ادلۀ مشروعیت خلافت ابوبکر از منظر متکلمین اهل سنت
تبهای اولیه
من دارم یه تحقیق انجام می دم راجع به موارد اختلافی شیعه و اهل سنت در رابطه با مبحث خلافت.
چند تا سوال دارم، اگر کسی اطلاعاتی داره یا تا حالا با اهل سنت مناظره کرده لطفا جواب بده.
الان اگر از شیعیان معمولی با اطلاعات کم بپرسیم که برای خلافت امام علی(ع) چه سندی دارن، فورا می گن غدیر و خیلی ها دلیل دیگه ای بلد نیستن.اگر اطلاعاتشون کمی بالاتر باشه آیه ولایت و حدیث وزارت و چند تا سند دیگه هم میارن. اما اکثرا نمی تونن مناظره کنند.
تحقیق من برای شیعیان عادی با اطلاعات کم هستش. کسانی که ممکنه تو مطب دکتر، تاکسی، پارک یا جاهای دیگه با یه سنی یا کسی که معانده برخورد کنند و اگه بحثی پیش بیاد اصلا نتونن دو کلمه از حق امامشون دفاع کنند.
من می خوام بدونم عامه اهل سنت در رابطه با خلافت ابوبکر (و عمر) چه اسنادی رو می آرن؟ مردم عادیشون، نه علما. اطلاعاتشون چقدره و بیشتر با چه مطالبی احتجاج می کنند؟ اونهایی که اطلاعاتشون کمی بالاتره چی؟
مردم عامه سنی نمی تونن آیه نشون بدن و تفسیرش کنند و بگن راجع به ابوبکره، یا حدیث جعلی نشون بدن و سلسله رواییش رو بررسی کنند و نتیجه بگیرند صحیحه. پس به چه مطالبی استناد می کنند؟
من می خوام بدونم عامه اهل سنت در رابطه با خلافت ابوبکر (و عمر) چه اسنادی رو می آرن؟ مردم عادیشون، نه علما.
با سلام و عرض ادب
عامۀ اهل سنت اطلاعاتشان در این زمینه همانند اطلاع عوام شیعه از بحث امامت است اگر پائین تر نباشد.
آنچه در این میان مهم است نظر علمای اهل سنت است که چه استدلالی در بحث خلافت دارند که ان شاءالله به تدریج استدلالات آنها مورد بررسی قرار می گیرد.
ادلۀامامت و خلافت ابوبکر
میر سید شریف جرجانی در کتاب« شرح المواقف» می نویسد:
مقصد چهارم: در مورد امام به حق بعد از رسول اللَّه صلى اللَّه عليه وآله است. امامت طبق اعتقاد ما مخصوص ابوبكر است ولى به اعتقاد شيعه امام به حق پس از پيامبر صلى اللَّه عليه وآله على است.
ما در اين موضوع دو راه ارائه مىنماييم:
1- راه تعيين امام سخن صريح پيامبر صلی الله علیه وآله است.
2- راه تعيين امام اجماع مردم است.
اما درباره امامت بعد از پيامبر سخنى از خدا و رسولش ديده نشده است[1] و اما اجماع نيز بر غير ابوبكر- كه امّت اتفاق كردهاند- نداريم.
فقط بر حقانيّت امامت سه نفر اجماع تحقّق مىيابد: ابوبكر، على و عباس[2] . سپس آن دو نفر [على و عباس] به جهت اينكه مخالفتى با ابوبكر نكردند؛ پس اگر ابوبكر بر حق نبود به طور حتم آنها با او منازعه مىكردند.
بنا بر اين دليل امامت ابوبكر از طريق اجماع، كامل و تمام مىشود.[3]
در اين استدلال اایجی اعتراف می نماید كه كلام صريحى از پيامبر صلى اللَّه عليه وآله در مورد امامت ابوبكر يافت نشده است. از اين رو نخستين دليل بر امامت ابوبكر، همان اجماع و نبودن سخن صريح از رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله است.
نويسنده شرح مقاصد در بحث سوم در راههاى ثبوت امامت مىگويد:
راه تعيين امام يا سخن صريح است، يا اختيار امّت [4]. امّا سخن صريح در حق ابوبكر موجود نيست، ولى او با اتّفاق و اجماع مردم به امامت نصب شده است [5].
پس آشكار شد كه درباره امامت ابوبكر كلام صريحى از پيامبر صلى اللَّه عليه وآله نرسيده و تنها دليل بر امامت او همان اجماع و اتفاق امّت است.
ادامه دارد
[1] . نويسنده شرح مواقف در اين فراز اعتراف مىكند كه هيچ روايتى درباره امامت ابوبكروجود ندارد؛ گرچه ادّعا مىكنند كه براى امامت على عليه السلام نيز هيچ روايتى وجود ندارد.
[2] . منظور اين است كه اين شبهه بين اين سه نفر منحصر مىشود.
[3] . شرح المواقف: 8/ 354. المقصد الرابع في الامام الحق بعد رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم و هو عندنا أبو بكر و عند الشيعة على رضي اللّه عنهما* لنا وجهان* الأول ان طريقه اما النص أو الاجماع) بالبيعة (اما النص فلم يوجد لما سيأتى و أما الاجماع فلم يوجد على غير أبي بكر اتفاقا) من الامة* (الثانى الاجماع) منعقد (على) حقية إمامة (أحد الثلاثة أبي بكر و على و العباس ثم انهما لم ينازعا أبا بكر و لو لم يكن على الحق لنازعاه كما نازع على معاوية لان العادة تقضي بالمنازعة في مثل ذلك و لان ترك المنازعة مع امكانها مخل بالعصمة) اذ هو معصية كبيرة توجب انثلام العصمة (و أنتم توجبونها) في الامام و تجعلونها شرطا لصحة إمامته (لا يقال لا نسلم الامكان) أي امكان منازعتهما أبا بكر (لانا نقول على في غاية الشجاعة) و التصلب في الامور الدينية (و فاطمة مع علو منصبها زوجته و الحسن و الحسين) مع كونهما سبطى رسول اللّه (ولداه و العباس مع علو منصبه معه) فانه (روى انه قال) لعلى (امدد يدك أبايعك حتى يقول الناس بايع عم رسول اللّه ابن عمه فلا يختلف فيك اثنان و الزبير مع شجاعته كان معه حتى قيل انه سل السيف و قال لا أرضي بخلافة أبى بكر و قال أبو سفيان أ رضيتم يا بني عبد مناف ان يلي عليكم تيمى و اللّه لا ملأن الوادي خيلا و رجلا و كرهت الانصار خلافة أبى بكر فقالوا منا أمير و منكم أمير) فدفعهم أبو بكر بما مر من قوله عليه السلام الائمة من قريش (و لو كان على إمامة على نص جلى) كما ادعته الشيعة (لاظهروه قطعا) و لا مكنهم المنازعة جزما (و كيف) لا (و أبو بكر عندهم) أي عند الشيعة (شيخ ضعيف جبان لا مال له و لا رجال و لا شوكة)...
[4] . جالب توجّه اينكه نويسنده كتاب مواقف«عضدالدین ایجی» مىگويد: اجماع، و شارح كتاب مقاصد«میرسید شریف»مىگويد اختيار.در حالی که معناى اين دو واژه متفاوت است .
[5] . شرح المقاصد: 5/ 255.
عدم نص صريح بر خلافت ابوبکر
مشهور اهل سنت معتقدند که نصّ صريح بر خلافت ابوبکر وجود ندارد بلکه برخي اصل وجود نصّ را منکرند، و کلمات آنها بر اين مسأله صراحت دارد. اينک برخي عبارات را نقل ميکنيم:
1 - عبدالقاهر بغدادي ميگويد: «اهل سنت معتقدند که نصّي بر امامت هيچ يک از خلفا به طور خصوص وجود ندارد، بر خلاف قول رافضه که اعتقاد دارند بر امامت علي بن ابي طالب نصّي وجود دارد و بر صحّت آن قطع دارند».[1]
2 - ابوحامد غزالي ميگويد: «رسول خداصلي الله عليه وآله بر هيچ امامي نصّ نکرده است؛ زيرا اگر نصّي بود بايد اولي به ظهور باشد از نصب حضرت بر هر يک از واليان و اميران خود؛ در حالي که نصّي که بر واليان خود داشته بر کسي پوشيده نيست ولي نصّ بر امامان معلوم نيست. و بر فرض که نصّي بوده چگونه بر ما مخفي شده و به دست ما نرسيده است؟ در نتيجه ابوبکر تنها از راه اختيار و بيعت، امام مردم است».[2]
3- تفتازاني نیز در «شرح المقاصد» در بحث امامت ميگويد: «امام به حق بعد از رسول خداصلي الله عليه وآله نزد ما و معتزله و اکثر فرقهها ابوبکر است، ولي نزد شيعه علي است. دليل ما وجوهي است: وجه اوّل - که عمده همين است - اجماع اهل حلّ و عقد بر خلافت اوست».[3]
4- نووي ميگويد: «مسلمانان اجماع دارند بر اينکه خليفه هنگامي که مقدمات و علائم مرگ در او ظاهر شد ميتواند قبل از آن، خليفه معين کند و نيز ميتواند چنين کاري انجام ندهد. اگر ترک کند به پيامبر اقتدا کرده، و اگر انتخاب کند، ابوبکر را مقتداي خود در اين عمل قرار داده است».[4] او نيز در ذيل حديثي ميگويد: «اين حديث دليل بر آن است که پيامبرصلي الله عليه وآله بر خليفهاي نصّ نکرده است و بر اين، اجماع اهل سنت و ديگران است».[5]
5 - ابن کثير ميگويد: «همانا رسول خداصلي الله عليه وآله به طور خصوص بر هيچ کسي از مردم نصّ خاصّي نداشته است نه بر ابوبکر آن گونه که طايفهاي از اهل سنت ميگويند، و نه بر علي، آن گونه که طايفهاي از رافضه ادّعا ميکنند».[6]
مضافاً به اينکه رواياتي در تأييد اين مطلب نقل کردهاند که پيامبرصلي الله عليه وآله نصّي بر خلافت هيچ کس نداشته است:
محدثين اهل سنت به سند خود از عبداللَّه به عمر نقل کردهاند که به عمر گفته شد: آيا کسي را جانشين براي خود قرار نميدهي؟ در جواب گفت: اگر خليفه قرار دهم، کسي خليفه قرار داد که از من بهتر بود؛ يعني ابوبکر، و اگر چنين نکنم باز نيز کسي که از من بهتر بود چنين کرد؛ يعني رسول خداصلي الله عليه وآله...».[7]
از اين عبارات به خوبي استفاده ميشود که بر خلافت ابوبکر نصّ وجود نداشته، و اگر برخي در صدد ذکر ادلهاي نقلي بر خلافت ابوبکر برآمدهاند از باب «الغريق يتشبّث بکل حشيش» است. يعني شخص غريق به هر برگي براي نجات خود تمسک ميکند.
-----------------------------------
[1]. الفرق بين الفرق، ص 349.« ليس من النبى نص على امامة واحد بعينه خلاف قول من زعم من الرافضة انه نص على امامة على رضى الله عنه نصا مقطوعا بصحته».
[2] . قواعد العقائد، ص 226.«أن الإمام الحق بعد رسول الله صلى الله عليه و سلم أبو بكر ثم عمر ثم عثمان ثم علي رضي الله عنهم ولم يكن نص رسول الله صلى الله عليه و سلم على إمام أصلا إذ لو كان لكان أولى بالظهور من نصبه آحاد الولاة والأمراء على الجنود في البلاد ولم يخف ذلك فكيف خفي هذا ؟ وإن ظهر فكيف اندرس حتى لم ينقل إلينا ؟ فلم يكن أبو بكر إماما إلا بالاختيار والبيعة».
[3] . شرح المقاصد، ج 5، ص 264.«المبحث الخامس الامام بعد رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم؛ قال: المبحث الخامس- الإمام (بعد رسول اللّه (صلى اللّه عليه و سلّم) أبو بكر (رضي اللّه عنه). و قالت الشيعة: علي. لنا إجماع أهل الحل و العقد و إن كان من البعض بعض توقف...الحق بعد رسول اللّه (صلى اللّه عليه و سلّم) عندنا و عند المعتزلة و أكثر الفرق، أبو بكر. و عند الشيعة علي (رضي اللّه تعالى عنه). ..لنا وجوه:الأول- و هو العمدة، إجماع أهل الحل و العقد على ذلك».
[4]. صحيح مسلم با شرح نووي، ج 12، ص 205، دار احياء التراث العربي.«أن المسلمين أجمعوا على أن الخليفة إذا حضرته مقدمات الموت وقبل ذلك يجوز له الاستخلاف ويجوز له تركه فإن تركه فقد اقتدى بالنبي صلى الله عليه و سلم في هذا وإلا فقد اقتدى بأبي بكر».
[5][=Times New Roman]. همان.«وفي هذا الحديث دليل أن النبي صلى الله عليه و سلم لم ينص على خليفة».
[=Times New Roman][6][=Times New Roman].البداية و النهاية، چ 5، ص 219.«ومن تأمل ما ذكرناه ظهر له إجماع الصحابة المهاجرين منهم والانصار على تقديم أبي بكر، وظهر برهان قوله عليه السلام: " يأبى الله والمؤمنون إلا أبا بكر ".وظهر له أن رسول الله صلى الله عليه وسلم لم ينص على الخلافة عينا لاحد من الناس، لا لابي بكر كما قد زعمه طائفة من أهل السنة، ولا لعلي كما يقوله طائفة من الرافضة».
[7].صحيح بخاري، باب 51، ح 6792. «حدثنا محمد بن يوسف أخبرنا سفيان عن هشام بن عروة عن أبيه عن عبد الله بن عمر رضي الله عنهما قال: قيل لعمر ألا تستخلف ؟ قال إن أستخلف فقد استخلف من هو خير مني أبو بكروإن أترك فقد ترك من هو خير مني رسول الله صلى الله عليه و سلم . فأثنوا عليه فقال راغب وراهب وددت أني نجوت منها كفافا لا لي ولا علي لا أتحملها حيا وميتا [ ش أخرجه مسلم في الإمارة باب الاستخلاف وتركه رقم 1823».
عدم تحقق اجماع بر ابي بكر
به طور حتم ميتوان گفت که هنگام بيعت با ابوبکر در سقيفه اجماعي در کار نبوده است، گرچه ادّعا ميکنند که روز دوّم بيعت اجماع حاصل شد؛ در حالي که اجماع روز دوم نيز مورد سؤال است که اجماع و وفاقي بر امامت و خلافت ابوبکر پديد آمده است؟ و آيا اين اجماع طوعاً و با اختيار و رغبت و ميل بود يا بخشي با تطميع و بخشي نيز با تهديد و... بوده است؟ که قطعاً همين طور است. به همين جهت است که اهل سنت در صدد برآمده تا دايره اجماع را تا حدّ اجماع اهل حلّ و عقد محدود سازند.[1] لذا با مراجعه به تاريخ اهل سنت پي ميبريم که تعداد بسياري از صحابه از بيعت با ابوبکر سرباز زدند که از آن جمله ميتوان از امام عليعليه السلام، عموم بني هاشم، سعد بن عباده انصاري، زبير بن عوام، خالد بن سعيد بن عاص اموي، طلحة بن عبيداللَّه، مقداد بن اسود، سلمان فارسي، ابوذر غفاري، عمار بن ياسر، براء بن عازب، ابّي بن کعب، عتبة بن ابي لهب، و ابوسفيان نام برد.[2]
ابن حزم اندلسی در نفی ارزش اجماعی که امام علی علیه السلام در آن نباشدمی نویسد:
لعنت خدا بر هر اجماعی که علی بن ابی طالب علیه السلام و صحابه ای که همراه او بودند از آن خارجند.[3] البته ابن حزم این مساله را در فرع فقهی ای بیان می دارد که در مورد خلافت ابوبکر نیز جاری است.
قرطبی مفسر بزرگ اهل سنت نیز در نفی اجماع بر خلیفه غاصب گفته است:
امامت با یک نفر از اهل حل و عقد منعقد می شود و نیاز به گرد آمدن تعداد زیادی نیست همانگونه که خلافت ابوبکر با نظر عمر پایه ریزی شد.[4]
و در نهایت امام الحرمین جوینی، در این رابطه می گوید: در تشکیل امامت نیازی به اجماع نیست همانگونه که در امامت ابوبکر بدون آنکه اجماعی در کار باشد و قبل از آنکه خبر آن در بلاد اسلامی منتشر شود و به گوش اصحاب برسد حکمها امضاء گردید و بخشنامه ها صادر گردید و در پایان نیز نتیجه می گیرد که: امامت با تائید یک نفر از اهل حل و عقد تشکیل می گردد.[5]
بنا براین ادعای اولیه اهل سنت بر مشروعیت خلافت ابوبکر اجماع است اما در بررسی اجماع می بینیم که اجماعی در کار نبوده لذا متکلمین اهل سنت به چاره جویی پرداخته اند و در نهایت به این نظریه رسیده اند که اجماع با یک نفر هم محقق است و خلافت خلیفه اول با رضایت عمر بن خطاب ثابت است؟!!!!!!!!
----------------------------------------
[1] . شرح المقاصد، ج5، ص264«و هو العمدة، إجماع أهل الحل و العقد على ذلك. و إن كان من البعض بعض تردد و توقف على ما روي أن الأنصار قالوا: منا أمير و منكم أمير. و أن أبا سفيان قال: أرضيتم يا عبد مناف أن يلي عليكم تيم؟ و اللّه لأملأن الوادي خيلا و رجلا».
[2].عبداللَّه بن سبأ، علامه عسکري، ج 1.
[3].المحلی، ابن حزم، ج9،ص345. «لعنة الله علی کل اجماع یخرج عنه علی ابن ابیطالب و من بحضرته من الصحابة».
[4].تفسیر القرطبی، ج1،ص269،دارالاحیاء التراث العربی« فإن عقدها واحد من أهل الحل والعقد فذلك ثابت ويلزم الغير فعله ، خلافا لبعض الناس حيث قال : لا تنعقد إلا بجماعة من أهل الحل والعقد ودليلنا أن عمر رضي الله عنه عقد البيعة لأبي بكر ولم ينكر أحد من الصحابة ذلك ، ولأنه عقد فوجب ألا يفتقر إلى عدد يعقدونه كسائر العقود».
[5].الارشاد، إمام الحرمين الجويني المتوفى 478، ص 424 : باب في الاختيار وصفته وذكر ما تنعقد الإمامة به .«إعلموا أنه لا يشترط في عقد الإمامة الإجماع ، بل تنعقد الإمامة وإن لم تجمع الأمة على عقدها ، والدليل عليه أن الإمامة لما عقدت لأبي بكر ابتدر لإمضاء أحكام المسلمين ، ولم يتأن لانتشار الأخبار إلى من نأى من الصحابة في الأقطار ، و لم ينكر عليه منكر ، ولم يحمله على التريث حامل ، فإذا لم يشترط الاجماع في عقد الإمامة لم يثبت عدد معدود ، ولا حد محدود ، فالوجه الحكم بأن الإمامة تنعقد بعقد واحد من أهل الحل والعقد» .
با توجه به نکات بالا روشن شد که خلافت خلیفۀ اول هیچ مشروعیتی نداشته نه الهی؛ چون پیامبر صلی الله علیه و آله به نص علمای بزرگ اهل سنت به امامت وی اشاره ای نکرده، و نه زمینی-بر فرض که اجماع فی نفسه مشروعیت زا باشد- چون اجماعی در کار نبوده.
ولی در این میان سخن امام اهل سنت جناب ابن ادریس شافعی بسیار عجیب است که مدعی است خلافت ابوبکر امری آسمانی است؟!
قال الشافعي: «خلافة أبي بكر الصديق حق قضاه الله في السماء وجمع عليه قلوب عباده»[1].خلافت صدیق؟!حقی است که خدا در آسمان بر آن حکم نمود و آنرا مستحکم کرد و قلوب بندگان را بر آن جمع نمود.
که در این تعبیر وی به هر دو جهت اشاره می نماید که اولا: خلافت او مشروعیت الهی دارد.
ثانیا: مردم بر او اجماع نمودند؟!
و از آن عجیب تر قول ابو حنیفه است که معتقد است هر کس امامت ابو بکر و عمر را نپذیرد کافر است؟!
«فمذهب أبي حنيفة رضي الله عنه أن من أنكر خلافة الصديق أوعمر فهو كافر على خلاف حكاه بعضهم وقال الصحيح أنه كافر».[2]
«من أَنْكَرَإمَامَةَ أبي بَكْرٍ الصِّدِّيقِ رضي اللَّهُ عنه فَهُوَ كَافِرٌ، وَعَلَى قَوْلِ بَعْضِهِمْ هو مُبْتَدِعٌ وَلَيْسَ بِكَافِرٍ وَالصَّحِيحُ أَنَّهُ كَافِرٌ وَكَذَلِكَ من أَنْكَرَ خِلَافَةَ عُمَرَ رضي اللَّهُ عنه في أَصَحِّ الْأَقْوَالِ».[3]
فتامل
[=Times New Roman][1][=Times New Roman]. مجموع فتاوى ابن تيمية،ج5ص53.و...الدرر السنية في الأجوبة النجديةالمؤلف : علماء نجد الأعلام[=Times New Roman].
[=Times New Roman][2][=Times New Roman]. الصواعق المحرقة على أهل الرفض والضلال والزندقةالمؤلف : أبي العباس أحمد بن محمد بن محمد بن علي إبن حجر الهيتمي،ج1ص138.
[=Times New Roman][3][=Times New Roman]. الفتاوى الهندية في مذهب الإمام الأعظم أبي حنيفة النعمان ،الشيخ نظام وجماعة من علماء الهندج2ص264.الناشر دار الفكر.
سلام.
قال الشافعي: «خلافة أبي بكر الصديق حق قضاه الله في السماء وجمع عليه قلوب عباده»[1].خلافت صدیق؟!حقی است که خدا در آسمان بر آن حکم نمود و آنرا مستحکم کرد و قلوب بندگان را بر آن جمع نمود. که در این تعبیر وی به هر دو جهت اشاره می نماید که اولا: خلافت او مشروعیت الهی دارد.
برای این حرفش دلیلی هم می آورد یا همین طوری نظرش رو گفته؟ این شافعی همون امام مذهب شافعی اهل سنت نیست؟
با این حساب ادعای اجماع باید یکی از دلایل معروف اهل سنت باشه.
خیلی ممنون
منتظر ادامه اش هستم
سلام.برای این حرفش دلیلی هم می آورد یا همین طوری نظرش رو گفته؟ این شافعی همون امام مذهب شافعی اهل سنت نیست؟
با این حساب ادعای اجماع باید یکی از دلایل معروف اهل سنت باشه.
خیلی ممنون
منتظر ادامه اش هستم
با سلام و تشكر
كلام شافعي به نقل از ابن تیمیه است که در پاورقی آمده است و دلیلی هم بر اقامه نشده؛ معمولا اینگونه است که اهل سنت در بیان دلیل خلافت اولی به اجماع تمسک می کنند«که مهمترین دلیل خلافت ابوبکر است» اما در بررسی اجماع می بینیم که تنها عمربن خطاب و اتباع او باقی می مانند که در پست«عدم تحقق اجماع» گذشت.
كلام ابوحنيفه كه از وی نقل شد که هر کس منکر خلافت اولی و دومی است کافر است در کتب فقهی حنفی ها آمده ولی جالب است بدانید خلیفۀ اول که مظهر رحمت است و به مهربانترین صحابه در نزد اهل سنت مشهور است؟!!!!!!«که ان شاءالله می آید» دستور قتل مخالفین خود«كه منكر مشروعيت خلافت او بودند نه اینکه مرتد شده باشند» را داد آنهم به وضع فجیع ملاحظه بفرمائید به این سند تاریخی:
ابوبکربه خالدبن ولید زنا کار دستور داد تا مخالفین خلافت خود را «که آنان را به راحتی مرتد نموده بودند» با شمشیر کشته، وبا آتش بسوزاند، زنان وکودکان آنها را اسیر کرده و اموالشان را تقسیم نماید.
«فأمر خالد بن الوليد على الناس و بعثه في أربعة آلاف و خمس مائة رجل و امرأة أن يقتل أهل الردة بالسيف و أن يحرقهم بالنار و أن يسبى الذراري ويقسم الأموال؟!!!»[1]
شاید این هم یک جلوه از رقت قلب جناب ابوبکر است!چون ایشان خیلی نازک دل بوده اند؟! اگر سنگدل بودند چه می کردند؟
در کجای اسلام آمده کسی حق سوزانیدن مخالفین خود ولو کافر هم بوده باشندرا دارد البته ظاهرا بعد از جریان هجوم به بیت وحی این امور عادی شده بود.
به این نقل نیز توجه بفرمائید:
مسعودى در مروج الذهب مىنويسد:
«عُرْوَة بن زبير» براى توجيه اعمال برادرش «عبداللَّه بنزبير»- كه بنى هاشم را در شِعْب محصور ساخته و هيزم جمع كرده بود تا آنها را بسوزاند، مگر اين كه با او بيعت كنند- مىگويد:
عمر نيز هيزم آماده كرده بود تا خانه را بر كسانى كه از بيعت با ابوبكر سر باز زده بودند بسوزاند.
«قال المسعودي : وكان عروة بن الزبير يعذر أخاه عبد الله في حصر بنى هاشم في الشعب ، وجمعه الحطب ليحرقهم ويقول : إنما أراد بذلك ألا تنتشر الكلمة ، ولا يختلف المسلمون ، وان يدخلوا في الطاعة ، فتكون الكلمة واحدة ، كما فعل عمر بن الخطاب ببنى هاشم لما تأخروا عن بيعة أبى بكر ، فإنه أحضر الحطب ليحرق عليهم الدار»[2]
[1] . البدء والتاریخ،مقدسی،ج5ص157.
[2] . مروج الذهب: 3/ 86، اين سخن را ابن ابى الحديد نيز از قول مسعودى در شرح نهج البلاغه( 20/ 146) آورده است.
دلیل دوم: حدیث اقتدا ی به شیخین
يکي از احاديثي را که متکلمين اهل سنت در مبحث امامت و خلافت شيخين و نيز فقها و علماي اخلاق آنان براي حجيّت سيره شيخين به آن استدلال کردهاند حديث «اقتدا به شيخين» است. ميرسيد شريف جرجاني در «شرح مواقف» ميگويد: «اين نصوصي که به آنها براي امامت عليعليه السلام تمسک کردهاند با نصوصي که دلالت بر امامت ابوبکر دارد معارض است. آنگاه از جمله نصوص را حديث «اقتداي به شيخين» معرفي ميکند.[1] و نيز تفتازاني در «شرح مقاصد» به اين حديث بر افضليت ابوبکر بر ديگران استدلال کرده است.[2] لذا جا دارد که درباره سند دلالت اين حديث بحث نماييم.
پاسخ اجمالي:
اولاً: عدهاي از بزرگان اهل سنت تصريح به عدم صحّت حديث فوق نمودهاند، که از آن جمله مناوي، ابوجعفر عقيلي، ابوبکر نقّاش، دارقطني، فرغاني، ذهبي، هيثمي، ابن حجر عسقلاني، هروي و جماعتي ديگر از بزرگان اهل سنت ميباشند.[3]
ثانياً: ابوبکر و عمر در بسياري از احکام با يکديگر اختلاف داشتهاند، حال چگونه ميتوان به نظر هر دو عمل کرد.
ثالثاً: اگر چنین حدیثی وجود می داشت خود ابوبکر در سقيفه و جاهاي ديگر به آن استدلال ميکرد؛ در حالي که هيچ موردي وجود ندارد که ابوبکر به آن استدلال کرده باشد. و نيز هنگام مرگش گفت: دوست داشتم که از رسول خداصلي الله عليه وآله سؤال ميکردم که امر خلافت از براي کيست تا کسي در آن نزاع نکند. دوست داشتم که سؤال ميکردم که انصار نيز در آن نصيبي دارند.[4] اين تعبيرها دلالت بر اين دارد که از جانب رسول خداصلي الله عليه وآله درباره خلافت او دليلي نرسيده است.
ادامه دارد
[1] . شرح المواقف، ج8 ، 365.
[2] .شرح المقاصد، ج5، ص290.
[3] . فيض القدير، ج 2، ص 56؛ صحيح ترمذي، ج 5، ص 672؛ الضعفاء الکبير، ج 4، ص 95؛ ميزان الاعتدال، ج 1، ص 142؛ لسان الميزان، ج 5، ص 337؛ تلخيص المستدرک، ج 3، ص 75؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 53.
[4] .کنز العمال، متقی هندی، ح:1413«... وأما الثلاث اللاتي وددت أني سألت عنهن رسول الله صلى الله عليه و سلم فوددت أني سألته فيمن هذا الأمر فلا ينازعه أهله ووددت أني كنت سألته هل للأنصار في هذا الأمر شيء».
متن حديث
احمد بن حنبل به سند خود از حذيفه نقل کرده که پيامبرصلي الله عليه وآله فرمود: «اقتدوا باللذين من بعدي ابي بکر و عمر»؛[1] به دو نفري که بعد از من ميآيند يعني ابوبکر و عمر اقتدا کنيد.
ترمذي به سند خود از ابن مسعود نقل کرده که پيامبرصلي الله عليه وآله فرمود: «اقتدوا باللذين من بعدي من اصحابي ابوبکر و عمر، و اهتدوا بهدي عمار، و تمسّکوا بعهد ابن مسعود»؛[2]به دو نفر از اصحابم که بعد از من ميآيند يعني ابوبکر و عمر اقتدا کنيد، و به راهنمايي عمار هدايت يابيد، و به عهد ابن مسعود تمسک کنيد.
اين حديث دردرجه بعداز اجماع مورد استدلال برخی از علماي اهل سنت قرار گرفته است ولي غير از مشکل سندي که دارد«كه ما به جهت اختصار از نقد سند آن اجتناب می کنیم» از حيث متن و دلالت نيز خالي از اشکال نيست؛ زيرا:
1 - اکثر علماي اهل سنت معتقدند که پيامبرصلي الله عليه وآله تصريح بر خلافت کسي براي بعد از خودش نکرده است.
2- ابوبکر و عمر در موارى متعددی از احکام و افعال با يکديگر اختلاف داشتهاند و متابعت دو نفر که با هم مختلف بودهاند متعذّر و غيرممکن است.
3- ابوبکر و عمر نسبت به بسياري از مسائل و احکام اسلامي جاهل بودهاند آيا ممکن است که پيامبرصلي الله عليه وآله با اين حال امر به اقتداي به آن دو نمايد.
4- اين حديث با اين تعبير که امر به اقتداي مطلق به شيخين است دلالت بر عصمت آن دو و عدم جواز خطا دارد در حالي که کسي هرگز چنين ادعايي درباره آن دو ندارد.
5- اگر چنين حديثي از پيامبرصلي الله عليه وآله صادر شده بود بايد خود ابوبکر در روز سقيفه براي حقانيت خود در مقابل انصار به آن استدلال ميکرد، در حالي که هيچ شاهد حديثي و تاريخي بر آن وجود ندارد، بلکه آنچه که در تاريخ ذکر شده اينکه ابوبکر خطاب به حاضرين گفت: «با هر يک از اين دو نفر يعني ابوعبيده و عمر بن خطاب که خواستيد بيعت کنيد».[3] و همچنین در بازی سیاسی آنها عمر رو به ابو عبیده نمود و گفت: دستت را بده تا با تو بيعت کنم.[4]
7 - چون ابوبکر به خلافت رسيد گفت: «اقيلوني، اقيلوني، فلست بخيرکم و عليّ فيکم»؛ مرا از خلافت عزل کنيد، مرا از خلافت عزل کنيد؛ زيرا من بهترين شما نيستم در حالي که علي در بين شماست.
8 - و چون هنگام وفات او شد گفت: «وددت انّي سألت رسول اللَّه لمن هذا الامر، فلاينازعه احد، وددت انّي کنت سألت: هل للأنصار في هذا الامر نصيب»؛[5]. دوست داشتم که از رسول خداصلي الله عليه وآله سؤال ميکردم که اين امر (خلافت) براي کيست تا کسي در آن نزاع نکند. دوست داشتم که سؤال ميکردم: آيا براي انصار نيز در اين امر نصيبي است؟
9 - عمر درباره خلافت ابوبکر ميگفت: «کانت بيعة ابي بکر فلتة وقي المسلمين شرّها...»؛[6]. بيعت با ابوبکر امري بدون رويّه و تأمّل بود، خداوند مسلمانان را از شرّ آن نگه داشت....
با اين وجود اگر حديث «اقتداي به شيخين» از پيامبرصلي الله عليه وآله رسيده بود چه جاي اين گونه مطالب از زبان آن دو بود؟!
[1] .مسند احمد، ح: 23634.«حَدَّثَنَا سُفْيَانُ بْنُ عُيَيْنَةَ، عَنْ زَائِدَةَ ، عَنْ عَبْدِ الْمَلِكِ بْنِ عُمَيْرٍ ، عَنْ رِبْعِيِّ بْنِ حِرَاشٍ ، عَنْ حُذَيْفَةَ ، أَنَّ النَّبِيَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: اقْتَدُوا بِاللَّذَيْنِ مِنْ بَعْدِي : أَبِي بَكْرٍ، وَعُمَرَ».
[2] .سنن الترمذی،ح: 3662.«حدثنا الحسن بن الصباح البزار حدثنا سفيان بن عيينة عن زائدة عن عبد الملك بن عمير عن ربعي عن حذيفة قال : قال رسول الله صلى الله عليه و سلم : اقتدوا باللذين من بعدي أبي بكر و عمر».
[3] .صحیح البخاری، باب رجم الحبلی من الزنا.«وَقَدْ رَضِيتُ لَكُمْ أَحَدَ هَذَيْنِ الرَّجُلَيْنِ ، فَبَايِعُوا أَيَّهُمَا شِئْتُمْ . فَأَخَذَ بِيَدِى وَبِيَدِ أَبِى عُبَيْدَةَ بْنِ الْجَرَّاحِ وَهْوَ جَالِسٌ بَيْنَنَا».
[4] .مسند احمد،ح233.«عَنْ أَبِي الْبَخْتَرِيِّ ، قَالَ : قَالَ عُمَرُ لأَبِي عُبَيْدَةَ بْنِ الْجَرَّاحِ : ابْسُطْ يَدَكَ حَتَّى أُبَايِعَكَ ، فَإِنِّي سَمِعْتُ رَسُولَ اللهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يَقُولُ : أَنْتَ أَمِينُ هَذِهِ الأُمَّةِ فَقَالَ أَبُو عُبَيْدَةَ : مَا كُنْتُ لأَتَقَدَّمَ بَيْنَ يَدَيْ رَجُلٍ أَمَرَهُ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ أَنْ يَؤُمَّنَا فَأَمَّنَا حَتَّى مَاتَ».
[=Times New Roman][5][=Times New Roman] [=Times New Roman].کنز العمال، متقی هندی، ح14113«وأما الثلاث اللاتي وددت أني سألت عنهن رسول الله صلى الله عليه وسلم فوددت أني سألته فيمن هذا الامر فلا ينازعه أهله ووددت أني كنت سألته هل للانصار في هذا الامر شئ ؟».
[=Times New Roman]
[6] .صحیح البخاری، ح6830.«فَوَاللَّهِ مَا كَانَتْ بَيْعَةُ أَبِي بَكْرٍ إِلَّا فَلْتَةً.
سلام چندي پيش در همجواري اهل تسنن به تبيلغ رفته بودم كه يكي از عوام پيشم آمد وباب سخن باز شد درباره همين مطلب صحبتي كرديم دليلش بر تقدم ابابكر امامت ابابكردرنماز جماعت در دروران بيماري پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم بود .كه اهل تسنن ادعا دارند
ايه الله سيد علي ميلاني كتابي در رد اين مطلب دارند كه بعداز نقل تمام روايت از كتب اهل تسنن به اين نتيجه مي رسند كه همه اين روايات از طريق عايشه دختر ابابكر نقل شده وسند ديگري ندارد البته همين سندها نيز درسلسله آن اشكالاتي است بعد دلايلي مي آورند براي كذب بودن اين مدعا كه ب هشرح زيز مي باشد
2 . در صورت امكان، پيامبر به حضور در نماز پاى بند بود
3 . پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله على عليه السلام را خواست
4 . پيامبر اكرم دستور داد كه يكى از مسلمانان براى آن ها نماز بخواند
5 . گفتار پيامبر اكرم به عايشه و حفصه
6 . ابوبكر عمر را بر خود مقدّم داشت
7 . پيامبر خدا با تكيه بر دو نفر از خانه خارج شد
8 . حديث نماز پيامبر پشت سرِ ابوبكر!
9 . فردى كه قرائت بهترى دارد واجب است مقدّم شود
10 . جايز نيست كسى بر پيامبر مقدّم شود
يكی ديگر از دلايلي كه عوام اهل تسنن بيشتر اطلاع دارند وروي آن مانور مي دهند همراهي ابابكربا پيامبر در غار ثور است
در جواب به این استدلال واهی و سست عامه، بسنده میکنیم به مناظرۀ میان «شیخ مفید» و «عمر بن خطاب»:
وی میفرماید: شبی در خواب دیدم گویا به راهی میروم ناگاه چشمم به جمعیتی افتاد که به گرد مردی حلقه زده بودندو آن مرد برای آنها قصه میگفت: پرسیدم: آن مرد کیست؟ گفتند: «عمر بن خطاب» است. من نزد عمر رفتم، دیدم مردی با او سخن میگوید ولی من سخن آنها را نمیفهمیدم، سخنشان را قطع کرده و به عمر گفتم: بگو دلیل برتری ابوبکر در آیۀ غار چیست؟
عمر گفت: شش نکتهای که در آیه وجود دارد بیانگر فضیلت اوست، آنگاه آن شش نکته را برشمرد
«شیخ مفید&» میفرماید: به او گفتم: به راستی حق رفاقت با ابوبکر را ادا کردی! ولی من به یاری خداوند به تمام این شش نکته پاسخ میدهم، مانند باد تندی که در روز طوفانی خاکستر را میپراکند و آن این است:
1 – دومین نفر قرار دادن ابوبکر دلیل بر فضیلت او نیست. [و تنها اخبار از عدد است] زیرا گاهی مومن با مؤمن و همچنین مؤمن با کافر در یکجا قرار میگیرند و وقتی انسان بخواهد یکی از آنها را یاد کند میگوید: دومین از آن دو [{ثانی اثنين} با توجه به اینکه معیار فضیلت در قرآن منحصر در تقواست {ان اکرمکم عند الله اتقاکم}]
2 – ذکر پیامبر و ابوبکر در کنار یکدیگر هیچ دلالتی بر فضیلت ابوبکر ندارد؛ زیرا – چنانچه گفتیم – در یک جا جمع شدن دلیل بر خوبی نیست و چه بسا مؤمن و کافر در یک مکان جمع میشوند، همانگونه که در مسجد پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) که شرافتش از غار ثور بیشتر است مؤمن و منافق و ... میآمدند و در آنجا کنار هم اجتماع میکردند. چنانچه خداوند در قرآن میفرماید: {فَما لِ الَّذينَ كَفَرُوا قِبَلَكَ مُهْطِعينَ عَنِ الْيَمينِ وَ عَنِ الشِّمالِ عِزينَ} (معارج/36) «این کافران را چه میشود که به سرعت نزد تو میآیند، از راست و چپ و گروه گروه» و همچنین در کشتی نوح هم نبی الله بود و هم شیطان و هم حیوانات، پس اجتماع در یک مکان دلیل بر فضیلت نیست.
3 – اما در مورد مصاحبت و همراهی، این نیز دلیل فضیلت نیست؛ زیرا مصاحب به معنای همراه بودن است و چه بسا کافر با مومنی همراه و مصاحب باشد، چنانکه قرآن میفرماید: {قالَ لَهُ صاحِبُهُ وَ هُوَ يُحاوِرُهُ أَ كَفَرْتَ بِالَّذي خَلَقَكَ مِنْ تُرابٍ} (کهف/37) «دوست [با ایمان] او [به همراه و مصاحبش] که با او گفتگو میکرد گفت: آیا به خدایی که تو را از خاک آفریده است کافر شدی» پس مصاحبت به تنهایی دلالتی بر فضیلت ندارد.
ادامه دارد
4 – اما اینکه پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) به ابوبکر فرمود: {لاتحزن} «نترس» این دلیل بر خطای ابوبکر است نه فضیلت او؛ زیرا حزن و ترس ابوبکر یا به جا بوده و یا بی جا و گناه. اگر به جا بود پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) او را از آن نهی نمیکرد، پس بی جا و گناه بوده که حضرت او را از آن نهی نموده است و فرمود: «لاتحزن» [آری، ترس او بی جا و گناه بوده، و این آیه نه تنها دلالت بر مدح ندارد بلکه گویای مذمت اوست. چون خداوند متعال میفرماید: {أَلا إِنَّ أَوْلِياءَ اللهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ} (یونس/62) «آگاه باشید که دوستان خدا هرگز هیچ ترس و اندوهی در دل آنها نیست» جالب اینکه: این حزن و ترس او حتی در صورتی بوده که ابوبکر بشارتهای پیامبر(صلی الله علیه و آله) را میشنیده و برخی از معجزات آشکار را نیز دیده است؛ معجزاتی که بایست او را به سر حدّ یقین برساند، معجزاتی که خبر از محافظت پیامبر(صلی الله علیه و آله) از دست دشمنان میداد، حتی دید که چگونه و در یک لحظه عنکبوت تاری را بر در غار تنید و کبوتری نیز در آنجا تخم گذارد، اما در عین حال ابوبکر برخود میترسید که مبادا خطری به وی رسد!]
5 – اما اینکه پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) فرمودند: {ان الله معنا} «خدا با ماست» دلیل بر آن نیست که منظور هر دو باشند، بلکه منظور شخص پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) به تنهایی میباشد و حضرت از خودش تعبیر به جمع میکند، چنانکه خداوند در قرآن از خود به لفظ جمع یاد کرده است و میفرماید: {إِنّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنّا لَهُ لَحافِظُونَ} (حجر/9) «ما ذکر [قرآن] را فرستادیم و ما قطعاً آن را نگهبانیم».
6 – اما اینکه گفتی: سکینه و آرامش بر ابوبکر نازل شده [{فَأَنْزَلَ اللهُ سَكينَتَهُ عَلَيْهِ}] با ظاهر سیاق آیه مخالف است؛ زیرا سکینه بر آن کسی نازل شده است که طبق قسمت آخر آیه لشکر نامرئی خدا به یاری او شتافت که پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) باشد. اگر بخواهی بگویی هر دو [یعنی سکینه و یاری لشکر نامرئی] برای ابوبکر بوده، باید پیامبر(صلی الله علیه و آله) را در اینجا از نبوت خارج سازی. پس سکینه بر پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) فرود آمده: زیرا در غار تنها کسی بود که شایستگی آرامش داشت [توضیح اینکه: ضمیر {عليه} در {فَأَنْزَلَ اللهُ سَكينَتَهُ عَلَيْهِ} به شخص پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) باز میگردد به دو جهت: جهت اول اینکه: در آن حال با این حرکات و جزع و فزعهایی که ابوبکر داشت، پیامبراکرم(صلی الله علیه و آله) بیم این را داشت که قضیه فاش شود، لذا خداوند سکینهاش را بر او نازل فرمود. جهت دیگر اینکه: ضمائر قبل و بعد در آیه همگی بدون شک به پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) باز میگردد مثل ضمیر در ]تنصروه – نصره – یقول – اخرجه – لصاحبه – ایده[ حال اگر تنها ضمیر {عليه} به غیر حضرت باز گردد خلاف ظاهر و سیاق است و اینکه گفته شد: پیامبر(صلی الله علیه و آله) احتیاج به سکینه و آرامش ندارد در پاسخ میگوییم: پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) نیز در هنگام شدائد احتیاج به سکینه و آرامش دارد، چنانچه خداوند در چند جا آرامش و سکینهاش را بر حضرت نازل فرمود، کما اینکه در واقعۀ حنین فرمود: {ثُمَّ أَنْزَلَ اللهُ سَكينَتَهُ عَلى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤمِنينَ} (توبه/26) «سپس خداوند سکینه و آرامشش را بر پیامبر خود و بر مؤمنان نازل کرد». و همچنین در دیگر موارد مانند آیه 26 سوره فتح. جالب اینجاست که در تمامی موارد خداوند سکینه و آرامشش را بر پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله)و بر مؤمنین فرو فرستاده است اما در آیۀ غار فقط بر شخص رسول الله(صلی الله علیه و آله) فرستاده است.
در ادامه شیخ مفید& به عمر بن خطاب فرمود: اگر به این جمله [آیۀ غار] برای رفیقت [ابوبکر] استدلال نکنی بهتر است. در اینجا بود که او [عمر] نتوانست پاسخ مرا بدهد و مردم از دورش پراکنده شدند و من از خواب بیدار شدم. (شرح المنام شیخ مفید/23).
دلیل دیگری که بر السنه عوام جاری است وآن ادعای اولین مسلمان بودن ابابکر است
اولین کسی که مسلمان شد کیست؟ علی بن ابیطالب یا ابوبکر
الف: جمهور علمای اهل سنت اولین کسی را که مسلمان شده است را چنین معرفی کرده اند:
((( اولین کسی که مسلمان شد علی بن ابیطالب بود)))
سنن الترمذي - الترمذي - ج 5 - ص 306
عن زيد بن أرقم قال : " أول من أسلم على
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
فضائل الصحابة - النسائي - ص 13
السنن الكبرى - البيهقي - ج 6 - ص 207
مجمع الزوائد - الهيثمي - ج 9 - ص 102
تحفة الأحوذي - المباركفوري - ج 10 - ص 164
المصنف - عبد الرزاق الصنعاني - ج 11 - ص 227
الآحاد والمثاني - الضحاك - ج 1 - ص 151
كتاب الأوائل - ابن أبي عاصم - ص 36
السنن الكبرى - النسائي - ج 5 - ص 44
السنن الكبرى - النسائي - ج 5 - ص 106
المعجم الكبير - الطبراني - ج 11 - ص 21
كتاب الأوائل - الطبراني - ص 78
الاستيعاب - ابن عبد البر - ج 3 - ص 1094
الاستيعاب - ابن عبد البر - ج 3 - ص 1092
لا شك أن عليا عندنا أولهما إسلاما
(( شکی نیست که همانا علی در نزد ما اول هست در مسلمان شدن نسبت به او (ابوبکر))
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
شرح نهج البلاغة - ابن أبي الحديد - ج 4 - ص 118
قال : أول من أسلم علي بن أبي طالب .
نظم درر السمطين - الزرندي الحنفي - ص 82
ب: تصریح علی بن ابیطالب بر این ادعا
گروهی از علمای اهل سنت روایتی را در کتب خویش بیان کرده اند که مضمونش چنین هست:
(( علی بن ابیطالب خویش را چنین معرفی میکند: من صدیق اکبرم ایمان اوردم قبل از اینکه ایمان بیاورد ابوبکر و اسلام اورد قبل از اینکه اسلام بیاورد))
همچنین در روایات دیگر علی بن ابیطالب می گوید: من هفت سال قبل از اینکه دیگران مسلمان شوند نماز میخواندم (( یعنی اینکه 7 سال طول کشید تا دیگران مسلمان شوند))
الآحاد والمثاني - الضحاك - ج 1 - ص 151
يقول انا الصديق الأكبر آمنت قبل أن يؤمن أبو بكر رضي الله تعالى عنه وأسلمت قبل أن يسلم
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
شرح نهج البلاغة - ابن أبي الحديد - ج 1 - ص 30
خصائص الوحي المبين - الحافظ ابن البطريق - ص 197
تاريخ مدينة دمشق - ابن عساكر - ج 42 - ص 33
تهذيب الكمال - المزي - ج 12 - ص 18
شرح نهج البلاغة - ابن أبي الحديد - ج 13 - ص 228
قال سمعت علي بن أبي طالب ، يقول انا عبد الله وأخو رسوله ، وانا الصديق الأكبر ، لا يقولها غيري الا كذاب ، ولقد صليت قبل الناس سبع سنين .
كنز العمال - المتقي الهندي - ج 13 - ص 122
تذكرة الموضوعات - الفتني - ص 96
تهذيب الكمال - المزي - ج 22 - ص 514
ميزان الاعتدال - الذهبي - ج 3 - ص 102
العثمانية - الجاحظ - ص 290
العثمانية - الجاحظ - ص 291
العثمانية - الجاحظ - ص 300
ج: پیامبر اکرم و اولین مسلمان
در کتب اهل سنت از رسول الله چنین روایت شده است که حضرت رسول فرموده اند:
(( اولین شخصی که از شما وارد حوض می شود اولین شما هست در اسلام یعنی علی بن ابیطالب))
المستدرك - الحاكم النيسابوري - ج 3 - ص 136
قال رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم أولكم واردا على الحوض أولكم اسلاما علي بن أبي طالب
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
ما روي في الحوض والكوثر - ابن مخلد القرطبي - ص 121
كتاب الأوائل - الطبراني - ص 66
الاستيعاب - ابن عبد البر - ج 3 - ص 1091
التمهيد - ابن عبد البر - ج 2 - ص 305
بغية الباحث عن زوائد مسند الحارث - الحارث بن أبي أسامة - ص 295
التمهيد - ابن عبد البر - ج 2 - ص 305
جزء بقي بن مخلد - ابن بشكوال - ص 121
شرح نهج البلاغة - ابن أبي الحديد - ج 4 - ص 117
كنز العمال - المتقي الهندي - ج 11 - ص 616
د: سن علی بن ابیطالب در زمان مسلمان شدن
در مورد اینکه در چه سنی علی بن ابیطالب مسلمان شد اقوال مختلفی است که بعضی از علمای شیعه می گویند علی بن ابیطالب در 15 سالگی مسلمان شد
((همانا اولین کسی که مسلمان شد علی بن ابیطالب بود و او 15 سال سن داشت))
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
شرح أصول الكافي - مولي محمد صالح المازندراني - ج 6 - ص 376
أن أول من أسلم علي بن أبي طالب وهو ابن خمسة عشر سنة
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
مناقب الإمام أمير المؤمنين (ع) - محمد بن سليمان الكوفي - ج 1 - ص 282
مناقب الإمام أمير المؤمنين (ع) - محمد بن سليمان الكوفي - ج 1 - ص 295
الفصول المختارة - الشريف المرتضى - ص 274
بحار الأنوار - العلامة المجلسي - ج 38 - ص 281
ی: زمان مسلمان شدن ابوبکر
در انتها فقط به دو نمونه از کتب اهل سنت که در آن بیان شده است که ابوبکر بعد از عده ایی دیگر از اصحاب مسلمان شده است بسنده می کنیم.
((همانا جمهور علما ذکر نکرده اند که ابوبکر مسلمان نشد مگر بعد از گروهی از مردان که از آنان می باشد علی بن ابیطالب و....و هنگامی که دقت میکنیم در روایات صحیح سندهای قوی و مورد وثوق همه آنها را ناطق می یابیم بر اینکه علی بن ابیطالب اولین کسی بود که مسلمان شد))
شرح نهج البلاغة - ابن أبي الحديد - ج 13 - ص 224
أن جمهور المحدثين لم يذكروا أن أبا بكر أسلم الا بعد عدة من الرجال ، منهم على ابن أبي طالب ، وجعفر أخوه ، وزيد بن حارثة ، وأبو ذر الغفاري ، وعمرو بن عنبسة السلمي ، وخالد بن سعيد بن العاص ، وخباب بن الأرت ، وإذا تأملنا الروايات الصحيحة ، والأسانيد القوية والوثيقة ، وجدناها كلها ناطقة بان عليا عليه السلام أول من أسلم .
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
العثمانية - الجاحظ - ص 286 - 287
سلام.
واقعا ممنونم.
این مناظره شیخ مفید با عمر رو قبلا خونده بودم. ولی هر چقدر فکر می کردم یادم نمی آمد کجا خواندمش تا دوباره پیداش کنم.
خیلی متشکرم
من جایی خواندم که زید بن حارثه دومین مرد مسلمان(بعد از امام علی(ع)) بود. ولی جای دیگه نوشته بود ابوبکر اولین مرد بالغ مسلمان بود. (احتمالا یعنی دومین نفر بعد از امام علی(ع))
ولی زمان آغاز دعوت پیامبر(ص) امام علی(ع) 10 ساله بودند. چطور می گن 15 سالگی مسلمان شدند؟
ولی زمان آغاز دعوت پیامبر(ص) امام علی(ع) 10 ساله بودند. چطور می گن 15 سالگی مسلمان شدند؟
سلام وتشکر
کسانی که سن ایشان را پانزده سالگی آورده اند معتقدند که ایشان سال 25 عام الفیل متولد شده است ولی طبق فرمایش شیخ عباس قمی(1) مشهور همان سال سی ام عام الفیل است، علی ای حال امام اولین کسی بوده است که به پیامبر صلی الله ایمان اورده اند
منتهی الامال ج ا،ص 232
من جایی خواندم که زید بن حارثه دومین مرد مسلمان(بعد از امام علی(ع)) بود. ولی جای دیگه نوشته بود ابوبکر اولین مرد بالغ مسلمان بود. (احتمالا یعنی دومین نفر بعد از امام علی(ع))
طبری به سند صحیح از محمد ابن سعید نقل کرده است که او به پدرش گفت: «آیا ابوبکر اولین فرد بین شما بود که اسلام آورد؟» پدرش در پاسخ گفت: «نه، بدرستیکه پیش از او بیش از پنجاه نفر اسلام آورده بودند!!»(1) و زمانی که بیش از پنجاه نفر اسلام آورده بودند همان دوره ی دعوت اجباری است. جالب است که همین نقل را ابن کثیر در «بدایه و نهایه» ج 3 ص 28 آورده است.
همچنین جالب است که بدانیم بنا به نقل منابع مختلف اهل سنت اسلام آوردن ابوبکر -به صورت غیرمستقیم- پس از جریان اسراء بیان شده بنابراین اثر اسلام آوردن او با اثر ایمان آوردن خدیجه و علی(ع) اصلا قابل قیاس نیست.
از جمله منابعی که بصورت غیر مستقیم اسلام آوردن ابوبکر را پس از جریان اسراء دانسته «سیره ی حلبیه» است. در این کتاب در ج 1 ص 273 و در سیره ی دحلان ج1 ص 8 آمده است: وقتی ابوبکر اسلام آورد، پیغمبر او را لقب «صدیق» داد». از طرف دیگر در همان سیره ی حلبیه ج 1 ص 273 می خوانیم که تسمیه ابوبکر به لقب «صدیق» بعد از اسراء رخ داده آنجا که مردم جریان اسراء را تکذیب کرده و ابوبکر، پیامبر را تصدیق می کند، بنابر این او پس از معراج اسلام آورده یعنی سالها پس از خدیجه و امیرالمومنین (علیه السلام) حال چگونه می توان اسلام او را انفع از اسلام آن دو دانست.
ثالثاً: حضرت علي(ع) در سخنانش بارها به اين موضوع كه من اولين مؤمن و اولين مسلمان و نخستين نمازگزار با پيامبرم را اشاره نموده است(2) در حالي كه ابوبكر هيچ گاه در مورد خويش چنين ادعايي نداشته و بازگو نكرده است. از اينرو، ابن ابي الحديد از ابو جعفر اسكافي نقل كرده است كه ميگويد: «اگر ابوبكر در اسلام گرفتن سبقت داشته است پس چرا خودش در هيچ مورد به اين موضوع براي فضيلت خود استدلال نكرده است و چرا هيچ يك از هواداران او در صحابه نيز چنين ادعايي نكردهاند(3) پی نوشتها:
1. تاریخ طبری ج 2 ص 60
2.الغدير، ج 3، ص 222؛ بحارالانوار، ج 19، ص 67 و نهجالبلاغه، خطبه 131.
3.الغدير، ج 3، ص 240.
طریق دیگری كه اهل سنّت در رابطه با مشروعیت بخشی به خلافت ابوبکر بیان می کنند طریق افضليّت است.
همان گونه كه ما از افضليّت بحث مىكنيم آنها نيز بحث مىكنند، ولى در اين مورد آنها اختلاف نظر دارند، بعضى افضليّت را در امام شرط مىدانند و بعضى هم منكر آن هستند.
بنا بر اين كسى كه اعتبار افضليّت را در امام انكار مىكند، اصرارى بر افضل و برتر بودن ابوبكر ندارد، مثل فضل بن روزبهان؛ اما كسى كه افضليّت را در امام معتبر مىداند ناگزير است كه بر افضليّت و برتر بودن ابوبكراقامۀ دلیل نماید، چرا كه چنين كسى به امامت وی معتقد است.
از كسانى كه افضليّت را در امام معتبر مىداند ابن تيميّه است و به خاطر همين مطلب اصرار دارد كه ابوبكر از همه اصحاب برتر است و آنچه را كه اماميّه بر افضليّت و برترى على عليه السلام استدلال كردهاند تكذيب مىكند.
دليلهاى اهل سنّت در برترى ابوبكر
در كتاب مواقف و شرح مواقف چنين آمده است:
«مقصد پنجم: درباره برترين مردم بعد از رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله است. ما و بيشتر علماى پيشين معتزله ابوبكر را برتر مىدانيم و به اعتقاد شيعه و بيشتر علماى متأخر معتزله، على برترين فرد پس از رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله است».[1]
دليل اول بر برتری ابوبکر
اولين دليلى كه براى برترى ابوبكر استدلال شده آيهاى از قرآن است. آنجا كه خداوند متعال مىفرمايد:
«وَسَيُجَنَّبُهَا الاتْقَى* الَّذى يُؤتى مالَهُ يَتَزَكّى* وَما لِاحَدٍ عِنْدَهُ مِنْ نِعْمَةٍ تُجْزى؛[2]به زودى باتقواترين مردم از آن [آتش سوزان] دور داشته مىشود. همان كسى كه مال خود را مىبخشد تا پاك شود و هيچ كس را نزد او حق نعمتى نيست تا بخواهد او را جزا دهد».
نويسنده شرح مواقف مىگويد:
بيشتر مفسّران گفتهاند- و دانشمندان نيز به اين سخن تكيه كردهاند- كه اين آيه در شأن ابوبكر نازل شده است. او باتقواترين مردم است و كسى كه تقوايش از همه بيشتر باشد در نزد خدا گرامىتر است، زيرا خداوند عزّ وجلّ مىفرمايد:
«انَّ اكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ اتْقاكُمْ؛[3]همانا گرامىترين شما در نزد خداوند، باتقواترين شماست».
از اين رو ابوبكر در پيشگاه خداوند سبحان بافضيلتترين مردم است.
از طرفى، شكّى نيست كسى كه در نزد خدا گرامىتر و بافضيلتتر است. چنين فردى بايد بعد از رسول خدا امام و پيشواى مردم باشد و اين مطلبى است كه اشكالى در آن نيست. پس ابوبكر از همه اصحاب برتر است و كسى كه بر همه امّت فضيلت و برترى دارد، همان براى خلافت بعد از رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله معيّن شده است .[4]
[1] . شرح المواقف: 8/ 365.
[2] . سوره ليل: آيههاى 17- 19.
[3] . سوره حجرات: آيه 13.
[4] . شرح المواقف: 8/ 365.
جواب:
استدلال به اين آيه بستگى به مقدّماتى دارد تا بر امامت ابوبكر دلالت نمايد:
الف- استدلال به اين آيه براى امامت ابوبكر منوط بر اين است كه تمام دليلهايى كه بر معصوم بودن امير مؤمنان على عليه السلام اقامه شده است از اعتبار ساقط شوند. زيرا شخص معصوم در نزد خداى سبحانگرامىتر از كسى است كه مالش را در راه خدا مىبخشد.
بنا بر اين، اگر اين آيه درباره ابوبكر نازل شده باشد، استدلال به آن بستگى دارد بر باطل كردن ادلّهاى كه اماميه بر عصمت امير مؤمنان على عليه السلام اقامه كردهاند، وگرنه اگر يكى از آن ادلّه ثابت شود، مقام و منزلت على عليه السلام نزد خدا بالاتر و گرامىتر خواهد بود و استدلال به اين آيه براى امامت ابوبكر باطل خواهد شد.
ب- استدلال به اين آيه بر گرامىتر بودن ابوبكر نزد خداوند، آنگاه تمام خواهد بود كه ادلّهاى كه بر افضليّت امير مؤمنان على عليه السلام اقامه شده است تمام نباشد، وگرنه آن ادلّه صحيح و تمام، با احاديثى كه در تفسير اين آيه و دلالت آن بر گرامىتر بودن ابوبكر وجود دارد، معارض خواهند بود و هر دو حجّت خواهند بود و پس از تعارض هر دو ساقط خواهند شد و لذا اين آيه دلالتى بر امامت ابوبكر نخواهد كرد. البته به شرط آنكه استدلال به اين دلايل صحيح باشد و احاديث مربوط به آيه حجيّت داشته باشد.
از مواردى كه نياز به استدلال و دليل ندارد اين است كه:
على عليه السلام هرگز بر هيچ بُتى سجده نكرده، ولى ابوبكر بر بُت سجده كرده است. و به همين دليل است كه اهل سنّت هنگامى كه نام على عليه السلام را ذكر مىكنند، مىگويند: «كرّم اللَّه وجهه» يعنى خداوند روى او را گرامى دارد؛ و همين اقتضا مىكند كه على عليه السلام در پيشگاه خداوند سبحان گرامىتر از ديگران باشد.
ج- استدلال به اين آيه مباركه به اين بستگى دارد كه آيه قطعاً در شأن ابوبكر نازل شده باشد و حال آنكه مفسّران در تفسير آيه اختلاف نظر دارند و سه نظريّه درباره آن ذكر كردهاند:
نظريه اول: آيه براى عموم مؤمنان است و اختصاص به يك مؤمن ندارد.
نظريه دوم: آيه درباره قصّه ابودحداح و مردى كه صاحب درخت خرما بود نازل شده است، كه در تفسير در المنثور آمده است و هيچ ارتباطى به امامت ابوبكر ندارد.
نظريّه سوم: آيه در شأن ابوبكر نازل شده است.
بنا بر اين، امكان نزول آيه درباره ابوبكر، يكى از نظريات سهگانه است، و همين نظريّه نيز بستگى دارد به اينكه سند اين روايت صحيح باشد، و الا اگر سند آن تمام نباشد، استدلال به اين آيه درباره ابوبكر باطل خواهد شد.
نگاهی به سند روایت:
اين روايت را طبرانى نقل كرده است و حافظ هيثمى درمجمع الزوائد پس از نقل طبرانى مىگويد:
در سند اين روايت، مصعب بن ثابت است و او از نظر نقل حديث ضعيف است.[1]
پس نظريّه سوم كه يكى از نظريّات سهگانه بود، به اين روايت استناد دارد و چون اين روايت ضعيف است آن نظريه نيز از درجه اعتبار ساقط مىشود.
از طرفى مصعب و فرزندان زبير همانگونه كه در كتابهاى مفصّل بيان شده است، از اهل بيت عليهم السلام منحرف بودند. يحيى بن مَعين، احمد بن حنبل و ابوحاتِم، مصعب را ضعيف شمردهاند.
نَسايى در مورد او مىگويد: مصعب از نظر نقل حديث قوى نيست. البته ديگر دانشمندان نيز درباره او سخنانى گفتهاند.[2]
حال چگونه مىتوان براى گرامىتر بودن و افضليّت ابوبكر به آيهاى استدلال كرد كه در تفسير آن اولًا سه نظر مختلف وجود دارد، ثانياً نظرى كه مىگويد آيه در شأن ابوبكر است به روايتى ضعيف استدلال كرده است؟[3]
افزون بر اين، باز تكرار مى شود: اقامه اين استدلال بستگى دارد به اينكه ادلّه اماميّه بر افضليّت و برترى امير مؤمنان على عليه السلام و امامت آن حضرت، تمام نباشد.
[1] . مجمع الزوائد: 9/ 50.
[2] . تهذيب التهذيب: 10/ 144.
[3] .خلافت ابوبکر در ترازوی نقد، آیت الله سید علی میلانی،ص42.
دليل دوم بر برتری ابوبکر
دومین دليل بر برترى ابوبكر، حديثى است كه از پيامبر اكرم صلى اللَّه عليه وآله نقل شده است كه حضرتش به ابى الدرداء فرمود:
«واللَّه ما طلعت شمس ولا غربت بعد النبيين والمرسلين على رجل أفضل من أبي بكر؛[1]به خدا سوگند! بعد از پيامبران، خورشيد بر مردى بهتر از ابوبكر طلوع و غروب نكرده است».
در حقيقت اين حديث صلاحيّت دارد كه بر امامت ابوبكر صراحت و تأكيد داشته باشد و با اين حديث، ابوبكر از على عليه السلام افضل و برتر خواهد بود و عقل نيز مقدم كردن انسان معمولى را بر صاحب فضيلت و يا مقدم كردن صاحب فضيلت را بر كسى كه فضيلتش بيشتر است قبيح مىداند. پس تنها كسى كه بايد بعد از رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله به خلافت برسد ابوبكر است.
نقد و بررسى این دلیل
اين حديث نزد اهل سنّت به شدّت ضعيف است. طبرانى آن را در اوسط با سندى روايت كرده است كه هيثمى درباره آن مىگويد: در سند حديث، اسماعيل بن يحيى تيمى است و او مردى کذاب دروغگوست.[2]
در علم رجال یکی از شدیدترین عناوین جرح عنوان کذاب است که با این وصف روایت آن راوی هرگز پذیرفته نخواهد شد.
[1]. كنز العمال: 11/ 557، تاريخ بغداد: 12/ 433، تاريخ مدينة دمشق: 30/ 208.
[=Times New Roman][2][=Times New Roman]. مجمع الزوائد: 9/ 24.« 14313 - ص . 24 عن جابر بن عبد الله قال : رأى رسول الله صلى الله عليه و سلم أبا الدرداء يمشي بين يدي أبي بكر فقال : " يا أبا الدرداء تمشي قدام رجل لم تطلع الشمس بعد النبيين على رجل أفضل منه ؟ " . فما رئي أبو الدرداء بعد يمشي إلا خلف أبي بكر . رواه الطبراني في الأوسط وفيه إسماعيل بن يحيى التيمي وهو كذاب».
ادلۀ مشروعیت خلافت ابوبکر از منظر متکلمین اهل سنت
آیا
منظورتان از واژه متکلمین مربوطه به اهل کلام از اهل سنت است ؟
اگر اینطور است
پس چرا در متن از اهل کلام صحبتی به میان نیاورده اید ؟
سلام من دارم یه تحقیق انجام می دم راجع به موارد اختلافی شیعه و اهل سنت در رابطه با مبحث خلافت. چند تا سوال دارم، اگر کسی اطلاعاتی داره یا تا حالا با اهل سنت مناظره کرده لطفا جواب بده. الان اگر از شیعیان معمولی با اطلاعات کم بپرسیم که برای خلافت امام علی(ع) چه سندی دارن، فورا می گن غدیر و خیلی ها دلیل دیگه ای بلد نیستن.اگر اطلاعاتشون کمی بالاتر باشه آیه ولایت و حدیث وزارت و چند تا سند دیگه هم میارن. اما اکثرا نمی تونن مناظره کنند. تحقیق من برای شیعیان عادی با اطلاعات کم هستش. کسانی که ممکنه تو مطب دکتر، تاکسی، پارک یا جاهای دیگه با یه سنی یا کسی که معانده برخورد کنند و اگه بحثی پیش بیاد اصلا نتونن دو کلمه از حق امامشون دفاع کنند. من می خوام بدونم عامه اهل سنت در رابطه با خلافت ابوبکر (و عمر) چه اسنادی رو می آرن؟ مردم عادیشون، نه علما. اطلاعاتشون چقدره و بیشتر با چه مطالبی احتجاج می کنند؟ اونهایی که اطلاعاتشون کمی بالاتره چی؟ مردم عامه سنی نمی تونن آیه نشون بدن و تفسیرش کنند و بگن راجع به ابوبکره، یا حدیث جعلی نشون بدن و سلسله رواییش رو بررسی کنند و نتیجه بگیرند صحیحه. پس به چه مطالبی استناد می کنند؟
آیا
منظورتان از واژه متکلمین مربوطه به اهل کلام از اهل سنت است ؟
اگر اینطور است
پس چرا در متن از اهل کلام صحبتی به میان نیاورده اید ؟
با سلام به دوست عزیز جناب اقای بینا
عنوان تایپیک را حقیر عوض نمودم و الا عنوان تایپیکی که از طرف سوال کننده محترم مطرح بود ادله خلافت ابوبکر و عمر از نظر عوام اهل سنت بود.
اما چون دیدگاه عوام برخواسته از دیدگاه کلامیون است و اینکه آنها در واقع جز فضائل ساختگی دلیل دیگری ندارند و همچنین به خاطر اینکه مطالب علمی تری بحث شود عنوان را تغییر دادم .
موفق باشید.
دليل سوم بر برتری ابوبکر
سومین دليل برتری ابوبکر روايتى است كه می گویند پيامبر اكرم صلى اللَّه عليه وآله درباره ابوبكر و عمر فرموده:
«هما سيّدا كهول أهل الجنّة ما خلا النبيّين والمرسلين؛[1]ابوبكر و عمر غير از پيامبران و رسولان، آقاى پيرمردان اهل بهشت مىباشند»؟!!
بنابراین: كسى كه آقا و بزرگ قومى شد، امام و پيشواى آنها نيز خواهد بود يعنى ديگران بايد به او اقتدا كرده و از او پيروى كنند و على نيز چون از همان قوم بوده، بايد از ابوبكر و عمر تبعيّت كند، چرا كه آنان آقاى پيرمردان اهل بهشت هستند.
نقد دلالی حدیث
کذب بودن محتوای حدیث آنقدر واضح و آشکار است که نیازی به نقد سندی آن نیست ولی عجیب از متکلمینی همچون تفتازانی و میر سید شریف جرجانی و غیره است که بدین روایات مجعوله بر برتری شیخ اول مدد جسته اند و مصداق«الغريق يتشبّث بکل حشيش؛ شخص غريق به هر برگي براي نجات خود تمسک ميکند» شده اند.
در اینجا قسمتی از مناظره امام جواد علیه السلام با یحیی بن اکثم کافی است هنگامی که یحیی به امام گفت: در روایات آمده که آن دو (ابابکر و عمر)، پیر مردان اهل بهشتند، در این زمینه چه میگویی؟
امام فرمود: این نیز محال است! چون بهشتیها همه جوانند و در آن جا پیرمردی وجود ندارد. این روایت را بنیامیه در مقابله با آن روایتی که میگوید: «حسن و حسین آقای جوانان بهشتیاند» ساختند.[2]
جواب آنقدر روشن و واضح بود که یحیی جوابی جز سکوت نداشت لذا به دلیل دیگری به گمان خودش تمسک نمود.
[1] . تاريخ مدينة دمشق: 3/ 171، سنن ترمِذى: 5/ 272 و 273، المصنّف: 7/ 473.
[2] . الإحتجاج، طبرسی، ج2، 447«قَالَ يَحْيَى وَ قَدْ رُوِيَ أَيْضاً أَنَّهُمَا سَيِّدَا كُهُولِ أَهْلِ الْجَنَّةِ فَمَا تَقُولُ فِيهِ؟ فَقَالَ ع وَ هَذَا الْخَبَرُ مُحَالٌ أَيْضاً لِأَنَّ أَهْلَ الْجَنَّةِ كُلَّهُمْ يَكُونُونَ شُبَّاناً وَ لَا يَكُونُ فِيهِمْ كَهْلٌ وَ هَذَا الْخَبَرُ وَضَعَهُ بَنُو أُمَيَّةَ لِمُضَادَّةِ الْخَبَرِ الَّذِي قَالَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص فِي الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ ع بِأَنَّهُمَا سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ فَقَالَ يَحْيَى بْنُ أَكْثَمَ وَ رُوِيَ أَنَّ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ سِرَاجُ أَهْلِ الْجَنَّةِ فَقَالَ ع وَ هَذَا أَيْضاً مُحَالٌ لِأَنَّ فِي الْجَنَّةِ مَلَائِكَةَ اللَّهِ الْمُقَرَّبِينَ وَ آدَمَ وَ محمد [مُحَمَّداً وَ جَمِيعَ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْمُرْسَلِينَ لَا تُضِيءُ الْجَنَّةُ بِأَنْوَارِهِمْ حَتَّى تُضِيءَ بِنُورِ عُمَرَ؟».
سلام. اینا یه ذره خلاقیت ندارن برای احادیث جعلیشون...
یه حدیث دیگه هم نقل می کنن که پیامبر (ص) هر وقت دلتنگ بهشت می شد ریش ابوبکر را می بویید..!! در مقابل حدیث شیعه که پیامبر (ص) فرمود: هر وقت مشتاق بهشت می شوم سینه فاطمه (س) را می بویم..
سلام. اینا یه ذره خلاقیت ندارن برای احادیث جعلیشون...
یه حدیث دیگه هم نقل می کنن که پیامبر (ص) هر وقت دلتنگ بهشت می شد ریش ابوبکر را می بویید..!! در مقابل حدیث شیعه که پیامبر (ص) فرمود: هر وقت مشتاق بهشت می شوم سینه فاطمه (س) را می بویم..
با سلام
اهل سنّت پيرامون ريش ابوبكر رواياتى دارند از جمله: اينكه در مورد حالات پيامبر(صلى الله عليه وآله)نقل كرده اند كه: «كان إذا اشتاق إلى الجنّة قبّل شيبة أبى بكر» [هرگاه پيامبر(صلى الله عليه وآله) مشتاق بهشت مى شد ريش ابوبكر را مى بوسيد] . اما بايد گفت: فيروز آبادى در خاتمه «سفرالسعادة»(1) و عجلونى در «كشف الخفاء»(2) گفته اند اين روايت از مشهورترين روايات جعلى است و از دروغهايى است كه به بداهت، عقل بطلان آن معلوم است .
و روايتى كه عجلونى در «كشف الخفاء»(3) ذكر كرده، اين است : «لإبراهيم الخليل وأبي بكر الصدّيق شيبة في الجنّة» [ ابراهيم خليل و ابوبكر صدّيق ريش سفيدى در بهشت دارند] .
سپس در «المقاصد»(4) به نقل از استادش ابن حجر مى نويسد:
اين روايت كه مى گويد: خليل و صدّيق در بهشت ريشى دارند صحيح نيست، و من آن را در هيچ يك از كتابهاى مشهور حديث و نيز در نوشته جات متفرّقه نديده ام!.
گذشته از اين رواياتى از پيامبر(صلى الله عليه وآله) نقل شده است كه با محتواى روايت كشف الخفاء در تعارض است; از جمله: سيوطى در «درّالمنثور» مى نويسد: از ابن ابى شيبه و احمد و ابن ابى الدنيا درباره صفت بهشت از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) روايت شده كه فرمود: «يدخل اهل الجنّة الجنّة جرداً مرداً بيضاً جعّاداً مكحلين ابناء ثلاث و ثلاثين»(5) «اهل بهشت درحالى كه جوان، زيبا سفيدرو با موهاى پيچيده و چشمانى سرمه كشيده و در سنين 33 سالگى هستند به بهشت داخل مى شوند». و نيز اين روايت به همين مضمون از ترمذى(6) و طبرانى(7) و هيثمى(8) نقل شده است كه نشان مى دهد اهل بهشت محاسن سفيد ندارند.(9)
1 ـ سفر السعادة[2/211]
2 ـ كشف الخفاء [2/419 ، خاتمه] .
3 ـ كشف الخفاء 1 : 233 .
4 ـ المقاصد الحسنة [ص 144 ، ح 228] .
5 ـ درّ المنثور، ج 1، ص 48.
6 ـ سنن ترمذى، ج 4، ص 88.
7 ـ معجم الأوسط.
8 ـ مجمع الذوائد، ج 9، ص 53. (هيثمى پس از نقل روايت مى نويسد: و اسناده جيّدٌ، سند اين روايت خوب است).
9 ـ شفيعى شاهرودى، گزيده اى جامع از الغدير، ص 669.
ابن تیمیه و ادعاى برترى شيخين بر امام حسن و امام حسين عليهما السلام
ابنتيميه: «وإن كانا سيدا شباب أهل الجنة فأبو بكر وعمر سيدا كهول أهل الجنة؛[1] اين دو گر چه دو بزرگوار جوانان اهل بهشتاند ولى عمر و ابوبكر دو بزرگوار از پيران اهل بهشتاند و اين صنف كاملتر از آن صنف است».
روش ابن تیمیه معمولا بر این بوده که در برخورد با روایات مناقب اهل بیت «علیهم السلام» آنها را تضعیف می نموده ولی وی روایت دو سرور جوانان اهل بهشت را قبول نموده اما معتقد است که با این حال عمر و ابو بکر از دو ریحانۀ رسول خدا صلی الله علیه و آله برترند، چرا؟ چون حسن و حسین «علیهما السلام» دو سرور جوانان اهل بهشتند ولی این دو نفر سرور پیران اهل بهشتند! و لابد پیر برتر از جوان است!!
[=Times New Roman][1][=Times New Roman] [=Times New Roman]. منهاج السنه، ج 4، ص 168 و 169[=Times New Roman].
دلیل چهارم بر مشروعیت خلافت ابی بکر
یکی از ادله ای که اهل سنّت بر مشروعیت خلافت ابوبکر اقامه نموده اند روایتی جعلی است که مدعی اند پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرموده اند:«ما ينبغى لقوم فيهم أبو بكر أن يتقدم عليه غيره؛ در اجتماعى كه ابوبكر در ميان آنهاست سزاوار نيست غير از او كسى بر ديگران مقدّم شود».[1]
در ردّ اين دليل بهره خوبى كه نصيب ما شده اين است كه حافظ ابن جوزى اين حديث را در كتاب«الموضوعات؛احادیث دروغین» آورده و بعد چنين گفته است: اين حديث از رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله جعل شده است .[2]
از آنجا كه فتواهاى ابن جوزى براى كسانى مثل ابن تيميّه و امثال او معتبر است، بايستى اين گفتار او نيز درباره اين حديث حجّت و معتبر باشد.
:Gol:
[1]. شرح المواقف ج8 ،366.«الخامس قوله عليه السلام ما ينبغى لقوم فيهم أبو بكر أن يتقدم عليه غيره».اتحاف الخيرة المهرة بزوائد المسانيد العشرة، شهاب الدين أحمد بن أبي بكر بن إسماعيل البوصيري (المتوفى : 840هـ)، ح6540«وعن عائشة- رضي الله عنها- قالت: خرج رسول الله - صلى الله عليه وسلم - ليصلح بينهم فحضرت الصلاة فقال بلال لأبي بكر: قد حضرت الصلاة وليس رسول الله - صلى الله عليه وسلم - شاهدًا فهل لك أن أؤذن وأقيم وتصلي بالناس؟ قال: إن شئت. فأذن بلال وأقام وتقدم أبوبكر وصلى بالناس فجاء رسول الله - صلى الله عليه وسلم - بعدما فرغ فقال: أصليتم؟ قالوا: نعم. قال: من صلى بكم؟ قالوا: أبوبكر. قال: أحسنتم لا ينبغي لقوم فيهم أبوبكر أن يؤمهم أحد غيره "رواه أحمد بن منيع بسند ضعيف لضعف عيسى بن ميمون».
[2]. كتاب الموضوعات: 1/ 318.«الحديث الثالث عشر: أنبأنا محمد بن عبد الباقي بن سلمان قال أنبأنا الحسن بن عبدالملك بن يوسف قال أنبأنا أبو محمد الخلال قال حدثنا محمد بن إسماعيل الوراق قال حدثنا القاضى أبو جعفر محمد بن صالح بن ذريح قال حدثنا نصر بن عبدالرحمن الوشاء قال حدثنا أحمد بن بشر قال حدثنا عيسى بن ميمون عن القاسم بن محمد عن عائشة قالت: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: " لا ينبغى لقوم فيهم أبو بكر يؤمهم غيره ".هذا حديث موضوع على رسول الله صلى الله عليه وسلم: أما عيسى فقال البخاري منكر الحديث.وقال ابن حبان لا يحتج بروايته.وأما أحمد بن بشيرفقال يحيى هو متروك.