کفویت سنی در ازدواج

جوان مجردی که نه راه پس دارد و نه راه پیش

من پسر مجرد 40 ساله هستم. ساکن تهران و فوق لیسانس هستم. ببخشید که طولانی هست. ولی از نظر خودم خلاصه هست. در ظاهر پسر مومنی هستم. برای ازدواج هفت هشت سالی هست که اقدام کردم. به دلایلی چهره، اندام و جوونی دختر خیلی برام مهم هست. نمی دونم چرا. شاید عقده های بچگی و جوونیم باشه. از بچگی (خیلی قبل از بلوغ) از صحبت با دخترا خجالت می کشیدم. انگیزم برای ازدواج فقط و فقط رابطه جنسی هست. شش هفت سالی هست که خواستگاری میرم. حتی 30 ساله هم که بودم دوست داشتم با یه دختر 15 ساله خوشگل و خوش هیکل ازدواج کنم. از گفتن این صحبت ها به خانوادم شرم داشتم. با کلی زحمت به پدر و مادرم گفتم که کسی که معرفی می کنن شش هفت سال از من کوچیکتر باشه. اما همین حرفم رو هم جدی نمی گیرن و دخترهایی که اکثرا معرفی میشه حدود سه چهار سال کوچیکترن. به غیر خانواده هم که اصلا روم نشده همین رو هم بگم. یک مورد هم نشده که چشمم رو بگیره. یکی دو مورد هم زورکی خودم رو مجاب کردم بعد از دو سه جلسه پشیمون شدم. دیدم هیچ کششی برای دیدن دوباره دختر ندارم. مشاور هم رفتم، اما فقط گفتم چهره دختر برام خیلی مهمه، راجع به سن و هیکل روم نشد صریح منظورم رو بگم. نذر و دعا هم انجام داده بودم. تو محل کارم چند باری شد که دخترایی مراجعه کردن که خیلی خوشم اومد حول و حوش هجده بیست سال بودن. اما فقط مراجعه کننده بودن ولی چه جوری باید خواستگاری می کردم.  قبلا فکر می کردم که می تونم دختر مورد علاقم رو پیدا کنم. اما مدتی هست که فهمیدم امکانپذیر نیست. یعنی تو توهم هستم. به هر کی بگم، همین رو میگه. بر فرض که دختر مورد پسند رو هم پیدا کنم بقیه معیارهای ازدواج چی: رضایت دختر، خانوادش، هماهنگی اخلاقی و روحیات و ... چند وقتی هست که میرم عکس و فیلم نگاه می کنم حداقل تو فیلم‌ها دختری که ظاهرش مورد پسندم باشه رو پیدا کردم. همش میرم فیلماش رو دانلود می کنم و می بینم. بعضی وقتا می خوام خودم رو آتیش بزنم. سرم رو محکم بکوبم به دیوار. به لحاظ جنسی خیلی تو فشارم. 40 سالم شد هنوز دستم به یه دختر نخورده. چند وقتی هم هست که جدی به خودکشی فکر می کنم. فکر می کنم تنها راه باقیمونده هست. با اینکه می دونم گناهه ولی واقعا فکر می کنم با این فشار نمی تونم زندگی کنم. همین الان هم می دونم این نوشته هم فایده‌ای نداره و جواب شما هیچ چیز رو تغییر نمیده و من فقط دارم بیهوده به هر جا دستم میرسه چنگ می زنم. می خوام از خودم انتقام بگیرم. وقتی نیست شدن ما برای خدا کاری نداره، چرا باید مجبور به ادامه زندگی باشیم.