزدیک به هم) استفاده شود؟
وَقُلِ اعْمَلُواْ فَسَيَرَى اللّهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ وَسَتُرَدُّونَ إِلَى عَالِمِ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ فَيُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ - توبه 105
و بگو [هر كارى مىخواهيد] بكنيد كه به زودى خدا و پيامبر او و مؤمنان در كردار شما خواهند نگريست و به زودى به سوى داناى نهان و آشكار بازگردانيده مىشويد پس ما را به آنچه انجام مىداديد آگاه خواهد كرد
اون نتیجه ای که گرفتیم، منطقی بود
ببینید، آیه میگه، خدا، رسولش و مومنین می بینند عمل شما را
حالا آیا ما عمل دیگران را می بینم(هر چند در مومن بودنمان شک است، خودم را عرض می کنم)
پس بناچار باید یک رابطه ای میان توان دیدن و شاهد بودن از یکسو و مقام ایمانی شخص از سوی دیگر باشد.
سوال اضافی: آیا از مفاد همین آیه، حیات برزخی را نمی توان اثبات کرد؟
/با تشکر.
سلام
اسماعیل چون در مکه می ماند و با قبال عرب ازدواج می کند نسل ان حضرت که می شوند نسل ابراهیم در مکه هستند و می شوند عرب
ولی انچه مسلم هست مردم عربستان پیرو ابراهیم بوده اند حال از نسل او یا غیر از نسل او
این مقام امامت با مقام امامتی که ما برای معصومین قایل هستیم فرق دارد
این مقام پس از رسیدن به مقام نبوت و گذراندن ازمایشهای سخت الهی بدست می اید
در حالی که معصومین مقام نبوت ندارند
اگر به ایات قبل نگاه کنیم
خطاب این ایات به به اعراب منافق و و گروهی از اهل مدینه است که انها را به چند گروه تقسیم می کند
و نه همه مسلمین جهان
و خطاب خدا و رسوا و مومنان اعمال شما را می بینند
در ارتباط با عملکرد ان زمان انهاست که خوب بدیهی است خدا پنهان امور و پیامبر و مومنان اشکار امور را می دیدند
با تشکر
سلام
اگر ممکن است مثالی در این مورد بزنید
سلام
بله من هم با شما موافقم و حتما بین انها اختلاف باید وجود داشته باشد
لطف می کنین معانی مختلف رقیب و بنویسین ؟
سلام
به نظر من منظورش اینه که خداوند بر اعمال پنهان ما اگاه هست و پیامبر و مومنان بر اعمال ظاهری ما شاهد و گواه هستند
این معنا را بسیار منطقی تر می بینم تا اینکه امامان بعد از حیاتشان بر کل مومنین جهان نظارت داشته باشند
و این قدرت فقط در ید خداست
سلام
حقیر نه
شما از کدوم قسمت این نتیجه رو گرفتین ؟
بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام و خداقوت
اگر اعمال ظاهری باشد، کفار و مشرک و غیر مشرک هم می بینند، پس چه ضرورتی دارد خدا فقط اسم چند گروه را بیاورد؟
از اینکه خدای تبارک و تعالی هیچ شرطی برای دیدن آنها ذکر نکرده و همراه با دیدن خویش ذکر کرده و دیگر اینکه می گوید، شما را به زودی به سوی دانای نهان و آشکار می بریم.
سلام
این دقبقا سخن وهابی هاست!
شما اعمال ظاهری زا از کجای قرآن برداشت کردید؟
زنده کردن مردگان در قدرت خدا نیست؟ شفای بیماران در قدرت خدا نیست؟
اما عیسی این ها را انجام می داد
وَ رَسُولاً إِلى بَني إِسْرائيلَ أَنِّي قَدْ جِئْتُكُمْ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ أَنِّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فيهِ فَيَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِ اللهِ وَ أُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ وَ أُحْيِ الْمَوْتى بِإِذْنِ اللهِ وَ أُنَبِّئُكُمْ بِماتَأْكُلُونَ وَ ما تَدَّخِرُونَ في بُيُوتِكُمْ إِنَّ في ذالِكَ لَآيَةً لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ
یادم رفت این را ذکر کنم، از یاداوری شما متشکرم
سلام
خوب اولا که مومنان در جمع خودشان زندگی می کنند و بنابرین مشرکان نمی تونند شاهد باشد
در ثانی مشرک اعتباری در درگاه خدا برای شهادت ندارد ؟
خوب لازم نیست ذکر کنه مساله بدیهیه
اعمال پنهانی را خدا شاهد است که دانای نهان و اشکار است
و اعمال ظاهری را یا درحضور پیامبر است یا در حضور مومنان
که انها شاهدند
حتی اینجا برای اینکه شبهه علم غیب پیامبر را ایجاد نکند کلمه مومنان را اورده است
اما اینکه چه ارتباطی به زندگی برزخی داره ؟
سلام
پس همون اول برچسب وهابی زدین !!!!!!!
نه بزرگوار من اصلا عقاید وهابی رو نمی دونم چیه
من یک جای دیگه هم نوشتم شیعم
از اینکه سه مورد شاهد ذکر کرده است خدا و پیامبر و مومنان
عیسی برای اثبات نبوتش انجام داد و مقطعی و به فرمان خدا
و ذاتا دارای این ویزگیها نبود
سلام علیکم
در این آیه صحبت از دیدن است، نه شهادت
در ثانی چرا مشرکان نمی بینند؟ مگر مشرک در جمع مومنین نیست؟
حالا مشرک نباشد، منافق که هست؟
در ثانی گفته مومنان شما را می بینند، مگه مخاطب اون «شما» کی هستند؟
چرا «مخاطب شما» خودش نمی بیند؟
یه اختلافی بین مخاطب «شما»و مومن هست.
پس این احتمالاً غیر از همه ما است، لذا صفت ویژه ای دارد.
اون چیزی شما گفتی بدیهی است، خدا آیه برای چنین بدیهیاتی می فرستد؟
آنهم با قید محصور کنند، برای پیامبر و مومنین منهای منافق، مشرک و حتی مسلمان عادی!!!!!
وقتی می فرماید: شما را به آنچه انجام دادید آگاه می کنند؟ این معنی را نمی رساند؟ که شما به آنچه انجام داده اید، آگاه نیستید؟
لذا اعمال ما دو نوع صوررت دارد، صورت در عالم شهود و صورت در عالم غیب
عام غیب را ما فعلاً نمی بینیم تا زمانی که به سوی دانای به غیب و شهود برویم.
و خدا و رسول و مومنان هستند که صورت پنهان و آشکار اعمال ما را می بینند.
و این هم یک موضوع دیگر که اختلاف دیدن ما و خدا و رسول و مومنین را مشخص می کند، آنها صورت غیب و آشکار اعمال را می بینند
ما مردم عادی تنها صورت آشکار اعمالمان را.
و چناه بر خدا اگر صورت پنهان زشت باشد و صورت ظاهر اعمال زیبا!!
ارتباط به عالم برزخ، همان عالمی است که صورت پنهان اعمال ما در آن نمایان است
و اینکه بدون قید و شرط فرموده پیامبر و مومنان می بینند، یعنی نگفته تنها در این دنیا.
در این حالت یعنی بدون استثنا هرکسی که دین به او رسیده است، آنرا ابلاغ کند، درصورتی که چنین چیزی یک در هزار هم نمی بینیم.
با سلام و درود
این که مسلمان به وظیفه مسلمانی اش عمل نکند، مطلب دیگری است.
شاهد بودن در چنین بیانی، معنایش این است که شما برای دیگران گواه و شاهد باشید بر این که پیامبری بود که از طرف خداوند فرستاده شده بود و چنین تعالیمی را ابلاغ کرد و .... .
ضمنا این شاهد بودن معنایش این نیست که مسلمان ها در خصوص شاهد بودن اقدام کننده باشد و کار خاصی انجام دهند بلکه می توان عمل مسلمانان را به میزان پیروی و تبعیت آن ها از پیامبر صلی الله علیه وآله، معیار و الگو قرار دارد؛ یعنی عمل مسلمانان ـ به خودی خود ـ با توجه به میزان پیروی که از پیامبر خدا دارند، الگو و معیار است برای دیگران تا درستی و نادرستی عمل خود را با آن بسنجنند.
البته این معنای معیار و الگو بودن بنا بر بیانی است که اشاره به این دنیا باشد و الا اگر شهادت و گواه بودن در قیامت مراد است، اختصاص به معصومین علیهم السلام دارد و دیگر نوبت به این مطالب نمی رسد.
اگر ممکن است مثالی در این مورد بزنید
با سلام و درود
قبلا هم عرض کردم، مانند آیه شریفه:
«يا بَني إِسْرائيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَ أَنِّي فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعالَمينَ»
اى بنى اسرائيل! نعمتهايى را كه به شما ارزانى داشتم به خاطر بياوريد و (نيز به ياد آوريد كه) من، شما را بر جهانيان، برترى بخشيدم. (بقره، 47 و 122)
روشن است که تک تک بنی اسرائیل بر عالمیان برتری ندارند، بلکه به خاطر وجود بعضی از آن ها است که با بودن آن ها، بنی اسرائیل برتر دانسته شده است.
سلام
من نگفتم شما وهابی هستید بلکه گفتم این عقاید وهابی هاست و جمله خبری است!
اولا شاهدی ذکر نکرده بلکه بحث دیدن است و ثانیا فقط خدا و رسول و مومنین ظاهر اعمال را نمی بینند. بعد هم فعل جمله می گوید سیری الله یعنی خواهند دید در حالی که دیدن ظاهری فعل آینده نمی خواهد
در جای خودش (علم کلام) ثابت شده که معصومین به میزانی که خداوند اراده فرموده، از مغیبات آگاهی داشته و عالم به اسرار و خفیات هستند.
هیچ منع و محدودیتی وجود ندارد که خداوند از صفاتش به میزان ظرفیت بندگانش، به آنها عنایت کند.
«مَنْ ذَا الَّذي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْديهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لا يُحيطُونَ بِشَيْءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِما شاءَ»
كيست كه در نزد او، جز به فرمان او شفاعت كند؟! (بنا بر اين، شفاعت شفاعت كنندگان، براى آنها كه شايسته شفاعتند، از مالكيت مطلقه او نمى كاهد.) آنچه را در پيش روى آنها [بندگان] و پشت سرشان است مى داند (و گذشته و آينده، در پيشگاه علم او، يكسان است.) و كسى از علم او آگاه نمى گردد جز به مقدارى كه او بخواهد. (بقره، 255)
سلام
لازمه شهادت دیدن است
مشرک می بیند ولی صلاحیت شهادت ندارد که حتی دینش هم ارزشی ندارد
شما انتظار دارین در قران بگوید : مشرکان شما را می بینند
مخاطب شما همه مردم هستند که شامل مشرک و مومن می باشد
اینکه گفته به زودی خدا و پیامبر و مومنان دراعمال شما خواهند نگریست
جمله اینده است و می توان نتیجه گرفت این نگریستن در محشر اتفاق می افتد
چون از کلمه بزودی استفاده کرده است و در قران خدا برای زمان قیامت کلمه بزودی
بکار برده است و اینکه اگاهی از اعمال در روز رستاخیز اتفاق خواهد افتاد و نه در برزخ
و از اینده بودن فعل می توان نتیجه گرفت این دیدن در زمان حال اتفاق نمی افتد
بلکه در برزخ یا در اخرت است
با تشکر
سلام
تفسیر دیگری هم در اینم مورد وجود دارد که می گوید منظورش بر عالمیان
زمان خود موسی هست
و دلیل بر برتری دادن هم این است که پیامبران متعددی در این قوم ظهور کرده است
و این را هم می توان دلیل برتری دانست
البته حالا چرا خدا این قوم را بر عالمیان برتری داده است
باز بر می گردد به اینکه خدا خودش می گوید بعضی از شما را بر بعضی برتری دادیم
و دلیلش خدا عالم است
این مطلب و جناب سلمان هم اشاره کرده بود و جوابشو در اون پست نوشتم
با تشکر
تفسیر دیگری هم در اینم مورد وجود دارد که می گوید منظورش بر عالمیان
زمان خود موسی هست
و دلیل بر برتری دادن هم این است که پیامبران متعددی در این قوم ظهور کرده است
و این را هم می توان دلیل برتری دانست
با سلام و درود
در هر حال، روشن است که این برتری و فضیلت شامل تک تک بنی اسرائیل نمی شود.
در این زمینه هم فرقی نمی کند کدام تفسیر را بپذیرید. اگر اشاره به خود آن زمان هم باشد، باز هم این گونه نیست که تک تک بنی اسرائیل بر انسان های آن زمان، برتری و فضیلت داشته باشند.
بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام و خداقوت
به نظر حقیر عالم غیب الان هم وجود دارد، محشر با غیب تفاوت دارد.
در آیه صحبت از این شده که اعمال شما را می بینند و شما را به آنها آگاه می سازند
لذا در مورد صورت غیبی اعمال است.
صورت غیبی اعمال در محشر هم دیده می شود ولی اصلش در عالم غیب است، یعنی همین الان هم باید در عالم غیب باشد.
اگر این کار را بکنید آنگاه خدا و رسول و مومنین می بینند
آنگاه لزوماً زمانی نیست که در آینده معنی بدهد. رابطه شرطی بیشتر بیانگر نوعی رابطه میان دو طرف است که میتواند شامل زمان هم باشد ولی نه لزوماً.
لطفاً، اشتباهی دیدید تذکر بدید.
با سلام، با توجه به سوال و جواب حضرت عيسي با خداي متعال در آيه زير، مقربين فقط در زمان حياتشان مي توانند شاهد اعمال امت خود باشند. و بعد از رحلتشان، ديگر شاهد نيستند:
وَ إِذْ قالَ اللَّهُ يا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِي وَ أُمِّي إِلهَيْنِ مِنْ دُونِ اللَّهِ قالَ سُبْحانَكَ ما يَكُونُ لِي أَنْ أَقُولَ ما لَيْسَ لِي بِحَقٍّ إِنْ كُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ ما فِي نَفْسِي وَ لا أَعْلَمُ ما فِي نَفْسِكَ إِنَّكَ أَنْتَ عَلاَّمُ الْغُيُوبِ (116) ما قُلْتُ لَهُمْ إِلاَّ ما أَمَرْتَنِي بِهِ أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّي وَ رَبَّكُمْ وَ كُنْتُ عَلَيْهِمْ شَهِيداً ما دُمْتُ فِيهِمْ فَلَمَّا تَوَفَّيْتَنِي كُنْتَ أَنْتَ الرَّقِيبَ عَلَيْهِمْ وَ أَنْتَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ (117) إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُكَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (118)و (ياد كن) آن گاه كه (در قيامت) خدا گويد: اى عيسىِ مريم، آيا تو مردم را گفتى كه من و مادرم را دو خداى ديگر سواى خداى عالم اختيار كنيد؟ عيسى گويد: خدايا، تو منزهى، هرگز مرا نرسد كه چنين سخنى به ناحق گويم، چنانچه من اين گفته بودمى تو مىدانستى، كه تو از سرائر من آگاهى و من از سرّ تو آگاه نيستم، همانا تويى كه به همه اسرار غيب جهانيان كاملًا آگاهى. (116)
من به آنها هرگز چيزى نگفتم جز آنچه تو مرا بدان امر كردى، كه خداى را پرستيد كه پروردگار من و شماست، و من بر آن مردم گواه و ناظر اعمال بودم مادامى كه در ميان آنها بودم، و چون روح مرا گرفتى تو خود نگهبان و ناظر اعمال آنان بودى، و تو بر همه چيز عالم گواهى. (117)
اگر آنان را عذاب كنى باز (خدايا) همه بندگان تو هستند، و اگر از گناه آنها درگذرى باز توانا و درست كردارى. (118)
چنانكه مي بينيد حضرت به پروردگار عرض مي كند كه تا من زنده بودم شاهد اعمالشان بودم كُنْتُ عَلَيْهِمْ شَهِيداً ما دُمْتُ فِيهِمْ فَلَمَّا تَوَفَّيْتَنِي كُنْتَ أَنْتَ الرَّقِيبَ عَلَيْهِمْ وَ أَنْتَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ
ثانيا:با توجه به آيات قبل، سيري الله در آيه محل بحث مربوط به منافقان است كه خداوند دارد آنها را تهديد مي كند كه پيامبر و مومنين به زودي از حالشان با خبر شده و رسوا مي شوند
سلام بر كارشناس محترم؛ به نظر مي آيد كلمه بني اسرائيل خوب ترجمه نشده چرا كه « اسرا » به معناي عبد و «ايل» به معناي الله است فلذا كلمه اسراييل مساوي است با «بنده خدا » يا «عبد الله» . پس اين قاعده تفضيل بني اسراييل بر عالميان ، يك قاعده هميشگي است منتها افراد آن دائما در حال عوض شدن هستند و در زمان كنوني هر كسي عبد الله شد ، بر عالميان برتري دارد .
سلام
لطفا دچار خلط نشوید. حضرت عیسی ع کاره ای نبود، این خدا بود که مرده را زنده کرد به قول آقای جوادی دست خدا بود که از آستین موسی ع بیرون آمد و آن معجزات را انجام داد وگرنه که پیامبران کاره ای نبودند جز مبلغ دین.
اگر كمي در آيه توجه كنيد كاملا مطلب برايتان روشن مي شود؛ حضرت اول مي فرمايد:أَنِّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ سپس مي فرمايد:فَأَنْفُخُ فيهِ ، بدون اينكه « بِإِذْنِ اللهِ» را مطرح كند زيرا إذن عام الهي داشت مثل بقيه انسانها، اما وقتي نوبت به «فيَكُونُ طَيْراً » مي رسد بلافاصله مي فرمايد:« بِإِذْنِ اللهِ» . همين اذن خاص در « أُحْيِ الْمَوْتى بِإِذْنِ اللهِ» نيز وجود دارد. اذن هاي خاص را در جايي مي دهند كه آن عمل در توان فرد نيست و در واقع خداوند است كه كار را انجام مي دهد مثل قضيه حضرت موسي كه خودش از مار شدن عصايش ترسيد و مي خواست فرار كند.
»
با توجه به قران و اقوال ائمه بزرگوار از جمله حضرت علي (ع) كه فرمود فقط خدا شاهد بر اعمال مردم است«لا شهيد غيره و لا وكيل دونه » جز خدا هيچ كس شاهد بر اعمال مردم نيست و كار به كسي واگذار نشده است.(نهج البلاغه نامه 26) و خداي ستار العيوب احدي را شاهد و ناظر اعمال ديگران قرار نداده است. و حتي طبق يك روايت پيامبر از خدا تقاضا مي كند كه حساب امت خودش را به خودش واگذار كند. ولي خداوند نمي پذيرد و مي فرمايد كه حتي توي پيامبر هم نبايد از حال بندگان من باخبر شوي.
اما شهادت دادن انبياء و شهدا در قيامت به معناي شاهد و ناظر بودنِ ايشان بر تمام اعمال مردم نيست بلكه آنان فقط درباره اموري كه شاهدش بوده اند گواهي مي دهند نه اينكه ايشان ناظر و شاهد تمام اعمال آشكار و نهان همه امت خويش باشند
چنانكه از نهج البلاغه مي توان دريافت حضرت امير در هنگام خلافتش اگر مامورين و جاسوساني كه خود حضرت گماشته بود، خبري مي آوردند وي مطلع مي شد و الا نه .
طبق صريح قران كريم بعد از رسولان الهي حجت بر مردم تمام شده و حجتي باقي نمانده:إِنَّا أَوْحَيْنا إِلَيْكَ كَما أَوْحَيْنا إِلى نُوحٍ وَ النَّبِيِّينَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَوْحَيْنا إِلى إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ وَ عِيسى وَ أَيُّوبَ وَ يُونُسَ وَ هارُونَ وَ سُلَيْمانَ وَ آتَيْنا داوُدَ زَبُوراً (163) وَ رُسُلاً قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَيْكَ مِنْ قَبْلُ وَ رُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ وَ كَلَّمَ اللَّهُ مُوسى تَكْلِيماً (164) رُسُلاً مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَ كانَ اللَّهُ عَزِيزاً حَكِيماً (165)
بعد از رسولان حجتي نمانده لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ.
خود پيامبر هم چنين ادعايي ندارد : قُلْ ما كُنْتُ بِدْعاً مِنَ الرُّسُلِ وَ ما أَدْري ما يُفْعَلُ بي وَ لا بِكُمْ إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ ما يُوحى إِلَيَّ وَ ما أَنَا إِلاَّ نَذيرٌ مُبينٌ (9
بگو: من از بين رسولان، اولين پيغمبر نيستم و نمىدانم كه با من و شما چه مىكنند؟ من جز آنچه بر من وحى مىشود پيروى نمىكنم و جز آنكه با بيان روشن (خلق را آگاه كنم و از خدا) بترسانم وظيفهاى ندارم. (9)
ائمه بزرگوار كه بالاتر از پيامبر(ص) نيستند.
سلام
بله به خاطر همین هست که ما در زیارت نامه ها عیسی را مسقیم مورد خطالب قرار نمی دهیم و می گوییم السلام علی عیسی روح الله اما به پیامبر که می رسد می گوییم السلام علیک یا رسول الله و یا در نماز می گوییم السلام علیک ایها النبی و رحمه الله و بر کاته!
اگر پیامبر نمی شنود سلام برای کیست؟
اصوليان و قرآن پژوهان برآنند كه خصوص سبب , مانع عموم لفظ يا معنى نمى گردد . يـعـنـى بـا آنكه ممكن است شان نزول يك آيه يا گروهى از آيات ناظر به مورد خاصى باشد , ولى مـحـدود و مقيد به همان مورد نمى شود , و با آنكه مورد و مصداق خاص است ( خصوص سبب ) , لفظ يا معناى آن قابل تسرى و تعميم به موارد ديگر هم هست ( عموم لفظ يا معنى ). نـظـيـر آيه ظهار , يا لعان يا كلاله يا آيه حد قذف ( در داستان افك ) كه ناظر به مورد خاص بوده است ولى براى همه مسلمانان سارى و صادق است.
اولا؛ حضزت عيسي و پيامبر از نظر ما يكسان هستند: آلعمران : 84 قُلْ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ ما أُنْزِلَ عَلَيْنا وَ ما أُنْزِلَ عَلى إِبْراهيمَ وَ إِسْماعيلَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ وَ ما أُوتِيَ مُوسى وَ عيسى وَ النَّبِيُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ
قُلْ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ ما أُنْزِلَ عَلَيْنا وَ ما أُنْزِلَ عَلى إِبْراهيمَ وَ إِسْماعيلَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ وَ ما أُوتِيَ مُوسى وَ عيسى وَ النَّبِيُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ (84)
آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ وَ قالُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا غُفْرانَكَ رَبَّنا وَ إِلَيْكَ الْمَصيرُ (285)
لذا هر حكمي براي حضرت عيسي ثابت شد براي پيامبر هم ثابت مي شود
ثانيا: هيچ كجا سلام بر «محمد» نمي دهيم بلكه بر نبي سلام مي دهيم
ثالثا: سلام بر نبي در نماز مستحب است (منظورم جمله اول سلام است كه بر نبي داده مي شودد
رابعا:نبأ يعني خبر و نبي يعني كسي كه داراي خبر است لذا مراد از نبي همان كسي است كه از اخبار و آيات قران خبر دارد و امام جماعت شده . و سلام دوم را مومنين برخودشان مي دهند و سلام آخر را به يكديگر مي دهند . چنان كه فرهنگ اسلام اين است كه موقع خدا حافظي بر هم سلام مي دهند.
عذراً
تسري از نظر اصوليون دليل مي خواهد.
قران پژوهان با استناد به كدام دليل و آيه اين حرف را مي زنند؟ خواهش مي كنم دوباره تاپيك را مطالعه كن و بدون تعصب كمي بيشتر فكر كن
سلام
اولا بین پیامبران تفاوت است از هر نظر تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ مِنْهُمْ مَنْ كَلَّمَ اللهُ وَ رَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجاتٍ وَ آتَيْنا عيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّناتِ وَ أَيَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ
اما ما در ایمان آوردن به کتابشان فرق نمی گذاریم قُلْ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ ما أُنْزِلَ عَلَيْنا وَ ما أُنْزِلَ عَلى إِبْراهيمَ وَ إِسْماعيلَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ وَ ما أُوتِيَ مُوسى وَ عيسى وَ النَّبِيُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ یعنی اینطور نیست که به بعضی ایمان داشته و به بعضی کافر باشیم
پس این جمله غلط است که" هر حكمي براي حضرت عيسي ثابت شد براي پيامبر هم ثابت مي شود"
ثانیا در نماز بر نبی سلام نمی دهیم بلکه بر النبی است و ال معرفه است و به یک نبی یعنی خاتم الانبیا بر می گردد
ثالثا مستحب بودن سلام هم اصلش که سلام دادن است را نفی نمی کند
رابعا این جمله که النبی یعنی امام جماعت هم خنده دار بود و بعد هم فرضا پیامبر یعنی امام جماعت پس باید امام جماعت به جای این جمله بگوید السلام علی و نگوید السلام علیک ایها النبی
سلام
جالب است شما هم مطالب را با هم قاطی می کنید و هم منظور آقای جوادی را نفهمیده اید
اگر از آقای جوادی بپرسید که پیامبر اسلام هنگامی که حرف می زد خودش حرف می زد یا خدا به شما خواهد گفت خدا!!
اگر بپرسید صحابه در جنگ کفار را کشتند یا خدا خواهد گفت خدا!!
و این آیه را برای شما می خواند که فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لكِنَّ اللهَ قَتَلَهُمْ وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللهَ رَمى
به این ترتیب اگر من هم کاری انجام دهم خدا آن را انجام داده چون علت حقیقی آن خداست نه من!
اما معجزه!
ما بسیاری از کار ها را توسط بزرگان شنیده ایم که انجام می دهند و به آن کرامت می گویند و قطعا این ها هم از ناحیه خداست و آن شخص هیچ کاره است
و ....
در کل تمام اراده ها در طول اراده خداست...شما منظور آقای جوادی را متوجه نشدید
سلام
در آن قسمت که می گوید من از آنچه در خانه هایتان ذخیره کرده اید خبر می دهم هم در توان فرد نیست پس چرا باذن الله نیاورد؟ مگر اذن عام داشت؟
ريشه يابي شبهه
با يک جستجوي ساده در مييابيم كه اشکال فوق برگرفته از سخنان ابن تميه است كه آن را در كتاب «منهاج السنة» اين گونه مطرح کرده است:
«حجة الله على عباده قامت بالرسل فقط. كما قال تعالى: { لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ } [النساء: 165]. ولم يقل: بعد الرسل والأئمة أو الأوصياء أو غير ذلك».
حجت خدا بر بندگانش فقط با فرستادن رسولان تمام شده است؛ چنانچه خداوند فرموده: «تا بعد از رسولان براي بندگان عليه خداوند حجتي نباشد». و نفرموده بعد از رسولان و ائمه و اوصياء و غير آنها.
ابن تيميه الحراني الحنبلي، ابو العباس أحمد عبد الحليم (متوفاى 728 هـ)، منهاج السنة النبوية، ج ۵ ص۷۶، تحقيق: د. محمد رشاد سالم، ناشر: مؤسسة قرطبة، الطبعة: الأولى، 1406هـ.
طبق سخن فوق، بعد از ارسال رسل، ديگر حجتي به نام ائمه و اوصياء وجود ندارد؛ پس چرا شيعيان امامان خود را حجت، مي دانند؟
ابن تيميه در جاي ديگر ميگويد:
فصل: في الإكتفاء بالرسالة والإستغناء بالنبى عن إتباع ما سواه إتباعا عاما وأقام الله الحجة على خلقه برسله فقال تعالى (انا أوحينا إليك كما أوحينا إلى نوح والنبيين من بعده) إلى قوله (لئلا يكون للناس على الله حجة بعد الرسل)
فدلت هذه الآية على أنه لا حجة لهم بعد الرسل بحال وأنه قد يكون لهم حجة قبل الرسل
ف (الأول) يبطل قول من أحوج الخلق إلى غير الرسل حاجة عامة كالأئمة.
و (الثانى) يبطل قول من أقام الحجة عليهم قبل الرسل من المتفلسفة والمتكلمة.
فصل: در باره اكتفا كردن به رسالت پيامبران و بي نياز بودن از متابعت غير پيامبران با فرستاده شدن پيامبران و اقامه نمودن خداوند حجتش را بر تمام مخلوقات. خداوند ميفرمايد: «انا أوحينا إليك كما أوحينا... لئلا يكون للناس علي الله حجة بعد الرسل» .
اين آيه دلالت ميكند بر اينكه براي مردم بعد از فرستادن رسولان ديگر هيچ حجتي در مقابل خداوند نيست و ديگر اينكه مردم قبل از فرستاده شدن رسولان بر عليه خداوند حجت دارند.
مطلب نخست سخنان كساني را كه مخلوق خداوند را به غير از رسولان الهي همانند ائمه محتاج ميدانند باطل ميشود و مطلب دوم نيز سخنان فلاسفه و متكلمان را كه قبل از ارسال رسولان حجت راي براي بر عليه مردم ثابت ميدانند باطل ميكند.
ابن تيميه الحراني الحنبلي، ابو العباس أحمد عبد الحليم (متوفاى 728 هـ)، كتب ورسائل وفتاوي شيخ الإسلام ابن تيمية، ج19، ص66، تحقيق: عبد الرحمن بن محمد بن قاسم العاصمي النجدي، ناشر: مكتبة ابن تيمية، الطبعة: الثانية.
همانگونه كه مشاهده ميشود ابن تيميه طبق آيه مورد استدلال مستشكل، هرگونه حجتي را غير از پيامبران نفي ميكند و صريحاً از ائمه عليهم السلام نام ميبرد.
حال بايد استفاده ابن تيميه را از اين آيه قرآن مورد بررسي قرار داد و بايد ديد كه همين مطلب از آيه استفاده ميشود و يا مطلب ديگري را براي ما تفهيم ميكند.
پاسخ اول : معناي آيه، نفي حجت الهي بعد از پيامبر نيست
نخستين پاسخ شبهه فوق اين است كه ابن تيميه و امثال او، در معناي آيه مغالطه كرده و آيه را درست معنا نكردهاند؛ زيرا اين آيه در صدد نفي حجت هاي الهي بعد از پيامبران نيست. اگر معناي آيه اين باشد، بايد بعد از رحلت رسول خدا صلي الله عليه وآله، قرآن كريم كه معجزه جادوان رسول خدا در ميان امت اسلامي است به عنوان حجت در ميان مردم نباشد در حالي كه طبق روايات و سخنان مفسران خود اهل سنت، قرآن حجت خدا بر مردم است.
معناي درست آيه اين است كه خداوند رسولانش را فرستاد تا حجت را بر مردم تمام كند به طوري اگر مردم گرفتار گمراهي شوند، حجتي عليه خداوند نداشته باشند.
چنانچه در آيه ديگر آمده است كه خداوند بدون اتمام حجت بندگان را عذاب نميكند:
وَما كُنَّا مُعَذِّبينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولاً. (اسراء/ 15)
و ما هرگز (قومى را) مجازات نخواهيم كرد، مگر آنكه پيامبرى مبعوث كرده باشيم.
بنابراين، معناي آيه، نفي هر گونه حجت خدا بعد از رسولان الهي نيست كه ابن تيميه آن را استفاده كرده است؛ بلکه نفي حجت مردم بر خداوند است.
بررسي مفردات آيه
براي تبيين اين پاسخ، لازم است در ابتدا لغات و مفردات آيه را بررسي كرده و سپس كلام علماي اهل سنت را در معناي آيه بيان خواهيم كرد.
الف: معناي لغوي حجة:
در کتب لغت، «حجة» را به معناي دليل و برهان گرفتهاند كه به واسطه آن ميتوان بر خصم غلبه يافت.
در كتاب «معجم الوسيط» آمده است:
«الحجة: الدليل والبرهان».
حجت يعني دليل و برهان.
إبراهيم مصطفى ـ أحمد الزيات ـ حامد عبد القادر ـ محمد النجا، المعجم الوسيط، ج1، ص157، موافق للمطبوع. دار النشر : دار الدعوة تحقيق : مجمع اللغة العربية.عدد الأجزاء : 2
زين الدين رازي در كتاب «مختار الصحاح» مينويسد:
«الْحُجَّةُ، الْبُرْهَانُ».
حجت يعني برهان.
الحنفي الرازي زين الدين أبو عبد الله محمد بن أبي بكر بن عبد القادر (متوفاي: 666هـ). مختار الصحاح، ص67، المحقق: يوسف الشيخ محمد. الناشر: المكتبة العصرية - الدار النموذجية، بيروت – صيدا. الطبعة: الخامسة، 1420هـ / 1999م. عدد الأجزاء: 1.
فيومي از لغت شناسان سرشناس نيز مينويسد:
«الحُجَّةُ، الدليل والبرهان والجمع حُجَجٌ».
حجت يعني دليل و برهان و جمع آن حجج است.
الفيومي، أحمد بن محمد بن علي المقري (متوفاى770هـ)، المصباح المنير في غريب الشرح الكبير للرافعي، ج1 ص67 ناشر: المكتبة العلمية - بيروت
برخي اين گونه معنا کرده اند:
«والحُجّةُ: ما دوفعَ به الخَصمُ».
حجت آن چيزي است که خصم به سبب آن مغلوب ميشود.
المرسي، ابوالحسن علي بن إسماعيل بن سيده (متوفاى458هـ)، المحكم والمحيط الأعظم، ج2، ص482، تحقيق: عبد الحميد هنداوي، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 2000م.
طريحي گفته است:
«والحجة بضم الحاء الاسم من الإحتجاج ، قال تعالى «لئلا يكون للناس على الله حجة بعد الرسل» [ 165 / 4 ] وقال «ولله الحجة البالغة» [ 149 / 6 ] بأوامره ونواهيه ولا حجة لهم عليه . وفي الحديث في تفسير الآية : قال إن الله يقول لعبد يوم القيامة عبدي كنت عالما ؟ فإن قال نعم قال له : أفلا عملت، وإن قال كنت جاهلا قال: أفلا تعلمت حتى تعمل ، فيخصمه فتلك الحجة البالغة».
حجت (به ضم حاء) اسم مصدر إحتجاج است. خداوند فرموده: (لئلا يكون للناس على الله حجة بعد الرسل) و همچنين فرموده:(ولله الحجة البالغة) يعني تنها براي خداوند حجت بالغ و رسا است، آن هم با اوامر و نواهي خود. و هيچ حجتي براي آن ها عليه خداوند وجود ندارد. حديثي که در تفسير آيه آمده است، مي فرمايد: خداوند در روز قيامت به بنده ي خود ميفرمايد: آيا تو عالم بودي؟ اگر بگويد بله، خداوند به او مي فرمايد: پس چرا عمل نکردي. و اگر بگويد نه، مي فرمايد: چرا نرفتي ياد بگيري تا عمل کني. خداوند خصم او مي شود. و اين معناي حجت بالغه است.
الطريحي، فخرالدين (متوفاي 1085هـ)، مجمع البحرين، ج1، ص 441، تحقيق: السيد أحمد الحسيني، ناشر: مكتب النشر الثقافة الإسلامية، الطبعة الثانية 1408 - 1367 ش
برخي از مفسران در ذيل اين آيه گفته اند:
«أنبا عبد الرحمن قال ثنا إبراهيم قال ثنا آدم قال نا ورقاء عن ابن أبي نجيح عن مجاهد «قد جاءكم برهانٌ من ربكم» يعني حجةً».
مجاهد در ذيل آيه گفته است: که مراد از برهان در اين آيه، حجت است.
لمخزومي، أبو الحجاج مجاهد بن جبر ا التابعي ﴿متوفاي104﴾. تفسير مجاهد، ج 1، ص181، تحقيق: عبدالرحمن الطاهر محمد السورتي، دار النشر: المنشورات العلمية - بيروت.
ب: معناي «لام» و معناي «علي» در جمله «لِلنَّاسِ عَلَى اللهِ»
«لام» حرف جر وقتي در مقابل «علي» قرار گيرد به معناي نفع است. و «علي» نيز به معناي ضرر است. مثلا ابن مالک مي گويد:
« و منه ما يدعونه مؤكّدا لنفسه أو غيره فالمبتدا
نحو له عليّ ألفٌ عرفا و الثان كابني أنت حقا صرفا».
از مواضع «حذف عامل مفعول مطلق» مفعول مطلقي است که يا براي تأکيد جمله قبل است يا براي تأکيد چيزي خارج از جمله ي قبل. اولي مانند «له علىّ ألفٌ عرفا » به معناي براي او به گردن من هزار «سکه» است . و دومي مانند «إبني حقا صرفا».
العقيلي المصري الهمداني، قاضي القضاة بهاء الدين عبد الله بن عقيل (متوفاي769هـ)، شرح ابن عقيل على ألفية ابن مالك، ج2، ص182، تحقيق : محمد محيي الدين عبد الحميد، دار النشر: دار الفكر - سوريا - 1405هـ 1985م
يعني يکي از مواضع حذف عامل مفعول مطلق، جائي است که مفعول مطلق، تأکيد مضمون جمله ماقبل خود باشد. در مثال «له عليَّ الفٌ عرفا» از جمله «له عليَّ الفٌ» اين معنا فهميده ميشود که براي او، به ضرر من، هزار سکه است. که اين خود إعترافي است عليه خود. لذا کلمه «اعترافا» تأکيد مضمون جمله اي است که مفيد معناي إعتراف است.
به همين خاطر ابو خالد ازهري در شرح اين بيت گفته است:
«جملة "له علي ألفٌ" نصٌّ في الإعتراف».
اين جمله نص است در إعتراف.
الجرجاويّ الأزهري، خالد بن عبد الله بن أبي بكر بن محمد، زين الدين المصري، وكان يعرف بالوقاد (متوفاي: 905هـ)، شرح التصريح على التوضيح أو التصريح بمضمون التوضيح في النحو، ج1، ص505، الناشر: دار الكتب العلمية -بيروت-لبنان. الطبعة: الأولى 1421هـ- 2000م. عدد الأجزاء: 2.
يعني در واقع با كنار هم قرار دادن چند مقدمه اينچنين نتيجه گيري ميكند :
«له» در مقابل «على» قرار گرفته است.
«له» در چنين مواقعي به معني نفع و «على» به معنى ضرر است.
پس معني جمله چنين است كه من بايد هزار سكه به او بپردازم .
با توجه به اين معنا، آيه اين گونه معنا ميشود:
بعد از ارسال رسل، مردم در مقابل خداوند هيچ گونه بهانه اي ندارند. نه اين که بعد از ارسال رسل و انبياء، خداوند هيچ شخصي را به عنوان حجت در بين مردم قرار نداده است.
نظير اين مطلب در آيه ذيل آمده است:
«وَلِلّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلاً». (آل عمران/97)
حج خانه خدا حقي است براي خداوند بر گردن کساني که إستطاعت براي حج دارند.
يعني اگر مردمي که مستطيع هستند حج به جا نياورند، خداوند عليه آنها حجت و دليل دارد. و مي تواند آنها را مؤاخذه کند. و اين معنا از «لام» حرف جري که بر «الله»، و «علي» که بر «الناس» داخل شده، فهميده ميشود.
مؤيد اين مطلب، کلام ابو البقاء است، او ميگويد:
«وقد يعبر عن نفي المعذرة بنفي الحجة كما فيقوله تعالى «لئلا يكون للناس على الله حجة بعد الرسل» ففيه تنبيه على أن المعذرة في القبول عنده تعالى بمقتضى كرمه بمنزلة الحجة القاطعة التي لا مرد لها».
گاهي به جاي نفي معذرت از نفي حجت تعبير ميشود. مانند سخن خداوند «لئلا يكون للناس على الله حجة بعد الرسل» در اين آيه اشاره ايست به اين كه به مقتضاي کرم و بخشش الهي ، عذري كه در پيشگاه او مقبول است ، مانند حجتي قاطع است که نميتوان آن را رد كرد.
الكفومي أبو البقاء، أيوب بن موسى الحسيني. (متوفاي 1094هـ) كتاب الكليات، ج1، ص 406، تحقيق : عدنان درويش - محمد المصري. عدد الأجزاء / 1، دار النشر : مؤسسة الرسالة - بيروت - 1419هـ - 1998م،
شوکاني در فتح القدير ميگويد:
« قوله { لئلا يكون للناس على الله حجة بعد الرسل } أي معذرة يعتذرون بها كما في قول تعالى { ولو أنا أهلكناهم بعذاب من قبله لقالوا ربنا لولا أرسلت إلينا رسولا فنتبع آياتك } وسميت المعذرة حجة مع انه لم يكن لأحد من العباد على الله حجة تنبيها على أن هذه المعذرة مقبولة لديه تفضلا منه رحمة».
مراد از «حجة» در آيه، معذرتي است که به سبب آن از خدا عذر بخواهند. مانند اين آيه «ولو أنا أهلكناهم بعذاب من.....» و معذرة در اين آيه، با اين که براي هيچ يک از بندگان عليه خداوند حجتي نيست، حجت ناميده شد، زيرا اين عذر خواهي از روي تفضل و رحمت پروردگار پذيرفته شده است.
الشوكاني، محمد بن علي بن محمد (متوفاى1255هـ)، فتح القدير الجامع بين فني الرواية والدراية من علم التفسير، ج1، ص538، ناشر: دار الفكر – بيروت.
فخر رازي نيز ميگويد:
إنَّ المقصود من بعثة الرسل وإنزال الكتب هو الإعذار والإنذار.
مقصود از بعث انبياء و إنزال کتب همان إعذار و إنذار است.
الرازي الشافعي، فخر الدين محمد بن عمر التميمي (متوفاى604هـ)، التفسير الكبير أو مفاتيح الغيب، ج11، ص87 ، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1421هـ - 2000م.
ديدگاه علماي اهل سنت در تفسير آيه:
مفسران اهل سنت نيز به معناي درست آيه اشاره كرده اند و هرگز معنايي كه ابن تيميه و برخي از پيروان او استفاده كرده اند، در ذهن شان خطور نكرده است. در اين قسمت به سخنان برخي از مفسران اشاره ميكنيم.
طبري از مفسران معروف اهل سنت در تفسير «جامع البيان عن تأويل آي القرآن » مينويسد:
لئلا يكون للناس على الله حجة بعد الرسل يقول أرسلت رسلي إلى عبادي مبشرين ومنذرين لئلا يحتج من كفر بي وعبد الأنداد من دوني أو ضل عن سبيلي بأن يقول إن أردت عقابه لولا أرسلت إلينا رسولا فنتبع آياتك من قبل أن نذل ونخزى فقطع حجة كل مبطل ألحد في توحيده وخالف أمره بجميع معاني الحجج القاطعة عذره إعذارا منه بذلك إليهم لتكون لله الحجة البالغة عليهم وعلى جميع خلقه. و بنحو الذي قلنا في ذلك قال أهل التأويل.
خداوند در آيه «لئلا يكون للناس على الله حجة بعد الرسل» ميفرمايد: رسولانم را به عنوان بشارت دهند و انذار كننده به سوي بندگانم فرستادم تا اين كه افرادي كه به من كفر ميورزند و جز من بت ها را عبادت ميكنند و يا از راه من گمراه ميشوند عليه من حجتي نداشته باشند و بگويند: چرا قبل از اين براي ما پيامبر نفرستادي تا از آيات تو پيروي ميكرديم پيش از اين كه ذليل شويم و زيان ببينيم. پس خداوند با فرستادن رسولان هرگونه حجت و دليل باطل ملحدان و مخالفان دستورش را قطع كرده تابراي خداوند حجت بالغه بر عليه آنان و تمام مخلوفات باشد. اهل تأويل آيه را به همان نحوي كه ما گفتيم،تأويل كرده اند.
الطبري، أبو جعفر محمد بن جرير بن يزيد بن كثير بن غالب (متوفاى310)، جامع البيان عن تأويل آي القرآن، ج6، ص30، ناشر: دار الفكر، بيروت – 1405هـ
بغوي نيز در تفسيرش بعد از ذكر آيه مينويسد:
وفيه دليل على أن الله تعالى لا يعذب الخلق قبل بعثة الرسول قال الله تعالى (وما كنا معذبين حتى نبعث رسولا)
اين آيه دليل بر اين است كه خداوند متعال مخلوقات خود را پيش از فرستادن پيامبر عذاب نميكند؛ همانگونه كه خداوند فرموده است: و ما هرگز (قومى را) مجازات نخواهيم كرد، مگر آنكه پيامبرى مبعوث كرده باشيم.
البغوي، الحسين بن مسعود (متوفاى516هـ)، تفسير البغوي، ج1، ص500، تحقيق: خالد عبد الرحمن العك، ناشر: دار المعرفة - بيروت.
ابن کثير دمشقي ميگويد:
«ألم تكن آياتي تتلى عليكم فكنتم بها تكذبون» أي قد أرسلت إليكم الرسل وأنزلت إليكم الكتب وأزلت شبهكم ولم يبق لكم حجة كما قال تعالى «لئلا يكون للناس على الله حجة بعد الرسل»
آيا آيات من براي شما خوانده نشد و شما همواره آن ها را تکذيب ميکرديد؛ يعني به سوي شما پيامبران فرستاده شد. و کتابها نازل شده و شبهه هايتان از بين رفت و براي شما هيچ حجتي باقي نماند. همانگونه که خداوند فرموده است تا براي مردم عليه خداوند حجتي بعد از آمدن رسولان نباشد.
ابن كثير الدمشقي إسماعيل بن عمر أبو الفداء القرشي ﴿متوفاي 774هـ)، تفسير القرآن العظيم، ج2، ص258، دار النشر : دار الفكر - بيروت – 1401.
سليمان خثعمي در كتاب «كشف الأوهام والإلتباس عن تشبيه بعض الأغبياء من الناس» مينويسد:
إن الله تعالى أرسل الرسل مبشرين ومنذرين لئلا يكون للناس على الله حجة بعد الرسل فكل من بلغه القرآن ودعوة الرسول صلى الله عليه وسلم فقد قامت عليه الحجة.
همانا خداوند متعال رسولانش را به عنوان بشارت دهنده و انذار كننده فرستاد تا اينكه براي مردم عليه خداوند حجت و دليل نباشد؛ پس تمام براي تمام كسانيكه قرآن و دعوت پيامبر خدا صلي الله عليه وسلم به دستش رسيده،حجت بر او تمام شده است.
الفزعي الخثعمي، سليمان بن سحمان (متوفاي 1349هـ)، كشف الأوهام والإلتباس عن تشبيه بعض الأغبياء من الناس، ج 1، ص110، تحقيق : عبد العزيز بن عبد الله الزير آل حمد ، دار النشر : دار العاصمة - السعودية ، الطبعة : الأولى ، 1415هـ
بيضاوي در تفسيرش بعد از آيه «لئلايكون للناس على الله حجة بعد الرسل» و آيه «فيقولوا لولا أرسلت إلينا رسولا» ميگويد:
فينبهنا و يعلمنا ما لم نكن نعلم».
تابه ما آگاهي دهد و تعليم دهند آنچه را كه نمي دانستيم.
البيضاوي، ناصر الدين ابوالخير عبدالله بن عمر بن محمد (متوفاى685هـ)، أنوار التنزيل وأسرار التأويل (تفسير البيضاوي)، ج1 ص281. ناشر: دار الفكر – بيروت. عدد الأجزاء : 5
سيوطي نيز در تفسير آيه ميگويد:
«لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى الله حُجَّةٌ» تقال «بَعْدَ» إرسال «الرسل» إليهم «فيقولوا رَبَّنَا لَوْلا أَرْسَلْتَ إِلَيْنَا رَسُولاً فَنَتّبِعَ ءاياتك وَنَكُونَ مِنَ المؤمنين».
«تا براي مردم عليه خداوند حجتي نباشد». به اين كه بعد از ارسال رسولان بگويند: چرا براي ما پيامبري را نفرستادي تا از آياتت تبعيت کنيم و در نتيجه از مؤمنان باشيم.
محمد بن أحمد المحلي الشافعي + عبدالرحمن بن أبي بكر السيوطي (متوفاى911 هـ)، تفسير الجلالين، ج1، ص131، ناشر: دار الحديث، الطبعة: الأولى، القاهرة.
شنقيطي ميگويد:
«الأمر بالمعروف له ثلاث حكم :
الأولى: إقامة حجة الله على خلقه كما قال تعالى «رسلا مبشرين ومنذرين لئلا يكون للناس على الله حجة بعد الرسل».
امر به معروف سه حکم دارد: اول؛ اقامهي حجت خداوند بر خلق خدا. همانگونه که فرموده ....
الجكني الشنقيطي، محمد الأمين بن محمد بن المختار (متوفاى 1393هـ.)، أضواء البيان في إيضاح القرآن بالقرآن، ج1 ص 465.تحقيق: مكتب البحوث والدراسات، ناشر: دار الفكر للطباعة والنشر. - بيروت. - 1415هـ - 1995م
سيوطي در الدرالمنثور گفته است:
«وأخرج ابن جرير عن السدي في قوله «لئلا يكون للناس على الله حجة بعد الرسل» فيقولوا: ما أرسلت إلينا رسولا».
ابن جرير (طبري) از سدي در معناي اين آيه روايت کرده که گفته: يعني براي مردم هيچ حجت و برهاني در مقابل خداوند ندارند، که بگويند براي ما پيامبري را نفرستادي.
السيوطي،جلال الدين أبو الفضل عبد الرحمن بن أبي بكر (متوفاى911هـ)، الدرالمنثور، ج15 ص42 ناشر: دار الفكر - بيروت – 1993.
آلوسي نيز گفته:
وقوله تعالى: «لئلا يكون للناس على الله حجة بعد الرسل» على معنى لئلا يكون لهم احتجاج بزعمهم بأن يقولوا «لولا أرسلت إلينا رسولا».
معناي اين آيه اين است که مردم نميتوانند عليه خداوند احتجاج کنند و بگويند : چرا براي ما پيامبري نفرستادي.
الآلوسي البغدادي الحنفي، أبو الفضل شهاب الدين السيد محمود بن عبد الله (متوفاى1270هـ)، روح المعاني في تفسير القرآن العظيم والسبع المثاني بيروت، ج15 ص42 ، ناشر: دار إحياء التراث العربي.
با توجه به گفته هاي فوق، هيچ يكي از مفسران نگفته اند كه مفاد آيه، نفي حجت خداوند بعد از رسولان در ميان مردم است.
فرق بين (للناس علي الله حجة) و (لله علي الناس حجة)
با توجه به آنچه که در فرق بين «لام» و «علي» گفتيم، دانسته ميشود که بين دو تعبير (للناس علي الله حجة) و (لله علي الناس حجة) فرق است. بنابر آنچه که وهابي ها ميگويند، خداوند بايد ميفرمود:
«لئلا يکون لله علي الناس حجةٌ بعدَ الرسُل».
تا بعد از فرستادن رسل، براي خداوند بر مردم حجتي نباشد.
در حاليكه در آيه مباركه تعبير اين است:
لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ».
تعبير به «لام و علي» در موارد متعددي آمده است. مثلا در آيه ذيل اين گونه آمده است:
«وَحَيْثُ مَا كُنتُمْ فَوَلُّواْ وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَيْكُمْ حُجَّةٌ» (بقره/150)
هرکجا که بوديد (براي نماز)به سمت مسجد الحرام برگرديد تا براي مردم، بر شما حجت و برهاني نباشد.
«وَلَن يَجْعَلَ اللهُ لِلْكَافِرِينَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلاً» (نساء/141)
خداوند هيچ راه سلطه اي به سود کافران بر ضد مؤمنان قرار نداده است.
همچنين در اين آيه آمده است:
«إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللهِ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السُّوَءَ بِجَهَالَةٍ ثُمَّ يَتُوبُونَ مِن قَرِيبٍ» (نساء/ 17)
بي ترديد توبه نزد خدا فقط براي کساني است که از روي جهل و ناداني مرتکب کار زشت مي شوند سپس به زودي توبه ميکنند.
سيوطي در تفسير اين آيه مي گويد:
«{ إنما التوبة على الله } اي التي كتب على نفسه قبولها بفضله».
مراد از توبه آن چيزي است که خدواند از روي فضل، قبول آن را بر خود واجب کرده است.
محمد بن أحمد المحلي الشافعي + عبدالرحمن بن أبي بكر السيوطي (متوفاى911 هـ)، تفسير الجلالين، ج1، ص101، ناشر: دار الحديث، الطبعة: الأولى، القاهرة.
در آيه اي ديگر خداوند ميفرمايد:
«أتريدون أن تجعلوا لله عليكم سلطانا مبينا». (نساء 144)
آيا ميخواهيد براي خداوند بر ضد خودتان دليلي آشکار قرار دهيد.
شوکاني در تفسير اين آيه ميگويد:
«الاستفهام للتقريع والتوبيخ أي أتريدون أن تجعلوا لله عليكم حجةٌ بينةٌ يعذبكم بها بسبب ارتكابكم لما نهاكم عنه من موالاة الكافرين».
استفهام در آيه براي توبيخ است ومعناي آيه اين است: «آيا ميخواهيد براي خدا به ضرر خودتان حجتي آشکار قرار دهيد که شما را به واسطه آن و به سبب دوستي با کافرين که خدا از آن نهي کرده است عذاب کند؟».
الشوكاني، محمد بن علي بن محمد (متوفاى 1255هـ)، فتح القدير الجامع بين فني الرواية والدراية من علم التفسير، ج1 ص529. ناشر: دار الفكر – بيروت.
آيه اي ديگر:
«وَأُولَئِكُمْ جَعَلْنَا لَكُمْ عَلَيْهِمْ سُلْطَانًا مُبِينًا» (نساء 91)
براي شما بر گردن آنها تسلطي آشکار قرار داديم.
ادامه دارد... اگر قانع نشدید ادامه را هم بزنم
1- فضلنا حرف خداست و به ما ربطي ندارد. انچه به ما بندگان مربوط است همان «لا نفرق» است. به اضافه اينكه اگر ادامه آيه را بخواني جهت تفضيل را بيان كرده: به موسي ، اجازه تكلم با خدا را داده و به عيسي زنده كردن و ... . نه مطلق برتري .
2-ال در النبي معرفه است منتها عهد حضوري است براي امام جماعت. اگر مقصود رسول الله بود بايد قبلا ذكر مي شد و حال آنكه ذكر نشده بلكه با اسم ظاهر كه در حكم غايب است آمده(اشهد ان محمدا عبده و رسوله )
3-همانطور كه محمد(ص) در نماز بر خودش سلام مي داد،يعني شخصيت حقيقي اش(محمد) بر شخصيت حقوقي اش(عبده و رسوله) سلام ميداد، امام جماعت هم بر خودش سلام مي دهد. و اصلا خنده دار نيست.
اتفاقا شما خیلی خیلی مباحث را با هم قاطی میکنید .
مثلا فلان مرتاض هندی فلان قطار را نگه داشت خب اینجا هم خدا نگه داشت؟ البته منظورم این نیست که خدا می خواست یا نمی خواست منظورم این است که اگر این کار انجام شده از سمت خدا نبوده و از سمت بنده خدا بوده و هرکسی می تواند انجام دهد.
اما در بحث پیامبران به قول دوستمون "آزاداندیش" اذن خاص مطرح است یعنی هرکسی نمی تواند معجزه پیامبر را انجام دهد چون در توانش نیست این کار، کار خداست ولی فلان کرامتی که شما می گویید را امکانش است کس دیگه ای انجام دهد.
سلام
بله چون اراده او در طول اراده خداست و می توان گفت خدا نگه داشته
اگر خدا نخواهد اصلا هیچ فعلی محقق نمی شود.اگر خدا نخواهد شیطان نمی تواند انسان را گمراه کند
این مشکل شما از این ناشی می شود که بین اراده تکوینی و تشریعی خلط می کنید
اگر هر کس می توانست که معجزه را انجام دهد دیگر تحدی در معجزه معنا پیدا نمی کرد
پس بهتر است حرف خودتان را به خودتان پس دهم که:
دوست عزیز من پستم را ویرایش کرده بودم شما به پست قبلی نقل قول کردید . البته اشتباه از من بود که دیر Update کردم. شرمنده
سلام
مثل این است که باید تمام مطالب را چندین بار برای شما تکرار کنم تا متوجه شوید
شما گفتید:
من هم گفتم از لحاظ فضیلت یکی بر دیگری برتر است و اینکه فرق نمی گذاریم مربوط به چیز دیگری است
از چه لحاظ فرق نمی گذاریم؟ خود قرآن گفته قُلْ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ ما أُنْزِلَ عَلَيْنا وَ ما أُنْزِلَ عَلى إِبْراهيمَ بر ایمان آوردن به کتبشان فرق نمی گذاریم یعنی همانطور که به قرآن ایمان داریم به تورات هم ایمان داریم ما أُوتِيَ مُوسى وَ عيسى وَ النَّبِيُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ و بر سایر کتاب های آسمانی ایمان داریم و بین احدی از آن ها(در آنچه که آورده اند فرق نمی گذاریم)
خودتان جواب خودتان را دادید،آیا در این موارد هم پیامبران برابر بودند؟ و آنچه برای یکی ثابت شد برای دیگری هم ثابت شد؟
جالبه!
پس منظور از پیامبر در نماز امام جماعت است!! پس شما نماز خواندن به این شکل را قبول دارید که سلام در آن وجود دارد! و باید این گونه نماز خواندن را از روایات گرفته باشید! برای ما آن روایت که می گوید امام جماعت پیامبر است را بیاورید جناب دانشمند! و با ظن و گمان سخن نگویید با دلیل برای ما اثبات کنید که النبی یعنی امام جماعت!ً!!!!!!!!!!!!!!
سلام
هر کاری از سمت خداست و تمام اراده ها در طول اراده خداست
إِنْ تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ يَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِ اللهِ وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِكَ قُلْ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللهِ فَمالِ هؤُلاءِ الْقَوْمِ لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ حَديثاً
تمام افعال را می توان به خدا نسبت داد حتی وقتی شیطان انسان را گمراه می کند می توان گفت خدا او را گمراه کرده إِنَّ اللهَ يُضِلُّ مَنْ يَشَاءُ
و اگر پیامبر کسی را هدایت کند می توان گفت در حقیقت خدا هدایت کرده يَهْدي مَنْ يَشاءُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ
اگر صحابه در جنگ کفار را بکشند می توان گفت صحابه نبودند بلکه خدا بوده فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لكِنَّ اللهَ قَتَلَهُمْ
اگر پیامبر در جنگ ها تیر پرتاب کند می توان گفت خدا بوده که تیر پرتاب کرده وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللهَ رَمى
وَ رَسُولاً إِلى بَني إِسْرائيلَ أَنِّي قَدْ جِئْتُكُمْ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ أَنِّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فيهِ فَيَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِ اللَّهِ وَ أُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ وَ أُحْيِ الْمَوْتى بِإِذْنِ اللَّهِ وَ أُنَبِّئُكُمْ بِما تَأْكُلُونَ وَ ما تَدَّخِرُونَ في بُيُوتِكُمْ إِنَّ في ذلِكَ لَآيَةً لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ (49)
دوست عزيز «بِإِذْنِ اللَّهِ » را با وجود قرينه در جمله قبل حذف كرده است همانطور كه در «أُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ» با قزينه جمله قبلش حذف كرده بود . اگه باور نداري آيه زير را بخوان تا متعلق محذوف را در آن صريحا ببيني:
إِذْ قالَ اللَّهُ يا عيسَى ابْنَ مَرْيَمَ اذْكُرْ نِعْمَتي عَلَيْكَ وَ عَلى والِدَتِكَ... إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْني فَتَنْفُخُ فيها فَتَكُونُ طَيْراً بِإِذْني وَ تُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ بِإِذْني وَ إِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتى بِإِذْني وَ إِذْ كَفَفْتُ بَني إِسْرائيلَ عَنْكَ إِذْ جِئْتَهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَقالَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ إِنْ هذا إِلاَّ سِحْرٌ مُبينٌ (110 مائده)
ما را با ابن تيميه و امثال او و افراطيون بعد از او كاري نيست . ما يك رب داريم به نام الله جل جلاله ، كه يك كتاب فرستاده به نام قرآن، و آن كتاب هدي للناس است و ما هم جزء ناس، و كتابش را نيز بلسان عربي مبين و بسيار آسان و روان فرستاده تا هر كس بخواهد بتواند از آن بهره گيرد«وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ (22)». اين آيه چهار بار در قرآن تكرار شده تا هيچ حرفي در آن نباشد. و امير مومنان هم فرمود :فاذا التبست عليكم الأمور كقطع اللّيل المظلم فعليكم بالقران فانّه شافع مشفّع، و ائمه ديگر نيز فرموده اند: ٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ مَا لَمْ يُوَافِقْ مِنَ الْحَدِيثِ الْقُرْآنَ فَهُوَ زُخْرُف.
عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ خَطَبَ النَّبِيُّ ص بِمِنًى فَقَالَ أَيُّهَا النَّاسُ مَا جَاءَكُمْ عَنِّي يُوَافِقُ كِتَابَ اللَّهِ فَأَنَا قُلْتُهُ وَ مَا جَاءَكُمْ يُخَالِفُ كِتَابَ اللَّهِ فَلَمْ أَقُلْه
دستور داده اند كه روايات را به قران عرضه كنيد تا باورشان كنيد ، حال اگر قرلر باشد قران غير قابل فهم باشد ، حكمت الهي در هدايت بشر زير سوال مي رود و اگر قران هم بخواهد با روايات فهميده شود، دور پيش مي آيد. پس هر چه با قرانم نسازد به ديوارش مي كوبيم و لو به اندازه كوهي باشد.
و السلام علي من اتبع الهدي
خداي متعال به ما دستور داده بين آنها فرق نگذاريد، و يك نمونه را ذكر مي كند كه بعد از مرگ شاهد امت خود نيست . خدا كه نبايد يكي يكي نام ببرد تا ما باور كنيم: لا يعلم الغيب الا هو . بعدش هم خود پيامبر عزيز مي فرمايد : من غيب نمي دانم :وَ لا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدي خَزائِنُ اللَّهِ وَ لا أَعْلَمُ الْغَيْبَ وَ لا أَقُولُ إِنِّي مَلَكٌ وَ لا أَقُولُ لِلَّذينَ تَزْدَري أَعْيُنُكُمْ لَنْ يُؤْتِيَهُمُ اللَّهُ خَيْراً اللَّهُ أَعْلَمُ بِما في أَنْفُسِهِمْ إِنِّي إِذاً لَمِنَ الظَّالِمينَ (31)
قُلْ لا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدي خَزائِنُ اللَّهِ وَ لا أَعْلَمُ الْغَيْبَ وَ لا أَقُولُ لَكُمْ إِنِّي مَلَكٌ إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ ما يُوحى إِلَيَّ قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الْأَعْمى وَ الْبَصيرُ أَ فَلا تَتَفَكَّرُونَ (50)
بگو: به شما نمىگويم كه خزاين خدا نزد من است. و علم غيب هم نمىدانم. و نمىگويم كه فرشتهاى هستم. تنها از چيزى پيروى مىكنم كه بر من وحى شده است. بگو: آيا نابينا و بينا يكسانند؟ چرا نمىانديشيد؟ (50)
به شما نمىگويم كه خزاين خدا در نزد من است. و علم غيب هم نمىدانم. و نمىگويم كه فرشته هستم. و نمىگويم كه خدا به آنان كه شما به حقارت در آنها مىنگريد خير خود را عطا نكند. خدا به آنچه در دلهاى آنهاست آگاهتر است. اگر چنين كنم، از ستمكاران خواهم بود. (31)
او هم بشري مثل ما بوده فقط به او وحي مي شده.حالا شما مي خواهيد از او ملك بسازيد، خود دانيد.