شوخ طبعي هاي صوتي- تصويري: تست ازدواج
تبهای اولیه
افرادي كه با ان ال پي آشنايي دارند و سبك هاي يادگيري افراد را مطالعه كرده باشند مي دانند
كه برخي ديداري هستند اينها با متن حال مي كنند
و برخي هم شنيداري هستند كه بيشتر با شنيدن شنگول مي شوند و ياد مي گيرند
خب براي اين قسم دوم اين تاپيك خوب است.
هر چند كه سبك هاي بالا به معني غلبه است يعني اين طور نيست كه مثلا ديداري ها اصلا خوششان از صوت و شنيدن خوششان نياد به طور كل.
پس در خدمت هم هستيم
[="Tahoma"][="Green"]سلام
استاد تصویر هست صدا نیست
پاتونو از را گلوش بردارید:khandeh!:
استاد لینک اول رو دان کردم اما باز نشد شاید فرمتشو مدیا پلیر نمی خونه؟
دومی هم همینطور:Nishkhand:
استاد صدای خودتونم بگذارید
با تصویر:ok:
[/]
سلام استاد تصویر هست صدا نیست پاتونو از را گلوش بردارید استاد لینک اول رو دان کردم اما باز نشد شاید فرمتشو مدیا پلیر نمی خونه؟ دومی هم همینطور استاد صدای خودتونم بگذارید با تصویر
خب اينها خاليه بعدا قراره طلبه ها پرش كنن:Nishkhand:
با kmplayer باز کنید
جالبه
البته شرايط اقتصادي نسبي براي ازدواج لازم است و بايد با حركت و تلاش توكل بر خدا كرد.
هوش هيجاني
- شناخت هيجان هاي خود
- شناخت هيجان هاي ديگري
- مديريت هيجان هاي خود و ديگران
هوش هيجاني
سلام استاد بزرگوار
این فایل رو که شنیدم یاد این تاپیک افتادم
http://www.askdin.com/thread26525.html
واقعا اگر آدم هر چند وقت یک بار فقط یک حدیث رو انتخاب کنه و سعی کنه در زندگی بهش عمل کنه کلی از مشکلات و ناراحتی هایی که توی زندگیش داره کم میشه .
ارتباط صميمي با مردم
برخورد ائمه با مردم برخورد شاه - رعيتي نبوده
به همين دليل مردم راحت سئوال مي پرسيدند و مزاح مي كردند
آزمون كاربردي
هر موقع خواستيم با نامحرمي شوخي كنيم تصور كنيم در محضر معصوم هستيم يا بعد از آن خدمت معصوم مي رسيم.
*********
[=B Shiraz]با او مزاح و شوخي مختصری كردم. سپس نزد امام باقر(ع) رفتم.
[=B Shiraz]آن حضرت به من فرمود: به آن زن چه گفتي؟ شرمگين شده روي خود را پوشاندم.
[=B Shiraz]آن حضرت فرمود:از اين به بعد هرگز براي آموزش قرآن بازنگرد.
[=B Rose]رك: كتاب آيين شوخي و قوانين خوشي
ديوانه حكيم
حتما با بهلول و صمصام و...آشنايي داريد ايشان براي انتقال پيام دين خود روش طنز، بيان حقيقت در غالب شوخي و...استفاده مي كردند.
شوخ طبعي مهارتي براي كنترل خشم هوش هيجاني شناخت هيجان هاي خود شناخت هيجان هاي ديگري مديريت هيجان هاي خود و ديگران
واكنش مثبت در برابر كنش منفي
محمدصادق پهلوان بلور فروش
با سادات كشتی نمیگرفت
احترام به سادات و قرار دادن آنان در بالای گود به دستور پهلوان صادق بلورفروش صورت گرفت و در زورخانهها باب گردید.
او برای سادات احترام زیادی قائل بود، در زورخانه خودش، همیشه آنان را بر دیگران مقدم میداشت و چون پهلوان پایتخت بود دستور داده بود در تمام زورخانههای تهران، سادات بالای دست همه، حتی ورزشكاران و پهلوانان سالخورده بایستند و بچرخند. هیچ وقت هم دیده نشد با سادات كشتی بگیرد. میگفت: من كوچكتر از آنم كه با اولاد پیغمبر كشتی بگیرم! یك بار هم در سال 1297 هجری قمری در سفری به قم به زورخانه "حاج شعبانعلی" پاتوق ورزشكاران و كشتی گیران بنام و بزرگ آن شهر میرود در آن جا از وی درخواست كشتی میكنند ابتدا امتنا كرده و قبول نمیكند اما پس از اصرار بسیار راضی میشود و حریف میطلبد:
پهلوان سید تقی كمالی پیش قدم میشود اما پهلوان صادق بلورفروش میگوید: سید! تو كه مرام مرا میشناسی، من هیچ وقت پنجه در پنجه اولاد پیامبر نمیاندازم! معذورم بدار!
محمدصادق پهلوان بلور فروش با سادات كشتی نمیگرفت احترام به سادات و قرار دادن آنان در بالای گود به دستور پهلوان صادق بلورفروش صورت گرفت و در زورخانهها باب گردید. او برای سادات احترام زیادی قائل بود، در زورخانه خودش، همیشه آنان را بر دیگران مقدم میداشت و چون پهلوان پایتخت بود دستور داده بود در تمام زورخانههای تهران، سادات بالای دست همه، حتی ورزشكاران و پهلوانان سالخورده بایستند و بچرخند. هیچ وقت هم دیده نشد با سادات كشتی بگیرد. میگفت: من كوچكتر از آنم كه با اولاد پیغمبر كشتی بگیرم! یك بار هم در سال 1297 هجری قمری در سفری به قم به زورخانه "حاج شعبانعلی" پاتوق ورزشكاران و كشتی گیران بنام و بزرگ آن شهر میرود در آن جا از وی درخواست كشتی میكنند ابتدا امتنا كرده و قبول نمیكند اما پس از اصرار بسیار راضی میشود و حریف میطلبد: پهلوان سید تقی كمالی پیش قدم میشود اما پهلوان صادق بلورفروش میگوید: سید! تو كه مرام مرا میشناسی، من هیچ وقت پنجه در پنجه اولاد پیامبر نمیاندازم! معذورم بدار!
البته اين جدي طبعي هاي طلبگي بود
زيبا بود حيفم اومد نيارمش
برخي مي گويند در خلوت با نامحرم به خودمان اعتماد داريم ترسي نداريم
نمي دانند اگر زاهد دهر هم باشند گربه تربيت شده نفس به موقع وحشي مي شود
برخي اعتماد به نفس شان مثل آيينه تخت است( نرمال)
برخي اعتماد به نفس شان مانند آينه مقعر است( خود كم بين و احساس حقارت)
برخي اعتماد به نفس شان مانند آينه محدب است( خود شيفه، متكبر و مغرور و خود پسند)
*********
خانم به شوهرش گفت:از زيبايي من بيشتر خوش مياد يا اخلاقم
گفت اعتماد به نفست من رو كشته
هر شوخي اي كه با شرع و عقل منافات نداشته باشه به نوعي شوخي طلبگي است.:Nishkhand::Gol:
ايرادي ندارد جلسات شعرخواني هاي طنز نزد مقام معظم رهبري را هم اگر در اختيار داريد در اين تاپيك قرار دهيد
سلام ايرادي ندارد جلسات شعرخواني هاي طنز نرد رهبري را هم اگر در اختيار داريد در اين تاپيك قرار دهيد
سلام و عرض ادب
بفرمایید:Cheshmak:
پیوست اول:
با آمدنت کمی به روزم کردی
تابیدی و ماه شب فروزم کردی
هم سوخت دلم ز رفتنت هم پدرم
با رفتن خود دوگانه سوزم کردی ...
پیوست دوم:
فایل صوتی معروف بچه محله امام رضا
منو میبینی شر و باصفایم...
الهی به مردان در خانه ات
به آن زن ذلیلان فرزانه ات
به آنان که با امر روحی فداک
نشینند و سبزی نمایند پاک
ادامش را بشنوید از فایل پیوست :ok::Cheshmak:
شد، شد، اگر نشد، دهنم را عوض کنم
گاهی برای خواندن یک شعر لازم است
روزی سه بار انجمنم را عوض کنم
از هر سه انجمن که در آن شعر خوانده ام
آنگه مسیر آمدنم را عوض کنم
در راه اگر به خانه ی یک دوست سر زدم
این بار شکل در زدنم را عوض کنم
وقتی چمن رسیده به اینجای شعر من
باید که قیچی چمنم را عوض کنم
پیراهنی به غیر غزل نیست در برم
گفتی که جامه ی کهنم را عوض کنم
دستی به جام باده و دستی به زلف یار
پس من چگونه پیرهنم را عوض کنم
شعرم اگر به ذوق تو باید عوض شود
باید تمام آن چه منم را عوض کنم
دیگر زمانه شاهد ابیات زیر نیست
وقتی که شیوه ی سخنم را عوض کنم
مرگا به من که با پر طاووس عالمی
یک موی گربه ی وطنم را عوض کنم
وقتی چراغ مه شکنم را شکسته اند
باید چراغ مه شکنم را عوض کنم
عمری به راه نوبت خودرو نشسته ام
امروز می روم لگنم را عوض کنم
تا شاید اتفاق نیفتد از این به بعد
روزی هزار بار فنم را عوض کنم
با من برادران زنم خوب نیستند
باید برادران زنم را عوض کنم
دارد قطار عمر کجا می برد مرا؟
یارب! عنایتی! ترنم را عوض کنم
ور نه ز هول مرگ زمانی هزار بار
مجبور می شوم کفنم را عوض کنم
ناصر فیض
قربون اون فهم و کمالاتتون
گردنتون پیش کسی خم نشه
از سر بنده سایهتون کم نشه
راز و نیاز و بندگیتون، درست
حساب کتاب زندگیتون درست
باز یه هوا دلم گرفته امروز
جون شما دلم گرفته امروز
راست و حسینیش نمیدونم چرا
بینی و بینیش، نمیدونم چرا
فرقی نداره دیگه شهر و روستا
حال نمیدن مثل قدیما دوستا
شاپرکا به نیش مجهز شدن
غریبگزا هم آشنا گز شدن
شعرم اگه سست و شکسته بسته است
سرزنشم نکن، دلم شکسته است
آدم دلشکسته بهش حرج نیست
شعر شکسته بسته بهش حرج نیست
تا که میفته دندونای شیری
روی سرت میشینه برف پیری
کمیسیون مرگ میشه تشکیل
درو میشن بزرگترای فامیل
یه دفعه همکلاسیا پیر میشن
همبازیا پیر و زمینگیر میشن
رمق نمونده تا بریم صبح زود
پیاده تا امامزاده داوود
گذشت دورهای که «ما» یکی بود
خدا و عشق آدما یکی بود
تو کوچههای غربی ِ صناعت
عشق و گرفتن از شما، جماعت
درسته دیگه توی شهر ما نیست
دلی که مثل کاروانسرا نیست
یه چیزی میگم ایشالّا دلخور نشین
قربون اون دلای تک سرنشین
شهر بدون مرد، شهر درده
قربون شکل ماه هر چی مرده
مردای ده، مردای کاه و گندم
مردای ده مردای خوان هشتم
مردای پشت کوه، مثل خورشید
تو دلشون هزار جام جمشید
کیسه چپقها به پر شالشون
لشکر بچهها به دنبالشون
بیل و کلنگشون همیشه براق
قلیونشون به راه، دماغشون چاق
صبح سحر پا میشن از رختخواب
یکسره رو پان تا غروب آفتاب
چارتای رُستَمن به قدّ و قامت
هیکلشون توب، تنشون سلامت
نبوده غیر گردهی گلاشون
غبار اگر نشسته رو کلاشون
کلامشون دعا، دعاشون روا
سلام و نون و عشقشون بیریا
مردای نازدار اهل شهرن
با خودشون هم این قبیله قهرن
مردای اخم و طعنهی بیدلیل
مردای سرشکستهی زن ذلیل
مردای دکترای حلّ جدول
مردای نق نقوی ِ لوس ِ تنبل
لعنت و نفرین میکنن به جاده
اگر برن چار تا قدم پیاده
مردای خواب تو ساعت اداری
تازه دو ساعتم اضافهکاری
توی رَگاشون میکشه تنوره
تریگلیسرید و قند و اوره
انگار آتیش گرفته ترمههاشون
همیشه تو همه سگرمههاشون
به زیر دست، ترشی و عبوسی
به منشی اداره چاپلوسی
برای جَستن از مظان شکها
دایرةالمعارف کلکها
بچه به دنیا میآرن با نذور
اغلبشون یه دونه اون هم به زور
پیش هم از عاطفه دم میزنن
پشت سر اما واسه هم میزنن
اینجا فقط مهم مقام و پُسته
مردای شهری کارشون درسته
مشدی حسن چای و سماورت کو
سینی با قالی و گلپرت کو؟
ای به فدای ریخت و شکل و تیپت
بوی چپق نمیده عِطر پیپت
مشدی حسن قربون میز و فایلت
قربون زنگ گوشی موبایلت
اون که دهاتی و نجیبه مشدی
میون شهریا غریبه مشدی
قدیم تَرا قاتله هم صفت داشت
دزد سر گردنه معرفت داشت
اون زمونا که نقل تربیت بود
آدمکُشی یه جور معصیت بود
معنی نداره توی عصر «سی دی»
بزرگ و کوچیکی و ریش سفیدی
تقی به فکر رونق نقی نیست
کسی به فکر نفع مابقی نیست
مقالهها پشت هم اندازیه
جناج و باند و حزب و خط بازیه
بس که به هر طرف ستادمون رفت
صراط مستقیم یادمون رفت
ارزشمون به طول و عرض میزه
چقدر میز و صندلی عزیزه
تموم فکر و ذکرمون همینه
که هیشکی پشت میزمون نشینه
اونا که مرد و زن دعاگوشون بود
میز ریاست سر زانوشون بود
بیا بشین که میز اگه وفا داشت
وفا به صاحبای قبل ِ ما داشت
قدیم که نرخها به طالبش بود
ارزش صندلی به صاحبش بود
فقیه اگه بالای منبر مینشست
جَوون سه چار پله پایینتر میشِست
معنی شأن و رتبه یادشون بود
حرمت مردم به سوادشون بود
روی لبت خوبه تبسم باشه
دفتر کارت دل مردم باشه
مردا بدون میز هم عزیزن
رفوزهها همیشه پشت میزن
خلاصه قصه اون قدر دِرامه
که ایدز پیش دردمون زکامه
فتنه و دعوا سر نونه مشدی
دوره آخرالزمونه مشدی
جسارتاً شعرم اگه غمین بود
به قول خواجه «خاطرم حزین» بود
دعا کنین که حالمون خوب بشه
تا شعرمون یه ریزه مرغوب بشه
/ ابوالفضل زرويي نصرآباد
نور چشمان من، حسام الدّین
به ریاست اگر شدی منصوب
می شوی بین مردمان، محبوب
بعد از آن می شود به ناچاری
سیل تبریک و تهنیت، جاری
می شود در جریده ها اعلان
بغل کلّ من علیها فان
حضرت مستطاب والای
یا برادر، جناب آقای
چه شکوهی، چه قدّ و بالایی
«چه سری، چه دمی، عجب پایی!»
انتخاب شما ربوبی بود
چقدر انتخاب خوبی بود
دلمان شد به نحو بایسته
شاد از این انتخاب شایسته
تا شود خاطر شما ارضا
مخلصان، شصت و هشت تا امضا
آگهی از سر تواضع نیست
عرض تبریک، بی توقّع نیست
رفته ای زیر بار منّتشان
در بیا فوری از خجالتشان
بعد از آن فکر راه و چاه بکن
توی پرونده ها نگاه بکن
مانده حتماً هنوز چند عدد
پیرمرد فهیم کار بلد
بحث حیثیت است و بی تردید
باید از کار کشته ها ترسید
می شوند این گروه وقت خطر
دایۀ مهربان تر از مادر
یا طلبکار حقّ آب و گلند
یا رفیق مدیر منفصلند
سرکشی می کنند و استدلال
می رود قدرت تو زیر سؤال
باید از ابتدا به آسانی
ریشۀ فتنه را بخشکانی
پس به پا کن به پاس خدمتها
جشن تجلیل پیشکسوت ها
باطنی هم نشد تظاهر کن
از همه یک به یک تشکّر کن
بعد فالی بگیر با حافظ
بعد از آن هم بگو خداحافظ
گر که تعدادشان در آن حد نیست
دو سه تا سکّه هم بدی، بد نیست
می شود با همین تظاهرها
منقرض نسل دایناسورها
می شود با سرور و با خنده
کلک پیرمردها، کنده
در محیط اداره مثل خروس
تا توانی عجول باش و عبوس
گر کسی وقت خواهد از دفتر
منشی ات با زبان معجزه گر
باید آن شخص را جواب کند
نکند آدمش حساب کند
بی صدا کن موبایل را از رینگ
باش نو ریسپانس تو پیجینگ
بهر کار اداری ات بگذار
ساعت پنج و شش صبح، قرار
تا بگویند عبرت آموز است
چقدر این مدیر دلسوز است
ساعت کاری اش ندارد سقف
کرده خود را برای مردم، وقف
این چنین وانمود کن که به چوب
کرده اندت به این سمت منصوب
به تو با التماس یا تحمیل
داده اند آن خرابه را تحویل
یا بگو توی این پریشانی
من شدم گوسفند قربانی
تا شود خالصانه باورشان
که تو منّت گذاشتی سرشان
وقت صحبت بکن به حدّ وفور
انگلیسی برایشان بلغور
حرف لاتین اگر که پیش نبرد
عربی هم به درد خواهد خورد
می کنند استفاده اهل تمیز
اصطلاحات فلسفی یکریز
کلمات قلمبه در گفتار
دو سه تا محض احتیاط بیار
این تنعّم برای من کافیست
که دلم پاک و نیّتم صافیست
پسرم ای بسا به کسب سمت
از تو گردد دریغ این نعمت
بعضاً از این و آن شنیده شده
یا بسا بوده است و دیده شده
که مدیری به رشوه یا ترفند
شده سرمایه دار و دولتمند
با کمی چشم پوشی از قانون
برده نزدیک چند صد میلیون
با پس انداز کارمند فقیر
کرده ویلای خویش را تعمیر
بعد از آن دم به انتقاد زده
بر سر کارمند داد زده
که چرا با مداد بیت المال
روی کاغذ کشیده عکس بلال
آبرو برده از فقیر کذا
که چرا از اداره برده غذا
وای اگر دلشکسته ای گاهی
کشد از دلشکستگی، آهی
پسرم گاه می شود که بشر
می رود از فرشته بالاتر
همچنین می شود که از انسان
به خدا شِکوه می برد شیطان
از خدا گر نباشد اصلاً ترس
آدمی می دهد به شیطان، درس
من ندیدم به وقت ظلم و ستم
از خدا بی خبرتر از آدم
با طرب خانه می کند خنّاس
خاصّه در سینۀ خدا نشناس
آن سؤال و جواب و آن سر پل
رود از یاد آدمی بالکل
وضع دیروز و بخت خاموشش
همچنین می شود فراموشش
دل آدم که سرد و سخت شود
دیگر آدم سیاه بخت شود
در نهایت سلوک و سیری نیست
پشت آدم دعای خیری نیست
پیش ما نام نیک و نان و تره
خوشتر از لعنت و کباب بره
پس حساب و کتاب با خود تو
پسرم انتخاب با خود تو
فقط یه نکته
هر کسی از خنده مرد دیه اش به گردن خودش:Nishkhand:
بهش گفتند این که چیزی نداره چرا گریه می کنی؟
گفت: گریه به خاطر اینه که خواننده اش لال بوده.
از آیت الله بهجت از سرای آخرت بشنویم
برید از اونا بپرسید که شنیده ها را دیدند
پزشکی از اقوام می گفت: دنیای عجیب است به پرستار در بیمارستان تذکری می دهیم قهر می کند و می رود یعنی متخصص و غیر متخصص سرشون نمیشه.
متأسفانه در عالم دین اوضاع کمی قاراش میش تره. یعنی خیلی ها مراجع را خیلی خودمونی می دونن یعنی اصلا فکر نمی کنند این فرد که نظر می دهد یک عمر در اسلام شناسی استخوان خورد کرده. برخی از مداحان و....می گویند مراجع این طور می گویند ولی نظر من این است.