يونس بن ظبيان از امام صادق (ع) نقل مىكند كه فرمود:
مردم خداوند را سه گونه عبادت مىكنند: گروهى او را به خاطر رسيدن به ثوابش مىپرستند، اين عبادت حريصان و آن از روى طمع است، و گروهى ديگر او را به خاطر جدايى از آتش (جهنم) مىپرستند، اين عبادت بردگان است و آن از روى هراس است، ولى من خدا را به خاطر دوست داشتن او پرستش مىكنم و اين عبادت كريمان است و آن از روى احساس امنيت است، چون
خداوند مىفرمايد: و آنان از ترس آن روز در امان هستند.
و مىفرمايد: بگو اگر خدا را دوست داريد از من پيروى كنيد تا خدا نيز شما را دوست بدارد و گناهانتان را بيامرزد.
قال رسول اللَّه (ص): يا علىّ هذا الدّين متين فاوغل فيه برفق و لا تبغّض الى نفسك عبادة ربّك.
رسول اكرم به على عليه السّلام فرمود: اسلام دين متقن خداوند است، در آن با مدارا قدم بردار، كارى كن كه دلت بعبادت خداوند بدبين نشود.
عن علىّ (ع): انّ للقلوب اقبالا و ادبارا، فاذا اقبلت فاحملوها على النّوافل و اذا ادبرت فاقتصروا بها على الفرائض
در دلها حالات رغبت و بىرغبتى است، در موقع رغبت بمستحبات اقدام كنيد و در بىرغبتى بواجبات قانع باشيد.
عن ابى عبد اللَّه عليه السّلام قال: لا تكرهوا الى انفسكم العبادة
امام صادق عليه السّلام فرموده است: عبادت خداوند را با وجود خستگى و بىميلى بر خود تحميل ننمائيد
با سلام وعرض ادب
در مورد پند های پیامبر به ابوذر کتابی را خدمتتان معرفی می کنم به نام «ره توشه »از استاد محمد تقی مصباح یزدی که موضوع آن پند های پیامبر اکرم(صل الله علیه وآله ) به ابوذر می باشد .
اولین توصیه حضرت به ابوذر « یا اباذر ؛اعبد الله کانّک تراه ،فان کنت لا تراه فانِّه یراک؛ای ابوذر خدا را چنان پرستش کن که گویا او را می بینی ،زیرا اگر او را نمی بینی او تورا می بیند .»
با سلام وعرض ادب
در مورد پند های پیامبر به ابوذر کتابی را خدمتتان معرفی می کنم به نام «ره توشه »از استاد محمد تقی مصباح یزدی که موضوع آن پند های پیامبر اکرم(صل الله علیه وآله ) به ابوذر می باشد .
اولین توصیه حضرت به ابوذر « یا اباذر ؛اعبد الله کانّک تراه ،فان کنت لا تراه فانِّه یراک؛ای ابوذر خدا را چنان پرستش کن که گویا او را می بینی ،زیرا اگر او را نمی بینی او تورا می بیند .»
با سلام خدمت شما دوست عزیز
ممنونم از اینکه در تاپیک شرکت کردید و لطف کردید و این کتاب گرانبها رو معرفی کردید.
در مورد این حدیث توی تاپیک 2 بار تا حالا صحبت شده .
که یکیشون هم صفحه ی قبل هستش می تونید مطالعه بفرمایید.
يا أباذر
، إنّكم في ممرّ اللّيل والنّهار في آجال منقُوصة،
وأعمال محفوظة والموتُ يأتي بغتة،
ومن يزرع خيراً يوشك أن يحصد
خيراً ومن يزرع شرّاً يوشك أن يحصد
ندامة و لكلّ زارع مثل مازرع.
اى ابوذر،
به راستى كه شما آدميان در بستر شب و روز هستيد
با عمرهايى كوتاه و محدود و اعمالى كه در نزد خداى متعال معلوم است
و ناگهان مرگ گريبانتان را خواهد گرفت.
هركس در اين دنيا خير و خوبى كاشت كند،
به زودى خير و راحتى برداشت خواهد كرد
و هر كس شرّ و پليدى بكارد به زودى ندامت و پشيمانى درو خواهد نمود.
چرا كه حاصل هر زراعتى چيزى جز آنچه كه كاشته شده، نيست.
با عمرهايى كوتاه و محدود و اعمالى كه در نزد خداى متعال معلوم است
و ناگهان مرگ گريبانتان را خواهد گرفت.
هركس در اين دنيا خير و خوبى كاشت كند،
به زودى خير و راحتى برداشت خواهد كرد
و هر كس شرّ و پليدى بكارد به زودى ندامت و پشيمانى درو خواهد نمود.
چرا كه حاصل هر زراعتى چيزى جز آنچه كه كاشته شده، نيست.
حضرت رسول(صلى الله عليه وآله وسلم) در ادامه فرمايش خود مى فرمايند: انسان در چنين مجرايى از گذر زمان قرار دارد، در حالى كه تمامى اعمالش نيز بر صفحه روزگار ثبت مى گردد به گونه اى كه نه فراموش مى شود و نه مورد غفلت قرار مى گيرد.
ريز و درشت اعمال آدمى گرچه موقتاً از ذهن انسان پاك مى شود، اما وجود واقعى آنها از صفحه روزگار محو نخواهد شد و همه محفوظ خواهند ماند و سرمايه دادگاه عدل الهى براى محاكمه انسان خواهد بود. حركت ادامه مى يابد تا اين كه پنجه هاى پرتوان مرگ، وجود دنيايى آدمى را مى فشرد «الموت يأتي بغتةً».
انسان به واسطه مرگ براى حضور در دادگاه رسيدگى به اعمالش جلب مى شود؛ در دادگاهى كه تمامى كردار، رفتار و انديشه هاى انسان در آن به عنوان پرونده مطرح مى شود؛ دادگاهى كه قاضى آن دچار جهل و فراموشى نمى گردد و هيچ چيزى از او پوشيده نمى ماند.
اگر قرار باشد شخصى در دنيا به خاطر اعمال و نيّت هايش و حتى گاهى انديشه هايش محاكمه شود، انتظار، هراس، دلهره و اضطراب، سراسر وجودش را پر خواهد كرد. هميشه در گوشه اى از ذهنش، اين دادگاه جرقه مى زند و حواسش را از هركارى پرت مى كند. هر لحظه در انديشه وقتى است كه دادگاه محاكمه وى آغاز شود، اگر خواب باشد و در حال استراحت، به محض بيدارى اولين چيزى كه به ذهنش جرقه مى زند و خود را نشان مى دهد، انديشه دادگاه اوست. مرتب از خود مى پرسد دادگاهش چه زمانى آغاز مى شود و مأمور جلب چه زمانى ودر چه حالى به سراغش خواهد آمد. به هنگام غذا خوردن، مزه تلخ انتظار و دلهره، طعم لذت بخش غذا را از بين مى برد. اگر با رفقاى خود سرگرم تفريح و خنده باشد، على رغم لبخندى كه بر لب دارد، غمى سياه و اضطرابى سخت، مُدام گوشه اى از قلبش را به درد مى آورد. شادى هايش ظاهرى و خنده هايش موقتى است. اين اوضاع كسى است كه مى خواهد در دادگاه دنيا محاكمه شود. چگونه است كه همگان به سوى دادگاه آخرت پيش مى روند، اما خندان و شادان و بى غم و اندوه جلوه مى كنند؟! آيا چيزى به جز غفلت باعث اين شادى هاست؟ همه انسان ها به نحوى در غفلت هستند و فقط درجه غفلت در آنها متفاوت است.
گناه در نظر مؤمن،
بسان سنگ بزرگى است كه بالاى سر او قرار دارد
و هر لحظه ممكن است بر سر او بيفتد،
اما در نظر كافر،
همچون مگسى است كه از نوك بينيش عبور كرده باشد.
امام سجاد(عليه السلام) حكايت مفصلى نقل فرموده اند كه خلاصه آن اين است:
عده اى باكشتى مسافرت مى كردند، ناگهان دريا طوفانى شد و كشتى و تمامى سرنشينان آن غرق شدند،
به جز يك زن جوان كه به وسيله يك تخته خود را از طوفان نجات داد و به جزيره اى بزرگ و پر جمعيت رسانيد.
در جزيره، جوان فاسقى بر حسب اتفاق با آن زن برخورد كرد. با ديدن زن جوان، ميل شهوانيش تحريك شد
و [چون آن زن بسيار زيبا بود] از او پرسيد انسانى يا جن؟
زن، خسته و ترسيده از حادثه اى كه بر او و همراهانش گذشته بود پاسخ داد انسان هستم.
جوان به قصد انجام زنا به او نزديك شد. ناگهان ديد، زن به شدت مى لرزد. از او پرسيد چرا بدنت مى لرزد؟
زن گفت مى ترسم. جوان گفت از چه كسى مى ترسى؟ غير از من و تو كه كسى در اين جا نيست.
زن به آسمان اشاره كرد و گفت از خداوند متعال مى ترسم. در اين هنگام، جوان منقلب شد.
«الكلام إذا خرج من القلب، وقع على القلب؛ سخن كه از دل برآيد، لاجرم بر دل نشيند».
كلام زن، در او اثر كرد. بالاخره دست از زن كشيد و در حالى كه او را ترك مى كرد گفت:
تو بدون آن كه گناهى مرتكب شوى، تا اين حد ترسيدى، پس واى به حال من كه گناه كار هستم و مى خواستم به تو دست درازى كنم!
جرقه هاى معرفت در وجود مردى كه تا ديروز لااُبالى بود، شعله ور گرديد و توبه كرد.
در راه بازگشت به راهبى برخورد. باهم همراه شدند. راهب كه از سوزندگى آفتاب به ستوه آمده بود.
خطاب به جوان گفت: بيا دعا كنيم، تا خدا ابرى برايمان بفرستد تا زير سايه آن، راهمان را ادامه دهيم.
جوان كه از كردار خود شرمنده و خجل بود، پاسخ داد: من آلوده ام و دعايم فايده اى ندارد،
از آن گذشته روى دعا كردن ندارم و در مقابل خدا شرمنده هستم. راهب گفت:
پس من دعا مى كنم و تو فقط آمين بگو. راهب رو به آسمان كرد و گفت: خداوندا، ما بنده هاى تو هستيم،
ابرى برايمان بفرست كه از اين آفتاب سوزان نجات يابيم.
جوان نيز آمين گفت، ناگهان ابرى پيدا شد و بالاى سر آن دو نفر قرار گرفت.
آنها نيز در پناه سايه ابر به راه خود ادامه دادند تا به يك دو راهى رسيدند كه در آن جا راهشان از همديگر جدا مى شد.
با هم خداحافظى كردند، جوان به سويى رفت و راهب به سوى ديگر، اما ابر به همراه جوان حركت كرد و راهب زير آفتاب ماند.
راهب فهميد آنچه باعث آمدن ابر شد، آمين جوان بوده است،
نزد او آمد و پرسيد تو كه هستى كه خدا اين مقام را به تو داده است؟ او هم جريان خويش را تعريف كرد.
راهب گفت: خدا اين مقام را به جهت توبه و خوف از معصيت خدا، به تو عنايت كرده است.
خداوند اين گونه بر بندگان گناه كار خويش منّت مى نهد و به آنها ترحم مى كند،
ارتباطى را كه به واسطه سال ها گناه و عصيان قطع شده بود،
با يك توبه چند ثانيه اى وصل مى نمايد و بنده عاصى را به درگاه خويش راه مى دهد.
امام سجاد(عليه السلام) حكايت مفصلى نقل فرموده اند(2) كه خلاصه آن اين است:
عده اى باكشتى مسافرت مى كردند، ناگهان دريا طوفانى شد و كشتى و تمامى سرنشينان آن غرق شدند،
به جز يك زن جوان كه به وسيله يك تخته خود را از طوفان نجات داد و به جزيره اى بزرگ و پر جمعيت رسانيد.
در جزيره، جوان فاسقى بر حسب اتفاق با آن زن برخورد كرد. با ديدن زن جوان، ميل شهوانيش تحريك شد
و [چون آن زن بسيار زيبا بود] از او پرسيد انسانى يا جن؟
زن، خسته و ترسيده از حادثه اى كه بر او و همراهانش گذشته بود پاسخ داد انسان هستم.
جوان به قصد انجام زنا به او نزديك شد. ناگهان ديد، زن به شدت مى لرزد. از او پرسيد چرا بدنت مى لرزد؟
زن گفت مى ترسم. جوان گفت از چه كسى مى ترسى؟ غير از من و تو كه كسى در اين جا نيست.
زن به آسمان اشاره كرد و گفت از خداوند متعال مى ترسم. در اين هنگام، جوان منقلب شد.
«الكلام إذا خرج من القلب، وقع على القلب(3)؛ سخن كه از دل برآيد، لاجرم بر دل نشيند».
كلام زن، در او اثر كرد. بالاخره دست از زن كشيد و در حالى كه او را ترك مى كرد گفت:
تو بدون آن كه گناهى مرتكب شوى، تا اين حد ترسيدى، پس واى به حال من كه گناه كار هستم و مى خواستم به تو دست درازى كنم!
جرقه هاى معرفت در وجود مردى كه تا ديروز لااُبالى بود، شعله ور گرديد و توبه كرد.
در راه بازگشت به راهبى برخورد. باهم همراه شدند. راهب كه از سوزندگى آفتاب به ستوه آمده بود.
خطاب به جوان گفت: بيا دعا كنيم، تا خدا ابرى برايمان بفرستد تا زير سايه آن، راهمان را ادامه دهيم.
جوان كه از كردار خود شرمنده و خجل بود، پاسخ داد: من آلوده ام و دعايم فايده اى ندارد،
از آن گذشته روى دعا كردن ندارم و در مقابل خدا شرمنده هستم. راهب گفت:
پس من دعا مى كنم و تو فقط آمين بگو. راهب رو به آسمان كرد و گفت: خداوندا، ما بنده هاى تو هستيم،
ابرى برايمان بفرست كه از اين آفتاب سوزان نجات يابيم.
جوان نيز آمين گفت، ناگهان ابرى پيدا شد و بالاى سر آن دو نفر قرار گرفت.
آنها نيز در پناه سايه ابر به راه خود ادامه دادند تا به يك دو راهى رسيدند كه در آن جا راهشان از همديگر جدا مى شد.
با هم خداحافظى كردند، جوان به سويى رفت و راهب به سوى ديگر، اما ابر به همراه جوان حركت كرد و راهب زير آفتاب ماند.
راهب فهميد آنچه باعث آمدن ابر شد، آمين جوان بوده است،
نزد او آمد و پرسيد تو كه هستى كه خدا اين مقام را به تو داده است؟ او هم جريان خويش را تعريف كرد.
راهب گفت: خدا اين مقام را به جهت توبه و خوف از معصيت خدا، به تو عنايت كرده است.
خداوند اين گونه بر بندگان گناه كار خويش منّت مى نهد و به آنها ترحم مى كند،
ارتباطى را كه به واسطه سال ها گناه و عصيان قطع شده بود،
با يك توبه چند ثانيه اى وصل مى نمايد و بنده عاصى را به درگاه خويش راه مى دهد.
يونس بن ظبيان از امام صادق (ع) نقل مىكند كه فرمود:
مردم خداوند را سه گونه عبادت مىكنند: گروهى او را به خاطر رسيدن به ثوابش مىپرستند، اين عبادت حريصان و آن از روى طمع است، و گروهى ديگر او را به خاطر جدايى از آتش (جهنم) مىپرستند، اين عبادت بردگان است و آن از روى هراس است، ولى من خدا را به خاطر دوست داشتن او پرستش مىكنم و اين عبادت كريمان است و آن از روى احساس امنيت است، چون
خداوند مىفرمايد: و آنان از ترس آن روز در امان هستند.
و مىفرمايد: بگو اگر خدا را دوست داريد از من پيروى كنيد تا خدا نيز شما را دوست بدارد و گناهانتان را بيامرزد.
خصال-ترجمه جعفرى، ج1، ص: 275
لا تكرهوا ... تحميل عبادت
قال رسول اللَّه (ص): يا علىّ هذا الدّين متين فاوغل فيه برفق و لا تبغّض الى نفسك عبادة ربّك.
رسول اكرم به على عليه السّلام فرمود: اسلام دين متقن خداوند است، در آن با مدارا قدم بردار، كارى كن كه دلت بعبادت خداوند بدبين نشود.
عن علىّ (ع): انّ للقلوب اقبالا و ادبارا، فاذا اقبلت فاحملوها على النّوافل و اذا ادبرت فاقتصروا بها على الفرائض
در دلها حالات رغبت و بىرغبتى است، در موقع رغبت بمستحبات اقدام كنيد و در بىرغبتى بواجبات قانع باشيد.
عن ابى عبد اللَّه عليه السّلام قال: لا تكرهوا الى انفسكم العبادة
امام صادق عليه السّلام فرموده است: عبادت خداوند را با وجود خستگى و بىميلى بر خود تحميل ننمائيد
الحديت-روايات تربيتى، ج2، ص: 254
بسیار زیبا بود :Kaf::Kaf::Kaf:
سلام
عالی بود
ممنون از دعوتت :Gol:
رسول اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم)
در اين فراز از كلام خويش در پى معرفى بدترينِ بدها است؛
حضرت مى فرمايد: اى ابوذر، بدترين مردم آن است كه علمش به او سودى نمى رساند
و او نيز از علمش سودى نمى برد؛ انسانى كه بدى ها و خوبى ها را مى شناسد،
ولى باز بدى مى كند و از شناخت خويش بهره اى نمى برد.
روشن است اينگونه افراد كه خود، راه را گُم كرده اند
نمى توانند ديگران را راهنمائى و هدايت كنند.
ای ابوذر
گروهی از بهشتیان از عده ای از اهل دوزخ می پرسند .
شما چگونه اهل آتش و غضب الهی شدید در حالی که ما
با هدایت گری و تعالیمات شما وارد بهشت شدیم ؟!
دوزخیان می گویند : ما دیگران را به خیر و نیکی دعوت می کردیم ،
ولی خود به آن عمل نمی کردیم.
عالم بی عمل به چه ماند؟
زنبور بی عسل
و خداوند در سوره جمعه عالما ن بی عمل را به حمار (همون الاغ خودمون) تشبیه کرده که فقط کتاب حمل می کنند
يا أباذر،
إِنَّ حقوق الله جلَّ ثناؤه أعظم من أن يقوم بها العباد
و إِنّ نعم الله أكثر من أن يحصيها العباد
و لكن أمسوا و أصبحوا تائبين.
اى ابوذر،
همانا حقوق خداوند بزرگتر از آن است
كه بندگان توان اداى آن را داشته باشند.
همانا نعمت هاى خدا بيشتر از آن است
كه بندگان بتوانند آنرا بشمارند،
ولكن هر صبح و شام را با توبه آغاز كنيد.
با سلام وعرض ادب
در مورد پند های پیامبر به ابوذر کتابی را خدمتتان معرفی می کنم به نام «ره توشه »از استاد محمد تقی مصباح یزدی که موضوع آن پند های پیامبر اکرم(صل الله علیه وآله ) به ابوذر می باشد .
اولین توصیه حضرت به ابوذر « یا اباذر ؛اعبد الله کانّک تراه ،فان کنت لا تراه فانِّه یراک ؛ای ابوذر خدا را چنان پرستش کن که گویا او را می بینی ،زیرا اگر او را نمی بینی او تورا می بیند .»
با سلام خدمت شما دوست عزیز
ممنونم از اینکه در تاپیک شرکت کردید و لطف کردید و این کتاب گرانبها رو معرفی کردید.
در مورد این حدیث توی تاپیک 2 بار تا حالا صحبت شده .
که یکیشون هم صفحه ی قبل هستش می تونید مطالعه بفرمایید.
يا أباذر
، إنّكم في ممرّ اللّيل والنّهار في آجال منقُوصة،
وأعمال محفوظة والموتُ يأتي بغتة،
ومن يزرع خيراً يوشك أن يحصد
خيراً ومن يزرع شرّاً يوشك أن يحصد
ندامة و لكلّ زارع مثل مازرع.
اى ابوذر،
به راستى كه شما آدميان در بستر شب و روز هستيد
با عمرهايى كوتاه و محدود و اعمالى كه در نزد خداى متعال معلوم است
و ناگهان مرگ گريبانتان را خواهد گرفت.
هركس در اين دنيا خير و خوبى كاشت كند،
به زودى خير و راحتى برداشت خواهد كرد
و هر كس شرّ و پليدى بكارد به زودى ندامت و پشيمانى درو خواهد نمود.
چرا كه حاصل هر زراعتى چيزى جز آنچه كه كاشته شده، نيست.
حضرت رسول(صلى الله عليه وآله وسلم) در ادامه فرمايش خود مى فرمايند: انسان در چنين مجرايى از گذر زمان قرار دارد، در حالى كه تمامى اعمالش نيز بر صفحه روزگار ثبت مى گردد به گونه اى كه نه فراموش مى شود و نه مورد غفلت قرار مى گيرد.
ريز و درشت اعمال آدمى گرچه موقتاً از ذهن انسان پاك مى شود، اما وجود واقعى آنها از صفحه روزگار محو نخواهد شد و همه محفوظ خواهند ماند و سرمايه دادگاه عدل الهى براى محاكمه انسان خواهد بود. حركت ادامه مى يابد تا اين كه پنجه هاى پرتوان مرگ، وجود دنيايى آدمى را مى فشرد «الموت يأتي بغتةً».
انسان به واسطه مرگ براى حضور در دادگاه رسيدگى به اعمالش جلب مى شود؛ در دادگاهى كه تمامى كردار، رفتار و انديشه هاى انسان در آن به عنوان پرونده مطرح مى شود؛ دادگاهى كه قاضى آن دچار جهل و فراموشى نمى گردد و هيچ چيزى از او پوشيده نمى ماند.
اگر قرار باشد شخصى در دنيا به خاطر اعمال و نيّت هايش و حتى گاهى انديشه هايش محاكمه شود، انتظار، هراس، دلهره و اضطراب، سراسر وجودش را پر خواهد كرد. هميشه در گوشه اى از ذهنش، اين دادگاه جرقه مى زند و حواسش را از هركارى پرت مى كند. هر لحظه در انديشه وقتى است كه دادگاه محاكمه وى آغاز شود، اگر خواب باشد و در حال استراحت، به محض بيدارى اولين چيزى كه به ذهنش جرقه مى زند و خود را نشان مى دهد، انديشه دادگاه اوست. مرتب از خود مى پرسد دادگاهش چه زمانى آغاز مى شود و مأمور جلب چه زمانى ودر چه حالى به سراغش خواهد آمد. به هنگام غذا خوردن، مزه تلخ انتظار و دلهره، طعم لذت بخش غذا را از بين مى برد. اگر با رفقاى خود سرگرم تفريح و خنده باشد، على رغم لبخندى كه بر لب دارد، غمى سياه و اضطرابى سخت، مُدام گوشه اى از قلبش را به درد مى آورد. شادى هايش ظاهرى و خنده هايش موقتى است. اين اوضاع كسى است كه مى خواهد در دادگاه دنيا محاكمه شود. چگونه است كه همگان به سوى دادگاه آخرت پيش مى روند، اما خندان و شادان و بى غم و اندوه جلوه مى كنند؟! آيا چيزى به جز غفلت باعث اين شادى هاست؟ همه انسان ها به نحوى در غفلت هستند و فقط درجه غفلت در آنها متفاوت است.
يا أباذر،
إنّ المؤمن ليرى ذنبه كأنّه تحت صخرة يخاف أن تقع عليه،
وإنّ الكافر ليرى ذنبه كأنّه ذباب مرَّ على أنفه.
اى ابوذر،
گناه در نظر مؤمن،
بسان سنگ بزرگى است كه بالاى سر او قرار دارد
و هر لحظه ممكن است بر سر او بيفتد،
اما در نظر كافر،
همچون مگسى است كه از نوك بينيش عبور كرده باشد.
خداوندا من و خانوده ام را جزء مومنين قرار ده.
الهي آمين
امام سجاد(عليه السلام) حكايت مفصلى نقل فرموده اند كه خلاصه آن اين است:
عده اى باكشتى مسافرت مى كردند، ناگهان دريا طوفانى شد و كشتى و تمامى سرنشينان آن غرق شدند،
به جز يك زن جوان كه به وسيله يك تخته خود را از طوفان نجات داد و به جزيره اى بزرگ و پر جمعيت رسانيد.
در جزيره، جوان فاسقى بر حسب اتفاق با آن زن برخورد كرد. با ديدن زن جوان، ميل شهوانيش تحريك شد
و [چون آن زن بسيار زيبا بود] از او پرسيد انسانى يا جن؟
زن، خسته و ترسيده از حادثه اى كه بر او و همراهانش گذشته بود پاسخ داد انسان هستم.
جوان به قصد انجام زنا به او نزديك شد. ناگهان ديد، زن به شدت مى لرزد. از او پرسيد چرا بدنت مى لرزد؟
زن گفت مى ترسم. جوان گفت از چه كسى مى ترسى؟ غير از من و تو كه كسى در اين جا نيست.
زن به آسمان اشاره كرد و گفت از خداوند متعال مى ترسم. در اين هنگام، جوان منقلب شد.
«الكلام إذا خرج من القلب، وقع على القلب؛ سخن كه از دل برآيد، لاجرم بر دل نشيند».
كلام زن، در او اثر كرد. بالاخره دست از زن كشيد و در حالى كه او را ترك مى كرد گفت:
تو بدون آن كه گناهى مرتكب شوى، تا اين حد ترسيدى، پس واى به حال من كه گناه كار هستم و مى خواستم به تو دست درازى كنم!
جرقه هاى معرفت در وجود مردى كه تا ديروز لااُبالى بود، شعله ور گرديد و توبه كرد.
در راه بازگشت به راهبى برخورد. باهم همراه شدند. راهب كه از سوزندگى آفتاب به ستوه آمده بود.
خطاب به جوان گفت: بيا دعا كنيم، تا خدا ابرى برايمان بفرستد تا زير سايه آن، راهمان را ادامه دهيم.
جوان كه از كردار خود شرمنده و خجل بود، پاسخ داد: من آلوده ام و دعايم فايده اى ندارد،
از آن گذشته روى دعا كردن ندارم و در مقابل خدا شرمنده هستم. راهب گفت:
پس من دعا مى كنم و تو فقط آمين بگو. راهب رو به آسمان كرد و گفت: خداوندا، ما بنده هاى تو هستيم،
ابرى برايمان بفرست كه از اين آفتاب سوزان نجات يابيم.
جوان نيز آمين گفت، ناگهان ابرى پيدا شد و بالاى سر آن دو نفر قرار گرفت.
آنها نيز در پناه سايه ابر به راه خود ادامه دادند تا به يك دو راهى رسيدند كه در آن جا راهشان از همديگر جدا مى شد.
با هم خداحافظى كردند، جوان به سويى رفت و راهب به سوى ديگر، اما ابر به همراه جوان حركت كرد و راهب زير آفتاب ماند.
راهب فهميد آنچه باعث آمدن ابر شد، آمين جوان بوده است،
نزد او آمد و پرسيد تو كه هستى كه خدا اين مقام را به تو داده است؟ او هم جريان خويش را تعريف كرد.
راهب گفت: خدا اين مقام را به جهت توبه و خوف از معصيت خدا، به تو عنايت كرده است.
خداوند اين گونه بر بندگان گناه كار خويش منّت مى نهد و به آنها ترحم مى كند،
ارتباطى را كه به واسطه سال ها گناه و عصيان قطع شده بود،
با يك توبه چند ثانيه اى وصل مى نمايد و بنده عاصى را به درگاه خويش راه مى دهد.
بنام خدا.
سلام،
خیلی عالی بود،
با سلام
حالا که خوب بود یه حکایت دیگه هم میذاریم:ok:
دو نفر با يكديگر به مجلسى رفته بودند، ناگهان يكى از آنها با حالت خداحافظى به همراهش اشاره اى كرده
و مجلس را ترك نمود، دوستش فكر كرد مشكلى برايش پيش آمده، در نتيجه بعد از مجلس او را ديد و از او پرسيد
چرا مجلس را نيمه كاره ترك كردى، در جواب گفت من با فلان شخص كه در آن مجلس بود
مشكلى داشتم، احتمال دادم بين مجلس آبرو ريزى كند به همين خاطر مجلس را ترك كردم.
احتمال و ترس از آبرو ريزى، او را چنين مضطرب كرده بود كه وادار به ترك مجلس شد. شايد هرگز
اتفاقى برايش نمى افتاد، شايد شخص مقابل وى اصلاً چيزى به رويش نمى آورد، اما همان احتمال،
هر اندازه هم كه ضعيف باشد، او را وادار به ترك مجلس كرد.
اكنون بايد ديد كه اين حالت هراس و واهمه از آبروريزى تا چه حد براى انسان در مقابل خداوند وجود دارد.
يا أباذر،
إنّ نفس المؤمن اَشدّ إرتكاضاً من
الخطيئة من العصفور حين يقذف به في شركِه.
اى ابوذر،
نفس مؤمن به هنگام ارتكاب گناه،
دچار اضطرابى مى شود كه بسيار شديدتر از اضطراب
گنجشكى است كه در تله و دام [صياد] گرفتار شده است.