جمع بندی خودکشی برادرم و آشفتگی زندگی ما

تب‌های اولیه

12 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
خودکشی برادرم و آشفتگی زندگی ما

با سلام،برادر من نزدیک به ۴ ماه پیش خودکشی کرد،اون هم بی دلیل و تنها برای آزار و اذیت من و مادرم؛ما با تمام وجود او را دوست داشتیم و از هیچ کمکی برای او دریغ نمی کردیم ؛مادرم عاشق فرزندانش هست و در حدی که آنها را می پرستید به آنها خدمت می کرد با اینکه همیشه مریض بود ؛اما برادرم به دلایل واهی و با توجه به اینکه البته ۱۰ سال هم معتاد بود شروع به آزار و اذیت مادرم می کرد؛به هر حال و در نهایت دست به خودکشی زد و الان تقریبا نزدیک به ۴ ماه که ما در جهنم زندگی می کنیم،مادرم و من شب و روز گریه می کنیم که چرا برادرم تا این حد با ما دشمن بود،در ضمن جز خانواده های سرشناس شهر بودیم و این مساله در وجهه ما در این شهر نیز تاثیر گذار شد؛پدرم فرد سرشناس و جزء کسبه شهر است،با تمام این وجود مادرم و من داریم ذره ذره از غم نبود برادرم از بین می رویم؛در ضمن مادرم به هیچ عنوان از برادرم راضی نمی شه؛به این دلیل که بسیار دلتنگ اون هست؛برادرم هیچ وقت هیچ جمله محبت آمیزی به مادرم نزد اما مادرم با تمام وجود او رو دوست داشت
می خواستم بدونم وضعیت برادرم در آن دنیا چه طور است؛و اینکه متاسفانه مادرم بر اثر شدت غم و اندوه از برادرم راضی نمی شود؛با اینکه برای او خیرات و دعا و صدقه بسیار فرستاده می شود ؛اما در مورد وضعیت او در آن دنیا بسیار نگران هستم و اینکه آیا ممکن است خدا او را ببخشد؛
مساله دیگری که وجود دارد:این است که الان من در خانه با پدر و مادرم زندگی می کنم و فعلا تنها فرزند در خانه هستم ؛پدر و مادرم مدام با همدیگه دعوا می کنن و تقصیر و گردن همدیگه می اندازند؛من واقعا خسته شدم و فشار روحی زیادی رو دارم تحمل می کنم؛تا حالا صبر کردم ؛غم دوری از برادرم و دعواهای پدر و مادرم داره من و روز به روز ضعیف تر می کنه؛احساس می کنم دارم خورد میشم از طرفی مادرم مریض هست و نمی تونم اونو تنها بزارم؛در قبال مادرم احساس مسءولیت می کنم؛چون پدرم حاضر نیست به اون محبت کنه و تقریبا می تونم بگم که اونها خیلی از هم بهشون میاد؛من تو این چند سال که با اونها زندگی کردم همیشه تلاش می کردم که رابطه ها رو خوب نگه دارم و مواظب همه از لحاظ عاطفی باشم ولی الان فکر می کنم که همه چیز از دست من خارج شده؛و من مثل یک انسان سرگردان شدم

برچسب: 
با نام و یاد دوست         کارشناس بحث: استاد شفیق
هوالمحبوب با سلام و احترام به شما همراه گرامی: از دست دادن برادرتان را به شما دوست عزیز تسلیت میگم و ان شاء‌الله، صبر و آرامش در دل شما و خانواده تان ایجاد گردد. شرایط سختی را در خانواده می گذرانید و برای هر فردی دردناک است که عزیزی را به این شکل از دست بدهد. طبیعتا برای پدر و مادر به مراتب سختتر و دردناک تر  هم هست. قبل از پاسخ به سوال شما دوست عزیز، لازم می دانم چند پرسشی را مطرح نمایم و شما زحمت کشیده و پاسخ آن را بفرستید. - برادرتان چند ساله بودند و شما چند سال دارید؟ - برادرتان سابقه اقدام به خودکشی داشته است؟  - چه نوع موادی مصرف می کرده اند؟ - از دشمنی برادرتان با شما و مادرتان سخن گفتید؛ لطفا بیشتر توضیح دهید. - وضعیت روحی و روانی خود و مادرتان را هم شرح دهید.  با تشکر
برادرم ۳۱ سال دارد و من ۳۳ سال؛ خیر نداشته است؛ برادرم مصرف حشیش ؛متادون و قرص کلونازپام داشت؛ دشمنی که برادرم با من داشت بیشتر حاصل توهم بود فکر میکرد که من و مادرم از او پیش پدرم بد گویی می کردیم در صورتی که کاملا به عکس بود؛ما به او می گفتیم که باید سر کار برود و در خانه نماند ؛چون وقتی در خانه بو د همیشه با مادرم سر موضوعات جزء دعوا می کرد؛مثلا با مادرم سر مساءل اعتقادی دعواش می شد؛مادرم اهل روزه و نماز شب بود و لی او اعتقاد نداشت؛از لحاظ روحی من و مادرم به شدت به هم ریخته و مظطربیم و به مرگ برادرم را باور نکردیم؛و گاهی خود دا مقصر این خودکشی می دانیم؛ که چرا بعضی اوقات حرف های بدی به او می زدیم؛البته حرف های ما نتیجه حرف ها و کارهای بسیار زشت او بود؛البته ما از او می ترسیدیم چون گاهی اوقات دعوا راه می انداخت و اثاث خانه را می شکست
  هوالمحبوب با عرض سلام مجدد به شما دوست عزیز، بسیار سپاسگزارم از اینکه به سوالات، پاسخ داده اید. احتمالا برادر شما غیر از مصرف موادی که داشته اند و توهم برایشان ایجاد می شده است.  دچار افسردگی هم بودند. با توجه به شرایطی که از اوضاع و احوال خانواده تان هم بیان کردید، وضعیت ارتباطی اعضای خانواده چندان مناسب نبوده و نیست. همه اینها می تواند عامل برای خودکشی باشد. ولی بالاخره باز هم ممکن است به صورت کاملا آنی و لحظه ای ایشان تصمیم به خودکشی گرفته باشند که قضاوت این موضوع در مقام خداوند است و از نیت ها و افکار دیگران، جز خداوند آگاه نیست. خداوند هم آنقدر رحیم و مهربان هستند که به بندگان خود با دیده رحمانیت خود می نگرد و در هر حال و همه جا رأفت و مهربانی اش ساری و جاری است. خداوند از همه کس به بندگانش نزدیک تر، دل رحم تر و در دسترس تر است. بالاخره ظرفیت برادرتان رو به اتمام بود و آن مدلی که زندگی می کردند درحقیقت، مسیر خودکشی هم بود. با یاد مهربانی خدا، دلهای خود را آرام کنید و برای او طلب بخشش کنید. مادرتان هم هنوز نتوانسته او را ببخشد؛ زمان که بگذرد و ایشان قدری به لحاظ روحی التیام پیدا کنند، زمینه بخشش در ایشان فراهم خواهد شد. ایشان مادر هستند و نمی توانند به همین شکل باقی بمانند اما اکنون پر خشم نسبت به او هستند و لازم است این خشم ها فروکش پیدا کند.
همه افرادی که با خودکشی نزدیکان خود مواجه می شوند در این نکته اتفاق نظر دارند که سوگواری بعد از خودکشی، مرحله بسیار دشواری از زندگی است. احساسات شدیدی که در تنهایی و انزوا باید بروز پیدا کند و پاسخ به پرسشهای دیگران و پنهان کردن برخی مسائل، احساس درماندگی به انسان می دهد.   عوارض خودکشی در نزدیکان: احساس گناه: احساس گناه در غم و اندوه پس از خودکشی در میان بستگان شدت قابل توجهی دارد و تقریبا همه جا با پیامدهای روانی جدی حضور دارد: جست‌وجوی پاسخی برای «چرا»یی خودکشی، که به‌تقریب هیچ یک از نزدیکان نمی‌توانند از آن بگریزند، از پیامدهای همین احساس شمرده می‌شود. آن‌ها بارها و بارها مکاتبات، ایمیل‌ها، و پیام‌های فرد از دست رفته را می‌خوانند؛ با دوستانش دیدار می‌کنند: ـ«آیا به شما چیزی گفته بود؟»؛ ـ«آیا این اواخر تغییر کرده بود؟» آن‌ها هزار و یک فرضیه را برای درکِ غیرِ قابلِ درک امتحان می‌کنند افرادی که مستقیما از یک خودکشی متاثر شده‌اند، نیاز دارند خودشان مسیر پذیرش این واقعیت را که شاید هرگز پاسخ‌ قطعی برایش پیدا نکنند، طی کنند. از سوی دیگر این احساس گناه، ظهور مجازات‌هایی را به دنبال دارد که فرد عزادار کمابیش آگاهانه و به‌عنوان کفاره گناهش بر خود روا می‌دارد. بنابراین بسیار معمول است که افراد عزادار ممنوعیت‌هایی را برای خود برقرار کنند که به شکل قابل توجهی میدان زندگی‌شان را محدود می‌کند: آن‌ها خوشبخت بودن، از چیزی لذت بردن، در کار موفقیتی کسب کردن یا هر نوع پاداشی را بر خود ممنوع می‌کنند.
احتمال بروز افسردگی   فرد عزادار از یک خودکشی، در مقابل افسردگی آسیب‌پذیرتر است. در واقع، عمل خودکشی در بستگان نوعی کاهش عزتِ نفس را به‌خصوص در پدر و مادر به وجود می‌آورد. علاوه بر این، به چشم بازماندگان، خودکشی گاهی ترک‌شدن عمدی توسط کسی که مرتکب این عمل شده، به حساب می‌آید. این موضوع تمامی کمبودهای پیش از خودکشی را افزایش می‌دهد. بی معنا شدن زندگی، حس بیهودگی و سردرگمی‌ای که خودکشی به بار می‌آورد، ممکن است سرمایه‌گذاری مجدد در زندگی پس از سوگواری یا از سر گرفتن برنامه‌های پیشین را با دشواری بسیار روبه‌رو کند..
شرم، ننگ، خشم و تشویش «شرم» نیز موجب می‌شود که فرد عزادار سکوت کند. او جرات نمی‌کند از شرایط درگذشت فرد خودکشی کرده حرفی بزند و حتی ممکن است سناریوی تازه‌ای سرِ هم کند و این درگذشت را به یک تصادف رانندگی یا یک بیماری ناگهانی نسبت بدهد. این سکوت می‌تواند به رازی خانوادگی منجر شود و لازم است برای خروج از آن هر کاری انجام داد. فرد عزادار ممکن است در واکنش به خشونتی که از خودکشی نزدیکانش حس می‌کند، با خشونت به دیگران پاسخ دهد. این خشم می‌تواند دیگران (همسر، روانشناس و …) یا حتی خود فرد را هدف بگیرد. احساس خشم نسبت به فرد از دست رفته نیز از ویژگی‌های سوگواری پس از خودکشی محسوب می‌شود: آن‌که کشته با کسی که کشته شده در هم ادغام می‌شوند؛ پس نفرت فرد عزادار از «قاتل» که در عین حال «قربانی» نیز هست، وضعیتی پیچیده به وجود می‌آورد. این شکل خشم البته همیشه حضور ندارد، و گاهی اوقات سرکوب یا حاشا می‌شود، چرا که اغلب خشم گرفتن نسبت به کسی که بر خود چنین خشونتی روا داشته، ساده نیست. بسیاری از آنان ‌که سوگواری پس از خودکشیِ یکی از نزدیکان‌شان را تجربه می‌کنند، از تضعیف احساس امنیت‌شان در جهانی که در آن به سر می‌برند، سخن می‌گویند. آن‌ها در وحشت دائمی از خودکشی‌های دیگر در میان اطرافیان، یا وحشت یک فاجعه‌ جدید زندگی می‌کنند. تجربه‌ اضطرابی دائمی در جهانی که چیزی در آن قابل پیش‌بینی نیست، آزارشان می‌دهد..
در ضمن برادرم برای مدت ۷ ماه بود که دچار وسواس فکری شده بود؛و مدام فکر می کرد که دچار بیماری ناعلاجی شده بود؛من برای مدت ۷ ماه تمام او رو به دکتر های مختلف میبردم؛حتی اون رو بردم دکتر و متادونش رو ترک دادم ؛ بعد دکترهای مختلف بردمش و در نهایت اون رو پیش روانپزشک بردم؛روانشناس به اون قرص داد اما داروهاش رو مصرف نمی کرد و همیشه می گفت که بیما ری روحی نداره و مشکل جسمی داره؛من خودم به مدت یک هفته به زور داروهاش رو بهش می دادم که اوضاعش بهتر شده بود اما بعد از یک هفته شروع به بهانه گیری کرد و داروهاش رو مصرف نکرد ؛بخصوص دفعه آخر که دست من و گاز گرفت و موهام رو کشید و من ترسیدم و دیگه بهش داروهاش رو ندادم چون فکر می کرد که من می خوام اون رو با داروها بکشم اما هر چه قدر بهش توضیح میدادم که چه داروهایی دارم بهت می دم قبول نمی کرد و مدام می گفت من رو ببرید دکتر دیگه ای؛اما چون روانپزشک گفته بود که دیگه دکتر نبریدش چون باعث میشه بیشتر استرس بگیره من هم دیگه دکتر نبردمش؛راستش رو بخواهید کمی هم خسته شده بودم؛چون اون دکتر رفتن رو رها نمیکرد و خودشم دکتر نمیرفت؛و هیچ یک از اعضای خانواده هم به من کمک نمی کرد؛من تنها بودم و همه دنبال دل مشغولی های خودشون بودن و تمام بار مسءولیت رو رو دوش من انداخته بودن؛خوب من هم پژوهش گر بودم و از کارهای تحقیقاتی ام عقب مونده بودم؛اما هیچ یک از اعضای خانواده من رو آدم حساب نمی کردن؛و فکر می کردم چون من کار در منزل دارم باید کارها رو انجام بدم:من از لحاظ روحی تحت فشار بودم؛جوری که بعضی وقت ها می نشستم وسط خونه د فقط جیغ میزدم؛اما برادرم به روحیه من اهمیت نمی داد و به آزار روحی و روانی من ادامه می داد؛من خیلی برای خوب شدنش زحمت کشیدم اما اون هیچ اهمیتی به کارهای من نمی داد و مدام حرف خودش که من رو دکتر ببرید تکرار می کرد:من به حرف دکتر روانپزشک گوش داده بودم که دیگه نباید دکتر می بردمش؛اما اون به لجبازی به من خودشو کشت و بار این عذاب وجدان رو رو دوش من گذاشت؛و حالا من مرام پیش خودم فکر می کنم اگر دکتر برده بودمش شاید خودشو نمی کشت و این موضوع زندگی رو برای من سخت کرده
احساس تسکین ممکن است عجیب به نظر برسد، ولی مواردی هم هست که در آنها خودکشی، هم‌چون پایان یک وضعیت مصیبت‌بار است؛ هم برای فردی که دست به عمل خودکشی می‌زند، هم برای نزدیکان او. گاهی این احساس به اختلالات شدید در زندگی روزمره فردی که خودکشی می‌کند باز می‌گردد: الکلیسم یا اعتیاد شدید به مواد مخدر. وقت‌های دیگر ممکن است اقدام به خودکشی با رفتارهای آشفته افراد خودکشی‌گرا که مکررا دست به خودکشی می‌زنند و ثبات زندگی خانوادگی را به خطر می‌اندازند، در ارتباط باشد. حتی احتمال دارد بستری شدن‌ متعدد در بیمارستان‌های روانپزشکی همراه با شیوه‌های درمانی دشوار و رنج بی پایان فرد، موجب شکل‌گیری این احساس تسکین غریب شود. دلیلش هر چه باشد، برای شرح و درک این دوگانگی دردناک، بهتر است صبورانه بر همراهی افراد متخصص و آگاه تکیه کنیم. همه‌ نکاتی که برشمردیم، به یک میزان تمامی بازماندگان یک خودکشی را تحت تاثیر قرار نمی‌دهد. مانند سنگی که به آب انداخته می‌شود، هر خودکشی دایره‌های متحدالمرکزی با شعاع متفاوت ایجاد می‌کند که افرادی که با فرد درگذشته در تماس بوده‌اند، به فراخور رابطه‌ای که با او داشته‌اند، در آن جا می‌گیرند: خانواده، دوستان، همکاران، هم‌کلاسی‌ها، و … . میزان تاثیرپذیری آن‌ها در این دایره‌ها یکسان نیست. وانگهی، اگر چه مسیر دشواری برای گذر از این مرحله ترسیم می‌شود که گاه ممکن است سال‌ها به طول بینجامد، متخصصان باور دارند که از سر گیریِ زندگی برای بازماندگان یک خودکشی غیرممکن نیست. بسیاری از آن‌ها تنها با تکیه بر حمایت و پشتیبانی نزدیکان‌شان از این مرحله گذر می‌کنند. ولی گاهی کمک گرفتن از روانپزشکان و کارشناسان دیگر امری اجتناب ناپذیر است. بنابراین به خود و مادرتان زمان بدهید و سعی نمایید تسکین بخش مادرتان باشید. مراجعه به یک روانپزشک یا روانشناس بالینی هم برای شما و مادر محترمتان لازم است.  
منامنا said in در ضمن برادرم برای مدت ۷ ماه
در ضمن برادرم برای مدت ۷ ماه بود که دچار وسواس فکری شده بود؛و مدام فکر می کرد که دچار بیماری ناعلاجی شده بود؛من برای مدت ۷ ماه تمام او رو به دکتر های مختلف میبردم؛حتی اون رو بردم دکتر و متادونش رو ترک دادم ؛ بعد دکترهای مختلف بردمش و در نهایت اون رو پیش روانپزشک بردم؛روانشناس به اون قرص داد اما داروهاش رو مصرف نمی کرد و همیشه می گفت که بیما ری روحی نداره و مشکل جسمی داره؛من خودم به مدت یک هفته به زور داروهاش رو بهش می دادم که اوضاعش بهتر شده بود اما بعد از یک هفته شروع به بهانه گیری کرد و داروهاش رو مصرف نکرد ؛بخصوص دفعه آخر که دست من و گاز گرفت و موهام رو کشید و من ترسیدم و دیگه بهش داروهاش رو ندادم چون فکر می کرد که من می خوام اون رو با داروها بکشم اما هر چه قدر بهش توضیح میدادم که چه داروهایی دارم بهت می دم قبول نمی کرد و مدام می گفت من رو ببرید دکتر دیگه ای؛اما چون روانپزشک گفته بود که دیگه دکتر نبریدش چون باعث میشه بیشتر استرس بگیره من هم دیگه دکتر نبردمش؛راستش رو بخواهید کمی هم خسته شده بودم؛چون اون دکتر رفتن رو رها نمیکرد و خودشم دکتر نمیرفت؛و هیچ یک از اعضای خانواده هم به من کمک نمی کرد؛من تنها بودم و همه دنبال دل مشغولی های خودشون بودن و تمام بار مسءولیت رو رو دوش من انداخته بودن؛خوب من هم پژوهش گر بودم و از کارهای تحقیقاتی ام عقب مونده بودم؛اما هیچ یک از اعضای خانواده من رو آدم حساب نمی کردن؛و فکر می کردم چون من کار در منزل دارم باید کارها رو انجام بدم:من از لحاظ روحی تحت فشار بودم؛جوری که بعضی وقت ها می نشستم وسط خونه د فقط جیغ میزدم؛اما برادرم به روحیه من اهمیت نمی داد و به آزار روحی و روانی من ادامه می داد؛من خیلی برای خوب شدنش زحمت کشیدم اما اون هیچ اهمیتی به کارهای من نمی داد و مدام حرف خودش که من رو دکتر ببرید تکرار می کرد:من به حرف دکتر روانپزشک گوش داده بودم که دیگه نباید دکتر می بردمش؛اما اون به لجبازی به من خودشو کشت و بار این عذاب وجدان رو رو دوش من گذاشت؛و حالا من مرام پیش خودم فکر می کنم اگر دکتر برده بودمش شاید خودشو نمی کشت و این موضوع زندگی رو برای من سخت کرده
شما تمام تلاش خود را برای بهبود برادرتان کرده بودید و بیشتر از یک خواهر برایش انرژی گذاشتید متأسفانه ایشان به نظر می رسد دچار اختلال شدیدی بودند و احتمالا نیاز بود که بستری شوند و تحت مراقبت های بیشتر روانپزشکی قرار بگیرند. هر کسی در دنیا مسئول رفتارهای خویش است و ایشان از دست خودشان به ستوه آمده بودند که اقدام به این کار کردند. اگر از شدت بیماری و شرایط بد روحی بوده باشد که خدا بهتر از من و شما آگاه به مسائل ایشان است و مورد غفران الهی قرار می گیرند.  پس از این، شما لازم است مواظب شرایط روحی خود باشید. البته اجازه دهید دوران سوگ شما طی شود و بخاطر غم و ناراحتی ای که دارید دلواپس نباشید و طبیعی است. باید زمان بگذرد تا خود را بازیابی کنید و اگر بعد از مدت شش ماه هنوز، بهبودی برایتان ایجاد نشد؛ به یک روانشناس بالینی مراجعه نمایید. 
جمع بندی پرسش: با سلام برادرم نزدیک به چهارماه است که خودکشی کرده است آن هم بدون دلیل و تنها برای آزار و اذیت من و مادرم. با تمام وجود دوستش داشتیم او معتاد بود مصرف حشیش و متادون داشت و توهم می زد که من و مادرم درباره  او پیش پدرم بدگویی می کنیم. جنگ و دعوا راه می  انداخت و اثاث خانه را می شکست. جدیدا هم فکر می کرد دچار بیماری جسمی لاعلاجی شده است روانپزشک می گفت دچار وسواس فکری شده و باید دارو مصرف کند ولی او مصرف نمی کرد و مداوم دکتر می رفت مسئولیت کارها و داروهایش به عهده من بود ولی کسی با من همکاری نمی کرد حتی برادرم هم با من همکاری نمی کرد. من و مادرم گاهی خود را مقصر این خودکشی می دانیم که چرا بعضی اوقات به او حرفهای بدی می زدیم. الان دقیقا چهار ماه است که در جهنم زندگی می کنیم پدرم فردسرشناس و کسبه شهر است. مادرم به هیچ عنوان از برادرم راضی نمی شود چون بسیار دلتنگ اوست. برادرم هیچ وقت جمله محبت آمیز به مادرم نگفت ولی مادرم به شدت دوستش داشت. پدر و مادرم هم رابطه خوبی با هم ندارند. می خواستم بدانم وضعیت برادرم در آن دنیا چطور است و اینکه متأسفانه مادرم  از شدت غم و اندوه از او راضی نمی شود؛ نگران هستم ایا ممکن است خدا او را ببخشد؟ پاسخ: شرایط سختی را در خانواده می گذرانید و برای هر فردی دردناک است که عزیزی را به این شکل از دست بدهد. طبیعتا برای پدر و مادر به مراتب سختتر و دردناک تر  هم هست. احتمالا برادر شما غیر از مصرف موادی که داشته اند و توهم برایشان ایجاد می شده است.  دچار افسردگی هم بودند. با توجه به شرایطی که از اوضاع و احوال خانواده تان هم بیان کردید، وضعیت ارتباطی اعضای خانواده چندان مناسب نبوده و نیست. همه اینها می تواند عامل برای خودکشی باشد. ولی بالاخره باز هم ممکن است به صورت کاملا آنی و لحظه ای ایشان تصمیم به خودکشی گرفته باشند که قضاوت این موضوع در مقام خداوند است و از نیت ها و افکار دیگران، جز خداوند آگاه نیست. خداوند هم آنقدر رحیم و مهربان هستند که به بندگان خود با دیده رحمانیت خود می نگرند و در هر حال و همه جا رأفت و مهربانی اش ساری و جاری است. خداوند از همه کس به بندگانش نزدیک تر، دل رحم تر و در دسترس تر است. بالاخره ظرفیت برادرتان رو به اتمام بود و آن مدلی که زندگی می کردند درحقیقت، مسیر خودکشی هم بود. با یاد مهربانی خدا، دلهای خود را آرام کنید و برای او طلب بخشش کنید. مادرتان هم هنوز نتوانسته او را ببخشد؛ زمان که بگذرد و ایشان قدری به لحاظ روحی التیام پیدا کنند، زمینه بخشش در ایشان فراهم خواهد شد. ایشان مادر هستند و نمی توانند به همین شکل باقی بمانند اما اکنون پر خشم نسبت به او هستند و لازم است این خشم ها فروکش پیدا کند. همه افرادی که با خودکشی نزدیکان خود مواجه می شوند در این نکته اتفاق نظر دارند که سوگواری بعد از خودکشی، مرحله بسیار دشواری از زندگی است. احساسات شدیدی که در تنهایی و انزوا باید بروز پیدا کند و پاسخ به پرسشهای دیگران و پنهان کردن برخی مسائل، احساس درماندگی به انسان می دهد. عوارض خودکشی در نزدیکان: احساس گناه: افرادی که مستقیما از یک خودکشی متاثر شده‌اند، نیاز دارند خودشان مسیر پذیرش این واقعیت را که شاید هرگز پاسخ‌ قطعی برایش پیدا نکنند، طی کنند. از سوی دیگر این احساس گناه، ظهور مجازات‌هایی را به دنبال دارد که فرد عزادار کمابیش آگاهانه و به‌عنوان کفاره گناهش بر خود روا می‌دارد. بنابراین بسیار معمول است که افراد عزادار ممنوعیت‌هایی را برای خود برقرار کنند که به شکل قابل توجهی میدان زندگی‌شان را محدود می‌کند: آن‌ها خوشبخت بودن، از چیزی لذت بردن، در کار موفقیتی کسب کردن یا هر نوع پاداشی را بر خود ممنوع می‌کنند. احتمال بروز افسردگی فرد عزادار از یک خودکشی، در مقابل افسردگی آسیب‌پذیرتر است. بی معنا شدن زندگی، حس بیهودگی و سردرگمی‌ای که خودکشی به بار می‌آورد، ممکن است سرمایه‌گذاری مجدد در زندگی پس از سوگواری یا از سر گرفتن برنامه‌های پیشین را با دشواری بسیار روبه‌رو کند.. شرم، ننگ، خشم و تشویش «شرم» نیز موجب می‌شود که فرد عزادار سکوت کند. او جرات نمی‌کند از شرایط درگذشت فرد خودکشی کرده حرفی بزند و حتی ممکن است سناریوی تازه‌ای سرِ هم کند و این درگذشت را به یک تصادف رانندگی یا یک بیماری ناگهانی نسبت بدهد. فرد عزادار ممکن است در واکنش به خشونتی که از خودکشی نزدیکانش حس می‌کند، با خشونت به دیگران پاسخ دهد. این خشم می‌تواند دیگران (همسر، روانشناس و …) یا حتی خود فرد را هدف بگیرد. احساس خشم نسبت به فرد از دست رفته نیز از ویژگی‌های سوگواری پس از خودکشی محسوب می‌شود: آن‌که کشته با کسی که کشته شده در هم ادغام می‌شوند؛ پس نفرت فرد عزادار از «قاتل» که در عین حال «قربانی» نیز هست، وضعیتی پیچیده به وجود می‌آورد. این شکل خشم البته همیشه حضور ندارد، و گاهی اوقات سرکوب یا حاشا می‌شود، چرا که اغلب خشم گرفتن نسبت به کسی که بر خود چنین خشونتی روا داشته، ساده نیست. احساس تسکین ممکن است عجیب به نظر برسد، ولی مواردی هم هست که در آنها خودکشی، هم‌چون پایان یک وضعیت مصیبت‌بار است؛ هم برای فردی که دست به عمل خودکشی می‌زند، هم برای نزدیکان او. بنابراین به خود و مادرتان زمان بدهید و سعی نمایید تسکین بخش مادرتان باشید. مراجعه به یک روانپزشک یا روانشناس بالینی هم برای شما و مادر محترمتان لازم است.    
موضوع قفل شده است