چندی است که موسسه کیهان دست به نشر مطالب بسیار ارزنده ای زده به نام نیمه پنهان .
از این سری مجموعه سه قسمت (سه مجلد) ویژه نقش رهبری در مدیریت بحران ها اختصاص پیدا کرده که بحق مجموعه گرانسنگی است و مطالعه آن را به همه عزیزان توصیه می کنم .
آیت الله سیداحمد علم الهدی از روحانیان عتبات خواست که سلام رهبر معظم انقلاب را به محضر مبارک امام حسین عليه السلام برسانند. به گزارش رجانيوز، نماینده مردم استان خراسان رضوی در مجلس خبرگان و امام جمعه مشهد مقدس در جلسه توجیهی ویژه روحانیان و مداحان عتبات عالیات اظهار داشت: زیارت قبر مطهر امام حسین(ع) آرزوی رهبر معظم انقلاب است. وی با بیان اینکه رهبر معظم انقلاب آرزوی کربلا دارند اما شرایط به گونه ای است که این امکان وجود ندارد، گفت: یک روز پیش از زمانی که می خواستم به سفر معنوی عتبات عالیات مشرف شوم، در خدمت آقا بودم عرضه داشتم فردا به کربلا می روم که آقا با یک نگاه حسرت آمیزی گفتند ما را که فراموش نمی کنید. آیت الله علم الهدی خطاب به روحانیان با تصریح این مطلب که عزت روحانیت به برکت رهبری حضرت آیت الله خامنه ای است، خواستار شد: به عنوان ادای حق رهبری، مقید باشیم که یک زیارت یا حداقل سلامی از طرف ایشان به محضر آقا سیدالشهدا عليه السلام عرض کنیم، به امید اینکه رهبر عزیزمان به این آرزویشان برسند.
و این درس را از مکتب مولایمان حسین (علیه السلام) آموخته ایم : حاشا که تن به ذلت دهیم … شما کوچکتر از آن هستید که ملت مبارز، بصیر و آگاه ایران را در مقابل خواسته های خود به زانو در آورید
خاطره ای بسیار جالب و خواندنی از دیدار رهبر معظم انقلاب با خانواده یک خلبان شهید ارمنی
امام جمعه تهران که شدند این کار را شروع کردندو همچنان هم ادامه دارد. افتخارمان این است که در استان تهران، خانواده و شهید به بالا نداریم که آقا خانهشان نرفته باشد. تقریباً محله و خیابان اصلی در شهر تهران نداریم که ایشان نیامده باشند و بلد نباشند. تکتک این محلههای خود شما را من حداقل میدانم ما خانواده شهید سه شهید و دو شهید نداریم که ایشان نیامده باشند.
حدود شش، هفت سال بعضی روزهای شیفت کاریام، مسئول تنظیم ملاقات خانوادة معظم شهدا من بودم. بههمینخاطر میدانم شرایط و وضعیت چگونه بود. دیدارهای خانواده شهدا، باصفاترین، باحالترین لذتی که آدم میخواهد ببرد را دارد. بعضیهایش خیلی سوزناک است. یک خانواده شهید میروی فقط یک فرزند داشتند که آن هم شهید شده است. خیلی سخت است برای یک پدر و مادر که یک بچه بزرگ کرده باشند، آن بچهشان را هم در راه خدا داده باشند. هرچند آنها با افتخار میگویند، ولی ما که مینشینیم نگاه میکنیم، آن خستگی را احساس میکنیم.
بعضی از خانواده شهدا با تقدیم چند شهید روحیة عجیبی دارند. به طور مثال خانواده شهید «خرسند»، در نازیآباد. خانوادة خرسند چهار تا شهید داده است؛ پدر خانواده، دو فرزند خانواده و داماد خانواده. مادر این شهیدان اینقدر قدرتمند، باصلابت و بانجابت با آقا صحبت میکرد که یکی دو بار آقا گریه کرد.
این فقط اختصاص به شهیدان شیعه ندارد. همة آدمهایی که در راه خدا در کشور ما از ادیان مختلف کشته شدند. چه شیعه، چه سنی، چه مسیحی و...
صبح روز کریسمس یعنی عید پاک ارامنه، آقا فرمودند خانة چند ارمنی و عاشوری اگر برویم خوب است. ما آدرسی از ارامنه نداشتیم. سری به کلیساهایشان زدیم که آنها از ما بیخبرتر بودند. رفتیم بنیاد شهید، دیدیم خیلی اطلاعات ندارند. کمی اطلاعات خانوادة شهدا را از بنیاد شهید، مقداری از کلیساها و یک سری هم توی محلهها پیدا کردیم و با این دیدگاه رفتیم. صبح رفتیم گشتیم توی محلة مجیدیه شمالی، دو سه تا خانواده پیدا کردیم. در خانوادهها را زدیم و با آنها صحبت کردیم. توی خانواده مسلمانها ما میرویم سلام میکنیم و میگوییم از هیئت آمدیم از بسیج، پایگاه ابوذر، بالاخره یک چیزی میگوییم و کارتی نشان میدهیم. بین ارمنیها بگوییم که از بسیج آمدیم که بالاخره فرهنگش... بگوییم از دادستانی آمدیم که باید دربروند. کارت صداوسیما نشان دادیم و گفتیم از صداوسیمای جمهوری اسلامی ایران هستیم. امشب شب کریسمس که شب پاک شماهاست میخواهیم فیلمی از شماها بگیریم و روی آنتن بفرستیم.
برای نماز مغربوعشا با یک تیم حفاظتی وارد مجیدیه شدیم. گفتیم اسکورت که حرکت کرد به ما ابلاغ میکنند، میرویم سر کارمان دیگر. اسکورت هم به هوای اینکه ما توی منطقه هستیم با بیسیم زیاد صحبت نکنند که مسیر لو نرود، روی شبکه بالاخره پخش میشود دیگر. چیزی نگفتند. یک آن مرکز من را صدا کرد با بیسیم گفتم به گوشم.
موردمان را گفت که شخصیت سر پل سیدخندان است. سر پل سیدخندان تا مجیدیه کمتر از سه چهار دقیقه راه است. من سریع از ماشین پیاده شدم. در خانه را زدم. خانمی از گل بهتر آمد دم در، در را باز کرد. ما با یاالله یاالله خواستیم وارد شویم، دیدیم نمیفهمد که. بالاخره وارد شدیم. چون کار باید میکردیم. گفتیم نودال و اَمپِکس و چیزایی که شنیده بودیم، کارگردان و اینها بروند تو.
کارگردان رفت پشتبام پست بدهد، اَمپِکس رفت توی زیرزمین پست بدهد، آن رفت توی حیاط پست بدهد. پست بودند دیگر حالا. فیلممان بود. یک ذره که نزدیک شد، بیسیم اعلام کرد که ما سر مجیدیه هستیم. من هم با فاصلهای که بود به این خانم چون احیا بشود، اینجوری جلوی آقا نیاید، گفتم: ببخشید! الآن مقام معظم رهبری دارند مشرف میشوند منزل شما.
گفت: قدم روی چشم، تشریف بیاورد. گفتید کی؟
من اسم حضرت آقا را گفتم. ـ داستان بازرگان و طوطی را شنیدهاید ـ، تا اسم آقا را گفتم افتاد وسط زمین و غش کرد. فکر کردیم چه کنیم داستان را؟ داد بیداد کردیم، دو تا دختر از پله آمدند پایین. یاالله یاالله گفتیم و بهشان گفتیم که مادرتان را فعلاً جمع کنید. مادر را بردند توی آشپزخانه.
دخترها گفتند: چه شد؟
گفتم: ببخشید! ما همان صداوسیمای صبح هستیم که آمده بودیم. ولی الآن فهیمدیم که مقام معظم رهبری میآیند منزلتان، به مادرتان گفتیم غش کرد. فکری کنید.
تا اجازه نگرفت وارد خانه نشد
اینها شروع کردند مادر خودشان را به حال آوردند. فشارشان افتاده بود، آب قند آوردند. بیسیم اعلام کرد که آقا پشت در است. من دویدم در خانه را باز کردم. نگهبانی هم که باید کنار در میایستاد، رفت دم در. کارهای حفاظتیمان را انجام دادیم. آقا از ماشین پیاده شد تا وارد خانه بشود. آمد توی در خانه نگاه کرد و گفت: سلام علیکم.
گفتم: بفرمایید.
گفت شما؟
نه اینکه ما را نمیشناخت، گفتند، تو چه کارهای یعنی؟ گفتیم: صاحبخانه غش کرده.
گفت: کس دیگری نیست؟
یاد آن افتادیم که دو تا دخترها هم میتوانند به آقا بگویند بفرمایید. گفتیم آقا شما بفرمایید داخل.
گفت: من بدون اذن صاحبخانه به داخل نمیآیم.
معنی و مفهوم حفاظت، خودش را اینجا از دست نمیدهد. مهمتر از حفاظت این است. بدون اذن وارد خانه کسی نمیشود. رهبر نظام است باشد، ارمنی است باشد، ضدحفاظتترین شکل ممکن این است که مقام معظم رهبری توی خیابان اصلی توی چهارراه، با لباس روحانیت با آن عظمت رهبری خودشان بایستند، همة مردم هم ایشان را ببینند و ایشان بدون اذن وارد خانه کسی نشوند.
من دویدم رفتم توی آشپزخانه. به یکی از این دخترها گفتم آقا دم در است بیایید تعارف کنید بیایند داخل.
لباس مناسبی تنشان نبود. گفتند: پس ما لباسمان را عوض کنیم.
به آقا گفتیم: که رفتهاند لباس مناسب بپوشند، شما بفرمایید داخل.
گفتند: نه میایستم تا بیایند.
چند دقیقهای دم در ایستادند. ما هم سعی کردیم بچههایی که قد بلند دارند را بیاوریم، مثل نردبان دور ایشان بچینیم که ایشان پیدا نباشد. راه دیگری نداشتیم. چند دقیقه معطل شدیم. چون دانشجو بودند لباس دانشجویی مناسب داشتند. یکی از دخترها، دوید و آقا را دعوت کرد و آقا رفتند داخل اتاق. این خانم پیش آقا رفت و خوشآمد گفت. بعد گفت که مادرمان توی این اتاق است، الآن خدمت میرسیم.
رفتند بیرون. آقا من را صدا کرد گفت اینها پدر ندارند؟
گفتم: نمیدانم. چون صبح نپرسیده بودم.
گفت بزرگتر ندارند؟ برادر ندارند؟
رفتیم آن اتاق پشتی. گفتم: ببخشید، پدرتان؟
گفتند، مرده.
گفتیم، برادر؟
گفتند، یکی داشتیم شهید شده.
گفتیم، بزرگتری، کسی؟
گفتند، عموی ما در خانة بغلی مینشیند.
فکر کردیم بهترین کار این است که عمو را بیاوریم بیرون. حالا چه کلکی بزنیم عمو را از خانه بیرون بیاوریم؟ با این هیبت و این تیپ و قدوقواره، همه دو متر درازی و لباسها، شکل، تیپ و اسلحه. هرچه هم بخواهی بگویی من کسی نیستم، قیافهات تابلو است.
در بغلی را زدیم. یک آقایی آمد دم در سلام کردم. گفتم، ببخشید! امر خیری بود خدمت رسیدیم.
این بندة خدا نگاه کرد، یک مسلمان بسیجی، خانة یک ارمنی آمده، چه امر خیری؟ خودش تعجب کرد. رفت لباس پوشید آمد دم در. محترمانه باهاش پیچیدیم توی خانة برادر خودش. داخل خانه که شدیم، نگهبان او را بازرسی کرد. نگاه کرد، پیش خودش گفت، برای امر خیر مگر آدم را بازرسی میکنند؟
بعد از بازرسی قضیه را بهش گفتیم. گفتیم: رهبر نظام آمده اینجا، اینها چون بزرگتری نداشتند، خواهش کردیم که شما هم تشریف بیاورید.
او را داخل که بردیم و آقا را که دید، مُرد. یک جنازه را یدک کردیم و بردیم نشاندیم روی صندلی کنار آقا. اینها به خودی خود زبانشان با ما فرق میکند. سلام علیک هم که میخواهند بکنند کلی مکافات دارند. با مکافاتی بالاخره با آقا سلام و احوالپرسی کرد و درنهایت یک همدمی را برای آقا مهیا کردیم.
حضرت آقا چایی و شیرینیشان را خورد
رفتیم توی این اتاق بالای سر مادر و با التماس دعا، مادر را هم راه انداختیم. آمدند رفتند بالا، لباس مناسب پوشیدند و آمدند پایین. وقتی وارد اتاق شد، آقا تعارفشان کردند در کنار خودشان، کنار همان عمویی که نشسته بود. بعد هم گفتند: مادر! ما آمدهایم که حرف شما را بشنویم؛ چون شما دچار مشکل شده بودید، دوستان عموی بچهها را آوردند.
دخترها آمدند نشستند. آقا اولین سؤالشان این بود که شغل دخترها چیست؟
گفتند: دانشجو هستند.
آقا خیلی تحسینشان کرد و با اینها کلی صحبت کردند، توی این حالت، این دختر سؤال کرد که آقا آب، شربت، چیزی برای خوردن بیاورم؟
اینها همهاش درس است. من خودم نمیدانستم که بگویم بیاورد یا نیاورد؟ آقا میخورد یا نمیخورد؟ نمیدانستم. رفتم کنار آقا، از آقا سؤال کردم، گفتم: آقا اینها میگویند که خوردنی چیزی بیاوریم؟ چایی چیزی بیاوریم؟
آقا گفتند: ما مهمانشان هستیم. از مهمان میپرسند چیزی بیاورند یا نیاورند؟ خُب اگر چیزی بیاورند ما میخوریم.
بعد خود آقا گفتند: بله دخترم! اگر زحمت بکشید چایی یا آبمیوه بیاورید، من هم چایی، هم آبمیوة شما را میخورم.
اینها رفتند چایی، آبمیوه و شیرینی آوردند. خود میوه را هم آوردند. خُب توی خانة مسلمانها اینطوری است. یک نفر چند تا میوه پوست میکند میدهد دست آقا، آقا هم دعا میکند. همانجا به پدر شهید، مادر شهید، پسر شهید و یا همسر شهید آن خوراکی را تقسیم میکنیم، همه یک قسمتی از این میوه میخورند که آقا به آن دعا کرده. توی ارمنیها هم همین کار را باید میکردیم؟ واقعاً نمیدانستیم.
چایی آوردند، آقا خورد، آبمیوه آوردند، آقا خورد، شیرینی آوردند، آقا خورد. آقا حدود چهل دقیقه توی خانه ارمنیها نشستند و با اینها صحبت کردند. مثل بقیة جاها آقا فرمودند: عکس شهیدتان را من نمیبینم. عکس شهید عزیزمان را بیاورید ببینم.
توی خانة مسلمانها چهار تا عکس بزرگ شهید وجود دارد که توی هر اتاقی یکی هست. میپریم و میآوریم. اینها رفتند آلبوم عکسشان را آوردند. آلبوم عکس هم متأسفانه برای شب عروسی شهید بود. آلبوم را گذاشتند جلوی آقا. صفحة اول یک عکس دوتایی. یادگاری فردین با دوستش گرفته بود آن وسط بود. آقا همینجوری نگاه میکردند، شروع کردند به صحبت کردن، همینجوری صفحهها را ورق میزدند تا تمام شود. تمام که شد گفتند: خُب! عکس تکی شهید را ندارید؟
یک عکس تکی از شهید پیدا کردند و آوردند گذاشتند جلوی آقا. آقا شروع کردند از شهید تعریف کردن. گفت: خُب! نحوة اسارت، نحوة شهادت اگر چیزی داشته به من بگویید.
ما فهمیدیم نام این شهید بزرگوار، شهید «مانوکیان» است، به اندازة شهیدان «بابایی»، «اردستانی» و «دوران» پرواز عملیاتی جنگی داشته است. هواپیمایش F14، بمبافکن رهگیر بوده و بالای صد سُرتی پرواز موفق در بغداد داشته. هواپیمایش را توی دژ آهنی بغداد میزنند. شهید، هواپیما را تا آنجا که ممکن است، اوج میدهد. هواپیما در اوج تا نقطة صفر خودش، که اتمسفر است بالا میآید و بقیهاش را بهسمت ایران سرازیر میشود. چهار تا موتور هواپیما منهدم میشود. هواپیما لاشهاش توی خاک ایران میافتد، ولی چون دیگر سیستم برقی هواپیما کار نمیکرده، نتوانسته ایجکت کند و نشد که چتر برای شهید کار کند. هواپیما به زمین خورد و ایشان به شهادت رسید.
ارمنیای بود که حتی حاضر نشد، لاشة هواپیمای جمهوری اسلامی بهدست عراقیها بیافتد. آن خانواده، این فرزندشان است. این بزرگوار در نیروی هوایی مشهور است. دربارة شهادتش و اخلاقش تعریف کردند.
مادر شهید گفت: امروز فهمیدم که علی(ع) کیست
مادر شهید گفت: آقا! حالا که منزل ما هستید، من میتوانم جملهای به شما عرض کنم؟
آقا گفت: بفرمایید، من آمدم اینجا که حرف شما را بشنوم.
گفت: ما با شما از نظر فرهنگ دینی فاصله داریم، در روضههایتان شرکت میکنیم، ولی خیلی مواقع داخل نمیآییم. روز شهادت امام حسین(ع)، روز عاشورا و تاسوعا به دستههای سینهزنی امام حسین(ع) شربت میدهیم. میآییم توی دستههایتان مینشینیم، ظرف یکبارمصرف میگیریم، که شما مشکل خوردن نداشته باشید، چون ما توی ظرف آنها آب نمیخوریم. توی مجالس شما شرکت میکنیم و بعضی از حرفها را میشنویم. من تا الآن نمیفهمیدم بعضی چیزها را.
میگفتند، در دین شما بانویی ـ که دختر پیامبر عظیمالشأن اسلام(ص) است ـ را بین درودیوار گذاشتهاند، سینهاش را سوراخ کردهاند. میخ، مسمار به سینهاش خورده. نمیفهمیدم یعنی چی. میگفتند مسلمانها یک رهبری داشتند به نام علی(ع). دستش را بستند و در سه دورة 25 ساله، حکومتش را غصب کردند. نمیفهیمدم یعنی چی. گفتند، در 25 سالی که حکومتش غصب شده بود، شغلش این بود، آخر شب نان و خرما میگذاشت روی کولش میرفت خانه یتیمهایش. این را هم نمیفهمیدم. ولی امروز فهمیدم که علی(ع) کیست.
امروز با ورود شما به منزلمان، با این همه گرفتاریای که دارید، وقت گذاشتید و به خانة منِ غیر دین خودتان تشریف آوردید. اُسقُف ما، کشیش محلة ما به خانة ما نیامده است، شما رهبر مسلمین هستید. من فهمیدم علی(ع) که خانة یتیمهایش میرفت چهقدر بزرگ است.
از ورود آقای خامنهای به منزلشان، به علی(ع) و 25 سال حکومت غصب شدهاش و زهرا(س) پی برد. خُب! این برود مشهد، امام رضا(ع) شفایش نمیدهد؟
بعد از بازگشت حضرت آقا، پاسداران را توبیخ کردند
ما چهل دقیقه با این خانواده بودیم. عین چهل دقیقه، به اندازة چند کتاب از اینها درس گرفتیم. آقا در خانة ارامنه آب، چایی، شربت، شیرینی و میوهشان را خورد. بعضی از دوستهای ما نخوردند. کاتولیکتر از پاپ هم داریم دیگر. رهبر نظام رفته خورده، پاسدار، من نوعی، نخوردم. حزباللهیتر از آقا هستم دیگر.
با آنها خداحافظی کردیم و بهسمت دفتر بهراه افتادیم. وقتی رسیدیم آقا فرمودند: این بچهها را بگویید بیایند.
آمدند. گفتند: این کار چه بود که شما کردید؟ ما مهمان این خانواده بودیم. وقتی خانهشان رفتیم چرا غذایشان را نخوردید؟ این اهانت به اینها محسوب میشود. نمیخواستید داخل نمیآمدید.
* نقل از ماهنامه امتداد
دلم برای خامنه ای تنگ شده. تو رو به خدا بگذار تا کربلا کولت کنم! یک خاطره کوتاه ولی زیبا از پیاده روی اربعین...
«تا کربلا، حدودا ۵۰ کیلومتر مانده بود. دو روز و نیم راهپیمایی، رمقی برایم باقی نگذاشته بود. کفش مناسبی هم نپوشیده بودم بدبختی! چند جای پایم تاول زده بود. می سوخت! گوشه ای نشستم و کفش و جوراب را درآوردم تا نفسی تازه کند پاهایم. چند دقیقه بعد بلند شدم راه بروم که زانوهایم شروع کرد لرزیدن. نه! دیدم این کاره نیستم. دوباره نشستم، تا بیشتر استراحت کنم. توی این فکر بودم که خانم زینب و بچه های امام حسین، چه کشیدند در این راه… ناگاه مردی جلو آمد و بنا کرد هر ۲ پایم را ماساژ دادن! رفت برایم تشک آورد حتی که بهتر ماساژم دهد. رفت برایم شربت آورد. رفت برایم آب قند آورد. گفت: فشارت افتاده! گفتم: اهل عراقی؟ گفت: اهل ایرانی؟ گفتم: آره! گفت: آره!… گفت: اگر نای رفتن نداری، از اینجا تا کربلا کولت کنم! گفتم: چون زائر امام حسینم؟! گفت: من ۶ سال در کشور شما اسیر بودم. از اسارتم ۶ ماه گذشته بود که رئیس جمهورتان، قائدنا خامنه ای… امام خامنه ای، سیدنا خامنه ای، عشقنا خامنه ای، قلبنا خامنه ای (همه عبارات از مرد عراقی است!) آمد دیدار ما. از من پرسید؛ چیزی نمی خواهی؟! گفتم: حال که ایرانم، زیارت امام رضا را می خواهم! به یک ماه نکشید، ما را بردند مشهد. اگر عراق، «شهید» دارد، ایران، «مشهد» دارد. این «شهد» هیچ کم از آب گوارای فرات ندارد. آن شهدی که من دیدم، آن شهری که من دیدم، آن مشهدی که من دیدم، آن گنبدی که من دیدم، آن صحنی که من دیدم، آن امام رضایی که من دیدم، هیچ کم از کرب و بلا ندارد، هیچ کم از کاظمین ندارد، هیچ کم از سامرا ندارد. عوض آن مشهد، تو رو به خدا بگذار تا کربلا کولت کنم! من، مادری، ایرانی ام. تو رو به خدا بگذار تا کربلا کولت کنم! دلم برای خامنه ای تنگ شده. تو رو به خدا بگذار تا کربلا کولت کنم! شما ایرانی ها عطر مشهد می دهید. تو رو به خدا بگذار تا کربلا کولت کنم! امام حسین، عطر امام رضا را دوست دارد… شما نمی دانید چقدر دوست دارد؛ اجازه بده! :Ghamgin:» یا امام رضا خودت ما رو بخر و قیمت بده
ای غصه هایت قاتلم ،هرشب دعایت میکنم
داغت نبینم جان من ، جان را فدایت میکنم
باید بلرزد قلبشان وقتی شنیدند این سران
گفتی که من " فعلا " فقط دارم " نصیحت " میکنم
آیت الله جوادی آملی فرمودند: رهبری نه پست است نه مقام ، بلکه امام جامعه است . چگونه است که در نماز با اقتدای چند نفر می گوئیم امام جماعت ، اما به رهبر جهان اسلام نگوئیم امام !؟ هر لفظی غیر از امام خامنه ای جفاست به ایشان
در خاتمه این چند دقیقه بهشتی ام در محضر نائب امام زمانم میخواهم چند کلمه با پدر شهیدم نجوا کنم. آقا جان از کودکی بارها به تصویر شما نگاه کردم و با پدر ندیدهام سخن گفتم. این بار در محضرتان با او سخن میگویم.
سلام بابا؛ و باز با شرمندگی بیشتر سلام بابا. روزی تو بر فراز خاکریز جهاد اصغر ایستاده بودی و با خون خود مدال سرافرازی ابدی را به گردن آویختی و امروز پسرت بر خاکریز جهاد اکبر ایستاده با همان عزم تو. پس دعا کن برای من؛ دعایی خاص که فرزند کوچک دیروزت بیش از 200 نفر متربی دارد که به هادی تو میگویند آقا؛ دعا کن شرمنده آقایش نشود آقای این بچهها. اما پدر! بگذار حرف دلم را بگویم که شرمنده از تو و دوستان شهیدت هستم، که با چرت تاریخیام و نگاه منفعلم به صحنه جهاد تربیتی باعث استغاثه رهبرم به مولایش در فتنه 88 گشتم.
رهبرا! حلال کنید ما را که قد کشیدن و تربیت من و امثال من به قیمت سفید شدن محاسن شریفتان و فریادهای «این عمار»تان تمام شد.
رهبرا! حلال کنید ما را که روزمرگیهایمان فراموشمان کرد که قرار بود علیاکبرهای حضرت ماه باشیم.
امام من، فرزندی دارم 6 ماهه. واکسنش را که زدم سرفه میکرد و من اشک میریختم به یاد «من الاذن الی الاذن» پای گهواره. خاطرش خیلی پیش بابایش عزیز است؛ اما بدان عزیز فاطمه! خودم، مادرم، همسرم و فرزند کنیز علیاصغرم، فدای یک تار موی سفیدتان به هنگام اشارهتان که تا هستم این است دعای من: خدایا ما را چون شهدای کربلا قبل از اماممان گلگونکفن بپذیر. آقا سلام بچههای تهران
رهبرم ای عشق من ، جانم فدای لحظه ات
شاد باشی همچنان ، آید بسوی ما غمت
در مسیر ما فروزان هست نورت یا علی
مرهم زخم دل هر عاشقی سید علی
آن کلام دلنشینت میرود در جان ما
هم وجود نازنینت با یقین درمان ما
در تولا چشم هایم عشق را پیدا کند
صورت زیبایت آقا ، هر گره را وا کند
دیدنی ها دیده ام از فضل جدت یا علی
همچو یک دیوانه در راهت شدم سید علی
حاصل کار هزاران در ید تائید توست
آنچه پنهان است از ما با یقین در دید توست
بی محبت با تو عهدی هر کسی هم بسته است
در مسیر حق بلاشک خسته و وابسته است
عهد دیرین شاید از اقرار یک کاری متین
کشف حالت کار هر کس نیست جز اهل یقین
بس در این فرصت بیامد هر طرف نوعی عمل
بار دیگر شد بپا از فضل حق جنگ جمل
معرفت نسبت به هر کس در جهان کار ولی است
پیرو تو هر که باشد تابع مولا علی است
صرف و نحو و خواندن بسیار هم معیار نیست
هر که دارد مجلس و درس و سخن هم یار نیست
جعفری در راه تو سر میدهد مولای من
انتهای قله عشق تو باشد جای من :Rose::Rose::Rose: http://www.ebrat.blogsky.com/1388/09/08/post-165/
الا ای رهبر آزاده ی من
الا ای جان نثار دین و میهن
الا ای رهرو راه حسینی
الا ای یار دیرین خمینی
من و یاران به مهرت پای بندیم
که جز مهر تو دل بر کس نبندیم
همه عشق ات به سینه جای دادیم
به پایت تا قیامت ایستادیم
تو آرام و قراری بر دل ما
الا ای کشتی و ای ساحل ما
ای رهبر آزاده ای یار خمینی
ای پاسدار حرمت خون حسینی
چون از گلستان محمد یادگاری
در قلب امت تا همیشه جای داری
الا ای رهبر آزاده ی من
الا ای جان نثار دین و میهن
پیامت رنگ تکبیر حسین است
به جانم گرمی بدر و حنین است
تو آرام و قراری بر دل من
الا ای کشتی و ای ساحل من
ای رهبر آزاده ای یار خمینی
ای پاسدار حرمت خون حسینی
چون از گلستان محمد یادگاری
در قلب امت تا همیشه جای داری
قسم بر عصمت زهرا
قسم بر پاکی دریا
زبان باورم گوید
تویی فرزند عاشورا
قسم بر سوره ی توحید
قسم بر آیه ی امید
دو چشم باورم بیند
تویی همسایه ی خورشید
دانلود فایل صوتی ( الا ای رهبر آزاده ی من ) اجرا شده توسط گروه بچه های آبادی از پیوست:Gol:
ما خیل بندگانیم ما را تو می شناسی
هر چند بی زبانیم، ما را تو می شناسی
ویرانه ایم و در دل، گنجی ز راز داریم
با آن که بی نشانیم، ما را تو می شناسی
با هر کسی نگوییم راز خموشی خویش
بیگانه با کسانیم، ما را تو می شناسی
آئینه ایم و هر چند لب بسته ایم از خلق
بس رازها که دانیم ما را تو می شناسی
از قیل و قال بستند، گوش و زبان ما را
فارغ از این و آنیم ما را تو می شناسی
از ظن خویش هر کس، از ما فسانه ها گفت
چون نای بی زبانیم ما را تو می شناسی
در ما صفای طفلی، نفسرد از هیاهو
گلزار بی خزانیم ما را تو می شناسی
آئینه سان برابر گوییم هر چه گوییم
یکرو و یک زبانیم ما را تو می شناسی
خط نگه نویسد حال درون ما را
در چشم خود نهانیم ما را تو می شناسی
لب بسته چون حکیمان، سرخوش چو کودکانیم
هم پیر و هم جوانیم ما را تو می شناسی
با دُرد و صاف گیتی، گه سرخوش است گه غم
ما دُرد غم کشانیم ما را تو می شناسی
از وادی خموشی راهی به نیکروزیست
ما روز به، از آنیم ما را تو می شناسی
کس راز غیر از ما نشنید بس «امینیم»
یا رب این شاخه گل از شش جهتش دار نگاه
***
این دعا کردم و از شش جهت آمین امد
***
جشن این کوکب و کوکبه قدسی را
***
همه آفاق به ایینه و آیین امد
***
نامه ات با خط و خال خطنی هرجا رفت
***
گوییا قافله نافه اش از چین امد
***
دهن مانی و صورتگر چین می چاید
***
که تواند به چنین نقش نگارین امد
***
آیتی خواندم از این نسخه قانون که شفاست
***
چشم خودبینم از این سرمه خدابین امد
***
خبری بود به یعقوب که یوسف در مصر
***
مژده ای بود به فرهاد که شیرین امد
***
نوشی از داروی سیمرغ به سهراب رسید
***
تا که ویس از پی پرسیدن رامین امد
***
همت ای پیر که با چنته خالی نرود
***
گل مولا که به کشکول و تبرزین امد
***
شهریار این غزل طرفه به تلقین سروش
***
چون رقم خاصه زدند خواجه به تحسین آمدَ
واقعا چجوری باید شکر این نعمت و لطف خدا رو که به ما توفیق زندگی تحت زعامت چنین رهبری رو داده بجا بیاریم...صحبت های بسیار مهم حضرت آقا که امروز ایراد فرمودند :http://farsi.khamenei.ir/news-content?id=24367
پیشنهاد میکنم صوت فرمایشات رو از دست ندید...
دست خدا بر سر ماست خامنه ای رهبر ماست دست خدا بر سر ماست خامنه ای رهبر ماست دست خدا بر سر ماست خامنه ای رهبر ماست دست خدا بر سر ماست خامنه ای رهبر ماست دست خدا بر سر ماست خامنه ای رهبر ماست دست خدا بر سر ماست خامنه ای رهبر ماست دست خدا بر سر ماست خامنه ای رهبر ماست دست خدا بر سر ماست خامنه ای رهبر ماست دست خدا بر سر ماست خامنه ای رهبر ماست
[=arial][=arial]از تو به یک اشاره ، از ما به سر دویدن...[=arial]
رهبر انقلاب: ملت ایران به همه ملت های دنیا احترام می گذارد. اما برخورد ملت ایران با متعرض، برخورد پشیمان كننده ای است و آن چنان سیلی ای خواهد زد كه هرگز فراموش نخواهد كرد.
رهبر انقلاب: رفتار یكایك شما جوان ها، شما عناصر پاك، شما دل های پاكیزه و روشن رفتار، با آحاد مردم كه خیلی هایشان به معنای واقعی كلمه بسیجی اند، باید جوری باشد كه بگویند: این ها پرورش یافتگان نظام اسلامی اند.
خيالمان تخت است
هرکه بي ولي باشد،عاقبت سيه بخت است
پيمودن راه حق،بي امـــــر ولي سخت است
انقلابمان هرگــــز، منحــــــــــرف نخواهد شد
تا سيدعلي باشــــد، ما خيالمان تخت است
نام من سرباز کوي عترت است
دوره ي آموزشي ام هيئت است
ارتش حيدر محل خدمتم
بهر جانبازي پي هر فرصتم
نقش سردوشي من يا فاطمه (س) است
قمقمه ام پر ز آب علقمه است
اسم رمز حمله ام ياس علي
افسر مافوق من سيدعلي
چندی است که موسسه کیهان دست به نشر مطالب بسیار ارزنده ای زده به نام نیمه پنهان .
از این سری مجموعه سه قسمت (سه مجلد) ویژه نقش رهبری در مدیریت بحران ها اختصاص پیدا کرده که بحق مجموعه گرانسنگی است و مطالعه آن را به همه عزیزان توصیه می کنم .
السّلام علیک یا قاعدنا الامام الخامنه ای
و
جانباز بزرگ اسلام
حضرت امام خامنه ای
:doa(9): ....... صلواتاللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
هوالسّلام
آهن آبدیده را رنگ عوض نمیکند
چهره انقلاب را جنگ عوض نمی کند
به خیل دشمنان بگو به کوری دو چشمتان
مطیع امر رهبری رنگ عوض نمی کند
فداي سجده گاه صبح خيزان...:Gol:
آیت الله سیداحمد علم الهدی از روحانیان عتبات خواست که سلام رهبر معظم انقلاب را به محضر مبارک امام حسین عليه السلام برسانند.
به گزارش رجانيوز، نماینده مردم استان خراسان رضوی در مجلس خبرگان و امام جمعه مشهد مقدس در جلسه توجیهی ویژه روحانیان و مداحان عتبات عالیات اظهار داشت: زیارت قبر مطهر امام حسین(ع) آرزوی رهبر معظم انقلاب است.
وی با بیان اینکه رهبر معظم انقلاب آرزوی کربلا دارند اما شرایط به گونه ای است که این امکان وجود ندارد، گفت: یک روز پیش از زمانی که می خواستم به سفر معنوی عتبات عالیات مشرف شوم، در خدمت آقا بودم عرضه داشتم فردا به کربلا می روم که آقا با یک نگاه حسرت آمیزی گفتند ما را که فراموش نمی کنید.
آیت الله علم الهدی خطاب به روحانیان با تصریح این مطلب که عزت روحانیت به برکت رهبری حضرت آیت الله خامنه ای است، خواستار شد: به عنوان ادای حق رهبری، مقید باشیم که یک زیارت یا حداقل سلامی از طرف ایشان به محضر آقا سیدالشهدا عليه السلام عرض کنیم، به امید اینکه رهبر عزیزمان به این آرزویشان برسند.
رجا نیوز
و این درس را از مکتب مولایمان حسین (علیه السلام) آموخته ایم : حاشا که تن به ذلت دهیم …
شما کوچکتر از آن هستید که ملت مبارز، بصیر و آگاه ایران را در مقابل خواسته های خود به زانو در آورید
امام خامنه ای (مدظله) – ۲۵ مهرماه ۱۳۹۱
"بسم الله الرحمن الرحیم"
من عاشـق آن رهبــر نورانــی خـویشم
آن دلبــر وارستــۀ عـرفـانـی خــویشم
عمـری است غمیـنم ز پریشانـی آن یار
هـر چنـد که محزون ز پریشانی خویشم
در دام بـلایت شـده ام سخـت گرفتـار
امـواج بـلای دل طوفــانــی خـویشم
چون نقـش نگـارین تو بر دیـده در اُفتــد
گمگشتــۀ این دیـدۀ بـارانــی خـویشم
زان لحظه که مجنون شدم از زلف سیاهت
در کوهم و در دشـت و بیـابـانی خـویشم
از شـوق وصال تو چه ویرانـه شد این دل
چندی است که شاد از دل ویـرانی خویشم
یک لحظه پشیمان نشدم از غم آن دوست
عمری است که مشغول نگهبـانی خـویشم
دل کنـده ام از عـالـم دنیــایـی ولیکـن
دلـبستــۀ آن یـار خـراسـانــی خـویشم
تـوفیـق زیـارت بـه جمـالـش نـدهنــدم
این غــم به که گویم غم پنهانـی خـویشم
زان روز که در بنـد نگـاه تـو اسیـرم
افسـردۀ دیـدارم و زنـدانــی خـویشم
سرباز و نگهبـانـم و هم حامـی جـان از
جـمهـوری اسـلامـی ایـرانــی خـویشـم
من گـرچـه در ایـن دایـره شاعـر نیم امّـا
تضمیـن گـر شعریش به نـادانـی خویشم
امام جمعه تهران که شدند این کار را شروع کردندو همچنان هم ادامه دارد. افتخارمان این است که در استان تهران، خانواده و شهید به بالا نداریم که آقا خانهشان نرفته باشد. تقریباً محله و خیابان اصلی در شهر تهران نداریم که ایشان نیامده باشند و بلد نباشند. تکتک این محلههای خود شما را من حداقل میدانم ما خانواده شهید سه شهید و دو شهید نداریم که ایشان نیامده باشند.
حدود شش، هفت سال بعضی روزهای شیفت کاریام، مسئول تنظیم ملاقات خانوادة معظم شهدا من بودم. بههمینخاطر میدانم شرایط و وضعیت چگونه بود. دیدارهای خانواده شهدا، باصفاترین، باحالترین لذتی که آدم میخواهد ببرد را دارد. بعضیهایش خیلی سوزناک است. یک خانواده شهید میروی فقط یک فرزند داشتند که آن هم شهید شده است. خیلی سخت است برای یک پدر و مادر که یک بچه بزرگ کرده باشند، آن بچهشان را هم در راه خدا داده باشند. هرچند آنها با افتخار میگویند، ولی ما که مینشینیم نگاه میکنیم، آن خستگی را احساس میکنیم.
بعضی از خانواده شهدا با تقدیم چند شهید روحیة عجیبی دارند. به طور مثال خانواده شهید «خرسند»، در نازیآباد. خانوادة خرسند چهار تا شهید داده است؛ پدر خانواده، دو فرزند خانواده و داماد خانواده. مادر این شهیدان اینقدر قدرتمند، باصلابت و بانجابت با آقا صحبت میکرد که یکی دو بار آقا گریه کرد.
این فقط اختصاص به شهیدان شیعه ندارد. همة آدمهایی که در راه خدا در کشور ما از ادیان مختلف کشته شدند. چه شیعه، چه سنی، چه مسیحی و...
صبح روز کریسمس یعنی عید پاک ارامنه، آقا فرمودند خانة چند ارمنی و عاشوری اگر برویم خوب است. ما آدرسی از ارامنه نداشتیم. سری به کلیساهایشان زدیم که آنها از ما بیخبرتر بودند. رفتیم بنیاد شهید، دیدیم خیلی اطلاعات ندارند. کمی اطلاعات خانوادة شهدا را از بنیاد شهید، مقداری از کلیساها و یک سری هم توی محلهها پیدا کردیم و با این دیدگاه رفتیم. صبح رفتیم گشتیم توی محلة مجیدیه شمالی، دو سه تا خانواده پیدا کردیم. در خانوادهها را زدیم و با آنها صحبت کردیم. توی خانواده مسلمانها ما میرویم سلام میکنیم و میگوییم از هیئت آمدیم از بسیج، پایگاه ابوذر، بالاخره یک چیزی میگوییم و کارتی نشان میدهیم. بین ارمنیها بگوییم که از بسیج آمدیم که بالاخره فرهنگش... بگوییم از دادستانی آمدیم که باید دربروند. کارت صداوسیما نشان دادیم و گفتیم از صداوسیمای جمهوری اسلامی ایران هستیم. امشب شب کریسمس که شب پاک شماهاست میخواهیم فیلمی از شماها بگیریم و روی آنتن بفرستیم.
برای نماز مغربوعشا با یک تیم حفاظتی وارد مجیدیه شدیم. گفتیم اسکورت که حرکت کرد به ما ابلاغ میکنند، میرویم سر کارمان دیگر. اسکورت هم به هوای اینکه ما توی منطقه هستیم با بیسیم زیاد صحبت نکنند که مسیر لو نرود، روی شبکه بالاخره پخش میشود دیگر. چیزی نگفتند. یک آن مرکز من را صدا کرد با بیسیم گفتم به گوشم.
موردمان را گفت که شخصیت سر پل سیدخندان است. سر پل سیدخندان تا مجیدیه کمتر از سه چهار دقیقه راه است. من سریع از ماشین پیاده شدم. در خانه را زدم. خانمی از گل بهتر آمد دم در، در را باز کرد. ما با یاالله یاالله خواستیم وارد شویم، دیدیم نمیفهمد که. بالاخره وارد شدیم. چون کار باید میکردیم. گفتیم نودال و اَمپِکس و چیزایی که شنیده بودیم، کارگردان و اینها بروند تو.
کارگردان رفت پشتبام پست بدهد، اَمپِکس رفت توی زیرزمین پست بدهد، آن رفت توی حیاط پست بدهد. پست بودند دیگر حالا. فیلممان بود. یک ذره که نزدیک شد، بیسیم اعلام کرد که ما سر مجیدیه هستیم. من هم با فاصلهای که بود به این خانم چون احیا بشود، اینجوری جلوی آقا نیاید، گفتم: ببخشید! الآن مقام معظم رهبری دارند مشرف میشوند منزل شما.
گفت: قدم روی چشم، تشریف بیاورد. گفتید کی؟
من اسم حضرت آقا را گفتم. ـ داستان بازرگان و طوطی را شنیدهاید ـ، تا اسم آقا را گفتم افتاد وسط زمین و غش کرد. فکر کردیم چه کنیم داستان را؟ داد بیداد کردیم، دو تا دختر از پله آمدند پایین. یاالله یاالله گفتیم و بهشان گفتیم که مادرتان را فعلاً جمع کنید. مادر را بردند توی آشپزخانه.
دخترها گفتند: چه شد؟
گفتم: ببخشید! ما همان صداوسیمای صبح هستیم که آمده بودیم. ولی الآن فهیمدیم که مقام معظم رهبری میآیند منزلتان، به مادرتان گفتیم غش کرد. فکری کنید.
تا اجازه نگرفت وارد خانه نشد
اینها شروع کردند مادر خودشان را به حال آوردند. فشارشان افتاده بود، آب قند آوردند. بیسیم اعلام کرد که آقا پشت در است. من دویدم در خانه را باز کردم. نگهبانی هم که باید کنار در میایستاد، رفت دم در. کارهای حفاظتیمان را انجام دادیم. آقا از ماشین پیاده شد تا وارد خانه بشود. آمد توی در خانه نگاه کرد و گفت: سلام علیکم.
گفتم: بفرمایید.
گفت شما؟
نه اینکه ما را نمیشناخت، گفتند، تو چه کارهای یعنی؟ گفتیم: صاحبخانه غش کرده.
گفت: کس دیگری نیست؟
یاد آن افتادیم که دو تا دخترها هم میتوانند به آقا بگویند بفرمایید. گفتیم آقا شما بفرمایید داخل.
گفت: من بدون اذن صاحبخانه به داخل نمیآیم.
معنی و مفهوم حفاظت، خودش را اینجا از دست نمیدهد. مهمتر از حفاظت این است. بدون اذن وارد خانه کسی نمیشود. رهبر نظام است باشد، ارمنی است باشد، ضدحفاظتترین شکل ممکن این است که مقام معظم رهبری توی خیابان اصلی توی چهارراه، با لباس روحانیت با آن عظمت رهبری خودشان بایستند، همة مردم هم ایشان را ببینند و ایشان بدون اذن وارد خانه کسی نشوند.
من دویدم رفتم توی آشپزخانه. به یکی از این دخترها گفتم آقا دم در است بیایید تعارف کنید بیایند داخل.
لباس مناسبی تنشان نبود. گفتند: پس ما لباسمان را عوض کنیم.
به آقا گفتیم: که رفتهاند لباس مناسب بپوشند، شما بفرمایید داخل.
گفتند: نه میایستم تا بیایند.
چند دقیقهای دم در ایستادند. ما هم سعی کردیم بچههایی که قد بلند دارند را بیاوریم، مثل نردبان دور ایشان بچینیم که ایشان پیدا نباشد. راه دیگری نداشتیم. چند دقیقه معطل شدیم. چون دانشجو بودند لباس دانشجویی مناسب داشتند. یکی از دخترها، دوید و آقا را دعوت کرد و آقا رفتند داخل اتاق. این خانم پیش آقا رفت و خوشآمد گفت. بعد گفت که مادرمان توی این اتاق است، الآن خدمت میرسیم.
رفتند بیرون. آقا من را صدا کرد گفت اینها پدر ندارند؟
گفتم: نمیدانم. چون صبح نپرسیده بودم.
گفت بزرگتر ندارند؟ برادر ندارند؟
رفتیم آن اتاق پشتی. گفتم: ببخشید، پدرتان؟
گفتند، مرده.
گفتیم، برادر؟
گفتند، یکی داشتیم شهید شده.
گفتیم، بزرگتری، کسی؟
گفتند، عموی ما در خانة بغلی مینشیند.
فکر کردیم بهترین کار این است که عمو را بیاوریم بیرون. حالا چه کلکی بزنیم عمو را از خانه بیرون بیاوریم؟ با این هیبت و این تیپ و قدوقواره، همه دو متر درازی و لباسها، شکل، تیپ و اسلحه. هرچه هم بخواهی بگویی من کسی نیستم، قیافهات تابلو است.
در بغلی را زدیم. یک آقایی آمد دم در سلام کردم. گفتم، ببخشید! امر خیری بود خدمت رسیدیم.
این بندة خدا نگاه کرد، یک مسلمان بسیجی، خانة یک ارمنی آمده، چه امر خیری؟ خودش تعجب کرد. رفت لباس پوشید آمد دم در. محترمانه باهاش پیچیدیم توی خانة برادر خودش. داخل خانه که شدیم، نگهبان او را بازرسی کرد. نگاه کرد، پیش خودش گفت، برای امر خیر مگر آدم را بازرسی میکنند؟
بعد از بازرسی قضیه را بهش گفتیم. گفتیم: رهبر نظام آمده اینجا، اینها چون بزرگتری نداشتند، خواهش کردیم که شما هم تشریف بیاورید.
او را داخل که بردیم و آقا را که دید، مُرد. یک جنازه را یدک کردیم و بردیم نشاندیم روی صندلی کنار آقا. اینها به خودی خود زبانشان با ما فرق میکند. سلام علیک هم که میخواهند بکنند کلی مکافات دارند. با مکافاتی بالاخره با آقا سلام و احوالپرسی کرد و درنهایت یک همدمی را برای آقا مهیا کردیم.
حضرت آقا چایی و شیرینیشان را خورد
رفتیم توی این اتاق بالای سر مادر و با التماس دعا، مادر را هم راه انداختیم. آمدند رفتند بالا، لباس مناسب پوشیدند و آمدند پایین. وقتی وارد اتاق شد، آقا تعارفشان کردند در کنار خودشان، کنار همان عمویی که نشسته بود. بعد هم گفتند: مادر! ما آمدهایم که حرف شما را بشنویم؛ چون شما دچار مشکل شده بودید، دوستان عموی بچهها را آوردند.
دخترها آمدند نشستند. آقا اولین سؤالشان این بود که شغل دخترها چیست؟
گفتند: دانشجو هستند.
آقا خیلی تحسینشان کرد و با اینها کلی صحبت کردند، توی این حالت، این دختر سؤال کرد که آقا آب، شربت، چیزی برای خوردن بیاورم؟
اینها همهاش درس است. من خودم نمیدانستم که بگویم بیاورد یا نیاورد؟ آقا میخورد یا نمیخورد؟ نمیدانستم. رفتم کنار آقا، از آقا سؤال کردم، گفتم: آقا اینها میگویند که خوردنی چیزی بیاوریم؟ چایی چیزی بیاوریم؟
آقا گفتند: ما مهمانشان هستیم. از مهمان میپرسند چیزی بیاورند یا نیاورند؟ خُب اگر چیزی بیاورند ما میخوریم.
بعد خود آقا گفتند: بله دخترم! اگر زحمت بکشید چایی یا آبمیوه بیاورید، من هم چایی، هم آبمیوة شما را میخورم.
اینها رفتند چایی، آبمیوه و شیرینی آوردند. خود میوه را هم آوردند. خُب توی خانة مسلمانها اینطوری است. یک نفر چند تا میوه پوست میکند میدهد دست آقا، آقا هم دعا میکند. همانجا به پدر شهید، مادر شهید، پسر شهید و یا همسر شهید آن خوراکی را تقسیم میکنیم، همه یک قسمتی از این میوه میخورند که آقا به آن دعا کرده. توی ارمنیها هم همین کار را باید میکردیم؟ واقعاً نمیدانستیم.
چایی آوردند، آقا خورد، آبمیوه آوردند، آقا خورد، شیرینی آوردند، آقا خورد. آقا حدود چهل دقیقه توی خانه ارمنیها نشستند و با اینها صحبت کردند. مثل بقیة جاها آقا فرمودند: عکس شهیدتان را من نمیبینم. عکس شهید عزیزمان را بیاورید ببینم.
توی خانة مسلمانها چهار تا عکس بزرگ شهید وجود دارد که توی هر اتاقی یکی هست. میپریم و میآوریم. اینها رفتند آلبوم عکسشان را آوردند. آلبوم عکس هم متأسفانه برای شب عروسی شهید بود. آلبوم را گذاشتند جلوی آقا. صفحة اول یک عکس دوتایی. یادگاری فردین با دوستش گرفته بود آن وسط بود. آقا همینجوری نگاه میکردند، شروع کردند به صحبت کردن، همینجوری صفحهها را ورق میزدند تا تمام شود. تمام که شد گفتند: خُب! عکس تکی شهید را ندارید؟
یک عکس تکی از شهید پیدا کردند و آوردند گذاشتند جلوی آقا. آقا شروع کردند از شهید تعریف کردن. گفت: خُب! نحوة اسارت، نحوة شهادت اگر چیزی داشته به من بگویید.
ما فهمیدیم نام این شهید بزرگوار، شهید «مانوکیان» است، به اندازة شهیدان «بابایی»، «اردستانی» و «دوران» پرواز عملیاتی جنگی داشته است. هواپیمایش F14، بمبافکن رهگیر بوده و بالای صد سُرتی پرواز موفق در بغداد داشته. هواپیمایش را توی دژ آهنی بغداد میزنند. شهید، هواپیما را تا آنجا که ممکن است، اوج میدهد. هواپیما در اوج تا نقطة صفر خودش، که اتمسفر است بالا میآید و بقیهاش را بهسمت ایران سرازیر میشود. چهار تا موتور هواپیما منهدم میشود. هواپیما لاشهاش توی خاک ایران میافتد، ولی چون دیگر سیستم برقی هواپیما کار نمیکرده، نتوانسته ایجکت کند و نشد که چتر برای شهید کار کند. هواپیما به زمین خورد و ایشان به شهادت رسید.
ارمنیای بود که حتی حاضر نشد، لاشة هواپیمای جمهوری اسلامی بهدست عراقیها بیافتد. آن خانواده، این فرزندشان است. این بزرگوار در نیروی هوایی مشهور است. دربارة شهادتش و اخلاقش تعریف کردند.
مادر شهید گفت: امروز فهمیدم که علی(ع) کیست
مادر شهید گفت: آقا! حالا که منزل ما هستید، من میتوانم جملهای به شما عرض کنم؟
آقا گفت: بفرمایید، من آمدم اینجا که حرف شما را بشنوم.
گفت: ما با شما از نظر فرهنگ دینی فاصله داریم، در روضههایتان شرکت میکنیم، ولی خیلی مواقع داخل نمیآییم. روز شهادت امام حسین(ع)، روز عاشورا و تاسوعا به دستههای سینهزنی امام حسین(ع) شربت میدهیم. میآییم توی دستههایتان مینشینیم، ظرف یکبارمصرف میگیریم، که شما مشکل خوردن نداشته باشید، چون ما توی ظرف آنها آب نمیخوریم. توی مجالس شما شرکت میکنیم و بعضی از حرفها را میشنویم. من تا الآن نمیفهمیدم بعضی چیزها را.
میگفتند، در دین شما بانویی ـ که دختر پیامبر عظیمالشأن اسلام(ص) است ـ را بین درودیوار گذاشتهاند، سینهاش را سوراخ کردهاند. میخ، مسمار به سینهاش خورده. نمیفهمیدم یعنی چی. میگفتند مسلمانها یک رهبری داشتند به نام علی(ع). دستش را بستند و در سه دورة 25 ساله، حکومتش را غصب کردند. نمیفهیمدم یعنی چی. گفتند، در 25 سالی که حکومتش غصب شده بود، شغلش این بود، آخر شب نان و خرما میگذاشت روی کولش میرفت خانه یتیمهایش. این را هم نمیفهمیدم. ولی امروز فهمیدم که علی(ع) کیست.
امروز با ورود شما به منزلمان، با این همه گرفتاریای که دارید، وقت گذاشتید و به خانة منِ غیر دین خودتان تشریف آوردید. اُسقُف ما، کشیش محلة ما به خانة ما نیامده است، شما رهبر مسلمین هستید. من فهمیدم علی(ع) که خانة یتیمهایش میرفت چهقدر بزرگ است.
از ورود آقای خامنهای به منزلشان، به علی(ع) و 25 سال حکومت غصب شدهاش و زهرا(س) پی برد. خُب! این برود مشهد، امام رضا(ع) شفایش نمیدهد؟
بعد از بازگشت حضرت آقا، پاسداران را توبیخ کردند
ما چهل دقیقه با این خانواده بودیم. عین چهل دقیقه، به اندازة چند کتاب از اینها درس گرفتیم. آقا در خانة ارامنه آب، چایی، شربت، شیرینی و میوهشان را خورد. بعضی از دوستهای ما نخوردند. کاتولیکتر از پاپ هم داریم دیگر. رهبر نظام رفته خورده، پاسدار، من نوعی، نخوردم. حزباللهیتر از آقا هستم دیگر.
با آنها خداحافظی کردیم و بهسمت دفتر بهراه افتادیم. وقتی رسیدیم آقا فرمودند: این بچهها را بگویید بیایند.
آمدند. گفتند: این کار چه بود که شما کردید؟ ما مهمان این خانواده بودیم. وقتی خانهشان رفتیم چرا غذایشان را نخوردید؟ این اهانت به اینها محسوب میشود. نمیخواستید داخل نمیآمدید.
* نقل از ماهنامه امتداد
دلم برای خامنه ای تنگ شده. تو رو به خدا بگذار تا کربلا کولت کنم!
یک خاطره کوتاه ولی زیبا
از پیاده روی اربعین...
«تا کربلا، حدودا ۵۰ کیلومتر مانده بود. دو روز و نیم راهپیمایی، رمقی برایم باقی نگذاشته بود. کفش مناسبی هم نپوشیده بودم بدبختی! چند جای پایم تاول زده بود. می سوخت! گوشه ای نشستم و کفش و جوراب را درآوردم تا نفسی تازه کند پاهایم. چند دقیقه بعد بلند شدم راه بروم که زانوهایم شروع کرد لرزیدن. نه! دیدم این کاره نیستم. دوباره نشستم، تا بیشتر استراحت کنم. توی این فکر بودم که خانم زینب و بچه های امام حسین، چه کشیدند در این راه… ناگاه مردی جلو آمد و بنا کرد هر ۲ پایم را ماساژ دادن! رفت برایم تشک آورد حتی که بهتر ماساژم دهد. رفت برایم شربت آورد. رفت برایم آب قند آورد. گفت: فشارت افتاده! گفتم: اهل عراقی؟ گفت: اهل ایرانی؟ گفتم: آره! گفت: آره!… گفت: اگر نای رفتن نداری، از اینجا تا کربلا کولت کنم! گفتم: چون زائر امام حسینم؟! گفت: من ۶ سال در کشور شما اسیر بودم. از اسارتم ۶ ماه گذشته بود که رئیس جمهورتان، قائدنا خامنه ای… امام خامنه ای، سیدنا خامنه ای، عشقنا خامنه ای، قلبنا خامنه ای (همه عبارات از مرد عراقی است!) آمد دیدار ما. از من پرسید؛ چیزی نمی خواهی؟! گفتم: حال که ایرانم، زیارت امام رضا را می خواهم! به یک ماه نکشید، ما را بردند مشهد. اگر عراق، «شهید» دارد، ایران، «مشهد» دارد. این «شهد» هیچ کم از آب گوارای فرات ندارد. آن شهدی که من دیدم، آن شهری که من دیدم، آن مشهدی که من دیدم، آن گنبدی که من دیدم، آن صحنی که من دیدم، آن امام رضایی که من دیدم، هیچ کم از کرب و بلا ندارد، هیچ کم از کاظمین ندارد، هیچ کم از سامرا ندارد. عوض آن مشهد، تو رو به خدا بگذار تا کربلا کولت کنم! من، مادری، ایرانی ام. تو رو به خدا بگذار تا کربلا کولت کنم! دلم برای خامنه ای تنگ شده. تو رو به خدا بگذار تا کربلا کولت کنم! شما ایرانی ها عطر مشهد می دهید. تو رو به خدا بگذار تا کربلا کولت کنم! امام حسین، عطر امام رضا را دوست دارد… شما نمی دانید چقدر دوست دارد؛ اجازه بده! :Ghamgin:»
یا امام رضا خودت ما رو بخر و قیمت بده
[="purple"]ای غصه هایت قاتلم ،هرشب دعایت میکنم [/]
داغت نبینم جان من ، جان را فدایت میکنم
باید بلرزد قلبشان وقتی شنیدند این سران
گفتی که من " فعلا " فقط دارم " نصیحت " میکنم
******** لبیک یا خامنه ای **********
آیت الله جوادی آملی فرمودند: رهبری نه پست است نه مقام ، بلکه امام جامعه است .
چگونه است که در نماز با اقتدای چند نفر می گوئیم امام جماعت ، اما به رهبر جهان اسلام نگوئیم امام !؟
هر لفظی غیر از امام خامنه ای جفاست به ایشان
به این میگن بصیرت
لبیک یا خامنه ای
نامه پسر شهید به امام خامنه ای (حفظه الله)
در خاتمه این چند دقیقه بهشتی ام در محضر نائب امام زمانم میخواهم چند کلمه با پدر شهیدم نجوا کنم. آقا جان از کودکی بارها به تصویر شما نگاه کردم و با پدر ندیدهام سخن گفتم. این بار در محضرتان با او سخن میگویم.
سلام بابا؛ و باز با شرمندگی بیشتر سلام بابا. روزی تو بر فراز خاکریز جهاد اصغر ایستاده بودی و با خون خود مدال سرافرازی ابدی را به گردن آویختی و امروز پسرت بر خاکریز جهاد اکبر ایستاده با همان عزم تو. پس دعا کن برای من؛ دعایی خاص که فرزند کوچک دیروزت بیش از 200 نفر متربی دارد که به هادی تو میگویند آقا؛ دعا کن شرمنده آقایش نشود آقای این بچهها.
اما پدر! بگذار حرف دلم را بگویم که شرمنده از تو و دوستان شهیدت هستم، که با چرت تاریخیام و نگاه منفعلم به صحنه جهاد تربیتی باعث استغاثه رهبرم به مولایش در فتنه 88 گشتم.
رهبرا! حلال کنید ما را که قد کشیدن و تربیت من و امثال من به قیمت سفید شدن محاسن شریفتان و فریادهای «این عمار»تان تمام شد.
رهبرا! حلال کنید ما را که روزمرگیهایمان فراموشمان کرد که قرار بود علیاکبرهای حضرت ماه باشیم.
امام من، فرزندی دارم 6 ماهه. واکسنش را که زدم سرفه میکرد و من اشک میریختم به یاد «من الاذن الی الاذن» پای گهواره. خاطرش خیلی پیش بابایش عزیز است؛ اما بدان عزیز فاطمه! خودم، مادرم، همسرم و فرزند کنیز علیاصغرم، فدای یک تار موی سفیدتان به هنگام اشارهتان که تا هستم این است دعای من: خدایا ما را چون شهدای کربلا قبل از اماممان گلگونکفن بپذیر.
آقا سلام بچههای تهران
ز دام خــال سیــاهش کسے رهــا نشــود
خــدا کنــد کہ نیفتــد کسے ز چشــم نگار
بہ نـزد یــار چـو ما پست و بے بهــا نشــود
جــواب نالــہ ے مــا را نمے دهــد “دلبــر”
خــدا کنــد کہ کسے تحبــس الــدعا نشــود
شنیـده ام کہ از این حــرف، یــار خستــہ شده
خــدا کنــد کہ بہ اخــراج مــا رضــا نشــود
مــریض عشقــم و من را طبیب لازم نیست
خــدا کنــد کہ مــریضے مــن دوا نشــود
غزل امام خامنه ای در وصف امام عصر (عج)
[="blue"]ای دو چشمانت چراغ شام یلدای همه[/][="red"]***[/][="blue"]آفتاب صورتت خورشید فردای همه[/]
[="purple"]ای دل دریاییات کشتی نشینان را امید[/][="red"]***[/][="purple"]ای دو چشم روشنت فانوس دریای همه[/]
[="magenta"]خندههای گاه گاهت خنده خورشید صبح[/][="red"]***[/][="magenta"]شعله لرزان آهت شمع شبهای همه[/]
[="darkorange"]ای پیام دلنشینت بارش باران نور[/][="red"]***[/][="darkorange"]وی کلام آتشینت آتش نای همه[/]
[="green"]قامتت نخل بلند گلشن آزادگی[/][="red"]***[/][="green"]سرو سرسبزی سزاوار تماشای همه[/]
[="magenta"]گر کسی از من نشانی از تو جوید گویمش[/][="red"]***[/][="magenta"]خانهای در کوچه باغ دل،پذیرای همه[/]
[="black"]لالهزار عمر یک دم بی گل رویت مباد[/][="red"]***[/][="black"]ای گل رویت بهار عالم آرای هم[/]
[spoiler][="pink"]شعر[/][="red"]:[/][="plum"]جناب آقای دکتر حداد عادل[/]
رهبرم ای عشق من ، جانم فدای لحظه ات
شاد باشی همچنان ، آید بسوی ما غمت
در مسیر ما فروزان هست نورت یا علی
مرهم زخم دل هر عاشقی سید علی
آن کلام دلنشینت میرود در جان ما
هم وجود نازنینت با یقین درمان ما
در تولا چشم هایم عشق را پیدا کند
صورت زیبایت آقا ، هر گره را وا کند
دیدنی ها دیده ام از فضل جدت یا علی
همچو یک دیوانه در راهت شدم سید علی
حاصل کار هزاران در ید تائید توست
آنچه پنهان است از ما با یقین در دید توست
بی محبت با تو عهدی هر کسی هم بسته است
در مسیر حق بلاشک خسته و وابسته است
عهد دیرین شاید از اقرار یک کاری متین
کشف حالت کار هر کس نیست جز اهل یقین
بس در این فرصت بیامد هر طرف نوعی عمل
بار دیگر شد بپا از فضل حق جنگ جمل
معرفت نسبت به هر کس در جهان کار ولی است
پیرو تو هر که باشد تابع مولا علی است
صرف و نحو و خواندن بسیار هم معیار نیست
هر که دارد مجلس و درس و سخن هم یار نیست
جعفری در راه تو سر میدهد مولای من
انتهای قله عشق تو باشد جای من :Rose::Rose::Rose:
http://www.ebrat.blogsky.com/1388/09/08/post-165/
الا ای جان نثار دین و میهن
الا ای رهرو راه حسینی
الا ای یار دیرین خمینی
من و یاران به مهرت پای بندیم
که جز مهر تو دل بر کس نبندیم
همه عشق ات به سینه جای دادیم
به پایت تا قیامت ایستادیم
تو آرام و قراری بر دل ما
الا ای کشتی و ای ساحل ما
ای رهبر آزاده ای یار خمینی
ای پاسدار حرمت خون حسینی
چون از گلستان محمد یادگاری
در قلب امت تا همیشه جای داری
الا ای رهبر آزاده ی من
الا ای جان نثار دین و میهن
پیامت رنگ تکبیر حسین است
به جانم گرمی بدر و حنین است
تو آرام و قراری بر دل من
الا ای کشتی و ای ساحل من
ای رهبر آزاده ای یار خمینی
ای پاسدار حرمت خون حسینی
چون از گلستان محمد یادگاری
در قلب امت تا همیشه جای داری
قسم بر عصمت زهرا
قسم بر پاکی دریا
زبان باورم گوید
تویی فرزند عاشورا
قسم بر سوره ی توحید
قسم بر آیه ی امید
دو چشم باورم بیند
تویی همسایه ی خورشید
دانلود فایل صوتی ( الا ای رهبر آزاده ی من ) اجرا شده توسط گروه بچه های آبادی از پیوست:Gol:
[="Tahoma"][="Black"]
[/]
[="Black"]
رَحِمَ اللهُ عَمِی العباس!
روز جانباز را به همه جانبازان عزیز کشور مخصوصا مقام معظم رهبری امام خامنه ای تبریک عرض میکنم
آماده فدا شدن از بهر رهبریم
[="Black"]
تا دست راستش را جلوتر برد تازه یادش افتاد ...
بغضش گرفت و اشکش جاری شد ...
لبخند آقا را میدید و زیر لب میگفت:
" رحم الله عمی العباس ! "
ما خیل بندگانیم ما را تو می شناسی
بهر کسان امانیم ما را تو می شناسیهر چند بی زبانیم، ما را تو می شناسی
ویرانه ایم و در دل، گنجی ز راز داریم
با آن که بی نشانیم، ما را تو می شناسی
با هر کسی نگوییم راز خموشی خویش
بیگانه با کسانیم، ما را تو می شناسی
آئینه ایم و هر چند لب بسته ایم از خلق
بس رازها که دانیم ما را تو می شناسی
از قیل و قال بستند، گوش و زبان ما را
فارغ از این و آنیم ما را تو می شناسی
از ظن خویش هر کس، از ما فسانه ها گفت
چون نای بی زبانیم ما را تو می شناسی
در ما صفای طفلی، نفسرد از هیاهو
گلزار بی خزانیم ما را تو می شناسی
آئینه سان برابر گوییم هر چه گوییم
یکرو و یک زبانیم ما را تو می شناسی
خط نگه نویسد حال درون ما را
در چشم خود نهانیم ما را تو می شناسی
لب بسته چون حکیمان، سرخوش چو کودکانیم
هم پیر و هم جوانیم ما را تو می شناسی
با دُرد و صاف گیتی، گه سرخوش است گه غم
ما دُرد غم کشانیم ما را تو می شناسی
از وادی خموشی راهی به نیکروزیست
ما روز به، از آنیم ما را تو می شناسی
کس راز غیر از ما نشنید بس «امینیم»
شعر از: مقام معظم رهبری
***
این دعا کردم و از شش جهت آمین امد
***
جشن این کوکب و کوکبه قدسی را
***
همه آفاق به ایینه و آیین امد
***
نامه ات با خط و خال خطنی هرجا رفت
***
گوییا قافله نافه اش از چین امد
***
دهن مانی و صورتگر چین می چاید
***
که تواند به چنین نقش نگارین امد
***
آیتی خواندم از این نسخه قانون که شفاست
***
چشم خودبینم از این سرمه خدابین امد
***
خبری بود به یعقوب که یوسف در مصر
***
مژده ای بود به فرهاد که شیرین امد
***
نوشی از داروی سیمرغ به سهراب رسید
***
تا که ویس از پی پرسیدن رامین امد
***
همت ای پیر که با چنته خالی نرود
***
گل مولا که به کشکول و تبرزین امد
***
شهریار این غزل طرفه به تلقین سروش
***
چون رقم خاصه زدند خواجه به تحسین آمدَ
شعر استاد شهریار
در حضور مقام معظم رهبری
واقعا چجوری باید شکر این نعمت و لطف خدا رو که به ما توفیق زندگی تحت زعامت چنین رهبری رو داده بجا بیاریم...صحبت های بسیار مهم حضرت آقا که امروز ایراد فرمودند :http://farsi.khamenei.ir/news-content?id=24367
پیشنهاد میکنم صوت فرمایشات رو از دست ندید...
دست خدا بر سر ماست خامنه ای رهبر ماست
دست خدا بر سر ماست خامنه ای رهبر ماست
دست خدا بر سر ماست خامنه ای رهبر ماست
دست خدا بر سر ماست خامنه ای رهبر ماست
دست خدا بر سر ماست خامنه ای رهبر ماست
دست خدا بر سر ماست خامنه ای رهبر ماست
دست خدا بر سر ماست خامنه ای رهبر ماست
دست خدا بر سر ماست خامنه ای رهبر ماست
دست خدا بر سر ماست خامنه ای رهبر ماست
ما اهل کوفه نیستیم علی تنها بماند...
دیدار امروز فرماندهان بسیج با رهبر معظم انقلاب :
[=arial][=arial]از تو به یک اشاره ، از ما به سر دویدن...[=arial]
رهبر انقلاب: ملت ایران به همه ملت های دنیا احترام می گذارد. اما برخورد ملت ایران با متعرض، برخورد پشیمان كننده ای است و آن چنان سیلی ای خواهد زد كه هرگز فراموش نخواهد كرد.
رهبر انقلاب: رفتار یكایك شما جوان ها، شما عناصر پاك، شما دل های پاكیزه و روشن رفتار، با آحاد مردم كه خیلی هایشان به معنای واقعی كلمه بسیجی اند، باید جوری باشد كه بگویند: این ها پرورش یافتگان نظام اسلامی اند.
عشق یعنی یک خمینی سادگی
عشق یعنی با علی دلدادگی
عشق یعنی لافتی الا علی
عشق یعنی رهبرم سید علی
مَردم! همیشه نور خدا منجلی شود
در سینه ای که مملوّ ِمهر ِولی شود
من افتخار میکنم آری خدا کند
جانم فدای حضرت سید علی شود
آهن آب دیده را زنگ عوض نمی کند
چهره انقلاب را جنگ عوض نمی کند
به خیل دشمنان ولایت بگو ، به کوریتان
مطیع امر رهبری ، رنگ عوض نمی کند
جان خود در ره اولاد علی میبازیم
همچو مالک به همه دشمن او میتازیم
ای که گویی که خلایق ز ولی خسته شدند
کوری چشم تو بر سید علی مینازیم
جنگــــ تفنگــــ هـــا و تانکــــ ها
سالهــــاستـــ کــ ه || تمام شـــده || ...
اما...
|| چفیـــ ه || آقا داد میزند کـــ ه...
مبارزه || ادامــ ه دارد ||
هرکه بي ولي باشد،عاقبت سيه بخت است
پيمودن راه حق،بي امـــــر ولي سخت است
انقلابمان هرگــــز، منحــــــــــرف نخواهد شد
تا سيدعلي باشــــد، ما خيالمان تخت است
سلامتی آقا صلوات....
راستی ، آقاجان امام خامنه ای چه جلوه زیبایی دارند ؛ با جلال نورانیت ...
مهم نیست اگر مبل نداریم و دکور و پرده آنچنانی ...
زینت خانه ی ما عکس رخ خامنه ای است ...
http://www.afsaran.ir/
پرچمت بالاست..ای آقای من..
هرچند امین بسته دنیا نه ای اما...............دلبسته تو جمله ی عشاق زمینند
از هر چه بگذریم سخن دوست خوش تر است
دل من در رکاب سردار عشق و دلبر است
ندانی این عشق از مشک هم خوش بو تر است
دلم دیوانه وار در پی سودا گران و ساغر است
[b]content[/b]
من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو
پیش من جز سخن شمع و شکر هیچ مگو
سخن رنج مگوجز سخن گنج مگو
ور از این بی خبری رنج مبر هیچ مگو
دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت
آمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگو
گفتم ای عشق من از چیز دگر می ترسم
گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو
من به گوش تو سخن های نهان خواهم گفت
سر بجنبان که بلی جز که به سر هیچ مگو
گفتم این روی فرشته ست عجب یا بشر است
گفت این غیر فرشته ست و بشر هیچ مگو
مولانا
[=times new roman]دورِ [تـــــو] وَ [هــَـــوآ] وَ [عـــــاشــِــقـــــانه هـــایــَـــت] خــَــط خـــوآهــَــم کــِــشــیــــد
[=times new roman]اَگـــَـــر ...
[=times new roman]بــــــآ آمــَــدَنــَــت [آقــــــایــَــم] یــِــک ســـــــــــــــــــرفه کـــُــنـــَـــد
نام من سرباز کوي عترت است
دوره ي آموزشي ام هيئت است
ارتش حيدر محل خدمتم
بهر جانبازي پي هر فرصتم
نقش سردوشي من يا فاطمه (س) است
قمقمه ام پر ز آب علقمه است
اسم رمز حمله ام ياس علي
افسر مافوق من سيدعلي
نگاهی از جنس دیگر.....
منبع : نائینا