دوست دارم همسرمو اذیت کنم و حرصش بدم!

دوست دارم همسرمو اذیت کنم و حرصش بدم!

با نام و یاد دوست

عرض سلام و ادب

این سوال ،‌ سوال یکی از کاربران سایت هست که امکان طرح آن با آیدی خودشان نبود

لذا با توجه به اهمیت موضوع ، سوال ایشان با حفظ امانت جهت پاسخگویی توسط کارشناس محترم سایت در این تاپیک درج می شود:

نقل قول:


بنده 24سالمه وآبان92 عقد کردم همسرم 2.5 سال بزرگتر از منه.

من لیسانس دارم اون فوق لیسانس .
ازدواجمون کاملا اختیاری و به صورت سنتی بود.قبل عقد هم سه ماهی نامزد بودیم.حالا بنده مسائل رو میگم ب شما ببینید مشکل چیه من خودمم حیرونم.
من کلاًیه دفعه ای ناراحت میشم حتی تو شرایطی که همه چیز داره خوب پیش میره باز یهو ناراحت میشم انگار دلم میخواد بزنم توذوق خودم البته از وقتی ازدواج کردم اینطوری شدم نمیدونم چرا.همش به خودم ضد حال میزنم با یادآوری چیزای بدی که بوده به خودم مثلاً موقع خوشحالی یه دفعه یاد خاطرات بد(که حالا اونطورم بد نیستن ومن برگشون کردم)میفتم واحساس میکنم خوشبخت نیستم !!یه اختلاف نظر یا بحثی هم با همسرم پیش میاد خیلی جوش میارم وداد وبیداد واقعا دوس ندارم اینطوری باشم اما انگار یه دفعه یه موضوع کوچیک برام کوه جلوه میکنه ومیخوام داد بزنم اوایل داد میزدم همسرم میگفت آروم باش و...اما الان اونم یه کم اعصابش بهم میریزه بنظرم اگر همینطوری پیش بره بدترم میشه!بنظرم اون انرژی اش کمه الان سربازه یعنی امریه گرفته از 7تا 16 جایی میره (البته فقط وقتش تلف میشه ) بعدش میاد خونه ویه سری کارا رو انجام میده اما مثلا برای گرفتن تالار یا اینکه بخواد زنگ بزنه جایی میکه فکرم مشغوله فکر میکنم الکی بزرگش میکنه بنظرم همه مردا ب همه کاراشون میرسن این ناز نازیه!میگهه فکرش برای سربازی خیلی مشغول میشه موندم چه مشغولیتی!مگه فکر داره!
یا کلاًمن پایه ام هر موقعی بریم اینور اونور اون نه میگه ماشین باید باشه واز قبل برنامه ریزی کنیم!زیادم هیجان نداره البته الانا بهتر شده اوایل کمتر بود.یه سری رفتاراش رو اعصابمه مثلا میریم بنگاه دوساعت فکر میکنه تا تحلیل کنه!فرض کنید طرف میگه فلان خونه با فلان متراژ و...خب آدم باید سریع بگه نه یا آره یا یه سوالی چیزی حالا همسرم دوساعت ....منم که سوال میکنم میگه با آقایون شما صحبت نکنید وقتی من هستم!!!همش با بقیه مقایسه اش میکنم .ویژگی های خوبش زیاده اما موقعی که یه رفتاری که توقعش رو ندارم ازش میبینم کلا خوبی هاش برام محو میشه تاحالا 10باری بهش گفتم طلاق میخوام!!!اونم میگه نه حالا اگر بگه آره من نمیتونم ازش جدا بشم ها ولی نمیدونم چرا میخوام اذیتش کنم.فکرکنم چون خونسرده ودربرابر ناراحتی من زیاد جدی نمیگیره میگم طلاق تا اونم حرص بخوره وحرفم رو جدی بگیره.ابراز علاقه کلامی اون میتونه من نمیتونم خیلی دوس دارم بتونم باهاش ب محبت حرف بزنم یا کلامات محبت آمیز بگم نمیتونم روم نمیشه.

یه موضوع خیلی خیلی خیلی مهم هم اینکه رابطه من با خدا خیلی کمرنگ شده قبل ازدواج خیلی بهتر بودم یعنی حتی ملاکهای ازدواجم ایمان بود با همسرم فقط بخاطر ایمان واخلاقش ازدواج کردم و وضع مالی نزدیک به صفر اما با وجود بودن خواستگارای دیگه با این ازدواج کردم حالا نمیدونم چم شده نماز اول وقتم ترک نمیشد الن نه برام مهم نیست قبلا برام پول همسرم مهم نبود الان بهش گهگاهی سرکوفت میزنم Sad البته یه مشکلم که حق با منه اینکه خانواده اش کم کاری میکنن یعنی چیزایی که عرفه برام انجام نمیدن منم خیلی غصه ام میشه ویه کم از ناراحتی ام رو سر همسرم خالی میکنم آخه میدونید من واقعا میخواستم همه چیزم ساده باشه حتی حلقه ام رو خیلی ساده گرفتم اما وقتی دیدم از این رفتار سوء استفاده میشه خیلی غصه ام شد والان میخوام همه چیز رو مثل بقیه داشته باشم تا بعداً دلم نسوزه!یه مورد دیگه اینکه همسرم زبون ریختن بلد نیست یعنی بلد نیست چطوری یه دختر رو راضی کنه با زبون ریختن(ابراز احساسات با این فرق داره)یه وقتا بدون اینکه منظور داشته باشه یه حرف میزنه ناراحت میشم بعد که ناراحت شدم کلی توضیح میده که منظورش فلان جور بوده و...که دیگه فایده نداره.

میدونم شرمنده خیلی بد وپراکنده توضیح دادم ذهنم آشفته است ببخشید اگر ممکنه راهنمایی کنید


با تشکر

در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید

:Gol: