[=arial black]السلام علیک یا قمر بنی هاشم ابوالفضل العباس(ع)
[=arial black]السلام علیک یا اهل بیت نبوه(ع)
[=arial black]السلام علیک یا صاحب الزمان(عج)
[=arial black]اجرک الله یا صاحب الزمان(عج)
[=arial black]****************
ohfreedom;304165 نوشت:
مراجع مدعی تشیع در مناظرات خود، دائم به مطالب کتاب الامامه و السیاسه ابن قتیبه دینوری استناد می کنند؟ در صورتیکه طبق شواهد و دلایل بسیاری مشخص شده که این کتاب متعلق به ابن قتیبه نیست، ولی باز ایشان به روی مبارک خویش نمی آورند و دوباره به مطالب این کتاب استناد می کنند، دلایلی که تعلق این کتاب به ابن قتیبه را رد می کند:
اول: کسانی که زندگینامه ابن قتیبه را ذکر کردهاند آنرا در میان آثار او ذکر نکردند، اما قاضی ابوعبدالله توزی معروف به ابن شباط در فصل دوم از باب چهل و سوم در کتاب (صله السما) از آن نقل نموده است،
دوم: کتاب بیانگر این است که نگارنده آن در دمشق بوده است و حال ابن قتیبه از بغداد جز به دینور بیرون نرفته است.
سوم: کتاب مذکور از ابولیلی روایت میکند و ابولیلی سال(5148) شصت و پنج سال قبل از ابن قتیبه در کوفه قاضی بوده است،
چهارم: مؤلف الامامه و السیاسه فتح اندلس را از زنی نقل کرده که خود او را دیده است و حال فتح اندلس 120 سال قبل از تولد ابن قتیبه بوده است.
پنجم: نگارنده کتاب فتح مراکش توسط موسیبن نصیر را ذکر مینماید، در حالی که این شهر توسط یوسفبن تاشفین پادشاه مرابطین در سال 455 ه بنا شده است و ابن قتیبه در سال 276 ه وفات نموده است.
ششم: هیچ یك از نویسندگانِ شرح حال عبدلله بن مسلم بن قتیبه، در فهرست تصانیف وی نام كتابالامامه و السیاسه را ذكر نكردهاند كه از آنجمله میتوان به كتابهای ذیل اشاره كرد: وفیات الاعیان (وفیات الاعیان ، ج3، ص: 42-43، شماره شرح حال: 328، دار صادر بیروت) تألیف شمس الدین احمد بن خلكان (متوفی 681 هـ.ق) بغیة الوعاة فی طبقات اللغویین و النحاة (، ج2، ص: 63-64، شماره شرح حال 1444، المکتبة العصریة، تحقیق: محمد ابو الفضل ابراهیم) تألیف جلالالدین، عبدالرحمن سیوطی (متوفی 911 هـ.ق)الوافی بالوفیات (صفدی، الوافی بالوفیات، ج 17، ص: 607-609، شماره شرح حال: 516، دار النشر فراوز شتاینر بفیسبادن، 1411هـ 1991م) تألیف صلاح الدین بن أیبك صفدی (متوفی 764 هـ.ق) تاریخ بغداد (بغدادی، خطیب، تاریخ بغداد، ج 10، ص: 170، شماره شرح حال: 5309، المکتبة السلفیة) تألیف ابوبكر، احمد بن علی بغدادی متوفی(463هـ.ق)
دكتر یوسف علی طویل، محقق و پژوهشگر كتاب عیون الاخبار در مقدمه كتاب مذكور میگوید: علما در انتساب كتاب الامامه والسیاسه تردید دارند و دلیلشان آن است كه هیچ یك از مؤرخان و نویسندگان مشهور در فهرست تصانیف ابن قتیبه كتاب الامامة والسیاسة را ذكر نكردهاند (ابن قتیبه، عیون الاخبار، مقدمه ص: 33، دار الکتب العلمیة، 1406هـ 1985م)
هفتم: دوزی DOZY ـ معتقد است كه الامامة و السیاسة نه قدیمی است و نه صحیح، زیرا حاوی اشتباهات تاریخی و روایات خیالی و غیرمعقول است. از این رو انتساب چنین تصنیف ضعیفی به ابن قتیبه ممكن نیست. خاورشناس معروف هاماكر میگوید و دوزی نیز با او موافق است كه این كتاب و كتابهای تاریخی امثال آن كه جنبه حماسی دارند و در ایام جنگهای صلیبی برای انگیختن حماسه در روح مسلمانان تألیف شدهاند تا آنان را متوجه قهرمانیهای اجدادشان سازند. (ر.ک عنان، محمد عبد الله، تاریخ دولت اسلامی در اندلس، ج 1، ص: 21، ترجمه: عبد الحمید آیتی، چاپ اول، زمستان 1366، چاپ موسسه کیهان)
هشتم: مستشرق معروف بروكلمان Brakeman میگوید: كتابالامامه و السیاسه را به ابن قتیبه نسبت دادهاند. در حالی كه دی گوی DEGEIE میگوید: كتاب الامامه و السیاسه در مصر یا در مغرب و در زمان ابن قتیبه تصنیف شده است و قسمتی از آن كتاب از تاریخ ابنحبیب مأخوذ شده است.(تاریخ الادب العربی، ج:2، ص220) و در دائرة المعارف الاسلامیة نیز آمده است: این كتاب را به ابن قتیبه نسبت دادهاند در حالیكه دی گوی DE GEIE ترجیح میدهد كه مصنف آن مردی مصری یا مغربی و معاصر ابن قتیبه بوده است.(الشنتاوی، احمد، زکی خورشید، ابراهیم، دائرة المعارف الاسلامیة (1/262) دار المعرفة بیروت) و جالب تر از همه آنكه نویسندگان دائرة المعارف بزرگ اسلامی كه به كوشش 227 نفر از محققان و اساتید بنام كشورمان گردآوریشده است در فهرست تصانیف ابن قتیبه چنین مرقوم میدارند: كتابهایی كه انتسابشان به ابن قتیبه قطعاً یا به احتمال قوی مردود است: 1ـ الالفاظ المغربة بالالقاب المعربة، كه نسخهای از آن در جامعه القرویین فاس موجود است، (كوكنت، همان 162) 2ـ الامامة و السیاسةكه بارها به چاپ رسیده، از جمله در 1957 م در قاهره و نیز در 1985 م به كوشش طه محمد زینی. (دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج 4، ص: 459، چاپ اول تهران 1369 شمسی)
لذا نمیتوان نظرات متعدد پژوهشگران را بخاطر نقل نام كتاب الامامة و السیاسة در معجم المطبوعات العربیة و المعربة كه یوسف الیانسركیس (محققان و نویسندگان مقاله ی دردانه ی کوثر و یورش به خانه وحی نام یوسف الیان سرکیس را اشتباها الیاس سرکیس نقل کرده اند) در آن فهرست كتابهای چاپ شده عربی و عجمی را نام برده و دربارهی كتاب مزبور هیچ گونه اظهار نظری نكرده (ر.ک. سرکیس، یوسف الیان، معجم المطوعات العربیة و المعربة، ج1، ص: 212-211 مکتبة ثقافة الدینیة) مردود دانست كه در آن صورت ما نیز گرفتار احساسات و تعصب شدهایم.
در حقیقت انگیزهی واقعی در تألیف كتابالامامة و السیاسة آن است كه محمد عزه دروزه، دانشمند معاصر مصری میگوید: تأثیر عقاید شیعه هاشمی علوی و عباسی در بیشتر روایات الامامة و السیاسة آشكارا به چشم میخورد. و به احتمال قوی این روایات نتیجه تضاد و رقابتی است كه پس از خلفای راشدین میان امویان و هاشمیان پدید آمده است و گرنه فاطمه وعلی (رضیالله عنهما) با ایمان تر، منزّه تر و خردمند از آن بودهاند كه بر خلاف مصالح مسلمانان به پا خیزند و عمر بزرگ تر وخوددارتر از آن است كه به سوزاندن خانه فاطمه (رضیالله عنها) دست یازد. (دروزه، محمد عزة، تاریخ العرب فی السلام، ص: 21، بیروت المکتبة المصریة) جالب است که شما مراجع شیعه برخی از مطالب این کتاب را قبول ندارید و فقط آنجاهایی که با سلایق شما منطبق است را قبول دارید، مطالبی مانند افسانه مسخره عشق یزید به ارنب و اینکه امام حسین زودتر او را می گیرد و یزید کینه امام را به دل می گیرد و.... معلوم است نویسنده مجهول این کتاب به افسانه سرایی های عجیب و غریب و محیرالعقول علاقه داشته که جریان حمله به خانه حضرت فاطمه را هم تحت تاثیر اندیشه های غالیان در آن آورده است....
[=Arial Black]از جمله حقایق آمده در کتاب الامامه السیاسه :
[=Arial Black]وإن أبا بكر رضي الله عنه تفقد قوما تخلفوا عن بيعته عند علي كرم الله وجهه ، فبعث إليهم عمر ، فجاء فناداهم وهم في دار علي ، فأبوا أن يخرجوا فدعا بالحطب وقال : والذي نفسه عمر بيده . لتخرجن أو لأحرقنها علي من فيها ، فقيل له : يا أبا حفص ، إن فيها فاطمة ؟ فقال : وإن
[=Arial Black]في رواية أن عمر جاء إلى بيت فاطمة في رجال من الأنصار ونفر قليل من المهاجرين .
[=Arial Black]الامامة والسياسة - ابن قتيبة الدينوري ، تحقيق الشيري - ج 1 - ص 30 .
[=Arial Black]ابي بکر به دنبال عده اي که حاضر نشده بودند با او بيعت کنند بود همان افرادي که نزد علي ( عليه السلام ) تجمع کرده بودند ، لذا عمر را به دنبال آنها فرستاد عمر سر رسيد آنان را صدا كرد، ولى آنها اعتنايى نكرده و از خانه خارج نشدند. عمر هيزم خواست و گفت:
[=Arial Black]و الذى نفس عمربيده لتخرجنّ او لاحرقنّها على من فيها .
[=Arial Black]به همان خدايى كه جان عمردر دست اوست،سوگند ياد مى كنمكه بيرون بياييد وگرنه خانه را با كسانى كه در آن هستندآتش خواهم زد.
[=Arial Black]به عمر گفتند: اى اباحفص! فاطمه(عليها السلام) در اين خانه است. عمر پاسخ داد: باشد!!
[=Arial Black]در روايت ديگري آمده است : عمر با عده زيادي از انصار و افراد کمي از مهاجرين درب خانه حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها آمده بود .
[=Arial Black]«ابن قتيبه» مى افزايد:
[=Arial Black]... فاطمه(عليها السلام) چون صداى آن ها را شنيد ، با صداى بلند ندا كرد:
[=Arial Black]يا ابت يا رسول الله (صلى الله عليه وآله وسلم) ماذا لقينا بعدك من ابن الخطاب و ابن ابى قحافه ... .
[=Arial Black]الامامة و السياسة، ابن قتيبه، ج1، ص 30 .
[=Arial Black]اى پدر! اى رسول الله(صلى الله عليه وآله وسلم)! ما پس از تو چه (ظلمها) كه از (عمر) بن خطاب و (ابوبكر) ابن ابى قحافه ديديم...
[=Arial Black]((البته اشاره می کنیم برای اثبات این موضوع فقط همین یک سند نیست...اسناد زیادی هست که شما می توانید به لینک زیر مراجعه نمایید:
[=Arial Black][=Arial Black]برخي از وهابيون ، در انتساب كتاب الإمامة والسياسة به ابن قتيبه اشكال ميكنند و از اين طريق ميخواهند رواياتي را كه وي در كتابش آورده و حقايقي را كه آشكار كرده است ، از اعتبار بيندازند .
[=Arial Black]كه در جواب ميگوييم :
[=Arial Black]اولاً : اين كتاب بارها با نام مؤلف آن «ابن قتيبه دينورى» در مصر و ساير كشورها چاپ شده و حتي چندين نسخه خطى از اين كتاب در سراسر دنيا ؛ از جمله در كتابخانه هاى مصر ، پاريس ، لندن ، تركيه و هند موجود است ؛
[=Arial Black]ثانياً : بسيارى از علماى اهل سنت ؛ حتي از علماء و بزرگان معاصر آنها ، به تأليف اين كتاب و صحت انتساب آن به ابن قتيبه تصريح داشته و در نقل روايات تاريخى به آن استناد كرده اند . ما به جهت اختصار به اسامي چند تن از بزرگان اهل سنت اشاره ميكنيم :
[=Arial Black]1. ابن حجر هيثمى در كتاب تطهير الجنان و اللسان .
[=Arial Black]تطهير الجنان و اللسان ، ابن حجر هيثمى ، ص72 .
[=Arial Black]2 . ابن عربى متوفاى 543 هـ در كتاب «العواصم من القواصم» ضمن نقل مطالبى از اين كتاب به صحت انتساب آن به «ابن قتيبه» تصريح دارد.
[=Arial Black]العواصم من القواصم، ابن عربى، ص248.
[=Arial Black]3 . نجم الدين عمر بن محمد مكى مشهور به «ابن فهد» در كتاب «اتحاف الورى باخبار ام القرى» در ذكر حوادث سال 93 هـ مى نويسد :
[=Arial Black]و قال ابومحمد عبدالله بن مسلم ابن قتيبة في كتاب الامامة و السياسة...»
[=Arial Black]اتحاف الورى باخبار ام القرى، ابن فهد، حوادث سال 93 ه .ق .
[=Arial Black]و سپس حكايت دستگيرى «سعيدبن جبير» را به نقل از آن كتاب ذكر مى كند .
[=Arial Black]4 . قاضى ابوعبدالله تنوزى معروف به «ابن شباط» در كتاب «الصلة السمطيه» . [=Arial Black]الصلة السمطيه، ابن شباط، فصل دوم، باب 34 .
[=Arial Black]5 . تقى الدين فاسى مكى در كتاب «العقد الثمين» .
[=Arial Black]6 . شاه سلامة الله در كتاب «معركة آراء» .
[=Arial Black]معركة الآراء ، شاه سلامة الله ، ص126 .
[=Arial Black]7 . جرجى زيدان در كتاب «تاريخ آداب اللغة العربية» مى نويسد :
[=Arial Black]الامامة و السياسة، هو تاريخ الخلافة و شروطها بالنظر الى طلابها من وفاة النبى الى عهد الامين و المأمون، طبع بمصر سنة 1900 و منه نسخ خطية في مكتبات باريس و لندن .
[=Arial Black]تاريخ آداب اللغة العربية، جرجى زيدان، ج2، ص171.
[=Arial Black]8 . فريد وجدى در كتاب «دايرة المعارف القرن العشرين» مى نويسد:
[=Arial Black]اورد العلامة الدينورى في كتابه الامامة و السياسة...
[=Arial Black]دايرة المعارف القرن العشرين، فريد وجدى، ج2، ص754.
[=Arial Black]و باز در جايى ديگر مى نويسد :
[=Arial Black]... كتاب الامامة و السياسة لابى محمد عبدالله بن مسلم الدينورى المتوفى سنة 270 ه .
[=Arial Black]همان ، ص749 .
[=Arial Black]ثالثاً : عده اى از بزرگان اهل سنت عليرغم قبول صحت انتساب اين كتاب به « ابن قتيبه » و تأييد حقايق تلخ و ناگوارى كه در آن از تاريخ صدر اسلام نقل شده ، بر او ايراد گرفته اند كه چرا وى به وظيفه پرده پوشى و سانسور حقايق و تحريف تاريخ عمل نكرده است ! آن ها اظهار داشته اند كه او نيز همچون ديگران مى بايست از نقل اين حقايق خوددارى مى كرد !!
[=Arial Black]ابن عربى در كتاب العواصم من القواصم اظهار مى دارد :
[=Arial Black]و من اشد شيئ على الناس جاهل عاقل او مبتدع محتال. فاما الجاهل فهو ابن قتيبة فلم يبق و لم يذر للصحابة رسماً في كتاب الامامة و السياسة ان صحّ عنه جميع ما فيه .
[=Arial Black]العواصم من القواصم ، ابن عربى ، ص248 .
[=Arial Black]از سخت ترين و ناگوارترين امور در جامعه ، يكى انديشمند ناآگاه و ديگرى بدعت گذار حيله گر است ؛ اما انديشمند ناآگاه همچون ابن قتيبه است كه در كتاب «الامامة و السياسة» رسم [پرده پوشى ] را در مورد صحابه مراعات نكرده ؛ البته اگر نسبت همه کتاب به او صحيح باشد ( و از پسرش نباشد ، که در اين صورت اشکال بر پسر او وارد است ، زيرا بسياري از روايات از پسر او نقل شده است ) .
[=Arial Black]البته روايت پسر او از او اشکالي ندارد ، زيرا در کتاب احمد بن حنبل بيشتر روايات را پسر او از وي نقل مي کند .
[=Arial Black]شايان ذكر است كه اهل سنت معتقدند بر مورخان و محدثان واجب است تا در هنگام مواجهه با اخبار مربوط به رفتارهاى سوء صحابه سكوت ، كتمان و پرده پوشى كنند .
[=Arial Black]ابن حجر هيثمي مينويسد :
[=Arial Black]صرح ائمتنا و غيرهم في الاصول بأنه يجب الامساك عمّا شجر بين الصحابة.
[=Arial Black]پيشوايان ما و ديگر فِرَق تصريح دارند كه بر همگان واجب است تا از نقل مشاجرات و درگيري هاى ميان صحابه اجتناب كنند .
[=Arial Black]وقتى خوددارى از نقل مشاجرات صحابه واجب باشد ، اجتناب از نقل ظلم ها و تعديات و صدماتى كه به حضرت على ، صديقه شهيده و ساير اهل بيت (عليهم السلام) روا داشته اند در نزد آن ها به طريق اولى واجب است .
[=Arial Black]ابن حجر هيثمى سپس در مورد «ابن قتيبه» و كتابش اظهار مى دارد :
[=Arial Black]... مع تأليف صدرت من بعض المحدثين كابن قتيبه مع جلالته القاضيه بأنه كان ينبغى له ان لايذكر تلك الظواهر، فإن أبى الاّ أن يذكرها فليبين جريانها على قواعد اهل السنة...
[=Arial Black]الصواعق المحرقة ، ص93 .
[=Arial Black]نظر به كتاب هايى كه بعضى از محدثان والامقام همانند ابن قتيبه [در حوادث صدر اسلام ] نوشته اند ، شايسته اين بود كه وى از ذكر جزييات حوادث اجتناب مى نمود ، و چنانچه ناچار از نقل آن ها بوده ، مى بايست جريان اين حوادث را مطابق قواعد اهل سنت تعديل و تبيين مى نمود.
[=Arial Black]ابن حجر ، حتى سكوت و اجتناب را هم كافى نمى داند ؛ بلكه توصيه به «تحريف» و «تعديل» حوادث تاريخى مى كند!
[=Arial Black]آيا شما از اين پيشنهاد و توصيه «ابن حجر» چيزى جز «جواز تحريف تاريخ» استنباط مى كنيد ؟
به گواه بزرگان اهل سنت و تاریخ شناسان عربی این کتاب 8 ایراد دارد.
بنده آنها زا ذکر کردم.
اگر مرد عمل هستید این گوی و این میدان، بیائید و بررسی کنید آیا این 8 ایراد صحیح است یا نه؟
اگر صحیح بود آنوقت ادعای روایت کنید.
[="Red"]اول: کسانی که زندگینامه ابن قتیبه را ذکر کردهاند آنرا در میان آثار او ذکر نکردند، اما قاضی ابوعبدالله توزی معروف به ابن شباط در فصل دوم از باب چهل و سوم در کتاب (صله السما) از آن نقل نموده است،
[/] دوم: کتاب بیانگر این است که نگارنده آن در دمشق بوده است و حال ابن قتیبه از بغداد جز به دینور بیرون نرفته است.
[="red"]سوم: کتاب مذکور از ابولیلی روایت میکند و ابولیلی سال(5148) شصت و پنج سال قبل از ابن قتیبه در کوفه قاضی بوده است،
[/] چهارم: مؤلف الامامه و السیاسه فتح اندلس را از زنی نقل کرده که خود او را دیده است و حال فتح اندلس 120 سال قبل از تولد ابن قتیبه بوده است.
[="red"]پنجم: نگارنده کتاب فتح مراکش توسط موسیبن نصیر را ذکر مینماید، در حالی که این شهر توسط یوسفبن تاشفین پادشاه مرابطین در سال 455 ه بنا شده است و ابن قتیبه در سال 276 ه وفات نموده است.
[/] ششم: هیچ یك از نویسندگانِ شرح حال عبدلله بن مسلم بن قتیبه، در فهرست تصانیف وی نام كتابالامامه و السیاسه را ذكر نكردهاند كه از آنجمله میتوان به كتابهای ذیل اشاره كرد: وفیات الاعیان (وفیات الاعیان ، ج3، ص: 42-43، شماره شرح حال: 328، دار صادر بیروت) تألیف شمس الدین احمد بن خلكان (متوفی 681 هـ.ق) بغیة الوعاة فی طبقات اللغویین و النحاة (، ج2، ص: 63-64، شماره شرح حال 1444، المکتبة العصریة، تحقیق: محمد ابو الفضل ابراهیم) تألیف جلالالدین، عبدالرحمن سیوطی (متوفی 911 هـ.ق)الوافی بالوفیات (صفدی، الوافی بالوفیات، ج 17، ص: 607-609، شماره شرح حال: 516، دار النشر فراوز شتاینر بفیسبادن، 1411هـ 1991م) تألیف صلاح الدین بن أیبك صفدی (متوفی 764 هـ.ق) تاریخ بغداد (بغدادی، خطیب، تاریخ بغداد، ج 10، ص: 170، شماره شرح حال: 5309، المکتبة السلفیة) تألیف ابوبكر، احمد بن علی بغدادی متوفی(463هـ.ق)
دكتر یوسف علی طویل، محقق و پژوهشگر كتاب عیون الاخبار در مقدمه كتاب مذكور میگوید: علما در انتساب كتاب الامامه والسیاسه تردید دارند و دلیلشان آن است كه هیچ یك از مؤرخان و نویسندگان مشهور در فهرست تصانیف ابن قتیبه كتاب الامامة والسیاسة را ذكر نكردهاند (ابن قتیبه، عیون الاخبار، مقدمه ص: 33، دار الکتب العلمیة، 1406هـ 1985م)
[="red"]هفتم: دوزی DOZY ـ معتقد است كه الامامة و السیاسة نه قدیمی است و نه صحیح، زیرا حاوی اشتباهات تاریخی و روایات خیالی و غیرمعقول است. از این رو انتساب چنین تصنیف ضعیفی به ابن قتیبه ممكن نیست. خاورشناس معروف هاماكر میگوید و دوزی نیز با او موافق است كه این كتاب و كتابهای تاریخی امثال آن كه جنبه حماسی دارند و در ایام جنگهای صلیبی برای انگیختن حماسه در روح مسلمانان تألیف شدهاند تا آنان را متوجه قهرمانیهای اجدادشان سازند. (ر.ک عنان، محمد عبد الله، تاریخ دولت اسلامی در اندلس، ج 1، ص: 21، ترجمه: عبد الحمید آیتی، چاپ اول، زمستان 1366، چاپ موسسه کیهان)
[/] هشتم: مستشرق معروف بروكلمان Brakeman میگوید: كتابالامامه و السیاسه را به ابن قتیبه نسبت دادهاند. در حالی كه دی گوی DEGEIE میگوید: كتاب الامامه و السیاسه در مصر یا در مغرب و در زمان ابن قتیبه تصنیف شده است و قسمتی از آن كتاب از تاریخ ابنحبیب مأخوذ شده است.(تاریخ الادب العربی، ج:2، ص220) و در دائرة المعارف الاسلامیة نیز آمده است: این كتاب را به ابن قتیبه نسبت دادهاند در حالیكه دی گوی DE GEIE ترجیح میدهد كه مصنف آن مردی مصری یا مغربی و معاصر ابن قتیبه بوده است.(الشنتاوی، احمد، زکی خورشید، ابراهیم، دائرة المعارف الاسلامیة (1/262) دار المعرفة بیروت) و جالب تر از همه آنكه نویسندگان دائرة المعارف بزرگ اسلامی كه به كوشش 227 نفر از محققان و اساتید بنام كشورمان گردآوریشده است در فهرست تصانیف ابن قتیبه چنین مرقوم میدارند: كتابهایی كه انتسابشان به ابن قتیبه قطعاً یا به احتمال قوی مردود است: 1ـ الالفاظ المغربة بالالقاب المعربة، كه نسخهای از آن در جامعه القرویین فاس موجود است، (كوكنت، همان 162) 2ـ الامامة و السیاسةكه بارها به چاپ رسیده، از جمله در 1957 م در قاهره و نیز در 1985 م به كوشش طه محمد زینی. (دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج 4، ص: 459، چاپ اول تهران 1369 شمسی)
به گواه بزرگان اهل سنت و تاریخ شناسان عربی این کتاب 8 ایراد دارد.
بنده آنها زا ذکر کردم.
اگر مرد عمل هستید این گوی و این میدان، بیائید و بررسی کنید آیا این 8 ایراد صحیح است یا نه؟
اگر صحیح بود آنوقت ادعای روایت کنید.
اول: کسانی که زندگینامه ابن قتیبه را ذکر کردهاند آنرا در میان آثار او ذکر نکردند، اما قاضی ابوعبدالله توزی معروف به ابن شباط در فصل دوم از باب چهل و سوم در کتاب (صله السما) از آن نقل نموده است،
دوم: کتاب بیانگر این است که نگارنده آن در دمشق بوده است و حال ابن قتیبه از بغداد جز به دینور بیرون نرفته است.
سوم: کتاب مذکور از ابولیلی روایت میکند و ابولیلی سال(5148) شصت و پنج سال قبل از ابن قتیبه در کوفه قاضی بوده است،
چهارم: مؤلف الامامه و السیاسه فتح اندلس را از زنی نقل کرده که خود او را دیده است و حال فتح اندلس 120 سال قبل از تولد ابن قتیبه بوده است.
پنجم: نگارنده کتاب فتح مراکش توسط موسیبن نصیر را ذکر مینماید، در حالی که این شهر توسط یوسفبن تاشفین پادشاه مرابطین در سال 455 ه بنا شده است و ابن قتیبه در سال 276 ه وفات نموده است.
ششم: هیچ یك از نویسندگانِ شرح حال عبدلله بن مسلم بن قتیبه، در فهرست تصانیف وی نام كتابالامامه و السیاسه را ذكر نكردهاند كه از آنجمله میتوان به كتابهای ذیل اشاره كرد: وفیات الاعیان (وفیات الاعیان ، ج3، ص: 42-43، شماره شرح حال: 328، دار صادر بیروت) تألیف شمس الدین احمد بن خلكان (متوفی 681 هـ.ق) بغیة الوعاة فی طبقات اللغویین و النحاة (، ج2، ص: 63-64، شماره شرح حال 1444، المکتبة العصریة، تحقیق: محمد ابو الفضل ابراهیم) تألیف جلالالدین، عبدالرحمن سیوطی (متوفی 911 هـ.ق)الوافی بالوفیات (صفدی، الوافی بالوفیات، ج 17، ص: 607-609، شماره شرح حال: 516، دار النشر فراوز شتاینر بفیسبادن، 1411هـ 1991م) تألیف صلاح الدین بن أیبك صفدی (متوفی 764 هـ.ق) تاریخ بغداد (بغدادی، خطیب، تاریخ بغداد، ج 10، ص: 170، شماره شرح حال: 5309، المکتبة السلفیة) تألیف ابوبكر، احمد بن علی بغدادی متوفی(463هـ.ق)
دكتر یوسف علی طویل، محقق و پژوهشگر كتاب عیون الاخبار در مقدمه كتاب مذكور میگوید: علما در انتساب كتاب الامامه والسیاسه تردید دارند و دلیلشان آن است كه هیچ یك از مؤرخان و نویسندگان مشهور در فهرست تصانیف ابن قتیبه كتاب الامامة والسیاسة را ذكر نكردهاند (ابن قتیبه، عیون الاخبار، مقدمه ص: 33، دار الکتب العلمیة، 1406هـ 1985م)
هفتم: دوزی dozy ـ معتقد است كه الامامة و السیاسة نه قدیمی است و نه صحیح، زیرا حاوی اشتباهات تاریخی و روایات خیالی و غیرمعقول است. از این رو انتساب چنین تصنیف ضعیفی به ابن قتیبه ممكن نیست. خاورشناس معروف هاماكر میگوید و دوزی نیز با او موافق است كه این كتاب و كتابهای تاریخی امثال آن كه جنبه حماسی دارند و در ایام جنگهای صلیبی برای انگیختن حماسه در روح مسلمانان تألیف شدهاند تا آنان را متوجه قهرمانیهای اجدادشان سازند. (ر.ک عنان، محمد عبد الله، تاریخ دولت اسلامی در اندلس، ج 1، ص: 21، ترجمه: عبد الحمید آیتی، چاپ اول، زمستان 1366، چاپ موسسه کیهان)
هشتم: مستشرق معروف بروكلمان brakeman میگوید: كتابالامامه و السیاسه را به ابن قتیبه نسبت دادهاند. در حالی كه دی گوی degeie میگوید: كتاب الامامه و السیاسه در مصر یا در مغرب و در زمان ابن قتیبه تصنیف شده است و قسمتی از آن كتاب از تاریخ ابنحبیب مأخوذ شده است.(تاریخ الادب العربی، ج:2، ص220) و در دائرة المعارف الاسلامیة نیز آمده است: این كتاب را به ابن قتیبه نسبت دادهاند در حالیكه دی گوی de geie ترجیح میدهد كه مصنف آن مردی مصری یا مغربی و معاصر ابن قتیبه بوده است.(الشنتاوی، احمد، زکی خورشید، ابراهیم، دائرة المعارف الاسلامیة (1/262) دار المعرفة بیروت) و جالب تر از همه آنكه نویسندگان دائرة المعارف بزرگ اسلامی كه به كوشش 227 نفر از محققان و اساتید بنام كشورمان گردآوریشده است در فهرست تصانیف ابن قتیبه چنین مرقوم میدارند: كتابهایی كه انتسابشان به ابن قتیبه قطعاً یا به احتمال قوی مردود است: 1ـ الالفاظ المغربة بالالقاب المعربة، كه نسخهای از آن در جامعه القرویین فاس موجود است، (كوكنت، همان 162) 2ـ الامامة و السیاسةكه بارها به چاپ رسیده، از جمله در 1957 م در قاهره و نیز در 1985 م به كوشش طه محمد زینی. (دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج 4، ص: 459، چاپ اول تهران 1369 شمسی)
اولا جواب شما کامل داده شد......شما می شود بفرمائید که الان من چه کار کردم ؟شما می شود بفرمائید که در مقابل ادله شما چه ادله ای آوردیم و کدام ادله قوی تر است؟
شما فقط این جا دو باره نوشته هایتان را تکرار کردید ... شما 8 تا مورد به قولی اوردید که می گویند این کتاب مال ایشان نیست
ما هم مدارک زیادی اوردیم که +متن عربی و ترجمه فارسی+رفرنس مطالب که اثبات می کند بله این کتاب مال ایشان هست %
جواب های شما که دلیل نشد ....بدون هیچ متن عربی و رفرنس وترجه فارسی
%%%هر کسی می تواند 10تا 10 به این مطالب شما اضافه کند%%% دلائل را ذکر کردیم شما خواب تشریف داشتید ..شما عینک بصیرت به چشمت بزن ....از خواب غفلت هم بیدار شو
sayedali;304174 نوشت:
برخي از وهابيون ، در انتساب كتاب الإمامة والسياسة به ابن قتيبه اشكال ميكنند و از اين طريق ميخواهند رواياتي را كه وي در كتابش آورده و حقايقي را كه آشكار كرده است ، از اعتبار بيندازند .
كه در جواب ميگوييم :
اولاً : اين كتاب بارها با نام مؤلف آن «ابن قتيبه دينورى» در مصر و ساير كشورها چاپ شده و حتي چندين نسخه خطى از اين كتاب در سراسر دنيا ؛ از جمله در كتابخانه هاى مصر ، پاريس ، لندن ، تركيه و هند موجود است ؛
ثانياً : بسيارى از علماى اهل سنت ؛ حتي از علماء و بزرگان معاصر آنها ، به تأليف اين كتاب و صحت انتساب آن به ابن قتيبه تصريح داشته و در نقل روايات تاريخى به آن استناد كرده اند . ما به جهت اختصار به اسامي چند تن از بزرگان اهل سنت اشاره ميكنيم :
1. ابن حجر هيثمى در كتاب تطهير الجنان و اللسان .
تطهير الجنان و اللسان ، ابن حجر هيثمى ، ص72 .
2 . ابن عربى متوفاى 543 هـ در كتاب «العواصم من القواصم» ضمن نقل مطالبى از اين كتاب به صحت انتساب آن به «ابن قتيبه» تصريح دارد.
العواصم من القواصم، ابن عربى، ص248.
3 . نجم الدين عمر بن محمد مكى مشهور به «ابن فهد» در كتاب «اتحاف الورى باخبار ام القرى» در ذكر حوادث سال 93 هـ مى نويسد :
و قال ابومحمد عبدالله بن مسلم ابن قتيبة في كتاب الامامة و السياسة...»
اتحاف الورى باخبار ام القرى، ابن فهد، حوادث سال 93 ه .ق .
و سپس حكايت دستگيرى «سعيدبن جبير» را به نقل از آن كتاب ذكر مى كند .
4 . قاضى ابوعبدالله تنوزى معروف به «ابن شباط» در كتاب «الصلة السمطيه» . الصلة السمطيه، ابن شباط، فصل دوم، باب 34 .
5 . تقى الدين فاسى مكى در كتاب «العقد الثمين» .
العقد الثمين ، تقى الدين فاسى مكى ، ج6 ، ص72.
6 . شاه سلامة الله در كتاب «معركة آراء» . معركة الآراء ، شاه سلامة الله ، ص126 .
7 . جرجى زيدان در كتاب «تاريخ آداب اللغة العربية» مى نويسد :
الامامة و السياسة، هو تاريخ الخلافة و شروطها بالنظر الى طلابها من وفاة النبى الى عهد الامين و المأمون، طبع بمصر سنة 1900 و منه نسخ خطية في مكتبات باريس و لندن .
تاريخ آداب اللغة العربية، جرجى زيدان، ج2، ص171.
8 . فريد وجدى در كتاب «دايرة المعارف القرن العشرين» مى نويسد:
اورد العلامة الدينورى في كتابه الامامة و السياسة...
دايرة المعارف القرن العشرين، فريد وجدى، ج2، ص754.
و باز در جايى ديگر مى نويسد :
... كتاب الامامة و السياسة لابى محمد عبدالله بن مسلم الدينورى المتوفى سنة 270 ه .
همان ، ص749 .
ثالثاً : عده اى از بزرگان اهل سنت عليرغم قبول صحت انتساب اين كتاب به « ابن قتيبه » و تأييد حقايق تلخ و ناگوارى كه در آن از تاريخ صدر اسلام نقل شده ، بر او ايراد گرفته اند كه چرا وى به وظيفه پرده پوشى و سانسور حقايق و تحريف تاريخ عمل نكرده است ! آن ها اظهار داشته اند كه او نيز همچون ديگران مى بايست از نقل اين حقايق خوددارى مى كرد !!
ابن عربى در كتاب العواصم من القواصم اظهار مى دارد :
و من اشد شيئ على الناس جاهل عاقل او مبتدع محتال. فاما الجاهل فهو ابن قتيبة فلم يبق و لم يذر للصحابة رسماً في كتاب الامامة و السياسة ان صحّ عنه جميع ما فيه .
العواصم من القواصم ، ابن عربى ، ص248 .
از سخت ترين و ناگوارترين امور در جامعه ، يكى انديشمند ناآگاه و ديگرى بدعت گذار حيله گر است ؛ اما انديشمند ناآگاه همچون ابن قتيبه است كه در كتاب «الامامة و السياسة» رسم [پرده پوشى ] را در مورد صحابه مراعات نكرده ؛ البته اگر نسبت همه کتاب به او صحيح باشد ( و از پسرش نباشد ، که در اين صورت اشکال بر پسر او وارد است ، زيرا بسياري از روايات از پسر او نقل شده است ) .
البته روايت پسر او از او اشکالي ندارد ، زيرا در کتاب احمد بن حنبل بيشتر روايات را پسر او از وي نقل مي کند .
شايان ذكر است كه اهل سنت معتقدند بر مورخان و محدثان واجب است تا در هنگام مواجهه با اخبار مربوط به رفتارهاى سوء صحابه سكوت ، كتمان و پرده پوشى كنند .
ابن حجر هيثمي مينويسد :
صرح ائمتنا و غيرهم في الاصول بأنه يجب الامساك عمّا شجر بين الصحابة.
پيشوايان ما و ديگر فِرَق تصريح دارند كه بر همگان واجب است تا از نقل مشاجرات و درگيري هاى ميان صحابه اجتناب كنند .
وقتى خوددارى از نقل مشاجرات صحابه واجب باشد ، اجتناب از نقل ظلم ها و تعديات و صدماتى كه به حضرت على ، صديقه شهيده و ساير اهل بيت (عليهم السلام) روا داشته اند در نزد آن ها به طريق اولى واجب است .
ابن حجر هيثمى سپس در مورد «ابن قتيبه» و كتابش اظهار مى دارد :
... مع تأليف صدرت من بعض المحدثين كابن قتيبه مع جلالته القاضيه بأنه كان ينبغى له ان لايذكر تلك الظواهر، فإن أبى الاّ أن يذكرها فليبين جريانها على قواعد اهل السنة... الصواعق المحرقة ، ص93 .
نظر به كتاب هايى كه بعضى از محدثان والامقام همانند ابن قتيبه [در حوادث صدر اسلام ] نوشته اند ، شايسته اين بود كه وى از ذكر جزييات حوادث اجتناب مى نمود ، و چنانچه ناچار از نقل آن ها بوده ، مى بايست جريان اين حوادث را مطابق قواعد اهل سنت تعديل و تبيين مى نمود.
ابن حجر ، حتى سكوت و اجتناب را هم كافى نمى داند ؛ بلكه توصيه به «تحريف» و «تعديل» حوادث تاريخى مى كند!
آيا شما از اين پيشنهاد و توصيه «ابن حجر» چيزى جز «جواز تحريف تاريخ» استنباط مى كنيد ؟
دوما برای ذکر روایت ها ما فقط به همین کتاب استناد می کنیم؟!!!!!!!!!!!!
هم ما اثبات کردیم که این ادعای شما پوچ است و این کتاب حقایق تاریخی که به کام شما تلخ است را بیان می کند و هم این که آیا فقط ما به این کتاب استناد داریم که شما این طوری صحبت می کنید؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
نقل قول:
اگر صحیح بود آنوقت ادعای روایت کنید.
سوما شما جواب این مطلب را هم بدهید و تفره نروید و دوباره نوشته های خودتان را کپی نکنید:
نقل قول:
اهل سنت معتقدند بر مورخان و محدثان واجب است تا در هنگام مواجهه با اخبار مربوط به رفتارهاى سوء صحابه سكوت ، كتمان و پرده پوشى كنند .
ابن حجر هيثمي مينويسد :
صرح ائمتنا و غيرهم في الاصول بأنه يجب الامساك عمّا شجر بين الصحابة.
پيشوايان ما و ديگر فِرَق تصريح دارند كه بر همگان واجب است تا از نقل مشاجرات و درگيري هاى ميان صحابه اجتناب كنند .
وقتى خوددارى از نقل مشاجرات صحابه واجب باشد ، اجتناب از نقل ظلم ها و تعديات و صدماتى كه به حضرت على ، صديقه شهيده و ساير اهل بيت (عليهم السلام) روا داشته اند در نزد آن ها به طريق اولى واجب است .
ابن حجر هيثمى سپس در مورد «ابن قتيبه» و كتابش اظهار مى دارد :
... مع تأليف صدرت من بعض المحدثين كابن قتيبه مع جلالته القاضيه بأنه كان ينبغى له ان لايذكر تلك الظواهر، فإن أبى الاّ أن يذكرها فليبين جريانها على قواعد اهل السنة... الصواعق المحرقة ، ص93 .
نظر به كتاب هايى كه بعضى از محدثان والامقام همانند ابن قتيبه [در حوادث صدر اسلام ] نوشته اند ، شايسته اين بود كه وى از ذكر جزييات حوادث اجتناب مى نمود ، و چنانچه ناچار از نقل آن ها بوده ، مى بايست جريان اين حوادث را مطابق قواعد اهل سنت تعديل و تبيين مى نمود.
ابن حجر ، حتى سكوت و اجتناب را هم كافى نمى داند ؛ بلكه توصيه به «تحريف» و «تعديل» حوادث تاريخى مى كند!
آيا شما از اين پيشنهاد و توصيه «ابن حجر» چيزى جز «جواز تحريف تاريخ» استنباط مى كنيد ؟
شما فقط این جا دو باره نوشته هایتان را تکرار کردید ...تاسف بار است که بار علمی ای ندارید!!!!!
شما 8 تا مورد به قولی اوردید که می گویند این کتاب مال ایشان نیست
ود بفرمائید که الان من چه کار کردم ؟
بنده عرض کردم این 8 ایراد را بررسی کنید ببینید صحیح است یا خیر؟
شما (البته استاد شما) قافیه را تنگ دیده و مجبور به فرافکنی شده است.
و صد البته آنان که سواد خواندن دارند می توانند بخوانند که 12 منبع را هم ذکر کردم در نوشته هایم.
sayedali;304196 نوشت:
شما خواب تشریف داشتید ..شما عینک بصیرت به چشمت بزن ....از خواب غفلت هم بیدار شو
[="red"]
خوب برویم سراغ عینک بصیرت
[/]
در مقدمه کتاب مذکور روایت از دمشق دارد و می گوید در دمشق تالیف شده اما همه می دانیم نویسنده آن بغدادی بوده است.
[="red"]عینک بصیرت شما برای این چه پاسخی دارد؟؟؟
[/]
در چند جای آن نویسنده دارد به صورت مستقیم با ابولیلی صحبت می کند!!! ابولیلی 65 سال قبل از تولد نویسنده در کوفه قاضی بوده است.
[="red"]عینک بصیرت شما برای این چه پاسخی دارد؟؟؟
[/]
در باب فتح اندلس مولف دارد به صورت مصاحبه با یک زن که شاهد آن است صحبت می کند! و عجبا که 120 سال قبل از تولد ایشان اندلس فتح شده است.
[="red"]عینک بصیرت شما برای این چه پاسخی دارد؟؟؟
[/]
در باب فتح مراکش از قول موسی بن نصیر مواردی نوشته شده است، همه می دانیم مراکش در سال 445 ه ق بنا شده است و ابن قتیبه در سال 276 وفات نموده است!!! پس چگونه در مورد فتح مراکش که در آن زمان ساخته نشده است بابی نوشته شده است؟
[="red"]عینک بصیرت شما برای این چه پاسخی دارد؟؟؟
[/]
خوب شما چرا از آوردن یک سند از یک عالم سطح اول عاجزید که این کتاب را به نوسینده نسبت می دهد؟؟؟
متاسفانه شما بیش از حد فرا فکنی می کنید، همواره ادعاهای باطلی دارد که فقط خودتان از آن شک ندارید!!!
نمی خواهم بیش از این موضوع را باز کنم زیرا دوست ندارم تایپک به دلیل انحراف موضوع بسته شود.
[=Arial Black]السلام علیک یا قمر بنی هاشم ابوالفضل العباس(ع)
[=Arial Black]السلام علیک یا اهل بیت نبوه(ع)
[=Arial Black]السلام علیک یا صاحب الزمان(عج)
[=Arial Black]اجرک الله یا صاحب الزمان(عج)
[=Arial Black]****************
[=Arial Black]برادر من شما در صدد عدم انتساب این کتاب به مولفش هستید ...سند ارائه دادیم ....بهانه می اورید....آن کس که فرافکنی می کند شما هستید نه ما !!!!!!
[=Arial Black]کسی که بدون مدرک صحبت می کند خصلت شما را دارد!!!!%%
[=Arial Black]شما برای 5 دلیل اولتان لطفا سند ارائه دهید ....اگر حرفی می زنید ...متن عربی را بنویسید ....ترجمه فارسی را هم بنویس ...تهش هم رفرنس هم بده ...
[=Arial Black]همین طوری ادعا نکن
[=Arial Black]هرچند شما این ها رو از سایت وهابیت می اورید
[=Arial Black]1- در مورد عدم ذكر نام اين كتاب در مصنفات وي بايد گفت تمامي کساني که نام وي را در کتب خود ذکر کرده اند در ابتدا نام چند کتاب معروف وي را برده و سپس مي گويند" و کتب أخر" .
[=Arial Black]متوجه شدید و عینک به چشم کردید یا خیر
[=Arial Black]ما هم در بالا و هم چنین برای تکرار جواب در همین پست کلمات عده اي از علما را نقل کرديم که انتساب اين کتاب را به وي بدون هيچ تشکيکي نقل مي کنند.
[=Arial Black]متوجه شدید و عینک به چشم کردید یا خیر
[=Arial Black]2- شما هيچ مدركي براي عدم خروج ابن قتيبه از بغداد جز به دينور ذكر نكردهايد !
[=Arial Black]البته براي اينكه اثبات شود اين ادعا باطل است ، بهتر است نگاهي به زندگي ابن قتيبه در كتاب «الاعلام زركلي» كنيد كه ميگويد«وسكن الكوفة»!
[=Arial Black]همچنين در المنتظم ميگويد كه او در چندي نيز در كوفه زيست و در آنجا هم از دنيا رفت !
[=Arial Black]این هم منبع ...مراجعه کنید..
[=Arial Black]المنتظم في تاريخ الملوك والأمم ج 12 ص 276 ، اسم المؤلف: عبد الرحمن بن علي بن محمد بن الجوزي أبو الفرج الوفاة: 597 ، دار النشر : دار صادر - بيروت - 1358 ، الطبعة : الأولى
[=Arial Black]متوجه شدید و عینک به چشم کردید یا خیر
[=Arial Black]در واقع كسي كه چنين دروغي را براي ايجاد شبهه در انتساب كتاب ، به مولف ، ايجاد كرده است، در دروغگويي وارد نبوده است ! زيرا دروغ خود را به صورت كلي گفته است ! اگر ميگفت در هيچ كتابي نيامده است كه ابن قتيبه به دمشق رفت ، پيدا كردن جواب مشكل بود ! اما وقتي ميگويد جز در بغداد و دينور نبوده است ، پيدا كردن جواب آن بسيار ساده است !
[=Arial Black]متوجه شدید و عینک به چشم کردید یا خیر
[=Arial Black]3- در مورد نقل روايت از ابي ليلي ، جواب بسيار ساده است ، او مانند بسياري از علماي تاريخ ، ارسال كرده است ، و ارسال او از طريق ليث بوده است !
[=Arial Black]متوجه شدید و عینک به چشم کردید یا خیر
[=Arial Black]4- در مورد مراكش و نقل روايت در مورد فتح اندلس نيز جواب بسيار ساده است :
[=Arial Black]الف) او از معمريني که در اين جنگ حاضر بوده اند ماجرا را نقل نموده است .درتاريخ معمرين بسياري در اين محدوده زماني نقل شده اند و حتي نقل شده که در زمان هارون کسي بود که رسول خدا(ص) را ملاقات کرده بود.
[=Arial Black]متوجه شدید و عینک به چشم کردید یا خیر
[=Arial Black]6- علت اشتباهات رخ داده در كتاب او اين است كه او 60000 روايت از حفظ بود و مطالب را از حفظ نقل كرده و شاگردان مينوشتند ، و به همين علت اشتباهات از اين قبيل در كتب او وجود دارد :
[=Arial Black]المنتظم في تاريخ الملوك والأمم ج 12 ص 276 ، اسم المؤلف: عبد الرحمن بن علي بن محمد بن الجوزي أبو الفرج الوفاة: 597 ، دار النشر : دار صادر - بيروت - 1358 ، الطبعة : الأولى
[=Arial Black]متوجه شدید و عینک به چشم کردید یا خیر
[=Arial Black]7- نقل كردن از علماي مصر، لازم نيست در مصر باشد ؛ زيرا بسياري از علماي مصر ، به كوفه و شام ، رفت وآمد فراوان داشتند !
[=Arial Black]متوجه شدید و عینک به چشم کردید یا خیر
[=Arial Black]8- منكرين استناد اين كتاب به ابن قتيبه كه ذكر كردهايد ، همگي از متاخرين هستند ! بهتر است به جاي اين نقل قول ، به كلام متقدمين كه در مقاله زیر که برگرفته ازwww.valiasr-aj.com هست ، مراجعه كنيد :
[=Arial Black][=Arial Black]اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
[=Arial Black][=Arial Black][=Arial Black]بسم الله الرحمن الرحیم
[=Arial Black][=Arial Black][=Arial Black]السلام علیک یا رسول الله(ص)
[=Arial Black][=Arial Black]السلام علیک یا امیرالمومنین(ع)
[=Arial Black]السلام علیک یا فاطمه الزهرا(س)
[=Arial Black]السلام علیک یا حسن مجتبی مظلوم(ع)
[=Arial Black]السلام علیک یا حسین شهید مظلوم(ع)
[=Arial Black]السلام علیک یا قمر بنی هاشم ابوالفضل العباس(ع)
[=Arial Black]السلام علیک یا اهل بیت نبوه(ع)
[=Arial Black]السلام علیک یا صاحب الزمان(عج)
[=Arial Black]اجرک الله یا صاحب الزمان(عج)
[=Arial Black]****************
[=Arial Black]شما مدعی شدید که:
[=Arial Black]کتاب «الامامه و السياسه» تأليف ابن قتيبه دينورى نمىباشد و محققان در انتساب آن به ابن قتيبه دينورى ترديد دارند. انتساب اين کتاب به ايشان از جانب محققان مستشرق و مسلمان مورد نقد قرار گرفته و کسى آن را معتبر نمىداند.
[=Arial Black]دليل عمده محققان آن است که هيچ يک از نام کتاب الامامه والسياسه را ذکر در فهرست آثار وى ذكر نکردهاند.
[=Arial Black]«دوزى dozy معتقد است که «الامامه و السياسه» نه قديمى است و نه صحيح؛ زيرا حاوى اشتباهات تاريخى وروايات خيالى و غير معقول است. از اين رو انتساب چنين تصنيف ضعيفى به ابن قتيبه ممکن نيست.
[=Arial Black]اصل روايت ابن قتيبه:
[=Arial Black]قال وإن أبا بكر رضي الله عنه تفقد قوما تخلفوا عن بيعته عند علي كرم الله وجهه فبعث إليهم عمر فجاء فناداهم وهم في دار علي فأبوا أن يخرجوا فدعا بالحطب وقال والذي نفس عمر بيده لتخرجن أو لأحرقنها على من فيها فقيل له يا أبا حفص إن فيها فاطمة فقال وإن فخرجوا فبايعوا إلا عليا فإنه زعم أنه قال حلفت أن لا أخرج ولا أضع ثوبي على عاتقي حتى أجمع القرآن فوقفت فاطمة رضي الله عنها على بابها فقالت لا عهد لي بقوم حضروا أسوأ محضر منكم تركتم رسول الله صلى الله عليه وسلم جنازة بين أيدينا وقطعتم أمركم بينكم لم تستأمرونا ولم تزدوا لنا حقا.
[=Arial Black]الدينوري، أبو محمد عبد الله بن مسلم ابن قتيبة (متوفاي276هـ)، الإمامة والسياسة، ج 1، ص 16، تحقيق: خليل المنصور، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1418هـ - 1997م، با تحقيق شيري، ج1، ص30، و با تحقيق، زيني، ج1، ص19.
[=Arial Black]يكى از شبهاتى كه وهابى ها مطرح مىكنند كه در واقع با مطرح كردن آن مىخواهند از واقعيتهاى مطرح شده در اين كتاب فراركنند، اين است كه مىگويند، كتاب الإمامة والسياسة، نوشته ابن قتيبه دينورى نيست.
[=Arial Black]از آنجايى كه ابن قتبيه دينوري، متوفاى 276 هـ، از دانشمندان بنام و از بزرگان و فحول اهل سنت در ادبيات، تاريخ، فقه، حديث، علوم قرآن و... به شمار مىآيد و وهابيها نمىتوانند در وثاقت و شخصيت خود او ترديد كنند، تلاش مىكنند كه حتى الإمكان انتساب كتاب الإمامه والسياسه را به ايشان مخدوش و آن را از درجه اعتبار ساقط نمايند.
[=Arial Black]بنابراين، تحقيق و پاسخى هر چند مختصر بر اين تلاشهاى غير علمى را بر خود لازم مىدانيم:
[=Arial Black]اولاً: اين كتاب بارها با نام مؤلف آن «ابن قتيبه دينورى» در مصر و ساير كشورها چاپ شده و حتى چندين نسخه خطى از اين كتاب در سراسر دنيا؛ از جمله در كتابخانه هاى مصر، پاريس، لندن، تركيه و هند موجود است؛
[=Arial Black]((شما ohfreedom برای این دلیل چه جوابی دارید))
[=Arial Black]ثانياً: تا زمانى كه عالمان اسلامى وجود دارند،استناد به كلمات مستشرقانى همچون دوزى و... دور از شأن يك محقق اسلامى است، و اصولا در صحت انتساب و عدم آن چه نيازى به بيگانگان است؟
[=Arial Black]و چرا بايد سراغ مستشترقينى رفت كه در بسيارى از موارد وجود پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله وسلم را نيز انكار كردهاند؟.
[=Arial Black][=Arial Black]((شما ohfreedom برای این دلیل و این دو سوال چه جوابی دارید))
[=Arial Black]معلوم مىشود دست دوستان اهل سنت از دليل كوتاه شده است كه به دامن مستشرقان پناه برده اند؛
[=Arial Black]ثالثاًً: بسيارى از عالمان اهل سنت؛ حتى از علماء و بزرگان معاصر آنها، به تأليف اين كتاب و صحت انتساب آن به «ابن قتيبه» تصريح داشته و در نقل روايات تاريخى به آن استناد كرده اند، كه به اختصار به اسامى چند تن اشاره مىكنيم:
[=Arial Black]1. ابن حجر هيثمى در كتاب تطهير الجنان و اللسان.
[=Arial Black]ابن حجر الهيثمي، أبو العباس أحمد بن محمد بن علي (متوفاي973هـ)، تطهير الجنان و اللسان، ص72.
[=Arial Black]2. ابن عربى مالكي، در كتاب العواصم من القواصم ضمن نقل مطالبى از اين كتاب به صحت انتساب آن به «ابن قتيبه» تصريح دارد.
[=Arial Black]إبن العربي، محمد بن عبد الله أبو بكر (متوفاي543هـ)، العواصم من القواصم في تحقيق مواقف الصحابة بعد وفاة النبي صلى الله عليه وسلم، ج 1، ص 261، تحقيق: محب الدين الخطيب - ومحمود مهدي الاستانبولي، ناشر: دار الجيل - لبنان - بيروت، الطبعة: الثانية، 1407هـ - 1987م.
[=Arial Black]3. نجم الدين عمر بن محمد مكى مشهور به «ابن فهد» در كتاب اتحاف الورى باخبار امّالقرى در ذكر حوادث سال 93هـ، مى نويسد:
[=Arial Black]و قال ابومحمد عبدالله بن مسلم ابن قتيبة في كتاب الامامة و السياسة....
[=Arial Black]ابن فهد، نجم الدين عمر بن محمد مكى، اتحاف الورى باخبار ام القرى، حوادث سال 93 هـ ق.
[=Arial Black]و سپس حكايت دستگيرى «سعيد بن جبير» را به نقل از آن كتاب ذكر مى كند.
[=Arial Black]4. قاضى ابوعبدالله تنوزى معروف به «ابن شباط» در كتاب الصلة السمطيه.
[=Arial Black]التنوزي، أبو عبد الله، الصلة السمطيه، فصل دوم، باب 34.
[=Arial Black]5. تقى الدين فاسى مكى در كتاب العقد الثمين.
[=Arial Black]فاسى المكى، تقى الدين، العقد الثمين، ج6، ص72.
[=Arial Black]6. يوسف إليان سركيس در كتاب معجم المطبوعات العربية ضمن ارائه شرح زندگى «ابن قتيبه» از كتاب او نام برده است:
[=Arial Black]2 الإمامة والسياسة ابتدأ فيه بذكر فضل أبي بكر وعمر. مط النيل 1322 جزء 2 بتصحيح محمد محمود الرافعي مصر 1327 ص 395 مط الفتوح الأدبية جزء 2 1331 ص 181 و 184.
[=Arial Black]سركيس، يوسف اليان (متوفاي1351هـ)، معجم المطبوعات العربية، ج1، ص211، ناشر: مكتبة آية الله المرعشي النجفي ـ قم، 1411هـ.
[=Arial Black]7. فريد وجدى در كتاب دايرة المعارف القرن العشرين مى نويسد:
[=Arial Black]اورد العلامة الدينورى في كتابه الامامة و السياسة....
[=Arial Black]وجدي، فريد، دايرة المعارف القرن العشرين، ج2، ص754.
[=Arial Black]و باز در جايى ديگر مى نويسد:
[=Arial Black]... كتاب الامامة و السياسة لابى محمد عبدالله بن مسلم الدينورى المتوفى سنة 270 هـ.
[=Arial Black]همان، ص749.
[=Arial Black]8. دكتر احمد زكى صفوت نويسنده شهير معاصر و استاد زبان عربى در دانشگاه مصر در كتاب جمهرة خطب العرب، در چندين جا مطالبى را از كتاب الإمامة و السياسة نقل و آن را به ابن قتيبه نسبت مىدهد.
[=Arial Black]وزاد ابن قتيبة في الامامة والسياسة: والله يا أهل العراق ما أظن هؤلاء القوم من أهل الشأم إلا ظاهرين عليكم.
[=Arial Black]صفوت، أحمد زكي، جمهرة خطب العرب، ج 1، ص 422، ناشر: المكتبة العلمية - بيروت.
[=Arial Black]وزاد ابن قتيبة في الإمامة والسياسة: فرق الله بيني وبينكم وأعقبني بكم من خير لي منكم وأعقبكم
[=Arial Black]جمهرة خطب العرب، ج 1، ص 426.
[=Arial Black]نص آخر لخطبة طارق. وروي ابن قتيبة هذه الخطبة في الإمامة والسياسة بصورة أخري.
[=Arial Black]جمهرة خطب العرب، ج 2، ص 316.
[=Arial Black]آيا تصريح اين همه از علما و بزرگان اهل سنت بر انتساب اين كتاب به ابن قتيبه كفايت نمىكند؟
[=Arial Black]((شما ohfreedom برای این دلیل چه جوابی دارید))
[=Arial Black]رابعاَ: عده اى از بزرگان اهل سنت عليرغم قبول صحت انتساب اين كتاب به « ابن قتيبه » و تأييد حقايق تلخ و ناگوارى كه در آن از تاريخ صدر اسلام نقل شده، بر او ايراد گرفتهاند كه چرا وى به وظيفه پرده پوشى و سانسور حقايق و تحريف تاريخ عمل نكرده است! آنها اظهار داشتهاند كه او نيز همچون ديگران مى بايست از نقل اين حقايق خوددارى مى كرد!!
[=Arial Black]ابن عربى در كتاب العواصم من القواصم اظهار مى دارد:
[=Arial Black]ومن اشد شيء على الناس جاهل عاقل أو مبتدع محتال فأما الجاهل فهو ابن قتيبة فلم يبق ولم يذر للصحابة رسما في كتاب الامامة والسياسة ان صح عنه جميع ما فيه
[=Arial Black]از جمله سختترين و ناگوارترين امور در جامعه يكى انديشمند ناآگاه و ديگرى بدعت گذار حيله گر است؛ اما انديشمند ناآگاه همچون ابن قتيبه است كه در كتاب «الامامة و السياسة» رسم [پرده پوشى ] را در باره صحابه مراعات نكرده؛ اگر نسبت تمام مطالب اين كتاب به او صحيح باشد (در انتساب اصل كتاب به او ترديدي نيست ؛ ولي در صحت همه مطالب تشكيك ميكند) .
[=Arial Black]إبن العربي، محمد بن عبد الله أبو بكر (متوفاي543هـ)، العواصم من القواصم في تحقيق مواقف الصحابة بعد وفاة النبي صلى الله عليه وسلم، ج 1، ص 261، تحقيق: محب الدين الخطيب - ومحمود مهدي الاستانبولي، ناشر: دار الجيل - لبنان - بيروت، الطبعة: الثانية، 1407هـ - 1987م.
[=Arial Black]اگر هيچ دليل ديگرى بر انتساب كتاب به ابن قتيبه وجود نداشت، جز همين سخن ابن عربي، براى اهل حق كفايت مىكرد؛ چرا كه اين اعتراف افزون بر آن كه انتساب كتاب را ثابت مىكند، انگيزه اهل سنت از اين همه تلاش را بر انكار انتساب آن نيز به خوبى روشن مىسازد.
[=Arial Black]اهل سنت معتقدند كه بر مورخان و محدثان واجب است تا در هنگام مواجهه با اخبار مربوط به رفتارهاى سوء صحابه سكوت، پوشيده داشتن و پرده پوشى كنند .
[=Arial Black]هنگامى كه خوددارى از نقل مشاجرات صحابه واجب باشد، اجتناب از نقل ستمها و تعديات و صدماتى كه به حضرت علي (عليه السلام) و فاطمه اطهر (عليها السلام) و ساير اهل بيت (عليهم السلام) روا داشتهاند در نزد آنها به طريق اولى وجوبش شديدترخواهد بود.
[=Arial Black]جالب اين است كه جناب مولوى عبدالحميد اسماعيل زهى، امام جمعه اهل سنت زاهدان نيز در مصاحبه خويش متذكر مىشود:
[=Arial Black]ما موظف به حفظ حرمت صحابه هستيم. ما نمى گوييم كه صحابه معصومند و گناه نمىكنند؛ اما نبايد به جاى يادآورى خوبيها و اعمال صواب آنها، متذكر خطاهايشان باشيم....
[=Arial Black]((شما ohfreedom برای این خیانت به تاریخ چه جوابی دارید))
[=Arial Black]جواب بدهید
[=Arial Black]ابن حجر هيثمى سپس در مورد «ابن قتيبه» و كتابش اظهار مى دارد :
[=Arial Black]... مع تأليف صدرت من بعض المحدثين كابن قتيبه مع جلالته القاضيه بأنه كان ينبغى له ان لايذكر تلك الظواهر، فإن أبى الاّ أن يذكرها فليبين جريانها على قواعد اهل السنة...
[=Arial Black]الصواعق المحرقة ، ص93 .
[=Arial Black]نظر به كتاب هايى كه بعضى از محدثان والامقام همانند ابن قتيبه [در حوادث صدر اسلام ] نوشته اند ، شايسته اين بود كه وى از ذكر جزييات حوادث اجتناب مى نمود ، و چنانچه ناچار از نقل آن ها بوده ، مى بايست جريان اين حوادث را مطابق قواعد اهل سنت تعديل و تبيين مى نمود.
[=Arial Black]ابن حجر ، حتى سكوت و اجتناب را هم كافى نمى داند ؛ بلكه توصيه به «تحريف» و «تعديل» حوادث تاريخى مى كند!
[=Arial Black]آيا شما از اين پيشنهاد و توصيه «ابن حجر» چيزى جز «جواز تحريف تاريخ» استنباط مى كنيد ؟
[=arial black][=Arial Black]((شما ohfreedom برای این خیانت به تاریخ چه جوابی دارید))
[=Arial Black]نتيجه:
[=Arial Black]به اعتراف بزرگان اهل سنت، كتاب الإمامة والسياسة، نوشته ابن قتيبه دينورى است و انگيزه اهل سنت از انكار آن، پنهان ماندن حقايقى است كه ابن قتيبه بيپرده آنها را بيان كرده است.
[=Arial Black]در تایپیکی که کارشناس حضور ندارد ...صفحه سیاه کردن هنر نیست
[=Arial Black]مرد عمل هستی...تایپیک جدید باز کن..کارشناس حضور داشته باشد...دلائل خود را مطرح کن...غیرت داشتید به دنبال تایپیک های قدیمی نمی چرخیدید ...غیرت داشتید دنبال تایپیک هایی که کارشناس در انها حضور ندارد نمی چرخیدید!!! هر چند از محبین و ایمان آوردنگان به امثال معاویه و ابن تیمه بیش از این انتظار نمی رود
[=Arial Black]به یاد حرف استادم رحیق مختوم پاسخ یار این سایت افتادم که ایشان در پاسخ به خواهری که در صفحه قبل ادعا داشتند چنین جمله ای بیان کردند :
رحیق مختوم;304128 نوشت:
انصافا كريه المشرب خواهد بود كسي كه بخواهد بدون در نظر گرفتن محضر نوراني كارشناسان انجمن چنين ادعايي كند افتادگي آموز اگر طالب فيضي هرگز نخورد آب زميني كه بلند است :ok::ok:
[SPOILER] انصافا كريه المشرب خواهد بود كسي كه بخواهد بدون در نظر گرفتن محضر نوراني كارشناسان انجمن چنين ادعايي كند افتادگي آموز اگر طالب فيضي هرگز نخورد آب زميني كه بلند است :ok::ok:
[="rgb(46, 139, 87)"][="red"]ابن قتیبه دینورى
[/][/][="seagreen"]سؤال: ابن قتیبه دینوری که بود؟[/] [="comic sans ms"]ابو محمد عبد الله بن مسلم بن قتیبه دینورى (213ـ 276ق) یکى از مهم ترین علماى اهل سنت در زمینه علومى مثل ادبیات، حدیث و تاریخ مى باشد. او از نویسندگان بزرگ دوره خلفاى عباسى مثل «متوکل» «المستعین بالله» و «المعتز بالله» بود و على رغم شهرت فراوان او، اطلاع دقیقى از زندگى و عقایدش در دست نیست. از مهم ترین منابع بررسى شخصیت او که اجمالى از شخصیت علمى و مذهبى وى را به دست مى دهند مى توان به نوشته هاى پسرش ابو جعفر احمد، دو شاگردش ابراهیم بن صائغ و قاسم بن اصبغ اندلسى و نوشته هاى ابن ندیم و ابو بکر ابن انبارى اشاره کرد.
اما از قرن ششم به بعد تحقیقات فراوانى صورت گرفته و صدها کتاب در زمینه ابن قتیبه، آثار و عقاید او نوشته شده است.
شهرت اصلى ابن قتیبه قرنها به دلیل شخصیت ادبى وى بود و اخیراً ابعاد دیگر علمى او مثل حدیث و علوم قرآنى نیز هویدا گشته و مورد توجه قرار گرفته است.
به هر حال او اهل مرو و معروف به «مروزى» بود و بنا به نقلى در بغداد و یا کوفه تولد یافت، اما رشد علمى وى در بغداد بود. آرا و نظرات معتزله که در آن زمان محافل علمى بغداد را تحت سیطره خود داشت او را به شدت تحت تأثیر قرار داده بود.
ابن قتیبه سپس به مقام قضاوت شهر دینور منصوب گشت و در همانجا سکونت یافت و در اواخر عمرش به بغداد بازگشت.
عده اى از علماى اهل سنت مثل ذهبى او را صدوق و ثقه (مورد اعتماد) دانسته و برخى دیگر مثل حاکم نیشابورى او را کذاّب و غیر قابل اعتماد دانسته و گفته است حتى بر ضعیف بودن او به عنوان راوى ادعاى اجماع شده است. اما على رغم این اختلاف و دودستگى درباره شخصیت و جایگاهش او و آثارش مورد توجه علماى اسلام (اعم از شیعه و سنى) قرار گرفته است. به دلیل مخفى بودن زوایاى زندگى او عده اى او را اهل تشبیه دانسته، برخى او را متمایل به «کرّامیه» و برخى دیگر او را از اهل سنت «سلفى» دانسته اند.
اساتید مهم وى عبارتند از:
1ـ پدرش مسلم بن قتیبه که در کتابهاى خود از او حدیث نقل کرده است;
2ـ احمد بن سعید لحیانى که کتاب الأموال و غریب الحدیث ابو عبیده را در نزد او خوانده است;
3ـ ابو عبد الله محمد بن سلام جمحى، صاحب کتاب طبقات الشعراء;
4ـ ابو یعقوب اسحاق ابن ابراهیم ابن راهویه که دوست امام شافعى و از ائمه فقه و حدیث بود که جماعت حدیث (نویسندگان صحاح سته) از او حدیث نقل کرده اند;
5ـ حرملة بن یحیى تجیبى مصاحب شافعى قاضى یحیى بن اکثم;
6ـ دعبل بن على خزاعى شاعر شیعى;
7ـ ابو سهل صفار خزاعى و بسیارى دیگر.
شاگردان دینورى نیز فراوانند که مهم ترین آنها عبارتند از:
1ـ ابو جعفر محمد بن قتیبه فرزند خودش که در مورد پدرش کتابى نوشته است;
2ـ احمد بن مروان مالکى که کتاب تأویل مختلف الحدیث استادش را روایت کرده است;
3ـ ابو بکر محمد بن خلف بن مرزبان;
4ـ ابو القاسم ابراهیم بن محمد بن ایوب بن بشیر نافع که همه مصنفات استادش را روایت و نقل کرده است;
5ـ ابو محمد عبید الله بن عبد الرحمن شکرى که دو کتاب غریب الحدیث و اصلاح الغلط استادش را از محضر خودش فرا گرفته است;
6ـ قاسم بن اصبغ اندلسى;
7ـ عبد الله بن جعفر بن درستویه فسوى;
8ـ ابو الیسر ابراهیم بن احمد شیبانى بغدادى;
9ـ ابو القاسم عبید الله بن محمد بن جعفر بن محمد ازدى (یا اسدى);
10ـ ابو بکر احمد بن حسین بن ابراهیم دینورى;
11ـ ابو عبد الله بن ابى الأسود.
او کتابهاى فروانى در زمینه تفسیر قرآن، حدیث، شعر و تاریخ تألیف و تدوین کرده است که برخى از آنها از این قرار است.
1ـ غریب القرآن; 2ـ مشکل القرآن; 3ـ معانى القرآن; 4ـ القرائات; 5ـ اعراب القرائات; 6ـ الرد على القائل بخلق القرآن; 7ـ آداب القرائة; 8ـ غریب الحدیث; 9ـ اصلاح غلط أبى عبیدة فى غریب الحدیث; 10ـ مشکل الحدیث; 11ـ دلائل النبوة; 12ـ الردّ على المشبهة; 13ـ کتاب الاشربة; 14ـ أدب الکاتب که عمده ترین جهت شهرت ابن قتیبه بوده است; 15ـ عیون الشعر; 16ـ کتاب المعانى الکبیر یا معانى الشعر الکبیر; 17ـ الانواء; 18ـ عیون الأخبار; 19ـ طبقات الشعراء; 20ـ الشعر و الشعراء; 21ـ المعارف، که کتابى تاریخى بوده و از زمان آدم تا دوره معاصر خودش را به طور خلاصه گزارش کرده است; 22ـ الإمامة و السیاسة; 23ـ جامع الفقه و چندین کتاب دیگر.
تألیفات ابن قتیبه به بیش از پنجاه عنوان مى رسد که دقت در عناوین و موضوعات آنها وسعت اطلاعات و دانش او را نمایان مى سازد. او مطالب و بسیارى از حقایق (وقایع عینى) تاریخ اسلام را در آثارش نقل کرده است که دیگران از نقل آنها سر باز دزده اند مثل آنکه واقعه سقیفه و گفتگوهاى انصار در باره مسئله خلافت و هجوم به خانه وحی را گزارش کرده است.
منابع:
1ـ ابن عماد حنبلى، شذرات الذهب فى اخبار من ذهب، تحقیق الارناؤوط، دمشق و بیروت، دار ابن کثیر، 1406ق، ج 1، ص 25، ج 3، ص 318 به بعد.
2ـ ابو محمد عبد الله بن قتیبه دینورى، المعارف، تحقیق ثروت عکاشة، قاهره، الهیئة المصریّة العامة للکتاب، چ 2، 1992م، مقدمه محقق.
3ـ ابن قتیبه دینورى، الامامة و السیاسة، تحقیق على شیرى، بیروت، دارالأضواء 1410ق، مقدمه محقق.
4ـ خیر الدین زرکلى، الأعلام، بیروت، دارالعلم للملایین، چ 8، 1989م، ج 4، ص 137.
5ـ ابن کثیر، البدایة و النهایة، بیروت دارالفکر، 1407ق، ج 11، ص 48 و 57.
6ـ شمس الدین ذهبى، تاریخ الاسلام، تحقیق عمر عبد السلام تدمرى، بیروت، دارالکتاب العربى، چ 2، 1413ق، ج 20، ص 382.
7ـ ابن جوزى، المنتظم فى تاریخ الملوک و الأمم،تحقیق محمد و مصطفى عبد القادر عطا، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1412ق، ج 12 ص 276.[/]
[=Arial Black][=Arial Black]السلام علیک یا اهل بیت نبوه(ع)
[=Arial Black]السلام علیک یا صاحب الزمان(عج)
[=Arial Black]اجرک الله یا صاحب الزمان(عج)
[=Arial Black]****************
lili2020;304265 نوشت:
هیچی ،شما نشنیده بگیر برادر حاج علی همون بحث شیرین خودتو دنبال کن
[=Arial Black]خواهر محترم :
[=Arial Black]شما به جای دادن این پست های اسپم
[=Arial Black]به ادعایی که کردید و نطقی که داشته اید برسید .....ادعا داشتید که می خواید به ما درس توحید بدهید!!!
[
lili2020;304265 نوشت:
چرا همتون این اشتباه بزرگ رو مرتکب می شوید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مگه نمی دونید واجب الوجود(خدا) اگه مثل ممکن الوجود (انسان)دچار احساسات بشه در بعد زمان و مکان قرار می گیره و ممکن الوجود می شه
برادر خداوند طبع نداره ،احساسات بهش دست نمی ده اگه بده دیگه خدا نیست صحبت پیامبر معنی حقیقی نداره
فاطمه خشنود بشه خدا هم دچار احساس می شه یعنی چه؟
این هم مثل قضیه خشم خدا شد که عواطف انسانی رو به خدا نسبت می دهند حالا کی می گه نه بیاد جلو درس توحید بهش بدیم
ببخشید البته ما هم ادعای فضل نداریم...:Mohabbat:
سرکار خانم مکرمه شما ظاهراً نماز نمیخوانید و الا غضب خدا را به وضوح در سوره مبارکه حمد میدیدید و به یکباره اتشتان تند نمیشد که به دیگران درس توحید بدهید . خدا همه مارا به راه راست هدایت فرماید انشاءالله .
خدا کسی رو غضب نمی کنه غضب و خوشحالي تغيير و تحول و تقليب در ذات موجوده و مشمول زمان و مکان که از ذات خدا بدوره.
فعلا" که شماها دارید به ما درس می دید
کسی که در عقلشو ببنده و خداشو به درستی نشناسه هیچ وقت هدایت نمی شه
هست وقتي ميگوئيم خدا بنده اش را دوست دارد اين دوست داشتن جزء عواطف محسوب مي شود پس الزاما اينطور نخواهد بود كه اگر در وجود خداوند متعال حب و بغض وجود داشت ذات باريتعالي را در حد جسم تنزل داده باشيم
با سلام خدمت کارشناس محترم
صحبت من این نیست که برای وارد کردن احساسات خدا رو در حد جسم تنزل بدهید بلکه اینه که:
1- اگه خداوند احساسی(مثل دوست داشتن مومنان) داشته باشه که مثل احساس ما نباشه سوال این جاست که خالق اون احساس کی بوده؟؟؟؟؟؟
2- تمام احساسات( دوست داشتن) مخلوق خداوند هستند و اگه ذره ای از اونها به خدا عارض بشه خداوند در ابعاد قرار می گیره
3- خداوند مرکب نیست(یعنی نمی تونیم بگیم خدا و مجموعه عواملی که احساس خدا را برمی انگیزاند، خدا نام دارد)
توجه کردید که برای دادن احساس به خدا نیازی نیست که اونو در حد جسم کوچک کنید
سوال بعدی من اینه که از همون باب تولی و تبری برای من تشریح کنید که چه طور کسی که پیامبر رو بیازاره خداوندی رو که از چیزی بدش نمی یاد و همین طور از چیزی هم خوشش نمی یاد رو تحت تاثیر قرار می ده
ومهمتر این که چه طور کسی رو (عمر و ابوبکر) به خاطر اتفاقی که نیوفتاده (ناراحت شدن خدا) کافر می دونید
آخر این که کریه المشرب کسیه که ندونه دست بالای دست بسیاره ما که می دونیم شما چه طور:Labkhand:
صحبت من این نیست که برای وارد کردن احساسات خدا رو در حد جسم تنزل بدهید بلکه اینه که:
1- اگه خداوند احساسی(مثل دوست داشتن مومنان) داشته باشه که مثل احساس ما نباشه سوال این جاست که خالق اون احساس کی بوده؟؟؟؟؟؟
2- تمام احساسات( دوست داشتن) مخلوق خداوند هستند و اگه ذره ای از اونها به خدا عارض بشه خداوند در ابعاد قرار می گیره
3- خداوند مرکب نیست(یعنی نمی تونیم بگیم خدا و مجموعه عواملی که احساس خدا را برمی انگیزاند، خدا نام دارد)
توجه کردید که برای دادن احساس به خدا نیازی نیست که اونو در حد جسم کوچک کنید
سوال بعدی من اینه که از همون باب تولی و تبری برای من تشریح کنید که چه طور کسی که پیامبر رو بیازاره خداوندی رو که از چیزی بدش نمی یاد و همین طور از چیزی هم خوشش نمی یاد رو تحت تاثیر قرار می ده
ومهمتر این که چه طور کسی رو (عمر و ابوبکر) به خاطر اتفاقی که نیوفتاده (ناراحت شدن خدا) کافر می دونید
آخر این که کریه المشرب کسیه که ندونه دست بالای دست بسیاره ما که می دونیم شما چه طور:Labkhand:
با سلام خدمت خواهر گرانقدرم خانم lili2020
بنده پاسخيار و مدير اجرائي انجمن قرآن هستم نه كارشناس
بخاطر عدم انحراف تايپيك از جواب دادن به سه سوال شما خود داري ميكنم اگر تمايل به بحث داريد تايپيكي جداگانه در اين رابطه ايجاد بفرمائيد تا كارشناسان و ما در خدمتتان باشيم و اما جواب از مسلئه بقول شما مهمي كه مطرح فرموديد اولا ما به هيچ وجه جناب ابابكر و عمر را كافر نميدانيم و اين صرفا ادعاي شما و تهمتي است كه اهل سنت متاسفانه به شيعيان مي زنند ما ادعايمان اين است كه آنها بخاطر تمرد از فرمان پيامبر و دستور صريح آيه قرآن كه امر به مودت و رحمت درباره اهل بيت عصمت و طهارت داده اند خاطي و گناهكار هستند و بخاطر اين گناهشان در قيامت بايد جوابگوي پيامبر ياشند آنها بخاطر قرار داشتن اصحاب رسول الله بايست به امر پيامبر بديده منت نگاه كنند نه اينكه بسياري از مسائلي كه قبلا در تايپيكهاي مختلف بحثش گذشت را بر اهل بيت پيامبر وارد بياروند در ضمن شما ادعا داريد كه هيچ اتفاقي نيافتاده به شما حق ميدهيم چشم از اينهمه حقايقي كه حتي بصورت موثق در كتب اهل سنت بيان گرديده ببنديد و بفرمائيد هيچ اتفاقي نيافتاده واقعا انسان در برابر اينهمه تغافل چه جوابي جز سكوت ميتواند داشته باشد در رابطه با غضب فاطمه خشم پيامبر است در اينجا فقط به ذكر اسناد اكتفا ميكنم چون قبلا با برادران اهل سنت بصورت مفصل و مشروح بحثش گذشت در حاليكه هيچوقت نتوانسنتد اسناد را انكار كنند و به ناچار مهر سكوت بر لبهايشان زده شد 1- تاج العروس {1/485} و {6/139} 2- صحيح بخاري {3/1374 ح 3556} 3- صحيح مسلم {5/53 -54 ح 93و 94 كتاب فضائل الصحابه } 4- سنن ابن ماجه {1/643-644 ح 1998} 5- سنن ابي داوود {2/226 ح 2071} 6- مسند احمد {5/430 ح 18447} 7- مستدرك حاكم { 3/173 ح 4751} در تمام اين كتابها اين حديث با اختلاف جزئي در متن آمده است كه ( فاطمه بضعه مني يوذيني ما آذاها و يغضبني ما اغضبها " فاطمه پاره تن من است هر كه او را اذيت كند مرا اذيت كرده است و هر كه او را خشمگين كرده مرا خشمگين كرده است ظلمهايي كه جناب ابابكر و عمر نسبت به همين بضعه رسول الله انجام دادند آيا موجب خشم آنحضرت نشد ؟؟؟ نميخوام وارد جزئيات شوم كه باعث اطاله كلام گردد ولي بايد بدانيد و اگر نميدانيد و بدنبال كشف حقيقت هستيد برويد در همين كتابهاي خودتان بگرديد ببينيد كه علماي بزرگوارتان با اينكه سعي بليغ در كتمان حقيقت كرده اند ولي مع الوصف باز مي بينيم مثل علماي امروزي اهل سنت چشم حقيقت بين خود را بر روي حقايق امور نبستند و تعريضي هم به احاديث اين چنيني زده اند البته همچنانكه خدمتتان عرض كردم اين بحثها بصورت بسيار مبسوط و مشروح در تايپيكهاي مختلف انجام گرديده است كه مطرح كردن دوباره آن تكرار مكررات است دوستان اهل سنت كه در سايت اسكدين هستند بخاطر عنادي كه نسبت به برادران شيعه خود دارند هيچ وقت بدنبال كشف حقيقت نبوده اند و شما هم يكي از آنان هستيد مگر برادر بزرگوارمان جناب ohfreedom كه با صبوري و سعه صدر مباحث را دنبال ميكنند كه بحمد لله مباحث خوبي را در كنار همديگر به بحث و بررسي نشستيم انجمن گفتگوي ديني مملو از اساتيد بسيار گرانقدري است كه هم ما و صد البته شما بايد در پاي درس اين عزيزان زانوي تلمذ بزنيم ولي من حيث المجموع تمسخر و استهزاء شما را كه نشاندهنده عصبيت تان است را همان شعر قرار ميدهم كه افتادگي آموز اگر طالب فيضي هرگز نخورد آب زميني كه بلند است
lili2020;304293 نوشت:
سوال بعدی من اینه که از همون باب تولی و تبری برای من تشریح کنید که چه طور کسی که پیامبر رو بیازاره خداوندی رو که از چیزی بدش نمی یاد و همین طور از چیزی هم خوشش نمی یاد رو تحت تاثیر قرار می ده
نقل قول:
چه طور کسی که پیامبر رو بیازاره خداوندی رو کهاز چیزی بدش نمی یاد و همین طور از چیزی هم خوشش نمی یاد رو تحت تاثیر قرار می ده
بنده بعيد ميدانم حضرتعالي اصلا مطالعه اي در باب توحيد داشته باشيد كه اينطور ناآگاهانه مسائل را بيان ميفرمائيد و تعجب بيشترم اين است كه آنهمه آيات را از باب نمونه برايتان ذكر كرده ام بخاطر اينكه متوجه بشويد كه در وجود خدا هم حب و بغض هست اينكه ميگوئيد خدا از هيچ چيزي خوشش نمي آيد يا بدش نمي آيد واقعا از اون حرفهاست عقل سليم هم باور نخواهد كرد كه در وجود خدا مهرباني و مودت و بالعكس خشم و غضب نباشد در حاليكه در قرآن و روايات مملو از مطالبي است كه به خدا اين نسبت ها داده شده است خواهش من از شما خواهر محترم اين است كه قبل از بحث كمي در باب توحيد و صفات ذات باريتعالي مطالعه بفرمائيد و بعد به طرح مباحث اقدام كنيد موفق باشيد
من هنوز ربط تولی و تبری رو با حرف خودم نفهمیدم
در آخر این که مگه شما نگفتید عمر و عایشه قائل به تحریف قرآنند و به همون خاطر کافرند و خیلی چیزهای دیگه البته ما داریم در رابطه با اکثریت علمای شیعه حرف میزنیم نمی گیم فلانی نگفته فلانی آره گفته
در آخر این که مگه شما نگفتید عمر و عایشه قائل به تحریف قرآنند و به همون خاطر کافرند و خیلی چیزهای دیگه البته ما داریم در رابطه با اکثریت علمای شیعه حرف میزنیم نمی گیم فلانی نگفته فلانی آره گفته
خانم lili2020 سلام عليكم و رحمه الله
خواهر من چندين بار به شما گفتم و خواهم گفت كه هيچوقت بدون مطالعه به زدن پست اقدام نكنيد الان از اين فرمايشات شما كاملا معلوم است كه بدون آگاهي و از روي جهل اقدام به ايجاد پست كرديد
خواهر گرامي نميدانم چه كس و يا كساني در ذهن مباركتان اين موضوع را القاء كرده اند كه علماي شيعي تحريف كنندگان قرآن را كافر مي دانند و يا قائل به كفر خلفاي بعد از پيامبر هستند ؟؟؟!!!!!! بنده در هيچ تايپكي نگفتم جناب عمر و عايشه قرآن را تحريف كردند تنها مطلبي كه وجود دارد اين است كه آنها قائل بر تحريف قرآن هستند و حتي از اين جهت نيز تكفير نشدند
اتفاقا بيشتر علماي اهل سنت و تشيع قائل به عدم تحريف قرآن هستند كه در زير به نمونه ايي از آنان مي پردازم
اكثر قريب به اتفاق انديشمندان منكر تحريف هستند و معتقدند كه ما بين الدفتين همان است كه بر پيامبر (ص) نازل شده و اين بيان مورد تصريح بسيارى قرار گرفته است، از جمله: شيخ صدوق محمد بن على بن على بن بابويه قمى (م- 381) در كتاب اعتقادات. شيخ مفيد محمد بن محمد بن نعمان بغدادى (م- 413)، در المقالات فى المذاهب المختارات (ص 55) سيد شريف رضى (م- 606) در تلخيص البيان فى مجازات القرآن. سيد مرتضى علم الهدى (م- 436) به نقل از مجمع البيان (ج 1، ص 15). از مسائل طرابلس سيد. شيخ الطائفه معروف به شيخ طوسى (م- 460) در پيشگفتار تفسير تبيان (ص 3) ابن ادريس، صاحب السرائر (م- 555/ 558/ 598) شيخ ابو على طبرسى (م- 548) در تفسير مجمع البيان (ج 1 ص 15) شيخ زين الدين بياضى عاملى (م- 877)، در كتاب «مباحث فى علوم القرآن» اثر اردوبادى. محقق ثانى شيخ على بن عبد العالى كركى عاملى (م- 940) در رسالهاى به همين عنوان كه علامه سيد محسن اعرجى كاظمى آن را در كتاب شرح الوافيه فى علم الاصول نقل نموده است. ملا محمد محسن فيض كاشانى (م- 1019) در كتاب وافى (ج 2، ص 273 و 274). شيخ فتح اللَّه كاشانى (م- 988) در مقدمه تفسيرش به نام منهج الصادقين و نيز در ذيل آيه وَ «إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ». سيد نور اللَّه تسترى، معروف به قاضى شهيد (م- 1019) در كتاب احقاق الحق. محمد بن حسين بن عبد الصمد، معروف به شيخ بهائى (م- 1030 يا 31) در آلاء الرحمن (ص 26) علامه تونى (م- 1071) در كتاب الوافيه فى الاصول. شيخ محمد حر عاملى (م- 1104) در الفصول المهمة فى تأليف الامة (ص 166). محمد باقر مجلسى (م- 1111) در بحار الأنوار (ج 92، ص 75). سيد على مدنى شيرازى (م- 1118) در رياض السالكين فى شرح صحيفة سيد العابدين (ع) سيد ابو القاسم موسوى خوانسارى (م- 1157) در منهاج المعارف. شيخ جعفر كبير كاشف الغطاء (م- 1228) در كشف الغطاء عن مهمات شريعة الغراء. سيد محسن اعرجى كاظمى (م- 1228) در شرح الوافيه فى علم الاصول و نيز المحصول فى علم الاصول. سيد محمد طباطبايى (م- 1242) در مفاتيح الاصول. شيخ محمد ابراهيم كلباسى اصفهانى (م- 1262) در اشارات الاصول. سيد محمد شهشهانى (م- 1289) در عروة الوثقى. سيد شهرستانى (م- 1315) در رسالهاى به نام رسالة فى حفظ الكتاب الشريف عن شبهة القول بالتحريف. شيخ محمد جواد بلاغى (م- 1352) در آلاء الرحمن فى تفسير القرآن (ص 18). شيخ محمد نهاوندى (م- 1371) در تفسيرش. سيد محسن امين عاملى (م- 1371) در كتاب شيعه و المنار. و بسيارى ديگر از علما و بزرگان كه بر عدم تحريف قرآن نظر دادهاند
و اما دليل بر اينكه جناب عمر و عايشه قائل به تحريف قرآن هستند را بخوانيد
اولين بار كه بحثى تحت عنوان تحريف قرآن مطرح گرديد به زمان محمد بن اسماعيل بخارى (194- 256) مربوط مىشود، در صحيح بخارى چنين آمده است: «عمر بر اين باور بود كه در كتاب خدا راجع به رجم آيهاى وجود داشته است ولى چون در زمان ابو بكر براى جمعآورى آيات قرآن، ضبط هر آيهاى نياز به دو شاهد عادل داشته تا گواهى دهند كه آن آيه از قرآن است، و آيهاى كه به نظر عمر از قرآن بوده است، جز خود او شاهد ديگرى نداشته، بدين جهت در قرآن ضبط نشده است.» محدثين سنى و شيعه اين حديث را در مورد آيه رجم در كتابهاى مختلف نقل كردهاند، مانند احمد بن حنبل شيبانى و موطأ مالك و صحيح مسلم بن حجاج نيشابورى و صحيح محمد بن اسماعيل بخارى و مانند «كافى» و «من لا يحضره الفقيه» و «تهذيب» و «وسائل الشيعه». و هم چنين در كتابهاى فقهى (ابواب حدود) نيز آن را ذكر كردهاند، ولى اصل اين قول از عمر است. موضوع ياد شده را علامه جلال الدين سيوطى عبد الرحمن شافعى (م- 911) در الاتقان فى علوم القرآن (ج 1، ص 58) يادآور شده است. پس از بخارى، مسلم بن حجاج نيشابورى (م- 261) در صحيح خود (ج 4، ص 167) مطلبى را در زمينه تحريف، از عايشه نقل كرده و مىگويد: «آيهاى در قرآن دلالت دارد بر اين كه ده مرتبه شير دادن به كودك موجب تحقق رضاع است، ولى بعد از مدتى آيهاى نازل شد كه پنج مرتبه را كافى دانسته و آيه نخست را نسخ كرد. اما آيه دوم- ناسخ- در قرآن ضبط نشده و آيه اول بدون ناسخ باقى مانده است.» علامه شيخ منصور على ناصف نيز اين مطلب را از قول عايشه در كتاب خود التاج (الجامع للأصول فى احاديث الرسول، ج 2، ص 290) نقل كرده است. «1» مرحوم كلينى نيز رواياتى را در اين زمينه آورده، ولى به دنبال نقل آنها هيچ گونه اظهار نظرى نكرده و آنها را مورد تأييد قرار نداده است. و عجيب است كه با اين وصف، كسانى مانند ابو زهره قول به تحريف را با قاطعيت به كلينى نسبت دادهاند و عجيبتر اين كه گروهى، مرحوم كلينى را به اين اتهام بىاساس تكفير كردهاند! در حالى كه اين اتهام قابل پذيرش نيست، زيرا: أولا، مرحوم كلينى در كنار روايات تحريف، روايات دال بر عدم تحريف را نيز آورده و روايات عدم تحريف از جهت سند و دلالت قوىتر است و روايات تحريف تاب مقابله با آنها را ندارد. و اصولا روايات عدم تحريف قرآن متواتر و قطعى است و ذكر چند روايت مخالف، ضررى به تواتر آن نمىزند، و دليل اعتقاد كلينى به مضمون روايات تحريف نمىشود. ثانيا، مسأله تحريف و عدم تحريف از ضروريات دين به شمار نيامده تا قايل به تحريف محكوم به كفر شود و در زمره منكران نبى (ص) قرار گيرد. ثالثا، اگر به صرف نقل حديث در زمينه تحريف بتوان شخصى را تكفير كرد، پس قبل از كلينى افراد زيادى از بزرگان صحابه و تابعين و محدثين معروف را و هم چنين عمر بن خطاب و عايشه و عبد اللَّه بن مسعود و ابى بن كعب و ابو درداء و حذيفه را بايد تكفير كرد، زيرا آنان احاديثى را كه بر وقوع تحريف صراحت دارد، نقل كردهاند. در اينجا به عنوان نمونه بعضى از آنها را يادآور مىشويم: احمد بن حنبل شيبانى در كتاب مسند (ج 5، ص 129) روايتى از عبد الرحمن بن يزيد نقل مىكند كه مىگويد معوذتين از قرآن نيست و به آن افزوده شده است. صحيح بخارى (ج 6، ص 210) از ابو درداء نقل مىكند كه در آيه وَ ما خَلَقَ الذَّكَرَ وَ الْأُنْثى عبارت «ما خلق» زائد است و از متن قرآن نيست. الدر المنثور (ج 6، ص 219) از زر بن جيش و او از ابى بن كعب نقل كرده است كه سوره احزاب به مقدار سوره بقره و يا بيشتر بوده و ما اين آيه را در آن سوره خواندهايم: «الشيخ و الشيخة اذا زنيا فارجموهما البته نكالا من اللَّه و اللَّه عزيز حكيم» كه اين آيه حذف شده است. در همان مصدر (جلد 3، ص 208) از حذيفه نقل شده كه گفت: شما نمىخوانيد از سوره توبه مگر يك چهارم از مقدارى كه ما مىخوانديم. صحيح ترمذى (ج 5، ص 191) از ابن مسعود روايت كرده است كه گفت آيه: إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ را پيامبر اين گونه بر من قرائت كرد: «انى انا الرزاق ذو القوة المتين». الدر المنثور (ج 6، ص 219) از خرشة بن الحر روايت كرده است كه من سوره جمعه را چنين ضبط كرده بودم: «إِذا نُودِيَ لِلصَّلاةِ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلى ذِكْرِ اللَّهِ» عمر بن خطاب به من گفت چه كسى اين آيه را به تو املاء كرده است؟ گفتم: ابى بن كعب، عمر گفت ابى منسوخ را برايت قرائت كرده است و آيه چنين است؟ «فامضوا إلى ذكر اللَّه ..». از اين نمونه در كتب اهل سنت بسيار است كه نقل آنها از حوصله اين نوشته بيرون مىباشد. رابعا، اگر عالمى چون مرحوم كلينى قايل به تحريف بود، انديشمندان و فقهاى بزرگ ادعاى اجماع بر عدم تحريف قرآن نمىكردند.
__________________
منابع اجتهاد از ديدگاه مذاهب اسلامى، ج-1، ص: 38
خانم lili2020 مي بينيد كه اين ما نيستيم كه به علما و خلفاي شما تهمت كفر و شرك مي زنيم بلكه اين علماي متعصب و معاند شما هستند كه حتي دلايل تحريف نقل شده از جناب عمر را كه در كتب خودتان است را باور نمي كنند اما به تنها عالم شيعي مانند مرحوم كليني كه كتاب كافي ايشان جزء كتب اربعه هست و در وثاقت مورد تاييد امام معصوم ما حضرت حجه بن الحسن العسكري عجل الله تعالي فرجه الشريف است را تكفير كرده اند انصافا بايد خطاب به چنين عالماني كه اصلا و ابدا حرمتي براي مقام علم و دانش قائل نيستند چنين گفت من كان في هذه اعمي فهو في الاخره اعمي و اضل سبيلا
اگر در وجود خدا حب و غضب باشه نیاز هست که اونو خالقی براش بوجود آورده باشه پس می بینید که تسلسل بوجود میاد یعنی همه می شن ممکن الوجود و این همین طور ادامه پیدا می کنه وهیچ وقت به واجب الوجود نمی رسیم
خود خدا هم که نمی تونه سیستمی برا خودش بوجود بیاره که منقلب بشه چون دیگه مرکب می شه(حالابه غیر از این که محتاج اون سیستم می شه)
اگه بهتون بر نمی خوره کامل تر توضیح بدم
عمر و ابو بکر هم باشه برای بعد البته ادعا ندارم که خیلی می دونم ولی چیزهایی که می دونم رو آسون بدست نیاوردم ولی دوست دارم شما ها هم بدونید البته اگه مثل من عاشق بحث های دینی باشید
اگر در وجود خدا حب و غضب باشه نیاز هست که اونو خالقی براش بوجود آورده باشه پس می بینید که تسلسل بوجود میاد یعنی همه می شن ممکن الوجود و این همین طور ادامه پیدا می کنه وهیچ وقت به واجب الوجود نمی رسیم
lili2020;304343 نوشت:
خود خدا هم که نمی تونه سیستمی برا خودش بوجود بیاره که منقلب بشه چون دیگه مرکب می شه(حالابه غیر از این که محتاج اون سیستم می شه)
اگه بهتون بر نمی خوره کامل تر توضیح بدم
عمر و ابو بکر هم باشه برای بعد البته ادعا ندارم که خیلی می دونم ولی چیزهایی که می دونم رو آسون بدست نیاوردم ولی دوست دارم شما ها هم بدونید البته اگه مثل من عاشق بحث های دینی باشید
[=Zar]سلام بر خواهر گرانقدرم خانم [=Calibri]lili2020 [=Zar]در مسئله حب و بغض خداوند متعال از منظر علم كلام صفات خدا به دو دسته تقسيم مي شود صفات ذات و صفات فعل صفات ذات به آن دسته از صفاتي گفته ميشود كه تصور نقضيش در مورد خدا محال است مثلا ما علم را جزء صفات ذات خداوند متعال ميدانيم و اين معنا ضديت دارد به اينكه خداوند را العياذ بالله متصف به صفت جهل كنيم يا رازقيت خدا صفت ذات خداست همچنين خالقيت ، الوهيت و .... [=Zar]دسته ايي ديگر از صفات خدا صفت فعل هستند يعني تصور نقضيش در خداوند متعال محال نيست و بلكه ممكن نيز هست مانند همين مسئله حب و بغض خداوند متعال كه هم دوست داشتن در خدا متصور است هم دوست نداشتن [=Zar]به عبارتي واضح تر اينكه تمام ذات ازلي او كه ما نميتوانيم خدا را بقدرت و عجز و ذلت وصف كنيم ولي جايز است بگوئيم اطاعت كننده اش را دوست دارد و نافرمانش را مبغوض شمارد اطاعت كننده را ياري كند و با نافرمان از دستوراتش دشمني كند و خدا خشنود شود و خشم گيرد اتفاقا در دعاها هم ميگوئيم خدايا از من راضي باش و بر من خشم مگير يا اينكه ميگوييم خدايا مرا ياري كن و با من دشمني مكن ولي جايز نيست گفته شود خداوند ميتواند بداند و ميتواند نداند يا سلطان باشد و نباشد ميتواند عزيز و حكيم باشد و نميتواند عزيز و حكيم نباشد جواد باشد و نميتواند جواد نباشد ميتواند آمرزنده باشد و نميتواند آمرزنده نباشد و همچنين جايز نيست كه بگوئيم اراده كرد خداوند به اينكه قديم و عزيز و حكيم و مالك عالم و قادر باشد زيرا اينها همه از صفات ذات خدا هستند و همچنين جايز است كه گفته شود خدا اين را خواست و اين را نخواست در صورتي كه در برابر هر صفت ذات ضد آن صفت از خدا نفي مي شود [=Zar] بنده كرارا به شما خواهر گرامي ياد آوري كردم كه حتما در آيات بينات خداوند متعال مطالعه فرمائيد اما متاسفانه شما فقط روي عقيده تان پافشاري مي كنيد خواهشا كمي گوش هوشتان را باز بفرمائيد تا نورانيت علم در قلبتان وارد شود كه العلم نور يقذفه الله علي قلب من يشاء انسان در راه پيمودن راههاي ترقي و رسيد به درجات بالا و متعالي محتاج به راهنمايي و موعظه و نصيحت است و هيچ انساني نميتواند مدعي استغناي از مواعظ بزرگان باشد پس به شما سفارش اكيد ميكنم يكبار ديگر در مورد يافته هايي كه بفرمايش خودتان بسيار برايش زحمت كشيديد و آسان بدستش نياورديد مرور دوباره ايي به ديده انصاف و بدور از تعصب داشته باشيد تا انشاالله نور حقيقت در قلبتان روشن گردد [=Zar]موفق باشيد :Gol:
quote=رحیق مختوم;304507]بنده كرارا به شما خواهر گرامي ياد آوري كردم كه حتما در آيات بينات خداوند متعال مطالعه فرمائيد اما متاسفانه شما فقط روي عقيده تان پافشاري مي كنيد خواهشا كمي گوش هوشتان را باز بفرمائيد تا نورانيت علم در قلبتان وارد شود كه العلم نور يقذفه الله علي قلب من يشاء
با عرض سلام وادب
جناب رحیق
همون طور که می دونید مکانیسم غضب در خدا را می خواستم که بررسی کنم ببینم کجا خشم فاطمه دل خدا رو می لرزونه و باعث خشم اون می شه که دیدم شما هم به معنای معنوی اون اعتقاد دارید یعنی به هیچ وجه معتقد نیستید که وقتی پیامبر و دخترش ناراحتن خدا هم از اون طرف ناراحته یا غضب می کنه بلکه این غضب رو به معنای نافرمانبرداری از خدا یا کیفر و عقوبت خدا یا معنای مشابه معنا می کنید
بد نیست یک نگاهی هم به این بندازیم: - عَلِيّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ الْعَبّاسِ بْنِ عَمْرٍو عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ فِي حَدِيثِ الزّنْدِيقِ الّذِي سَأَلَ أَبَا عَبْدِ اللّهِ ع فَكَانَ مِنْ سُؤَالِهِ أَنْ قَالَ لَهُ فَلَهُ رِضًا وَ سَخَطٌ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ ع نَعَمْ وَ لَكِنْ لَيْسَ ذَلِكَ عَلَى مَا يُوجَدُ مِنَ الْمَخْلُوقِينَ وَ ذَلِكَ أَنّ الرّضَا حَالٌ تَدْخُلُ عَلَيْهِ فَتَنْقُلُهُ مِنْ حَالٍ إِلَى حَالٍ لِأَنّ الْمَخْلُوقَ أَجْوَفُ مُعْتَمِلٌ مُرَكّبٌ لِلْأَشْيَاءِ فِيهِ مَدْخَلٌ وَ خَالِقُنَا لَا مَدْخَلَ لِلْأَشْيَاءِ فِيهِ لِأَنّهُ وَاحِدٌ وَاحِدِيّ الذّاتِ وَاحِدِيّ الْمَعْنَى فَرِضَاهُ ثَوَابُهُ وَ سَخَطُهُ عِقَابُهُ مِنْ غَيْرِ شَيْءٍ يَتَدَاخَلُهُ فَيُهَيّجُهُ وَ يَنْقُلُهُ مِنْ حَالٍ إِلَى حَالٍ لِأَنّ ذَلِكَ مِنْ صِفَةِ الْمَخْلُوقِينَ الْعَاجِزِينَ الْمُحْتَاجِينَ اصول كافى ج 1 صفحه: 149 رواية: 6 ترجمه :
هشام بن حكم گويد: از جمله پرسش زنديق از امام صادق عليه السلام اين بود كه: خدا خشنودى و خشم دارد؟ حضرت فرمود آرى ولى خشم و خشنودى او طبق آنچه در مخلوقين پيدا مىشود نيست، زيرا كه خشنودى حالتى است كه به انسان وارد مىشود و او را از حالى به حالى بر مىگرداند چونكه مخلوق تو خالى ساخته شده و به هم آميخته است، هر چيز در او راه دخولى دارد و خالق ما را راه دخولى بر اشياء نيست زيرا او يكتاست، ذاتش يگانه و صفتش يگانه است، پس خرسندى اوپاداش او و خشمشكيفرشمىباشد بدون اينكه چيزى در او تأثير كند و او را برانگيزاند و از حالى به حالى گرداند، زيرا اين تغييرات از صفات مخلوقين ناتوان نيازمند است.
خشمش کیفرش اشاره به همون معنای معنوی ای که گفتم داره و جملات آبی رنگ هم نشون دهنده درستیه سخن منه از این که گفتم پیامبر ناراحت می شه ولی خدا هیچیش نمی شه که به همه بر خورد
حالا جناب رحیق
اگه من ثابت کنم خداوند طبع نداره یعنی نه از چیزی خوشش میاد و نه از چیزی بدش میاد و شما نتونستی دلایل منو رد کنی اونوقت چی می گی؟؟؟
با عرض سلام وادب
جناب رحیق
همون طور که می دونید مکانیسم غضب در خدا را می خواستم که بررسی کنم ببینم کجا خشم فاطمه دل خدا رو می لرزونه و باعث خشم اون می شه که دیدم شما هم به معنای معنوی اون اعتقاد دارید یعنی به هیچ وجه معتقد نیستید که وقتی پیامبر و دخترش ناراحتن خدا هم از اون طرف ناراحته یا غضب می کنه بلکه این غضب رو به معنای نافرمانبرداری از خدا یا کیفر و عقوبت خدا یا معنای مشابه معنا می کنید
بد نیست یک نگاهی هم به این بندازیم: - عَلِيّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ الْعَبّاسِ بْنِ عَمْرٍو عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ فِي حَدِيثِ الزّنْدِيقِ الّذِي سَأَلَ أَبَا عَبْدِ اللّهِ ع فَكَانَ مِنْ سُؤَالِهِ أَنْ قَالَ لَهُ فَلَهُ رِضًا وَ سَخَطٌ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ ع نَعَمْ وَ لَكِنْ لَيْسَ ذَلِكَ عَلَى مَا يُوجَدُ مِنَ الْمَخْلُوقِينَ وَ ذَلِكَ أَنّ الرّضَا حَالٌ تَدْخُلُ عَلَيْهِ فَتَنْقُلُهُ مِنْ حَالٍ إِلَى حَالٍ لِأَنّ الْمَخْلُوقَ أَجْوَفُ مُعْتَمِلٌ مُرَكّبٌ لِلْأَشْيَاءِ فِيهِ مَدْخَلٌ وَ خَالِقُنَا لَا مَدْخَلَ لِلْأَشْيَاءِ فِيهِ لِأَنّهُ وَاحِدٌ وَاحِدِيّ الذّاتِ وَاحِدِيّ الْمَعْنَى فَرِضَاهُ ثَوَابُهُ وَ سَخَطُهُ عِقَابُهُ مِنْ غَيْرِ شَيْءٍ يَتَدَاخَلُهُ فَيُهَيّجُهُ وَ يَنْقُلُهُ مِنْ حَالٍ إِلَى حَالٍ لِأَنّ ذَلِكَ مِنْ صِفَةِ الْمَخْلُوقِينَ الْعَاجِزِينَ الْمُحْتَاجِينَ اصول كافى ج 1 صفحه: 149 رواية: 6 ترجمه :
هشام بن حكم گويد: از جمله پرسش زنديق از امام صادق عليه السلام اين بود كه: خدا خشنودى و خشم دارد؟ حضرت فرمود آرى ولى خشم و خشنودى او طبق آنچه در مخلوقين پيدا مىشود نيست، زيرا كه خشنودى حالتى است كه به انسان وارد مىشود و او را از حالى به حالى بر مىگرداند چونكه مخلوق تو خالى ساخته شده و به هم آميخته است، هر چيز در او راه دخولى دارد و خالق ما را راه دخولى بر اشياء نيست زيرا او يكتاست، ذاتش يگانه و صفتش يگانه است، پس خرسندى اوپاداش او و خشمشكيفرشمىباشد بدون اينكه چيزى در او تأثير كند و او را برانگيزاند و از حالى به حالى گرداند، زيرا اين تغييرات از صفات مخلوقين ناتوان نيازمند است.
خشمش کیفرش اشاره به همون معنای معنوی ای که گفتم داره و جملات آبی رنگ هم نشون دهنده درستیه سخن منه از این که گفتم پیامبر ناراحت می شه ولی خدا هیچیش نمی شه که به همه بر خورد
حالا جناب رحیق
اگه من ثابت کنم خداوند طبع نداره یعنی نه از چیزی خوشش میاد و نه از چیزی بدش میاد و شما نتونستی دلایل منو رد کنی اونوقت چی می گی؟؟؟
خانم lili2020 سلام عليكم و رحمه الله حضرتعالي براي اثبات خشم خداوند متعال از ناراحتي حضرت فاطمه سلام الله عليها راه دوري را انتخاب كرديد خواهشا آنچه در موضوع تايپيك هست بحث بفرمائيد خشم خداوند متعال از كساني كه به حضرت فاطمه سلام الله عليها ظلم كردند فقط از راه عقلي ثابت نمي شود و مباحث صفات ذات و فعل خداوند متعال ارتباطي با موضوع تايپيك ندارد خشم گرفتن خداوند متعال بواسطه خشم فاطمه از نقل بدست مي آيد كه ذيلا به بعضي از آن موارد اشاره ميكنم
در فضائل و مناقب فاطمه دختر پيغمبر (ص) چه در كتب معتبر علماء سنّى و چه در كتب معتمد دانشمندان شيعى روايات و اخبارى زياد آورده شده و حتّى شيعه به استناد آيه تطهير «يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً» «2» براى وى مقام عصمت را ادعاء كرده و اين ادعاء را به روايات متظافره و «مستفيضه»، بلكه بتعبير صاحب بحار «متواتره»، بدين مضمون كه «ايذاء فاطمه ايذاء پيغمبر (ص) است» و اين كه «خدا به غضب فاطمه غضب مىكند و به رضاى او رضا مىدهد» تأييد كردهاند. علّامه مجلسى، در بحار الأنوار (باب مناقب فاطمه (س)، از صحيح بخارى، به اسناد از مسور بن مخرمه، از پيغمبر (ص) روايت كرده است كه «فاطمة بضعة منّي فمن اغضبها اغضبنى» و بخارى و مسلم هر يك در صحيح خود از پيغمبر (ص) روايت كردهاند كه «انّما فاطمة بضعة منّي يؤذينى من آذاها». مجلسى پس از نقل چند خبر از صحاح (بخارى و مسلم و ترمذى) بمفاد روايات فوق چنين افاده كرده است: «روايات مذكوره را ابن اثير در كتاب «جامع الاصول» با رواياتى ديگر به همين مفاد نقل كرده و صاحب كتاب «مشكاة» پس از اين كه يكى دو روايت از اين روايات را آورده گفته است: «مفاد اين اخبار، مورد اتّفاق است». «ابن شهرآشوب» در كتاب «مناقب» و سيّد در «طرائف» و ابن بطريق در «عمده» و در «مستدرك» و ... غير اينان، اخبارى زياد باين مفاد، از اصول علماء اهل سنّت ياد كردهاند كه همه آنها در باب فضائل فاطمه (س) مي باشد در اينجا به اثبات خشم فاطمه خشم خداوند متعال است مي پردازيم اگر فاطمه (س) چنان بود كه ارتكاب گناه او روا مىبود «ايذاء» او روا بود بلكه اجراء حدّ، بر فرض ارتكاب امرى كه حد را ايجاب كند، نيز بر وى جائز و روا بود و هم رضاى او هنگامى كه به معصيتى تعلّق مىيافت رضاى خدا نبود و نيز شاد كردن او بر گناهى، اگر مىداشت، مسرور ساختن خدا نمىبود و هر گاه كسى او را بعنوان جلوگيرى از گناهى به خشم و غضب مىآورد موجب غضب خدا نمىشد ..» ابن عبد البرّ، در «الاستيعاب»، در ذيل ترجمه فاطمه (س) باين عنوان: «فاطمة بنت رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم سيّدة نساء العالمين عليها السّلام»، پس از اين كه اختلافات وارده در سال ولادت، و سال ازدواج، و مقدار مهر، و اختلافات در مدّت حيات او بعد از پيغمبر (ص)، و رواياتى از پيغمبر (ص) مبنى بر «سيّده نساء اهل جنت» آيا «سيّده نساء عالمين» بودن فاطمه (س) آورده رواياتى از «عائشه» بدين عبارات نقل كرده كه گفته است: «ما رأيت احدا كان اشبه كلاما و حديثا برسول اللَّه (ص) من فاطمة و كانت اذا دخلت عليه قام إليها فقبّلها و رحّب بها .. و ما رأيت احدا كان اصدق لهجة من فاطمة الّا ان يكون الّذى ولّدها، ص،». و هم بإسناد از جميع بن عمير، رضى اللَّه عنه، آورده كه گفته است: «بر عائشه رضى اللَّه عنها وارد شدم و از او پرسيدم: كدام شخص از همه مردم پيغمبر (ص) را محبوبتر بود؟ پاسخ داد: فاطمه (س). گفتم: از مردان محبوبتر چه شخصى بود؟ گفت: شوهر فاطمه ..» ابن حجر، در «الإصابه»، از عائشه، بإسناد از عمرو بن دينار، و بإخراج طبرانى، در ترجمه ابراهيم بن هاشم، از كتاب معجم الاوسط، خود آورده، و سند آن را صحيح دانسته، كه عائشه گفته است: «ما رأيت احدا افضل من فاطمة غير ابيها» و از صحيح نقل كرده به اسناد از مسور بن مخرمه كه گفته است: «پيغمبر را شنيدم كه بر فراز منبر مىگفت: «فاطمة بضعة منّي يؤذينى ما آذاها و يريبنى ما رابها». و همو از امّ سلمه، امّ المؤمنين، آورده كه گفت: آيه «إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ. الآيه» در خانه من نزول يافت پس پيغمبر (ص) فاطمه و على و حسن و حسين را خواست و آنگاه گفت: «هؤلاء اهل بيتى.الحديث» و اين حديث را ترمذى اخراج كرده و حاكم، در مستدرك، آورده و گفته است: اين حديث صحيح است بهمان شرطى كه مسلم در صحت حديث دارد. در زندگانى فاطمه (س) بعد از وفات پيغمبر (ص) مواردى پيش آمده و قضايايى رخ داده كه موجب آزار و خشم فاطمه (س) شده و از لحاظ احكام دين و مسائل فقه نيز بسيار قابل توجّه است كه بزرگترين آنها غصب فدك بدست خلفاي بعد از پيامبر صورت گرفت . __________ ادوار فقه، ج3، ص: 12
نقل قول:
حالا جناب رحیق
اگه من ثابت کنم خداوند طبع نداره یعنی نه از چیزی خوشش میاد و نه از چیزی بدش میاد و شما نتونستی دلایل منو رد کنی اونوقت چی می گی؟؟؟
بنده بسيار خوشحال مي شوم كه بتوانم از محضر حضرتعالي چيزي ياد بگيرم كه بر علمم و عملم اضافه شود ولي به اطلاع تان برسانم كه اين موضوع بايد در انجمن كلام مبحثاسماء و صفات خداوند مطرح گردد وفقكم الله في الدارين
حضرتعالي براي اثبات خشم خداوند متعال از ناراحتي حضرت فاطمه سلام الله عليها راه دوري را انتخاب كرديد خواهشا آنچه در موضوع تايپيك هست بحث بفرمائيد خشم خداوند متعال از كساني كه به حضرت فاطمه سلام الله عليها ظلم كردند فقط از راه عقلي ثابت نمي شود و مباحث صفات ذات و فعل خداوند متعال ارتباطي با موضوع تايپيك ندارد خشم گرفتن خداوند متعال بواسطه خشم فاطمه از نقل بدست مي آيد كه ذيلا به بعضي از آن موارد اشاره ميكنم
با سلام
من مخالف خشم خدا از طریق خشم فاطمه بودم (اثبات نکردم مخالفت کردم)
اون چیزی که مدعی اثباتش بودم بی تاثیر بودن ناراحتیه فاطمه و پیامبر روی خداوند بود که حرف منو امام صادق هم تایید کرد
برای ایذا هم خودتون فکر کنید ببینید آیا چیزی می تونه خدا رو ایذا کنه یا نه
در رابطه با اثبات طبع نداشتن خدا هم من تو این تاپیک دل بی تعصب ندیدم به هر حال به نظرم بهتره شماها این چیزها رو ندونید البته بعید نیست بعدها این حرفها را جای دیگه هم بشنوید
گفته بودید چه کسی این حرفها را(کفر عایشه و عمر و..) در ذهن شما کرده خوب باید بگم الهیاری شبکه اهل بیت گفته بود
البته من مناظره اش رو باید دوباره نگاه کنم ببینم بر چه اساس این حرف زد ولی بعید می دونم اساسی داشته باشه احتمال قریب به یقین تمام بینندها رو فریب داده حالا اگه دلیلی بود بعدا" عرض می کنم
[=arial black]السلام علیک یا قمر بنی هاشم ابوالفضل العباس(ع)
[=arial black]السلام علیک یا اهل بیت نبوه(ع)
[=arial black]السلام علیک یا صاحب الزمان(عج)
[=arial black]اجرک الله یا صاحب الزمان(عج)
[=arial black]****************
lili2020;304605 نوشت:
quote=]
بد نیست یک نگاهی هم به این بندازیم: - عَلِيّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ الْعَبّاسِ بْنِ عَمْرٍو عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ فِي حَدِيثِ الزّنْدِيقِ الّذِي سَأَلَ أَبَا عَبْدِ اللّهِ ع فَكَانَ مِنْ سُؤَالِهِ أَنْ قَالَ لَهُ فَلَهُ رِضًا وَ سَخَطٌ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ ع نَعَمْ وَ لَكِنْ لَيْسَ ذَلِكَ عَلَى مَا يُوجَدُ مِنَ الْمَخْلُوقِينَ وَ ذَلِكَ أَنّ الرّضَا حَالٌ تَدْخُلُ عَلَيْهِ فَتَنْقُلُهُ مِنْ حَالٍ إِلَى حَالٍ لِأَنّ الْمَخْلُوقَ أَجْوَفُ مُعْتَمِلٌ مُرَكّبٌ لِلْأَشْيَاءِ فِيهِ مَدْخَلٌ وَ خَالِقُنَا لَا مَدْخَلَ لِلْأَشْيَاءِ فِيهِ لِأَنّهُ وَاحِدٌ وَاحِدِيّ الذّاتِ وَاحِدِيّ الْمَعْنَى فَرِضَاهُ ثَوَابُهُ وَ سَخَطُهُ عِقَابُهُ مِنْ غَيْرِ شَيْءٍ يَتَدَاخَلُهُ فَيُهَيّجُهُ وَ يَنْقُلُهُ مِنْ حَالٍ إِلَى حَالٍ لِأَنّ ذَلِكَ مِنْ صِفَةِ الْمَخْلُوقِينَ الْعَاجِزِينَ الْمُحْتَاجِينَ اصول كافى ج 1 صفحه: 149 رواية: 6 ترجمه :
هشام بن حكم گويد: از جمله پرسش زنديق از امام صادق عليه السلام اين بود كه: خدا خشنودى و خشم دارد؟ حضرت فرمود آرى ولى خشم و خشنودى او طبق آنچه در مخلوقين پيدا مىشود نيست، زيرا كه خشنودى حالتى است كه به انسان وارد مىشود و او را از حالى به حالى بر مىگرداند چونكه مخلوق تو خالى ساخته شده و به هم آميخته است، هر چيز در او راه دخولى دارد و خالق ما را راه دخولى بر اشياء نيست زيرا او يكتاست، ذاتش يگانه و صفتش يگانه است، پس خرسندى اوپاداش او و خشمشكيفرشمىباشد بدون اينكه چيزى در او تأثير كند و او را برانگيزاند و از حالى به حالى گرداند، زيرا اين تغييرات از صفات مخلوقين ناتوان نيازمند است.
خشمش کیفرش اشاره به همون معنای معنوی ای که گفتم داره و جملات آبی رنگ هم نشون دهنده درستیه سخن منه از این که گفتم پیامبر ناراحت می شه ولی خدا هیچیش نمی شه که به همه بر خورد
حالا جناب رحیق
اگه من ثابت کنم خداوند طبع نداره یعنی نه از چیزی خوشش میاد و نه از چیزی بدش میاد و شما نتونستی دلایل منو رد کنی اونوقت چی می گی؟؟؟
lili2020;304692 نوشت:
با سلام
من مخالفخشم خدا از طریق خشم فاطمه بودم (اثبات نکردم مخالفت کردم)
اون چیزی که مدعی اثباتش بودم بی تاثیر بودن ناراحتیه فاطمه و پیامبر روی خداوند بودکه حرف منو امام صادق هم تایید کرد
گفته بودید چه کسی این حرفها را(کفر عایشه و عمر و..) در ذهن شما کرده خوب باید بگم الهیاری شبکه اهل بیت گفته بود
البته من مناظره اش رو باید دوباره نگاه کنم ببینم بر چه اساس این حرف زد ولی بعید می دونم اساسی داشته باشه احتمال قریب به یقین تمام بینندها رو فریب داده حالا اگه دلیلی بود بعدا" عرض می کنم
[=arial black]****************
[=Arial Black]سلام علیکم جمیعا و هم چنین سلام خدمت استاد بزرگوارم رحیق مختوم
[=Arial Black]با اجازه استاد
[=Arial Black]--------------
[=Arial Black]*****************************
[=Arial Black]براساس نسخه دوم نرم افزار مکتبه اهل بیت علیهم السلام
[=Arial Black]مثل آقایان اهل سنت از سایت وهابیت که کپی نمی کنید؟!!!!احیانا!!!!!
[=Arial Black]تصاویر زیر موید ضعف سند این روایت است:
[=Arial Black]اصل روایت:
[=Arial Black]اثبات ضعف روایت:
[=Arial Black]من چند تا نکته متذکر شوم مابقی بحث با استاد رحیق مختوم
[=Arial Black]اولا خواهر من شما از اهل سنت هستید ..اهل سنت تمام روایت صحیحین رو قبول دارند
[=Arial Black]این بحث در صحیحین شما آمده است و شما از اجماع اهل سنت خارج شدید
[=Arial Black]دوما
[=Arial Black]در مورد اقای الهیاری ...ایشان نزد ما شیعیان حجت نیست
[=Arial Black]ایشان این همه توهین به مراجع تشیع می کند ...چه طور فردی که مراجع رد می کنند به حرفش استناد می کنید
[=Arial Black]و دیگر اینکه خواهر من
[=Arial Black]شبکه جهانی ولایت آمد مولوی مرادزهی رو دعوت کرد...سر همین قضیه شبکه های وهابی از جمله کلمه خبیثه امدن به اقای مراد زهی اشکال گرفتند .... الهیاری امد به شبکه ولایت ایراد گرفت
در مورد اقای الهیاری ...ایشان نزد ما شیعیان حجت نیست
ایشان این همه توهین به مراجع تشیع می کند ...چه طور فردی که مراجع رد می کنند به حرفش استناد می کنید
و دیگر اینکه خواهر من
شبکه جهانی ولایت آمد مولوی مرادزهی رو دعوت کرد...سر همین قضیه شبکه های وهابی از جمله کلمه خبیثه امدن به اقای مراد زهی اشکال گرفتند .... الهیاری امد به شبکه ولایت ایراد گرفت
این نشان می دهد منشا این ها یکی است
همانطور که برادر گرامی سید علی فرمودندماللهیاری رو قبول نداریم
اقای قزوینی در یکی از برنامه هاشان با گوش های خودم شنیدم که اهل سنتی زنگ زند و گفت: چرا کسانی مانند اللهیاری به عایشه توهین می کند .
اقای قزوینی حرف قشنگی زدنند گفتند : طی این 14 قرن کسی به علما به این شدت توهین و جسارت نکرده است ..
واقعا هم همین طور است
این شخص معلوم نیست که اصلا درس حوزه خونده ؟ مال کدوم کشوره ؟؟؟
جالبه یک جا ترسیده بود
فکر کنم مرجع تقلیدش ایت الله کابلی است
و این مرجع ظاهرا فتوی داده بودند که نگاه کردن به این شبکه ها اشکال دارد بعد می گفت : نه من ایشون رو می شناسم اصلا چنین کاری نمی کند ...
با سلام
من مخالف خشم خدا از طریق خشم فاطمه بودم (اثبات نکردم مخالفت کردم)
اون چیزی که مدعی اثباتش بودم بی تاثیر بودن ناراحتیه فاطمه و پیامبر روی خداوند بود که حرف منو امام صادق هم تایید کرد
برای ایذا هم خودتون فکر کنید ببینید آیا چیزی می تونه خدا رو ایذا کنه یا نه
با سلام به خواهر گرامی اساسا کیفیت اوصاف خدا ربطی به محل بحث شما ندارد؛ غضب خداوند صفت فعل او هست و به معنى مجازات و کیفر مجرمین است؛ نه تغییر حالت نفسانى که ذات خداوند متعال از این امور منزه است. در قرآن کریم خداوند متعال افرادی را مشمول غضب خویش نموده است؛ یعنی این افراد و گروهها دردنیا مسیری را انتخاب نموده اند که آن مسیر بر خلاف قانون وتشریع الهی بوده؛ که نتیجه این انتخاب نیز مجازات و کیفر نمودن مجرمین خواهد بود. حال اینکه شما نفی دگرگونی در ذات را بیان نمائید (که در جای خود سخنی حق است) به معنای این نیست که خداوند چون دگرگونی ندارد پس ظالمین را مجازات نمی کند.
بنابراین معنای این حدیث که می فرماید خداوند با غضب فاطمه علیها السلام غضبناک می شود؛ یعنی کسی که فاطمه علیها السلام را بیازارد مشمول سخط وکیفر الهی خواهد شد؛ همچنان که در مورد آزاردن رسول مکرم خویش[1] می فرماید: «إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهِينا؛ احزاب/57»؛آنها كه خدا و پيامبرش را آزار مىدهند، خداوند آنان را از رحمت خود در دنيا و آخرت دور ساخته، و براى آنها عذاب خواركنندهاى آماده كرده است. موفق باشید.
[=Calibri][1]. که اذیت نمودن فاطمه علیها السلام بر طبق روایات، اذیت نمودن پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله است.
[=Arial Black]از جمله حقایق آمده در کتاب الامامه السیاسه :
[=Arial Black]وإن أبا بكر رضي الله عنه تفقد قوما تخلفوا عن بيعته عند علي كرم الله وجهه ، فبعث إليهم عمر ، فجاء فناداهم وهم في دار علي ، فأبوا أن يخرجوا فدعا بالحطب وقال : والذي نفسه عمر بيده . لتخرجن أو لأحرقنها علي من فيها ، فقيل له : يا أبا حفص ، إن فيها فاطمة ؟ فقال : وإن
[=Arial Black]في رواية أن عمر جاء إلى بيت فاطمة في رجال من الأنصار ونفر قليل من المهاجرين .
[=Arial Black]الامامة والسياسة - ابن قتيبة الدينوري ، تحقيق الشيري - ج 1 - ص 30 .
[=Arial Black]ابي بکر به دنبال عده اي که حاضر نشده بودند با او بيعت کنند بود همان افرادي که نزد علي ( عليه السلام ) تجمع کرده بودند ، لذا عمر را به دنبال آنها فرستاد عمر سر رسيد آنان را صدا كرد، ولى آنها اعتنايى نكرده و از خانه خارج نشدند. عمر هيزم خواست و گفت:
[=Arial Black]و الذى نفس عمربيده لتخرجنّ او لاحرقنّها على من فيها .
[=Arial Black]به همان خدايى كه جان عمر در دست اوست، سوگند ياد مى كنم كه بيرون بياييد و گرنه خانه را با كسانى كه در آن هستند آتش خواهم زد.
[=Arial Black]به عمر گفتند: اى اباحفص! فاطمه(عليها السلام) در اين خانه است. عمر پاسخ داد: باشد!!
[=Arial Black]در روايت ديگري آمده است : عمر با عده زيادي از انصار و افراد کمي از مهاجرين درب خانه حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها آمده بود .
[=Arial Black]«ابن قتيبه» مى افزايد:
[=Arial Black]... فاطمه(عليها السلام) چون صداى آن ها را شنيد ، با صداى بلند ندا كرد:
[=Arial Black]يا ابت يا رسول الله (صلى الله عليه وآله وسلم) ماذا لقينا بعدك من ابن الخطاب و ابن ابى قحافه ... .
[=Arial Black]الامامة و السياسة، ابن قتيبه، ج1، ص 30 .
[=Arial Black]اى پدر! اى رسول الله(صلى الله عليه وآله وسلم)! ما پس از تو چه (ظلمها) كه از (عمر) بن خطاب و (ابوبكر) ابن ابى قحافه ديديم...
[=Arial Black]((البته اشاره می کنیم برای اثبات این موضوع فقط همین یک سند نیست...اسناد زیادی هست که شما می توانید به لینک زیر مراجعه نمایید:
[=Arial Black][=Arial Black]برخي از وهابيون ، در انتساب كتاب الإمامة والسياسة به ابن قتيبه اشكال ميكنند و از اين طريق ميخواهند رواياتي را كه وي در كتابش آورده و حقايقي را كه آشكار كرده است ، از اعتبار بيندازند .
[=Arial Black]كه در جواب ميگوييم :
[=Arial Black]اولاً : اين كتاب بارها با نام مؤلف آن «ابن قتيبه دينورى» در مصر و ساير كشورها چاپ شده و حتي چندين نسخه خطى از اين كتاب در سراسر دنيا ؛ از جمله در كتابخانه هاى مصر ، پاريس ، لندن ، تركيه و هند موجود است ؛
[=Arial Black]ثانياً : بسيارى از علماى اهل سنت ؛ حتي از علماء و بزرگان معاصر آنها ، به تأليف اين كتاب و صحت انتساب آن به ابن قتيبه تصريح داشته و در نقل روايات تاريخى به آن استناد كرده اند . ما به جهت اختصار به اسامي چند تن از بزرگان اهل سنت اشاره ميكنيم :
[=Arial Black]1. ابن حجر هيثمى در كتاب تطهير الجنان و اللسان .
[=Arial Black]تطهير الجنان و اللسان ، ابن حجر هيثمى ، ص72 .
[=Arial Black]2 . ابن عربى متوفاى 543 هـ در كتاب «العواصم من القواصم» ضمن نقل مطالبى از اين كتاب به صحت انتساب آن به «ابن قتيبه» تصريح دارد.
[=Arial Black]العواصم من القواصم، ابن عربى، ص248.
[=Arial Black]اتحاف الورى باخبار ام القرى، ابن فهد، حوادث سال 93 ه .ق .
[=Arial Black]و سپس حكايت دستگيرى «سعيدبن جبير» را به نقل از آن كتاب ذكر مى كند .
[=Arial Black]4 . قاضى ابوعبدالله تنوزى معروف به «ابن شباط» در كتاب «الصلة السمطيه» .
[=Arial Black]الصلة السمطيه، ابن شباط، فصل دوم، باب 34 .
[=Arial Black]5 . تقى الدين فاسى مكى در كتاب «العقد الثمين» .
[=Arial Black]العقد الثمين ، تقى الدين فاسى مكى ، ج6 ، ص72.
[=Arial Black]6 . شاه سلامة الله در كتاب «معركة آراء» .
[=Arial Black]معركة الآراء ، شاه سلامة الله ، ص126 .
[=Arial Black]7 . جرجى زيدان در كتاب «تاريخ آداب اللغة العربية» مى نويسد :
[=Arial Black]الامامة و السياسة، هو تاريخ الخلافة و شروطها بالنظر الى طلابها من وفاة النبى الى عهد الامين و المأمون، طبع بمصر سنة 1900 و منه نسخ خطية في مكتبات باريس و لندن .
[=Arial Black]تاريخ آداب اللغة العربية، جرجى زيدان، ج2، ص171.
[=Arial Black]8 . فريد وجدى در كتاب «دايرة المعارف القرن العشرين» مى نويسد:
[=Arial Black]اورد العلامة الدينورى في كتابه الامامة و السياسة...
[=Arial Black]دايرة المعارف القرن العشرين، فريد وجدى، ج2، ص754.
[=Arial Black]و باز در جايى ديگر مى نويسد :
[=Arial Black]... كتاب الامامة و السياسة لابى محمد عبدالله بن مسلم الدينورى المتوفى سنة 270 ه .
[=Arial Black]همان ، ص749 .
[=Arial Black]ثالثاً : عده اى از بزرگان اهل سنت عليرغم قبول صحت انتساب اين كتاب به « ابن قتيبه » و تأييد حقايق تلخ و ناگوارى كه در آن از تاريخ صدر اسلام نقل شده ، بر او ايراد گرفته اند كه چرا وى به وظيفه پرده پوشى و سانسور حقايق و تحريف تاريخ عمل نكرده است ! آن ها اظهار داشته اند كه او نيز همچون ديگران مى بايست از نقل اين حقايق خوددارى مى كرد !!
[=Arial Black]ابن عربى در كتاب العواصم من القواصم اظهار مى دارد :
[=Arial Black]و من اشد شيئ على الناس جاهل عاقل او مبتدع محتال. فاما الجاهل فهو ابن قتيبة فلم يبق و لم يذر للصحابة رسماً في كتاب الامامة و السياسة ان صحّ عنه جميع ما فيه .
[=Arial Black]العواصم من القواصم ، ابن عربى ، ص248 .
[=Arial Black]از سخت ترين و ناگوارترين امور در جامعه ، يكى انديشمند ناآگاه و ديگرى بدعت گذار حيله گر است ؛ اما انديشمند ناآگاه همچون ابن قتيبه است كه در كتاب «الامامة و السياسة» رسم [پرده پوشى ] را در مورد صحابه مراعات نكرده ؛ البته اگر نسبت همه کتاب به او صحيح باشد ( و از پسرش نباشد ، که در اين صورت اشکال بر پسر او وارد است ، زيرا بسياري از روايات از پسر او نقل شده است ) .
[=Arial Black]البته روايت پسر او از او اشکالي ندارد ، زيرا در کتاب احمد بن حنبل بيشتر روايات را پسر او از وي نقل مي کند .
[=Arial Black]شايان ذكر است كه اهل سنت معتقدند بر مورخان و محدثان واجب است تا در هنگام مواجهه با اخبار مربوط به رفتارهاى سوء صحابه سكوت ، كتمان و پرده پوشى كنند .
[=Arial Black]ابن حجر هيثمي مينويسد :
[=Arial Black]صرح ائمتنا و غيرهم في الاصول بأنه يجب الامساك عمّا شجر بين الصحابة.
[=Arial Black]پيشوايان ما و ديگر فِرَق تصريح دارند كه بر همگان واجب است تا از نقل مشاجرات و درگيري هاى ميان صحابه اجتناب كنند .
[=Arial Black]وقتى خوددارى از نقل مشاجرات صحابه واجب باشد ، اجتناب از نقل ظلم ها و تعديات و صدماتى كه به حضرت على ، صديقه شهيده و ساير اهل بيت (عليهم السلام) روا داشته اند در نزد آن ها به طريق اولى واجب است .
[=Arial Black]ابن حجر هيثمى سپس در مورد «ابن قتيبه» و كتابش اظهار مى دارد :
[=Arial Black]... مع تأليف صدرت من بعض المحدثين كابن قتيبه مع جلالته القاضيه بأنه كان ينبغى له ان لايذكر تلك الظواهر، فإن أبى الاّ أن يذكرها فليبين جريانها على قواعد اهل السنة...
[=Arial Black]الصواعق المحرقة ، ص93 .
[=Arial Black]نظر به كتاب هايى كه بعضى از محدثان والامقام همانند ابن قتيبه [در حوادث صدر اسلام ] نوشته اند ، شايسته اين بود كه وى از ذكر جزييات حوادث اجتناب مى نمود ، و چنانچه ناچار از نقل آن ها بوده ، مى بايست جريان اين حوادث را مطابق قواعد اهل سنت تعديل و تبيين مى نمود.
[=Arial Black]ابن حجر ، حتى سكوت و اجتناب را هم كافى نمى داند ؛ بلكه توصيه به «تحريف» و «تعديل» حوادث تاريخى مى كند!
[=Arial Black]آيا شما از اين پيشنهاد و توصيه «ابن حجر» چيزى جز «جواز تحريف تاريخ» استنباط مى كنيد ؟
[=Arial Black]منبع:
http://www.valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=maghalat&id=105#6
به گواه بزرگان اهل سنت و تاریخ شناسان عربی این کتاب 8 ایراد دارد.
اگر مرد عمل هستید این گوی و این میدان، بیائید و بررسی کنید آیا این 8 ایراد صحیح است یا نه؟
اگر صحیح بود آنوقت ادعای روایت کنید.
[="Red"]اول: کسانی که زندگینامه ابن قتیبه را ذکر کردهاند آنرا در میان آثار او ذکر نکردند، اما قاضی ابوعبدالله توزی معروف به ابن شباط در فصل دوم از باب چهل و سوم در کتاب (صله السما) از آن نقل نموده است،
[/]
دوم: کتاب بیانگر این است که نگارنده آن در دمشق بوده است و حال ابن قتیبه از بغداد جز به دینور بیرون نرفته است.
[="red"]سوم: کتاب مذکور از ابولیلی روایت میکند و ابولیلی سال(5148) شصت و پنج سال قبل از ابن قتیبه در کوفه قاضی بوده است،
[/]
چهارم: مؤلف الامامه و السیاسه فتح اندلس را از زنی نقل کرده که خود او را دیده است و حال فتح اندلس 120 سال قبل از تولد ابن قتیبه بوده است.
[="red"]پنجم: نگارنده کتاب فتح مراکش توسط موسیبن نصیر را ذکر مینماید، در حالی که این شهر توسط یوسفبن تاشفین پادشاه مرابطین در سال 455 ه بنا شده است و ابن قتیبه در سال 276 ه وفات نموده است.
[/]
ششم: هیچ یك از نویسندگانِ شرح حال عبدلله بن مسلم بن قتیبه، در فهرست تصانیف وی نام كتابالامامه و السیاسه را ذكر نكردهاند كه از آنجمله میتوان به كتابهای ذیل اشاره كرد: وفیات الاعیان (وفیات الاعیان ، ج3، ص: 42-43، شماره شرح حال: 328، دار صادر بیروت) تألیف شمس الدین احمد بن خلكان (متوفی 681 هـ.ق) بغیة الوعاة فی طبقات اللغویین و النحاة (، ج2، ص: 63-64، شماره شرح حال 1444، المکتبة العصریة، تحقیق: محمد ابو الفضل ابراهیم) تألیف جلالالدین، عبدالرحمن سیوطی (متوفی 911 هـ.ق)الوافی بالوفیات (صفدی، الوافی بالوفیات، ج 17، ص: 607-609، شماره شرح حال: 516، دار النشر فراوز شتاینر بفیسبادن، 1411هـ 1991م) تألیف صلاح الدین بن أیبك صفدی (متوفی 764 هـ.ق) تاریخ بغداد (بغدادی، خطیب، تاریخ بغداد، ج 10، ص: 170، شماره شرح حال: 5309، المکتبة السلفیة) تألیف ابوبكر، احمد بن علی بغدادی متوفی(463هـ.ق)
دكتر یوسف علی طویل، محقق و پژوهشگر كتاب عیون الاخبار در مقدمه كتاب مذكور میگوید: علما در انتساب كتاب الامامه والسیاسه تردید دارند و دلیلشان آن است كه هیچ یك از مؤرخان و نویسندگان مشهور در فهرست تصانیف ابن قتیبه كتاب الامامة والسیاسة را ذكر نكردهاند (ابن قتیبه، عیون الاخبار، مقدمه ص: 33، دار الکتب العلمیة، 1406هـ 1985م)
[="red"]هفتم: دوزی DOZY ـ معتقد است كه الامامة و السیاسة نه قدیمی است و نه صحیح، زیرا حاوی اشتباهات تاریخی و روایات خیالی و غیرمعقول است. از این رو انتساب چنین تصنیف ضعیفی به ابن قتیبه ممكن نیست. خاورشناس معروف هاماكر میگوید و دوزی نیز با او موافق است كه این كتاب و كتابهای تاریخی امثال آن كه جنبه حماسی دارند و در ایام جنگهای صلیبی برای انگیختن حماسه در روح مسلمانان تألیف شدهاند تا آنان را متوجه قهرمانیهای اجدادشان سازند. (ر.ک عنان، محمد عبد الله، تاریخ دولت اسلامی در اندلس، ج 1، ص: 21، ترجمه: عبد الحمید آیتی، چاپ اول، زمستان 1366، چاپ موسسه کیهان)
[/]
هشتم: مستشرق معروف بروكلمان Brakeman میگوید: كتابالامامه و السیاسه را به ابن قتیبه نسبت دادهاند. در حالی كه دی گوی DEGEIE میگوید: كتاب الامامه و السیاسه در مصر یا در مغرب و در زمان ابن قتیبه تصنیف شده است و قسمتی از آن كتاب از تاریخ ابنحبیب مأخوذ شده است.(تاریخ الادب العربی، ج:2، ص220) و در دائرة المعارف الاسلامیة نیز آمده است: این كتاب را به ابن قتیبه نسبت دادهاند در حالیكه دی گوی DE GEIE ترجیح میدهد كه مصنف آن مردی مصری یا مغربی و معاصر ابن قتیبه بوده است.(الشنتاوی، احمد، زکی خورشید، ابراهیم، دائرة المعارف الاسلامیة (1/262) دار المعرفة بیروت) و جالب تر از همه آنكه نویسندگان دائرة المعارف بزرگ اسلامی كه به كوشش 227 نفر از محققان و اساتید بنام كشورمان گردآوریشده است در فهرست تصانیف ابن قتیبه چنین مرقوم میدارند: كتابهایی كه انتسابشان به ابن قتیبه قطعاً یا به احتمال قوی مردود است: 1ـ الالفاظ المغربة بالالقاب المعربة، كه نسخهای از آن در جامعه القرویین فاس موجود است، (كوكنت، همان 162) 2ـ الامامة و السیاسةكه بارها به چاپ رسیده، از جمله در 1957 م در قاهره و نیز در 1985 م به كوشش طه محمد زینی. (دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج 4، ص: 459، چاپ اول تهران 1369 شمسی)
اولا جواب شما کامل داده شد......شما می شود بفرمائید که الان من چه کار کردم ؟شما می شود بفرمائید که در مقابل ادله شما چه ادله ای آوردیم و کدام ادله قوی تر است؟
شما فقط این جا دو باره نوشته هایتان را تکرار کردید ...
شما 8 تا مورد به قولی اوردید که می گویند این کتاب مال ایشان نیست
ما هم مدارک زیادی اوردیم که +متن عربی و ترجمه فارسی+رفرنس مطالب که اثبات می کند بله این کتاب مال ایشان هست %
جواب های شما که دلیل نشد ....بدون هیچ متن عربی و رفرنس وترجه فارسی
%%%هر کسی می تواند 10تا 10 به این مطالب شما اضافه کند%%%
دلائل را ذکر کردیم
شما خواب تشریف داشتید ..شما عینک بصیرت به چشمت بزن ....از خواب غفلت هم بیدار شو
دوما
برای ذکر روایت ها ما فقط به همین کتاب استناد می کنیم؟!!!!!!!!!!!!
هم ما اثبات کردیم که این ادعای شما پوچ است و این کتاب حقایق تاریخی که به کام شما تلخ است را بیان می کند و هم این که آیا فقط ما به این کتاب استناد داریم که شما این طوری صحبت می کنید؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
سوما شما جواب این مطلب را هم بدهید و تفره نروید و دوباره نوشته های خودتان را کپی نکنید:
آيا شما از اين پيشنهاد و توصيه «ابن حجر» چيزى جز «جواز تحريف تاريخ» استنباط مى كنيد ؟
بنده عرض کردم این 8 ایراد را بررسی کنید ببینید صحیح است یا خیر؟
شما (البته استاد شما) قافیه را تنگ دیده و مجبور به فرافکنی شده است.
و صد البته آنان که سواد خواندن دارند می توانند بخوانند که 12 منبع را هم ذکر کردم در نوشته هایم.
[="red"]خوب برویم سراغ عینک بصیرت [/]
در مقدمه کتاب مذکور روایت از دمشق دارد و می گوید در دمشق تالیف شده اما همه می دانیم نویسنده آن بغدادی بوده است.
[="red"]عینک بصیرت شما برای این چه پاسخی دارد؟؟؟
[/]
در چند جای آن نویسنده دارد به صورت مستقیم با ابولیلی صحبت می کند!!! ابولیلی 65 سال قبل از تولد نویسنده در کوفه قاضی بوده است.
[="red"]عینک بصیرت شما برای این چه پاسخی دارد؟؟؟
[/]
در باب فتح اندلس مولف دارد به صورت مصاحبه با یک زن که شاهد آن است صحبت می کند! و عجبا که 120 سال قبل از تولد ایشان اندلس فتح شده است.
[="red"]عینک بصیرت شما برای این چه پاسخی دارد؟؟؟
[/]
در باب فتح مراکش از قول موسی بن نصیر مواردی نوشته شده است، همه می دانیم مراکش در سال 445 ه ق بنا شده است و ابن قتیبه در سال 276 وفات نموده است!!! پس چگونه در مورد فتح مراکش که در آن زمان ساخته نشده است بابی نوشته شده است؟
[="red"]عینک بصیرت شما برای این چه پاسخی دارد؟؟؟
[/]
خوب شما چرا از آوردن یک سند از یک عالم سطح اول عاجزید که این کتاب را به نوسینده نسبت می دهد؟؟؟
متاسفانه شما بیش از حد فرا فکنی می کنید، همواره ادعاهای باطلی دارد که فقط خودتان از آن شک ندارید!!!
نمی خواهم بیش از این موضوع را باز کنم زیرا دوست ندارم تایپک به دلیل انحراف موضوع بسته شود.
این دقیقا همین انحراف کتاب است:
در همین متن می گوید که فرستاده والی مکه برای اهل شام خطبه ای را قرائت کرد...
اتحاف الورى باخبار ام القرى ج 2 ص 118
حال آنکه به گواه تاریخ نویسنده ابن قتیبه در بغداد بوده است.
این را ما قبلا هم گفته بودیم که ( ایراد شماره 2 که قبلا ذکر کرده بودم)
[=Arial Black]الف) او از معمريني که در اين جنگ حاضر بوده اند ماجرا را نقل نموده است .درتاريخ معمرين بسياري در اين محدوده زماني نقل شده اند و حتي نقل شده که در زمان هارون کسي بود که رسول خدا(ص) را ملاقات کرده بود.
[=Arial Black]المنتظم في تاريخ الملوك والأمم ج 12 ص 276 ، اسم المؤلف: عبد الرحمن بن علي بن محمد بن الجوزي أبو الفرج الوفاة: 597 ، دار النشر : دار صادر - بيروت - 1358 ، الطبعة : الأولى
http://www.valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=question&id=722
[SPOILER]
انصافا كريه المشرب خواهد بود كسي كه بخواهد بدون در نظر گرفتن محضر نوراني كارشناسان انجمن چنين ادعايي كند
افتادگي آموز اگر طالب فيضي
هرگز نخورد آب زميني كه بلند است :ok::ok:
[/SPOILER]
[="rgb(46, 139, 87)"][="red"]ابن قتیبه دینورى
[/][/][="seagreen"]سؤال: ابن قتیبه دینوری که بود؟[/]
[="comic sans ms"]ابو محمد عبد الله بن مسلم بن قتیبه دینورى (213ـ 276ق) یکى از مهم ترین علماى اهل سنت در زمینه علومى مثل ادبیات، حدیث و تاریخ مى باشد. او از نویسندگان بزرگ دوره خلفاى عباسى مثل «متوکل» «المستعین بالله» و «المعتز بالله» بود و على رغم شهرت فراوان او، اطلاع دقیقى از زندگى و عقایدش در دست نیست. از مهم ترین منابع بررسى شخصیت او که اجمالى از شخصیت علمى و مذهبى وى را به دست مى دهند مى توان به نوشته هاى پسرش ابو جعفر احمد، دو شاگردش ابراهیم بن صائغ و قاسم بن اصبغ اندلسى و نوشته هاى ابن ندیم و ابو بکر ابن انبارى اشاره کرد.
اما از قرن ششم به بعد تحقیقات فراوانى صورت گرفته و صدها کتاب در زمینه ابن قتیبه، آثار و عقاید او نوشته شده است.
شهرت اصلى ابن قتیبه قرنها به دلیل شخصیت ادبى وى بود و اخیراً ابعاد دیگر علمى او مثل حدیث و علوم قرآنى نیز هویدا گشته و مورد توجه قرار گرفته است.
به هر حال او اهل مرو و معروف به «مروزى» بود و بنا به نقلى در بغداد و یا کوفه تولد یافت، اما رشد علمى وى در بغداد بود. آرا و نظرات معتزله که در آن زمان محافل علمى بغداد را تحت سیطره خود داشت او را به شدت تحت تأثیر قرار داده بود.
ابن قتیبه سپس به مقام قضاوت شهر دینور منصوب گشت و در همانجا سکونت یافت و در اواخر عمرش به بغداد بازگشت.
عده اى از علماى اهل سنت مثل ذهبى او را صدوق و ثقه (مورد اعتماد) دانسته و برخى دیگر مثل حاکم نیشابورى او را کذاّب و غیر قابل اعتماد دانسته و گفته است حتى بر ضعیف بودن او به عنوان راوى ادعاى اجماع شده است. اما على رغم این اختلاف و دودستگى درباره شخصیت و جایگاهش او و آثارش مورد توجه علماى اسلام (اعم از شیعه و سنى) قرار گرفته است. به دلیل مخفى بودن زوایاى زندگى او عده اى او را اهل تشبیه دانسته، برخى او را متمایل به «کرّامیه» و برخى دیگر او را از اهل سنت «سلفى» دانسته اند.
اساتید مهم وى عبارتند از:
1ـ پدرش مسلم بن قتیبه که در کتابهاى خود از او حدیث نقل کرده است;
2ـ احمد بن سعید لحیانى که کتاب الأموال و غریب الحدیث ابو عبیده را در نزد او خوانده است;
3ـ ابو عبد الله محمد بن سلام جمحى، صاحب کتاب طبقات الشعراء;
4ـ ابو یعقوب اسحاق ابن ابراهیم ابن راهویه که دوست امام شافعى و از ائمه فقه و حدیث بود که جماعت حدیث (نویسندگان صحاح سته) از او حدیث نقل کرده اند;
5ـ حرملة بن یحیى تجیبى مصاحب شافعى قاضى یحیى بن اکثم;
6ـ دعبل بن على خزاعى شاعر شیعى;
7ـ ابو سهل صفار خزاعى و بسیارى دیگر.
شاگردان دینورى نیز فراوانند که مهم ترین آنها عبارتند از:
1ـ ابو جعفر محمد بن قتیبه فرزند خودش که در مورد پدرش کتابى نوشته است;
2ـ احمد بن مروان مالکى که کتاب تأویل مختلف الحدیث استادش را روایت کرده است;
3ـ ابو بکر محمد بن خلف بن مرزبان;
4ـ ابو القاسم ابراهیم بن محمد بن ایوب بن بشیر نافع که همه مصنفات استادش را روایت و نقل کرده است;
5ـ ابو محمد عبید الله بن عبد الرحمن شکرى که دو کتاب غریب الحدیث و اصلاح الغلط استادش را از محضر خودش فرا گرفته است;
6ـ قاسم بن اصبغ اندلسى;
7ـ عبد الله بن جعفر بن درستویه فسوى;
8ـ ابو الیسر ابراهیم بن احمد شیبانى بغدادى;
9ـ ابو القاسم عبید الله بن محمد بن جعفر بن محمد ازدى (یا اسدى);
10ـ ابو بکر احمد بن حسین بن ابراهیم دینورى;
11ـ ابو عبد الله بن ابى الأسود.
او کتابهاى فروانى در زمینه تفسیر قرآن، حدیث، شعر و تاریخ تألیف و تدوین کرده است که برخى از آنها از این قرار است.
1ـ غریب القرآن; 2ـ مشکل القرآن; 3ـ معانى القرآن; 4ـ القرائات; 5ـ اعراب القرائات; 6ـ الرد على القائل بخلق القرآن; 7ـ آداب القرائة; 8ـ غریب الحدیث; 9ـ اصلاح غلط أبى عبیدة فى غریب الحدیث; 10ـ مشکل الحدیث; 11ـ دلائل النبوة; 12ـ الردّ على المشبهة; 13ـ کتاب الاشربة; 14ـ أدب الکاتب که عمده ترین جهت شهرت ابن قتیبه بوده است; 15ـ عیون الشعر; 16ـ کتاب المعانى الکبیر یا معانى الشعر الکبیر; 17ـ الانواء; 18ـ عیون الأخبار; 19ـ طبقات الشعراء; 20ـ الشعر و الشعراء; 21ـ المعارف، که کتابى تاریخى بوده و از زمان آدم تا دوره معاصر خودش را به طور خلاصه گزارش کرده است; 22ـ الإمامة و السیاسة; 23ـ جامع الفقه و چندین کتاب دیگر.
تألیفات ابن قتیبه به بیش از پنجاه عنوان مى رسد که دقت در عناوین و موضوعات آنها وسعت اطلاعات و دانش او را نمایان مى سازد. او مطالب و بسیارى از حقایق (وقایع عینى) تاریخ اسلام را در آثارش نقل کرده است که دیگران از نقل آنها سر باز دزده اند مثل آنکه واقعه سقیفه و گفتگوهاى انصار در باره مسئله خلافت و هجوم به خانه وحی را گزارش کرده است.
منابع:
1ـ ابن عماد حنبلى، شذرات الذهب فى اخبار من ذهب، تحقیق الارناؤوط، دمشق و بیروت، دار ابن کثیر، 1406ق، ج 1، ص 25، ج 3، ص 318 به بعد.
2ـ ابو محمد عبد الله بن قتیبه دینورى، المعارف، تحقیق ثروت عکاشة، قاهره، الهیئة المصریّة العامة للکتاب، چ 2، 1992م، مقدمه محقق.
3ـ ابن قتیبه دینورى، الامامة و السیاسة، تحقیق على شیرى، بیروت، دارالأضواء 1410ق، مقدمه محقق.
4ـ خیر الدین زرکلى، الأعلام، بیروت، دارالعلم للملایین، چ 8، 1989م، ج 4، ص 137.
5ـ ابن کثیر، البدایة و النهایة، بیروت دارالفکر، 1407ق، ج 11، ص 48 و 57.
6ـ شمس الدین ذهبى، تاریخ الاسلام، تحقیق عمر عبد السلام تدمرى، بیروت، دارالکتاب العربى، چ 2، 1413ق، ج 20، ص 382.
7ـ ابن جوزى، المنتظم فى تاریخ الملوک و الأمم،تحقیق محمد و مصطفى عبد القادر عطا، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1412ق، ج 12 ص 276.[/]
[
[=Arial Black]برادر حاج علی در
[=Arial Black]۱۳۹۱/۰۴/۱۷, ۰۶:۲۴ بعد از ظهر
[SPOILER]
انصافا كريه المشرب خواهد بود كسي كه بخواهد بدون در نظر گرفتن محضر نوراني كارشناسان انجمن چنين ادعايي كند
[/SPOILER]
خدا کسی رو غضب نمی کنه غضب و خوشحالي تغيير و تحول و تقليب در ذات موجوده و مشمول زمان و مکان که از ذات خدا بدوره.
فعلا" که شماها دارید به ما درس می دید
کسی که در عقلشو ببنده و خداشو به درستی نشناسه هیچ وقت هدایت نمی شه
با سلام خدمت کارشناس محترم
صحبت من این نیست که برای وارد کردن احساسات خدا رو در حد جسم تنزل بدهید بلکه اینه که:
1- اگه خداوند احساسی(مثل دوست داشتن مومنان) داشته باشه که مثل احساس ما نباشه سوال این جاست که خالق اون احساس کی بوده؟؟؟؟؟؟
2- تمام احساسات( دوست داشتن) مخلوق خداوند هستند و اگه ذره ای از اونها به خدا عارض بشه خداوند در ابعاد قرار می گیره
3- خداوند مرکب نیست(یعنی نمی تونیم بگیم خدا و مجموعه عواملی که احساس خدا را برمی انگیزاند، خدا نام دارد)
توجه کردید که برای دادن احساس به خدا نیازی نیست که اونو در حد جسم کوچک کنید
سوال بعدی من اینه که از همون باب تولی و تبری برای من تشریح کنید که چه طور کسی که پیامبر رو بیازاره خداوندی رو که از چیزی بدش نمی یاد و همین طور از چیزی هم خوشش نمی یاد رو تحت تاثیر قرار می ده
ومهمتر این که چه طور کسی رو (عمر و ابوبکر) به خاطر اتفاقی که نیوفتاده (ناراحت شدن خدا) کافر می دونید
آخر این که کریه المشرب کسیه که ندونه دست بالای دست بسیاره ما که می دونیم شما چه طور:Labkhand:
با سلام خدمت خواهر گرانقدرم خانم lili2020
بنده پاسخيار و مدير اجرائي انجمن قرآن هستم نه كارشناس
بخاطر عدم انحراف تايپيك از جواب دادن به سه سوال شما خود داري ميكنم اگر تمايل به بحث داريد تايپيكي جداگانه در اين رابطه ايجاد بفرمائيد تا كارشناسان و ما در خدمتتان باشيم
و اما جواب از مسلئه بقول شما مهمي كه مطرح فرموديد
اولا ما به هيچ وجه جناب ابابكر و عمر را كافر نميدانيم و اين صرفا ادعاي شما و تهمتي است كه اهل سنت متاسفانه به شيعيان مي زنند
ما ادعايمان اين است كه آنها بخاطر تمرد از فرمان پيامبر و دستور صريح آيه قرآن كه امر به مودت و رحمت درباره اهل بيت عصمت و طهارت داده اند خاطي و گناهكار هستند و بخاطر اين گناهشان در قيامت بايد جوابگوي پيامبر ياشند
آنها بخاطر قرار داشتن اصحاب رسول الله بايست به امر پيامبر بديده منت نگاه كنند نه اينكه بسياري از مسائلي كه قبلا در تايپيكهاي مختلف بحثش گذشت را بر اهل بيت پيامبر وارد بياروند در ضمن شما ادعا داريد كه هيچ اتفاقي نيافتاده به شما حق ميدهيم چشم از اينهمه حقايقي كه حتي بصورت موثق در كتب اهل سنت بيان گرديده ببنديد و بفرمائيد هيچ اتفاقي نيافتاده واقعا انسان در برابر اينهمه تغافل چه جوابي جز سكوت ميتواند داشته باشد
در رابطه با غضب فاطمه خشم پيامبر است در اينجا فقط به ذكر اسناد اكتفا ميكنم چون قبلا با برادران اهل سنت بصورت مفصل و مشروح بحثش گذشت در حاليكه هيچوقت نتوانسنتد اسناد را انكار كنند و به ناچار مهر سكوت بر لبهايشان زده شد
1- تاج العروس {1/485} و {6/139}
2- صحيح بخاري {3/1374 ح 3556}
3- صحيح مسلم {5/53 -54 ح 93و 94 كتاب فضائل الصحابه }
4- سنن ابن ماجه {1/643-644 ح 1998}
5- سنن ابي داوود {2/226 ح 2071}
6- مسند احمد {5/430 ح 18447}
7- مستدرك حاكم { 3/173 ح 4751}
در تمام اين كتابها اين حديث با اختلاف جزئي در متن آمده است كه ( فاطمه بضعه مني يوذيني ما آذاها و يغضبني ما اغضبها " فاطمه پاره تن من است هر كه او را اذيت كند مرا اذيت كرده است و هر كه او را خشمگين كرده مرا خشمگين كرده است
ظلمهايي كه جناب ابابكر و عمر نسبت به همين بضعه رسول الله انجام دادند آيا موجب خشم آنحضرت نشد ؟؟؟
نميخوام وارد جزئيات شوم كه باعث اطاله كلام گردد ولي بايد بدانيد و اگر نميدانيد و بدنبال كشف حقيقت هستيد برويد در همين كتابهاي خودتان بگرديد ببينيد كه علماي بزرگوارتان با اينكه سعي بليغ در كتمان حقيقت كرده اند ولي مع الوصف باز مي بينيم مثل علماي امروزي اهل سنت چشم حقيقت بين خود را بر روي حقايق امور نبستند و تعريضي هم به احاديث اين چنيني زده اند
البته همچنانكه خدمتتان عرض كردم اين بحثها بصورت بسيار مبسوط و مشروح در تايپيكهاي مختلف انجام گرديده است كه مطرح كردن دوباره آن تكرار مكررات است
دوستان اهل سنت كه در سايت اسكدين هستند بخاطر عنادي كه نسبت به برادران شيعه خود دارند هيچ وقت بدنبال كشف حقيقت نبوده اند و شما هم يكي از آنان هستيد مگر برادر بزرگوارمان جناب ohfreedom كه با صبوري و سعه صدر مباحث را دنبال ميكنند كه بحمد لله مباحث خوبي را در كنار همديگر به بحث و بررسي نشستيم
انجمن گفتگوي ديني مملو از اساتيد بسيار گرانقدري است كه هم ما و صد البته شما بايد در پاي درس اين عزيزان زانوي تلمذ بزنيم ولي من حيث المجموع تمسخر و استهزاء شما را كه نشاندهنده عصبيت تان است را همان شعر قرار ميدهم كه
افتادگي آموز اگر طالب فيضي
هرگز نخورد آب زميني كه بلند است
بنده بعيد ميدانم حضرتعالي اصلا مطالعه اي در باب توحيد داشته باشيد كه اينطور ناآگاهانه مسائل را بيان ميفرمائيد
و تعجب بيشترم اين است كه آنهمه آيات را از باب نمونه برايتان ذكر كرده ام بخاطر اينكه متوجه بشويد كه در وجود خدا هم حب و بغض هست اينكه ميگوئيد خدا از هيچ چيزي خوشش نمي آيد يا بدش نمي آيد واقعا از اون حرفهاست
عقل سليم هم باور نخواهد كرد كه در وجود خدا مهرباني و مودت و بالعكس خشم و غضب نباشد در حاليكه در قرآن و روايات مملو از مطالبي است كه به خدا اين نسبت ها داده شده است
خواهش من از شما خواهر محترم اين است كه قبل از بحث كمي در باب توحيد و صفات ذات باريتعالي مطالعه بفرمائيد و بعد به طرح مباحث اقدام كنيد
موفق باشيد
من هنوز ربط تولی و تبری رو با حرف خودم نفهمیدم
در آخر این که مگه شما نگفتید عمر و عایشه قائل به تحریف قرآنند و به همون خاطر کافرند و خیلی چیزهای دیگه البته ما داریم در رابطه با اکثریت علمای شیعه حرف میزنیم نمی گیم فلانی نگفته فلانی آره گفته
خانم lili2020 سلام عليكم و رحمه الله
خواهر من چندين بار به شما گفتم و خواهم گفت كه هيچوقت بدون مطالعه به زدن پست اقدام نكنيد الان از اين فرمايشات شما كاملا معلوم است كه بدون آگاهي و از روي جهل اقدام به ايجاد پست كرديد
خواهر گرامي نميدانم چه كس و يا كساني در ذهن مباركتان اين موضوع را القاء كرده اند كه علماي شيعي تحريف كنندگان قرآن را كافر مي دانند و يا قائل به كفر خلفاي بعد از پيامبر هستند ؟؟؟!!!!!!
بنده در هيچ تايپكي نگفتم جناب عمر و عايشه قرآن را تحريف كردند تنها مطلبي كه وجود دارد اين است كه آنها قائل بر تحريف قرآن هستند و حتي از اين جهت نيز تكفير نشدند
اتفاقا بيشتر علماي اهل سنت و تشيع قائل به عدم تحريف قرآن هستند كه در زير به نمونه ايي از آنان مي پردازم
اكثر قريب به اتفاق انديشمندان منكر تحريف هستند و معتقدند كه ما بين الدفتين همان است كه بر پيامبر (ص) نازل شده و اين بيان مورد تصريح بسيارى قرار گرفته است، از جمله:
شيخ صدوق محمد بن على بن على بن بابويه قمى (م- 381) در كتاب اعتقادات.
شيخ مفيد محمد بن محمد بن نعمان بغدادى (م- 413)، در المقالات فى المذاهب المختارات (ص 55) سيد شريف رضى (م- 606) در تلخيص البيان فى مجازات القرآن.
سيد مرتضى علم الهدى (م- 436) به نقل از مجمع البيان (ج 1، ص 15). از مسائل طرابلس سيد.
شيخ الطائفه معروف به شيخ طوسى (م- 460) در پيشگفتار تفسير تبيان (ص 3) ابن ادريس، صاحب السرائر (م- 555/ 558/ 598) شيخ ابو على طبرسى (م- 548) در تفسير مجمع البيان (ج 1 ص 15) شيخ زين الدين بياضى عاملى (م- 877)، در كتاب «مباحث فى علوم القرآن» اثر اردوبادى.
محقق ثانى شيخ على بن عبد العالى كركى عاملى (م- 940) در رسالهاى به همين عنوان كه علامه سيد محسن اعرجى كاظمى آن را در كتاب شرح الوافيه فى علم الاصول نقل نموده است.
ملا محمد محسن فيض كاشانى (م- 1019) در كتاب وافى (ج 2، ص 273 و 274).
شيخ فتح اللَّه كاشانى (م- 988) در مقدمه تفسيرش به نام منهج الصادقين و نيز در ذيل آيه وَ «إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ».
سيد نور اللَّه تسترى، معروف به قاضى شهيد (م- 1019) در كتاب احقاق الحق.
محمد بن حسين بن عبد الصمد، معروف به شيخ بهائى (م- 1030 يا 31) در آلاء الرحمن (ص 26)
علامه تونى (م- 1071) در كتاب الوافيه فى الاصول.
شيخ محمد حر عاملى (م- 1104) در الفصول المهمة فى تأليف الامة (ص 166).
محمد باقر مجلسى (م- 1111) در بحار الأنوار (ج 92، ص 75).
سيد على مدنى شيرازى (م- 1118) در رياض السالكين فى شرح صحيفة سيد العابدين (ع) سيد ابو القاسم موسوى خوانسارى (م- 1157) در منهاج المعارف.
شيخ جعفر كبير كاشف الغطاء (م- 1228) در كشف الغطاء عن مهمات شريعة الغراء.
سيد محسن اعرجى كاظمى (م- 1228) در شرح الوافيه فى علم الاصول و نيز المحصول فى علم الاصول.
سيد محمد طباطبايى (م- 1242) در مفاتيح الاصول.
شيخ محمد ابراهيم كلباسى اصفهانى (م- 1262) در اشارات الاصول.
سيد محمد شهشهانى (م- 1289) در عروة الوثقى.
سيد شهرستانى (م- 1315) در رسالهاى به نام رسالة فى حفظ الكتاب الشريف عن شبهة القول بالتحريف.
شيخ محمد جواد بلاغى (م- 1352) در آلاء الرحمن فى تفسير القرآن (ص 18).
شيخ محمد نهاوندى (م- 1371) در تفسيرش.
سيد محسن امين عاملى (م- 1371) در كتاب شيعه و المنار.
و بسيارى ديگر از علما و بزرگان كه بر عدم تحريف قرآن نظر دادهاند
و اما دليل بر اينكه جناب عمر و عايشه قائل به تحريف قرآن هستند را بخوانيد
اولين بار كه بحثى تحت عنوان تحريف قرآن مطرح گرديد به زمان محمد بن اسماعيل بخارى (194- 256) مربوط مىشود، در صحيح بخارى چنين آمده است:
«عمر بر اين باور بود كه در كتاب خدا راجع به رجم آيهاى وجود داشته است ولى چون در زمان ابو بكر براى جمعآورى آيات قرآن، ضبط هر آيهاى نياز به دو شاهد عادل داشته تا گواهى دهند كه آن آيه از قرآن است، و آيهاى كه به نظر عمر از قرآن بوده است، جز خود او شاهد ديگرى نداشته، بدين جهت در قرآن ضبط نشده است.» محدثين سنى و شيعه اين حديث را در مورد آيه رجم در كتابهاى مختلف نقل كردهاند، مانند احمد بن حنبل شيبانى و موطأ مالك و صحيح مسلم بن حجاج نيشابورى و صحيح محمد بن اسماعيل بخارى و مانند «كافى» و «من لا يحضره الفقيه» و «تهذيب» و «وسائل الشيعه». و هم چنين در كتابهاى فقهى (ابواب حدود) نيز آن را ذكر كردهاند، ولى اصل اين قول از عمر است.
موضوع ياد شده را علامه جلال الدين سيوطى عبد الرحمن شافعى (م- 911) در الاتقان فى علوم القرآن (ج 1، ص 58) يادآور شده است.
پس از بخارى، مسلم بن حجاج نيشابورى (م- 261) در صحيح خود (ج 4، ص 167) مطلبى را در زمينه تحريف، از عايشه نقل كرده و مىگويد: «آيهاى در قرآن دلالت دارد بر اين كه ده مرتبه شير دادن به كودك موجب تحقق رضاع است، ولى بعد از مدتى آيهاى نازل شد كه پنج مرتبه را كافى دانسته و آيه نخست را نسخ كرد. اما آيه دوم- ناسخ- در قرآن ضبط نشده و آيه اول بدون ناسخ باقى مانده است.» علامه شيخ منصور على ناصف نيز اين مطلب را از قول عايشه در كتاب خود التاج (الجامع للأصول فى احاديث الرسول، ج 2، ص 290) نقل كرده است. «1» مرحوم كلينى نيز رواياتى را در اين زمينه آورده، ولى به دنبال نقل آنها هيچ گونه اظهار نظرى نكرده و آنها را مورد تأييد قرار نداده است. و عجيب است كه با اين وصف، كسانى مانند ابو زهره قول به تحريف را با قاطعيت به كلينى نسبت دادهاند و عجيبتر اين كه گروهى، مرحوم كلينى را به اين اتهام بىاساس تكفير كردهاند! در حالى كه اين اتهام قابل پذيرش نيست، زيرا:
أولا، مرحوم كلينى در كنار روايات تحريف، روايات دال بر عدم تحريف را نيز آورده و روايات عدم تحريف از جهت سند و دلالت قوىتر است و روايات تحريف تاب مقابله با آنها را ندارد. و اصولا روايات عدم تحريف قرآن متواتر و قطعى است و ذكر چند روايت مخالف، ضررى به تواتر آن نمىزند، و دليل اعتقاد كلينى به مضمون روايات تحريف نمىشود.
ثانيا، مسأله تحريف و عدم تحريف از ضروريات دين به شمار نيامده تا قايل به تحريف محكوم به كفر شود و در زمره منكران نبى (ص) قرار گيرد.
ثالثا، اگر به صرف نقل حديث در زمينه تحريف بتوان شخصى را تكفير كرد، پس قبل از كلينى افراد زيادى از بزرگان صحابه و تابعين و محدثين معروف را و هم چنين عمر بن خطاب و عايشه و عبد اللَّه بن مسعود و ابى بن كعب و ابو درداء و حذيفه را بايد تكفير كرد، زيرا آنان احاديثى را كه بر وقوع تحريف صراحت دارد، نقل كردهاند. در اينجا به عنوان نمونه بعضى از آنها را يادآور مىشويم:
احمد بن حنبل شيبانى در كتاب مسند (ج 5، ص 129) روايتى از عبد الرحمن بن يزيد نقل مىكند كه مىگويد معوذتين از قرآن نيست و به آن افزوده شده است.
صحيح بخارى (ج 6، ص 210) از ابو درداء نقل مىكند كه در آيه وَ ما خَلَقَ الذَّكَرَ وَ الْأُنْثى عبارت «ما خلق» زائد است و از متن قرآن نيست.
الدر المنثور (ج 6، ص 219) از زر بن جيش و او از ابى بن كعب نقل كرده است كه سوره احزاب به مقدار سوره بقره و يا بيشتر بوده و ما اين آيه را در آن سوره خواندهايم: «الشيخ و الشيخة اذا زنيا فارجموهما البته نكالا من اللَّه و اللَّه عزيز حكيم» كه اين آيه حذف شده است.
در همان مصدر (جلد 3، ص 208) از حذيفه نقل شده كه گفت: شما نمىخوانيد از سوره توبه مگر يك چهارم از مقدارى كه ما مىخوانديم.
صحيح ترمذى (ج 5، ص 191) از ابن مسعود روايت كرده است كه گفت آيه: إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ را پيامبر اين گونه بر من قرائت كرد: «انى انا الرزاق ذو القوة المتين».
الدر المنثور (ج 6، ص 219) از خرشة بن الحر روايت كرده است كه من سوره جمعه را چنين ضبط كرده بودم: «إِذا نُودِيَ لِلصَّلاةِ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلى ذِكْرِ اللَّهِ» عمر بن خطاب به من گفت چه كسى اين آيه را به تو املاء كرده است؟ گفتم: ابى بن كعب، عمر گفت ابى منسوخ را برايت قرائت كرده است و آيه چنين است؟ «فامضوا إلى ذكر اللَّه ..».
از اين نمونه در كتب اهل سنت بسيار است كه نقل آنها از حوصله اين نوشته بيرون مىباشد.
رابعا، اگر عالمى چون مرحوم كلينى قايل به تحريف بود، انديشمندان و فقهاى بزرگ ادعاى اجماع بر عدم تحريف قرآن نمىكردند.
__________________
منابع اجتهاد از ديدگاه مذاهب اسلامى، ج-1، ص: 38
خانم lili2020 مي بينيد كه اين ما نيستيم كه به علما و خلفاي شما تهمت كفر و شرك مي زنيم بلكه اين علماي متعصب و معاند شما هستند كه حتي دلايل تحريف نقل شده از جناب عمر را كه در كتب خودتان است را باور نمي كنند اما به تنها عالم شيعي مانند مرحوم كليني كه كتاب كافي ايشان جزء كتب اربعه هست و در وثاقت مورد تاييد امام معصوم ما حضرت حجه بن الحسن العسكري عجل الله تعالي فرجه الشريف است را تكفير كرده اند
انصافا بايد خطاب به چنين عالماني كه اصلا و ابدا حرمتي براي مقام علم و دانش قائل نيستند چنين گفت من كان في هذه اعمي فهو في الاخره اعمي و اضل سبيلا
اگر در وجود خدا حب و غضب باشه نیاز هست که اونو خالقی براش بوجود آورده باشه پس می بینید که تسلسل بوجود میاد یعنی همه می شن ممکن الوجود و این همین طور ادامه پیدا می کنه وهیچ وقت به واجب الوجود نمی رسیم
خود خدا هم که نمی تونه سیستمی برا خودش بوجود بیاره که منقلب بشه چون دیگه مرکب می شه(حالابه غیر از این که محتاج اون سیستم می شه)
اگه بهتون بر نمی خوره کامل تر توضیح بدم
عمر و ابو بکر هم باشه برای بعد البته ادعا ندارم که خیلی می دونم ولی چیزهایی که می دونم رو آسون بدست نیاوردم ولی دوست دارم شما ها هم بدونید البته اگه مثل من عاشق بحث های دینی باشید
[=Zar]سلام بر خواهر گرانقدرم خانم [=Calibri]lili2020
[=Zar]در مسئله حب و بغض خداوند متعال از منظر علم كلام صفات خدا به دو دسته تقسيم مي شود صفات ذات و صفات فعل صفات ذات به آن دسته از صفاتي گفته ميشود كه تصور نقضيش در مورد خدا محال است مثلا ما علم را جزء صفات ذات خداوند متعال ميدانيم و اين معنا ضديت دارد به اينكه خداوند را العياذ بالله متصف به صفت جهل كنيم يا رازقيت خدا صفت ذات خداست همچنين خالقيت ، الوهيت و ....
[=Zar]دسته ايي ديگر از صفات خدا صفت فعل هستند يعني تصور نقضيش در خداوند متعال محال نيست و بلكه ممكن نيز هست مانند همين مسئله حب و بغض خداوند متعال كه هم دوست داشتن در خدا متصور است هم دوست نداشتن
[=Zar]به عبارتي واضح تر اينكه تمام ذات ازلي او كه ما نميتوانيم خدا را بقدرت و عجز و ذلت وصف كنيم ولي جايز است بگوئيم اطاعت كننده اش را دوست دارد و نافرمانش را مبغوض شمارد اطاعت كننده را ياري كند و با نافرمان از دستوراتش دشمني كند و خدا خشنود شود و خشم گيرد اتفاقا در دعاها هم ميگوئيم خدايا از من راضي باش و بر من خشم مگير يا اينكه ميگوييم خدايا مرا ياري كن و با من دشمني مكن ولي جايز نيست گفته شود خداوند ميتواند بداند و ميتواند نداند يا سلطان باشد و نباشد ميتواند عزيز و حكيم باشد و نميتواند عزيز و حكيم نباشد جواد باشد و نميتواند جواد نباشد ميتواند آمرزنده باشد و نميتواند آمرزنده نباشد و همچنين جايز نيست كه بگوئيم اراده كرد خداوند به اينكه قديم و عزيز و حكيم و مالك عالم و قادر باشد زيرا اينها همه از صفات ذات خدا هستند و همچنين جايز است كه گفته شود خدا اين را خواست و اين را نخواست در صورتي كه در برابر هر صفت ذات ضد آن صفت از خدا نفي مي شود
[=Zar]
بنده كرارا به شما خواهر گرامي ياد آوري كردم كه حتما در آيات بينات خداوند متعال مطالعه فرمائيد اما متاسفانه شما فقط روي عقيده تان پافشاري مي كنيد خواهشا كمي گوش هوشتان را باز بفرمائيد تا نورانيت علم در قلبتان وارد شود كه العلم نور يقذفه الله علي قلب من يشاء
انسان در راه پيمودن راههاي ترقي و رسيد به درجات بالا و متعالي محتاج به راهنمايي و موعظه و نصيحت است و هيچ انساني نميتواند مدعي استغناي از مواعظ بزرگان باشد پس به شما سفارش اكيد ميكنم يكبار ديگر در مورد يافته هايي كه بفرمايش خودتان بسيار برايش زحمت كشيديد و آسان بدستش نياورديد مرور دوباره ايي به ديده انصاف و بدور از تعصب داشته باشيد تا انشاالله نور حقيقت در قلبتان روشن گردد
[=Zar]موفق باشيد :Gol:
quote=رحیق مختوم;304507]بنده كرارا به شما خواهر گرامي ياد آوري كردم كه حتما در آيات بينات خداوند متعال مطالعه فرمائيد اما متاسفانه شما فقط روي عقيده تان پافشاري مي كنيد خواهشا كمي گوش هوشتان را باز بفرمائيد تا نورانيت علم در قلبتان وارد شود كه العلم نور يقذفه الله علي قلب من يشاء
با عرض سلام وادب
جناب رحیق
همون طور که می دونید مکانیسم غضب در خدا را می خواستم که بررسی کنم ببینم کجا خشم فاطمه دل خدا رو می لرزونه و باعث خشم اون می شه که دیدم شما هم به معنای معنوی اون اعتقاد دارید یعنی به هیچ وجه معتقد نیستید که وقتی پیامبر و دخترش ناراحتن خدا هم از اون طرف ناراحته یا غضب می کنه بلکه این غضب رو به معنای نافرمانبرداری از خدا یا کیفر و عقوبت خدا یا معنای مشابه معنا می کنید
بد نیست یک نگاهی هم به این بندازیم:
- عَلِيّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ الْعَبّاسِ بْنِ عَمْرٍو عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ فِي حَدِيثِ الزّنْدِيقِ الّذِي سَأَلَ أَبَا عَبْدِ اللّهِ ع فَكَانَ مِنْ سُؤَالِهِ أَنْ قَالَ لَهُ فَلَهُ رِضًا وَ سَخَطٌ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ ع نَعَمْ وَ لَكِنْ لَيْسَ ذَلِكَ عَلَى مَا يُوجَدُ مِنَ الْمَخْلُوقِينَ وَ ذَلِكَ أَنّ الرّضَا حَالٌ تَدْخُلُ عَلَيْهِ فَتَنْقُلُهُ مِنْ حَالٍ إِلَى حَالٍ لِأَنّ الْمَخْلُوقَ أَجْوَفُ مُعْتَمِلٌ مُرَكّبٌ لِلْأَشْيَاءِ فِيهِ مَدْخَلٌ وَ خَالِقُنَا لَا مَدْخَلَ لِلْأَشْيَاءِ فِيهِ لِأَنّهُ وَاحِدٌ وَاحِدِيّ الذّاتِ وَاحِدِيّ الْمَعْنَى فَرِضَاهُ ثَوَابُهُ وَ سَخَطُهُ عِقَابُهُ مِنْ غَيْرِ شَيْءٍ يَتَدَاخَلُهُ فَيُهَيّجُهُ وَ يَنْقُلُهُ مِنْ حَالٍ إِلَى حَالٍ لِأَنّ ذَلِكَ مِنْ صِفَةِ الْمَخْلُوقِينَ الْعَاجِزِينَ الْمُحْتَاجِينَ
اصول كافى ج 1 صفحه: 149 رواية: 6
ترجمه :
هشام بن حكم گويد: از جمله پرسش زنديق از امام صادق عليه السلام اين بود كه: خدا خشنودى و خشم دارد؟ حضرت فرمود آرى ولى خشم و خشنودى او طبق آنچه در مخلوقين پيدا مىشود نيست، زيرا كه خشنودى حالتى است كه به انسان وارد مىشود و او را از حالى به حالى بر مىگرداند چونكه مخلوق تو خالى ساخته شده و به هم آميخته است، هر چيز در او راه دخولى دارد و خالق ما را راه دخولى بر اشياء نيست زيرا او يكتاست، ذاتش يگانه و صفتش يگانه است، پس خرسندى او پاداش او و خشمش كيفرش مىباشد بدون اينكه چيزى در او تأثير كند و او را برانگيزاند و از حالى به حالى گرداند، زيرا اين تغييرات از صفات مخلوقين ناتوان نيازمند است.
خشمش کیفرش اشاره به همون معنای معنوی ای که گفتم داره و جملات آبی رنگ هم نشون دهنده درستیه سخن منه از این که گفتم پیامبر ناراحت می شه ولی خدا هیچیش نمی شه که به همه بر خورد
حالا جناب رحیق
اگه من ثابت کنم خداوند طبع نداره یعنی نه از چیزی خوشش میاد و نه از چیزی بدش میاد و شما نتونستی دلایل منو رد کنی اونوقت چی می گی؟؟؟
خانم lili2020 سلام عليكم و رحمه الله
حضرتعالي براي اثبات خشم خداوند متعال از ناراحتي حضرت فاطمه سلام الله عليها راه دوري را انتخاب كرديد خواهشا آنچه در موضوع تايپيك هست بحث بفرمائيد
خشم خداوند متعال از كساني كه به حضرت فاطمه سلام الله عليها ظلم كردند فقط از راه عقلي ثابت نمي شود و مباحث صفات ذات و فعل خداوند متعال ارتباطي با موضوع تايپيك ندارد
خشم گرفتن خداوند متعال بواسطه خشم فاطمه از نقل بدست مي آيد كه ذيلا به بعضي از آن موارد اشاره ميكنم
در فضائل و مناقب فاطمه دختر پيغمبر (ص) چه در كتب معتبر علماء سنّى و چه در كتب معتمد دانشمندان شيعى روايات و اخبارى زياد آورده شده و حتّى شيعه به استناد آيه تطهير «يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً» «2» براى وى مقام عصمت را ادعاء كرده و اين ادعاء را به روايات متظافره و «مستفيضه»، بلكه بتعبير صاحب بحار «متواتره»، بدين مضمون كه «ايذاء فاطمه ايذاء پيغمبر (ص) است» و اين كه «خدا به غضب فاطمه غضب مىكند و به رضاى او رضا مىدهد» تأييد كردهاند.
علّامه مجلسى، در بحار الأنوار (باب مناقب فاطمه (س)، از صحيح بخارى، به اسناد از مسور بن مخرمه، از پيغمبر (ص) روايت كرده است كه «فاطمة بضعة منّي فمن اغضبها اغضبنى» و بخارى و مسلم هر يك در صحيح خود از پيغمبر (ص) روايت كردهاند كه «انّما فاطمة بضعة منّي يؤذينى من آذاها».
مجلسى پس از نقل چند خبر از صحاح (بخارى و مسلم و ترمذى) بمفاد روايات فوق چنين افاده كرده است:
«روايات مذكوره را ابن اثير در كتاب «جامع الاصول» با رواياتى ديگر به همين مفاد نقل كرده و صاحب كتاب «مشكاة» پس از اين كه يكى دو روايت از اين روايات را آورده گفته است: «مفاد اين اخبار، مورد اتّفاق است».
«ابن شهرآشوب» در كتاب «مناقب» و سيّد در «طرائف» و ابن بطريق در «عمده» و در «مستدرك» و ... غير اينان، اخبارى زياد باين مفاد، از اصول علماء اهل سنّت ياد كردهاند كه همه آنها در باب فضائل فاطمه (س) مي باشد
در اينجا به اثبات خشم فاطمه خشم خداوند متعال است مي پردازيم
اگر فاطمه (س) چنان بود كه ارتكاب گناه او روا مىبود «ايذاء» او روا بود بلكه اجراء حدّ، بر فرض ارتكاب امرى كه حد را ايجاب كند، نيز بر وى جائز و روا بود و هم رضاى او هنگامى كه به معصيتى تعلّق مىيافت رضاى خدا نبود و نيز شاد كردن او بر گناهى، اگر مىداشت، مسرور ساختن خدا نمىبود و هر گاه كسى او را بعنوان جلوگيرى از گناهى به خشم و غضب مىآورد موجب غضب خدا نمىشد ..» ابن عبد البرّ، در «الاستيعاب»، در ذيل ترجمه فاطمه (س) باين عنوان:
«فاطمة بنت رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم سيّدة نساء العالمين عليها السّلام»، پس از اين كه اختلافات وارده در سال ولادت، و سال ازدواج، و مقدار مهر، و اختلافات در مدّت حيات او بعد از پيغمبر (ص)، و رواياتى از پيغمبر (ص) مبنى بر «سيّده نساء اهل جنت» آيا «سيّده نساء عالمين» بودن فاطمه (س) آورده رواياتى از «عائشه» بدين عبارات نقل كرده كه گفته است:
«ما رأيت احدا كان اشبه كلاما و حديثا برسول اللَّه (ص) من فاطمة و كانت اذا دخلت عليه قام إليها فقبّلها و رحّب بها .. و ما رأيت احدا كان اصدق لهجة من فاطمة الّا ان يكون الّذى ولّدها، ص،».
و هم بإسناد از جميع بن عمير، رضى اللَّه عنه، آورده كه گفته است:
«بر عائشه رضى اللَّه عنها وارد شدم و از او پرسيدم: كدام شخص از همه مردم پيغمبر (ص) را محبوبتر بود؟ پاسخ داد: فاطمه (س). گفتم: از مردان محبوبتر چه شخصى بود؟ گفت: شوهر فاطمه ..» ابن حجر، در «الإصابه»، از عائشه، بإسناد از عمرو بن دينار، و بإخراج طبرانى، در ترجمه ابراهيم بن هاشم، از كتاب معجم الاوسط، خود آورده، و سند آن را صحيح دانسته، كه عائشه گفته است: «ما رأيت احدا افضل من فاطمة غير ابيها»
و از صحيح نقل كرده به اسناد از مسور بن مخرمه كه گفته است:
«پيغمبر را شنيدم كه بر فراز منبر مىگفت: «فاطمة بضعة منّي يؤذينى ما آذاها و يريبنى ما رابها».
و همو از امّ سلمه، امّ المؤمنين، آورده كه گفت: آيه «إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ. الآيه» در خانه من نزول يافت پس پيغمبر (ص) فاطمه و على و حسن و حسين را خواست و آنگاه گفت: «هؤلاء اهل بيتى.الحديث» و اين حديث را ترمذى اخراج كرده و حاكم، در مستدرك، آورده و گفته است:
اين حديث صحيح است بهمان شرطى كه مسلم در صحت حديث دارد.
در زندگانى فاطمه (س) بعد از وفات پيغمبر (ص) مواردى پيش آمده و قضايايى رخ داده كه موجب آزار و خشم فاطمه (س) شده و از لحاظ احكام دين و مسائل فقه نيز بسيار قابل توجّه است كه بزرگترين آنها غصب فدك بدست خلفاي بعد از پيامبر صورت گرفت .
__________
ادوار فقه، ج3، ص: 12
بنده بسيار خوشحال مي شوم كه بتوانم از محضر حضرتعالي چيزي ياد بگيرم كه بر علمم و عملم اضافه شود ولي به اطلاع تان برسانم كه اين موضوع بايد در انجمن كلام مبحث اسماء و صفات خداوند
مطرح گردد
وفقكم الله في الدارين
با سلام
من مخالف خشم خدا از طریق خشم فاطمه بودم (اثبات نکردم مخالفت کردم)
اون چیزی که مدعی اثباتش بودم بی تاثیر بودن ناراحتیه فاطمه و پیامبر روی خداوند بود که حرف منو امام صادق هم تایید کرد
برای ایذا هم خودتون فکر کنید ببینید آیا چیزی می تونه خدا رو ایذا کنه یا نه
در رابطه با اثبات طبع نداشتن خدا هم من تو این تاپیک دل بی تعصب ندیدم به هر حال به نظرم بهتره شماها این چیزها رو ندونید البته بعید نیست بعدها این حرفها را جای دیگه هم بشنوید
گفته بودید چه کسی این حرفها را(کفر عایشه و عمر و..) در ذهن شما کرده خوب باید بگم الهیاری شبکه اهل بیت گفته بود
البته من مناظره اش رو باید دوباره نگاه کنم ببینم بر چه اساس این حرف زد ولی بعید می دونم اساسی داشته باشه احتمال قریب به یقین تمام بینندها رو فریب داده حالا اگه دلیلی بود بعدا" عرض می کنم
[=Arial Black]اما این روایت شما که ضعیف هست!
[=Arial Black]مثل آقایان اهل سنت از سایت وهابیت که کپی نمی کنید؟!!!!احیانا!!!!!
[=Arial Black]تصاویر زیر موید ضعف سند این روایت است:
[=Arial Black]اصل روایت:
[=Arial Black]اثبات ضعف روایت:
[=Arial Black]من چند تا نکته متذکر شوم مابقی بحث با استاد رحیق مختوم
[=Arial Black]اولا خواهر من شما از اهل سنت هستید ..اهل سنت تمام روایت صحیحین رو قبول دارند
[=Arial Black]این بحث در صحیحین شما آمده است و شما از اجماع اهل سنت خارج شدید
[=Arial Black]دوما
[=Arial Black]در مورد اقای الهیاری ...ایشان نزد ما شیعیان حجت نیست
[=Arial Black]ایشان این همه توهین به مراجع تشیع می کند ...چه طور فردی که مراجع رد می کنند به حرفش استناد می کنید
[=Arial Black]و دیگر اینکه خواهر من
[=Arial Black]شبکه جهانی ولایت آمد مولوی مرادزهی رو دعوت کرد...سر همین قضیه شبکه های وهابی از جمله کلمه خبیثه امدن به اقای مراد زهی اشکال گرفتند .... الهیاری امد به شبکه ولایت ایراد گرفت
[=Arial Black]این نشان می دهد منشا این ها یکی است
همانطور که برادر گرامی سید علی فرمودندماللهیاری رو قبول نداریم
اقای قزوینی در یکی از برنامه هاشان با گوش های خودم شنیدم که اهل سنتی زنگ زند و گفت: چرا کسانی مانند اللهیاری به عایشه توهین می کند .
اقای قزوینی حرف قشنگی زدنند گفتند : طی این 14 قرن کسی به علما به این شدت توهین و جسارت نکرده است ..
واقعا هم همین طور است
این شخص معلوم نیست که اصلا درس حوزه خونده ؟ مال کدوم کشوره ؟؟؟
جالبه یک جا ترسیده بود
فکر کنم مرجع تقلیدش ایت الله کابلی است
و این مرجع ظاهرا فتوی داده بودند که نگاه کردن به این شبکه ها اشکال دارد بعد می گفت : نه من ایشون رو می شناسم اصلا چنین کاری نمی کند ...
با سلام به خواهر گرامی
اساسا کیفیت اوصاف خدا ربطی به محل بحث شما ندارد؛ غضب خداوند صفت فعل او هست و به معنى مجازات و کیفر مجرمین است؛ نه تغییر حالت نفسانى که ذات خداوند متعال از این امور منزه است.
در قرآن کریم خداوند متعال افرادی را مشمول غضب خویش نموده است؛ یعنی این افراد و گروهها دردنیا مسیری را انتخاب نموده اند که آن مسیر بر خلاف قانون وتشریع الهی بوده؛ که نتیجه این انتخاب نیز مجازات و کیفر نمودن مجرمین خواهد بود.
حال اینکه شما نفی دگرگونی در ذات را بیان نمائید (که در جای خود سخنی حق است) به معنای این نیست که خداوند چون دگرگونی ندارد پس ظالمین را مجازات نمی کند.
بنابراین معنای این حدیث که می فرماید خداوند با غضب فاطمه علیها السلام غضبناک می شود؛ یعنی کسی که فاطمه علیها السلام را بیازارد مشمول سخط وکیفر الهی خواهد شد؛ همچنان که در مورد آزاردن رسول مکرم خویش[1] می فرماید:
«إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهِينا؛ احزاب/57»؛آنها كه خدا و پيامبرش را آزار مىدهند، خداوند آنان را از رحمت خود در دنيا و آخرت دور ساخته، و براى آنها عذاب خواركنندهاى آماده كرده است.
موفق باشید.