آسيب شناسي خانواده

تبعیض در بین فرزندان

سلام خدمت کارشناسان و دوستان عزیز بنده دچار مشکلی هستم که در سوالات دوستان در این سایت و همچنین در سطح جامعه کمتر با آن برخورد داشته ام. مشکلی که الان خیلی پیشرفت کرده و تقریبا برایم مسئله اول شده است. بنده ۲۵ سال سن دارم و از آن زمانی که به یاد دارم مادرم بین من و خواهرم که ۳ سال از من بزرگتر بود تبعیض های عجیبی قائل میشد به عنوان مثالی کودکانه در هر نزاع یا بحثی که بین بنده و خواهرم صورت میگرفت اگر متوجه میشد حق با خواهرم است شدید الحن وارد شده و حق را به خواهرم می داد و حتی کار به جایی می رسید که اگر در این بین زد و خورد کودکانه ای هم اتفاق افتاده بود من که فقط شاید ۵ سال یا کمتر سن داشتم را بقصاص محکوم میکرد اما، اما اگر متوجه میشد که حق به طور واضحی با من است سریعا میگفت من کاری به نزاع هایتان ندارم خودتان حلش کنید اصلا چرا به من میگویی. این روال در طول سالیان مختلف به روش های مختلف تکرار میشد که آوردن همه مصداق های آن از حوصله جمع خارج است. البته در همین جا عرض کنم که بنده شدیدا فرق بین تبعیض و تفاوت را میفهمم و درباره اش بسیار خوانده، سوال پرسیده وفکر کرده ام. پس خواهشی که دارم دوباره پای این بحث ها که تفاوت است یا این که تو فکر میکنی فرقی در این برخوردها وجود دارد و... با بنده بحث نکنید.   البته همه داستان به تبعیض ختم نمیشد و مادرم بعضا رفتارهای خارج عرف و بسیار عجیب در میان جمع با من داشت که اگر چه بسیار کم بود اما باعث از بین رفتن عزت و اعتبار من در میان فامیل میشد. بعلاوه در سنین مختلف و نیاز های مختلف هیچگاه نقش مادرم را در کنار خود حس نکردم و همیشه تنها کناری ایستاده بود و نظاره میکرد مگر این که مشکل آنقدر حیاتی و سخت شود که همگان درباره آن سخن بگویند تا شاید برای چند روز تلاشی بسیار منفعل در جهت حل آن مشکل انجام دهد   ما حصل این بی توجهی ها و البته تبعیض ها و رفتارهای عجیب برای من این بود که همیشه حس کمبود محبت را در خود حس میکردم که البته در قبل از بلوغ با گریه های طولانی نمود میکرد و در بعد از بلوغ پیچیده تر شده و حس بی ارزشی، گناهکار بودن، آدم نچسب و دوست ناداشتنی بودن، حس این که کمبودی در وجودم هست که باید آن را برطرف کنم تا دوست داشته شوم و دنیایی از این کابوس ها با من همراه شدند که حتی در آن مقطع ریشه آن ها را نمیدانستم، همیشه حس میکردم چیزی کمتر از دیگران دارم و برای پر کردن این خلا، خودم را در چه جمع هایی که کوچک نکردم چه تغییرات عجیبی را که در خودم ایجاد نکردم تقریبا زندگی خودم را در پی یافتن مسیری برای جلب توجه دیگران بخصوص مادرم آش و لاش کردم. بحدی که بعضا رفتارهای دخترانه ای را تمرین میکردم تا با آن ها شاید بتوانم شبیه خواهرم شده و توجه مادرم را جلب کنم که البته مادرم هم توصیفی عجیب در این زمینه دارد که میگوید تا فلان سن اصلا تو آدم نبودی بعد از فلان سن تازه یه ذره آدم شدی ( بماند که همین سخن که بارها هم تکرار شد، تصورم نسبت به ماهیت خودم، کودکیم و... را با بحرانی عظیم مواجه کرد زیرا در آن زمانی که من به اصطلاح آدم شده بود از کمبود محبت رو به نقش بازی کردن و پنهان کردن خودم در پس لایه هایی اورده بودم که باعث میشد حتی جرات خشمگین شدن هم ازم سلب شود)   با این حال الان موضوع بسیار مهمی که در ذهن بنده نقش بسته است این است که بنده از دوران بلوغ شدیدا نیاز عاطفی را احساس میکردم که به هر دلیلی با بی توجهی ها و ... سرکوب شد. من باید چه میکردم؟ زیرا که تمام تلاش خود را در جهت کسب منطقی و دینی محبت که از جانب مادرم است را به خرج داده ام که تنها انرژی بنده را تلف کرده  و تنها من را سرخورده تر ناامید تر مریض تر و افسرده تر کرده است. واین که الان باید چه کنم؟ نه شرایط اقتصادی مناسب و نه حتی شرایط روحی مناسب (به واسطه بی پشوانگیم در شکست ها و فراز نشیب های زندگی) برای ازدواج ندارم و از طرفی میدانم با حرکت بسوی ازدواج همه بار مسئولیت مشکلات به دوش خودم است زیرا پدرها که اصولا از حال فرزندانشان آنچنان اطلاعی ندارند و مادرم که اصلا به گفته خودش حوصله این قضایا را ندارد همانگونه که همیشه نداشته و بعضا در جواب اعتراض من به بی توجهی های آشکارش به شوخی-جدی می گوید میخواهم مرد بار بیایی و می خندد و می رود. حتی در جواب تبعیض هم بار ها گفته است من هردویتان را به یک اندازه دوست دارم اما دختر یکچیز دیگه است که البته در این اواخر متوجه شدم که نهایت تلاش های من برای محبت و حتی حمایت از مادرم این است که با خود بگوید پسرِ دخترصفتی دارم که هر چه در تفسیر این جمله بگویم از غمبار و تاسف بار بودن آن کاسته ام. حال من نیاز دارم به کسی محبت کنم و او نیز به من محبت کند نیاز دارم کسی را دلداری دهم و کسی هم مرا دلداری دهد، نیاز دارم کسی همراه، همقدم و هم مسیرم باشد در راه هر تعالی که شده مادی معنوی علمی اخلاقی و... دیگر خسته شده ام از این که محبت را ذره ذره از نگاه های آدم ها جمع کنم و دریا دریا به آنها محبت کنم نکند که آن ذره محبت را از من دریغ کنند. و جمع بندی سوال من چه باید میکردم و چه باید بکنم؟   خواهش میکنم این بحث را که با هم به پیش مشاور بروید و... را مطرح نکنید زیرا این تنها باعث میشود بی آن که تغییر رفتار در مادرم پدیدار شود بیشتر مرا تحقیر کند و به سخره بگید که تو نمیفهی و نفهمی و من فکر کردم تو آدم شدی ( البته ساعت ها درباره دورانی که به زعم مادرم آدم نبودم فکر کردم، خدا را شاهد میگیرم که گناهی نیافتم، مگر بعضا کودکانه هایی که از سر کودکی بود)

★ آسيب شناسي خانواده ★ ::: ♪♪ دانلود سخنراني‌هاي استاد سيد مجتبي حورايي♪♪

انجمن: 


head
توصيه مي كنم مجموعه ي كامل اين سخنراني عالي و كم نظير رو (كه به مرور ميذارم ان شاءالله) حتما دانلود كنيد. |

head
نكات بسيار ارزشمند و كاربردي در مورد همسرداري و تربيت فرزند داره. |


آسيب شناسي خانواده

سخنران : استاد سيد مجتبي حورايي

29 جلسه MP3 در يك حلقه

ماه رمضان 1389

كاري از موسسه فرهنگي موعود (مشهد 8833000-0511)

*****************

هر سخنراني در دو حجم، با كيفيتي مناسب قسمت پايين هر پست سمت راست پيوست شده.