برهان وجودی

اعتبار برهان وجودی



در استدلال وجودی گفته می شود کاملترین موجود را در ذهن بیاورید؛
این کامل ترین موجود، یا موجودی است که علاوه بر علم و قدرت و ...، وجود هم دارد؛ و یا موجودی است که علم و قدرت و ... دارد امّا وجود ندارد.

سپس می گوید:
موجود اولی هنوز کمی ناقص بوده و کامل ترین نیست، چون وجود ندارد، پس کاملترین موجود تصور، باید وجود هم داشته باشد!
در حالی که وجود مثل صفات دیگر نیست که بتواند از چیزی گرفته شود یا به آن داده شود تا شرط کمال به حساب آید.
چیزی که وجود ندارد سایر صفات را هم ندارد.
ضمن اینکه وقتی کاملترین موجود را در ذهنمان تصور می کنیم با افزودن وجود تصورمان کاملتر نمی شود. بلکه فقط تصور تبدیل به باور می شود.

بنابراین استدلال وجودی برای اثبات خداوند ناتوان است، نظر شما چیست؟

یک برهان و درخواست نقد

سلام
من یه پسر 18 ساله هستم که مسائل زیادی ذهنمو درگیر کرده
در مورد وجود خدا من براهین رو خوندم اکثرا طوری هستند و با ادبیاتی به کار میرن که فقط طلبه ها بفهمن
هیچ جا به شکل عامیانه توضیح نداده واگه توضیح داده کامل نبوده
من زیر درک خودم از برهان وجودی می نویسم ازتون میخوام که نقدش کنید و کاملش کنید و به صورت ساده برام توضیح بدین توجه داشته باشین که من حوزه درس نخوندم که خیلی از اصطلاحات اونا رو بلد باشم پس خواهشا طوری پاسخ بدین که بفهمم

برهان:
دو تا مفهوم هستند یکی وجود و دیگری نیستی

1: وجود: وجود یعنی وجود داشتن بودن و حضور داشتن _تعریف داشتن_

2:نیستی: یا عدم که متضاد وجود است و بیشتر از این نمی توان در موردش گفت زیرا غیر از این نیست
نیستی یا عدم به اشتباه جایی تصور می شود که در آن چیزی نیست در صورتی که وقتی آن را تصور کردی یعنی چیزی هست و این تعریف عدم نیست_پس نیستی قابل تصور نیست و این ویژگی اش است چون نیستی وجود ندارد و ذهن ما فقط وجود را درک می کند
نیستی را با هیچ چیز غیر از اینکه بگیم متضاد وجود است تعریف نمی شود زیرا که به وسیله ی هر چیزی تعریفش کنیم خود آن چیز چیز است و عدم نیست!
پس به نظر من عدم صرفا یک کلمه است و هیچ چیز دیگری نیست زیرا هر چیز دیگری وجود دارد و وجود خلاف تعریف عدم است
___________________
اصولا هر چیزی با وجود شروع میشه هر حرفی با پذیرفتن وجود زده میشه همه ی ما این مفهوم رو قبول داریم و می دونیم که هست چون در اطرافمون می بینیم وجود رو با چشم میشه دید و حس کرد
همه چیز بعد از وجوده همه چیز با وجود تعریف میشه و وجود ویژگی است در هر چیزی
حتی اون چیزی که در ذهنه در ذهن وجود داره شاید ماهیت خارجی نداشته باشه ولی باز در ذهن مفهوم وجود داره

همه چیز با وجود تعریف میشه مثلا درخت وجود دارد _خورشید وجود دارد_محبت وجود دارد _فکر وجود دارد ________ولی خود وجود با خودش تعریف میشه و وابسته به چیزی نیست چرا که این ویژگی این مفهومه زیرا وجود را بخواهیم با هر چیزی تعریف کنیم به تناقض میرسیم زیرا خود اون چیز وجود داشته تا وجود با آن معنی پیدا کنه و می گوییم وجود وجود دارد و چیز دیگه ای نمی تونیم بگیم

پس وجود نقطه آغاز هر تفکر و هر بینش و هر حرفیست _ همه چیز بعد از مفهوم وجوده و قبل وجود هم باز وجوده
پس وجود در همه چیز است و غیر از وجود چیزی نیست
_________________
خب بعد از این دو جور می تونیم حرف بزنیم

1: چرا مفهوم وجود است؟
2:وجود همان خداست

در مورد اولی نمی دونم چی بگم و از شما نظر می خوام

در مورد دومی :
اگر تعریفی که از خدا داریم و مفهوم وجود رو با هم مقایسه کنیم به شباهت کامل این دو پی می بریم ( هو الظاهر و الباطن و الاول و الاخر___یقول کن فیکون__هو علی کل شیء شهید__یا مَنْ دَلَّ عَلی ذاتهِ بِذاتِهِ: ای کسی که خودش، دلیل و نشانه خودش است___الله نور السماوات و الارض__

ما آیات و نشانه‌های خود را در آفاق جهان و نفوس بندگان روشن می‌کنیم تا برآن‌ها آشکار شود که او حق است،

آیا پروردگارت، خود دلیل و گواه کامل و کافی بر هر چیزی نیست؟(فصلت53)
«شهد الله انه لا اله الا هو»: «خداوند [که حقیقةالوجود است، خودش] به یکتایی خود گواهی می‌دهد.


پس در این صورت وجود خدا بدیهی است همونطور که خود وجود بدیهی است زیرا خدا خود وجود است وبرای همین غیر از خدا هیچ چیز نیست
از این نتیجه میشود که خدا نا محدود است زیرا هر چیزی که محدود است چیزی فرای آن بوده که محدودیت معنی بده در صورتی که چیزی فرای خدا نیست و خدا خود دلیل بر خود است

خواهش می کنم نظراتتون رو بگین تا بهتر متوجه بشم و اطلاعاتم کامل تر بشه