بچه که بودم یه کتاب داشتم که یه روایتی از امام مجتبی توش بود. با این مضموم که امام فقط به خاطر یه دسته گلی که یه کنیز بهشون داده بود ، اونو آزادش کردن و کلی هم بهش لطف کردن. این ماجرا همیشه تو ذهنم بود. تو محله ما خانواده ها تصمیم گرفتن که تاریخ میلاد و شهادت های ائمه رو بین خودشون تقسیم کنن و براشون تو مسجد مراسم بگیرن. امام مجتبی به ما رسید. منم سعی میکردم کمک کنم . حالا به هر صورتی. یه بار تو همین مراسم ها آقای مسجدمون گفته بود : هر چی از امام حسن بخواین بهتون میدن. من که داشتم پذیرایی میکردم یه دفعه یه فکری به ذهنم رسید . اون روزها یه کار مهمی داشتم که بد جوری گره خورده بود. تو همون لحظه در کمال پررویی تو دلو گفتم : آقا جون !!!! من که دارم تو جشن تولدتون براتون پذیرایی میکنم ازتون عیدی میخوام ها !!!!!!!!!! همین ! اینو تو دلم گفتم و به کارام ادامه دادم. باورتون نمیشه اگه بدونین یه هفته هم نشد که کارام حل شد. دقیقا مطمئن بودم که کار ، کار امام کریمه ادامه دارد....
سالها به همین منوال میگذشت و من گره های زندگیمو نگه میداشتم واسه نیمه ماه رمضون . در طول سال از امامم میخواستم که کمکم کنه و به خیال خودم میگفتم نمیه ماه رمضون جبران میکنم (حالا یکی نبود بگه آخه مگه امام مجتبی واسه پذیرایی تو کاراتو راه میندازه که اینو میگی ؟ ) یه سال بیمارستان شیفت بودم تا برسم مسجد دیگه آخر مراسم بود . خیلی ناراحت شدم که آقا نمیخواست من تو مراسمشون باشم . همونجا پایین پله ها نشسته بودم و داشتم به دعای آخر آقای مسجد گوش میدادم و زیر لب گلایه میکردم ، که نگام افتاد به کفشهایی که شلوغ و پلوغ رو پله ها ولو شده بود . یک آن یاد جفت کردن کفش زائرهای امام رضا توسط امام خمینی افتادم . لبخندی زدم و تو دلم گفتم : آقا جون از زیر عیدی دادن نمیتونین فرار کنین. امسالم عیدیمو میگیرم. (توجه به پرروییم دارین؟) بعدشم تند و تند شروع کردم به مرتب کردن کفشا. چه لذتی داشت . تا خانومها از پله بیان پایین ، در رفتم. اون سال هم به خیر گذشت و من در کمتر از یه هفته عیدیمو گرفتم .
یه سال مریض بودم نتونستم برم مسجد
اینقدر اعصابم به هم ریخته بود که نگو.
تازه بدتر از اون مادرم هم از این فرصت سو استفاده کرده بودو برادر کوچرکم که اون موقع 2 سالش بود و انداخت به من !!!!!
اونم یه سره رو نرو من بود . چون بعد از طهرش نخوابیده بود و خوابش میومد. منم گذاشتمش رو پام و از حرصم تند تند تکونش میدادم.
اونم جیغ میزد.
دیگه نزدیک بود موهای خودمو اونو دونه دونه بکنم.
یه نهیب به خودم زدم :
هی !!!!!!!! شب میلاده . درسته مریضی ولی دلیل نمیشه دق دلیتو رو سر این بچه خالی کنی . بشین مثل بچه ادم خوابش کن .
تصمیم گرفتم براش لالایی بخونم ولی هیچ لالایی بلد نبودم . واسه همین شروع کردم مولودی خوندن .
درست همون متنی که تو اولین پست نوشتم . یادم میاد سال قبلش حاج محمود اینو خونده بود . خیلی قدیمیه . شاید سال 79 یا 80 باشه.
برادرم شستشو گذاشته بود تو دهنشو با چشای گرد داشت منو نگاه میکرد .
براش آشنا نبود ولی دوسش داشت . یه کم نگاهم کردو شعر که به دور دومش رسید خوابش برد.
از اینکه از این میدان کار زار با موفقیت گذشته بودم قیافه ی پیروزمندانه ای به خودم گرفتم . اما چه فایده ؟
فکر میکردم امسال خبری از عیدی نبود.
اما یه فکری به ذهنم رسید . تو دلم گفتم : خب آقا جون منو داداشم هم برای شما اینجا جشن تولد گرفتیم . چه اشکالی داره . یه جشن تولد سه نفره ی جم و جور . و اینگونه شد که اون سال هم عیدی گرفتم ادامه دارد
آقای خوبم آقای مهربون آقای کریم و بخشنده با تمام روسیاهیم بازم در کمال پررویی شب میلادتون اومدم در خونتون. آقا جان تولدتون مبارک . میدونم امسال هم عیدیمو یه جوری به دستم میرسونین . میدونم همیشه شرمنده بزرگواری کرم شما هستم . امسال ازتون چند تا چیز بزرگ میخوام . خیلی بزرگ. خیلی پرروییه آدم کادو شو خودش انتخاب کنه . نه؟ آخه نمیشه ادم یکیو پیدا کنه که هر چی بخواد بهش بده و بعد پر رو نشه. آقا میخوام وساطت منو پیش خدا بکنین . میدونم خیلی چیز بزرگی خواستم ولی میدونم پیش خدا خیلی عزیزین. گناهان من خیلی سنگینه ولی من بزرگوار تر ار شما سراغ ندارم. خیلی خوش خیالیه اگه فکر کنم چون اشکام جاری شده ، یعنی شما قبول کردین؟ دلم به این اشکها خوش باشه؟ دومین خواسته ام هم مال بچه های اسک دینه . اونایی که هنو شما رو قشنگ نمیشناسن . اونهایی که این تاپیک و خوندن و به من خندیدن. یا اونهایی که به فکر فرو رفتن. عیدی اونها رو هم فراموش نکنین لطفا. بذارین حرفای من یادشون بمونه . برای سال بعد تولدتون ، اونا هم تو جشنتون سهیم باشن. اللهم عجل لولیک الفرج
دومین خواسته ام هم مال بچه های اسک دینه .
اونایی که هنو شما رو قشنگ نمیشناسن .
اونهایی که این تاپیک و خوندن و به من خندیدن. یا اونهایی که به فکر فرو رفتن.
عیدی اونها رو هم فراموش نکنین لطفا.
بذارین حرفای من یادشون بمونه . برای سال بعد تولدتون ، اونا هم تو جشنتون سهیم باشن.
:Graphic (61):
[="Navy"]یعنی میشه امام حسن علیه السلام هم یه نگاه به ما بندازن؟[/]!
شب نیمه ماه رمضان بود، همچنان ماه در آسمان شب خودنمایی می کرد و چهره اش را به رخ جهانیان می کشید.
خلوت خانه علی و زهرا (ع) با صدای گریه نوزادی شکسته شد.
اولین ثمره ازدواج این دو وجود سراسر نور، پا به عرصه گیتی نهاد
حضرت زهرا (س) رو به حضرت علی (ع) نمود و درخواست کرد تا برای این کودک نامی بر گزیند.
آن حضرت در جواب گفتند: من در نام نهادن او بر پیامبر خدا (ص) پیشی نمی گیرم.
و اینگونه بود که خدمت رسول خدا(ص) رسیدند.
پیامبر تا نوزاد را دیدند، زبان مبارکشان را در دهان کودک گذاردند و کودک شروع به مکیدن زبان رسول خدا نمود.
پیامبر از نام کودک پرسید. پدر جواب داد: یا رسول الله! ما در نامگذاری بر شما سبقت نخواهیم گرفت.
و پیامبر هم فرمود: من هم بر پروردگار خویش سبقت نخواهم گرفت.
حاضران از این گفته پیامبر تعجب کردند و انگشت به دهان ماندند!
در همان حال جبرئیل نازل شد و از جانب خدا به پیامبر پیام آورد که نام کودک را « حسن » گذارند.
و این شد که کودک را « حسن » نام نهادند.
ای امام مجتبی! در ماه رمضان به دنیا آمدی ماهی که همگان در آن ماه چشم به امید رحمت پروردگار دوخته اند
با یاد نامت ای امام! به یاد غربت و مظلومیتت می افتم! روز شادی است نمی خواهم حرف از غم و ناراحتی بزنم اما چه کنم که نام زیبایتان با غربت پیوندی ناگسستنی دارد. حتی همین الان واژه ها هم در برابر مظلومیتت سر تعظیم فرود آورده اند.
هر چه فکر می کنم تا بتوانم با بهترین کلمات و واژگان برایتان درد دل کنم و حرف دلم را بزنم اما نمی شود.
یعنی نمی توانم فقط می خواهم بگویم مولایم! درباره شما نوشته اند:
هرگاه که وارد مسجد می شدید رو به آسمان می کردید و می گفتید: « الهی ضیفک ببابک یا محسن قد اتیتک المسیء فتجاوز عن قبیح ما عندی بجمیل ما عندک یا کریم»
« ای خدای من ! این مهمان توست که به درگاه تو ایستاده، ای خداوند نیکوکار بنده تبهکارت به نزد تو آمده، پس درگذر از کارهای زشت و ناپسند من به نیکیهای خودت»
و من هم رو به تو می کنم و می گویم ای کریم خاندان اهل بیت(ع) ای آنکه کریمی ، در این ماه غفران و رحمت الهی بر این شیعیانت منت ده و آنان را بر بندگی و طاعت خدای رهنمون باش!
زیر پایش خدا غزل می ریخت
غزلی را که از ازل می ریخت
آن امامی که تا سحر امشب
روی لبهای من غزل می ریخت
شب شعر مرا چه شیرین کرد
بین هر واژه ای عسل می ریخت
آن که در جیب کودکان یتیم
قمر و زهره و زحل می ریخت
آن کریمی که در پیاله دست
هر چه می ریخت لم یزل می ریخت
از هر آن کوچه ای که رد می شد حُسن یوسف در آن محل می ریخت تیغ خشمش ولی به وقت نبرد
رنگ از چهره اجل می ریخت شتر سرخ را به خون غلتاند
لرزه بر لشگر جمل می ریخت
آن امامی که روز عاشورا از لب قاسمش عسل می ریخت
کو حاتم طایی تا پیش تو زند زانو/سالار کریمانی،تو حاتم طاهایی/ای حلم خداوندی،اسطوره صبری تو/فرمانده بی لشکر،سردار شکیبایی/اول قمر طه،اول پسر مولا/اول ثمر عشق صدیقه کبرایی/ای سفره گسترده،وی رحمت بی پایان/ما را بنواز امروز،ای رافت زهرایی
امام حسن علیه السلام فرمود: هان ای مردم، به تحقیق کسی که برای خدا پند دهد و سخن خدا را راهنمای خود قرار دهد به راهی پایدار رهنمون شود و خداوند او را به رشد موفق سازد. (تحف العقول،ص 227)
[=Microsoft Sans Serif][=Microsoft Sans Serif][=microsoft sans serif]
زیر پایش خدا غزل می ریخت
غزلی را که از ازل می ریخت
[=microsoft sans serif]آن امامی که تا سحر امشب
روی لبهای من غزل می ریخت [=microsoft sans serif]
شب شعر مرا چه شیرین کرد
بین هر واژه ای عسل می ریخت
[=microsoft sans serif]آن که در جیب کودکان یتیم
قمر و زهره و ذحل می ریخت [=microsoft sans serif]
آن کریمی که در پیاله دهر
هرچه میریخت لم یزل می ریخت
[=microsoft sans serif]از همان کوچه ای که رد می شد
حسن یوسف در آن محل می ریخت [=microsoft sans serif]
تیغ خصمش ولی به وقت نبرد
رنگ از چهره اجل می ریخت
[=microsoft sans serif]شتر سرخ را به خون غلطاند
لرزه بر لشگرجمل می ریخت [=microsoft sans serif]
آن امامی که روز عاشورا
از لب قاسمش عسل می ریخت
...
ملك زُمُرّد ميريزه به بام خونهي علي
به زير لب داره فلك ذكر خداوند جلي
عطا شده به فاطمه شه پسري مثل نبي
برده قرار فاطمه صبر و قرارِ امشبي
خبر بديد پيمبر و فرشتهها با زمزمه
تا با نگاهِ اولش بگه شبيه خودمه
از سينه تا فرقِ سرش هم حسن هم احمده
لعاب صافِ دهنش شهدِ لبِ محمده
نيمهي ماه رمضون ماه شبِ بدر اومده
چشمِ دل و باز بكنيد سرّ شبِ قدر اومده
چشاش حسن نگاش حسن خندهي رو لباش حسن
چش تو چشه مادرشه نورِ دو گونههاش حسن
جود و سخا هر چي باشه پيش وجودِ اون كمه
آهاي گرفتارا بيايد اين انتهاي كرمه
اگر كه پاي مژههاش يه قطرههايي شبنمه
تفسيرِ آيندهي اون، حكايتِ درد و غمه
تو زندگيش اگر چه اون شاهِ ولي بي ياوره
خودش غريب و بي پناست ولي پناهِ مادره
[=Microsoft Sans Serif][=Microsoft Sans Serif][=microsoft sans serif]
[=Microsoft Sans Serif][=Microsoft Sans Serif][=microsoft sans serif]
[=Microsoft Sans Serif][=Microsoft Sans Serif][=microsoft sans serif]رمضان آمد و دارم خبري بهتر از اين
مژده اي ديگر و لطف دگري بهتر از اين
گر چه باشد سپر آتش دوزخ صومش
ليك با اين همه دارد سپري بهتر از اين
شب قدر رمضان گر چه بسي پر قدر است
دارد اين ماه و ليكن سحري بهتر از اين
چون كه در نيمه اين مه پسري زاد بتول
كس نزاده ست و نزايد پسري بهتر از اين
رمضان، اي كه دهي مژده ميلاد حسن
به خدا نيست به عالم، خبري بهتر از اين
مجتبي لؤلؤ پاك «مرج البحرين» است
نيست در رشته خلقت گهري بهتر از اين
رست پيغمبر از آن تهمت ابتر بودن
نيست بر شاخه طوبي ثمري بهتر از اين
گفت خالق «فتبارك» به خود از خلقت او
كلك ايجاد ندارد اثري بهتر از اين
بگذر آهسته تر اي ماه حسن، اي رمضان
عمر ما را نبود چون گذري بهتر از اين
اثر صلح حسن نهضت عاشورا بود
امتي را نبود راهبري بهتر از اين
زنده شد باز از اين صلح موقت اسلام
نيست در حسن سياست رهبري بهتر از اين
گر چه مشمول عنايات تو بوده ست «حسان»
يا حسن كن به محبان نظري بهتر از اين
بچه که بودم یه کتاب داشتم که یه روایتی از امام مجتبی توش بود. با این مضموم که امام فقط به خاطر یه دسته گلی که یه کنیز بهشون داده بود ، اونو آزادش کردن و کلی هم بهش لطف کردن.
این ماجرا همیشه تو ذهنم بود.
تو محله ما خانواده ها تصمیم گرفتن که تاریخ میلاد و شهادت های ائمه رو بین خودشون تقسیم کنن و براشون تو مسجد مراسم بگیرن.
امام مجتبی به ما رسید.
منم سعی میکردم کمک کنم . حالا به هر صورتی.
یه بار تو همین مراسم ها آقای مسجدمون گفته بود : هر چی از امام حسن بخواین بهتون میدن.
من که داشتم پذیرایی میکردم یه دفعه یه فکری به ذهنم رسید . اون روزها یه کار مهمی داشتم که بد جوری گره خورده بود. تو همون لحظه در کمال پررویی تو دلو گفتم :
آقا جون !!!!
من که دارم تو جشن تولدتون براتون پذیرایی میکنم ازتون عیدی میخوام ها !!!!!!!!!!
همین ! اینو تو دلم گفتم و به کارام ادامه دادم.
باورتون نمیشه اگه بدونین یه هفته هم نشد که کارام حل شد.
دقیقا مطمئن بودم که کار ، کار امام کریمه
ادامه دارد....
سالها به همین منوال میگذشت و من گره های زندگیمو نگه میداشتم واسه نیمه ماه رمضون .
در طول سال از امامم میخواستم که کمکم کنه و به خیال خودم میگفتم نمیه ماه رمضون جبران میکنم (حالا یکی نبود بگه آخه مگه امام مجتبی واسه پذیرایی تو کاراتو راه میندازه که اینو میگی ؟ )
یه سال بیمارستان شیفت بودم تا برسم مسجد دیگه آخر مراسم بود . خیلی ناراحت شدم که آقا نمیخواست من تو مراسمشون باشم .
همونجا پایین پله ها نشسته بودم و داشتم به دعای آخر آقای مسجد گوش میدادم و زیر لب گلایه میکردم ، که نگام افتاد به کفشهایی که شلوغ و پلوغ رو پله ها ولو شده بود .
یک آن یاد جفت کردن کفش زائرهای امام رضا توسط امام خمینی افتادم . لبخندی زدم و تو دلم گفتم : آقا جون از زیر عیدی دادن نمیتونین فرار کنین. امسالم عیدیمو میگیرم. (توجه به پرروییم دارین؟)
بعدشم تند و تند شروع کردم به مرتب کردن کفشا. چه لذتی داشت . تا خانومها از پله بیان پایین ، در رفتم.
اون سال هم به خیر گذشت و من در کمتر از یه هفته عیدیمو گرفتم .
ادامه دارد...
یه سال مریض بودم نتونستم برم مسجد
اینقدر اعصابم به هم ریخته بود که نگو.
تازه بدتر از اون مادرم هم از این فرصت سو استفاده کرده بودو برادر کوچرکم که اون موقع 2 سالش بود و انداخت به من !!!!!
اونم یه سره رو نرو من بود . چون بعد از طهرش نخوابیده بود و خوابش میومد. منم گذاشتمش رو پام و از حرصم تند تند تکونش میدادم.
اونم جیغ میزد.
دیگه نزدیک بود موهای خودمو اونو دونه دونه بکنم.
یه نهیب به خودم زدم :
هی !!!!!!!! شب میلاده . درسته مریضی ولی دلیل نمیشه دق دلیتو رو سر این بچه خالی کنی . بشین مثل بچه ادم خوابش کن .
تصمیم گرفتم براش لالایی بخونم ولی هیچ لالایی بلد نبودم . واسه همین شروع کردم مولودی خوندن .
درست همون متنی که تو اولین پست نوشتم . یادم میاد سال قبلش حاج محمود اینو خونده بود . خیلی قدیمیه . شاید سال 79 یا 80 باشه.
برادرم شستشو گذاشته بود تو دهنشو با چشای گرد داشت منو نگاه میکرد .
براش آشنا نبود ولی دوسش داشت . یه کم نگاهم کردو شعر که به دور دومش رسید خوابش برد.
از اینکه از این میدان کار زار با موفقیت گذشته بودم قیافه ی پیروزمندانه ای به خودم گرفتم . اما چه فایده ؟
فکر میکردم امسال خبری از عیدی نبود.
اما یه فکری به ذهنم رسید . تو دلم گفتم : خب آقا جون منو داداشم هم برای شما اینجا جشن تولد گرفتیم .
چه اشکالی داره . یه جشن تولد سه نفره ی جم و جور .
و اینگونه شد که اون سال هم عیدی گرفتم
ادامه دارد
آقای خوبم
آقای مهربون
آقای کریم و بخشنده
با تمام روسیاهیم بازم در کمال پررویی شب میلادتون اومدم در خونتون.
آقا جان تولدتون مبارک .
میدونم امسال هم عیدیمو یه جوری به دستم میرسونین .
میدونم همیشه شرمنده بزرگواری کرم شما هستم .
امسال ازتون چند تا چیز بزرگ میخوام . خیلی بزرگ.
خیلی پرروییه آدم کادو شو خودش انتخاب کنه . نه؟
آخه نمیشه ادم یکیو پیدا کنه که هر چی بخواد بهش بده و بعد پر رو نشه.
آقا میخوام وساطت منو پیش خدا بکنین . میدونم خیلی چیز بزرگی خواستم ولی میدونم پیش خدا خیلی عزیزین.
گناهان من خیلی سنگینه ولی من بزرگوار تر ار شما سراغ ندارم.
خیلی خوش خیالیه اگه فکر کنم چون اشکام جاری شده ، یعنی شما قبول کردین؟
دلم به این اشکها خوش باشه؟
دومین خواسته ام هم مال بچه های اسک دینه .
اونایی که هنو شما رو قشنگ نمیشناسن .
اونهایی که این تاپیک و خوندن و به من خندیدن. یا اونهایی که به فکر فرو رفتن.
عیدی اونها رو هم فراموش نکنین لطفا.
بذارین حرفای من یادشون بمونه . برای سال بعد تولدتون ، اونا هم تو جشنتون سهیم باشن.
اللهم عجل لولیک الفرج
من خیلی چیزا می خوام، لطفا همه لابلای دعاهاشون برای من هم دعا کنند که بسیار گرفتارم، از کریم بودن امام حسن شنیدم دعام کنید خودم نمی تونم
:Graphic (61):
[="Navy"]یعنی میشه امام حسن علیه السلام هم یه نگاه به ما بندازن؟[/]!
تب بالایی دارم
به عشق عشق مولا
دل شیدایی دارم
من امشب مستم
قدح در دستم
عجب لیلایی دارم
--------------------
مجلس زیبایی بود
شما هم گوش کنید
اینجا
به نام علی اعلی
شب نیمه ماه رمضان بود، همچنان ماه در آسمان شب خودنمایی می کرد و چهره اش را به رخ جهانیان می کشید.
خلوت خانه علی و زهرا (ع) با صدای گریه نوزادی شکسته شد.
اولین ثمره ازدواج این دو وجود سراسر نور، پا به عرصه گیتی نهاد
حضرت زهرا (س) رو به حضرت علی (ع) نمود و درخواست کرد تا برای این کودک نامی بر گزیند.
آن حضرت در جواب گفتند: من در نام نهادن او بر پیامبر خدا (ص) پیشی نمی گیرم.
و اینگونه بود که خدمت رسول خدا(ص) رسیدند.
پیامبر تا نوزاد را دیدند، زبان مبارکشان را در دهان کودک گذاردند و کودک شروع به مکیدن زبان رسول خدا نمود.
پیامبر از نام کودک پرسید. پدر جواب داد: یا رسول الله! ما در نامگذاری بر شما سبقت نخواهیم گرفت.
و پیامبر هم فرمود: من هم بر پروردگار خویش سبقت نخواهم گرفت.
حاضران از این گفته پیامبر تعجب کردند و انگشت به دهان ماندند!
در همان حال جبرئیل نازل شد و از جانب خدا به پیامبر پیام آورد که نام کودک را « حسن » گذارند.
و این شد که کودک را « حسن » نام نهادند.
ای امام مجتبی!
در ماه رمضان به دنیا آمدی
ماهی که همگان در آن ماه چشم به امید رحمت پروردگار دوخته اند
با یاد نامت ای امام!
به یاد غربت و مظلومیتت می افتم!
روز شادی است نمی خواهم حرف از غم و ناراحتی بزنم
اما چه کنم که نام زیبایتان با غربت پیوندی ناگسستنی دارد.
حتی همین الان واژه ها هم در برابر مظلومیتت سر تعظیم فرود آورده اند.
هر چه فکر می کنم تا بتوانم با بهترین کلمات و واژگان برایتان درد دل کنم و حرف دلم را بزنم اما نمی شود.
یعنی نمی توانم
فقط می خواهم بگویم مولایم!
درباره شما نوشته اند:
هرگاه که وارد مسجد می شدید رو به آسمان می کردید و می گفتید:
« الهی ضیفک ببابک یا محسن قد اتیتک المسیء فتجاوز عن قبیح ما عندی بجمیل ما عندک یا کریم»
« ای خدای من ! این مهمان توست که به درگاه تو ایستاده، ای خداوند نیکوکار بنده تبهکارت به نزد تو آمده، پس درگذر از کارهای زشت و ناپسند من به نیکیهای خودت»
و من هم رو به تو می کنم و می گویم
ای کریم خاندان اهل بیت(ع)
ای آنکه کریمی ، در این ماه غفران و رحمت الهی بر این شیعیانت منت ده و آنان را بر بندگی و طاعت خدای رهنمون باش!
[=microsoft sans serif]
رمضان آمد و دارم خبرى بهتر از اين
[=microsoft sans serif]مژده اى ديگر و لطف دگرى بهتر از اين
[=microsoft sans serif]گر چه باشد سپر آتش دوزخ ، صومم
[=microsoft sans serif]شب قدر رمضان ، گر چه بسى پر قدر است
[=microsoft sans serif]
[=microsoft sans serif]مادرش فاطمه و باب گرامش على
[=microsoft sans serif]اسوه خلق زمين ، فخر جوانان بهشت
[=microsoft sans serif]بگذر اهسته تر اى ماه حسن ، اى رمضان
[=microsoft sans serif]زنده شد باز اين صلح موقت اسلام
[=microsoft sans serif]لطف كن اذن زيارت كه خدا ميداند
[=microsoft sans serif]گر چه مشمول عنايات تو بوده است حسان
زیر پایش خدا غزل می ریخت
غزلی را که از ازل می ریخت
آن امامی که تا سحر امشب
روی لبهای من غزل می ریخت
شب شعر مرا چه شیرین کرد
بین هر واژه ای عسل می ریخت
آن که در جیب کودکان یتیم
قمر و زهره و زحل می ریخت
آن کریمی که در پیاله دست
هر چه می ریخت لم یزل می ریخت
از هر آن کوچه ای که رد می شد
حُسن یوسف در آن محل می ریخت
تیغ خشمش ولی به وقت نبرد
رنگ از چهره اجل می ریخت
شتر سرخ را به خون غلتاند
لرزه بر لشگر جمل می ریخت
آن امامی که روز عاشورا
از لب قاسمش عسل می ریخت
سید حمیدرضا برقعی
گره کور نداریم فقیر حسنیم
نسل در نسل همه خاک مسیر حسنیم
کشته و مرده فرزند صغیر حسنیم
پیرو راه حسینیم و پریشان حسن
همه گویند به ما بی سر و سامان حسن
در دل مادرمان فاطمه جایی داریم
منصب نوکری شاه وفایی داریم
از عنایات حسن نان و نوایی داریم
خودمانیم چه روزی و بهایی داریم
روی هر شاپرکی را به خدا کم کردیم
رمضان تا رمضان دور حسن می گردیم
حال دادند به ما باز چه بی اندازه
تازه شد ماه خدا حال و هوایش تازه
رمضان از قدمش گشت پر از آوازه
شده استان کرم صاحب یک دروازه
بازهم خیره کننده شده این شادی دل
آمده روز شریف حسن آبادی دل
دست و دل بازترین مرد در این دنیا اوست
اولین معجزه فاطمه و مولا اوست
دل پر از شوق گدایی است اگر آقا اوست
بانی تا ابد خیریه زهرا اوست
همه فخر حسین است علمداری او
الگوی حضرت عباس وفاداری او
ارث پیغمبریش دلبری و آقایی است
مثل بابا دل او قیمتی و زهرایی است
قمر فاطمه و یوسف هر لیلایی است
عاشقش هر که نشد عاقبتش رسوایی است
دلبران روی زمین هر چه بگردند زیاد
تا حسن هست نباید به کسی دل را داد
اوج آنجاست که کوبیده شده پرچم او
باغ رضوان خدا گوشه ای از عالم او
هرکسی مرد خدا هست شده آدم او
هر دل بی سر و پایی نشود محرم او
عاشق معرفتش فاطمه و شاه حنین
دست بر دامن او زینب و عباس و حسین
کیست مانند حسن مومن و تسلیم خدا
در دلش مثل علی نیست به جز بیم خدا
ثروتش مثل خدیجه شده تقدیم خدا
کافی دشمن او سوره تحریم خدا
صلح او کنده زجا پرچم شیطانی را
حیدری گشت ز غوغای سکوتش دنیا
هیچ مردی به جهان مثل حسن تنها نیست
دیده ای نیست که از بی کسی اش دریا نیست
شب عید است ولی دور و برش غوغا نیست
حال پیغمبر و زهرا و علی طوفانیست
علت غربتش این است که سرباز علی است
پهلوان جمل و یار سرافراز علی است
:Gol:
کو حاتم طایی تا پیش تو زند زانو/سالار کریمانی،تو حاتم طاهایی/ای حلم خداوندی،اسطوره صبری تو/فرمانده بی لشکر،سردار شکیبایی/اول قمر طه،اول پسر مولا/اول ثمر عشق صدیقه کبرایی/ای سفره گسترده،وی رحمت بی پایان/ما را بنواز امروز،ای رافت زهرایی
باغ گُل اید و ما بقیه شبنم شما
باغ بهشت، باغچه ی خرم شما
چیزی ز کم ، زیاد ندارد زیاد ما
چیزی کم از زیاد ندارد کم شما
شیطان که نیستیم ، یقیناً فرشته ایم
پس سجده می بریم بر این آدم شما
این سیئات را حسناتم نوشته اید
یعنی به جای آن همه ما...! این همه شما...!
حتی مسیح میّت ما را نفس نداد
ای بچه های فاطمه بازم دم شما...
در عالم شماست خدا جلوه می کند ای مظهر صفات خدا عالم شما
ماهِ روزه بود و ماه پارهای از ورای ابرها پدید شد
آفریدگار عشق و عقل نیز شادمان از آنچه آفرید شد
مجتبی که شیعه رسول بود ، اولین ودیعه بتول بود
از نهاد مرتضی حلول کرد بعد از آن مدینه رو سپید شد
افطارمو با نام حسن باز کنم
صد شکر که درک شب قدر رمضان
با جشن ولادتش آغاز کنم
میلاد نور، در نیمه ی ماه نور، بر عاشقان نور مبارکباد
یا چراغ حرم نداری تو؟!
قبر تو بارگاه توحید است
شمع بالاسر تو خورشید است
چه کسی گفته سایبانت نیست؟!
صحن در صحن آسمانت نیست؟!
عرش که آسمان نمی خواهد
نور که سایبان نمی خواهد
تو خودت سایبان دنیایی
بهترین آسمان دنیایی
:Gol:
[=Times New Roman]
زیر پایش خدا غزل می ریخت / غزلی را که از ازل می ریخت
آن امامی که تا سحر امشب / روی لب های من غزل می ریخت
شب شعر مرا چه شیرین کرد / بین هر واژه ای عسل می ریخت
آن که در جیب کودکان یتیم / قمر و زهره و زحل می ریخت
آن کریمی که در پیاله دست / هرچه می ریخت لم یزل می ریخت
از هر آن کوچه ای که رد می شد / حسن یوسف در آن محل می ریخت
تیغ خشمش ولی به وقت نبرد / رنگ از چهره اجل می ریخت
شتر سرخ را به خون غلتاند / لرزه بر لشگر جمل می ریخت
آن امامی که روز عاشورا / از لب قاسمش عسل می ریخت
سید حمیدرضا برقعی
با عشق حسن(ع) من به جهان ناز کنم
افطارمو با نام حسن باز کنم
صد شکر که درک شب قدر رمضان
با جشن ولادتش آغاز کنم
چون خدا بر بندگان خود عنایت دارد امشب
جشن میلاد حسن(ع) در عرش اعلا گشته بر پا
زین سبب بر لیلة الاسرا شباهت دارد امشب
:badkonak::fireworks::badkonak::fireworks:
آخر یه روز شیعه برات حرم میسازه
حرم برای تو شه کرم میسازه
زیر پایش خدا غزل می ریخت
[=microsoft sans serif]آن امامی که تا سحر امشبغزلی را که از ازل می ریخت
روی لبهای من غزل می ریخت
[=microsoft sans serif]
شب شعر مرا چه شیرین کرد
بین هر واژه ای عسل می ریخت [=microsoft sans serif]آن که در جیب کودکان یتیم
قمر و زهره و ذحل می ریخت
[=microsoft sans serif]
آن کریمی که در پیاله دهر
هرچه میریخت لم یزل می ریخت [=microsoft sans serif]از همان کوچه ای که رد می شد
حسن یوسف در آن محل می ریخت
[=microsoft sans serif]
تیغ خصمش ولی به وقت نبرد
رنگ از چهره اجل می ریخت [=microsoft sans serif]شتر سرخ را به خون غلطاند
لرزه بر لشگرجمل می ریخت
[=microsoft sans serif]
آن امامی که روز عاشورا
از لب قاسمش عسل می ریخت
...
ميلاد امام مجتبي (ع) آمده است شادي به حريم دل ما آمده است
[h=1][/h]
از ستاره می گیرم اذن احترامم را می برم زیارت گاه شعر نا تمامم را عرش تا که می بیند مستیِ سلامم را یک فرشته می پرسد اسم و رسم و نامم را من به خاک می افتم لحظهء قیامم را می دهم نشان آن گاه خانه امامم را من که دست بر سینه هی سلام می خوانم سائل نمک گیر خانهء کریمانم علم و حلم را در عرش بیم کاسه ای هم زد هی کرم اضافه کرد از کرامتش دم زد نور روی او پاشید برق بین عالم زد صنع بی نظیرش را در تنی مجسم زد روی صورتش نقشی از نبی اکرم زد هیبتش که بر او رفت نبض او منظم زد باطنش که زهرا بود ظاهرش علی گردید خلقت حسن مثل خلقت نبی گردید دست سبز احسانش که بهار می بخشد آیه های انفاقش بی شمار می بخشد کل زندگیش را دو سه بار می بخشد او به ما نمی بخشد او به یار می بخشد به گدا به غیر از این اعتبار می بخشد بر کویر احساسش سبزه زار می بخشد چون نمی گذارد او ردی از سپاسش را سائلی نمی بیند روی ناشناسش را جذبه های چشمانش چه حکایتی دارد هر که را که می بیند شوق دعوتی دارد دست شوق می گیرد؛ چه ارادتی دارد هر که گشته مهمانش چه سعادتی دارد سفره اش غذاهای ناب حضرتی دارد خود میان سفره نیست چون خجالتی دارد سفره پذیراییش سفره های اربابی سفره خودش نانی دارد و کمی آبی استخاره ای کردم جلوه های رنگین داشت یک شباهتی مثل سوره های یاسین داشت اسم مستعاری هم بین سوره تین داشت هل آتای چشمانش آیه آیه مسکین داشت بین سوره یوسف قصه های شیرین داشت سوره نگاه او آیه آیه آمین داشت یک فرشته ای فرمود بس کن این جهان گردی این حسن که قرآن است در پی چه می گردی داستان عشق او عمر یک ازل دارد با دو چشم او تنها عشق راه حل دارد بین شعر عاشورا بیست و سه غزل دارد ده بهار و سیزده تا کندوی عسل دارد تیغ قاسمش گویا ارثی از جمل دارد با وجود او عباس پهلوان و یل دارد کاروان عاشورا بی حسن نشد عازم جلوه حسین اکبر، جلوه حسن قاسم دست آسمان چیده دست سوره کوثر میوه های رویایی از درخت پیغمبر پس تو عزت عرشی از بهشت هم برتر تو بهشت بابایی زیر سایه مادر گاه جنت الزهرا گاه جنت الحیدر پس تو را نمی خوانیم یک غریب بی لشگر تو که لشگری برتر از فرشته ها داری هر که دیده ات گفته هیبت خدا داری عده ای تو را حوض سلسببل می خوانند عده ای تو را یکتا؛ بی بدیل می خوانند عده ای تو را پیوسته خلیل می خوانند یا که منجی موسی بین نیل می خوانند عده ای که خود را اصحاب فیل می خوانند مثل خود تو را آقا هی ذلیل می خوانند تو عزیز زهرایی تو که تاج سر هستی گر چه خون دل خوردی گر چه خون جگر هستی
[h=1]سبزترین نور[/h]حس خوبی ست که امشب به زبان آمده است در تن عاطفه ام، باز توان آمده است به! چه فرخنده شبی و چه مبارک سحری! که در آن عطر خوش خوش نفسان آمده است چه نشستی که درِ میکده ها باز شده آی مستان خدا! پیر مغان آمده است بی نصیبم مگذارید ز جام کوثر حال که صحبت مستی به میان آمده است روزه دارانِ شبِ پانزدهم مژده دهید نمکِ سفره ماه رمضان آمده است سفره تکمیل شد و بزم خدا کامل گشت سوره قدر شب پانزدهم نازل گشت فصل تنهایی زهرا و علی سر شده است شب این شهر چنان روز منور شده است زودتر از همه مژده به پیمبر دادند نوه ات آمده و فاطمه مادر شده است نمک از روی تو می ریزد و خرمای لبت رطب سفره افطار پیمبر شده است طعم چشمان بهاری تو ای روح بهار میوه نوبر هر روزه حیدر شده است سفره ماه مبارک، برکت دارد، لیک با قدم های شما با برکت تر شده است چه اسیر و چه فقیر و چه یتیم آمده اند بر در خانه ارباب کریم آمده اند پادشاهیِ تو و من نیز همان مسکینی که به جز عشق تو در سینه ندارد دینی قدمت بر سر چشمم اگر ای مرد کریم سحری هم به کنار دل من بنشینی مستجاب است دعای من آلوده اگر پای هر برگ دعا از تو بود، آمینی به صف مشتریانت نظر اندازی، گر ته صف یوسف دل باخته را می بینی کوه کن می شوم از شوق شکر خندهء تو آب افتاده دهانم چه قدَر شیرینی! ای که بر خیل جوانان بهشت آقایی اولین سید آل علی و زهرایی حسنی، چون که از احسان خدا بودی تو میوه عرشیِ پیغمبر ما بودی تو لقب سبزترین نور برازنده توست قد یک عرش پر از عشق و صفا بودی تو چند باری همه دارایی خود بخشیدی از ازل در کرم، انگشت نما بودی تو شبی افطار بیا خانه ی ما مهمان باش چون که همسفره بزم فقرا بودی تو اهل این خاک نبودی و نگفتی آخر مرد خاکی زمین اهل کجا بودی تو؟ ماورای همه افکار نگاه تو بُود آخر عرش خدا، اول راه تو بود گاه سوگند خدا گشتی و انجیر شدی گاه با آیه طفلین تو تفسیر شدی گاه با صلح زدی در دل دشمن، تنها گاه در جنگ جمل دست به شمشیر شدی زانو از غم به بغل گیری و سر بر زانو به گمانم دگر از زندگیت سیر شدی آه، آقای غریبم چه به روزت آمد چه شد آخر که تو در کودکیت پیر شدی؟ قاب شد در نگهت چهره یاس نیلی زده چشمان تو را برق شدید سیلی
[h=1]شرح اسم[/h]
[h=1]اوّل قدم طاها[/h]
دیشب گذری کردم از کوچه میخانه دیدم همه مستان را دیوانـه دیوانه ساقیِ بلاجویان شاداب و لبِ خندان می داد به سرمستان پیمانه به پیمانه من بودم و تنهایی در حلقه شیدایی دستی ز کرم آمد ناگـاه روی شانه گفتا منشین خاموش در محفل ما رندان برخیز غزل خوان شـو مستانه مستانــه سرمست بخوان یا هو جای نگرانی نیست مولاست که می بخشد عیدانه شاهانه برخواستم و خواندم یا محسـن و یا مُجمِل ما را بنواز امشب ای لطف کریمانه! هو هاتـــفی از یثرب می گفت دم مــغرب افطار بفرمایـید از سـفره جانانـه فـــرمود کسی مولا فــرموده بفرمایــید کردند همه طاعت فرمان ملوکانـه چه سفره رنگینی گسترده به ایوان بود بسم الله هنگام افطار «حسن جان» بود ای خال و خط و چشمت تصنیف دل آرایی نامت حَسن و حُسنت سرچشمه زیبایی هم قامت تو موزون هم صورت تو محشر پا تا سرت ای مولا! مجموعه غوغایی افلاک همی گردد گِرد قد و بالایت رخسارْ جهان افروز گیسو شب یلدایی ای روزی هر روزم وابسته به دستانت ای کاش که رِزقَم را همواره بیفـــزایی اوّل قدم طاها اوّل پسر مولا اوّل ثمر عشق صدیقه کبرایی ای سفره گسترده وی رحمت بی پایان! ما را بنواز امشب ای رأفت زهرایی کو حاتم طایی تا پیش تو زند زانو سالار کریمانی تو حاتم طاهایی ای حِلم خداوندی اسطوره صبری تو فرمانده بی لـشکر ســردار شکیبایی رویای شب و روزم خورشید دل افروزم عمری ست که با عشقت می سازم و می سوزم ای نام گران قَدرَت بسم الله قرآن ها وی جنبش لب هایت آرامش طوفان ها هر کس غزلی خواند در مِدحَت تو جانا می بندد و می سوزد دیوان غزل ها را خورشیدی و چون خورشید سلطانیِ تو محرز ای سـیطره ات حاکم بر سلطه سلطان ها ای میمنه هستـــی در میســـره چشمت وی هم چو علی فاتح در عرصه میدان ها در چـشم بلا خیزت خون همه خوابـیده ای کشته بالفطره از حُسن تـــو انسان ها هم عرش تو را خواهد هم فرش تو را خواند پایی بزن ای عرشی! در گوشه ویران ها لب وا کن و لبیکی آهسته بگو آخر مُردنـد به عشق تو این پاره گریبـان ها در پاسخ این پرسش « الملکُ لِمنْ اَلیوم » رو سوی تو می چرخد انگشت سلیمان ها فریـــــاد زنم محشر از عمـــق دل مستم از طایـفه عشقـم تـا که حسنی هستـــم امشب دل دیوانهْ بی تاب حسن گوید با دست تهی چشمِ پر آب حسن گویــد عشق تو خیالاتی کرده است مرا آقا هر شب دل آشفته در خواب حسن گوید با رحمت و احسان چشمان پر از خیرت این عاشق شیدا را دریاب حسن گوید امشب همه ذرات هستی حسنی هستند خورشید، زُحل، ناهید، مهتاب حسن گوید هم غلغله می افتد در جان همه عالم وقتی لبِ عطشانِ ارباب حسن گوید ذرات به توصیف اوصاف تو مشغولند سجاده و تسبیح و محراب حسن گوید ای محور بخشایش در ماه عنایت ها ماه رمضان رب الارباب حسن گوید ای احسن اسماءِ حُسنیِ خداوندی درحُسن تو می بینم غوغای خداوندی
[h=1]گلستـان حِلـم[/h]
امشب مه صیـام به گردون قیـام کرد بـا خنـده مـاه فاطمـه را احتـرام کرد مـاه علـی ز مــاه الهــی ربــود دل مـاه خـدا به مـاه محمّـد سـلام کرد خوش مصرعی ست نقش جبین ستارگان مـاه رسـول، جلوه بـه مـاه صیام کرد خورشید و ماه و سلسله اختران همه زانو زدنـد در حـرم مـاه فاطمه دیدار حُسن خالق سرمد مبارک است قرآن به روی دست محمّد مبارک است تکــرار آفتــاب جمــال محمّــدی توحیـد را طلوع مجـدد مبارک است میـلاد آفتــاب خـدا در مـه خدا عید کریم آل محمّد مبارک است ای شاهدان حسن! سر و جان فدا کنید در بیت وحـی، سیـر جمـال خـدا کنید امشب جمـال غیب خدا جلـوهگر شده خورشید وحی، صاحب قرص قمر شده امشب مقام وحی در آغوش فاطمه است امشب عطا به شخص محمّد پسر شده امشب ولادت پســر ختــم الانبیاست امشب بزرگ مـرد دو عالـم پـدر شـده این مجتباست، میـوه قلـب محمّد است این جان عالمی به سر دست احمد است چشم جهان به دست و عطا و کرامتش آغـوش کبریـاست محـل اقــامتش گلبوسههای سجده به پیشانیاش عیان قـد قـامت الصلـوة بـه دیدار قامتش ریحانه محمّـد و دردانه علـی قدر و جـلال اوست گـواه امامتش ختم رسل که وصف ورا بر لب آورد حاشا که نام او به زبان بی وضو برد آیـات وحـی بر دهنش بوسـه مـیزند روح کلیـم بـر سخنش بوسـه مـیزند حیدر گرفته در بغلش هم چو جان پاک زهـرا به مصحف بدنش بوسـه میزند یا رب چه دیدنیست زمانی که مصطفی بر مـاه عـارض حسنش بوسـه میزند همواره بـوده جـود و کـرم پایبست او گل کرده بوسههای کرامت به دست او خلق عظیم، نقش گلـی روی دامنش لبخند دوستی زده بـر روی دشمنش تا بـو کنـد گلـی ز گلستـان حِلـم او رضوان گرفته چشم تماشا ز گلشنش "یا محسنُ بحقِّ حسن" گفت بوالبشر تا توبـه شـد قبول بدرگـاه ذوالمَنش وقتی به خنده پاسخ دشمن دهد حسن کی دست رد به سینه ما مینهد حسن؟! اسلام متکی ست به صلح و قیام او خیـزد فـروغ وحـی ز متـن کلام او وقت قیام، هر نگهش نهضتی عظیم وقت سکوت، هـر نـفس او پیـام او در غربت مدینه جهادش سکوت و صبر در نهضت حسیـن درخشیـد نـام او حلم و حیا دو لاله خندان ز باغ اوست چشم و چـراغ ما حرم بیچراغ اوست ای یار ناشناس همه دوستان حسن! دشمن به سفره کرمت میهمان حسن یک سفــره کـرامت تـو وسعـت زمیـن یک مجلس ضیافت تو آسمان حسن! تنهـا نشـد مدینــه نمکگیـر سفـرهات بر کل کائنات تویی میزبـان حسن! دست کـرامت تو همـان دست کبریاست گلهای سفرهات همه آیات «هل اتی»ست هر لالـه را ز لالـه حُسنـت روایتی هر سطر از کتاب سکـوت تـو آیتی آب بقـا بـه لعـل لـبت، تشنه دعـا خضـر حیـات را تـو چـراغ هدایتی ای مرکب تو دوش رسول خدا حسن! از شانه رسـول بـه مـا هم عنایتی احسان و جود، خاک ره توست یا حسن! عالـم گـدای یک نگـه توست یا حسن! تو در زمین و عرش خداوند جای توست دلهای اهل دل همه صحن و سرای توست صلح و قیام و صبـر و ثباتت نشان دهد شهر مدینه صحنه کرب و بلای توست بـا صبـر تـو قیــام حسینی، قیـام شـد در جای جای کرب و بلا ردّ پای توست مدح و ثنـای تـو شده پیوسته یا حسن خرمای نخل«میثم» بیدست و پا، حسن
ملك زُمُرّد ميريزه به بام خونهي علي
عطا شده به فاطمه شه پسري مثل نبيبه زير لب داره فلك ذكر خداوند جلي
برده قرار فاطمه صبر و قرارِ امشبي
خبر بديد پيمبر و فرشتهها با زمزمه
تا با نگاهِ اولش بگه شبيه خودمه
از سينه تا فرقِ سرش هم حسن هم احمده
لعاب صافِ دهنش شهدِ لبِ محمده
نيمهي ماه رمضون ماه شبِ بدر اومده
چشاش حسن نگاش حسن خندهي رو لباش حسنچشمِ دل و باز بكنيد سرّ شبِ قدر اومده
چش تو چشه مادرشه نورِ دو گونههاش حسن
جود و سخا هر چي باشه پيش وجودِ اون كمه
اگر كه پاي مژههاش يه قطرههايي شبنمهآهاي گرفتارا بيايد اين انتهاي كرمه
تفسيرِ آيندهي اون، حكايتِ درد و غمه
تو زندگيش اگر چه اون شاهِ ولي بي ياوره
خودش غريب و بي پناست ولي پناهِ مادره
[=Microsoft Sans Serif][=Microsoft Sans Serif][=microsoft sans serif]
مژده اي ديگر و لطف دگري بهتر از اين گر چه باشد سپر آتش دوزخ صومش
ليك با اين همه دارد سپري بهتر از اين
شب قدر رمضان گر چه بسي پر قدر است
دارد اين ماه و ليكن سحري بهتر از اين چون كه در نيمه اين مه پسري زاد بتول
كس نزاده ست و نزايد پسري بهتر از اين
رمضان، اي كه دهي مژده ميلاد حسن
به خدا نيست به عالم، خبري بهتر از اين مجتبي لؤلؤ پاك «مرج البحرين» است
نيست در رشته خلقت گهري بهتر از اين
رست پيغمبر از آن تهمت ابتر بودن
نيست بر شاخه طوبي ثمري بهتر از اين
گفت خالق «فتبارك» به خود از خلقت او
كلك ايجاد ندارد اثري بهتر از اين
بگذر آهسته تر اي ماه حسن، اي رمضان
عمر ما را نبود چون گذري بهتر از اين اثر صلح حسن نهضت عاشورا بود
امتي را نبود راهبري بهتر از اين
زنده شد باز از اين صلح موقت اسلام
گر چه مشمول عنايات تو بوده ست «حسان»نيست در حسن سياست رهبري بهتر از اين
يا حسن كن به محبان نظري بهتر از اين
[h=1]خورشید سخاوت[/h]
خدا به طالع تان مُهر پادشاهی زد به سینه ی احدی دست رد نخواهی زد در آسمان سخاوت یگانه خورشیدی تمام زندگی ات را سه بار بخشیدی گدا ز كوی تو هرگز نرفته ناراضی عزیز فاطمه! ازبسكه دست و دل بازی مدینه شاهد حرفم ؛ فقیر سرگشته همیشه دست پر از محضر تو برگشته به لطف خنده تان شام غم سحر گردد نشد كه سائل تان نا امید برگردد خدا به شهد لبت مزه ی رطب داده كریم آل محمد تو را لقب داده تبسم نمكینت چقدر شیرین است! دوای درد یتیم و فقیر و مسكین است خوشا به حال ِگدایی كه چون شما دارد در این حرم چقدر او برو بیا دارد! به هر مسافر بی سر پناه جا دادی به دست عاطفه حتی به سگ غذا دادی گره گشایی ات از كار خَلق، ارث علی است مقام اولی جود و بخششت ازلی است به حج خانه ی دلبر چه ساده می رفتی! همه سواره ولی تو، پیاده می رفتی شما ز بسكه كریم و گره گشا بودی دل كویر به فكر پیاده ها بودی امام رافت دوران بی مرامی ها نشسته ای سر یك سفره با جذامی ها خیال كن كه منم یك جذامی ام آْقا نیازمند نگاه و سلامی ام آقا چقدر مثل علی از زمانه رنجیدی! سلام داده، جواب سلام نشنیدی امام برهه ی تزویرهای بسیاری به وقت رفتن مسجد، زره به تن داری كریم شهر مدینه غریب افتادم به جان مادرت آقا، برس به فریادم خودت غریبی و با دردم آشنا هستی رفیق واقعی روزهای بی دستی دل از حساب قنوت تو سود می گیرد دعای دست رحیمت چه زود می گیرد! بگیر دست مرا ، دست بسته ام آقا ضرر زدم به خودم، ورشكسته ام آقا قسم به حرمت این ماه حق نگاهی كن به دست خالی این مستحق نگاهی كن
[h=1]لبان فاطمه خندان[/h]
یگانه ای و نداری شبیه و مانندی که بی بدیل ترین جلوه خداوندی معطل اند هزاران فرشته کاسه به دست عسل بیاوری از آن لبی که می خندی به قصد کشتن شاعر شدند هم پیمان دوچشم مست تو با ابروان پیوندی! تمام عرش خدا در طواف گهواره نگاه خیره ی زهرا به طفل دلبندی به نیمه رمضان و میان صوت اذان ... رطب رسیده به دستان آرزومندی نمی شناخت رسول خدا سر ازپایش نمی رسید به آن لحظه ی خوشایندی نوشته اند تو را از بهشت آوردند نوشته اند ز عطری که می پراکندی لبان فاطمه خندان و چشم مولا اشک نوشته اند تو مولود اشک و لبخندی برای خیل غلامان چه خوب مولایی! برای حیدر و زهرا چه ناز فرزندی! گدا که فرق ندارد تو سفره ات پهن است درِ امید به روی کسی نمی بندی
چرخد ز آسياب شما روزگار ما @};-@};-
تا سفره ي احسان كرم خانه تان هست
سائل نخورد ثانيه اي غصه ي نان را...