شهید نظرعلی شیرکوند

✿╠ رئیس جمهور کوچکی که شهید شد ╣✿

بسم الله الرحمن الرحیم

رئیس جمهور کوچکی که شهید شد

IMAGE(http://www.askdin.com/attachment.php?attachmentid=10052&stc=1&d=1300264018)

از دور که می‌آمد، مثل یک گلوله برفی بود. و یا یک کلوخ گرد، که قل می‌خورد و تند و فرز به تو می‌رسید. چالاک بود و زرنگ، دستهایش پیش از آن که مشت شوند گرد بودند. البته نه آن طور که گوشتالو و پفکی، مثل سنگ سفت و محکم بود. یک مشت به کسی می‌زد، نیم متر پرتاب می‌شد عقب.

چشمان ریزی داشت. وقتی می‌خندید، صورت گوشتالو چشمانش را به کلی ناپدید می‌کرد اغلب در حال خنده بود. سوراخ دیوار را نشانش می‌دادی از خنده غش و ریسه می‌رفت اما امان از وقتی که عصبانی می‌شد. توپ هم جلودارش نبود. آن گلوله برفی حال تبدیل می شد به گلوله‌ای آتشین. دانش آموزان که هیچ، معلم‌ها نیز از او حساب می‌بردند.
اسمش «نظرعلی شیرکوند» بود و ما نظرعلی صدایش می‌زدیم.


نظرعلی همیشه دیر به مدرسه می‌آمد و اغلب کتک می‌خورد. گاه می‌شد سر صف به جمع بچه‌ها می‌پیوست. آنگاه ناظم خشن مدرسه او را از صف می‌کشید بیرون. اول ریخت و قیافه‌اش را تحقیر می‌کرد. سپس کتکش می‌زد. اگر آه سنگ را می‌شنیدی ناله او هم به گوش‌ات می‌رسید. ناظم از مقاومت او کلافه می‌شد و به همین خاطر بیشتر می‌زد.

یک بار یادم است التماسش می‌کرد تا گریه کند و او هر چه می‌کرد تا نمایشی گریه کند، نمی‌توانست، گریه‌هایش خنده دار جلوه می‌کرد. وقتی بچه‌ها می‌خندیدند، ناظم عصبانی تر می‌شد. نظر علی بچه کشاورز بود. گاه زمین آبیاری می‌کرد. گاه گوسفند به چرا می‌برد و از همان بیابان راه مدرسه را در پیش می‌گرفت. بعضی وقت ها هم بقچه‌ ای نان محلی و ماست کیسه‌ای با خودش به کلاس می‌آورد و بلافاصله پس از تعطیلی مدرسه به بیابان می‌رفت.
آن روزها چند ماه بیشتر از جنگ نمی‌گذشت. اسم بنی صدر به عنوان اولین رئیس جمهور بر سر زبان‌ها بود. به طوری که هر وقت معلم‌ها به کلاس می‌آمدند اغلب نیمی از زنگ را به بیان ویژگی‌های او می‌پرداختند.

آن سال من کلاس دوم راهنمایی بودم. در بین معلم‌ها آموزگاری داشتیم به نام آقای فولادی او معلم زبانمان بود و همه چیزش با معلم‌های دیگر فرق داشت.
اگر همه معلم ها به شاگرد زرنگ توجهی ویژه می‌کردند، اگر همه نو نوار شده‌ها را دوست می‌داشتند، و اگر همه بنی صدر را بهترین و محبوبترین رئیس جمهور معرفی می‌کردند. او به نظر علی توجهی ویژه داشت، که از درس متوسطی برخوردار بود. او را دوست می‌داشت که اغلب خاکی بود و او را به عنوان برترین و محبوبترین «رئیس جمهور» معرفی می‌کرد!

او اصلاً اسم نظر علی را گذاشته بود رئیس جمهور! هر وقت به کلاس می‌آمد پس از سلام و احوالپرسی حال رئیس جمهور را از ما می‌پرسید. و ما طبق معمول می‌گفتیم هنوز نیامده.
وسط‌ های زنگ که می‌شد رئیس جمهور داخل کلاس می‌شد و درس او را به هم می‌زد. اما او نه تنها ناراحت نمی‌شد بلکه گویی گمشده خود را یافته به گرمی از او استقبال می‌کرد. سر به سرش می‌گذاشت، شوخی می‌کرد و دقایقی باعث فرح و شادابی کلاس می‌شد. نظر علی هم فقط می‌خندید. آنقدر که چشمان ریزش در صورت گوشتالودش گم می‌شد.

از درس که فارغ می‌شدیم، آقای فولادی نظر علی را پای تخته می‌آورد و می‌گفت: شما فکر کن رئیس جمهور هستی حالا پشت میز بشین و یک پایت را روی پای دیگر بینداز.

آن وقت نظر علی در حالی که می‌خندید. سعی می‌کرد پای چاق و کوتاهش را روی پای دیگر بیندازد. اما هر چه می‌کرد نمی‌توانست بعد بیشتر می‌خندید آقای فولادی هم می‌خندید. بچه‌ها هم می‌خندیدند. آن وقت کلاس زبان می‌شد دوست داشتنی ترین کلاس مدرسه.

ادامه دارد...