علل سكوت 25 ساله--- عقده ها وکینه های دیرینه
تبهای اولیه
با سلام خدمت دوستان
همان طور كه مي دانيد يكي از دوستان در تايپكي مطالبي را در مورد سكوت 25 ساله مولا علي(ع) ذكر كرده اند
براي دفع شبهات متن اين كاربر عزيز اين تايپك كليد مي خورد.
1-ابتدا بنده ادرس تايپك دوست عزيز را مي دهم تا دوستان ان مطالب را نيز بخوانند
http://www.askdin.com/showthread.php?t=3078&p=11162
2- اين تايپك قطعا ادامه خواهد داشت و در چند پست خلاصه نخواهد شد.
3-دوستاني كه قصد مشاركت در بحث را دارند پست هاي خود را در صورت امكان كوتاه بنويسند.
ادامه دارد....
مهمترين علل سكوت علي(ع) را در برابر غصب خلافت در محورهاي زير مي توان بيان كرد:
1- سفارش پيامبر اعظم(ص)
پيامبر اعظم(ص) به علي(ع) توصيه فرموده بود، در صورتي كه حقت را غصب كردند اگر تعداد يارانت از تعداد انگشتان دست و پايت فزون شد براي گرفتن حقت دست به شمشير ببر وگرنه صبر پيشه نما.
در اين رابطه بعد از ماجراي سقيفه وقتي عده اي از اصحاب علي(ع) مي آيند و اعلام آمادگي مي كنند حاضريم حقت را بگيريم، حضرت براي اينكه ايمان، وفاداري و پايداري آنان را بيازمايد، فرمود: «فردا همه شما با سرهاي تراشيده در اينجا حضور بيابيد كه در پاسخ به نداي حضرت جز چهار يا پنج نفر حاضر نشدند.
2- حفظ وحدت جامعه اسلامي
علي(ع) را بايد بنيانگذار وحدت مسلمانان دانست چرا كه بيش از هر كسي در اين راه فداكاري و سختكوشي نموده است. بعد از رحلت پيامبر(ص)، فرهنگ قبيله اي دوباره جان گرفت و علي(ع) براي حفظ وحدت مجبور به سكوت شد كه تحمل آن از دست بردن به شمشير بسيار سخت تر و جانفرساتر بود.
جامعه اسلامي در آن عصر با هجوم دشمن خارجي به ويژه روميان مواجه بود و وجود پيامبران دروغين مزيد بر علت بود و علي(ع) در سخني مي فرمايد من از همه حريصتر به وحدت مردم در جامعه مي باشم.
3- پيدايش مرتدين و پيامبران دروغين
علاوه بر ارتدادي كه در سال دهم هجري در قبايل بني حنيفه، اسد، كنده، غطفان و... اتفاق افتاد و اوج آن پس از رحلت پيامبر(ص) نمودار گشت، پيامبران دروغين نيز در نقاط مختلف عربستان ادعاي نبوت مي كردند و وحدت اسلامي را مورد تهديد قرار مي دادند كه امام در نامه اي به مالك اشتر يكي از علل سكوت خود را پيدايش مرتدين و پيامبران دروغين مي داند.
4- فعال شدن منافقان مدينه و ديگر اعراب منافق
منافقين كه در صدد از هم پاشيدن جزيره العرب و وحدت مسلمين بودند و قيام امام به اهداف آنان كمك مي نمود، عامل ديگري بود كه امام علي(ع) راهبرد سكوت را براي خنثي نمودن توطئه شوم منافقين انتخاب كرد.
5- كمي ياران و حاميان
امام علي(ع) در خطبه شقشقيه يكي از علل سكوت خود را كمي ياران و حاميان خويش مي داند كه در اين زمينه مخير بود يا با قلت ياران حق خود را بگيرد و يا نسبت به وضع تاريك روزگار سكوت را پيشه نمايد. آن حضرت شرايط را اين چنين توصيف مي فرمايد:
«در حالي كه در چشمم خار و گلويم را استخوان گرفته و ميراثم به تاراج رفته بود، صبر را پيشه كردم.
6- حفظ كيان و بقاي اسلام
امام در خطبه پنجم نهج البلاغه كمي ياران و حفظ كيان اسلام و جلوگيري از اختلافات را بيان كرده و علت سكوت خود را ترس از مرگ نمي داند بلكه قيام خود را بي حاصل و براي جامعه اسلامي زيانبار مي داند.
7- عوامي مردم و احياي فرهنگ قبيله اي
پيامبر اعظم(ص) در مدت 23سال تبليغ رسالت خود، فرهنگ جاهليت را در جامعه از بين برد ولي بسياري از سران مكه كه بعد از 23 سال جنگ، به اسلام ايمان آورده و پيامبر خدا(ص) لقب طلقا به آنان داد، به علت عدم درك روح اسلام و عمق فرهنگ ديني، مجدداً فرهنگ جاهليت را در بين خود بعد از رحلت پيامبر(ص) احيا كردند. بنابراين چون رئيس قبيله از علي(ع) پيروي ننمود مردم نيز به تبع آنان از امام علي(ع) حمايت ننمودند.
8- حركت خشونت طلبانه و مستكبرانه
برخي از صحابه چنان دست به خشونت زدند كه كمتر كسي ياراي مخالفت با آن را داشت. عده اي را روانه كوچه ها مي كردند و مردم را به بيعت با خليفه اول دعوت مي كردند مردم هم تابع احساسات قبيله اي بودند و از روي حرص و بي اطلاعي با خليفه بيعت كردند.
9- سرعت بيعت و شدت عمل اصحاب سقيفه
فرايند انتخاب خليفه و بيعت گرفتن به حدي شديد و سريع بود كه امكان بروز هرگونه عكس العمل را از امام علي(ع) گرفت. آن حضرت كه در حال غسل و كفن پيامبر اعظم(ص) بود و واگذاشتن جنازه پيامبر(ص) را بدون غسل و كفن بي احترامي و خيانت بزرگي به پيامبر خدا(ص) مي دانست اصحاب سقيفه از اين دل مشغولي علي(ع) بهره جسته و به حدي در گرفتن بيعت سرعت عمل نشان دادند كه آب غسل پيامبر(ص) خشك نشده بود و آنان كار را تمام كرده بودند.
10- نگه داشتن حرمت دين
علي(ع) خلافت را حق خود مي دانست ولي حرمت دين را برتر از آن مي ديد و اگر دين ضربه مي ديد جبران آن به راحتي مقدور نبود. آن حضرت اگرچه حق خود را حق دين مي دانست اما وحدت ديني را لازمتر از حق خود مي پنداشت.
آیا علی (ع) در مقابل انحراف مسلمانان از مسأله خلافت سکوت اختیار کرد؟
در پاسخ به این سؤال باید گفت :
اولاً: با مراجعه به تاریخ در می یابیم که امیرمؤمنان علی(ع) در موارد متعددی به حدیث غدیر و دستور خاص پیامبر به جانشینی خویش اشاره کرده است و به گفتار رسول خدا (ص) درباره خود احتجاج نموده است و هرگز سکوت نکرده است.
ما به برخی از این موارد اشاره می کنیم:
1- در کتاب مناقب خوارزمی از ابوطفیل عمرو بن واثله روایت شده است که: در روز شورا کنار درب منزل ایستاده بودم و شنیدم که علی(ع) به اهل شورا فرمود: « لاحتجن علیکم بما لا یستطیع عربیکم و لا عجمیکم تغییر ذلک » من بر علیه شما استدلالی می آورم که هیچ عرب و عجمی قدرت تغییر آن را نداشته با شد...
سپس حضرت بعد از چندین احتجاج می فرماید: شما را به خدا سوگند آیا درباره کسی غیر از من رسول خدا (ص) فرمود:« من کنت مولاه فعلی مولاه، اللهم وال من والاه، وعاد من عاداه، وانصر من نصره » و آنگاه فرمان داد حاضران به غایبان اطلاع دهند؟ همگان گفتند: بار خدایا خیر!(1)
2- حاکم در کتاب مستدرک به سند خود از رفاعه از پدرش از جدّش روایت کرده است: در روز جنگ جمل با علی(ع) بودیم،
حضرت به طلحة بن عبید الله خبر رساند که به دیدار من بیا! پس از حضور طلحه حضرت فرمود: تو را به خدا سوگند، آیا از رسول خدا شنیدی که فرمود:
« من کنت مولاه فعلی مولاه اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه (هر کس من مولای اویم پس این علی مولای اوست. بار خدایا دوست بدار دوست دار او را و دشمن بدار دشمن اورا!؟) گفت: بله، فرمود: پس چرا به جنگ من آمدی؟(2)
3- حموینی در فرائد السمطین می نویسد: علی (ع) در احتجاجی طولانی که با گروهی از انصار و مهاجرین در زمان خلافت عثمان داشته است، می فرماید:" شما را به خدا سوگند آیا می دانید زمانی که آیه « یا ایها الذین آمنوا اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم » (3)
و آیه « انما ولیکم الله و رسوله والذین آمنوا الذین یقیمون الصلوة و یؤتون الزکاة و هم راکعون»(4)
و آیه « ام حسبتم ان تترکوا و لما یعلم الله اذین جاهدوا منکم و لم یتخذوا من دون الله و لا رسوله و لا المؤمنین ولیجة(5)» نازل شد ،
گروهی از مردم گفتند: ای رسول خدا! آیا این آیات مخصوص بعضی از مؤمنین است یا همه را شامل می شود ؟ در اینجا بود که خداوند پیامبر (ص) را مأمور کرد تا والیان امر را به مردم بشناساند و برای آنان همان گونه که نماز و روزه و زکات و حج را تفسیر کرد ،
ولایت را نیز تفسیر کند. پس پیامبر(ص) مرا در روز غدیر به ولایت منصوب فرمود...
همگان گفتند: بار خدایا آری! این را از رسول خدا شنیدیم و آنچه را گفتی شاهد بودیم.(6)
ثانیاً: علی (ع) در سقیفه حضور نداشت و مشغول تجهیز جنازه مطهر رسول خدا(ص) بود، با این حال چگونه در برابر جریان غصب خلافت در سقیفه بایستد و نظر خویش را بیان کند. مؤید این مطلب ، گفتاری است که ابوبکر جوهری در کتاب « السقیفة و فدک» می نویسد،
وی می گوید: " امام ابوجعفر محمد بن علی (ع) می فرماید: علی(ع)، فاطمه را بر دراز گوشی می نشانید و شبانه به در خانه انصار می رفت و از آنها مدد می جست.
فاطمه نیز از آنان یاری می طلبید ولی آنان در پاسخ آن حضرت می گفتند: ای دختر رسول خدا! ما با ابوبکر بیعت کردیم و اگر پسر عمویت قبل از ابوبکر می آمد با او بیعت می کردیم.
علی (ع) فرمود: « اکنت اترک رسول الله میتاً فی بیته لا اجهزه و اخرج الی الناس انازعهم فی سلطانه » (آیا جنازه رسول خدا را بدون غسل رها می کردم و به سوی مردم رفته ، بر سر جانشینی و خلافت او با مردم درگیر می شدم؟) پس فاطمه گفت: ابو الحسن جز آنچه که سزاوار بوده انجام نداد و آنها کاری کردند که خدا به حسابشان خواهد رسید(7)
طرفی پیامبر گرامی اسلام در حدیثی امیر مؤمنان را تشبیه به کعبه نموده و این را وظیفه مردم دانسته که بسوی علی(ع) بیایند ، نه آنکه حضرت بسوی مردم رفته ، خلافت و امارت خویش را بر مردم تحمیل کند. رسول خدا (ص) می فرماید :« ای علی! مثل تو همانند کعبه است که مردم بسویش می آیند، نه آنکه او بسوی مردم برود»(8)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. مناقب خوارزمی، ص313
2. حاکم حسکانی، المستدرک علی الصحیحین،ج3ص419ح5594
3. نساء : 59
4. مائدة : 55
5. توبه : 16
6. فرائد السمطین ،ج1،ص312،ح250
7. شرح نهج البلاغه، ج6، ص13به نقل از "سقیفه و فدک"، ص 62.
8. علی محدث( بندر ریگی)، سیاهترین هفته تاریخ.
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم جان سپرد در حالی که سرش بر سینه من بود وبر روی دست من جان از بدن او جدا شد ومن برای تبرک ست برچهره ام کشیدم. آنگاه بدن او را غسل دادم وفرشتگان مرا یاری می کردند
گروهی از فرشتگان فرود آمده گروهی بالا می رفتندوهمهمه آنان که بر جسد پیامبر نماز می خواندند مرتب به گوش می رسید; تا اینکه او را در آرامگاه خود نهادیم. هیچ کس در حال حیات ومرگ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از من به او سزاوارتر وشایسته تر نیست[/][="].[/]
[/]هرچه عباس وابن ام مکتوم آیاتی را که حاکی از امکان مرگ پیامبر بود تلاوت می کردند مؤثر نمی افتاد. تا اینکه دوست او ابوبکر که در بیرون مدینه به سر می برد آمد وچون از ماجرا آگاه شد با خواندن آیه ای [/][="](1)[/][="]که قبل از او دیگران نیز تلاوت کرده بودند عمر را خاموش کرد[/][="]![/]
[/]رشته کار در سقیفه در دست انصار بود، اما وقتی ابوبکر وعمر وابوعبیده که از مهاجران بودند از برپایی چنین انجمنی آگاه شدند جسد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را که برای غسل آماده می شد ترک کردند وبه انجمن انصار در سقیفه پیوستند وپس از جدالهای لفظی واحیانا زد وخورد ابوبکر با پنج رای به عنوان خلیفه رسول الله انتخاب شد، در حالی که احدی از مهاجران، جز آن سه نفر، از انتخاب او آگاه نبودند[/][="]. (2)[/]
[/]پي نوشت:
2 - در باره تاریخچه سقیفه واینکه چگونه ابوبکر با پنج رای روی کار آمد به کتاب رهبری امت و پیشوائی در اسلام تاليف ايت الله سبخاني مراجعه شود
ادامه دارد....
[/][/]
عباس گفت: نگفتم که دیگران در اخذ بیعت بر تو سبقت می جویند؟ نگفتم که دستت را بده تا با تو بیعت کنم؟ ولی تو حاضر نشدی ودیگران بر تو سبقت جستند[/][="].
ادامه دارد...
[/]
أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بَعَثَ مُحَمَّداً صلی الله علیه وآله نَذِیراً لِلْعَالَمِینَ، وَمُهَیْمِناً عَلَی الْمُرْسَلِینَ.
فَلَمَّا مَضَی علیه السلام تَنَازَعَ الْمُسْلِمُونَ الْأَمْرَ مِنْ بَعْدِهِ. فَوَ اللَّهِ مَا کَانَ یُلْقَی فِی رُوعِی، وَلَا یَخْطُرُ بِبَالِی، أَنَّ الْعَرَبَ تُزْعِجُ هذَا الْأَمْرَ مِنْ بَعْدِهِ صلی الله علیه وآله عَنْ أَهْلِ بَیْتِهِ، وَلَا أَنَّهُمْ مُنَحُّوهُ عَنِّی مِنْ بَعْدِهِ! فَمَا رَاعَنِی إِلَّا انْثِیَالُ النَّاسِ عَلَی فُلَانٍ یُبَایِعُونَهُ.
فَأَمْسَکْتُ یَدِی حَتَّی رَأَیْتُ رَاجِعَةَ النَّاسِ قَدْ رَجَعَتْ عَنِ الْإِسْلَامِ، یَدْعُونَ إِلَی مَحْقِ دِینِ مُحَمَّدٍ - صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ - فَخَشِیتُ إِنْ لَمْ أَنْصُرِ الْإِسْلَامَ وَأَهْلَهُ أَنْ أَرَی فِیهِ ثَلْماً أَوْ هَدْماً، تَکُونُ الْمُصِیبَةُ بِهِ عَلَیَّ أَعْظَمَ مِنْ فَوْتِ وِلَایَتِکُمُ الَّتِی إِنَّمَا هِیَ مَتَاعُ أَیَّامٍ قَلَائِلَ، یَزُولُ مِنْهَا مَا کَانَ، کَمَا یَزُولُ السَّرَابُ، أَوْ کَمَا یَتَقَشَّعُ السَّحَابُ؛
فَنَهَضْتُ فِی تِلْکَ الْأَحْدَاثِ حَتَّی زَاحَ الْبَاطِلُ وَزَهَقَ، وَاطْمَأَنَّ الدِّینُ وَتَنَهْنَهَ.
در فکرم میگذشت، و در نه خاطرم میآمد که عرب خلافت را پس از رسول خدا صلی الله علیه وآله از اهل بیت او بگرداند، یا مرا پس از وی از عهدهدار شدن حکومت باز دارند، تنها چیزی که نگرانم کرد شتافتن مردم به سوی فلان شخص بود که با او بیعت کردند.
پس در میان آن آشوب و غوغا بپا خواستم تا آن که باطل از میان رفت، و دین استقرار یافته، آرام شد.»
نامه 62 نهج البلاغه
فَإنْ أَقُلْ یَقُولُوا: حَرَصَ عَلَی الْمُلْکِ، وَإِنْ أَسْکُتْ یَقُولُوا: جَزِعَ مِنَ الْمَوْتِ! هَیْهَاتَ بَعْدَ اللَّتَیَّا وَالَّتِی! وَاللَّهِ لَابْنُ أَبِی طَالِبٍ آنَسُ بالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْیِ أُمِّهِ، بَلِ انْدَمَجْتُ عَلَی مَکْنُونِ عِلْمٍ لَوْ بُحْتُ بِهِ لَاضْطَرَبْتُمُ اضْطِرَابَ الْأَرْشِیَةِ فِی الطَّوِیِّ الْبَعِیدَةِ!
در شرائطی قرار دارم که اگر سخن بگویم، میگویند بر حکومت حریص است، و اگر خاموش باشم، میگویند: از مرگ ترسید!!
هرگز! من و ترس از مرگ؟! پس از آن همه جنگها و حوادث ناگوار؟!
سوگند به خدا، اُنس و علاقه فرزند ابیطالب به مرگ در راه خدا، از علاقه طفل به پستان مادر بیشتر است، اینکه سکوت برگزیدم، از علوم و حوادث پنهانی، آگاهی دارم که اگر باز گویم مضطرب میگردید، چون لرزیدن ریسمان در چاههای عمیق!!.
باری، امیرالمومنین علی (ع) در مواضع مختلف نهجالبلاغه از خود، از جنگهایی که در معیت پیامبر (ص) داشتهاند و از اندوهها و احوال تلخی که بر ایشان گذشته، سخن گفتهاند. یکی از آن موارد در خطبهی شقشقیه است.
این خطبه قاعدتا نباید خطبهی عمومی باشد. بلکه میباید از بیانات نسبتا خصوصی ایشان در جمع پارهای از دوستان محرم و نزدیک باشد. چرا که آنچنان که از تاریخ میدانیم، مشی و داب امیرالمومنین (ع) این نبوده است که در ملا عام و در حضور عموم در باب خلافت و سیاست سخن آشکاری در مخالفت بگویند. ایشان در آن خطبه در بیان احوال خود میفرماید:
من کسی هستم که سیل معارف از من فرو میریزد و هیچ پرندهای نمیتواند به آن قلهای برسد که من بر آن جا دارم.
سپس توضیح میدهند که:
وضعیتی که پیش آمد مرا به تامل واداشت: آیا با دست بریده حمله کنم؟ یا با اندوهی عمیق بنشینم و صبر کنم؟ دیدم که صبر کردن خردمندانه تر است. نشستم و صبر کردم. سخن نگفتم و اقدامی هم نکردم.
زیرا دیگران هرگز جرات نمی کردند که مسئله مهم خلافت اسلامی را در یک محیط کوچک که متعلق به گروه خاصی بود مطرح سازند وفردی را با چند رای برای زمامداری انتخاب کنند[/][="].
[/]
[/][/][="]زیرا زمامداری حضرت علی (ع) از دو حال خالی نبود:
یا امام
[/][="] ولی منصوص وتعیین شده از جانب خداوند بود یا نبود.در صورت نخست، نیازی به بیعت گرفتن نداشت واخذ رای برای خلافت وکاندیدا ساختن خود برای اشغال این منصب یک نوع بی اعتنایی به تعیین الهی شمرده می شد
وموضوع خلافت رااز مجرای منصب الهی واینکه زمامدار باید از طرف خدا تعیین گردد خارج می ساخت ودر مسیر یک مقام انتخابی قرار می داد;
وهرگز یک فرد پاکدامن وحقیقت بین برای حفظ مقام وموقعیت خود به تحریف حقیقت دست نمی زند وسرپوشی روی واقعیت نمی گذارد، چه رسد به امام معصوم.
در فرض دوم، انتخاب حضرت علی (ع)
[/][="] برای خلافت همان رنگ و انگ را می گرفت که خلافت ابوبکر گرفت وصمیمی ترین یار او، خلیفه دوم، پس از مدتها در باره انتخاب ابوبکر گفت[/][="]: «[/][="]کانت بیعة ابی بکر فلتة وقی الله شرها[/][="]». (1) [/][="]یعنی انتخاب ابوبکر برای زمامداری کاری عجولانه بود که خداوند شرش را باز داشت[/][="].[/]
[/][/]
[/][/]
[/][/]
[/][/]
[/]پي نوشت: [/][/]
4- «[/][="]انی لاری عجاجة لا یطفؤها الا الدم ». ; همان، ج 2، ص 44 به نقل از کتاب السقیفة جوهری[/][/][="].
ادامه دارد.....
[/]
قالَ الاْمامُ علي - عليه السلام - : لَوْ لاَ الدّينُ وَ التُّقي، لَكُنْتُ أدْهَي الْعَرَبِ.
«أعيان الشّيعة، ج 1، ص 350»
امام علي - عليه السلام - فرمود: چنانچه دين داري و تقواي الهي نمي بود، هر آينه سياستمدارترين افراد بودم ـ ولي دين و تقوا مانع سياست بازي مي شود ـ
من در سال 610 هجری کتاب «سقیفه » تالیف احمد بن عبد العزیز جوهری را نزد ابن ابی زید نقیب بصره می خواندم.
هنگامی که بحث به سخن حباب بن منذر رسید، استادم گفت: پیش بینی حباب بسیار عاقلانه بود وآنچه او از آن می ترسید در حمله مسلم بن عقبه به مدینه، که این شهر به فرمان یزید مورد محاصره قرارگرفت، رخ داد وبنی امیه انتقام خون کشتگان بدر را از فرزندان انصار گرفتند.
چه بسا کینه توزی آنان را به ریختن خون فرزندان خاندان رسالت برانگیزد.
وعلت انتخاب حضرت علی - علیه السلام حفظ خون او واهل بیتش نبود، بلکه شایستگی حضرت علی - علیه السلام بود که چنین مقام وموقعیتی را برای او فراهم ساخت;
اما، در عین حال، تحلیل او کاملا صحیح است.
اگر زمام امور در ست خاندان حضرت علی - علیه السلام بود هرگز حوادث اسفبار کربلا وکشتار فرزندان امام - علیه السلام به وسیله جلادان بنی امیه وبنی عباس رخ نمی داد وخون پاک خاندان رسالت به دست یک مشت مسلمان نما ریخته نمی شد.
پي نوشت:
ادامه دارد....
جای گفت وگو نیست که رحلت پیامبر گرامی جامعه اسلامی وخاندان رسالت را با بحران عجیبی روبرو ساخت
هنوز حضرت علی(ع)وبسیاری از یاران با وفای پیامبر (ع)از تغسیل وتدفین پیامبر فارغ نشده بودند
1 - انصار، به ویژه تیره خزرج، که پیش از مهاجران در محلی به نام سقیفه بنی ساعده دور هم گرد آمدند وتصمیم گرفتند که زمام کار را به سعد بن عباده رئیس خزرجیان بسپارند واو را جانشین پیامبر سازند.
2 - مهاجران ودرراس آنان ابوبکر وهمفکران او.
این جناح تشکیل می شد از شخص امیر مؤمنان ورجال بنی هاشم وتعدادی از پیروان راستین اسلام که خلافت را مخصوص حضرت علی (ع)می دانستند واو را از هر جهت برای زمامداری ورهبری شایسته تر از دیگران می دیدند.
ای گروه مهاجر، حکومتی را که حضرت محمد(ص)اساس آن را پی ریزی کرد از دودمان او خارج نسازید ووارد خانه های خود نکنید.
با وجود چنین فردی نوبت به دیگران نمی رسد. مبادا از هوی وهوس پیروی کنید که از راه خدا گمراه واز حقیقت دور می شوید. (1)
چنانکه فرمود:
منم صدیق اکبر وفاروق اعظم. من نخستین فردی هستم که به او ایمان آورده او را در این راه تصدیق کرده ام.
من استوارترین شمادر جهاد با مشرکان، اعلم شما به کتاب وسنت پیامبر، آگاهترین شما بر فروع واصول دین، وفصیحترین شما در سخن گفتن وقویترین واستوارترین شمادر برابر ناملایمات هستم. چرا در این میراث با من به نزاع برخاستید؟ (2)
ای مردم، شایسته ترین افراد برای حکومت، تواناترین آنها بر اداره امور وداناترین آنها به دستورات الهی است. اگر فردی که در او این شرایط جمع نیست به فکر خلافت افتاد از او می خواهند که به حق گردن نهد، واگر به افساد خود ادامه داد کشته می شود. (3)
آیا صحیح بود که من جسد پیامبر را در گوشه خانه ترک کنم وبه فکر خلافت واخذ بیعت باشم؟
2 - احتجاج طبرسی، ج 1، ص 95.
3 - نهج البلاغه ، خطبه 168: «ایها الناس ان احق الناس بهذا الامر اقواهم علیه. . . ».
4 - الامامة والسیاسة، ج 1، ص 12.
5 - الامامة والسیاسة، ج 1، ص 12 وشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 47، نقل از نامه معاویه.
[/][/]
[=arial][="]اما خلیفه وهمفکران او بر قبضه کردن دستگاه خلافت اصرار ورزیدند ودر صدد گسترش قدرت خویش بر آمدند.
[/][/]
[=arial][="]گذشت زمان نه تنها به سود امام نبود، بلکه بیش از پیش پایه های خلافت را در اذهان وقلوب مردم استوارتر می ساخت ومردم به تدریج وجود چنین حکومتی را به رسمیت شناخته، کم کم به آن خو می گرفتند[/][="].[/][/]
[=arial][="]در برابر امام دو راه بیش وجود نداشت:[/][/]
[=arial][="] یا باید به کمک رجال خاندان رسالت وعلاقه مند وپیروان راستین خویش بپا خیزد وحق از دست رفته را باز ستاند،[/][/]
[=arial][="] یا اینکه سکوت کند واز کلیه امور اجتماعی کنار برود ودر حد امکان به وظایف فردی واخلاقی خود بپردازد[/][="].[/][/]
ادامه دارد...
وعقاید مذهبی آنان چنان سست وبی پایه شد که در باره خدا گمان بد بردند وافکار غلط به خود راه دادند.
قرآن مجید از این راز چنین پرده بر می دارد[/][="]:[/]
[/]هرکس عقبگرد کند ضرری به خدا نمی رساند وخداوند سپاسگزاران را پاداش نیک می دهد[/][="].[/][/]
[/]
[/]آنچه که در آن انجمن مطرح نبود مصالح اسلام ومسلمانان بود وتفویض امر به شایسته ترین فرد امت که با تدبیر خردمندانه ودانش وسیع وروح بزرگ واخلاق پسندیده خود بتواند کشتی شکسته اسلام را به ساحل نجات رهبری کند[/][="].
[/]
[/]ادامه دارد....
[/]
به خدا سوگند علاقه فرزند ابوطالب به مرگ بیش از علاقه کودک به پستان مادر است
[/][="]. [/][="]اگر سکوت می کنم به سبب علم وآگاهی خاصی است که در آن فرو رفته ام واگر شما هم مثل من آگاه بودید به سان ریسمان چاه مضطرب ولرزان می شدید[/][="]. (1)[/]
[/]نخستین کاری که حکومت مرکزی انجام داد این بود که گروهی از مسلمانان راسخ وعلاقه مند را برای نبرد با مرتدان بسیج کرد تا بار دیگر به اطاعت از حکومت مرکزی وپیروی از قوانین اسلام گردن نهند ودر نتیجه اندیشه ارتداد که کم وبیش در دماغ قبایل دیگر نیز در حال تکوین بود ریشه کن شود[/][="].[/]
[/]هرگز صحیح نبود که امام پرچم دیگری برافرازد وبرای احقاق حق خود قیام کند.
امام در یکی از نامه های خود که به مردم مصر نوشته است به این نکته اشاره می کند ومی فرماید[/][="]:[/]
[/]مرا به تعجب وانداشت جز توجه مردم به دیگری که دست او را به عنوان بیعت می فشردند.
از این رو، من دست نگاه داشتم. دیدم که گروهی از مردم از اسلام بازگشته اند ومی خواهند آیین محمد(ص) را محو کنند.
ترسیدم که اگر به یاری اسلام ومسلمانان نشتابم رخنه و ویرانیی در پیکر آن مشاهده کنم که مصیبت واندوه آن بر من بالاتر وبزرگتر از حکومت چند روزه ای است که به زودی مانند سراب یا ابر از میان می رود.
پس به مقابله با این حوادث برخاستم ومسلمانان را یاری کردم تا آن که باطل محو شد وآرامش به آغوش اسلام بازگشت
[/][="]. (2)[/][/]واگر من نسبت به حکومت از خود بی میلی نشان می دهم به جهت درک ثواب وپاداشی است که در این راه وجود دارد
[/][="]. (3)[/][/][=arial][="]ابن ابی الحدید می گوید[/][="]:[/][/]
فاطمه گفت: هرگز. امام فرمود: پس راه همین است که من در پیش گرفته ام[/][="]. (4)[/][/]
[/][/]
وچنانچه بر سر دو راهی قرار گیرد وناچار شود که یکی را رها کرده دیگری را برگزیند، برای حفظ اصول واساس هدف، باید از رهبری دست بردارد وهدف را مقدستر از حفظ مقام وموقعیت رهبری خویش بشمارد[/][="].[/]
[/]ولی اگر این وحدت به جهت مسئله رهبری از بین می رفت مسلمانان دچار انواع گرفتاریها واختلافات می شدند وبالاخص گروهی از قریش که به کسوت اسلام در آمده بودند دنبال بهانه بودند تا ضربت اساسی خود را بر پیکر اسلام وارد سازند[/][="].[/]
[/]وقتی انصار، پس از شکست در سقیفه، به هواداری امام برخاستند ومردم را به پیروی از او دعوت کردند، این افراد ماجراجو بی اندازه ناراحت شدند واز دستگاه خلافت خواستند که تیره خزرج از انصار را باید برای بیعت دعوت کند واگر از بیعت سرباز زدند با آنها به نبرد برخیزد[/][="].[/]
[/]واگر علاقه به اتحاد مسلمانان نداشت وعواقب وخیم اختلاف و دودستگی را پیش بینی نمی کرد، هرگز اجازه نمی داد مقام رهبری از آن دیگران باشد[/][="].[/][/]
چگونه قریش شما را از مقام خلافت کنار زدند؟حضرت علی (ع) از سؤال بی موقع او ناراحت شد،
زیرا گروهی از سربازان امام به خلفا اعتقاد داشتند وطرح این مسائل در آن هنگام موجب دو دستگی در میان صفوف آنان می شد.
لذا امام پس از ابراز ناراحتی چنین فرمود[/][="]:[/]
[/]رهبری امت از آن ما بود وپیوند ما با پیامبر از دیگران استوارتر بود، اما گروهی بر آن بخل ورزیدند وگروهی از آن چشم پوشیدند. داور میان ما وآنها خداست وبازگشت همه به سوی اوست[/][="]. (3)[/]
[/]پي نوشت:
[/][/]چون حقیقثی مهمتر از عدالت با آشوب جامعه به خطر می افتاد. اسلام
علی ع میدانست با این مردم نادان اعتراض وسرپیچی نتیجه ای جز آشوب تدارد.
غلی ع نه فقط قربانی اسلام بلکه قربانی اصل رهبری شد ودر طول این سالهای طولانی به مردم آموخت چگونه حامی رهبر جامعه و وحدت باشند حتی اگر شخص رهبر را قبول نداشته باشند