جمع بندی وحدت گرایی در سیره امیرالمومنین علیه السلام

تب‌های اولیه

7 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
وحدت گرایی در سیره امیرالمومنین علیه السلام
سلام  با نزدیک شدن ایام فاطمیه بعضی میگن این عزاداریها با وحدت منافات داره. سوال من اینکه که آیا از در تاریخ امده که حضرت علی علیه السلام بر وحدت تکیه کرده باشه؟ یا عملا به دنبال وحدت باشه؟ حدیث نمی خوام نمونه تاریخی میخام
با نام و یاد دوست             کارشناس بحث: استاد عماد
با نزدیک شدن ایام فاطمیه بعضی میگن این عزاداریها با وحدت منافات داره
اگر معنای وحدت به خوبی تبین شود هیچگاه چنین شبهه ای پیش نخواهد آمد. مثل همه چیز ما در بحث وحدت نیز دچار افراط و تفریطیم. برخی به انکار کل پرداخت و برخی دیگر هر گونه بیان واقعیات تاریخی را با وحدت منافی می دانند این ها همان افراط و تفریط است مثال های تاریخی فراوانی وجود دارد که ان شاء الله خدمتتان عرض خواهم کرد
نمونه بارز آن را در همان اوایل ایجاد انشقاق در امت اسلامی می بینیم. رفتاری که حضرت علی (علیه السلام) با مشکلات پیش آمده بعد از رحلت حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) انجام دادند به خوبی این مهم را تبین می نماید. در این رفتار هر دو طرف قضیه را به زیبایی ترسیم می نمایند و هر دو بال به خوبی و عملا به تصویر کشیده می شود   این دو بال عبارتند از:
پس از غصب خلافت ابوسفیان به مدینه آمد. او در مدت 13سالی که مسلمانان در مکه بودند به آزار و اذیت آنان پرداخت،‌ با هم دستی دوستانش ابوجهل،‌ ابولهب،‌ نضر بن حارث و عقبه ابن ابی معیط مسلمانان را شکنجه کرد،‌ توسط این گروه سمیه و یاسر به شهادت رسیدند و بسیاری را مجبور به هجرت به مدینه کردند. پس از هجرت نیز مشکلات زیادی از جمله جنگ های بدر، احد و خندق را بر مسلمانان تحمیل کردند. نهایتا اندکی قبل از فتح مکه به ظاهر مسلمان شد تا بتواند در راستای این اسلام دروغین خود ریاست و زعامت قبلی را حفظ کرده و یا پس از مدتی که مسلمانان را ضعیف دیدند دوباره به احیای جاهلیت قبل خود برگردند و دیگران را نیز برگردانند. ابوسفیان که میدان دار این گروه بود بعد از شنیدن خبر به خلافت رسیدن ابوبکر به مدینه آمد و به مخالفت با او پرداخت(1) پر واضح بود که هدف چنین شخصی حمایت از اسلام نبود زیرا شواهد حاکی است که وی اسلام ظاهری داشت،‌ او نزد حضرت علی(علیه السلام) رفته و قصد تحریک حضرت را داشت تا به جنگ با ابوبکر بپردازد (2)و وعده داد اگر امام به جنگ با خلیفه اقدام کند وی لشکری برای حمایتش فراهم خواهد کرد.(3) اما امام علی(علیه السلام) چون هدف وی را می دانست به درخواست او پاسخ منفی داده و با رد پیشنهاد شیطنت آمیز این دشمن اسلام،‌ او را فتنه انگیز خواند.(4)   1. ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج3، ص974. 2. طبری محب الدین، الریاض النضره،ج 2، ص178. 3. طبری، تاریخ‏ طبری،ج‏3،ص:209. 4. همان
ثقفی کوفی در الغارات سخنی از حضرت علی (علیه السلام) نقل می کند که به خوبی هر دو طرف وحدت را باز گوی می کند. بنابر گزارش ثقفی امام(علیه السلام) ضمن تبیین حق خود در امر خلافت و شایسته دانستن خود در این امر می فرمایند:«مدتی صبر کردم تا مشاهده کردم گروهی از اسلام برگشتند و از دین دست برداشتند، جماعتی بر ضد اسلام قیام کردند و قصد داشتند دین خدا و امت رسول خدا(صلی الله علیه و آله) و ابراهیم را از میان بردارند؛ در این هنگام ترسیدم اگر به یاری اسلام و مسلمانان شتاب نکنم در اسلام رخنه ای ایجاد و اساس آن سرنگون می گردد و مسئله ای پیش خواهد آمد که از مسئله خلافت مهم تر است»(1)   امام(علیه السلام) در ادامه خلافت را در مقابل از بین رفتن اسلام بی اهمیت می خوانند و برای عدم انشقاق در امت اسلامی از حق خود می گذرند اما نه به معنای آنکه از گفتن حقایق دوری کنند. حتی در ادامه همین گزارش، هنگامیکه در جریان شورای خلیفه دوم برخی بی خردان حضرت را نسبت به خلافت حریص می دانند امام پاسخ می دهند:« أ أنا أحرص إذا طلبت تراثی و حقّی الّذی جعلنی الله و رسوله أولى به؟ (2)آیا اگر من حق خود را بطلبم، حقی که خدا و رسول مرا به این مقام برگزیده‏اند حریص بحساب مى‏آیم؟»  در این فقره نه تنها خلافت را حق خود می دانند بلکه به آسمانی بود مسئله امامت و ولایت نیز تاکید می کنند و سپس به شکوه از غاصبان خلافت می پردازند. منابع 1. ثقفی کوفی، الغارات، ج1، ص305-308 2. همان، ص308
جمع بندی پرسش: آیا عزاداری حضرت زهرا (سلام الله علیها) با وحدت منافات دارد؟ پاسخ: اگر معنای وحدت به خوبی تبیین شود هیچگاه چنین شبهه ای پیش نخواهد آمد. مثل همه چیز ما در بحث وحدت نیز دچار افراط و تفریطیم. برخی به انکار کل پرداخت و برخی دیگر هر گونه بیان واقعیات تاریخی را با وحدت منافی می دانند این ها همان افراط و تفریط است. مثالهای تاریخی فراوانی وجود دارد که نمونه بارز آن را در همان اوایل ایجاد انشقاق در امت اسلامی می بینیم. رفتاری که حضرت علی (علیه السلام) با مشکلات پیش آمده بعد از رحلت حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) انجام دادند به خوبی این مهم را تبیین می نماید. در این رفتار هر دو طرف قضیه را به زیبایی ترسیم می نمایند و هر دو بال به خوبی و عملا به تصویر کشیده می شود. پس از غصب خلافت، ابوسفیان به مدینه آمد. او در مدت 13سالی که مسلمانان در مکه بودند به آزار و اذیت آنان پرداخت،‌ با هم دستی دوستانش ابوجهل،‌ ابولهب،‌ نضر بن حارث و عقبه ابن ابی معیط مسلمانان را شکنجه کرد،‌ توسط این گروه سمیه و یاسر به شهادت رسیدند و بسیاری را مجبور به هجرت به مدینه کردند. پس از هجرت نیز مشکلات زیادی از جمله جنگ های بدر، احد و خندق را بر مسلمانان تحمیل کردند. نهایتا اندکی قبل از فتح مکه به ظاهر مسلمان شد تا بتواند در راستای این اسلام دروغین خود ریاست و زعامت قبلی را حفظ کرده و یا پس از مدتی که مسلمانان را ضعیف دیدند دوباره به احیای جاهلیت قبل خود برگردند و دیگران را نیز برگردانند. ابوسفیان که میدان دار این گروه بود بعد از شنیدن خبر به خلافت رسیدن ابوبکر به مدینه آمد و به مخالفت با او پرداخت(1) پر واضح بود که هدف چنین شخصی حمایت از اسلام نبود زیرا شواهد حاکی است که وی اسلام ظاهری داشت،‌ او نزد حضرت علی(علیه السلام) رفته و قصد تحریک حضرت را داشت تا به جنگ با ابوبکر بپردازد (2)و وعده داد اگر امام به جنگ با خلیفه اقدام کند وی لشکری برای حمایتش فراهم خواهد کرد.(3) اما امام علی(علیه السلام) چون هدف وی را می دانست به درخواست او پاسخ منفی داده و با رد پیشنهاد شیطنت آمیز این دشمن اسلام،‌ او را فتنه انگیز خواند.(4) اما در عین حال به تأیید دستگاه غاصب خلافت نپرداخت و از هر روشی برای اعلام غیر مشروع بودن آن استفاده کرد. ثقفی کوفی در الغارات سخنی از حضرت علی (علیه السلام) نقل می کند که به خوبی هر دو طرف وحدت را باز گو می کند. بنابر گزارش ثقفی امام(علیه السلام) ضمن تبیین حق خود در امر خلافت و شایسته دانستن خود در این امر می فرمایند:«مدتی صبر کردم تا مشاهده کردم گروهی از اسلام برگشتند و از دین دست برداشتند، جماعتی بر ضد اسلام قیام کردند و قصد داشتند دین خدا و امت رسول خدا(صلی الله علیه و آله) و ابراهیم را از میان بردارند؛ در این هنگام ترسیدم اگر به یاری اسلام و مسلمانان شتاب نکنم در اسلام رخنه ای ایجاد و اساس آن سرنگون می گردد و مسئله ای پیش خواهد آمد که از مسئله خلافت مهم تر است»(1) امام(علیه السلام) در ادامه خلافت را در مقابل از بین رفتن اسلام بی اهمیت می خوانند و برای عدم انشقاق در امت اسلامی از حق خود می گذرند اما نه به معنای آنکه از گفتن حقایق دوری کنند. حتی در ادامه همین گزارش، هنگامیکه در جریان شورای خلیفه دوم برخی بی خردان حضرت را نسبت به خلافت حریص می دانند امام پاسخ می دهند:« أ أنا أحرص إذا طلبت تراثی و حقّی الّذی جعلنی الله و رسوله أولى به؟ (2)آیا اگر من حق خود را بطلبم، حقی که خدا و رسول مرا به این مقام برگزیده ‏اند حریص بحساب مى‏ آیم؟»  در این فقره نه تنها خلافت را حق خود می دانند بلکه به آسمانی بودن مسئله امامت و ولایت نیز تاکید می کنند و سپس به شکوه از غاصبان خلافت می پردازند. بنابراین حضرت علی (علیه السلام) در عین حال که اجازه نداد تا اتحاد داخلی مسلمانان بر هم زده شود و دشمن بیرونی(ابوسفیان) با دستمایه قرار دادن اختلاف بین مسلمانان وحدت آنان را نشانه بگیرد. در عین حال مهر تأیید بر خلافت غاصبان نزد و از هر روشی برای افشای ماهیت دستگاه خلافت استفاده کرد.   پی نوشت ها: 1. ابن عبدالبر، ،الاستيعاب فى معرفة الأصحاب، تحقيق على محمد البجاوى، بيروت، دار الجيل، ط الأولى،  1412، ج3، ص974. 2.شيخ مفيد،  الإرشاد في معرفة حجج الله علي العباد، دار المفيد للطباعة والنشر والتوزيع، بيروت، چاپ دوم، 1414هـ، ج 1، ص 190. 3. طبری، ،تاريخ الأمم و الملوك، تحقيق محمد أبو الفضل ابراهيم ، بيروت، دار التراث ، ط الثانية، 1387، ج‏3،ص:209. 4. همان 5. ثقفی کوفی، الغارات،  الغارات، تحقيق جلال الدين حسينى ارموى، تهران، انجمن آثار ملى، 1353ش،ج1، ص305-308 6.همان، ص308
موضوع قفل شده است