این تایپیک 96 می باشد به نظر من گفته موبد یار مهران صحیح است مثل ولایت در همه ادیان و مذاهب هست همانطور که عبادت و قربانی و.. در همه ادیان وجود دارد حالا زرتشتیان اسمش را یک چیزی گذاشتند و سنی ها اسم این گذاشتن خلیفه، سلطان یا هر چی و ماشیعیان اسمش را گذاشتیم ولی فقیه. ظاهرا هر دو یک چیز است اما باطنا خیلی متفاوتند از لحاظ ماهوی ولایت فقیه و شرایط حصول آن و صفات ولی با اهل تسنن از زمین تا آسمان متفاوت است همانطور که جناب صدیق به زیبایی بیان کرده اند نمونه های عالی ما شیعیان مولایمان علی است تا بگیر علامه حلی و ... امام خمینی و امام خامنه ای که همه مصادیق انسانهای شایسته و پاک روزگارند که وصف عدالت و تقوی زیبنده آنهاست. اما اهل تسنن نگاه کنید از جناب عمر گرفته تا ..معاویه و تا یزید و...آل سعودی و...که اینها را سنی ها طبق تعریف خودشان ولی و خلیفه می دانند. این است واقعیت امر.
آیت الله منتظری اعتقاد به ولایت فقیه را از مصادیق شرک می داند ( ایشان کسی هستند که خودشان کتاب در تایید ولایت فقیه نوشته اند و بعدها از مخالفانش شدند)
[/quote]
یه خواهش کوچک لطفا سند این حرفتان را بگویید؟
واقعا جای تاسف دارد که شما کمترین اطلاعی از نظرات فقهی اقای منتظری ندارید. ایشان تا اخر عمرشان به اصل ولایت فقیه پایبند بودند ولی به زعم خودشان در مصادیق مشکل داشتند.رجوع کنید به سایت ایشان و خاطراتشان را بخوانید و یا غائله معروف 13 رجب 86 و متن سخنرانی ایشان را
از آیت الله شبیری و وحید خراسانی مایه گرفتید لطف کنید یه سند به اشاره بگویید بنده شخصا از ایت الله وحید شنیدم که ایشان ولایت فقیه را جز اموزه و مسلمات تشیع می دانند و بر اساس ان خودشان را ولی فقیه می دانند
اصل ولایت فقیه از مسلمات شیعه است و هیچ مرجعی را نمی توانید پیدا کنید که با آن مخالف باشد اما در حدد وثغور آن اختلاف است و این را همه می دانند شما عاجزید از اوردن یک نمونه.
بحث جالبی بود نمردیم و شنیدیم که شخصی با وجود تضادهای فراوان درونی ولایت فقیه رانشات گرفته از اموزه اهل تسنن دانست و با سند قرار دادن ویکی دروغهای کلانی را به مراجع نسبت داد.
اشکال این بحث این بود که مقدمات آن از بن مخدوش بود:
1- کبری قضیه اثبات نشده و بدون دلیل
2- مستندات مخدوش و کذایی
3- شیوه بحث دور زدن
نتیجه: برگشتن به خانه اول
لااقل برادر یه نمونه و لو جعلی از بزرگان اهل سنت می اوردید که این نظریه شما را قبول کنن.
ببخشید رک گفتم ناراحت نشید ولی احساس کردم دوست دارید همینطور الکی بچرخانید و بچرخید.
در نقطه مقابل انديشة شيعه، انديشه اهل سنّت هست كه معتقدند پيامبراسلام(ص) هيچ شخص معيني را جانشين بعد از خود براي زعامت امت اسلامي انتخاب نكرده است واصولا نصوص ديني در امر حكومت بعد از رحلت پيامبر(ص) ساكت است و هيچ گونه سخن روشني در اين زمينه و شرايط حاكم اسلامي و چگونگي انتخاب آن بيان نشده و آن را به خود مسلمانان و صحابه واگذار كرده است. در واقع، آنچه كه بعد از رحلت پيامبر(ص) واقع شد محصول اراده و اجتهاد مسلمانان صدر اسلام بوده است.
در اینجا برای اولین بار به ارائه سندی میپردازیم كه نشان میدهد آیتالله شریعتمداری حداقل از سال 1348 به اصل ولایت فقیه (به مقهوم واقعی كلمه یعنی حق تشكیل حكومت توسط فقها با اختیارات خاص حكومتی) معقتد و حتی آن را در درس خارج فقه تدریس میكرد. همچنین او این حكومت را ادامه حكومت پیامبر (ص) و ائمه هدی علیهمالسلام میدانست. گزارش خیلی محرمانه ساواك به تاریخ 19/7/1348 راجع به درس خارج آیتالله شریعتمداری چنین است:
«از روز دوشنبه 14/7/1348 آیتالله شریعتمداری در تدریس درس خارج خود به طلاب علوم دینی در مسجد اعظم از مبحث ولایت شروع كرده است لذا در مباحثه ساعت 8 بامداد امروز سه شنبه سخن را چنین آغازكرده است : آیا در اسلام ولایت توأم با حكومت است یا حكومت موضوعی است سوا؟ و به قول امروزیها آیا سیاست از دیانت جدا است؟ آیا پیغمبر اسلام در ضمن رسالت و دعوت حكومت و سلطنتی هم داشت؟ و به طور كلی آیا در ممالك اسلامی سلطنت با اولیاء دین است یا نه؟ در پاسخ همه این سؤالات بایست گفت بلی، یعنی دین از سیاست جدا نیست و در ممالك اسلامی حكومت حق پیشوایان دین است. منتها روی چه محذوری نتوانستند تاكنون به این موضوع جامه عمل بپوشانند بحثی است جداگانه. روی گفتار قبلی میبینیم قسمت اعظم فقه اسلامی را احكامی از بیل دیات ، قصاص ، بیع،تجارت، ازدواج، طلاق و .... تشكیل میدهند. حالا پیغمبر اسلام توانست در زمان خود رسالت را با حكومت و سلطنت وفق دهد ولی بعد از ایشان جانشینان وی روی حسابهای دیگری نتوانستند بر مسند حكومت تكیه زنند به طوری كه امروزه ما هم نمیتوانیم چنین كاری را انجام دهیم ولی این دلیل بر این نیست كه این حق بر ما مسلم نیست.....بقیه رجوع به سایت مرکز اسناد
اصغر حیدری به نقل از سایت مرکز اسناد
اگر مایل باشید متقابلا بر اساس اسناد و مدارک حرف بزنیم بسم الله والا این بحث به جایی بر نمی خورد.جناب آقای mahdiqs البته ببخشید بنده از نظرات شما استفاده کردم و ادم خوش فکری هستید انشالله موفق باشید .
حضرت امام(ره) در ابتدایی کتاب ولایت فقیه می فرمایند که امر ولایت فقیه از بدیهیات است که تصورش تصدیقش را به همراه دارد. عقلا و جدای از شرع نظام و ایین و دین بدون حکومت و سیستم حکومت داری بدرد نمی خورد و و غدیر و روز بیعت با مولا علی و دستور خدا بیانگر این مطلب است امامت دنباله غدیر و ولایت دنباله امامت است و این از مسلمات شیعه است و..... حال شما بفرمایید که از سنی ها برداشتیم چه عیبی دارد حرفی است که قائلی جز خودتان ندارد اما خلفای سه گانه اهل تسنن با تغییر حکم خدا مسیر تاریخ را عوض کردند و برای همیشه مدیون و شرمنده مسلمانان هستند و...
افتخار میکنم که شیعه ام.
آقا میثم این بازیها دیگر قدیمی شده است. این رطبی که شما دارید الان می خورید ما با هسته اش بازی کردیم. به پیش کشیدن مباحثی که قبلا بحثش شده است و چندین صفحه از آن گذشته است . و جواب انها تقریبا همگی داده شده است ! آنهم با زدن 9 تا پست یک پاراگرافی ! تنها دلیلی که دارد پنهان کردن مباحث آخریست که من در اینجا آورده ام و نگرانی شما از خوانده شدن این مطالب است.
این مباحث شما ربطی به موضوع ندارد! همانقدر که ربط به موضوع داشت پاسخ داده شد. بیش از این انحراف بحث است.
اگر جواب کلی می خواهید در یک جمله خلاصه می کنم. اگر میلیاردها عالم در یک تفکر غلط صحه بگذارند آن تفکر درست نمی شود بلکه هزاران عالم به اشتباه رفته اند. همانگونه که حضرت علی علیه السلام می گوید : به گوینده سخن ننگرید! بلکه به آنچه می گوید نظر کنید.
حال اگر خیالتان از این بحث راحت شد. به 4 پست آخر من نگاه بکنید و اگر نقدی دارید بیان بکنید. وگرنه بیش از این تاپیک را منحرف نکنید.
اگر مایل به بحث تخصصی هم هستید در تاپیک مجزا این مبحث را باز بکنید " موافقان و مخالفان ولایت فقیه " و در آنجا بحث بر روی مصادیق می کنیم.
1-
خوب فکر کنم متن مشخص باشد. جناب صدیق به من گفتند : تا کجا به عصمت اعتقاد دارید. و می خواستند مرز آن را بدانند من نیز گفتم عصمت ائمه را تا انجا قبول دارم که برخی نخواهند با استفاده از عصمت این عزیزان خود را در شان و رتبه آنها بکنند و خود را مشروعیت ببخشند. به بیان دیگر من عصمت ائمه را قبول دارم اما ولایت فقیه را که برخی تداوم ائمه می دانند را قبول ندارم.
.
1- 2- مسلما در اعتماد پیامبر بر ابوبکر می توان همان سفر ایشان به مدینه همراه ابوبکر را بیان کرد. و هم اینکه اگر پیامبر به این افراد اعتماد نداشت مطمئنا دخترانش را به آنها نمی داد. چراکه هیچ پدری عزیزترین کسانش ( یعنی فرزندش ) را بدست کسانی نمی دهد که آنها را قبول ندارد.
با سلام تمام مسلمات فکریتان همینگونه است که بیان فرمودید؟؟!!! یعنی با عقل خود تاریخ می نگارید؟ پیامبر«صلی الله علیه وآله»چند دختر داشتند؟این دختران را به چه کسانی دادند؟ بلیّه سخن راندن از هر دری این است که تکیه بر مطالبی می کنید که هیچ اصل و اساسی ندارد و پا از مرحلۀ حدسیات فرا تر نمی نهد و با این حدسیات می خواهید قضاوت بنمائید.
با سلام تمام مسلمات فکریتان همینگونه است که بیان فرمودید؟؟!!! یعنی با عقل خود تاریخ می نگارید؟
من با عقل خود تاریخ ننگاشتم. تاریخی که مستند است را تفسیر کردم.
پیامبر«صلی الله علیه وآله»چند دختر داشتند؟این دختران را به چه کسانی دادند؟
تا انجا که می دانم 4 دختر که دو دخترش را به عثمان خلیفه سوم داد.
بلیّه سخن راندن از هر دری این است که تکیه بر مطالبی می کنید که هیچ اصل و اساسی ندارد و پا از مرحلۀ حدسیات فرا تر نمی نهد و با این حدسیات می خواهید قضاوت بنمائید.
حدس؟ اینکه بگوییم محمد مصطفی معصوم بوده است و دخترانش را به ازدواج کسانی که غیر قابل اعتماد است حدس است؟
مطمئنا نمی خواهید شک در معصومیت حضرت محمد وارد بکنید!!
با سلام ربط منطقی سخنتان را بیان بفرمائید.چون ربطی دیده نمی شود.
ابتدا به این متن نگاه بکنید و دقیق ان را بخوانید :
خوب الحمدلله که با عصمت و وصایت مشکلی ندارید، اما قلمرو پذیرش شما از عصمت و وصایت تا کجاست نیاز به تعریف حدود از طرف شما دارد، زیرا اگر به عصمت و وصایتی که در مکتب اهل بیت و تشیع مطرح می شود اعتقاد داشتید، فقاهت و عدالت خلفاء را در برابر فقاهت و عدالتی که در خصوص فقهاء در عصر غیبت مطرح می شود علم نمی کردید.
جناب صدیق در این پست بیان می کنند قلمرو عصمت و وصایت را من تا کجا می بینم.
و در ادامه توضیح می دهند که اگر من به عصمت و وصایت مکتب اهل بیت معتقد بودم فقاهت و عدالت خلفاء را هم ردیف فقهای عصر غیبت ( فقهای شیعه معتقد به ولایت فقیه ) نمی کردم.
منم جواب دادم :
1- خوب فکر کنم متن مشخص باشد. جناب صدیق به من گفتند : تا کجا به عصمت اعتقاد دارید. و می خواستند مرز آن را بدانند من نیز گفتم عصمت ائمه را تا انجا قبول دارم که برخی نخواهند با استفاده از عصمت این عزیزان خود را در شان و رتبه آنها بکنند و خود را مشروعیت ببخشند. به بیان دیگر من عصمت ائمه را قبول دارم اما ولایت فقیه را که برخی تداوم ائمه می دانند را قبول ندارم.
یعنی اینکه عصمت و وصایت امامان در همان امامان تمام می شود. و اعتباری برای فقاهت شما نمی آورد! یعنی شما سعی نکنید با استفاده از عصمت امامان خود را توجیه بکنید و خود را متمایز از دیگران بکنید!یعنی هیچ تمایزی بین فقهی که شما دارید و فقهی که خلفاء دارند و هر دو دین را برای قدرت می خواهند وجود ندارد. یعنی اگر بعد از وفات پیامبر ولایت با علی بود و ابوبکر و عمر و عثمان انها را غصب کرده اند. امروز هم ولایت مختص امام زمان است و شما می خواهید با این نظریه غصبش بکنید!! یعنی امام مساله اش از فقیه و ولایت شما جداست. یعنی من فقط 12 امام را قبول دارم نه کسانیکه خود را نزدیک به امامان می دانند! یعنی به قول هاشم آغاجری من فقها را به نام روحانی قبول ندارم! بدین معنا که این افراد از مردم جدا هستند و تافته جدا بافته ای از مردم هستند و انها روحانی اند و دیگران جسمانی اند! یعنی من امام و عصمت و وصایت امامی را قبول دارم که ملعبه قدرت طلبی برخی نشده است! یعنی ....
باز هم توضیح بدم یا ربطش را کاملا متوجه شدید؟
آقا میثم این بازیها دیگر قدیمی شده است. این رطبی که شما دارید الان می خورید ما با هسته اش بازی کردیم. به پیش کشیدن مباحثی که قبلا بحثش شده است و چندین صفحه از آن گذشته است . و جواب انها تقریبا همگی داده شده است ! آنهم با زدن 9 تا پست یک پاراگرافی ! تنها دلیلی که دارد پنهان کردن مباحث آخریست که من در اینجا آورده ام و نگرانی شما از خوانده شدن این مطالب است.
این مباحث شما ربطی به موضوع ندارد! همانقدر که ربط به موضوع داشت پاسخ داده شد. بیش از این انحراف بحث است.
اگر جواب کلی می خواهید در یک جمله خلاصه می کنم. اگر میلیاردها عالم در یک تفکر غلط صحه بگذارند آن تفکر درست نمی شود بلکه هزاران عالم به اشتباه رفته اند. همانگونه که حضرت علی علیه السلام می گوید : به گوینده سخن ننگرید! بلکه به آنچه می گوید نظر کنید.
حال اگر خیالتان از این بحث راحت شد. به 4 پست آخر من نگاه بکنید و اگر نقدی دارید بیان بکنید. وگرنه بیش از این تاپیک را منحرف نکنید.
اگر مایل به بحث تخصصی هم هستید در تاپیک مجزا این مبحث را باز بکنید " موافقان و مخالفان ولایت فقیه " و در آنجا بحث بر روی مصادیق می کنیم.
ای ول بابا. از شما نا امید شدم ما که چیزی نگفتیم از اول هم خواهش داشتیم برای این حرفهای بی اساس و بی منطقی و تهمتها و نسبتهای ناروایی که به علما زده اید مثل اقای منتظری و ش یا وحید خراسانی و ... و پایه بحثتان است سند بیارید. شما اسمش را بذارید بازی ولی به کی بگم بابا برای این چرت و پرتهایت یه دلیل و لو ضعیف هم بیاری قبول می کنیم:ghati::ghati:
عزیز دل شما گفتید مثلا اقای منتظری میگه نظریه ولایت فقیه ... شرکه. ازت پرسیدم اینو کجا گفته ایشان؟ لطف کنید سند این بزنید؟ شما هم گفتید :این بازیها دیگر قدیمی شده است. این رطبی که شما دارید الان می خورید ما با هسته اش بازی کردیم. راست گفتید شما هسته اش را خیلی وقت خوردید. واقعا روی اسناد و گزارشات و کبری صددر صد غلط بحث کردن و مانور دادن جرات می خواد که شما دارید.
عزیز دل شما گفتید مثلا اقای منتظری میگه نظریه ولایت فقیه ... شرکه. ازت پرسیدم اینو کجا گفته ایشان؟ لطف کنید سند این بزنید؟ شما هم گفتید :این بازیها دیگر قدیمی شده است. این رطبی که شما دارید الان می خورید ما با هسته اش بازی کردیم. راست گفتید شما هسته اش را خیلی وقت خوردید. واقعا روی اسناد و گزارشات و کبری صددر صد غلط بحث کردن و مانور دادن جرات می خواد که شما دارید.
گفتم که تاپیک جدید بزنید مفصل بحث می کنیم.
خواهشا بیش از این هم تاپیک را منحرف نکنید.
گفتم که تاپیک جدید بزنید مفصل بحث می کنیم.
خواهشا بیش از این هم تاپیک را منحرف نکنید.
شما در این تایپیک بر اساس ادعاهای فوق می خواهید اثبات کنید که ولایت فقیه نظریه ای کپی برداری از اهل تسنن است و بنده هم خواهش کردم که مستندات مطالب که ارائه داده اید را ارائه دهید و عجبا که شما عوض جواب به این خواهش بنده این را موضوعی انحرافی و خروج از بحث می دانید اگر مایلید بنده سوالات خود را برمبنای استدلالتان مطرح کنم و شما مختصرا جواب دهید و دیگران نظر بدهند.
اگر جوابی ندارید که هیچ بنده هم اصراری ندارم.
حرف آخر اینکه به هیچ وجه اصل ولایت فقیه مطرح در تشیع با روح اموزه های سنی ها در تضاد است و نمی تواند نشات گرفته از ان باشد و قائلی هم برای آن وجود ندارد جز حضرت عالی.
موفق باشید
مسلما در اعتماد پیامبر بر ابوبکر می توان همان سفر ایشان به مدینه همراه ابوبکر را بیان کرد. و هم اینکه اگر پیامبر به این افراد اعتماد نداشت مطمئنا دخترانش را به آنها نمی داد.چراکه هیچ پدری عزیزترین کسانش ( یعنی فرزندش ) را بدست کسانی نمی دهد که آنها را قبول ندارد.
من با عقل خود تاریخ ننگاشتم. تاریخی که مستند است را تفسیر کردم.
تا انجا که می دانم 4 دختر که دو دخترش را به عثمان خلیفه سوم داد.
حدس؟ اینکه بگوییم محمد مصطفی معصوم بوده است و دخترانش را به ازدواج کسانی که غیر قابل اعتماد است حدس است؟ مطمئنا نمی خواهید شک در معصومیت حضرت محمد وارد بکنید!!
با سلام
یک مقدار از این مستندات تاریخی«تعداد دختران،دامادها خود را برای ما بیان بفرمائید تا مستفیض شویم.
عصمت حضرت چه ربطی به تزویج دخترانش دارد؟
یعنی اینکه عصمت و وصایت امامان در همان امامان تمام می شود.
و اعتباری برای فقاهت شما نمی آورد! یعنی شما سعی نکنید با استفاده از عصمت امامان خود را توجیه بکنید و خود را متمایز از دیگران بکنید!یعنی هیچ تمایزی بین فقهی که شما دارید و فقهی که خلفاء دارندو هر دو دین را برای قدرت می خواهند وجود ندارد.
1- آیا شما به عصمت ووصایت امامان اعتقاد دارید؟ اگر اعتقاد دارید که حیطۀ عصمت به قدری است که در دادن دختر نیز وجود دارد ، این عصمت در امر حکومت وجود ندارد. 2- عصمت و وصایت ائمه چه ربطی به اعتبار فقها دارد؟ کدام فقیه عاملی خود را از بقیۀ مردم متمایز نموده؟آیا علمای دین ما که در میان مردم بودند و هستند خود را از بقیه مردم متمایز نمودند؟و همانند کشیشهای کلیسا جای مقدسی را قرار دادند که کسی جز آنها حق داخل شدن به آنرا ندارد؟یک مقدار زندگی علمای شیعه را مطالعه کنید که از این حرفها نزنید. 3- آیا توهینی بالاتر از این هست که علمای شیعه را متهم کنید برای قدرت از دین استفاده کرده اند؟«این بود ربط منطقی کلامتان». آیا با این سخن خود خواستید امام امت این ملت را قدرت طلب خطاب کنید ؟آیا سیرۀ امام و رهبر ما قدرت طلبانه بوده است؟شما به ملت ایران و به فهم و شعور این ملت توهین نمودید. ظاهرا از طرح این تاپیکها قصدتان تنها زیر سوال بردن دو رهبر و مقتدای عزیز این ملت بوده است و قصد دیگری جز این نداشتید.
با سلام یک مقدار از این مستندات تاریخی«تعداد دختران،دامادها خود را برای ما بیان بفرمائید تا مستفیض شویم. عصمت حضرت چه ربطی به تزویج دخترانش دارد؟
من اهل کپی نیستم. ولی چون حوصله ندارم. سرچ کردم و مطلب را بیان کردم
رسول گرامي اسلام از همسر خويش "خديجه بنت خويلد" داراي چهار دختر بودند. دختر بزرگ ايشان با "ابوالعاص بن ربيع" و دختر ديگرشان "حضرت فاطمه زهرا(س)" با "علي بن ابيطالب(ع)" ازدواج كردند و دو دختر ديگر آن حضرت، "رقيه" و "امكلثوم" ميباشند. رقيه:
"رقیه" دومين دختر رسولاكرم(ص) بود كه مادرش خديجه بنت خويلد است. پيش از اسلام با پسر عموي پدرش "عتبة بن ابولهب بن عبدالمطلب" ازدواج كرد. مادر عتبه "امجميل" دختر "حرب ابن اميه" كه بعد از نزول سورهي مباركه «مسد» به «حمّالة الحطب» معروف گرديد. پس از نزول سوره مباركه «مسد» در مزمت "ابولهب" و همسرش، آنان فرزند خود عتبه را مجبور كردند تا همسر خود رقيه را طلاق دهد و به او گفتند: دختر محمد را رها كن. بطوري كه ابولهب گفت: اگر همسرت را طلاق ندهي، با تو قطع رابطه ميكنم.[1] البته پيامبراكرم(ص) قبلاً طلاق رقيه را از عتبة خواسته بود و خود رقيه نيز خواستار طلاق بود. لكن نزول سوره «مسد» و به دليل مسلمان شدن رقيه، عتبة او را طلاق داد.[2]
ازدواج رقيه با عثمان بن عفان
رقيه پس از جدايي از عتبة با "عثمان بن عفان" ازدواج كرد.[3] البته بنابر قولي ازدواج رقيه با "عثمان" در زمان جاهليت صورت گرفت.[4] او براي عثمان پسري به نام "عبدالله" به دنيا آورد كه در كودكي از دنيا رفت و فرزند ديگري را نيز سقط نمود.[5]
البته بنابر قول ديگر؛ عبدالله در سال 4 هجري و بعد از مادرش رقيه از دنيا رفت.[6] رقيه در هر دو هجرت با عثمان به حبشه رفت و در هجرت اولي كودكي را سقط كرد. رقيه پس از هجرت عثمان به مدينه كه همزمان با هجرت رسولاكرم(ص) بود، به مدينه هجرت كرد؛[7] البته آنها زودتر از ساير مسلمانان از حبشه به مكه بازگشته بودند و قبل از رسولاكرم(ص) به مدينه هجرت كردند.[8]
وفات رقيه: رفتار عثمان با رقيه خوب نبود بطوري كه يك بار او را به شدت كتك زد و رقيه در اثر آن به سختي بيمار شد و در اثر همان بيماري از دنيا رفت.[9] وفات او در ماه رمضان سال دوم هجري و در روز پيروزي جنگ «بدر» صورت گرفت.[10]
هنگامي كه رقيه دختر رسولاكرم(ص) از دنيا رفت، زنان بر او گريستند. "عمر بن خطاب" با تازيانه پيش آمد و شروع به زدن آنها كرد. پيامبراكرم(ص) فرمود: «اي عمر رهايشان كن تا گريه كنند» و سپس چنين فرمود:
«بگرييد؛ ولي از نعره زدن شيطاني بپرهيزيد. اندوه و اشك تا آنجا كه از دل سرچشمه ميگيرد، از الطاف الهي است و چون به ضربه زدن با دست و هياهوي زباني برسد، از شيطان است.» حضرت فاطمه زهرا(س) كنار قبر او نشسته بود و گريه ميكرد و رسولاكرم(ص) با گوشه لباس خويش اشكهاي او را پاك ميكرد.
پيامبراكرم(ص) در مرگ او فرمود: «ملحق شو به سَلفمان، عثمان بن مظعون.»[11]
عثمان بن مظعون كه بود؟
"عثمان" از مسلمانان اوليه بود، بطوري كه بعد از سيزده نفر مسلمان شد. در اولين هجرت همراه پسرش به حبشه رفت و سپس به مدينه هجرت كرد. در جنگ بدر حضور داشت. وی مرد عابدي بود و روزها روزه ميگرفت و شبها به عبادت طي ميكرد. او اولين مهاجري بود كه در مدينه از دنيا رفت و در بقيع مدفون شد.[12]
امكلثوم
"امكلثوم" سومين دختر پيامبر(ص) بود. او در زمان جاهليت با "عتيبة ابن ابولهب" ازدواج كرد. زماني كه سوره مباركه «مسد» در مذمت ابولهب و همسرش نازل شد، بزرگان قريش و پدر و مادر عتيبه از او خواستند كه دختر محمد(ص) را رها كند و در مقابل او دختر "سعيد بن عاص" را تزويج كند. او نيز امكلثوم را طلاق داد و با دختر سعيدبن عاص ازدواج كرد.[13]
عاقبت كار عتيبة او پس از طلاق دادن "امكلثوم"، پيش پيامبراكرم(ص) آمد و در كمال بيادبي گفت من به دين تو كافرم، دخترت را هم طلاق دادم. نه مرا دوست داشته باش و نه ترا دوست دارمو به پيامبراكرم(ص) حمله كرده و پيراهن آن حضرت را پاره كرد.
پيامبر(ص) فرمود: از خدا ميخواهم تا سگي از سگهاي خود را بر او چيره كند. عتيبه همراه گروهي به قصد تجارت به شام رفت و چون به در منزلي آمدند، در شب شيری به سوي ايشان آمد. شير از ميان آن گروه به او حمله كرد و سرش را در دهان گرفت و از تن جدا كرد.[14]
ازدواج عثمان با امكلثوم
او همراه پدر بزرگوار خويش به مدينه هجرت كرد. زماني كه رقيه دختر بزرگتر آن حضرت از دنيا رفت، ام كلثوم با عثمان ازدواج كرد. ازدواج آنها در ربيعالاول سال سوم هجرت صورت گرفت و در ماه شعبان سال 9 هجري از دنيا رفت. پيامبراكرم(ص) بر جنازه او نماز خواند. "اسماء بنت عميس" و "صفيه" دختر عبدالمطلب او را غسل دادند و "علي(ع)" و "فضل" و "سامة بن زيد" او را در قبر نهادند.[15]
اما آنچه برخي قائلند امكلثوم قبل از رقيه با عثمان ازدواج كرده است، نظريه غير مشهوري ميباشد. مرحوم "شيخ عباس قمي" در «منتهيالامال» اين نظريه را از «قربالاسناد» "حميري" نقل نموده كه امكلثوم قبل از رقيه با عثمان ازدواج كرد؛ ولي سپس ميگويد:
مشهور تزويج رقيه به عثمان قبل از امكلثوم ميباشد.[16] عثمان را به دليل ازدواج با دو دختر پيامبر(ص) «ذوالنورين» نيز ميگويند.[17]
آيا رقيه و امكلثوم دختران حضرت رسولاكرم(ص) بودند؟ آن رقيه كه پيامبراكرم(ص) به عثمان تزويج نمود، دختر خودش نبوده؛ بلكه او «ربيبه» پيامبر(ص) و دختر "هاله" همسر خديجه بوده است و "رقيه" دختر خود پيامبر(ص) بعد از بعثت به دنيا آمده است. همچنين امكلثوم نيز دختر پيامبر(ص) نبوده بلكه ربيبه ايشان بوده است و امكلثوم دختر پيامبر(ص) بعد از بعثت متولد شده است.[18]
[1] . بلاذري، احمدبن يحيي بن جابر؛ انساب الاشراف، تحقيق سهيل زكارو، رياض زركلي، بيروت دارالفكر، چاپ 2، 1417، ج1، ص401.
[2] . بيهقي، ابوبكر احمدبن الحسن؛ دلايل النبوة، ترجمه محمود مهدوي دامغاني، تهران انتشارات علمي و فرهنگي، 1361، ج2، ص76.
پیامبر معصوم از اشتباه بود. پس مطمئنا دخترانش را به کسانی نمی دهد که غیر قابل اعتماد باشد .
یا بقول برخی شیعیان متعصب دخترش را به ازدواج کسی در بیاورد که دختر دیگرش را کشته است!
من اهل کپی نیستم. ولی چون حوصله ندارم. سرچ کردم و مطلب را بیان کردم
رسول گرامي اسلام از همسر خويش "خديجه بنت خويلد" داراي چهار دختر بودند. دختر بزرگ ايشان با "ابوالعاص بن ربيع" و دختر ديگرشان "حضرت فاطمه زهرا(س)" با "علي بن ابيطالب(ع)" ازدواج كردند و دو دختر ديگر آن حضرت، "رقيه" و "امكلثوم" ميباشند.
آنقدر عجله کاری و کارهایت را بدون تامل انجام می دهی که صبر نمی کنی ببینی چه پست می کنی! یک بار پست ارسالی خود را بخوان بعد جواب ما را بده.
1- آیا شما به عصمت ووصایت امامان اعتقاد دارید؟اگر اعتقاد دارید که حیطۀ عصمت به قدری است که در دادن دختر نیز وجود دارد ، این عصمت در امر حکومت وجود ندارد.
بله وجود داشت. اصلا به همین دلیل است که بسیاری از پیامبران و امامان تشکیل حکومت ندادند. چون خود را از لحاظ سیاسی در تشکیل حکومت توانا نمی دیدند. و ترجیح می دادند فقط جامعه را عادل بکنند. بجای انکه در جایگاهی بنشینند که احتمال اشتباهشان برود.
2- عصمت و وصایت ائمه چه ربطی به اعتبار فقها دارد؟
والا من نمی دانم. از موافقان نظریه ولایت فقیه بپرسید!
کدام فقیه عاملی خود را از بقیۀ مردم متمایز نموده؟
موافقان ولایت فقیه که ولایت فقهی را همردیف نظر رسول می دانند. همانهایی که تصور می کنند بدلیل خواندن کتب فقهی اعلم به همه علوم شدند و همه مردم باید به حکم انها بی چون و چرا تن بدهند!!
آیا علمای دین ما که در میان مردم بودند و هستند خود را از بقیه مردم متمایز نمودند؟و همانند کشیشهای کلیسا جای مقدسی را قرار دادند که کسی جز آنها حق داخل شدن به آنرا ندارد؟
فکر کنم بدتر از کلیساها در ایران انجام می شود! امروزه با کسانی روبرو هستیم که حتی نقدشان هم کفر است! با کسانی روبرو هستیم که بخاطر نقد فردی تهدید می شوم که تحت تعقیب قرار می گیرم!!
امروز نقد پیامبر و امامان راحت تر از نقد برخی از این علمای دینی شده است!!
شما می دانید من اولین اخطارم برای چه اتفاق افتاد؟ برای نقل قول یکی از سخنان یکی از همین علمای دین! و سوال از اینکه چه منطقی پشت این حرف بوده است!!
یک مقدار زندگی علمای شیعه را مطالعه کنید که از این حرفها نزنید.
آن یکی مش گفت : اشتر را که هی
از کجا می آیی ای فرخنده پی!
گف از حمام کوی تو
گفت پیداست از زانوی تو!
می خوای پیام خصوصی تهدید آمیز مدیر سایت را برای نقد یکی از همین علمای شیعی برایتان بفرستم!
3- آیا توهینی بالاتر از این هست که علمای شیعه را متهم کنید برای قدرت از دین استفاده کرده اند؟
جز این نمی توانم عاملی برای چنین نظریه ای پیدا بکنم. نه منطقی پشت این فکر! نه سابقه ای در حکومت شیعه!
آیا با این سخن خود خواستید امام امت این ملت را قدرت طلب خطاب کنید ؟آیا سیرۀ امام و رهبر ما قدرت طلبانه بوده است؟شما به ملت ایران و به فهم و شعور این ملت توهین نمودید. ظاهرا از طرح این تاپیکها قصدتان تنها زیر سوال بردن دو رهبر و مقتدای عزیز این ملت بوده است و قصد دیگری جز این نداشتید.
من با افراد کاری ندارم. با فکر غلط کار دارم.
البته اعتراف می کنم که مثل شما انها را مقدس نمی شمارم و نقد نظرها و عقاید آنها را کفر نمی دانم!
شما در این تایپیک بر اساس ادعاهای فوق می خواهید اثبات کنید که ولایت فقیه نظریه ای کپی برداری از اهل تسنن است و بنده هم خواهش کردم که مستندات مطالب که ارائه داده اید را ارائه دهید و عجبا که شما عوض جواب به این خواهش بنده این را موضوعی انحرافی و خروج از بحث می دانید اگر مایلید بنده سوالات خود را برمبنای استدلالتان مطرح کنم و شما مختصرا جواب دهید و دیگران نظر بدهند. اگر جوابی ندارید که هیچ بنده هم اصراری ندارم. حرف آخر اینکه به هیچ وجه اصل ولایت فقیه مطرح در تشیع با روح اموزه های سنی ها در تضاد است و نمی تواند نشات گرفته از ان باشد و قائلی هم برای آن وجود ندارد جز حضرت عالی. موفق باشید
در شیعه و اهل سنت همانگونه که خودتان بیان کردید دو نظریه مشابه وجود دارد . که تنها تفاوتش در دو ملاک " فقاهت و عدالت " است که من در پستی کاملا این دو را تشریح کردم و بیان کردم که این تفاوت اساسا تمایز نیست! بلکه فقط یک توجیه برای ایجاد چنین نظریه ای در شیعه است. می توانید بروید بخوانید.
از لحاظ روح و محتوای این نظریه بیشتر از آنکه در شیعه جایی داشته باشد مطابق با نظریه اهل سنت است.
بگذارید کمی این مساله را باز تر بکنم. دلیل اول : علم پیامبر از دید اهل سنت و شیعه
اهل سنت روایتی دارند که حضرت محمد در نخلستانی قدم می زد دید که مردمی دارند گرد افشانی خرما می کنند تا محصولشان افزایش یابد. ایشان فرمودند چه می کنید؟ گفتند گرد افشانی می کنیم تا درختان خرما بارور تر شود. پیامبر می فرماید : اینکار را نکنید زیرا خدایی که نخل را آفریده است خود انها را بارور می سازد. در آن سال مردم به حکم پیامبر اینکار را نکردند و فصل جمع اوری خرما که شد دیدند که درختان خرمای زیادی ندادند. به پیش حضرت رفتند و عرض کردند : یا رسول مگر شما نگفتید خدا محصول ما را زیاد می کند. وی جواب داد : من فقط در علوم فقهی تبحر دارم و باغداران در علوم زراعت بیش از من می دانند.
بنا به این روایت اهل سنت معتقدند که وی فقط در زمینه فقهی تبجر داشت و در سایر علوم مانند دیگران بود.
برعکس شیعه حدیثی را قبول دارند که پیامبر می فرماید : من شهر علمم و علی درب آن است.
و اعتقاد شیعه این است که این دو در تمام علوم توانا بودند.
در نظریه ولایت فقیه تنها اساس فقه مد نظر گرفته شده است و تخصص در علوم دیگر لحاظ نشده است. و این یعنی اینکه این نظریه برگرفته از همان تفکر اهل سنت است که پیامبر را فقط در حوزه دینی متخصص می دانستند .
دلیل دوم : تفاوت شیعه و سنی در تعیین خلیفه :
اساسا در شیعه ولایتو جانشینی رسول تا قبل از این نظریه فقط مختص امامان بود که مستقیما از سوی خدا انتخاب شده اند و توسط رسول اعلام شده است. و هنوز هم علماء در استدلال شیعی با قطعیت بیان می کنند که چطور ممکن است خدا و پیامبرش جامعه ای را بدون جانشین رها کرده باشد و وظیفه جانشین را به عهده مردم گذاشته باشد!
اما بعد از این نظریه جانشین رسول الله از سوی خدا تعیین نمی شود و همان مردم جانشین رسول الله را انتخاب می کنند!!
و این همان عقیده اهل سنت درباب انتخاب خلفاء است.
دلیل سوم : حکومت حق ولی است یا ولایت حق حاکم؟
شیعه تا قبل از این نظریه معتقد بود که کسی که ولایت دارد حق حاکمیت دارد و باید حاکم باشد. برخلاف اهل سنت که معتقد بودند که هرکسی که حاکم شود بر مردم ولایت دارد.
اما این نظریه دقیقا نظریه اهل سنت است که بیان می کند هر کسی حاکم شد ( بعد از انتخاب توسط مجلس خبرگان ) پس او بر مردم ولایت دارد.
بنابراین بازهم تایید می کند این نظریه یک نظریه سنی مذهب است.
می خوای پیام خصوصی تهدید آمیز مدیر سایت را برای نقد یکی از همین علمای شیعی برایتان بفرستم!
با سلام
دوست عزیز هر کاربری که قوانین سایت را رعایت نکند و یا به ارکان نظام مقدس جمهوری اسلامی اهانتی روا دارد علاوه بر مسدود شدن آیدی ممکنه تحت تعقیب قانونی هم قرار بگیرد .
بی شک توهین کنندگان به نظام و رهبری معظم ؛ منفور و مطرود مردم به ویژه کاربران فهیم این سایت هستند.
امروز مقام معظم رهبری حضرت آیت الله العظمی خامنه ای مدظله العالی مصداق کامل و اتم ولایت فقیه بر جامعه اسلامی است و امید مردم ایران و مسلمانان و مستضعفان جهان به شمار می آید و دشمنان کور دل باید بدانند که نظریه پویای ولایت فقیه همواره مانع زیاده خواهی آنان در طول تاریخ بوده و خواهد بود.
معاندان که همیشه با ژست آزادی پا پیش می گذارند پس از استدلالهای قاطع و کوبنده کارشناسان داد سخن سر داده و با مظلوم نمایی از فقدان آزادی و اینکه مورد تهدید قرار گرفته ایم از پذیرش حقیقت شانه خالی کرده و فرافکنی می کنند .
ببخشید کی گفته ولی فقیه یعنی کسی که فقط فقه بلد باشد جالب اینکه اکثر فقهای تشیع نظریه ولایت فقیه را نظریه کلامی- فقهی می دانند
«بیان ایت الله جوادی آملی:مقصود از فقیه در بحث ولایت فقیه، مجتهد جامع الشرایط است نه هر کسی که فقه خوانده باشد.فقیه جامع الشرایط باید سه ویژه گی داشته باشد: اجتهاد، عدالت و قدرت مدیریت و استعداد رهبری و..»
ببخشید سوال من این است که از کجا شما می فرمایید فقیه یعنی فقط متخصص فقه؟ کسی که کمترین اطلاعی از نریه ولایت فقیه شیعی دارد این حرف نسجیده را نمی زند.
پس نتیجه می گیریم که شیعه همانطور که پیامبر را صاحب علم سیاست و دیانت و مدیریت می داند فقیه را هم متخصص در علم زمان و فقه و مدیریت می داند در نتیجه استدلال اول شما بطل به همین سادگی اگر قانع نشدید تفضیلا توضیح دهم
دلیل دوم : تفاوت شیعه و سنی در تعیین خلیفه :
اساسا در شیعه ولایتو جانشینی رسول تا قبل از این نظریه فقط مختص امامان بود که مستقیما از سوی خدا انتخاب شده اند و توسط رسول اعلام شده است. و هنوز هم علماء در استدلال شیعی با قطعیت بیان می کنند که چطور ممکن است خدا و پیامبرش جامعه ای را بدون جانشین رها کرده باشد و وظیفه جانشین را به عهده مردم گذاشته باشد!
اما بعد از این نظریه جانشین رسول الله از سوی خدا تعیین نمی شود و همان مردم جانشین رسول الله را انتخاب می کنند!!
و این همان عقیده اهل سنت درباب انتخاب خلفاء است.
اما دلیل دوم شما:
بحث مقبولیت و مشروعیت از مباحثی هست که کمترین مطلعین از احکام حکومتی شیعه از آن مطلعند نمی دانم این حرفهای بی سر و ته را از کجا می آرید کی گفته مشروعیت فقیه شیعی با مردمه؟
بدانید که قبلا هم گفتم که در تشیع مشروعیت فقیه با خداست و مقبولیت با مردم.یعنی اگر مردم بخواهند فقیه حکومت می کند نمونه عینی آن مولا علی (ع) است که مشروعیت و امامتش از طرف خدا بود و با وجود اینکه حقش را غصب کردند و نگذاشتن حکومت کند تا مردم نخواستند زمام حکومت را عهده ار نشد رجوع کن به خطبه شقشقیه که لولا حضور الحاضر و...
این هم دلیل شما که بطل
فقیه شیعه برخلاف فقیه تسنن مشروعیت از جانب خداست.
دلیل سوم : حکومت حق ولی است یا ولایت حق حاکم؟
شیعه تا قبل از این نظریه معتقد بود که کسی که ولایت دارد حق حاکمیت دارد و باید حاکم باشد. برخلاف اهل سنت که معتقد بودند که هرکسی که حاکم شود بر مردم ولایت دارد.
اما این نظریه دقیقا نظریه اهل سنت است که بیان می کند هر کسی حاکم شد ( بعد از انتخاب توسط مجلس خبرگان ) پس او بر مردم ولایت دارد.
بنابراین بازهم تایید می کند این نظریه یک نظریه سنی مذهب است.
فکر کنم این سه مورد کفایت بکند.
مرحبا به ناصرنا
چه کسی از شیعیان قائل به گفته شماست؟ چه کسی گفته حاکم حق ولایت دارد؟این برادران اهل تسنن هستند که حاکم ولو ظالم باشد را ولی میدانند در تشیع عکس این مطلب است در نظام سیاسی تشیع حاکمیت از آن خداست و کسی می تواند حاکم باشد که ماذون از طرف خدا باشد یعنی فقیه جامع الشرایط که عادل است و امکان حکومت فراهم است می تواند بر مردم حکومت کند....
این امور از بدیهیات بحث ولایت فقیه شیعی است که متاسفانه شما کمترین اطلاعی از آن ندارید اگر مایل باشید کتاب ولایت فقیه جوادی آملی را مطالعه فرمایید شاید شبهاتتان حل شود
پس اصل وزین ولایت فقیه که استمرار حکومت انبیا و امامان است ذاتا نمی تواند برگرفته از تسنن باشد چون روح تسنن خالی از اجتهاد و فقاهت و عدالت در مسئله حکومت گفته خود عامای تسنن مثل امام محمد غرالی و ماوردی و وضعیت فعلی حکامشان دلیل واضح است.
سؤالی که در این تایپیک مطرح شده بود تحت این عنوان بود که«ولایت فقیه یک نظریه شیعی است یا اهل سنت» ظاهر عنوان این تایپیک حاوی این مفهوم بود که آیا چنین اعتقادی در میان اهل سنت نیز وجود دارد یا خیر؟که در جواب گفته شد: 1- اصل وجود حاکم عادل مجتهد امری مورد اتفاق شیعه و سنی است. مطلوب اولی وجود علم واجتهاد وعدالت و قرشیّت در حاکم است؛ اما در صورت فقدان چنین شخصی جامعه بدون حاکم نمی تواند باشد.
2- در منظر اهل سنت حاکم به دو نحو مشروعیت می یابد: الف:انتخاب از جانب اهل خبره[1]. ب:ولایت عهدی؛ که ما معتقد به چنین امری نیستیم؛ بلکه معتقدیم تنها مقبولیت حاکم از جانب مردم است نه مشروعیت او.
3- در فقه شیعی حاکمی مشروعیّت دارد که فقیه جامع شرایط باشدو در این صورت است که حاکم دارای ولایت است با شرایطی که آمده؛اما در فقه اهل سنت این ولایت در سلطان جمع می شود که ممکن است در فقیه این امر تحقق پیدا کند و ممکن است در غیر او، اما در هردو حال سلطان مبسوط الید است و اطاعت از او تا زمانی که «کفر بواح»کفر آشکار از او سر نزده واجب است. درمنظراهل سنت: چنین حاکمی ممکن است فقها را برای مناصب گوناگون بگمارد(همچنان که در توضیح کتاب احکام السلطانیة ماوردی آمده) که در این صورت فقها در حیطه ای که سلطان بدانها اختیار داده می توانند اعمال نفوذ کنند.والا فقیهی که منصوب نیست در چنین جامعه ای تنها حق افتاء دارد و حق حکم نمودن را ندارد.
4- اگر کفر سلطانی محرز شود اطاعت از او در این صورت واجب نیست؛وتنها بحث نصیحت حاکم در میان است، اما اینکه می توان علیه او خروج نمود تفصیلاتی وجود دارد که از مجموع آنها استفاده می شود چنین حقی را ندارند.اما باز آنچه در اینجا باقی می ماند بقای اختیارات چنین حاکمی است. به هر حال در میان اهل سنت نیز حاکم دارای اختیاراتی فراتر از اختیاراتی است که در فقه شیعی آمده؛ حال ما تعبیر به ولایت فقیه می کنیم وآنها تعبیر به اختیارات حاکم.
در پستهای بعد متوجه شدیم هدف سوال کننده چیز دیگری است وآن این است که ولایت فقیه در شیعه امری است که با اصول آن معارض است؟! و با نظریۀ اهل سنت در مورد حاکم شباهتی کامل دارد و این از عدم آگاهی و تدبر سوال کننده نشات می گرفت«چنانچه در پستهای ارسالی ایشان مشهود است که موارد متعددی از تناقض گویی در آن یافت می شود»؛ چه اینکه ولایت فقیه عقلا و نقلا امری ثابت شده است.
[1].این نظر با انتخاب فقیه از جانب خبرگان تفاوت ماهوی دارد؛ چون در منظر اهل سنت مشروعیت به واسطۀ انتخاب و بیعت حاصل می شود ولی در شیعه اعتبار ولىّ فقيه از ناحيه خبرگان نيست بلكه به نصب از جانب امام معصوم«عليه السّلام» و خداى متعال است و خبرگان در حقيقت رهبر را نصب نمىكنند بلكه نقش آنان «كشف» رهبر منصوب به نصب عام از جانب امام زمان«عليه السّلام» است.
در حیطۀ عقلی ما معتقدیم: 1. مطابق جهانبينى توحيدى، حاكميت معقول و مقبول، حاكميت مطلق الهى است. 2. حكومت اسلامى، تنها ابزار اعمال حاكميت الهى است (اصل لزوم سنخيّت بين نوع حاكميت و نوع حكومت). 3. هدف از حكومت اسلامى، اجراى قانون الهى است كه متضمن تكامل مادى، معنوى، دنيوى و اخروى انسانها مىباشد. 4. هر حكومتى نياز به حاكم و رهبرى شايسته دارد. 5. حكمت الهى، تعيين پيامبر اكرم« صلّى اللّه عليه و اله» و امامان معصوم را از سوى خداوند به عنوان رهبر براى تبيين، تأمين و تضمين قوانين الهى، ايجاب نموده است. 6. در عصر طولانى غيبت و عدم دسترسى به معصوم نيز تعيين نزديكترين افراد به معصوم (در دو خصيصه مهم علم و عمل) به عنوان نايب و جانشين آن، براساس حكمت الهى ضرورى مىباشد. 7. فقيهان شايسته وارسته، نزديكترين افراد به معصوم مىباشند. 8. در مورد رهبرى فقيه از آنجا كه شرط «عصمت» غير مقدور است، شرط «عدالت» از باب بدل اضطرارى جاىگزين آن مىگردد؛ به تعبير ديگر، «عصمت والى»، شرط درحال امكان و اختيار است و عدالت، شرط در حال اضطرار». از ميان دو شرط عصمت و نصب در والى، شرط اول به ناچار در عصر غيبت منتفى است، اما شرط دوم كه تعيين و نصب والى است، به قوّت خود باقى است. عقل حكم مىكند كه هم تنظيم قانون و هم تعيين مجرى آن به دست كسى باشد كه حاكميت تشريعى مختص ذات اوست. نكته مهم ديگر اين است كه نيابت فقيه از امام معصوم ايجاب مىكند در مقام زعامت سياسى نيز نوع حكومت و رهبرى فقيه با نوع رهبرى امام معصوم از سنخ واحد يعنى انتصابى باشد. از سوى ديگر تفكيك ميان مناصب سهگانه فقيه وجهى ندارد. با اين دليل عقلى مىتوان امور زير را ثابت نمود: الف) ضرورت حكومت اسلامى؛ ب) ولايت و رهبرى پيامبر، امام و فقيه جامع شرايط؛ ج) تعيين و نصب ولايت از سوى خداوند؛ د) برابرى قلمرو اختيارات نايب (فقيه جامع شرايط) با منوب عنه (امام و پيامبر) جز در موارد استثنا شده. نتيجه: رهبرى فقيهان جامع شرايط به مقتضاى حكمت الهى در عصر غيبتثابت است.
در حیطۀ نقل نیز شیعه معتقد است:طبق آیات کریمه و روایات متعدد و متواتر بعد از پیامبر اکرم«صلی الله علیه وآله»دوازده امام جانشین به حق پیامبرند و وظایف آن حضرت را انجام می دهند با این تفاوت که امامان ما جایگاه وصایت و تبیین را دارند نه رسالت. نام امامان ما به نص جلی و صریح از سوی پیامبر«صلی الله علیه وآله» و امام علی«علیه السلام» و امام سابق بیان شده است وآخرین آنها در روایات شیعی و سنی امام مهدی «علیه السلام» معرفی شده است. در سال 260ه با شهادت امام عسکری«علیه السلام» دوران غیبت صغری شروع شد. این دوره «69»سال به طول انجامید.در این دوره چهار نفر به عنوان«نائب خاص» از طرف امام مهدی «علیه السلام» معرفی شدند که کار سفارت را انجام می دادند.که به این افراد نائبان خاص می گویند. اما بعد از این دوره دوران غیبت کبری شروع شد و امام زمان شخص خاصی را با «نص خاص»برای نیابت معرفی نفرمودند بلکه مردم را به فقهای واجد شرایط ارجاع دادند فقهایی که باید دارای ویژگی هایی از جمله فقاهت و تقوی و...باشند: «فامّا من كان من الفقهاء صائنا لنفسه، حافظا لدينه، مخالفا على هواه، مطيعا لامر مولاه فللعوام ان يقلّدوه و ذلك لا يكون الّا بعض فقهاء الشّيعة لا كلّهم ...»[1]؛«آن كس از فقها كه سلطه بر نفس داشته باشد و دين خود را حفظ كند و مخالف هواى نفس باشد و از امر مولاى خود (خدا) اطاعت بنمايد، بر عموم مردم است كه از او تقليد و پيروى كنند و آن نيست مگر بعضى از فقهاى شيعه نه همه آنان». «...ينظران (إلى) من كان منكم ممّن قد روى حديثنا و نظر في حلالنا و حرامنا و عرف أحكامنا فليرضوا به حكما فانّى قد جعلته عليكم حاكما...».[2] که این امرنصبی عام[3] است وکه در مورد فقها قائل به آن هستیم. اكثر فقيهان نظريه انتصاب را پذيرفتهاند. صاحب کتاب«دراسات فى ولاية الفقيه» كه خود بيشترين سهم را در تبيين مبانى نظريه انتخاب دارد در اين زمينه مىنويسد: «آنچه از ظاهر كلمات فقهاى شيعه (اصحاب) و اساتيد به دست مىآيد اين است كه فقيهان در عصر غيبت منصوب به نصب عام مىباشند. بنابراين، آنان از طرف امامان معصوم عليهم السّلام ولايت بالفعل دارند».[4] با توجه به مطالب گفته شده«که از سوی کارشناسان ودوستان بزرگوار در موارد متعدد آمد» می یابیم که ولایت فقیه در فقه شیعه با ولایت حاکم در فقه اهل سنت تفاوت ما هوی دارد و هرگز قابل مقایسه نیستند. در انتهای عرایض از تمام دوستان عزیز و کارشناسان بزرگوار که در این تایپیک شرکت فعال و ثمر بخش داشتند تشکر و قدر دانی می نمایم.
[3] . معناى «نصب عام» عبارت است از تعيين ضوابط كلّى كه شامل عموم افراد واجد الشرائط در طول زمان خواهد شد؛ مانند: شرايط مرجع تقليد، امام جماعت و يا شرايط وصى يا قيّم و يا اولياى شرعى ديگر از قبيل پدر، زوج، اولاد و امثال اينها.
[4] . «ان الظاهر من الاصحاب و الاساتذه ان الفقهاء ايضا منصوبون فى عصر الغيبة بالنصب العام، فهم ولاة بالفعل عندهم بالنصب من قبل الائمة المعصومين» (حسينعلى منتظرى، دراسات فى ولاية الفقيه، ج 1، ص 425)
این تایپیک 96 می باشد
به نظر من گفته موبد یار مهران صحیح است مثل ولایت در همه ادیان و مذاهب هست همانطور که عبادت و قربانی و.. در همه ادیان وجود دارد حالا زرتشتیان اسمش را یک چیزی گذاشتند و سنی ها اسم این گذاشتن خلیفه، سلطان یا هر چی و ماشیعیان اسمش را گذاشتیم ولی فقیه. ظاهرا هر دو یک چیز است اما باطنا خیلی متفاوتند از لحاظ ماهوی ولایت فقیه و شرایط حصول آن و صفات ولی با اهل تسنن از زمین تا آسمان متفاوت است همانطور که جناب صدیق به زیبایی بیان کرده اند نمونه های عالی ما شیعیان مولایمان علی است تا بگیر علامه حلی و ... امام خمینی و امام خامنه ای که همه مصادیق انسانهای شایسته و پاک روزگارند که وصف عدالت و تقوی زیبنده آنهاست. اما اهل تسنن نگاه کنید از جناب عمر گرفته تا ..معاویه و تا یزید و...آل سعودی و...که اینها را سنی ها طبق تعریف خودشان ولی و خلیفه می دانند. این است واقعیت امر.
[quote=mahdiqs;98820
آیت الله منتظری اعتقاد به ولایت فقیه را از مصادیق شرک می داند ( ایشان کسی هستند که خودشان کتاب در تایید ولایت فقیه نوشته اند و بعدها از مخالفانش شدند)
[/quote]
یه خواهش کوچک لطفا سند این حرفتان را بگویید؟
واقعا جای تاسف دارد که شما کمترین اطلاعی از نظرات فقهی اقای منتظری ندارید. ایشان تا اخر عمرشان به اصل ولایت فقیه پایبند بودند ولی به زعم خودشان در مصادیق مشکل داشتند.رجوع کنید به سایت ایشان و خاطراتشان را بخوانید و یا غائله معروف 13 رجب 86 و متن سخنرانی ایشان را
از آیت الله شبیری و وحید خراسانی مایه گرفتید لطف کنید یه سند به اشاره بگویید بنده شخصا از ایت الله وحید شنیدم که ایشان ولایت فقیه را جز اموزه و مسلمات تشیع می دانند و بر اساس ان خودشان را ولی فقیه می دانند
اصل ولایت فقیه از مسلمات شیعه است و هیچ مرجعی را نمی توانید پیدا کنید که با آن مخالف باشد اما در حدد وثغور آن اختلاف است و این را همه می دانند شما عاجزید از اوردن یک نمونه.
بحث جالبی بود نمردیم و شنیدیم که شخصی با وجود تضادهای فراوان درونی ولایت فقیه رانشات گرفته از اموزه اهل تسنن دانست و با سند قرار دادن ویکی دروغهای کلانی را به مراجع نسبت داد.
اشکال این بحث این بود که مقدمات آن از بن مخدوش بود:
1- کبری قضیه اثبات نشده و بدون دلیل
2- مستندات مخدوش و کذایی
3- شیوه بحث دور زدن
نتیجه: برگشتن به خانه اول
لااقل برادر یه نمونه و لو جعلی از بزرگان اهل سنت می اوردید که این نظریه شما را قبول کنن.
ببخشید رک گفتم ناراحت نشید ولی احساس کردم دوست دارید همینطور الکی بچرخانید و بچرخید.
در نقطه مقابل انديشة شيعه، انديشه اهل سنّت هست كه معتقدند پيامبراسلام(ص) هيچ شخص معيني را جانشين بعد از خود براي زعامت امت اسلامي انتخاب نكرده است واصولا نصوص ديني در امر حكومت بعد از رحلت پيامبر(ص) ساكت است و هيچ گونه سخن روشني در اين زمينه و شرايط حاكم اسلامي و چگونگي انتخاب آن بيان نشده و آن را به خود مسلمانان و صحابه واگذار كرده است. در واقع، آنچه كه بعد از رحلت پيامبر(ص) واقع شد محصول اراده و اجتهاد مسلمانان صدر اسلام بوده است.
در اینجا برای اولین بار به ارائه سندی میپردازیم كه نشان میدهد آیتالله شریعتمداری حداقل از سال 1348 به اصل ولایت فقیه (به مقهوم واقعی كلمه یعنی حق تشكیل حكومت توسط فقها با اختیارات خاص حكومتی) معقتد و حتی آن را در درس خارج فقه تدریس میكرد. همچنین او این حكومت را ادامه حكومت پیامبر (ص) و ائمه هدی علیهمالسلام میدانست. گزارش خیلی محرمانه ساواك به تاریخ 19/7/1348 راجع به درس خارج آیتالله شریعتمداری چنین است:
«از روز دوشنبه 14/7/1348 آیتالله شریعتمداری در تدریس درس خارج خود به طلاب علوم دینی در مسجد اعظم از مبحث ولایت شروع كرده است لذا در مباحثه ساعت 8 بامداد امروز سه شنبه سخن را چنین آغازكرده است : آیا در اسلام ولایت توأم با حكومت است یا حكومت موضوعی است سوا؟ و به قول امروزیها آیا سیاست از دیانت جدا است؟ آیا پیغمبر اسلام در ضمن رسالت و دعوت حكومت و سلطنتی هم داشت؟ و به طور كلی آیا در ممالك اسلامی سلطنت با اولیاء دین است یا نه؟ در پاسخ همه این سؤالات بایست گفت بلی، یعنی دین از سیاست جدا نیست و در ممالك اسلامی حكومت حق پیشوایان دین است. منتها روی چه محذوری نتوانستند تاكنون به این موضوع جامه عمل بپوشانند بحثی است جداگانه. روی گفتار قبلی میبینیم قسمت اعظم فقه اسلامی را احكامی از بیل دیات ، قصاص ، بیع،تجارت، ازدواج، طلاق و .... تشكیل میدهند. حالا پیغمبر اسلام توانست در زمان خود رسالت را با حكومت و سلطنت وفق دهد ولی بعد از ایشان جانشینان وی روی حسابهای دیگری نتوانستند بر مسند حكومت تكیه زنند به طوری كه امروزه ما هم نمیتوانیم چنین كاری را انجام دهیم ولی این دلیل بر این نیست كه این حق بر ما مسلم نیست.....بقیه رجوع به سایت مرکز اسناد
اصغر حیدری به نقل از سایت مرکز اسناد
اگر مایل باشید متقابلا بر اساس اسناد و مدارک حرف بزنیم بسم الله والا این بحث به جایی بر نمی خورد.جناب آقای mahdiqs البته ببخشید بنده از نظرات شما استفاده کردم و ادم خوش فکری هستید انشالله موفق باشید .
حضرت امام(ره) در ابتدایی کتاب ولایت فقیه می فرمایند که امر ولایت فقیه از بدیهیات است که تصورش تصدیقش را به همراه دارد. عقلا و جدای از شرع نظام و ایین و دین بدون حکومت و سیستم حکومت داری بدرد نمی خورد و و غدیر و روز بیعت با مولا علی و دستور خدا بیانگر این مطلب است امامت دنباله غدیر و ولایت دنباله امامت است و این از مسلمات شیعه است و..... حال شما بفرمایید که از سنی ها برداشتیم چه عیبی دارد حرفی است که قائلی جز خودتان ندارد اما خلفای سه گانه اهل تسنن با تغییر حکم خدا مسیر تاریخ را عوض کردند و برای همیشه مدیون و شرمنده مسلمانان هستند و...
افتخار میکنم که شیعه ام.
آقا میثم این بازیها دیگر قدیمی شده است. این رطبی که شما دارید الان می خورید ما با هسته اش بازی کردیم. به پیش کشیدن مباحثی که قبلا بحثش شده است و چندین صفحه از آن گذشته است . و جواب انها تقریبا همگی داده شده است ! آنهم با زدن 9 تا پست یک پاراگرافی ! تنها دلیلی که دارد پنهان کردن مباحث آخریست که من در اینجا آورده ام و نگرانی شما از خوانده شدن این مطالب است.
این مباحث شما ربطی به موضوع ندارد! همانقدر که ربط به موضوع داشت پاسخ داده شد. بیش از این انحراف بحث است.
اگر جواب کلی می خواهید در یک جمله خلاصه می کنم.
اگر میلیاردها عالم در یک تفکر غلط صحه بگذارند آن تفکر درست نمی شود بلکه هزاران عالم به اشتباه رفته اند.
همانگونه که حضرت علی علیه السلام می گوید : به گوینده سخن ننگرید! بلکه به آنچه می گوید نظر کنید.
حال اگر خیالتان از این بحث راحت شد. به 4 پست آخر من نگاه بکنید و اگر نقدی دارید بیان بکنید. وگرنه بیش از این تاپیک را منحرف نکنید.
اگر مایل به بحث تخصصی هم هستید در تاپیک مجزا این مبحث را باز بکنید " موافقان و مخالفان ولایت فقیه " و در آنجا بحث بر روی مصادیق می کنیم.
خودتان متوجه فرمایشتان شدید؟
!!!!!!!!!!!!!!!
جناب صدار از شما انتظار نداشتم چنین حرفی را بزنید. نه اختلال هواس دارم و نه ناتوان ذهنی هستم که نفهمم خوئم چه می گویم.
با سلام
تمام مسلمات فکریتان همینگونه است که بیان فرمودید؟؟!!!
یعنی با عقل خود تاریخ می نگارید؟
پیامبر«صلی الله علیه وآله»چند دختر داشتند؟این دختران را به چه کسانی دادند؟
بلیّه سخن راندن از هر دری این است که تکیه بر مطالبی می کنید که هیچ اصل و اساسی ندارد و پا از مرحلۀ حدسیات فرا تر نمی نهد و با این حدسیات می خواهید قضاوت بنمائید.
با سلام
ربط منطقی سخنتان را بیان بفرمائید.چون ربطی دیده نمی شود.
من با عقل خود تاریخ ننگاشتم. تاریخی که مستند است را تفسیر کردم.
تا انجا که می دانم 4 دختر که دو دخترش را به عثمان خلیفه سوم داد.
حدس؟ اینکه بگوییم محمد مصطفی معصوم بوده است و دخترانش را به ازدواج کسانی که غیر قابل اعتماد است حدس است؟
مطمئنا نمی خواهید شک در معصومیت حضرت محمد وارد بکنید!!
ابتدا به این متن نگاه بکنید و دقیق ان را بخوانید :
جناب صدیق در این پست بیان می کنند قلمرو عصمت و وصایت را من تا کجا می بینم.
و در ادامه توضیح می دهند که اگر من به عصمت و وصایت مکتب اهل بیت معتقد بودم فقاهت و عدالت خلفاء را هم ردیف فقهای عصر غیبت ( فقهای شیعه معتقد به ولایت فقیه ) نمی کردم.
منم جواب دادم :
یعنی اینکه عصمت و وصایت امامان در همان امامان تمام می شود. و اعتباری برای فقاهت شما نمی آورد! یعنی شما سعی نکنید با استفاده از عصمت امامان خود را توجیه بکنید و خود را متمایز از دیگران بکنید!یعنی هیچ تمایزی بین فقهی که شما دارید و فقهی که خلفاء دارند و هر دو دین را برای قدرت می خواهند وجود ندارد. یعنی اگر بعد از وفات پیامبر ولایت با علی بود و ابوبکر و عمر و عثمان انها را غصب کرده اند. امروز هم ولایت مختص امام زمان است و شما می خواهید با این نظریه غصبش بکنید!! یعنی امام مساله اش از فقیه و ولایت شما جداست. یعنی من فقط 12 امام را قبول دارم نه کسانیکه خود را نزدیک به امامان می دانند! یعنی به قول هاشم آغاجری من فقها را به نام روحانی قبول ندارم! بدین معنا که این افراد از مردم جدا هستند و تافته جدا بافته ای از مردم هستند و انها روحانی اند و دیگران جسمانی اند! یعنی من امام و عصمت و وصایت امامی را قبول دارم که ملعبه قدرت طلبی برخی نشده است! یعنی ....
باز هم توضیح بدم یا ربطش را کاملا متوجه شدید؟
ای ول بابا. از شما نا امید شدم ما که چیزی نگفتیم از اول هم خواهش داشتیم برای این حرفهای بی اساس و بی منطقی و تهمتها و نسبتهای ناروایی که به علما زده اید مثل اقای منتظری و ش یا وحید خراسانی و ... و پایه بحثتان است سند بیارید. شما اسمش را بذارید بازی ولی به کی بگم بابا برای این چرت و پرتهایت یه دلیل و لو ضعیف هم بیاری قبول می کنیم:ghati::ghati:
عزیز دل شما گفتید مثلا اقای منتظری میگه نظریه ولایت فقیه ... شرکه. ازت پرسیدم اینو کجا گفته ایشان؟ لطف کنید سند این بزنید؟ شما هم گفتید :این بازیها دیگر قدیمی شده است. این رطبی که شما دارید الان می خورید ما با هسته اش بازی کردیم. راست گفتید شما هسته اش را خیلی وقت خوردید. واقعا روی اسناد و گزارشات و کبری صددر صد غلط بحث کردن و مانور دادن جرات می خواد که شما دارید.
گفتم که تاپیک جدید بزنید مفصل بحث می کنیم.
خواهشا بیش از این هم تاپیک را منحرف نکنید.
شما در این تایپیک بر اساس ادعاهای فوق می خواهید اثبات کنید که ولایت فقیه نظریه ای کپی برداری از اهل تسنن است و بنده هم خواهش کردم که مستندات مطالب که ارائه داده اید را ارائه دهید و عجبا که شما عوض جواب به این خواهش بنده این را موضوعی انحرافی و خروج از بحث می دانید اگر مایلید بنده سوالات خود را برمبنای استدلالتان مطرح کنم و شما مختصرا جواب دهید و دیگران نظر بدهند.
اگر جوابی ندارید که هیچ بنده هم اصراری ندارم.
حرف آخر اینکه به هیچ وجه اصل ولایت فقیه مطرح در تشیع با روح اموزه های سنی ها در تضاد است و نمی تواند نشات گرفته از ان باشد و قائلی هم برای آن وجود ندارد جز حضرت عالی.
موفق باشید
{ تا انجا که می دانم 4 دختر که دو دخترش را به عثمان خلیفه سوم داد.}
s
سلام ميشه يه منبع معرفي كنيد پيامبر(ص)4دختر داشتن
با سلام
یک مقدار از این مستندات تاریخی«تعداد دختران،دامادها خود را برای ما بیان بفرمائید تا مستفیض شویم.
عصمت حضرت چه ربطی به تزویج دخترانش دارد؟
1- آیا شما به عصمت ووصایت امامان اعتقاد دارید؟
اگر اعتقاد دارید که حیطۀ عصمت به قدری است که در دادن دختر نیز وجود دارد ، این عصمت در امر حکومت وجود ندارد.
2- عصمت و وصایت ائمه چه ربطی به اعتبار فقها دارد؟
کدام فقیه عاملی خود را از بقیۀ مردم متمایز نموده؟آیا علمای دین ما که در میان مردم بودند و هستند خود را از بقیه مردم متمایز نمودند؟و همانند کشیشهای کلیسا جای مقدسی را قرار دادند که کسی جز آنها حق داخل شدن به آنرا ندارد؟یک مقدار زندگی علمای شیعه را مطالعه کنید که از این حرفها نزنید.
3- آیا توهینی بالاتر از این هست که علمای شیعه را متهم کنید برای قدرت از دین استفاده کرده اند؟«این بود ربط منطقی کلامتان».
آیا با این سخن خود خواستید امام امت این ملت را قدرت طلب خطاب کنید ؟آیا سیرۀ امام و رهبر ما قدرت طلبانه بوده است؟شما به ملت ایران و به فهم و شعور این ملت توهین نمودید.
ظاهرا از طرح این تاپیکها قصدتان تنها زیر سوال بردن دو رهبر و مقتدای عزیز این ملت بوده است و قصد دیگری جز این نداشتید.
من اهل کپی نیستم. ولی چون حوصله ندارم. سرچ کردم و مطلب را بیان کردم
رسول گرامي اسلام از همسر خويش "خديجه بنت خويلد" داراي چهار دختر بودند. دختر بزرگ ايشان با "ابوالعاص بن ربيع" و دختر ديگرشان "حضرت فاطمه زهرا(س)" با "علي بن ابيطالب(ع)" ازدواج كردند و دو دختر ديگر آن حضرت، "رقيه" و "امكلثوم" ميباشند.
رقيه:
"رقیه" دومين دختر رسولاكرم(ص) بود كه مادرش خديجه بنت خويلد است. پيش از اسلام با پسر عموي پدرش "عتبة بن ابولهب بن عبدالمطلب" ازدواج كرد. مادر عتبه "امجميل" دختر "حرب ابن اميه" كه بعد از نزول سورهي مباركه «مسد» به «حمّالة الحطب» معروف گرديد. پس از نزول سوره مباركه «مسد» در مزمت "ابولهب" و همسرش، آنان فرزند خود عتبه را مجبور كردند تا همسر خود رقيه را طلاق دهد و به او گفتند: دختر محمد را رها كن. بطوري كه ابولهب گفت: اگر همسرت را طلاق ندهي، با تو قطع رابطه ميكنم.[1]
البته پيامبراكرم(ص) قبلاً طلاق رقيه را از عتبة خواسته بود و خود رقيه نيز خواستار طلاق بود. لكن نزول سوره «مسد» و به دليل مسلمان شدن رقيه، عتبة او را طلاق داد.[2]
ازدواج رقيه با عثمان بن عفان
رقيه پس از جدايي از عتبة با "عثمان بن عفان" ازدواج كرد.[3] البته بنابر قولي ازدواج رقيه با "عثمان" در زمان جاهليت صورت گرفت.[4] او براي عثمان پسري به نام "عبدالله" به دنيا آورد كه در كودكي از دنيا رفت و فرزند ديگري را نيز سقط نمود.[5]
البته بنابر قول ديگر؛ عبدالله در سال 4 هجري و بعد از مادرش رقيه از دنيا رفت.[6] رقيه در هر دو هجرت با عثمان به حبشه رفت و در هجرت اولي كودكي را سقط كرد. رقيه پس از هجرت عثمان به مدينه كه همزمان با هجرت رسولاكرم(ص) بود، به مدينه هجرت كرد؛[7] البته آنها زودتر از ساير مسلمانان از حبشه به مكه بازگشته بودند و قبل از رسولاكرم(ص) به مدينه هجرت كردند.[8]
وفات رقيه:
رفتار عثمان با رقيه خوب نبود بطوري كه يك بار او را به شدت كتك زد و رقيه در اثر آن به سختي بيمار شد و در اثر همان بيماري از دنيا رفت.[9] وفات او در ماه رمضان سال دوم هجري و در روز پيروزي جنگ «بدر» صورت گرفت.[10]
هنگامي كه رقيه دختر رسولاكرم(ص) از دنيا رفت، زنان بر او گريستند. "عمر بن خطاب" با تازيانه پيش آمد و شروع به زدن آنها كرد. پيامبراكرم(ص) فرمود: «اي عمر رهايشان كن تا گريه كنند» و سپس چنين فرمود:
«بگرييد؛ ولي از نعره زدن شيطاني بپرهيزيد. اندوه و اشك تا آنجا كه از دل سرچشمه ميگيرد، از الطاف الهي است و چون به ضربه زدن با دست و هياهوي زباني برسد، از شيطان است.» حضرت فاطمه زهرا(س) كنار قبر او نشسته بود و گريه ميكرد و رسولاكرم(ص) با گوشه لباس خويش اشكهاي او را پاك ميكرد.
پيامبراكرم(ص) در مرگ او فرمود: «ملحق شو به سَلفمان، عثمان بن مظعون.»[11]
عثمان بن مظعون كه بود؟
"عثمان" از مسلمانان اوليه بود، بطوري كه بعد از سيزده نفر مسلمان شد. در اولين هجرت همراه پسرش به حبشه رفت و سپس به مدينه هجرت كرد. در جنگ بدر حضور داشت. وی مرد عابدي بود و روزها روزه ميگرفت و شبها به عبادت طي ميكرد. او اولين مهاجري بود كه در مدينه از دنيا رفت و در بقيع مدفون شد.[12]
امكلثوم
"امكلثوم" سومين دختر پيامبر(ص) بود. او در زمان جاهليت با "عتيبة ابن ابولهب" ازدواج كرد. زماني كه سوره مباركه «مسد» در مذمت ابولهب و همسرش نازل شد، بزرگان قريش و پدر و مادر عتيبه از او خواستند كه دختر محمد(ص) را رها كند و در مقابل او دختر "سعيد بن عاص" را تزويج كند. او نيز امكلثوم را طلاق داد و با دختر سعيدبن عاص ازدواج كرد.[13]
عاقبت كار عتيبة
او پس از طلاق دادن "امكلثوم"، پيش پيامبراكرم(ص) آمد و در كمال بيادبي گفت من به دين تو كافرم، دخترت را هم طلاق دادم. نه مرا دوست داشته باش و نه ترا دوست دارم و به پيامبراكرم(ص) حمله كرده و پيراهن آن حضرت را پاره كرد.
پيامبر(ص) فرمود: از خدا ميخواهم تا سگي از سگهاي خود را بر او چيره كند. عتيبه همراه گروهي به قصد تجارت به شام رفت و چون به در منزلي آمدند، در شب شيری به سوي ايشان آمد. شير از ميان آن گروه به او حمله كرد و سرش را در دهان گرفت و از تن جدا كرد.[14]
ازدواج عثمان با امكلثوم
او همراه پدر بزرگوار خويش به مدينه هجرت كرد. زماني كه رقيه دختر بزرگتر آن حضرت از دنيا رفت، ام كلثوم با عثمان ازدواج كرد. ازدواج آنها در ربيعالاول سال سوم هجرت صورت گرفت و در ماه شعبان سال 9 هجري از دنيا رفت. پيامبراكرم(ص) بر جنازه او نماز خواند. "اسماء بنت عميس" و "صفيه" دختر عبدالمطلب او را غسل دادند و "علي(ع)" و "فضل" و "سامة بن زيد" او را در قبر نهادند.[15]
اما آنچه برخي قائلند امكلثوم قبل از رقيه با عثمان ازدواج كرده است، نظريه غير مشهوري ميباشد. مرحوم "شيخ عباس قمي" در «منتهيالامال» اين نظريه را از «قربالاسناد» "حميري" نقل نموده كه امكلثوم قبل از رقيه با عثمان ازدواج كرد؛ ولي سپس ميگويد:
مشهور تزويج رقيه به عثمان قبل از امكلثوم ميباشد.[16] عثمان را به دليل ازدواج با دو دختر پيامبر(ص) «ذوالنورين» نيز ميگويند.[17]
آيا رقيه و امكلثوم دختران حضرت رسولاكرم(ص) بودند؟
آن رقيه كه پيامبراكرم(ص) به عثمان تزويج نمود، دختر خودش نبوده؛ بلكه او «ربيبه» پيامبر(ص) و دختر "هاله" همسر خديجه بوده است و "رقيه" دختر خود پيامبر(ص) بعد از بعثت به دنيا آمده است. همچنين امكلثوم نيز دختر پيامبر(ص) نبوده بلكه ربيبه ايشان بوده است و امكلثوم دختر پيامبر(ص) بعد از بعثت متولد شده است.[18]
[1] . بلاذري، احمدبن يحيي بن جابر؛ انساب الاشراف، تحقيق سهيل زكارو، رياض زركلي، بيروت دارالفكر، چاپ 2، 1417، ج1، ص401.
[2] . بيهقي، ابوبكر احمدبن الحسن؛ دلايل النبوة، ترجمه محمود مهدوي دامغاني، تهران انتشارات علمي و فرهنگي، 1361، ج2، ص76.
[3] . همان، ج2، ص77.
[4] . مجلسي، محمدباقر؛ بحارالانوار، بيروت موسسه وفا، چ2، 1403 ج22 ص167.
[5] . ابن سعد، محمد؛ طبقات الكبري، ترجمه محمود مهدوي دامغاني، تهران انتشارات علمي و فرهنگي، 1374 ش، ج8 ص35.
[6] . مجلسي، همان، ج22، ص167.
[7] . ابن سعد، همان، ج8، ص35.
[8] . بيهقي، همان، ج2، ص461.
[9] . مجلسي، پيشين، ج22، ص167.
[10] . عاملي، جعفر مرتضي؛ الصحيح انتشارات جامعه مدرسين، 1402 ق، ج4، ص12.
[11] . ابن سعد، پيشين، ج 8، ص30.
[12] . ابن اثير، عزالدين؛ اسدالغابة، بيروت، دارالفكر، 1409، ج3، ص495-494.
[13] . بلاذي، پيشين، ج1 ص401.
[14] . بيهقي، پيشين، ج2، ص77.
[15] . ابن عبدالبر، ابوعمريوسف بن عبدالله بن محمد؛ استيعاب، تحقيق علي محمد البجاوي، بيروت، دارالجيل، چ1، 1412، ج4 ص1953-1952.
[16] . قمي، شيخ عباس؛ منتهي آالامال، ناشر موفين، چ1، 1379، ج1 ص241.
[17] القدسي، مطهربن طاهر؛ البلد و التاريخ ترجمه محمدرضا شفيعي كدكني، تهران، آگه، چ1، 1374ش، ج2 ص731.
[18] . عاملي، پيشين، ج 1، ص125-124.
پیامبر معصوم از اشتباه بود. پس مطمئنا دخترانش را به کسانی نمی دهد که غیر قابل اعتماد باشد .
یا بقول برخی شیعیان متعصب دخترش را به ازدواج کسی در بیاورد که دختر دیگرش را کشته است!
آنقدر عجله کاری و کارهایت را بدون تامل انجام می دهی که صبر نمی کنی ببینی چه پست می کنی! یک بار پست ارسالی خود را بخوان بعد جواب ما را بده.
بله وجود داشت. اصلا به همین دلیل است که بسیاری از پیامبران و امامان تشکیل حکومت ندادند. چون خود را از لحاظ سیاسی در تشکیل حکومت توانا نمی دیدند. و ترجیح می دادند فقط جامعه را عادل بکنند. بجای انکه در جایگاهی بنشینند که احتمال اشتباهشان برود.
والا من نمی دانم. از موافقان نظریه ولایت فقیه بپرسید!
موافقان ولایت فقیه که ولایت فقهی را همردیف نظر رسول می دانند. همانهایی که تصور می کنند بدلیل خواندن کتب فقهی اعلم به همه علوم شدند و همه مردم باید به حکم انها بی چون و چرا تن بدهند!!
فکر کنم بدتر از کلیساها در ایران انجام می شود! امروزه با کسانی روبرو هستیم که حتی نقدشان هم کفر است! با کسانی روبرو هستیم که بخاطر نقد فردی تهدید می شوم که تحت تعقیب قرار می گیرم!!
امروز نقد پیامبر و امامان راحت تر از نقد برخی از این علمای دینی شده است!!
شما می دانید من اولین اخطارم برای چه اتفاق افتاد؟ برای نقل قول یکی از سخنان یکی از همین علمای دین! و سوال از اینکه چه منطقی پشت این حرف بوده است!!
آن یکی مش گفت : اشتر را که هی
از کجا می آیی ای فرخنده پی!
گف از حمام کوی تو
گفت پیداست از زانوی تو!
می خوای پیام خصوصی تهدید آمیز مدیر سایت را برای نقد یکی از همین علمای شیعی برایتان بفرستم!
جز این نمی توانم عاملی برای چنین نظریه ای پیدا بکنم. نه منطقی پشت این فکر! نه سابقه ای در حکومت شیعه!
من با افراد کاری ندارم. با فکر غلط کار دارم.
البته اعتراف می کنم که مثل شما انها را مقدس نمی شمارم و نقد نظرها و عقاید آنها را کفر نمی دانم!
در شیعه و اهل سنت همانگونه که خودتان بیان کردید دو نظریه مشابه وجود دارد . که تنها تفاوتش در دو ملاک " فقاهت و عدالت " است که من در پستی کاملا این دو را تشریح کردم و بیان کردم که این تفاوت اساسا تمایز نیست! بلکه فقط یک توجیه برای ایجاد چنین نظریه ای در شیعه است. می توانید بروید بخوانید.
از لحاظ روح و محتوای این نظریه بیشتر از آنکه در شیعه جایی داشته باشد مطابق با نظریه اهل سنت است.
بگذارید کمی این مساله را باز تر بکنم.
دلیل اول : علم پیامبر از دید اهل سنت و شیعه
اهل سنت روایتی دارند که حضرت محمد در نخلستانی قدم می زد دید که مردمی دارند گرد افشانی خرما می کنند تا محصولشان افزایش یابد. ایشان فرمودند چه می کنید؟ گفتند گرد افشانی می کنیم تا درختان خرما بارور تر شود. پیامبر می فرماید : اینکار را نکنید زیرا خدایی که نخل را آفریده است خود انها را بارور می سازد. در آن سال مردم به حکم پیامبر اینکار را نکردند و فصل جمع اوری خرما که شد دیدند که درختان خرمای زیادی ندادند. به پیش حضرت رفتند و عرض کردند : یا رسول مگر شما نگفتید خدا محصول ما را زیاد می کند. وی جواب داد : من فقط در علوم فقهی تبحر دارم و باغداران در علوم زراعت بیش از من می دانند.
بنا به این روایت اهل سنت معتقدند که وی فقط در زمینه فقهی تبجر داشت و در سایر علوم مانند دیگران بود.
برعکس شیعه حدیثی را قبول دارند که پیامبر می فرماید : من شهر علمم و علی درب آن است.
و اعتقاد شیعه این است که این دو در تمام علوم توانا بودند.
در نظریه ولایت فقیه تنها اساس فقه مد نظر گرفته شده است و تخصص در علوم دیگر لحاظ نشده است. و این یعنی اینکه این نظریه برگرفته از همان تفکر اهل سنت است که پیامبر را فقط در حوزه دینی متخصص می دانستند .
دلیل دوم : تفاوت شیعه و سنی در تعیین خلیفه :
اساسا در شیعه ولایتو جانشینی رسول تا قبل از این نظریه فقط مختص امامان بود که مستقیما از سوی خدا انتخاب شده اند و توسط رسول اعلام شده است. و هنوز هم علماء در استدلال شیعی با قطعیت بیان می کنند که چطور ممکن است خدا و پیامبرش جامعه ای را بدون جانشین رها کرده باشد و وظیفه جانشین را به عهده مردم گذاشته باشد!
اما بعد از این نظریه جانشین رسول الله از سوی خدا تعیین نمی شود و همان مردم جانشین رسول الله را انتخاب می کنند!!
و این همان عقیده اهل سنت درباب انتخاب خلفاء است.
دلیل سوم : حکومت حق ولی است یا ولایت حق حاکم؟
شیعه تا قبل از این نظریه معتقد بود که کسی که ولایت دارد حق حاکمیت دارد و باید حاکم باشد. برخلاف اهل سنت که معتقد بودند که هرکسی که حاکم شود بر مردم ولایت دارد.
اما این نظریه دقیقا نظریه اهل سنت است که بیان می کند هر کسی حاکم شد ( بعد از انتخاب توسط مجلس خبرگان ) پس او بر مردم ولایت دارد.
بنابراین بازهم تایید می کند این نظریه یک نظریه سنی مذهب است.
فکر کنم این سه مورد کفایت بکند.
تعداد دختر و دامادهای پیامبر را با استناد خواسته بودید . در انجا هم اسامی تمام دختران و دامادهای پیامبر نوشته شده است. منابعش هم اخرش هست.
با سلام
دوست عزیز هر کاربری که قوانین سایت را رعایت نکند و یا به ارکان نظام مقدس جمهوری اسلامی اهانتی روا دارد علاوه بر مسدود شدن آیدی ممکنه تحت تعقیب قانونی هم قرار بگیرد .
بی شک توهین کنندگان به نظام و رهبری معظم ؛ منفور و مطرود مردم به ویژه کاربران فهیم این سایت هستند.
امروز مقام معظم رهبری حضرت آیت الله العظمی خامنه ای مدظله العالی مصداق کامل و اتم ولایت فقیه بر جامعه اسلامی است و امید مردم ایران و مسلمانان و مستضعفان جهان به شمار می آید و دشمنان کور دل باید بدانند که نظریه پویای ولایت فقیه همواره مانع زیاده خواهی آنان در طول تاریخ بوده و خواهد بود.
معاندان که همیشه با ژست آزادی پا پیش می گذارند پس از استدلالهای قاطع و کوبنده کارشناسان داد سخن سر داده و با مظلوم نمایی از فقدان آزادی و اینکه مورد تهدید قرار گرفته ایم از پذیرش حقیقت شانه خالی کرده و فرافکنی می کنند .
اما دلیل دوم شما:
بحث مقبولیت و مشروعیت از مباحثی هست که کمترین مطلعین از احکام حکومتی شیعه از آن مطلعند نمی دانم این حرفهای بی سر و ته را از کجا می آرید کی گفته مشروعیت فقیه شیعی با مردمه؟
بدانید که قبلا هم گفتم که در تشیع مشروعیت فقیه با خداست و مقبولیت با مردم.یعنی اگر مردم بخواهند فقیه حکومت می کند نمونه عینی آن مولا علی (ع) است که مشروعیت و امامتش از طرف خدا بود و با وجود اینکه حقش را غصب کردند و نگذاشتن حکومت کند تا مردم نخواستند زمام حکومت را عهده ار نشد رجوع کن به خطبه شقشقیه که لولا حضور الحاضر و...
این هم دلیل شما که بطل
فقیه شیعه برخلاف فقیه تسنن مشروعیت از جانب خداست.
مرحبا به ناصرنا
چه کسی از شیعیان قائل به گفته شماست؟ چه کسی گفته حاکم حق ولایت دارد؟این برادران اهل تسنن هستند که حاکم ولو ظالم باشد را ولی میدانند در تشیع عکس این مطلب است در نظام سیاسی تشیع حاکمیت از آن خداست و کسی می تواند حاکم باشد که ماذون از طرف خدا باشد یعنی فقیه جامع الشرایط که عادل است و امکان حکومت فراهم است می تواند بر مردم حکومت کند....
این امور از بدیهیات بحث ولایت فقیه شیعی است که متاسفانه شما کمترین اطلاعی از آن ندارید اگر مایل باشید کتاب ولایت فقیه جوادی آملی را مطالعه فرمایید شاید شبهاتتان حل شود
پس اصل وزین ولایت فقیه که استمرار حکومت انبیا و امامان است ذاتا نمی تواند برگرفته از تسنن باشد چون روح تسنن خالی از اجتهاد و فقاهت و عدالت در مسئله حکومت گفته خود عامای تسنن مثل امام محمد غرالی و ماوردی و وضعیت فعلی حکامشان دلیل واضح است.
اگر ابهامب دارید توضیح بیشتری بدهم
سؤالی که در این تایپیک مطرح شده بود تحت این عنوان بود که«ولایت فقیه یک نظریه شیعی است یا اهل سنت» ظاهر عنوان این تایپیک حاوی این مفهوم بود که آیا چنین اعتقادی در میان اهل سنت نیز وجود دارد یا خیر؟که در جواب گفته شد:
1- اصل وجود حاکم عادل مجتهد امری مورد اتفاق شیعه و سنی است.
مطلوب اولی وجود علم واجتهاد وعدالت و قرشیّت در حاکم است؛ اما در صورت فقدان چنین شخصی جامعه بدون حاکم نمی تواند باشد.
2- در منظر اهل سنت حاکم به دو نحو مشروعیت می یابد:
الف:انتخاب از جانب اهل خبره[1].
ب:ولایت عهدی؛ که ما معتقد به چنین امری نیستیم؛ بلکه معتقدیم تنها مقبولیت حاکم از جانب مردم است نه مشروعیت او.
3- در فقه شیعی حاکمی مشروعیّت دارد که فقیه جامع شرایط باشدو در این صورت است که حاکم دارای ولایت است با شرایطی که آمده؛اما در فقه اهل سنت این ولایت در سلطان جمع می شود که ممکن است در فقیه این امر تحقق پیدا کند و ممکن است در غیر او، اما در هردو حال سلطان مبسوط الید است و اطاعت از او تا زمانی که «کفر بواح»کفر آشکار از او سر نزده واجب است.
درمنظراهل سنت: چنین حاکمی ممکن است فقها را برای مناصب گوناگون بگمارد(همچنان که در توضیح کتاب احکام السلطانیة ماوردی آمده) که در این صورت فقها در حیطه ای که سلطان بدانها اختیار داده می توانند اعمال نفوذ کنند.والا فقیهی که منصوب نیست در چنین جامعه ای تنها حق افتاء دارد و حق حکم نمودن را ندارد.
4- اگر کفر سلطانی محرز شود اطاعت از او در این صورت واجب نیست؛وتنها بحث نصیحت حاکم در میان است، اما اینکه می توان علیه او خروج نمود تفصیلاتی وجود دارد که از مجموع آنها استفاده می شود چنین حقی را ندارند.اما باز آنچه در اینجا باقی می ماند بقای اختیارات چنین حاکمی است.
به هر حال در میان اهل سنت نیز حاکم دارای اختیاراتی فراتر از اختیاراتی است که در فقه شیعی آمده؛ حال ما تعبیر به ولایت فقیه می کنیم وآنها تعبیر به اختیارات حاکم.
در پستهای بعد متوجه شدیم هدف سوال کننده چیز دیگری است وآن این است که ولایت فقیه در شیعه امری است که با اصول آن معارض است؟! و با نظریۀ اهل سنت در مورد حاکم شباهتی کامل دارد و این از عدم آگاهی و تدبر سوال کننده نشات می گرفت«چنانچه در پستهای ارسالی ایشان مشهود است که موارد متعددی از تناقض گویی در آن یافت می شود»؛ چه اینکه ولایت فقیه عقلا و نقلا امری ثابت شده است.
[1].این نظر با انتخاب فقیه از جانب خبرگان تفاوت ماهوی دارد؛ چون در منظر اهل سنت مشروعیت به واسطۀ انتخاب و بیعت حاصل می شود ولی در شیعه اعتبار ولىّ فقيه از ناحيه خبرگان نيست بلكه به نصب از جانب امام معصوم«عليه السّلام» و خداى متعال است و خبرگان در حقيقت رهبر را نصب نمىكنند بلكه نقش آنان «كشف» رهبر منصوب به نصب عام از جانب امام زمان«عليه السّلام» است.
در حیطۀ عقلی ما معتقدیم:
1. مطابق جهانبينى توحيدى، حاكميت معقول و مقبول، حاكميت مطلق الهى است.
2. حكومت اسلامى، تنها ابزار اعمال حاكميت الهى است (اصل لزوم سنخيّت بين نوع حاكميت و نوع حكومت).
3. هدف از حكومت اسلامى، اجراى قانون الهى است كه متضمن تكامل مادى، معنوى، دنيوى و اخروى انسانها مىباشد.
4. هر حكومتى نياز به حاكم و رهبرى شايسته دارد.
5. حكمت الهى، تعيين پيامبر اكرم« صلّى اللّه عليه و اله» و امامان معصوم را از سوى خداوند به عنوان رهبر براى تبيين، تأمين و تضمين قوانين الهى، ايجاب نموده است.
6. در عصر طولانى غيبت و عدم دسترسى به معصوم نيز تعيين نزديكترين افراد به معصوم (در دو خصيصه مهم علم و عمل) به عنوان نايب و جانشين آن، براساس حكمت الهى ضرورى مىباشد.
7. فقيهان شايسته وارسته، نزديكترين افراد به معصوم مىباشند.
8. در مورد رهبرى فقيه از آنجا كه شرط «عصمت» غير مقدور است، شرط «عدالت» از باب بدل اضطرارى جاىگزين آن مىگردد؛ به تعبير ديگر، «عصمت والى»، شرط درحال امكان و اختيار است و عدالت، شرط در حال اضطرار».
از ميان دو شرط عصمت و نصب در والى، شرط اول به ناچار در عصر غيبت منتفى است، اما شرط دوم كه تعيين و نصب والى است، به قوّت خود باقى است. عقل حكم مىكند كه هم تنظيم قانون و هم تعيين مجرى آن به دست كسى باشد كه حاكميت تشريعى مختص ذات اوست. نكته مهم ديگر اين است كه نيابت فقيه از امام معصوم ايجاب مىكند در مقام زعامت سياسى نيز نوع حكومت و رهبرى فقيه با نوع رهبرى امام معصوم از سنخ واحد يعنى انتصابى باشد. از سوى ديگر تفكيك ميان مناصب سهگانه فقيه وجهى ندارد. با اين دليل عقلى مىتوان امور زير را ثابت نمود:
الف) ضرورت حكومت اسلامى؛
ب) ولايت و رهبرى پيامبر، امام و فقيه جامع شرايط؛
ج) تعيين و نصب ولايت از سوى خداوند؛
د) برابرى قلمرو اختيارات نايب (فقيه جامع شرايط) با منوب عنه (امام و پيامبر) جز در موارد استثنا شده.
نتيجه: رهبرى فقيهان جامع شرايط به مقتضاى حكمت الهى در عصر غيبتثابت است.
در حیطۀ نقل نیز شیعه معتقد است:طبق آیات کریمه و روایات متعدد و متواتر بعد از پیامبر اکرم«صلی الله علیه وآله»دوازده امام جانشین به حق پیامبرند و وظایف آن حضرت را انجام می دهند با این تفاوت که امامان ما جایگاه وصایت و تبیین را دارند نه رسالت.
نام امامان ما به نص جلی و صریح از سوی پیامبر«صلی الله علیه وآله» و امام علی«علیه السلام» و امام سابق بیان شده است وآخرین آنها در روایات شیعی و سنی امام مهدی «علیه السلام» معرفی شده است.
در سال 260ه با شهادت امام عسکری«علیه السلام» دوران غیبت صغری شروع شد. این دوره «69»سال به طول انجامید.در این دوره چهار نفر به عنوان«نائب خاص» از طرف امام مهدی «علیه السلام» معرفی شدند که کار سفارت را انجام می دادند.که به این افراد نائبان خاص می گویند.
اما بعد از این دوره دوران غیبت کبری شروع شد و امام زمان شخص خاصی را با «نص خاص»برای نیابت معرفی نفرمودند بلکه مردم را به فقهای واجد شرایط ارجاع دادند فقهایی که باید دارای ویژگی هایی از جمله فقاهت و تقوی و...باشند:
«فامّا من كان من الفقهاء صائنا لنفسه، حافظا لدينه، مخالفا على هواه، مطيعا لامر مولاه فللعوام ان يقلّدوه و ذلك لا يكون الّا بعض فقهاء الشّيعة لا كلّهم ...»[1]؛«آن كس از فقها كه سلطه بر نفس داشته باشد و دين خود را حفظ كند و مخالف هواى نفس باشد و از امر مولاى خود (خدا) اطاعت بنمايد، بر عموم مردم است كه از او تقليد و پيروى كنند و آن نيست مگر بعضى از فقهاى شيعه نه همه آنان».
«...ينظران (إلى) من كان منكم ممّن قد روى حديثنا و نظر في حلالنا و حرامنا و عرف أحكامنا فليرضوا به حكما فانّى قد جعلته عليكم حاكما...».[2]
که این امرنصبی عام[3] است وکه در مورد فقها قائل به آن هستیم.
اكثر فقيهان نظريه انتصاب را پذيرفتهاند. صاحب کتاب«دراسات فى ولاية الفقيه» كه خود بيشترين سهم را در تبيين مبانى نظريه انتخاب دارد در اين زمينه مىنويسد: «آنچه از ظاهر كلمات فقهاى شيعه (اصحاب) و اساتيد به دست مىآيد اين است كه فقيهان در عصر غيبت منصوب به نصب عام مىباشند. بنابراين، آنان از طرف امامان معصوم عليهم السّلام ولايت بالفعل دارند».[4]
با توجه به مطالب گفته شده«که از سوی کارشناسان ودوستان بزرگوار در موارد متعدد آمد» می یابیم که ولایت فقیه در فقه شیعه با ولایت حاکم در فقه اهل سنت تفاوت ما هوی دارد و هرگز قابل مقایسه نیستند.
در انتهای عرایض از تمام دوستان عزیز و کارشناسان بزرگوار که در این تایپیک شرکت فعال و ثمر بخش داشتند تشکر و قدر دانی می نمایم.
[1] .وسائل الشیعه،ج18ص95.
[2] . وسائل الشّيعة. جلد 18، صفحه 100، حديث 6.
[3] . معناى «نصب عام» عبارت است از تعيين ضوابط كلّى كه شامل عموم افراد واجد الشرائط در طول زمان خواهد شد؛ مانند: شرايط مرجع تقليد، امام جماعت و يا شرايط وصى يا قيّم و يا اولياى شرعى ديگر از قبيل پدر، زوج، اولاد و امثال اينها.
[4] . «ان الظاهر من الاصحاب و الاساتذه ان الفقهاء ايضا منصوبون فى عصر الغيبة بالنصب العام، فهم ولاة بالفعل عندهم بالنصب من قبل الائمة المعصومين» (حسينعلى منتظرى، دراسات فى ولاية الفقيه، ج 1، ص 425)