خردلی

اشعار خردلی برای یادگاران جنگ

انجمن: 

دستت دوباره در پی کپسول می‌دوید‌

جریان گرفت در ریه‌ات قحطی نفس
دستت دوباره در پی کپسول می‌دوید

تاول فقط به راه گلو زخم می‌زد و


شکر خدا که حنجره‌ات را نمی‌برید

دنبال قرص‌های تو از جا پریدم
دستم گرفت بر لب لیوان و آب ریخت

لبریز بود بغض درون نگاه من
یک دفعه بی مقدمه و بی‌حساب ریخت


بابا نفس بکش... به خدا خوب می‌شوی
تنها، حماسه‌ی نفست خواهش من است

قرآن بخوان دوباره برایم، بخوان پدر
باور بکن صدای تو آرامش من است


این تخت قتلگاه شده بعد رفتنت
مادر نشسته و تو را زار می‌زند

هر وقت او بلند شد از جا توان نداشت
دیدم مدام تکیه به دیوار می‌زند