قصه هایی از آبرو داری
ارسال شده توسط سلیم در شنبه, ۱۳۸۹/۱۱/۲۳ - ۲۱:۵۳يسع بن حمزه گفت خدمت حضرت رضا عليه السلام بودم ، با ايشان صحبت مى كردم عده زيادى هم حضور داشتند كه از مسائل دينى حلال و حرام سؤ ال مى نمودند در اين هنگام مردى بلند قد و گندمگون وارد شد پس از سلام عرض كرد يابن رسول الله صلى الله عليه و آله مردى از دوستداران شما و پدران و اجدادتان هستم از سفر حج برمى گردم مقدارى پول براى بازگشت بوطنم داشتم گم شد. اينك تقاضا دارم مرا كمكى فرمائيد تا به شهر خود برگردم چون خداوند نعمت را به من ارزانى داشته (و ثروتمندم ) صدقه به من نمى رسد آن مبلغ را از طرف شما در آنجا صدقه مى دهم .
فرمود بنشين خدا ترا بيامرزد، آنگاه با مردم شروع به صحبت نمود تا متفرق شدند من و سليمان جعفرى و خثيمه با آن مرد باقى مانديم على ابن موسى الرضا عليه السلام فرمود اجازه مى دهيد وارد (اندرون ) شوم سليمان عرض كرد بفرمائيد حضرت داخل شد پس از ساعتى تشريف آورده ، درب اطاق را بست از بالاى درب دست مبارك خود را بيرون آورده فرمود خراسانى كجا است ؟ عرض كرد در خدمتم فرمود اين دويست دينار را بگير برايمخارجت به اين پول تبرك جو از طرف من نيز صدقه مده هم اكنون خارج شو كه نه من تراببينم و نه تو مرا.
خراسانى رفت حضرت رضا عليه السلام خارج شد. سليمان عرض كرد فدايت شوم به او ترحم نموده بذل و بخشش زيادى نيز فرموديد علت اينكه پشت درب پنهان شديد چه بود؟ فرمود نخواستم انكسار و خوارى درخواست را در صورتش مشاهده كنم چون خواسته او را برآوردم :
نشنيده اى گفتار پيغمبر صلى الله عليه و آله را (المستتر بالحسنة يعدل بعين حجة والمذيع باسيئة مخذول و المستتر بها مغفور له ) كسيكه كار نيك را پنهانى انجام دهد پاداشش برابرى با هفتاد حج دارد و شخصى كه آشكارا گناه بكند در پيشگاه خداوند خوار و مطرود است اما آنكه در پنهان گناهى از او سر زند آمرزيده مى شود نشنيده اى پيشينيان گفته اند:
منى آته يوما لا طلب حاجة
رجعت الى اهلى و وجهى بمائه
هر گاه پيش او براى درخواست مى روم بسوى خانواده خود برمى گردم با اينكه آبرويم حفظ شده .