زیبابینی عرفا از واقعه عاشورا
ارسال شده توسط اویس قرنی در چهارشنبه, ۱۳۹۱/۰۹/۰۱ - ۲۲:۵۸
سر و دستار نداند که کدام اندازد
یکی از درس هایی که از واقعه کربلا می توان گرفت و باید در آن تامل کرد؛ همین است که کجا می ارزد که آدمی جان خود را ببازد؟
آنچه تاکنون از تحلیل واقعه کربلا گفته شده؛ این است که آزادی و ذلت ناپذیری آدمی حکم می کند که جان خود را بر سر حریت خود بگذارد، این درست است، آدمی شریف تر و عظیم تر از آن است که خود را به متاع حقیر و بی ارزشی بفروشد، این مساله، جنبه روان شناسی شخصی دارد، اما وقتی ظلم شکل اجتماعی پیدا می کند، وقتی که با سست شدن ظلم مواجه می شود و آن ظلم بتدریج شیوه و روش همگانی پیدا می کند، در اینجاست که شورش و قیام، جواز بلکه حکم وجوب پیدا می کند و حال این شورش و شوریدن هم عنصری عقلانی دارد هم عنصری عاشقانه، در آن هم سیاست درج است هم شهادت، هم عاشقی و هم عاقلی.
و اینجاست که سخن از نگاه جلال الدین رومی (مولانا) ، نسبت به حادثه کربلا موضوعیت پیدا می کند؛ جناب مولانا، یکی از کسانی بود که به طور مشخص نسبت به شخص امام حسین(ع) و حرکت او ارادت می ورزید و یاد و نام ایشان را محترم نگه می داشت.
وی در دو جا به طور مشخص درباره حادثه کربلا سخن گفته است، یک بار در مثنوی و دیگری در دیوان شمس. مولانا در مثنوی ضمن آن که به شرح داستانی می پردازد، در فحوای داستان، این پرسش را مطرح می کند که آیا کربلا فقط یک چهره داشته است و آن هم چهره غم و اندوه و درد و رنج، یا آن که چهره ها و بواطن دیگری هم داشته است سپس پاسخ می دهد آری، از یک طرف حضرت را کشتند و این درست است و غم انگیز است اما از سوی دیگر، او رها شد، به شکستن قفس نظر کنید، به آزاد شدن مرغ جان این سلطان از این زندان نظر کنید، می بینید که او با این رهیدن، شاد است
چون که ایشان خسرو دین بوده اند*****وقت شادی شد چو بشکستند بند
درس دیگری که می شود از این شور و حماسه آموخت، درس زیبا دیدن جهان است، آموختن این که آدمی در زشت ترین زشتی ها همواره می تواند یک چهره زیبا ببیند و چه زیبا چشمان زیبابین حضرت زینب(س) ، زیبایی ها را دید و فرمود «ما رایت الا جمیلا» لذا جناب مولانا اشاره می کند که اگر این عالم پر از زشتی و پلیدی شود، پاکان فقط از او پاکی نصیبشان خواهد شد.
گر شود عالم پر از خون مال مال*****کی خورد مرد خدا الا حلال
حادثه ای اینچنین پر از زشتی و قساوت، چهره دیگری پیدا می کند، تصویری از ایثارگری و عاشقی و گذشت تام و تمام.
در طبق اخلاص نهادن همه هستی خویش و حقیقتا زیباترین حادثه عالم انسانی است و هر چه این گذشت وسیع تر و عمیق تر باشد، آن زیبایی وسیع تر و عظیم تر خواهد بود و جناب مولانا به واقعه عاشورا و کربلا و امام حسین(ع) به چشم یک پاکبازی مطلق می نگریست.
این غزل مولوی را که از سر ارادت در وصف یاران و شهدای کربلا گفته است، بارها شنیده ایم؛
کجایید ای سبکبالان عاشق*******پرنده تر ز مرغان هوایی
کجایید ای ز جان و جا رهیده***کسی مر عقل را گوید کجایی؟
این چند بیت اندک، تصویر کامل و غنی از یک ارادت ورزی صمیمانه است که می توان در وصف عاشقان واقعی ابراز کرد.
این هم یک چهره است، یک تصویر است و این هم یک چشم است که آدمی می تواند به حادثه کربلا باز کند و درس تازه ای از آن بیاموزد، مهم ترین علامت عاشقی، ایثار و گذشت است و هیچ چیز دیگر به پای آن نمی رسد، این عاشقی یا ایثارگری به زبان و سخن نیست بلکه به عمل است.
امام حسین(ع) تنها از جانش نگذشت از همه برخورداری هایش گذشت. او یک بار شهید نشد، هزار بار شهید شد، با سلب هر حقی، با شهادت هر یاری و با خوردن هر تهمتی و به عوض هزار بار هم عروج کرد و معراج یافت. آری حادثه کربلا برای کسی چون جلال الدین مولوی عبارت بود از حادثه در زندان را شکستن، حادثه به نوا رسیدن یا به نوا رساندن بینوایان و حال پس از گذشت سال ها از آن حادثه چه بسیار تابلوها و تصاویر و بواطن دیگر است که هنوز مکتوم مانده و باید مکشوف شود.