اسکیزوفرنی،ازدواج،نیاز جنسی اسکیزوفرنها

به نظرتون برای حل مشکلات زندگی ام چیکار کنم؟

انجمن: 

بسم الله الرحمن الرحیم

با سلام و عرض ادب و خسته نباشید .

بنده یه پسر 22 ساله هستم که دچار مشکلات خاصی هستم که بهم گفتن جنبه ی ماورایی داره ، یک نفر هم نگفتن بلکه چندین نفر متخصص علوم غریبه بهم گفتن .

اما جریان چیه ؟ به گفته ی یکی از اعضای گروه های علوم غریبه ای حدود 25 سال پیش برای مادر بنده یک طلسم زدن که باعث دیوانگی مادرم شده ، مشکلات مادرمم درست از همین زمان شروع شده .

مادرم به حدی مریض و افسرده است که حتی به صورت غیر عمد اقدام به کشتن من کرده بود یکبارم زمانی که منو حامله بود وقتی که به خاطر افکار منفی میخواست بره توی کمد پنهان بشه کمد افتاده بود و نزدیک بود بیوفته روش که در کمد به صورتی مانع شده بود که کمد کامل بیوفته روش و ... ( البته به گفته ی پدرم )

یک بار میخواست منو بندازه توی چاه ( اون موقع حدود 5 یا 6 سال داشتم فکر کنم ) که من فرار کردم و وقتی دید نمیتونه منو بندازه توی چاه خودش رفت بپره که اون دفعه هم توی راه چاه گیر کرده بود و نتونسته بود خودشو بکشه و منم سریع رفتم و کمک آوردم و مانع شدیم .

خلاصه از وقتی چشممو باز کردم زندگیم به خاطر بیماری روانی مادرم جهنم شده بود ، البته مادرم تقصیری نداشت و طلسم شده بود و یا حداقل مریض بود و من ازش هیچ کینه ای به دل ندارم و حتی خیلی هم دوستش دارم .

ولی این مشکلات ( بیماری مادرم، فقر، دعواهای خانوادگی و ... ) اینقدر بهم فشار آورده بود که کاملا زمینه ی دیوانه شدن من فراهم شده بود تا اینکه حدود 12 سال پیش یه طلسم دیگه هم برای من زدن و از اون زمان قشنگ یادمه که انگار یکی اومد توی ذهنم گفت میخوام یه چیزایی یادت بدم که قوی بشی ولی نباید به هیشکی بگی و ...

البته صدا نمیشنیدم ها ، فکر بود ولی انگار یکی باهام حرف میزد .

خلاصه از اون زمان بیماری منم شروع شد و به زمین و زمان بد بین شدم تا جایی که فکر میکردم بعضی از اعضای خانواده ام واسه شیطان کار میکنن و ...

دیگه خدا میدونه بیماریمو چند تا دکتر رفتیم که درمان کنن ولی هیچ کدوم نتونستن تا اینکه اقدام به یه کاری شبیه خودکشی کردم و افتادم بیمارستان روانی ...

اولش که اینقدر بهم قرص داده بودن حتی نمیتونستم غذامو بجووم ، ولی کم کم که دیدن خطری ندارم و با انتقالم به بخش کودکان داروهامو کمتر کردن و به زندگی تقریبا عادی برگشتم .

الان مشکلاتی مثل افکار و عقاید عجیب غریب دارم ولی دیگه بهشون عمل نمیکنم ، ولی هنوز افکار و عقایدش از من برطرف نشدن ، مثلا فکر میکنم بدن آدما انرژی خاصی داره و دائما نگران انرژی بدنم هستم .

تقریبا عقایدمم داشتم به خاطر اسلام عوض میکردم که وارد گروه های علوم غریبه شدم به صورت اتفاقی و متوجه شدم که واقعا توی بدن انسان انرژی های خاصی به اسم چاکرا وجود داره و ... که تقریبا تاییدی بر عقاید من بود و باعث شد که به عقایدم برگردم .

اونجا بهم گفتن یه زن عاشق تو شده و تو رو طلسم کرده که نمیزاره ازدواج کنی و کاراتو بسته و نمیزاره محتلم بشی و بهت فشار میاد .

ازشون پرسیدم آیا این زنی که عاشق من شده همون زنی هست که مادرمو 25 سال پیش طلسم کرده یا خودمو 12 سال پیش و اونا گفتن نه ! و خیلی خوشحال شدم چون کسی که منو دوست داره نمیخوام دستش آلوده به کارهای بد باشه که عاقبتش بد بشه و نمیخوام بهش آسیبی برسه ، درسته اون از راه دیگه ای وارد شده و رفته منو طلسم کرده و من مجبور میشم گناه کنم تا بدنم منفجر نشه ولی به حرمت همین علاقه ای که به من داره نمیخوام براش مشکلی به وجود بیاد .

خلاصه اینکه من الان با دو تا مشکل اساسی روبرو هستم .

  1. طلسمی که باعث دیوانگی من و مادرم شده و طبیعتا از زندگی عقب افتادم
  2. آوارگی و سرگردانی در امور زندگی

از ترس اینکه مبادا کسی که بهش مراجعه کنم موقع باطل کردن طلسمم به کسی که به من علاقه داره آسیبی وارد کنه یا مشکلی براش به وجود بیاد ( آخه اونم طلسمم کرده ) پیش کسی هم نمیرم که طلسممو باطل کنه ، البته قبلا که اینو نمیدونستم بابام پیش چند نفر رفته بود ولی اونا با تایید اینکه من طلسم دارم نتونسته بودن باطلش کنن .

حالا با توجه به این موضوع که من نیاز به ازدواج دارم و با توجه به بیماریم دو تا راه جلوم دارم .

  1. با استفاده از روش های حرام خودمو آروم کنم که طبیعتا راحت ترین گزینه است .
  2. شما به من راه حل بدید .

البته یه موضوعی که منو بسیار اذیت میکنه اینه که کسایی که به سحر و جادو اعتقاد چندانی ندارن میگن برو پزشک اورولوژی و من میخوام ازشون بپرسم که چرا با اینکه 10 ساله به پزشک اعصاب و روان مراجعه میکنم هنوز بهبودی پیدا نکردم ؟

برای من به خاطر بیماری روانیم و حساسیتم اینکه برم پیش پزشک خیلی ببخشید عورتمو معاینه و آزمایش کنن و عکس برداری سونوگرافی و ... بکنن از مرگ سختره !

خلاصه کلام :

نیاز فوری به ازدواج دارم ولی یه نفر میگن دوستت داره و اونم پیش قدم نمیشه ( نمیدونم نمیخواد یا نمیتونه )

شرایط ازدواجم در حد صفره و شاید منفی هم هست به خاطر بیماری روانی و ...

صبر و طاقتم به سر اومده و به خاطر طلسم مجبورم گناه کنم چون شب ها توی خواب محتلم نمیشم ( یکبار اینقدر مقاومت کردم که بعد از دردهای بسیار شدید مجبور به اون کار شدم )

به خاطر اینکه کسی که دوستم داره هم طلسمم کرده و به خاطر اینکه مشکلی براش پیش نیاد نمیتونم به دعانویس مراجعه کنم تا مشکلی برای او پیش نیاد و بیشتر از این نابود نشم .

امروز هم یه سخنرانی گوش کردم که گفته تشکیل خانواده بدید حتی اگر شرایط کامل ندارید و ... و احساس گناهم بیشتر شد .

با تشکر از شما ببخشید طولانی شد گل