خنده حلال حكيمانه شعبه اسك دين (شکلات معنوی بدون عوارض)

تب‌های اولیه

1956 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

و یه کمی هم سیاسی انتقادی اجتماعی!!!

راستش ما دیدیم مجلس خیلی وقت است دارد با دو واژه «ازدواج مجدد» و «ازدواج موقت» بازی می کند و مدام تلاش میکند تا بگوید من به فکر حمایت از خانواده هستم. کسی هم نمی گوید این چه جور حمایتی است که فقط دو جور ازدواج خشک و خالی را در برمی گیرد، تازه همان دو تا را هم مدت هاست زورش نمی رسد تصویب کند


حالا انواع ازدواج های پیشنهادی:



* ازدواج مسلم: ازدواج اول که حق مسلم هر مردی است.
*
ازدواح مفرح: مردی که از یکنواختی زندگی با همسر اولش خسته شده است، برای تفریح زن دیگری بگیرد.
*
ازدواج موجه: چرا مردی که زن اولش بچه دار نمی شود یا بیماری دارد، به بهانه های واهی مثل مردانگی و انسانیت و تن دادن به قسمت و صبر در امتحان الهی، به پای او بماند؟ موجه است که در این هنگام هرچه زودتر برای ازدواج بعدی اش اقدام کند.
*
ازدواج متمم: مرد ببیند چه صفات زنانه ای را دوست داشته که زن اولش ندارد. بعد زنی بگیرد که آن صفت ها را داشته باشد.
*
ازدواج مثلث: مرد تقوی پیشه کرده و به سه زن قناعت نماید.
*
ازدواج مربع: مرد تمام چهار زنی را که شرع به او اجازه می دهد بگیرد.
*
ازدواج ملون: مرد چهار زن بگیرد: سفید پوست، سرخ پوست، سیاه پوست و زرد پوست.
*
ازدواج منظم: مرد هر شش ماه یک بار زن بگیرد.
*
ازدواج میسر: مرد هر زنی را که برایش میسر است بگیرد.
*
ازدواج مشبک: مرد یک شبکه هرمی ازدواج راه بیندازد. به این معنی که هر زنی گرفت، آن زن، چهار زن دیگر را هم به او معرفی کند و او همه آنها را بگیرد.
* ازدواج مکرر:

آن قدر زن بگیرد تا ....
:khandeh!:


چه کسي ميگويد که گراني شده است؟
دوره ارزانيست!
دل ربودن ارزان دل شکستن ارزان!
دوستي ارزان است!دشمنيها ارزان.چه شرافت ارزان!
تن عريان ارزان.آبرو قيمت يک تکه نان و دروغ از همه چيز ارزانتر!
قيمت عشق چقدر کم شده است.کمتر از آب روان.وچه تخفيف بزرگي خرده قيمت هر انسان

سلام اینو تو یه وبلاگ دیدم جالب بود:

یکی از دوستام با یه پسر خیلی پولدار دوست شده بود و تصمیم داشت هر طور شده باهاش ازدواج کنه، تو یه مهمونی یه دفعه از دهنش پرید که 5 ساله دفتر خاطرات داره و همچیزشو توش می نویسه ، این آقا هم گیر داد که دفتر خاطراتتو بده من بخونم!
از فردای اون روز نشستیم به نوشتنه یه دفتر خاطرات تقلبی واسش ، من وظیفه قدیمی جلوه دادنشو داشتم ، 10 جور خودکار واسش عوض کردم ، پوست پرتقال مالیدم به بعضی برگاش ...، چایی ریختم روش ... اونم هم تا می تونست خودشو خوب نشون داد و همش نوشت از تنهایی و من با هیچ پسری دوست نیستمو خیلی پاکم و اصلا دنبال مادیات نیستم و فقط انســــانیت برام مهمه و ... بعد از یک هفته کار مداوم ما و پیچوندن آقای دوست پسر ، دفتر خاطراتو بُرد تقدیم ایشون کرد ...
آقای دوست پسر در ایکی ثانیه دفتر خاطرات رو بر فرق سرش کوبید و گفت : منو چی فرض کردی؟
اینکه سالنامه 1390 هست! تو 5 ساله داری تو این خاطره می نویسی؟
و اینگونه بود که دوست من هنوز مجرد است...

روزی مردی داخل چاله ای افتاد و بسیار دردش آمد ...
یک روحانی او را دید و گفت :حتما گناهی انجام داده ای!
یک دانشمند عمق چاله و رطوبت خاک آن را اندازه گرفت!
یک روزنامه نگار در مورد دردهایش با او مصاحبه کرد!
یک یوگیست به او گفت :
این چاله و همچنین دردت فقط در ذهن تو هستند در واقعیت وجود ندارند!!!
یک پزشک برای او دو قرص آسپرین پایین انداخت!
یک پرستار کنار چاله ایستاد و با او گریه کرد!
یک روانشناس او را تحریک کرد تا دلایلی را که پدر و مادرش او را آماده
افتادن به داخل چاله کرده بودند پیدا کند!
یک تقویت کننده فکر او را نصیحت کرد که : خواستن توانستن است!
یک فرد خوشبین به او گفت : ممکن بود یکی از پاهایت رو بشکنی!!!
سپس فرد بیسوادی گذشت و دست او را گرفت و او را از چاله بیرون آورد...!

[="Blue"]یاحبیب

بر مومنی وحی آمد بپاس عباداتت چیزی بخواه .

گفت : طول اقیانوس آرام را آسفالت کنید

ندا آمد کاری است غیر ممکن

چیز دیگری بخواه .

گفت : پس علمی دهید تا زنان را بشناسم

بیدرنگ ندا آمد جاده ای که خواستی 4 بانده باشد یا 6 بانده ؟؟:Khandidan!:[/]

یاحبیب

فرق پیر دختر با پیر پسر:

اولی موفق نشده ازدواج کنه

ولی دومی موفق شده ازدواج نکنه !!!!!!

[="blue"]یاحبیب

هشدار به دخترهای دم بخت ، دخترهای چینی با مهریه ی کم در راهند… بجنبید.[/]

[="arial"][="blue"]یاحبیب

وقتی تو پشت فرمون باشی بابات کنار دستت امکان داره یه سری قوانین جدید هم به
قوانین راهنمایی اضافه بشه …وقتی بابات نشست پشت فرمون همون قوانین
راهنمایی هم میتونه کنسل بشه![/][/]

سلام..

عذرميخوام ماجرايي كه اينجابه عنوان خنده حكيمانه وارتباطش باآقاامام زمان نوشتم....دوستاني كه توي ماجرا بودن الان اعلام كردن كه رضايت نداشتن كه ماجراروتعريف كردم....گفتندممكنه كسي برداشت اشتباه كنه...
شرمنده پاكش كردم.نميدونستم چطورحذفش كنم.
متشكرم...

[="red"][="purple"]

این لطیفه از نظر مردم کشور انگلستان، به عنوان جالب‌ترین لطیفه انتخاب شده است:

زنی، بچه به بغل سوار اتوبوس شد. راننده اتوبوس گفت: بچه‌ی شما زشت‌ترین بچه ای است که در عمر دیده‌ام!
به زن خیلی برمی‌خورد. زن به مسافری که در کنار او نشسته است می‌گوید: "شنیدید، راننده چه توهینی به من کرد؟"
مسافر می‌گوید: "این میمون رو بده به من، برو پیش رئیس اتوبوسرانی ازش شکایت کن!!"

[/][/]

[="darkred"]*با موتور رفتم خونه دایی ام. موتورو گذاشتم بیرون با کلاه کاسکت رفتم تو. دائیم گفت با موتور اومدی؟ گفتم پ ن پ با اف 14 اومدم!

*منتظر مسافر بودم. خانمه اومده میگه: آقا هفت تیر میری؟ میگم بله. میگه: سوار شم؟ پ ن پ تا هفت تیر دنبالم بدو![/]

[="teal"]ماجرای ایرانی‌ای که کارمند آمریکایی را مات کرد!
همین چند هفته پیش بود که یک ایرانی داخل بانک در منهتن نیویورک شد و یک بلیط از دستگاه گرفت.
وقتی شمارش از بلندگو اعلام شد بلند شد و پیش کارشناس بانک رفت و گفت که برای مدت دو هفته قصد سفر تجاری به اروپا را داره و به همین دلیل نیاز به یک وام فوری بمبلغ ۵۰۰۰ دلار داره.
کارشناس نگاهی به تیپ و لباس موجه مرد کرد و گفت که برای اعطای وام نیاز به قدری وثیقه و گارانتی داره.. و مرد هم سریع دستش را کرد توی جیبش و کلید ماشین فراری جدیدش را که دقیقا جلوی در بانک پارک کرده بود را به کارشناس داد و رئیس بانک هم پس از تطابق مشخصات مالک خودرو بالاخره با وام آقا موافقت کرد آنهم فقط برای دو هفته.
کارمند بانک هم سریع کلید ماشین گرانقیمت را گرفت وماشین به پارکینگ بانک در طبقه پائین انتقال داد.

خلاصه مرد بعد از دو هفته همانطور که قرار بود برگشت ۵۰۰۰ دلار + ۱۵٫۸۶دلار کارمزد وام رو پرداخت کرد.
کارشناس رو به مرد کرد و از قول رئیس بانک گفت :” از اینکه بانک ما رو انتخاب کردید متشکریم” و گفت ما چک کردیم ومعلوم شد که شما یک مولتی میلیونر هستید ولی فقط من یک سوال برام باقی مانده که با این همه ثروت چرا به خودتون زحمت دادین که ۵۰۰۰ دلار از ما وام گرفتید؟
ایرونی یه نگاهی به کارشناس بیچاره کرد و گفت: تو فقط به من بگو کجای نیویورک میتونم ماشین ۲۵۰٫۰۰۰ دلاری رو برای ۲ هفته با اطمینان خاطر و با فقط ۱۵٫۸۶ دلار پارک کنم؟![/]

[="darkolivegreen"]زنان زرنگند با آنها در نیفتید!
روزی خانمی در حال بازی گلف بود که توپش تو جنگل افتاد. او دنبال توپ رفت و دید که یک قورباغه در تله گیر کرده است.

قورباغه به او گفت : اگر مرا از این تله آزاد کنی سه آرزوی تو را برآورده می کنم .

زن قورباغه را آزاد کرد و قورباغه گفت : "متشکرم” ولی من یادم رفت بگویم شرایطی برای آرزوهایت هست؛ هر آرزویی داشته باشی شوهرت ۱۰ برابر آن را میگیرد.

زن گفت : اشکال ندارد! زن برای اولین آرزویش میخواست که زیباترین زن دنیا شود!

قورباغه اخطار داد که شما متوجه هستید با این آرزو شوهر شما نیز جذابترین مرد دنیا می شود و تمام زنان به او جذب خواهند شد؟

زن جواب داد : اشکالی ندارد من زیباترین زن جهان خواهم شد و او فقط به من نگاه میکند!

بنابراین اجی مجی ……. و او زیباترین زن جهان شد!

برای آرزوی دوم خود، زن میخواست که ثروتمندترین زن جهان باشد!

قورباغه گفت : این طوری شوهرت ثروتمندترین مرد جهان خواهد شد و او ۱۰ برابر از تو ثروتمندتر می شود.

زن گفت اشکالی ندارد! چون هرچه من دارم مال اوست و هرچه او دارد مال من است …

بنابراین اجی مجی ……. و او ثروتمندترین زن جهان شد!

سپس قورباغه از آرزوی سوم زن سوال کرد و او جواب داد :

من دوست دارم که یک سکته قلبی خفیف بگیرم و شوهرم…!!!

نتیجه داستان :
زنان زرنگ هستند بنابراین با آنها در نیفتید !

قابل توجه خانمها :
همین جا توقف کنید و همچنان حس خوبی داشته باشید !!!
.
.
.
.
.

قابل توجه آقایان :
مرد سکته قلبی، ۱۰ برابر خفیف تر از زن خود را گرفت !

نتیجه داستان :
نکته : اگر شما زن هستید و همچنان در حال خواندن هستید فقط این را میرساند که زن ها هیچ وقت حرف آدم را گوش نمی دهند.[/]

[="darkred"]

جددددددددیییی
[/]

[="teal"]

یکسری کتاب واسه دانلود گذاشتم
حالا اگه آمار دانلودشونو ببینید جالبه!!!!!
راز های عشق وچگونه میخوابیم ،بیشترین دریافت

نوبلو ابو علی سینا ،کمترین دریافت

تفاوت کتاب علمی با رومانتیکه دیگه!!!!!!!

من میرم توکار نویسندگیه رومانتیکا!!!!

[/]

سادات;186184 نوشت:
یه زوج ۶۰ ساله به مناسبت سی و پنجمین سالگرد ازدواجشون رفته بودند بیرون كه یه جشن كوچیك دو نفره بگیرن.
وقتی توی پارك زیر یه درخت نشسته بودند یهو یه فرشته كوچیك خوشگل جلوشون ظاهر شد و گفت: چون شما همیشه یه زوج فوق العاده بودین و تمام مدت به همدیگه وفادار بودین من برای هر كدوم از شما یه دونه آرزو برآورده میكنم!
زن از خوشحالی پرید بالا و گفت:
چه عالی! من میخوام همراه شوهرم به یه سفر دور دنیا بریم
فرشته چوب جادوییش رو تكون داد و پوف! دو تا بلیط درجه اول برای بهترین تور مسافرتی دور دنیا توی دستهای زن ظاهر شد !
حالا نوبت شوهر بود كه آرزو كنه.
مرد چند لحظه فكر كرد و گفت:
این خیلی رمانتیكه ولی چنین بخت و شانسی فقط یه بار توی زندگی آدم پیش میاد
بنابراین خیلی متاسفم عزیزم آرزوی من اینه كه یه همسری داشته باشم كه ۳۰ سال از من كوچیكتر باشه
زن و فرشته جا خوردند و خیلی دلخور شدند. ولی آرزو آرزوئه و باید برآورده بشه.
فرشته چوب جادوییش رو تكون داد و پوف! مرد ۹۰ سالش شد !!!

نتیجه اخلاقی : مردها ممكنه زرنگ و بدجنس باشند، ولی فرشته ها زن هستند:ok:

فکر نمی کردم اینقدر افکار منفی و خیالی ی از روی عدم شناخت تو ذهنامون باشه.

[=times] [=times]

[=serif]قانون چندم نيوتن بود؟


[=serif]

[=arial]انسانها زمانی نا امید میشوند که چیزی به موفقیت آنها باقی نمانده

[=arial]




دعای بسیار مجرب برای پسران مجرد


اللهم ارزقنا حوریا تک دانه و کم توقعا و والدینها رو به موتا و جهیزیتها کامله و کدبانوا فی اامور المنزل و تسلیما لخشمنا و خدمتنا

[=&quot]حالا ديگر مي تواني با من حرف بزني، خورشيدي كه از آن شرم داشتي رفته است و ماه نيز امشب نمي تابد، و اثري از ستاره ها در اين آسمان دود گرفته نيست مردمان شهر همه در خواب هستند و باد هم نمي وزد پس نترس كه حرفت را به گوش اين و آن برساند تنها من و تو زير اين بيد مجنون نشسته ايم هرچند شاخه هايش برگي ندارد و اين خيلي خوب است چون تو مي تواني با عقلي بيشتر و رؤيائي كمتر و بي هيچ هيجاني آنچه را كه بايد بگوئي بگوئي و من سراپا گوش خواهم بود و در همين ابتداء من از تو خواهش مي كنم گذشته را فراموش كن كه من هيچ نمي شنيدم بگذار به پاي ندانيم الان را با گذشته تفسير نكن تا آينده از آن من و تو باشد و هي نگو تاريخ تكراري بيش نيست اين فكر براي آنها كه مي خواهند ساعتي ديگر خودشان را حلق آويز كنند مناسب است تو كه مي خواهي خورشيد را بار ديگر ببيني پس نبايد اين گونه بيانديشي تو از اين فرصت كه به تو دادم خوب بهره بگير و من اميداوارم سخنان امشبت آنچنان من را جذب كند كه ديگر هيچ گاه گوشه قلبم منزوي نباشي البته به تو بگويم براي اين كه صدر نشين بشوي راه طولاني بايد بپيمائي ولي امشب براي شروع بسيار مناسب است فقط هرچه سرعتر حرفهايت را بزن كه وقت تنگ است مي ترسم زمان به پايان برسد و تو همه حرفهايت را نزده باشي ولي در آن صورت هم غمگين نباش كه چرا نزد من همه حرفهايم را نزدي چون اولا من ميتوانم مقداري كه صحبت كني ادامه اش را بخوانم و ثانيا حرفهاي تو را از خيليها شنيده ام لذا بسياري از آنها برايم تكراري است ولي مع ذلك امشب وقتم را تنطيم كردم كه در اختيار تو باشم هرچند بايد از تو معذرت بخوام كه يك ساعت دير سر قرار آمدم ولي اشكال ندارد بجايش دفعه بعد سر وقت خواهم آمد ديگه من صحبت نمي كنم و منتظرم ببينم حرفي را كه بارها مي خواستي به من بزني ولي يا فرصتش را نمي آفتي و يا شرمت مي شد امشب بدون آن كه نامحرمي باشد براي من بگوئي و من با همه احساس و انديشه ام حرفهايت را مي شنوم و حتي اگر خيلي عميق باشد روي آن فكر خواهم كرد خدا را چه ديدي شايد بتواني روي من تأثير شگرفي بگذار هرچند بعيد است ولي امكان كه دارد من خودم روي اولين نفري كه مي حواستم تأثير بگذارم مگر باور مي كردم كه موفق بشوم ولي مي بيني كه شدم اين همه آدم در طول زندگيم مجذوب من شده اند و هر كدام مي خواهند شبي را با من تا به صبح سخن بگويند و من هم البته دوست دارم با آنها حرف بزنم ولي خودت قضاوت كن آدم هرشب بخواهد با يكنفر حرفهاي خصوصي بزند وبعد بفهمد خيلي هم خصوصي نبوده است چقدر خسته مي شود و چقدر بايد خودش را مايل نشان بدهد اصلا مي داني چيست من مي توانم دقيقا حدس بزنم تو چه مي خواهي بگوئي آيا دوست داري قبل از اين كه تو حرف بزني و از فرصتت استفاده كني من برايت بگويم كه چي مي خواهي بگوئي حالا شايد همه الفاظش را نتوانم دقيق مثل تو بگويم ولي مهم معاني هستند كه دقيقا مي دانم چيست و اصلا اهميتي ندارد اين معاني با چه ادبياتي گفته مي شوند خوب است از همين فرصت استفاده كنم و يكي از اعتقاداتم رو بگم به نظر من اين الفاظِ زيادي، بيشتر، وقت آدمها رو مي گيرند مثل وقت من كه اينجا بخاطر حرفهاي تو كه مي دانم مي تواني خيلي خلاصه آنها را بزني گرفته شده اصلا نيازي نبود تو سه ساعت از من وقت بگيري هرچند دو ساعت دير آمدم ولي يك ساعت هم زياد است مي توانستي نيم ساعت و يا حتي اگر خيلي هنرمند بودي يك ربع و يا حتي كمتر از من وقت بگيري و حرفهايت را در زماني كوتاه بزني آنوقت من هم بيشتر از الان همه حواسم را به تو مي دام كه سخنت را بشنوم بدون آن كه از خودم سخني بگم البته الان هم من در خدمتت هستم اين حرفها را براي دفعه هاي بعدي مي زنم كه مواظب وقت با ارزش انسانها باشي حالا فكر نكني من خودم را مي گويم نه تو هم وقتت با ارزش است و من نبايد آن را هدر بدهم اگر من مي خواستم وقتت را هدر بدهم نمي آمدم در اين موقع شب وقتم را دراختيارت قرار بدهم خب درسته دير آمدم ولي نيم ساعت آخرش را توانستم خودم را برسانم و من از تو متشكرم كه اصلا به من انتقاد نكردي اصلا چرا انتقاد، من كه تو خونه خواب نبودم با چند تا مثل تو از اول شب قرار داشتم و با اين كه به همشون سه ساعت وقت داده بودم ولي فقط تونستم نيم ساعت در اختيارشان باشم و حرفهايشان را بشنوم هيچ استثنائي هم قائل نشدم بدون اين كه من حرفي بزنم از ابتداء تا نيم ساعت تنها به حرفهاي آنها گوش مي دادم مثل مورد تو و تازه بعد از اينجا بايد پنج جاي ديگه هم برم نمي دوني آدم وقتي در طول يك شب حدود بيست تا قرار داشته باشه و تو همه قراراش فقط بشنوه و يك كلمه هم حرف نزنه چقدر سخته ولي اشكال نداره ثواب داره از قديم گفتند دو تا گوش داري يك زبان، تا بيشتري بشنوي و كمتر حرف بزني تو هم سعي كن مثل من مدام حرفها را بشنوي چون براي دانشت خيلي خوب است و الا اگر قرار باشد تنها تو حرف بزني و ديگران فقط بشنوند در نهايت هيچ شنونده اي نخواهي داشت و آنها با شنيدن سخنانت تنها انتظار اين را مي كشند كه كي دهانت را مي بندي.[/]
[=&quot]- كي دهانت را مي بندي؟[/]
[=&quot]+ بله؟![/]
[=&quot]- نيم ساعتت تمام شو برو به قرار بعديت برسي![/]
[=&quot]+ بله بله درسته ممنونم كه يادم انداختي حالا اگر بازم وقت خواستي من در خدمتت هستم.[/]

[=&quot]فرانسوي‌ها ميگن : عشق فراموش كردن خود در وجود كسي است كه هميشه و در همه حال ما را به ياد دارد.اسپانيايي‌ها ميگن : عشق ساكت است اما اگر حرف بزند از هر صدايي بلندتر است.ايتاليايي‌ها ميگن : عشق يعني ترس از دست دادن تو.ايراني‌ها هم ميگن : عشق سوء تفاهمي است كه به ازدواج مي‌انجامد[/]

[=&quot]ميرزا نديم، شبى به مسجد حاج ميرزا هادى رفته و از شدت مستى به گوشه‏اى افتاده بود. صبح امام جماعت‏براى نماز به مسجد آمد، تا او را ديد گفت: او را بكشيد و از مسجد بيرونش كنيد. او گفت: آخوند مگر من مد «والضالين‏» هستم كه مرا بكشند. [/]

دزدى جامه كسى بدزديد و به بازار برد و به دست دلال سپرد تا بفروشد. جامه را از دلال دزديدند و دزد دست‏خالى نزد ياران بازگشت. گفتند: جامه را به چند فروختى؟ گفت: به آنچه كه خريده بودم.

[=&quot]پير مردى خواست، پسرش را تنبيه كند. پسرش از پيشش فرار كرد و به مسجد رفت. پيرمرد نزديك در مسجد آمد و سرش را در درون مسجد كرد و به پسرش خطاب كرد كه فلان فلان شده، بيا بيرون و بعد از هفتاد سال پاى مرا به مسجد باز نكن. [/]

[=&quot]به شخصى كه روزه نمى‏گرفت، گفته شد كه چرا روزه نمى‏گيرى؟ اوگفت: به دليل خود قرآن كه فرموده: اگر مسافر بوديد، روزه نگيريد و من هم در دنيا مسافر هستم و نمى‏توانم براى هميشه بمانم. (حاشيه نويس: البته بايد بدانيد كه در سفر موقت نمى‏توان روزه گرفت نه دائم السفر) [/]

[=&quot]دهقانى نزد يكى از همسايگان خود رفت تا الاغ او را عاريه كند. او عذرخواهى كرد كه امروز الاغ را به كس ديگر داده‏ام; در اين بين صداى عر عر الاغ بلند شد. دهقان گفت: گويا الاغ شما در خانه است. همسايه گفت: شما حرف مرا قبول نداريد و حرف الاغ را قبول داريد. [/]

[=&quot]آورده‏اند كه شخصى از همسايه‏اش طنابى به امانت‏خواست، او گفت: بر روى آن ارزن گسترده‏ام. آن مرد پرسيد: چگونه بر طنابى ارزن گسترند؟ گفت: چون مقصود بهانه است، همين بس است؟ [/]

[=&quot]شخصى دو ركعت نماز در نهايت تعجيل مى‏خواند. امام سجاد -عليه‏السلام به او نگاه مى‏كردند. او بعد از نماز دست‏به آسمان بلند كرد و گفت: خدايا چهار حورالعين و يك كاخ زرين در بهترين جاى‏بهشت‏به من عطا فرما. امام فرمودند: مهر حقير آورده‏اى ونكاح عظيم مى‏طلبى؟ [/]

[=&quot]شخصى خانه‏اى اجاره كرده بود و چوبهاى سقفش بسيار صدا مى‏كرد. به صاحب خانه تذكر داد تا آن را تعمير كند. صاحبخانه گفت: چوبهاى سقف ذكر خدا را مى‏گويند. او گفت: بسيار خوب، اما مى‏ترسم كه اين ذكر منجر به سجود شود! [/]

[=&quot]نقل كرده اند كه «علامه حلى‏» در حال طفوليت در خدمت دايى خود «محقق‏» درس مى خواند و گاهى فرار مى كرد، محقق او را تعقيب‏مى‏كرد تا او را بگيرد، چون به نزديك او مى رسيد، علامه آيه‏سجده را مى خواند و محقق كه به سجده مى رفت، او فرار مى‏كرد.[/]

[=&quot]ایراد
[/]
[=&quot]
وقتی می خواهی ایراد بگیری مطمئن باش مسئله را بهتر از دیگر بلدی![/]

[=&quot]دو نفر تصميم گرفتند فارسي را پاس بدارند، اولي به دوستش گفت؛ پاشو! و دوستش گفت؛ نمي پاشم...! يارو گفت؛ نمي پاشم چيه؟ و طرف پرسيد پس چه بگويم و اولي گفت؛ بگو پاشيده نمي شوم![/]

[=&quot]پر ادعا
[/]
[=&quot]
بعضی ها فهمشان کم است و بدبختی اینجا است که خودشان اینجنین اعتقادی ندارند؛ لذا اگر برای فهم بهتر نیاز به توضیح داشته باشند این نیاز را اظهار نمی کنند. [/]

[=&quot]يارو می خواست لاغر کنه رفت پیش دکتر. دکتر به او گفت بايد روزي 4كيلومتر راه بروي. بعد از دو ماه يارو به دكتر زنگ زد و گفت ؛ آقاي دكتر، امروز رسيدم لب مرز، حالا مي فرمائيد چيكار كنم؟![/]

[=&quot]شرط منطقی
[/]
[=&quot]بعضی ها عادات شغل قبلی حسابی کاردستشان می دهد. [/]

[=&quot]يارو هندوانه فروش بود تغيير شغل داد و بادكنك فروشي راه انداخت اما بعد از چند ماه ورشكست شد. تحقيق كردند كه چرا ورشكست شده معلوم شد كه بادكنك ها رو به شرط چاقو مي فروخته![/]

[=&quot]دو رو
[/]
[=&quot]
بعضی ها آنچنان دو پهلو حرف می زنند که حقیقت هر طور که آشکار شود باز مدعی هستند که آنها هم همین را گفتند.[/]

[=&quot]شخصي مي گفت؛ من و برادرم رويهمرفته يك هواشناس برجسته هستيم، من مي گويم فردا باران مي آيد، برادرم مي گويد نمي آيد و فردا چه باران بيايد و چه نيايد، در هر دو صورت پيش بيني ما درست از آب درخواهد آمد![/]

[=&quot]مردها
[/]
[=&quot]
بعضی از مردها در هیچ چیز اجازه نمی دهند زنها اول باشند!
به شخصي گفتند مژده بده كه پدر شده اي. آن شخص گفت؛ هيس! به همسرم نگوئيد، مي خواهم خودم اولين نفري باشم كه اين خبر خوش را به او مي دهد![/]

[=&quot]کارم درسته
[/]
[=&quot]
بعضی ها به طرف مقابلشان اصلا اجازه نمی دهند تا منظورش را توضیح دهد و بعد هم که معلوم می شود منظور ظرف را اصلا نفهمیدند با فلسفه بافی می خواهند بگویند: «من منظورت را از اول فهمیده بودم»[/]

[=&quot]به شخصي گفتند با «وطن» جمله بساز، گفت؛رفتم حمام «و تنم» را شستم. گفتند؛ منظور ما «وطن» با ط دسته دار است و يارو گفت؛اتفاقاً بنده هم با همان تي دسته دار تنم را شستم![/]

[=&quot]شوخی و جدی
[/]
[=&quot]
بعضی ها شوخی و جدیشان غاطی است و آدم نمی داند کی آنها را شوخ بدانند و کی جدی! [/]

[=&quot]يك چترباز اسرائيلي در جريان رزمايش ارتش اين رژيم از هواپيما بيرون پريد ولي چترش باز نشد، جيغ و دادش به هوا بلند شد كه الان مغزش متلاشي ميشه، و فرمانده اش با عصبانيت فرياد زد چيه؟ چه مرگته؟ خدا رو شكر كن كه مانوره![/]

[=&quot]چند ضرر
[/]
[=&quot]
بعضی ها فقط به یک ضرر یک شیء فاسد توجه می کنند و وقتی جلوی آن را گرفتند دیگر توجه به ضررهای دیگر آن ندارند.[/]

[=&quot]يارو دستهايش را روي گوشش گذاشت و بعد پاشو با شدت كوبيد روي «مين»![/]

[=&quot]پرخوری
[/]
[=&quot]بعضی ها تا بخاطر خوردن زیاد دل درد و سردرد نگیرند فکر نمی کنند سیر شدند.
دو تا پرخور مشغول خوردن غذا بودند، يكي از آنها آنقدر خورد كه تركيد، ديگري گفت؛خوش به حالت كه سير شدي![/]

[=&quot]مغرور
[/]
[=&quot]بعضی ها بخاطر داشتن تحصیلات بیشتر، فهم کمشان را نمی بینند و لذا فریب می خوردند.[/]

[=&quot]یك جهانگرد آمريكايي وارد اصفهان شد و چون شنيده بود اصفهاني ها زرنگند، خواست امتحان كند، به دستفروشي گفت؛من يك سوال مي كنم و تو هم يك سوال، اگر هر كدام جواب درست داديم هزار تومن از آن يكي بگيرد و اگر جواب غلط بود هزارتومن بدهد. دستفروش گفت؛اين بي انصافيه چون تو جهانديده اي، من 500تومن تو هزار تومن، جهانگرد گفت حالا سوال كن و اصفهاني پرسيد؛اين چيه كه مستقيم ميره هوا، همه جا دور مي زنه اما از جاش تكون نمي خوره؟جهانگرد هرچي فكر كرد جوابي نيافت اصفهاني گفت؛خب!هزارتومن بده و يارو هزارتومن داد و از اصفهاني پرسيد حالا خودت بگو چي بود؟ دستفروش اصفهاني گفت؛خودم هم نمي دونم و 500تومن به يارو پس داد![/]

[=&quot]معدل
[/]
[=&quot]
بعضی ها ضعفهای ریشه ای خود را مثل مشکلات فرعی دیگران می پندارند و با خیال راحت می گویند: «خب هر کسی مشکلاتی داره!»[/]

[=&quot]شاگرد تنبلي كه همه ساله رفوزه مي شد با خوشحالي نزد پدرش رفت و گفت؛ باباجون! مژده بده كه امسال فقط تجديد شده ام، پدرش كه تجديد شدن فرزندش را هم براي او يك موفقيت بزرگ! مي دانست پرسيد؛ از چي تجديد شدي؟ و پسرش با افتخار گفت؛ از معدل![/]

[=&quot]احمق 1
[/]
[=&quot]
بعضی ها اگر بخواهند مواظب باشند تا دیگران متوجه میزان نادانی آنها نشوند نباید به بعضی از مسندها تکیه زنند. [/]

[=&quot]یکی از مسؤولین مجلسی را جهت معرفی هرچه بهتر سهراب سپهری برپا نمود. برادر زاده سهراب نیز به آن مجلس دعوت شد. بانی مجلس از برادرزاده سهراب پرسید: «عموجان تشریف نمی آورند!» (ان شاء الله که این مسؤول قصد شوخی داشته است!!)[/]

[=&quot]احمق 2[/][=&quot][/]

[=&quot]بعضی ها، بعضی چیزها را نمی دانند! خب اشکالی ندارد؛ مهم آن است که ادعاهایشان باندازه آگاهی آنها باشد. [/]

[=&quot]شخصي از موزه لوور پاريس بازديد مي كرد، و چون از آثار تاريخي چيزي سرش نمي شد خيلي زود خسته شد و روي يك صندلي خالي نشست. مأمور موزه با دستپاچگي گفت آقا بلند شو! اين صندلي ناپلئون بناپارته و يارو با بي خيالي جواب داد؛ چه خبرته! اگر اومد بلند ميشم![/]

[=&quot]حریم واژه ها
[/]
[=&quot]
هر کدام از واژه ها حریم و محدوده خود را دارند که باید از آنها فقط در همان محدوده استفاده نمود.[/]

[=&quot]زني از همسرش پرسيد؛ اگر من از زيبايي خودم تعريف كنم آيا به من مي گويي «از خود راضي»؟! شوهرش گفت؛ نه عزيزم! دروغگو با از خودراضي فرق ميكنه![/]

[=&quot]چاپلوسی
[/]
[=&quot]
پاسخ چاپلوسی، شنیدن چاپلوسی است و قرار نیست خاصیت دیگری داشته باشد.[/]

[=&quot]شاعری نزد پادشاهی رفت و در تمجید از او شعری خواست و پادشاه نیز حواله گندمی به او داد. شاعر نزد خزانه دار رفت که گندمش را بگیرد ولی خزانه دار به او کفت این حواله مهر ندارد شاعر نزد پادشاه برگشت و گفت حواله مهر ندارد پادشاه پاسخ داد قرار هم نبوده مهر داشته باشد تو چیزی خواندی که ما اندک زمانی خوشمان آمد ماهم چیزی نوشتیم تا تو اندک زمانی خوشت بیاید![/]

[=&quot]ادب
[/]
[=&quot]
هرجور که بگویی همانطور می شنویی![/]

[=&quot]ناظم که از شلوغ یک کلاس که معلم نداشتند خیلی عصبانی شده بود درب کلاس را باز کرد و به دانش آموزان گفت: آيا فكر مي كنيد كه اينجا طويله است؟ يكي از دانش آموزان جواب داد؛ نه آقا ناظم! اشتباه آمده ايد![/]

[=&quot]ارزش قلم
[/]
[=&quot]
بعضی ها از قلمشان نان می خورند و می گویند خداوند در قرآن گفته است که قلم نون دارد! (ن و القلم) [/]

[=&quot]نجاري يك خيار پشت گوشش گذاشته بود، به او گفتند نجارها معمولا مداد پشت گوششان مي گذارند، چرا خيار گذاشته اي؟ و يارو با تعجب گفت؛ اي دل غافل! پس اون چيزي كه نمك زدم و خوردم مداد بود![/]

[=&quot]جابجا
[/]
[=&quot]
وقتی جای شکار و شکارچی عوض بشه دیگه هیچ چیز جای خودش نیست.[/]

[=&quot]شخصي از كنار چند تا جن عبور مي كرد، جن ها با ديدن او زير لب گفتند بسم الله،بسم الله... اين ديگه كيه؟![/]

[=&quot]کمک
[/]
[=&quot]
دودِ کمک نکردن به دیگران نهایتا به چشم آنهایی می رود که کمک نکردند![/]

[=&quot]يارو به اربابش مي گفت؛ نوكرتم! كمربندتم، ولم نكني ها، اگه ولم كني هم من از دست ميرم، هم آبروي تو ميره![/]

موضوع قفل شده است