آورد

آیا چادر حیا می آورد یا حیا چادر؟

نشسته بود کنارم ، سنگینی نگاهش را قشنگ میفهمیدم ولی به روی خود نمی آوردم که او راحت باشد
بلاخره بعد از کش و قوس فراوان با خودش تصمیم گرفت حرف دلش را به زبان بیاورد .
با مقداری مِن و مِن پرسید ببخشید چند ساله تونه ؟
خنده ام گرفته بود از این سوال بی مقدمه اش ..
با همان لبخند مختص به خودم گفتم 28 سالمه
دستانش را در هم گره کرد و با هیجان خاصی گفت وای اصلا بهتون نمیاد
من فکر کردم خیلی داشته باشید 18..19 ساله تون باشه
تشکر کردم و نگاهم را به سمت پنجره اتوبوس دوختم ،
خنده ام گرفته بود چون آخرش من نفهمیدم این تعریف خوب است یا بد
من باید ذوق کنم یا زانوی غم بغل بگیرم ؟
دوباره نگاهش بر من سنگینی کرد ، دوست داشتم بگویم عزیزم
دوستم نگران برخورد من نباش سوالی که در دلت پنهان شده را به زبان بیاور
و من اگر صلاح دیدم جوابت را با خوشرویی میدهم .
دوباره بی مقدمه پرسید ولی این بار محکمتر
ببخشید فضولی نباشه ، چادرتون رو از کجا خریدین ؟ آخه خیلی بهتون میاد
جوابم تقریبا برای خودم تکراری بود ، قابلی نداره ولی از اینجا نخریدم
اما همین شهر خودمونم چادر فروشی های خوبی داره .
لبخند زد و او اینبار نگاهش را به سمتی دیگر کج کرد
دوباره برگشت و این بار راحت تر از قبل حرف زد و حرف زد !
حقیقتش من میخوام چادری بشم ، با حجاب بشم
دیدم چادر شما خیلی بهتون میاد و برای شروع هم گرفتنش راحتتره
خانوم به نظرتون چادر به منم میاد ؟
اینبار نوبت لبخند زدن من بود ؛ نگاهش کردم ، حجاب الانش را دید زدم .
دختری اسپرت با مانتویی بسیار کوتاه و موهایش را از وسط باز کرده بود
. نگاهم را جمع و جور کردم .
عزیزم شما اگه چادر سر کردن واستون سخته میتونی
همین پوشش الانتو یه مقدار پوشیده ترش کنی
من مانتویی های زیادی دیدم که حجابشون نزدیک به کامل بوده
دختر چپ چپ به من نگاه کرد
آخه من میخوام با حجابتر بشم دوست دارم چادری بشم
فقط نمیدونم چادر بهم میاد یا نه ؟ من دوباره حرف خودمو تکرار کردم ،
همین باش ولی پوشیده تر !
یک دقیقه سکوت بین ما شکل گرفت .
دوباره همان سنگینی ِ نگاه ؛ من با چند نفر چادری مشورت گرفتم
همه شون ازینکه من میخوام چادری بشم استقبال کردن و
هر چیم بلد بودن به مانتو پوش ها نثار کردن ولی شما یه نظر متفاوت دادین برام عجیب بود .
میشه دلیلشو بگید ؟
لبخندی زدمو برایش توضیح دادم ؛ دوستم از من پرسیدی که چادر بهت میاد یا نه ؟
من الان به تو جواب میدادم از نگاه یه آدمی که دوست دارم شما به حجاب من در بیایی و مشعوف بشوم که یک دختری با حجاب متوسط را سَر به راه کرده ام
ولی این نوع نگاه ، ظلمی است به قدّاست این چادر ؛ امروز من به تو بگویم این چادرمشکی به تو می آید
و تو خوشحال میشوی و میروی میخری و سرت میکنی و فردا یکی پیدا میشود تو را زیر این چادر میبیند و شماتت میکند
عکس العمل بعدش مرا ترسانده .
بدون شک همانطور که از تعریف من به شوق می آیی از شماتت آن یکی هم دلزده میشوی .
به نظرت این عکس العمل ناشی از چیست ؟
بلـــــــی وقتی نگاهم به این چادرمشکی ِ مقدس آمدن یا نیامدن به چهره ام باشد و بگویم چون مرا زیبا میکند سر میکنم و چون مرا به آن چهره ی دلخواهی که مردم میپسندند
نمیرساند پس ولش کن همین حال الانم را عشقست . این مرا ترسانده ..
تو را زمانی دعوت میکنم یا بهتر بگویم تشویق میکنم که این تفکر ِ آمدن یا نیامدن را از ذهنت بیرون کنی