خصوصیت چهارمى كه على علیه السلام در مورد حق ذكر مى فرماید این است كه اهل حق هرگز از اینكه تذكرى به آنها داده شود ناراحت نمى شوند و اگر كسى از عرضه داشتن حق بر او ناراحت مى شود، از عمل به حق به طریق اولى ٰ روگردان است. مثلاً یك كاسب و یا كارمند ادارى و یا یك راننده كه مدعى است من در عمل همان طور هستم كه مقتضاى حق و عدالت است اگر واقعاً در گفته ی خود صادق است، از تذكرى كه دیگران به او مى دهند كه باید چنین و چنان باشى ناراحت نمى شود بلكه چون مى خواهد آن راه را برود از راهنمایى خرسند مى شود، ولى اگر در عمل دروغ مى گوید، از تذكر دیگران خوشش نمى آید. على علیه السلام این جمله را درباره ی شخص خودش فرمود و از مردم تقاضا كرد هر تذكرى دارید به من بدهید كه من از این تذكرات خوشوقتم
در ادامه مطلب اینگونه آمده است: مى گویند بزرگترین دشمنان بشر احساسات سركش و نفس امّاره ی اوست. هیچ دشمنى به پایه ی این دشمن نمى رسد. علت این امر این است كه این دشمن به نقطه اى دسترسى دارد و مركزى را خراب مى كند كه هیچ دشمن دیگر به آن نقطه و به آن مركز دسترسى ندارد. آن نقطه و آن مركز، دستگاه تشخیص و بینش انسان است. آدمى در برابر هر دشمن با نیروى عقل و تدبیر ایستادگى مى كند و اگر دشمنى توانست در مركز تدبیر و بینش اختلالى به وجود آورد بدیهى است كه از هر دشمنى خطرناك تر است.
مى گویند بزرگترین دشمنان بشر احساسات سركش و نفس امّاره ی اوست. هیچ دشمنى به پایه ی این دشمن نمى رسد.
علت این امر این است كه این دشمن به نقطه اى دسترسى دارد و مركزى را خراب مى كند كه هیچ دشمن دیگر به آن نقطه و به آن مركز دسترسى ندارد. آن نقطه و آن مركز، دستگاه تشخیص و بینش انسان است. آدمى در برابر هر دشمن با نیروى عقل و تدبیر ایستادگى مى كند و اگر دشمنى توانست در مركز تدبیر و بینش اختلالى به وجود آورد بدیهى است كه از هر دشمنى خطرناك تر است.
در قرآن كریم این تعبیر زیاد آمده كه «بر دلها قفلها زده شده است. » و یا اینكه «گوش هست و شنوایى نیست، و چشم هست و بینایى نیست» . درباره ی عده اى از مردم مى فرماید: «كران و لالان و كوران اند و امیدى به بازگشت آنها نیست» . واقعاً هم همین طور است كه آدمى در اثر یك نوع بیماریهاى روانى و اخلاقى قوّه ی تمیز و ادراك خود را از دست مى دهد، از حوادث جهان عبرت نمى گیرد، در مكتب زندگى - كه پر است از تجربه و پند و اندرز- درسى فرا نمى گیرد. مدرسه ی روزگار آموزنده ترین مدارس است. تاریخ جهان و سرگذشت جهانیان و نشیب و فرازهایى كه براى افراد و ملتها همواره پیش آمده و پیش مى آید، بهترین معلم است. رمز سعادت در كیفیت استفاده و بهره اى است كه انسان از آموزشهاى تكوین مى برد.
یك تجربه در جلو چشم صدها نفر واقع مى شود، ولى آیا همه ی آنها به یك نحو از آن تجربه استفاده مى كنند؟ البته نه. استفاده ی هركدام بستگى دارد به دو چیز: یكى میزان عقل و علم و هوش و ذكاوت هركدام از آنها، و دیگرى میزان صفا و خلوص نیت و طهارت و پاكى روح آنها.
این است كه بزرگان و پیشوایان دین و اخلاق گفته اند تا انسان روشن بین نباشد، راه سعادت خویش را پیدا نمى كند و تا دودهاى آتش حسد و كینه و خودپرستى و تكبر و دیوصفتى و سایر صفات رذیله را از بین نبرد،نورافكن عقلش نمى تواند راه را بر او روشن كند.
آدمى در ناحیه ی آرزو هیچ گونه محدودیتى ندارد. گاهى آرزوى امر محال مى كند، مثلاً حادثه اى در گذشته واقع شده و با یك كیفیت مخصوص واقع شده و آدمى آرزو مى كند كه اى كاش واقع نشده بود و یا آنكه آرزو مى كند كه اى كاش آن حادثه به فلان كیفیت واقع شده بود؛ آرزو مى كند كه ایام جوانى برگردد، آرزو مى كند كه برادر و فامیل فلان شخص باشد. هیچ كدام از اینها واقع شدنى نیست؛ چیزى كه در گذشته واقع شده ممكن نیست نابود شود و چیزى دیگر جاى آن را بگیرد. در عین حال جلو آرزو را نمى شود گرفت. از همین جا مى توان فهمید كه آرزو در ذات خود منطق و قاعده ندارد؛ یعنى تابع منطق و قاعده ی عمل نیست، تابع قوانین عقل و فكر نیست و به همین دلیل لازم است اصلاح شود و تحت نظم و قاعده درآید. آرزوهاى بى نظم و قاعده همانهاست كه در زبان دین «آمال شیطانى» نامیده شده، همانهاست كه آدمى را مى فریبد و وقت و عمر او را تباه مى سازد؛ نیروى خیال و فكر او را، وقت و فرصت او را بیهوده صرف مى كند.
معمولاً افرادى كه از لحاظ روح و روان، سالم و با نشاط اند و انحرافى پیدا نكرده اند، كمتر به تخیّل و بهم بافتن آرزوهاى دور و دراز و نامعقول مى پردازند؛ همیشه عملى فكر مى كنند و عملى آرزو مى كنند، یعنى آرزوهاى آنها در جهت همان مدارى است كه در زندگى دارند، روى بال و پر خیال نمى نشینند و آرزوى امور ناشدنى را نمى كنند. ولى افراد ضعیف كه مبتلا به بیمارى روانى هستند و نشاط عمل ندارند و در وجودشان همت و اراده اى موجود نیست، بیشتر بر مركب سریع السیر خیال سوار مى شوند و با خیالاتْ خود را سرگرم مى سازند و كمتر به عمل و فعالیت توجه مى كنند و به اصطلاح دینى مبتلا به «طول امل» مى شوند و آرزوهاى نامعقول مى كنند؛ همان طورى كه افراد ضعیف یك خاصیت دیگر هم دارند و آن اینكه زیاد آه و ناله مى كشند، در فكر چاره و اصلاح كار خود نیستند.
[FONT=microsoft sans serif]در قرآن كریم این تعبیر زیاد آمده كه «بر دلها قفلها زده شده است. » و یا اینكه «گوش هست و شنوایى نیست، و چشم هست و بینایى نیست» . درباره ی عده اى از مردم مى فرماید: «كران و لالان و كوران اند و امیدى به بازگشت آنها نیست» . واقعاً هم همین طور است كه آدمى در اثر یك نوع بیماریهاى روانى و اخلاقى قوّه ی تمیز و ادراك خود را از دست مى دهد، از حوادث جهان عبرت نمى گیرد، در مكتب زندگى - كه پر است از تجربه و پند و اندرز- درسى فرا نمى گیرد. مدرسه ی روزگار آموزنده ترین مدارس است. تاریخ جهان و سرگذشت جهانیان و نشیب و فرازهایى كه براى افراد و ملتها همواره پیش آمده و پیش مى آید، بهترین معلم است. رمز سعادت در كیفیت استفاده و بهره اى است كه انسان از آموزشهاى تكوین مى برد.
[FONT=microsoft sans serif]یك تجربه در جلو چشم صدها نفر واقع مى شود، ولى آیا همه ی آنها به یك نحو از آن تجربه استفاده مى كنند؟ البته نه. استفاده ی هركدام بستگى دارد به دو چیز: یكى [FONT=microsoft sans serif]میزان عقل و علم و هوش و ذكاوت هركدام از آنها، و دیگرى میزان صفا و خلوص نیت و طهارت و پاكى روح آنها.
[FONT=microsoft sans serif] [FONT=microsoft sans serif]این است كه بزرگان و پیشوایان دین و اخلاق گفته اند تا انسان روشن بین نباشد، راه سعادت خویش را پیدا نمى كند و تا دودهاى آتش حسد و كینه و خودپرستى و تكبر و دیو صفتى و سایر صفات رذیله را از بین نبرد،نورافكن عقلش نمى تواند راه را بر او روشن كند.
گاهي مشاهده يك منظره وحشتناك بدون آنكه منتهي به مرگ بشود افكار و عقايد آدمي را عوض مي كند ، مثلا هواپيما سقوط مي كند و او جان به سلامت مي برد و يا آنكه كشتي طوفاني مي شود و او به كمك امواج به ساحل مي رسد ولي خاطره آن منظره وحشتناك كه مرگ را در جلو چشم خود مي ديده هيچگاه از ذهنش محو نمي شود . سستي و بي بنيادي كاخ امل و آرزو در اين گونه مواقع خوب ظاهر مي گردد . آري اگر كاخ روحيه آدمي كاخ امل و آرزو باشد سست بنياد است ، تصور مرگ و فكر نزديك شدن مرگ مانند بمبي آن را فرو مي ريزد ، ولي اگر اين كاخ كاخ ايمان و عقيده و علم باشد ، تصور مرگ و بلكه خود مرگ كوچكترين تأثيري در آن نخواهد داشت . كاخ ايمان بنيادي محكم دارد ، مانند كاخ امل و آرزو سست بنياد نيست.
دنيا محدود است و آخرت نامحدود . دنيا محاط است و آخرت محيط . دنيا متغير است و آخرت ثابت . دنيا كوچك است و آخرت بزرگ . دنيا محل تزاحم و تصادم و برخورد و اصطكاك است و آخرت وسيع و باز . دنيا تاريك است و آخرت روشن . از اين رو آنچه سرمايه حيات و زندگی دنياست نمیتواند سرمايه حيات و زندگی آخرت هم واقع شود ، زيرا چگونه ممكن است كه مايه محدود برای نامحدود مفيد باشد و ابزار و وسيله كوچك و محاط به كار چيزی كه وسيع و بزرگ و محيط است بخورد ، ولی سرمايههای آخرت علاوه بر آنكه سرمايه آخرت است سرمايه زندگی دنيا هم هست ، زيرا نامحدود شامل محدود نيز میباشد و محيط ، محاط را در بر دارد . آدمی كه از اين جهان میميرد و به جهانی ديگر منتقل میشود ، از اين امور كه از مواد و عناصر اين جهان تشكيل يافتهاند جدا میشود و آنها را میگذارد و میرود ، ولی قلب سليم و صفات عالی انسانی مانند خداشناسی و محبت و انصاف و عدالت و راستی و درستی و ملكات فاضله علمی و عملی و اعمال صالحه كه سرمايههای زندگی عالم آخرت میباشند موجب سعادت و خوشبختی انسان در همين زندگانی دنيا نيز میباشند .
كار و عمل از نظر اسلام بسيار محترم و مورد تكريم است ، زيرا احترام و قابل تكريم بودن يك چيزي تابع نتيجه آن چيز است ، وقتي كه به نتيجه كار و زحمت توجه مي كنيم مي بينيم كه نتيجه كار تنها خلاصي از فقر و گرسنگي نيست ، بلكه چندين چيز ديگر هم به دنبال دارد ، از آن جمله اينكه كار بر عزت و شخصيت انسان مي افزايد و او را در نظر خودش محترم مي نمايد ، يعني حس احترام به ذات و اعتماد به شخصيت در او ايجاد مي كند و بديهي است كه هر چيزي كه باعث و سبب محترم شدن شخصيت انسان در نظر خودش و در نظر ديگران باشد ، او خودش محترم و شايسته تكريم و تعظيم است و به همين دليل است كه در اسلام كار مورد احترام و شايسته تكريم است . در مقابل كار ، بيكاري است كه كوچكترين اثرش اين است كه احترام و شخصيت انسان را پيش ديگران و پيش خودش از بين مي برد ، و همين در هم شكستن شخصيت انسان سبب مي شود كه تن به هر پستي و بيچارگي بدهد و انواع ابتلائات ناشي از گناه برايش پيدا شود . گذشته از همه اينها كار و فعاليت موجب سرگرمي فكري است ، يعني فكر انسان متوجه اصلاح كار خويش است و اين به نوبه خود دو نتيجه دارد : يكي اينكه ديگر مجالي براي فعاليت قوه خيال و هوسهاي شيطاني باقي نمي ماند ، ديگر اينكه فكر انسان عادت مي كند كه همواره منظم كار كند ، از بي انتظامي و پريدن از يك شاخه هوس به شاخه ديگر خلاص گردد .
از رابطه كار با تهذيب اخلاق و رابطه بيكاري با فساد اخلاق و هرزگي روح و فكر و احساسات نبايد غافل بود . آدم بيكار اگر غيبت نكند و به تعبير قرآن كريم اگر گوشت مردار نخورد پس چه بكند ؟ روح آدمي نيز مانند معده اش غذا مي خواهد ، اگر غذاي كافي نرسيد به هر چه رسيد سد جوع مي كند ولو با چيزي كه مستقذر و مورد تنفر باشد .آدم بيكار به انواع مفاسد اخلاقي و بيماريهاي رواني و عصبي مبتلا مي شود و زندگاني اش سياه و تباه مي گردد .
بديهي است كه اگر بشر اندكي واقع بين باشد و روابط علي و معلولي حوادث و قضاياي عالم را درك كند ، اگر اندكي در مسائل جهان علمي فكر كند ، اگر كمي عقل و انديشه خود را به كمك بخواهد مي فهمد كه مساله شانس و بخت ، يك خيال و يك واهمه شيطاني بيش نيست . نه عقل مساله شانس و بخت را به رسميت مي شناسد و نه دين . خداوند احدي را خوشبخت بالذات و بدبخت بالذات نيافريده ، گليم بخت هيچ كس نه آنچنان سفيد بافته شده است كه قابل سياه شدن نباشد و نه آنچنان سياه بافته شده است كه قابل سفيد شدن نباشد ، گليم بخت هر كس همان صفحه روح و آئينه قلب خود اوست ، اين صفحه ، هم قابل سفيد شدن و صيقل يافتن است و هم قابل سياه شدن و تكدر يافتن . علم و معرفت ، ايمان و تقوا ، مداومت بر عمل صالح ، اين صفحه را سفيد و صيقلي و نوراني مي كند ، جهل و خرافات و تعصبات و فسق و فجور ، آن را سياه و تاريك مي سازد .
فرشتگان طوري آفريده شده اند كه جز يك راه نمي شناسند و جز در يك راه نمي توانند گام بردارند و آن ، راه قدس و عبادت و طهارت است ، اما آدمي هم استعداد بالا رفتن و پيوستن به ملا اعلي را دارد و هم استعداد فرو رفتن در طبيعت و استغراق در پستي و دنائت ، و اگر راه كمال و ترقي را گرفت و با مجاهدت و سعي و عمل با هواپرستي مبارزه كرد ارزش بيشتري دارد ، كه بايد با نيروي تصميم راه صحيح خود را انتخاب كند .
از سخنان علي عليه السلام است كه فرمود : " ميدان حق براي سخن وسيع ترين و بازترين ميدانهاست ولي براي عمل تنگ ترين ميدانهاست " يعني اگر انسان بخواهد براي حقيقت و عدالت و راستي و درستي و امانت سخن بگويد از هر موضوعي بهتر مي شود داد سخن داد و استدلال كرد و قياس تشكيل داد و خطابه سرايي كرد ، بسيار ميدان حق براي گفتن باز و گشاد است ، ولي اگر بخواهد عمل كند چون مستلزم اين است كه خود را جمع و مقيد سازد و از حدود خود تجاوز نكند و متعرض حقوق ديگران نشود ، عيبهاي خودش را مانند عيبهاي ديگران ببيند ، آنوقت مي بيند كه مثل اين است كه از جاي تنگي مي خواهد عبور كند و برايش زحمت است
فقر روحي و فكري بالاتر از فقر مالي و اقتصادي است ، با داشتن ثروت روحي و فكري و اخلاقي مي توان فقر مالي و اقتصادي را علاج كرد ولي با وجود فقر روحي و معنوي بي نيازي مالي سودي ندارد و ممكن است بر ناراحتي و شقاوت انسان بيفزايد . مقصود اين نيست كه فقر مالي و احتياج مادي امر ممدوحي است و نبايد آن را چاره كرد ، بلكه مقصود اين است كه انسان نبايد فقر را منحصر به فقر مالي بداند و توجهي به فقرهاي فكري و روحي و اخلاقي نداشته باشد . چيزي كه منشأ مي شود انسان همه توجه خويش را معطوف به رفع فقر مالي بكند اين است كه انسان خودش فقر مادي را بيش از ديگران احساس مي كند و رنج فقر مادي را بيش از كسان ديگر حس مي كند ، بر خلاف فقرهاي روحي و معنوي كه خود شخص آن فقر و عوارض و آثار آن فقر را احساس نمي كند ، ديگران و مخصوصا آنهايي كه از اين ثروت معنوي بهره كافي دارند بهتر احساس مي كنند . از اين جهت است كه مي بينيم پيغمبران و پيشروان قافله بشريت بيشتر توجه خود را به رفع نواقص روحي و معنوي معطوف كرده اند ، چون مي دانند كه نواقص مادي را خود مردم خوب درك مي كنند و در اين ناحيه چندان احتياجي به تنبه و تذكر و بيداري نيست .
آدمي بايد به همان اندازه كه درباره معاش خود فكر مي كند درباره غذاي روح خود نيز بينديشد ، و همان مقدار مراقبتي كه در غذاهاي جسمي لازم و ضروري است ، در غذاهاي روحي نيز لازم و ضروري است . علي عليه السلام مي فرمايد : " چرا مردم اگر در شب تاريك آنها را بر سر سفره اي بنشانند ، تا چراغ را روشن نكنند دست به غذا دراز نمي كنند و اما اگر بر سر سفره فكري بنشينند هيچ در انديشه نمي شوند كه چراغ عقل را روشن كنند تا با چشم بصيرت ببينند اين غذاي روحي كه وارد روحشان مي شود چه نوع غذايي است " . همان طوري كه غذاهاي جسماني بعضي مقوي و بعضي ضعف آور است ، بعضي نشاط انگيز و بعضي سستي آور و بي حال كننده است ، بعضي موجب سلامت و بعضي مسموم كننده است ، غذاهاي فكري نيز همين طور است ، تعليماتي كه آدمي فرا مي گيرد و كتابهايي كه مطالعه مي كندو مقالاتي كه مي خواند و سخنراني هايي كه گوش مي كند از لحاظ اثر همه يكسان نيستند ، بعضي ها راستي فكر و اراده را قوت مي بخشد و بعضي يأس و نوميدي مي بخشد . بعضي از تعليمات است كه آدمي را به حيات و زندگي و نظام آفرينش خوشبين مي كند .
تعليمات ديني اگر به صورت درستي آموخته شود ارزش حيات و زندگي و هدف آن را بالا مي برد و نظام آفرينش را محبوب و دوست داشتني مي كند ، آدمي را به سرنوشت ديگران علاقه مند مي سازد ، و اما بعضي تعليمات ديگر است كه حيات و زندگي را در نظر انسان بيهوده و بي هدف و خلقت را عبث معرفي مي كند ، روحيه آدمي را نسبت به همه چيز و همه كس حتي نسبت به خودش بدبين مي نمايد . تعليمات بسياري از افرادي كه خودشان روحيه ضد ديني دارندهمين اثر را دارد .
علي عليه السلام مي فرمايد : حكمت - يعني سخن و مطلب درست و محكم و منطقي گمشده مؤمن است و آدمي گمشده خود را هر جا و در دست هر كس كه ببيند آن را مي گيرد . مثلا اگر كسي انگشتر خود را گم كرده باشد و بعد از چندي آن را با تمام نشانيها روي بساط دستفروشي و يا در انگشت كسي ببيند معطل نمي شود و آن را مطالبه مي كند و اگر مانعي در كار نباشد آن را بر مي دارد و مي رود . مؤمن و مسلمان واقعي از نظر علم جويي و حقيقت طلبي نبايد اهميت بدهد كه حقيقت را و علم و حكمت را در نزد چه كسي مي يابد ؟ آيا آن كس كه اين گنج را در اختيار دارد هموطن اوست يا نه ، هم كيش اوست يا هم كيش او نيست ؟آيا سياه پوست است يا سفيد پوست ؟ به هيچيك از اين امور اهميت نمي دهد ، فقط به اين جهت اهميت مي دهد كه آيا آنچه در نزد او هست حقيقت است يا حقيقت نيست .
در اينجا يك نكته است و آن اينكه ممكن است كسي بگويد كه فايده عقل و علم و دين هر وچيز خوب ديگري اين است كه به انسان سعادت و آرامش و آسايش بدهد ، اينها همه مقدمه آسايش و آرامش مي باشند ، حالا به حكم اينكه " خذ الغايات و اترك المبادي " نتيجه كه حاصل شد ديگر به مقدمه نيازي نيست ، حالا كه همان سعادت و آسايش كه عقل و فهم مي بايد به انسان بدهد ، همان را جهل و خيال مي دهد ، پس نتيجه حاصل است و نبايد اين آسايش را به هم زد به بهانه اينكه اين آسايش معلول جهالت و قوه خيال است . مثل اينكه فرضا كسي سفري به سوي مقصدي دارد و از راه عادي و معمولي نمي رود ، از بيراهه مي رود و از همان بيراهه هم به همان مقصد مي رسد ، نبايد مزاحم او شد كه چرا از بيراهه رفتي ، مقصود رسيدن به مقصد است ، به هر وسيله شد ، بلكه اساسا راه همان است كه انسان را به مقصد برساند ، مي خواهد اسمش بيراهه باشد و يا راه . روي همين جهت ديده مي شود كه بسياري عقيده شان اين است كه مبارزه با جهالت مردم بالاخص در تشخيصات ديني آنها عمل صحيحي نيست ، نبايد به بهانه اينكه معتقدات آنها و طرز تفكر آنها مطابق با واقع نيست آسايش خيال آنها را بر هم زد ، نتيجه يكي است و آن هم حاصل است . لهذا گاهي ديده شده كه يك يا چند نفر نسبت به شخص معيني اعتقاد و ارادت زياد پيدا كرده ، عقيده پيدا كرده اند كه مثلا او غيب مي داند و از ضمير ديگران مطلع است ، صاحب كرامتها و معجزه هاست و چنين و چنان است ، ديگران كه مي دانند عقيده اين آدم بي پايه و بي اساس است سكوت مي كنند ، فلسفه سكوت خود را اين طور بيان مي كنند كه اين بيچاره با اين خيال خود، خوش و سرگرم است ، عالي ترين لذات را دارد ، چرا ما بي جهت خواب خوش اين را بر هم بزنيم و او را دچار ترديد كنيم . علت شيوع اين امور هم اين است كه يك عده مردم ساده لوح اند و مستعد قبول اين امور و يك عده ديگر هم تابع اين فلسفه هستند كه نبايد آسايش خيال مردم را به هم زد ، نتيجه اين است كه زمينه رشد اين عقيده ها كه غالبا بي اساس است فراهم مي شود . در جواب عرض مي كنم كه اولا اين مقايسه صحيح نيست كه همان نتيجه اي كه در عقل و فهم و بصيرت است در بي خبري و جهالت است يعني آسايش و آرامش ، زيرا فرق است بين آسايشي كه نتيجه بي خبري و درك نكردن است و بين آن آسايش كه نتيجه عقل و درك و بصيرت است ، اولي ناشي از لختي و بي حسي و به تعبير ديگر از مرده وشي است ، بر خلاف دوم كه ناشي از حساسيت در زندگي است ، و حتي درد و رنج ناشي از حساسيت ترجيح دارد بر آسايش ناشي از لختي و بي حسي ، تا چه رسد به آسايشي كه انسان از حساسيت و دراكيت خود به دست بياورد .حقيقت همين است كه آسايش ناشي از درك نكردن هرگز مطلوب يك انسان كه واقعا انسان باشد نيست .
تعليمات ديني اگر به صورت درستي آموخته شود ارزش حيات و زندگي و هدف آن را بالا مي برد و نظام آفرينش را محبوب و دوست داشتني مي كند ، آدمي را به سرنوشت ديگران علاقه مند مي سازد ، و اما بعضي تعليمات ديگر است كه حيات و زندگي را در نظر انسان بيهوده و بي هدف و خلقت را عبث معرفي مي كند ، روحيه آدمي را نسبت به همه چيز و همه كس حتي نسبت به خودش بدبين مي نمايد . تعليمات بسياري از افرادي كه خودشان روحيه ضد ديني دارندهمين اثر را دارد .
چه نقطه خوبی از بحث اگر موافق باشید کمی بیشتر در این باره صحبت کنیم. تذکر : ما قصد آسیب شناسی نداریم بلکه به دنبال نقاطی از دین هستیم که جاذبه بیشتری دارند و باعث جذب افراد به دین می شود.
چه نقطه خوبی از بحث اگر موافق باشید کمی بیشتر در این باره صحبت کنیم. تذکر : ما قصد آسیب شناسی نداریم بلکه به دنبال نقاطی از دین هستیم که جاذبه بیشتری دارند و باعث جذب افراد به دین می شود.
مهمترین قضیه ای که عامل جذب افراد به دین می شود نحوه ی عملکرد افراد وتعاملشان با یکدیگر است هر چقدرانسان متخلق به اخلاق الهی باشد ودر شرایط مختلف دیگران رابرخود مقدم دارد به همان نسبت دیگران مجذوب او واندیشه ی او می شوند.اگر اعتقاد دینی در عمل نمود پیدا کند همگان جذب آن عمل و به تبع آن جذب دین می شوند.
نفاق و دورویى از مختصات بشر است و اگر در بعضى حیوانات دیگر بوده باشد یك درجه ی خفیفى است. برخى حیوانات مانند روباه به مكر و خدعه معروف شده اند. بدیهى است كه مكر و خدعه ی آن حیوانات قابل مقایسه با مكرها و خدعه ها و ظاهرسازى و تصنعهاى فرزند آدم نیست.
در همه ی ظروف و احوال مقتضى نیست كه آدمى عقیده ی خود را ظاهر كند، زیرا ممكن است دیگران استعداد پذیرفتن آن را نداشته باشند یا آنها سوء نیت داشته باشند و موجب مزاحمت صاحب عقیده را فراهم كنند، و همچنین مقتضى نیست كه آدمى در همه جا احساسات خود را آشكار كند. از آداب معاشرت این است كه اگر انسان غم و غصه اى دارد آن را از چهره ی خود ظاهر نسازد و موجب ملال خاطر دیگران نگردد.
آن چیزى كه نقص است و نام نفاق و دورویى دارد این است كه آدمى از همین قدرت و استعداد خود براى فریب دادن و گمراه ساختن و گول زدن دیگران استفاده كند. پس نفاق و دورویى در عین اینكه از مختصات انسان است كمال انسانى نیست، بلكه یك نوع سوء استفاده از یك استعداد انسانى است.
خصوصیت چهارمى كه على علیه السلام در مورد حق ذكر مى فرماید این است كه اهل حق هرگز از اینكه تذكرى به آنها داده شود ناراحت نمى شوند و اگر كسى از عرضه داشتن حق بر او ناراحت مى شود، از عمل به حق به طریق اولى ٰ روگردان است. مثلاً یك كاسب و یا كارمند ادارى و یا یك راننده كه مدعى است من در عمل همان طور هستم كه مقتضاى حق و عدالت است اگر واقعاً در گفته ی خود صادق است، از تذكرى كه دیگران به او مى دهند كه باید چنین و چنان باشى ناراحت نمى شود بلكه چون مى خواهد آن راه را برود از راهنمایى خرسند مى شود، ولى اگر در عمل دروغ مى گوید، از تذكر دیگران خوشش نمى آید. على علیه السلام این جمله را درباره ی شخص خودش فرمود و از مردم تقاضا كرد هر تذكرى دارید به من بدهید كه من از این تذكرات خوشوقتم
در ادامه مطلب اینگونه آمده است:
مى گویند بزرگترین دشمنان بشر احساسات سركش و نفس امّاره ی اوست. هیچ دشمنى به پایه ی این دشمن نمى رسد.
علت این امر این است كه این دشمن به نقطه اى دسترسى دارد و مركزى را خراب مى كند كه هیچ دشمن دیگر به آن نقطه و به آن مركز دسترسى ندارد. آن نقطه و آن مركز، دستگاه تشخیص و بینش انسان است. آدمى در برابر هر دشمن با نیروى عقل و تدبیر ایستادگى مى كند و اگر دشمنى توانست در مركز تدبیر و بینش اختلالى به وجود آورد بدیهى است كه از هر دشمنى خطرناك تر است.
توضیح بیشتر مطلب بالا:
[/b][/size][/font]
در قرآن كریم این تعبیر زیاد آمده كه «بر دلها قفلها زده شده است. » و یا اینكه «گوش هست و شنوایى نیست، و چشم هست و بینایى نیست» . درباره ی عده اى از مردم مى فرماید: «كران و لالان و كوران اند و امیدى به بازگشت آنها نیست» . واقعاً هم همین طور است كه آدمى در اثر یك نوع بیماریهاى روانى و اخلاقى قوّه ی تمیز و ادراك خود را از دست مى دهد، از حوادث جهان عبرت نمى گیرد، در مكتب زندگى - كه پر است از تجربه و پند و اندرز- درسى فرا نمى گیرد. مدرسه ی روزگار آموزنده ترین مدارس است. تاریخ جهان و سرگذشت جهانیان و نشیب و فرازهایى كه براى افراد و ملتها همواره پیش آمده و پیش مى آید، بهترین معلم است. رمز سعادت در كیفیت استفاده و بهره اى است كه انسان از آموزشهاى تكوین مى برد.
یك تجربه در جلو چشم صدها نفر واقع مى شود، ولى آیا همه ی آنها به یك نحو از آن تجربه استفاده مى كنند؟ البته نه. استفاده ی هركدام بستگى دارد به دو چیز: یكى میزان عقل و علم و هوش و ذكاوت هركدام از آنها، و دیگرى میزان صفا و خلوص نیت و طهارت و پاكى روح آنها.
این است كه بزرگان و پیشوایان دین و اخلاق گفته اند تا انسان روشن بین نباشد، راه سعادت خویش را پیدا نمى كند و تا دودهاى آتش حسد و كینه و خودپرستى و تكبر و دیوصفتى و سایر صفات رذیله را از بین نبرد،نورافكن عقلش نمى تواند راه را بر او روشن كند.
آدمى در ناحیه ی آرزو هیچ گونه محدودیتى ندارد. گاهى آرزوى امر محال مى كند، مثلاً حادثه اى در گذشته واقع شده و با یك كیفیت مخصوص واقع شده و آدمى آرزو مى كند كه اى كاش واقع نشده بود و یا آنكه آرزو مى كند كه اى كاش آن حادثه به فلان كیفیت واقع شده بود؛ آرزو مى كند كه ایام جوانى برگردد، آرزو مى كند كه برادر و فامیل فلان شخص باشد. هیچ كدام از اینها واقع شدنى نیست؛ چیزى كه در گذشته واقع شده ممكن نیست نابود شود و چیزى دیگر جاى آن را بگیرد. در عین حال جلو آرزو را نمى شود گرفت. از همین جا مى توان فهمید كه آرزو در ذات خود منطق و قاعده ندارد؛ یعنى تابع منطق و قاعده ی عمل نیست، تابع قوانین عقل و فكر نیست و به همین دلیل لازم است اصلاح شود و تحت نظم و قاعده درآید. آرزوهاى بى نظم و قاعده همانهاست كه در زبان دین «آمال شیطانى» نامیده شده، همانهاست كه آدمى را مى فریبد و وقت و عمر او را تباه مى سازد؛ نیروى خیال و فكر او را، وقت و فرصت او را بیهوده صرف مى كند.
معمولاً افرادى كه از لحاظ روح و روان، سالم و با نشاط اند و انحرافى پیدا نكرده اند، كمتر به تخیّل و بهم بافتن آرزوهاى دور و دراز و نامعقول مى پردازند؛ همیشه عملى فكر مى كنند و عملى آرزو مى كنند، یعنى آرزوهاى آنها در جهت همان مدارى است كه در زندگى دارند، روى بال و پر خیال نمى نشینند و آرزوى امور ناشدنى را نمى كنند. ولى افراد ضعیف كه مبتلا به بیمارى روانى هستند و نشاط عمل ندارند و در وجودشان همت و اراده اى موجود نیست، بیشتر بر مركب سریع السیر خیال سوار مى شوند و با خیالاتْ خود را سرگرم مى سازند و كمتر به عمل و فعالیت توجه مى كنند و به اصطلاح دینى مبتلا به «طول امل» مى شوند و آرزوهاى نامعقول مى كنند؛ همان طورى كه افراد ضعیف یك خاصیت دیگر هم دارند و آن اینكه زیاد آه و ناله مى كشند، در فكر چاره و اصلاح كار خود نیستند.
گاهي مشاهده يك منظره وحشتناك بدون آنكه منتهي به مرگ بشود افكار و عقايد آدمي را عوض مي كند ، مثلا هواپيما سقوط مي كند و او جان به سلامت مي برد و يا آنكه كشتي طوفاني مي شود و او به كمك امواج به ساحل مي رسد ولي خاطره آن منظره وحشتناك كه مرگ را در جلو چشم خود مي ديده هيچگاه از ذهنش محو نمي شود . سستي و بي بنيادي كاخ امل و آرزو در اين گونه مواقع خوب ظاهر مي گردد . آري اگر كاخ روحيه آدمي كاخ امل و آرزو باشد سست بنياد است ، تصور مرگ و فكر نزديك شدن مرگ مانند بمبي آن را فرو مي ريزد ، ولي اگر اين كاخ كاخ ايمان و عقيده و علم باشد ، تصور مرگ و بلكه خود مرگ كوچكترين تأثيري در آن نخواهد داشت . كاخ ايمان بنيادي محكم دارد ، مانند كاخ امل و آرزو سست بنياد نيست.
دنيا محدود است و آخرت نامحدود . دنيا محاط است و آخرت محيط . دنيا متغير است و آخرت ثابت . دنيا كوچك است و آخرت بزرگ . دنيا محل تزاحم و تصادم و برخورد و اصطكاك است و آخرت وسيع و باز . دنيا تاريك است و آخرت روشن . از اين رو آنچه سرمايه حيات و زندگی دنياست نمیتواند سرمايه حيات و زندگی آخرت هم واقع شود ، زيرا چگونه ممكن است كه مايه محدود برای نامحدود مفيد باشد و ابزار و وسيله كوچك و محاط به كار چيزی كه وسيع و بزرگ و محيط است بخورد ، ولی سرمايههای آخرت علاوه بر آنكه سرمايه آخرت است سرمايه زندگی دنيا هم هست ، زيرا نامحدود شامل محدود نيز میباشد و محيط ، محاط را در بر دارد . آدمی كه از اين جهان میميرد و به جهانی ديگر منتقل میشود ، از اين امور كه از مواد و عناصر اين جهان تشكيل يافتهاند جدا میشود و آنها را میگذارد و میرود ، ولی قلب سليم و صفات عالی انسانی مانند خداشناسی و محبت و انصاف و عدالت و راستی و درستی و ملكات فاضله علمی و عملی و اعمال صالحه كه سرمايههای زندگی عالم آخرت میباشند موجب سعادت و خوشبختی انسان در همين زندگانی دنيا نيز میباشند .
كار و عمل از نظر اسلام بسيار محترم و مورد تكريم است ، زيرا احترام و قابل تكريم بودن يك چيزي تابع نتيجه آن چيز است ، وقتي كه به نتيجه كار و زحمت توجه مي كنيم مي بينيم كه نتيجه كار تنها خلاصي از فقر و گرسنگي نيست ، بلكه چندين چيز ديگر هم به دنبال دارد ، از آن جمله اينكه كار بر عزت و شخصيت انسان مي افزايد و او را در نظر خودش محترم مي نمايد ، يعني حس احترام به ذات و اعتماد به شخصيت در او ايجاد مي كند و بديهي است كه هر چيزي كه باعث و سبب محترم شدن شخصيت انسان در نظر خودش و در نظر ديگران باشد ، او خودش محترم و شايسته تكريم و تعظيم است و به همين دليل است كه در اسلام كار مورد احترام و شايسته تكريم است . در مقابل كار ، بيكاري است كه كوچكترين اثرش اين است كه احترام و شخصيت انسان را پيش ديگران و پيش خودش از بين مي برد ، و همين در هم شكستن شخصيت انسان سبب مي شود كه تن به هر پستي و بيچارگي بدهد و انواع ابتلائات ناشي از گناه برايش پيدا شود . گذشته از همه اينها كار و فعاليت موجب سرگرمي فكري است ، يعني فكر انسان متوجه اصلاح كار خويش است و اين به نوبه خود دو نتيجه دارد : يكي اينكه ديگر مجالي براي فعاليت قوه خيال و هوسهاي شيطاني باقي نمي ماند ، ديگر اينكه فكر انسان عادت مي كند كه همواره منظم كار كند ، از بي انتظامي و پريدن از يك شاخه هوس به شاخه ديگر خلاص گردد .
از رابطه كار با تهذيب اخلاق و رابطه بيكاري با فساد اخلاق و هرزگي روح و فكر و احساسات نبايد غافل بود . آدم بيكار اگر غيبت نكند و به تعبير قرآن كريم اگر گوشت مردار نخورد پس چه بكند ؟ روح آدمي نيز مانند معده اش غذا مي خواهد ، اگر غذاي كافي نرسيد به هر چه رسيد سد جوع مي كند ولو با چيزي كه مستقذر و مورد تنفر باشد .آدم بيكار به انواع مفاسد اخلاقي و بيماريهاي رواني و عصبي مبتلا مي شود و زندگاني اش سياه و تباه مي گردد .
بديهي است كه اگر بشر اندكي واقع بين باشد و روابط علي و معلولي حوادث و قضاياي عالم را درك كند ، اگر اندكي در مسائل جهان علمي فكر كند ، اگر كمي عقل و انديشه خود را به كمك بخواهد مي فهمد كه مساله شانس و بخت ، يك خيال و يك واهمه شيطاني بيش نيست . نه عقل مساله شانس و بخت را به رسميت مي شناسد و نه دين . خداوند احدي را خوشبخت بالذات و بدبخت بالذات نيافريده ، گليم بخت هيچ كس نه آنچنان سفيد بافته شده است كه قابل سياه شدن نباشد و نه آنچنان سياه بافته شده است كه قابل سفيد شدن نباشد ، گليم بخت هر كس همان صفحه روح و آئينه قلب خود اوست ، اين صفحه ، هم قابل سفيد شدن و صيقل يافتن است و هم قابل سياه شدن و تكدر يافتن . علم و معرفت ، ايمان و تقوا ، مداومت بر عمل صالح ، اين صفحه را سفيد و صيقلي و نوراني مي كند ، جهل و خرافات و تعصبات و فسق و فجور ، آن را سياه و تاريك مي سازد .
فرشتگان طوري آفريده شده اند كه جز يك راه نمي شناسند و جز در يك راه نمي توانند گام بردارند و آن ، راه قدس و عبادت و طهارت است ، اما آدمي هم استعداد بالا رفتن و پيوستن به ملا اعلي را دارد و هم استعداد فرو رفتن در طبيعت و استغراق در پستي و دنائت ، و اگر راه كمال و ترقي را گرفت و با مجاهدت و سعي و عمل با هواپرستي مبارزه كرد ارزش بيشتري دارد ، كه بايد با نيروي تصميم راه صحيح خود را انتخاب كند .
از سخنان علي عليه السلام است كه فرمود : " ميدان حق براي سخن وسيع ترين و بازترين ميدانهاست ولي براي عمل تنگ ترين ميدانهاست " يعني اگر انسان بخواهد براي حقيقت و عدالت و راستي و درستي و امانت سخن بگويد از هر موضوعي بهتر مي شود داد سخن داد و استدلال كرد و قياس تشكيل داد و خطابه سرايي كرد ، بسيار ميدان حق براي گفتن باز و گشاد است ، ولي اگر بخواهد عمل كند چون مستلزم اين است كه خود را جمع و مقيد سازد و از حدود خود تجاوز نكند و متعرض حقوق ديگران نشود ، عيبهاي خودش را مانند عيبهاي ديگران ببيند ، آنوقت مي بيند كه مثل اين است كه از جاي تنگي مي خواهد عبور كند و برايش زحمت است
فقر روحي و فكري بالاتر از فقر مالي و اقتصادي است ، با داشتن ثروت روحي و فكري و اخلاقي مي توان فقر مالي و اقتصادي را علاج كرد ولي با وجود فقر روحي و معنوي بي نيازي مالي سودي ندارد و ممكن است بر ناراحتي و شقاوت انسان بيفزايد . مقصود اين نيست كه فقر مالي و احتياج مادي امر ممدوحي است و نبايد آن را چاره كرد ، بلكه مقصود اين است كه انسان نبايد فقر را منحصر به فقر مالي بداند و توجهي به فقرهاي فكري و روحي و اخلاقي نداشته باشد . چيزي كه منشأ مي شود انسان همه توجه خويش را معطوف به رفع فقر مالي بكند اين است كه انسان خودش فقر مادي را بيش از ديگران احساس مي كند و رنج فقر مادي را بيش از كسان ديگر حس مي كند ، بر خلاف فقرهاي روحي و معنوي كه خود شخص آن فقر و عوارض و آثار آن فقر را احساس نمي كند ، ديگران و مخصوصا آنهايي كه از اين ثروت معنوي بهره كافي دارند بهتر احساس مي كنند . از اين جهت است كه مي بينيم پيغمبران و پيشروان قافله بشريت بيشتر توجه خود را به رفع نواقص روحي و معنوي معطوف كرده اند ، چون مي دانند كه نواقص مادي را خود مردم خوب درك مي كنند و در اين ناحيه چندان احتياجي به تنبه و تذكر و بيداري نيست .
آدمي بايد به همان اندازه كه درباره معاش خود فكر مي كند درباره غذاي روح خود نيز بينديشد ، و همان مقدار مراقبتي كه در غذاهاي جسمي لازم و ضروري است ، در غذاهاي روحي نيز لازم و ضروري است . علي عليه السلام مي فرمايد : " چرا مردم اگر در شب تاريك آنها را بر سر سفره اي بنشانند ، تا چراغ را روشن نكنند دست به غذا دراز نمي كنند و اما اگر بر سر سفره فكري بنشينند هيچ در انديشه نمي شوند كه چراغ عقل را روشن كنند تا با چشم بصيرت ببينند اين غذاي روحي كه وارد روحشان مي شود چه نوع غذايي است " . همان طوري كه غذاهاي جسماني بعضي مقوي و بعضي ضعف آور است ، بعضي نشاط انگيز و بعضي سستي آور و بي حال كننده است ، بعضي موجب سلامت و بعضي مسموم كننده است ، غذاهاي فكري نيز همين طور است ، تعليماتي كه آدمي فرا مي گيرد و كتابهايي كه مطالعه مي كندو مقالاتي كه مي خواند و سخنراني هايي كه گوش مي كند از لحاظ اثر همه يكسان نيستند ، بعضي ها راستي فكر و اراده را قوت مي بخشد و بعضي يأس و نوميدي مي بخشد . بعضي از تعليمات است كه آدمي را به حيات و زندگي و نظام آفرينش خوشبين مي كند .
تعليمات ديني اگر به صورت درستي آموخته شود ارزش حيات و زندگي و هدف آن را بالا مي برد و نظام آفرينش را محبوب و دوست داشتني مي كند ، آدمي را به سرنوشت ديگران علاقه مند مي سازد ، و اما بعضي تعليمات ديگر است كه حيات و زندگي را در نظر انسان بيهوده و بي هدف و خلقت را عبث معرفي مي كند ، روحيه آدمي را نسبت به همه چيز و همه كس حتي نسبت به خودش بدبين مي نمايد . تعليمات بسياري از افرادي كه خودشان روحيه ضد ديني دارندهمين اثر را دارد .
علي عليه السلام مي فرمايد : حكمت - يعني سخن و مطلب درست و محكم و منطقي گمشده مؤمن است و آدمي گمشده خود را هر جا و در دست هر كس كه ببيند آن را مي گيرد . مثلا اگر كسي انگشتر خود را گم كرده باشد و بعد از چندي آن را با تمام نشانيها روي بساط دستفروشي و يا در انگشت كسي ببيند معطل نمي شود و آن را مطالبه مي كند و اگر مانعي در كار نباشد آن را بر مي دارد و مي رود . مؤمن و مسلمان واقعي از نظر علم جويي و حقيقت طلبي نبايد اهميت بدهد كه حقيقت را و علم و حكمت را در نزد چه كسي مي يابد ؟ آيا آن كس كه اين گنج را در اختيار دارد هموطن اوست يا نه ، هم كيش اوست يا هم كيش او نيست ؟آيا سياه پوست است يا سفيد پوست ؟ به هيچيك از اين امور اهميت نمي دهد ، فقط به اين جهت اهميت مي دهد كه آيا آنچه در نزد او هست حقيقت است يا حقيقت نيست .
در اينجا يك نكته است و آن اينكه ممكن است كسي بگويد كه فايده عقل و علم و دين هر وچيز خوب ديگري اين است كه به انسان سعادت و آرامش و آسايش بدهد ، اينها همه مقدمه آسايش و آرامش مي باشند ، حالا به حكم اينكه " خذ الغايات و اترك المبادي " نتيجه كه حاصل شد ديگر به مقدمه نيازي نيست ، حالا كه همان سعادت و آسايش كه عقل و فهم مي بايد به انسان بدهد ، همان را جهل و خيال مي دهد ، پس نتيجه حاصل است و نبايد اين آسايش را به هم زد به بهانه اينكه اين آسايش معلول جهالت و قوه خيال است . مثل اينكه فرضا كسي سفري به سوي مقصدي دارد و از راه عادي و معمولي نمي رود ، از بيراهه مي رود و از همان بيراهه هم به همان مقصد مي رسد ، نبايد مزاحم او شد كه چرا از بيراهه رفتي ، مقصود رسيدن به مقصد است ، به هر وسيله شد ، بلكه اساسا راه همان است كه انسان را به مقصد برساند ، مي خواهد اسمش بيراهه باشد و يا راه . روي همين جهت ديده مي شود كه بسياري عقيده شان اين است كه مبارزه با جهالت مردم بالاخص در تشخيصات ديني آنها عمل صحيحي نيست ، نبايد به بهانه اينكه معتقدات آنها و طرز تفكر آنها مطابق با واقع نيست آسايش خيال آنها را بر هم زد ، نتيجه يكي است و آن هم حاصل است . لهذا گاهي ديده شده كه يك يا چند نفر نسبت به شخص معيني اعتقاد و ارادت زياد پيدا كرده ، عقيده پيدا كرده اند كه مثلا او غيب مي داند و از ضمير ديگران مطلع است ، صاحب كرامتها و معجزه هاست و چنين و چنان است ، ديگران كه مي دانند عقيده اين آدم بي پايه و بي اساس است سكوت مي كنند ، فلسفه سكوت خود را اين طور بيان مي كنند كه اين بيچاره با اين خيال خود، خوش و سرگرم است ، عالي ترين لذات را دارد ، چرا ما بي جهت خواب خوش اين را بر هم بزنيم و او را دچار ترديد كنيم . علت شيوع اين امور هم اين است كه يك عده مردم ساده لوح اند و مستعد قبول اين امور و يك عده ديگر هم تابع اين فلسفه هستند كه نبايد آسايش خيال مردم را به هم زد ، نتيجه اين است كه زمينه رشد اين عقيده ها كه غالبا بي اساس است فراهم مي شود .
در جواب عرض مي كنم كه اولا اين مقايسه صحيح نيست كه همان نتيجه اي كه در عقل و فهم و بصيرت است در بي خبري و جهالت است يعني آسايش و آرامش ، زيرا فرق است بين آسايشي كه نتيجه بي خبري و درك نكردن است و بين آن آسايش كه نتيجه عقل و درك و بصيرت است ، اولي ناشي از لختي و بي حسي و به تعبير ديگر از مرده وشي است ، بر خلاف دوم كه ناشي از حساسيت در زندگي است ، و حتي درد و رنج ناشي از حساسيت ترجيح دارد بر آسايش ناشي از لختي و بي حسي ، تا چه رسد به آسايشي كه انسان از حساسيت و دراكيت خود به دست بياورد .حقيقت همين است كه آسايش ناشي از درك نكردن هرگز مطلوب يك انسان كه واقعا انسان باشد نيست .
چه نقطه خوبی از بحث
اگر موافق باشید کمی بیشتر در این باره صحبت کنیم.
تذکر : ما قصد آسیب شناسی نداریم بلکه به دنبال نقاطی از دین هستیم که جاذبه بیشتری دارند و باعث جذب افراد به دین می شود.
مهمترین قضیه ای که عامل جذب افراد به دین می شود نحوه ی عملکرد افراد وتعاملشان با یکدیگر است هر چقدرانسان متخلق به اخلاق الهی باشد ودر شرایط مختلف دیگران رابرخود مقدم دارد به همان نسبت دیگران مجذوب او واندیشه ی او می شوند.اگر اعتقاد دینی در عمل نمود پیدا کند همگان جذب آن عمل و به تبع آن جذب دین می شوند.
نفاق و دورویى از مختصات بشر است و اگر در بعضى حیوانات دیگر بوده باشد یك درجه ی خفیفى است. برخى حیوانات مانند روباه به مكر و خدعه معروف شده اند. بدیهى است كه مكر و خدعه ی آن حیوانات قابل مقایسه با مكرها و خدعه ها و ظاهرسازى و تصنعهاى فرزند آدم نیست.
در همه ی ظروف و احوال مقتضى نیست كه آدمى عقیده ی خود را ظاهر كند، زیرا ممكن است دیگران استعداد پذیرفتن آن را نداشته باشند یا آنها سوء نیت داشته باشند و موجب مزاحمت صاحب عقیده را فراهم كنند، و همچنین مقتضى نیست كه آدمى در همه جا احساسات خود را آشكار كند. از آداب معاشرت این است كه اگر انسان غم و غصه اى دارد آن را از چهره ی خود ظاهر نسازد و موجب ملال خاطر دیگران نگردد.
آن چیزى كه نقص است و نام نفاق و دورویى دارد این است كه آدمى از همین قدرت و استعداد خود براى فریب دادن و گمراه ساختن و گول زدن دیگران استفاده كند. پس نفاق و دورویى در عین اینكه از مختصات انسان است كمال انسانى نیست، بلكه یك نوع سوء استفاده از یك استعداد انسانى است.