روابط دختر و پسر،چشم چرانی

دزد ناموس !

تازه جواني نُنُر و لوس بود
پيشه ي او دزدي ناموس بود

هر شب و هر روز به شوقي عجيب
بُود به دنبال زنان نجيب

حرص ببينيد كه زن نيز داشت
باز به زنها نظري تيز داشت

بُود دگر زوجه ي چون ماه او
كهنه به نزد دلِ نوخواه او

بس كه پيِ قُر زدن يار رفت
عزّتش اندر سرِ اين كار رفت

بين رفيقان خود آن بَد سرشت
گشت بسي شهره در اين كار زشت

تا كه شبي در گذر از سير و گشت
با زن و با خواهر خود مي گذشت

چند نفر بي خبرِ بَد دهن
چونكه بديدند وِ را با دو زن

چشم به ناموس وي انداختند
مسخره كردند وسخن ساختند

گفت حريفي ز ره مكر و شِيد
بي شرف امروز دو تا كرده صيد

دومي از شدت رشك و حسد
گفت يكي زين دو به ما مي رسد

سومي افتاد جلو كاي پسر
دست مـرا نيز بگير و بِبَـر

هر چه جوان سرخ شد و لب گَزيد
بيشتر از پيش مزخرف شنيد

بس كه خجالت بكشيد از زنش
غرقِ عرق گشت تمام تنش

گفت كه من كافرم ار زين سپس
سر بِنَهم در پي ناموسِ كس

چشم به ناموس خلائق ببند
تا كه به ناموس تو نايد گزند

حال خود ار زانكه نخواهي تباه
بَهر كسان نيز تباهي مخواه

(شاعر:ابوالقاسم حالت)