از عشق چه می دانی؟
تبهای اولیه
پاسخ به سيزده سؤال درباره عشق
اين سيزده سؤال عبارتند از: انسان كيست؟ عشق چيست؟ چه رابطهاي بين عشق مجازي و عشق حقيقي وجود دارد؟ عشق چهگونه ميآيد؟ عشق چهگونه ميرود؟ نشانههاي حضور عشق چيست؟ عشق وقتي ميآيد چه چيزهايي با او ميرويد؟ چه چيزهايي با عشق ديگر نميرويد؟ چه رابطهاي بين عشق، محبّت و ترحّم وجود دارد؟ چه رابطهي منطقي بين عشق و شهوت وجود دارد؟ آيا لازمه ازدواج عشق است؟ آيا عشق در تمام استعمالات، از يك وحدت معنايي برخوردار است؟ نظر خداوند دربارهي عشق چيست؟
سؤال اوّل: انسان كيست؟
ضروررت طرح اين سؤال در ابتداي بحث عشق، به خاطر اين است كه انسان، تنها موجود عاشق پيشه در جهان هستي است.
وقتي سخن از عشق ميرود مدام سخن از انسان و خصوصيّات روحي او به ميان ميآيد. اين خصوصيّات روحي چيست؟ مثبت و منفي آن كدام است؟ راه تقويت خوبيها و كاستن از بديها چهگونه است؟ پاسخ به اين سؤالات مجموعه شناخت ما را دربارهي انسان تشكيل ميدهد.
وحشت نكن! قرار نيست به اسم عشق حرفهاي ديگري بزنم و تو را از آنچه در پي آن هستي باز دارم. منظور من اين است كه با كمي گفتگو ميخواهم ذهنيّت يكديگر را دربارهي انسان همسان نماييم تا بعد بتوانيم گزارههاي مباحث آتي كتاب را به درستي تصديق كنيم.
هر انساني وقتي پايش را به اين كره پر از خاك ميگذارد، رتبهاش پايينتر از حيوان است. زيرا او داراي همهي خصوصيّات منفي حيوان است و علاوه بر آن از آگاهي غريزي كه حيوان دارد نيز كمبهره است، بيچاره انسان!
انسان وقتي رشد ميكند و به آگاهيهاي اوّليه ميرسد به مرور به حيوان نزديك ميشود و بعد به او ميرسد و بعد از او ميگذرد. او تنها با «كنترل خويشتن» از او ميگذرد و همچنان رشد ميكند؛ بازهم رشد ميكند تا آن جا كه از فرشتگان هم سبقت ميگيرد.
فرشتگان آنچه از پاكي دارند براي اين است كه چيزي نيست كه آلودهيشان سازد، نه خشمي نه شهوتي نه جواني و نه ابليسي.
ولي انسان در درجات بالاي رشد هم، از «هوسي كه مدام با عقل در ستيز است» در امان نيست.
كودك مظهر انساني خود نساخته است. سراسر ناداني و حماقت است. به شدّت ناسپاس است. به سختي حرص ميورزد و چشم به اموال ديگران دارد. حسادت، او را به تنشهاي شديد عاطفي وا ميدارد. آن قدر واقعيّت و وهم نزد او در آميخته است كه به صورتْ راست؛ ولي دروغ ميگويد. يعني دروغهايش را خودش نيز باور دارد. خيلي چيزها، در او احساس وحشت و ترس و يا تنهايي و بيكسي ميكند...
خصوصيّات منفي انسان
قرآن يازده خصوصيّت منفي براي انسان شماره ميكند. اين خصوصيّات با انسان زاده ميشوند؛ ولي قرار نيست با انسان بمانند كه نبايد بمانند. وظيفه انسان و اصلاً هدف از آفرينشش اين است كه خود را از اين خصوصيّات رها نمايد.
رسالت انسان در اين گذر دنيا، حَرَس و تزكيه خود از اين ناپاكيهاست. وقتي درختِ جان او تزكيه شد، آنچنان شكوفهاي خواهد كرد كه مصداق بارز «شجرهي طيّبه، درخت پاك»، خواهد شد.
اين خصوصيات عبارتند از:
1.انسانها وقتي زاده ميشوند از هر موجود زنده ديگري ناتوانتر هستند.
2.انسانها كمتر نمكگير ميشوند، اگر اين چنين نبود نسبت به والدين خود اين قدر ناسپاس نبودند.
3.انسانها دربارهي آنچه نخواهند بپذيرند مدام جدل ميكنند. و استدلالهاي واهي را مطرح ميسازند.
4.انسانها زيادهخواه و حريص هستند. هميشه بيش از نيازشان را ميخواهند. آنها ميخواهند مطمئن شوند كه همهي نيازهاي آيندههاي دورشان نيز برآورده ميشود.
5.انسانها به خاطر حرصي كه دارند بخيل نيز هستند. نياز موهومِ فرداي خود را مهمتر از نياز واقعيِ اكنونِ انساني ديگر ميپندارند.
6.انسانها بسيار كم طاقت هستند. با كمي سختي بيتابي ميكنند. مدام غر زده و ناسزا ميگويند. گريان و خشمگين ميشوند.
7.انسانها ستمگر هستند. يعني به حقوق ديگران تجاوز مينمايند؛ ولي از آن طرف به دنبال استيفاي همهي حقوق خود هستند.
8.انسانها با كمي تغيير شرايطِ ايدهآل خود، احساس نااميدي نموده و سست و بينشاط ميشوند.
9.انسانها آن قدر در همهي امور زندگي خود شتابزده عمل ميكنند كه انگار، نه از خاك كه از عجله آفريده شدهاند.
10.انسانها به موانع مختلفي كه سر راه خواستههاي خود ميبينند حساسيّت نشان داده و آنها را مخلّ آزادي خود ميپندارند؛ خصوصاً وقتي از تمكّن رفاهي بيشتري برخوردار باشند.
11.انسانها لطف خداوند را محدود به امور مادّي ميدانند؛ لذا تنها زماني كه در رفاه باشند احساس ميكنند مورد تكريم خداوند هستند[1].
شايد بتوان همهي خصوصيّات فوق را در يك ويژگي جمع نمود و آن «وهمي بودن» انسان است.
انسان موجودي است وهمي
حيوانات و گياهان به عنوان دو رقيب زنده انسان، براساس غريزه و طبيعتي كه خداوند برايشان در نظر گرفته است، همهي آنچه بايد بدانند ميدانند. آنها نه چيزي را اضافه بر نيازشان ميدانند و نه از ناداني نسبت به آنچه بايد بدانند رنج ميبرند و از طرفي آنچه را كه ميدانند دانشي زلال است يعني:
وهمي را علم نميپندارند، همچنين باطلي را حق، و يا خيالي را واقعيّت و مجازي را حقيقت، و دروغي را راست؛ دانش آنها عين واقعيّت است.
به همين خاطر در تشخيص نياز و اين كه بايد آن را چهگونه رفع نمود كاملاً موفّق عمل ميكنند.
موجودات زندهي غير از انسان، چيزي به نام «خود» و «ذهن» ندارند. چيزي را «شبيه واقعيّت» براي خود نميسازند؛ لذا اشتباه نميكنند. چيزي را كه نبايد بخورند نميخورند. اگر بايد بخورند، خب ميخورند. وقتي كه بايد بخوابند ميخوابند، اگر نه، نميخوابند. آميزششان برنامه ريزي شده و طبق غريزهاشان است. آنها چيزي به نام هوس ندارند.
ولي انسان هنگام تولّد، هيچ دانشي را با خود همراه نياورده است و تنها به او ابزار كسب دانش ـ چشم و گوش و قلب (فهم) ـ داده شده است؛ تا آنچه را كه ميبيند و يا ميشنود با قدرت فهم و توان تشخيصي كه دارد، مورد نقد و ارزيابي قرار دهد و پس از تميز حق از باطل، تنها حق را بپذيرد و فريب جلوه باطل را نخورد و با تلخيِ حق، خو بگيرد. تلخي حق به خاطر اين است كه: حق، مدام به انسان راستش را ميگويد؛ ولي باطل هميشه ميگويد: «تو راست ميگويي!».
براساس آنچه گفته شد دانش انسان ـ بر خلاف ديگر موجودات ـ اكتسابي است و لذا دانشي زلال نيست. وقتي انسان دربارهي موضوعي ميگويد: «من ميدانم»، «باور دارم»، «درستش اين است»، «من احساس ميكنم كه بايد اينطور باشد» و... همه ذهنياتي است كه ممكن است با حقيقت هماهنگ نباشد.
ذهن انسان به گونهاي است كه بسياري از وقتها به جاي تابش واقعيّت در آن، چيزي «شبيه واقعيّت» روي آن نقّاشي ميشود.
بيشتر اختلافاتي كه انسانها با يكديگر دارند به همين سبب است؛ اختلاف در بينشها، روشها و دانشها.
اختلافها آن قدر شديد است كه بسيار ميشود دربارهي موضوعي دو نظر ـ كاملاً متضّاد ـ وجود داشته باشد و هر نظر نيز پيروان زيادي را به خود اختصاص دهد. پديدهاي را عدّهاي مصداق بارز عدالت بدانند و عدّهاي آن را ظلم محض ببينند.
انسانهاي كامل، ذهنشان كاملاً آينهي واقعيّت است. لذا با هم اختلافي ندارند. همه مثل هم فكر ميكنند. در تشخيص زيبايي و زشتي تفاوت ندارند. با مسائل مختلف، يكسان برخورد ميكنند. آدابي را كه در زندگي فردي و اجتماعي به آن پايبند هستند همه يكسان است.
احساسات انسانهاي كامل، مثل يكديگر است؛ زيرا چيزي كه احساسِ آنها را تحريك نموده است، يك واقعيّت است؛ درست مثل امور طبيعي. مثلاً اگر به يك ليتر آب، صد درجه حرارت برسد، آب جوش ميآيد؛ اين ديگر فرق نميكند در كدام كشور باشد و چه كسي آتش را روشن نموده باشد؛ در زمان قديم باشد يا آيندهاي دور. واقعيّت، واقعيّت است. اگر قرار است مسئلهاي خشمي را برافروزد، اصل فروزش خشم و ميزان آن بايد يكسان باشد. اگر واقعيّتي بايد عشقي برافروزد، اصل و ميزان آن ثابت است. و همچنين ديگر عواطف.
اگر انسانها در موقعيّتهاي مشابه داراي عواطف مختلفي هستند. به خاطر همين است كه آنها ذهنشان آينهي تمام نماي واقعيّت نيست. بلكه قسمتي از آن را خود ساختهاند. «درست» و «نادرست» را خود، نام نهادهاند. «حقّ» و «باطل» را خود لباس پوشاندهاند. آفتاب و سايه را خود نقّاشي كردهاند. تلخ و شيرين را خود تلقين نمودهاند. زشت و زيبا را خود تعريف كردهاند.
اختلاف انسانها با يكديگر، واقعيّتي تلخ است كه نشان موهوم پرستي انسان است.
انسان هرچه بيشتر در اين باره بيانديشد، وادار ميشود تا كمتر جزم انديش بوده و احساسات و باورهاي خود را بيشتر مورد بررسي و نقد قرار دهد.
حال سؤال اين جاست كه چرا به انسان همانند ديگر موجودات، دانش غريزي داده نشده است تا اين قدر دچار وهم نشده و نيازهايش را آن گونه كه هست ببيند و آن طور كه بايد در پي رفع آنها برآيد؟
پاسخ اين است كه اگر انسان نيز از دانش غريزي بهره ميبرد، ديگر چه فرقي با ديگر موجودات داشت؟! انسان همهي امتيازش اين است كه خود، سرنوشتش را بسازد! و سرنوشت انسان چيزي جز مجموعه «دانشها، بينشها و روشها»يي كه كسب كردهاست نيست[2].
و همين سرنوشت، ابديّت انسان را رقم ميزند. يعني پس از مرگ، چيزي كه انسان را عذاب ميدهد وهمهايي است كه واقعيّت ميانگاشته، سايههايي است كه آفتاب ميپنداشته، خلأهايي است كه پُر ميديده و تاريكيهايي است كه نورشان ميدانسته و لذا جذب باطل ميشده است و از آن طرف واقعيّات را وهم ميديده و از حق روي بر ميتافته است.
اين جذب و دفعِ تأسّفبار، ـ جذب باطل و دفع حقيقت ـ انسان را دچار آنچنان حسرتي ميكند كه دردش را تا آن سوي ابديّت با خود همراه خواهد داشت.
خصوصيّات منفي كه قرآن براي انسان ميشمارد اختصاص به «انسان وهمي» دارد نه «انسان واقعي». هرچه انسان با واقعيّت در ارتباط باشد كمتر وهمي بوده و از زشتي انسانهاي رشد نيافته دورتر ميشود.
همهي حكيمان و عالمان و مصلحان و ناصحان و واعظان و آموزگاران، در پي اين هستند كه انسان را بيدار كنند تا رؤيايش را حقيقت نبيند و دنيايش را خود نسازد و واقعيّات را وادار نكند تا برگِرد خواست او بگردند.
واقعيّت چيزي است كه از قبل بوده و انسان بايد آن را بيابد و بعد خواستههايش را با آن هماهنگ نمايد.
همهي آزمون انسان در اين عمر كوتاهش اين است كه چهگونه به حقيقت ميرسد. مهمترين سؤال بشريّت اين است كه «حقيقت چيست؟».
به راستي حقيقت چيست؟ و از اين ميان حقيقت عشق چيست؟
آيا با من همراه خواهي شد تا اين حقيقت را كشف كنيم؟
قلم اين نوشتار اگر خستهات كرد، از همراهي باز نمان! تلاشم را نمودهام تا خسته نشوي، تو هم تلاشت را بكن تا كتاب را يك نفس بخواني!
[1] ميتوانيد به آيات زير مراجعه كن: إسراء: 67، كهف: 54، معارج: 19 ـ 21، إبراهيم: 34، هود: 9، أنبياء: 37، قيامت: 5، علق: 6 و 7، فجر: 15 و 16
[2] در آغاز آفرينش نيز ملائكه تنها زماني تفوّق آدم را بر خود قبول كردند و سجده تعظيم در مقابلش نمودند كه باور كردند انسان چقدر ميتواند بياموزد! و بر اساس آموزههايش، بينش و نگاه صحيح به پديدههاي پيرامونش داشته باشد و با اين بينش بهترين روشها را براي انجام كارها و رسيدن به خواستههايش برگزيند.
[=B Nazanin]سؤال دوّم: عشق چيست؟
[=B Nazanin]تعريف عشق
[=B Nazanin]عشق[=B Nazanin]، به معناي تمركز كامل ذهني و عاطفيِ مثبت روي يك موضوع است. اين تمركز اگر منفي باشد «نفرت» نام دارد.
[=B Nazanin]عشق[=B Nazanin] تمركزي كششي است! تمركزِ كششيِ همهي قواي مغزي و عاطفي روي يك موضوع. اين موضوع ميتواند يك انسان باشد و يا يك حيوان و يا هر چيز ديگري و يا يك تحقيق علمي باشد. اين موضوع ميتواند خدا باشد.
[=B Nazanin]تمركز كششي، يك نيروي رواني است كه در اختيار بشر گذاشته شده است تا بتواند از قوايش ـ در كاملترين ظرفيتي كه دارند ـ بهره ببرد.
[=B Nazanin]عشق[=B Nazanin] و نفرت تنها راهي است كه ميتواند بالاترين تمركز را در انسان به وجود بياورد. عشق، تمركز براي جذب و كشش و يگانگي با معشوق است.
[=B Nazanin]و عشق كه از يك توجّه ساده شروع شده است، به مرور اين توجّه بيشتر گشته و همهي زواياي ذهن را پر ميسازد؛ تا آن جا كه جايي براي تمركز امور ديگر باقي نميماند.
[=B Nazanin]عشق[=B Nazanin]، دل را كويري تشنه ميكند كه چشمي جز به يك آسمان ندارد. و بذر وجودش جز در يك زمين نميرويد و ديوارهي عاطفهاش جز با يك ياس، طروات نميگيرد. و هستهي احساسش جز در يك مدار نميچرخد.
[=B Nazanin]عشق[=B Nazanin]، وحدت؛ و نفرت، كثرت است! احساس عشقي، ميل شديد به يگانگي با معشوق است؛ آن قدر كه يك روح بر دو جسم ميتابد؛ ولي نفرت، تمايل زياد براي جدا بودن كامل از منفور است؛ از نام او، از جاي او، از اخلاق او، از كيش او، از...
[=B Nazanin]عشق[=B Nazanin]، علاقه شديد براي بودن با معشوق است. اين «بودن»، با خود هيچ چيز ديگري ندارد. از بودن با معشوق، نميخواهد به چيزي برسد؛ توقّعي ندارد؛ هدفي ندارد؛ توضيحي ندارد؛ براي بودنش فلسفهاي را به درستي نميداند. فلسفه، مربوط به انتخاب است؛ عشق انتخاب نيست. عشق يك اتّفاق است. اتّفاقي مبارك و يا نامبارك.
[=B Nazanin]حقيقتِ تدريجيِ عشق
[=B Nazanin]عشق[=B Nazanin]، حقيقتي تدريجي دارد. آرامتر از نخل ميرويد و ساكتتر از خورشيدِ قطب، طلوع ميكند.
[=B Nazanin]عشق[=B Nazanin] مثل ديگر هيجانهاي دروني نيست. مثل ترس و شرم نيست كه به يكباره به وجود بيايد. عشق نيازمند زماني طولاني است تا به درستي ريشه كند و عمق يابد، جوانه زند و برگ و بار گيرد و به ميوه نشيند. ميوهاي به شيريني تاك و يا به تلخي حَنْظل.
[=B Nazanin]ممكن است عشق در زمان كوتاهي شعله كشد! ولي در آن صورت هم باز عشق به صورت تدريجي ايجاد شده و زمانِ لازمِ خود را برده است. منتها بيشترِ اين زمان، چون جنيني در رحمِ خيال عاشق بوده است، بر ديواره رؤياهاي او چسبيده است و از آرزوهاي او تغذيه نموده و بزرگ و بزرگتر شده است، تا وقتي كه معشوقش را در واقعيّتِ بيرون ديده است. آن وقت تولّد جنينِ عشق، به يكباره اتّفاق افتاده است. تولّد يكباره عشق، رشد يكباره آن نيست.
[=B Nazanin]شايد بايد بيشتر توضيح بدهم:
[=B Nazanin]ذهن پر از قضاوت دربارهي شخصيّت ديگران است؛ كارهايي كه انجام ميدهند، افكاري كه ابراز ميدارند، احساسهايي كه بروز ميدهند.
[=B Nazanin]و در اين ميان، الگوهايي در ذهن ما وجود دارد كه بر اساس آن شخصيّتي را ستوده، رفتاري را تمجيد نموده، فكري را پذيرفته و يا از احساسي تأثير ميگيرد.
[=B Nazanin]حال زماني كه شخصي را يافتي كه شخصيّت آن بيشتر از ديگران مورد ستايش، تمجيد و پذيرشت قرار گرفت، به او توجّه مينمايي. اين توجّه بيشتر و بيشتر ميشود. كم كَمك دريچه لايههاي درونيتر قلبت را به رويش ميگشايي.
[=B Nazanin]وقتي كه به عشق ميرسي، آن را به يكباره احساس ميكني. احساس ميكني به رگ حياتت گره خورده؛ آن قدر كه بي او نفست به سختي بالا ميآيد.
[=B Nazanin]معشوق[=B Nazanin] نيز تا تو را بشناسد و هماهنگ با رؤياهايش ببيند، زماني طولاني لازم است. هرچند عشّاق اين زمان را به معشوق نميدهند و بسيار شتابزده از او ميخواهند تا تنِ سرمازدهاشان را در كلبه قلبش، بستري گرم بخشد!
[=B Nazanin]در آينده بيشتر توضيح خواهم داد كه «كُندي معشوق در همراهي عاطفي با عاشق» مالِ عشقهاي مجازي است و الا در عشق معنايي، جايي كه خدا معشوق قرار ميگيرد، معشوق، عاشقتر از عاشق عمل ميكند![=Gungsuh][1]
[=B Nazanin]پس عشق، پديدهاي تدريجي است. آشنايي ما با الگوي عشق ديرينه است. هر چند مورد خارجي آن تازگي دارد. به عبارت ديگر معشوق از زمانهاي گذشته به صورت ذهنيّتي كلّي وارد احساس ما شده است، كوبهي دلمان را زده و چندي ميهمان بوده و بعد اجاره نشين قلبمان شده و حالا ميخواهد صاحب خانه شود.
[=B Nazanin]آيا عشق يك نياز است؟
[=B Nazanin]همهي انسانها در مسير زندگي تحت تأثير عواطف يكديگر قرار دارند. باران عاطفه همهي را خيس محبّت كرده است.
[=B Nazanin]از پدر و مادر گرفته تا خواهر و برادر و پدر بزرگ و مادر بزرگ و خويشان و دوستانِ محلّه و مدرسه و بعد هم همسر و فرزندان. و حتّي خاكِ ميهن و در و ديوار محلّه و شبستان مسجدِ نزديك خانه و حتّي حيوان دست آموز و يك گلدان با گياه سبز و گلهاي شب بو...
[=B Nazanin]... يك خودنويس، يك يادگاري، يك كتاب كه پشتش را كسي امضا كرده، يك بوي خوش و يك نقّاشي كه زحمتش را كشيدهاي و...
[=B Nazanin]آن قدر چيز در اين دنيا هست كه انسان به آنها دلبسته، يا دلبسته بوده است كه تعجب آور است. انگار آدمي جز مهر و قهر كاري در اين دنيا ندارد!
[=B Nazanin]ولي دلبستگيهاي رايج غير از عشق است. عشق عواملي غير طبيعي دارد. عواملي كه الزاماً در مسير زندگيِ همهي انسانها قرار نميگيرد. بسياري از انسانها از اين عوامل به دور هستند.
[=B Nazanin]من قبول دارم كه تخيّل عشقي و رؤياي داشتن يك معشوق براي بسياري وجود دارد، رؤيايي كه انبوهي از آثار ادبي و داستاني را در قالب شعر و رمّان و فيلم و عكس و نقّاشي خلق نموده است.
[=B Nazanin]جوانان زيادي در تخيّل خود دستشان در دست ياري است. پسري با دختري، دختري با پسري، پسري با پسري، دختري با دختري. خصوصاً دختران، رؤياي عشقي با همجنس خود را، بسيار در تخيّل ميپرورانند.
[=B Nazanin]رؤياي عشقي، خلسه و تخديري را در فرد ايجاد ميكند كه حتّي نوشتنِ از آن هم، شوقِ تازهاي را در نويسنده باعث ميشود. منظور اين است كه من هم كه ميخواهم اين بحث را به پايان ببرم دوست دارم كمي بيشتر در اين باره بنويسم.
[=B Nazanin]چقدر زيبا و پر شُكوه است كه دلم با نگاهي گرم شود و با صدايي بلرزد و با قراري نبض گيرد. خزيدن در آغوش ياري كه با نازي همهي وجودم را پر از نياز كند.
[=B Nazanin]چقدر دير محو ميشود خاطرهي قدم زدنت زير درختان بلوط، در يك سكوت ممتد، بي هيچ سخني و تنها بغضي كه مدام ميآيد و ميرود و تنها دستان توست كه انگشتانش را ميفشارد و او هم با نيم نگاهي پاسخي عميق ميدهد.
[=B Nazanin]وه چه مستم ميكند وقتي كه زير درختان پاييززده، روي نيمكتي غريب، تنها من و تو، دستانت را با دو دستم گرم ميكنم، آنها را آنچنان عميق ميبوسم كه يك قطره اشك زودتر از ديگري دستت را خيس ميكند و تو سر بر شانهام ميگذاري و انگشتانم را به سختي ميفشاري و من با همهي هوسِ آغوشي كه در وجودم شعله ميكشد، خودم را نگه ميدارم كه نكند اوج مستيام به يكباره فرو نشيند.
[=B Nazanin]آهاي نويسنده!... بيدار شو! زمان عاشقي، با خورشيد عقل، به صبح رسيده و شبهاي دل انگيز را، صبح هوشياري، تبديل به خاطره نموده است.
[=B Nazanin]خوانندهي تو ميخواهد از عشق بداند نه كه آن را احساس كند. او آن را شايد بارها احساس كرده باشد. به او بگو عشق خوب است يا بد! اگر خوب است چهگونه عميقش كند؟ و اگر بد است چهگونه رهايش شود؟
[=B Nazanin]به بحث خودمان برگرديم، چندي قلم لغزيد و از دست رميد و آهوي چمنزار خيال شد...
[=B Nazanin]برايت ميگفتم كه من قبول دارم كه تخيّل عشقي لذّت بخش است؛ ولي با اين لذّت، اكثر انسانها آشنا نيستند و همين عدم آشنايي دليل بر اين است كه عشق يك نياز نيست. نياز چيزي است كه همه آن را درك ميكنند و در پي پاسخ به آن بر ميآيند. اكثر انسانهاي پيرامون ما، اصلاً به دنبال عشق نيستند. آنها درگير مسائل روز مرّهي خود هستند. آنها به همين مقدار كه يكديگر را دوست داشته باشند بسنده ميكنند.
[=B Nazanin]بله «محبّت» يك نياز است! نه «عشق». نيازِ به محبّت را ميتوان در محبّت همهي انسانها به پديدههاي پيرامونشان ديد. ولي نيازِ به عشق، فرا گير نيست. بنا بر اين عشق اصلاً نياز نيست.
[=B Nazanin]نياز بايد فراگير باشد. و الا اگر اختصاص به بعضي از انسانها داشته باشد، بايد بررسي كرد اين انسانها داراي چه خصوصيّاتي بودهاند كه اين نياز را احساس ميكنند؟ و بعد از بررسي بايد نتيجه گرفت كه اين نياز مربوط به آن خصوصيّات است نه اين كه مربوط به خصوصيّت انساني آنها باشد.
[=B Nazanin][=Gungsuh][1][=B Nazanin]قبل از اين كه تو قلبت را بگشايي او آغوشش را گشوده است.
[=B Nazanin]قبل از اين كه تو صدايش بزني، او تو را خوانده است.
[=B Nazanin]قبل از اين كه تو او را بشناسي، او [=B Nazanin]عاشق[=B Nazanin]تو بوده است.
[=B Nazanin]قبل از اين كه تو نيازت را بداني، او نيازت را بر طرف ساخته است.
[=B Nazanin]اصلاً انگار او به تو رسيده است تا تو به او رسيده باشي.
[=B Nazanin]سؤال سوّم: چه رابطهاي بين عشق [=B Nazanin]مجازي[=B Nazanin] و عشق حقيقي وجود دارد؟ (قسمت اول)
[=B Nazanin]هر چيزي كه مجاز باشد، شبيه حقيقت است؛ ولي خود حقيقت نيست. مجاز، سايه حقيقت است. سايه چقدر بايد شبيه صاحبش باشد؟ خيلي كم.
[=B Nazanin]وقتي به لطيفهاي ميخندي، شاد هستي و وقتي به وصال ميرسي هم، شاد هستي. امّا اين كجا و آن كجا؟! آن قدر بين اين دو تفاوت است كه آن خنده تنها شباهتي به اين شادي دارد! تنها سايهاي از اوست! هر چند شاديِ وصال هم ميتواند با شادي بس بزرگتر مقايسه شود و خندهاي را مانند شود كه سايهاي بيش نبود.
[=B Nazanin]عشق[=B Nazanin] مجازي شبيه عشق است امّا خود عشق نيست. زيرا عشق مجازي داراي تفاوتهاي اساسي با عشق حقيقي ميباشد[=B Nazanin][=Gungsuh][1][=B Nazanin].
[=B Nazanin]عشق[=B Nazanin] مجازي
[=B Nazanin]عشق[=B Nazanin] مجازي شبيه عشق حقيقي است. بسياري از علايم عشق حقيقي را با خود همراه دارد؛ ولي تفاوتهاي اصولياش با آن بيشتر از وجوه اشتراك آن است. اين تفاوتها را در ادامه به بحث خواهيم نشست.
[=B Nazanin]نقطه مركزي اين تفاوتها، گسترش «من» در عشق مجازي و اعدام «من» در عشق حقيقي است.
[=B Nazanin]«من» همهي آن چيزي است كه هركسي از انديشهها و عواطف و وابستگيها دارد.
[=B Nazanin]وقتي كسي به يكي از انديشههايت توهين ميكند و يا يكي ازسليقههايت را پسنديده و از آن تعريف مينمايد و يا احساست را بيپاسخ ميگذارد، آن وقت تو ميتواني به خوبي «منِ» خود را حسّ كني. ميزان تأثير تعريف و توهين، نشانهي وجود «من» و حاكي از مقدار گستره آن است.
[=B Nazanin]عاشق[=B Nazanin] در عشق حقيقي، «منِ» خود را فاني در «منِ» معشوق ميكند؛ ولي در عشق مجازي اين معشوق است كه از او خواسته ميشود تا «منِ» خود را فداي «منِ» عاشق كند.
[=B Nazanin]عشق[=B Nazanin] پيروز، از نظر عاشق، عشقي است كه معشوق خود را محو عاشق كند. و هيچ «من»ي را از خود بروز ندهد و تنها خود را محو در «منِ» عاشق نمايد و همهي آنچه مربوط به «منِ» عاشق ميشود، درست شمرده و هميشه همان را بروز دهد.
[=B Nazanin]عاشق[=B Nazanin] فقط ميخواهد آفتابي باشد كه گُلِ معشوق، تنها به او روي كند. ميخواهد كه معشوق مال او باشد. مِلك او باشد. هرچه را كه او ميخواهد بپسندد. هر كه را او ميخواهد دوست داشته باشد. آن طور كه او ميخواهد بيانديشد. و هر زمان كه غير از اين اتّفاق بيافتد، عاشق احساس ميكند در عشق شكست خورده است.
[=B Nazanin]عاشق[=B Nazanin] ميخواهد داراييهايش را گسترش دهد، به معشوق ميگويد: «تو مال من باش! تا من مال تو باشم». در اين كه ميگويد «مال تو باشم» راست ميگويد. او حاضر است جان و مال و آبرو و همهي فرصتهاي عمر و حتّي دينش را نثار معشوق كند! ولي به يك شرط و آن اين كه معشوق آينهي تمام نماي همهي آن چيزي باشد كه عاشق ميخواهد و معشوق بايد خواستههاي عاشق را در تمام لحظه لحظهي نگاه و گام و لحن و حركتي كه ميكند در نظر بگيرد، تا از رنجيدگي او جلوگيري كند.
[=B Nazanin]عاشق[=B Nazanin]، ديگري را «رقيب» ميپندارد. شايد ديگري بيشتر به درد معشوق بخورد و يا معشوق، ديگري را بيشتر دوست بدارد؛ ولي عاشق نه كاري به مصلحت معشوق دارد و نه به نظر او اهميّت ميدهد.
[=B Nazanin]هر چند عاشق خيال ميكند مصلحت معشوق را در نظر ميگيرد؛ ولي خيال، كه هميشه واقعيّت نيست.
[=B Nazanin]او خودش را به معشوق تحميل ميكند. او را وا ميدارد تا دوستش بدارد. زياد هم دوستش بدارد. به دوستيِ كم قانع نيست. اصلاً در دوستي، حدّي را نميشناسد. كوچكترين كم مهري، او را طوفان زده ميكند، غمگين و افسردهاش ميسازد. حتّي از معشوق خشمگين ميشود. خيلي وقتها تنها خيال ميكند معشوق او را كم دوست داشته و يا اصلاً دوست ندارد.
[=B Nazanin]بعضي وقتها عاشق و معشوق، جايشان عوض ميشود. باز اين معشوق است كه ميخواهد عاشق مال او باشد. رابطهي عشقي الاكلنگ است. هر زمان يكي از بالا نگاه كرده و ديگري از پايين التماس ميكند.
[=B Nazanin]معشوق[=B Nazanin] در عشق مجازي، بيشتر، عاشق را دوست ميدارد، تا عاشقمعشوق را! زيرا محبّتِ معشوق به عاشق، هر چند به عشق نرسيده؛ ولي واقعي است. همراه با مصلحت عاشق است. همراه با احترام به نظرات عاشق است.
[=B Nazanin]عاشق[=B Nazanin] اين چنين خلوصي در محبّتش ندارد؛ ولي متأسّفانه هميشه اين معشوق است كه مورد تاخت و تاز و شِكوه و توبيخ عاشق است.
[=B Nazanin]بيچاره معشوق كه چقدر بايد به خاطر عاشق زجر بكشد. اين را عاشق هم قبول دارد. خيلي وقتها قبول دارد كه معشوق را عذاب داده است.
[=B Nazanin]اصلاً هر زمان كه عاشق به شدّت از معشوق ناراحت است، وقتي به مظلوميّت معشوق ميانديشد، از ناراحتياش كاسته ميشود. حتّي از خودش ناراحت ميشود. خودش را سركوفت ميزند. به خودش ميگويد: «آخه اون بيچاره چه تقصيري داره؟! چقدر بايد به ساز تو برقصّه؟! چرا همهاش بايد با توقّعات بچهگانهات او را غمگين كني و مدام بينتان شكرآب باشه؟!».
[=B Nazanin]در عشق مجاز، هر انتقادي كه معشوق به عاشق بكند، موجب دلگرفتگي شديد او ميشود. هر تفاوتي را كه بين خود و معشوق ببيند، نسبت به او خشمگين ميشود. مدام از او انتظار دارد تا او را بفهمد؛ درك كند. به او در شرايطي كه دارد حق دهد. اگر هم قرار است ايرادي گرفته شود در لطيفترين قالب و با هنرمندي تمام و با توجّه به روحيهي ظريف عاشق باشد.
[=B Nazanin]به اين عشق از اين روي، مجازي گفته شده است چون عاشق خيال ميكند عاشق است! خيال ميكند به غير از معشوق به چيز ديگري نميانديشد! خيال ميكند معشوق براي او مهمترين فرد در زندگياش ميباشد! خب اينها همه خيالات است!
[=B Nazanin]واقعيّت اين است كه عاشق تنها به خودش ميانديشد. همهي اندوه و غصّه عاشق هم به اين خاطر است كه معشوق به عاشق اهميّت لازم را نميدهد.
[=B Nazanin]هيچكس نميتواند آنچه را كه گفتم منكر شود. تو هم منكر اين جقيقت نيستي. منكري؟ نه جداً آنچه را كه گفتم قبول نداري؟ اگر قبول نداري پس تا به حال عاشق نشدي و اگر عاشق شدي تجربههاي عشقات را به خوبي مطالعه نكردهاي. اگر خوب فكري كني ميبيني حقيقت همان است كه گفته شد.
[=B Nazanin]به هر حال من فكر ميكنم مهمترين فرق بين عشق مجازي و حقيقي در ادّعاي «فنا» و واقعيّت آن است. هر عاشقي ميگويد: «من فاني معشوقم». يكي ادّعا ميكند و يكي حقيقت را ميگويد.
[=B Nazanin]اگر عاشق ميخواهد از مصائب عشق رهايي يابد، بايد واقعاً عاشق همان فردي شود كه تا حال فكر ميكرده عاشقش بوده است. همهي اين مصائب از بي عشقي است. عشق بزرگترين كام جهان است. عاشقان وقتي كامروا ميشوند كه «با خود» نباشند. بايد «بيخود» شوند و «دگرخواهي» را تا بلندترين قلّهي ايثار بالا بروند.
[=B Nazanin]همهي مصائب عشق از خودخواهي عاشق و توجه نكردن به مصلحت معشوق است. او فقط به كام خود ميانديشد. وقتي هوس بودن با معشوق، در او اوج ميگيرد، ديگر چيزي جلودارش نيست. معشوق در هر وضعيتي كه باشد بايد به اين هوس شعله كشيده توجه كند، و الا زخمها دوباره دهان باز ميكند. و مصائب عشق رخ مينمايد.
[=B Nazanin]عشق[=B Nazanin] حقيقي
[=B Nazanin]هيچ موضوعي مانند سخن گفتن در باب عشق حقيقي، انسان را دچار شعف نميكند؛ و با اين شعف و ذوق زدگي، خيلي نميتوان انتظار نظمي منطقي در سخن را داشت. زيرا همهي فلسفه خلقتِ اين گنبد دوّار و ساكنينش، رسيدن به عشق حقيقي است. رؤيايي كه براي رسيدن به آن بايد بيشترين تلاش را انجام داد و سختترين صبرها را نمود و تلخترين جامها را نوشيد.
[=B Nazanin]عشق[=B Nazanin] حقيقي روي آوردن به مبدأ آفرينش است و دلبستن به همهي آنچه كه او را زيباترين نموده است.
[=B Nazanin]وقتي گفته ميشود «الحمد لله»، يعني اين كه در جهان آفرينش هر ستايشي كه صورت ميگيرد بايد از آنِ خداوند باشد، زيرا او «زيباي كلّ» است. نبايد زيبايي خداوند توسط مخلوقات زيبايش، از نظرها مخفي شود. آفتاب هرچه گرم و روشن باشد باز پرتو خورشيد است. دريا هرچه آبي باشد باز آينه آسمان است. نسيم هرچه خوشبو باشد باز گذركردهي باغ است. معشوقهاي زميني هرچه عشق برانگيز باشند باز تجلّي او هستند.
[=B Nazanin]حمد مخصوص خداوند است؛ زيرا او «ربّ العالمين» است؛ مالك همهي جهانيان است. هرچه هست از اوست و به اوست. زيرا او رحمن و رحيم است. رحمتهاي مادّي و معنويش همه را بهاري نموده است.
[=B Nazanin]تمام زيباييهاي خلقت، تنها زماني زلال و زيبا هستند كه از خالق خود سخن بگويند و خود را مطرح نكنند. نشانه و آيه او باشند. انگشت اشارهاشان رو به آسمان باشد. يوسف به زليخا ميگفت: «اگر چون زيبايم دوستم ميداري، چرا آني كه زيبايم نموده دوست نداري؟! قوس ابروهايم از اوست؛ خوشرنگي صورتم از اوست؛ او لبانم را به اين زيبايي برآمده و سرخ فام نموده و زلفم را چنگ اين همه دل نموده است و چشمان سياهم را باعث شب گردي خيل مشتاقانم ساخته است».
[=B Nazanin]خداوند را «الله» ميگويند. كسي كه همه والِه و حيران اويند، محتاج و خواهان اويند.
[=B Nazanin]اين كه گفته شده است: «همه با فطرت خدايي به دنيا آمدهاند» يعني همه، ارزشهاي انساني را دوست ميدارند و فريفته اوصاف جوانمردي هستند و زيباييهاي اخلاقي را به شدّت ميستايند و خصلتها ايماني را كرنش ميكنند و در يك كلام، همه آفريده شدهاند تا خداوند را پرستش كنند. و پرستش خداوند چيزي جز عشق ورزي به مفاهيم آسماني و آدمهاي غير زميني نيست.
[=B Nazanin]قرآن بخوان و ببين عاشقان آسماني با معشوقش خود چه رابطهاي داشتند. خوب دقّت كن! دوباره بخوان و دوباره. هر بار كه بخواني روزني ديگر به رويت گشوده ميشود. ببين زمينيان زميني، با دوستان خداوند چهگونه معامله ميكنند! آنها را از خود ميرانند و دروغگويشان مينامند و از شهر بيرونشان ميكنند و حتّي آنها را ميكشند؛ ولي آنها باز هم سخن از معشوقشان ميگويند و با اين همه آزار، خم به ابرو نميآورند.
[=B Nazanin]ببين خداوند با انسانها چهگونه سخن ميگويد! و چه كريمانه به آنها اصرار ميكند تا به سويش بيايند! و از خرمن عشقش خوشه برچينند! گاهي اين درخواست را آرام ميگويد. گاهي نشانههاي محبّت خدايي را ميشمارد. گاهي از بهشتش ميگويد. گاهي با خشم از دوزخش ميگويد. گاهي با تأسّف از عذابهايي ميگويد كه بر امتهاي ناسپاس پيشين نازل شده است. گاهي انسان را نفرين ميكند. ميگويد: «قُتِلَ الآنسانُ مَا أكْفَرَه!!»[=Gungsuh][2] مرگ بر انسان، او چقدر ناسپاس است! «يَا أيّهَا الآنسانُ مَا غَرَّكَ بِرَبِّكَ الكريمِ»[=Gungsuh][3] آهاي انسان، چه چيز باعث شده است اين قدر در مقابل پروردگارِ كريمت مغرور باشي؟!
[=B Nazanin]ناسپاسي از اين بالاتر كه انسان به راحتي قلبش را در اختيار هر «ابرو كمان» و «گيسو بلند»ي بگذارد؛ ولي از زيباي كل، غافل باشد ؟!
[=B Nazanin]خداوند ميخواهد انسان را عاشق خودش كند؛ در اين عشق تا ناكجاآباد ابديّت اوج خواهد گرفت. تا پشت كوه قاف، قاف قرب، قربِ رب[=B Nazanin]ّ[=B Nazanin]. رب[=B Nazanin]ّ[=B Nazanin]ِ وَدُود.
[=B Nazanin]انسانها همان گونه كه عاشق خداوند هستند، به آنها كه به او نزديكتر هستند نيز عشق ميورزند.
[=B Nazanin]چه بسيار انسانها كه در وجود خود علاقه شديدي نسبت به امام علي (عليهالسّلام) و فرزندان ايشان به خصوص امام حسين (عليهالسّلام) حس ميكنند! عشق به امام حسين (عليهالسّلام) را ميتوان در اشكها و ماتمهاي انسانهاي بيشماري ديد. بعضي وقتها كه اين عشق شعله ميكشد به انسان خلسهاي دست ميدهد كه غير قابل توصيف است.
[=B Nazanin]وقتي انسان كاملي با انسان كامل ديگري آشنا ميشود در اين ميان رابطهي از عشق و محبّت ايجاد ميشود كه تنها انسان كامل ميتواند آن را به درستي درك كند و از لذّتش مدهوش نشود.
[=B Nazanin]چه كسي ميتواند عمق علاقه پيامبر اسلام را به اهل بيتش بفهمد؟! و همچنين علاقه فاطمه زهرا (عليهاالسّلام) را به امام علي (عليهالسّلام) و يا علاقه حضرت زينب (عليهاالسّلام) به برادر بزرگوارش امام حسين (عليهالسّلام).
[=B Nazanin]صحنه عاشورا پر از دلدادگي انسانهاي كامل به يكديگر است. كافي است در اين دلدادگيها كه به خوبي در تاريخ ثبت شده است، تفكّر و تدبّر شود تا معناي عشق حقيقي قابل درك گردد.
[=B Nazanin]در ميان انسانهايي كه داراي كمالات و شاخصههاي روحي و ايماني بسيار ارزندهاي هستند نيز، ميتوان اين عشق حقيقي را بخوبي ديد.
[=B Nazanin]مثل علاقهاي كه بسياري از مردم به امام راحل و يا مقام معظّم رهبري دارند. نويسنده، علاقهاي بس عميق به اين دو بزرگوار دارد. عشقي كه بارها موجش، چشمانش را باراني ساخته و گونههايش را خيس ساخته است.
[=B Nazanin]علاقه نويسنده به اين اسطورههاي انسانيّت به خاطر مطالعات زيادي است كه در اين باره نموده است. هرچند سخنان بدخواهان را هم زياد شنيده و خوانده است. او با چشماني باز، قلبش را به رويشان گشوده است. به عبارت صحيحتر آن كه اسطورههاي عشق از ابتدا در قلب و فطرتش جاي داشتهاند. او خداوند را شاكر است كه آنها را بيرون نرانده است.
[=B Nazanin]عشق[=B Nazanin] تعميم يافته
[=B Nazanin]يكي از جلوههاي عشق حقيقي[=B Nazanin][=Gungsuh][4][=B Nazanin]، عشق ورزيدنِ بدون انحصار به همهي موجودات جهان هستي و مفاهيم بلند آسماني است.
[=B Nazanin]هنر عشق ورزيدن «تعميم يافته» و «بدون انحصار در يك شخص»، خصوصيّاتي را در انسان به وجود ميآورد كه حيرت آور است. حيرت از اين كه عشق به ديگران چقدر ميتواند معجزه كند و بركت داشته باشد. (ادامه دارد ...)
[=B Nazanin][=Gungsuh][1][=B Nazanin] براي مطالعه بيشتر در موضوع «چيستي حقيقت» به فصل آخر، پيوست 6 مراجعه كن.
[=B Nazanin][=Gungsuh][2][=B Nazanin] عبس: 17
[=B Nazanin][=Gungsuh][3][=B Nazanin] انفطار: 6
[=B Nazanin][=Gungsuh][4][=B Nazanin] البتّه صاحبان نظريه «مقّدمه بودن [=B Nazanin]عشقِ [=B Nazanin]مجازي براي [=B Nazanin]عشقِ [=B Nazanin]حقيقي[=B Nazanin]»، [=B Nazanin]عشق [=B Nazanin]«تعميم يافته بدون انحصار» را نياز دوّم عارف به [=B Nazanin]عشقِ [=B Nazanin]مجازي[=B Nazanin] ميدانند، آنها ميگويند در مرتبه اوّل سالك، نيازمند [=B Nazanin]عشقِ [=B Nazanin]مجازي[=B Nazanin] است تا بتواند سلوك را آغاز كند و بعد كه به كمال و به [=B Nazanin]عشقِ [=B Nazanin]حقيقي رسيد، دوباره به [=B Nazanin]عشقِ [=B Nazanin]مجازي[=B Nazanin] نيازمند ميشوند. منتها اين [=B Nazanin]عشقِ [=B Nazanin]مجازي[=B Nazanin] انحصارگرا نبوده و نسبت به همه موجودات هستي است. ولي از نظر ما [=B Nazanin]عشق [=B Nazanin]به مخلوقات هستي نشان [=B Nazanin]عشقِ [=B Nazanin]حقيقي[=B Nazanin] به خالق آنهاست و نبايد نام آن را [=B Nazanin]عشقِ [=B Nazanin]مجازي[=B Nazanin] گذاشت.
[=B Nazanin]سؤال سوّم: چه رابطهاي بين عشق [=B Nazanin]مجازي[=B Nazanin] و عشق حقيقي وجود دارد؟ (قسمت دوم)
[=B Nazanin]مظاهر عشق حقيقي
[=B Nazanin]انساني كه حقيقتاً عاشق است...:
[=Gungsuh][=Gungsuh]1.[=B Nazanin]دلش از ستم به درد ميآيد. ستم به انسانها، به حيوانات، حتّي به گياهان و شكستن يك شاخهي درخت. ستم كثيفترين كاري است كه بشر انجام ميدهد و بسيار هم انجام ميدهد. انسان تنها موجودي است كه خون همنوعش را بسيار ميريزد.
[=Gungsuh][=Gungsuh]2.[=B Nazanin]نيازمنداني را كه سويش ميآيند، يا بينياز ميكند و يا با سخني راست و مهربان، عذر خواهي مينمايد.
[=Gungsuh][=Gungsuh]3.[=B Nazanin]به پدر و مادر خود با چشماني خُرام! نيم باز و به شدّت مهربان مينگرد. اگر مادر نبود، خداوند چهگونه به او مهرباني مينمود. پدر و مادر اگر به او ستم هم بكنند باز هم به آنان با خشم نمينگرد.
[=Gungsuh][=Gungsuh]4.[=B Nazanin]همسرش را هديه خداوند ميداند. ارمغاني كه بايد تكريمش نمود و قدرش را به خوبي دانست. و اگر از او بدي ديد، به او ستم نميكند.
[=Gungsuh][=Gungsuh]5.[=B Nazanin]فرزندانش را گلهاي بهشتي ميشمارد، كه بايد از آنها به سختي مواظبت نمايد تا همچنان بوي بهشت دهند؛ صالح بمانند. فرزندان صالح بهترين يادگار انسان بعد از مرگ است.
[=Gungsuh][=Gungsuh]6.[=B Nazanin]براي همهي انسانها، دلسوزي ميكند؛ لذا از دعايش هيچكس را محروم نميسازد.
[=Gungsuh][=Gungsuh]7.[=B Nazanin]نفرين او حتّي براي ستمگران نيز نشان خيرخواهي اوست، زيرا او ميخواهد آنان بيشتر نمانند تا دوزخ خويش را عميقتر كنند!
[=Gungsuh][=Gungsuh]8.[=B Nazanin]نفرت و خشمش را تنها براي آنهايي دارد كه انسانها را دوست نميدارند.
[=Gungsuh][=Gungsuh]9.[=B Nazanin]ديگران را در آتش حرص و شهوت و خشمش قرباني نميكند.
[=Gungsuh][=Gungsuh]10.[=B Nazanin]به وعدههايش كاملاً وفادار است. ميداند خُلف وعده چقدر ديگران را رنجانيده، تحقير نموده و بر مشكلاتشان ميافزايد.
[=Gungsuh][=Gungsuh]11.[=B Nazanin]كسي را به سُخريه نگرفته، تحقير ننموده و بدگوياش را نميكند، چه اين كه خود نيز از سوژه شدن براي اين امور آزرده ميشود.
[=Gungsuh][=Gungsuh]12.[=B Nazanin]تا بتواند و موقعيّت اجازه دهد، دربارهي همه خوب ميانديشد.
[=Gungsuh][=Gungsuh]13.[=B Nazanin]از اين كه ديگري هزينه زندگياش را پرداخت نمايد، احساس ذلّت و خواري ميكند.
[=Gungsuh][=Gungsuh]14.[=B Nazanin]به اطرافيانِ مهربانش فرصت نميدهد تا خواستههايشان را مطرح كنند، خود نياز آنها را تشخيص داده و به اندازه امكاناتش به آنها كمك ميكند.
[=Gungsuh][=Gungsuh]15.[=B Nazanin]توقّع ندارد تا ديگران لطفش را پاسخ بگويند؛ هرچند لطف ديگران را بي پاسخ نميگذارد.
[=Gungsuh][=Gungsuh]16.[=B Nazanin]نه تنها به حقوق ديگران تجاوز نميكند، كه از حقّ خود نيز به نفع ديگران ميگذرد.
[=Gungsuh][=Gungsuh]17.[=B Nazanin]كمتر، ديگران را از دردها و مشكلاتش با خبر ميكند؛ مگر اين كه كاري از آنها ساخته باشد. او تنها شاديهايش را با ديگران تقسيم ميكند.
[=Gungsuh][=Gungsuh]18.[=B Nazanin]افت و اوجهاي زندگي، اخلاق مهربانش را تغيير نميدهد. خوبيهايش عاريهاي نيست؛ ريشه دارد.
[=Gungsuh][=Gungsuh]19.[=B Nazanin]با لبخند، صورتش را زيباتر ميسازد. او براي نشان دادن ناراحتيهاي شخصياش فقط لبخندش را محو ميسازد. ولي در دفاع از ستمديدگان، تا درفش و خون پيش ميرود
[=Gungsuh][=Gungsuh]20.[=B Nazanin]با سلامِ گرمش همه را گرم ميكند و بعد حالشان را ميپرسد!
[=Gungsuh][=Gungsuh]21.[=B Nazanin]از هركس كه باشد حق را ميپذيرد. قشنگي حق را بر زشتي گويندهاش ترجيح ميدهد.
[=Gungsuh][=Gungsuh]22.[=B Nazanin]در روابط اقتصاديش، انصاف را رعايت ميكند. نابساماني بازار را فرصتي براي زياد نمودن ثروت نميداند.
[=Gungsuh][=Gungsuh]23.[=B Nazanin]به خودش ستم نميكند؛ لذا در استفاده از لذايذ، راه ميانه را انتخاب ميكند.
[=Gungsuh][=Gungsuh]24.[=B Nazanin]خودش را ناكام نميگذارد، پس از فرصتهايش بهترين استفاده را براي رسيدن به آرزوهايش مينمايد.
[=Gungsuh][=Gungsuh]25.[=B Nazanin]همهي تلاشش را ميكند تا خود و خانوادهاش را از آتش دوزخ برهاند.
[=Gungsuh][=Gungsuh]26.[=B Nazanin]ارتباطات خويشاونديش را هرچه بيشتر حفظ نموده و كيفي ميسازد.
[=Gungsuh][=Gungsuh]27.[=B Nazanin]كينه كسي را در دل ندارد. اگر نتواند ببخشد خشمش را اظهار ميكند تا با پنهان ساختن آن، كينهتوز نشود.
[=Gungsuh][=Gungsuh]28.[=B Nazanin]نسبت به كسي حسادت نميكند، يعني از شكست انسانها خرسند نشده و پيروزي آنها، شادش ميكند.
[=Gungsuh][=Gungsuh]29.[=B Nazanin]با ديگران مهربان سخن ميگويد؛ لذا از توهين به آنها در هر سنّ و موقعيّتي كه باشند به شدّت پرهيز ميكند.
[=Gungsuh][=Gungsuh]30.[=B Nazanin]وقتي ميپرسد، ميخواهد بداند؛ نميخواهد ديگران را بيازمايد.
[=Gungsuh][=Gungsuh]31.[=B Nazanin]وقتي ياد ميگيرد، خوب گوش ميدهد؛ تا معلّمش را دچار زحمت نكند.
[=Gungsuh][=Gungsuh]32.[=B Nazanin]وقتي ياد ميدهد، شكيبايي ميكند، تا شاگردش خوب بفهمد.
[=Gungsuh][=Gungsuh]33.[=B Nazanin]مهربانيش مانع سختگيريهاي درستش نميشود؛ او ميداند سختگيريهاي مناسب، رشد ديگران را به دنبال دارد.
[=Gungsuh][=Gungsuh]34.[=B Nazanin]كمكهايش را به ديگران با پنهان نمودن، و كم جلوه داده و شتاب نمودن، ارزشي مضاعف ميبخشد.
[=Gungsuh][=Gungsuh]35.[=B Nazanin]در قضاوتهايش هرچند موضوع سادهاي باشد، دقّت لازم را مبذول ميدارد.
[=Gungsuh][=Gungsuh]36.[=B Nazanin]از اسم گذاشتن روي شخصيّت ديگران، به شدّت پرهيز ميكند. مثلاًً با شنيدن دروغي از يك فرد او را دروغگو خطاب نميكند.
[=Gungsuh][=Gungsuh]37.[=B Nazanin]در ميهماني رفتن و يا ميهماني دادن، به گونهاي رفتار ميكند كه ديگران به زحمت نيافتند.
[=Gungsuh][=Gungsuh]38.[=B Nazanin]در بحث با ديگران، آن قدر پيش نميرود تا آنها اقرار به اشتباهشان كنند؛ بلكه قبل از پايان بحث، با شوخي مناسب از جدّيّت بحث ميكاهد.
[=Gungsuh][=Gungsuh]39.[=B Nazanin]با ديگران، به خصوص با همسر و فرزندانش، بسيار شوخي ميكند. شوخيهايش نه كسي را آزار ميدهد و نه حريم ادب را ميشكند.
[=Gungsuh][=Gungsuh]40.[=B Nazanin]شرمش باعث ميشود تا ديگران در برخورد با او گستاخ نباشند.
[=Gungsuh][=Gungsuh]41.[=B Nazanin]در كار ديگران دخالتهاي بيجا نميكند.
[=Gungsuh][=Gungsuh]42.[=B Nazanin]هنگام بروز حادثه با آرمشش به ديگران آرامش ميبخشد.
[=Gungsuh][=Gungsuh]43.[=B Nazanin]براي بخشيدن ديگران خصوصاً همسرش، منتظر عذر خواهي آنها نميماند.
[=Gungsuh][=Gungsuh]44.[=B Nazanin]وقتي ميبخشد، پروندههاي مختومه را بازخواني نميكند.
[=Gungsuh][=Gungsuh]45.[=B Nazanin]در ستايش ديگران، موجب غرور آنها نميشود؛ او ميداند مغرور نمودن ديگران، بدترين ستمي است كه به آنها روا ميدارد.
[=Gungsuh][=Gungsuh]46.[=B Nazanin]خصوصاً تهيدستان را دوست ميدارد و از بودن با آنها احساس راحتي ميكند.
[=Gungsuh][=Gungsuh]47.[=B Nazanin]به كسي دروغ نميگويد، او ميداند دروغ به ديگران، بارزترين مصداق توهين به شعور و اعتماد انسانهاست.
[=Gungsuh][=Gungsuh]48.[=B Nazanin]ممكن است رابطهاش را با اطرافيان سرد كند؛ ولي با آنها قهر نميكند. او ميداند قهر نمودن هيچگاه سازنده نبوده است.
[=Gungsuh][=Gungsuh]49.[=B Nazanin]هيچكس را فريب نميدهد، نه با زبانش، نه با لباسش، نه با قيافهاش، نه با رفتارش، نه با لبخندش. او در همهي ابعاد درست و راست است.
[=Gungsuh][=Gungsuh]50.[=B Nazanin]ديگران را نميترساند؛ نه با نگاهش، نه با صدايش، نه با... حتّي بوق ماشينش!
[=Gungsuh][=Gungsuh]51.[=B Nazanin]رفتار و گفتار و نگاه و انديشه و احساسش، همه لطيف و مهربان است.
[=B Nazanin]او مؤمني است كه ديگران در پناه او احساس امنيّت ميكنند. به همين خاطر نام انسان كامل را «مؤمن» گذاشتهاند. مؤمن كسي است كه ايمان دارد. ايمان به معناي امنيّت است. شخص مؤمن از طرفي با حضور خداوند، احساس امنيّت ميكند و از طرفي، ديگران نيز با حضور مؤمن اين چنين احساسي را تجربه مينمايند.
[=B Nazanin]معشوق[=B Nazanin]هاي حقيقي
[=B Nazanin]در تاريخ، نام معشوقهاي را ميبينيم كه بسياري از انسانها به آنها حقيقتاً عشق ورزيدهاند:
[=B Nazanin]انبياي بزرگوار، امامان شيعه، شهداي راه خدا، دانشمندان فروتن و نيكوكاران جامعه.
[=B Nazanin]همچنين در اطراف خود، به انسانهايي عشق ميورزيم كه حقيقتاً استحقاق اين عشق را دارند؛ مانند والدين، معلّمان و دوستان معنوي.
[=B Nazanin]معشوق[=B Nazanin]هاي معنوي نه تنها مانع عشق انسان به خداوند نميشوند كه بيشتر اين عشق را شعلهور ميسازند. زيرا عشق به اينان، در طول عشق به خداوند است، نه در عرض آن.
[=B Nazanin]توضيح اين كه:
[=B Nazanin]وقتي تو دوستانِ دوستت را به خاطر رابطهاي كه با دوستت دارند دوست ميداري، آنها جايي جدا در قلبت اشغال نميكنند. در واقع دوستي با دوستت آن قدر عميق شده است كه محبّت به او، به ديگر دوستانش نيز سرايت نموده است. به تعبير ديگر، محبّت با دوستان دوست در طول علاقه به دوست ميباشد. اين دوستي نشان رابطهي قوي با دوست خواهد بود.
[=B Nazanin]كسي كه ادّعاي عشق حقيقي را دارد، بايد ديگرِ دوستانش، همه دوستان خداوند باشند تا جايي را در قلب به خود اختصاص ندهند و در نتيجه جاي خداوند را تنگ نكنند. و الا دوستان انسان، در عرض و كنار خداوند قرار ميگيرند و اين شريك نمودن خداوند با ديگران است.
[=B Nazanin]شرك عاطفي و قلبي، ستمي بزرگ به قلب و عاطفه است[=B Nazanin][=Gungsuh][1][=B Nazanin]. و علّت ممنوعيّت شرك نيز همين است كه انسان غير خداوند را مثل خداوند دوست نداشته باشد[=B Nazanin][=Gungsuh][2][=B Nazanin]؛ بلكه دوستيش با بقيه، در طول و تابشي از دوستي با خداوند باشد.
[=B Nazanin]وقتي چراغي روشن است چراغي ديگر كه روشن ميشود نورش با نور اوّلي وحدت پيدا ميكند. سر ستيز با آن را ندارد. ستيزي هم باشد با تاريكي است.
[=B Nazanin]نشانهي عشق به خداوند، مهرورزي به معشوقهاي معنوي است. شايد نشانه هم نباشد، بلكه اين دو عشق يكي باشد.
[=B Nazanin]عشق[=B Nazanin] حقيقي و مجازي داراي مشتركات و همچنين داراي تفاوتهايي هستند. وجود اشتراكات نبايد ما را غافل از تفاوتها نمايد.
[=B Nazanin]اشتراكات عشق حقيقي و عشق مجازي
[=Gungsuh][=Gungsuh]1.[=B Nazanin]هر دو عشق، بالاترين نقطه برانگيخته شدن هيجانات رواني يك انسان است. و پاياني براي اين اوج متصوّر نيست و به خاطر محدوديّت توان روحي انسان، ممكن است كار عاشق به جنون و يا حتّي به مرگ بيانجامد. و در اين ميان جسم به شدّت نحيف و لاغر شده و سيستم بدن مختل ميشود.
[=B Nazanin]علّت چنين تأثيري اين است كه عشق، شكار خود را رها از هر تعلّقي ميكند و او را تنها متوجّه يك قبله ميسازد. روح، مانند يك زنداني ميگردد كه قرار آزاديش صادر شده است. او ديگر تحمّل يك ساعت زندان را نيز نخواهد داشت. بيطاقتي روح براي ماندن در محدودهي جسم، تأثير بسيار مخرّبي روي بدن دارد.
[=Gungsuh][=Gungsuh]2.[=B Nazanin]هر دو عشق، سبب ميشود تا رؤياييترين زمان، لحظهاي باشد كه معشوق نيز خود را دوستدار عاشق بنمايد. و چون اين دغدغه سرانجامي ندارد و هيچ زمان عاشق نسبت به رضايت معشوق مطمئن نميشود، اندوهي نهاني و يا آشكار هيچگاه عاشق را رها نميسازد؛ ولي به هرحال عاشق همهي تلاشش را انجام ميدهد تا گل رضايت بر لبان معشوق برويد.
[=B Nazanin]اين رضايت زماني به دست ميآيد كه براي معشوق ثابت شود كه عاشق تنها به او و به آنچه او ميپسندد توجّه دارد و بس. و هرچه رابطهي عشقي شديدتر شود اين حساسيّت افزايش پيدا ميكند.
[=B Nazanin]اندوهِ تقصير و كوتاهي كردن در مقابل خواستههاي معشوق آني عاشق را راحت نميگذارد. هم عشّاق مجازي اين گونهاند و هم اولياي خداوند. حتّي در نيايشها به ما آموختهاند كه بگوييد: خدايا ما را از «مقصّرين»، آنها كه هميشه احساس كوتاهي در مقابل معبودشان دارند، خارج نكن!
[=B Nazanin]تفاوتهاي عشق حقيقي و عشق مجازي
[=Gungsuh][=Gungsuh]1.[=B Nazanin]در عشق مجازي، معشوق يك فرد و يا يك شيء است؛ ولي در عشق حقيقي، معشوق يك مفهوم و معنا است. يك صفت و خصلت و سجي[=B Nazanin]ّ[=B Nazanin]ه است. هر چند اشخاص، به عشق حقيقي واقعيّت خارجي ميدهند؛ ولي اين افراد تا زماني معشوق هستند كه مصداق آن مفاهيمي باشند كه عاشق، آنها را ميستايد.
[=Gungsuh][=Gungsuh]2.[=B Nazanin]در عشق مجازي، رقابت وجود دارد و معشوق، از آنِ كسي است كه بيشترين فداكاري را از خود بروز داده باشد؛ ولي در عشق حقيقي، رقابت معنا ندارد؛ هركسي ميتواند به اندازه عشقش، از معشوق بهره ببرد. اصلاً عاشق، عشق به معشوق را ترويج ميدهد.
[=Gungsuh][=Gungsuh]3.[=B Nazanin]وصال در عشق مجازي مفهومي فيزيكي و مادّي دارد؛ لذا بسته به ميل و خواست عاشق صورت نميگيرد و بايد شرايطي خاص مهيّا شود تا وصال صورت گيرد؛ ولي وصال در عشق حقيقي، به يك توجّه و ذكر و روي نمودن قلب و برگشتن از راه غفلت، محقّق ميشود.
[=B Nazanin]بر همين اساس هجران نيز در عشق حقيقي بيمعنا است. زيرا هجران به معناي دوري از معشوق است. و در عشق حقيقي اين دوري نميتواند مادّي باشد؛ زيرا خداوند كه در نقطه هِرَم اين عشق قرار دارد، همه جا هست و از رگ گردن انسان به او نزديكتر است.
[=B Nazanin]هجران در اين عشق به معناي كم رنگ شدن عشق و از بين رفتن آن است. به عبارت ديگر عشق حقيقي با هجران در تضاد است. يا عشق هست و وصال است؛ يا عشق نيست و هجران است. عاشق در اين عشق نميتواند همچنان عاشق بماند و در هجران از معشوق بسوزد؛ ولي در عشق مجازي، عاشق همچنان كه احساس عشقياش شديد است، ممكن است امكان وصال نداشته و در هجران آه و ناله سر دهد.
[=B Nazanin]البتّه ممكن است هجران در عشق حقيقي را اين گونه ترسيم كنيم كه: روح، تا زماني كه در بدن هست، مجبور است به خاطر رفع نيازمنديهاي جسم، فعاليّتهايي را انجام دهد. اين فعاليّتها، زمينههاي غفلت را در او تشديد مينمايد. لذا انسان كامل كه عاشق خداست هميشه آرزو ميكند: «اي كاش روحش از حصار تن رها شود و او ديگر وحشت از غفلت نداشته باشد و با آزادي روح، به لقاء محبوبش نائل گردد».
[=B Nazanin]البتّه در اين ترسيم نيز وقتي غفلت و احساس هجران به عاشق دست ميدهد ديگر خبري از عشق نيست.
[=B Nazanin]تصوير ديگر از هجران عشق حقيقي اين است كه عاشق با نزول از هر مرحله عشق به مرتبه نازلتر آن، احساس دوري از آغوش معشوق خويش را دارد. و چون هنوز عاشق است اين دوري را بخوبي در مييابد و از درون به شدّت ميسوزد.
[=B Nazanin]به نظر ميرسد اين تصوير آخر، بهترين توضيح براي هجران در عشق حقيقي باشد. خصوصاً با توجّه به اين حقيقت كه عشق مجازي با مرگ، ميميرد؛ ولي عشق حقيقي تازه جان گرفته و زنده ميشود. و لذا تا ابديّت افت و خيزهاي عشقي و اندوه و سرورهاي آن، تار و پود زندگي ابدي انسان كامل را تشكيل ميدهد.
[=B Nazanin]به هرحال در عشق مجازي، اين معشوق است كه از عاشق دور ميشود و اين چنين او را خاكستر نشين ميكند؛ ولي در عشق حقيقي اين عاشق است كه قدر معشوق را نميشناسد، از او روي تافته و مفتون جلوههاي دروغ ميشود. و الا معشوق نه تنها از او دور نشده كه مدام او را به توبه و بازگشت فراميخواند.
[=B Nazanin]در عشق مجازي عاشق مدام ميگريد كه چرا معشوق به او توجّه ندارد؛ ولي در عشق حقيقي، عاشق مدام خود را ملامت ميكند كه چرا به معشوق توجّه كامل ندارد.
[=Gungsuh][=Gungsuh]4.[=B Nazanin]در عشق مجازي، «منِ» عاشق گسترش مييابد؛ ولي در عشق حقيقي «منِ» معشوق وسعت ميگيرد. به عبارت ديگر، عاشق در عشق مجازي به دنبال همراه نمودن معشوق با خود است. ميخواهد كه معشوق در او محو شود؛ ولي عاشقعشق حقيقي، به دنبال اين است تا در معشوق فاني گردد.
[=B Nazanin]بر همين اساس ايراديهايي كه معشوق به عاشق ميگيرد نيز تأثير متفاوتي در عاشق ميگذارد. در عشق مجازي اين ايرادها موجب دلخوري شديد عاشق ميشود. او احساس ميكند اين ايرادها دليل بر قبول نشدنش نزد معشوق است.
[=B Nazanin]ولي در عشق حقيقي نه تنها عاشق ازاين ايرادها نميرنجد بلكه آن را موجب اميدواري خود ميداند. او احساس ميكند معشوق به او خوشبين است. او را فراموش نكرده است. او را رها ننموده تا در چمنزار دنيا مثل حيواني بچرد. او ميخواهد بندهاش نگاهش به آسمان باشد و هر بار كه نگاهش را به زمين بدوزد و خوي زمينيان را بگيرد به او به سختي هشدار ميدهد. (ادامه دارد ...)
[=B Nazanin][=Gungsuh][1][=B Nazanin] لا تُشْرِكْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظيمٌ (لقمان: 13) ترجمه: به خداوند شرك نورز زيرا شرك، ستمي بس بزرگ است.[=B Nazanin]0
[=B Nazanin][=Gungsuh][2][=B Nazanin] وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْداداً يحِبُّونَهُمْ كَحُبِّ اللَّهِ وَ الَّذينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّه (بقره: 165) ترجمه: و برخي از مردم، در برابر خدا، همانندهايي (براي او) برميگزينند، و آنها را چون دوستي خدا، دوست ميدارند ولي كساني كه ايمان آوردهاند، به خدا محبّت بيشتري دارند.
[=B Nazanin]سؤال سوّم: چه رابطهاي بين عشق [=B Nazanin]مجازي[=B Nazanin] و عشق حقيقي وجود دارد؟ (قسمت سوم)
[=B Nazanin]عشق[=B Nazanin] مجازي خدايي!!
[=B Nazanin]خدا و دوستان او نيز از معشوق مجازي بودن ايمن نيستند.
[=B Nazanin]انسانها اگر در مقابل هجوم هوسها تن به رياضت ندهند و بخواهند با جاريِ هوس جريان يابند به مرور اعتقادشان را به خداوند از دست خواهند داد، البتّه انسان هميشه امكان اظهار كفر را به صورت صريح ندارد بلكه خدا را به گونهاي ديگر و سخنانش را به صورتي ديگر و ملاك قرب و بُعد به ساحتش را به قسمي ديگر تفسير مينمايند و به تعبيري سادهتر «دين» ميسازند و هوس بازان مدرن ديگر را نيز با خود همسو نموده و به مرور زمان، مكتبي كه آميزهاي از حرفهاي درست با تفسيرهاي غلط است درست ميكنند و نام آن را در كنار صدها و هزاران مكتب باطل ديگر ثبت ميكنند.
[=B Nazanin]مكتب سازان حرفهاي و هوس بازان مدرن، سياست خويش را در انكار فيزيكي بزرگان دين نميبينند بلكه شخصيّت آنها را تحريف نموده و آنها را همسو با خود قلمداد ميكنند.
[=B Nazanin]آنها به اولياي خداوند حتّي عشق ميورزند! عشقي كه معشوقش را خود ساختهاند. شخصيّت آنها را خود به تصوير كشيدهاند.
[=B Nazanin]اين مدّعيان عشق خود مشخّص ميكنند كه معشوقها از چه اموري رضايت داشته و يا نسبت به چه اموري ديگر ناخرسند هستند. عشق به معشوقهاي اين چنين عشق به «خود» است.
[=B Nazanin]معشوق[=B Nazanin] در عشق مجازي واقعيّت بيروني ندارد. چيزي است خود ساخته. لذا اين عشق تبلور عشق به خود و گسترش «من» است. به تعبير قرآن آنها چيزي را كه خود تراشيدهاند عبادت ميكنند.
[=B Nazanin]آيا عشق مجازي مقدّمه عشق حقيقي است؟
[=B Nazanin]يك نظريّه ميگويد: براي رسيدن به عشق حقيقي بايد ابتداءً عشق مجازي را تجربه نمود. به اين صورت كه صورتي زيبا و فريبا را دلبسته شد آن گونه كه با مشاهده و وصال هيچ شهوتي برانگيخته نشود و بعد فراق را بر وصال ترجيح داد و سوز عاشقي را با همهي زواياي دل تجربه كرد. آن گاه به فراق آن قدر ادامه داد كه صورت زيبا از ذهن محو شده و تنها عشق به زيبايي بيصورت باقي بماند كه همان اتصال به ذات لايتناهي است.
[=B Nazanin]المجاز قنطرة الحقيقة
[=B Nazanin]اين تفكّر را در يك جمله خلاصه ميكنند: «المجازُ قَنْطَرَةُ الْحقيقةِ، مجاز پلي به سوي حقيقت است». اين جمله از اين جهت بيان كننده «مقدّمه بودن عشق مجازي براي رسيدن به عشق حقيقي» است كه:
[=B Nazanin]وقتي معاني معقول بدون تشبيه به معناني محسوس، قابل درك نيستند و به كمك معاني مجازي ميتوان آنان را تصوّر نمود، پس درك عشق حقيقي كه بارزترين معناي معقول است نيز، بدون شبيه قابل احساس نخواهد بود. عاشق، با توفيق در عشق مجازي، عشق را تجربه ميكند و سپس از اين تجربه براي عشق حقيقي، كه دلباختگي به ذات احديّت باشد بهره ميگيرد.
[=B Nazanin]رابطهي وحدت وجود و عشق مجازي
[=B Nazanin]آنها كه معتقد به اين تفكّر هستند براساس اعتقاد به وحدت وجود (يكي بودن وجود خداوند با وجود ديگر موجودات!!)، داراي اين تفكّر شدهاند. زيرا آنها صورت زيبا را، محل تجلّي صورت خداوند و حتّي آن دو صورت را يكي ميدانند. منتها با اين فرق كه اين صورت از وجود بهرهاي ناچيز برده است و لذا زيبايياش بسيار ناقص است.
[=B Nazanin]عاشق[=B Nazanin]، يا به عبارت خودشان، سالك، در مسير تجربه عشقي، اين صورت را مجرّد نموده و به اين وسيله نقص وجودي آن را به مرور برطرف مينمايد. و زماني كه در «سلوك الي الله»! به «فناء في الله» رسيد، اين صورت، «وجه الله» ميشود و عارفِ سالك، به معرفت خداوند از نوع «حق اليقين» آن نايل ميگردد.
[=B Nazanin]آنها كه اين تفكّر را دارند، براي اين كه مشكل شرعي ارتباط با نامحرم را نداشته باشند، بيشتر پسران زيبا! را براي عشق ورزي برميگزينند[=B Nazanin][=Gungsuh][1][=B Nazanin].
[=B Nazanin]ادله نظريّه «مقدّمه بودن عشق مجازي براي عشق حقيقي» و نقد آن
[=B Nazanin]دليل اوّل: كشش روحي
[=B Nazanin]طبع انسانها به سوي صورتهاي زيبا كشش دارد. اين كشش را بايد قطعاً خداوند در انسانها قرار داده باشد و آنچه را خداوند در انسان قرار داده است عبث و بيفايده نيست. و فايده اين كشش چيزي جز آغاز كمال انساني به سوي زيباي كل، نميباشد. براي رسيدن به زيباي كل بايد از ميان مخلوقات زيباي او عبور نمود. لذا احساس عاشقانه داشتن در رابطه با صورتهاي زيبا، نشان آدميّت انسان است. بر همين اساس گفته شده است:
[=B Nazanin]كُلُّ مَنْ لَمْ يعشق الْوَجْهَ الْحَسَنَ قَرِّبْ الْجُلَّ إلَيهِ وَ الرَّسَنَ
[=B Nazanin]يعني: هركس را نباشد عشق يار بهر او پالآن و افساري بيار!
[=B Nazanin]بررسي:
[=B Nazanin]سه نكته را در بررسي اين دليل مطرح ميكنم:
[=B Nazanin]نكته اوّل: اعتراف ميكنم كه كشش به سمت زيبارويان، اگر نه در همهي انسانها، در بسياري از آنها وجود دارد؛ ولي صرف وجود اين كشش دليل نميشود كه به آن توجّه كامل شود بلكه بايد كنترل شده و بعضي مواقع سركوب گردد.
[=B Nazanin]توضيح اين كه:
[=B Nazanin]كششهاي رواني بايد مديريّت شود تا تنها خير آن براي انسان بماند. مديريّت كششها ايجاب ميكند گاهي يك كشش و خواست دروني تعديل شود و در آن افراط و زياده روي صورت نگيرد، مثل كشش جنسي به همسر و گاهي اين كشش بايد سركوب شود مثل همين كشش جنسي نسبت به مورد حرام.
[=B Nazanin]كشش نسبت به زيبايي نيز اين چنين است. لذّت بردن از طبيعت، نشان طبيعي بودن انسان است. صورت زيبا نيز اين چنين است. اين كشش اگر راه افراط را پيش گيرد بايد تعديل شود. و اگر كشش به سمت صورت زيبا با تحريكات جنسي همراه باشد بايد سركوب گردد.
[=B Nazanin]كشش به سوي صورت زيبا دليل بر جواز عشق به آن ميشود و اين گونه نيست كه اگر عشق و افراط در محبّت به صورت زيبا مذموم شمرده شود اصل كشش عاطل و بيفايده انگاشته گردد.
[=B Nazanin]و از طرفي اگر هر كششي را بايد سويش رفت، پس «هوس» چه جايگاهي دارد؟! آيا بايد خود را در بست در اختيار «هوس» گذاشت؟! آيا انسانهايي كه به صرف دوست داشتن و خواستن و هوس كردن، كاري را انجام و يا كاري را ترك ميكنند انسانهاي سعادتمندي هستند؟!
[=B Nazanin]نكته دوّم: «نظريّه مقدّمه بودن عشق مجازي براي عشق حقيقي» پيشنهادي براي كمال مطمئن است. سؤالي كه اين جا مطرح ميشود اين است كه اين پيشنهاد چرا بايد توسط غير انبياء و ائمه معصومين (عليهمالسّلام) مطرح شود؟ آيا در زمان اين بزرگواران عشق مجازي وجود نداشته است؟ آيا اينان نبايد همهي راههاي كمال را براي انسانها توضيح دهند؟ آنچه از امامان معصومِ ما رسيده، همه در ردّ اين نظريّه است (به اين نكته در مباحث آتي بيشتر خواهم پرداخت).
[=B Nazanin]نكته سوّم: آنها كه از طريق عشق مجازي به عشق حقيقي رسيدهاند چه كساني هستند؟ آيا كسي را سراغ داريد كه از عشق به يك دختر و يا پسر زيبا عاشق خدا شده باشد؟! جالب است كه اين نظريّه بيشتر بين عرفاي اهل سنّت ديده ميشود. عرفايي كه هم عشق خدا را در سينه دارند هم به دشمنان اهل البيت عشق ميورزند؟!!
[=B Nazanin]دليل دوّم: تمرين براي تحمّل زحمات عشق حقيقي
[=B Nazanin]گفته شده است كه عشق حقيقي داراي مشكلات زيادي است كه بسياري را از رسيدن به نقطه كمال آن كه «فناء في الله!» باشد باز داشته و مأيوس ميسازد. عمده اين مشكلات به خاطر تصوّر صحيح نداشتن از همين مشكلات در مسير كمال است. پرداختن به عشق مجازي ميتواند مقداري انسان را نسبت به اين مشكلات آگاه سازد.
[=B Nazanin]بررسي:
[=B Nazanin]در بررسي اين دليل نيز به سه نكته اشاره ميكنم:
[=B Nazanin]نكته اوّل: چه كسي گفته است با تمرين عشق مجازي ميتوان از پسِ مشكلات عشق حقيقي برآمد؟
[=B Nazanin]آيا اين افرادي كه اين نظريّه مطرح ميكنند، به كمال رسيدهاند؟ اگر به كمال رسيدهاند، آيا از طريق عشق مجازي رسيدهاند؟ اگر اين چنين است پس هنوز اين كمال را بدون عشق مجازي تجربه نكردهاند. حال چهگونه ضرورت اين تمرين را مطرح ميكنند؟
[=B Nazanin]اگر از غير عشق مجازي به عشق حقيقي رسيدهاند، از كجا ميدانند از راه عشق مجازي بهتر ميتوان به كمال رسيد؟
[=B Nazanin]و امّا اگر افرادي كه پيشنهاد اين تمرين را ميدهند خود هنوز به عشق حقيقي دست نيافتهاند بر اساس چه مستندي اين چنين عشقي را تجويز ميكنند؟!
[=B Nazanin]خلاصه اين كه به چه دليل عشق مجازي ميتواند تمريني براي رسيدن به عشق حقيقي باشد؟
[=B Nazanin]نكته دوّم: آيا بزرگان طريقت [=Times New Roman]–[=B Nazanin] انبياء و اوصياي آنها [=Times New Roman]–[=B Nazanin] از همين راه به مقام قرب و وليّ اللهي رسيدهاند؟ اگر اين چنين است بايد نامي از معشوقههاي آنها در تاريخ ثبت شده باشد! آيا اين همه انسانهاي فرهيخته در طول تاريخ معشوقهاي را زير سر داشتهاند؟
[=B Nazanin]نكته سوّم: اگر بحث تجربه را كنار بگذاريم، و مسئله را تنها از بُعد نظري آن بررسي كنيم، باز هم به اشكال جدّي برخورد ميكنيم. براي طرح اين اشكال ابتداءً توضيح دو مقدّمه ضروري مينمايد:
[=B Nazanin]انسان در زندگي به دنبال آرامش است، آرامش چيزي غير از بيخبري است. آنچه در حيوانات و كودكان ديده ميشود بيخبري است. مثلاً كسي كه از حادثه مصيبت باري هنوز با خبر نشده است نميتوان نام «شكيبايي» و «آرامش» بر بيتابي نكردنش گذاشت. آرامش به معناي احساس امنيّت است. احساس امنيّت در شرايط ناامني و اطّلاع كامل از اين شرايط معني دارد.
[=B Nazanin]آرامش زماني اتّفاق ميافتد كه فرد معتقد باشد كه همهي نيروها به دست خداوند است، همهي شاديها، ترسها، اندوهها. هيچكس بدون خواست او نميتواند به كسي ضرر بزند. هر چند انسانها براي ضربه زدن و يا نفع رساندن به يكديگر اقدام ميكنند؛ ولي نتيجه اقدامات آنها به خواست خداوند مربوط است. البتّه انسانها به خاطر اقدامات صلح جويانه و يا مفسده آميزشان پاداش داده ميشوند و يا عقوبت خواهند ديد.
[=B Nazanin]قلب، حرم الهي است. به اين معني كه دوست داشتن و نفرت داشتن كه يكي ازكارهاي اصلي قلب است، بايد با دوستي خداوند و نفرت از دشمنان خداوند، تضاد نداشته باشد. اگر اين تضاد به وجود بيايد، قلب آرامشش را از دست خواهد داد. وقتي آرامش قلب مختل شود، كارايي ديگر قلب نيز مختل ميشود. كارايي ديگر قلب تشخيص «درست» از «نادرست» است. تشخيص «زشت» از «زيبا» است. تشيخص «بايدها» از «نبايدها» است. قلب به صورت فطري داراي توان تشخيص حق از باطل است؛ ولي زماني كه آرامش قلب از بين برود اين تشخيص دچار اشكال اساسي ميشود.
[=B Nazanin]قلبِ مريض، قلبي است كه از مسير فطري خودش بازمانده است. محبّتها آرامش نميكند و نفرتها برايش دلهره ميآورد. او نميتواند به درستي اطمينان داشته باشد كه دوستيها و نفرتهايش به جا و درست است.
[=B Nazanin]از نگاه توحيدي، عشق به فردي كه در آن زيباييهاي معنوي انگيزه اصلي عشق نبوده است، يك شرك محسوب ميشود، شرك قلبي. در قلب، كسي كنار خداوند نشسته است. معشوقهاي معنوي كنار خداوند ننشستهاند. آنها به پيشگاه او سر به سجده دارند. قسمتي از جاي او را در قلب نگرفتهاند. پادشاهي خداوند را در قلمرو قلب به مخاطره نيافكندهاند.
[=B Nazanin]فرض كنيد مردمان كشوري، حكومت پادشاهي دادگر را ديگر قبول نكنند، چه بر سر آن كشور خواهد آمد؟! هرج و مرج همه جا را فرا ميگيرد. هيچكس احساس امنيّت نميكند. در آن كشور آرامش وجود ندارد.
[=B Nazanin]قلب، كشوري است كه اگر سلطان عشق، زيباي كل، مهرورزترين مهربان، در آن صدر نشين نباشد روي آرامش را نخواهد ديد.
[=B Nazanin]اين مقدّمه را دوباره و دقيق مطالعه كن.
[=B Nazanin]عشق[=B Nazanin] مجازي شرك قلبي است. يعني اين كه قلب، در عرض و كنار خداوند ـ نه در طول و ادامه آن ـ كسي را در خود جاي داده است. با اين اتّفاق نامبارك قلب مريض شده است. قرآن دربارهي آنها كه قلبهايشان مريض است ميفرمايد: «زادَهُمُ اللهُ مَرَضاً، خداوند بر بيماري قلب همچنان ميافزايد».
[=B Nazanin]يعني هرچه محبّت انسان در عشق مجازي بيشتر شود، خداوند از قلب انسان بيشتر خارج شده و در نتيجه بيماري، قسمتهاي بيشتري از قلب را در بر ميگيرد. قلب دلتنگ خداوند ميشود. قلب دلتنگي خود را با اضطراب و افسردگي و دل مردگي و آه و اشك و اندوه و افسوس نشان ميدهد. آرامش زماني به قلب بر ميگردد كه «غريبه» از قلب بيرون برود. معشوق مجازي مثل يك ميكرب و و يروس عمل ميكند. همه چيز را مختل ميكند و تا ازبدن خارج نشود سلامتي و كارايي به بدن بر نخواهد گشت.
[=B Nazanin]قلب با معشوق مجاز، مريض و مريضتر ميشود. حال چهگونه است كه بعضي به ظاهر عارف، ميگويند: «قلب در ادامه عشق مجازي به سلامت ميرسد. آن هم سالمتر از اوّلش، او فاني در خدا ميشود!!».
[=B Nazanin]در واقع نظريّه اينان ميگويد: انسان با شرك به توحيد ميرسد! با گذاشتن كسي كنار خداوند، نه تنها خداوند از قلب خارج نميشود كه او به مرور همهي قلب را دربر خواهد گرفت!! آيا اين نظريّه تعارضي صريح با نص قرآن ندارد؟! آيا قرآن چيزي جز حقيقت را ميگويد؟!
[=B Nazanin]با اين نظريّه بايد حق را به مشركان داد، زيرا آنها بتهاي خود را موجب قرب خود به خداوند ميدانستند[=B Nazanin][=Gungsuh][2][=B Nazanin]. آنها بتهاي سنگي و چوبي داشتند، بتهايي كه خود ساخته بودند و اين «مثلاً عارفان» نيز صورت زيبايي را ميپرستند. صورتي كه در ذهن خود مشغول تراش دادن آن و بي صورت نمودن و مجرّد ساختنش شدهاند.
[=B Nazanin]دليل سوّم: عشق مجازي عامل فهم زبان عرفا
[=B Nazanin]بيترديد، عرفاي اسلام براي طرح مسائل عشق حقيقي از عشق مجازي و مسائل آن بهره گرفتهاند. به تعبير مولوي «سرّ دلبران» را در «حديث ديگران» گفتهاند. بنابراين، تجربه عشق مجازي ميتواند عامل مؤثّري در فهم مسائل عشق حقيقي باشد.
[=B Nazanin]بررسي:
[=B Nazanin]مفيد بودن مطالب كتب عرفاني چه ربطي به ضرورت پرداختن به عشق مجازي دارد؟ فوقش چند واژه خاص است كه شخصي كه ميخواهد اين كتابها را مطالعه كند ميرود آنها را ياد ميگيرد، چه نيازي كه خود را درگير عشق مجازي بكند؟!
[=B Nazanin]شايد گفته شود احساس دقيق مطالب نيازمند عشق مجازي است! ولي سؤال اين جاست كه آيا نويسندگان كتب عرفاني با تجربه عشق مجازي اين مطالب نغز را نوشتهاند؟! آيا كسي خبري از معشوق و يا معشوقه حافظ، غزلسراي نامي ايران دارد؟! آيا آنها كه غزلهاي ديوان حافظ را فهميده و شرح دادهاند و يا اساتيدي كه اين همه شرح بر كتب عرفاني زدهاند تجربه عشق دختر خانم و يا آقا پسري را داشتهاند كه سر از مطالب پيچيده عرفاني درآوردهاند؟!
[=B Nazanin]البتّه ناگفته نماند كه هميشه اين سؤال براي نويسنده وجود داشته است كه چرا بايد مطالب بلند عرفاني با ادبيّات عشقهاي زميني مطرح شود؟
[=B Nazanin]يقيناً اين ادبيّات اگر هم در صدر اسلام وجود داشته است، ولي يقيناً مورد استفاده پيشوايان ديني قرار نگرفته است. اين سنّت بايد بعدها باب شده باشد. سنّتي كه نه تنها از آن جلوگيري نشد كه بيشتر به آن هم پرداخته شد. حال سؤال اين جاست كه چرا؟ عجيب است كه بزرگان زيادي در طرح يافتههاي گرانسنگ عرفاني خويش از همين سنّت و از همين ادبيّات بهره گرفتهاند. البتّه نويسنده در اين باره پاسخهايي را خوانده است، ولي هيچ كدام او را قانع ننموده، زيرا اين پاسخها داراي اشكالات جدّي هستند. نويسنده اميدوار است روزي اين راز بر او آشكار شود. البتّه اگر رازي باشد.
[=B Nazanin]جالب است كه قرآن در جايي كه از شراب بهشتي سخن ميگويد توضيح ميدهد كه «لا فِيها غَوْلٌ وَ لا هُمْ عَنْها يُنْزَفُونَ، آن خمر و شراب نه مايه فساد عقل است و نه موجب مستي ميشود»[=Gungsuh][3].
[=B Nazanin]قرآن به عنوان عرفانيترين كتاب هيچگاه نميگذارد تا ذهن خوانندهاش به بيراهه رود. حال چهگونه است كه حافظ، كه حافظ قرآن است از سنّت قرآن براي طرح مطالب عرفاني بهره نگرفته است؟!
[=B Nazanin]دليل چهارم: عشق زمينه تربيت
[=B Nazanin]عشق[=B Nazanin] ورزي به انسانهاي زيبا موجب ميشود تا زمينه تربيتي آنها بهتر فراهم شود! اگر اين عشق نميبود امر تربيت مختل ميشد!
[=B Nazanin]بررسي:
[=B Nazanin]خداوند را شاكريم كه انسانهايي كه داراي زيبايي خير كننده هستند را از هوشمندي كمتري برخوردار نموده است و الا معلّمين خوش سليقه! تنها به آنها ميپرداختند و ديگر كسي رغبت نميكرد ديگر انسانها را تربيت كند!!
[=B Nazanin]خداوند را شاكريم كه بسياري از انديشمندان، شكل و قيافه جذّابي ندارند و الا اكثريّت غالب انسانها كه از زيبايي خاصي برخوردار نيستند هيچ اميدي براي ترقّي و رشد نداشتند!
[=B Nazanin]اين آقايان كه داراي اين نوع تفكّر هستند حتماً مدافع رابطههاي خاص بعضي از معلّمين با دانش آموزان زيباروي هستند. آنها كه از اين رابطهها باخبرند، ميدانند اين گونه روابط چقدر فضاهاي آموزشي را آلوده نموده است!
[=B Nazanin]دليل پنجم: عشق موجب تلطيف نفس
[=B Nazanin]عشق[=B Nazanin] مجازي موجب تلطيف نفس و نوراني شدن قلب ميگردد. لذا اين عشق نشان رقّت قلب و مهرباني شخص است و نبودش حكايت از قساوت دل ميكند.
[=B Nazanin]بررسي:
[=B Nazanin]اين را قبول داريم كه انسان وقتي مهربان ميشود، رفتارش لطيف ميگردد، توجّه به زيباييهاي خاصي ميكند و آمادگي براي انجام كارهاي ايثارگرايانه دارد.
[=B Nazanin]ولي نكته اين جاست كه مهرباني و دوستي غير از عشق است. تفاوت بين اين دو را قبلاً توضيح دادهايم. عشق نميتواند نفس را براي همه كس تلطيف كند و شخص، زيبايي همه كس را ببيند، و رفتارهاي مهربانانه، نسبت به همه كس داشته باشد.
[=B Nazanin]چه بسيار خانوادهها كه از رفتارهاي خشن فرزند خود رنج ميبرند؛ ولي همين فرزند، در برخورد با معشوق و يا معشوقه اش، به نرمي برخورد ميكند، رفتاري نرم، صدايي نرم، دركي منصفانه، گذشتن از حقّ خود و... اموري كه والدينش، در رؤيايشان نيز نميبينند كه او با آنان اين گونه برخورد نمايد. آيا والدين استحقاق عشق ورزي را ندارند؟!
[=B Nazanin]اگر عشق، قلب را نوراني ميكند پس عاشق به راحتي بايد بتواند عيوب معشوق خود را ببيند و از نور قلبش براي اين درك، بهره ببرد. آيا اين چنين است؟! همه اين سخن را قبول دارند كه عشق، انسان را نسبت به عيوب معشوق كور و كر ميسازد.
[=B Nazanin]حتّي گفته شده است: انسان تنها عاشق عيوب معشوق ميشود، عيوبي كه موجب طرد معشوق شده و عاشق خود را منجي او وانمود ميكند و الا امتيازات معشوق را همه دوست دارند و عاشق نميتواند در اين رابطه ادّعاي خاصي داشته باشد.
[=B Nazanin]دليل ششم: احاديثي كه عشق مجازي را تأييد ميكنند
[=B Nazanin]احاديثي به عنوان تأييد اين نظريّه مطرح شده است كه ميتوانيد بررسي آنها را در پيوست 4 مطالعه كنيد.
[=B Nazanin][=Gungsuh][1][=B Nazanin] در گلستان سعدي بابي وجود دارد به نام «[=B Nazanin]عشق [=B Nazanin]و جواني» در ابن باب هجده حكايت وجود دارد كه هشت حكايت در موضوع [=B Nazanin]عشق [=B Nazanin]مرد به پسر است، دو حكايت در موضوع [=B Nazanin]عشق [=B Nazanin]به دختر و چهار حكايت مشترك بين [=B Nazanin]عشق [=B Nazanin]به دختر و پسر و چهار حكايت آن مربوط به رابطههاي دوستانه و جوانمردانه است.
[=B Nazanin][=Gungsuh][2][=B Nazanin] ما نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِيقَرِّبُونا إِلَي اللَّهِ زُلْفي (زمر: 3). ترجمه: ما آنها را جز براي اين كه ما را هرچه بيشتر به خدا نزديك گردانند، نميپرستيم.
[=B Nazanin][=Gungsuh][3][=B Nazanin] صافات: 47
[=B Nazanin]سؤال چهارم: چه رابطهاي بين عشق و محبّت و ترحّم وجود دارد؟
[=B Nazanin]از ميان واژگان مترادف عشق دو واژه بيشتر خود مينمايانند، «محبّت» و «ترحّم».
[=B Nazanin]تبيين درست مفهوم عشق نيازمند شناخت دقيق مرز بين «عشق» و «محبّت» و «ترحّم» است.
[=B Nazanin]محبّت، رابطهي طبيعي و خصوصي با انسانها است.
[=B Nazanin]ترحّم، رابطهي طبيعي و عمومي با انسانها و ديگر مخلوقات خداوند است.
[=B Nazanin]عشق[=B Nazanin] حقيقي، محبّت و يا ترحّم تشديد شده است.
[=B Nazanin]عشق[=B Nazanin] مجازي، رابطه غير طبيعي با ديگري است.
[=B Nazanin]محبّت
[=B Nazanin]محبّت با وجودي كه مقدّمه و پيرنگ عشق حقيقي است؛ ولي با عشق مجازي سر ناسازگاري داشته و حتّي در تضاد با آن قرار ميگيرد.
[=B Nazanin]بهتر است براي توضيح و مستدلّ ساختن اين مطلب، فرقهاي محبّت و عشق مجازي را بررسي كنيم.
[=B Nazanin]فرقهاي محبّت و [=B Nazanin]عشق[=B Nazanin] مجازي
[=B Nazanin]فرقهايي كه ذيلاً براي محبّت و عشق شماره ميكنيم ميتوانند شمارگاني كمتر از آنچه ذكر شده است داشته باشند؛ ولي ترجيحاً لازم ميدانيم تا اين فرقها در يكديگر ادغام نشود تا زاويههاي مختلف بحث، به خوبي مورد توجّه قرار گيرد و حقّ بحث ادا شود.
[=Wingdings 2]ô[=B Nazanin]عشق[=B Nazanin] مجازي، بر خلاف محبّت، انحصارگرا است.
[=B Nazanin]دوست، علاقه دارد ديگران نيز محبوبش را دوست بدارند و گلش را ببويند و آسمانش را نظاره كنند و اصلاً در اين باره حسادت نميكند. او نه تنها از اين كه ديگران نيز محبوب او را بستايند و او را دوست بدارند لذّت ميبرد، حتّي در اين باره تلاش هم ميكند.
[=B Nazanin]همه جا جار ميزند كه: «بياييد محبوبم را آن طور كه استحقاقش هست دوست بداريد كه من آن گونه كه بايد دوستش نداشتم».
[=B Nazanin]خيلي وقتها انسان به اين خاطر دوستدار كسي ميشود كه ميبيند ديگران او را دوست داشته و دربارهاش حرف ميزنند و او را ميستايند.
[=B Nazanin]ولي عاشق، نه ميگذارد كسي به معشوقش عشق بورزد و نه خودش دلش را با كسي قسمت ميكند. او همه را رقيب و دزد عاطفه ميپندارد.
[=B Nazanin]از نظر او فقط خودش باغبان است و بقيه گل چين هستند. او خود را خوار و خار گل و پاسبان او ميداند.
[=B Nazanin]محبّت به شدّت بخشنده است. هركس كه لياقت مهرورزي داشته باشد، محبّت سراغش ميآيد. مهر ميورزد و مهر ميبيند؛ مثل آسمان كه بر همه ميبارد.
[=B Nazanin]رحمت آسمان براي همهي جهانيان است. بوي عطر گل از آنِ كسي نيست. گلبرگهايش را هركسي ميتواند نوازش كند و از تركيب رنگش لذّت ببرد.
[=B Nazanin]ولي عشق، ظالم و ستمگر است. عاشق، معشوق را از مهر ديگران و ديگران را از مهر خود محروم ميكند.
[=B Nazanin]او بايد سهم عاطفي هر يك از اطرافيانش را طبق استحقاقي كه دارند داده و جايي در قلبش براي آنها باز كند؛ ولي او آنچنان معشوق را هرجايي دلش نموده كه جايي براي ديگران باقي نگذاشته است.
[=B Nazanin]انحصارگرايي در عشق، مثل بخل در دارايي است. كساني كه بخيل هستند، ارتباطات مالي سختي دارند. به هيچ وجه بر خلاف قانوني كه براي خود تعريف نمودهاند عمل نميكنند.
[=B Nazanin]عاشق[=B Nazanin] نيز در نوع رابطه با معشوق بسيار سختگير است. واي اگر معشوق در ابراز علاقه به عاشق نكته سنجي نكند و ظرافتي را از قلم بياندازد! عاشق چه قشقرقي را برپا خواهد نمود و چه بگومگوهاي بچهگانهاي به ميان خواهد آمد!!
[=Wingdings 2]ô[=B Nazanin]در محبّت، «شخصيّتِ» محبوب مورد توجّه است و در عشق مجازي «شخصِ» معشوق.
[=B Nazanin]هميشه صفات ارزشي هر انساني توجّه ديگران را به خود جلب نموده و به طور طبيعي محبّت او را در قلب ديگران جاي ميدهد. فرق نميكند اين انسان زنده باشد يا مرده، در اين جاي زمين زندگي كند و يا در دورترين جاي زمين. داراي تفكّرات مذهبيِ همساني با ما باشد و يا نباشد. حتّي فرق نميكند اين انسان تخيّلي باشد يا واقعي. مهم آن است فردي، تجسّم بعضي صفات ارزشي شده است.
[=B Nazanin]بوي خاكِ نمناك، شام[=B Nazanin]ّ[=B Nazanin]ه را آن چنان نوازش ميدهد كه عطر سوسن و ياس اين چنين تأثيري ندارد. خاكي بودن و بوترابي گشتن، حس زيباپرستي را به شدّت تحريك ميكند.
[=B Nazanin]محبّت به دوست، تا زماني باقي است كه صفات زيبا نيز باقي باشد. به محض اين كه دوست متوجّه شود، طرف محبّتش، آن صفات را از دست داده يا در او كمرنگ شده و يا متوجّه زشتيهايي در او شود، از محبّتش كاسته شده و حتّي ممكن است علاقهاش به او كلاً از بين برود و شايد هم تبديل به نفرت شود.
[=B Nazanin]ولي قانون عشق مجازي به گونهاي ديگر است. در اين عشق، شخصِ معشوق مورد توجّه است. عاشق از اين شخص، تصويري خودساخته در ذهن دارد، و به همين تصوير خودساخته، دل ميبندد.
[=B Nazanin]او از نگاه نگارش چيزي را بر صفحه خيالش نگاشته كه هوش را ميبرد و از لبخندههاي او نقشي بر بوم دلش كشيده كه عقل را خاموش ميكند.
[=B Nazanin]او سخنان فاختهاش را همه شعر ميشنود. و طنين صداي او آنچنان بر تار عصبش فرود ميآيد كه انگار انگشت حوري بر چنگ جادو.
[=B Nazanin]او گلبرگهاي گلش را آنچنان نرم و مخملي لمس ميكند كه انگار تنِ تنها ابرك آسمان را مينوازد.
[=B Nazanin]دلبرش كه نازش ميكند، نرمترين باران بر صورتش ميبارد. و او را كه ميبوسد ديگر تا به كي اين خاطره ازيادش برود؟! و او بيدار نخواهد شد!
[=B Nazanin]عشق[=B Nazanin]، همه روي است و موي است و بوي.
[=B Nazanin]شايد در آغاز، صفات ارزشي بهانه عشق بوده است؛ ولي در ادامه نه تنها اين چنين نيست كه ضد ارزشها جايش را به بهانه عشق ميدهد!...
[=Wingdings 2]ô[=B Nazanin]محبّت، خوبيها را جلوه ميدهد و عشق مجازي بيشتر زشتيها را آفتابي ميسازد.
[=B Nazanin]داشتن دوستانِ زياد، دليل بر اين است كه فرد واقعاً دوست داشتني است. داراي اخلاق خوب و ايمان عميق است. به همين خاطر گفته شده است كه هزار دوست كم و يك دشمن بسيار.
[=B Nazanin]ولي كسي كه مورد عشق قرار ميگيرد، شايد انسان خوبي باشد؛ ولي خوبي او سبب نشده است كه كسي به او عشق بورزد.
[=B Nazanin]چند باري ديگر نيز اين نكته را گفتهام كه عاشق هيچگاه از زشتيهاي معشوق رنجيده نميشود، بلكه بيشتر جذب آنها شده و تصوّر ميكند درك درستتري از ديگران نسبت به او دارد. او فكر ميكند توانسته است پشت صحنهي بديهاي معشوق را ببيند. و به معشوق حق بدهد. اين درك را حتّي با تحسين اين زشتيها ابراز ميدارد. عاشق در ورطهاي از «زشت پرستي» افتاده است.
[=B Nazanin]بنا بر اين اگر گفته شود عاشق بيشتر فريفته عيوب معشوق ميشود تا محاسنش، حرفي به گزاف گفته نشده است[=B Nazanin][=Gungsuh][1][=B Nazanin].
[=B Nazanin]توضيح ديگري كه براي تفاوت ذكر شده وجود دارد اين است كه:
[=B Nazanin]محبّت، انسان را نسبت به همه، لطيف و مهربان ميسازد. انسان مهربان، به همه لبخند ميزند، سلام گرمش، همه را گرم ميكند، از دستش هر كاري براي ديگران برآيد دريغ نميكند. خصوصاً نسبت به اطرافيانش و باز خصوصاً نسبت به اعضاء خانواده و به ويژه دربارهي پدر و مادرش بسيار مهربان است.
[=B Nazanin]ولي عشق، تنها فرد را نسبت به معشوق مهربان ميكند و در عوض نسبت به ديگران پرخاشگر و نامهربان ميسازد.
[=B Nazanin]البتّه لطفش به معشوق نيز بيمنّت و بيتوقّع نيست. ايثار، توجّه ننمودن به نياز خود و تنها توجّه كردن به نياز ديگري است. عاشق ايثار نميكند، او هر لطفي كه به معشوق ميكند انتظاراتش را نسبت به او بالا ميبرد. با ايثار، نياز خودش را به توجّه معشوق، افزايش ميدهد. عاشق به خاطر نياز خودش در فكر رفع نياز معشوق است. به همين خاطر اگر معشوق واقعاً نيازي هم به احسانهاي او نداشته باشد؛ ولي عاشق همچنان به هر بهانهاي براي او كاري انجام ميدهد.
[=B Nazanin]بنا بر اين عشق، زشتيهاي شخصيّتي عاشق را نمودار ميسازد؛ ولي محبّت خصلتهاي خوب دوست را نمايان ميكند.
[=B Nazanin]با توجّه به همين تفاوت است كه اگر دوستي بين دو نفر قطع شود، رشد شخصيّتي كه محبّت به وجود آورده است از بين نميرود؛ ولي عشق وقتي به آخر ميرسد جز حسرت و افسوس نسبت به آنچه از دست رفته است، چيزي از خود باقي نميگذارد.
[=B Nazanin]البتّه عشق كه به پايان ميرسد، عاشق، تجارب مفيدي از دنياي عشق و عاشقي به دست آورده است؛ ولي اين تجارب لزوماً به معناي جلوگيري از عشق دوباره نيست. زيرا عاشق ممكن است هنوز از آنچه برايش اتّفاق افتاده است درس درستي نگرفته باشد. و لذا خود را در معرض عشقي تازه قرار دهد تا خلأيي كه آن را به شدّت آزار ميدهد بپوشاند. شايد او فكر ميكند اين بار كه عاشق شود به گونهاي عمل خواهد كرد كه دچار مشكلات عشق قبلي نشود.
[=B Nazanin]به همين خاطر گفته شده است: «عاشق، هر عشقي را اوّلين و آخرين عشق خود ميپندارد».
[=B Nazanin]يعني عاشق، عشقهاي قبلي را عشق نميداند و وقتي دوباره عاشق ميگويد: «حالا به عشق واقعي دست يافتهام!» و بر همين اساس تصوّر ميكند كه اين عشق برايش خواهد ماند و اين آخرين عشقي خواهد بود كه از بين نرفته و او مجبور نخواهد بود تا عشقي ديگر را تجربه كند. هر چند او دوباره و چند باره بايد اين سخن را دربارهي عشقهاي بعدي خواهد گفت.
[=B Nazanin]شايد اين همه، تقصير گِردي زمين باشد كه اين چنين انسانها به گِرد اين گردون دون، ميگردند و تا زمين ميچرخد همچنان سرگردانِ پريشان گوييهاي خود هستند!!
[=B Nazanin]البته علت ديگر عشق دوباره، ممكن است لذت ويژهاي باشد كه از عشق قبلي در كام عاشق مانده است. عشق واقعاً فريباترين پديده اين دنياي پر فريب است! بسياري در عين آگاهي به فرجام عشق، سراغ آن ميروند. مثل زشتيهاي ديگر. متأسّفانه صرف علم و آگاهي نميتواند انسان را از پرداختن به گناهان منع كند.
[=Wingdings 2]ô[=B Nazanin]علل محبّت قابل توضيح است؛ ولي دلايل عشق مجازي كمتر قابل درك ميباشد.
[=B Nazanin]چنانچه قبلاً گفته شد، وجود صفات ارزشي علّت محبّت و دوستي است. اين صفات اموري پيچيده نيست كه بعضي آن را درك كنند و بعضي درك نكنند. شايد عدّهاي به خاطر غرور و حسادتشان صفاتي را كه موجب دوستي است منكر شده و با فرد ارزندهاي دشمني كنند؛ ولي در خلوت خود، آنها را تصديق مينمايند. اصلاً حسادت مربوط به صفات ارزشي است.
[=B Nazanin]اما علّت و يا علل عشق براي عموم قابل درك نيست. كسي به عاشق حق نميدهد. شايد اگر عشق نبود و تنها محبّت بود، كسي به او حق ميداد؛ ولي عشق معقول، معشوقي لايق ميخواهد. عموماً معشوقهاي مجازي، تنها از ديدگاه عشّاق لياقت عشق ورزي را دارند. به همين خاطر عاشق مدام توسط اطرافيانش مورد توبيخ قرار ميگيرد.
[=B Nazanin]عاشق[=B Nazanin] در مقابل توبيخهاي پيدرپي، بيشتر در لاك خود فرو ميرود و به مرور رفتاري منزويانه را در پيش ميگيرد. اين حالت او را بيشتر نيازمند معشوق ميسازد. او به عشق به صورت يك پناهگاه نگاه ميكند.
[=B Nazanin]عاشق[=B Nazanin] در مقابلِ همهي توبيخها، تنها يك سخن ميگويد: عشق دل ميخواهد نه دليل!!
[=B Nazanin]آنچه در ادبيّات عرفاني در موضوع «تقابل عقل و عشق» گفته شده است نيز، دستآويز اين عاشق قرار ميگيرد و با نگاه تحقيرآميزِ بيشتري به اطرافيانِ توبيخ كننده خود، مينگرد.
[=B Nazanin]او آنان را كودكاني ميبيند كه هنوز از عقل گذر نكردهاند! و به وادي عشق كه مرد افكن است و معرفتي در اوج ميطلبد، گام ننهادهاند!!
[=B Nazanin]شلوغ بازاري است اين دنياي آدمها! خيلي شلوغ! من از «عقل» كه همهي برتري انسان از همه مخلوقات جهان است، به خاطر اين همه ستمي كه به او ميشود عذر خواهي ميكنم!
[=Wingdings 2]ô[=B Nazanin]محبّت، دو طرفي است؛ ولي عشق يك سويه است.
[=B Nazanin]محبّتِ بين دو دوست، متوازن است. شايد يكي ادبِ بيشتري از ديگري داشته باشد و لذا دوستش را بيشتر مورد لطف خود قرار دهد؛ ولي اين لطف بيشتر نه به خاطر دوست داشتن بيشتر است.
[=B Nazanin]قانون دوستي ميگويد: دوستي دوستي ميآورد. با نگاه به قلبت ميتواني ميزان دوستي ديگري را نسبت به خودت بداني. يعني اگر ميخواهي جايگاهت را در قلب ديگري بداني، كافي است بداني جايگاه او در قلبت كجاست.
[=B Nazanin]ولي عشق يك سويه است. هميشه يكي عاشق و ديگري معشوق است. همهي مصائب عشق هم به خاطر همين يك سويه بودن آن است.
[=B Nazanin]منظور از يك سويه بودن عشق اين است كه اگر وارد لحظات عشقي بشوي ميبيني يكي به ديگري بيشتر عشق ميورزد. هر چند ممكن است در لحظات بعد عاشق و معشوق جايشان را به يكديگر بدهند؛ ولي در «لحظه»، هميشه يكي توقّعاتي بيشتر از ديگري داشته و نيازي بيشتر به «توجّه» ديگري دارد.
[=B Nazanin]يك سويه بودن عشق، دليلي ديگر بر شخصي بودن انگيزههاي عشق ورزي است. عاشق دلايلي براي عشق دارد كه اين دلايل براي معشوق انگيزه لازم را براي عشق ورزيِ مورد انتظار، ايجاد نميكند.
[=Wingdings 2]ô[=B Nazanin]دوستي نشاط آور و عشق اندوه بار است.
[=B Nazanin]نشاط براي محبّت و اندوه براي عشق، مهمترين خصوصيّت اين دو ميباشد.
[=B Nazanin]چيزي كه موجب نشاط در دوستي ميشود اين است كه دوستي يك انتخاب است و عشق يك اتّفاق.
[=B Nazanin]دوستي به مرور و با شناخت به وجود ميآيد؛ ولي عشق ناگهان و بدون شناخت پديد ميآيد.
[=B Nazanin]دوستي هنگامي به وجود ميآيد كه انسان متوجّه اشتراكاتي بين خود و انسان ديگر ميشود. اشتراكاتي كه تفاوتها را نيز به دنبال دارد. با توجّه به اشتراكات و تفاوتها ميزان دوستي مشخّص ميشود.
[=B Nazanin]دو دوست هيچگاه به دنبال اين نيستند كه حتماً تفاوتهايشان از بين برود و يكي به نفع ديگري كنار رفته و در او حلّ شود و كلاً به همان چيزهايي رضايت دهد كه ديگري راضي است.
[=B Nazanin]دوستان به يكديگر اجازه نميدهند وارد حريم هم شوند. دو دوست براي خود رازهايي دارند و سليقههايي و تفكّراتي و دوستاني. ديگري اصرار ندارد: «حتماً اين رازها را به من بگو! سليقههايت مثل من باشد، دست از اين تفكّرات متفاوتت بردار و دوستان ديگرت را رها كن!» اين اصرار، ورود غير مجاز به حريم شخصي ديگري است.
[=B Nazanin]دوستي، جادهاي دو طرفه است. به هر ميزان يكي لطف كند، لطف ميبيند. توقّعها معقول است. انتظارات طبق امكانات و به ميزان علاقه دو طرف تنظيم ميشود.
[=B Nazanin]زماني كه اشتراكات شناخته شود و تفاوتها مشخّص شود و به حريمهاي شخصي احترام گذاشته شود و توقّعات سامان يابد، اصطكاكها به حدّاقل رسيده و كدورتها جاي خود را به صفا و نشاط ميدهد.
[=B Nazanin]اما عشق مجازي، پديدهاي بسيار نامنظ[=B Nazanin]ّ[=B Nazanin]م است. هيچ چيز در جاي خود نيست. اصلاً معلوم نيست وجود چه مشتركاتي باعث عشق شده است؟ معشوق به چه ميزان عاشق را دوست دارد؟ و چقدر امكان اين را دارد كه به نفع او كوتاه آمده و دست از خصوصيّات اخلاقي متفاوتش بردارد؟ اصلاً چرا بايد فقط معشوق اين كار را بكند، چرا نبايد عاشق اين كار را انجام دهد؟
[=B Nazanin]به خاطر همين بينظمي و نامعقول بودن عشق است كه توقّعات آن سامان ندارد و انتظارات آن را حدّي نيست.
[=B Nazanin]وقتي اشتراكات، شناخته شده نيست و تفاوتها مشخّص نميباشد و حريمهاي شخصي پاسداري نميشود و توقّعات بيمرز است، اصطكاكات روز به روز بيشتر ميشود و صفا و نشاط جاي خود را به كدورتها و اندوهها ميدهد.
[=B Nazanin]ساختمان عشق بدون پيريزي مناسب، بالا رفته است؛ بالاتر از همهي دودكشهاي شهر! هراس سقوطِ اين بنا، مدام لرز بر جان عاشق مياندازد. اين لرز، همان احساس اندوه مداوم است.
[=B Nazanin]اين كدورتها، اگر در دوستي پيش ميآمد، سريع چارهانديشي ميشد و هريك از دو دوست به فكر برطرف كردن آن برميآمد. زيرا دوستانِ مسلمان، چاره ننمودن كدورتها و قهرها را بر خلاف تعاليم اسلام ميدانند[=B Nazanin][=Gungsuh][2][=B Nazanin].
[=B Nazanin]ولي در عشق، نه تنها براي كدورتها، غمها و دلمردگيها چارهاي انديشيده نميشود كه اصلاً زشت نيز انگاشته نميگردد. حتّي لذّت عشق را در همين نابسامانيهاي روحي تعريف ميكنند!
[=B Nazanin]به راستي اگر اين كدورتها نبود و اگر عشق اين قدر با اشك و آه عجين نميشد چه اتّفاقي ميافتاد؟!
[=B Nazanin]ترانهسرايان چه موضوعي براي ترانه سرايي داشتند؟!
[=B Nazanin]آهنگسازان با الهام از كدام اندوه، نُتي را مينوشتند؟!
[=B Nazanin]دِرامنويسان از كجا سوژهي سوزِ داستان خويش را مييافتند؟!
[=B Nazanin]نقّاشان رابطه نياز و ناز را چهگونه به تصوير ميكشيدند؟!
[=B Nazanin]فيلمسازان چه آثار دراماتيكي را ارائه ميدادند؟!
[=B Nazanin]غزلسرايان با كدام تجربه، شور ميگرفتند و شعر ميسرودند؟!
[=B Nazanin]عارفان چه زباني را براي يافتههاي عرفاني خود در اختيار داشتند؟!
[=B Nazanin]عجب موجودي است اين بشر!! اگر حيوانات اين چيزها را از انسانها ميفهميدند، اين قدر حسرت انسان نبودن خود را نداشتند!!
[=B Nazanin]همان طور كه گفته شد، دوستي يك انتخاب و بر اساس اختيار است. اين انتخاب و اختيار در ادامه رفاقت و دوستي نيز وجود دارد. لذا هر زمان دوستي ببيند بذر محبّتش را در زميني نامناسب كشت نموده است، ديگر آن بذر را رها نموده و تلاشي براي رويش و پهناوريش نميكند.
[=B Nazanin]ولي عاشق نميتواند به راحتي از خير اين بذر بگذرد. اين بذر آن قدر ريشه دوانده كه اگر بخواهد همهي ريشههايش را قطع نمايد، انگار كه بايد رگ حياتش را ببرد. لذا عاشق خود را مجبور ميبيند كه با اين اتّفاق ناخواسته بسازد.
[=Wingdings 2]ô[=B Nazanin]محبّت نيازي طبيعي است؛ ولي عشق بازتابِ عدم ارضاء نياز طبيعي است.
[=B Nazanin]محبّت، نشان تعادل رواني انسان است؛ ولي عشق بيشتر گريبانگير انسانهايي ميشود كه داراي كاستي در ارضاء طبيعي نيازهاي خود شدهاند. مثلاً تحقير شدهاند؛ از مهر مادري به درستي برخوردار نبودهاند؛ با پدر خود احساس صميميّت نكردهاند؛ بارها در طول زندگي شكست خوردهاند و...
[=B Nazanin]نيازعاطفي انسان، از طريق افراد مختلفي تامين ميشود. به عبارت ديگر انسان داري نيازهاي متفاوت عاطفي است كه برآورده شدن هر نوع از اين نيازها توسط فردي خاص صورت ميگيرد. فردي با فردي ديگر جايگزين نميشود. مثلاً نياز عاطفيِ به مادر، از طريق پدر ارضا نميشود و يا نياز عاطفي به رفيق از طريق مادر قابل برطرف نمودن نيست.
[=B Nazanin]عاشق[=B Nazanin] به دنبال رفع همهي نيازهاي عاطفي از طريق يك نفر به نام معشوق است و حال آن كه معشوق تنها ميتواند نياز عاطفي همسري و يا رفاقتي را تامين كند نه بيشتر.
[=B Nazanin]عاشق[=B Nazanin] از معشوق ميخواهد كه او نقشي را ايفاء كند كه در قاموس طبيعت تعريفي براي آن نشده است. لذا نه عاشق دقيقاً ميداند كه چه ميخواهد و نه معشوق متوجّه ميشود بايد چه كند تا عاشق ديگر اين قدر احساس نياز و درماندگي نكند.
[=B Nazanin]به عبارت ديگر كسي كه از محبّت محروم است، سراغ عشق ميرود.
[=B Nazanin]عشق[=B Nazanin] سايه و پندار محبّت است؛ آب شوري است كه تنها ظاهرش سيراب كننده است؛ نعرهاي است زميني كه آواي آسماني مينمايد.
[=B Nazanin]پس عشق نه خُرامِ معنا، كه مستي تاك است.
[=B Nazanin]ترحّم
[=B Nazanin]ترحّم و يا دلسوزي، يك تحريك عاطفي به صورتي مقطعي است كه انسان را وا ميدارد تا با ديگري احساس همدردي كند و اين احساس در مرتبه ابتدايي، تأثّر ظاهري را برميانگيزاند و در رتبههاي بعدي، انسان را به عمل تشويق ميكند. عملي كه از درد فرد مقابل كمي و يا بيشتر بكاهد.
[=B Nazanin]هرچه قلب يك انسان رقيقتر باشد و در همان طبيعتي كه دارد رشد بيشتري نموده باشد، انفعالات عاطفي او در برخورد با مشكلات ديگران بيشتر است و از او كاري بيشتر در رفع مشكلات ديگر انسانهاي نيازمند، برميآيد.
[=B Nazanin]در مقابل، انسانهايي را ميتوان سراغ داشت كه از كمترين ترحّم نسبت به ديگران برخوردار هستند؛ با اين استدلال كه:
[=Gungsuh][=Gungsuh]أ.[=B Nazanin]مشكلات ديگران مال خودشان است! ماهم مشكلات خودمان را داريم! قرار نيست كه بار همهي مردم دنيا را ما به دوش بكشيم!
[=Gungsuh][=Gungsuh]ب.[=B Nazanin]اصلاً خودشان مقصّر بودند كه به اين مشكل دچار شدهاند!
[=Gungsuh][=Gungsuh]ج.[=B Nazanin]حالا مگر چه شده؟! سختتر از اين را ما هم تجربه كرديم بالاخره زندگي است! براي همه مشكلات هست بايد خودشان به تنهايي با آن مقابله كنند تا تجربه پيدا كنند و قوي شوند!
[=Gungsuh][=Gungsuh]د.[=B Nazanin]ما كه نميتوانيم با اين پولي كه به زحمت به دست آورديم مدام مشكل اين و آن را حلّ كنيم! پس كي به زندگي خودمان برسيم؟!
[=Gungsuh][=Gungsuh]ه.[=B Nazanin]اصلاً خداوند بعضيها را با مشكلات بيشتر آفريده تا آنها را بيازمايد ما نبايد در كار خدا دخالت كنيم!
[=Gungsuh][=Gungsuh]و.[=B Nazanin]آدمهاي دل نازك هميشه بايد غصّه اين و آن را بخورند پس كي بايد شاد بود؟!
[=Gungsuh][=Gungsuh]ز.[=B Nazanin]...
[=B Nazanin]البتّه هميشه انسان براي پوشش گذاشتن روي ضعفهايش حرفهاي پوچ ميزند، حرفهايي كه خودش هم نميتواند هميشه به آن معتقد باشد.
[=B Nazanin]اگر انساني كه ترحّم ندارد خودش داراي مشكلاتي شود كه نيازمند كمك ديگران باشد و يا لااقل انتظار داشته باشد كه ديگران با همدردي ساده، او را در تحمّل مشكلات ياري دهند آيا آن وقت هم اين چنين استدلال ميكند ؟!
[=B Nazanin]انسان را انسان گفتهاند چون اهل انس با ديگران است و مشكلات آنها را مشكل خودش ميداند؛ لذا علاوه بر اين كه براي ديگران مشكل درست نميكند، از كنار مشكلات ديگران نيز به راحتي نميگذرد.
[=B Nazanin]قانون طبيعت اين است كه انسان قسمتي از اموال خود را اگر صرف حلّ مشكلات ديگران نكند، مجبور خواهد شد بيش از آن را هزينه رفع مشكلات خودش كند.
[=B Nazanin]وقتي انسانها مشكلات ديگران را مشكل خودشان دانستند از بسياري از مشكلات ايمن هستند. اين كه گفته ميشود «صدقه از بروز هفتاد بلا جلوگيري ميكند» به همين معناست.
[=B Nazanin]آنها كه اهل ترحّم هستند، دل خود را در انحصار يك نفر قرار نميدهند چون در آن صورت نميتوانند:
[=Gungsuh][=Gungsuh]أ.[=B Nazanin]براي ديگران هم، دل بسوزانند.
[=Gungsuh][=Gungsuh]ب.[=B Nazanin]به ديگران هم، بيانديشيند.
[=Gungsuh][=Gungsuh]ج.[=B Nazanin]براي ديگران هم، شبي را نخوابند.
[=Gungsuh][=Gungsuh]د.[=B Nazanin]براي رفع مشكلات ديگران هم، خود را به آب و آتش بزنند.
[=Gungsuh][=Gungsuh]ه.[=B Nazanin]براي ديگران هم از سوز دل دعا كنند و اشكي هم براي آنها بريزند.
[=B Nazanin][=Gungsuh][1][=B Nazanin] جالب است وقتي خوبان عالم، مورد [=B Nazanin]عشقِ [=B Nazanin]مجازي[=B Nazanin] قرار ميگيرند ابتداء يك عيب و زشتي به آنها نسبت داده ميشود سپس موضوع [=B Nazanin]عشق [=B Nazanin]قرار ميگيرند. مثل بعضي از اولياء خداوند كه عدّهاي درباره آنان معتقد به «الوهيّت» شدند و بعد شيفتهاشان گشتند و حال آن كه براي عبد خدا، هيچ چيز
[=B Nazanin]زشتتر از انكار عبوديّت و ادّعاي «الوهيّت» نيست.
[=B Nazanin]و يا زماني به بزرگان دين [=B Nazanin]عشق[=B Nazanin] ميورزد كه آنها را مؤيّد تفكّرات ناصحيح خود بداند. همسويي آن بزرگ با اين تفكّرات، عيبي بسيار زشت است! عيبي كه علت [=B Nazanin]عشق[=B Nazanin] بسياري از انسانها به او شده است.
[=B Nazanin]لذا [=B Nazanin]عشق[=B Nazanin] به خوبان نيز، ميتواند مجازي باشد و به همين خاطر بسياري، از [=B Nazanin]عشق[=B Nazanin] به خوبان سودي نبرده بلكه بيشتر در دوري از حقيقت غوطهور ميشوند.
[=B Nazanin][=Gungsuh][2][=B Nazanin] به همين دليل است كه پاسخ به سلام هركسي واجب است.
[=B Nazanin]سؤال پنجم: عشق چهگونه ميآيد؟ (قسمت اول)[=B Nazanin]
[=B Nazanin]عشق[=B Nazanin] چهگونه ميآيد و رشد ميكند؟ علل به وجود آمدن عشق كدامند؟ آيا ميتوان اين علل را در اختيار گرفت و از قدرتشان كاست و يا بر آن افزود؟ علم، كشف علّتها و در اختيار گرفتن آنهاست؛ آيا عشق را ميتوان با علم تسخير نمود و بعد آن را مديريّت كرد؟ يعني از نيرويش استفاده كرد و از طغيانش جلوگيري نمود؟ و يا عشق حرف دل است و علم حرف عقل و سخن عقل را گوشِ دل نميشنود؟! آيا دل و عقل دشمنان ديرينهاند؟!
[=B Nazanin]پاسخ به تمامي سؤالات فوق، پاسخ به يك سؤال است. عشق چهگونه ميآيد؟
[=B Nazanin]عشق[=B Nazanin] مانند ديگر پديدهها براي آمدن، نيازمند به دو چيز است: «زمينه» و «عامل».
[=B Nazanin]مثلاً پديدهي ترس زماني شكل ميگيرد كه هم كسي باشد كه بترسد و هم چيزي و يا كسي باشد كه بترساند. حال اگر كسي از شجاعت زيادي برخوردار بود آن وقت بسياري از عواملي كه در ديگران ايجاد ترس ميكند در او وحشتي را باعث نميشود و يا اگر فردي ترسو بود؛ ولي چيزي براي ترسيدن و كسي براي ترساندن نبود باز هم ترس تحقق پيدا نميكند.
[=B Nazanin]عشق[=B Nazanin] نيز اين چنين است: براي به وجود آمدنِ پديده عشق، بايد كسي باشد كه زمينه عشق را داشته باشد و كسي و يا چيزي هم باشد كه بتواند اين زمينه را اشباع سازد و در آن برويد. حال اگر به هر علّتي زمينههاي عشق در فردي وجود نداشت، هرچه عامل عشق، قوي هم باشد عشقي محقّق نخواهد شد و يا اگر زمينه عشق وجود داشته باشد؛ ولي كسي يا چيزي كه قابل معشوق بودن باشد وجود نداشته باشد، باز عشق صورت نميگيرد.
[=B Nazanin]هركدام از «زمينه» و «عامل» كه قويتر باشد ضعف ديگري را جبران ميسازد، لذا انسانهايي كه آمادگي عشق ورزي زيادي دارند، اموري در آنها ميتواند عشق را بيافريند، كه در انسانهاي ديگر يا هيچ تأثيري ندارد و يا تأثيرش در حدّ ايجاد عشق نيست؛ ممكن است آن امور تنها ميزاني از عاطفه را برانگيزاند.
[=B Nazanin]زمينههاي عشق ورزي[=B Nazanin]
[=B Nazanin]دل كويري لب خشكيده است كه هر چند بر آن باران ببارد باز هم بايد باران ببارد. باراني از آسمان، آبي كه هر قطرهاش را فرشتهاي همراه ميشود و وقتي به زمين ميرسد انگار آسمان، كوير را بوسه زده است. انسان، عطش عشقش هيچ فرو نمينشيند.
[=B Nazanin]زمينهي عشق ورزي در همهي انسانها وجود دارد؛ منتها ميزان آن متفاوت است. اين زمينهها كه بعضي مشترك بين عشق حقيقي و مجازي است و بعضي به يكي از اين دو اختصاص دارد، عبارتند از: فطرت كمال خواهي، مورد لطف واقع شدن، كمبودهاي عاطفي و فوران انگيزههاي جنسي.
[=B Nazanin]الف) فطرت زيبا خواهي و كمال جويي[=B Nazanin]
[=B Nazanin]عشق[=B Nazanin] حقيقي كه هيچ رنگ و بوي مادّي ندارد، از فطرت زيباخواهي و كمال جوي انسان سرچشمه ميگيرد. ميزان علاقه هركس به معشوقهاي حقيقي بسته به ميزان آلوده نشده انسان به پليديهاي مادّي از طرفي و رشد يافتگي فطرت او، از طرفي ديگرست.
[=B Nazanin]انسان از ابتداي تولّد بدون آن كه كسي به او چيزي بياموزد «دلزده شدن از امور تكراري» را آموخته است.
[=B Nazanin]كودك بعد از مدّتي، از اسباب بازيهايش خسته ميشود، ميخواهد براي او مدام اسباب بازي نو بخرند. از حضور مدام در خانه افسرده ميشود، ميخواهد به كوچه و خيابان برود. از آشنايي با انسانهاي محدود پيرامونش دلزده ميشود، ميخواهد با ديگران نيز آشنا شود، از ديدن فيلمهاي تكراري، خواندن چند بار يك كتاب، خوردن پي يا پي يك غذا، خسته ميشود.
[=B Nazanin]انسان به دنبال چيزهاي تازه است. از ابتدا تنوّع طلب و كمال جو خلق شده است.
[=B Nazanin]وقتي انسان بزرگتر ميشود، زيباييها را بهتر درك ميكند. زيبايي به معناي تناسب اجزاء يك مجموعه است. هرچه تناسب بيشتر باشد، زيبايي آن خيره كنندهتر ميشود. درك تناسب و زيبايي، انسان را به تحسين بسياري از امور وا ميدارد.
[=B Nazanin]او گل را دوست دارد. باران نرم، صورتش را نوازش ميدهد. طراوت بهاري روحش را تازه ميكند. تابش انديشه، قلبش را مطمئن ميسازد. لبخندِ ساده، جانش را گرما ميدهد. معمّاي طبيعت كنجكاويش را بر ميانگيزاند.
[=B Nazanin]صدها و هزاران پديدهي زيبا وجود دارد كه انسان، آنها را درك ميكند و هيجان زده ميشود و دهان به تعجّب و تحسين ميگشايد. اينها همه نشان زمينهي عشق ورزي در انسان است.
[=B Nazanin]انسانِ عشق ورز، خستگي و حسّ تكرار ندارد؛ ولي عشق مجازي به خاطر ماهيّت انحصارگرايي كه دارد حسّ تكرار را تشديد ميكند.
[=B Nazanin]چقدر دل آزار است كه همهي قلب انسان را يك نفر پر كند! نفري كه يك انسان معمولي است. لايههاي دروني هم ندارد كه كشفش حسّ تنوّع خواهي را ارضاء نمايد.
[=B Nazanin]بر اين اساس نيروي كمال جويي، انسان را از عشق مجازي دلزده نموده و او را به عشق حقيقي دعوت ميكند. دعوت به عشق «زيباي كل» با آن همه مراتب معرفتياش و عشق به انسانهاي عميق و يا عشق به انسانهايي كه داراي عنواني عميق هستند؛ مثل والدين و معلّمين. اينها همه ميتواند حس كمال جويي انسان را، هم رشد دهد و هم اشباع نمايد.
[=B Nazanin]هرچند معشوقهاي معنوي نيز از تير راس عشق مجازي مصون نيستند. چه بسيار شاگرداني كه به معلّم خود عشق مجازي ورزيدهاند؛ خصوصاً دختران زيادي در آرزوي ازدواج با استاد خود هستند و به همين منظور با آنها رابطه عشقي ايجاد ميكنند.
[=B Nazanin]و يا بعضي با مادر خود آنقدر رابطه عاطفي شديد و افراطي دارند كه موجب حسادت همسر خود شده و زمينهي دخالت بيشتر مادر را در زندگي خصوصياشان فراهم ميكنند.
[=B Nazanin]اصولاً عشق مجازي سبب غلوّ انديشي دربارهي معشوق ميشود. اين غلوّ انديشي ميتواند دربارهي يك معلّم باشد و يا دربارهي پيامبري صورت بگيرد و آن را فرزند خداوند بداند و يا خدا را حلول كردهي در جسم امامي بپندارد.
[=B Nazanin]ب) مورد لطف قرار گرفتن[=B Nazanin]
[=B Nazanin]بدون شك همهي انسانهاي سالم و فطري، وقتي مورد لطف ديگران قرار گيرند، نمكگير ميگردند و دست و دلشان در بند ميشود؛ هر چند در اظهار اين علاقه با هم مختلف هستند.
[=B Nazanin]هديهاي ساده، كينهاي را ميبرد. سلامي گرم، قلبي را گرما ميبخشد. لبخندي زيبا، كالبدي را روح ميدهد. كلامي خوش، رابطهاي را نزديك ميكند. كمكي ناچيز، نيازمندي را مديون ميسازد.
[=B Nazanin]و خداوند اين چنين محبوب فطرتها، و مادر، تجسّم مهرباني، و دوست، چشمهي انس گرديده است. انسانهاي سالم كه هنوز از فطرت انساني بهرهمندند، اهل تشكّر هستند و به اين وسيله محبّت خود را نسبت به كسي كه به او مديون هستند ابراز مينمايند.
[=B Nazanin]شكر نمودن موجب اين ميشود كه لطف ديگران بيشتر شود و اين به مرور موجب تشديد علاقه و در نهايت ممكن است به عشق منجر گردد. اين عشق در ابتدا مادّي نبوده و حقيقي است؛ ولي ممكن است در ادامه رنگ مادّي به خود بگيرد. سرآغاز عشق شايد لبخندي «به هنگام» باشد.
[=B Nazanin]محبّتِ انسانهاي رشد يافته به خداوند، و علاقهاشان به مصلحان و راهنمايان بشر، والدين، معلّمين و انسانهايي كه مدام خيرشان به ديگران ميرسد، همه نشان از اين دارد كه: «الانسانُ عبدُ الإحسان»، انسان بنده كَرَم ديگران و غلام بخشش آنها و مفتون جودشان است.
[=B Nazanin]تشكّر نكردن از ديگران و علاقهمند نشدن به آنها، برخلاف فطرت انسان است. همراه نشدن با فطرت و مخالفت با نيروي آن، انسان را به تناقضي آشكار ميكشاند. اين تناقض او را مدام تحت فشار قرار ميدهد. فطرتش به او ميگويد: «بايد از اين فرد تشكّر كني»؛ ولي غرورش نميگذارد اين تشكر صورت گيرد.
[=B Nazanin]اين تناقضِ زجر دهنده، باعث ميشود كه فرد نه تنها از لطف ديگري خرسند گردد بلكه نسبت به آن خشمگين نيز بشود و حتّي راضيتر باشد كه بيشتر به او بدي شود تا لطفي دربارهاش صورت گيرد.
[=B Nazanin]اين افراد در توجيه بيماري خود، اصل لطف ديگري را مورد سؤال قرار ميدهند. به اين صورت كه يا لطف ديگران را حقّي ميدانند كه بايد دربارهي آنها اداء ميشده است، يعني كار ديگران را اصلاً لطف نميدانند، بلكه آن را تكليف ميپندارند و يا خدمات ديگران را خيلي مهم تلقّي نميكنند و ميگويند: «فلاني براي من كار مهمّي انجام نداده! اگر هم انجام داده خودش انجام داده، من كه از او نخواسته بودم، ميخواست كاري براي من انجام ندهد».
[=B Nazanin]ج) [=B Nazanin]كمبودهاي عاطفي[=B Nazanin]
[=B Nazanin]فردي كه دچار كمبود عاطفه شده است و نتوانسته است از راههاي طبيعي نيازمنديهاي احساسي خود را تامين نمايد، به ناچار كسي را ميماند كه به شدّت تشنه است. او به دنبال آب گوارايي ميگردد كه تشنگياش را مرتفع سازد. كافي است گرماي دستي به دلش بچسبد و يا نگاهش به نگاهي دوخته شود، و يا كلامي با لحني آرام، گوشش را نوازش دهد، كسي به او بگويد و حتّي نگويد و او بفهمد كه: «دوستت دارم» و يا...
[=B Nazanin]خلاصه فرق نميكند «چهگونه؟»، فقط احساس كند چشمهاي يافت شده است كه ميتواند كام تشنهاش را سيراب سازد، آن وقت دل ميبازد. آن قدر در قمار عاطفه دل ميبازد كه تصوّر ميكند اگر جايش برسد سرش را هم خواهد باخت!
[=B Nazanin]كمبود عاطفي خود به دو قسم طبيعي و غير طبيعي تقسيم ميشود. قسم طبيعي آن زمينه عشق حقيقي است و قسم غير طبيعي آن زمينه عشق مجازي ميباشد. با اين توضيح كه:
[=B Nazanin]انسان نميتواند در اين دنيا احساس آرامش دايمي داشته باشد. آرامشهاي انسان مقطعي، سطحي و بسيار ضربه پذير است.
[=B Nazanin]تو كدام انسان را ديدهاي كه با وجود داشتن همهي امكانات يك زندگي مادّي برتر، داراي آرامشي دايم باشد؟!
[=B Nazanin]انسان در دنيا غريبه است. اين جا محلّ زندگي حيوانات است. نگاه كن ببين حيوانات چقدر در آرامش زندگي ميكنند! ولي انسان هرچه براي خودش اسباب تفريح و امكانات مختلف آماده ميكند تا راحت و بدون دغدغه زندگي كند؛ ولي باز هم اموري او را هميشه ميرنجاند.
[=B Nazanin]در مقابل، حيوانات با حدّاقل امكانات رفاهي، همچنان در آرامشي مطلق زندگي ميكنند و بعد ميميرند و براي هميشه از عرصهي هستي خارج ميگردند؛ ولي انسان با مردن، تازه متولّد ميشود و وارد جهاني ميگردد كه متعلّق به آن جاست. انسان متعلّق به ابديّت است.
[=B Nazanin]اين جا را براي حيوان ساختهاند. هرچه لازم بوده است به او ياد دادهاند و بدنش را مقابل انواع بيماريها مقاوم نمودهاند و قبل وقوع حوادث او را مطّلع كردهاند. حرص و طمع را به دلش راه ندادهاند و حسد و كينه و دلبستگي شديد را از دل او بيرون نمودهاند و اين چنين اين جا را برايش محلّي براي زندگي قرار دادهاند.
[=B Nazanin]اما انسان هرچه تلاش كند و هرچه شرايط رفاه و آرامش را براي خود مهيّا سازد، باز اندوه و اضطراب، راهي به قلبش باز مينمايد و تن و روحش را چيزي آزار ميدهد.
[=B Nazanin]از اين منظر، كمبود عاطفي در همهي انسانها وجود دارد. علّت اين كمبود عاطفي را انسانهاي رشد يافته به خوبي درك نموده و با ايجاد ارتباط با خداوند و ديگر معشوقهاي حقيقي و معنوي در خود آرامشي دايمي به وجود ميآورند.
[=B Nazanin]اما كسي كه علّت اين كمبود را به درستي درك نكند و به غلط تصوّر نمايد كه بيبهره بودن از محبّتهاي خانوادگي و يا نداشتن دوستان مهرورز، موجب كمبود عاطفي او شده است، به دنبال عشقي زميني ميگردد تا اين كمبود را جبران كند. او ميخواهد با آب شور، شور درونيش را فرونشانده و تشنگياش را بر طرف سازد! او موفّق نخواهد شد.
[=B Nazanin]البتّه ما هم قبول داريم كه نداشتن والديني مهربان و يا اعضاء خانوادهاي دلسوز و همچنين نداشتن دوستاني با صفا موجب كاستيهايي در رشد موزون شخصيّت ميشود؛ ولي اين مشكل قابل حلّ است؛ ولي راه حلّ آن پناه بردن به عشق مجازي نيست. بلكه ارتباط با معشوقهاي حقيقي است كه ميتواند اين مشكل را و ديگر مشكلات رواني انسانها را درمان نمايد.
[=B Nazanin]د) انگيزهي قوي شده جنسي[=B Nazanin]
[=B Nazanin]فردي كه به سنّ بلوغ جنسي ميرسد به طور طبيعي رفتارش با جنس مخالف و در بعضي اشخاص حتّي نسبت به جنس موافق، متفاوت از گذشته ميشود، اين تفاوتها بسيار گسترده و در عين حال داراي شدّت و ضعف است.
[=B Nazanin]انسان هرچه از دوران اوّليهي بلوغش فاصله ميگيرد، هنگام برخورد با جنس مخالف، كشش خاصتري را در تن و روان خود نسبت به او حس ميكند، به گونهاي كه: همهي اموري كه مربوط به جنس مخالف است ممكن است براي او هيجان آور باشد و اين هيجان با نبض بيشترِ قلب نمود مييابد.
[=B Nazanin]آنچه گفته شد اگر تكرار شود موجب وابستگي ذهني شده و به مرور احساس شيفتگي و عشق به وجود ميآيد. (براي توضيح بيشتر به عنوان: «عشق مجازي چهگونه شكل ميگيرد» مراجعه شود).
[=B Nazanin]دو نفر كه داري ارتباط عشق مجازي هستند، احساسات عشقياشان با تحريكات جنسي بيشتر ميشود. و از طرفي كاهش اين تحريكات موجب كاهش اين احساسات ميگردد.
[=B Nazanin]پيوند احساسات عشقي با تحريكات جنسي را ميتوان در ميزان تحمّل دوري از معشوق به راحتي درك نمود. وقتي عاشق تخليه جنسي شده باشد به راحتي ميتواند دوري معشوق را براي مدّتي تحمّل كند؛ ولي اگر اين تخليه صورت نگرفته باشد جنون عشق به سراغش ميآيد.
[=B Nazanin]البتّه منظور نويسنده اين نيست كه احساسات عشقي با تحريكات جنسي رابطهاي دو سويه دارد. منظور اين است كه تحريكات جنسي تأثير زيادي روي اين احساسات ميگذارد؛ ولي هميشه اين گونه نيست كه عشق مجازي نيز انگيزههاي جنسي را تحريك كند.
[=B Nazanin]و اين نكته يكي از مرزهاي بارز بازشناسي عشق مجازي از عشق حقيقي است.
[=B Nazanin]عشق[=B Nazanin] حقيقي چهگونه شكل ميگيرد؟[=B Nazanin]
[=B Nazanin]عشق[=B Nazanin] حقيقي همچنان كه قبلاً گفته شد، تنها نوع عشق است. عشق مجازي شبيه عشق است نه خود آن. علّت اين شباهت نيز همانندي بعضي از نشانههاي آن با عشق حقيقي است. اين شباهتها قبلاً توضيح داده شده است.
[=B Nazanin]حال سؤال اين است كه وقتي كسي عشق حقيقي را تجربه ميكند چه تحوّلي در روح او ايجاد ميشود؟ و اين تحوّل چه مراحلي را پشت سر گذاشته است؟
[=B Nazanin]عشق[=B Nazanin] حقيقي رابطه خاصّ بين انسان و خداوند است. اين رابطه در علاقه شديد انسان نسبت به دوستان خداوند نمود پيدا ميكند.
[=B Nazanin]اگر حقيقت رابطه انسان با اولياي خداوند به درستي شناخته شود، حقيقت عشق انسان به خداوند نيز درك ميگردد.
[=B Nazanin]وقتي صحبت از عشق انسان به اولياي خداوند ميشود، منظور ارتباط انسان معمولي و رشد نيافته با اين بزرگواران نيست. بلكه منظور ارتباط انساني است كه با پايبندي به ارزشهاي انساني و ايماني به ميزاني از رشد و كمال رسيده و توانسته است با دوستان خداوند ارتباطي تنگاتنگ بر قرار سازد.
[=B Nazanin]بنا بر اين بررسي نحوه شكلگيري عشق حقيقي، معطوف به دقّت در نوع ارتباط بين انسانهاي كامل ميشود.
[=B Nazanin]عشق[=B Nazanin] حقيقي و تلاقي اسماء خداوند[=B Nazanin]
[=B Nazanin]با مطالعه و دقّت در ارتباطات عشقي بين انسانهاي كامل، اين حقيقت كشف ميشود كه عشق حقيقي، درخششي است كه از تلاقي اسماء خداوند به وجود ميآيد. توضيح اين كه:
[=B Nazanin]اسمهاي خداوند مجموعهي همهي صفات ارزشمندي است كه حسّ زيبا پرستي انسانها را در بالاترين مرتبه آن ارضاء ميكند. اين صفات به دو قسم تقسيم ميشود: بعضي از آنها مختصّ به خداوند است، مانند قديم و ازلي بودن، و بعضي از آنها به انسانها نيز داده شده است.
[=B Nazanin]وقتي انسان داراي ميزاني از صفات خداوند ميشود، مظهر نامهاي مربوط به آن صفات شده است. بر اين اساس گفته ميشود: «انسان كامل و يا انساني كه داراي كمالاتي ميباشد مظهر اسماء خداوند است».
[=B Nazanin]مظهريّت اسماء خداوند به اين معني است كه وقتي انساني از يك صفت ارزشي برخوردار ميشود، اين نشان از وجود اين صفت در خداوند ميكند. زيرا خداوند اين خصوصيّت را در انسان به وجود آورده است و تا خداوند اين صفت را نداشته باشد نميتواند آن را به وجود بياورد.
[=B Nazanin]مثلاً وقتي كسي با مهربانيهايش توجّه عميق تو را به خودش جلب ميكند، اين فرد يكي از اسماء خداوند را كه «رؤوف» باشد به عرصه ظهور رسانده است. و تو ميتواني مهرباني خداوند را به صورت واضح و آشكار احساس كني.
[=B Nazanin]با تعمّق در همين مثال مهرباني، به نكات بهتري دست پيدا ميكني. اگر دو نفر كه خيلي مهربان هستند وقتي با هم آشنايي پيدا ميكنند، آنها دركشان از مهرباني خداوند، بسيار بيشتر از درك كسي است كه فقط از مهرباني ديگري استفاده ميكند؛ ولي خودش چندان مهربان نيست.
[=B Nazanin]اما اگر در كنار مهرباني، مثلاً بردباري نيز وجود داشته باشد، ملاقات و معاشرت با اين چنين انساني يقيناً لذّت بخشتر از انساني است كه فقط مهربان است؛ ولي بردباري شاخصي ندارد.
[=B Nazanin]حال اگر دو انسان كه هر دو بسيار مهربان و بردبار هستند با يكديگر آشنا شوند و در برخوردهاي مختلف اين دو خصلت را بروز دهند، يقيناً رابطهاي بسيار قوي بين آنها به وجود ميآيد.
[=B Nazanin]اين قانون همچنان مصداقهاي خودش را مييابد تا زماني كه همه و يا بسياري از صفات ارزشمند در حدّ كمال و يا در حدّ مطلوب، كنار يكديگر گرد آيند، آن وقت اتّفاقي عجيب رخ خواهد داد ...
[=B Nazanin]انوار ربوبي در هم ميآميزد؛ تابش اسماء حق، تابشهاي به هم پيچيده مييابد؛ انفجاري از نور و آينه، خورشيد و آفتاب رخ ميدهد و ناتوصيفترين پديده رواني شكل ميگيرد و «عشق» آشكار ميشود.
[=B Nazanin]اين قلب و قلم كه ناچيز است و ناتوان، قلمها و قلبهاي رشد يافته نيز هيچ نميتوانند از اين عشق، سخني به وضوح بگويند و ادّعا كنند ميتوانند از پس توصيف آن برآيند. جز آن كه راه مجاز و تشبيه را پي بگيرند.
[=B Nazanin]البتّه اي كاش براي تشبيه اين حقيقت ناب، از شراب كهنه و لب و رقص و ديگر واژگان عشق مجازي، در نثر و غزل استفاده نميكردند و قالبي زشت براي معنايي اين چنين بلند برنميگزيدند؛ ولي به هرحال، عارفان با تشبيه عشق حقيقي به عشق مجازي دربارهي اين عشق ناب سخن گفتهاند. هرچند هرچه تشبيه و توصيف دقيق هم باشد باز كسي جز با تجربه شخصي نميتواند حقيقت عشق حقيقي را دريابد.
از عشق چه می دانی؟
کودکی کنجکاو می پرسید: ایها الناس عشق یعنی چه؟
دختری گفت: اولش رویا آخرش بازی ست و بازیچه
مادرش گفت: عشق یعنی رنج پینه و زخم و تاول کف دست
پدرش گفت: بچه ساکت باش بی ادب! این به تو نیامده است
رهرویی گفت: کوچه ای بن بست
سالکی گفت:
راه پر خم و پیچ معلمی گفت: عین و شین است و قاف، دیگر هیچدلبری گفت: شوخی لوسی است
تاجری گفت: عشق کیلو چند؟
مفلسی گفت: عشق پر کردن شکم خالی زن و فرزند
شاعری گفت: یک کمی احساس مثل احساس گل به پروانه
عاشقی گفت: خانمان سوز است بار سنگین عشق بر شانه
شیخ گفتا: گناه بی بخشش
واعظی گفت: واژه ای بی معناست
زاهدی گفت: طوق شیطان است
محتسب گفت: منکر عظماست
قاضی شهر گفت: عشق را فرمود حد هشتاد تازیانه به پشت
پهلوان گفت: جنگ آهن و مشت
جاهلی گفت: عشق را عشق است
رهگذر گفت: طبل تو خالی است یعنی آهنگ آن از دور خوش است
دیگری گفت: از آن بپرهیزید یعنی از دور کن بر آتش دست
چون که بالا گرفت بحث و جدل توی آن قیل و قال من دیدم
طفل معصوم با خودش می گفت: من فقط یک سوال پرسیدم
[=B Nazanin]سؤال پنجم: عشق چهگونه ميآيد؟ (قسمت دوم)[=B Nazanin]
[=B Nazanin]عشق[=B Nazanin] [=B Nazanin]مجازي[=B Nazanin] چهگونه شكل ميگيرد؟[=B Nazanin]
[=B Nazanin]عشق[=B Nazanin] مجازي به اين صورت شكل ميگيرد:
[=B Nazanin]بعضي از انديشمندان غربي دربارهي مراحل شكل گيري عشق (البتّه از نوع مجازي آن) تحقيقاتي دارند كه بررسي آن خالي از فايده نيست.
[=B Nazanin]اينان ميگويند: عشق ابتداءً با «جذب»، شروع شده و پس از طي مراحل «دلربايي»، «هوس» و «صميميّت» به «تعهّد»، ميرسد. [=B Nazanin]
[=B Nazanin]جذب[=B Nazanin]
[=B Nazanin]جذب در دو مرتبه فيزيكي و عاطفي صورت ميپذيرد:
[=B Nazanin]مرتبه فيزيكي جذب: اين مرتبه هنگامي روي ميدهد كه جسم نسبت به يك شخص از خود واكنش نشان دهد. واكنشهايي همچون: افزايش ضربان قلب، افزايش درجهي حرارت بدن، تعريق كف دستها و دلهرگي. اين مرحله سطحيترين و ابتداييترين مرحله عشق ميباشد امّا در عين حال يكي از قدرتمندترين عوامل است.[=B Nazanin]
[=B Nazanin]مرتبهي عاطفي جذب: اين مرتبه هنگامي كه اوضاع مساعد باشد شكل ميگيرد. پس از آن كه تو از لحاظ فيزيكي مجذوب شخصي شدي، باب گفتگو را با وي خواهي گشود و اگر متوجّه شوي كه اشتراكاتي با يكديگر داريد از قبيل سرگرميها، طرز تفكّر، ايدئولوژي، شغل، تحصيلات، علايق و ديگر زمينههاي مشترك، از لحاظ احساسي مجذوب يكديگر خواهيد گشت. [=B Nazanin]
[=B Nazanin]البتّه لازم به ذكر است كه اين شناخت عموماً با شتاب زدگي صورت ميگيرد. انگار كه عاشق انتخاب خود را قبل از شناخت انجام داده و در اين مرحله فقط ميخواهد بهانهاي براي گفتگو داشته باشد و در ضمن نشان دهد كه عشقش هوس نبوده و بر مبناي عقلانيّت و شناخت صورت گرفته است.
[=B Nazanin]آيا كسي كه جسمش جذب انساني شده است، در مرتبه جذب عاطفي خود را نيازمند شناخت ميداند؟ آيا در اين مرحله اگر «شناخت» به او بگويد اين فرد مناسب تو نيست، او را رها خواهد كرد؟ خدا كند اين چنين باشد!
[=B Nazanin]دلربايي[=B Nazanin] [=IranNastaliq]
[=B Nazanin]دلربايي تلاشي است كه فرد براي تأثيرگذاري و جلب توجّه طرف مقابل انجام ميدهد از طريق دادن هديه، كمكهاي متنوّع، گفتن و نوشتن كلمات عاشقانه، و غيره.
[=B Nazanin]دلربايي هرچه بيشتر خلوص داشته باشد و كمتر براي صِرف تأثير بلكه بيشتر براي خوشحال نمودن طرف مقابل صورت گيرد، موفّقتر خواهد بود.
[=B Nazanin]«خود خواهي» در عشق [=B Nazanin]مجازي[=B Nazanin] [=B Nazanin]مانع از خلاقيت و ظرافت در دلربايي ميشود. زيرا عاشق تنها به دلِ جذب شده خودش مينگرد و فرصت كافي را به معشوق براي مجذوب شدن نميدهد لذا رابطه عاشقانه به درستي ريشه نكرده و ميوه كالي را ميماند كه نارس چيده شده است. اين رابطه در نهايت به سردي ميانجامد.
[=B Nazanin]هوس[=B Nazanin]
[=B Nazanin]در اين مرتبه فرد به آرزوي خودش كه «بودن با فردي است كه جدا شدن از او برايش غير ممكن است» دست مييابد. در اين مرتبه رابطه احساسي صِرف، تغيير يافته و رابطه فيزيكي اساسي به وجود ميآيد و لذا تجربه جنسي هرچند در رتبههاي نازل آن، محقّق ميشود و شوق، به نقطه كمال خود ميرسد و هوس همهي وجود عاشق را درمينوردد.
[=B Nazanin]معمولاً آنها كه به دنبال عشق پاك هستند، از اين مرحله پرهيز دارند؛ ولي اين پرهيز زماني ميتواند موفّق باشد كه ازدواج صورت بگيرد. لذا آنها كه امكان و يا قصد ازدواج نداشته باشند و يا بين دو همجنس اين چنين عشقي اتّفاق افتاده باشد، يقيناً دو طرف وارد مرحله آلوده عشق خواهند شد.
[=B Nazanin]صميميّت[=IranNastaliq]
[=B Nazanin]در اين مرحله ارتباطي تنگاتنگ و بسيار نزديك بين دو طرف به وجود ميآيد. آنگونه كه هريك تلاش ميكند تا خود را به همهي تفكّرات و سلايق و رؤياهاي ديگري نزديك سازد. در اين مرحله هر يك از دو طرف چيزي براي پنهان ساختن از يكديگر ندارند.
[=B Nazanin]صميميّت داراي خصوصيّتي تدريجي است. لذا نبايد انتظار داشت خيلي زود اتّفاق بيافتد. عدم توجّه به اين نكته سبب ميشود تا عاشق همچنان كه در مرحله جذب و ايجاد رابطه عاشقانه شتابزده عمل نموده است در مرحله صميميت و رشد اين رابطه نيز شتاب بنمايد. او از معشوق بعد از مدت كمي آشنايي خواهد خواست تا او را وارد زندگي خصوصيش بنمايد؛ تا آن جا كه هيچ مطلب نگفتهاي باقي نماند. اين شتاب زدگي آغازي براي انواع توقّعهاي نابجا، رنجيدگيهاي پيدرپي، احساس شكست در رابطه عشقي و غيره ميباشد.
[=B Nazanin]هرچند عشق [=B Nazanin]مجازي[=B Nazanin] در ماهيّت خودش شتابزده است؛ آتشي است كه به يكباره دهان باز ميكند و فرد با اوّلين برخورد با معشوق، در خودش حرارتي زياد حس ميكند. شعله عشق او را بلعيده است.
[=B Nazanin]تعهّد[=B Nazanin]
[=B Nazanin]در اين مرحله عاشق خود را در قبال معشوق متعهّد ميبيند. قسمت عمده مسؤوليّت زندگي معشوق بر شانه عاشق سنگيني ميكند. او ديگر داراي آزادي عمل نبوده و نميتواند هرطور خواست با معشوق برخورد نمايد.
[=B Nazanin]مرحله تعهّد، مرحلهاي است كه عشّاق از آن وحشت دارند و نميخواهند رابطه عشقياشان به آن جا برسد. و يا اگر هم دوستدار اين مرحله باشند تصوّر درستي از مشكلات اين مرحله ندارند. لذا وقتي تن به اين تعهّد ميدهند بعد از مدّتي خسته شده و احساس شكست و غبن ميكنند.
[=B Nazanin]بسياري از عاشقان مجازي، تنور عشقشان بعد از ازدواج سرد ميشود. و تنها خاطرات شيرين و هوس آلود آن برايشان ميماند. به همين خاطر وسوسه ميشوند تا آن خاطرات را با كسي ديگر تجديد نمايند.
[=B Nazanin]لذا بارها ديده و يا شنيده ميشود كه تعداد زيادي از زنان و مرداني كه ازدواج نمودهاند براي خود معشوق و معشوقههايي دست و پا كردهاند تا نيازهاي عشقي خود را با شخصي كه نسبت به او تعهّدي ندارد [=B Nazanin]تأمين نمايند.
[=B Nazanin]به همين خاطر است كه عاشق پيشهگان حرفهاي، به تازه كارها توصيه ميكنند كه از ازدواج با معشوق خود بپرهيزند تا شعله عشقشان فرو ننشيند.
[=B Nazanin]اين حقيقت، نشاني روشن از هوسي بودن عشق مجازي است. هوسي كه عقل به شدّت با آن در ستيز است؛ ولي پاسخي كه به عقل داده ميشود اين است كه: «عقل حرف دل را نميفهمد!». آخر كدام دل؟! دلي كه حريم كبريا است؟! عقل كه با اين دل رفيق است.
[=B Nazanin]سؤال ششم: عشق چهگونه ميرود؟[=B Nazanin]
[=B Nazanin]عشق[=B Nazanin] حقيقي چهگونه ميرود؟[=B Nazanin]
[=B Nazanin]عشق[=B Nazanin] حقيقي، تنها مصداق عشق است. عشق مجازي تنها در بعضي علايم شباهت به عشق دارد و بيشتر هوسي است كه به گونهاي متفاوت از ديگر هوسها رشد نموده و ريشه دوانده است.
[=B Nazanin]عشق[=B Nazanin] ماهيّتي فنا ناپذير دارد. يعني اگر حقيقت عشق در فردي به وجود بيايد ديگر از او جدا نميشود؛ زيرا علّت آن فنا ناپذير است.
[=B Nazanin]مبدأ عشق حقيقي خداوند است.
[=B Nazanin]مبدأ اين عشق تجلّي اسماء نيكوي خداوند در يك انسان كامل است.
[=B Nazanin]مبدأ اين عشق، نوربخشي خداوند در همهي اجزاي جهان هستي است.
[=B Nazanin]و خداوند حقيقت لايزالي است كه همه چيز فنا ميپذيرد جز او. پس عشق حقيقي رفتني نيست.
[=B Nazanin]البتّه محبّت حقيقي و معنوي ممكن است ضعيف شده و حتّي از بين برود. چه بسيار انسانها كه روزگاراني، ارتباطي مطلوب با خداوند داشتهاند و بر اساس آن با ديگر معشوقهاي حقيقي و معنوي نيز احساس نزديكي ميكردند، ولي بعداً به خاطر غلبهي هوس، و انجام گناهان بسيار، اين محبّت از آنها گرفته شده است؛ تا جايي كه ديگر از مناجات با خداوند و بودن با دوستان خداوند نه تنها لذّت نميبرند كه ممكن است متنفّر نيز باشند.
[=B Nazanin]ولي اين افراد هيچگاه به عشق نرسيده بودند كه حال، شعله عشق در آنها فرسوده شده باشد. آنها در مرز محبّت توقف كرده بودند. آن هم محبّتي كه بيشتر، شرايط محيطي برايشان به وجود آورده بود. در محيطي ديني رشد كرده بودند و در نتيجه، آن شده بود كه با خدا و اهالي خدا احساس نزديكي كنند. بدون اين كه خود تلاشي براي معرفت نموده باشند. چه بسا از درون بارها مورد هجوم انواع هوسها قرار گرفته بودند و به خاطر شرم و يا ترس از محيط، هجوم هوسها را پس زده باشند.
[=B Nazanin]لذا وقتي اينان به استقلال فكري و عاطفي رسيده و از شرم و ترس محيطي رها ميشوند به «حقيقت بي معرفت» خود، برگشت نموده و ديگر در مقابل هجوم هوسها چيزي براي دفاع ندارند. در نتيجه محبّت خدايي در آنها، رنگ باخته و چون خدا و خداييان را مانع هوسراني خود ميدانند ـ كه واقعيّت نيز همين است ـ نسبت به آنها نفرت ميورزند و يا اگر باز محيط، اين جسارت را به آنها ندهد، خدا را بگونهاي كه خود بپسندند تفسير نموده و به همان خداي ساختگي اظهار محبّت و حتّي عشق ميكنند. عشقي مجازي در قالبي نوين.
[=B Nazanin]مراجعه كن به عنوان «عشق مجازي خدايي!!» در فصل آخر كتاب پيوست1.
[=B Nazanin]عشق[=B Nazanin] مجازي چهگونه ميرود؟[=B Nazanin]
[=B Nazanin]عشق[=B Nazanin] مجازي به خاطر مادّي بودنش و مثل همهي امور مادّي از بين ميرود. در اين بحث نحوه رفتن اين عشق بررسي ميشود.
[=B Nazanin]رفتن عشق مجازي براي بسياري يك مژده بزرگ است. هرچند شايد بعضي هنوز دچار مصائب عشق نشده باشند و يا انسانهايي با همّتهاي پايين باشند كه به دنبال اهداف بلندي در زندگي نبوده و عشق را با همهي مصائبش سدّي در مسير پيشرفت خود نبينند و لذا به دنبال رهايي از عشق مجازي نباشند.
[=B Nazanin]پاسخ به سؤال فوق را با يك مقدّمه آغاز ميكنم:
[=B Nazanin]انسانها هميشه دوستدار آنچه دوست دارند نيستند، از وروديها و خروجيهاي قلبشان خشنود نميباشند. خيليها معتقدند اگر زمان به عقب برميگشت، سازهي عاطفيشان را متفاوت ميساختند و ساز مهربانيشان را جوري ديگر كوك نموده و آن را با آهنگي ديگر مينواختند مثلاً:
[=B Nazanin]با بعضي دوست نميشدند.
[=B Nazanin]از بعضي متنفّر نميگشتند.
[=B Nazanin]سطح عاطفي خود را نسبت به اطرافيان به گونهاي ديگر تنظيم ميكردند.
[=B Nazanin]خاطرات آزار دهنده عاطفي را اصلاً در ذهن خود پديد نميآوردند.
[=B Nazanin]آن بخش از شخصيّت خود را كه باعث قسمتي از جذبها و يا دفعها شده است، بروز نميدادند.
[=B Nazanin]كارهاي كودكانهاي كه براي ابراز محبّت و يا نفرت از خود نشان دادهاند، انجام نميدادند.
[=B Nazanin]ذهن خود را معطوف به دغدغههاي ديگر ميكردند.
[=B Nazanin]ملاكهاي ديگري را براي قضاوت دربارهي زشتيها و زيباييها برميگزيدند.[=B Nazanin]
[=B Nazanin]گفتگو با بعضي ديگر را، جالب دانسته و از گفتگو با عدّهاي ديگر، اظهار خستگي ميكردند.[=B Nazanin]
[=B Nazanin]براي انجام بعضي كارها بيشتر حال داشتند.[=B Nazanin]
[=B Nazanin]خبرهاي ديگري را ناخوشايند دانسته و از بعضي اتّفاقات ديگر خوشحال ميشدند.[=B Nazanin]
[=B Nazanin]...[=B Nazanin]
[=B Nazanin]«كاشكي» دست از سر انسان بر نميدارد. كاشكي جوري ديگر، كس ديگر، وقتي ديگر، جايي ديگر... [=B Nazanin]
[=B Nazanin]و از طرفي انسانها نسبت به قسمتي از آنچه دارند افتخار نموده و احساس دلگرمي و اميد نسبت به آينده ميكنند. آنها آينده خود را بر پايه آنچه الآن به دست آوردهاند بنا شده ميدانند. لذا نگرانند. نگرانند كه نكند آنچه را كه دارند از كف بدهند و آيندهاي خراب و يا لااقل نامشخّص و تاريك را به انتظار نشينند.
[=B Nazanin]براساس آنچه گفته شد، پاسخ به سؤال فوق [=Times New Roman]–[=B Nazanin] عشق چهگونه ميرود؟ ـ براي بسياري ضروري است. هم آنها كه معترض به عشق الآن خويش هستند و هم آنها كه عشق اكنونِ خويش را ميستايند. هر دو ميخواهند بدانند «عشق چهگونه ميرود؟» كه بعد، يا به رفتنش كمك كنند و يا از رفتنش جلوگيري نمايند.
[=B Nazanin]عشق[=B Nazanin] آن گونه كه آمده است ميرود. راهِ رفتنِ هر يك از حالات رواني، چيزي جداي از مسير آمدن آنها نيست. آنچه سبب به وجود آمدن عشق شده است، دليل بر ماندن عشق نيز هست. وقتي سبب آمدن عشق برود، دليل بر ماندن عشق نيز ميرود.
[=B Nazanin]با توجّه به بحث قبلي ـ عشق مجازي چهگونه ميآيد؟ ـ و مقدّمهاي كه گفته شد، عشق مجازي زماني كه دليلي براي ماندن نداشته باشد ميرود.
[=B Nazanin]قبلاً گفتم كه مهمترين دليل عشق مجازي فوران شهوت جنسي و كمبود عاطفي است.
[=B Nazanin] فرو نشستن شهوت جنسي: زماني كه هيجانات جنسي فروكش كند، عشق نيز فرو مينشيند. عشقي كه بعد از تحريك جنسي آمده باشد[=B Nazanin][=Gungsuh][1][=B Nazanin]، با چند بار كامجويي كاهش مييابد. علّت اين امر اين است كه لذّتهاي به ظاهر حيوانيِ انسان نيز، انساني است. به اين معنا كه بيشترين عللي كه موجب لذّت ميشود مربوط به خصلتهاي انساني است. يكي از عوامل عمده لذّت، تخيّل لذّت است. تخيّل، محدوديّتهاي عالم واقعيّت را ندارد؛ لذا كاملاً در خدمت خواستههاي صاحب خود است.
[=B Nazanin]عاشق[=B Nazanin] با تخيّلي كه از وصال معشوق در سر ميپروراند، لذّت بودن با او را خيلي عميق تصوّر ميكند؛ ولي زماني كه به وصال رسيد و با عالم واقعيّت آشنا شد، ديگر تخيّل نميتواند بدون در نظر گرفتن واقعيّت، در خدمت انسان باشد. هرچند انسان در كامجويياش موفّق بوده باشد؛ ولي هيچگاه «واقعيّت»، نميتواند خواستههاي انسان را بيشتر از «تخيّل» برآورده سازد.
[=B Nazanin]جبران نشدن كمبودهاي عاطفي: زماني كه عاشق متوجّه شود كه ناكاميهاي عاطفي با عشق جبران نميشود، عشق، آرام آرام بساطش را جمع ميكند. انسان از عشق معجزه ميخواست و حال آن كه عشق، پيامبرِ دروغيني است كه فقط ادّعاي معجزه دارد. در آغاز ورود خود در ذهن و قلب انسان، آنچنان پرطمتراق آمده بود كه انسان خيال ميكرد ديگر همهي مشكلاتش حلّ شده است؛ ولي بعد از مدّتي درگيري با معشوق و قهر و آشتيهاي پي در پي، و راه رفتن روي اعصاب يكديگر و لجبازيهاي كودكانه و اصرار بر محكوم كردن طرف مقابل، با توسّل به دلايل احمقانه، عاشق در مييابد اين امام زاده شفا نميدهد.
[=B Nazanin]عاشق[=B Nazanin] اينك باور ميكند بايد با بعضي از ناكاميهاي عاطفي ساخت. تلاش براي از بين بردن آنها بيشتر براي انسان زحمت درست ميكند. قضيه مثل انگشت ششم است. بودش بد و بريدنش زجر آور است. عاشق وقتي اين گونه ميانديشد پس عقلش رشد يافته است و عقل وقتي بالغ شد، احساسِ بياصل و نسبي مثل عشق مجازي را پس ميزند.
[=B Nazanin]وقتي شهوت فروكش كند و كمبود عاطفي همچنان معضلش بماند، عشق مجازي كمكم، كم فروغ ميشود و به خاطرهاي تبديل ميگردد، خاطرهاي كه هر از چند گاهي به قلب نيشتر ميزند و دوباره از ياد ميرود و پس از مدّتي اين مقدار احساس نيز تهييج نميشود و فقط خاطرهاي خاموش از آن برجاي ميماند.
[=B Nazanin]خاطرهاي كه گاه با شنيدن آهنگي و ترانهاي و ديدن بلبلي و جفت دلدادهاي، خاري به دلش ميخلد و باز رهايش ميكند تا همچنان آرام بماند.
[=B Nazanin]عادت عشقي[=B Nazanin]
[=B Nazanin]عشق[=B Nazanin] مجازي به دو صورت عزم رفتن ميكند: اوّل اين كه عاشق با همه علاقهاي كه به عشق خود دارد با تصميم خودش و يا با قهر زمانه، از معشوق جدا شود و دوّم اين كه عاشق از عشق خود ناراضي ميشود.
[=B Nazanin]در هر دو صورت زماني كه عشق ميرود، عادات خود را بر جا ميگذارد. اين عادات هرچند به تدريج كمرنگ ميشود؛ ولي زمان نسبتاً زيادي را به خود اختصاص ميدهد تا كاملاً آثار مخرّبش از بين برود.
[=B Nazanin]عادات عشقي را نبايد با خود عشق يكي دانست. وقتي عاشق از عشق خود متنفّر و يا نااميد ميشود، عشق ديگر وجود ندارد؛ ولي عادات عشقي همچنان باقي است. هيجانات عشقي همچنان با عاشق است. بسياري از امورِ به ظاهر بيارتباط، موجب تحريك اين هيجانات ميشود. و از طرفي او همچنان از بودن با ديگران لذّت نميبرد.
[=B Nazanin]خصوصاً وقتي عاشق از عشقش متنفّر ميشود، تناقضِ بسيار مخرّبي در روان عاشق ايجاد ميشود. او مجبور است همچنان با معشوق و ياد او زندگي كند و حال آن كه از عشق خود متنفّر است. اين عادات همچنان ادامه مييابد تا زماني كه عشق به مرور خاطره گشته و دل به تدريج رها شود.
[=B Nazanin]مردن يا ميراندن عشق؟[=B Nazanin]
[=B Nazanin]آنچه گفته شد نحوهي رفتن عشق است، نه از بين بردن آن.
[=B Nazanin]اگر عاشق صبر كند تا آتش عشق، خود به خاكستر بنشيند، بسياري از فرصتها هم با آن خاكستر ميشود. مثل تند بادي كه خود آرام گيرد و سيلي كه خود به كوير برسد و آتشي كه خود خاموش شود.
[=B Nazanin]با آرام شدن قدرت سهمگين عشق، ديگر بسياري از زمينههاي رشد از بين رفته است. از شهر سعادت ويرانهاي بيش بر جاي نمانده است. درختهاي آرزو سوخته و خانههاي اميد ويران شده و مرداب گناه همه جا را پوشانده و فرصتها به تل[=B Nazanin]ّ[=B Nazanin]ي خاكستر تبديل شده است.
[=B Nazanin]پس بايد كاري كرد كه قبل از اين كه عشق خودش خانه دل را ترك كند او را بيرون نمود تا دل همچنان دل بماند.
[=B Nazanin]مجموعه مطالب اين كتاب ميتواند «آگاهي» به خواننده بدهد. در تابش نور «آگاهي»، ظلمت عشق ظلماني كم فروغ ميشود و دربي از آسمان گشوده ميگردد و اميد به رهايي جاني تازه ميگيرد.
[=B Nazanin]لذا صرف مطالعه كتاب، زمينه نجات را آماده ميسازد و عمل به دو توصيه ذيل را ساده ميكند:
[=B Nazanin]اگر عاشق شهوتش را با غير معشوق فرو نشاند و كمبودهاي عاطفياش را با معاشرت با اعضاء خانواده و دوستان صميمي بر طرف سازد و از همه مهمتر از خداوند ياري بخواهد كه راه سخت عمل به اين توصيهها را براي او ساده كند، آن وقت ميتواند هم جلوي خرابي بيشتر «عشق اكنون» خود را بگيرد و هم از خطر درگيري دوباره با يك عشق ديگر بگريزد.
[=B Nazanin]بهترين زمان پايان عشق[=B Nazanin]
[=B Nazanin]چيزي كه به قطع عشق كمك شاياني ميكند بريدن معشوق است. عاشق بايد از اين فرصت استفاده كند و ارتباط دوبارهاي را با معشوق ايجاد نكند.
[=B Nazanin]اين فرصت بارها در اختيار عاشق قرار ميگيرد؛ ولي هر بار عاشق پا پيش ميگذارد و التماس ميكند و دل معشوق را با وعدههايي به دست ميآورد. شايد دل او هم به دست نيايد، ولي لااقل حس[=B Nazanin]ّ[=B Nazanin] ترحّم در او برانگيخته ميشود. وضعيّت اسفبار عاشق كه مفلوكترين بيچاره جهان است! دلِ هر صاحب دلي را به ترحّم واميدارد چه رسد به دل معشوق.
[=B Nazanin]معشوق[=B Nazanin] هر بار با وجودي كه ميداند عاشق همچنان با توقّعهاي احمقانهاش او را آزار خواهد داد؛ ولي باز به او ترحّم ميكند.
[=B Nazanin]ولي معشوق نيز در نهايت و با استفاده از يكي از فرصتها پرونده عاشق را خواهد بست.[=Times New Roman]
[=Times New Roman][=B Nazanin][=Gungsuh][1][=B Nazanin] مراجعه كن به بحث رابطه [=B Nazanin]عشق [=B Nazanin]و شهوت.[=B Nazanin]
[=B Nazanin]سؤال هفتم: نشانههاي حضور عشق چيست؟[=B Nazanin]
[=B Nazanin]عشق[=B Nazanin] چون ماهيّتي تدريجي دارد نشانههاي آن نيز به آرامي به وجود ميآيند. بر اين اساس آناني كه از موهبت عشق حقيقي برخوردار ميشوند به مرور متوجّه اين مائده آسماني ميشوند و آناني نيز كه دچار عشق مجازي ميگردند در ابتدا نام حالت خويش را صِرف يك محبّت عادي و علاقهاي طبيعي ميگذارند و زماني باورشان ميآيد كه عاشق شدهاند كه ديگر كار از كار گذشته و آنها مبتلا گشتهاند.
[=B Nazanin]بسياري از نشانههاي عشق، مشترك بين عشق حقيقي و مجازي است و به خاطر همين اشتراك است كه بعضي نام بيماري، بر عشق مجازي نگذاشته و از آن با تقديس نام ميبرند.
[=B Nazanin]نشانههاي عشق حقيقي و مجازي[=B Nazanin]
[=B Nazanin]اندوه[=B Nazanin] [=IranNastaliq]
[=B Nazanin]اندوه از خصوصيّات عمده عشق است كه شامل عشق حقيقي و مجازي ميشود.
[=B Nazanin]اين اندوه با وصال هم پايان نميپذيرد. زيرا عشق وحدت دو روح است، دو روحي كه با عشق يكي شدهاند؛ ولي نيمي از آن در بدني و نيمي ديگر در جايي ديگر است.
[=B Nazanin]در واقع عاشق با نيمي از روحش مجبور به زندگي است. و اين نوع از زندگي هميشه با اندوه همراه است. خصوصاً وقتي تماس فيزيكي فعلاً قطع ميشود.
[=B Nazanin]نگاه عاشق به همهي نمودهاي طبيعت نيز متفاوت و شايد اندوهبار است:
[=B Nazanin]باران كه ميبارد، آسمان است كه بر زار زمين ميگريد.
[=B Nazanin]خورشيد كه غروب ميكند عاشقي است كه به مسلخ عشق ميرود.
[=B Nazanin]شب كه ميشود ستارگان فرصتي مييابند تا كرشمه كنند.
[=B Nazanin]پاييز كه ميآيد ميتواني صداي قلبهاي زردي گرفته را زير پاي رهگذران بشنوي.
[=B Nazanin]پروانه كه ميچرخد با آتش شمع ميرقصد؛ تا آن جا كه هستي خود را بر باد دهد.
[=B Nazanin]چشم كه اشك ميريزد موجهاي طوفانزده دل است كه به ساحل رسيده است.
[=B Nazanin]...
[=B Nazanin]اصولاً اندوه به معناي جدا بودن از آن چيزي است كه روح به آن وابستگي شديد پيدا نموده است. روح به هرچه وابستگي پيدا كند آن را قسمتي از خود ميكند و چون روح هيچگاه نميتواند به صورت واقعي با وابسته خود باشد [=Times New Roman]–[=B Nazanin] زيرا وابسته، جداي ازروح و در كالبد ديگري است ـ لذا هميشه احساس ميكند، نيمي از حيات را دارا نيست و نبودن نيمي از حيات، نبودن نيمي از نشاط است. زيرا نشاط لبريز شدن از حيات است و اندوه تهي شدن از ميزاني از حيات ميباشد.
[=B Nazanin]البتّه اين اندوه بيشتر براي عشقهاي حقيقي صدق ميكند، زيرا شعله عشقهاي مجازي با وصال فروكش نموده و اندوه نيز رو به كاهش ميگذارد.
[=B Nazanin]ولي در عشقهاي حقيقي وصال معني ندارد، زيرا يك طرف آن خداوند و معشوقهاي معنوي است و وصال با آنان نميتواند معني داشته باشد! هر چند فراق نيز در اين عشق بيمعني است، زيرا خداوند و ارواح معشوقهاي معنوي هميشه همراه انسان هستند.
[=B Nazanin]عشق[=B Nazanin] حقيقي هميشه بين وصال و فراق است. لذا اندوهي مداوم را با خود دارد. مگر زماني كه روح از كالبد جسماني خارج شود و مرگ اتّفاق بيافتد آن گاه روح ميتواند به نوعي از وحدت با معشوقهاي معنوي برسد. كه در آن صورت عشق در وضعيتي از جوشش قرار ميگيرد كه هيچ تجربه و علمي نميتواند آن را به درستي توضيح داده و درك نمايد. بايد عاشق شد و بعد مرد تا ديد عشق در آن مرحله چه بر سر روح ميآورد!
[=B Nazanin] محروميّت[=IranNastaliq]
[=B Nazanin]لذّت، نيازمند حضور روح و توجّه كامل به سوژه لذّت است. عاشق با روح وابستهاي كه دارد نميگذارد اين حضور اتّفاق بيافتد. لذا عاشق از بسياري از لذّتها محروم ميباشد و اين محروميّت بيشتر بر افسردگي او ميافزايد. زيرا لذّت، خستگي روحي را كاهش ميدهد و عاشق ابزاري براي اين كاهش در اختيار ندارد.
[=B Nazanin]عاشق[=B Nazanin] هر چند تلاش ميكند تا از زندگي لذّت ببرد، ولي تلاشش بيثمر است. لذّت از غذا، از خواب، از خنديدن، از يك دوش آب گرم، از كوه و دشت به همراه خانواده و يا دوستان، از ديدن يك فيلم خوب، از مطالعه يك كتاب شيرين، از كامروايي جنسي با همسر، از... از نماز.
[=B Nazanin]نويسنده هرچه تلاش ميكند تا خود را راضي كند و ارمغاني مثبت براي عشق مجازي دست و پا كند باز موفّق نميشود!
[=B Nazanin]آيا ارمغان عشق لطيف شدن روح است؟ آيا زمينهاي براي رسيدن به عشق حقيقي است؟ آيا قدرت يافتن قلم براي خلق آثار ادبي است؟ آيا انرژي داشتن براي فعاليّتهاي روزانه است؟ آيا فراموش نمودن مشكلات و در نتيجه قدرت پيدا كردن براي مواجهه با آنهاست؟ آيا زمينهاي مناسب براي انتخاب همسر ايدهآل است؟ آيا عشق مجازي يك نياز است و ارمغان آن هم رفع همين نياز است؟
[=B Nazanin]همهي اين ارمغانهايِ خيالي و موهوم، در مباحث اين كتاب مورد بررسي دقيق قرار گرفته است و نتيجه اين بررسيها اين شده است كه:
[=B Nazanin]ارمغان عشق مجازي چيزي جز محروميّت نيست.
[=B Nazanin]ياد[=IranNastaliq]
[=B Nazanin]حضور مداوم معشوق در ذهن عاشق، يكي ديگر از خصوصيّات و علايم عشق است. اين حضور موجب ذكر و ياد دايم عاشق نسبت به معشوق ميشود. كوچكترين نشانهها موجب تداعي معشوق ميگردد. همه جا صورت او نقش بر ديوار است. هنگام صدا زدن فردي ممكن است بياختيار نام معشوق بر زبان بيايد.
[=B Nazanin]اگر رابطه عشقي با صفا باشد، اين ياد ميتواند نيرو و نشاط زندگي را چند چندان كند؛ ولي در صورت كدر بودن اين رابطه، اين ذكر و ياد دايم، همهي نيروي زندگي را گرفته و خمودي و افسردگي را به دنبال خواهد داشت.
[=B Nazanin]انسانِ عاشق اگر معشوقش را راضي نگه ندارد، بيشترين مصائب عشق به سراغش خواهد آمد. در اين خصوصيّت هيچ تفاوتي بين عشق حقيقي و مجازي نيست.
[=B Nazanin]چه بسيار از انسانهاي كاملي كه بعد از يك گناه، هرگز خود را نبخشيده و در رنجي دايم به سر بردهاند. «همّام» يكي از ياران امام علي (عليهالسّلام)، وقتي متوجّه صفات مت[=B Nazanin]ّ[=B Nazanin]قين ميشود و ميفهمد اين صفات را نداشته و نتيجه ميگيرد كه چه بسيار خداوند را رنجانده است در دم جان ميدهد.
[=B Nazanin]در عشق مجازي نيز در صورتي كه عاشق نتواند به وصال برسد و يا نتواند معشوق را براي حفظ ارتباط راضي نمايد، ممكن است كارش به جنون كشيده و يا تصميم به خودكشي بگيرد.
[=B Nazanin]خدمتگذاري[=IranNastaliq]
[=B Nazanin]عاشق[=B Nazanin] خود را كاملاً در اختيار معشوق و خواستههاي او قرار ميدهد. منتها در عشق مجازي اين خواستهها مجموعهي هوسهاي يك انسان است كه به دنبال بهرهكشي از معشوق بيچاره است و سرانجامِ آن هم، ذلّت بيشتر عاشق و وازدگي عشقي است.
[=B Nazanin]علّت اين كه عشق پس از كاهش، تبديل به نفرت ميشود همين ذلّتي است كه به مرور خودش را نشان ميدهد. عاشق، مالكي است كه بيشتر مملوك است. اين دو حسّ [=Times New Roman]–[=B Nazanin] حسّ مالكيّت و مملوكيّت [=Times New Roman]–[=B Nazanin] يكي ديگر از مصاديق احساس تناقضِ زجر آوري است كه موجب ميشود به مرور عشق مجازي رو به فنا رفته و عاقبتي جز سردي و بعد نفرت نداشته باشد.
[=B Nazanin]در عشق حقيقي جايگاه عاشق و معشوق مشخّص است. هميشه يكي «مولا» و ديگري «عبد» است. يكي فرمان ميدهد و ديگري از جان و دل اطاعت ميكند. لذا هيچ احساس تناقضي در رابطه عشق حقيقي وجود ندارد. و خدمتگذاري با رضايت و علاقه كامل صورت ميگيرد. [=B Nazanin]
[=B Nazanin]حسادت[=IranNastaliq]
[=B Nazanin]اين خصوصيّت مربوط به عشق مجازي است و به تعبيري ديگر فرق اساسي عشق حقيقي با عشق مجازي همين خصوصيّت حسادت است.
[=B Nazanin]در عشق حقيقي، عاشق هميشه به دنبال اين است كه ديگران نيز مثل او به معشوقش عشق ورزند؛ ولي در عشق مجازي عاشق همهي تلاشش را ميكند تا عشقش را پنهان داشته و نگذارد كسي به معشوقش وابستگي پيدا كند.
[=B Nazanin]حسادت، مقابل خيرخواهي است. حسادت به شدّت انحصارگرايانه و خيرخواهي بسيار توسعه طلب است. هر يك از عشق مجازي و حقيقي به خاطر ماهيّتي كه دارند تحت هر يك از دو عنوان «انحصار طلبي» و «توسعه طلبي» قرار ميگيرند.
[=B Nazanin]حسادت در عشق مجازي موجب ميشود تا عاشق به شدّت انحصار طلب شده و بر اين اساس احساس مالكيّت نسبت معشوق كند. اين احساس، معشوق را زنداني عاشق ميسازد و روابطي بسيار زجر آور را براي هر دو رقم ميزند.
[=B Nazanin]خيرخواهي در عشق حقيقي روحيّات متعالي را در عاشق به وجود ميآورد. اين روحيّات و خصايص، زندگي عاشق را تا اوج صفات انساني و ايماني بالا ميبرد.
[=B Nazanin]واژهي «رقيب» در غزلهاي عرفاني نميتواند در وادي عشق حقيقي معنا داشته باشد. لذا آنها كه اصرار دارند همهي غزلهاي كتابي مثل ديوان حافظ را به عشق حقيقي تفسير كنند، از عشق حقيقي آگاهي درستي ندارند.
[=B Nazanin]بارها در اين كتاب به اين واقعيّت پرداخت شده است.[=B Nazanin]
[=B Nazanin]سرزنش[=IranNastaliq]
[=B Nazanin]اين خصوصيّت، اختصاص به عشق مجازي دارد. عاشق به خاطر اين كه كنترل زندگي عادي خودش را از دست داده است، مورد توبيخ اطرافيان خود قرار ميگيرد و آنها با نيّت خيرخواهانه مدام او را موعظه نموده و حتّي اقدامات خشونت باري دربارهي او به كار ميگيرند. هرچند اين اقدامات و حتّي موعظهها بيشتر اثر معكوس داشته و موجب ميشود تا ديگران از نظر عاشق افرادي نامهربان، بدون درك، و حتّي احمق جلوه كنند.
[=B Nazanin]در عشق حقيقي هيچ ملامتي از طرف ديگران وجود ندارد. زيرا اين عشق با توضيحاتي كه داده شده و در مباحث آتي نيز خواهد آمد، موجب سامان يافتن زندگي در وضعيّتي بسيار مطلوب ميشود.
[=B Nazanin][=B Nazanin]مدّعيان عشق حقيقي![=B Nazanin]
[=B Nazanin]ما بسيار متأسّفيم كه عشق حقيقي را با پريشان حالي و انزواي از مردم و انجام كارها و يا زدن حرفهاي خارج از عرف تفسير ميكنند. و از قول عاشق به خدا! نقل ميكنند كه او از هيچ ملامتي نميترسد و رسوايي را با جان و دل ميخرد و حلاج وار خريدار سر دار شده و شهره بازار ميگردد.
[=B Nazanin]كدام يك از عاشقان حقيقي خداوند و ديگر معشقوقهاي معنوي به نحوي زندگي كردهاند كه ملامت مردمان را با خود همراه داشته باشند؟!
[=B Nazanin]آيا مگر انبياء و امامان بزرگوار عاشقان حقيقي خداوند نبودند؟!
[=B Nazanin]آيا آنها در سخنانشان با مردم كلامي گفتهاند و يا حركتي انجام دادهاند كه ملامت مردم را به همراه داشته باشد؟! حتّي زماني كه عشق به خدا را با همهي قوّت ابراز ميكردند باز نه تنها مردم آنها را طرد ننموده بلكه اصل شيفتگي مردم به خاطر همين تظاهرات عشقي آنها بوده است.
[=B Nazanin]بايد بين عاشقان خدا و مدّعيات دروغين عشق فرق گذارد. مدّعيان دروغين داراي اعتقادات غير ولايي بوده و زجر رياضتهاي نامشروع را بر خود هموار نمودهاند لذا شيطان براي آنها اين باور را به وجود آورده است كه به عشق حقيقي رسيدهاند و ديگر با ذات حق به وحدت نايل شدهاند!! و اينك اگر دم از «أنا الحق» نزنند و ادّعاي خدايي نكنند به رسالت خويش عمل نكردهاند و اگر هم «أنا ربكم الاعلي» بگويند مردم آنان را بر دار ميكشند!
[=B Nazanin]با اين خودفريبيهاست كه صحبت از راز ميكنند و عموم مردم را نادانهايي فرض ميكنند كه شرك آلود به ظاهر شريعت چسبيدهاند لذا نبايد راز مگوي را با آنها در ميان گذاشت!!
[=B Nazanin]درست است كه بعضي از مردم به خاطر فهم پاييني كه دارند از پسِ فهم درست همهي مباحث توحيد بر نميآيند؛ ولي اين مسئله مربوط به همهي مسائل علمي است. بالاخره فهميدن هر علمي نيازمند به دانستن مقّدمات و دارا بودن ورزيدگيهاي خاصي است كه بدون آنها فهم مطالب علمي غير ممكن است.
[=B Nazanin]هرچند بسياري از مردم بيسواد از آنچنان باوري نسبت به خداوند و عشقي نسبت به او برخوردار هستند كه بعضي از عالمان علم توحيد به گرد آنها هم نميرسند.
[=B Nazanin]رها كن كه اين قصّه سر دراز دارد...
محمد گل عشقه
علی مظهر عشقه
زهرا وجود عشقه
حسن نماد عشقه
حسین سالار عشقه
عباس ساقی عشقه
زینب شاهدعشقه
سجاد راوی عشقه
باقر کلام عشقه
صادق احیای عشقه
کاظم صابرعشقه
رضا ضامن عشقه
تقی جمال عشقه
نقی پاکی عشقه
حسن بقای عشقه
مهدی قیام عشقه
اینم دعای عشقه: اللهم عجل لولیک الفرج
[=B Nazanin]سؤال هشتم: عشق وقتي ميآيد چه چيزهايي با او ميرويد؟[=B Nazanin]
[=B Nazanin]كار عشق ايجاد باور در عاشق است. يعني اين كه عشق به عاشق ميباوراند كه: «آنچه تو تصوّر ميكني همان درست است».
[=B Nazanin]لذا در پاسخ به سؤال فوق بايد گفت كه با «عشق»، «باور» ميرويد.
[=B Nazanin]«باور» مرتبه آخر «آگاهي» است. «آگاهي» با «احتمال» شروع شده و با گذر از «گمان» و «علم» و «اعتقاد» به «باور» ميرسد.
[=B Nazanin]عشق[=B Nazanin] هيچگاه عاشق را نقّادي نميكند. به او نميگويد تو در تفكّراتت دچار اشتباه شدي. عشق، عقل نيست كه كارش نقد صاحب خود باشد.
[=B Nazanin]تقابل عشق و عقل[=B Nazanin]
[=B Nazanin]علّت اين كه عشق و عقل را در تقابل با يكديگر قرار ميدهند اين است كه، عقل راستش را ميگويد، ولي عشق ميگويد: «تو راست ميگويي». لذا تقابل عقل و عشق مربوط به عشق مجازي است؛ ولي در عشق حقيقي انسان همان اموري را شهود ميكند و باور مينمايد كه عقل ميگويد.
[=B Nazanin]عقل مدام انسان را پرهيز ميدهد كه «مواظب باش وهم را واقعيّت نپنداري و خيال نكني واقعيّتِ خارج از ذهنت را، ميتواني طبق هوست تغيير بدهي».
[=B Nazanin]عقل انسان را در مسيري قرار ميدهد كه در آن، همه چيز واقعي است. اعم از اين كه اين واقعيّت خوشايند باشد يا خوشايند نباشد.
[=B Nazanin]البته صِرف آگاهي به واقعيّت، انسان را وا نميدارد تا خود را با آن هماهنگ سازد. بايد نيرويي وجود داشته باشد تا انسان را وادارد تا او خود را با واقعيّت همسوكند.
[=B Nazanin]انسان مدام ميخواهد قضايا آن طوري باشد كه خودش ميخواهد. لذا دل به آرزو ميدهد. در آرزوهايش آينده را آن طوري ميبيند كه دوست دارد. قصّههاي دروغ و افسانهها نيز او را در اين مسير همراهي ميكنند؛ ولي واقعيّت چون صخرهاي غير قابل نفوذ و پر هيبت، همچنان همان چيزي است كه بايد باشد. اتّفاقات آينده نيز بر اساس همان واقعيّتها برنامه ريزي ميشود و هيچ كاري به آرزوها و خواستههاي انسان ندارد.
[=B Nazanin]عشق[=B Nazanin] حقيقي پذيرش واقعيّت را ساده ميكند، آن قدر ساده كه واقعيّات ناخوشايند را نيز ميپسندد. زيرا عشق حقيقي، واقعيّات را آشكار ميسازد. حقيقتِ هر آنچه اتّفاق ميافتد، آن قدر حكيمانه است كه انسانِ عاقلِ عاشق را، در برابر خويش به كرنش واميدارد.
[=B Nazanin]ولي در عوض عشق مجازي، انسان را هرچه بيشتر از عقل و واقعيّت دور ميسازد.
[=B Nazanin]متأسّفانه در ادبيّات شعري ما، بارها مشاهده شده است كه عقل در تقابل با مطلق عشق قرار داده شده است. هر چند بعضي براي اين تقابل توجيههاتي كردهاند؛ ولي نبايد منكر اين حقيقت تأسّفآور شد كه عدم مرزبندي دقيق بين عشق مجازي و حقيقي در ادبيّات شعري، زمينه فريب بسياري را فراهم ساخته است.
[=B Nazanin]با اين مقدّمه تأثير عشق در عاشق به خوبي روشن ميشود:
[=B Nazanin]كسي كه در مسير عشق حقيقي است، در مسير باور نسبت به اعتقاداتي است كه با واقعيّت جهان خلقت و با فطرت خدايي همهي انسانها تطبيق كامل دارد و وقتي هم به عشق رسيد، اين اعتقادات تبديل به شهود و باور ميشود.
[=B Nazanin]ولي عشق مجازي موهومات عاشق را واقعي جلوه ميدهد. عشق نخواهد گذاشت تا چشمان عاشق به روي عيوب معشوق باز شود. زيرا عاشق نميخواهد اين اتّفاق بيافتد. عاشق از عشق ميخواهد «من ميخواهم در معشوق هرچيز زيبايي را ببينم». و عشق همچون جادوگري زبردست اين كار را براي عاشق انجام ميدهد. او همهي زشتيهاي معشوق را زيبا ديده و زيباييهاي او را صد چندان ميبيند.
[=B Nazanin]لذا مهمترين خصيصهي عشق حقيقي واقع گرايي و مهمترين خصوصيّت عشق مجازي وهم گرايي است.
[=B Nazanin]در ادامه، به ارمغان! عشق مجازي بيشتر ميپردازيم:
[=B Nazanin]دوري از واقعيّت[=B Nazanin]
[=B Nazanin]اساسيترين نشانه ناپيداي عشق مجازي اين است كه انسان عاشق، واقعيّت را آن طور كه هست نميبيند. لذا برخورد مناسب با واقعيّات ندارد.
[=B Nazanin]او بايد از اموري پرهيز كند و به اموري ديگر جذب شود؛ ولي عاشق نه تنها اين چنين نميكند بلكه ممكن است عكس آن رفتار نمايد. سوي اموري بشتابد كه به سختي آنها زيانبار است و از بسياري منافع آنچه كه بايد به سويشان رود، باز ماند.
[=B Nazanin]عاشق[=B Nazanin]، همهي اميدش را با لبخندِ معشوقش باز مييابد و اگر معشوق، لبخندش را از او دريغ كند، احساس ميكند آسمان روي سرش فرود آمده است!
[=B Nazanin]آيا واقعيّت اين است؟! مگر لبخند و اخم معشوق، رضايتمندي و نارضايتي خداوند است كه همه، حقيقت باشد؟! و محور همهي كاميابيها و ناكاميها گردد؟!
[=B Nazanin]عاشق[=B Nazanin] مثل همهي انسانها، داراي توانمنديهايي است كه ميتواند بسيار اميد بخش باشد و يا داراي محدوديّتهايي است كه بايد آنها را به حساب بياورد. او بايد در برنامه ريزيهايش به اين دو، توجّه داشته باشد.
[=B Nazanin]ميزان توانمنديها و محدوديّتها ربطي به لبخند و اخم كسي ندارد. فرق نميكند اين كس، دوست باشد يا دشمن، معشوق باشد يا منفور، او ما را دوست داشته باشد و يا به ما اهميّتي ندهد.
[=B Nazanin]بله، گاهي لبخند كسي نشان مساعدت اوست و اخم فردي علامت مانع تراشي او ميباشد، و مساعدت، پديدهاي اميد بخش و ممانعت واقعيّتي يأسآور است؛ ولي آيا مگر قرار است معشوق چه كاري براي انسان انجام دهد تا لبخندش، اميد واقعي را به ارمغان بياورد و ناراحتياش انسان را با مشكل جدّي مواجه سازد؟! هيچ!
[=B Nazanin]آيا عشق [=B Nazanin]مجازي[=B Nazanin]، انگيزه عمل[=B Nazanin] نيست؟[=B Nazanin]
[=B Nazanin]ممكن است كسي سؤال كند: انسان با وجود معشوق مجازي، احساس پشت گرمي ميكند. اين پشت گرمي اگر نباشد انسان توانمنديهايش را باور نميكند، پس عشق، موتور محرّكه انسان در زندگي و باعث بارور شدن باورهاي اوست.
[=B Nazanin]صِرف وجود توانمنديها، نميتواند چراغ اميد را در انسان روشن كند، بلكه ذهنِ هر انسان ـ و اين كه او توانمندي را به چه ميداند ـ، به ميزان خود توانمنديهاي واقعي، در ايجاد اميد نقش دارد.
[=B Nazanin]به عبارت فلسفيتر و كلّيّتر، ذهن، خود قسمتي از واقعيّت است، كه ميتواند سهم مهمّي در كميّت و كيفيّت پديدههاي خارج از ذهن داشته باشد. لذا طرح اين بحث كه اميدها و هراسهايي كه عشق ميآورد چون واقعي نيست پس نقشي در پيشرفت و پس رفت انسان ندارد، بحثي غير علمي است و مخالف با تجربيات شخصي عاشق است.
[=B Nazanin]پاسخ اين است كه:
[=B Nazanin]اين قبول كه عاشق با وجود عشقش نسبت به بسياري از كارهاي ارزشمندي كه قبلاً تمايلي نداشته، همّت پيدا نموده و احساس ميكند «روح تازه»اي در او دميده شده است؛ ولي اين «روح تازه» دو مشكل اساسي دارد:
[=B Nazanin]مشكل اوّل: اين «روح تازه» غير قابل اطمينان است. اين روح، بسته به نوع رابطه عاشق و معشوق، «آمد و رفت» دارد. اگر اين رابطه تيره شود، «روح تازه!» ميرود و بدن عاشق را رنجور و غم زده رها ميسازد و باز اگر رابطه بهينه گردد، «روح تازه!» بر ميگردد و عاشق دوباره نسبت به كارهاي روزمرّهاش اميدوار ميشود. آيا با اين وصف، «روح تازه!» چقدر قابل اطمينان است؟! اميدي كه «روح تازه» ميآورد چقدر ميتواند كار ساز باشد؟!
[=B Nazanin]مشكل دوّم: «روح تازه»ي عشق، موجب كاسته شدن «توجّه» است. توضيح كه: انجام هر كاري نيازمند توجّهي خاص است كه بدون اين توجّه، آن كار نه سرانجامي دارد و نه كيفيّتي.
[=B Nazanin]اميدي كه عاشق، براي پرداختن به كارهاي مختلف در خود ميبيند، چون از طرف خودِ آن كارها، به او تابيده نشده است، نميتواند «توجّه» لازم را در انسان به وجود آورد و لذا غالب مسؤوليّتهايي كه عاشق بر عهده ميگيرد نه با كيفيّت مطلوب انجام ميپذيرد و نه به آخر ميرسد.
[=B Nazanin]پشتگرمي، نيرويي است كه بايد از خودِ اهداف و ابزار، به ذهن منتقل شود؛ تا پايدار بوده و انسان را كاملاً در اختيار اهداف و ابزار قرار دهد. اين پشتگرمي و اطمينان، از هرجاي ديگر اگر بخواهد بتابد خالص و دايم نخواهد بود.
[=B Nazanin]مثلا كساني كه بر اساس تشويق و يا تهديد كاري را شروع ميكنند، نميتوانند كار را به اتمام رسانده و يا آن را با كيفيّت مطلوب انجام دهند؛ زيرا تشويق و تهديد داراي قوّت و ضعف هست. لذا تلاشي كه بر اساس آن صورت ميگيرد نيز از اين قوّت و ضعف بي نصيب نخواهد بود.
[=B Nazanin]عشق[=B Nazanin] نيز مثل تهديد و تشويق عمل ميكند. تلاشي سطحي را شكل ميدهد. عاشق مثل نابينايي را ميماند كه تا نگاه معشوق كشش داشته باشد او كشيده شده و تلاش ميكند.
[=B Nazanin]با توجّه به آنچه گفته شد دوباره تأكيد ميكنم:
[=B Nazanin]اميدهاي واقعي و هراسهاي حقيقي، بسته به اموري، خارج از ذهن و قلب ما است. اگر انسان براي اميدها و هراسهايش، ملاكهاي قابل دفاع و روشني نداشته باشد، نه اميدهايش محقّق ميشود و نه هراسهايش. در نتيجه از اميدهايش جز خوشيهاي مقطعي و از هراسهايش جز دلشورگيهاي بيجا، نصيبي نميبرد. و از طرفي چون اميدهايش بيجا و هراسهايش نابجا بوده، از تلاشهايش نه تنها بهرهي نميبرد، بلكه ضرر نيز ميبيند و هميشه احساس ميكند از هدفهايش دورتر ميشود.
[=B Nazanin]آثار غير واقعي بودن[=B Nazanin]
[=B Nazanin]گفتيم كه غير واقعي بودن، اساسيترين نشانهي ناپيداي عشق است؛ وقتي ميگوييم «اساسيترين»، يعني اين نشانه خود منشأ آثار ديگر است كه به تعدادي از آن اشاره ميشود:
[=Gungsuh][=Gungsuh]1- [=B Nazanin]عاشق[=B Nazanin] به درستي نميتواند تشخيص دهد كه «كساني ديگر نيز او را دوست دارند».[=B Nazanin]
[=Gungsuh][=Gungsuh]2- [=B Nazanin]عاشق[=B Nazanin] نشانههاي شوق و يا رنجش معشوق را به درستي درك نميكند. چيزهايي را نشانه شوق و يا رنجش ميداند كه واقعيّت ندارد. لذا رفتاري كه بر اساس نشانههاي غلط از خود بروز ميدهد، از طرف معشوق غير قابل درك مينمايد. [=B Nazanin]
[=Gungsuh][=Gungsuh]3- [=B Nazanin] عاشق در رابطه با جايگاهش نزد معشوق، مدام دچار پرسش است. او نميداند معشوق، چقدر او را دوست دارد و چه كساني را بيشتر و يا كمتر از او دوست دارد.[=B Nazanin]
[=Gungsuh][=Gungsuh]4- [=B Nazanin]عاشق[=B Nazanin]، دريافت و درك صحيحي از سليقههاي زيباشناختيِ معشوق ندارد. قسمتي از كدورتهايي كه بين او و معشوق به وجود ميآيد نيز به همين خاطر است. [=B Nazanin]
[=Gungsuh][=Gungsuh]5- [=B Nazanin] عاشق زماني كه مورد توجّه معشوق باشد، نسبت به انجام كارهايي كه بر عهده دارد، افراط نموده و به شدّت اميدوارانه آنها را پيگيري ميكند و زماني كه از اين توجّه كاسته شود، دچار خمودگي شده و در انجام كارهاي حتّي روزمرّهاش كوتاهي مينمايد.[=B Nazanin]
[=Gungsuh][=Gungsuh]6- [=B Nazanin]عاشق[=B Nazanin] تمامي مفاهيم را با وجود معشوق تفسير ميكند: [=B Nazanin]
[=B Nazanin]وفا، يعني وفاي به معشوق! [=B Nazanin]
[=B Nazanin]خيانت، يعني توجه به ديگري نمودن معشوق! [=B Nazanin]
[=B Nazanin]اميد، يعني لبخند معشوق! [=B Nazanin]
[=B Nazanin]پارسايي، يعني پاك نگه داشتن رابطه با معشوق! [=B Nazanin]
[=B Nazanin]صبر، يعني تحمّل نامهربانيهاي معشوق! [=B Nazanin]
[=B Nazanin]اندوه، يعني دوري از معشوق! [=B Nazanin]
[=B Nazanin]آينده، يعني بودن هميشگي با معشوق! [=B Nazanin]
[=B Nazanin]مرگ، يعني زندگي، بعد از رفتن معشوق! [=B Nazanin]
[=B Nazanin]فهم، يعني درك صحيح معشوق!
[=B Nazanin][=B Nazanin]زيبايي، يعني همه چيز معشوق!
[=B Nazanin]سؤال نهم: چه چيزهايي با عشق ديگر نميرويد؟[=B Nazanin]
[=B Nazanin]هر پديده رواني موجب تقويت و يا تضعيف پديده رواني ديگري ميشود. عشق نيز از اين قاعده مستثني نيست. اين كه عشق چه حالتي را در روان انسان تقويت ميكند، سؤالي بود كه در فصل قبل به آن پاسخ داده شد. در آن جا گفتيم عشق موجب باور ميشود و باور انسان را يا بيشتر ذهني ميسازد و يا عيني.
[=B Nazanin]ذهني و يا عيني بودن، يك پديده رواني است كه در نگرش انسان به پديدههاي پيرامون بسيار تأثير گذار است. قسمتي از اين تأثيرات را در فصل قبل مورد بررسي قرار داديم. امّا در اين فصل ميخواهيم ببينيم عشق موجب تضعيف چه خصلتي در روان انسان ميشود؟
[=B Nazanin]انسانها به طور طبيعي، «نوع دوست» به دنيا ميآيند، نه «فرد دوست». يعني انسانها، ديگران را بر اساس ملاكي واقعي دوست ميدارند. ملاك دوست داشتن «لطف لطيف» است.
[=B Nazanin]هركس به انسان لطفي بيشتر كند، لطفي «بيمنّت» و «به هنگام»، انسان او را بيشتر دوست ميدارد. و هرچه عقل بيشتر رشد كند، «لطف كنندگان» نزد انسان دوست داشتني خواهند شد؛ حتّي اگر به او لطفي نكنند.
[=B Nazanin]بر اين اساس «مادر» تجسّم دوست داشتن است. چون مادر، بيمنّت و در مناسبترين زمان ِنياز، بيشترين خدمت را به انسان ميكند.
[=B Nazanin]دوست داشتنِ «لطف كننده»، هميشگي، همه جايي و از بدو تولّد، با هر انساني همراه است و اگر رشد انساني طبيعي و در مسير درست باشد، همين خصلت او را به معرفت خداوند ميرساند؛ زيرا او تنهاترين «قديمُ الإحسان» است، پيشتر و بيشتر از همه و به طور دايم احسان كرده است. احسان يعني تشخيص نياز و رفع آن بدون درخواست طرف مقابل.
[=B Nazanin]عشق[=B Nazanin] حقيقي انسان را نسبت به احسان و لطف خداوند و ديگر معشوقهاي معنوي و حقيقي به باور ميرساند؛ لذا با وجود اين عشق ديگر انسان نه تنها كفران نعمت نميكند و نه تنها همهي تلاشش را براي سپاس از اين همه لطف به كار ميگيرد، بلكه مدام احساس ميكند در اين مسير كوتاهي نموده است و نام اين كوتاهي را گناه! ميگذارد.
[=B Nazanin]اين چنين است كه دوستان خداوند مدام از گناهان خود توبه نموده و نگران آخرت خويش هستند. اين نگراني جز با قاموس عشق نميتواند تفسير يابد و توضيح داده شود.
[=B Nazanin]امام حسين (عليهالسّلام) به خداوند ميگويد: «اگر من را از دوزخ نرهاني، برآورده شدن ديگر خواستههايم ديگر برايم ارزشي ندارد و اگر من را برهي ديگر برايم مهم نيست ديگرِ خواستههايم را برآورده ننموده باشي». اين سخن را انساني ميگويد كه خونبازياش در عاشورا او را سرور همهي عشق پيشگانِ خونْ رنگ نموده است.
[=B Nazanin]ولي عشق مجازي، ماهيّتي متضاد با نوعْدوستي و روحيهي شكر گذاري دارد. عشق مجازي خودخواهي گسترش يافته است. عشق مجازي انسان را به محبّتي اختصاصي ميخواند. عشق مجازي وقتي ميآيد نه تنها انسان در دوستي با «لطف كنندگان» رشد نميكند كه افت هم ميكند! بسياري كه به او خدمت كردهاند از چشم او ميافتند.
[=B Nazanin]چه بسيار عاشقهايي كه براي رسيدن به معشوق، به والدين خويش پشت نمودهاند و با دوستان با وفا قطع ارتباط كردهاند و لطفهاي ديگرِ انسانهاي پيرامون خود را، تنها به خاطر اندرزي كه ميدهند ناديده گرفته و حتّي به آنها خصومت ورزيده و از آنها بريدهاند.
[=B Nazanin]عاشق[=B Nazanin] مجازي كه دنياي خود را به اندازه عشق ورزيدن به يك انسان، محدود نموده است نميتواند بلند همّت باشد، نميتواند محبّتش را با فراگير نمودن و اصيل سازد.
[=B Nazanin]عاشق[=B Nazanin] با عشقي كه ميورزد از رشدي چند جانبه باز مانده است.
[=B Nazanin]سؤال دهم: چه رابطه منطقي بين عشق و شهوت وجود دارد؟[=B Nazanin]
[=B Nazanin]اين مسلّم است كه عشق (مجازي) و شهوت ـ ميل جنسي آشكار ـ در نقطهاي به يكديگر ميرسند؛ ولي مهم تقدّم يكي بر ديگري است. تقدّم هر كدام بر ديگري مستلزم احكامي جداگانه است كه ما در ادامه بحث به تفاوت احكام اين دو صورت ميپردازيم:
[=Gungsuh][=Gungsuh]أ. [=B Nazanin]در صورت تقدّم عشق، آغاز شيدايي همراه با احساس جنسي نبوده است؛ ولي در فرض تقدّم شهوت، آغاز وابستگي تنها به صورت تحريك قواي جنسي ميباشد.
[=Gungsuh][=Gungsuh]ب. [=B Nazanin]در تقدّم عشق، شهوت آرام آرام به عشق ميپيوندد؛ ولي در تقدّم شهوت، اين عشق است كه آرام خودش را به شهوت ملحق مينمايد.[=B Nazanin]
[=Gungsuh][=Gungsuh]ج. [=B Nazanin]در تقدّم عشق، شهوت تنها به هنگام «با هم بودن» تهييج ميشود؛ ولي در تقدّم شهوت، به هنگام تنهايي نيز فرد از تخيّل جنسي معشوق در امان نيست.[=B Nazanin]
[=Gungsuh][=Gungsuh]د. [=B Nazanin]در تقدّم شهوت، با بالارفتن نياز جنسي، احساسات عشقي نيز بيشتر ميشود؛ ولي در تقدّم عشق، واكنشهاي جنسي هميشه عقبتر از احساسات عشقي قرار ميگيرند.[=B Nazanin]
[=Gungsuh][=Gungsuh]ه. [=B Nazanin]در تقدّم عشق، فراموش نمودن معشوق، نيازمند زماني بسيار بيشتر ـ از صورت تقدّم شهوت ـ خواهد بود. [=B Nazanin]
[=Gungsuh][=Gungsuh]و. [=B Nazanin]در تقدّم شهوت، براي معشوق راحتتر جايگزين پيدا ميشود تا فرض تقدّم عشق.[=B Nazanin]
[=Gungsuh][=Gungsuh]ز. [=B Nazanin]در تقدّم عشق، لذّت جنسي بسيار عميقتر تجربه ميشود. و به همين دليل انسانها براي اين كه لذّت جنسي خود را افزايش دهند، آن را همراه با عشق ميسازند ـ يعني صورت دوّم ـ. هرچند به عمق لذّت دلخواه دست پيدا نميكنند.[=B Nazanin]
[=B Nazanin]رابطه فيزولوژي عشق با شهوت[=B Nazanin]
[=B Nazanin]بر اساس شواهدِ علم اعصاب، هنگامي که فرد عشق خود را بروز ميدهد، تعدادي عنصر شيميايي در مغز فرد فعال ميشود. اين مواد شيميايي عبارتند از: تستسترون[=B Nazanin][=Gungsuh][1][=B Nazanin]، استروژن[=Gungsuh][2]، دوپامين[=Gungsuh][3]، نورفينفرين[=Gungsuh][4]، سروتونين[=B Nazanin][=Gungsuh][5][=B Nazanin]، اُکسي توسين[=Gungsuh][6] و وازوپرسين.[=Gungsuh][7] [=B Nazanin]
[=B Nazanin]هنگام برقراري رابطه جنسي يا احساسات شهواني، ميزان «تستسترون» و «استروژن» در مغز افزايش پيدا ميکند. معمولاً دوپامين، نورفينفرين و سروتونين در مرحله جذب، حضور پررنگتري دارند. به نظر ميرسد «اُکسي توسين» و «وازوپرسين» به روابط پردوام و قوي ارتباط پيدا ميكنند.[=Times New Roman]
[=Times New Roman][=B Nazanin][=Gungsuh][1][=Gungsuh][=B Nazanin]Testosterone[=B Nazanin]
[=B Nazanin]همچنين افزايش ترشّح «تستسترون» ( هورمون جنسي مردانه )، «اندورفين» (ترشّحات عصبي ضدّ درد) که کارکردي مشابه ترياک دارند، «اکسي توسين» و «وازوپرسين» هورمونهايي که علاقه به روابط اجتماعي را افزايش داده و به ايجاد اعتماد ميان افراد کمک ميکند.[=B Nazanin]
[=B Nazanin][=Gungsuh][2][=Gungsuh][=B Nazanin] [=B Nazanin] [=Gungsuh][=B Nazanin]Estrogen[=B Nazanin]
[=B Nazanin][=Gungsuh][3][=Gungsuh][=B Nazanin] [=B Nazanin] [=Gungsuh][=B Nazanin]Dopamine[=B Nazanin]
[=B Nazanin][=Gungsuh][4][=Gungsuh][=B Nazanin] [=B Nazanin] [=Gungsuh][=B Nazanin]Norfenefrine[=B Nazanin]
[=B Nazanin][=Gungsuh][5][=B Nazanin] [=B Nazanin][=Gungsuh]Serotonin
[=B Nazanin]«سروتونين» از ژنهايي است که با روانگسيختگي پيوستگي دارد.[=B Nazanin]
[=B Nazanin][=Gungsuh][6][=Gungsuh][=B Nazanin] [=B Nazanin] [=Gungsuh][=B Nazanin]Oxytocin[=B Nazanin]
[=B Nazanin][=Gungsuh][7][=Gungsuh][=B Nazanin] [=B Nazanin] [=B Nazanin][=Gungsuh]Vasopressin[=B Nazanin]
[=B Nazanin]سؤال يازدهم: آيا لازمه ازدواج عشق است؟[=B Nazanin]
[=B Nazanin]يكي از سؤالاتي كه مدام انسان، پي پاسخ آن ميگردد اين است كه چه رابطهاي بين ازدواج و عشق است؟ آيا كدام يك بايد مقّدم بر ديگري شود؟ اصلاً آيا ازدواج نيازمند عشق است؟ و يا آيا حتماً عشق بايد به ازدواج ختم شود؟
[=B Nazanin]عشق[=B Nazanin] به همسر از مصاديق عشق حقيقي است؛ زيرا همسر هديه خداوند به انسان است تا با او انس گيرد و نياز جنسي ـ عاطفياش را تامين نمايد و نسلي رشيد را به وجود بياورد.
[=B Nazanin]حال سؤال اين جا است كه عشق به همسر چه زماني بايد اتّفاق بيافتد و به تعبير ديگر آيا «عشق قبل از ازدواج»، مصداق عشق حقيقي است و يا «عشق بعد از ازدواج»؟
[=B Nazanin]به نظر من عشق قبل از ازدواج، مجازي و عشق بعد از ازدواج، حقيقي است.
[=B Nazanin]عشق[=B Nazanin] بعد از ازدواج[=B Nazanin]
[=B Nazanin]عشق[=B Nazanin] را خداوند بعد از ازدواج، بين دو زوج قرار ميدهد. كسي كه به دنبال عشق قبل از ازدواج است از عشق بعد از ازدواج محروم خواهد شد.
[=B Nazanin]وابستگي شديد بين دو زوج بلافاصله بعد از اجراي صيغه عقد، معجزهاي است كه همهي آنها كه ازدواجي سالم داشتهاند آن را تجربه نمودهاند.
[=B Nazanin]اين علاقه ميتواند اختصاص به اوايل ازدواج نداشته باشد و پا برجا بماند به شرط اين كه دو طرف، هنر عشق ورزيدن را به معناي عامّ آن آموخته باشند.
[=B Nazanin]عشق[=B Nazanin] ورزي عام، به معناي عشق به خوبيها و انسانهاي خوب است. جلوهاي از عشق حقيقي است. عشق به طبيعت و خالق آن است. نفرت از زشتيها و انسانهاي زشت است.
[=B Nazanin]كسي كه هنر عشق ورزيدن را آموخته است، قدر احساني كه به او ميشود را به راحتي درك نموده و به زودي نمكگير ميگردد. او به خوبي شكرگذار لطفهايي ميشود كه به او ميگردد.
[=B Nazanin]انسان عشق ورز، در عشق خود انحصار طلب نيست؛ لذا همسر خود را بيشتر به عنوان يك انسان كه خداوند برايش برگزيده است، دوست ميدارد.
[=B Nazanin]انسان عشق ورز، در قبال اعتمادي كه به او ميشود به شدّت متعهّد است، زيرا قدر اعتماد ديگران را به خوبي ميداند.
[=B Nazanin]انسان عشق ورز، با اين كه به همهي مخلوقات خداوند عشق ميورزد؛ ولي بيشترين توجّه را به خانوادهاش دارد. او ميداند عشق ورزي به خانواده، بيشترين لطفي است كه ميتواند به خودش و به آنها بكند. لطفي كه مسير زندگي را تا صعود بلندترين قلّههاي خوشبختي روشن ميسازد.
[=B Nazanin]كدام فرزند را سراغ داريد كه از پدر و مادرِ عشق ورزي، به دنيا آمده باشد؛ ولي بيراهه رود؟! و در زندگي، همهي استعدادهايش شكوفا نشود؟! و از فطرت پاكش بيشترين بهره برداري را نكند؟! مگر فتح قلّههاي خوشبختي و موفّقيّت در دنيا جز در همين امور است؟!
[=B Nazanin]انسانهايي كه در عشقشان انحصار طلب نيستند، باطني پاك و ساده دارند؛ خوب و طيّب هستند؛ و خداوند نيز براي آنها همسراني طيّب برميگزيند[=B Nazanin][=Gungsuh][1][=B Nazanin] و زماني كه باغ و باغبان، زمين و كشاورز، هر دو مناسب و مستعد بودند، آنچه در اين باغ و زمين ميرويد، همه عطر و بركت است، فرزنداني بالاتر از ستاره و خاكيتر از خاك.
[=B Nazanin]در ميان موجودات خداوند، اين انسان است كه زيباترين خلقت را دارد و در ميان انسانها، اين جوانانِ رعنا، از دختران و پسران هستند كه فريباترين موجوداتي ميباشند كه سراپا عصب و احساس هستند، آنها براستي خونِ «خواهش» را در رگهاي هوس به جوش ميآورند.
[=B Nazanin]ولي اگر كسي بخواهد به اين زيبايي دست يابد، بايد او را از خالقش خواستگاري كند و طبق روشي كه او مقرّر نموده است پيوند زناشويي را بر قرار نمايد. و الا همين انسانِ زيبا، پرده بر زيباي كلّ، يعني خداوند ميكشد و آن وقت انسان، پروانهي شمعي ميشود كه از خورشيدِ عالم تاب، جز تاري باريك، در شبي تاريك و بلند، بهرهاي نبرده است.
[=B Nazanin]عشق[=B Nazanin] قبل از ازدواج[=B Nazanin]
[=B Nazanin]غالباً ازدواج بعد از عشق مجازي با ناكامي مواجه ميشود. چرا؟
[=B Nazanin]چون عشق با وصال فروكش ميكند. عاشق ميماند با معشوقي كه دربارهي او هوشيار گشته است. با خود مدام ميانديشد كه اين فرد ارزش اين ميزان هزينه را داشت؟! عاشق همهي ذهن، و آبروي و مال و حتّي ايمان خود را فداي معشوق كرده است. او با خانوادهاش در افتاده است تا به معشوق برسد.
[=B Nazanin]ممكن است دوستانش او را شماتت كرده باشند كه چرا خود را اسير يك نفر ساختهاي؟! او وجهه خودش را ميان آنها به عنوان يك شخصِ با اراده و منطقي از دست داده است. و از طرفي رابطهاش با آنها سرد شده، چون مگر آدم چند تا قلب دارد؟! يكي بيشتر ندارد؛ كه آن را هم به جاي تقسيم كردن بين چند نفر، همهاش را داده است به معشوق. معشوق براي او بسيار گران تمام شده است.
[=B Nazanin]از طرف ديگر، زمان تصميم براي ازدواج، در اوج عشق بوده و توجّه به خصوصيّات منفي معشوق نداشته است؛ ولي اكنون كه چشمانش باز شده آن عيبها را به خوبي ميبيند؛ خود را بارها توبيخ ميكند كه «چرا اين گونه با زندگياش بازي كرده است؟!».
[=B Nazanin]خصوصاً اين كه اين نوع از ازدواجها با مهريّه بالا صورت ميگيرد و شايد عاشق تعهّدات سنگين ديگري را نيز پذيرفته باشد.
[=B Nazanin]همهي اين امور، احساس خسران آزار دهندهاي را براي عاشق (سابق) به وجود ميآورد كه تحمّل معشوق (سابق) را روز به روز سختتر ميكند.
[=B Nazanin]از طرفي عاشق با ازدواج، خشنود از اين است كه غرورش را ثابت نموده است! ثابت نموده است كه ميتواند به آنچه ميخواهد برسد. ملامت و مانع تراشي ديگران بيشتر بر لجاجت او افزوده است. او همهي همّتش را گذاشته است براي اين كه معشوق را تصاحب كند؛ تا ثابت كند اوست كه براي زندگياش تصميم ميگيرد! حال كه ازدواج كرده است به مراد خود رسيده است و ديگر دليلي براي ادامه زندگي مشترك ندارد. براي او مهم اصل ازدواج بوده است؛ بايد براي ادامه ازدواج انگيزهاي ديگر بايد بيابد.
[=B Nazanin]عاشق[=B Nazanin] مثل همهي انسانها، مجموعهاي از «هوس و انديشه» است. قبل از ازدواج، هوس بيشترين نفوذ را روي عاشق داشته و او را به وصال فرمان ميدهد؛ ولي بعد از ازدواج «انديشه» قدرت پيدا ميكند، «هوس» زمينه قدرتنمايياش را از دست داده است.
[=B Nazanin]عاشق[=B Nazanin] (سابق) اين جا نيز براي اين كه ثابت كند كسي نميتواند او را اسير خودش سازد، اقدام به بريدن معشوق از خودش ميكند.
[=B Nazanin]اينبار مصيبتهاي تازهاي رخ مينمايد. ترك عادات عشقي از يك سو، پرداخت مهريّه و بدهيهاي ديگرِ ازدواجِ ناكام از سوي ديگر، جبران وجههي از بين رفته و شروع دوباره زندگي معضلي ديگر.
[=B Nazanin]آنچه مصيبتهاي فوق را تشديد ميكند، احساس ترحّم نسبت به معشوق و ترغيب به ادامه دادن زندگي با اوست. او مدام با خود ميانديشد: «معشوق بيچاره اين وسط چه تقصيري داشته است؟! زندگي يك انسان چرا بايد با شعله هوس من خاكستر شود؟!».
[=B Nazanin]ترديد و اين كه «چه كند؟» همهي قلب و جسمش را در تسخير خود دارد. تعادل روانياش را از دست داده است. تحمّل روحي انسان مثل قدرت جسماني او، محدوديّت دارد.
[=B Nazanin]توان جسم كه تمام ميشود انسان احساس ضعف ميكند، ضعفي كه با استراحتي كوتاه و تغذيهاي مناسب برطرف ميشود و دوباره قدرت و نشاط برميگردد. ولي حلّ مشكل خستگي روح به اين سادگي نيست. اگر روح بيش از حدّ توانش تحمّل كند و از طرفي نتواند تحمّل هم نكند. مرگ آن نزديك است.
[=B Nazanin]مرگِ روح به معناي صفر شدن اميد و در نهايت اقدام به خودكشي و يا جنون ميباشد. جنون و خودكشي زماني رخ ميدهد كه انسان تحت فشار رواني نامحدودي قرار گيرد. نميداند آخر چه ميشود؟! نميداند چه كند؟ نميتواند كاري بكند! آيندهاش را تاريكتر از الآنش ميبيند.
[=B Nazanin]با عشق قبل از ازدواج چه بايد كرد؟[=B Nazanin]
[=B Nazanin]بايد عشق قبل از ازدواج را از بين برد و اگر مقدور نيست بايد آن را مخفي نمود. هيچكس از اين راز نبايد با خبر شود! حتّي همسر آينده. بگذارد مسير ازوداج بدون شتاب زدگي و به صورت طبيعي صورت بپذيرد.
[=B Nazanin]وقتي اين عشق به ازدواج منجر شد و عشق عاشق فروكش كرد و عاشق متوجّه عيوبي در معشوق شد، زمينه بحران روحي كه در بحث قبل توضيح داديم كمتر خواهد شد. زيرا كسي متوجّه اين عشق نبوده است.
[=B Nazanin]هرچند زمينه بحران هنوز هست چه اين كه عاشق بالاخره هزينه هنگفتي را براي اين ازدواج پرداخت نموده است؛ زيرا او روزها و شبهاي زيادي را با عشق پنهانياش رنج كشيده است و حال ميبيند رنجش بيثمر بوده است.
[=B Nazanin]ممكن است نتواند عشق شكست خوردهي خود را از همسرش مخفي كند و مجبور شود آن را بروز دهد. وقتي اين اتّفاق بيافتد تيرگي روابط آغاز شده و ممكن است اين تيرگي آن قدر زياد شود كه اين دو زوج جوان ديگر قادر به ديدن يكديگر نباشند و طلاق ـ اين شومترين پديده ـ اتّفاق بيافتد.
[=B Nazanin][=Gungsuh][1][=B Nazanin] [=B Nazanin]الْخَبيثاتُ لِلْخَبيثينَ وَ الْخَبيثُونَ لِلْخَبيثاتِ وَ الطَّيباتُ لِلطَّيبينَ وَ الطَّيبُونَ لِلطَّيبات (نور: 26).
[=B Nazanin]سؤال دوازدهم: آيا عشق در تمام استعمالات خود از يك وحدت معنايي برخوردار است؟[=B Nazanin]
[=B Nazanin]عشق[=B Nazanin] واژهاي است بسيار گسترده و داراي مصاديق مختلف كه همين خصوصيّت سبب شده است تا بحثها و مجادلهها دربارهي عشق به سرانجام قانع كنندهاي نرسد؛ زيرا فردي عشق را در معنايي به كار ميبرد و دربارهاش داد سخن ميدهد و فردي ديگر معنايي ديگر را براي عشق تصوّر ميكند و بحث در اين باره را، به سمت و سويي ديگر ميكشاند.
[=B Nazanin]در ذيل، استعمالات مختلف عشق از دو منظر انديشمندان اسلامي و دانشمندان غربي بررسي ميشود.
[=B Nazanin]تقسيمات عشق از منظر انديشمندان اسلامي[=B Nazanin]
[=B Nazanin]انديشمندان اسلامي از انواع مختلفي از عشق سخن گفتهاند كه بسياري از آنها قابل ادغام در يكديگر است؛ اين انواع با ادغامهاي صورت گرفته عبارتند از:
[=B Nazanin]عشق[=B Nazanin] حقيقي: عشق به خداوند و اسمهاي زيبا و خصوصيّات نيكوي اوست. از اين عشق به واژگاني ديگر نيز تعبير ميشود: عشق اكبر، عشق عقلي، عشق الهي، عشق افلاطوني[=B Nazanin][=Gungsuh][1][=B Nazanin]؛ كه منظور از همهي اين واژهها «عشق به خدا» است.
[=B Nazanin]عشق[=B Nazanin] مجازي اوسط: اين عشق داراي دو مصداق است:
[=B Nazanin]عشق[=B Nazanin] به عالم كبير (جهان هستي) و عشق به عالم صغير (انسان كامل)[=Gungsuh][2].
[=B Nazanin]عشق[=B Nazanin] مجازي اصغر: اين عشق نيز دو قسم دارد:
[=B Nazanin]1) عشق نفساني: اين عشق مبدأش مشابهت جوهرهي عاشق و معشوق است و علّت به وجود آمدنش توجّه و شگفتي به خصوصيّات برتر و زيبايي روحي و شخصيّتي معشوق است. از اين عشق با تعابير ديگري نيز ياد شده است: عشق عفيف، عشق روحاني، عشق معنوي و عشق نُطقي[=B Nazanin][=Gungsuh][3][=B Nazanin].
[=B Nazanin]2) عشق حيواني: اين عشق باعث شباهت انسان به حيوانات ميشود و منشأ آن شهوت بدن و كامجويي حيواني است كه بيشتر عاشق، شيفتهي شكلِ ظاهري [=B Nazanin]ـ[=B Nazanin] خط و خال و چشم و ابروي [=B Nazanin]ـ[=B Nazanin] معشوق است. اين عشق را واژگاني ديگر نيز هست: عشق غريزي، عشق جسماني، عشق بهيمي (حيواني)، عشق طَبْعي و عشق وَضِيع (پست).
[=B Nazanin]تقسيمات عشق از منظر دانشمندان غربي[=B Nazanin]
[=Gungsuh][=Gungsuh]1. [=B Nazanin]عشق[=B Nazanin] شهواني[=B Nazanin][=Gungsuh][4][=B Nazanin]؛ عشق بـه زيبايي؛ فاقد منطق؛ عشق فيزيكي كه به واسطه جذّابيّت و كششهاي جسماني و يا ابراز آن به طور فيزيكي نمايان ميگردد؛ همان عشق در نگاه اوّل، كه با شدّت آغاز شده و به سرعت فروكش ميكند. [=B Nazanin]
[=Gungsuh][=Gungsuh]2. [=B Nazanin]عشق[=B Nazanin] تـفنني[=B Nazanin][=Gungsuh][5][=B Nazanin]؛ ايـن عشق بـيـشتـر مـتعلّق به دوران نوجواني ميباشد؛ عشقهاي رمانتيك زودگذر؛ ابراز ظاهري عشق؛ كـثرتگرا نسبت به شريك عشقي؛ به اصطلاح، فرد را تا لب چشمه برده و تشنه باز ميگرداند؛ رابطه دراز مدت بعيد به نظر ميرسد. [=B Nazanin]
[=Gungsuh][=Gungsuh]3. [=B Nazanin]عشق[=B Nazanin] بـرادرانـه[=B Nazanin][=Gungsuh][6][=B Nazanin]؛ عشقي كـه مبتني بر پيوند مشترك ميباشد؛ عشقي كـه بـر پـايـه وحـدت و هـمـكاري بـوده و هـدف آن دسـتيـابي بـه منافع مشترك است.[=B Nazanin]
[=Gungsuh][=Gungsuh]4. [=B Nazanin]عشق[=B Nazanin] دوستانه[=B Nazanin][=Gungsuh][7][=B Nazanin]؛ وابسته به احترام و نگراني نسبت به منافع مـتقابل؛ در اين عشق همنشيني و همدمي بيشتر نمايان ميباشد؛ صـمـيـمـانـه و متعهّد؛ رابطه دراز مدت است؛ پايدار و بادوام؛ فقدان شهوت. [=B Nazanin]
[=Gungsuh][=Gungsuh]5. [=B Nazanin]عشق[=B Nazanin] منطقي[=B Nazanin][=Gungsuh][8][=B Nazanin]؛ اين مختصّ افرادي است كه نگران اين موضوع ميباشند كه آيا فرد مقابلشان در آينده، پدر يا مادر خوبي براي فرزندانشان خواهند شد؟ عشقي كه مبتني بر منافع و دورنماي مشترك ميباشد؛ پايبند بـه اصـول مـنـطـق و خردگرا ميباشد؛ همبستگي براي اهداف و منافع مشترك. [=B Nazanin]
[=Gungsuh][=Gungsuh]6. [=B Nazanin]عشق[=B Nazanin] افراطي[=B Nazanin][=Gungsuh][9][=B Nazanin]؛ انحصارطلب، وابسته و حسادت برانگيز؛ شيفتگي شديد به معشوق؛ اغلب فاقد عزّت نفس؛ عدم رضايت از رابطه؛ مانند وسوسه ميماند و ميتـواند بـه احساسات مبالغه آميز و افراطي منجر گردد؛ عشق دردسر ساز؛ عشق وسواسگونه.[=B Nazanin]
[=Gungsuh][=Gungsuh]7. [=B Nazanin]عشق[=B Nazanin] الهي[=B Nazanin][=Gungsuh][10][=B Nazanin]؛ عشق فداكارانه و از خودگذشته؛ عشق نوعدوستانه؛ تمايل انجام دادن كاري براي ديگران بدون چشمداشت؛ عشق گرانقدر.[=B Nazanin]
[=B Nazanin]بررسي نظريّات دانشمندان در تقسيمات عشق[=B Nazanin]
[=B Nazanin]تقسيمات مختلفي كه براي عشق شده است، بيشتر انگيزههاي عشق را مورد دقّت قرار داده است. و الا حقيقت عشق تقسيمي ندارد. داري انواع و مصاديق گوناگوني نيست. حتّي عشق مجازي نيز از تقسيمات عشق نيست. بلكه پديدهاي رواني است كه در بعضي از علايم شبيه عشق است.
[=B Nazanin]لذا هيچ لزومي به تقسيمات مفصّل براي عشق نيست. آنچه ملاك اصلي در تقسيم عشق است، همان حقيقي بودن و مجازي بودن آن است.
[=B Nazanin]به عبارت ديگر يا علاقه شديدي كه انساني درون خود حس ميكند عشق است و يا شبيه عشق است. عشق، تمايل شديد به محو شدن در فردي ديگر است. اين محو شدن و فناء و وحدت ـ و يا هر نامي ديگر ـ مختصّ به خداوند و يا خداييان و يا عناوين خدايي مثل والدين و معلّم است.
[=B Nazanin]زماني كه معشوق، غير حقيقي بود، عاشق، تنها خيال ميكند به دنبال محو شدن در معشوق است و حال آن كه او به دنبال محو شدنِ معشوق در اوست.
[=B Nazanin]لذا تنها عشق حقيقي، حقيقتاً عشق است؛ ولي عشق مجازي پديدهاي «ضدّ عشق» است كه به صورت يك فريب بزرگ خود را عشق ناميده است. زيرا عشق، اعدام «من» است؛ ولي عشق مجازي گسترش «من» است. اوّلي ميخواهد «منِ» خود را در «منِ» معشوق محو نمايد و دوّمي ميخواهد «منِ» معشوق را در «منِ» خود محو سازد. همهي فداكاريها و همانند سازيها در اين عشق وهمي، به خاطر اين است كه در نهايت مورد رضايت معشوق قرار گيرد و بعد معشوق خود را كاملاً در اختيار او قرار دهد.[=Times New Roman]
[=Times New Roman][=B Nazanin][=Gungsuh][1][=B Nazanin] [=B Nazanin]عشق [=B Nazanin]افلاطوني در اصطلاح فلاسفه اشاره به عقيده افلاطون است كه ميگويد: روح انسان در عالم مجرّدات قبل از ورود به دنيا، حقيقت زيبايي و حُسن مطلق، يعني خير را بدون پرده و حجاب ديده است. پس در اين دنيا چون زيبايي ظاهري و نسبي و مجازي را ميبيند، از آن زيبايي مطلق كه قبلاً درك كرده ياد ميكند، غم هجران به او دست ميدهد و هواي [=B Nazanin]عشق [=B Nazanin]او را بر ميدارد، فريفته آن جهان ميشود، و مانند مرغي كه در قفس است ميخواهد به سوي او پرواز كند. عواطف و عوالم محبّت، همه همان شوق لقاي حقّ است.[=B Nazanin]
[=B Nazanin][=Gungsuh][2][=B Nazanin] از نظر نويسنده، [=B Nazanin]عشق [=B Nazanin]به اجزاء جهان هستي به عنوان اين كه مخلوق خداوند است و [=B Nazanin]عشق [=B Nazanin]به انسان كامل به عنوان اين كه مظهر اسماء نيكوي خداوند ميباشد، دو مصداق براي [=B Nazanin]عشقِ[=B Nazanin] [=B Nazanin]حقيقي[=B Nazanin] است. زيرا رابطه آنها با [=B Nazanin]عشق [=B Nazanin]به خداوند، رابطه طولي است. به عبارت ديگر اين دو [=B Nazanin]عشق[=B Nazanin]، نشانه [=B Nazanin]عشق [=B Nazanin]به خداوند است. لذا نميتواند از آن جُدا باشد. انسان علاقهي شديد خود را به خداوند، به صورت احساس عاطفي قوي به يك انسان كامل ميبيند.[=B Nazanin]
[=B Nazanin][=Gungsuh][3][=B Nazanin] [=B Nazanin]عشق [=B Nazanin]نُطقي همان [=B Nazanin]عشق [=B Nazanin]نفساني است و چون قوه ناطقه انسان بر بعد حيواني او چيره شده است، از آن به [=B Nazanin]عشق [=B Nazanin]نُطقي ياد ميشود.[=B Nazanin]
[=B Nazanin][=Gungsuh][4][=Gungsuh][=B Nazanin] Eros[=B Nazanin]
[=B Nazanin][=Gungsuh][5][=Gungsuh][=B Nazanin] Ludus[=B Nazanin]
[=B Nazanin][=Gungsuh][6][=Gungsuh][=B Nazanin] Philo[=B Nazanin]
[=B Nazanin][=Gungsuh][7][=Gungsuh][=B Nazanin] Storge[=B Nazanin]
[=B Nazanin][=Gungsuh][8][=Gungsuh][=B Nazanin] Pragma[=B Nazanin]
[=B Nazanin][=Gungsuh][9][=Gungsuh][=B Nazanin] Mania[=B Nazanin]
[=B Nazanin][=Gungsuh][10][=B Nazanin][=Gungsuh] Agape[=B Nazanin]
[=B Nazanin]سؤال سيزدهم: نظر خداوند دربارهي عشق چيست؟ (قسمت اول)
[=B Nazanin]آيا قرآن عشق[=B Nazanin]مجازي[=B Nazanin] را مذمّت ميكند؟
[=B Nazanin]خداوند در قرآن[=IranNastaliq][=IranNastaliq][1][=B Nazanin] از جمله شرايط همسر ايدهآل را، آلوده نبودن دختر و پسر به زنا معرّفي ميكند؛ منتها زنا را به دو قسمِ «زناي آشكار» و «داشتن دوست پنهاني» تقسيم ميكند. به تعبير ديگر، قرآن از داشتن معشوق و يا معشوقه تعبير به زنا ميكند و وجود عشق قبل از ازدواج را زشت و ناپسند ميانگارد. زنا در فرهنگ اسلامي به هرگونه ارتباط لذت بخش بين زن و مرد (غير از همسر) اطلاق ميشود.
[=B Nazanin]احاديثي كه عشق[=B Nazanin]مجازي[=B Nazanin] را مذمّت نموده است
[=Gungsuh][=Gungsuh]1.[=B Nazanin]امام علي (عليهالسّلام) در نهج البلاغه خطبه 109 ميگويند: هركس عاشق چيزي شود، چشمانش پرده ميگيرد و قلبش مريض ميشود؛ او به چشمي غير سالم ميبيند و با گوشي غير شنوا ميشنود؛ شهوتها عقلش را پاره نموده است و دنيا قلبش را ميرانده... او از هيچ پند دهندهاي پندي نميپذيرد[=B Nazanin][=Gungsuh][2][=B Nazanin].
[=Gungsuh][=Gungsuh]2. [=B Nazanin]مفضّل از شاگردان امام صادق (عليهالسّلام) از حضرت دربارهي عشق سؤال ميكند؛ ايشان پاسخ ميدهند: قلبهايي كه از ياد خداوند تهي گشته، لذا خداوند مزّهي محبّت غير خودش را به آنها ميچشاند[=B Nazanin][=Gungsuh][3][=B Nazanin].
[=B Nazanin]در اين حديث معتبر، بحثي دربارهي حقيقت عشق نيست، تا گفته شود اين حديث، عشق حيواني را توصيف ميكند! بلكه بحث دربارهي علّت و سبب عشق است.
[=B Nazanin]اين حديث ميگويد: «سبب عشق و علّت پر شدن قلب از محبّت مخلوق، خالي بودن آن از محبّت خداوند است». انسانها با محبّت خداوند متولّد ميشوند. به آنها اين آگاهي فطري داده شده است كه چه چيزي ميتواند شما را در اين وضعيّت عاطفي نسبت به خداوند نگه دارد و چه چيزي شما را در مقابل او گستاخ نمايد[=B Nazanin][=Gungsuh][4][=B Nazanin].
[=B Nazanin]بسياري از انسانها با جولان دادن به هوس و صبر نكردن بر اطاعت عقل، رابطهي عاطفيشان را با خداوند ضعيف نموده و يا حتّي از بين ميبرند.
[=B Nazanin]انسانها وقتي قلبشان خالي شد، خالق كه رفت، مخلوق ميآيد. خانهي قلب كه بدون صاحب خانه نميماند! مخلوق اگر بخواهد كنار خالق، در قلب جاي بگيرد، ميشود شيطان؛ چون رتبهي خودش را فراموش كرده است. وقتي فرشته از قلب خارج شد ديو ميآيد[=B Nazanin][=Gungsuh][5][=B Nazanin] و زماني كه فرد توبه نمود و به خداوند برگشت، احساس عاطفياش نسبت به مخلوق كاهش يافته و احساسهاي اصيل معنوي در او ميجوشد.
[=B Nazanin]ولي اين مسئلهي ساده، در ذهن بعضي معكوس جلوه داده شده است. شيطان اين كار را كرده است. چون شيطان همهي هنرش فريب دادن است. چه بهتر كه عالِمي را فريب دهد تا به اين وسيله عالَمي فريب خوردند. اينها ميگويند: انسان با محبّت مخلوق به دنيا ميآيد! براي رهايي از اين محبّت بايد آن را زياد نموده تا به عشق برسد! وقتي به عشق رسيد و زماني كه عاشق با كامجويي، اين عشق را از بين نبرد، آن وقت كمكم صورت خداوند جايگزين صورت زيبا ميشود! و...
[=B Nazanin]حديث فوق، هم فلسفهي عشق مجازي را توضيح ميدهد و هم فلسفهي، فلسفه بافي ديگران را! انسانهاي عاميِ غافل، دچار عشق مجازي ميشوند، و انسانهاي عالمِ غافلِ هم، كارآنها را تحسين مينمايند! مگر عالِم وظيفهاي جز اين دارد؟!!
[=B Nazanin]امامِ معصوم ـ كه مدّعيان امامتش بايد انديشه و عاطفهاشان را مأموم او سازند ـ عشق مجازي را دليلِ دوري از خداوند ميداند؛ ولي مدّعيان، آن را آغاز نزديك شدن به او ميخوانند! عجب تفاهمي!
[=Gungsuh][=Gungsuh]3. [=B Nazanin]امام علي (عليهالسّلام) ميگويند: هجران عقوبت عشق است[=B Nazanin][=Gungsuh][6][=B Nazanin].
[=B Nazanin]در عشق حقيقي، يا عشق است و يا هجران؛ ولي در عشق مجازي عشق و هجران با همديگر جمع ميشود؛ لذا بيشترين زجر را عاشق ميكشد. (براي توضيح بيشتر به بحث «فرقهاي عشق حقيقي و مجازي» مراجعه كن).
[=Gungsuh][=Gungsuh]4. [=B Nazanin]پيامبر اسلام (صلّياللهعليهوآله) ميگويند: از غم دوستي به خداوند پناه ببريد[=B Nazanin][=Gungsuh][7][=B Nazanin].
[=B Nazanin]ابن سينا ميگويد: «عشق مرض روحي است به نام ماليخوليا» كه فرد از آزار خود لذّت ميبرد.
[=B Nazanin]البتّه بارها در منابع اسلامي گفته شده است كه، مؤمن قلبش حزين است؛ ولي اين حزن ربطي به عشق ندارد، بلكه به خاطر نگراني از سرانجام زندگي در دنيا و حوادث بعد از مرگ و حسابرسي در آخرت است. مؤمن حزنش به خاطر نگراني از نحوهي ملاقات با خداوند و كيفيّت وصال ابدياش با اوست.
[=Gungsuh][=Gungsuh]5. [=B Nazanin]امام كاظم (عليهالسّلام) از پدرانشان حديثي را از پيامبر اسلام نقل ميكنند كه حضرتش فرمودهاند: من بيشترين چيزي كه در رابطهي با امّت بعد از خودم وحشت دارم، همين كسبهاي حرام و شهوتهاي پنهان و رباخواري است[=B Nazanin][=Gungsuh][8][=B Nazanin].
[=B Nazanin]شهوت پنهان، به اين است كه فرد در ذهنش هوس راني ميكند، و عشق مجازي مصداق بارز آن است؛ زيرا عاشق در ذهنش، خلوتها با معشوق دارد.
[=Gungsuh][=Gungsuh]6. [=B Nazanin]پيامبر اسلام (صلّياللهعليهوآله) ميگويند: با اهل عشق مشورت نكنيد زيرا براي آنها انديشهاي وجود ندارد، قلبهايشان آتش گرفته است؛ آنها به ظاهر مدام در انديشهاند؛ ولي عقلهايشان ربوده شده است[=B Nazanin][=Gungsuh][9][=B Nazanin].
[=Gungsuh][=Gungsuh]7. [=B Nazanin]پيامبر اسلام (صلّياللهعليهوآله) ميگويند: با لحن و صوت عرب، قرآن بخوانيد! و از لحن اهل عشق و فسق و مسيحيان و يهوديان بپرهيزيد![=Gungsuh][10]
[=Gungsuh][=Gungsuh]8.[=B Nazanin]پيامبر اسلام (صلّياللهعليهوآله) ميگويند: بهترين امّت من آناني هستند كه زماني كه خداوند آنها را مبتلا ميكند، عفّت به خرج ميدهند. از حضرت سؤال شد منظور از بلا چيست؟ حضرت پاسخ دادند: عشق![=Gungsuh][11]
[=Gungsuh][=Gungsuh]9. [=B Nazanin]امام علي (عليهالسّلام) ميگويند: عشق مرضي است كه نه اجري دارد و نه عوضي براي آن منظور شده است[=B Nazanin][=Gungsuh][12][=B Nazanin].
[=Gungsuh][=Gungsuh]10. [=B Nazanin]امام علي (عليهالسّلام) ميگويند: عشق زحمتي است كه قلبِ فارغ (از ياد خدا)، دچارش ميشود[=B Nazanin][=Gungsuh][13][=B Nazanin].
[=Gungsuh][=Gungsuh]11. [=B Nazanin]امام علي (عليهالسّلام) ميگويند: به دنيا مانند كسي كه ميلي به آن ندارد و در حال جدا شدن از آن است بنگر! به دنيا مثل عاشق شيفته نگاه نكن![=Gungsuh][14]
[=B Nazanin]براي مطالعه عنوان «[=B Nazanin] بررسي مستنداتي كه ظاهراً عشق[=B Nazanin]مجازي[=B Nazanin] را تأييد ميكنند»[=B Nazanin] به فصل آخر كتاب پيوست 4 مراجعه كن.
[=B Nazanin]اسلام و واژه «عشق»
[=B Nazanin]خداوند در آيه 69 سوره يس ميگويد: ما به او (پيامبر) شعر ياد نداديم و (اصلاً) او سزاوار شعر نبود! و در آيه 30 سوره طور ميگويد: آنها (مشركين) ميگويند او شاعري است كه ما انتظار مرگش را ميكشيم!
[=B Nazanin]از اين دو آيه ميتوان استفاده كرد كه شعر در زمان جاهلي و صدر اسلام غالباً داراي مضامين مبتذل عشقي و افتخارات موهوم جاهلي بوده است. لذا خداوند ياد داشتن شعر را در شأن پيامبرش نميداند و از آن طرف مشركين به او نسبت شاعري ميدادند.
[=B Nazanin]از اين روي پيامبر و بعد از آن ائمه معصومين، به شدّت از به كار بردن واژه «عشق» در معناي «محبّت خداوند» اِبا داشتند؛ لذا براي خداوند نامهايي مثل: حبيب و رفيق و صاحب و أنيس و مونس و شفيق، ذكر نمودهاند؛ ولي از او به عاشق و يا معشوق ياد ننمودهاند. و همچنين براي پيامبر عنوان «حبيب الله» را گفتهاند ولي از ايشان به نام «عاشق خداوند» اسم نبردهاند.
[=B Nazanin]با اين وصف، پيامبر اسلام به كارگيري صحيح كلمه عشق را، تنها در عشق حقيقي محدود ميكند، ايشان در روايتي ميفرمايند: برترين مردم كسي است كه به عبادت عشق ورزد، آن را در آغوش گيرد و با قلبش دوستش بدارد و با بدنش با آن همراهي كند و خود را براي آن فارغ نمايد (و براي آن وقت بگذارد) و آن وقت صبح كه برميخيزد، برايش مهم نباشد كه دنيايش به سختي ميگذرد و يا به آساني[=B Nazanin][=Gungsuh][15][=B Nazanin].
[=B Nazanin]واژهاي كه اسلام روي آن تاكيد دارد تا در رابطهي با محبّت به خداوند به كار رود، كلمه «ايمان» است كه شامل علاقه شديد الهي و معنوي است؛ علاقهاي كه از راه تفكّر و رياضت و عمل به احكام اسلام به دست آمده و رشد ميكند. لذا قرآن در آيه 165 سوره بقره ميگويد: آنها كه مؤمن به خداوند هستند بيشترين محبّت را نسبت به او دارند.
[=B Nazanin]در هيچ يك از مناجاتها و دعاهايي كه از طرف معصومين (عليهمالسّلام) نقل شده است با همهي فراواني كه دارد از «كلمه عشق» استفاده نشده است.
[=B Nazanin]در هيچ يك از توصيفاتي كه براي مؤمنين و دوستان خداوند در قرآن و احاديث آمده است از «كلمه عشق» استفاده نشده است.
[=B Nazanin]در هيچ يك از مقاماتي كه براي انبياء و اوصياي آنها و اصحاب خاصّشان ذكر شده است، از «كلمه عشق» استفاده نشده است.
[=B Nazanin]در هيچ يك از توصيفات مربوط به حالات امام حسين (عليهالسّلام) و اصحابشان در واقعه عاشورا، كه بزرگترين نماياش مهرورزي به خداوند بود، از «كلمه عشق» استفاده نشده است.
[=B Nazanin]هرچند امروزه از اين كلمه بارها و بارها در موضوعات فوق استفاده ميشود و ما نيز اشكال جدّي در آن نميبينيم؛ ولي مهم آن است كه بدانيم نحوه برخورد اسلام با «كلمه عشق»، نشانگر تقبيح و زشت انگاري كامل عشق مجازي است؛ بدون فرق گذاري بين عشق مجازي پاك و ناپاك.
[=B Nazanin]جالب است بدانيد كه: ابن عربي كه عامل اصلي ورود كلمه عشق به ادبيّات معنوي اسلام بوده است، در كتاب فتوحات مكّيّهاش ميگويد: «من به هرجا رسيدم به خاطر عمل به سنّت پيامبر بوده است و كسي را مثل خودم در پيروي كامل از سنّت پيامبر نديدم مگر احمد بن حَنْبَل! زيرا او خربزه نميخورد و ميگفت: «من نميدانم پيامبر چهگونه خربزه ميخورده» تا بتوانم او از او در كيفيّت خوردن خربزه تبعيّت كنم! ».
[=B Nazanin]حال چهگونه است كسي كه اين قدر ادّعاي سنّي بودن و تبعيّت از سنّت پيامبر ميكند، كلّ ادبيّات دعا و مناجات با خداوند و نحوه توصيف مقامات اولياي خداوند را دچار تغييري اساسي ميكند و آن را پر ميسازد از الفاظ عشق مجازي و حواشي آن و از طرفي كسي را تقديس ميكند كه خربزه خوردنش را بايد از پيامبر بياموزد و الا لب به خربزه نميزند!!
[=B Nazanin]حال بگذريم از اين كه نزد ايشان، هيچ يك از امامان شيعه، به اندازه احمد بن حنبل پيرو سنّت پيامبر اسلام نبودهاند!! و بگذريم از اين كه ابن عربي در يكي از صعودهاي آسمانيش! شيعيان را مانند خوك ميبيند!
[=B Nazanin]و همچنين بايد گذشت از اين حقيقت تلخ كه ابن عربي نزد بعضي از بزرگان به عنوان بزرگترين عارف اسلامي مطرح ميشود!!
[=B Nazanin][=B Nazanin]بررسي دو حديث ضعيف[=B Nazanin] در تأييد استعمال واژه «عشق» در منابع اسلامي
[=B Nazanin]1ـ ميرزا حسين نوري طبرسي در كتاب «نفس الرحمن في فضائل سلمان» صفحه 331 حديثي قدسي[=B Nazanin][=Gungsuh][1][=B Nazanin] را از پيامبر نقل ميكند به اين مضمون: كه خداوند فرموده است: هركس من را دوست بدارد، من را خواهد شناخت، و هركس من را بشناسد عاشقم خواهد شد و هركس عاشقم شود او را خواهم كشت و هركس را بكشم بر من است ديهاش و من ديه او خواهم بود!
[=B Nazanin]بعضي از بزرگان، اين حديث را در شرح حال حلاج ذكر كردهاند و آن را حديث قدسي عنوان نمودهاند با اين كه شيخ حرّ عاملي كه از بزرگان اماميّه است و كتاب «وسائل الشّيعه» او معروف است كتابي دارد به نام «جواهر السّنيّة» كه تمامي احاديث قدسي را در آن جا گرد آورده است؛ ولي ذكري از اين حديث ننموده. بنا بر اين اين حديث نه در كتب معتبر حديثي ذكر شده است و نه داراي هيچ گونه سندي است. ادبيّات به كار برده شده در حديث نيز با ديگر احاديث شيعه همخواني ندارد.
[=B Nazanin]2ـ حديث ديگري نيز به عنوان حديث قدسي نقل شده است به اين مضمون كه خداوند فرموده است: زماني كه حالتِ غالب بر بنده، اشتغال به من باشد، من، مطلوب و لذّتش را در ياد خودم قرار ميدهم، و زماني كه مطلوب و لذّت او ياد من شد، عاشق من ميشود و من نيز عاشق او خواهم شد و زماني كه عاشقم شد و من هم عاشقش شدم، حجابِ بين من و او را برميدارم...
[=B Nazanin]اين حديث در كتاب «كنزل العُّمال» جلد 1 صفحه 433 نقل شده است. اين كتاب مربوط به احاديث اهل سنّت است. اين حديث جايگاهي در كتب شيعه ندارد.
[=B Nazanin]علاوه بر آن، راوي حديث شخصي است به نام «حسن» كه بدون ذكر اشخاصي كه از آنها حديث را نموده است مستقيماً آن را از پيامبر نقل ميكند. اصطلاحاً به اين نوع احاديث «مُرْسَل» گفته ميشود. احاديث مرسل، احاديثي ضعيف هستند زيرا نميتوان با تحقيق روي سلسله راويان حديث به صادر شدن آن از معصوم اطمينان پيدا نمود.
[=B Nazanin][=Gungsuh][1][=B Nazanin] حديث قدسي مثل قرآن است با اين فرق كه به عنوان معجزه پيامبر اسلام نازل نشده است لذا از فصاحت و بلاغت قرآني برخوردار نيست.
[=B Nazanin][=Gungsuh][1][=B Nazanin] نساء/25[=B Nazanin]: مُحْصَناتٍ غَيرَ مُسافِحاتٍ وَ لا مُتَّخِذاتِ أَخْدان. مائده/5: [=B Nazanin]مُحْصِنينَ غَيرَ مُسافِحينَ وَ لا مُتَّخِذي أَخْدان[=B Nazanin]. پاكدامن باشند نه زناكار، و دوستگيران پنهاني نباشند.
[=B Nazanin][=Gungsuh][2][=B Nazanin] مَنْ [=B Nazanin]عشق [=B Nazanin]شَيئاً أَعْشَي بَصَرَهُ وَ أَمْرَضَ قَلْبَهُ فَهُوَ ينْظُرُ بِعَينٍ غَيرِ صَحِيحَةٍ وَ يسْمَعُ بِأُذُنٍ غَيرِ سَمِيعَةٍ قَدْ خَرَقَتِ الشَّهَوَاتُ عَقلّه وَ أَمَاتَتِ الدُّنْيا قَلْبَهُ... وَ لَا يتَّعِظُ مِنْهُ بِوَاعِظ...
[=B Nazanin][=Gungsuh][3][=B Nazanin] عَنِ الْمُفَضَّلِ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ [=B Nazanin](عليهالسّلام)[=B Nazanin]عَنِ [=B Nazanin]العشق[=B Nazanin]قَالَ قُلُوبٌ خَلَتْ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ فَأَذَاقَهَا اللَّهُ حُبَّ غَيرِهِ (عللالشرائع: 140/1)
[=B Nazanin][=Gungsuh][4][=B Nazanin] فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها (شمس: 8)
[=B Nazanin][=Gungsuh][5][=B Nazanin]خلوت دل جاي صحبت اضداد نيست [=B Nazanin]*[=B Nazanin] ديو چو بيرون رود فرشته درآيد (حافظ)
[=B Nazanin][=Gungsuh][6][=B Nazanin] الْهِجْرَانُ عُقُوبَةُ [=B Nazanin]العشق[=B Nazanin](بحارالآنوار: 11/75)
[=B Nazanin][=Gungsuh][7][=B Nazanin] تَعَوَّذُوا بِاللَّهِ مِنْ حُبِّ الْحُزْنِ (عيونأخبارالرضا: 61/2)
[=B Nazanin][=Gungsuh][8][=B Nazanin] النوادرللراوندي: 7
[=B Nazanin][=Gungsuh][9][=B Nazanin] الفردوس: 38/5
[=B Nazanin][=Gungsuh][10][=B Nazanin] كنز العمال: 779/3
[=B Nazanin][=Gungsuh][11][=B Nazanin] تخريج الأحاديث و الآثار: 216/2
[=B Nazanin][=Gungsuh][12][=B Nazanin] شرح نهج البلاغه: 260/20
[=B Nazanin][=Gungsuh][13][=B Nazanin] شرح نهج البلاغه: 332/20
[=B Nazanin][=Gungsuh][14][=B Nazanin] غررالحكم: 138
[=B Nazanin][=Gungsuh][15][=B Nazanin] أَفْضَلُ النَّاسِ مَنْ [=B Nazanin]عشق [=B Nazanin]الْعِبَادَةَ فَعَانَقَهَا وَ أَحَبَّهَا بِقَلْبِهِ وَ بَاشَرَهَا بِجَسَدِهِ وَ تَفَرَّغَ لَهَا فَهُوَ لَا يبَالِي عَلَي مَا أَصْبَحَ مِنَ الدُّنْيا عَلَي عُسْرٍ أَمْ عَلَي يسْرٍ (كافي: 83/2)
[=B Nazanin]سؤال سيزدهم: نظر خداوند دربارهي عشق چيست؟ (قسمت دوم)
[=B Nazanin]محبّت به خداوند و اولياي او[=B Nazanin]
[=B Nazanin]منابع اسلامي مملوّ از ترغيب مردم به محبّت خداوند و دوستان او است. بررسي كامل اين منابع از حوصله اين كتاب خارج است. ما تنها به صورت اجمال به قسمتهايي از اين مستندات اشاره ميكنيم.
[=B Nazanin]ايرانيان شيفته خدايند![=B Nazanin]
[=B Nazanin]خداوند در سوره مائده آيه 54 ميفرمايد: اي كساني كه ايمان آورده ايد، هركس از شما از دين خود برگردد، به زودي خدا گروهي (ديگر) را ميآورد كه آنان را دوست ميدارد و آنان (نيز) او را دوست دارند. (اينان) با مؤمنان، فروتن، (و) بر كافران سرفرازند. در راه خدا جهاد ميكنند و از سرزنش هيچ ملامتگري نميترسند. اين فضل خداست. آن را به هر كه بخواهد ميدهد، و خدا گشايشگر داناست[=B Nazanin][=Gungsuh][1][=B Nazanin].
[=B Nazanin]در ذيل اين آيه رواياتي وجود دارد كه منظور از «قوم و گروه» در آيه فوق را، توضيح ميدهد:
[=B Nazanin]1) هنگامي كه از پيامبر دربارهي اين آيه سؤال كردند، ايشان دست خود را بر شانه سلمان زد و فرمود: اين و ياران او و هموطنان او هستند.[=B Nazanin]
[=B Nazanin]سپس فرمود: «لَوْ كَانَ الدِّينُ مُعَل[=B Nazanin]َّ[=B Nazanin]قَاً بِالثُّرَي[=B Nazanin]ّ[=B Nazanin]ا لَتَنَاوَلَه رجالٌ مِنْ أبْنَاءِ الْفارْسِ». اگر دين به ستاره ثريّا بسته باشد (و در دور دستترين مكان باشد)، مرداني از فارس آن را در اختيار خواهند گرفت.
[=B Nazanin]در دو تعبير ديگر به جاي «الدين»، «العلم[=B Nazanin][=Gungsuh][2][=B Nazanin]» و «الايمان[=B Nazanin][=Gungsuh][3][=B Nazanin]» آورده شده است. يعني: اگر علم و يا ايمان آويز ثريّا باشد مرداني از فارس به آن دست خواهند يافت.
[=B Nazanin]2) اين آيه دربارهي ياران مهدي (عليهالسّلام) نازل شده است كه با تمام قدرت در برابر آنها كه از آيين حقّ و عدالت مرتد شدهاند ميايستند و جهان را پر از ايمان و عدل و داد ميكنند[=B Nazanin][=Gungsuh][4][=B Nazanin].
[=B Nazanin]3) اين آيه دربارهي امام علي (عليهالسّلام) نازل شده است كه به وقت كوتاهي ديگران در مسئله جهاد، اميد پيامبر اسلام بود[=B Nazanin][=Gungsuh][5][=B Nazanin].
[=B Nazanin]دقّت در معناي آيه و تدبّر در روايات ذيل آن، ما را به نتايج ذيل ميرساند:
[=Gungsuh][=Gungsuh]1. [=B Nazanin]مردم شريف ايران، تنها مردمي هستند كه غالب نزديك به كلّ آنها، شيعيان امام علي (عليهالسّلام) هستند.
[=Gungsuh][=Gungsuh]2. [=B Nazanin]حضرت مهدي (عليهالسّلام) به اميد مردم ايران، قيام خود را آغاز مينمايند. [=B Nazanin]
[=Gungsuh][=Gungsuh]3. [=B Nazanin]اين مردم بيشترين محبّت خويش را به خداوند و دوستان او ابراز ميدارند؛ لذا مورد محبّت خاصّ خداوند قرار دارند (يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَه).[=B Nazanin]
[=Gungsuh][=Gungsuh]4. [=B Nazanin]اينان نزد خوديها احساس فروتني نموده؛ ولي در برابر بيگانگان سربلند و غير منعطف هستند (أَذِلَّةٍ عَلَي الْمُؤْمِنينَ أَعِزَّةٍ عَلَي الْكافِرين).[=B Nazanin]
[=Gungsuh][=Gungsuh]5. [=B Nazanin]مردم ايران براي ثبات و تحقّق آرمانهاي خود جهاد ميكنند و تنها به چند شعار حماسي اكتفا نميكنند (يُجاهِدُونَ في سَبيلِ اللَّه).[=B Nazanin]
[=Gungsuh][=Gungsuh]6. [=B Nazanin]اين مردم از اين كه فقط به خدا و دوستان او عشق ميورزند واهمهاي از ملامت اطرافيانِ غافل و يا دشمنان هوشيار ندارند (لا يَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ).
[=B Nazanin]آري! تا انسان قلبش را از مهر خداوند پر نسازد نميتواند مورد محبّت خاصّ خداوند قرار گيرد و نميتواند فروتني با اطرافيان و سربلندي بين دشمنان را با هم جمع نمايد.
[=B Nazanin]اصلاً كسي كه غرق خودخواهيهاي عشق مجازي است و همهي ذكر و فكرش قهر و آشتي با يك شخص است، نه توجّهي به مردم پيرامون خود دارد و نه در مسائل سياسي حرفي براي گفتن و حلقومي براي فرياد دارد. معتادي را ميماند كه نميتوان از او نيرويي را توقّع داشت و تعصّبي را انتظار كشيد و محبّت جمعي را توصيه نمود.
[=B Nazanin]محبّتِ غير خدا به اندازه[=B Nazanin]
[=B Nazanin]خداوند در سوره توبه آيه 24 ميفرمايد: بگو: «اگر پدران و پسران و برادران و زنان و خاندان شما و اموالي كه گرد آورده ايد و تجارتي كه از كسادش بيمناكيد و سراهايي را كه خوش ميداريد، نزد شما از خدا و پيامبرش و جهاد در راه وي دوستداشتنيتر است، پس منتظر باشيد تا خدا فرمانش را (به اجرا در) آورد.» و خداوند گروه فاسقان را راهنمايي نميكند[=B Nazanin][=Gungsuh][6][=B Nazanin].
[=B Nazanin]انسانها در زندگي تلاش ميكنند تا به هدف يا اهدافي مشخّص برسند. و در مسير زندگي به ناچار با انسانهايي ديگر معاشرت داشته و زندگي ميكنند و طبيعتاً به آنها مهر ميورزند. اين افراد اعضاء خانواده و دوستان هستند. همچنين به اموري ديگري نيز علاقهمند ميشود مانند: داراييها، شغلها، و ساختماني كه در آن زندگي ميكند.
[=B Nazanin]آنچه به عنوان علاقهمندي انسان در آيه فوق گفته شده، مهمترين و غالبترين اين موارد است و الا مواردي ديگر نيز هست؛ مانند: علاقه به حيواني خاصّ و يا شيء خاصّ، مثلاً يك گلدان تزييني و يا علاقه به گياهاني كه خودش پرورش داده است و يا حتّي علاقه به آثار علمي كه تحقيق كرده است و...
[=B Nazanin]خداوند نميگويد به اين امور علاقه نداشته باش بلكه ميفرمايد ميزان آن را حفظ كن! علاقه به اين امور نبايد به اعماق قلب سرايت كند. اعماق قلب حرم خداوند است. حريم اين حرم بايد محفوظ بماند.
[=B Nazanin]بارها در زندگي، زمانهايي فرا ميرسد كه بايد انسان از قسمتي ازعلاقهمنديهايش بگذرد، اگر اين كار را نكند معلوم ميشود علاقهاش تبديل به وابستگي و عشق شده است. يعني اسير اموري شده است كه مقام انسانياش فوق آن امور است.
[=B Nazanin]اين كه ما در اين كتاب به هيچ وجه در مقابل عشق مجازي كوتاه نميآييم به خاطر اين است كه اين عشق نميگذارد در مواقع حسّاس تصميم درستي گرفته شود. تصميمي كه به صلاح عاشق است؛ به صلاح معشوق است. آيندهي دنيايي و ابديّت اخروي او را رقم ميزند. و الا كسي منكر ضرورت «دوست داشتن» نيست. بلكه منكر افراط در آن است.
[=B Nazanin]بايد بيش از هر چيزي عدالت در دوست داشتن را رعايت نمود؛ كه اگر اين اتّفاق بيافتد انسان در تمام امور زندگياش معتدل خواهد بود. و اعتدال مانع هدر رفتن نيروهاي انسان ميشود. در نتيجه مسير رشد و پيشرفت و كمال، به سرعت و دقّت بيشتري طي خواهد شد.
[=B Nazanin]همه چيزم به دست اوست[=B Nazanin]
[=B Nazanin]خداوند در آيه 77 تا 81 سوره شعرا، از قول حضرت ابراهيم نقل ميكند: قطعاً همهي آنها (يعني بتها) - جز پروردگار جهانيان- دشمن منند. آن كس كه مرا آفريده و همو راهنماييم ميكند، و آن كس كه او به من خوراك ميدهد و سيرابم ميگرداند، و چون بيمار شوم او مرا درمان ميبخشد، و آن كس كه مرا ميميراند و سپس زندهام ميگرداند، پروردگارا، به من حكمت عطا كن و مرا به صالحان ملحق فرماي![=Gungsuh][7]
[=B Nazanin]آنها كه تجربه عشقي دارند بيش از همه، اين حقيقت را درك ميكنند كه عاشق، همهي زندگي و مرگ و سلامت و بيماري و لذّت و ناكامياش را در خرسندي و ناخرسندي معشوق ميبيند. ميتوانيد با مراجعه به فصل «رسم شيدايي در ديوان حافظ» اين مطلب را به خوبي مورد مطالعه قرار دهيد.
[=B Nazanin]قبلاً توضيح داده شده است كه كار عشق، باور آن چيزي است كه عاشق درستش ميپندارد. عشق هيچ وقت دربارهي محتواي پندارهاي عاشق قضاوت نميكند.
[=B Nazanin]عشق[=B Nazanin] موتور محرّكه است؛ چراغِ راه، به دست ذهن است. اگر اين ذهن حقايق را آن طور كه هست ببيند عشق همانها را به شهود عاشق ميرساند. و اگر ذهن كاري به واقعيّت نداشته و تنها آنچه را خودش ميخواهد اساس پندارش قرار دهد، عشق همان واقعيّت موهوم را برايش حقيقت نشان ميدهد. حقيقتي كه آن را بايسته و شايسته ميبيند و سخن هيچكس را در مخالفت با آن نميپذيرد.
[=B Nazanin]آيات فوق نقل سخن حضرت ابراهيم، بت شكن بزرگ است. او ميگويد: خدايان دروغيني كه معشوق انسانها قرار گرفته و انسانها آنها را ميپرستند، دشمن من هستند. آنها نميگذارند من به خداي واقعي دست پيدا كنم. خدايي كه من را آفريده است و آب و غذايم را فراهم ساخته و وقتي به خاطر كوتاهيهاي خودم مريض شدم، بدون آن كه توبيخم كند شفايم ميدهد و وقتي من را ميراند و از اين دنيا برد، دگر باره من را زنده خواهد كرد و من بسيار اميدوار هستم كه همان طور كه بيماريهاي من را شفا داده،همهي كوتاهيهايم را هم ناديده بگيرد و من را از لذّت بودن با خودش در سراي جاويد، محروم نسازد.
[=B Nazanin]حضرت ابراهيم بعد از اين كه اعتراف به حقيقت ارتباط خودش با خداوند مينمايد، چقدر زيبا خواستههايش را مطرح ميكند او به خداوند ميگويد:
[=B Nazanin]«پروردگارا! به من حكمت عطا كن! حكمتي كه با آن حكيم شوم و همهي انديشهها و احساسات و رفتارهايم آنچنان محكم و استوار باشد كه هيچ موجي نتواند آنان را متزلزل نمايد».
[=B Nazanin]حكمتي كه حضرت ابراهيم از خداوند ميخواهد، نقطهي مخالف عشق مجازي است. زيرا اين عشق فرد را به شدّت متزلزل نموده و بين خشم و محبّت نسبت به معشوق، متحيّر ميسازد. عاشق وقتي از عشق دلسرد ميشود، همهي استدلالهايي كه براي ماندن با معشوق داشته است، به يكباره رنگ باخته و صورت، عوض نموده و نتيجه مخالف ميدهد؛ اين دلايل او را تحريك ميكند كه «تو بايد از معشوقت خلاص شوي!».
[=B Nazanin]هر يك از نتايج دو سويهي فوق، احساساتي متفاوت را به دنبال ميآورد؛ آن قدر متفاوت كه عاشق را به سختي دچار عجز و بيچارگي ميكند. او بارها به خودش ميگويد: «چرا بايد اين قدر متزلزل و دمدمي مزاج باشم؟!».
[=B Nazanin]حضرت ابراهيم ميتواند از خداوند محكم بودن در انديشه و احساسش را بخواهد، زيرا قبل از اين خواستهاش، اعتراف نموده است كه: «خدايا تو معشوق مني زيرا همه چيزم از آن توست».
[=B Nazanin]خواسته بعدي حضرت ابراهيم اين است كه: «خدايا من را جزء صالحين قرار بده!»
[=B Nazanin]صالحين، برترين الگوهاي جهان هستي هستند. زيرا انسانها وقت مرگشان كه ميرسد از خداوند ميخواهند كه عمري دوباره به آنها بدهد تا آنها از صالحين باشند.
[=B Nazanin]بسياري از آنها كه قطعاً خود از صالحين هستند، مانند حضرت ابراهيم نيز، بارها از خداوند خواستهاند كه خدايا ما را جزء اينان قرار بده.
[=B Nazanin]صالحين آنهايي هستند كه اعمالشان صالح است. يعني رفتارشان با واقعيّات جهان سر ناسازگاري ندارد. بلكه همهي انديشه و احساس و رفتارشان در صلح و آشتي با حقايق جهان و هماهنگ با بود و نبود و بايد و نبايد هستي است.
[=B Nazanin]صلح و آشتي با واقعيّت، چيزي است كه عاشق مجازي به شدّت نيازمند آن است. تا چشمانش دوباره بينا شود و گوشش سخن دلسوزان را بشنود و ارادهاش براي تولّدي دوباره نيرو يابد.[=Times New Roman]
[=Times New Roman][=B Nazanin][=Gungsuh][1][=B Nazanin] يا أَيهَا الَّذينَ آمَنُوا مَنْ يرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دينِهِ فَسَوْفَ يأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ يحِبُّهُمْ وَ يحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَي الْمُؤْمِنينَ أَعِزَّةٍ عَلَي الْكافِرينَ يجاهِدُونَ في سَبيلِ اللَّهِ وَ لا يخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يؤْتيهِ مَنْ يشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَليم. [=B Nazanin]
[=B Nazanin]ترجمه دو آيه ديگر: اگر بسيج نشويد، (خدالف) شما را به عذابي دردناك عذاب ميكند، و گروهي ديگر به جاي شما ميآورد، و به او زياني نخواهيد رسانيد، و خدا بر هر چيزي تواناست. (توبه: 39)
[=B Nazanin]شما همان (مردمي) هستيد كه براي انفاق در راه خدا فرا خوانده شده ايد. پس برخي از شما بخل ميورزند، و هركس بخل ورزد تنها به زيان خود بخل ورزيده، و (گرنه) خدا بينياز است و شما نياز منديد و اگر روي برتابيد (خدالف) جاي شما را به مردمي غير از شما خواهد داد كه مانند شما نخواهند بود. (محمد: 36)
[=B Nazanin][=Gungsuh][2][=B Nazanin] قرب الاسناد: 52[=B Nazanin]
[=B Nazanin][=Gungsuh][3][=B Nazanin] بحارالآنوار: 167/64[=B Nazanin]
[=B Nazanin][=Gungsuh][4][=B Nazanin] تفسيرالقمي: 170/1[=B Nazanin]
[=B Nazanin][=Gungsuh][5][=B Nazanin] نهج الحق: 186[=B Nazanin]
[=B Nazanin][=Gungsuh][6][=B Nazanin] قُلْ إِنْ كانَ آباؤُكُمْ وَ أَبْناؤُكُمْ وَ إِخْوانُكُمْ وَ أَزْواجُكُمْ وَ عَشيرَتُكُمْ وَ أَمْوالٌ اقْتَرَفْتُمُوها وَ تِجارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسادَها وَ مَساكِنُ تَرْضَوْنَها أَحَبَّ إِلَيكُمْ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ جِهادٍ في سَبيلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّي يأْتِي اللَّهُ بِأَمْرِهِ وَ اللَّهُ لا يهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقين[=B Nazanin]
[=B Nazanin][=Gungsuh][7][=B Nazanin] فَإِنهَُّمْ عَدُوٌّ ليِ إِلَّا رَبَّ الْعَالَمِينَ. الَّذِي خَلَقَني فَهُوَ يهَْدِينِ، وَ الَّذِي هُوَ يطْعِمُني وَ يسْقِينِ، وَ إِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ يشْفِينِ، وَ الَّذِي يمِيتُني ثُمَّ يحُْيينِ، وَ الَّذِي أَطْمَعُ أَن يغْفِرَ لي خَطِيتي يوْمَ الدِّينِ، رَبِّ هَبْ لي حُكْماً وَ أَلْحِقْني بِالصَّالِحين.[=B Nazanin]
[=B Nazanin]سؤال سيزدهم: نظر خداوند دربارهي عشق چيست؟ (قسمت سوم)
[=B Nazanin]مناجات محبّين[=B Nazanin]
[=B Nazanin]مناجات محبّين ازمجموعه مناجات پانزدهگانهاي است كه امام سجّاد (عليهالسّلام) آن را با خداوند خويش زمزمه مينموده است. براي اطّلاع از متن عربي اين مناجات و مطالعه ديگر مناجاتها به كتاب مفاتيح الجنان مراجعه نماييد.
[=B Nazanin]با هم متن ترجمه شده مناجات محبّين را زمزمه ميكنيم:
[=B Nazanin]به نام خداي بخشنده مهربان!
[=B Nazanin]خداي من! آن كيست كه شيريني محبّتت را چشيد و جز تو را خواست؟! [=IranNastaliq]
[=B Nazanin] و آن كيست كه به مقام قرب تو انس يافت و لحظهاي روي از تو گردانيد؟! [=IranNastaliq]
[=B Nazanin]خداي من! ما را از آنان قرار ده كه:
[=B Nazanin]براي مقام قرب و دوستي خود برگزيدهاي.
[=B Nazanin]و خالص براي عشق و محبّتت نمودهاي.
[=B Nazanin]و به لقايت مشتاق و به قضايت خوشنود نمودهاي.
[=B Nazanin]و نعمت ديدارت را به او عطا كردهاي.
[=B Nazanin]و براي مقام رضايت برگزيدهاي.
[=B Nazanin]و براي (دوري از) فراق و هجرانت در پناه خود گرفتهاي.
[=B Nazanin]و در جوار خود در نشيمنگاهِ عالَمِ صدق و حقيقت، او را جاي دادهاي.
[=B Nazanin]و به رتبه معرفتت مخصوص گردانيدهاي.
[=B Nazanin]و لايق پرستش خود نمودهاي.
[=B Nazanin]و دلباخته محبّت و برگزيده براي مشاهده خويش گردانيدهاي.
[=B Nazanin]و يك جهت روي او را بسوي خود آوردهاي.
[=B Nazanin]و قلبش را از هرچه جز دوستي توست خالي ساختهاي.
[=B Nazanin]و او را راغب به آنچه نزد توست گردانيدهاي.
[=B Nazanin]و ذكرت را به او الهام كرده و شكرت را به او آموختهاي.
[=B Nazanin]و به طاعتت سرگرمش نمودهاي و از صالحان خلق خود قرارش دادهاي.
[=B Nazanin]و براي مناجاتت انتخابش نمودهاي.
[=B Nazanin]و از هرچه او را از تو دور كند علاقهاش را بريدهاي.
[=B Nazanin]اي خدا! ما را از آنان قرار ده كه:
[=B Nazanin]بالفطره به تو شادمان و خوشند.
[=B Nazanin]و از دل ناله شوق ميكشند.
[=B Nazanin]و همهي عمر (همراه) با آه و ناله (عاشقانه) هستند.
[=B Nazanin]پيشانياشان در پيشگاه عظمتت به سجده؛
[=B Nazanin]و چشمهاشان بيدار در خدمتت؛
[=B Nazanin]و اشك ديدگانشان از ترست جاري؛
[=B Nazanin]و دلهاشان علاقهمند عشق و محبّتت؛
[=B Nazanin]و قلبهايشان را جلال و هيبتت از عالم، بركنده است.
[=B Nazanin]اي خدايي كه انوار قدسش به چشم دوستان در كمال روشني است و تجلّيات ذاتش بر قلوب عارفان او، شوق و نشاط انگيز است!
[=B Nazanin]اي آرزوي دل مشتاقان!
[=B Nazanin]اي منتهاي مقصود محبّان از تو درخواست ميكنم:
[=B Nazanin]دوستي تو را و دوستي دوستدارانت را و دوست داشتن هر كاري كه مرا به مقام قرب تو رساند.
[=B Nazanin]و هم درخواست دارم كه:
[=B Nazanin]خود را از هرچه غير توست بر من محبوبتر گرداني.
[=B Nazanin]و محبّتم را منجر به مقام خوشنودي خود سازي!
[=B Nazanin]و شوقم را به تو بيش از عصيانت قرار دهي!
[=B Nazanin]و بر من به يك نظر كردن بر جمالت منّت گذار!
[=B Nazanin]و به من به چشم لطف و محبّت بنگر!
[=B Nazanin]و هيچ وقت روي از من مگردان!
[=B Nazanin]و مرا از اهل سعادت و سالكان طريق محبّت نزد خود گردان!
[=B Nazanin]اي اجابت كننده! اي مهربانترين مهربانان عالم!
[=b nazanin]دوستان!
[=b nazanin]قسمت دوم مباحث عشق تحت عنوان
http://www.askdin.com/thread21290.html
[=b nazanin]ارائه شده است. و بخشهای بعدی نیز ان شاء الله در فرصتهای دیگر ارائه خواهد شد!
السلام عليكم و رحمت الله و بركاته
السلام عليك يا بقيه الله في ارضه
من در باب عشق به روایتی از مولایم امام صادق - روحی فداه- بسنده می کنم :
1- حدثنا محمد بن علي ماجيلويه رضي الله عنه قال حدثنا عمي محمد بن أبي القاسم عن محمد بن علي الكوفي عن محمد بن سنان عن المفضل بن عمر قال سألت أبا عبد الله جعفر بن محمد الصادق ع عن العشق فقال قلوب خلت من ذكر الله فأذاقها الله حب غيره
از مفضل بن عمر - سلام الله علیه - که گفت پرسیدم از امام صادق - روحی فداه- از عشق فرمود : قلوبی که از ذکر خدا خارج شود خدواند می اندازد حب غیرش (را در ان دل)
سند :عللالشرائع 1 140
و می شود گفت عشق چیز بسیا ربسیا ر بی محتوا و حرفی باطل و پوچ است عشق کشش درونی نیست عشق بی اصل ترین واژه است .
السلام عليكم و رحمت الله و بركاته السلام عليك يا بقيه الله في ارضه
من در باب عشق به روایتی از مولایم امام صادق - روحی فداه- بسنده می کنم :
1- حدثنا محمد بن علي ماجيلويه رضي الله عنه قال حدثنا عمي محمد بن أبي القاسم عن محمد بن علي الكوفي عن محمد بن سنان عن المفضل بن عمر قال سألت أبا عبد الله جعفر بن محمد الصادق ع عن العشق فقال قلوب خلت من ذكر الله فأذاقها الله حب غيره
از مفضل بن عمر - سلام الله علیه - که گفت پرسیدم از امام صادق - روحی فداه- از عشق فرمود : قلوبی که از ذکر خدا خارج شود خدواند می اندازد حب غیرش (را در ان دل)
سند :عللالشرائع 1 140
و می شود گفت عشق چیز بسیا ربسیا ر بی محتوا و حرفی باطل و پوچ است عشق کشش درونی نیست عشق بی اصل ترین واژه است .
با سلام.
تا قرن پنجم عشق چیزی جز انچه بین عوام متعارف است نبوده است،خود عرفا نیز از این واژه استفاده نمی کردند و از واژه حب استفاده می کردند ،ولی از قرن پنجم به بعد کم کم این واژه در عرفان شکل تازه ای گرفت ...
از کلام معصوم نیز پیداست که عشق همان اصطلاح متعارف ان بوده است در دل بستن به جنس مخالف و حب و ذکر و یاد غیر خدا در دل....
یاحق
[=B Nazanin]قالب نخست همین تاپیک.
[=B Nazanin]قالب دوم در تاپیک: http://www.askdin.com/thread21290.html
[=B Nazanin]قالب سوم در تاپیک: http://www.askdin.com/thread21485.html[=B Nazanin]
[=B Nazanin]قالب چهارم در تاپیک: http://www.askdin.com/thread21490.html
[=B Nazanin]برای دانلود مباحث این تاپیک:
[=B Nazanin]http://www.askdin.com/downloads.php?do=file&id=1103
خسته نباشیداگر سوال داشتم همین جا باید بپرسم
سلام علیکم
تا بشود در همین تاپیک سؤالات خود را طرح کنید بهتر خواهد بود!