تصاویر دیدنی::: نماز در هیچ مكانی فراموش نمی شود...

تب‌های اولیه

272 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

سلام
خدا رو شکر که این مسلمون اینقدر شجاعتش رو داره که جایی که باید نماز بخوونه تعارف نمی کنه. میایسته و نمازش رو می خوونه. چند درصد ما ها اینطوری هستیم و اینقدر جرائت داریم و روش رو داریم؟
من خودم یه دفعه کسی رو دیدم که از رستوران یه هتل اومده بود بیرون و دم غروب آفتاب نمازش داشت قضا میشد، بهش گفتم خب دم در هتل هستی برو بگو می خوام نماز بخوونم. بهم گفت: نه آخه روم نمی شه. گفتم چرا؟؟ گفت: آخه الان از رستورانش اومدم بیرون. روم نمیشه برم بهشون بگم که می خوام نماز بخوونم.

ممکنه برای خیلی از ماها این توجیه منطقی نباشه اما اون دقیقا با این توجیه و اینکه روی این کار رو نداره ف وایتاد تا نمازش قضا شد.
این قضیه مربوط به خیلی سال پیش هست اما برای من درس بزرگی داشت.

یه مورد دیگه که الان به یادم اومد و از مورد قبل دردناک تره. وقتی بود که هواپیما داشت از مکه به سمت ایران می اوومد. وقت نماز صبح بود. باورتون میشه که یه عده اصلا بلند نشدند برای نماز یه تلاشی بکنند!!!! جای افسوس داشت.
یکی شون خیلی باحال بود، خواب بود، بیدار شد یه کم دور و برش رو نگاه کرد . دید سخته. گفت قضاش رو می خوونم!! گرفت خوابید دوباره!
دوستان ممکنه الان بخندید یا باور نکنید اما شاید یه روز خدا همه ما رو برای اینکه بفهمیم آیا واقعا نگهدار نمازمون هستیم یا نه امتحان کنه.
برای هم آرزوی قبولی در امتحان های الهی رو دارم.
برای هم دعا کنیم


بسم الله الرحمن الرحیم

در موقع نماز طواف خانه خدا تعطیل است.کار شما چه طور؟؟
:Gig:




برای دیدن آلبوم این تصاویر اینجاکلیک کنید.
منبع

بسم الله الرحمن الرحیم


فکرم همه‌جا هست، ولی پیش خدا نیست
سجاده زردوز که محراب دعا نیست

گفتند سر سجده کجا رفته حواست؟
اندیشه سیال من ـ ای دوست ـ کجا نیست؟!

از شدت اخلاص من عالم شده حیران
تعریف نباشد، ابداً قصد ریا نیست!

از کمیتِ کار ، که هر روز سه وعده
از کیفیتش نیز همین بس که قضا نیست

یک‌ذره فقط کُندتر از سرعت نور است
هر رکعتِ من حائز عنوان جهانی‌ست!

این سجده سهو است؟ و یا رکعت آخر؟
چندی‌ست که این حافظه در خدمت ما نیست

ای دلبر من! تا غم وام است و تورم
محراب به یاد خم ابروی شما نیست

بی‌دغدغه یک سجده راحت نتوان کرد
تا فکر من از قسط عقب‌مانده جدا نیست

از بس‌که پی نیم ‌وجب نان حلالیم
در سجده ما رونق اگر هست، صفا نیست

به به، چه نمازی‌ست! همین است که گویند
راه شعرا دور ز راه عرفا نیست

تصویر بزرگتر ، کلیک روی عکس

:Gol:

الله اکبر لا اله الّا الله

بسم الله الرحمن الرحیم

نماز در برف


گرفته شده از متن خبر:
http://www.askdin.com/post180017-316.html


روی شیشه مغازه برگه‌ای چسبونده شده بود که با دیدنش دنیایی از شادی و دنیایی از غم رو دلم نشست.

به گزارش شمال نویسنده وبلاگ «سرباز غریب» در آخرین پست وبلاگش نوشت:

چند وقت پیش تو شهر داشتم دور می‌زدم. موقع اذان مغرب بود. دیدم یه مغازه درش بسته است. روی شیشه مغازه برگه‌ای چسبونده شده بود که با دیدنش دنیایی از شادی و دنیایی از غم رو دلم نشست.

شادی بخاطر اینکه از دیدن چنین برگه‌ای لذت بردم و تو دلم چندیدن بار به صاحب مغازه احسنت گفتم. غم بخاطر اینکه متاسفانه این تصویر کمیاب‌ترین عکس در وی‌ترین مغازه‌های ایران است.
منبع:شمال نیوز
نقل قول ما


نماز در زمین فوتبال

بسم الله الرحمن الرحیم

گفتم: «بچه الان چه وقت نماز خواندنه؟»

گفت: «از كجا معلوم دیگه وقت كنم.» توی آن هیری بیری شروع كرد به نماز خواندن.

السلام علیكم و رحمه الله و بركاته را كه گفت، یك خمپاره آمد و بردش مهمانی...


نماز پدر شهید در گلزار شهدا

صلوات;183325 نوشت:
اندازه اين تصوير تغيير داده شده است براي نمايش اندازه واقعي كليك نماييد .

سلام

این عکس خیلی زیبا است


بسم الله الرحمن الرحیم


بسم الله الرحمن الرحیم


نزدیک طلوع آفتاب بود و نماز داشت قضا میشد.
نگران به همدیگه نگاه کردیم .

مگه تو این برهوت آبادی هست که بشه توش نماز خوند .

داخل اتوبوس هنوز تاریک بود.صدای ضعیف اهنگ هایده یا مهستی یا از این جور اهنگا از جلو میومد. اکثر مسافرا خواب بودن ولی ما هممون بیدار بودیم .

با همفکری بچه ها که یک چهارم اتوبوس رو تشکیل میدادیم ، از جام بلند شدم .

قلبم یه کم تند میزد. رک بگم از برخورد راننده میترسیدم ولی این اعتقاد من بود و به نطرم آدم باید برای عقیدش بجنگه . وگرنه زندگی معنی نداره .

با این اندیشه عمیق صدامو با دوتا سرفه صاف کردم و با صدای واضح و همراه با ادب و احترام گفتم:

ببخشید اقای راننده ، نماز صبح داره غذا میشه. لطف میکنین یه جایی همین کنارا بایستید تا ما نمازمونو بخونیم؟

راننده بر خلاف اکثر راننده ها که تو ذهن من و شما ادمهای درشت هیکل و سیبیلو هستن که بین دو تا دکمه پیرنشون در قسمت شکم همیشه بازه ،یه مرد 40 تا 50 ساله لاغر سیگاری بود. از تو آینه یه نگاهی چپ چپی به من کرد که قلبم افتاد تو معدم.

گفت یه ساعت دیگه میرسیم. همونجا نماز بخونین.
- اونوقت دیگه نماز قضا میشه .
- خب قضاشو بخونین.
از این جوابش یه کم عصبی شدم ولی سعی کردم خودمو خونسرد جلوه بدم .یهو یه فکری به نظرم رسید بدون فکر کردن به عواقبش بی اختیار گفتم:
- پس خیلی ممنون ما پیاده میشیم.

بچه ها که انتظار شنیدن چنین حرفیو از من نداشتن ، چشاشون گرد شد .
مسافرا از این گفتگو بیدار شدن .
یکی گفت : خانوم یه ساعت دیگه میرسیم تو همون ترمینال نماز خونه هست.
دومی گفت: ما عجله داریم. میخوایم زودتر برسیم .
سومی: شما که اهل نماز روزه ای نمیدونی اگه 40 تا مسافرو معطل خودت کنی این حق الناسه؟
چهارمی و پنجمی و.....
این بود بمباران فرهنگی و اعتقادی در مقابل اندیشه عمیق من (بهتر بگم ما ) که ترکش هم نصیب ما شد .

دوستم چادرمو کشید که یعنی بشین .

یعنی من باید بیخیال میشدم .
من که اگه یه روز نمازصبحم به خاطر خواب موندن قضا میشد غصه میخوردم، حالا باید با چشم باز طلوع افتابو میدیدم و هیچی نمیگفتم؟

یعنی همه اون اندیشه های عمیق و عقیده و مبارزه کردن همه کشک؟

نه
من ننشستم.
راننده که اون همه طرفدار رو دیده بود با یه نیشخندی بهم گفت :
خانوم بشین گازشو میگیرم تا زودتر برسیم .

من ننشستم .
وضو داشتم .
یه ربع دیگه نماز قضا میشد.
با صدای محکم تر گفتم : آقا من پیاده میشم .
این دفعه دیگه من فقط خودم بودم که میخواستم پیاده بشم .

پچ پچ مسافرا رو میشنیدم .
1. بابا یه دو رکعت که چیزی نیست . نگه دار نمازشو بخونه خب .
2. عجب کله شقیه . به خاطر خودش میخواد این همه ملتو معطل کنه .
3. اینا چقدر غدن . فکر میکنن الان 10 سال پیشه که هر چی دوست داشتن میگفتن و همون باید میشد .
4. 5. و...

راننده دید بیخیال بشو نیستم . زد رو ترمز .
یه دفعه به خودم اومدم :
هی خله اینجا وسط بیابونه .
اگه بذاره بره میخوای چیکار کنی؟ (قصد راننده دقیقا همین بود )
تا شهر 1 ساعت راهه .

یه کم دست و پام شل شد .
ولی اگه سرم میرفت از حرفم عقب نشینی نمیکردم .
چون حق با من بود.

با گامهای استوار و محکم رفتم پایین از روی نوری که از شرق میومد قبله رو حدودا پیدا کردم.
راننده هی گاز میداد.یعنی اینکه دارم میرم . بیا بالا . ولی بیخیال بیخیال بودم .
هر چی میخواست پیش بیاد بیاد
برام مهم نبود.
به شاگردش گفت که درو ببنده .
همین که رفت درو ببنده یکی از دوستام گفت آقا وایستا!!!!!!!!!
اونم پیاده شد .
دوستام همه پیاده شدن و همه شروع کردیم به نماز خوندن.
راننده همچنان میخواست بره که مسافرا نذاشتن .
یکی دو تا شونم اومدن پایین و نماز خوندن .
کلا 5 دقیقه هم طول نکشیده بود .
با افتخار در مقابل چشم غره های مسافران شاکی سوار شدیم و با شادی غیر قابل وصفی به تماشای طلوع افتاب نشستیم.
============================================

خوشتون اومد؟

بماند وقتی رسیدیم به مقصد بچه ها منو حسابی با کتک هاشون شرمنده کردن .:khobam:
هیچکدوم فکرشو نمیکردن که من بگم ما پیاده میشیم.
تو نقشمون این نبود.:Nishkhand:


اللّهم الرزقنا:parandeh:

nakisa;209254 نوشت:
نزدیک طلوع آفتاب بود و نماز داشت قضا میشد.

به نام خدا
عرض سلام ودرود
من و به یاد نماز عجیب دختر بچه انداختید
حتما بخونید:پست 36
http://www.askdin.com/post105873-36.html
موفق باشید

بسم الله الرحمن الرحیم

اقامه نماز در یکی از معابر شهر نیویورک توسط یکی از مسلمانان


مدیر فرهنگی;209347 نوشت:
به نام خدا عرض سلام ودرود من و به یاد نماز عجیب دختر بچه انداختید

سلام
خوندم ولی اینم از شانس ما. رانندهه بچه مثبت نبود و در اصل با خواهش و التماس قضیه حل نمیشد .
تازه بعدشم کسی مارو تشویق نکرد که هیچ ...

داستان زیبایی بود . متشکرم .

سلیلة الزهراء;210030 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم

اقامه نماز در یکی از معابر شهر نیویورک توسط یکی از مسلمانان



ماشـــــــاء الله . احسنتم

[="Red"]مسلمانان بنگلادشی در حال خواندن نماز جمعه روی کشتی

[/]

nakisa;209254 نوشت:
خوشتون اومد؟

ممنون! خیلی لذت بردم! مورد مبتلابهی است!:Gol:
عکسها هم خیلی قشنگند و تاثیرگزار!

nakisa;209254 نوشت:
نزدیک طلوع آفتاب بود و نماز داشت قضا میشد.
نگران به همدیگه نگاه کردیم .

مگه تو این برهوت آبادی هست که بشه توش نماز خوند .

داخل اتوبوس هنوز تاریک بود.صدای ضعیف اهنگ هایده یا مهستی یا از این جور اهنگا از جلو میومد. اکثر مسافرا خواب بودن ولی ما هممون بیدار بودیم .

با همفکری بچه ها که یک چهارم اتوبوس رو تشکیل میدادیم ، از جام بلند شدم .

قلبم یه کم تند میزد. رک بگم از برخورد راننده میترسیدم ولی این اعتقاد من بود و به نطرم آدم باید برای عقیدش بجنگه . وگرنه زندگی معنی نداره .

با این اندیشه عمیق صدامو با دوتا سرفه صاف کردم و با صدای واضح و همراه با ادب و احترام گفتم:

ببخشید اقای راننده ، نماز صبح داره غذا میشه. لطف میکنین یه جایی همین کنارا بایستید تا ما نمازمونو بخونیم؟

راننده بر خلاف اکثر راننده ها که تو ذهن من و شما ادمهای درشت هیکل و سیبیلو هستن که بین دو تا دکمه پیرنشون در قسمت شکم همیشه بازه ،یه مرد 40 تا 50 ساله لاغر سیگاری بود. از تو آینه یه نگاهی چپ چپی به من کرد که قلبم افتاد تو معدم.

گفت یه ساعت دیگه میرسیم. همونجا نماز بخونین.
- اونوقت دیگه نماز قضا میشه .
- خب قضاشو بخونین.
از این جوابش یه کم عصبی شدم ولی سعی کردم خودمو خونسرد جلوه بدم .یهو یه فکری به نظرم رسید بدون فکر کردن به عواقبش بی اختیار گفتم:
- پس خیلی ممنون ما پیاده میشیم.

بچه ها که انتظار شنیدن چنین حرفیو از من نداشتن ، چشاشون گرد شد .
مسافرا از این گفتگو بیدار شدن .
یکی گفت : خانوم یه ساعت دیگه میرسیم تو همون ترمینال نماز خونه هست.
دومی گفت: ما عجله داریم. میخوایم زودتر برسیم .
سومی: شما که اهل نماز روزه ای نمیدونی اگه 40 تا مسافرو معطل خودت کنی این حق الناسه؟
چهارمی و پنجمی و.....
این بود بمباران فرهنگی و اعتقادی در مقابل اندیشه عمیق من (بهتر بگم ما ) که ترکش هم نصیب ما شد .

دوستم چادرمو کشید که یعنی بشین .

یعنی من باید بیخیال میشدم .
من که اگه یه روز نمازصبحم به خاطر خواب موندن قضا میشد غصه میخوردم، حالا باید با چشم باز طلوع افتابو میدیدم و هیچی نمیگفتم؟

یعنی همه اون اندیشه های عمیق و عقیده و مبارزه کردن همه کشک؟

نه
من ننشستم.
راننده که اون همه طرفدار رو دیده بود با یه نیشخندی بهم گفت :
خانوم بشین گازشو میگیرم تا زودتر برسیم .

من ننشستم .
وضو داشتم .
یه ربع دیگه نماز قضا میشد.
با صدای محکم تر گفتم : آقا من پیاده میشم .
این دفعه دیگه من فقط خودم بودم که میخواستم پیاده بشم .

پچ پچ مسافرا رو میشنیدم .
1. بابا یه دو رکعت که چیزی نیست . نگه دار نمازشو بخونه خب .
2. عجب کله شقیه . به خاطر خودش میخواد این همه ملتو معطل کنه .
3. اینا چقدر غدن . فکر میکنن الان 10 سال پیشه که هر چی دوست داشتن میگفتن و همون باید میشد .
4. 5. و...

راننده دید بیخیال بشو نیستم . زد رو ترمز .
یه دفعه به خودم اومدم :
هی خله اینجا وسط بیابونه .
اگه بذاره بره میخوای چیکار کنی؟ (قصد راننده دقیقا همین بود )
تا شهر 1 ساعت راهه .

یه کم دست و پام شل شد .
ولی اگه سرم میرفت از حرفم عقب نشینی نمیکردم .
چون حق با من بود.

با گامهای استوار و محکم رفتم پایین از روی نوری که از شرق میومد قبله رو حدودا پیدا کردم.
راننده هی گاز میداد.یعنی اینکه دارم میرم . بیا بالا . ولی بیخیال بیخیال بودم .
هر چی میخواست پیش بیاد بیاد
برام مهم نبود.
به شاگردش گفت که درو ببنده .
همین که رفت درو ببنده یکی از دوستام گفت آقا وایستا!!!!!!!!!
اونم پیاده شد .
دوستام همه پیاده شدن و همه شروع کردیم به نماز خوندن.
راننده همچنان میخواست بره که مسافرا نذاشتن .
یکی دو تا شونم اومدن پایین و نماز خوندن .
کلا 5 دقیقه هم طول نکشیده بود .
با افتخار در مقابل چشم غره های مسافران شاکی سوار شدیم و با شادی غیر قابل وصفی به تماشای طلوع افتاب نشستیم.
============================================

خوشتون اومد؟

بماند وقتی رسیدیم به مقصد بچه ها منو حسابی با کتک هاشون شرمنده کردن .:khobam:
هیچکدوم فکرشو نمیکردن که من بگم ما پیاده میشیم.
تو نقشمون این نبود.:Nishkhand:

با سلام و احترام

بسیار زیبا بود سرکار نکیسای عزیز
احسنت به این اعتماد به نفس و اعتقاد :Kaf:
درس بسیار زیبایی بود.

خدا خیرتون بده و امیدوارم همیشه در اعتقادات‌تون استوار باشید.

در پناه امام زمان موفق و موید باشید :Gol::Gol::Gol::Gol:

nakisa;209254 نوشت:

خوشتون اومد؟

..............

تو نقشمون این نبود.:nishkhand:

به نام خدا

الله اكبر

ممنون از كاربر آذر بانو كه باعث شدن من اون پست رو ببينم .
عجب با ايمان هايي تو اين انجمن پيدا ميشن !
من شخصا اعلام ميكنم سه به يك به نفع شما

يا حق

سلام

می گم نکیسا خانم یکم آموزش به ما می دین؟:ok:

سلام

ببخشید

یکم انتراک

با یه سوال فنی لطفا حذف نکنید یه جواب بدید

این کشتی روی خشکیه!؟
[SPOILER]
اگر بله پس چرا رو خشکی نماز نمی خونند؟!:Moteajeb!:[/SPOILER]

سلام علیکم
بله که رو خشکیه نوک کشتی رو زمینه!
حتما این کارو کردن که من عکسشون و سیو کنم بزارم تو تاپیک نماز در هیچ مکانی فراموش نمی شود !:Cheshmak::Moteajeb!:


vahid_barvarz;210293 نوشت:
ممنون از كاربر آذر بانو كه باعث شدن من اون پست رو ببينم . عجب با ايمان هايي تو اين انجمن پيدا ميشن ! من شخصا اعلام ميكنم سه به يك به نفع شما

بابا ایمانمون کجا بود؟ همش ریاست بابا. از جهنم برای شما کارت پستال میفرستم . البته اگه اجازه بدن . :khaneh:

مطمئنم هر اسک دینی جای من بود این کارو میکرد .

این کارمو مدیون پدرم هستم که تا وقتی تو خونش بودم حتی یک بار هم نماز صبحم قضا نشد.

ولی 3 به 1 رو هستم شدید:khandeh!:

nakisa;209254 نوشت:
نزدیک طلوع آفتاب بود و نماز داشت قضا میشد.
نگران به همدیگه نگاه کردیم .

مگه تو این برهوت آبادی هست که بشه توش نماز خوند .

داخل اتوبوس هنوز تاریک بود.صدای ضعیف اهنگ هایده یا مهستی یا از این جور اهنگا از جلو میومد. اکثر مسافرا خواب بودن ولی ما هممون بیدار بودیم .

با همفکری بچه ها که یک چهارم اتوبوس رو تشکیل میدادیم ، از جام بلند شدم .

قلبم یه کم تند میزد. رک بگم از برخورد راننده میترسیدم ولی این اعتقاد من بود و به نطرم آدم باید برای عقیدش بجنگه . وگرنه زندگی معنی نداره .

با این اندیشه عمیق صدامو با دوتا سرفه صاف کردم و با صدای واضح و همراه با ادب و احترام گفتم:

ببخشید اقای راننده ، نماز صبح داره غذا میشه. لطف میکنین یه جایی همین کنارا بایستید تا ما نمازمونو بخونیم؟

راننده بر خلاف اکثر راننده ها که تو ذهن من و شما ادمهای درشت هیکل و سیبیلو هستن که بین دو تا دکمه پیرنشون در قسمت شکم همیشه بازه ،یه مرد 40 تا 50 ساله لاغر سیگاری بود. از تو آینه یه نگاهی چپ چپی به من کرد که قلبم افتاد تو معدم.

گفت یه ساعت دیگه میرسیم. همونجا نماز بخونین.
- اونوقت دیگه نماز قضا میشه .
- خب قضاشو بخونین.
از این جوابش یه کم عصبی شدم ولی سعی کردم خودمو خونسرد جلوه بدم .یهو یه فکری به نظرم رسید بدون فکر کردن به عواقبش بی اختیار گفتم:
- پس خیلی ممنون ما پیاده میشیم.

بچه ها که انتظار شنیدن چنین حرفیو از من نداشتن ، چشاشون گرد شد .
مسافرا از این گفتگو بیدار شدن .
یکی گفت : خانوم یه ساعت دیگه میرسیم تو همون ترمینال نماز خونه هست.
دومی گفت: ما عجله داریم. میخوایم زودتر برسیم .
سومی: شما که اهل نماز روزه ای نمیدونی اگه 40 تا مسافرو معطل خودت کنی این حق الناسه؟
چهارمی و پنجمی و.....
این بود بمباران فرهنگی و اعتقادی در مقابل اندیشه عمیق من (بهتر بگم ما ) که ترکش هم نصیب ما شد .

دوستم چادرمو کشید که یعنی بشین .

یعنی من باید بیخیال میشدم .
من که اگه یه روز نمازصبحم به خاطر خواب موندن قضا میشد غصه میخوردم، حالا باید با چشم باز طلوع افتابو میدیدم و هیچی نمیگفتم؟

یعنی همه اون اندیشه های عمیق و عقیده و مبارزه کردن همه کشک؟

نه
من ننشستم.
راننده که اون همه طرفدار رو دیده بود با یه نیشخندی بهم گفت :
خانوم بشین گازشو میگیرم تا زودتر برسیم .

من ننشستم .
وضو داشتم .
یه ربع دیگه نماز قضا میشد.
با صدای محکم تر گفتم : آقا من پیاده میشم .
این دفعه دیگه من فقط خودم بودم که میخواستم پیاده بشم .

پچ پچ مسافرا رو میشنیدم .
1. بابا یه دو رکعت که چیزی نیست . نگه دار نمازشو بخونه خب .
2. عجب کله شقیه . به خاطر خودش میخواد این همه ملتو معطل کنه .
3. اینا چقدر غدن . فکر میکنن الان 10 سال پیشه که هر چی دوست داشتن میگفتن و همون باید میشد .
4. 5. و...

راننده دید بیخیال بشو نیستم . زد رو ترمز .
یه دفعه به خودم اومدم :
هی خله اینجا وسط بیابونه .
اگه بذاره بره میخوای چیکار کنی؟ (قصد راننده دقیقا همین بود )
تا شهر 1 ساعت راهه .

یه کم دست و پام شل شد .
ولی اگه سرم میرفت از حرفم عقب نشینی نمیکردم .
چون حق با من بود.

با گامهای استوار و محکم رفتم پایین از روی نوری که از شرق میومد قبله رو حدودا پیدا کردم.
راننده هی گاز میداد.یعنی اینکه دارم میرم . بیا بالا . ولی بیخیال بیخیال بودم .
هر چی میخواست پیش بیاد بیاد
برام مهم نبود.
به شاگردش گفت که درو ببنده .
همین که رفت درو ببنده یکی از دوستام گفت آقا وایستا!!!!!!!!!
اونم پیاده شد .
دوستام همه پیاده شدن و همه شروع کردیم به نماز خوندن.
راننده همچنان میخواست بره که مسافرا نذاشتن .
یکی دو تا شونم اومدن پایین و نماز خوندن .
کلا 5 دقیقه هم طول نکشیده بود .
با افتخار در مقابل چشم غره های مسافران شاکی سوار شدیم و با شادی غیر قابل وصفی به تماشای طلوع افتاب نشستیم.
============================================

خوشتون اومد؟

بماند وقتی رسیدیم به مقصد بچه ها منو حسابی با کتک هاشون شرمنده کردن .:khobam:
هیچکدوم فکرشو نمیکردن که من بگم ما پیاده میشیم.
تو نقشمون این نبود.:Nishkhand:

سلام علیکم؛
آفرین به جرأت شما،مرحبا:Gol:

حق نگهدارتون
التماس دعا


سلام
عرض ادب و احترام
امروز این خاطره زیبا را با گروه برای بیش از 5000 نفر ارسال کردم
با تشکر


اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا مُمْتَحَنَةُ امْتَحَنَكِ الَّذى خَلَقَكِ فَوَجَدَكِ لِمَا امْتَحَنَكِ صابِرَةً
سلام بر تو اى آزمايش شده ، آزمودت آن خدايى كه تو را آفريد پس تو را در آنچه آزمود بردبار يافت


نزدیک طلوع آفتاب بود و نماز داشت قضا میشد.
نگران به همدیگه نگاه کردیم .

مگه تو این برهوت آبادی هست که بشه توش نماز خوند .

داخل اتوبوس هنوز تاریک بود.صدای ضعیف اهنگ هایده یا مهستی یا از این جور اهنگا از جلو میومد. اکثر مسافرا خواب بودن ولی ما هممون بیدار بودیم .

با همفکری بچه ها که یک چهارم اتوبوس رو تشکیل میدادیم ، از جام بلند شدم .

قلبم یه کم تند میزد. رک بگم از برخورد راننده میترسیدم ولی این اعتقاد من بود و به نطرم آدم باید برای عقیدش بجنگه . وگرنه زندگی معنی نداره .

با این اندیشه عمیق صدامو با دوتا سرفه صاف کردم و با صدای واضح و همراه با ادب و احترام گفتم:

ببخشید اقای راننده ، نماز صبح داره غذا میشه. لطف میکنین یه جایی همین کنارا بایستید تا ما نمازمونو بخونیم؟

راننده بر خلاف اکثر راننده ها که تو ذهن من و شما ادمهای درشت هیکل و سیبیلو هستن که بین دو تا دکمه پیرنشون در قسمت شکم همیشه بازه ،یه مرد 40 تا 50 ساله لاغر سیگاری بود. از تو آینه یه نگاهی چپ چپی به من کرد که قلبم افتاد تو معدم.

گفت یه ساعت دیگه میرسیم. همونجا نماز بخونین.
- اونوقت دیگه نماز قضا میشه .
- خب قضاشو بخونین.
از این جوابش یه کم عصبی شدم ولی سعی کردم خودمو خونسرد جلوه بدم .یهو یه فکری به نظرم رسید بدون فکر کردن به عواقبش بی اختیار گفتم:
- پس خیلی ممنون ما پیاده میشیم.

بچه ها که انتظار شنیدن چنین حرفیو از من نداشتن ، چشاشون گرد شد .
مسافرا از این گفتگو بیدار شدن .
یکی گفت : خانوم یه ساعت دیگه میرسیم تو همون ترمینال نماز خونه هست.
دومی گفت: ما عجله داریم. میخوایم زودتر برسیم .
سومی: شما که اهل نماز روزه ای نمیدونی اگه 40 تا مسافرو معطل خودت کنی این حق الناسه؟
چهارمی و پنجمی و.....
این بود بمباران فرهنگی و اعتقادی در مقابل اندیشه عمیق من (بهتر بگم ما ) که ترکش هم نصیب ما شد .

دوستم چادرمو کشید که یعنی بشین .

یعنی من باید بیخیال میشدم .
من که اگه یه روز نمازصبحم به خاطر خواب موندن قضا میشد غصه میخوردم، حالا باید با چشم باز طلوع افتابو میدیدم و هیچی نمیگفتم؟

یعنی همه اون اندیشه های عمیق و عقیده و مبارزه کردن همه کشک؟

نه
من ننشستم.
راننده که اون همه طرفدار رو دیده بود با یه نیشخندی بهم گفت :
خانوم بشین گازشو میگیرم تا زودتر برسیم .

من ننشستم .
وضو داشتم .
یه ربع دیگه نماز قضا میشد.
با صدای محکم تر گفتم : آقا من پیاده میشم .
این دفعه دیگه من فقط خودم بودم که میخواستم پیاده بشم .

پچ پچ مسافرا رو میشنیدم .
1. بابا یه دو رکعت که چیزی نیست . نگه دار نمازشو بخونه خب .
2. عجب کله شقیه . به خاطر خودش میخواد این همه ملتو معطل کنه .
3. اینا چقدر غدن . فکر میکنن الان 10 سال پیشه که هر چی دوست داشتن میگفتن و همون باید میشد .
4. 5. و...

راننده دید بیخیال بشو نیستم . زد رو ترمز .
یه دفعه به خودم اومدم :
هی خله اینجا وسط بیابونه .
اگه بذاره بره میخوای چیکار کنی؟ (قصد راننده دقیقا همین بود )
تا شهر 1 ساعت راهه .

یه کم دست و پام شل شد .
ولی اگه سرم میرفت از حرفم عقب نشینی نمیکردم .
چون حق با من بود.

با گامهای استوار و محکم رفتم پایین از روی نوری که از شرق میومد قبله رو حدودا پیدا کردم.
راننده هی گاز میداد.یعنی اینکه دارم میرم . بیا بالا . ولی بیخیال بیخیال بودم .
هر چی میخواست پیش بیاد بیاد
برام مهم نبود.
به شاگردش گفت که درو ببنده .
همین که رفت درو ببنده یکی از دوستام گفت آقا وایستا!!!!!!!!!
اونم پیاده شد .
دوستام همه پیاده شدن و همه شروع کردیم به نماز خوندن.
راننده همچنان میخواست بره که مسافرا نذاشتن .
یکی دو تا شونم اومدن پایین و نماز خوندن .
کلا 5 دقیقه هم طول نکشیده بود .
با افتخار در مقابل چشم غره های مسافران شاکی سوار شدیم و با شادی غیر قابل وصفی به تماشای طلوع افتاب نشستیم.
============================================
خاطره از سرکار نکیسا کاربر انجمن گفتگوی دینی


براي عضويت در گروه کافيست يک ايميل خالي به آدرس زير بزنيد

جهت حمايت از دين و قرآن ، اين مطالب را به دوستانتان فوروارد بفرماييد
منبع مطالب : پايگاه فرهنگي مذهبي گل ليلا
www.Goleleila.com





خطر زبان
امام علی (علیه‌ السلام):
کَمْ مِنْ إنْسانٍ أهْلَکَهُ لِسانٌ.
چه بسیار انسان‌هايی که سخنی (نابجا) هلاکشان کرد.
How many people there existed who were ruined by a statement!غررالحکم و دررالکلم، ص 329

[=wingdings]n[=M Traffic]نمايش حديث روز در سايت شما




--
دریافت این ايميل به دلیل ثبت نام شما در گروه فرهنگي مذهبي گل ليلا يا معرفي توسط دوستانتان است.

اگر مايل به دريافت ايميلهاي اين گروه نيستيد، برای لغو ثبت نام ، یک ایمیل خالي ارسال کنید به

جهت ارسال مطلب به این گروه، دکمه ارسال مطلب در بالاي صفحه را بزنيد

برای مشاهده صفحه اصلي گروه و ايميلهاي ارسال شده مراجعه کنید به
http://groups.google.com/group/gole-leila?hl=fa?hl=fa

سلام
منم یه چیزی بگم؟
آدم اشکش در می آد از این همه بی .. مردم!
نمی دونم جای خالی رو با چی پر کنم؟ خیالی؟ ادبی؟ اطلاعی؟
آخه باید گفت تو که می گی شیعه هستی نشنیدی امامت فرمود: در اطاعت از فرمان خدا هیچ نافرمانی از مخلوق روا نیست؟
نفهمیدی تا پای حق خدا، اون هم حقی که مرز اسلام و کفره، حق الناسی مطرح نیست؟
اون هم ناسی که دارن برخلاف خدا حکم می دن؟
... برای اون دختر با غیرت!
اینبار هم نمی دونم جای خالی رو با چی پر کنم؟ ولی کاش همه این شهامت رو داشتن..
چند نفر از دوستام از کربلا برمی گشتن، با هواپیما. موقع نماز صبح تو هواپیما بودن. بعضی ها بلند شدن که نماز بخونن ولی مهمانداره به شدت مخالفت کرد که هواپیما سقوط می کنه..
خطاب به یکی از دوستانم گفت اگر باید بلند می شدین نماز می خوندید روحانی کاروانتون هم باید بلند می شد.
اون معمم هم سرجاش راحت نشسته بود! انگار نه انگار مثلا حرفش حجته اینجا! انگار نه انگار نمازش قضا میشه! و این یعنی اشتباه دوبله، چون هم خودش نمازش قضا می شد هم با نماد اسلام، یه جوری نشون می داد که انگار بقیه دارن اشتباه می کنن که نماز می خونن!!!!!
دوست من هم خیلی راحت خطاب به مهمانداره گفت: اون غلط می کنه!
البته از این چشمه ها زیاد دیدیم از این معمم! کلا عمامه به سرش زیادی بود.
چند روز پیش هم توی قطار وقتی هوا روشن شده بود برای نماز نگه داشت. نمازهای دیگه هم دیر می ایستاد.
رفتیم با رییس قطار صحبت کردیم. می گفت نماز خونه نداریم! بعضی جاها هست که اگر نگه داریم یه قطار دیگه باید خیلی دیروقت برای نماز بایسته..
یعنی مملکت شیعه باید وسائل نقلیه اش موقعی بایستند یا برنامه حرکتشون جوری باشه که نماز ها قضا بشه؟
یعنی این همه پارک و استخری که می سازن از نمازخونه های بین راهی واجب تره؟
تو کشور ما باید نیم ساعت به نیم ساعت مسجد باشه..
***
برای پست بالا صلوات کم بود. خیییییییییییلی خوشم اومد از کار اون دختر..
به این می گن اقامه حق!

یه نکته ای هم اضافه کنم:
خانم هایی که چادر و پوشیه دارید:
آقایونی که لباس روحانیت یا ظاهر افراد دیندار رو دارید:
بیایید اینجور وقتا اول از همه بلند بشیم و فارغ از جنسیت، مردانه از دین دفاع کنیم..
برای رضای خدا محکم روی حرفمون - که حقه- بایستیم..
نکنه با یه ظاهر مذهبی، ما هم جزو کسانی باشیم که به دین بی اعتنایی می کنن و مثل اون معممی که بالا نوشتم - حیفم می اد اسم روحانی رو روش بزارم، قداست این اسم بالاست - جوری رفتار کنیم که مردم بر اساس رفتار ما حکم به گناه بدهند..
خیلی بده.. اینطوری روز قیامت شرمنده رسول خدا(ص) هستیم.
نزاریم بیشتر از این امر به معروف و نهی از منکر دفن بشه.

بسم الله الرحمن الرحیم

باران☂;213097 نوشت:
چند نفر از دوستام از کربلا برمی گشتن، با هواپیما. موقع نماز صبح تو هواپیما بودن. بعضی ها بلند شدن که نماز بخونن

سلام
متاسفانه اینجور خاطره رو من هم در برگشت از سفر مکه داشتم . برای نماز صبح خیلی وقت نداشتیم اما هیچکس بلند نمیشد نماز بخونه فقط یه کاروان از طلاب در هواپیما بودند که همشون برای نماز بلند شدند اما از کاروان ما من فقط خانواده خودمون رو دیدم + روحانی کاروان و مدیر و.. . انگار نه انگار از مکه بر میگشتند راحت خوابیده بودند...

اولین نماز صبح این سفرمون هم قضا شد . زمانی که با اتوبوس از جده به سمت مدینه میرفتیم راننده اتوبوس که یک عرب مثلا دینداری بود ولی به خاطر بدرفتاری هایی که با ایرانی ها داشت و با وجود اصرارهای ما برای نماز صبح در بین راه اصلا نگه نداشت تا اینکه نمازمون قضا شد و به مسجد شجره رسیدیم :Ghamgin:

چند روز قبل داشتم می رفتم که توی نماز جماعت شرکت کنم

از کنار یک کیوسک نگهبانی گذشتم

این صحنه رو دیدم حیفم اومد که ازش عکس نگیرم

یک سرباز متدین و وظیفه شناس در حال نماز ؛ خدا حفظش کند


بسم الله الرحمن الرحیم


نماز در حرم تخریب شده امام هادی (ع)