منظور از پیشرفت علم چیست؟

تب‌های اولیه

17 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
منظور از پیشرفت علم چیست؟
همیشه از پیشرفت علم صحبت میشه اما کمتر از معناش بحث میشه. طوری وانمود میشه که حتما علم رو به پیشرفت است. من مشکلی ندارم که بگم علم پیشرفت کرده اما سوالم اینه که دقیقا معنای پیشرفت چیه و اینکه چنین لزومی از کجا میاد که علم حتما رو به پیشرفته؟ آیا ممکن نیست علم به مسیری وارد بشه که بعد از صد سال بفهمیم غلط هست؟ همانطور که دانشمندان انقلابهای علمی ایجاد کردند و از زمین مرکزی به خورشید مرکزی رسیدند و یا به تفاوت خواص جهان میکروسکوپی و ماکروسکوپی پی بردند.   
با نام و یاد دوست         کارشناس بحث: استاد قول سدید
با سلام و عرض ادب و آرزوی تندرستی برای شما تقریبا مسلم انگاشته شده که علم خصوصا علم تجربی مدرن، رو به پیشرفت است.  فارغ از این که چنین سخنی فاقد دلیل کافی و رضایت بخش است، درباره مفاد پیشرفت علم باید کمی دقت کرد. منظور از پیشرفت علم، لزوما انباشتی شدن علم نیست بلکه گاهی پیشرفت علم از طریق ابطال یک قانونی است که سابقا درست پنداشته می شد. بنابراین، پیشرفت علم به معنای آن نیست که علم حتما به صورت ایجابی رشد می کند و انباشته می شود بلکه گاهی سلبی و گاهی ایجابی است.  البته توضیحات دیگری نیز در این زمینه قابل ارائه است که در پست های بعدی به صورت مفصل این نکات و سایر نکات لازم الذکر را تقدیم می کنیم.
یکی از مباحثی که در حوزه فلسفه علم و جامعه‌شناسی معرفت مطرح است، معنای پیشرفت علم و موانع و عوامل موثر در آن است. هر یک از مکاتب فلسفی، دیدگاه خاصی نسبت به این موضوع دارند. در ادامه، به توضیح برخی از این دیدگاه ها می پردازیم: پوزیتیویسم منطقی و پیشرفت علم یکی از مکاتب مهم در قرن بیستم، پوزیتیویسم منطقی است که معتقد بود علم رو به پیشرفت علم است و پیشرفت علم به شکل انباشتی است. پوزیتیویست‌ها معتقد بودند که قوانین علمی محصول مشاهدات زیاد در شرایط متنوع آزمایشگاهی است. وقتی مشاهدات متکثر شدند، قانون جدید متولد می شود و از انباشت قواینن، قوانین کلی‎تر بدست می آیند. از آن جایی که هر روز بر میزان مشاهدات و قوانین علمی افزوده می شود، فرآیند علم نیز به سمت انباشت است. از این منظر، پیشرفت علم، انباشتی و ایجابی است.(1)
ابطال‌گرایی و پیشرفت علم اما دیدگاه دومی نیز در زمینه علم وجود دارد: ابطال‌گرایی. طرفداران این مکتب فلسفی، بر این باورند که مشاهدات هر قدر افزایش یابند، همچنان نمی توانند قانون کلی را تولید نمایند چرا که به ندرت پیش می آید که بتوانیم تمامی مصادیق را استقراء کنیم و حتی اگر هم قادر به چنین کاری باشیم، نمی توانیم مصادیقی که در آینده متحقق می شوند را مورد آزمایش قرار بدهیم. بنابراین، همیشه میان مشاهدات متکثر و قانون تجربی، یک فاصله منطقی است و بدون جهش خیالی نمی توان از مشاهدات متکثر به قانون کلی رسید. به همین جهت، طرفداران ابطال‌گرایی معتقدند یک قانون علمی در واقع فرضیه حدسی مستند به مشاهدات است که موقتا معتبر است. این فرضیه حدسی باید خودش را در معرض مثال نقض و مشاهدات دیگر قرار بدهد تا از این طریق، اعتبار خودش را حفظ کند. تا زمانی که این فرضیه در معرض نقد و ابطال و مثال نقض است، اما مشاهده ای آن را نقد و ابطال نکرد، معتبر می ماند. از این منظر، پیشرفت علم، دو وجهی است: هم ایجابی است و هم سلبی. از آن جهت که مشاهدات متکثر روز به روز بیشتر می شوند، در محتوای علم پیشرفت انباشتی و ایجابی رخ می دهد؛ اما از آن جهت که برخی از مشاهدات مثال نقض برای برخی از قوانین می شوند و آنها را ابطال می کنند، پس بخشی از پیشرفت علم کشف خطاهای علمی و ابطال قوانینی است که آنها را سابقا درست می پنداشتیم. بنابراین، ابطال‌گرایی پیشرفت علم را به دو شکل ترسیم می کند: پیشرفت ایجابی به شکل انباشتی و پیشرفت سلبی به شکل سلب قوانینی که سابقا درست می پنداشتیم.(2)
انقلاب‌های علمی و پیشرفت علم یکی دیگر از نظراتی که در حوزه فلسفه علم مطرح است، دیدگاهی است که توماس کوهن مطرح کرده است. در این نظریه، تغییرات علم به شکل انقلاب رخ می دهد؛ بدین بیان که در شرایط عادی، دانشمندان با استفاده از پارادایم(مجموعه ای از مفاهیم و روشها و پیش‌فرض‌ها و ابزارها) به حل مسائل روزانه علم می پردازند و کمتر دانشمندی است که نسبت به خود پارادایم تردید کند. حتی اگر گاهی با استفاده از پارادایم برخی از مشکلات حل نشوند، همچنان دانشمندان خودشان را متهم به کم‌کاری می کنند و همچنان بر کوشش و تلاش خود ادامه می دهند. اما وقتی یک پارادایم، علی‌رغم تلاش بی‌وقفه دانشمندان، نتواند برخی از مشکلات علمی را حل کند، آنگاه دانشمندان نسبت به خود آن پارادایم، اظهار تردید می کنند. اینجاست که بحران در پارادایم پیش می آید و نظریه های رقیب مطرح می شوند تا این که یک نظریه بر اساس معیارهایی از قبیل آسان‌تر بودن و حلّال‌تر بودن نسبت به مسائل و ... بر سایر نظریه ها ارجحیت می یابد و جایگزین پارادایم سابق می شود. اینجا انقلاب علمی رخ می دهد چرا که در این انقلاب، با دو گونه پارادایم روبرو هستیم که یکی جایگزین دیگری می شود و در مفاهیم و روش و مبانی و ابزار، تغییرات قابل توجهی رخ می دهد. از این منظر، برخی از متفکران به این امر سوق یافتند که به دو جهت نمی توان از پیشرفت علم سخن گفت چرا که اولا معیارهایی که برای ارججیت پارادایم‌ها ذکر شده، ناظر به امور اجتماعی و روانی(مثلا مقبولیت از سوی جامعه علمی و یا آسانتر بودن و یا مفید تر بودن و ...) است و ناظر به خود واقعیت نیست. ثانیا در انقلاب، با دو دیدگاه بدیل روبرو هستیم که یکی دنباله دیگری نیست. از این رو، نمی توان از پیشرفت علم به شکل انباشتی سخن گفت. با این حال، طرفداران این دیدگاه نیز با تاکید بر پیشرفت علم، معتقدند که معیارهایی که ذکر شده، به نزدیک شدن به واقعیت اشاره دارند. هر قدر یک نظریه به واقعیت نزدیکتر باشد، مفیدتر و حلّال‌تر و ... است.(3)
جامعه‌شناسی و پیشرفت علم برخی از محققان و جامعه‌شناسان و فیلسوفان علم بر این باورند که جامعه از چند جهت بر علم موثر است: یکی از جهت نقشی که در فراهم کردن بستر تولید دارد؛ و دیگری به جهت نقشی که در پذیرش و نهادینه سازی علم دارد و سومی هم به جهت تاثیری که در محتوای علم دارد. از این منظر، قوانین علمی بر پایه مشاهده شکل می گیرند اما مشاهده بازنمای ناب از واقعیت مادی نیست بلکه نقش فعال ما در کشف و تفسیر آن موثر است. توضیح مطلب این که وقتی چیزی را در دست می گیریم، این ما هستیم که با استفاده از فشار وارد کردن بر شیء و سبک سنگین کردنش، از آن انفعالی را می سازیم و به ذهن می سپاریم و سپس این انفعالات متکثر و مختلف را در قالب یک تصویر منسجم از شیء واحد و متصل ارائه می کنیم  و با استفاده از مفاهیمی که منابع فرهنگی (خواه از جامعه پیرامونی آنها را گرفته باشیم و خواه از جامعه علمی و تخصصی آن علم یا سایر حوزه های علمی) توصیف می کنیم و در قالب یک یا چند گزاره علمی بیان می کنیم. از این منظر، علم مبتنی بر مشاهده است اما مشاهده مبتنی بر منابع فرهنگی است که تغییرپذیر است و لزوما از واقعیت اخذ نشده است. به همین جهت، گفته می شود که علم اگرچه در تعامل با واقعیت بدست می آید اما بی ارتباط به شخص دانشمند و بستر فرهنگی او نیست. از این رو، علم حاصل جمع تعامل واقعیت مادی و کنش‎گری دانشمند و منابع فرهنگی در دسترس است. با تغییر هر یک از اینها علم نیز تغییر می یابد. از آن جایی که منابع فرهنگی متفاوت است، دور از ذهن نیست که مناطق مختلف جهان، با پیش‌داشت های دیگر، به قرائت های متنوعی از واقعیات مادی برسند. پس نباید چنین تلقی کرد که تنها قرائت ممکن از جهان، قرائت علم مدرن است. هر دوره ای، دانشمندان تفسیر و قرائتی از جهان ارائه می کنند که ناب و خالص و بازنمای عینی جهان نیست؛ بلکه افزون بر نقش واقعیت و انفعالات حسی، متاثر از منابع فرهنگی و فعالیت جمعی انسانها نیز می باشد. پس تغییراتی که در علم رخ می دهد، لزوما به معنای پیشرفت نیست بلکه گاهی به معنای تغییر و دگرگون شدن نظریه ها و قرائت های علمی است. (4)
پی نوشت ها: 1. برای مطالعه بیشتر، رک:  حبیبی، رضا، درآمدی بر فلسفه علم، انتشارات موسسه امام خمینی، 1386ش، صص175-176. 2. همان. 3. همان، صص234-240. 4. برای مطالعه بیشتر، رک:  مولکی، مایکل، علم و جامعه شناسی معرفت، ترجمه کچویان، نشر نی، 1389ش، صص56-116.
منابع برای مطالعه بیشتر: 1. خرمشاهی، بهاءالدین، پوزیتیویسم منطقی، انتشارات علمی و فرهنگی، 1389ش. 2. چالمرز، آلن، چیستی علم، ترجمه زیباکلام، انتشارات سمت، 1389ش.
از این منظر، علم مبتنی بر مشاهده است اما مشاهده مبتنی بر منابع فرهنگی است که تغییرپذیر است و لزوما از واقعیت اخذ نشده است. به همین جهت، گفته می شود که علم اگرچه در تعامل با واقعیت بدست می آید اما بی ارتباط به شخص دانشمند و بستر فرهنگی او نیست. از این رو، علم حاصل جمع تعامل واقعیت مادی و کنش‎گری دانشمند و منابع فرهنگی در دسترس است. با تغییر هر یک از اینها علم نیز تغییر می یابد.
دقیقا متوجه نشدم. منظور شما اینه که مشاهده مشاهده است و تفسیرش مرحله بعدی است؟ و میشه مشاهده رو به شیوه های مختلف تفسیر کرد؟ مثلا طلوع و غروب خورشید رو که مشاهده میکنیم، میشه هم به شکل خورشیدمرکزی توضیح داد و هم به شکل زمین مرکزی.
دقیقا متوجه نشدم. منظور شما اینه که مشاهده مشاهده است و تفسیرش مرحله بعدی است؟ و میشه مشاهده رو به شیوه های مختلف تفسیر کرد؟ مثلا طلوع و غروب خورشید رو که مشاهده میکنیم، میشه هم به شکل خورشیدمرکزی توضیح داد و هم به شکل زمین مرکزی.
  این گروه از جامعه شناسان و فیلسوفان علم معتقدند که اساسا مشاهده گرانبار از نظریه است؛ نه این که ابتدا مشاهده هست و سپس تفسیر رخ می دهد. مفاهیم و نظریه ها و مجموعه واژگان پیچیده، همیشه در نفس عمل مشاهده علمی حضور دارند. به این مثال که از سوی یکی از محققان و طرفداران این دیدگاه بیان شده، دقت بفرمایید: وارد آزمایشگاهی شوید و به کنار میزی بروید که چندین و چند وسیله بر روی آن قرار دارد: باطری الکتریکی، سیم مسی ابریشم پیچ، ظروف پر از جیوه، سیم پیچهای برقی، و میله آهنی کوچکی که آینه ای به آن متصل است. یک مشاهده‌گر انتهای فلزی میله ای را که بر سر آن لاستیکی قرار دارد، به درون حفره ای کوچک فرو می برد؛ آهن به نوسان در می آید و به وسیله آینه متصل بدان، پرتوی از نور به سمت خط کش سلولوئید می فرستد، و مشاهده گر حرکت پرتو نور را بر آن دنبال می کند. این بی شک یک آزمایش است، فیزیکدان، از طریق جنبش این نقطه نورانی، به دقت نوسانات قطعه آهن را مشاهده می کند. اکنون از او بپرسید چه می کند. آیا می گوید من در حال مطالعه نوسانات قطعه آهنی هستم که این آینه به آن متصل است؟ نه، او به شما خواهد گفت که در حال اندازه گیری مقاومت الکتریکی یک سیم پیچ است. اگر شما متحیر شوید و از او بپرسید این کلمات چه معنایی دارند و چه ارتباطی با پدیده هایی که او ادراک کرده و شما هم در همان موقع ادراک کرده اید دارد، او پاسخ خواهد داد که سؤال شما نیازمند توضیحات بسیار مفصلی است، و به شما توصیه خواهد کرد که یک دوره درس الکتریسیته بخوانید.    
بر همین اساس، مثال طلوع و غروب خورشید را نیز همینگونه توضیح می دهند.  این مشاهده نه در فضای ذهنی عرف که خالی از پیش‌داشت های علمی و نظریه های دقیق است، بلکه در جامعه علمی، کاملا همسو با پیش‌داشتها صورتبندی می شد. یعنی اساسا کسی که پیش‌داشت زمین مرکزی داشت، طلوع و غروب خورشید را با همین چارچوب می فهمید و صورتبندی می کرد و به همین جهت، هنگام طلوع خورشید می گوید خورشید آمد و هنگام غروب خورشید می گوید خورشید رفت. او واقعا طلوع و غروب خورشید را چنین می فهیمد و توصیف می کرد چون مشاهداتش گرانبار از آن نظریه ای بود که در ذهن داشت.
پس تغییراتی که در علم رخ می دهد، لزوما به معنای پیشرفت نیست بلکه گاهی به معنای تغییر و دگرگون شدن نظریه ها و قرائت های علمی است. (4)
این نوعی نسبی گرایی است که حقیقت رو نسبی و تابع فرهنگ و فرضیات میدونه. درسته؟
این نوعی نسبی گرایی است که حقیقت رو نسبی و تابع فرهنگ و فرضیات میدونه. درسته؟
با مراجعه به آثار این گروه از محققان، ظاهرا آنچه درباره گرانباری مشاهده از نظریه می گویند، عمدتا ناظر به مشاهدات علمی دقیق است که جز با کاربست نظریات و مفاهیم و ابزار پیچیده بدست نمی آید. به همین جهت، بیش از آن که به نسبیت در مطلق حقایق اشاره کنند، به نسبیت در علم اشاره دارند.
 
به همین جهت، بیش از آن که به نسبیت در مطلق حقایق اشاره کنند، به نسبیت در علم اشاره دارند.
    اگه براتون ممکنه، این تحلیل جامعه شناسانه رو درباره نظریه داروین توضیح بدید. کسی در این زمینه تحلیل جامعه شناسانه انجام داده که نشون بده نظریه داروین وابسته به جامعه خاصی است و یک نظر جهانشمول نیست؟
اگه براتون ممکنه، این تحلیل جامعه شناسانه رو درباره نظریه داروین توضیح بدید. کسی در این زمینه تحلیل جامعه شناسانه انجام داده که نشون بده نظریه داروین وابسته به جامعه خاصی است و یک نظر جهانشمول نیست؟
دوست عزیز بهتر است این پرسش در تاپیک مستقل پیگیری شود چرا که بررسی زمینه های فرهنگی نظریه داروین، هم بحث قابل توجه و دامنه داری است و هم بی ارتباط با موضوع تاپیک حاضر.
جمع بندی   پرسش همیشه از پیشرفت علم صحبت میشه اما کمتر از معناش بحث میشه. طوری وانمود میشه که حتما علم رو به پیشرفت است. من مشکلی ندارم که بگم علم پیشرفت کرده اما سوالم اینه که دقیقا معنای پیشرفت چیه و اینکه چنین لزومی از کجا میاد که علم حتما رو به پیشرفته؟ آیا ممکن نیست علم به مسیری وارد بشه که بعد از صد سال بفهمیم غلط هست؟ همانطور که دانشمندان انقلابهای علمی ایجاد کردند و از زمین مرکزی به خورشید مرکزی رسیدند و یا به تفاوت خواص جهان میکروسکوپی و ماکروسکوپی پی بردند.   پاسخ دوست عزیز یکی از مباحثی که در حوزه فلسفه علم و جامعه‌شناسی معرفت مطرح است، معنای پیشرفت علم و موانع و عوامل موثر در آن است. هر یک از مکاتب فلسفی، دیدگاه خاصی نسبت به این موضوع دارند. در ادامه، به توضیح برخی از این دیدگاه ها می پردازیم: پوزیتیویسم منطقی و پیشرفت علم یکی از مکاتب مهم در قرن بیستم، پوزیتیویسم منطقی است که معتقد بود علم رو به پیشرفت علم است و پیشرفت علم به شکل انباشتی است. پوزیتیویست‌ها معتقد بودند که قوانین علمی محصول مشاهدات زیاد در شرایط متنوع آزمایشگاهی است. وقتی مشاهدات متکثر شدند، قانون جدید متولد می شود و از انباشت قواینن، قوانین کلی‎تر بدست می آیند. از آن جایی که هر روز بر میزان مشاهدات و قوانین علمی افزوده می شود، فرآیند علم نیز به سمت انباشت است. از این منظر، پیشرفت علم، انباشتی و ایجابی است.(1) ابطال‌گرایی و پیشرفت علم اما دیدگاه دومی نیز در زمینه علم وجود دارد: ابطال‌گرایی. طرفداران این مکتب فلسفی، بر این باورند که مشاهدات هر قدر افزایش یابند، همچنان نمی توانند قانون کلی را تولید نمایند چرا که به ندرت پیش می آید که بتوانیم تمامی مصادیق را استقراء کنیم و حتی اگر هم قادر به چنین کاری باشیم، نمی توانیم مصادیقی که در آینده متحقق می شوند را مورد آزمایش قرار بدهیم. بنابراین، همیشه میان مشاهدات متکثر و قانون تجربی، یک فاصله منطقی است و بدون جهش خیالی نمی توان از مشاهدات متکثر به قانون کلی رسید. به همین جهت، طرفداران ابطال‌گرایی معتقدند یک قانون علمی در واقع فرضیه حدسی مستند به مشاهدات است که موقتا معتبر است. این فرضیه حدسی باید خودش را در معرض مثال نقض و مشاهدات دیگر قرار بدهد تا از این طریق، اعتبار خودش را حفظ کند. تا زمانی که این فرضیه در معرض نقد و ابطال و مثال نقض است، اما مشاهده ای آن را نقد و ابطال نکرد، معتبر می ماند. از این منظر، پیشرفت علم، دو وجهی است: هم ایجابی است و هم سلبی. از آن جهت که مشاهدات متکثر روز به روز بیشتر می شوند، در محتوای علم پیشرفت انباشتی و ایجابی رخ می دهد؛ اما از آن جهت که برخی از مشاهدات مثال نقض برای برخی از قوانین می شوند و آنها را ابطال می کنند، پس بخشی از پیشرفت علم کشف خطاهای علمی و ابطال قوانینی است که آنها را سابقا درست می پنداشتیم. بنابراین، ابطال‌گرایی پیشرفت علم را به دو شکل ترسیم می کند: پیشرفت ایجابی به شکل انباشتی و پیشرفت سلبی به شکل سلب قوانینی که سابقا درست می پنداشتیم.(2) انقلاب‌های علمی و پیشرفت علم یکی دیگر از نظراتی که در حوزه فلسفه علم مطرح است، دیدگاهی است که توماس کوهن مطرح کرده است. در این نظریه، تغییرات علم به شکل انقلاب رخ می دهد؛ بدین بیان که در شرایط عادی، دانشمندان با استفاده از پارادایم(مجموعه ای از مفاهیم و روشها و پیش‌فرض‌ها و ابزارها) به حل مسائل روزانه علم می پردازند و کمتر دانشمندی است که نسبت به خود پارادایم تردید کند. حتی اگر گاهی با استفاده از پارادایم برخی از مشکلات حل نشوند، همچنان دانشمندان خودشان را متهم به کم‌کاری می کنند و همچنان بر کوشش و تلاش خود ادامه می دهند. اما وقتی یک پارادایم، علی‌رغم تلاش بی‌وقفه دانشمندان، نتواند برخی از مشکلات علمی را حل کند، آنگاه دانشمندان نسبت به خود آن پارادایم، اظهار تردید می کنند. اینجاست که بحران در پارادایم پیش می آید و نظریه های رقیب مطرح می شوند تا این که یک نظریه بر اساس معیارهایی از قبیل مقبولیت جامعه علمی و آسان‌تر بودن و حلّال‌تر بودن نسبت به مسائل و ... بر سایر نظریه ها ارجحیت می یابد و جایگزین پارادایم سابق می شود. اینجا انقلاب علمی رخ می دهد چرا که در این انقلاب، با دو گونه پارادایم روبرو هستیم که یکی جایگزین دیگری می شود و در مفاهیم و روش و مبانی و ابزار، تغییرات قابل توجهی رخ می دهد. از این منظر، برخی از متفکران به این امر سوق یافتند که به دو جهت نمی توان از پیشرفت علم سخن گفت چرا که اولا معیارهایی که برای ارججیت پارادایم‌ها ذکر شده، ناظر به امور اجتماعی و روانی(مثلا مقبولیت از سوی جامعه علمی و یا آسانتر بودن و یا مفید تر بودن و ...) است و ناظر به خود واقعیت نیست. ثانیا در انقلاب، با دو دیدگاه بدیل روبرو هستیم که یکی دنباله دیگری نیست. از این رو، نمی توان از پیشرفت علم به شکل انباشتی سخن گفت. با این حال، طرفداران این دیدگاه نیز با تاکید بر پیشرفت علم، معتقدند که معیارهایی که ذکر شده، به نزدیک شدن به واقعیت اشاره دارند. هر قدر یک نظریه به واقعیت نزدیکتر باشد، مفیدتر و حلّال‌تر و ... است.(3) جامعه‌شناسی و پیشرفت علم برخی از محققان و جامعه‌شناسان و فیلسوفان علم بر این باورند که جامعه از چند جهت بر علم موثر است: یکی از جهت نقشی که در فراهم کردن بستر تولید دارد؛ و دیگری به جهت نقشی که در پذیرش و نهادینه سازی علم دارد و سومی هم به جهت تاثیری که در محتوای علم دارد. از این منظر، قوانین علمی بر پایه مشاهده شکل می گیرند اما مشاهده بازنمای ناب از واقعیت مادی نیست بلکه نقش فعال ما در کشف و تفسیر آن موثر است. توضیح مطلب این که وقتی چیزی را در دست می گیریم، این ما هستیم که با استفاده از فشار وارد کردن بر شیء و سبک سنگین کردنش، از آن انفعالی را می سازیم و به ذهن می سپاریم و سپس این انفعالات متکثر و مختلف را در قالب یک تصویر منسجم از شیء واحد و متصل ارائه می کنیم  و با استفاده از مفاهیمی که منابع فرهنگی (خواه از جامعه پیرامونی آنها را گرفته باشیم و خواه از جامعه علمی و تخصصی آن علم یا سایر حوزه های علمی) توصیف می کنیم و در قالب یک یا چند گزاره علمی بیان می کنیم. این گروه از جامعه شناسان و فیلسوفان علم معتقدند که اساسا مشاهده گرانبار از نظریه است؛ نه این که ابتدا مشاهده هست و سپس تفسیر رخ می دهد. مفاهیم و نظریه ها و مجموعه واژگان پیچیده، همیشه در نفس عمل مشاهده علمی حضور دارند. به این مثال که از سوی یکی از محققان و طرفداران این دیدگاه بیان شده، دقت بفرمایید: وارد آزمایشگاهی شوید و به کنار میزی بروید که چندین و چند وسیله بر روی آن قرار دارد: باطری الکتریکی، سیم مسی ابریشم پیچ، ظروف پر از جیوه، سیم پیچهای برقی، و میله آهنی کوچکی که آینه ای به آن متصل است. یک مشاهده‌گر انتهای فلزی میله ای را که بر سر آن لاستیکی قرار دارد، به درون حفره ای کوچک فرو می برد؛ آهن به نوسان در می آید و به وسیله آینه متصل بدان، پرتوی از نور به سمت خط کش سلولوئید می فرستد، و مشاهده گر حرکت پرتو نور را بر آن دنبال می کند. این بی شک یک آزمایش است، فیزیکدان، از طریق جنبش این نقطه نورانی، به دقت نوسانات قطعه آهن را مشاهده می کند. اکنون از او بپرسید چه می کند. آیا می گوید من در حال مطالعه نوسانات قطعه آهنی هستم که این آینه به آن متصل است؟ نه، او به شما خواهد گفت که در حال اندازه گیری مقاومت الکتریکی یک سیم پیچ است. اگر شما متحیر شوید و از او بپرسید این کلمات چه معنایی دارند و چه ارتباطی با پدیده هایی که او ادراک کرده و شما هم در همان موقع ادراک کرده اید دارد، او پاسخ خواهد داد که سؤال شما نیازمند توضیحات بسیار مفصلی است، و به شما توصیه خواهد کرد که یک دوره درس الکتریسیته بخوانید. از این منظر، علم مبتنی بر مشاهده است اما مشاهده (خصوصا مشاهدات علمی) مبتنی بر منابع فرهنگی است که تغییرپذیر است و لزوما از واقعیت اخذ نشده است. به همین جهت، گفته می شود که علم اگرچه در تعامل با واقعیت بدست می آید اما بی ارتباط به شخص دانشمند و بستر فرهنگی او نیست. از این رو، علم حاصل جمع تعامل واقعیت مادی و کنش‎گری دانشمند و منابع فرهنگی در دسترس است. با تغییر هر یک از اینها علم نیز تغییر می یابد. از آن جایی که منابع فرهنگی متفاوت است، دور از ذهن نیست که مناطق مختلف جهان، با پیش‌داشت های دیگر، به قرائت های متنوعی از واقعیات مادی برسند. پس نباید چنین تلقی کرد که تنها قرائت ممکن از جهان، قرائت علم مدرن است. هر دوره ای، دانشمندان تفسیر و قرائتی از جهان ارائه می کنند که ناب و خالص و بازنمای عینی جهان نیست؛ بلکه افزون بر نقش واقعیت و انفعالات حسی، متاثر از منابع فرهنگی و فعالیت جمعی انسانها نیز می باشد. پس تغییراتی که در علم رخ می دهد، لزوما به معنای پیشرفت نیست بلکه گاهی به معنای تغییر و دگرگون شدن نظریه ها و قرائت های علمی است. با مراجعه به آثار این گروه از محققان، ظاهرا آنچه درباره گرانباری مشاهده از نظریه می گویند، عمدتا ناظر به مشاهدات علمی دقیق است که جز با کاربست نظریات و مفاهیم و ابزار پیچیده بدست نمی آید. به همین جهت، بیش از آن که به نسبیت در مطلق حقایق اشاره کنند، به نسبیت در علم اشاره دارند. از این منظر، نمی توان به صورت مطلق، از بهتر بودن یک نظریه از نظریه دیگر و پیشرفت علم سخن گفت بلکه تغییر در نظرات علمی، بیش از این که به تقریب به سوی واقعیت باشد، بیشتر وامدار منابع فرهنگی متفاوت است.(4) نتیجه گیری: بنابراین، تغییر در علم، نه فقط ممکن است بلکه واقع نیز شده؛ و به همین جهت، فیلسوفان در باب تغییرات علمی، به نظرات مختلفی رسیده اند؛ برخی آن را صرفا انباشتی و ایجابی می دانند و برخی آن را به دو شکل سلبی و ایجابی و برخی نیز آن را به عنوان انقلابهای علمی می دانند و برخی نیز از تفاوت منابع فرهنگی و امکان قرائت های دیگر از جهان دفاع می کنند. در هر صورت، تغییر نظرات علمی صحیح است. البته نظریه پوزیتیویسم منطقی چنین بود که این تغییرات فقط به صورت ایجابی و انباشتی است اما سایر فیلسوفان متذکر شدند که پیشرفت در علم گاهی به شکل سلبی و حذف نظرات سابق است؛ چنانکه تبدیل نظریه بنیادین زمین مرکزی به خورشیدمرکزی، متضمن نوعی ویرانی و تخریب نظریه سابق است. همچنین برخی از فیلسوفان و جامعه شناسان، پیشرفت علم را به معنای نزدیک شدن به واقعیت دانستند و برخی نیز با در نظر گرفتن نوعی نسبیت، پیشرفت در علم را قابل قبول نمی دانند و از نوعی نسبیت دفاع می کنند. منابع برای مطالعه بیشتر، رک: 1. خرمشاهی، بهاءالدین، پوزیتیویسم منطقی، انتشارات علمی و فرهنگی، 1389ش. 2. چالمرز، آلن، چیستی علم، ترجمه زیباکلام، انتشارات سمت، 1389ش. پی نوشت ها: 1. برای مطالعه بیشتر، رک:  حبیبی، رضا، درآمدی بر فلسفه علم، انتشارات موسسه امام خمینی، 1386ش، صص175-176. 2. همان. 3. همان، صص234-240. 4. برای مطالعه بیشتر، رک:  مولکی، مایکل، علم و جامعه شناسی معرفت، ترجمه کچویان، نشر نی، 1389ش، صص56-116.
موضوع قفل شده است