جوان و اشتغال ، مخالفت خانواده با جوانان

من اینجوری نبودم، خانواده و جامعه اینجوری ام کردند

با نام و یاد دوست

سلام

یکی از کاربران سوالی داشتند که مایل نبودند با نام کاربری خودشان مطرح نمایند.

لذا با توجه به اهمیت موضوع، سوال ایشان ضمن حفظ امانت، جهت پاسخگویی توسط کارشناس محترم، با نام کاربری "مدیر ارجاع سؤالات" درج می شود:

نقل قول:


سلام....
من ی جوونم که هنوز بیست و پنج سالم نشده.
دانشجوی انصرافی هستم به دلیل اینکه میدونستم که با ادامه دادنش آینده ی شغلی خوبی در انتظارم نیست.
امسال نشستم دوباره برای کنکور خوندم اما خودم به رشته ی پزشکی علاقمندم در واقع دندون پزشکی و خواهان اونم ولی خانوادم هیچ جوری اجازه نمیدن که کنکور پزشکی بدم و اصرار دارن مهندسی بخونم.بارها و بارها باهاشون حرف زدم و از دلایلم گفتم.گفتم که کلی زحمت میکشم و سنم میره بالا ولی آخرشم چیزی که میخوام نمیشه گفتم که پزشکی رو دوس دارم و اگر خوب بخونم حتمن قبول میشم و خلاصه هر دلیلی که واسه تصمیمم میتونستم بیارم گفتم ولی هربار با داد و بیداد مخالفت کردن و گفتن که نه باید همون مهندسی رو بخونم.سربازی هم نرفتم هنوز، با اینکه از نظر قوای جسمی ی کم ضعیفم و میدونم سربازی رفتن با دیپلم یعنی چی حاضر شدم اول برم خدمت بعد بشینم پای درس و پزشکی بخونم اما خانوادم بازم قبول نکردن و میگن که اگر برم سربازی خورد میشم و بعدشم دیگه درس نمیخونم!
من اگر که بخوام به حرفشون گوش ندم اونا دیگه از نظر مالی منو حمایت نمیکنن و منم بدون حمایت خانوادم نمیتونم چون نه کار دارم نه سرمایه ای که دلم بهش خوش باشه نه هیچی و توی این جامعه هم تنهایی نمیتونم روی پام وایسم.
از نظر روحی خیلی تحت فشارم و از خانوادم متنفر شدم حتی از کشور و مردم بدم میاد و دیگه انگیزه ای برام نمونده .نمیتونم درس بخونم و دارم افسرده میشم.خانوادم اصلن منو درک نمیکنن و حاضر نیستن به تصمیم من احترام بذارن.من همیشه پسر سر به راهی بودم و مثل خیلیا درگیر روابط ناسالم نشدم با اینکه میتونستم .اما الان حس پشیمونی به سراغم اومده که چرا خودمو این همه مدت محروم کردم منم باید به دنبال خوشگذرونی های خودم میرفتم حداقل دوست دختر پیدا میکردم.دلیل نداره توی شرایطی که حتی حق تصمیم گیری برای آیند ی خودم رو ندارم بخوام پاک بمونم.از این خونه که برم دیگه معلوم نیست که بازم مثل قبل خودمو نگهدارم.از خانواده و جامعه دل پری دارم.از اینکه که رشته های مهندسی با وجود همه ی سختی هایی که دارن هیچ ارزشی توی این کشور ندارن از اینکه من میدونم اگر این راهو برم نه امنیت شغلی و اقتصادی دارم در آینده و نه حتی امنیت اخلاقی.به این فکر میکنم که با این وضع افتضاح ازدواج موفقی هم نمیتونم داشته باشم و اصلن دیگه به ازدواج نباید فکر کنم وقتی که بیشتر دخترا دنبال ازدواج با ی آدمی هستن که شغل خوب و پرستیژ و پول زیاد داشته باشه!
وقتی به راحتی میتونم با هرکسی رابطه ی جنسی برقرار کنم و خودم رو ارضا کنم دیگه چرا باید به ازدواج فکر کنم؟!
من اینجوری نبودم اینجوریم کردن.الان با اینکه باید کنکور ثبتنام میکردم هنوز این کارو انجام ندادم و دلم خونه از اینکه مجبورم برم ریاضی ثبتنام کنم.
پسرا توی این کشور خیلی بدبختن.اون از دوسال عمر عزیزمون که باید سر هیچی از دست بره توی اون شرایط بد اینم از وضعیت تحصیل و آینده که هیچیش معلوم نیست و فقط فشار روحیشو داریم تحمل میکنیم و روز به روز بدتر میشیم.دیگه چه دلیلی داره که بخوایم خودمونو نگهداریم و آزاد نباشیم؟؟
وقتی که حتی از حمایت خانواده محرومم دلیل نمیبینم که بخوام سر به راه بمونم.
من خیلی تلاش کردم که نظر خانوادمو جلب کنم اما اونها کوتاه نمیان.
خب حتی اگر تصمیم من اشتباه باشه یاد میگرم که پای عواقب اشتباهاتم بمونم.
مگه غیر از اینه که اول باید زندگی کردن رو یاد بگیریم و پذیرفتن اشتباهات و پای اونا وایسادن یکی از مهم ترین درسای زندگیه؟؟
این در حالیه که خانواده ی من بهم این آزادی رو نمیدن که حتی تصمیم بگیرم با اینکه میدونم درست دارم فکر میکنم....
ای کاش ی کم درکم میکردن.....



با تشکر

در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید