.ღ خــلوت با خــدا... ღ.

تب‌های اولیه

3592 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

خدایا این بار آمدم اما سر بزیر قبل تر سر به هوا دنبالت میگشتم و نمی یافتم! اخه اشتباه میکردم!
سرم رو که پایین گرفتم صدام زدی و بخشیدی آخه با شرمندگی سراغت اومدم!
و تو مهربان تر از آنی که شرمنده را نبخشی! و نپذیری!

جز یاد تو دل به هر چه بستم توبه
بی ذکـــر تو هرجای نشستم توبه
در حضـــرت تو توبه شکستم توبه
این توبـه که صد بار شکستم توبه
..............

بر چه نازم که هیچ ندارم
هیچ ندارم و همه دارم
معبودی دارم یگانه
چه گویم که بنده ام ، گنه کارم
چه گویم که او خداست ، خدای ما ، خدای بنده هاست...

خدای من،
از آنچه برای من خواسته‌ای صرفنظر نکن تا شکلی را که تو می‌خواهی، به خود بگیرم. به هر روشی که می‌پسندی و هر مدت که لازم است، ادامه بده. فولاد روحم را در کارگاه آدم سازیت ذوب کن و با پتک عدالت و حکمتت بر آن بکوب ،در سرمای بی اعتناییت فرو بر و بازبکوب و بکوب و بکوب. اما هرگز، هرگز مرا به کوه زباله‌ فولادهای بی فایده پرتاب نکن...

الهی و ربی من لی غیرک !

خدایا تنها تو می دانی که من چگونه ام و در دل من چه می گذرد و من چقدر بی تابم!

خدایا! چگونه تو را بخوانم که در عمق وجود خویش فقط و فقط ذکر تو جای دهم.

فقط نام تو را همیشه بخوانم و با یادت زندگی کنم.

خدایا! هراسانم! گریزانم! به فکر خویش در زندانم!

که چرا اینگونه اند مردمانی که در فکر خویش می اندیشند که می دانند، اما نمی دانند!

خدایا! چگونه است حال آنایی که غرق در خویشتن اند و غافل از اندیشیدن در پی افکار خویش!

خدایا! بی تابم! در نمی یابم که آفریده هایت چگونه اند!

نمی فهمم کجای این جهانم! نگرانم!

نکند منم مثل اینانم! که فکرم در پی خویشتن است و از دیگران گریزانم!

الهی! لطفت را شاملم کن! عاقلم کن! باورم کن!


خدایا این روزها چه راحت شده دل شکستن! ما شنیده بودیم دل به دست آوردن هنر است
باز هم تو را شکر
تنها تو میدانی این دل دردمند چه میکشد و بس!
مرا دریاب میان این هیاهو و در این زمانه که ارزان ترین کار سخت ترین کار است!
مرا دریاب

خدا به تو پناه ميرم از كساني كه ظاهر و باطنشون يكي نيست.

به تو پناه مي برم از چشم بد و نيت بد.

خدا اين روزا خيلي خيلي تنهام...با تمام وجودم تنهايي و بي كسي رو احساس ميكنم...

تنها كسي كه مرهم دردها و غمهامه تو هستي...

تنها محرم زندگيم تو هستي...

همه نامحرمند...

خسته ام از اين همه نامحرم در اطرافم...

من رو به حريمت راه مي دي؟

نقل قول:
رفتگر;187731 نوشت:
سلام
عنایت میکنید امشب نماز شب اول قبر بخوانید
برای نرگس فرزند علی
خداوند همه ی اموات رو قرین رحمتش فرماید

سلام بر شما:Gol:

چشم دوست عزيز من اگه لايق باشم حتما براشون ميخونم :Gol:انشاءالله خدا رحمتشون كنه و روحشون شاد باشه :Sham:

خدايا كاش من اومده بودم پيشت :Ghamgin: كمكم كن هميشه وقتي احساس تنهايي و دلشكستگي ميكنم فقط در خونه تورو بزنم و به درد و دل و مناجات با تو مشغول بشم :hey:

خدايا خودت به دل غمگين و شكسته من آرامش بده :Gol:

سلام خداي من ،‌به تو توكل مي كنم ، فقط به تو توكل مي كنم،
فقط تو
خدايا منو آدمم كن

یا الله
ای مهربان خدای من...ای خدای بزرگ...
به من بفهمان عشقت به خودم را...
به من بفهمان که همه ی زندگی ام در دست توست...
تویی که خیر وشر مرا ازمن بیشتر میدانی....
وفقط تو میدانی...
خدایا مرا محتاج خلقت مکن...
واگر میکنی از خلق خوبت باشد...
خدایا مرا رسوای خلقت مکن...
خدایا مرا یاری ده که ستار العیوبی را نسبت به بندگانت از تو فراگیرم...
خدایا ای صاحب دلم...
ای تنهای من تنها...
مرا در پناهت دار وبه رضوانت برسان...
ای محبوب دل

"این روزها دلتنگم و بیشتر از همه دلم برای خدا تنگ شده"

سلام خداجونم.از این که دوسال نمازمو نخوندم و دنبال دین رفتم که کدومش راسته کدوم دروغ منو ببخش.حال دیگه حتی یکی ازنمازامم ترک نگردم,ای خدا,اگه همیشه تو بامن نبودی از تنهایی دق میکردم.
راسش دوستان از موقعی که با خدای خودم انس گرفتم حتی از شیطان و جن و...دیگه نمیترسم.
توکل میکنم بر خداکه هرچه شک داشتم بهم نشون داده.
من در یک امام زاده شک داشتم که آیا واقعا این سحن بچه هایش هستند آیا این سحن واقعیست؟بعد از چند شب وقتی در اون امام زاده خوابیدم برای رفتن به دست شویی بیدار شدم,برای یک ثانیه دوتا فرزنداشونو در سحنشون دیدم(امام زاده زکریا)واقع در استان قزوین.
یاهمین دیشب روز22که نمیدونم کسی زیر گوشم گفت ظهور نزدیک است.خدا نفرینم کند که اگه یکی از حرف هایم دروغ باشد.
امیدوارم تو این راه به هم کمک کنیم

به امید ظهور اماممون :Sham:


وَ اسْتَغْفِرُكَ مِنْ كُلِّ لَذَّةٍ بِغَيْرِ ذِكْرِكَ.

(خدايا) از هر لذتى جز ياد تو طلب آمرزش مى ‏كنم.

الهی و ربی من لی غیرک
پروردگارا سپاسگزارم!
كشتی هایم را شكستی!
قطب نمایم را گم كردی!
و كاشف سرگردان را به قاره اش رساندی!
از شمس لنگرودی

آسمان


دلم
می خواهد بنویسم


می نویسم تا برایم بنویسید



دلم آن قدری گرفته که می خواهد برود



چون بقدری آسمانیست که زمین از او شکایت دارد



دلم تنگ آسمان شده



برای همین می خواهم بروم



می دانید آبی آسمان چقدر چقدر زیباست؟



محدودتان نمی کند



تاجایی که بال هایتان باز می شود و می توانید اوج بگیرید، راه شما را نمی بندد



آبی آسمان رنگ خاکی زمین را هم آسمانی می کند



نوشته اند پرستوها برای این بال نمی زنند چون آسمان، باد صبا را به یاری آنها می فرستد



می بینید وقتی بال می گشایید و ابر ها زیر پای شما هستند، چقدر احساس نزدیکی به خدا می کنید؟



تا به حال انتهای آسمان را دیده اید؟!



من دیده ام



شما را به آنجایی می رساند که دیگر دل گرفتگی معنا ندارد



سیاهی محدودیت، دیگر معنا ندارد



چشمان تان را ببندید



بروید به دنبال سیمرغ آسمانی



وقتی بال می زند و باد بال هایش به صورتتان می خورد



می فهمید چقدر از زمین دور شده اید



اوج بگیرید



بالا و بالاتر



به پایین نگاه کنید حالا زمین را می بینید؟



دسته مرغابی های مهاجر که از کنارتان می گذرند و قوهای سفید پاک را ببینید



خورشید در وسط آسمان طنّازی می کند و به خود می بالد که خانه من بینهایت است



ای کاش من به جای او بودم



سرعت بگیرید



شیرینی فاصله گرفتن از زمین را حس می کنید؟



من می روم



شما هم بیایید



می دانید وقتی در آسمان بی کران الهی شناور می شوید چه می شود؟



آن موقع است که خدا را احساس می کنید



تازه می فهمید چه چیزی را نفهمیدید



لطافت معرفت خدا را با دلتان لمس کنید



نوای دل نواز یا ربّ ملائکه ما را از هوش می برد



آه که چه آرامش بخش است آغوش خدا



با خود می گویم پس چرا تا به حال در آغوش مادرم می آرمیدم؟!!



عروج انسان را باور دارید؟



آن زمان که دیدید شهیدی همچو پروانه، آرام و بی صدا و همچون کبوتر ، عاشقانه و بی تاب، پر می کشد یادتان هست به او چه گفتید :



کجا می روی؟ و او به شما لبخند زد و گفت زمین را با رنگ خاکیش به شما می بخشم و آسمان آبی با ابرها و بادهایش از آن من



دیگرهیچ بی وفایی در در آسمان نیست



دلم برای آسمان تنگ شده است



خدایا! به حق فاطمه ی علی مرا آسمانی کن



وقتی نقش بازِ تیز پرواز را در آسمان ایفا می کنید



وقتی آبی بیکران آسمان را پیش رو می بینید، احساس کوچکیِ عجیبی به شما دست می دهد



آسمان! از تو ممنونم



به من می فهمانی معنای ذلت را



نشانم میدهی بزرگی وجود را



یادم می دهی بال گشودن را



تنهایی ولی همه جا را پر کرده ای



کسی همراه تو نیست ولی قوی و مستحکمی



آسمان! می شود به من بیاموزی چطور آسمانی باشم؟



می گذاری بالاتر از ابرهای تو پرواز کنم؟



دست مرا می گیری تا دست زمینی ها را بگیرم؟



می گذاری وقتی که نسیم معرفت الهی را به وزیدن در می آوری، لب به نجوا با خدای مهربانم باز کنم؟



می گذاری ندای سبوح قدوس را فریاد بزنم تا همه اهالی زمین بشنود؟



آخر من یک خدا دارم و آن هم به قدری مهربان که زمینی ها را هم دوست دارد.
کوه ها را می بینید که دست دراز کرده اند تا به آسمان برسد؟
دیدن رنگین کمان آرزوی من و شماست، خوب چه کسی به آن حیات می دهد و کجا متولد می شود؟ بله در آسمان متولد می شود و این آسمانست که رنگ حیات به آن می دهد
بچه پرستوهای دریایی، دائم سر به آسمان دارند و لحظه شماری می کنند که چقدر مانده تا به لحظه وصلشان به آسمان
وقتی باران از آسمان می آید، گلبرگ ها و چمن ها ، شادی کنان به استقبال قطرات عشق آسمان می روند و پیام عاشقانه آبی رنگی را از آنها دریافت می کنند
شبنم های زلال و زیبا را می بینیم که برای گل های یاس از آسمان می گویند
هرکه دلش می گیرد به آسمان نگاه می کند و آن را بالای سر خود حس می کند تا دلتنگیش به امید تبدیل گردد.

دریا ! تو بخاطر اینکه شبیه به آسمان شوی رنگ آبی به خود گرفتی؟
عزیزانم ! آسمان با تمام زیباییها و شکوهش مخلوق خداست
خدایی که به آسمان رنگ آبی بخشیده
خدایی که آسمان بی نهایت را بدون هیچ پایه ای برافراشته
خدایی که آسمان شدن را آرزوی رنگآبی تمام مخلوقاتش قرار داده

به نظر شما خدا چه رنگیست؟


من که نمی دانم و فکر هم نمی کنم آخرش بفهمم
رنگ خدا باید دیدنی باشد
حتم دارم مهدی آن رنگ را دیده است و برای همین عاشق خداست
چطور می شود بزرگی خدا را درک کرد؟
خدایا ! آسمانت ما را بس است
......................................................................عرفان


شب كه سحر مي كند،خدا نظر مي كند
بنده چقدر بي حياست،خواب سحر مي كند
خدايا من ببخش،هدايتم كن

خدايا به عزتت قسمت مي دم اين شب جمعه اي همه ي مريض هارو شفا بده، :Gol:

اللهم عجل لولیک الفرج...... الهی آمین

اللهم احفظ سیدنا وقائدنا امام خامنه ای

[="Indigo"]خدايا
خيلي نگرانم روزهاي عمرم داره به سرعت سپري ميشه وبه مرگم نزديكتر ميشم ولي نميتونم از فرصت ها به نحو احسن استفاده كنم :hey:[/]

[="Purple"]خدايا
خودت شاهدي تمام تلاشم اينه بنده خوبي باشم ولي خيلي شكست ميخورم خودت كمكم كن:Gol: [/]

[="DarkOrchid"]خدايا
تو كه رحمن و رحيمي بدون درخواست بندگان بهشون عطا ميكني , كمكشون ميكني درخواست هاي منو بي پاسخ نذار و منو دست خالي از در خونت برنگردون :hey:[/]

خدایا ! چون ماهیان که از عمق و وسعت دریا بی خبرند عظمت و ژرفای عشق تو را نمی شناسم.
فقط می دانم که معبود این حال خسته هستی و اگر دیدار از من بر گیری
خواهم مرد.:geristan:

لا حول و لا قوة الا بالله
***************
خدایا من چی ازت بخوام ؟ چی میتونم بخوام ؟ حجالت میکشم از شما چیزی بخوام
آخه گدا که نمیگه چی میخواد گدا میگه بده هرچی کرمت هست
خدایا گدایی هستم منتظر کرمت پس سرشارم کن از کرم بی نهایتت

هرگاه با تو سخن میگویم آرامشی سراسر وجودم را فرا میگیرد که وصف ناشدنی است و چه زیباست برای همیشه این اتصال برقرار بماند
خداوندا تو بر سر دل ها آگاهی و صلاح کارها را میدانی پس چنان کن برای ما و آن را در مسیر سرنوشتمان قرار بده که تو میپسندی

نقل قول:

[=&quot]آبی آسمان رنگ خاکی زمین را هم آسمانی می کند[/]


[=&quot]نوشته اند پرستوها برای این بال نمی زنند چون آسمان، باد صبا را به یاری آنها می فرستد[/]


[=&quot]می بینید وقتی بال می گشایید و ابر ها زیر پای شما هستند، چقدر احساس نزدیکی به خدا می کنید؟[/]


[=&quot]تا به حال انتهای آسمان را دیده اید؟![/]


[=&quot]من دیده ام[/]


[=&quot]شما را به آنجایی می رساند که دیگر دل گرفتگی معنا ندارد[/]


[=&quot]سیاهی محدودیت، دیگر معنا ندارد[/]


[=&quot]چشمان تان را ببندید[/]


[=&quot]بروید به دنبال سیمرغ آسمانی [/]


[=&quot]وقتی بال می زند و باد بال هایش به صورتتان می خورد[/]


[=&quot]می فهمید چقدر از زمین دور شده اید[/]


[=&quot]اوج بگیرید[/]


من نه به جرم آدم و حوا، بلکه به خاطره بار سنگین گناهان خودم هنوز بند زمینم

هر کس به اندازه ی ذره ای بدی کند جزایش را خواهد دید

اما هنوز امیدی هست هر چند کورسویی بیش نیست

التماس دعا از انهایی که هر روز و هر شب سفر آسمان می کنند

عرفان;188767 نوشت:

آسمان


دلم
می خواهد بنویسم


می نویسم تا برایم بنویسید



دلم آن قدری گرفته که می خواهد برود



چون بقدری آسمانیست که زمین از او شکایت دارد



دلم تنگ آسمان شده



برای همین می خواهم بروم



می دانید آبی آسمان چقدر چقدر زیباست؟



محدودتان نمی کند



تاجایی که بال هایتان باز می شود و می توانید اوج بگیرید، راه شما را نمی بندد



آبی آسمان رنگ خاکی زمین را هم آسمانی می کند



نوشته اند پرستوها برای این بال نمی زنند چون آسمان، باد صبا را به یاری آنها می فرستد



می بینید وقتی بال می گشایید و ابر ها زیر پای شما هستند، چقدر احساس نزدیکی به خدا می کنید؟



تا به حال انتهای آسمان را دیده اید؟!



من دیده ام



شما را به آنجایی می رساند که دیگر دل گرفتگی معنا ندارد



سیاهی محدودیت، دیگر معنا ندارد



چشمان تان را ببندید



بروید به دنبال سیمرغ آسمانی



وقتی بال می زند و باد بال هایش به صورتتان می خورد



می فهمید چقدر از زمین دور شده اید



اوج بگیرید



بالا و بالاتر



به پایین نگاه کنید حالا زمین را می بینید؟



دسته مرغابی های مهاجر که از کنارتان می گذرند و قوهای سفید پاک را ببینید



خورشید در وسط آسمان طنّازی می کند و به خود می بالد که خانه من بینهایت است



ای کاش من به جای او بودم



سرعت بگیرید



شیرینی فاصله گرفتن از زمین را حس می کنید؟



من می روم



شما هم بیایید



می دانید وقتی در آسمان بی کران الهی شناور می شوید چه می شود؟



آن موقع است که خدا را احساس می کنید



تازه می فهمید چه چیزی را نفهمیدید



لطافت معرفت خدا را با دلتان لمس کنید



نوای دل نواز یا ربّ ملائکه ما را از هوش می برد



آه که چه آرامش بخش است آغوش خدا



با خود می گویم پس چرا تا به حال در آغوش مادرم می آرمیدم؟!!



عروج انسان را باور دارید؟



آن زمان که دیدید شهیدی همچو پروانه، آرام و بی صدا و همچون کبوتر ، عاشقانه و بی تاب، پر می کشد یادتان هست به او چه گفتید :



کجا می روی؟ و او به شما لبخند زد و گفت زمین را با رنگ خاکیش به شما می بخشم و آسمان آبی با ابرها و بادهایش از آن من



دیگرهیچ بی وفایی در در آسمان نیست



دلم برای آسمان تنگ شده است



خدایا! به حق فاطمه ی علی مرا آسمانی کن



وقتی نقش بازِ تیز پرواز را در آسمان ایفا می کنید



وقتی آبی بیکران آسمان را پیش رو می بینید، احساس کوچکیِ عجیبی به شما دست می دهد



آسمان! از تو ممنونم



به من می فهمانی معنای ذلت را



نشانم میدهی بزرگی وجود را



یادم می دهی بال گشودن را



تنهایی ولی همه جا را پر کرده ای



کسی همراه تو نیست ولی قوی و مستحکمی



آسمان! می شود به من بیاموزی چطور آسمانی باشم؟



می گذاری بالاتر از ابرهای تو پرواز کنم؟



دست مرا می گیری تا دست زمینی ها را بگیرم؟



می گذاری وقتی که نسیم معرفت الهی را به وزیدن در می آوری، لب به نجوا با خدای مهربانم باز کنم؟



می گذاری ندای سبوح قدوس را فریاد بزنم تا همه اهالی زمین بشنود؟



آخر من یک خدا دارم و آن هم به قدری مهربان که زمینی ها را هم دوست دارد.
کوه ها را می بینید که دست دراز کرده اند تا به آسمان برسد؟
دیدن رنگین کمان آرزوی من و شماست، خوب چه کسی به آن حیات می دهد و کجا متولد می شود؟ بله در آسمان متولد می شود و این آسمانست که رنگ حیات به آن می دهد
بچه پرستوهای دریایی، دائم سر به آسمان دارند و لحظه شماری می کنند که چقدر مانده تا به لحظه وصلشان به آسمان
وقتی باران از آسمان می آید، گلبرگ ها و چمن ها ، شادی کنان به استقبال قطرات عشق آسمان می روند و پیام عاشقانه آبی رنگی را از آنها دریافت می کنند
شبنم های زلال و زیبا را می بینیم که برای گل های یاس از آسمان می گویند
هرکه دلش می گیرد به آسمان نگاه می کند و آن را بالای سر خود حس می کند تا دلتنگیش به امید تبدیل گردد.

دریا ! تو بخاطر اینکه شبیه به آسمان شوی رنگ آبی به خود گرفتی؟
عزیزانم ! آسمان با تمام زیباییها و شکوهش مخلوق خداست
خدایی که به آسمان رنگ آبی بخشیده
خدایی که آسمان بی نهایت را بدون هیچ پایه ای برافراشته
خدایی که آسمان شدن را آرزوی رنگآبی تمام مخلوقاتش قرار داده

به نظر شما خدا چه رنگیست؟


من که نمی دانم و فکر هم نمی کنم آخرش بفهمم
رنگ خدا باید دیدنی باشد
حتم دارم مهدی آن رنگ را دیده است و برای همین عاشق خداست
چطور می شود بزرگی خدا را درک کرد؟
خدایا ! آسمانت ما را بس است
......................................................................عرفان



امام صادق علیه السلام :

مومن وقتی از گرفتاری تعلق به دنیا آزاد شد
حلاوت دوستی خدا را در قلب خود احساس می کند
و در این هنگام گویی دیگر زمین برایش کوچک می شود
و با تمام وجود می خواهد که از این عالم ماده رها شود
و بیرون برود .

آشنایی با قرآن جلد 1 شهید استاد مطهری

خورشید

گرم و و ملایم بر گونه هایم می نشست
تشعشع زرد رنگ خورشید را می گویم
تازه دمیده بود و همچو نوزادی در آغوش آسمان دست و پا می زد
داشت همه را بیدار می کرد
برای فعالیت و حیاتی دوباره بلند شوید
آواز بلبلان نغمه خوان و صدای چک چک قطرات آب بر سنگ نشان از تاثیر گذاری او بود
خورشید چه بخواهد چه نخواهد دیگران از نور او استفاده می کنند و گرمای مهربانی می گیرند
بخواهد یا نه، فرشته زندگی بخش است
می بینیدش آرام و متین در وسط آسمان جلوه نمایی می کند؟
از لحظه ای که با آمدنش به آسمان زینت می دهد نمی ایستد تا اینکه برود
انگار نغمه ای بر لب دارد؟!
گوش بدهید شاید بشنوید
صدای او به نغمه و آواز هم روح می دهد!!!
اگر چند لحظه دیگر سکوت کنم پیام آوازش را خواهم فهمید
چه دلرباست آواز خوانیش!!!
مگر چه می گوید؟!
آخر آتش زندگی را در اجاق خانه ی وجود همه روشن کرده
بچه گنجشک ها منتظر غذایی اند که پدر و مادرشان به لانه می آورند
باد با برگ ها در حال بازیست و از این طرف به آن طرف می بردشان
ماهی ها هم بیدار شدند و دوباره لب به ذکری که نمی دانم چیست؟ گشوده اند
فقط می دانم تا به شب این ذکر را عاشقانه می گویند و لحظه ای هم غفلت نمی کنند
پیله ی پروانه ها در حال باز شده اند و نوید رنگین بال پروانه های پر محبت خدا را به ما می دهند
شما می دانید چه خبر است؟!
گلهای آبی و زرد و قرمز شروع به باز شدن کردند برای شروع چیزی می گویند:
بسم الرب الشهداء و الصدیقین
ارغوانی آسمان با آمدن خورشید از سر سجاده نماز شب ش بر می خیزد
می گویم : نکند خورشید خالق اینهاست؟؟؟!!!
قبل از اینکه بیاید همه انگار که مرده باشند و حال که آمده زنده شده اند
خورشید به اینها چه گفته که همه را به گروه سرودی تبدیل نموده و دسته جمعی می خوانند:
الله جمیل و یحب جمال
الرحمان علّم القرءان خلق الانسان علّمه البیان ...
بله همه می خوانند
پیر و مرادم علی می گفت : سنگ ها هم جزو آواز دهندگان این گروه اند
به نظرتان او سرود سنگ ها را شنیده است؟
راستی متوجه شدید خورشید ما را هم بیدار کرده؟ بهتر است بگویم زنده کرده؟
از ما می خواهد هر یک تک خوان این گروه عاشق آن معشوق حقیقی باشیم
شما در وصف خدا چه می خوانید؟
چقدر زیباست!!!
گوش می دهید؟
خود خورشید هم می خواند

خدایا!
چقدر عاشق داری!!!!
ما را جزو عاشقانت قرار ده
یادمان بده که چه بخوانیم
شهید همچو خورشید است
نه، خورشید همچو شهید است
معلم عشق خورشید شهید بوده
خورشید سلام ما را به استادت می رسانی؟
فهمیدم فهمیدم :
خورشید! تو هر روز به شوق دیدن شهدا از خانه ات بیرون می آیی؟
شاید هم می خواستی پا جا پای آنها بگذاری؟!!
آنها همه را همیشه یاد اله مهربان می انداختند و می خواندند:
خدایا! چه افتخاری از این بالاتر که بنده تو هستم و چه عزتی از این بالاتر که تو خدای من هستی؟!!!
آخر آقای شهیدان حسین فاطمه در لحظات آخر، وقتی هیچ امیدی نداشت، و تنها امیدش تو بودی ، سر به خاک گذاشت و عشق بازی خود با تو را به رخ ملائکه کشاند:
خدای من! راضی ام به هرچه تو راضی هستی
.............تسلیم بی چون و چرای دستور تو ام
نمی دانم چرا دانه های مروارید اشک از چشمانم سرازیر شد
نمی دانم چرا اشک نمی گذارد به نوشتنم ادامه دهم
ای اشک! بگذار بگویم و دل خدا را به این عاشق، خوش ببینم
ای اشک! مگر تو یار حسینی که هر وقت یادش می کنم و نامش می آید تو هم می آیی؟؟؟!!!
ای اشک! تو آب کدامین رودخانه ی مهریه ی مادرش زهرایی؟؟!!
بگذار بگویم از زینب ش
بگذار بگویم از لب تشنه اش
اینجا دیگر خورشید شاهد مستقیم ماجراست
اصلا خورشید! تو بگو
از عاشقی بگو که گلبرگ های وجودش، چه اصغرش چه اکبرش را یک به یک کند و به پای عاشقیش ریخت
از کهکشان بنی هاشم بگو که ستاره هایش و حتی ماهش را برای خدا فدا کرد
ای خورشید از ستاره دنباله دار کاروان اسرا بگو
عشق بازاری بود آنجا
دیگر اشکم نمی گذارد .....
عرفان


خدایا هیچ کس رو عاشق نکن.

درد بی درمانیه.

مي شه خدا رو حس کرد
تو لحظه هاي ساده
تو اضطراب ِ عشق و
گناه ِ بي اراده

بي عشق عمر ِآدم
بي اعتقاد ميره
هفتاد سال عبادت
يک شب به باد ميره
يک شب به باد ميره

وقتي که عشق آخر
تصميمش و بگيره
کاري نداره زوده
يا حتي خيلي ديره

ترسيده بودم از عشق
عاشق تر از هميشه
هر چي محال ميشد
با عشق داره ميشه
انگار داره ميشه

عاشق نباشه آدم
حتي خدا غريبه س
از لحظه هاي حوا
هوا مي مونه و بس
نترس اگه دل ِ تو
از خواب ِ کهنه پاشه
شايد خدا قصه تو
از نو نوشته باشه

وقتي که عشق آخر
تصميمش و بگيره
کاري نداره زوده
يا حتي خيلي ديره

ترسيده بودم از عشق
عاشق تر از هميشه
هر چي محال ميشد
با عشق داره ميشه
انگار داره ميشه

عرفان;189831 نوشت:
خورشید

گرم و و ملایم بر گونه هایم می نشست
تشعشع زرد رنگ خورشید را می گویم
تازه دمیده بود و همچو نوزادی دست و پا می زد
داشت همه را بیدار می کرد
برای فعالیت و حیاتی دوباره بلند شید
آواز بلبلان نغمه خوان و صدای چک چک قطرات آب بر سنگ نشان از تاثیر گذاری او بود
خورشید چه بخواهد چه نخواهد دیگران از او نور استفاده می کنند و گرمای مهربانی می گیرند
بخواهد یا نه، فرشته زندگی بخش است
می بینیدش آرام و متین در وسط آسمان جلونمایی می کند؟
از لحظه ای که با آمدنش به آسمان زینت می دهد نمی ایستد تا اینکه برود
انگار نغمه ای بر لب دارد؟!
گوش بدهید شاید بشنوید
صدای او به نغمه و آواز هم روح می دهد!!!
اگر چند لحظه دیگر سکوت کنم پیام آوازش را خواهم فهمید
چه دلرباست آواز خوانیش!!!
مگر چه می گوید؟!
آخر آتش زندگی را در اجاق خانه ی وجود همه روشن کرده
بچه گنجشک ها منتظر غذایی اند که پدر و مادرشان به لانه می آورند
باد با برگ ها در حال بازیست و از این طرف به آن طرف می بردشان
ماهی ها هم بیدار شدند و دوباره لب به ذکری که نمی دانم چیست؟ گشوده اند
فقط می دانم تا به شب این ذکر را عاشقانه می گویند و لحظه ای هم غفلت نمی کنند
پیله ی پروانه ها در حال باز شدند و نوید رنگین بال پروانه های پر محبت خدا را به ما می دهند
شما می دانید چه خبر است؟!
گلهای آبی و زرد و قرمز شروع به باز شدن کردند برای شروع چیزی می گویند:
بسم الرب الشهداء و الصدیقین
ارغوانی آسمان با آمدن خورشید از سر سجاده نماز شب ش بر می خیزد
می گویم : نکند خورشید خالق اینهاست؟؟؟!!!
قبل از اینکه بیاید همه انگار که مرده باشند و حال که آمده زنده شده اند
خورشید به اینها چه گفته که همه را به گروه سرودی تبدیل نموده و دسته جمعی می خوانند:
الله جمیل و یحب جمال
الرحمان علّم القرءان خلق الانسان علّمه البیان ...
بله همه می خوانند
پیر و مرادم علی می گفت : سنگ ها هم جزو آواز دهندگان این گروه اند
به نظرتان او سرود سنگ ها را شنیده است؟
راستی متوجه شدید خورشید ما را هم بیدار کرده؟ بهتر است بگویم زنده کرده؟
از ما می خواهد هر یک تک خوان این گروه عاشق آن معشوق حقیقی باشیم
شما در وصف خدا چه می خوانید؟
چقدر زیباست!!!
گوش می دهید؟
خود خورشید هم می خواند

خدایا!
چقدر عاشق داری!!!!
ما را جزو عاشقانت قرار ده
یادمان بده که چه بخوانیم
شهید همچو خورشید است
نه، خورشید همچو شهید است
معلم عشق خورشید شهید بوده
خورشید سلام ما را به استادت می رسانی؟
فهمیدم فهمیدم :
خورشید! تو هر روز به شوق دیدن شهدا از خانه ات بیرون می آیی؟
شاید هم می خواستی پا جا پای آنها بگذاری؟!!
آنها همه را همیشه یاد اله مهربان می انداختند و می خواندند:
خدایا! چه افتخاری از این بالاتر که بنده تو هستم و چه عزتی از این بالاتر که تو خدای من هستی؟!!!
آخر آقای شهیدان حسین فاطمه در لحظات آخر، وقتی هیچ امیدی نداشت، و تنها امیدش تو بودی ، سر به خاک گذاشت و عشق بازی خود با تو را به رخ ملائکه کشاند:
خدای من! راضی ام به هرچه تو راضی هستی
.............تسلیم بی چون و چرای دستور تو ام
نمی دانم چرا دانه های مروارید اشک از چشمانم سرازیر شد
نمی دانم چرا اشک نمی گذارد به نوشتنم ادامه دهم
ای اشک! بگذار بگویم و دل خدا را به این عاشق، خوش ببینم
ای اشک! مگر تو یار حسینی که هر وقت یادش می کنم و نامش می آید تو هم می آیی؟؟؟!!!
ای اشک! تو آب کدامین رودخانه ی مهریه ی مادرش زهرایی؟؟!!
بگذرا بگویم از زینب ش
بگذار بگویم از لب تشنه اش
اینجا دیگر خورشید شاهد مستقیم ماجراست
اصلا خورشید! تو بگو
از عاشقی بگو که گلبرگ های وجودش، چه اصغرش چه اکبرش را یک به یک کند و به پای عاشقیش ریخت
از کهکشان بنی هاشم بگو که ستاره هایش و حتی ماهش را برای خدا فدا کرد
ای خورشید از ستاره دنباله دار کاروان اسرا بگو
عشق بازاری بود آنجا
دیگر اشکم نمی گذارد .....

همین تربت پاك شهیدان است كه تا قیامت مزار عاشقان و عارفان و دلسوختگان و دارالشفای آزادگان خواهد بود.

عرفان;189831 نوشت:
خورشید

گرم و و ملایم بر گونه هایم می نشست
تشعشع زرد رنگ خورشید را می گویم
تازه دمیده بود و همچو نوزادی دست و پا می زد
داشت همه را بیدار می کرد
برای فعالیت و حیاتی دوباره بلند شید
آواز بلبلان نغمه خوان و صدای چک چک قطرات آب بر سنگ نشان از تاثیر گذاری او بود
خورشید چه بخواهد چه نخواهد دیگران از او نور استفاده می کنند و گرمای مهربانی می گیرند
بخواهد یا نه، فرشته زندگی بخش است
می بینیدش آرام و متین در وسط آسمان جلونمایی می کند؟
از لحظه ای که با آمدنش به آسمان زینت می دهد نمی ایستد تا اینکه برود
انگار نغمه ای بر لب دارد؟!
گوش بدهید شاید بشنوید
صدای او به نغمه و آواز هم روح می دهد!!!
اگر چند لحظه دیگر سکوت کنم پیام آوازش را خواهم فهمید
چه دلرباست آواز خوانیش!!!
مگر چه می گوید؟!
آخر آتش زندگی را در اجاق خانه ی وجود همه روشن کرده
بچه گنجشک ها منتظر غذایی اند که پدر و مادرشان به لانه می آورند
باد با برگ ها در حال بازیست و از این طرف به آن طرف می بردشان
ماهی ها هم بیدار شدند و دوباره لب به ذکری که نمی دانم چیست؟ گشوده اند
فقط می دانم تا به شب این ذکر را عاشقانه می گویند و لحظه ای هم غفلت نمی کنند
پیله ی پروانه ها در حال باز شدند و نوید رنگین بال پروانه های پر محبت خدا را به ما می دهند
شما می دانید چه خبر است؟!
گلهای آبی و زرد و قرمز شروع به باز شدن کردند برای شروع چیزی می گویند:
بسم الرب الشهداء و الصدیقین
ارغوانی آسمان با آمدن خورشید از سر سجاده نماز شب ش بر می خیزد
می گویم : نکند خورشید خالق اینهاست؟؟؟!!!
قبل از اینکه بیاید همه انگار که مرده باشند و حال که آمده زنده شده اند
خورشید به اینها چه گفته که همه را به گروه سرودی تبدیل نموده و دسته جمعی می خوانند:
الله جمیل و یحب جمال
الرحمان علّم القرءان خلق الانسان علّمه البیان ...
بله همه می خوانند
پیر و مرادم علی می گفت : سنگ ها هم جزو آواز دهندگان این گروه اند
به نظرتان او سرود سنگ ها را شنیده است؟
راستی متوجه شدید خورشید ما را هم بیدار کرده؟ بهتر است بگویم زنده کرده؟
از ما می خواهد هر یک تک خوان این گروه عاشق آن معشوق حقیقی باشیم
شما در وصف خدا چه می خوانید؟
چقدر زیباست!!!
گوش می دهید؟
خود خورشید هم می خواند

خدایا!
چقدر عاشق داری!!!!
ما را جزو عاشقانت قرار ده
یادمان بده که چه بخوانیم
شهید همچو خورشید است
نه، خورشید همچو شهید است
معلم عشق خورشید شهید بوده
خورشید سلام ما را به استادت می رسانی؟
فهمیدم فهمیدم :
خورشید! تو هر روز به شوق دیدن شهدا از خانه ات بیرون می آیی؟
شاید هم می خواستی پا جا پای آنها بگذاری؟!!
آنها همه را همیشه یاد اله مهربان می انداختند و می خواندند:
خدایا! چه افتخاری از این بالاتر که بنده تو هستم و چه عزتی از این بالاتر که تو خدای من هستی؟!!!
آخر آقای شهیدان حسین فاطمه در لحظات آخر، وقتی هیچ امیدی نداشت، و تنها امیدش تو بودی ، سر به خاک گذاشت و عشق بازی خود با تو را به رخ ملائکه کشاند:
خدای من! راضی ام به هرچه تو راضی هستی
.............تسلیم بی چون و چرای دستور تو ام
نمی دانم چرا دانه های مروارید اشک از چشمانم سرازیر شد
نمی دانم چرا اشک نمی گذارد به نوشتنم ادامه دهم
ای اشک! بگذار بگویم و دل خدا را به این عاشق، خوش ببینم
ای اشک! مگر تو یار حسینی که هر وقت یادش می کنم و نامش می آید تو هم می آیی؟؟؟!!!
ای اشک! تو آب کدامین رودخانه ی مهریه ی مادرش زهرایی؟؟!!
بگذرا بگویم از زینب ش
بگذار بگویم از لب تشنه اش
اینجا دیگر خورشید شاهد مستقیم ماجراست
اصلا خورشید! تو بگو
از عاشقی بگو که گلبرگ های وجودش، چه اصغرش چه اکبرش را یک به یک کند و به پای عاشقیش ریخت
از کهکشان بنی هاشم بگو که ستاره هایش و حتی ماهش را برای خدا فدا کرد
ای خورشید از ستاره دنباله دار کاروان اسرا بگو
عشق بازاری بود آنجا
دیگر اشکم نمی گذارد .....


استاد شما که آتیش میزنید به دل آدم با دلنوشته هاتون:geryeh::geryeh::geryeh::geryeh::geryeh:

دعا کنید که ما هم ، هم رنگ دلنوشته های شما بشیم.:geryeh::geryeh::geryeh::geryeh::geryeh:

سلام به خدای مهربون...
اصلا" خدا مگه میشه صفات تو رو شمرد؟
تو خیلی خوبی...
ما به همین کلمه خوب بودن تمام صفات تو رو خلاصه می کنیم...

خدایا ...
گاهی که خواب شهدا رو می بینم...
حتی بعضی اوقات که می دونم از من راضی نیستن و تو خوابم بمن اخم می کنن یا گاهی اوقات که خیلی با من تو خواب خوب رفتار می کنن
تا چند روز حالم خوبه...
ولی خدا میشه همیشه همینجور باشه...
ولی یادته من خیلی گناه کارم ... ولی وقتی از تو درخواست می کنم فلان ساعت بیدار شم چون کار دارم
در عین ناباوری منو بیدار می کنی...
خدای خوبم...
تا اینجای زندگیم ... همین لحظه نفس کشیدنم رو مدیون رفقای شهیدم هستم...
خدایا خیلی ازشون دورم...
یه ماهه که نرفتم دیدنشون... خودت که می دونی چه قولی بهشون دادم..
تا اون قول رو عملی نکنم نمی رم...
خدا تو که همه کاره ای ....
می دونم بهم گفتی تا تلاش نکنی خبری نیست...
باشه ... ولی همین اول راه موندم...
دستم رو بگیر...
از دست گناهام اینقدر زمین خوردم... ببین سر زانوهام سیاهه...
توانی واسم نمونده...
غیر تو چه کسی دستم رو بگیره...

خدایا عاقبتم رو ختم بخیر کنه... شفاعت همه خوبان درگاهت رو نصیبم کن...
خدایا از روز جزا خیلی می ترسم...
این شبا قبل خواب که قرآن می خونم...
چرا اینقدر تو آیات کتابت همش از قیامت و جهنم و بهشت می گی؟
من می ترسم...
ولی خیلی تلنگر خوبی بمن می زنه...
خدایا از وقتی با رفقای شهیدم آشنا شدم...
رک بگم
آدم تر شدم...
خودم و اطرافیانم اینو می گن...
خدایا ممنونم...
خدایا میشه مام یه روز سرباز امام زمانمون بشیم...
خیلی دوستش دارم...
همیشه هروفت غروب جمعه میشه...
چقدر خودمون نفرین می کنم
که ای کاش پروندم دست امامم نیفته که از دست گناهام هی باید غصه بخوره...
آخه واسه من؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
واسه چی؟
امام زمان عج ای امام خوبی ها ...
دعام کن... مثل همیشه محتاج دعا تم...

به لطف یک نگاهه خود شهیدم کن
شهیدم کن به راه خود شهیدم کن...

:Sham:نميدانم چرا؟...:Sham:
شورشعروعشقي دارم..
ازدرون دل ميخوانم...
كه شده است پاييز اين چهره ي من.. ...
گرم است يرگ هاي زردمژه هايم.....صداي خش خش برگهاي پاييزي چشمانم....
همگي آهنگ فراق ميخوانند
بذر انتظار بر دلم ميكارند...
نميدانم چرا؟...
گونه هايم،دشت زردي شده است..
اين نگاهم جاذب هواي سردي شده است...
پلك هايم ابر بازي ميكنند...
نمي دانم چرا؟....
خورشيد چهره ام پيدانيست...
مي برند ابرها نور مردمك هاي مرا...
روح بي برگم قدم ميزند روي گونه هايم...آه، گاهي ميدود،ندارد آرام وقرار...
گاهي، با نگاه هاي خدا مي رود اوج...
بي خروش وبا صدا...
گاهي آرام مي زند موج...
ميان درياهايم....
ناز مي اندازد خورشيد...
غروب ترين،مرواريد هاي سرخ را...
از چشمك هاي آسمانش،آه...
مژه را به هم مي زند،ابرهاي سياه...
مي بارد سيلابي ازباران غم...مينشيند بر آن جوجه ساري درهم...
باران غم مي بارد و مي بارد..
بذرانتظار در دلم مي كارد..
ساحلي در كارنيست..
درغمم،چون
توشه ايي دربارنيست...اما..
قناري دلم ازديدارش مي نوشد..
تاروپودي ازعسل..
آب ها رابه هم مي دوزد..
باز ابرها پلك اندازي مي كنند..با هم عشق بازي ميكنند
غروب سرخ ميكنداشكم را....
آه،تا بردم نامش را..
آتش زد درياي سرخ لب هايم را...
شور شعر و عشقي دارم...غوغا شدم حالا...:Sham:نميدانم چرا..:Sham:

با سلام
خدایا من به تو خدمتی نکردم که ازت چیزی بخوام. اما چون علماء گفته اند که دور باطل است، برای همین اولین خواسته من اینه که به من کمک کنی تا به تو خدمت کنم. بعد از اینکه خدمت کردم حاجت های بعدی رو هم میگم. خدایا خیلی دوست دارم در آغوشت بگیرم

لا حول و لا قوة الا بالله
***************
آیا هیچ گاه در دل شب ، دور از هیاهوی زندگی ، به آسمان پر ستاره نگاه کرده اید؟
و روح شما به عظمت و زیبایی آن مجدوب شده است ؟
این احساس احترام و ستایش به عظمت و زیبایی و اظهار خضوع و تسلیم در برابر خالق آن نیایش نامیده میشود .
نیایش ارتباط قلبی انسان است با ذات عالم هستی
نیایش راز و نیاز درونی انسان است با کمال مطلق
نیایش پرواز انسان است با بسوی پروردگار عالم
نیایش منحصر به انسان نیست ، تمامی موجودات عالم در نیایشی بزرگ شرکت دارند
هر یک به زبان خود خدا را تسبیح میکنند.
شعله شمع خود نیایشی است و سوختن پروانه نیایشی دیگر
خنده معصوم کودک نیایشی است و مهر پاک مادر نیایشی دیگر
نیایش یک سیر روحانی و مکاشفه درونی است که در آن عصاره وجود آدمی میجوشد ، میسوزد ، بروح تبدیل میشود به فراخنای عالم هستی بالا میرود و در وجود کل حل میشود .
آدمی قلب دارد که مرکز احساس عرفانی و ارتباط با کانون نامرئی حیات و درک زیبایی است .
این قلب با محصولات عقل سیراب نمیشود ، نیایش لطیف ترین و عمیق ترین نیاز فطری قلب است .
هنگام نیایش پرده ضخیم عالم محسوسات از روی قلب به کنار میرود و مشعل فروزان روح آدمی نور افشانی میکند .
نیایش آرامش ضمیر میاورد ، نفس را تصفیه میکند روح را انبساط میدهد ایجاد نشاط میکند و ظرفیت وجود انسان را از کمال مطلق لبریز مینماید.
در میان نیایش ها نیایش عشاق شور دیگری دارد.
در میان عشاق عالم نیز علی جایگاهی خاص دارد
علی مظهر عشق و انسانیت آنچنان عاشقانه راز و نیاز میکند که دل آدم آب میشود
آنهمه قدرت و شجاعت با آنهمه خضوع و بندگی ، آنهمه شور و شوق با آنهمه ترس لز فراق....
راستی که مافوق طاقت بشری است
اگر پیرزنی ضعیف که قدم به دروازه مرگ نهاده از ترس و وحشت در مقابل خدا تضرع کند چندان تعجب آور نیست ولی آنجا که قدرتمند ترین و بی نیاز ترین مرد روزگاراز شب تا به صبح خاضعانه راز و نیاز میکند قابل فهم بشری نیست
علی میگوید : خدایا ، من بخاطر ترس از جهنمت ترا نمیپرستم ، به بهشت تو نیز طمعی ندارم ، تو شایسته پرستشی و محرک من فقط عشق به توست
علی تاجر پیشه نبود که با خدای خود معامله کند و در ازای عشق پاداشی بخواهد
عشق شیرازه حیات و هستی او بود و بدون عشق نمیتوانست زنده بماند.

شهید مصطفی چمران

الهی اگر چه درویشم،ولی داراتر از من کیست؟که تو دارایی منی!
الهی به سوی تو آمده ام به حق خودت مرا به من برنگردانی
الهی چون در تو نگرم از آنچه خوانده ام شرم دارم
الهی وقتی بیدار شدم که هنگام خوابیدن است
الهی به حق عزت و جلالت درگذر از خطاهایم.

جز یاد تو دل به هرچه بستم توبه
بی ذکر تو هر جای نشستم توبه
در حضرت تو توبه شکستم توبه
این توبه که صد بار شکستم توبه


مهتاب


می گفت: شب تاريك و سياه است



چشم، متنفراز شب است چون نمی تواند ببيند



دل، در شب آرام نيست چون از شب می ترسد



عقل، خسته است و اصلا نمی خواهد دلیل آوری كند



برای همين همه می خوابند



اما من می گويم : بيا يك شب بيدار بمانيم و بيشتر شب را بشناسيم



شب چه موقع می آيد؟



وقتی خورشيد از آسمان می رود؟



وقتی كار های مردم تمام می شود و يا از کار روزانه خسته می گردند؟!



شايد شب وقتی می آيد كه ساعت ها می گويند؟!



برایت می گويم:



شب وقتی می آيد كه ماهِ زيبا و با وقار می آيد و با تمام شكوه و آرامش اش خورشيد را شرمنده ی بزرگواريش می كند و با مهربانی جای او می نشیند



و نور آرامش بخش مهتاب همه جا را فرا می گيرد



وقتی ماه می آيد همه آرام می شوند



از کار دست می کشیم و ماه می شود معلم کلاس درس شب و همه ما شاگردانش



ماه است که لباس شب را بر تن آسمان می کند



کلاس درس ، آماده تدریس ماه است



اولین درس او



ماه : عزیزانم! « گذشت » ، بهترین خصلتیست که می توانیم کسب کنیم



چرا "گذشت" اولین درس ماه است؟!!!



تعجب کردید!؟



باز هم هست



سخاوت و بخشندگی دومین درس اوست



این دو دیگر چرا ؟!



وقتی ماه می آید خورشید می رود



آسمان قاب و ماه می شود ، تصویرش



اما وقتی که ستاره ها هم خود را در چهار چوب این قاب قرار می دهند ماه گذشت می کند و هیچ نمی گوید



حتی سخاوتمندیش باعث می گردد نور خود را کم بتابد تا آنها هم دیده شوند



می دانید چرا مردم هر چه که زیباست به ماه تشبیه می کنند؟



بخاطر همین سخاوت و بخشندگی اوست



مردم نمی دانند که چرا خدا ماه را اینقدر عزیزِ خلقش کرده



اما بگویم: خدا هر که را بخواهد عزیز می کند



ماه خود خواه نیست



نه اینکه می گذارد ستاره ها و سیاره ها، خود نمایی کنند بلکه آنها را کنار خود جای می دهد



و دست به زیر ستاره ها می برد و آنها را با شادی به دور سر خود می گرداند



ابری ، گوشه بالش را بر رخ ماه انداخته ، مثل اینکه دارد از روی ماه تبرک می جوید



ماه و ابر با هم زیبا شده اند، ابر زینت ماه و ماه مشتاق ابر



انگار خدا قلموی خود را به رنگ ابری آغشته کرده و کم رنگ و ملایم بر گونه ماه کشیده است



چهره ماه را نگاه کنید



با دقت که می نگری ، ماه مثل آئینه ایست که سعی دارد شکل خدا را به ما نشان دهد



آخر تمام وجودش خداست



کلامش ، نگاهش ، رفتش ، آمدش ، فکر و ذکرش ، شده خدا



پس این رنگ مهتابی خداست در رخ او ؟؟؟!!!



شب پره ها با اینکه چشمان ضعیفی دارند اما برای شنیدن نوای مناجاتی او بیرون می آیند



جیرجیرک ها شب را خلوتی برای عاشقی کردن با معبود می دانند



نیمه های شب است و شبنم همچو اشک شوقی از مژگان و گونه ی گلبرگ ها پایین می آیند



نسیم ملایم وزیدن دارد و آهسته کنار گوش درختان "ربّنا .... یاربّنا" می گوید



سکوت است اما سکوتی معنا دار



عارفان گفته اند: ذکر سکوت از بهترین روشها برای مناجات است



و شاید هم سکوت برای شنیدن نجوای دل ماه است



حتی درندگان هم برای شنیدن نوای دل نشین داوودی ماه شب ها نمی خوابند، چون از اجداد خود شنیده اند داوود نبی چنان مناجات می کرد که حتی سنگ ها و کوه ها و درختان هم به نجوی با خدا در می آمدند



دریا در شب مَد دارد



چرا ؟!



نه به خاطر اینکه ماه جاذبه دارد



می خواهد پیشانیش را به زمین برساند تا به خدا سجده کند



کار هر شب ش است



او هم درس گرفته یِ کلاس ماه است



شب تاب ها برای اینکه انجمن دلدادگان خدا را روشن کنند، شب ها نور می دهند



بال های کوچک شان تا به صبح خسته می شود



برکه ی پر از آب سعی دارد عکس ماه را در خود ، نگاه دارد



آخر او دیده که ماه جلوه ای از رخ خداست



ماه در کلاس درس از استادش برای شاگردان می گوید:



عزیزانم ! استاد و پیر و مرادم؛ علی ، عاشق بی مثال رحمان متعال بود



معرفت و شناختش از پروردگار ، او را بی تاب عروج کرده بود



برای اصحابش می گفت: متقی کسیست که اگر امر پروردگارش به ماندن نبود ، هرآئینه قفس سینه را می گشود و همچو مرغکی می پرید



گاه با کمیل درد دل می کرد



از بی معرفتی دنیا می گفت



از ضعف بال ها که نمی توانند ما را به نوک قله ی عشق برسانند می گفت



گاه در نخلستان با چاه شکوی می کرد



گاه به صحرا راز دل می گفت



به قدری مهربان بود که نقش اسب را بازی می کرد تا دل طفلی را شاد کند



وقتی یتیمی را می دید مروارید اشک برگونه هایش می غلتید



همو که شیر بیشه رزمگاه بود



همو که قدرتمندان دشمن را بر زمین ذلت کوبیده بود



همو که ذولفقارش مَثََل قوم شده بود



همو که فرماندارش را به جرم همنشینی با ثروتمندان و بی اعتنایی به فقرا عزل نموده بود



همو که علمش از زمین فراتر رفته بود و آسمان را در نظرش کوچک جلوه می داد



مناجات



نغمه و نوا



و عشق بازی اش با معبود بین مردم معروف بود



ابودرداء شاهد شب هایی بود که لذت وصل معشوق هوش از سر علی برده بود



ماه دیده بود که شب هنگام، دستان علی به دامان درگاه خدایش می رسید



زهرا ی مطهره ، دیگر می دانست که علی اش ، شیدای سرمست کیست؟



سلمان ، بوذر و مقداد نجوای او را دوست داشتند



مرد بود



- ای مرد ! دستانت را سر پناه ما کن -



ماه شاهد همه اینها بوده



گوش فرا دهید ، کلاس درس ادامه دارد



ببینیدش نام علی را که می برد



همچو دریا ، خروشان می شود



همچو عقاب ، بلند پرواز میدان عشق الهی می گردد



همچو کودکی در آغوش مادر احساس امنیت می کند



اما نه ، نگاه کنید ، چرا به یک باره منقلب شد؟!!!



چرا رنگش به سرخی خون گرایید؟!



چرا طوفانی شد؟!



چرا ابر را به صورت کشید و پنهان شد؟!



شاید دوباره یاد آن شبی افتاده که شب خداحافظی با علی بود



فراقی تلخ



آن شبی که علی به ماه و دریایی از ستارگان نگاه می کرد و دلش به حال شیعیان که بدون او تنها می مانند ، می سوخت



آن شب ماه توانسته بود در چشمان علی نگاه کند



چه چشمان زیبایی!!!



همانند کهکشانی بزرگ و بی انتها !!!



اما غمی در آن چشمان موج می زد



غمی که جز علی کسی طاقت تحملش را نداشت



ولی نه کمی هم شادی



بیایید بپرسیم چه غمی؟ چه شادی ؟



گمانم چون داشت به دیدار فاطمه اش می رفت شاد بود !!!



ماه: عزیزانم ! آن شب من شاه جمله خلقت را از علی شنیدم



وقتی ضربتی بر سرش خورد که ضامن دیدار او با معشوقش بود



وقتی حس کرد سالهای بی تابی و دل تنگی به پایان رسیده است



زمانی که جبرئیل؛ فرشته نورانی وحی آمد و گفت : علی ! خدا می گوید : بیا



با شادمانی و غروری خواص فریاد زد:




به خدای کعبه رستگار شدم



............................................................عرفان




خدایا کمکم کن تا انتظاری که تو ازم داری رو عمل کنم

امشب فضاي اسك دين توي هرپنجره كه من ميزنم معنوي شده....

حرف ازامام علي هميشه قلب هاروميسوزونه..

الان من باقلب سوختم چي كار كنم؛جناب عرفان؟
نگيدآقا..نگيدازامام علي...
ازچيزهايي كه قلبهانميتونن تحمل كنندخواهش مي كنم نگيد..

نقل قول:
شب وقتی می آيد كه ماه زيبا و با وقار می آيد و با تمام شكوه و آرامش ش خورشيد را شرمنده ی بزرگواريش می كند و با مهربانی جای او را می نشیند


اگه ماه اینه، پس چرا این همه صداش می کنیم نمیاد؟

گدا شدن به درب خانه دوست ،قصه دیدن اوست
وگر نه نان شب را هر گدایی دارد.

خدایا سلام!
دلم خیلی گرفته ،چند وقته که دلم گرفته،به کمکت نیاز دارم.
خدایا آرومم کن!

سلام خدا جون.
بر احوالات ما آگاهی.توفیق عنایت فرما تا از تو جدا نشوم.

لا حول و لا قوة الا بالله
***************
جناب عرفان با اجازتون ميخوام چند جمله به اين متن قشنگتون اضافه كنم

عرفان;191846 نوشت:

ماه شاهد همه اینها بوده




آري ماه شاهد همه اينها بوده
نگاه كن اينجا ، اين گوشه از زمين چقدر روشن است به گمانم جايي آتش گرفته
در خانه اي ميسوزد ولي چه كسي پشت آن در است ؟
نكند ...
زبانم لال ، ماه تو پر پر شدن دليل خلقت را ديدي
گره دستان علي را ديدي و شمشيري كه بر گلوي حيدريش گذاشته اند
ولي چرا كسي اينجا نيست ؟ پس كجايند سلمان ها ؟ پس كجايند ميثم ها ؟
ماه تو همه اينها را تنها ديدي

نگاه كن اين گوشه از زمين ، ماهي ميبينم از تو زيباتر ، به گمانم قمر بني هاشم است ولي اين وقت شب جلو در حسن چه ميكند ؟
باد پچ پچ كنان خبر آورده كه حسن در منزل خود نيز در امان نيست عباس براي پاسداري اينجا ايستاده
به عباس بگو راحت باشد كسي از اين در وارد نميشود دشمن خوديست

اين سمت از زمين چه خبر است ؟چقدر نگين شكسته
چرا صورت اين دختر بچه از رنگ شب سياهتر است نكند كتك خورده ؟ پس پدرش كجاست ؟ اين كاروان در اين وقت شب بدون مرد اينجا چه ميكند ؟
نگاه كن پير زني چقدر زيبا نشسته نماز ميخواند
صبر كن ببينم ، چقدر قيافه او آشناست نكند او زينب است ؟ پس چرا انقدر خميده است ؟ نكند داغ ديده ؟ ولي چه داغي او را تا به اين حد شكسته است ؟
ماه تو همه اينها را ديدي ؟
نكند بخاطر همين رخت عزا پوشيدي ؟
واي بر تو ، تو همه اينها را ديدي و ساكت نشستي ؟


و ایوب اذ نادی ربه انی مسنی الضر وانت ارحم الرحمین.
خدایا من که ایوب نیستم.خسته شدم.یک کمی استراحت بده!
التماس دعا از همه دوستان

گاهی دل بی تابی میکند و تا آن چه در خود دارد را به نحوی ظهور ندهد نمی آرمد. گاهی خود را به در و دیوار میکوبد تا کلمه ای از دارائیهایش را بیرون بریزد و این اقتضای اوست. حال شیر مرد میخواهد تا راز دلش را به هیچ صورتی ظهور ندهد.و بی تابیهایش را با کسی در میان نگزارد.
مرد را صد سال عم و خال او
در نیابند هیچ از احوال او
نفس اماره انسانی بزرگترین دشمن هر انسانی است. امان از این دشمن. امان از این دشمن. امان.
پناه میبریم به خدا از بازیگری ها و فریب های او.
گاهی این نفس، انسان را در جهت تحصیل علم یاری میدهد و او را به فراگیری دانش دل خوش مینماید. انسان غافل بدبخت ،هم شاد است که در جهت رضای دوست گام میزند. کم کم که چیزکی آموخت میگوید حال بروم زکات دانش خود را بدهم. این انسان بیچاره با تاسیس کلاس و مکتب و سایت و وبلاگ و به صورت حضوری و تلفنی
و اینرنتی به زکات دهی مشغول میشود.
از انچه که اموخته به خلق الله یاد میدهد. ساعت ها بر سر مسائل دینی سخن میراند و دل خوش است که اهل دین و در لباس اهل دین است.
هر گرفتار مضطر ساده لوحی را که گیر آورد شکار میکند و او را میخواهد به گمان غلط خودش به راه راست هدایت نماید.
اما نمیداند تمام این افعال کار و برنامه نفس پلید اوست.
میبینید بسیاری از این به اصطلاح مذهبیون را. ساعت ها در اینترنت در قالب سایت های گفت و گو و چت دم از دین و دیانت میزنند و ساعت ها مباحث فقهی و فلسفی و
عرفانی را با آب و تاب برای دیگران بازگو میکنند.
میبینید تا دو جلسه حرف از عرفان شنیده خیال میکند استاد سیر و سلوک شده است و به شاگرد پروری و دادن دستور العمل سیر و سلوکی رو می اورد. و اگر به او اعتراض
کنی میگوید من به وظیفه خود عمل میکنم. اگر من نکنم پس که بکند.؟
میبینیم افراد به اصطلاح مذهبی عالم نما را که ساعت ها با دختران ساده لوح احمق هم کلام میشوند و آن ها را به صراط مستقیم دعوت میکنند.ساعت ها با ان ها بحث
میکنند. ابتدا در قالب دین و مذهب. کم کم هم که اوضاع مساعد تر شد و خوب تور خود را انداختند ،حرفهای نفسانی خود به خود رو میشود. و این نفس به ظرافت ان ها را پیش میبرد تا جایی که ان دو را به گناهان نا بخشودنی می اندازد و چون این رابطه نفاسنی و گناه محض بوده بعدا هم جدا میشوند و هر کدام میروند پی زندگی خفت بار
خویش، انگار نه انگار . روز از نو و روزی از نو.
میبینیم این تازه به دوران رسیده هایی را که در اینترنت کلاس درس تشکیل میدهند و برای انسان های بد بخت تر از خود اخلاق و عرفان تدریس میکنند در صورتی که خود
تهی از آنند.
میبینیم که دستور نماز شب ها میدهند در صورتی که خود یک نماز شب مقبول نخوانده اند.چه ذکر ها و عبادت ها و برنامه هایی...
شاید خودشان هم از ابتدا تصور میکردند در سیر و سلوک اند اما...
آه از این نفس. امان از این نفس.
میبینیم چه دامن هایی را همین کثافت های مذهبی نما لکه دار میکنند. میبینیم چه چشمانی را اشک بار میکنند. میبینیم چه جنایت هایی را به بار می آورند.و بدتر این که میبینیم
چه احمق هایی ان ها را استاد و مرشد میدانند.
استاد صمدی آملی نقل میفرمودند شخصی کلاس عرفان تشکیل داد و در ان جا به چند ده نفر زن تجاوز نمود. ایا به زور تجاوز نمود؟ یا ان احمق های بد بخت خودشان با
کمال میل تن به این کار دادند و به ان کار افتخار میکردند و ان را توفیق می انگاشتند؟
آه از این نفس. بهتر بگویم اه از این جهالت. الجهل ام الخبائث.
امان از این نفس پلید و کثیف.
روزی با شخصی برای زیارت حضرت علامه حسن زاده املی به روستای ایرا رفتیم. بدون وقت قبلی و بدون هماهنگی. رفتیم تا اگر توفیق شد و اقا برای قدم زدن بیرون امد

دقایقی چهره ایشان را ببینیم و باز گردیم. ما را چه به زیارت چهره اقا.
به حمد الله اقا از منزل بیرون امدند و ما با ایشان سلام و احوال پرسی نمودیم. ایشان به راه افتادند و کمی که از ما فاصله گرفتند شخصی گوشی خود را در اورد و مشغول فیلم
گرفتن شد. اقا هم پشتش به ما بود. داماد حضرتشان از مقابل می امد. وقتی این صحنه را دید برآشفت و به ان فیلمبردار تشر زد و گفت اقا نسبت به فیلم حساس است. ایا از
ایشان اجازه گرفته ای.
اقا هم که در عوالم دیگری سیر میکردند برگشتند و نگاهی به ما انداختند. به دامادشان فرمودند اقا جان. رهایشان کنید. اینها با من کاری ندارند. بفرمایید.

آری. ما با اقا کاری نداشتیم. ما برای اقا نرفتیم. ما برای هوای نفس خودمان به ان جا رفتیم. تا بگوییم اری ما هم علامه ذو الفنون را دیدیم. تا ما هم پز بدهیم و خود را مرتبط با ایشان جا بزنیم. تا ما هم دنیای خود را تامین کنیم. تف به این دنیا. تف به این نفس.
خاک بر سر اهل دنیا.
خاک بر سر جویندگان دنیا. از این دنیای دنی چه میخواهیم؟ از اطاعت نفس پلید چه عایدمان شده؟
اه که نه دنیا به دست اورده ایم و نه اخرت.
اه که هر چه از علم اموختیم جهل بود و هر چه از اعمال اندوختیم بی حاصل.
مرد باشیم و دم از دین نزنیم. مرد باشیم دم از خدا نزنیم . مرد باشیم و به اسم دین هر جنایتی را نکنیم. مرد باشیم و اگر دم از دین زدیم دینی عمل کنیم. خدایی عمل کنیم.
الهی عمل کنیم.
روزی شخصی برای زیارت حضرت علامه رفتند.عرض کرد اقا جان گناه کاریم و ... اقا به سرعت با تشر حرفش را قطع نمودند و فرمودند چیه گناه گناه میکنی. چرا
حرف گناه میزنی. ؟؟چه حقی داری حرفش را میزنی؟
تا مدت ها این جمله را درک نمیکردم. اما الان که غرق در گناهم ان را درک میکنم. انسان به جایی میرسد که از گناه متنفر میشود. حتی حاضر نیست نامش را بشنود. اری
الان به قدر خودم این جمله را درک میکنم. اما تفاوت شخصی مانند علامه با من میدانید در چیست؟
او پاک و طاهر است و از گناه تنفر دارد و من در باتلاق گناه غوطه ورم و اسیر دست نفس خویشم.و میبینیم گناه چه به روزم می اورد و در عین حال مرتکب ان میشوم.و
چون میدانم چه میکند از ان متنفرم اما چه تنفری که ان را در اغوش هم میفشارم.
اری نفس اینگونه است. انسان به جایی میرسد که میداند کار بد است و از ان کار بدش می اید ، اما ان را مرتکب میشود.
در کربلا شخصی به دنبال یکی از دختران ابا عبد الله میدوید. ان دختر با گریه از دستش فرار میکرد.ان مرد میخواست جواهرات ان دختر را از او بدزدد. دختر که خود را اسیر
دست ان پلید دید به او گفت ایا میدانی ما اهل بیت پیامبریم؟ ان مرد پست به گریه افتاد و گفت اری میدانم. گفت پس چرا اینکار را میکنی؟ او گفت اگر من نکنم دیگری
میکند.
تف به این نفس پلید که انسان را به نیستی میکشاند.
میداند که ان ها اهل بیت اند. و میداند گناه کار است. و برای عمل نا بخشودنی خویش اشک میریزد. اما باز هم مرتکبش میشود.
بنگریم و ببینیم چه بسیارند یزیدیانی که در اطراف مایند. و افسوس که خود را از ان میبینم.
یا الله اغثنی. یا الله یا الله یا الله

سيد مجتبي
http://goftomanedini.com/showthread.php?t=46928&p=328361#post328361

خدایا
خدایا
ساده می گم
خدایا کمک
گاوم زاییده

خدايا
به من صبر عطا کن تا بتوانم
انتظار نعمتهايت را بکشم
خدايا به من عشق نازل کن تا بتوانم
به بندهايت عشق بورزم
خدايا به چشمانم اشک فراوان هديه کن
تا بتوانم براي جلب رضايت تو
شب ها را تا صبح گريه کنم

آمدم امشب دهی برمن پناه
رو سپیدی کن عطا بر رو سیاه
آمدم تا که سبک بارم کنی
لحظه ای لایق به دیدارم کنی
آمدم از نو مسلمانم کنی
سائل رفتار سلمانم کنی
آمدم شاید کمی بهتر شوم
در صداقت پیرو بوذر شوم
موضوع قفل شده است