جمع بندی لحظات خوشی که گذشت و افسوسی که بر جا ماند

تب‌های اولیه

9 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
لحظات خوشی که گذشت و افسوسی که بر جا ماند

با نام و یاد دوست

سلام

یکی از کاربران سایت سوالی داشتند که مایل نبودند با آیدی خودشون مطرح شود

لذا با توجه به اهمیت موضوع، سوال ایشان با حفظ امانت جهت پاسخگویی توسط کارشناس محترم سایت در این تاپیک درج می شود:

نقل قول:

سلام
حال و روز خوشی ندارم
شاید نوشتن این مطلب در اینجا هیچ فائده ای نداشته باشه چون من سوال ندارم
اما حداقلش از سنگینی این باری که بر دوش می کشم کم می کنه
دو سه سال قبل در محل تحصیل، ارتباطات من با یکی از هم کلاسی ها بیش از حد معمول بود و نتیجه اش این شد که به هم عادت کردیم
اینی که میگم عادت کردم احساس من بود وگرنه طرف مقابلم بدجوری جدی گرفته بود

خلاصه ارتباطات ما به فضای مجازی و پیامک و تماس تلفنی کشیده شد
دوران خوبی بود ، قرار گذاشتن و صحبت کردن و درد دل کردن و پیاده روی های دو نفره!
کم کم باهم خودمونی شده بودیم و یه جورهایی احساس صمیمیت می کردیم
این شد که با هم درد دل می کردیم از مشکلات همدیگه می گفتیم و می شنیدیم

و این روند ادامه داشت به مدت 2 سال
دو سالی که هر روزش خاطره بود برای هر دوی ما
ولی احساس می کردم طرف مقابلم نسبت به من یک جور حس همسرانه دارد
گویی مرا همسر خود می پندارد و دقیقا واکنش هایی متناسب با این سطح داره
در حالی که ما اصلا در مورد ازدواج باهم صحبت نکرده بودیم
و اصلا هدف مون ازدواج نبود و منم هیچ موقع از ازدواج وده و عیدی نداده بودم

بعد از دو سال (که در این مدت هیچگاه پا را فراتر از دایره شرع نگذاشتیم و رابطه ما فقط در حد ارتباط عاطفی و کلامی بود
حتی یکبار هم دست همدیگه رو لمس نکردیم) یه روز گفت داره براش خواستگار میاد
اون لحظه که این جمله رو گفت من خیلی دقت نکردم به چهره اش ولی بغض صداشو حس کردم
و بعد از چند دقیقه خداحافظی کرد و رفت

و این آخرین صحبت ما بود
و آخرین دیدار ما ...

و او رفت و من ماندم تنهای تنها ...

هرگز فکر نمی کردم اینقدر دلبسته و وابسته او شده باشم ولی شده بودم
وکاری از دستم بر نمی آمد

صبر کردم
چند ماه به سختی گذشت
سعی کردم خودمو سرگرم کنم و از فکرش بیام بیرون
و بعد از کلی سختی و تنهایی و افسردگی موفق شدم

یه روز مادرم گفت بیا کارت دارم
و خلاصه سر صحبت رو باز کرد که الان که کار دارم و وضعیت مالی نسبتا خوبی هم دارم بهتره سر و سامون بگیرم
و داغ دلمو تازه کرد ..
قرا شد خودشون یکی دو مورد معرفی کنند و با مشورت من و پدرم بریم خواستگاری

اولین موردی که معرفی کردند مادر و پدرم گفتند خانواده خیلی خوبی دارند
دخترشون هم خوبه و تحصیلات داره و خیلی مورد قبول شون بود و مورد مناسب هستش

قرار شد در تاریخ معینی برای خواستگاری رسمی بریم و رفتیم
داشتیم سلام و احوال پرسی می کردیم و دو تا خانواده همدیگه رو معرفی می کردند
که یکهو خواهر دختر خانم به همراه همسرشون وارد شدند و سلام کردند
و اینجا بود آنچه که نباید می شد...
خدایا چه می دیدم!

به خواستگاری خانمی آمده بودیم که من دو سال با خواهرش دوست بودم و از درد دل هایش می گفتیم و می شنیدم
الان افسوس آن لحظات رو می خورم و داغ دلم تازه می شود
لطفا کمکم کنید

با تشکر

در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید:Gol:

width: 700 align: center

[TD="align: center"]با نام و یاد دوست

[/TD]

[TD="align: center"][/TD]


کارشناس بحث: استاد امیـد

[TD][/TD]

مدیر ارجاع سوالات;1014455 نوشت:
سلام

یکی از کاربران سایت سوالی داشتند که مایل نبودند با آیدی خودشون مطرح شود

سلام
در زندگی ما انسان ها اولین هایی هستند که همیشه در خاطرمان می مانند؛ اولین روز مدرسه، اولین روز دانشگاه و اولین دوستی با جنس مخالف. این اولین ها با توجه به اتفاقاتی که به همراه دارند، ممکن است در آینده، احساس شور و شادی در ما ایجاد کنند و ممکن است حسّی تلخ در خاطرمان برجای گذارند. در روانشناسی، پدیده ای با نام فراموشی وجود ندارد. یک فرد تنها در صورتی ممکن است موضوعی را فراموش کند که در اثر بیماری های دستگاه عصبی مرکزی، سلول های مغز از بین بروند. پس هرگز نمی توان فردی را فراموش کرد.

بررسی ها نشان داده انسان ها عاشقِ فردی می شوند که با بیشترین ملاک های موجود در ضمیرناهشیارشان مطابقت داشته باشد. البته این مطابقت صددرصد نیست. معمولا اگر فردی با دو سوم از معیارهای یک نفر مطابقت داشته باشد، مورد مناسبی برای عاشق شدن است. این مسأله نشان می دهد که در دنیا افراد زیادی وجود دارند که می توانند با ملاک های موجود در ناهشیار هر فرد مطابقت داشته باشند و به عبارت روشن تر، شخص منحصر به فرد و نیمه گمشده، موضوعی خیالی و غیرواقعی است.

خود شما در دو سالی که با این خانم ارتباط کلامی داشتید، احساس عشق به او پیدا نکردید. اگر واقعا عاشق او شده بودید، مسلّما از او خواستگاری می کردید و خود را به آب و آتش می زدید تا به او دست یابید. اما چه شده که پس از رفتنش، این احساس دلبستگی را پیداکردید؟ آیا تغییری در اوضاع و احوال دنیا ایجاد شده که این تغییر در شما به وجود آمده است؟ خیر. پس چه چیزی اتفاق افتاده که شما اکنون افسوس لحظاتی را می خورید که با آن خانم حرف می زدید و درددل می کردید؟ در پاسخ به این سؤال باید بگویم: با گذشت زمان، احساسات افراد در مورد یک رویداد یا فرد تغییر می کند و عوض می شود. شما در آن روزها احساس دلبستگیِ زیادی به این خانم در خود حسّ نمی کردید؛ اما پس از رفتن آن خانم، احساسات تان تغییر کرد. روانشناسانِ شناختی می گویند: وقتی افکار انسان در مورد یک موضوع تغییر کند، احساسِ فرد در مورد آن موضوع نیز تغییر می کند. بنابراین آن چه باعثِ تغییر احساسِ شما نسبت به این خانم شده، «تغییر افکارِ خود شما» است. باید جستجو کرد و دید چه تغییری در افکار شما بعد از رفتنِ این خانم ایجاد شده که باعث تغییر در احساستان شده است؟ اگر با پروفایل خودتان این سؤال را مطرح می کردید، می توانستم با چند سؤال به این تغییر در افکارتان دست یابم. ممکن است در دورانِ ارتباط با این خانم با خودتان فکر می کردید که «من هنوز از نظر شغلی و کاری آینده مشخصی ندارم. پس نمی توانم به ازدواج فکر کنم». شاید مشکل خدمت سربازی را نیز در پیش روی خود می دیدید و این نیز مانعی برای اقدام برای خواستگاری و ازدواج تان بوده است. به هر حال، آن روزها با خود تصمیم گرفتید برای ساختنِ آینده خود، اقدام به خواستگاری نکنید و ازدواج را به تعویق بیاندازید. با خود فکر کنید اگر قبل از اتمام تحصیلتان و یافتنِ شغلی مناسب، تصمیم به ازواج می گرفتید، ممکن بود اکنون از این تصمیم پشیمان می شدید و امروز این سؤال را مطرح می کردید که «آیا من اشتباه کردم که پیش از اتمام تحصیل و یافتن شغلی مناسب اقدام به ازدواج نمودم؟».

برای اینکه بتوانید به زندگی عادّی برگردید، توصیه های زیر را انجام دهید:

- باورهای تان در مورد عشق و رابطه عاطفی را تغییر دهید:
درست است که گفتم:«هرگز نمی توان فردی را فراموش کرد»، اما می توانید آن دوران را در ذهن خود به درستی تحلیل و بررسی کنید و به نگرش، فکر و احساسی درست در موردش دست یابید و خاطره آن روزها را در کنار سایر خاطراتِ موجود در ذهن تان نگه دارید. اولین گام برای دستیابی به فکر درست در مورد این خاطره، «پذیرش مسأله و امید به ایجاد یک رابطه جدیدِ عاشقانه با خانمی دیگر بر اساسِ ملاک های درست در آینده تان» می باشد. اگر دست از ایده آل گرایی در مورد این خانم بردارید و به این نگرش برسید که آن خانم، تنها زنی نبود که می توانست شما را خوشبخت کند، می توانید با دیدی باز به آینده بنگرید. نمی خواهم این خانم را در نظرتان سیاه جلوه دهم؛ بلکه می خواهم دیدی درست در مورد او بیابید.

- واقعیت را بپذیرید و از امید به بازگشت دست بردارید:
امید به بازگشت را از ذهن تان پاک کنید. تا زمانی که ذرّه ای امید به برگشت این خانم و دورانِ موهوم ارتباط عاطفی را در سر داشته باشید، نمی توانید این مسأله را بپذیرید.
- رؤیاپردازی در مورد این خانم را ترک کنید:
رویاپردازی در مورد این خانم، باعث می شود به ذهن تان این علامت را ارسال کنید که هنوز امید به بازگشت به رابطه وجود دارد. این کار بازگشت شما به زندگی و ترمیم این داغ _ به قول خودتان_ را به تأخیر می اندازد.

- از کارهای تخریبی دست بردارید:
عده بسیار زیادی پس از جدایی، به ترانه های غمگینی گوش می دهند که معشوق خیالی را به یادشان می آورد. عده ای عبارت ها و متن های شکست عشقی را می خوانند و متن های ادبی در مورد شکست عشقی می نویسند. برخی نیز فیلم های رمانتیک و عاشقانه نگاه می کنند. همه این کارها حال فرد را بدتر از قبل می کند. اگر می خواهید حالتان زودتر خوب شود، احساسات و افکاری که در ذهن در مورد این خانم و دوران ارتباط با او دارید را بنویسید. بر اساس نظر نایدرهوفر(1) و پنبیکر(2) نوشتنِ تجربه های مملوّ از احساس به افراد کمک می کند افکار و احساسات تلخ را متوقف کنند و به این افکار و احساسات، چارچوب و شکلی معنادار بدهند و به تدریج به زندگیِ روزمرّه و ارتباطات اجتماعی شان برگردند. توجه داشته باشید که حتما باید به زبان ساده و غیرادبی احساسات تان را بنویسید. زیرا همان گونه که اشاره کردم، نوشتن به زبان ادبی حالتان را بدتر می کند.

- یادگاری های آن دوران را دور بریزید:
اگر هنوز از دوران ارتباط، چیزی دارید که شما با دیدنش به یاد آن دوران می افتید، آن را دور بریزید. یادگارسازی هم نکنید. می پرسید:«منظورتان از یادگارسازی چیست؟». منظورم این است که چیز جدیدی که با دیدنش شما به یاد این خانم می افتید، در زندگیِ خود ایجاد نکنید. این مسأله را گفتم تا این را بگویم که: اقدام به ازدواج با خواهر کوچک این خانم، حال شما را نه تنها بهتر نمی سازد؛ بلکه باعث می شود شما اقدام به کاری کنید که هر روز و هر لحظه خاطرات آن دوران خیالی را در ذهن تان زنده کنید و خود را در یک زندان ذهنی شکنجه نمایید. ضمن اینکه خواهر این خانم، پس از مدتی متوجه رابطه احساسیِ شما با خواهرش خواهد شد و زندگی تان بیش از گذشته تلخ می شود و به احتمال بسیار زیاد به جدایی ختم می گردد.

پی نوشت:
1:
Neiderhoffer
2: Pennebaker

سلام.

من با موردی از تغییر احساسات در گذر زمان برخورد کردم، خیلی شدیدتر.

دختری که به خاطر پاسخ منفی دوست پسرش به ازدواج خودکشی ناموفق میکنه در حالی که پسره ککش هم نمیگزه.
اما بعد از بهبود حال دختره و ازدواجش با یکی از دوست های پسره، پسره به مرز جنون کشیده میشه!

آیا میشه اینطوری گفت که انسان تا زمانی که یه چیزی رو در اختیارش داره، خیلی بهش توجه نمیکنه، اما به محض اینکه متوجه میشه دستش برای همیشه کوتاه شده، دچار احساسات شدید میشه؟

در رابطه با مسئله ی این کاربر عزیز، به نظر شما در صورت ازدواج ایشون با خواهر کوچک تر، چقدر امکان مدیریت احساسات گذشته وجود داره؟ یعنی اینکه چیزی به عنوان فراموشی وجود نداره درست، اما چقدر امکانش هست که اثرات منفی خاطرات گذاشته رو از بین برد، حتی در صورت حضور شخص مذکور در نقش جدید خواهر زن؟

momi14;1014619 نوشت:
انسان تا زمانی که یه چیزی رو در اختیارش داره، خیلی بهش توجه نمیکنه، اما به محض اینکه متوجه میشه دستش برای همیشه کوتاه شده، دچار احساسات شدید میشه؟

سلام
مطلبی که گفتید، درست است. این مسأله از تغییر در افکارِ فرد نشأت می گیرد.

در متن گفتم:

امید;1014603 نوشت:
وقتی افکار انسان در مورد یک موضوع تغییر کند، احساسِ فرد در مورد آن موضوع نیز تغییر می کند.

وقتی فرد دچار فقدانِ چیزی می شود، اگر با خود فکر کند که دستم برای همیشه از آن چیزِ مطلوب کوتاه شده، در این صورت دچار یأس و ناامیدی می شود. اما اگر همین فرد با خود فکر کند که درست است آن چیز مطلوب برای همیشه رفته است، اما این طور نیست که من هرگز به چنین چیزی دست پیدا نمی کنم، در این صورت دچار ناامیدی نمی شود و به قول شما احساسات شدید را تجربه نمی کند.

momi14;1014619 نوشت:
دختری که به خاطر پاسخ منفی دوست پسرش به ازدواج خودکشی ناموفق میکنه در حالی که پسره ککش هم نمیگزه.
اما بعد از بهبود حال دختره و ازدواجش با یکی از دوست های پسره، پسره به مرز جنون کشیده میشه!

ازدواج با یکی از دوست های دوست پسر سابق، یعنی «ازدواج به خاطر لجبازی و انتقام». در این شرایط، به احتمال زیاد ویژگی های اخلاقی و رفتاریِ طرف مقابل، برای دخترخانم اصلا اهمیتی نداشته است و تنها به این خاطر تن به این ازدواج داده که از دوست پسر سابقش انتقام بگیرد. در چنین ازدواج هایی طرف دوم به وسیله ای برای برطرف کردن نیازها تبدیل می شود. اما ازدواج یک قرارداد و پیمان سرشار از مسؤولیت است که باید بر اساس علاقه و منطق شکل بگیرد تا زن و شوهر بتوانند نیازهای یکدیگر را برآورده سازند. در این صورت است که زن و شوهر می توانند فراز و نشیب های زندگیِ مشترک را در سایه روابطی صمیمانه تحمل کنند و از بودن در کنار یکدیگر احساس رضایت نمایند.

momi14;1014619 نوشت:
به نظر شما در صورت ازدواج ایشون با خواهر کوچک تر، چقدر امکان مدیریت احساسات گذشته وجود داره؟

با توجه به اینکه پرسشگر نتوانسته خاطرات روزهای آشنایی با این خانم را به صورتی مناسب تجزیه و تحلیل کند و به احساس درستی دست یابد، اگر با خواهر این خانم ازدواج کند، عذابی سخت و جانکاه را برای هر روز و هر ساعت خود تدارک دیده است و خود را در چاهی می اندازد که جز با جدایی از خواهر خانم نمی تواند از آن خلاص شود.

بنام خداوند مهربان

با سلام و عرض احترام

در کنار فرمایشات کارشناس محترم، بنظر بنده هم بهتره که از خواستگاری مورد جدید که از قضا خواهر فردی هست که قبلا با او در ارتباط بوده اید، انصراف بدهید.

در ما انسانها (بسیاری از ما انسانها بخصوص جوانان) هیجان غالب هست و مانع تفکر منطقی میشه.
احتمال زیادی برای تداعی خاطرات و خدای ناکرده مسائلی ناخواسته وجود داره...
بهتره باز هم برای کنار اومدن با شرایط جدید سعی کنید خودتون رو مشغول کنید تا با شرایط کنار بیایید.
خب وضعیت الان حالت طبیعی از یک رابطه غیر طبیعی هست، باید دوره اش بگذرد، حالت فعلی شما مثل از دست دادن عزیزیست! و فقط گذشت زمان و سعی در فکر نکردن و خودمشغولی، می تواند به شما کمک کند.

این بهترین حالت عذاب برای کسی هست که احساسات یک دختر رو به بازی میگیره.

پرسش:

دو سال قبل در محل تحصیل با خانم جوانی آشنا شدم و با هم دوست شدیم. ابتدا در فضای مجازی و با پیامک و تلفن در تماس بودیم و بعد به پیاده روی های دو نفره می رفتیم. پس از مدتی احساس می کردم که آن خانم نسبت به من نوعی احساس همسرانه دارد؛ اما ما اصلا در مورد ازدواج صحبت نکرده بودیم و من هیچ وعده ای برای ازدواج به او نداده بودم. پس از دو سال، یک روز گفت:" برایم خواستگار آمده". بغض را در صدایش حسّ کردم. بعد از چند دقیقه رفت و من تنها ماندم. هرگز فکر نمی کردم این قدر به او وابسته شده باشم. چند ماه به سختی گذشت. یک روز مادرم در مورد ازدواج با من صحبت کرد و قرار شد برای خواستگاری از یک دخترخانمِ تحصیل کرده برویم. وقتی وارد خانه دخترخانم شدیم، چند دقیقه بعد، خواهر آن دختر به همراه شوهرش وارد شدند. با دیدن خواهر دخترخانم، خیلی تعجب کردم. چون به خواستگاریِ دختری رفته بودم که دو سال با خواهرش دوست بودم. اکنون افسوس آن لحظات را می خورم و داغ دلم تازه شده است. لطفا کمکم کنید.

پاسخ:

در زندگی ما انسان ها اولین هایی هستند که همیشه در خاطرمان می مانند؛ اولین روز مدرسه، اولین روز دانشگاه و اولین دوستی با جنس مخالف. این اولین ها با توجه به اتفاقاتی که به همراه دارند، ممکن است در آینده، احساس شور و شادی در ما ایجاد کنند و ممکن است حسّی تلخ در خاطرمان برجای گذارند. در روانشناسی، پدیده ای با نام فراموشی وجود ندارد. یک فرد تنها در صورتی ممکن است موضوعی را فراموش کند که در اثر بیماری های دستگاه عصبی مرکزی، سلول های مغز از بین بروند. پس هرگز نمی توان فردی را فراموش کرد.

بررسی ها نشان داده انسان ها عاشقِ فردی می شوند که با بیشترین ملاک های موجود در ضمیرناهشیارشان مطابقت داشته باشد. البته این مطابقت صددرصد نیست. معمولا اگر فردی با دو سوم از معیارهای یک نفر مطابقت داشته باشد، مورد مناسبی برای عاشق شدن است. این مسأله نشان می دهد که در دنیا افراد زیادی وجود دارند که می توانند با ملاک های موجود در ناهشیار هر فرد مطابقت داشته باشند و به عبارت روشن تر، شخص منحصر به فرد و نیمه گمشده، موضوعی خیالی و غیرواقعی است.

خود شما در دو سالی که با این خانم ارتباط کلامی داشتید، احساس عشق به او پیدا نکردید. اگر واقعا عاشق او شده بودید، مسلّما از او خواستگاری می کردید و خود را به آب و آتش می زدید تا به او دست یابید. اما چه شده که پس از رفتنش، این احساس دلبستگی را پیداکردید؟ آیا تغییری در اوضاع و احوال دنیا ایجاد شده که این تغییر در شما به وجود آمده است؟ خیر. پس چه چیزی اتفاق افتاده که شما اکنون افسوس لحظاتی را می خورید که با آن خانم حرف می زدید و درددل می کردید؟ در پاسخ به این سؤال باید بگویم: با گذشت زمان، احساسات افراد در مورد یک رویداد یا فرد تغییر می کند و عوض می شود. شما در آن روزها احساس دلبستگیِ زیادی به این خانم در خود حسّ نمی کردید؛ اما پس از رفتن آن خانم، احساسات تان تغییر کرد. روانشناسانِ شناختی می گویند: وقتی افکار انسان در مورد یک موضوع تغییر کند، احساسِ فرد در مورد آن موضوع نیز تغییر می کند. بنابراین آن چه باعثِ تغییر احساسِ شما نسبت به این خانم شده، «تغییر افکارِ خود شما» است. باید جستجو کرد و دید چه تغییری در افکار شما بعد از رفتنِ این خانم ایجاد شده که باعث تغییر در احساستان شده است؟ اگر در مشاوره حضوری سؤال و مشکل تان را مطرح می کردید، می توانستم با چند سؤال به این تغییر در افکارتان دست یابم. ممکن است در دورانِ ارتباط با این خانم با خودتان فکر می کردید که «من هنوز از نظر شغلی و کاری آینده مشخصی ندارم. پس نمی توانم به ازدواج فکر کنم». شاید مشکل خدمت سربازی را نیز در پیش روی خود می دیدید و این نیز مانعی برای اقدام برای خواستگاری و ازدواج تان بوده است. به هر حال، آن روزها با خود تصمیم گرفتید برای ساختنِ آینده خود، اقدام به خواستگاری نکنید و ازدواج را به تعویق بیاندازید. با خود فکر کنید اگر قبل از اتمام تحصیلتان و یافتنِ شغلی مناسب، تصمیم به ازواج می گرفتید، ممکن بود اکنون از این تصمیم پشیمان می شدید و امروز این سؤال را مطرح می کردید که «آیا من اشتباه کردم که پیش از اتمام تحصیل و یافتن شغلی مناسب اقدام به ازدواج نمودم؟».

برای اینکه بتوانید به زندگی عادّی برگردید، توصیه های زیر را انجام دهید:

- باورهای تان در مورد عشق و رابطه عاطفی را تغییر دهید:
درست است که گفتم:«پدیده ای با نام فراموشی وجود ندارد»، اما می توانید آن دوران را در ذهن خود به درستی تحلیل و بررسی کنید و به نگرش، فکر و احساسی درست در موردش دست یابید و خاطره آن روزها را در کنار سایر خاطراتِ موجود در ذهن تان نگه دارید. اولین گام برای دستیابی به فکر درست در مورد این خاطره، «پذیرش مسأله و امید به ایجاد یک رابطه جدیدِ عاشقانه با خانمی دیگر بر اساسِ ملاک های درست در آینده تان» می باشد. اگر دست از ایده آل گرایی در مورد این خانم بردارید و به این نگرش برسید که آن خانم، تنها زنی نبود که می توانست شما را خوشبخت کند، می توانید با دیدی باز به آینده بنگرید. نمی خواهم این خانم را در نظرتان سیاه جلوه دهم؛ بلکه می خواهم دیدی درست در مورد او بیابید.

- واقعیت را بپذیرید و از امید به بازگشت دست بردارید:
امید به بازگشت را از ذهن تان پاک کنید. تا زمانی که ذرّه ای امید به برگشت این خانم و دورانِ موهوم ارتباط عاطفی را در سر داشته باشید، نمی توانید این مسأله را بپذیرید.
- رؤیاپردازی در مورد این خانم را ترک کنید:
رویاپردازی در مورد این خانم، باعث می شود به ذهن تان این علامت را ارسال کنید که هنوز امید به بازگشت به رابطه وجود دارد. این کار بازگشت شما به زندگی و ترمیم این داغ _ به قول خودتان_ را به تأخیر می اندازد.

- از کارهای تخریبی دست بردارید:
عده بسیار زیادی پس از جدایی، به ترانه های غمگینی گوش می دهند که معشوق خیالی را به یادشان می آورد. عده ای عبارت ها و متن های شکست عشقی را می خوانند و متن های ادبی در مورد شکست عشقی می نویسند. برخی نیز فیلم ها رمانتیک و عاشقانه نگاه می کنند. همه این کارها حال فرد را بدتر از قبل می کند. اگر می خواهید حالتان زودتر خوب شود، احساسات و افکاری که در ذهن در مورد این خانم و دوران ارتباط با او دارید را بنویسید. بر اساس نظر نایدرهوفر(1) و پنبیکر(2) نوشتنِ تجربه های مملوّ از احساس به افراد کمک می کند افکار و احساسات تلخ را متوقف کنند و به این افکار و احساسات، چارچوب و شکلی معنادار بدهند و به تدریج به زندگیِ روزمرّه و ارتباطات اجتماعی شان برگردند. توجه داشته باشید که حتما باید به زبان ساده و غیرادبی احساسات تان را بنویسید. زیرا همان گونه که اشاره کردم، نوشتن به زبان ادبی حالتان را بدتر می کند.

- یادگاری های آن دوران را دور بریزید:
اگر هنوز از دوران ارتباط، چیزی دارید که شما را با دیدنش به یاد آن دوران می افتید، آن را دور بریزید. یادگارسازی هم نکنید. می پرسید:«منظورتان از یادگارسازی چیست؟». منظورم این است که چیز جدیدی که با دیدنش شما به یاد این خانم می افتید، در زندگیِ خود ایجاد نکنید. این مسأله را گفتم تا این را بگویم که: اقدام به ازدواج با خواهر کوچک این خانم، حال شما را نه تنها بهتر نمی سازد؛ بلکه باعث می شود شما اقدام به کاری کنید که هر روز و هر لحظه خاطرات آن دوران خیالی را در ذهن تان زنده کنید و خود را در یک زندان ذهنی شکنجه نمایید. ضمن اینکه خواهر این خانم، پس از مدتی متوجه رابطه احساسیِ شما با خواهرش خواهد شد و زندگی تان بیش از گذشته تلخ می شود و به احتمال بسیار زیاد به جدایی ختم می گردد.

پی نوشت:
1:
Neiderhoffer
2: Pennebaker

موضوع قفل شده است