پرواز

واقعا به کمکتون احتیاج دارم (این چه قسمت و سرنوشتی هست که من دارم)

انجمن: 

سلام به عزیزان
بی مقدمه شروع میکنم ببخشید
راستش من ادم معتقدی هستم ...امسال با یه نفر اشنا شدم به قصد ازدواج البته اشنایی ما قضیش مفصله که واقعا نمیدونم چطوری شد اشنا شدیم خدامم متعجبم
من جوانی 29 ساله هستم تا این سنم با کسی جنس مخالف دوستی نکردم چون هیچ وقت نخواستم مرتکب گناه شم همیشه از خدا میخواستم ادمیو زندگیم قرار بده که اولین و اخرین عشق تو زندگیم باشه ..اخرش خدا قرار داد واقعا عاشقش شدم خونوادگی در ارتباط بودیم اما چون کار نداشتم منتظر موندیم تا شغلمو پیدا کنم تا عقد کنیم این دوستی ما 7 ماه طول کشید ..تو این مدت چپ نگاش نکردم با اینکه خیلی وقت ها باهم بودیم در مورد زندگی ایندمون حرف میزدیم..خیلی بهش محبت کردم پدرش فوت کرد به خاطر اینکه روحیشو از دست نده کل وقتمو بهش صرف کردم اما بعد این مدت فهمید ایشون کلا ادم دروغگویی بوده ..یه شب خواب دیدم یه خانمی اومد تو خوابم گفت پسرم حقیقتی هست که بهت نگفتن بدونی از این راه برمیگردی ..بعد چند ماه از خوابم فهمیدم چه دروغی بود دیگه نتونستم تحملش کنم ازش جدا شدم به خاطر دروغاش...بعد زنگ زدن حرف بزنیم حلش کنیم امامن دیگه ازش دلسرد شدم دیدن نه برگشتی نیست در مقابل اون همه خوبی زخم زبون زدن ..بی شرف بی فرهنگ و بی غیرتی این حرفا و خیلی رنگینتراش که نمیشه گفت...اخرش کنجکاور شدم ببینم منظورش از فرهنگ بالاشون چیه دیم واقعا چقدر ادم بدبختی بوم عاشق همینچین ادمی بودم زندگیمو دست کی دادم حرف دلمو به کی گفتمبه کی محبت کردم..غیره....و این مدت دوستی هر کاری کردم نتوستم کار گیر بیارم اما بعد یه هفته از جدایی کاری بهم پیشنهاد شد واقعا انتظارشو نداشتم ....بهخاطر زخم زبوناشون بهشون گفتم هیچ نمیگمم اما محرم جلو هست شما رو سپردم امام حسین ...الان یه مدتی خواب میبینم خلی میترسم
اولین خوابم دیدم یه در بزرگه جلوش ایستادم اینا همی میخواهن برن تو اما نمیزارن اون لحضا یه مرد اسب سوار به نور تو صورتش از در اومد بیرون ..روی اینمادر و دختر سیاه شد
دومی خوابم دیدم پدرش یه تفنگ داده دست خواهرم بهش میگه زن منو بکش ولی خواهرم نمیتونست..دختره هم دهنش به زور باز میکنن میگن بگو یاحسین منم این ور با یه مرد خوش سیما نشستم بهم میخنده
سومی دیروز دیدم باهم بودیم دم در بیرون می رفتیم گفتبهش یه دقیقه صبر کن بیام رفتم خونه کارت بانکیمو بردار ..رفتم خونه یادم افتاد دست اونه برگشتم دیدم نیست جلو درمون یه کوه بود یه دختر نشسته بود میخندید بهش گفتم دوست منو ندیدید گفت یه سیاهپوش بردش پشت کوه..به سرعت منم رفتم دیدم یه خونست هرجا رو گشتم نبود یه دیوار بلند بود رفتم سمت اون دیدم کارت بانکم افتاده بود زمین رو دیوار هم جای ناخون و تار مو بود..هرکاری کردم نتونستم از دیوار برم بالا گریه کردم اون لحضه دیم از زمین بلند شدم دارم پرواز میکنم بی اختیار سمت چپ حرکت میکردم رسیدم به یه خونه که واقعا وحشتناک بود فرود اومدم رفتم تو اولین در یه جوان خوش سیما با عطر خیلی خوبی بود اما داشت ناله میکرد این ور اون ور ازش پرسدیم دختره رو ندیده سرش اشاره کرد اون یکی اتاق ..منم رفتم دیدم جسم بیجان افتاده یه خرابه هست اون اتاق خواستم بلندش کنم بیارمش دیدم یه صدای ترسناکی داد زد گفت دس نزن برگشتم دیدم پشت سرم یه سیاه پوش خیلی ترسناک با یه داس دستش هست گفت از اینجا دور شو هر کاری کردم نذاشت داد زد دوباره دیگه از خواب پریدم

ببخشید سرد درد شد اما نمیدونم چی اینا خواب ها..اما دارم دیونه میشم کمکم کنید لطفا
یا حسین

استخوان پرندگان


آیا می دانید که استخوانهای پرندگان، میان تهی است و هوا در درون آنها جای دارد؟ چرا؟ برای آنکه وزن آنها سبکتر گردد و پرواز در هوا برای آنها آسانتر باشد. در حدود دویست سال است که بشر خردمند و هوشیار، به بالون پی برده است. وی مخزنی را از گاز پر می کند و به وسیله آن، در هوا پرواز می کند. این دانسته بشر، پس از مقداری تکامل علمی و ترقی عقلی وی پیدا شد. آیا باور کردنی است که ماده بی شعور و بی دانش، هزارها سال پیش از این، این دقیقه علمی را دانسته باشد و آن را در استخوان پرندگان پیاده کرده باشد؟! هرگز. عقل صحیح چنین مطلبی را باور نمی کند. پس چه کسی چنین کرده است؟ کسی که دارای دانش نامتناهی و قدرت نامتناهی است. کسی که دانش بشر از دانش او سرچشمه گرفته است و قدرت او ریشه همه قدرتها است.