ازدواج، خواستگاری، زیبایی

سرگردانی، استجابت دعاهای ازدواج یا یک تصادف محض

با سلام،
اگر وقت داشتید نوشته قبلی بنده رو بخوانید و بعد ادامه متن را
http://www.askdin.com/showthread.php?t=59200

دختری که در اولین خواستگاری که رفته بودم، به بنده نه گفته بود، خواهر خانم دوست من است. روز پنجشنبه دوستم زنگ زد گفت وقت داری با هم صحبت کنیم؟ گفتم هر وقت خواستی بیا. شاید نزدیک نه ماه بود که همدیگر را ندیده بودیم. با خودم گفتم چه کاری دارد؟ متاسفانه هر وقت این دوستم را می‌بینم یا با او صحبت می‌کنم یاد آن دختر خانم می‌افتم. گفتم شاید از آن دختر پیغامی دارد. بعد با خودم گفتم اینها توهمات است، چو در این نزدیک سه سال با هم هر وقت بوده‌ایم اصلا راجع به آن صحبت نکرده‌ بودیم. گفتم لابد نذری می‌خواهد بیاورد یا شاید می‌خواهد سفر زیارتی برود و برای خداحافظی می‌آید یا برای کارش راهنمایی می‌خواهد. آن فکر از سرم بیرون رفت. چون مشاور قبلا به من گفته بود که کمی علائم وسواس فکری دارم، گفتم این فکر ناشی از وسواس است.
عصر آمد و پس از احوال پرسی با کمی مکث گفت برای ازدواج کاری کردی؟ گفتم نه. دوباره مکث کرد و بعد گفت می‌خواهی خواهر خانمم را دوباره اقدام کنی؟ واقعیتش هم جا خوردم هم جا نخوردم. چون یک احساسی در من می‌گفت نکند چنین باشد. گفت می‌تواند موضوع را با خانمش دوباره مطرح کند تا من و آن دختر خانم چند جلسه با هم صحبت کنیم (مطمئن صحبت می‌کرد). از خانواده خانمش خیلی تعریف می‌کرد و گفت اگر می‌خواهی باید تلاش کنی. فقط و فقط برای همین موضوع آمده بود با من صحبت کند. با هم نیم‌ساعت صحبت کردیم و چیزهایی که یادم می‌آمد گفتم. در نهایت گفتم بگذار این مساله را با خودم کمی حلاجی کنم بعد.
از آن روز با خودم همش می‌گویم دوستم چرا و به چه قصدی این موضوع را با من مطرح کرد؟ چه اتفاقی افتاده است؟ با خودم گفتم دوستم (مانند خانواده‌ام) از حالات درونی من و احساساتم نسبت به آن دختر و از سرگذشتم که اصلا خبر ندارد و نداشت. بعد به خودم می‌گویم من خیلی وقت است که فراموش کرده‌ام و پرونده آن را بسته‌ام. سر سفره افطار و در شب‌های قدر برای ازدواج دعا کردم اما حتی یک بار هم برای این مورد دعا نکرده بودم. گفتم نکند دوباره اقدام کنم باز جواب منفی بگیرم دوباره حالم بد شود. اما می‌گویم نکند این استجابت دعاست و من قدر این فرصت را ندانم. بعد می‌گویم دوستم از سر خیرخواهی می‌خواسته لابد قدمی بردارد اما چرا بعد از چند ماه و بدون مقدمه آمد و این موضوع را مطرح کرد. اما وقتی در ذهنم آن زمان خواستگاری و صحبت‌هایم را با آن دختر خانم مرور می‌کنم یاد می‌آید ایشان چقدر بی‌میل بودند و به من گفته بودند دیگر پیگیری نکنم. یا دوبار استخاره کردم برای خواستگاری مجدد ولی هر دو بار بد آمد. نمی‌توانم تصمیم بگیرم. نمی‌دانم منظور را رساندم یا نه.