جمع بندی تشکیک در براهین اثبات وجود خدا

تب‌های اولیه

17 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
تشکیک در براهین اثبات وجود خدا
سلام خسته نباشید واجب الوجود وجود دارد ولی قطعا آن خدا نیست. چون بارز ترین خصوصیت واجب الوجود، بدیهی و ضروری بودن، آن است در حالیکه وجود خدا بدیهی نیست. وجود خدا یا کامل مطلق یا وجود محض باید بدیهی تر از هرچیز باشد، حتی بدیهی تر از (هستی). الان اینکه هستی هست نیاز به اثبات ندارد بلکه اصلا نمیشود آن را اثبات کرد و وجدان بلافاصله بعد از درک آن به آن یقین پیدا میکند. اما وجود خدا باید بدیهی تر از همین هستی هست باشد. یعنی همه انسان ها حتی دیوانگان به وجود خدا از شدت بداهت اعتراف کنند و هیچ کس حتی جرئت شک کردن در وجود او را نداشته باشد چون شک در وجود محض مساوی با حماقت محض است، چه برسد که بخواهند آن را انکار کنند. در حالیکه این چنین نیست. همین دلیل بر نقص خدا هم هست. وجود کامل باید وجودش از روز روشن تر و استدلال ناپذیر باشد. به هرحال الله نه وجود کامل است نه واجب الوجود. باید به دنبال مصداق دیگری برای واجب الوجود باشیم که وجودش بدیهی ترین است و آن ماده است. الله که وجود کامل است باید وجودش بدیهی و استدلال ناپذیر باشد. اما وجود خدا بدیهی نیست چون خداباوران در تلاش برای استدلال آوردن برای وجود خدا و خداناباوران منکر خدا هستند. و این میشه تناقض یعنی یک وجود همزمان هم وجودش بدیهی است و هم بدیهی نیست. پس الله، ممتنع الوجود است. همینکه بخواهیم وجود الله یا کامل مطلق یا وجود محض را ثابت کنیم قبل از اثبات وجودش، عدم وجودش ثابت میشه چون کامل مطلق یا وجود محض باید وجودش از شدت بداهت استدلال ناپذیر باشد.  
با نام و یاد دوست         کارشناس بحث: استاد قول سدید
با سلام و عرض ادب و آرزوی سلامتی و تندرستی برای شما  دوست عزیز در حوزه اثبات خدا، نظرات مختلفی ارائه شده است: برخی بر این باورند که وجود خدا بدیهی است و نیازی به استدلال ندارد و برخی معتقدند که وجود خدا بدیهی نیست و نیازمند استدلال است و به همین جهت، برایش براهینی ذکر کرده اند.  اما نهایتا حتی آنهایی که وجود خدا را بدیهی می دانند، بر این باورند که ممکن است گاهی باوری بدیهی باشد اما بواسطه شبهه و عوامل معرفتی و غیرمعرفتی، گروهی از مردم به این باور بدیهی معتقد نشوند و با آن مخالفت کنند و بداهتا آن را مورد تصدیق قرار ندهند. در چنین شرایطی، محققان بر این باورند که باید برای اثبات این باور و یا اثبات بداهت این باور اقامه برهان کرد. (چنین براهینی را برهان تنبیهی می دانند) برخی از براهین اثبات خدا را می توان برهانی به سود اثبات خدا دانست (چنانکه برهان امکان و وجوب چنین است) و برخی از براهین را می توان برهان به سود بداهت باور به خدا دانست (چنانکه برخی از محققان برهان صدیقین به تقریر علامه را چنین می دانند) همانطور که عرض شد براهین امکان و وجوب و صدیقین، اثبات می کنند که واجب الوجود موجود است و توسط سایر براهین اثبات می شود که کامل و واحد هست که هیچ نقصی در او راه ندارد و دارای علم و قدرت و ... است. مستحضرید که ماده و انرژی چنین نیستند و کسی آنها را کامل مطلق و دارای علم و قدرت بیکران ندانسته است.  
در پستهای بعدی به توضیح بیشتر می پردازیم ...
اثبات بدیهی نبودن وجود خدا دلیل عقلی: عالم به دو قسم تقسیم میشه: غیب و شهود غیب هم دو نوعه: غیب مطلق و غیب نسبی غیب نسبی همون غیبی است که برخی مثل پیامبران به آن دسترسی دارند اما غیب مطلق، غیبی است که هیچ کس به آن دسترسی ندارد و آن ذات خداست. وقتی میگیم وجود خدا بدیهی نیست به همین نکته اشاره میکنیم که ذات خدا غیب مطلق و از همه پنهان است و فقط وجود آن را به صورت ضرورت عقلی میتوان اثبات کرد.   دلیل تجربی:  
در حوزه اثبات خدا، نظرات مختلفی ارائه شده است: برخی بر این باورند که وجود خدا بدیهی است و نیازی به استدلال ندارد و برخی معتقدند که وجود خدا بدیهی نیست و نیازمند استدلال است و به همین جهت، برایش براهینی ذکر کرده اند. 
همینکه گفتید اختلاف نظر وجود دارد و برخی معتقدند که وجود خدا بدیهی نیست دلالت بر بدیهی نبودن وجود خدا دارد چون بر سر یک مسئله بدیهی اختلافی نمیتواند وجود داشته باشد. همینکه من سعی دارم به شما اثبات کنم که وجود خدا بدیهی نیست دلالت بر بدیهی نبودن دارد چون اگر بدیهی بود بحث و اثبات، احمقانه و حتی غیر ممکن بود. همینکه بسیاری از انسان ها به خدا اعتقاد ندارند و آن هایی که اعتقاد دارند در تلاش برای ارائه برهان هستند یعنی وجود خدا بدیهی نیست.
ممکن است گاهی باوری بدیهی باشد اما بواسطه شبهه و عوامل معرفتی و غیرمعرفتی، گروهی از مردم به این باور بدیهی معتقد نشوند و با آن مخالفت کنند و بداهتا آن را مورد تصدیق قرار ندهند.
خیلی از خداباوران هستند که با خدا و وجود محض و کامل مطلق آشنایی دارند و از این ها غافل نیستند اما باز هم وجود خدا برایشان بدیهی نیست. به هرحال اگر نخواهیم خودمان را گول بزنیم بدیهی است که وجود خدا بدیهی نیست.
همانطور که عرض شد براهین امکان و وجوب و صدیقین، اثبات می کنند که واجب الوجود کامل و واحد هست که هیچ نقصی در او راه ندارد و دارای علم و قدرت و ... است.
وجود واجب الوجود بدیهی است و هرکس هم متوجه نباشد با ارائه استدلال سریع متوجه میشود اما اینکه واجب الوجود خداست، نیاز به اثبات دارد و بدیهی نیست و باید اثبات شود. وجود کامل مطلق هم بدیهی نیست و این هم باید ثابت شود. اینکه برهان صدیقین یا امکان، خدا را ثابت میکنند ادعای شماست که باید ثابت شود. برای من که فقط واجب الوجود را ثابت کرده اند.   اثبات عدم وجود خدا: دلیل اول اگر خدا، وجود محض یا کامل باشد باید وجودش از روز روشن، بدیهی تر باشد در حالیکه چنین نیست پس خدا، وجود محض یا کامل نیست و وقتی هم که نباشد دیگر دلیلی برای اثباتش وجود ندارد. دلیل دوم خدا موجودی متناقض است چون در عین حال که باید وجودش بدیهی و آشکار ترین باشد، باید وجودش غیب مطلق و مخفی ترین هم باشد. موجود متناقض هم که وجودش محال است.  
اثبات بدیهی نبودن وجود خدا دلیل عقلی: ...  وقتی میگیم وجود خدا بدیهی نیست به همین نکته اشاره میکنیم که ذات خدا غیب مطلق و از همه پنهان است و فقط وجود آن را به صورت ضرورت عقلی میتوان اثبات کرد.
دوست عزیز ذات خدا غیب مطلق است و کسی به آن دسترسی ندارد و حتی در روایات ذکر شده که افزون بر ذات خدا، برخی از اوصاف خدا نیز پنهانند و به آن دسترسی نداریم. از این منظر، اوصاف خدا دو دسته است: برخی پنهان و برخی آشکار است و ما به تمامی اوصاف خدا دسترسی نداریم. اما مساله اینجاست که باور به وجود خدا با خصوصیاتی از جمله بی نیازی و علم و قدرت و وحدت و ... (یعنی باور به وجود خدا با اوصافی که عقل و نقل به ما شناسانده؛ یعنی باور به خدایی که وجوهی از آن را شناخته ایم و با مفاهیم عقلی و نقلی از آن خبر می دهیم) بدیهی است یا نظری؟ اگر نظری است چگونه باید اثباتش کرد؟ و اگر بدیهی است چرا گروهی از مردم به آن معتقد نیستند و یا آنهایی که به آن معتقدند برایش استدلال ذکر می کنند و از طریق عقل وجودش را اثبات می کنند؟ هدف بنده از ارائه این توضیحات، تفکیک مسائل از یکدیگر است. جنابعالی با جمع آوری داده های مختلف در حوزه خداشناسی، این مباحث را به صورت آشفته با هم تلفیق فرموده و به نتیجه نادرست می رسید. بنابراین، میان مبحث غیب بودن ذات و برخی از اوصاف خدا و مبحث بداهت باور به وجود خدا، ارتباط منطقی نیست که شما از یکی، دیگری را اثبات می کنید. برای تقریب به ذهن می توان به خورشید مثال زد که  در قرون گذشته کسی ساختار و حقیقتش را نمی شناخت اما با این حال، درکی از وجود خورشید و برخی از اوصافش داشت و به همین جهت، به شکل بدیهی به آن باور داشت بی آن که نیازی به فکر و تامل در این حوزه باشد.  دقت بفرمایید بنده درصدد اثبات بدیهی بودن باور به وجود خدا نیستم و حتی سابقا عرض شد که بسیاری از محققان بر این باورند که چنین باوری بدیهی نیست و نیازمند استدلال و فکر و برهان است؛ و حتی آنهایی که این باور را بدیهی دانستند، متذکر شده اند که گاهی این باور به سبب وجود موانعی مغفول واقع می شود و به براهین تنبیهی نیاز است.   
دلیل تجربی: همینکه گفتید اختلاف نظر وجود دارد و برخی معتقدند که وجود خدا بدیهی نیست دلالت بر بدیهی نبودن وجود خدا دارد چون بر سر یک مسئله بدیهی اختلافی نمیتواند وجود داشته باشد. همینکه من سعی دارم به شما اثبات کنم که وجود خدا بدیهی نیست دلالت بر بدیهی نبودن دارد چون اگر بدیهی بود بحث و اثبات، احمقانه و حتی غیر ممکن بود. همینکه بسیاری از انسان ها به خدا اعتقاد ندارند و آن هایی که اعتقاد دارند در تلاش برای ارائه برهان هستند یعنی وجود خدا بدیهی نیست.
  دوست عزیز مجددا متذکر می شوم که بنده درصدد دفاع از بداهت باور به وجود خدا نیستم اما اشکالات شما را نیز قابل قبول نمی دانم. این دلیلی که ذکر فرمودید نیز ناتمام است. سابقا خدمت شما عرض شد که گاهی باور به چیزی بدیهی است اما به سبب وجود موانع و اشکالات و شبهاتی، آن باور بدیهی مورد اختلاف واقع می شود تا جایی که لازم می شود برای اثبات آن باور و یا اثبات بداهت آن باور، استدلالهایی ذکر شود. مثلا اعتقاد به علیت که باوری بدیهی است اما گروهی از تجربه‌گرایان این باور بدیهی را به عادت ذهنی فروکاستند. طبیعتا فیلسوفان برای دفاع از این باور، استدلالهایی تنظیم نمودند تا این باور و یا بداهت این باور را اثبات نمایند. به این استدلالها استدلالهای تنبیهی گفته می شود. یا اعتقاد به واقعیت اعتقاد بدیهی است اما طبق آنچه در تاریخ فلسفه آمده، گروهی منکرش شدند. طبیعتا فیلسوفان می کوشند نشان بدهند که انکار مطلق واقعیت درست نیست و بدیهی است که ما به واقعیت معتقدیم. یا گروهی از مردم منکر دستیابی به حقیقت شدند و هر حقیقتی را نفی کردند و آنها را به صورت نسبی توضیح می دادند. از این منظر، وظیفه فیلسوف اثبات این نکته است که حقیقت نسبی نیست و اگرچه بخشی از حقایق نسبی هستند اما بخش قابل توجهی از حقایق، مطلقند و نسبی نمی باشند.  ...    
وجود واجب الوجود بدیهی است و هرکس هم متوجه نباشد با ارائه استدلال سریع متوجه میشود اما اینکه واجب الوجود خداست، نیاز به اثبات دارد و بدیهی نیست و باید اثبات شود. وجود کامل مطلق هم بدیهی نیست و این هم باید ثابت شود. اینکه برهان صدیقین یا امکان، خدا را ثابت میکنند ادعای شماست که باید ثابت شود. برای من که فقط واجب الوجود را ثابت کرده اند.
همانطور که در تاپیک دیگر تقدیم شد، خداوند اوصاف مختلفی دارد و فلاسفه و متفکران خداباور سعی دارند به کمک عقل، آن را اثبات کنند.  آنها به این نتیجه رسیدند که بهتر است از مفهوم واجب الوجود آغاز کنیم و نشان بدهیم که این مفهوم حداقل یک مصداق دارد. بعد از اثبات وجود خارجی واجب الوجود، نوبت به این می رسد که اثبات کنیم این موجود واجب، واحداست و سپس باید اثبات کرد هیچ نقصی ندارد و ... بنابراین، فلاسفه با ترکیب این استدلالها گام به گام به تصویری از موجودی دست می یابند که در ادبیات دینی به آن الله یا خدا گفته می شود و دارای اوصاف مختلفی از جمله علم و قدرت و بی نیازی و ... است. به جهت ذکر این نکته در تاپیک دیگر، در تاپیک حاضر به اختصار آن را ذکر نمودم. مباحث مربوط به کمال مطلق نیز در تاپیک دیگری در حال پیگیری است و بهتر است در آن تاپیک به آن بپردازیم:  http://askdin.com/thread/%DA%A9%D8%A7%D9%85%D9%84-%D9%85%D8%B7%D9%84%D9%82-%D8%A8%D9%88%D8%AF%D9%86-%D8%AE%D8%AF%D8%A7
 
دلیل اول اگر خدا، وجود محض یا کامل باشد باید وجودش از روز روشن، بدیهی تر باشد در حالیکه چنین نیست پس خدا، وجود محض یا کامل نیست و وقتی هم که نباشد دیگر دلیلی برای اثباتش وجود ندارد.
دوست عزیز اشکال استدلال شما، خلط حیث هستی شناسی و حیث معرفت شناسی است. از حیث هستی شناسی اثبات می شود خداوند موجودی کامل است اما این مطلب ارتباطی با حیثیت معرفت شناسی ندارد.  ممکن است موجودی از جهت هستی شناسی، وجودش ضروری و کامل باشد اما از جهت معرفت شناسی، معرفت به آن، بدیهی نباشد. ضروری بودن واجب الوجود، به معنای بی نیاز بودن وجودش از علت است؛ اما بدیهی بودن یعنی بی نیازی باور به آن از فکر و استدلال است. یکی در حوزه هستی شناسی است و دیگری در حوزه معرفت شناسی؛  یکی ناظر به بی نیازی از علت (موجود دیگر) است و دیگری ناظر به بی نیازی از دلیل (باور دیگر).   بنابراین، ممکن است موجودی کامل باشد و تمام هستی در گروه آن باشند اما آن موجود، توسط حواس صید نشود؛ چنانکه امواج الکترومغناطیسی و یا نیروی جاذبه تواسط حواس عادی صید نمی شوند  بلکه برای درک آن نیازمند فکر و استدلال و استفاده از ابزار و ... باشد. دقت بفرمایید منظور از کامل بودن خداوند، این نیست که خداوند همچون شیء نورانی پیش روی ما است؛ دقت بفرمایید خداوند موجودی بی حد و نقص است که اصولا قابل اشاره حسی نیست تا از طریق حواس صید شود؛ همچنین خداوند موجودی بی حد و اندازه است و به تعبیر فلسفی اساسا ماهیت متعین محدود ندارد تا آدمی به آن اشراف بیابد.  ما صرفا از طریق احوال هستی در می یابیم که این هستی نمی تواند خودبنیاد و خالی از تکیه گاه باشد بلکه باید بر موجودی کامل تکیه کند؛ موجودی که در وجودش نیازی به دیگری ندارد  و ...
دلیل دوم خدا موجودی متناقض است چون در عین حال که باید وجودش بدیهی و آشکار ترین باشد، باید وجودش غیب مطلق و مخفی ترین هم باشد.
  همانطور که سابقا خدمت شما در این تاپیک یا تاپیکهای دیگر تقدیم شد: ما به ذات و برخی از اوصاف خدا دسترسی نداریم. این امور از امورات ماثوره و مکنون و پنهان هستند و عقل ما به آنها دسترسی ندارد. اما با این حال، عقل آدمی از طریق مشاهده آثار و احوال هستی، به برخی از اوصاف خداوند دسترسی می یابد؛ اوصافی که در متون دینی نیز انعکاس یافته است ... بنابراین، منافاتی میان این امور نیست و مرتکب تناقض نشده ایم. مثال خورشید را سابقا تقدیم کردیم. باور به وجود خورشید بدیهی است اما سالها و قرنها ساختار خورشید از امور غیب و پنهان بوده است. آیا گذشتگان دچار تناقض شده بودند؟! نه. تناقض زمانی است که کسی بگوید خداوند کاملا از سنخ امور غیبی و کاملا پنهان است اما با این حال، ما او را می شناسیم! همانطور که عرض شد ما چنین ادعایی نداریم و به همین جهت، مرتکب تناقض نشده ایم.
بنابراین، میان مبحث غیب بودن ذات و برخی از اوصاف خدا و مبحث بداهت باور به وجود خدا، ارتباط منطقی نیست که شما از یکی، دیگری را اثبات می کنید. برای تقریب به ذهن می توان به خورشید مثال زد که  در قرون گذشته کسی ساختار و حقیقتش را نمی شناخت اما با این حال، درکی از وجود خورشید و برخی از اوصافش داشت و به همین جهت، به شکل بدیهی به آن باور داشت بی آن که نیازی به فکر و تامل در این حوزه باشد. 
وقتی خدا غیب مطلق است یعنی نمیتوانیم مطلقا شهودش کنیم. غیب مطلق برای هیچ انسانی قابل شهود نیست. معلومه که وجود خدا با توجه به این که غیب است بدیهی نیست. وجود خورشید برای انسان های اولیه هم بدیهی بود. کسی نبوده که وجود خورشید برایش بدیهی نباشد.
وجود بدیهی بهتر است یا وجود مخفی و نامعلوم و مجهول؟     من نمیگم وجودش نورانی باشد. من انتظار دارم وقتی خدا نامحدود است، با علم حضوری یا علم حصولی بدیهی، یقین داشته باشم که وجود دارد.
وقتی خدا غیب مطلق است یعنی نمیتوانیم مطلقا شهودش کنیم. غیب مطلق برای هیچ انسانی قابل شهود نیست. معلومه که وجود خدا با توجه به این که غیب است بدیهی نیست. وجود خورشید برای انسان های اولیه هم بدیهی بود. کسی نبوده که وجود خورشید برایش بدیهی نباشد.
دوست عزیز سابقا عرض شد که در زمینه بداهت باور به وجود خدا، اختلاف نظر است و بنده درصدد تقویت ادعای بداهت باور به وجود خدا نیستم؛ اما با این حال، ادله جنابعالی را نیز مخدوش می دانم. اولا اگر منظور شما از غیب بودن خدا، پنهان بودن ذات و برخی از اوصاف خدا از حوزه معلومات بشری است، با شما موافقیم؛ اما همانطور که عرض شد، بر این باوریم که برخی از اوصاف خدا از سنخ امور غیبی و پنهان نیستند؛ اوصافی که در دین بیان شده و عقل نیز آنها را اثبات کرده است.  ثانیا مساله اساسی اینجاست که آیا باور به وجود خدا (موجودی که برخی از اوصافش را می شناسیم) بدیهی است یا نظری؛ یعنی شناخت ما از این خدایی که می شناسیم، نیازی به فکر و استدلال دارد یا ندارد. گروهی بر این باورند نیازی به فکر و استدلال ندارد بلکه این باور یا عقلی بدیهی است و یا وجدانی بدیهی. عقلی بدیهی است چرا که عقل آدمی با اندکی تامل، به وجود خدا معتقد می شود (باور به خدا به مثابه یکی از اولیات منطقی است و در نتیجه، بدیهی است)؛ وجدانی بدیهی است چرا که هر انسانی بالوجدان چنین ارتباطی را دارد اما بواسطه موانعی از آن غافل است و یا بواسطه تضعیفش آن را به شکل نادرست تفسیر می کند.  
 
من نمیگم وجودش نورانی باشد. من انتظار دارم وقتی خدا نامحدود است، با علم حضوری یا علم حصولی بدیهی، یقین داشته باشم که وجود دارد.
دوست عزیز سابقا عرض شد که به لحاظ هستی شناسی وجود خدا نامحدود است و کل هستی وامدار وجود خدا است؛  اما این به معنای آن نیست که به لحاظ معرفت شناسی نیز هر موجودی باید خدا را بشناسد و یا به شکل بدیهی به آن باور داشته باشد. مثالی تقدیم شما شد: نیروی جاذبه و ... نیروهای موجودند و ما انسانها با تکیه بر آنها زندگی می کنیم اما تا قرون متمادی به آنها علم نداشتیم. بنابراین، گستردگی وجودی خدا به معنای بدیهی بودن شناخت به خدا نیست. خداوند حقیقتی بیکران و نامحدود است و دارای شکل و شمایل و مادیت نیست و شیء محسوس نیست تا دیده شود و یا موجود محدود نیست تا دیده یا شهود شود و کاملا مورد اشراف قرار گیرد.
ممنون از پاسخ
ممنون از پاسخ
  بنده هم از حسن اخلاق شما و دقت نظری که مبذول داشتید، سپاسگزارم. بهترینها را برایتان آرزومندم.
جمع بندی پرسش: واجب الوجود وجود دارد ولی قطعا آن خدا نیست بلکه ماده است. واجب الوجود که کامل مطلق یا وجود محض است، باید بدیهی تر از هرچیز باشد، حتی بدیهی تر از (هستی)؛ یعنی همه انسان ها حتی دیوانگان به وجود خدا از شدت بداهت اعتراف کنند و هیچ کس حتی جرئت شک کردن در وجود او را نداشته باشد. اما وجود خدا بدیهی نیست چرا که اولا غیب مطلق است و ثانیا اختلاف انسانها در قبول یا ردّ خدا دلیل مناسبی است برای بدیهی نبودن خدا. بنابراین، خداوند مصداق واجب الوجود و کامل مطلق نیست. اگر خداوند را واجب الوجود بدانیم، مرتکب تناقض شده ایم یعنی چیزی که بدیهی نیست را بدیهی انگاشته ایم؛ و این محال است. پاسخ: استدلال موجود در پرسش حاضر، از دو مقدمه تشکیل شده است: مقدمه اول: واجب الوجود و کامل مطلق، باید وجودش بدیهی باشد و کسی در آن اختلاف نداشته باشد؛ مقدمه دوم: خداوند وجودش بدیهی نیست چرا که غیب مطلق است و در قبول یا ردّش اختلاف شده است. در قالب چند نکته، به نقد و بررسی این دو مقدمه می پردازیم: نقد مقدمه اول: اشکال مقدمه اول، خلط حیث هستی شناسی و حیث معرفت شناسی است. از حیث هستی شناسی اثبات می شود خداوند موجودی کامل است اما این مطلب ارتباطی با حیثیت معرفت شناسی ندارد.  ممکن است موجودی از جهت هستی شناسی، وجودش ضروری و کامل باشد اما از جهت معرفت شناسی، معرفت به آن، بدیهی و ضروری نباشد. ضروری بودن واجب الوجود، به معنای بی نیاز بودن وجودش از علت است؛ اما بدیهی بودن یعنی بی نیازی باور به آن از فکر و استدلال است. یکی در حوزه هستی شناسی است و دیگری در حوزه معرفت شناسی؛  یکی ناظر به بی نیازی از علت (موجود دیگر) است و دیگری ناظر به بی نیازی از دلیل (باور دیگر). بنابراین، ممکن است موجودی ضرورتا موجود و کامل باشد و تمام هستی در گروِ آن باشند اما باور به آن بدیهی نباشد؛ چنانکه امواج الکترومغناطیسی و یا نیروی جاذبه، نقش مهمی در طبیعت دارند اما باور به آنها بدیهی نیست و از طریق فکر و استدلال و استفاده از ابزار و ... بدست می آید. نقد مقدمه دوم: در مقدمه دوم با ارائه دو دلیل (غیب بودن خدا و اختلافی بودن باور به خدا) اثبات فرمودید که باور به وجود خدا بدیهی نیست؛ در حالی که هر دو دلیل، مخدوش و غیرقابل قبول است. دلیل اولی که ذکر شد، ناظر به غیب بودن ذات خدا است. در نقد و بررسی این دلیل گفتنی است: ذات خدا غیب مطلق است و کسی به آن دسترسی ندارد(1) و حتی در روایات ذکر شده که افزون بر ذات خدا، برخی از اوصاف خدا نیز پنهانند و به آن دسترسی نداریم(2) اما این بدین معنا نیست که ما هیچ شناختی از خدا نداریم و هیچ وصفی از او را درک نمی کنیم.  بنابراین، این تلقی از غیب بودن خدا اشتباه است که غیب بودن را به معنای شناخت‌ناپذیری بدانیم. خداوند غیب است اما شناخت‌پذیر نیز می باشد یعنی از طریق آثارش می توانیم برخی از اوصافش را بشناسیم. دلیل دوم نیز قابل قبول نیست یعنی از اختلافی بودن یک باور، نمی توان نتیجه گرفت آن باور بدیهی نیست چرا که چه بسا باوری بدیهی باشد اما به جهت شبهات و مسائل و موانعی در آن اختلاف شود و یا چه بسا باوری نظری باشد اما به جهت مقبولیت عمومی هیچ اختلافی در آن نباشد.  مثلا اعتقاد به علیت که باوری بدیهی است اما گروهی از تجربه‌گرایان این باور بدیهی را به عادت ذهنی فروکاستند؛ طبیعتا فیلسوفان برای دفاع از این باور، استدلالهایی تنظیم نمودند تا این باور و یا بداهت این باور را اثبات نمایند. به این استدلالها استدلالهای تنبیهی گفته می شود. یا اعتقاد به واقعیت اعتقاد بدیهی است اما طبق آنچه در تاریخ فلسفه آمده، گروهی منکرش شدند. طبیعتا فیلسوفان می کوشند نشان بدهند که انکار مطلق واقعیت درست نیست و بدیهی است که ما به واقعیت معتقدیم. یا گروهی از مردم منکر دستیابی به حقیقت شدند و هر حقیقتی را نفی کردند و آنها را به صورت نسبی توضیح می دادند؛ از این منظر، وظیفه فیلسوف اثبات این نکته است که حقیقت نسبی نیست و اگرچه بخشی از حقایق نسبی هستند اما بخش قابل توجهی از حقایق، مطلقند و نسبی نمی باشند.(3) نتیجه: به لحاظ هستی شناسی وجود خدا نامحدود است و کل هستی وامدار وجود خدا است؛  اما این به معنای آن نیست که به لحاظ معرفت شناسی نیز هر موجودی باید خدا را بشناسد و یا به شکل بدیهی به آن باور داشته باشد. بگذریم از این که دلایل ذکر شده در پرسش برای بدیهی نبودن باور به وجود خدا نیز دلایل قابل قبول و رضایت بخش نیست چرا که اولا غیب بودن ذات خدا به معنای مجهول بودن تمامی اوصاف و آثارش نیست و ثانیا همچنین اختلاف در باور بدیهی، به معنای بدیهی نبودنش نیست. بله اگر اختلافی در زمینه باور بدیهی رخ داد، وظیفه متفکر و فیلسوف این است که از طریق استدلال، منکر یا شکاک را متنّبه سازد و موانع فکری او را برطرف نماید. در پایان، خالی از لطف نیست به این نکته نیز اشاره کنیم که گروهی از فیلسوفان نیز معتقدند که باور به وجود خدا بدیهی نیست و نیازمند فکر و استدلال است و به همین جهت، برای اثباتش براهینی از جمله برهان صدیقین را ذکر کرده اند.(4) البته این مطلب منافاتی با واجب الوجود بودن و یا کامل بودن خدا ندارد.   پی نوشت ها: 1. علامه مجلسی، بحارالانوار، انتشارات موسسه الوفاء، 1403ق، ج86، ص334 2. علامه مجلسی، بحارالانوار، انتشارات موسسه الوفاء،  1403ق، ج98، ص257 3. برای مطالعه بیشتر، رک: مصباح یزدی، محمدتقی، آموزش فلسفه، موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، 1391ش، ج1، درس 11و12. 4. مصباح یزدی، محمدتقی، آموزش فلسفه، موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، 1391ش، ج2، ص414.
موضوع قفل شده است