عشق،ازدواج،دوستی،محبت،مهربانی،

دوستی شرعی و محدود با مرد متاهل

سلام. من یه سوال دارم.   من یه دختر 33 ساله ام که لیسانس دارم. پدر و مادرم از کار افتاده و 70 ساله و 68 ساله اند و یک برادر دارم که از من 4 سال بزرگتره و مجره. پدرم سالهاست که اعتیاد داره و چهره و رفتارش هم تابلو شده. مادرم هم بیماری جسمی سختی دارن و هر دو تاشون مریضن و به پرستاری مدام احتیاج دارن. برادرم هم کارمنده و سیگاری و رفیق باز و دوست دختر باز و معتاد هست. من این وسط بینشون گیر کردم . از اونجایی که وضع مالیمون متوسط رو به پایینه ، نمیتونم برای پدر ومادرم پرستار بگیرم . مجبورم  که همش خودم مراقبشون باشم. برای شاغل شدن هم خیلی تلاش کردم اما چون نمیتونم به خاطر مراقبت از والدینم کار تمام وقت برم و کار نیمه وقت هم حقوقش خیلی خیلی کمه و همش ضرره   دیگه نرفتم سر کار. بابام بازنشسته است و الان 2.5 حقوق میگیره.   من 4 سال قبل خواستگاری داشتم که خیلی خوب بود. همه حرفها زده شد و ... اما بعدا ایشون گفت که به خاطر اعتیاد پدرت و بیماری پدر و مادرت من نمیتونم باهات ازدواج کنم و هرچی فکر میکنم این ازدواج به ضررم هست و بهم خورد. چندین مورد تا حالا اینجوری پیش اومده که به همین دلایل خواستگارها قرارهاشون رو بهم زدن. بعد از اون آقا، آقای دیگه اومد خواستگاری که خیلی خیلی پولدار بود. منتها شرطش این بود که من مخارج پرستار و ... والدینت رو میدم اما در عوض نمیخوام تو هیچ ارتباطی با اونها داشته باشی چون که برای من خیلی مایه سرشکستگی هست که همیچین خانواده ایی داری. دیگه بعد از کش و قوس خیلی خیلی زیاد ، مال اون آقا چشم خونواده منو گرفت و پدرم راضی شد که هیچ دخالتی نداشته باشه. برای عقد هم یه رضایتنامه محضری به من داد که دیگه توی مراسم عقد من هم نباشه چون اون آقا خواسته بود. روز عقد ، اون آقا که از من 5 سال هم بزرگتر بود زنگ زد به من و گفت که همه چی کنسله ، چون برادرت رو دیدم که با آدمهای نابابی رفت و آمد داره و پدرت رو دیدم که از فلانی مواد میگیره و هرچی فکر میکنم میبینم بهتره نشه. اینم بهم خورد مثل 7 یا 8 بار قبلی.   پارسال خیلی اتفاقی توی خیابون یکی از استادهای دوران دانشگاهم رو دیدم که از من 10 سالی بزرگتره. ایشون پشت فرمون بود و من داشتم از خیابون رد میشدم و دستم سنگین بود و خرید خونه کرده بودم . خواستم تندی از خیابون رد شم که  چادرم  زیر پام گیر کرد . موندم اون وسط . ایشون هم نتونست ماشینو نگهداره و زد به من پخش زمین شدم. دستم شکست. اومد پایین و منو شناخت و گفت بریم بیمارستان و .... اونجا به من گفت که به کسی بگو بیاد و من گفتم لازم نیست. کمی با هم صحبت کردیم و گفت چرا نیومدی فوقت رو بگیری شما که شاگرد اول بودی . منم گفتم مشکلاتی داشتم  و از والدینم پرستاری کردم و اینا.  چند ماه گذشت ما با هم بصورت تلفنی در ارتباط بودیم. منم همه زندگی و سختیهام رو براش گفته بودم و مراسمهام که بهم خورده بود و ... . ایشون پیشنهاد داد که ما با هم در ارتباط باشیم که من اول گفتم نه و خیلی بهونه آوردم و بعدش  گفت فقط برای این که نخوای این همه سختی رو خودت تنهایی تحمل کنی و من هواتو دارم و اصلا نمیخوام به چشم همسر و اینا به هم نگاه کنیم و فقط با هم دوست باشیم که با هم در ارتباطیم مشکلی از نظر شرعی نداشته باشیم. من گفتم که پدرم اجازه نمیده. گفت که همون اجازه نامه محضری که پدرت برای ازدواج قبلیت که بهم خورد بهت داده رو بیار ببریم محضر. با همون عقد موقت کردیم . منتها من شرط کتبی گذاشتم که به هیچ عنوان رابطه در حد زناشویی نداشته باشیم  و برای همدیگه هدیه هم نخریم.   الان حدود 4 ماهه که با هم ارتباط حضوری داریم اما در حد دست دادن وکنار هم نشستن و حرف زدن و بگو و بخند و ایناست. من اصلا نمیخوام به هیچ وجه که مثلا زن دوم اون باشم یا برام خونه و اینا بگیره یا خرج کنه. فقط کسی رو میخواستم که بتونم براش درد دل کنم یا با هم بریم یه شهر دیگه دو سه ساعت گردش و تفریح یا بریم جایی که نمیشناشنومن سینما و .... تا الان هم همینطوری بوده. مثلا برام توی آپارتمان کوچیکی که داره  و خالیه تولد گرفته هرچند که هدیه و لباسی که گرفته بود من قبول نکردم. من از این ارتباط خیلی راضیم. خیلی از بارهای روانی من کم شده. به خاطر مشکلات پدر و برادرم فامیل و دوستهام سالها با ما قطع رابطه ان. ایشون نه چیزی میپرسه و نه به چیزی گیر میده و خیلی دوستانه و با محبت رفتار میکنه.   از طرفی من اصلا نمیخوام که برای همسر و دختر کوچیکش مشکلی پیش بیاد چنان که تا حالا نیومده . از عید تا حالا مسافرت ترکیه و شیراز و فرانسه و همه خریدهای گرونو و همه چیشون بر قراره و شاید هفته ایی فقط 4 یا 5 ساعت با هم هستیم.     من تا اینجاش مشکلی ندارم و راضی هستم و وابسته اش هم نیستم. اینقدر از مردهای زندگیم بدی دیدم که بدونم که ارزش وابستگی و دلبستگی ندارن و بهش به چشم یه دوست خوب نگاه میکنم. امروز صبح توی تلویزیون شنیدم که کارشناسشون میگفت که این زنهایی که میان توی زندگی مرد متاهل، خیر نمیبینن و این کار خیانته و اینا. من خیلی ناراحت شدم. من توی زندگی اون هستم اما مثل بقیه دوستاش. مثلا با دوستای مردش میره کوه، منم جدا میبره .  من توی روابط اون و زن و بچش دخالتی نکردم و اونا همه چیزشون به راهه و همه کیفشون برقراره و محبتش به اونا کم نشده.   میخواستم بدونم این مصداق "خونه خراب کن" که میگن آیا در مورد منم صدق میکنه؟ ممنونم ازتون.

آیا میشه بعد از ازدواج عاشق شد؟ چگونه؟

باسلام
سوالی ک‌برام ایجاد شده اینه ک آیا میشه بعد از ازدواج‌ هم عاشق شد؟ دختری ک تو‌جلسه خواستگاری پسندیده میشه و دختر هم پسر رو میپسنده چه تضمینی‌هست ک بعد‌ از ازدواج‌ عاشق همدیگه بشن؟
گاهی فک‌میکنم دوستی و‌عاشق شدن های قبل از ازدواج‌ ک بعدا به ازدواج‌ منتهی میشه خیلی شیرینتره...
گاهی خودم رو اینطور قانع میکنم ک این عشقها برای فیلمهاست ولی وقتی روش بیشتر متمرکز میشم احساس میکنم ک هم ممکنه و هم شیرین...
تو روش سنتی ک خانواده دختری رو میپسنده بعدش پسر و دختر همدیگه رو میپسندن چطور میشه این عشق رو تو زندگی‌ به وجود آورد؟
منظورم از عشق، تنها محبتی ک تعریف میشه نیست، و یا اگه راستش رو بخواهید نمیتونم اون محبتی ک تو نظرم مساویه با عشقه‌ رو تعریف کنم و اکه بخوام عامیانه تر بگم‌همون برای هم مردنه..‌