طلاق ، مادر ، پرخاشگری

نوجوان ، پرخاشگری ، فرزند طلاق ، برخورد نا مناسب اطرافیان

سلام

میخواستم مساله ای را با شما در میون بذارم بلکه راهکاری بدید تا بتونم به شاگردم کمک کنم.

امسال شاگردی داشتم که از همون ابتدای سال تحصیلی بنای ناسازگاری تو کلاس گذاشت. منظورم درس نخوندن و شیطنت و بی انضباطیشه. طوری شده که دیگه هیچ معلمی این دختر را شاگرد خودش نمیدونه از نظر معلم ها هانیه دانش آموز نیست و بی خیالش شدند.

روزی نبود که دبیری از کلاس دوم راهنمایی بیرون نیاد و از هانیه خانم گله مند نباشه. منم از این جریان مستثنی نبودم و از رفتارای این دختر کلافه میشدم. وقتی به مدیر مدرسه درباره ی رفتارهای هانیه میگفتم و ازش میخواستم که موضوع را با مشاور مدرسه در میون بذاره ، مدیر مدرسه میگفت فایده نداره مشاور مدرسه نیز حریف این دختر نشده ، این شاگرد کلا مشکل اخلاقی داره خانواده اش خانواده ی درستی نیستند و مادرش فلان کاره بوده پدرش طلاقش داده الان با زن باباش زندگی میکنه و بخاطر لجبازی با زن باباش اینطور شده و به رفتارای بد عادت کرده.
مدیر از ما معلم ها میخواست که خودمون سعی کنیم هانیه را درستش کنیم. نمیدونم وقتی مشاور مدرسه نتونه به مشکل دانش آموزش رسیدگی کنه من بی تجربه چکار میتونم کنم؟!
در طول شش ماهی که گذشت هر راهی به نظرم رسید امتحان کردم. سعی کردم با هانیه دوست بشم بهش نزدیک بشم ببینم مشکلش چیه ولی دیدم فایده نداره و اون فقط از این موقعیت سوء استفاده میکنه و به هیچ وجه درس نمیخونه. سر کلاس یهو شروع میکرد به بچه ها پرخاش کردن و فحش و ناسزا دادن. انگار نه انگار که معلم سر کلاسشه! هیچ وقت تمرین هاشو حل نمیکرد.
وقتی دیدم صمیمیت و دوستی جز سوء استفاده ی اون فایده ی دیگه ای نداره تصمیم گرفتم در کنار صمیمیت سخت گیری هم بهش کنم و هر وقت تمارینش را انجام نداد جریمه اش کنم و مادرش را بخوام که بیاد مدرسه. ولی بازم فایده نداشت. هانیه بی خیال تر از این حرفا بود و اصلا به حرف من هیچ توجهی نمیکرد. سر کلاس یکسره با بچه ها دعوا میکرد. وقتی تمرین حل نمیکرد بهش میگفتم چرا به حرف من گوش نیمدی تمارینت را حل نمیکنی به قرآن قسم میخورد که خانوم شما هیچ تمرینی ندادید حل کنیم دارید اشتباه میکنید! این در حالی بود که همه ی بچه ها تمارینشون را حل کرده بودند و حتی تو دفترچه ی روزنگارشون کاری که بهشون سپرده بودم را یادداشت کرده بودند ولی هانیه به جای اینکه از من عذرخواهی کنه که تمارینش را حل نکرده صورت مساله را پاک میکرد و ادعا میکرد که اصلا متوجه نشده که من بهش تمرین دادم حل کنه. وقتی صداش میزدم پای تخته هم بدتر از قبل هیچی جواب نمیداد. وقتی بچه های کلاس را گروه بندی میکردم و براشون سرگروه انتخاب میکردم که موقع بیکاری با همدیگه عربی کار کنند از خود هانیه نظر خواستم که تو کدوم گروه بذارمش و خودش سرگروهش را انتخاب کرد ولی بازم فایده نداشت. هر هفته سر گروهش میومد و ازش گله میکرد که به حرفش اصلا گوش نمیده و بهش فحاشی میکنه.
نیمسال اول نمره ی عربی هانیه زیر ده شد. پدرش را خواستیم بیاد مدرسه. نامادریش اومد مدرسه. به ظاهر زن ساده و خوبی بود. گفت بخدا هیچی براش کم نمیذاریم تو خونه. اتاق مخصوص به خودش داره. چون کوچکترین بچه است همه چی براش فراهم میکنیم ولی چون من مادر اصلیش نیستم همش باهام لجبازی میکنه که کاری کنه من طلاق بگیرم مادر خودش برگرده خونه شون.
هانیه رو اوردند دفتر و قول داد که دیگه بچه ی خوبی باشه و با دوستاش دعوا نکنه و فحاشی نکنه و درسشو بخونه. ولی بازم فایده نداشت انگار از در دفتر که رفت بیرون همه چی یادش رفت. یه روز تنهایی نشستم باهاش کلی حرف زدم هر کاری کردم بفهمم مشکل این دختر چیه بروز نداد فقط گریه کرد و هیچی نگفت.
متاسفانه مدیر مدرسه به هیچ وجه به این شاگرد اهمیت نمیداد. هر بار که ازش میخواستم یه فکری به حال این دانش آموز کنه میگفت سال دیگه میندازمش بیرون بره یه مدرسه ی دیگه ثبت نامش نمیکنم.
از نوزدهم اسفند دیگه هانیه نیومد مدرسه. از هم کلاسی هاش سراغش رو گرفتم گفتند خودش گفته که تا بعد عید نمیاد مدرسه و میخواد خوش باشه بره بگرده و تو خیابونا حال کنه. ناظم مدرسه هم گفت هر چی خونه شونو میگیریم جواب نمیدند انگار شماره مدرسه رو که می بینند تلفنو جواب نمیدند به درک بهتر نیاد مدرسه همچین دختری بچه های دیگه رو هم از راه به در میکنه.
نمیدونم این از راه به در کردن واسه یه دختر سیزده ساله یعنی چی؟! ولی خوب میدونم که مدیر و مشاور مدرسه خیلی در حق این دختر کوتاهی کردند.
بعد تعطیلات عید اولین جلسه ای که رفتم سر کلاس ازشون خواستم پیک های نوروزی شون را بدند ببینم در تعطیلات چه کردند! هانیه اومده بود ولی پیک نوروزیشو حل نکرده بود. بهش گفتم چرا قبل عید واسه خودت تعطیل کردی؟ اصلا پیک نوروزی دستت بود تو تعطیلات. هیچی نگفت و سرش رو انداخت پایین. برعکس همیشه که با پررویی تو روی من برمیگشت و حاضر جوابی میکرد این بار سرش پایین بود و بغض کرده بود و هیچی نمیگفت. بچه ها به جاش جواب دادند که بعد تعطیلات پیک رو بهش دادند. گفتم بله دیگه وقتی انقدر بی خیال باشی پیک هم دستت می بود تو تعطیلات اصلا نگاهش نمیکردی! بازم هانیه هیچی نگفت و فقط بغض کرد.
از بچه ها خواسته بودم که صیغه های ماضی و مضارع رو همراه با ضمایرش مرور کنند تا بعد تعطیلات فراموششون نشه. خواستم هانیه رو محک بزنم ببینم پیک دستش نبوده حداقل صیغه ها رو مرور کرده یا نه! گفتم هانیه چهارده صیغه ی فعل ماضی رو برام صرف کن. یکی در میون اشتباه میگفت. گفتم خب چهارده صیغه ی مضارع رو برام صرف کن. گفت خانوم من هیچی درس نخوندم تو این یک ماه. خانوم ...
نذاشتم حرفش تموم بشه گفتم لازم نیست برای من دلیل بیاری. تو کی درس خوندی که این دفعه بخوای بخونی ... گفت خانوم تو رو خدا بذارید حرفمو بزنم... دیدم بچه ها گفتند خانوم بذارید هانیه حرف بزنه. گفتم خب بگو ...
با بغض گفت خانوم قبل عید مامانم فوت کرد دیگه نتونستم حتی مدرسه بیام چه برسه درس بخونم... زد زیر گریه. من مونده بودم چی بگم. خیلی بد باهاش حرف زده بودم. نمیدونستم باید چی بهش بگم. یه نگاه به بچه ها کردم دیدم اونام حرف هانیه رو تایید کردند. گفتم تسلیت میگم منو ببخش نمیدونستم عزاداری عزیزم. ان شاء الله خدا مادرت را رحمت کنه. دیگه هیچی حالیم نبود. عذاب وجدان داشت دیوونه ام میکرد. اشک تو چشام جمع شد، آخه من چرا نمیذاشتم این دختر حرفشو بزنه! اصلا چرا از رفتار امروزش متوجه نشدم که امروز مثل قبل نیست و بجای پررویی سرش رو پایین انداخته! سرش داد زده بودم و دعواش کرده بودم. خیلی ناراحت بودم نمیدونستم باید چیکار کنم.
به بچه ها گفتم چرا شماها هیچی به من نگفتید. بچه ها گفتند خانم مدیر و خانم ناظم میدونند ما فکر کردیم اونا به شما گفتند. از دست مدیر و ناظم هم ناراحت شدم که هیچ اطلاعی به دبیرا ندادند که مادر شاگردشون فوت شده. حتی یه پلاکارد ساده هم برای تسلیت به این طفل معصوم نزده بودند رو دیوار. به هم کلاسی هاش گفتم حداقل یه برگه تسلیت برای هم کلاسی تون میزدید روی دیوار که هم اونو تسلی بده هم ما معلم ها مطّلع بشیم. بچه ها گفتند ترسیدیم هانیه ناراحت بشه. گفتم چرا ناراحت بشه! اتفاقا کسی که عزاداره وقتی ببینه اطرافیانش باهاش هم دردی میکنند بیشتر آروم میشه و تسلی پیدا میکنه. گفتند باشه خانوم زنگ تفریح یه برگه تسلیت براش مینویسیم میزنیم روی دیوار.
هانیه رو صدا زدم اومد پیشم باهاش حرف زدم و ازش عذرخواهی کردم گفت اشکال نداره خانم شما که خبر نداشتید ازتون انتظاری نداشتم. مثل ابر بهار اشک می ریخت. دلم داشت آتیش میگرفت. منم باهاش گریه کردم. گفتم چی شد که مادرت فوت شد؟ گفت با داییم دعواش شد داییم عصبانی بوده چاقو رو پرت کرده طرف مادرم چاقو رفته تو قلبش. خیلی سخته این جملات رو از زبون یه دختر سیزده چهارده ساله بشنوی که داره اینطور داستان قتل مادرش رو تعریف میکنه. هانیه تموم این مدتی که زن باباش جای مادرش رو تو خونه شون گرفته بود پرخاشگری میکرد و همه رو اذیت میکرد واسه اینکه بتونه مادر خودش رو برگردونه توی خونه شون. ولی حالا دیگه مادرش نبود و اون بی مادر شده بود.
تا آخر ساعت که بچه ها میومدند پای تخته و سؤالات پیک نوروزی را حل میکردند نفهمیدم چطور گذشت. وقتی رفتم دفتر مدیر مدرسه نبود، به ناظم گفتم چرا به من نگفتی مادر هانیه فوت شده. گفت مادرش که با اونا زندگی نمیکنه هانیه الان با پدرش و زن باباش زندگی میکنه. گفتم چه ربطی داره! اون مادرش بوده! هانیه دوستش داشته! یعنی انقدر ارزش نداشته که یه پیام تسلیت براش بزنید روی دیوار؟! الان میدونید اون دختر چه حالی داره؟!
ناظم مدرسه گفت مادر هانیه یه زن بدکاره بوده که هر بار با یه مرد بوده واسه همین برادرش اونو کشته. توقع که نداری ما واسه یه زن بدکاره که مرده پیام تسلیت بذاریم! گفتم تو مطمئنی از این حرفی که میزنی یا فقط بر اساس شنیده هات داری میگی؟! این حرفارو کی بهت زده؟ جوابی بهم نداد. گفتم ببین وقتی از چیزی مطمئن نیستی انقدر راحت به کسی تهمت نزن. شاید همه ی این حرف ها شایعه باشه. شاید مادر هانیه این چیزی که براش گفتند نباشه! حتی اگه حقیقت هم داشته باشه نباید منتشرش کنی میدونی گناه انتشار این خبر بیشتر از گناه اون زنه البته اگه این چیزایی که گفتی حقیقت داشته باشه! اینجا حرف از دانش آموزیه که مادرش رو از دست داده. این دختر چه گناهی کرده! یعنی نباید به خاطر عشقی که به مادرش داره بخاطر از دست دادنش ناراحت باشه ! یعنی ما باید بهش بی محلی کنیم و حتی بهش تسلیت هم نگیم!
نمیدونم چیکار کنم؟ از روزی که این برخورد مدرسه رو دیدم خیلی ناراحتم. مطمئنم اطرافیان هانیه هم بخاطر نسبت هایی که به مادرش میدند با هانیه بد برخورد میکنند. حالا دیگه مطمئن شدم رفتارهای ناهنجار هانیه بی دلیل نیست. بر فرض محال که مادر هانیه بدکاره بوده گناه این دختر سیزده ساله چیه که اطرافیان انقدر بد باهاش رفتار کردند که داره بهش تلقین میشه که اینم باید تاوان اشتباهات یکی دیگه را پس بده!
میخوام شما کمکم کنید ببینم با این شاگرد از حالا به بعد چطوری باید رفتار کنم؟ فقط یک ماه و نیم به امتحانات پایان ترم باقی مونده. چطور میتونم هانیه رو از این حالت در بیارم و به زندگی سالم تشویقش کنم؟!
کاش آدما انقدر بی انصاف نبودند. آیا یک دختر نوجوان سیزده ساله که داره حساس ترین دوره ی زندگیش را سپری میکنه باید اینطوری مورد بی محلی و سرزنش اطرافیان قرار بگیره بخاطر گناهی که شاید مادرش انجام داده باشه؟! من هنوزم معتقدم مادر هانیه گناهی مرتکب نشده بوده و همه ی حرف هایی که پشت سرش زدند تهمتی بیش نیست ولی چرا بقیه اینطور با هانیه رفتار میکنند؟! آیا اگر در آینده هانیه دست به اعمال خلاف بزنه مقصّرش همین اطرافیان با این برخوردهاشون نیستند؟! روز قیامت چطور میخواند جوابگو باشند؟! بخدا هیچ کس از ابتدا خلاف کار به دنیا نیومده!