این رزم عاشقانه . . . (گفتگو با خانواده شهید مدافع حرم علی امرایی)
ارسال شده توسط ابوالفضل در یکشنبه, ۱۳۹۵/۰۵/۳۱ - ۱۹:۴۳انجمن:
بسم الله الرحمن الرحیم
class: grid | width: 500 |
---|---|
قلبشان تکهتکه است، یک تکهاش اینجا قطعه 26 بهشت زهرای تهران، ردیف 79، شماره 17، زیر خروارها خاک آرمیده و هزاران تکهاش کیلومترها آنطرفتر از مرزهای کشورمان، زیر آسمان سوریه، با خاک درعا یکی شده. نشستهایم کنار مزار شهید علی امرایی. من، مادرش، پدرش و خواهرش. ظهر تابستان است، ساعت حوالی 3 بعداز ظهر | |
اعظم امرایی خواهر بزرگ علی، گلهای رزی را که با خودش آورده یکی یکی از ساقه جدا میکند و به ردیف میچیند
روی سنگ مزار برادر.پدرش غلامرضا امرایی، زیر لب فاتحه میخواند، دست راستش را آهسته روی مرمر سفیدرنگ مزار فرزند کوچک خانه میکشد
و چشمهایش خیس میشود و مادرش، آخ مادرش... مدام علی را صدا میزند، علی جانش را... پسر شهیدش را...گل پرپرش را.من، گیجم ... ماتم.
نگاهم به آنهاست، بغض نشسته توی گلویم، به خودم نهیب میزنم نه! خبرنگار گریه نمیکند.
آمدهایم برای مصاحبه اما من نمیتوانم مصاحبه را شروع کنم. خلوت کردهاند با شهید مدافع حرمشان و من دلم نمیآید این خلوت را به هم بزنم.
ادامه دارد . . .
منبع گفتگو : جام جم انلاین