جمع بندی عدالت در ارسال پیامبر
تبهای اولیه
سلام چرا خدا هم زمان سی یا چهل تا پیامبر که همه حامل کتاب مشابهی باشند به نقاط مختلف ارسال نکرده تا به این صورت حقانیت پیامبران بیشتر برای مردم ثابت شود ؟ همچنین رعایت عدالت برای اقوام مختلف در ارسال پیامبر شده باشد ؟ ایا خدا نمی توانسته حقانیت خود و پیامبران را به روشهای محکمتری ثابت کند ؟ با تشکر
width: 700 | align: center |
---|---|
[TD="align: center"]با نام و یاد دوست | |
[/TD] | |
[TD="align: center"][/TD] | |
کارشناس بحث: استاد شعیب | |
[TD][/TD] | |
1. روش و سنت خداوند در تبلیغ دین یک روش عقلائی است؛ یعنی خداوند از روش اعجاز و قدرت تکوینی خود در این راه استفاده نکرده که همهی مسائل دینی را در قلب تک تک افراد انسانها الهام کند؛ بلکه مانند همهی عقلا و صاحب منصبان فردی را به عنوان پیک و نمایندهی خود به سوی مردم میفرستد و از طریق او پیام خود را به مردم میرساند.
2. پیامبران نیز در تبلیغ دین از قدرت نبوت و مافوق طبیعی استفاده نمیکردند، یعنی از راه اعجاز پیام را به تمام افراد نمیرساندند، بلکه آنها نیز از روشهای عقلایی بهره میجستند؛ یعنی میفرمودند: حاضران مطالب را به غائبان برسانند؛ زیرا هیچ پیامبری نمیتواند حتی با تمام افراد موجود در منطقه سکونت خود نیز مستقیم و بدون واسطه دائماً در ارتباط باشد.
3. بنابراین اصل و اساس در مسئله پیامبری، رساندن دین و آیین به مردم و اتمام حجت است و نه لزوماً سکونت در یک منطقه.
4. حال که بسیاری از افراد قوم پیامبر با واسطه، دین را دریافت میکردند و همین مقدار در رساندن دین و اتمام حجت کافی بود، افراد دیگر از اقوام و مناطق دیگر نیز همین حکم را دارند که اگر محتوای پیام الهی به روشهای عقلایی به دست آنها رسیده باشد، در اتمام حجت بر آنها کافی است.
5. امروزه تقریباً هیچ منطقه مهمی از جهان را نمیتوان یافت که غیر از حجت عقل، حجتهای دیگر الهی حتی مرتبهی پایین و ضعیف، تحقق نیافته باشد.
6. واقعیت خارجی نیز آن است که گاهی پیروان یک دین در غیر سرزمین اصلی بیشتر از پیروان همان دین در منطقهای میباشد که دعوت از آنجا آغاز شده است. مثلاً بیشترین پیروان دین مسیحیت امروزه در اروپا و آمریکا وجود دارند، در حالیکه حضرت عیسی(ع) در خاورمیانه دعوت خویش را آغاز کرد. و نیز اندونزی که هزاران کیلومتر دورتر از نقطه آغازین نبوت پیامبر(ص) بوده و نیز زبان مردم آنجا کاملاً متفاوت با زبان وحی است، اکنون پرجمعیتترین منطقه مسلمان نشین به شمار میآید.
سلام
شما متوجه سوال من نشدید
دوباره توضیح می دهم
ببینید همواره بین افراد بشر این شک وجود داشته که از کجا معلوم قران از طرف خدا باشه ؟
خدا می توانسته بدون بکار بردن اعجاز یا چیزهای دیگر این نظریه را از بین ببرد
به این صورت که
مثلا بیست پیامبر همزمان باهم و هرکدام به زبانی متفاوت
مثلا همین قران را به سوی مردم ببرند
دراین صورت شک مردم نسبت به خدایی نبودن قران کمتر می شد
اتفاقا یک روش عقلایی و بسیار هوشمندانه برای ادعای نبوت می باشد
در این صورت مثلا اگر مردم عربستان می گفتند از کجا معلوم که قران از طرف خودت نباشد
پیامبر می گفت همین قران الان به زبان اینگلیسی و ترکی و مالایی و مکزیکی و غیره
توسط پیامبران دیگر درحال تبلیغ می باشد
چگونه امکان دارد که یک متن به زبانهای مختلف و توسط افراد مختلف و به صورت همزمان تبلیغ شود ؟
روش و سنت خداوند در تبلیغ دین یک روش عقلائی است؛ یعنی خداوند از روش اعجاز و قدرت تکوینی خود در این راه استفاده نکرده که همهی مسائل دینی را در قلب تک تک افراد انسانها الهام کند؛ بلکه مانند همهی عقلا و صاحب منصبان فردی را به عنوان پیک و نمایندهی خود به سوی مردم میفرستد و از طریق او پیام خود را به مردم میرساند.
سلام
شاید منظور شروع کننده این هست که مثلا اگر دعوت حضرت عیسی جهانی بود چرا به نقاط مختلف جهان از طرف خدا پیامبران تبلیغی دیگری نفرستاد تا دین حضرت عیسی به گوش تمامی مردم جهان ان زمان هم برسد؟ دقت کنید اینجا اصلا بحث اعجاز هم نیست.
مگر نمیگید قرار بود حجت تمام شود؟ خب تمام شدن حجت فقط مختص منطقه کنعان بود؟
یا مثلا دعوت حضرت موسی ایا جهانی بود؟
واضحه خیر
وگرنه چرا الان یهودیت به عنوان نژاد هم مطرحه؟
شما متوجه سوال من نشدیدسلام
دوباره توضیح می دهم
با سلام
سوال شما را دوباره و به طریق دیگری جواب می دهم انشا الله مورد قبول واقع شود:
سلام
چرا خدا هم زمان سی یا چهل تا پیامبر که همه حامل کتاب مشابهی باشند به نقاط مختلف ارسال نکرده
تا به این صورت حقانیت پیامبران بیشتر برای مردم ثابت شود ؟
همچنین رعایت عدالت برای اقوام مختلف در ارسال پیامبر شده باشد ؟
ایا خدا نمی توانسته حقانیت خود و پیامبران را به روشهای محکمتری ثابت کند ؟
با تشکر
هدف اصلی بعثت پیامبران رسانیدن پیام هدایت از سوی خدا به مردم و هدایت مردم است و خدا برای این کار از روش های عقلایی استفاده می کند و به گونه ای عمل می کند که اتمام حجت شود وتصمیم گیری برای قبول و یا رد این حجت الهی از سوی مردم اختیاری باشد. (پس مهم اتمام حجت است)
حال اگر این اتمام حجت با فرستادن یک سفیر و یا مبلغ از سوی پیامبر ، برای منطقه ای باشد این هدف تامین شده است و نیازی به فرستادن پیامبر های بیشتری نیست و فرستادن پیامبر بیشتر لغو می نمایاند.
در زمان پیامبران قبلی یک پیامبر اصلی (صاحب شریعت ) چندین پیامبر تبلیغی بودند که آن شریعت را تبلیغ می کردند و در سطح جامعه خود به همان اندازه معجزه داشته و آن دین را تبلیغ می کردند.
ما با علم ناقص خود نمی توانیم بفهمیم که در کجا برای اتمام حجت پیامبر اضافه ای نیاز است بلکه از آنجا که می دانیم خدا حکیم و علیم و قدیر است یقین داریم که تعداد ، مکان و زمان پیامبران حکیمانه است.
ببینید همواره بین افراد بشر این شک وجود داشته که از کجا معلوم قران از طرف خدا باشه ؟
خدا می توانسته بدون بکار بردن اعجاز یا چیزهای دیگر این نظریه را از بین ببرد
قرآن معجزه جاوید پیامبر اسلام است و این معجزه به گونه ای طراحی شده است که در همه زمان ها و مکان ها جنبه اعجازی خود را داشته باشد و از آنجا که دین اسلام دین جاوید و آخرین دین است و باید تا آستانه قیامت کارایی داشته باشد باید معجزه پیامبرش هم همین خصوصیت را داشته باشد یعنی جاوید بود و کارایی طولانی داشته باشد.
برای همین قرآن معجزه ای است که در همه اعصار می توان به آن تحدی کرد و کسانی که گمان کرده اند که دین اسلام الهی نیست تحدی قرآن را بیازمایند.
پس هر کس که گمان کرد و یا سوال برای او پیش آمد که دین اسلام دین الهی است یا نه ؟ به ندای تحدی قرآن پاسخ دهد و این حکیمانه ترین و کوتاه ترین راه برای ترویج دین حق آسمانی است.
به این صورت که
مثلا بیست پیامبر همزمان باهم و هرکدام به زبانی متفاوت
مثلا همین قران را به سوی مردم ببرند
دراین صورت شک مردم نسبت به خدایی نبودن قران کمتر می شد
اتفاقا یک روش عقلایی و بسیار هوشمندانه برای ادعای نبوت می باشد
یعنی قرآنی به زبان فارسی، قرآنی به زبان انگلیسی، قرآنی به زبان فرانسوی ، قرآنی به زبان هندی ، مالایی، ...!!
این کار چند تالی فاسد دارد:
1- هر قومی با هر لهجه و زبانی یک قرآن با همان زبان خود می خواست و این یعنی این که هر زبانی یک پیامبر !! و این کار اصلا حکیمانه نیست
2- در طول زمان های آینده زبان های متعددی از لهجه ها و گویش های جدید تولدی می شوند پس تا آخر الزمان باید پیامبران متعددی با گویش های ظهور کنند که این کتاب قرآن را به آن زبان بیاورند و این کار بسیار غیر حکیمانه است. و با ختم نبوت ناسازگار است.
3- این کار باعث می شد که مدعیان دروغین نبوت زیاد شوند و هر شیادی با یک لهجه منحصر به فرد در میان قوم خود ادعای پیامبری و آوردن قرآن به آن زبان را بکند و هیچ معیاری برای شناخت سره از نا سره وجود نداشته باشد.
4- قرآن یک حقیقت واحد با وجه اعجازی خاص است و اگر در زبان دیگری وارد شود دیگر معجزه و قابل تحدی نخواهد بود. پس آوردن قرآن با زبان های دیگر جنبه اعجازی و تایید دین واحد را نخواهد داشت.
5- یکی از مهمترین تالی فاسد های این نظریه معیار تطبیق کتاب های متعدد با کتاب اصلی(قرآن ) است و این که بودن کتاب های متعدد موجب تعدد تفسیر و تاویل در بین مردم خواهد شد و و آن یکسانی متن را که لازمه دین جاوید است را از بین خواهد برد. مثلا مالایی ها کتابشان را اصلی و کتاب دیگران را فرعی خوانده و تعالیم آن را بهتر می دانستند و انگلیسی ها همچنین و می شد یک دین با هزاران تفسیر و فرقه .
و ده ها تالی فاسد دیگر که این پیشنهاد شما را غیر حکیمانه می نمایاند.
مثلا اگر دعوت حضرت عیسی جهانی بود چرا به نقاط مختلف جهان از طرف خدا پیامبران تبلیغی دیگری نفرستاد تا دین حضرت عیسی به گوش تمامی مردم جهان ان زمان هم برسد؟ دقت کنید اینجا اصلا بحث اعجاز هم نیست.
مگر نمیگید قرار بود حجت تمام شود؟ خب تمام شدن حجت فقط مختص منطقه کنعان بود؟
یا مثلا دعوت حضرت موسی ایا جهانی بود؟
واضحه خیر
وگرنه چرا الان یهودیت به عنوان نژاد هم مطرحه؟
بدون شک دین یهودیت و مسیحیت از ادیا جهان شمول در زمان خود بودند چرا که عیسی و موسی از پیامبران اولوا العزم بوده و پیامبران تبلیغی متعددی در زمان موسی و حورایون در زمان عیسی مطرح بوده اند. و این که یهود خود را یک قوم و نژاد معرفی می کنند از تحریفات دین یهود است.
بدون شک دین یهودیت و مسیحیت از ادیا جهان شمول در زمان خود بودند چرا که عیسی و موسی از پیامبران اولوا العزم بوده و پیامبران تبلیغی متعددی در زمان موسی و حورایون در زمان عیسی مطرح بوده اند. و این که یهود خود را یک قوم و نژاد معرفی می کنند از تحریفات دین یهود است.
ولی از اغاز نبوت حضرت موسی تا ظهور حضرت عیسی حد اقل هزار سال میگذره ولی پیروان دین یهود توی همون منطقه فلسطین و اسرائیل متمرکز بودند.این یعنی دین یهود به دیگر نقاط نرسیده برخلاف نظر شما که میفرمایید دعوت موسی جهانی بود.
با سلام
در مورد جهاني بودن آئين حضرت موسي و عيسي ـ عليهما السّلام ـ دو نظريه وجود دارد.
نظريه اول (نظریه ای که ما آن را بیان کرده و از آن دفاع می کنیم ) اينكه آئين حضرت موسي و عيسي ـ عليهما السّلام ـ جهاني بوده و علامه طباطبايي صاحب الميزان نیز قائل به این نظریه است و قائل است آئين اين دو پيامبر جهاني بوده ذيل آية شريفه «رَسُولاً إِلى بَنِي إِسْرائِيلَ؛ او در حالي كه فرستادهاي است به سوي بنياسرائيل» ميفرمايد: ظاهر اين عبارت اين است كه حضرت عيسي تنها مبعوث بر بنياسرائيل بوده هم چنانكه از آيات راجع به حضرت موسي ـ عليهم السّلام ـ هم برميآيد ولي قبلاً اثبات كرديم كه عيسي هم مانند موسي از انبياء اولوالعزم بوده كه بر تمامي اهل دنيا مبعوث شدهاند.
علامه چند دليل اقامه ميكند: 1. اينكه قرآن كريم ميفرمايد: «اذْهَبْ إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى؛(سورة طه، آية 24.) بسوي فرعون روانه شو كه وي در كفر سخت طغيان كرده» مسئله دعوت فرعون است با اينكه فرعون از بنياسرائيل نبود خود دليل بر عمومي بودن دعوت دارد.
2. ساحران فرعون به موسي ايمان ميآوردند و ميگويند «آمَنَّا بِرَبِّ هارُونَ وَ مُوسى؛(سورة طه، آية 70.) ما به خداي موسي و هارون ايمان آورديم» به طوري كه از ظواهر آيات بدست ميآيد ايمانشان هم قبول شده با اينكه از بنياسرائيل نبودند.
3. در مورد قوم فرعون با اينكه از بنياسرائيل نبودند فرموده:
«وَ لَقَدْ فَتَنَّا قَبْلَهُمْ قَوْمَ فِرْعَوْنَ وَ جاءَهُمْ رَسُولٌ كَرِيمٌ؛(سورة دخان، آية 17.) ما قبل از اينان قوم فرعون را آزموديم و رسولي بزرگوار ايشان را دعوت كرد» نظير اين آيات دلالت بر عموميت بعثت آن جناب (حضرت عيسي) دارد، و ايمان آوردن امتهاي بسيار از غير بنياسرائيل قبل از بعثت پيامبر اسلام به آن جناب مانند مردم روم و امت بزرگي از غربيها از قبيل فرانسويان و اتريش و انگلستان و امتهايي از نجران به وي گرويده بودند با اينكه از بنياسرائيل نبودند و قرآن كريم وقتي سخن از نصارا ميكند ديده نميشود كه روي سخن به نصاراي بنياسرائيل تنها كرده باشد بلكه چه مدح باشد يا مذمت كلي نصارا را خطاب قرار داده است.
روايات: بعضي علماء اولوالعزم و پيامبران اولوالعزم را اينطور معنا كردهاند كه آن پيامبراني هستند كه دين و آئين جهاني دارند.
1. از امام رضا سؤال كردند چرا اين پيامبران را اولوالعزم ناميدند امام فرمود: «بعثوا الي شرق الارض و غربها جنها و النسها» مبعوث شدهاند بر شرق و غرب و بر انسانها و جنيها.
2. عن ابي الحسن الرضا ـ عليه السّلام ـ قال انّما سمّي اولوالعزم اولي العزم لانهم كانوا اصحاب العزائم و الشرايع و ذلك... و كلّ نبي كان في زمن موسي و بعده كان علي شريعة موسي و منهاجه و تابعاً لكتابه الي ايام عيسي و كل نبّي...(بحارالانوار، ج11، ص34، چاپ داراحياء التراث العربي، بيروت، چاپ سوم، 1403، كامل الزيارات، ابوالقاسم جعفربن محمدبن جعفربن موسي بن قوليه قمي، انتشارات پيام حق، سال 77، ص592.)
امام رضا فرمود براي اين آنها را اولوالعزم مينامند كه چون آنها یاران و انصار عزائم (عزمهاي استوار) و شريعتها هستند... هر پيامبري كه در زمان حضرت موسي يا بعدش باشد تابع كتاب موسي است (كه دين و آئين جهاني دارد) و تا زماني كه حضرت عيسي بيايد.
تفسير انوار درخشان ميفرمايد: از اين نظر كه انجيل آسماني پارهاي از احكام كيفري تورات را نيز نسخ نموده شاهد آن است كه دعوت مسيح ـ عليه السّلام ـ عمومي بوده و بر همة مردم مبعوث شده و اختصاص به بنياسرائيل نداشته.(تفسير انوار درخشان، سيدمحمد الحسين، ج3، ص83.)
سلام شعیب گرامی
تا همین چند وقت پیش ترجمه قرآن به خیلی از زبانها وجود نداشته. مثلا گویا اولین ترجمه قرآن به زبان چینی در سال 1389 انجام گرفته.
https://www.borna.news/بخش-اخبار-51/94440-نخستین-ترجمه-چینی-قرآن
همین موضوع در مورد خیلی از زبانهای مهم دیگر دنیا هم هست. تمام احادیث نیز به زبان عربی اند و احتمالا ترجمه احادیث هم به تمام زبانها در دسترس نیست.
اما چطور تمام انسانها پس از اسلام از آمدن پیامبران بی نیاز شدند در حالی که قرآن به زبان همه انسانها در دسترس نبود؟ چرا پیامبران تبلیغی یا امامانی برای تبلیغ دین به زبانهای دیگر ارسال نشدند؟
ممنون
چرا پیامبران تبلیغی یا امامانی برای تبلیغ دین به زبانهای دیگر ارسال نشدند؟
سلام وقت بخیر
من حالا سوالم اینه چرا اصلا باید فکر کنیم بعد از امام دوازدهم و غیبت کبری , دیگه برای مردم جهان پیامبری, نبیی , امامی , نایبی نبوده ؟
وقتی مثلا سنی ها و شیعه ها خودشون اعتقادشون رو جوری ساختن که بعد از پیامبر ص و بعد از امام دوازدهم ع دیگه نباید کسی بیاد , خب اگر هم کسی اومده باشه و شاید هم اومده باشه , ما همه رو به عنوان دروغگو و کاذب و مدعی دروغین در گوشه کنار جهان یا زندانی کردیم یا کشتیم !!!8-|
بعد فردای قیامت اگر خدا گفت من برای زمان شما هم فرستادم و شما خواب بودید چی ؟
مثلا شاید حتی تلوزیون هم اعلام کرده باشه که فریب فلان مدعی دروغین رو نخورید 8-| در صورتی که اون ممکنه همون هشدار دهنده از طرف خدا بوده باشه 8-|
به نظر من خداوند می توانسته با استفاده از روشهای عقلایی و هوشمندانه افراد بیشتری را هدایت کنه
سلام وقت بخیر
چرا باید بعد از 124000 نفر که خدا فرستاده , همچنان ما بیشترش رو بخوایم و راضی نباشیم ؟
اصلا چرا باید انتظار داشته باشیم که خدا باید پیامبری بفرسته ؟
مگر دنیا , سالن امتحان نیست ! 8-| تو سالن امتحان درس دادن و معلم فرستادن چه معنیِ داره ؟8-|
هیچ حکمتی در این کار نیست, مگر بگوییم "" لطف و منت گذاشتن خدا "".
ما باید برگردیم و کلاس درس که احتمالا قبل از این عالم بوه و ما اونجا آموزش دیدیم رو یادمون بیاد که البته در احادیث و قرآن سعی شده که به یادمون بیارند.
ما در اون کلاس ها به یگانگیِ خدا اعتراف کردیم و پیامبران و امامان رو شناختیم, اما موقع امتحان یادمون رفته. حالا خدا لطف میکنه و به ما هشدار و تذکر میده ,
حالا این هشدار چه از زبانِ 1 نفر به ما برسه چه n نفر , فرق چندانی داره؟ ! درواقع 1 نفر هم کافیه - نیست ؟ حتی اگر با چند واسطه به گوشِ ما برسه و ما فرستاده رو نبینیم.8-|
هدف اصلی بعثت پیامبران رسانیدن پیام هدایت از سوی خدا به مردم و هدایت مردم است و خدا برای این کار از روش های عقلایی استفاده می کند و به گونه ای عمل می کند که اتمام حجت شود وتصمیم گیری برای قبول و یا رد این حجت الهی از سوی مردم اختیاری باشد. (پس مهم اتمام حجت است)
سلام
بزرگوار اگر با فرستادن حضرت محمد ص و قران برای مردم اتمام حجت شده بود پس چرا این همه با ان مقابله شد و هم اینک می شود ؟
یکی از شبهاتی که واقعا ادم را اذیت می کند همین نبودن عدالت در ارسال پیامبران است ؟
و ثابت شدن حقانیت پیامبر اسلام و قران برای مردم دنیا ؟
یعنی الان شما فکر می کنید برای مردم سومالی یا نپال هم اتمام حجت شده است ؟
ما با علم ناقص خود نمی توانیم بفهمیم که در کجا برای اتمام حجت پیامبر اضافه ای نیاز است بلکه از آنجا که می دانیم خدا حکیم و علیم و قدیر است یقین داریم که تعداد ، مکان و زمان پیامبران حکیمانه است.
اینکه ما علممان نسبت به خدا ناقص است حرفی نیست
ولی اگر این ملاک باشد بیشتر از نود درصد سوالات این انجمن را می توان با همین جمله پاسخ گفت
ولی ایا این قانع کننده است ؟
درست است که علممان ناقص است ولی یک چیزهایی ادم سرش می شود
چرا باید بعد از 124000 نفر که خدا فرستاده , همچنان ما بیشترش رو بخوایم و راضی نباشیم ؟
سلام
منظور بیشتر بودن تعداد پیامبران نیست
بلکه منظور من از نحوه فرستادن و اینکه گونه ای باید ارسال می شدن که
کمتر ایجاد شک و شبهه کند
مثل همینکه گفتم ارسال پنجاه پیامبر با کتابی واحد در اقصا نقاط دنیا
ما باید برگردیم و کلاس درس که احتمالا قبل از این عالم بوه و ما اونجا آموزش دیدیم رو یادمون بیاد که البته در احادیث و قرآن سعی شده که به یادمون بیارند.
این مطالبی که شما می گین و خودتون هم گفتین در حد احتمال است
و نمیشه روی احتمال مانور داد
بلکه منظور من از نحوه فرستادن و اینکه گونه ای باید ارسال می شدن که
کمتر ایجاد شک و شبهه کند
مثل همینکه گفتم ارسال پنجاه پیامبر با کتابی واحد در اقصا نقاط دنیا
خیلی کارها می تونست جلوی ایجاد شک و شبهه رو بگیره. ممکنه دلیل عدم انجام بعضی از این موارد رو بتونیم توجیه کنیم یا اینکه بگیم احتمالا دلیلی بوده و ما نمی دانیم.
مثلاً اگر بخشی از آموزه های مسیح به شکل سنگ نبشته هایی ارائه شده بود، امکان تحریف خیلی کاهش می یافت. نمیگم کل انجیل به صورت سنگ نبشته ارائه بشه، اما میشد مثلاً تکلیف مسئله تثلیث را در یک خط روی یک سنگ حک کرد. حتی میشه تکنولوژی های پیچیده تری را جهت جلوگیری از جعل تصور کرد.
یا میشد تکلیف بعضی مسائلی که موجب سوء برداشت و دودستگی در اسلام شده اند را به طور صریح مشخص کرد و ...
تا همین چند وقت پیش ترجمه قرآن به خیلی از زبانها وجود نداشته. مثلا گویا اولین ترجمه قرآن به زبان چینی در سال 1389 انجام گرفته.
همین چین که شما از آن نام بردید در همان صدر اسلام حجت برای آن ها تمام شد و سفرایی از سوی حاکمیت اسلام برای آنها فرستاده شد و تعداد زیادی به اسلام مشرف شدند و قرار نیست هر قومی که می خواهند مسلمان شوند قرآن برای آنها ترجمه شود بلکه عده ای به عنوان تبلیغ دین در آن قوم وارد شوند و معارف دین را برای آنها بیان کنند: " وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْلَا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ " و مؤمنان را نسزد که همگی [به سوی جهاد] بیرون روند؛ چرا از هر جمیعتی گروهی [به سوی پیامبر] کوچ نمی کنند تا در دین آگاهی یابند و قوم خود را هنگامی که به سوی آنان بازگشتند، بیم دهند، باشد که [از مخالفت با خدا و عذاب او] بپرهیزند.
با همین روش حدود 40 ملیون مسلمان در چین زندگی می کنند.
مهم این است که پیام دین به آنها برسد نه این که قرآن به زبان آنها ترجمه شود.
نقش و جایگاه علما در ترویج دین اسلام جایگاه ممتازی است که در رساندن حجت الهی مطرح هستند.
اما چطور تمام انسانها پس از اسلام از آمدن پیامبران بی نیاز شدند در حالی که قرآن به زبان همه انسانها در دسترس نبود؟ چرا پیامبران تبلیغی یا امامانی برای تبلیغ دین به زبانهای دیگر ارسال نشدند؟
اولا گفتیم که برای اتمام حجت نیازی نیست قرآن به زبان های دیگر ترجمه شود بلکه به صرف فرستادن نماینده هایی برای تبلیغ آن دین کفایت می کند ثانیا: پیامبر برای همه امپراطوری های نماینده ایی فرستادند و در همان قرن ابتدایی اسلام در اکثر سرزمین ها نماینده های تبلیغ دین فرستاده شدند و این برای رسیدن حجت کفایت می کند البته مهم فرستادن نماینده است اما ممکن است برخی از سلاطین از رسیدن ندای این حجت ها ممانعت کنند که این ممانعت اصل قاعده فرستادن حجت را منتفی نمی کند.
چه بسا که حجت های الهی بیایند و موانع خود ساخته بشری از نفوذ آن حجت در میان مردم مانع شوند.
بزرگوار اگر با فرستادن حضرت محمد ص و قران برای مردم اتمام حجت شده بود پس چرا این همه با ان مقابله شد و هم اینک می شود ؟سلام
با سلام
هیچ ملازمه ای بین اتمام حجت و پذیرفتن آن از سوی انسان ها نیست چه بسیار انسان هایی که پیامبر و حجت خدا می دیدند معجزه او با مشاهده می کردند و حتی می دانستند که او حجت خداست ولی با او مقابله می کردند و بر علیه او توطئه می کردند و شک و شبهه ایجاد می کردند.
با همین روش حدود 40 ملیون مسلمان در چین زندگی می کنند.
اکثر مسلمانان چین ترکها، فارسها و عربهایی هستند که در دوره های مختلف تاریخی به چین رفته و در آنجا ساکن شده اند. وابستگی که در اینجا بین قومیت و مذهب دیده میشه، نشان دهنده نقش زبان در گسترش دینه.
در میان 56 قومیت حاضر در چین ، در 10 قومیت ، پیروان دین اسلام دیده می شوند که در مجموع دو درصد از جمعیت چین را تشکیل می دهند. اقوام مسلمان چین خویی، اویغور، قزاق ، تاتار ، ازبک ، سالار ، دانگ جیانگ ، بائوآن ، قرقیز و تاجیک هستند . در این اقوام ده گانه برخی مانند قومیت "خویی" که به لحاظ جمعیتی بیشترین تعداد مسلمانان در چین را تشکیل می دهند، حاصل اختلاط مهاجران ایرانی و عرب با بومی های چینی هستند. برخی نیز مانند اویغورها (دومین گروه جمعیتی مسلمانان در چین) از قدیمی ترین اقوام آسیای مرکزی هستند که غالباً در استان سین کیانگ ساکنند. تاریخ ، فرهنگ ، آداب و رسوم و زبان مخصوص قوم اویغور عنصری تفکیک ناپذیر از هویت آن هاست و بدان تعصب و عشق و علاقه خاصی دارند. قزاق ها ، سومین گروه جمعیتی مسلمان در چین ، به همنام های خود در آسیای مرکزی شبیه هستند . برخی معتقدند مسلمانان دانگ جیانگ نیز ریشه های مغولی دارند . منشا قرقیزهای مسلمان چین نیز منطقه ای از آسیای مرکزی است که در قرن 7 میلادی به چین ملحق شد .
این مبلغ اسلام در چین یادآور شد: اویقورها ترک هستند اما خوییها اقلیتی هستند که در زمان حمله مغولها شکل گرفتند. مغولها وقتی به سمت جنوب چین حمله میکنند در قرن سیزدهم میلادی حریف حکومت سونگ نمیشوند به همین دلیل به سوی مغرب میروند و ایران را تسخیر میکنند وقتی ایران را گرفتند با سربازان ایرانی، با منجنیق ایرانی و به کمک نیروهای فارسی زبان مسلمان دوباره به سوی جنوب حمله کرده و موفق میشوند حکومت سونگ جنوبی را شکست دهند و مغولها همانطور که آسیای میانه را تحت سیطره خود داشتند چین را هم به قلمرو خود اضافه میکنند. بخش اعظم جمعیت خوییها که به این منطقه میروند فارسی زبان بودند.
سیدجلال امام، کار اصلی مغولها را برش فرهنگ اسلام ایرانی به سوی چین بوده است، گفت: زبان فارسی در قرن 11 ـ 12 میلادی در اوج بود. بعد از هفتصد ـ هشتصد سال هنوز وقتی پیرمردهای چین میخواهند نماز بخوانند نیت نمازهایشان را به فارسی میگویند؛ «نیت کردم دو رکعت نماز بگزارم». البته آنها نمیدانند که به زبان فارسی میگویند چرا چون فقط شنیدهاند و تکرار کردهاند.
وی افزود: در دوره مینگ، 150 سال بعد از سقوط حکومت مغولها دوره بومیسازی بود و حکومت وقت فضا را میبندد و نمیگذارد مردم خیلی با خارج ارتباط داشته باشند به همین دلیل حوزه علمیه چینی در مسجد ساخته میشود و یک سری روحانی دست به کار میشوند و طلبه و دانشجو ثبت نام میکنند، بین کتابهای فارسی آنها گلستان و بوستان سعدی هم پیدا میشود که در حوزههای علمیه تدریس میشود.
این مبلغ اسلام در چین خاطرنشان کرد: در نگاه مسلمانان چین در قرن چهاردهم میلادی، زبان فارسی، زبان دین به شمار میرفته زبانی مقدس که همرتبه با زبان عربی بود و مسلمانان چینی مجبور بودند از الفبای فارسی به لهجه چینی استفاده کنند اما در سده 16 میلادی شاهدیم که یک فردی پا به عرصه میگذارد که مطالب دینی را به زبان چینی مینویسد و شاهد عصر ترجمه هستیم که از واژههای چینی برای معرفی دین و کلمات دینی استفاده میشد.
وی گفت: کسانی که به ترجمه میپرداختند تلاش داشتند از واژههای چینی برای تعلیم آموزههای دینی استفاده کنند که مسلمانان چین در مقابل این حرکت موضع میگیرند، آنها معتقد بودند که اسلام دینی مقدس است و نباید از واژههای چینی استفاده کرد از این رو نهضت ترجمه نتوانست موفق شود.
کمتر ایجاد شک و شبهه کند
درواقع منظور من این بود که چرا نیایم از ریشه همه چیز رو نگاه کنیم و سوال کنیم
چون چند پست شمارو تا حالا تو تاپیک های مختلف خوندم حس میکنم سوالاتون خوبه منتها انگار از وسط داستان دارید یک قضیه رو پیگیری میکنید اغلب که نمیتونه خیالمون رو راحت کنه.
مثلا همینجا شما یک ایده گفتید برای ارسال پیامبر - منتها همین ایده شما باز مشکل رو حل نمیکنه بلکه به قول خودتون نهایتاً شاید شک رو کمتر کنه - اما متاسفانه شک چیزیه که 1% هم باشه شمارو اذیت میکنه - پس حتی ایده شما کار ساز نیست - پس بهتره ریشه ای تر قضیه رو پیگیری کنیم.
این مطالبی که شما می گین و خودتون هم گفتین در حد احتمال است
و نمیشه روی احتمال مانور داد
البته برای بنده در حد یقین هست. منتها بله بستگی داره که طرف مقابل به چه چیزی معتقد هست. مثلا یکی خدا رو قبول داره و دیگه هیچ. یکی پیامبران رو قبول داره و امامان هیچ. و الی آخر...
پس باید اولش مشخص کنیم - مثلا طرف بگه من یهودی ام و به تورات اعتقاد دارم اگر میتونین از تورات برام ثابت کنید که یک عالم قبل از این عالم بوده و ما در اونجا کلاس داشتیم...بعد ما میایم مثلا از تورات براش دلیل میاریم - و وقتی دلیل از کتابش آوردیم و پذیرفت دیگه از حالت احتمال خارج میشه.
الان ما به عنوان شیعه اونقدری حدیث و ایه در کنار هم داریم که ثابت میکنه ما یک عالم قبل از اینجا بودیم. منتها اگر شما هنوز به قران و احادیث ایمان نداشته باشید بله در حد احتمال طبیعتا میمونه و بنده هم دلیلی نمیتونم بیارم احتمالا مگر اینکه گام به گام از ریشه شروع کنیم - از خدا و اثبات وجودش و بعد ادعای پیامبران و بعد و و و ...
خیلی کارها می تونست جلوی ایجاد شک و شبهه رو بگیرهمثلاً اگر بخشی از آموزه های مسیح به شکل سنگ نبشته هایی ارائه شده بود، امکان تحریف خیلی کاهش می یافت. نمیگم کل انجیل به صورت سنگ نبشته ارائه بشه، اما میشد مثلاً تکلیف مسئله تثلیث را در یک خط روی یک سنگ حک کرد. حتی میشه تکنولوژی های پیچیده تری را جهت جلوگیری از جعل تصور کرد.
یا میشد تکلیف بعضی مسائلی که موجب سوء برداشت و دودستگی در اسلام شده اند را به طور صریح مشخص کرد و ...
ادیان الهی بحثشون ایمان اوردن به غیب هست و
از طرفی مخالف آوردن نشانه های بسیار واضح ظاهری هستند که تجزیه و تحلیل رو بی معنی بکنه.
و این مسئله رو خودشون گفتن.
شما مثلا نظرتون اینه که کاش روی سنگ بود, امام علی ع چندین ایده مطرح کردند : (خطبه قاصعه)
اگر خداوند خانه محترمش (کعبه)، و مكانهاى انجام مراسم حج را، در ميان باغها
و نهرها، و سرزمين هاى سبز و هموار، و پردرخت و ميوه، مناطقى آباد و داراى خانه ها و كاخ هاى بسيار، و آبادى هاى به هم پيوسته، در ميان گندم زارها و باغات خرّم و پر از گل و گياه، داراى مناظرى زيبا و پر آب، در وسط باغستانى شادى آفرين، و جادّههاى آباد قرار مى داد، به همان اندازه كه آزمايش ساده بود، پاداش نيز سبكتر مى شد.
اگر پايه ها و بنيان كعبه، و سنگهايى كه در ساختمان آن به كار رفته از زمرّد سبز، و ياقوت سرخ، و داراى نور و روشنايى بود، دلها ديرتر به شك و ترديد مى رسيدند، و تلاش شيطان بر قلبها كمتر اثر مى گذاشت، و وسوسه هاى پنهانى او در مردم كارگر نبود.
در صورتى كه خداوند بندگان خود را با انواع سختى ها مى آزمايد، و با مشكلات زياد به عبادت مى خواند، و به اقسام گرفتارى ها مبتلا مى سازد، تا كبر و خود پسندى را از دلهايشان خارج كند، و به جاى آن فروتنى آورد، و درهاى فضل و رحمتش را به روى شان بگشايد، و وسائل عفو و بخشش را به آسانى در اختيارشان گذارد.
خدايا! راست گويم فتنه از توست - ولي از ترس نتوانم جَغيدن
لب و دندان تركان ختا را - نبايستي چنين خوب آفريدن
كه از دست و لب و دندان ايشان - به دندان دست و لب بايد گزيدن
تو فرمايي كه شيطان را نبايد - كلام پرفسادش را شنيدن
تو در جلد و رگم مأواش دادي - زند چشمك به فعل بد دويدن
اگر ريگي به كفش خود نداري - نبایستی تو شيطان آفريدن؟b-)
پس درواقع ظاهرا قرار بر این هست که یک سری قضایا ایده آل نباشه لزوما چوت ایمان آوردن و یقین راحت تر صورت میگرفت - شک و شبهه زدایی باید از روش های دیگری باشه و اون احتمالا همون معرفت هست.
که البته معرفت هم در گرانی است به هر کس ندهند
پر طاووس قشنگ است به کرکس ندهند#-o8-|
اکثر مسلمانان چین ترکها، فارسها و عربهایی هستند که در دوره های مختلف تاریخی به چین رفته و در آنجا ساکن شده اند. وابستگی که در اینجا بین قومیت و مذهب دیده میشه، نشان دهنده نقش زبان در گسترش دینه.
با سلام
مهم این است که پیام اسلام به طریقی به مردم آن سامان رسیده باشد. اما تاریخ گویای این مطلب است که درهمان صدر اسلام در سال 31 هجری پیام دین اسلام به چین رسید و مبلغین متعددی در چین مشغول تبلیغ شدند و افراد زیادی به دین اسلام گرویدند . بدون شک مبلغینی که در چین یا هر قومیت و ملتی تبلیغ می کردند به زبان همان قوم و ملت برای آنها دین اسلام را شرح می داده است.
یا میشد تکلیف بعضی مسائلی که موجب سوء برداشت و دودستگی در اسلام شده اند را به طور صریح مشخص کرد و ...مثلاً اگر بخشی از آموزه های مسیح به شکل سنگ نبشته هایی ارائه شده بود، امکان تحریف خیلی کاهش می یافت. نمیگم کل انجیل به صورت سنگ نبشته ارائه بشه، اما میشد مثلاً تکلیف مسئله تثلیث را در یک خط روی یک سنگ حک کرد. حتی میشه تکنولوژی های پیچیده تری را جهت جلوگیری از جعل تصور کرد.
مگر تورات روی سنگ نوشته هایی نبود (الواح موسی) پس چرا تورات تحریف شد و در دین یهود تفرقه افتاد و هر کدام به سمتی رفتند و منحرف شدند چرا آن الواح موجب هدایت آنها نشد؟
شما می گویید تکنولوژی! مگر امروزه قرآن با تکنولوژی در بین مردم دنیا منتشر نمی شود؟ در سال 2010 تا 2015 قرآن به عنوان پر فروش ترین کتاب در آمریکا بود و امروزه هیچ کجای دنیا نمی توان ادعا کرد که قرآن در آنجا نباشد . این قرآن هم یک نسخه واحده است و قرآن ها در سراسر دنیا با هم هیچ تفاوتی نمی کند.
شما عنصر مهم اختیار و اراده انسانی را در نظر نگرفته اید این که انسان های با اراده قوی (مثبت و منفی) در سر راه سعادت انسان های دیگر تاثیر گذارند و یا در هدایت تسریع کرده و یا مانع بزرگی از رسیدن هدایت به آنها می شوند و خدا اراده کرده است که این عنصر اساسی اختیار در بین آنها ملحوظ شده و آن را منتفی نکند.
به عنوان مثال می دانیم که طبق یک طراحی الهی از پیش تعیین شده خدا امام علی را در روز عید غدیر به عنوان جانشین پیامبر و اتمام دین و اکمال نعمت، و به عنوان ادامه مسیر هدایتی بشر و صراط مستقیم معرفی کرده و تمام مقدمات این ابلاغ را در بهترین جا و بهترین زمان فراهم ساخته است و بیش از 120 هزار نفر از بزرگان اسلام و حج گزاران این واقعه را دیده و آن را تایید کرده و در طول سه شبانه روز با علی(ع) بیعت کردند . همه چیز از لحاظ ابلاغ ، صجیح و به جا بوده است اما عنصر سوء اراده خناسان و شیطان صفتان در این مسیر تاثیر گذار منفی بوده و مسیر هدایتی بشر را به انحراف کشانید(سقیفه)
مهم ابلاغ است ولی گاهی این ابلاغ به ثمر نمی رسد و موانعی انسانی جلو این ابلاغ را می گیرند و انسان های بسیاری را تحت سوء اختیار خود از آن هدایت محروم می کنند.
قرار نیست که خدای تعالی هدایت را در مسیر بنگان ایجاد کند و آنها را هدایت یافته قرار دهد بلکه قرار است که راه را به آنها بنمایاند تا آنها با عنصر اختیار خود آن را برگزینند.
اولا گفتیم که برای اتمام حجت نیازی نیست قرآن به زبان های دیگر ترجمه شود بلکه به صرف فرستادن نماینده هایی برای تبلیغ آن دین کفایت می کند ثانیا: پیامبر برای همه امپراطوری های نماینده ایی فرستادند و در همان قرن ابتدایی اسلام در اکثر سرزمین ها نماینده های تبلیغ دین فرستاده شدند و این برای رسیدن حجت کفایت می کند البته مهم فرستادن نماینده است اما ممکن است برخی از سلاطین از رسیدن ندای این حجت ها ممانعت کنند که این ممانعت اصل قاعده فرستادن حجت را منتفی نمی کند.
چه بسا که حجت های الهی بیایند و موانع خود ساخته بشری از نفوذ آن حجت در میان مردم مانع شوند.
سلام
بزرگوار منظور اتمام حجت است نه فرستادن حجت الهی
منظور از اتمام حجت این است که مردم صد درصد به یقین برسند که فلان شخص حجت خداست
و سپس در راه او جان و مال بدهند
شما اتمام حجت را تنها با فرستادن یک شخص به سرزمینی ایا تمام می دانید ؟
ان مردم از کجا بدانند و یقین کنند که ان فرستاده دروغین نیست ؟
درواقع منظور من این بود که چرا نیایم از ریشه همه چیز رو نگاه کنیم و سوال کنیم
چون چند پست شمارو تا حالا تو تاپیک های مختلف خوندم حس میکنم سوالاتون خوبه منتها انگار از وسط داستان دارید یک قضیه رو پیگیری میکنید اغلب که نمیتونه خیالمون رو راحت کنه.
سلام
از ریشه هم بررسی کردم در تاپیکهای قبلی ولی به نتیجه نرسیدم
مثلا همینجا شما یک ایده گفتید برای ارسال پیامبر - منتها همین ایده شما باز مشکل رو حل نمیکنه بلکه به قول خودتون نهایتاً شاید شک رو کمتر کنه - اما متاسفانه شک چیزیه که 1% هم باشه شمارو اذیت میکنه - پس حتی ایده شما کار ساز نیست - پس بهتره ریشه ای تر قضیه رو پیگیری کنیم.
به نظر من هرچه شک کمتر شود ایمان قوی تر می شود
برای همین هم کم شدن شک مفید است
ولی قبول دارم که هرگز شک را نمی توان به صفر رساند
که اگر چنین شود باید پیامبر بود
البته برای بنده در حد یقین هست. منتها بله بستگی داره که طرف مقابل به چه چیزی معتقد هست. مثلا یکی خدا رو قبول داره و دیگه هیچ. یکی پیامبران رو قبول داره و امامان هیچ. و الی آخر...پس باید اولش مشخص کنیم - مثلا طرف بگه من یهودی ام و به تورات اعتقاد دارم اگر میتونین از تورات برام ثابت کنید که یک عالم قبل از این عالم بوده و ما در اونجا کلاس داشتیم...بعد ما میایم مثلا از تورات براش دلیل میاریم - و وقتی دلیل از کتابش آوردیم و پذیرفت دیگه از حالت احتمال خارج میشه.
الان ما به عنوان شیعه اونقدری حدیث و ایه در کنار هم داریم که ثابت میکنه ما یک عالم قبل از اینجا بودیم. منتها اگر شما هنوز به قران و احادیث ایمان نداشته باشید بله در حد احتمال طبیعتا میمونه و بنده هم دلیلی نمیتونم بیارم احتمالا مگر اینکه گام به گام از ریشه شروع کنیم - از خدا و اثبات وجودش و بعد ادعای پیامبران و بعد و و و ...
این بحث عالم پیشین یا همان عالم ذر بحثش اینجا بسیار نامربوطه و تاپیک را به انحراف می کشاند
پس بهتر است در این باره بحثی نشود
با سلام
مهم این است که پیام اسلام به طریقی به مردم آن سامان رسیده باشد. اما تاریخ گویای این مطلب است که درهمان صدر اسلام در سال 31 هجری پیام دین اسلام به چین رسید و مبلغین متعددی در چین مشغول تبلیغ شدند و افراد زیادی به دین اسلام گرویدند . بدون شک مبلغینی که در چین یا هر قومیت و ملتی تبلیغ می کردند به زبان همان قوم و ملت برای آنها دین اسلام را شرح می داده است.
به هر صورت این تبلیغ برای چینی های دارای اصالت ترکی، فارسی و عربی چین کارآمدتر از چینی زبانها بوده که نشان دهنده اهمیت زبان در تبلیغ است.
با سلام
هیچ ملازمه ای بین اتمام حجت و پذیرفتن آن از سوی انسان ها نیست چه بسیار انسان هایی که پیامبر و حجت خدا می دیدند معجزه او با مشاهده می کردند و حتی می دانستند که او حجت خداست ولی با او مقابله می کردند و بر علیه او توطئه می کردند و شک و شبهه ایجاد می کردند.
سلام
به نظر من چون انسانها ذاتا خوب هستند
اگر اتمام حجت به معنای به یقین رسیدن خوب انجام شود ملازمه برقرار است
مگر تورات روی سنگ نوشته هایی نبود (الواح موسی) پس چرا تورات تحریف شد و در دین یهود تفرقه افتاد و هر کدام به سمتی رفتند و منحرف شدند چرا آن الواح موجب هدایت آنها نشد؟
سلام از کجا مطمئنیم تورات تحریف شده و این تورات فعلی تورات زمان موسی نیست؟
حالا انجیل رو میشه گفت تحریف شده چون انجیل های متعددی داریم در صورتی که تورات یکی بیشتر نداریم.
سلام از کجا مطمئنیم تورات تحریف شده و این تورات فعلی تورات زمان موسی نیست؟
تورات فعلی ایرادات علمی و منطقی زیادی داره و بنابراین نمی تونه صحیح باشه. مثلا در باب یک سفر پیدایش گفته شده که اول زمین به وجود آمده، بعد آسمان. همچنین اول شب و روز به وجود آمدند بعد خورشید. بعد از هر یک از شش روز آفرینش هم گفته شده "و شب شد و صبح شد".
https://fa.m.wikisource.org/wiki/کتاب_مقدس_(گروسی)/پیدایش
اگر اشتباه نکنم فقط ده فرمان به صورت لوح سنگی ارائه شده و سایر قسمتهاش به صورت سینه به سینه نقل شدن و به مرور مطالبی بهشون اضافه شده.
65سلام
بزرگوار منظور اتمام حجت است نه فرستادن حجت الهی
منظور از اتمام حجت این است که مردم صد درصد به یقین برسند که فلان شخص حجت خداست
و سپس در راه او جان و مال بدهند
شما اتمام حجت را تنها با فرستادن یک شخص به سرزمینی ایا تمام می دانید ؟
ان مردم از کجا بدانند و یقین کنند که ان فرستاده دروغین نیست ؟
وقتی که خبر به آنها رسید با عقل خودشان درباره حق یا نا حق بودن آن قضاوت می کنند تعالیمش را می شنوند معجزه اش را می بینند (قرآن) و در حد خود درباره آن تحقیق می کنند و به آن ایمان می آورند .
فرستادن سفیر از سوی پیامبر در زمان پیامبر در جچت اتمام حجت است و نه فقط بیان حجت .
مگر نه این است که پیامبران تبلیغی هم در زمان پیامبران قبل پیام دین را به زبان مردم آن منطقه منتقل می کردند شما گمان کرده اید که این پیامبر های تبلیغی دائم در حال اعجاز بوده اند و و مردم صد در صد به او ایمان می آوردند ؟؟ خیر . مثلا حضرت لوط یک پیامبر تبلیغی برای حضرت ابراهیم است نه تنها مردم شهر به او ایمان نمی آورند بلکه زن او هم فرد بی ایمانی است و قرار نیست که حضرت لوط با معجزه مردم را مومن کند.
به هر صورت این تبلیغ برای چینی های دارای اصالت ترکی، فارسی و عربی چین کارآمدتر از چینی زبانها بوده که نشان دهنده اهمیت زبان در تبلیغ است.
بدون شک باید مفاهمه عرفی بین تبلیغ کننده و تبلیغ شونده برقرار شود و نمی توان تبلیغ کننده یک حرفی بزند و تبلیغ شونده اصلا آن را نفهمد بلکه باید تبلیغ کننده حد اقل های انتقال مفاهیم را به کار برد که حتما در زمان رساندن پیام اسلام به قوم های مختلف این حد اقل ها رعایت شده است در زمان قدیم افراد متعددی بودند که بر اثر رفت و آمد های تجاری و یا جهانگردی و ... که داشتند با زبان اقوام و ملل آشناییت داشته و می توانستند پیام دین را به آنها برسانند که از این ظرفیت برای رساندن این پیام استفاده می شده است.
مهم این است که بدانیم قرآن به عنوان یک متن واحد واحد و اصیل هدایت بشر فقط به زبان عربی بوده و قرار نبوده که نسخه های متعدد آن به زبان های دیگر در بین اقوام منتشر شود چرا که اولا توالی فاسد بسیاری دارد و ثانیا زبان های دیگر قابلیت تحمل این همه مفاهیم در لفظ و زبانشان را ندارد.
سلامبه نظر من چون انسانها ذاتا خوب هستند
اگر اتمام حجت به معنای به یقین رسیدن خوب انجام شود ملازمه برقرار است
با سلام
مهمترین دلیل بر این مطلب ؛ وجود انسان های متعدد معاند در زمان پیامبران و ائمه بودند که حق و حقیقت را می دیدند و حتی معجزات را کاملا مشاهده می کردند اما باز هم حق را انکار می کردند؛ قرآن این افراد را با تعابیر مختلفی نام می برد: "اکثرهم لا یعقلون" "اکثرهم لا یشعرون" "اکثرهم لا یتفکرون" کالاانعام بل هم اضل .." " سواء علیهم أأنذرتهم ام لم تنذرهم..."
پس اتمام حجت لازمه ای با هدایت ندارد بله اتمام حجت شرط لازم برای هدایت است اما شرط کافی نیست.
شرط لازم: وَمَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولًا ﴿۱۵﴾و ما تا پيامبرى برنينگيزيم به عذاب نمى پردازيم
شرط کافی: کگروهی را قرآن معرفی می کند که حتی پیامبر را مانند فرزندانشان می شناختند اما باز هم حق را کتمان می کردند.
[=me_quran]الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَعْرِفُونَهُ كَمَا يَعْرِفُونَ أَبْنَاءَهُمْ ۖ وَإِنَّ فَرِيقًا مِنْهُمْ لَيَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَهُمْ يَعْلَمُونَ
[=me_quran]گروهی که ما بر آنها کتاب فرستادیم، (محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و حقّانیّت) او را به خوبی میشناسند همان گونه که فرزندان خود را، و لکن گروهی از آنان (از راه عناد) حق را کتمان میکنند در صورتی که علم به آن دارند.
سلام از کجا مطمئنیم تورات تحریف شده و این تورات فعلی تورات زمان موسی نیست؟
حالا انجیل رو میشه گفت تحریف شده چون انجیل های متعددی داریم در صورتی که تورات یکی بیشتر نداریم.
آیات متعددی از قرآن دلالت دارد که تورات بعد موسی تحریف شد که به عنوان نمونه این آیه را می آوریم:
«مِنَ الَّذِینَ هادُوا یحَرِّفُونَ الْکلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ» این آیه صراحت دارد که برخی از یهودیان، کلمات خدا را تحریف کردند.
روایات متعددی هم موید تحریف تورات است که برخی زا آنها را بیان می کنیم:
عن أبی عبد الله(ع)«وَ مِنْهُمْ أَی مِنَ الْیهُودِ أُمِّیونَ لا یعْلَمُونَ الْکتابَ إِلَّا أَمانِی وَ إِنْ هُمْ إِلَّا یظُنُّونَ» «وَ کانَ قَوْمٌ مِنْهُمْ یحَرِّفُونَ التَّوْرَاةَ وَ أَحْکامَهُ ثُمَّ یدَّعُونَ أَنَّهُ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَی فِیهِمْ فَوَیلٌ لِلَّذِینَ یکتُبُونَ الْکتاب؛ و گروهی از یهود، بی سوادانی هستند که کتاب [آسمانی تورات] را جز بافته های دروغی [که عالمان خائن یهود به عنوان تورات ارائه کرده اند] نمی دانند، و [در امر دین ] فقط پیرو گمان و پندارند [نه تحقیق و علم ) و گروهی دیگر به تحریف تورات و احکامش می پرداختند»
قَوْلُهُ تَعَالَی «وَ إِنَّ مِنْهُمْ لَفَرِیقاً یلْوُونَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالْکتابِ» «قَالَ کانَ الْیهُودُ یقْرَءُونَ شَیئاً لَیسَ فِی التَّوْرَاةِ وَ یقُولُونَ هُوَ فِی التَّوْرَاةِ فَکذَّبَهُمُ اللَّه؛ یهودان مطالبی را می خواندند و می گفتند در تورات است با اینکه در تورات نبود خداوند آنها را تکذیب نمود»
«وَ قَدْ کانَ فَرِیقٌ مِنْهُمْ یعْنِی مِنْ هَؤُلَاءِ الْیهُودِ مِنْ بَنِی إِسْرَائِیلَ یسْمَعُونَ کلامَ اللَّهِ فِی أَصْلِ جَبَلِ طُورِ سَینَاءَ وَ أَوَامِرِهِ وَ نَوَاهِیهِ ثُمَّ یحَرِّفُونَهُ عَمَّا سَمِعُوهُ إِذَا أَدَّوْهُ إِلَی مَنْ وَرَاءَهُمْ مِنْ سَائِرِ بَنِی إِسْرَائِیلَ مِنْ بَعْدِ ما عَقَلُوهُ وَ عَلِمُوا أَنَّهُمْ فِیمَا یقُولُونَهُ کاذِبُون؛ قَدْ کانَ فَرِیقٌ مِنْهُمْ» بعضی از این یهودان بنی اسرائیل «یسْمَعُونَ کلامَ اللَّهِ » کلام خدا را در کنار کوه طور سیناء و دستورات و نواهی خدا را می شنیدند «ثُمَّ یحَرِّفُونَهُ »بعد تغییر می دادند. وقتی به دیگران تحویل می دادند «مِنْ بَعْدِ ما عَقَلُوهُ» و کاملا متوجه بودند که آنچه می گویند؛ دروغ است «وَ هُمْ یعْلَمُونَ»
در واقع ادعای عدم تحریف تورات زیر سوال بردن قرآن و روایات است.
علاوه بر آن قسمت هایی از تورات با عقل صریح مخالف و مغایر است و جز تحریف سخنی نمی توان درباره آن گفت:
خداوند در کتاب مقدس یهودیها شکل و شمایل عجیبی دارد به عنوان مثال آمده است خدا مانند انسان است: دارای گیسو و لباس و دو پا که مانند انسان راه میرود، از آسمان به زمین آمده است هر کجا بخواهد میرود، مکانی برای سکونت خویش قرار میدهد، این خدا آنقدر نادان است که بدون نشانه نمیتواند خانه مومنان را از خانه کفار نشان دهد، نسبت به بسیاری از امور بیاطلاع است، از عمل خویش پشیمان میشود، گاهی بر کارهایی که انجام داده اندوهگین میشود، با انسان کشتی میگیرد، در همان که سه تاست یکی است یعنی هم یگانه است و هم سه گانه، ماد از او راستگوتر است، از آسمان به زمین آمده بین مردم تفرقه بیندازد چون از وحدت کلام بندهها میترسد، کلامی میآید و سپس تغییر میدهد .
در تورات به داوود نسبت داده اند مرتکب زنا میشود، لوط با دختران خود مرتکب زناء میشود، داوود مردم را فریب داده، آنها را به کشتن میدهد و زنانشان را به ازدواج خود در میآورد، یعقوب با خدا کشتی میگیرد و نبوت و پیامبری را به زور از خدا میگیرد، سلیمان کارهایی که خداوند نهی کرده انجام میدهد و به بتها میل دارد و برای پرستش بتها بتکده میسازد، خداوند میخواهد آنها را بکشد زیرا آنها ستمکار هستند و به کشتن کودکان و گاو و گوسفند فرمان میدهند، همچنین با خدا درشتی و خشونت میکند که این موارد را به موسی (ع) نسبت دادهاند، اشعیاء سالهای زیادی بین مردم بدون لباس و پای برهنه راه میرود، ارمیاء به گردن خود بند و یوغ میبندد، خداوند به آنها دستور میدهد نان که به نجاست انسانی آلوده شده است بخورد و سر و صورت خود بتراشد که این عمل را به حزقیال نسبت دادهاند، خداوند به آنها دستور میدهد زن زنازادهای را به ازدواج خود در آورد همانگونه حضرت هوشع به این دستور خداوند عمل نمود، هارون مردم را به پرستش بت تشویق نمود و خود نیز بت میسازد، حضرت یفتاح از راه زنا متولد میشود، نوح شراب مینوشید، مستی میکرد و دروغ میگفت. ملت یهود تمام این نسبتها را به پیامبران الهی داده است و در عهد عتیق ذکر شده است.
آیا اگر تورات تحریف نشده باشد شما می توانید بپذیرید که این سخنان را خدا فرموده است؟!
ورات فعلی ایرادات علمی و منطقی زیادی داره و بنابراین نمی تونه صحیح باشه
بله درسته.ولی این فقط از نظر درون دینی قبولش راحته و دلیل کافی هست.مشکل اینه که از نظر برون دینی ممکنه کسی بخواد تورات رو بخونه تا بفهمه واقعا این کتاب الهی هست ولی با کلی ایراد مواجه میشه و نتیجه میگیره این کتاب الهی نیست و حاصل ذهنیات یهودیانه.خب مشخصه نمیشه به چنین شخصی گفت تورات اگر ایراد داره بخاطر اینه که اولش خالی از ایراد و الهی بوده بعدا تحریف شده و ایراد دار شده.
مثلا در باب یک سفر پیدایش گفته شده که اول زمین به وجود آمده، بعد آسمان
ما قرآن رو برخلاف تورات بدون تحریف و الهی میدانیم اما در قرآن هم چنین آیه ای درایم که ظاهرا گفته اول زمین خلق شده بعد اسمان یا خلقت در شش روز در قرآن هم هست.
آیا اگر تورات تحریف نشده باشد شما می توانید بپذیرید که این سخنان را خدا فرموده است؟!
صد البته که نه!!
ولی اگر کسی بخواد مثل شما که معتقد هستید تورات اصلی این اشکالات رو نداشت بهش ثابت بشه که واقعا این طور بوده راهی برای اثبات این امر براش نمی مونه مشکل اینه.
ولی اگر کسی بخواد مثل شما که معتقد هستید تورات اصلی این اشکالات رو نداشت بهش ثابت بشه که واقعا این طور بوده راهی برای اثبات این امر براش نمی مونه مشکل اینه.صد البته که نه!!
بحث ما این بود که اگر تورات بر الواح بوده تحریف شده یا نه که بنده عرض کردم تورات تحریف شده است.
سلام از کجا مطمئنیم تورات تحریف شده و این تورات فعلی تورات زمان موسی نیست؟
حالا انجیل رو میشه گفت تحریف شده چون انجیل های متعددی داریم در صورتی که تورات یکی بیشتر نداریم.
اما این بحث دیگری است که چگونه ثابت کنیم که تورات اصلی از سوی خدا بوده!!
ما بنا بر آیات متعدد قرآن معتقدیم که تورات بر حضرت موسی نازل شده و این تورات فعلی تحریف شده تورات اصلی است.
ما قرآن رو برخلاف تورات بدون تحریف و الهی میدانیم اما در قرآن هم چنین آیه ای درایم که ظاهرا گفته اول زمین خلق شده بعد اسمان یا خلقت در شش روز در قرآن هم هست.
یه قدری از بحث دور شدیم. ولی در کل قرآن تفسیرپذیرتر از توراته. تورات این 6 روز رو خیلی با جزئیات بیان می کنه اما قرآن به صورت کلی بیان می دارد "فی سته ایام" که یوم رو هم میشه دوران معنا کرد، چون تعبیری شبیه به "شب شد و صبح شد" موجود در تورات در آن ذکر نشده که محدود به روز 24 ساعته اش کند.
به هر حال این احتمال را باید در نظر داشت که در تورات اصلی فقط به شش مرحله بودن آفرینش آسمانها و زمین اشاره شده باشه و جزئیات بعدها اضافه شده باشند.
سلام
چرا خدا هم زمان سی یا چهل تا پیامبر که همه حامل کتاب مشابهی باشند به نقاط مختلف ارسال نکرده
سلام،
در کتاب قصص الانبیاء مرحوم جزایری آمده که فلان شاه ایرانی ۳۰۰ تا پیامبر الهی را به قتل رسانده است، یعنی حداقل عدهی زیادی از این ۳۰۰ نفر کموبیش معاصر هم بودهاند، و همهاشان که هم به یک شهر مبعوث نشده بودند، پس لابد هر کدامشان به یک شهر یا روستا مبعوث شده بودند ... یا لااقل به یک منطقه که چندین شهر و روستا را در بر بگیرد ...
تا به این صورت حقانیت پیامبران بیشتر برای مردم ثابت شود ؟
اون موقع که اینترنت نبوده، یک نفر میرفته اطراف را میگشته و جهانگرد میشده و برمیگشته شهرشان و خاطراتش را از جاهای مختلف دنیا و چیزهایی که دیده و شنیده مینوشته و میشده ابن بطوطه ... هر کسی عمدتاً از محل زندگی خودش و کمی این طرفتر و ان طرفتر خبر داشته ... تازه آن موقع سفرهایی مثل حج و عتبات هم چندان نبوده که مردم بخواهند سفرهای زیارتی دینی آنچنانی انجام بدهند که در این بین هم با اقوام دیگر و مسائلشان آشنا شوند ...
حقانیت هر پیامبری عمدتاً با خودش یا با بشارت پیامبرهای قبلی و اخباری که از قبل در اختیار مردم بوده مشخص میشده ... و هر چه که بوده یا نبوده، این روشن شدن حقانیت پیامبران بدون شک به کاملترین وجه مورد نیاز انجام میشده است: به اندازهی اتمام حجت قطعی ... اما نه به اندازهای که اگر کسی نمیخواست قبول کند نتواند نسبت به حقانیت ایشان شبهه ایجاد کند ... دنیا محل این نیست که آنطوری مسائل روشن شود، مثل عالم ذر یا مثل قیامت که دیگر همه حقیقت را بدون پرده دریابند ... این خاصیت دنیاست و اگر آن موقع اینترنت هم بود و مردم از همهی شرح حال انبیاء گذشتهی خودشان یا گذشته و حال سرزمینهای دیگر آگاه میشدند هم فایدهی خیلی خاصی برایشان نمیداشت ...
ایا خدا نمی توانسته حقانیت خود و پیامبران را به روشهای محکمتری ثابت کند ؟
به اندازهی کافی محکم بودن مهم است ... یعنی آنقدری که یک طالب حقیقت بتواند حقیقت را بشناسد ...
عالم ذر و فطرت و عقل برای این مهم کافی است و ارسال رسل دیگر اضافه بر نیاز است، اضافهای که البته هنوز توجیه داشته است ...
سلام،
در کتاب قصص الانبیاء مرحوم جزایری آمده که فلان شاه ایرانی ۳۰۰ تا پیامبر الهی را به قتل رسانده است، یعنی حداقل عدهی زیادی از این ۳۰۰ نفر کموبیش معاصر هم بودهاند، و همهاشان که هم به یک شهر مبعوث نشده بودند، پس لابد هر کدامشان به یک شهر یا روستا مبعوث شده بودند ... یا لااقل به یک منطقه که چندین شهر و روستا را در بر بگیرد ...
سلام برادر گرامی
همچنان که شما گفتید منم به این نتیجه رسیدم که تا حدودی این امر انجام شده است
اما مد نظر من این است که بگونه ای بود که مثلا همین الان کتاب واحدی در دست بود به چندین زبان مهم دنیا
مثلا همین قران هم به زبان مالایی و هم به زبان چینی و زاپنی و هم اسپانیایی و هم فرانسوی و ....
این روشن شدن حقانیت پیامبران بدون شک به کاملترین وجه مورد نیاز انجام میشده است: به اندازهی اتمام حجت قطعی
اگر هم اینطور بوده می شود گفت اتمام حجت برای مردم همان زمان بوده
و برای مردم این زمان اتمام حجت براحتی نیست
دنیا محل این نیست که آنطوری مسائل روشن شود، مثل عالم ذر یا مثل قیامت که دیگر همه حقیقت را بدون پرده دریابند ... این خاصیت دنیاست و اگر آن موقع اینترنت هم بود و مردم از همهی شرح حال انبیاء گذشتهی خودشان یا گذشته و حال سرزمینهای دیگر آگاه میشدند هم فایدهی خیلی خاصی برایشان نمیداشت ...
اگر ان طور که شما می گویید دنیا محل روشن شدن صد درصد حقایق نیست پس به نظر من اتمام حجت هم کامل نیست
چون من اتمام حجت را یقین صد درصدی می دانم البته نمی دانم شاید هم من در مورد اتمام حجت دارم اشتباه می کنم
به اندازهی کافی محکم بودن مهم است ... یعنی آنقدری که یک طالب حقیقت بتواند حقیقت را بشناسد ...
عالم ذر و فطرت و عقل برای این مهم کافی است و ارسال رسل دیگر اضافه بر نیاز است، اضافهای که البته هنوز توجیه داشته است ...
باور کنید این طور که شما می گویید کافیست نیست
همین الان من در همین سایت کوچک و با تعداد اعضا محدود کاربران زیادی را می بینم که با خلوص نیت و صادقانه دنبال حقیقت هستند
و به ان نرسیده اند و خیلی هاشان بدون اعتقاد شده اند
اگر کافی بود پس این همه موارد چرا وجود دارد و روز به روز هم بیشتر می شود
اون اوایل ما در سایت یکی یا دوتا بی اعتقاد داشتیم ولی الان تعدادشان انقدر زیاد شده که دیگر خداناباوری یک امر عادی شده
با سلام
چه بسیار انسان هایی که پیامبر و حجت خدا می دیدند معجزه او با مشاهده می کردند و حتی می دانستند که او حجت خداست ولی با او مقابله می کردند و بر علیه او توطئه می کردند و شک و شبهه ایجاد می کردند.
به نظرم بهتر از این استدلال در جواب استارتر محترم نمیتوان یافت! اتفاقا استدلال قرآنی هم هست! در آیات قرآن هم در اکثر موارد که مشرکین طلب معجزه کرده اند در جوابشان همین استدلال محکم! ارائه شده است که اگر هم معجزه ارائه میشد آنها ایمان نمی آوردند! یعنی پیش پیش قضاوت کرده همچین فایده ای هم نداشت!!
اما تاریخ گویای این مطلب است که درهمان صدر اسلام در سال 31 هجری پیام دین اسلام به چین رسید و مبلغین متعددی در چین مشغول تبلیغ شدند و افراد زیادی به دین اسلام گرویدند . بدون شک مبلغینی که در چین یا هر قومیت و ملتی تبلیغ می کردند به زبان همان قوم و ملت برای آنها دین اسلام را شرح می داده است.
اصلا قبول کردیم برای چین کفایت میکرد! حضرت چرا تفقدی به قاره آمریکا نفرمودند؟ بله؟
اصلا ارسال رسل پیشکش! لایق مبلغ و نماینده از سوی رسول هم نبودند؟ خود حضرت رسول دو سه نماینده سوار کشتی مینمودند و به قاره آمریکا اعزام میفرمودند که بی شک کشف قاره آمریکا را به شکل معجزه واری! در پی میداشت و ضمنا اهالی قاره آمریکا از نعمت رسول اسلام هم بهره مند میشدند! با یک تیر دو نشان میزدند! چه اشکالی داشت؟ چه ایرادی به حکمت خداوندی واردمیشد؟ کدام یک از سنت های الهی معطل میماند؟
اما مد نظر من این است که بگونه ای بود که مثلا همین الان کتاب واحدی در دست بود به چندین زبان مهم دنیا
مثلا همین قران هم به زبان مالایی و هم به زبان چینی و زاپنی و هم اسپانیایی و هم فرانسوی و ....
سلام،
پیامبرانی که کتاب داشتهاند خیلی زیاد نبودهاند ... البته خیلی از پیامبران صحیفه داشتهاند، ولی کتاب آسمانی تعدادشان خیلی کم است ... صحیفههای انبیاء علیهمالسلام ظاهراً مانند کتابهایی بوده است که علما مینویسند، و معمولاً هم دست اوصیاء ایشان بوده و دست به دست میچرخیده و اینطور نبوده است که بین تمام مردم پخش شود، مثل اینکه وقتی حضرت ذوالقرنین علیهالسلام دنبال آب حیات میگشتند عاقبت شخصی از ذریهی انبیاء علیهمالسلام میگوید که در یکی از کتابهای آدم علیهالسلام دیدم که آدرس آن فلانجاست ... و البته کتاب هم در گذشته مثل کتابهای امروزین نبوده که مثلاً روی کاغذ باشد، یا صنعت چاپ نبوده و نشر کتاب به این راحتی نبوده که فرض بگیریم هر کسی یک کپی از آن را میرفته میخریده است، و خلاصه اینکه در بحث کتاب محدودیتهایی بوده است که خودتان هم حتماً میدانید، بحث ترجمه هم شاید حالا حواشی خودش را داشته بوده باشد، شاید ... در ضمن اینکه اختلافات زبانی بین زبانها و فرهنگهای مختلف فکر نکنم به میزان اختلافات نوشتاری ایشان بوده است و این امر باعث میشود که انتقال شفاهی اطلاعات بین فرهنگهای مختلف سادهتر از انتقال مکتوب آنها بوده باشد (البته این دیگر برداشت خودم هست) ...
اگر هم اینطور بوده می شود گفت اتمام حجت برای مردم همان زمان بوده
و برای مردم این زمان اتمام حجت براحتی نیست
چرا هست! :Nishkhand: حالا در زمان غیبت سختتر باشد شاید، ولی در زمان حضور انبیاء و ائمه علیهمالسلام به همان راحتی است ... اگرچه خود آن هم راحت هست برای طالب حقیقت، نه خیلی راحت به سبکی که در فلسفه ادعا میکنند که ما طوری مطلب را اثبات میکنیم که مو لای درزش نرود ... اتفاقاً خدا طوری این صحنه را طراحی کرده است که در هر اتمام حجتی حتماً مو لای درزش برود ... و با این وجود هیچ عذر و بهانهای در قیامت باقی نمیماند (اگر اتمام حجت خدا بر اساس براهین فلسفی بود در قیامت جا برای عذر و بهانه باقی میماند! خیلی جالبه که تقریباً قضیه بر عکس چیزیه که معمولاً عنوان میشود!)
اگر ان طور که شما می گویید دنیا محل روشن شدن صد درصد حقایق نیست پس به نظر من اتمام حجت هم کامل نیست
چون من اتمام حجت را یقین صد درصدی می دانم البته نمی دانم شاید هم من در مورد اتمام حجت دارم اشتباه می کنم
یقین دو مدل است، یکی اینکه بفهمید حقیقت چیست، و دیگری اینکه به آن ایمان بیاورید و سپس به مراتب یقین برسید، معمولاً کسی کاری به تفاوت این دو مطلب ندارد و میگوید یقین یقین است دیگر ...!
یقینی که معمولاً از آن بحث میشود، از مراتب بالای ایمان است، یعنی اول شخص تسلیم حقیقتی که شناخته میشود و مسلمان میشود، بعد این باور در قلبش وارد میشود و او مؤمن میشود، بعد این ایمان آنقدر قوی میشود که دیگر شخص میشود از اهل یقین ... بعد هم مراتب متفاوت یقین که مثلاً علم الیقین، و عین الیقین و حقالیقین است ... اما بحث ما سر همان تسلیم شدن اول کار است که بشود مسلمان ... در آن موقع هم باید او مطمئن باشد که حقیقت چیست که بعد تسلیمش بشود، همینطوری که نمیشود تسلیم هر باوری شد ... این یک یقین دیگر است ... یقینی که معمولاً روی آن بحث زیادی نمیشود و اتفاقا بحث اتمام حجت خدا در همین حوزه است که مطرح است ... این یقین همان است که میشود ملاک تعیین مسلمان و کافر، یعنی یک چیز یقینی به همه عرضه میشود، یکی تسلیم میشود و میشود مسلمان، و دیگری به آن پشت میکند و میشود کافر ... آنکه کافر شد هم اینطور نیست که نتواند عذر و بهانه برای کافر شدنش نیاورد، بلکه آنقدر خدا دلیل و بهانه مقابل رویش میآورد که اگر نخواست مسلمان شود بتواند مسلمان نشود ... چون لا اکراه فی الدین ... فلاسفه فکر میکنند که این همان حوزهی فلسفه و منطق است، و میگویند ما آنقدر دلیل و مدرک میآوریم که کسی نتواند منکر شود و مو لای درزش نرود، و بعد کافر را اینطور معرفی میکنند که ناچار از پذیرفتن بوده است ولی باز نپذیرفته است ... و این ادعا گزاف است ... اتفاقاً فلسفه بیشتر یک بحث دروندینی است، یعنی یک نفر تشخیص داده که اسلام حق است و میخواهد مسلمان شود ولی دلش مظطرب است، مثل کسی که مسیحی است ولی هنوز بخاطر شبهاتی که قبلاً نسبت به اسلام خوانده است دلش نسبت به اسلام آرام نگرفته، یا اینکه کسی از اول مسلمان هست ولی حالا در مواجههی با شبهات دلش آشوب شده است و آرام و قرار ندارد، باز هم فلسفه به کارش میآید که قانعش کند تا دلش هم آرام بگیرد ... قانع شدن با رسیدن به حقیقت خیلی فرق دارد ...
شما در همین قرآن که کتاب هدایت است هم نگاه کنید که آیات آن به دو بخش محکم و متشابه تقسیم میشود و متشابه برای این است که اگر کسی بخواهد بر اساس آنها فتنه کند و انحراف ایجاد کند هم بتواند ... حتی به کمک قرآن بتواند خودش را گول بزند و توجیه کند و دیگران را هم فریب بدهد و منحرف کند ...
باور کنید این طور که شما می گویید کافیست نیست
هست، من هم فکر میکردم نیست، سالها به دنبال فلسفه و منطق بودم تا اینکه دیدم فلسفه و منطق هم عاجز هستند که چنان یقینی را به ارمغان بیاورند ... تازه فهمیدم جایگاه فطرت چیست ...
ما اگر قرار بود حقیقت را یاد بگیریم و بشناسیم همیشه میشد به نتیجهی این یادگرفتن ایراد بگیریم و نسبت به آن شک کنیم که شاید جایی را اشتباه کردهایم، شاید از چیزی غافل شدهایم ... اما اگر چیزی را بدانیم و فقط بخواهیم آن را به یاد بیاوریم، وضعیت فرق دارد ... فطرت چنان چیزی است، ما خدا را از قبل میشناسیم، فقط باید او را به یاد بیاوریم، کافی است فطرتمان بیدار شود، با او مواجه بشویم، آن وقت میفهمیم که آیا او خدا هست یا نیست، باید تسلیمش شد یا نه ... ولی با وجود این شناخت قطعی، اگر کسی نخواهد تسلیم یک حقیقتی بشود همیشه در دنیا راه باز است که بتواند به راحتی انکار کند ... ناگهان دلایلی به ذهنش خطور میکند و اتفاقاً کلی هم مباحث منطقی و فلسفی روی میز میچیند و شواهد از علوم مختلف میآورد و تازه به کسانی که تسلیم حق شدهاند هم عرضه میکند و میگوید که من بر حق هستم که منکر خدای شما هستم و شما چقدر بیسواد هستید که این دلایل من برای منکر خدا شدنتان کافی نیست ...!
خداییش طرح خدا برای اتمام حجت نقص ندارد و زیبایی آن خارج از حدّ تصور است ...
در این طرح، کسانی نسبت به حقیقت تسلیم میشوند که دلشان صاف باشد، که ساده باشند، که شاکلهاشان اینطور نباشد که مدام بخواهند نفس خود را توجیه کنند ... آدمهایی که به جای انصاف مدام در تلاش باشند که آن چیزی که دوست دارند درست باشد را اثبات کنند که درست هست و چیزی که دوست ندارند درست باشد را اثبات کنند که غلط هست، چنین کسانی بیش از هر کس دیگری در معرض انحراف هستند ... بعد از یک مدت هم که خدا بر چشمهایشان پرده انداخت و در گوشهایشان سنگینی انداخت، دیگر از این شکیات و اما و اگرهای خودشان راه برونرفتی نمییابند و خداوند میفرماید که ایشان در مستی خود سرگردان شدهاند، و آنها هم در قیامت میگویند که خدایا ما از تردیدگنندگان بودیم ... آنها از چاه تردید نجات نخواهند یافت ... خیلی جالبه که در مقابل مسلمان شدن تردید داشتن است! ... شک داشتن ...
وَلَقَدْ جَاءَكُمْ يُوسُفُ مِن قَبْلُ بِالْبَيِّنَاتِ فَمَا زِلْتُمْ فِي شَكٍّ مِّمَّا جَاءَكُم بِهِ ۖ حَتَّىٰ إِذَا هَلَكَ قُلْتُمْ لَن يَبْعَثَ اللَّـهُ مِن بَعْدِهِ رَسُولًا ۚ كَذَٰلِكَ يُضِلُّ اللَّـهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُّرْتَابٌ ﴿٣٤﴾الَّذِينَ يُجَادِلُونَ فِي آيَاتِ اللَّـهِ بِغَيْرِ سُلْطَانٍ أَتَاهُمْ ۖ كَبُرَ مَقْتًا عِندَ اللَّـهِ وَعِندَ الَّذِينَ آمَنُوا ۚ كَذَٰلِكَ يَطْبَعُ اللَّـهُ عَلَىٰ كُلِّ قَلْبِ مُتَكَبِّرٍ جَبَّارٍ
و هر آينه يوسف پيش از اين با حجتهاى روشن نزد شما آمد، پس پيوسته از آنچه شما را آورده بود در شك بوديد، تا چون درگذشت، گفتيد كه خدا پس از او هرگز پيامبرى نخواهد فرستاد. اينچنين خدا هر گزافكار و شكدارندهاى را گمراه مىكند، (۳۴) آنان كه در باره آيات خدا بىآنكه حجتى بديشان آمده باشد ستيزه و جدل مىكنند، [اين] به نزد خدا و نزد كسانى كه ايمان آوردهاند دشمنى بزرگى است، و اين گونه خداى بر دل هر گردنكش خودكامهاى مُهر مىنهد
همین الان من در همین سایت کوچک و با تعداد اعضا محدود کاربران زیادی را می بینم که با خلوص نیت و صادقانه دنبال حقیقت هستند
و به ان نرسیده اند و خیلی هاشان بدون اعتقاد شده اند
اگر کافی بود پس این همه موارد چرا وجود دارد و روز به روز هم بیشتر می شود
فکر کنم من یکی از کسانی باشم که به خدا بابت ادعاهای فلاسفه در قیامت شکایت کنم که چرا این فلاسفه اینطور راهزن شدند به جای راهبر شدن ... کارشان خوب است و بد نیست، اینکه برهان بیاورند، ولی اینکه ما را طوری تربیت کردهاند که فکر کنیم بالاترین راه هدایت این راه باشد و بعد افراد تحصیلکرده (یعنی هر کسی که در این نظام آموزشی تربیت شده و رشد کرده و فکر میکند نهایت هدایت را باید در نهایت منطق جستجو کرد) گمراه شوند گمراه شدنی (چون منطق مخالفان دین هم آنقدرها که برای بیاطلاعهای در مدارس ما آموزش داده میشود ضعیف نیست)، این کمتر از جنایت در حق این جوانان نیست ... کار منطق قانع کردن است و دشمنان دین هم کم خاصیت قانعکنندگی ندارند ... اینکه راه اتمام حجت خدا و انبیاء علیهمالسلام و ائمه علیهمالسلام را به محاق بردهاند و راه خودشان را بر اساس منطق و فلسفه بنیان گذاشتهاند، این اشتباه آنقدر بزرگ است که کلی مزایا که در مباحث فلسفی و منطقی هست دیگر گاهی اصلاً به چشم نیاید ...
میدانید اگر یک مسلمان از راه درستش و بر اساس اتمام حجت خدا مسلمان شده باشد در مواجهه با این شبهات روز افزون چطور عمل میکند؟ یکخورده فکر میکند و مشورت میکند، بعد اگرچه دلش آشوب است و هنوز ته دلش آرام نگرفته است اما به خودش میگوید که اینکه من جوابی برای این شبهات نیابم آیا لزوماً یعنی جوابی برای آنها وجود ندارد؟ ... نه! ... پس من همچنان مسلمان باقی میمانم و امیدوارم ان شاء الله خدا جوابهای این شبهات را به من برساند تا دلم هم آرام بگیرد ... اگر یادتان باشد خودتان هم در مورد برخی مسائل در قرآن چنین موضعی را داشتید، و این همان روش درست مسلمان بودن است ... حالا اگر علما بتوانند جوابهای شبهات را پیدا کنند مثل مجاهدانی خواهند بود که به جنگ دشمنان دین رفتهاند تا موانع مسلمانی مردم را رفع کنند (فقط خدا کند که همیشه جوابهای مناسب را پیدا کنند و جوابی تولید نکنند که فقط تولید کرده باشند) ... فلسفه هم خیلی به کار این بخش میآید، گرچه در مورد بحث معجزه بودن قرآن و یا کلاً مبحث اعجاز و همچنین بحثهایی که سر راه مسلمان شدن بر اساس اثبات یکی پس از دیگری اصولالدین مطرح میکنند شخصاً فکر میکنم در اشتباه هستند و جوابهایشان آن جوابهایی که باید باشد نیست ...
حالا این وسط یک نفر آنقدر دلش آشوب بشود که طاقت از کفش برود و نتواند تحمل کند و بزند زیر همه چیز و با اینکه در عمق جانش میداند که اسلام حق است ولی بگوید که من تابع علم و منطق هستم و بر همین اساس هم از آن شبهات پیگیری کرده و راه راحتتر را انتخاب کند و کافر شود و مثلاً تردیدگرا شود یا بدتر از آن بخواهد از دین انتقام بگیرد که چرا طوری برایش اتمام حجت نکرد که دلش آرام بگیرد، میآید و میخواهد یصدون عن سبیل الله هم بکند و همت میکند در دامن زدن به شبهات تا همه مثل او کم آورده و از دین خارج شوند و یا نسبت به آن تردید کنند ... اینها دیگر کسانی هستند که زدهاند به خاکی ... ان شاء الله که اگر قابل هدایت هستند برگردند، ولی هیچ کسی اصرار نمیکند که آنها حتماً مسلمان بشوند، هیچ اکراهی نیست که ایشان حتماً مسلمان بشوند ... خودشان باید بین تسلیم شدن مقابل حقیقت وقتی آن را میشناسند و میل به آرامش قلب و انتخاب راه سادهتر یکی را انتخاب کنند ...
اون اوایل ما در سایت یکی یا دوتا بی اعتقاد داشتیم ولی الان تعدادشان انقدر زیاد شده که دیگر خداناباوری یک امر عادی شده
چیز عجیبی نیست خواهر گرامی ... میدانستید که اعراب جاهلی به ارزشهای انسانی پایبند بودند که مسلمانان چند سال بعد از پیامبر خدا صلیاللهعلیهوآله دیگر به همان ارزشها هم پایبند نبودند؟ ... هر هدایتی سبب میشود یک عده رشد کنند و یک عده بر انحرافشان افزوده شود ... در قرآن هم آمده که «فَلَمَّا جَاءَهُمْ نَذِيرٌ مَّا زَادَهُمْ إِلَّا نُفُورًا»، یعنی اگر برایشان نذیر نمیآمد اینقدر نسبت به حقیقت نفرت نداشتند که الآن نفرت دارند ... این ویژگی عرضهی علم است، کسی که بپذیرد رشد میکند و کسی که مخالفت کند سقوط میکند، و اگر آن عرضهی علم نبود ایشان هم تا به این حد سقوط نمیکردند ... حالا در این سایت نمیشود گفت که هر چه گفته میشود مثل دعوت پیامبران درست است و اشتباهی درش انجام نمیشود که هر کسی که مخالفت کند حتماً در حال سقوط باشد، شخصاً فکر میکنم که گاهی مخالفت کردن باعث رشد میشود، ولی از نظر برخی کارشناسان خود من هم دارم سقوط میکنم که با برخی از واضحاتی که در ذهن ایشان هست مخالفم :Nishkhand:
راهش این است که هر کسی به عمق وجود خودش نگاه کند و ببیند با خودش و خدا چندچند است ... بَلِ الْإِنسَانُ عَلَىٰ نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ ﴿١٤﴾وَلَوْ أَلْقَىٰ مَعَاذِيرَهُ ... و انصاف، انصاف، انصاف ... آدم باید همیشه تسلیم حقیقت باشد آنطور که آن را میشناسد، و تمام تلاشش را بکند که همهاش در فکر توجیه تمناهای حتیٰ علمی خودش نباشد ...
و البته که اگر امضایم را ببینید هر چه میگویم شاید اشتباه باشد ... به عمق وجود خودتان نگاه کنید تا حقیقت را خودتان آنجا بیابید ... دین خدا فطری است، دین استوار چنین دینی است، ولی بیشتر مردم نمیدانند ... فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا ۚ فِطْرَتَ اللَّـهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا ۚ لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّـهِ ۚ ذَٰلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَـٰكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ ... کسانی که دنبال دین فلسفی هستند هم نمیدانند که دین استوار چه دینی است ...
پیامبرانی که کتاب داشتهاند خیلی زیاد نبودهاند ... البته خیلی از پیامبران صحیفه داشتهاند، ولی کتاب آسمانی تعدادشان خیلی کم است ... صحیفههای انبیاء علیهمالسلام ظاهراً مانند کتابهایی بوده است که علما مینویسند، و معمولاً هم دست اوصیاء ایشان بوده و دست به دست میچرخیده و اینطور نبوده است که بین تمام مردم پخش شود، مثل اینکه وقتی حضرت ذوالقرنین علیهالسلام دنبال آب حیات میگشتند عاقبت شخصی از ذریهی انبیاء علیهمالسلام میگوید که در یکی از کتابهای آدم علیهالسلام دیدم که آدرس آن فلانجاست ... و البته کتاب هم در گذشته مثل کتابهای امروزین نبوده که مثلاً روی کاغذ باشد، یا صنعت چاپ نبوده و نشر کتاب به این راحتی نبوده که فرض بگیریم هر کسی یک کپی از آن را میرفته میخریده است، و خلاصه اینکه در بحث کتاب محدودیتهایی بوده است که خودتان هم حتماً میدانید، بحث ترجمه هم شاید حالا حواشی خودش را داشته بوده باشد، شاید ... در ضمن اینکه اختلافات زبانی بین زبانها و فرهنگهای مختلف فکر نکنم به میزان اختلافات نوشتاری ایشان بوده است و این امر باعث میشود که انتقال شفاهی اطلاعات بین فرهنگهای مختلف سادهتر از انتقال مکتوب آنها بوده باشد (البته این دیگر برداشت خودم هست) ...
با سلام
البته منظور من هم از کتاب مثل کتابهای امروزی نبود
منظورم این بوده که یک چیزی مثل ده فرمان که به حضرت موسی نازل شد
به طور همزمان بر مثلا صدتا پیامبر دیگه در اقصی نقاط دنیا نازل می شد
با همان ده فرمان و بصورت مکتوب
چرا هست
نه نیست ! باور بفرمایید نیست happy
شاید برای یک عده علاقمند که چندین سال تحقیق کنند و مسلط به دانش بالایی هم باشند راحت تر باشد
ولی برای بیشتر مردم دنیا که کم سواد یا بی سواد و یا گرسنه و دارای مشکلات عدیده در زندگی هستند و
اصلا وقت و دانش تحقیق را ندارند بسیار سخت است
اصلا همین سبک فطرت که شما مدتی هست در همین سایت تبلیغش می کنید
تا به حال چند نفر را توانسته اید خداشناس کنید ؟ اگر سبک راحتی بود پس چرا کسی ان را قبول نمی کند ؟
شرطش را می گذارید فطرت بیدار
خوب همین شرط مشکلی هست شاید همه فطرتها به خواب رفته باشند
البته نظر خود من استفاده از همه روشهاست هم روشهای فلسفی و هم فطرت
البته می شود گفت اینکه پیامبران از روشهای فلسفی برای اثبات خدا استفاده نکرده اند
دلیلهلی زیادی دارد از جمله سواد کم مردم و عدم پیشرفت علم فلسفه در ان زمان و سختی فهم ان برای مردم عادی و ....
البته من هم قبول دارم که روشهای فلسفی مولای درزش می رود
همین قرآن که کتاب هدایت است هم نگاه کنید که آیات آن به دو بخش محکم و متشابه تقسیم میشود و متشابه برای این است که اگر کسی بخواهد بر اساس آنها فتنه کند و انحراف ایجاد کند هم بتواند ... حتی به کمک قرآن بتواند خودش را گول بزند و توجیه کند و دیگران را هم فریب بدهد و منحرف کند ...
انگار نظر شما این است که اگر کسی بخواهد دنبال بهانه برای کافر شدن باشد خدا به او کمک می کند !!!!
من این را قبول ندارم چرا باید چنین باشد ؟ مگر خدا با ادمها لج است ؟!!!
اتفاقا خدا باید در قران جلوی بهانه ها و انحرافات را بگیرد نه اینکگه کمک به انحراف مردم بکند
این نظر من با حکمت و رحمت و تعریف خدای کامل و عادل جور در نمی اید
هست، من هم فکر میکردم نیست، سالها به دنبال فلسفه و منطق بودم تا اینکه دیدم فلسفه و منطق هم عاجز هستند که چنان یقینی را به ارمغان بیاورند ... تازه فهمیدم جایگاه فطرت چیست ...
ما اگر قرار بود حقیقت را یاد بگیریم و بشناسیم همیشه میشد به نتیجهی این یادگرفتن ایراد بگیریم و نسبت به آن شک کنیم که شاید جایی را اشتباه کردهایم، شاید از چیزی غافل شدهایم ... اما اگر چیزی را بدانیم و فقط بخواهیم آن را به یاد بیاوریم، وضعیت فرق دارد ... فطرت چنان چیزی است، ما خدا را از قبل میشناسیم، فقط باید او را به یاد بیاوریم، کافی است فطرتمان بیدار شود، با او مواجه بشویم، آن وقت میفهمیم که آیا او خدا هست یا نیست، باید تسلیمش شد یا نه ... ولی با وجود این شناخت قطعی، اگر کسی نخواهد تسلیم یک حقیقتی بشود همیشه در دنیا راه باز است که بتواند به راحتی انکار کند ... ناگهان دلایلی به ذهنش خطور میکند و اتفاقاً کلی هم مباحث منطقی و فلسفی روی میز میچیند و شواهد از علوم مختلف میآورد و تازه به کسانی که تسلیم حق شدهاند هم عرضه میکند و میگوید که من بر حق هستم که منکر خدای شما هستم و شما چقدر بیسواد هستید که این دلایل من برای منکر خدا شدنتان کافی نیست ...!
به نظرم دلایل شما برای اینکه کسی از راه فطرت به شناخت قطعی خدا برسد کافی نیست
البته ادمهای کم سواد و بی سواد و یا ادمهایی که زیاد اهل تفکر نیستند و به قولی ساده هستند شاید با این برهان به خدا برسند
ولی همیشه مشکل سر ادمهای نکته سنج و اهل فکر هست
من همیشه این سوال را داشته ام و بعضی جاها هم مطرح کرده ام
که
اینکه بعضی انسانها ایمان می اغورند و بعضی ایمان نمی اورند تقصیر خود اشخاص نیست
بلکه این تقصیر مغز و ساختار مغزی انهاست
بعضی ها مغزشان خیلی کار می کند و همیشه جلوی هر مطلبی یک علامت سوال می گذارند
و بعضی ها هم این طور نیستن اگر بگویید ماست سیاه است باور می کنند
این نوع رفتار و تفکر دست خود انسان نیست
بلکه بر می گردد به سازنده مغز انسان که این تفاوتها را در مغزهای افراد ایجاد کرده است
البته ممکن است عده ای هم واقعا بهانه گیر پیدا شوند که با اینکه به حقیقت برسند باز بهانه بگیرند
در این طرح، کسانی نسبت به حقیقت تسلیم میشوند که دلشان صاف باشد، که ساده باشند، که شاکلهاشان اینطور نباشد که مدام بخواهند نفس خود را توجیه کنند ... آدمهایی که به جای انصاف مدام در تلاش باشند که آن چیزی که دوست دارند درست باشد را اثبات کنند که درست هست و چیزی که دوست ندارند درست باشد را اثبات کنند که غلط هست، چنین کسانی بیش از هر کس دیگری در معرض انحراف هستند ... بعد از یک مدت هم که خدا بر چشمهایشان پرده انداخت و در گوشهایشان سنگینی انداخت، دیگر از این شکیات و اما و اگرهای خودشان راه برونرفتی نمییابند و خداوند میفرماید که ایشان در مستی خود سرگردان شدهاند، و آنها هم در قیامت میگویند که خدایا ما از تردیدگنندگان بودیم ... آنها از چاه تردید نجات نخواهند یافت ... خیلی جالبه که در مقابل مسلمان شدن تردید داشتن است! ... شک داشتن ...
وَلَقَدْ جَاءَكُمْ يُوسُفُ مِن قَبْلُ بِالْبَيِّنَاتِ فَمَا زِلْتُمْ فِي شَكٍّ مِّمَّا جَاءَكُم بِهِ ۖ حَتَّىٰ إِذَا هَلَكَ قُلْتُمْ لَن يَبْعَثَ اللَّـهُ مِن بَعْدِهِ رَسُولًا ۚ كَذَٰلِكَ يُضِلُّ اللَّـهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُّرْتَابٌ ﴿٣٤﴾الَّذِينَ يُجَادِلُونَ فِي آيَاتِ اللَّـهِ بِغَيْرِ سُلْطَانٍ أَتَاهُمْ ۖ كَبُرَ مَقْتًا عِندَ اللَّـهِ وَعِندَ الَّذِينَ آمَنُوا ۚ كَذَٰلِكَ يَطْبَعُ اللَّـهُ عَلَىٰ كُلِّ قَلْبِ مُتَكَبِّرٍ جَبَّارٍ
و هر آينه يوسف پيش از اين با حجتهاى روشن نزد شما آمد، پس پيوسته از آنچه شما را آورده بود در شك بوديد، تا چون درگذشت، گفتيد كه خدا پس از او هرگز پيامبرى نخواهد فرستاد. اينچنين خدا هر گزافكار و شكدارندهاى را گمراه مىكند، (۳۴) آنان كه در باره آيات خدا بىآنكه حجتى بديشان آمده باشد ستيزه و جدل مىكنند، [اين] به نزد خدا و نزد كسانى كه ايمان آوردهاند دشمنى بزرگى است، و اين گونه خداى بر دل هر گردنكش خودكامهاى مُهر مىنهد
من دقیقا با این سخنان شما مشکل دارم به ان قسمتی که قرمز کردم دقت کنید
به نظرم شاکله هرشخصی از پیش تعیین شده است
همانگونه که بالا توضیح دادممن کل پست شما رو چندین مرتبه خوندم ولی چون طولانی بود و من هم تنبل در تایپ کردن
فقط بعضی قسمتها را نظرم را گفتم
ان شالله اگر فرصت و وقتی بود درباره قسمتهای دیگر هم نظرم را می گویم
با سلام
البته منظور من هم از کتاب مثل کتابهای امروزی نبود
منظورم این بوده که یک چیزی مثل ده فرمان که به حضرت موسی نازل شد
به طور همزمان بر مثلا صدتا پیامبر دیگه در اقصی نقاط دنیا نازل می شد
با همان ده فرمان و بصورت مکتوب
سلام،
این پیشنهاد مثل این هست که مثلاً بگوییم چرا همزمان ده تا حضرت موسیٰ علیهالسلام بر اقوام مختلف نازل نشدند ...
خوب این هم یک پیشنهاد هست ... و جوابهای مختلفی میتوان در مقابل آن داد که سادهترینش شاید این باشد که لابد لازم نبوده! happy
نه نیست ! باور بفرمایید نیست happy
شاید برای یک عده علاقمند که چندین سال تحقیق کنند و مسلط به دانش بالایی هم باشند راحت تر باشد
ولی برای بیشتر مردم دنیا که کم سواد یا بی سواد و یا گرسنه و دارای مشکلات عدیده در زندگی هستند و
اصلا وقت و دانش تحقیق را ندارند بسیار سخت است
مگر من گفتم این اتمام حجت از طریق تحقیق و مطالعه است؟ ... راه فطرت و قلب و عقل به کل راه دیگری است ... از نوجوان تا پیر کهنسال، از دانشمند تا بیسوادی که الف را از باء نشناسد، از دنیادیده تا روستایی کشاورزی که نهایتاً تا ده فرسخی روستایش رفته باشد، همه با این راه میتوانند به خدا برسند، و تنها استثناء یکی بچهی نابالغ است و یکی هم مجانین، آنها هم که تکلیف ندارند و مستضعف محسوب میشوند ...
اصلا همین سبک فطرت که شما مدتی هست در همین سایت تبلیغش می کنید
تا به حال چند نفر را توانسته اید خداشناس کنید ؟ اگر سبک راحتی بود پس چرا کسی ان را قبول نمی کند ؟
راه خداشناس شدن این نیست که بفهمد فطرت چیست، یا بفهمد مکانیزم عملکرد آن چیست، راه خدا شناس شدن این است که طرف فقط تسلیم حق باشد، واقعاً تسلیم حقیقت باشد، بنا را بگذارد که من حق را هر کجا بشناسم تسلیم آن بشوم، انصاف داشته باشد، نفسش را بشناسد و فریب تحریکها و تهییجها و توجیهگریهای آن و عذر و بهانهتراشیهای آن را نخورد ...
اینهایی که من میگویم فقط توصیف این مکانیزم است، یک بحث علمی است، کسی که بخواهد خودش راه را پیدا کند یا راه خداشناسی را تبلیغ کند نیازی به این بحثها ندارد، کافی است برای خودش یا دیگران قرآن بخواند، و احادیث اهل بیت علیهمالسلام را بخواند ... یا کافی است زندگینامهی شهداء و علما را بخواند ... هدایت در اینهاست ... نه در فلسفه است و نه در این بحثهایی که ما میکنیم ... اینها حواشی آنهاست ... برای وقتی است که بخواهیم بدانیم قرآن و اهل بیت علیهمالسلام و حکایت زندگی صالحان چطور باعث تحول در انسانها میشود ... اینکه چرا افراد سادهدل بیسواد ممکن است ایمان بیاورند ولی یک فیلسوف خیلی متفکر و منطقدان ایمان نیاورد ... اینکه چرا انبیاء علیهمالسلام از راه فلسفه و منطق دعوت خودشان را انجام ندادهاند ... اینکه چرا کسانی که وارد مباحث فلسفی میشوند اولش فقط یک سؤال دارند ولی بعد از مدتی به جای آنکه باورشان قویتر بشود فقط سؤالاتشان بیشتر میشود و دست آخر هم نیمی مؤمن میمانند و نیمی دیگر کافر میشوند ... پ مسائلی از این دست ... اینجا بحث ما روی دینشناسی و انسانشناسی است و نه روی دعوت به خدا ... مگرنه که من به یک نفر که از من میپرسد چطور ایمان بیاورد بگویم به فطرتت رجوع کن، او میپرسد فطرت دیگر چیست؟ میگویم در عالم ذر خدا خودش را به همه معرفی کرده است و علم به آن همراه همهی ما هست، میپرسد عالم ذر دیگر چیست و من که چیزی یادم نمیآید و ... اینها مباحث دروندینی است و در مقام دعوت به دین و خداشناسی کاربردی ندارد ... برای دعوت به دین کافی است بگوییم که اگر دین ندارید آزاده باشید ... کافی است بگوییم که انصاف داشته باشید و حق طلب باشید ... که به شعار دادن نسبت به حقطلبی بسنده نکنید و در خودتان بنگرید که واقعاً چقدر حقطلب هستید و چقدر با حقیقت وقتی به شما روی کند و برایتان سنگین باشد مخالفت میکنید ...
شرطش را می گذارید فطرت بیدار
خوب همین شرط مشکلی هست شاید همه فطرتها به خواب رفته باشند
تا جایی که دیدهام فطرت از جنس معرفت است، خواب و بیدار ندارد ... این ما هستیم که ممکن است خوابمان ببرد و دیگر متوجه آن نباشیم (غفلت) ... در این میانه گاهی در زندگی با شرایطی روبرو میشویم که انگار نگهان خواب از سرمان میپرد و در آن وضعیت خود را آشکار در محضر خداوند مییابیم و او را بدون هیچ شک و شبههای میشناسیم و میدانیم که او خدای ماست ...
غفلت هم زائیدهی دنیا و محبت دنیا و سنگدل شدن و امثال آن است ... و عادت کردن به خیلی منطقی فکر کردن و مدام در همه چیز شک کردن هم یک حجاب از درک حقیقت است ... کسی که اینطور میشود گاهی خودش هم میداند که دارد گیر الکی میدهد ولی باز گیر میدهد، و این کار را آنقدر میکند که دیگر نمیتواند گیر ندهد، و کمکم دیگر هم حرف عمق جانش را نمیشنود، انگار که دیگر به آن دسترسی ندارد ... خدا بر چشمهایشان حجاب میاندازد و در گوشهایشان سنگینی میاندازد و دیگر جز خدا کسی نمیتواند ایشان را هدایت کند ... حتی فلاسفهی خیلی مسلمان که گمان میکنند میتوانند تمام احتمالات خلاف را برای شخص رد کنند تا بدون هیچ شائبهای حقانیت حق را متوجه شود!
البته نظر خود من استفاده از همه روشهاست هم روشهای فلسفی و هم فطرت
فلسفه اینطور نیست که به درد نخور باشد، خیلی هم مفید هست، ولی کاربرد خودش را دارد و برای معرفی اولیهی حقانیت دین کاری از دستش برنمیآید که بیشتر از راههای دیگر باشد، یعنی همانطور که یک نفر ممکن است از هر راه دیگری در زندگیاش به خدا برسد یک نفر هم ممکن است با فلسفه به خدا برسد، بدون اینکه این به خدا رسیدن هیچ فضیلتی بر آن به خدا رسیدنهای دیگر داشته باشد ...
البته می شود گفت اینکه پیامبران از روشهای فلسفی برای اثبات خدا استفاده نکرده اند
دلیلهلی زیادی دارد از جمله سواد کم مردم و عدم پیشرفت علم فلسفه در ان زمان و سختی فهم ان برای مردم عادی و ....
خدایی که صبر کرد کتاب آسمانی آخرش را برای مردمی بفرستد که اهل فرهنگ و ادب باشند، کمی دیگر هم صبر میکرد تا مردم اهل فلسفه و کلام هم بشوند، یا اصلاً تا بعد از رنسانس صبر میکرد تا مردم کلی ریاضی و فیزیک و زیستشناسی هم یاد بگیرند و در فلسفه و منطق هم حسابی رشد کنند و بعد قرآن را میفرستاد و پیامبر خاتم هم با این علوم مردم را به خدا دعوت میکردند که دیگر خیلی دعوت غنیتر انجام شود ...
حرف من این است که این علوم متعالی که مسلمانان و غیر مسلمانان به آنها رسیدهاند در امر دعوت به حقیقت مطلقاً کاری از دستشان برنمیآید ... کاری از دستشان برنمیآید که روش متعارف از دستش برنیاید ...
انگار نظر شما این است که اگر کسی بخواهد دنبال بهانه برای کافر شدن باشد خدا به او کمک می کند !!!!
من این را قبول ندارم چرا باید چنین باشد ؟ مگر خدا با ادمها لج است ؟!!!
اتفاقا خدا باید در قران جلوی بهانه ها و انحرافات را بگیرد نه اینکگه کمک به انحراف مردم بکند
هُوَ الَّذِي أَنزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُّحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ ۖ فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِيلِهِ ۗ وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّـهُ ۗ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِّنْ عِندِ رَبِّنَا ۗ وَمَا يَذَّكَّرُ إِلَّا أُولُو الْأَلْبَابِ
اوست كه كتاب را بر تو فروفرستاد. برخى از آن، آيههاى محكماند كه آنها مادر و اصل كتاباند و برخى ديگر متشابهاند. اما آنها كه در دلشان كژى است آنچه را متشابه است پى مىگيرند براى فتنهجويى و در جستن تأويل آن و حال آنكه تأويل آن را نمى داند جز خدا و آنان كه در دانش استوارند، میگويند: ما بدان گرويدهايم، همه از سوى پروردگار ماست. و اين را جز خردمندان ياد نكنند و پند نگيرند
وَلَوْ شَاءَ اللَّـهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَلَـٰكِن يُضِلُّ مَن يَشَاءُ وَيَهْدِي مَن يَشَاءُ ۚ وَلَتُسْأَلُنَّ عَمَّا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ
ولَو شِئنا لَأتَينا كُلَّ نَفسٍ هُدها ...
... ومَن يَشَأ يَجعَلهُ عَلى صِرطٍ مُستَقيم
يَهدِى اللَّهُ لِنورِهِ مَن يَشاءُ ....
مَن يَهدِ اللَّهُ فَهُوَ المُهتَدى ...
ومَن يَهدِ اللَّهُ فَما لَهُ مِن مُضِلّ ...
... اللَّهُ ... ويَهدى الَيهِ مَن يُنيب
... و اللَّهُ لا يَهدِى القَومَ الظلِمين
... انَّ اللَّهَ لا يَهدِى القَومَ الكفِرين
... واللَّهُ لا يَهدِى القَومَ الفسِقين
انَّ اللَّهَ لايَستَحيىِ ان يَضرِبَ مَثَلًا ما بَعوضَةً فَما فَوقَها ... يُضِلُّ بِهِ كَثيرًا ويَهدى بِهِ كَثيرًا وما يُضِلُّ بِهِ الَّا الفسِقين
... ومَن لَم يَجعَلِ اللَّهُ لَهُ نورًا فَما لَهُ مِن نور
ان تَحرِص عَلى هُدهُم فَانَّ اللَّهَ لا يَهدى مَن يُضِلُ ...
افَرَءَيتَ مَنِ اتَّخَذَ الهَهُ هَوهُ واضَلَّهُ اللَّهُ عَلى عِلمٍ ... فَمَن يَهديهِ مِن بَعدِ اللَّهِ ...
قالَ رَبُّنَا الَّذى اعطى كُلَّ شَىءٍ خَلقَهُ ثُمَّ هَدى / انّا هَدَينهُ السَّبيلَ امّا شاكِرًا وامّا كَفورا
... كَذلِكَ يُضِلُّ اللَّهُ مَن يَشاءُ ويَهدى مَن يَشاءُ ...
مَن يُضلِلِ اللَّهُ فَلا هادِىَ لَهُ ...
این نظر من با حکمت و رحمت و تعریف خدای کامل و عادل جور در نمی اید
رحمت خدا دو صورت دارد، چیزی که مدّ نظر شماست و جنبهی مهربانی متداول را میرساند رحیمیت خداست، خدا رحمانیت هم دارد، جهنمیان هم از این رحمانیت خداوند بهرهمند هستند، حتیٰ در خود جهنم ...
البته ادمهای کم سواد و بی سواد و یا ادمهایی که زیاد اهل تفکر نیستند و به قولی ساده هستند شاید با این برهان به خدا برسند
ولی همیشه مشکل سر ادمهای نکته سنج و اهل فکر هست
من همیشه این سوال را داشته ام و بعضی جاها هم مطرح کرده ام
که
اینکه بعضی انسانها ایمان می اغورند و بعضی ایمان نمی اورند تقصیر خود اشخاص نیست
بلکه این تقصیر مغز و ساختار مغزی انهاست
بعضی ها مغزشان خیلی کار می کند و همیشه جلوی هر مطلبی یک علامت سوال می گذارند
و بعضی ها هم این طور نیستن اگر بگویید ماست سیاه است باور می کنند
این نوع رفتار و تفکر دست خود انسان نیست
بلکه بر می گردد به سازنده مغز انسان که این تفاوتها را در مغزهای افراد ایجاد کرده است
مغزشان فرق دارد یا اینطور تربیت شدهاند؟
تربیت شدهاند که یک علامت سؤال جلوی همه چیز قرار بدهند ...
کمکم عادت کردهاند که به همه چیز شک کنند و به همه چیز گیر بدهند و به دنبال یافتن اشتباه در آن باشند ... کسانی که کمکم گمراه میشوند هم کمکم تغییر کردهاند مگرنه مغزشان متفاوت نیست ...
آنها که عادت کردهاند که همه جا علامت سؤال بگذارند، اگر بفهمند کجا این علامت سؤال را بگذارند و کجا نگذارند، اینها کسانی هستند که ظرفیت دانشمند شدن را داشتهاند، بقیه ای کاش به جای دانشمند شدن میرفتند کشاورز و دامپرور و غیره میشدند که خودشان و دیگران را بدبخت نکنند ...
در هر علمی خیلی مهم است که علمای آن علم بدانند که حدود این علمی که رویش کار میکنند کجاست ... شما اگر با قضایای هندسهی اوقلیدوسی به سراغ حل مسائل هندسهی نااوقلیدوسی بروید مدام به تناقض خواهید رسید و جوابهای اشتباه میگیرید و حکم به اشتباه بودن احکامی که نمیتوانید اثبات کنید خواهید داد ... علما همواره باید بدانند که اصول علمی که بر اساس آن فکر میکنند چه محدودیتهایی دارد ... در فلسفه باید بدانند که اصالت خود منطق از کجا میآید و منطق تا کجا برد دارد و چه مسائلی را میتوان و چه مسائلی را نمیتوان با منطق بررسی کرد؟ ... اصلاً منطق چیست و از کجا بدانیم حرف منطق تا کجا حجت است؟ ... کسی که یاد بگیرد در علوم طبیعی همیشه باید پرسید چرا و بعد مقابل حرف قلبش هم همین کار را بکند، او دارد تیر در تاریکی میاندازد و شیوهی علمیاش را دارد به جایی برونیابی میکند که چیزی در مورد آن نمیداند، و این جهل است ... گاهی با مقداری خطا که قابل صرفنظر کردن باشد کجدار و مریض به جواب میرسد، و گاهی هم آخرتش را سر این کار از دست میدهد ... خودش را هدایتیافته میشمرد و خدا شهادت میدهد که گمراه است ... حالا هی بگوید من ژرفاندیش هستم، من متفکر هستم، مغز من از بقیه بیشتر کار میکرد، من عمیقتر از دیگران بودم، من خیلی خوب بودم، من تاج سر مردم بودم ... خودش را گول میزده است و در توهم بوده است ...
راه فطرت و قلب و عقل به کل راه دیگری است ... از نوجوان تا پیر کهنسال، از دانشمند تا بیسوادی که الف را از باء نشناسد، از دنیادیده تا روستایی کشاورزی که نهایتاً تا ده فرسخی روستایش رفته باشد، همه با این راه میتوانند به خدا برسند، و تنها استثناء یکی بچهی نابالغ است و یکی هم مجانین، آنها هم که تکلیف ندارند و مستضعف محسوب میشوند ...
سلام
جناب باء
من این راه فطرت و دقیقا نمی تونم بشناسم اگر میشه بیشتر توضیح دهید ؟
(من کل متن شما رو خوندم و اون قسمتی که برام مهمتر بود فعلا می خوام بپرسم شاید به نتیجه ای رسیدم )
سلام
جناب باء
من این راه فطرت و دقیقا نمی تونم بشناسم اگر میشه بیشتر توضیح دهید ؟
(من کل متن شما رو خوندم و اون قسمتی که برام مهمتر بود فعلا می خوام بپرسم شاید به نتیجه ای رسیدم )
سلام،
از نگاه چه کسی جواب میخواهید؟
کسی که اصلاً نمیداند اسلام حق باشد، یا اصلاً نمیداند اسلام چه باشد؟
کسی که مسلمان است و در حقانیت دینش شک کرده است؟
یا به عنوان یک مسلمان میخواهید صرفاً بحث دروندینی بکنیم؟
برای گروه اول ... به او بگویید که فقط تسلیم حقیقت باشد ... که آزاده باشد ... که منصف باشد ... به حرف قلبش گوش کند ... خودش را زیر نظر بگیرد که نکند مدام دنبال توجیه چیزی باشد که دوست دارد درست باشد، ولو اینکه بداند که درست نیست ... و اینکه مراقب باشد که اگر حقیقت را شناخت تسلیم آن شود ...
برای گروه دوم ... نیازی نیست بحث فطرت را مطرح کنید، موانع ایمانش را با مباحث بیشتر کلامی و مقداری هم فلسفی و علمی و امثال آن برطرف کنید خودش به ایمانش برمیگردد ... یکی از بهترین راههای برخورد با شبهات علمی و فلسفی البته همین توضیح نواقص این ابزارها برای اثبات یا رد قطعی یک مطلب است و اینکه دست آخر هیچ ضرورتی قطعی منطقی نداریم که حتماً باید تسلیم شبهات بشویم، این خودش باعث میشود که طرف دیگر خیلی مته به خشخاش نگذارد و همینکه مسأله برایش از حالت استبعاد خارج شد و صرفاً قابل حل به نظر رسید دیگر خیلی روی پیدا کردن جواب هم اصرار نداشته باشد و حتیٰ به جوابهای حداقلی و ضعیف هم بسنده کند، اگر اصلاً دیگر به دنبال جواب باشد ... چیزی که ایجاد شک میکند معمولاً یک مطلب عجیب است که باعث استبعاد بشود و طرف بگوید مگر میشود و بخاطر این چیزی که به نظر حتماً درست یا حتماً غلط میرسد در ایمانش شک کند، کافی است قید حتماً در آن به چالش کشیده شود، این خودش بخش بزرگی از جواب دادن به شبهه است ... توضیح بحث فطرت به عنوان یک بحث دروندینی بعد از آن میتواند راهگشا باشد، وقتی طرف از شما میپرسد که اگر این راهها ما را به نفع هیچ جهانبینی و دینی به قطعیت نمیرسانند پس خود اسلام را چطور بفهمیم که حق است؟ ... توضیح بیشتر این بحث دروندینی در پاراگراف بعدی ...
برای گروه سوم ... احادیث و آیاتی که دین را فطری معرفی میکنند و بعد فطرت را توضیح میدهند که چیست را برایش بیاورید ... به طور خلاصه اینکه در روایات آمده که انسان راهی برای شناخت خدا ندارد و وظیفهای هم در این زمینه ندارد، این مهم بر عهدهی خود خداست که خود را به انسان بشناساند و وظیفهی انسان صرفاً این است که وقتی او را شناخت او را تصدیق نموده و بپذیرد ... بحث فطرت آن وقت میشود مکانیزم این شناخت، اینکه خداوند در عالم ذر خودش را معرفی کرد و همه او را بدون شک و شبهه شناختند و احدی نماند مگر اینکه تصدیق کرد، چه به اکراه و چه از روی رغبت ... بعد این موضع عالم ذر را همه فراموش میکنند ولی مفاد آن را بالأخره زمانی قبل از مرگ به یاد میآورند ... کافی است اتفاقی بیفتد که برای انسان تداعی کند و به مطلب به یادش بیاید ... سختیهای شدید و ناگهانی که خیلیها در دل آن به یاد خدا میافتند از جملهی آن شرایط تداعی کننده است، مثل کسانی که در کشتی وسط دریا هستند و طوفان از هر طرف میآید و ایشان امیدشان از همه چیز و همه کس قطع میشود، بعد در اوج ناامیدی یک آرامشی به قلبشان میافتد، نوری را مییابند و خود را در محضر خدا میبینند و او را خالصانه میخوانند ... برای هر کسی این تجربه ممکن است متفاوت باشد ...
اصلا قبول کردیم برای چین کفایت میکرد! حضرت چرا تفقدی به قاره آمریکا نفرمودند؟ بله؟ اصلا ارسال رسل پیشکش! لایق مبلغ و نماینده از سوی رسول هم نبودند؟ خود حضرت رسول دو سه نماینده سوار کشتی مینمودند و به قاره آمریکا اعزام میفرمودند که بی شک کشف قاره آمریکا را به شکل معجزه واری! در پی میداشت و ضمنا اهالی قاره آمریکا از نعمت رسول اسلام هم بهره مند میشدند! با یک تیر دو نشان میزدند! چه اشکالی داشت؟ چه ایرادی به حکمت خداوندی واردمیشد؟ کدام یک از سنت های الهی معطل میماند؟با سلام خدمت شما دوست گرامی همان ابتدای تاپیک عرض کردیم که قرار است این رسیدن حجج به مردم از راه های عادی و مفاهمه های عرفی واقع شود نه به صورت اعجاز و خارق عادت. پس مهمترین شرط این ایصال حجت نبود مانع بر سر راه این ارسال و ایصال است. اگر پیامبر برای یک قومی پیام را ارسال کردند و سفیر فرستاند اما حاکمان مستبد و ظالم آن قوم مانع از رسیدن پیام حجت الهی به مردم می شدند و پیامبر هم توان رفع نظامی این مانع را نداشتند به این گونه نبود که به صورت ماورایی این پیام و حجت به آن مردم برسد بلکه اگر همچین مانعی بود پیام حجت الهی به مردم نمی رسید و آن مردم اگر در این بی خبری می مردند مستضعف به حساب می آمدند. این موانع گاهی مانند حاکمان ظالم است و گاهی مانند عدم دسترسی معمولی پیامبران به برخی از مناطق مانند قطب شمال و جنوب و برخی از قاره ها . و این عدم ارسال رسل از سوی آن پیامبران اولوالعزم نقضی بر عمومیت و شمولیت پیام آن حضرات در عالم نبوده است. بنا بر آیه قرآن خدا هر قومی را که آفریده در هر کجای زمین حتما پیامبرانی برای آنها ارسال کرده و افرادی را ز بین خودذ آنها به عنوان حجت الهی پیام خدا را به آنها رسانیده اند: « و رسلاً لم نقصصهم علیك؛ پیامبرانی كه داستان آن ها را برایت بازگو ننمودیم ». اتفاقا برخی از روایات به نوعی موید همین مطلب است، چنان كه در برخی روایات از علی علیه السلام نقل شده كه خداوند پیامبری را مبعوث كرد كه سیاه پوست بوده و داستان آن به ما نرسیده است. اتفاقا برخی از شواهد و قرائن تاریخی و اجتماعی بیانگر آن است كه در سایر مناطق جهان نیز در گذشته های دور انبیایی مبعوث شده اند ،مثلا برخی از اقوام سرخپوست و ساكنان منطقه آمریكای جنوبی،سنت های دینی و اذكار و اورادی نظیر عبادات سایر ادیان دارند كه به احتمال قوی ناشی از تعالیم انبیایی است كه در گذشته در آن مناطق زیسته اند، ولی نامی از آن ها به دست ما نرسیده است. در واقع احتمال بسیار جدی وجود دارد كه بسیاری از آیین های فعلی آسیای دور مانند بودا و تمدن های آمریكای جنوبی مانند تمدن مایا و اینكا و... به نوعی متاثر از تعالیم انبیای آن ها بوده كه برای ما ناشناخته است. نمی توان گفت اثری از تعالیم این انبیا باقی نمانده است؛ اما در هر حال گذشت زمان باعث تغییر و تحریف بسیار در این آیین ها شده، حقیقت این تعالیم امروزه چندان با تعالیم اسلامی منطبق نیست. به تصریح قرآن ظهور پیامبران اختصاص به منطقه خاصى ندارد .طبق آموزه های اسلامی همه امت ها از خود پیامبر داشته اند: « و ان من امّة الا خلا فیها نذیر، در هر امتی نذیر و هشدار دهنده ای وجود دارد». نیز:« لقد بعثنا فی کلّ أمة رسولاً أنِ اعبدوا الله و اجتنبوا الطاغوت؛ در هر امتی پیامبری فرستادیم (تا به مردم بگویند) که خدا را بپرستید و از بت دوری کنید ».