masnavi

اسما و صفات خداوند در مثنوی معنوی مولانا

گنجینه ادب فارسی ، مشحون به جواهراتی پرگهر از تمامی زیبایی های معنوی است که بی شک یکی از این زیبایی ها ، تجلی اسماء الله و صفات الهی است که بخصوص در ادبیات عرفانی جایگاه ویژه ای دارد .

گنجینه ادب فارسی ، مشحون به جواهراتی پرگهر از تمامی زیبایی های معنوی است که بی شک یکی از این زیبایی ها ، تجلی اسماء الله و صفات الهی است که بخصوص در ادبیات عرفانی جایگاه ویژه ای دارد . عرفان و ادبیات عرفانی دنیایی است از تجلیات پروردگار و از میان فراوان کتب عرفانی ،خورشید مثنوی معنوی ، بیش از ۱۰۰ سال است که از گریبان شرق سربرکشیده و برکرانه قلب عشّاق تابیدن گرفته است .دریای پرگهر مثنوی معنوی ، هزاران درّ ناسفته از صدف غیب بر ساحل ظهور به جلوه آورده و بر جویندگان حیات پاک نثار کرده است . این صحیفه جاودانه، بسیار نکته های ناگفته دارد که از بقعه اعلی به عشّاق این وادی ، هبه می کند. مثنوی مولانا ، چکیده ای است از تمامی معارف نظری و تجربه های ایمانی و عرفانی بشر . پس می توان پله پله تا ملاقات حضرت دوست با این نردبان مستطاب فراز آمد .

از آغازین بیت مثنوی حضرت مولانا ، نوای نی هجران دیده را به گوش جان نیوش می کنیم و تا پایان این ۶ دفتر همه جا حرف اوست و سخن از دوست .

در هر بحث و هر داستان ، بُراق عشق جُل می کند ، تازه می بیند ، تازه می گوید و با دستان مهربان حضرت دوست ، خواننده بی دل را به معراج حقایق می برد و شهد شیرین وصال است که در پایان هر بحث در رگ و پی می دود . آری بررسی اسما و صفات الهی در مثنوی معنوی مولانا همچون آب در هاون کوبیدن است ، چرا که در همه جا اوست و این کتاب مستطاب با عشق یار می آید و بدون پایان این عشق ، فرصت حضرت مولانا به سر می رسد . پس در سراسر این دریای موّاج آنچه لحظه به لحظه صید شد ، همان نامهای نیکویی بود که به راستی همه او را بود ؛ «او خدایی است که خدایی جز او دانای پنهان و آشکار نیست ، او رحمان رحیم است .او خدایی است که خدایی جز او پادشاه بسیار پاک سلامت دهنده نگهدار عزّت مند جبران کننده بزرگی جوی نیست . خدا منزّه است از آنچه به او شریک می گیرند . او خدای آفریننده پدید آورنده صورت بخش است ، او راست نامهای نیکو ، برای او آنچه در آسمانها و زمین است تسبیح می گویند و او عزّت مند حکیم است .» (آیات ۲۲ تا ۲۴ سوره حشر)

«به تصریح آیات ۱۸۰ سوره اعراف ، ۱۱۰ سوره اسراء ۸، سوره طه ، ۲۴ سوره حشر ، خداوند دارای اسمای حسنی است . راغب در تعریف اسم گفته است : الاسمُ ما یعرَفُ بِهِ ذاتُ الشَّیء.»«اسم مانند آن چیزی است که بدان وسیله ، ذات شناخته شده می شود .» لیکن نزد عرفا اسم ، ظهور و تجلّی خداوند است در شأنی از شئون. مانند امواج دریا نسبت به خود دریا . هرچند موج بر دریا اضافه شده، اما این امر اضافی از نفس دریا جدا نیست . پس اسم همان ذات است به اعتبار یکی از تجلیات ، چرا که حقیقت هر صفتی وجود است . پس وقتی به خدا می گوییم : یا قادر ! خدا را با تجلّی صفت قدرت یاد کرده ایم و مرادمان خود خداست . موضوع اسما و صفات الهی،معرکه آلارای فرقه ها و نحله های مختلف کلامی است . و غالب این مناقشات ، بیهوده و کارافزاست . اما مولانا به همین شیوه معهود خود بدین مجادلات درنیامده، بل به گونه ای سخن آورده که وجدان ها بیدار شوند و اخلاقیات ارتقا یابند.»

و کلام مولانا همه از خداست و اوست که تکسوار این مثنوی معنوی است . این عشق، ریشه درجان هر آفریده ای دارد. چه او که می جنبد و چه او که سرد و ساکت بر جای نشسته است . سخن در مثنوی بر یگانگی او گواه است و بر صفات و اسما او.

بر ابدی و ازلی بودن او ، بر قدیم بودن او .امیرالمؤمنین علی(ع) فرموده است :

« کانَ بِلا کَینو نیهِ بِلاکَیفَ ، کانَ لَم یزَل بِلاکَم وَ بِلا کَیفَ کانَ لَیسَ لَهُ قَبل.» خدا بوده است بدون آمدن و بدون چگونگی همیشگی است بدون کمیت و کیفیت زمانی ، چیزی پیش از او نبوده است.»

از مبدأ و مصدربودن او، فلوطین خدا را با لفظ «نخستین» یاد می کند:

نخستین همان است که بود ،حتی وقتی که دیگری از او پدید می آید.

مثنوی سراسر توحید و نفی غیریت و کثرات موهوم است. زیرا مولانا در همه جای مثنوی بر این اصل روشن پای می فشارد که جز ذات اقدس الهی ، همه موجودات و کائنات ، وجودی ظلّی و سایه وار دارند . مولانا توحید را در مراتب مختلف بازگو کرده است ؛ توحید عامه مردم تا توحید بی واسطه و شهودی که عالی ترین شیوه خداشناسی است .مولانا می گوید با آنکه خداشناسی امری فطری است، اما برخی از آدمیان از راه فطرت به بیراهه می روند و جز خدا را معبود می گیرند . زیرا فطری بودن خداشناسی این الزام را نمی آورد که همه انسانها درهمه مکانها و زمانها خداشناس باشند.

مؤمن و ترسا ، جهود و گبر و مُغ / جمله را رو سوی آن سلطان اُلُغ .

پس حقیقت ، حق بود معبود کل / کز پی ذوق است سَیران سُبُل

لیک بعضی رو سوی دُم کرده اند / گرچه سَر اصل است ، سَر گُم کرده اند.

مولانا صریحاً می گوید که آگاهی و علم ، پیشینه سعادت و رستگاری است و عدم وجود آن موجب شقاوت و بدبختی ؛

این چنین نخلی که لطف یار ماست / چون که ما دزدیم نخلش دار ماست

این چنین مشکین که زلف میر ماست / چون که بی عقلیم این زنجیر ماست

این چنین لطفی چو نیلی می رود / چون که فرعونیم چون خون میشود.

فلوطین می گوید:

او قابل بیان نیست ، زیرا هرچه درباره او بگویی «چیزی» گفته ای . یگانه سخنی که در مقام اشاره به او می توان گفت چنین است :«در فراسوی همه چیزها و در فراسوی عقل ». زیرا این سخن نامی نیست بلکه حاکی از این است که «او» «هیچ یک از همه چیزها نیست.

البته درباره او سخن می گوییم ولی آنچه می گوییم، او نیست : نه او را می شناسیم و نه می توانیم درباره اش بیندیشیم .

این که ما او را در شناسایی خود نداریم ، بدین معنی نیست که او را به هیچ وجه نداریم، او را بدین اندازه داریم که درباره اش سخن می توانیم گفت، ولی آنچه می گوییم، او نیست .

گرچه حقّ و حقیقت ، واحد و ظاهر است ، مراتب شناخت، مختلف و متفاوت است :

« الطُرُقِ اِلَی اللهِ بِعَدَدِ اَنفُسِ الخَلایقِ »

لیکن ما توان و قدرت شناخت ذات مطلق را نداریم و هر کسی بقدر کوزه وجودی خویش از این دریا نصیبی دارد؛

گر نریزی بحر را در کوزه ای / چند گنجد قسمت یک روزه ای .

و لیکن مولانا از عالی ترین شیوه خداشناسی ، که خداشناسی بیواسطه و شهودی است سخن به میان آورده است .

برخی حکما و فلاسفه اسلامی نیز کوشیده اند به استدلال عقلی برسند که در آن استدلال ، مخلوق را واسطه اثبات خدا نکنند . گرچه آنان در این راه زحمات گرانقدری متحمل شده اند ، لیکن باز واسطه از میان نرفته است، چرا که ابن سینا « امکان » را که از خواصّ ماهیات است، واسطه قرارداده و ملاصدرا نیز اصالت وجود را که خود یک بحث فلسفی و حکمی است ،واسطه قرار داده است و نهایتاً باز توحیدشان واسطی است نه مستقیم.

ولیکن مولانا در عالی ترین مرتبه خداشناسی ، توحید شهودی را که بی واسطه است، مطرح می کند. خدا را هرکس باید به شهود قلبی خود بشناسد ؛

دیده یی باید سبب سوراخ کن / تا حُجُب را برکند از بیخ و بن

تا مسبب بیند اندر لامکان / هرزه داند جهد و اکساب و دکان

از مسبب می رسد هر خیر و شر / نیست اسباب و وسایط ای پدر .

واسطه هرجا فزون شد، وصل جست / واسطه کم ، ذوق وصل افزون تر است

از سبب دانی شود کم ، حیرتت / حیرت تو ، ره دهد درحضرتت.

مولانا ، بت پرستی را جلوه کم رنگی از خداشناسی می داند . چنانکه می دانیم بشر از زمانهای آغازین تولد و ورود خود بر کره خاکی ، از زمانهایی که حتی خط و کمترین امکاناتی هنوز نبود ، به زبان ساده تر همان بشر غارنشین ، هر صبح و شب، ماه و خورشید و یاهر آنچه به نظرش با هیبت و عظیم می نمود را ، خدای خود می خواند. نیازی فطری به وصل شدن به یک نیروی برتر، نیرویی که بتوان به آن تکیه کرد ؛ آتش و سنگ و چوب . این امر خداشناسی و معبود پرستی با ساختار روانی انسان سازوار است . لیکن گاهی آدمی به سبب جهل یا غلبه امیال دیگر ، معبود حقیقی خود را گم می کند و به معبودهای یاوه و آفل روی می آورد . هرچند بت پرستی چهره ممسوخ شده خداشناسی است ، لیکن همان بت پرستی نیز نشان از روح پرستش در انسانها می دهد.

● در مثنوی سخن از « اللّه » است