شهدا روی منبرها!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
تبهای اولیه
با سلام و عرض ادب
با پیشنهاد استاد ارجمند جناب مدیر فرهنگی
می خوام با کمک همتون
موضوعاتی رو مشخص کنیم
مناسب با موضوع از شهدا بگیم و بنویسیم
تا روی منبرها استفاده بشه
ان شاءالله
سلام
آفرین
اگر از اولین شهید اهل البیت نگید ها ناراحت می شم
ایشان حق اب و گل دارند
و البته ممنون
با احترام :Gol:
:Ghamgin:
شهید صیاد شیرازی مردی با اخلاص، پاک نیت و صبور بود. عمری برای خدمت به اسلام و میهن اسلامی در مقابل دشمنان ایستاد و هر آنچه داشت در طبق اخلاص گذاشت. ایشان روز عید غدیر خم به خدمت رهبر انقلاب (فرمانده کل قوا) شرف یاب شده بود. من شب قبل از آن خواب دیدم رهبر انقلاب با ناراحتی به من نگاه می کنند. عر ض کردم:« از من ناراحتید؟ »فرمودند:« نه، امام زمان (عج) هم از شما راضی است». من خوشحال شدم و تقاضای کارت ملاقات کردم و ایشان یک کارت به من دادند. پس از شهادت صیاد شیرازی فهمیدم که تعبیر خوابم شهادت همسرم بوده است. او روز عید غدیر، عیدی بزرگی از مولایش گرفت. مزد آن همه تلاش و عشق و ایثار فقط شهادت بود.
راوی: همسر شهید
تدوین و تنظیم توسط گروه فرهنگی هاتف
روایت دوم: شهید بروجردی
بروجردی اسلام را عزیزتر از خانواده می دانست و مسئولیتی که در قبال مردم کرد احساس می کرد اجازه نمی داد که برای دیدار مادر و همسر و فرزندانش زمان زیادی را قرار دهد. بسیاری از اوقات وقتی علت نیامدنشان به منزل را می پرسیدم جواب می داد: «فراموش کردم شما در کدام شهر هستید که برای دیدنتان بیایم.» اخلاق نیکوی او مجال اعتراض را به من نمی داد ولی بچه ها، با دیدنشان غریبی می کردند و پنهان می شدند. با آنها بازی می کرد تا بچه ها کم کم با وی آشنا شوند و من به بچه ها سفارش می کردم که ایشان را اذیت نکنند. زندگی با ایشان سخت اما شیرین و آموزنده بود. ایشان پیشنهاد کردند زمانیکه برای شرکت در جلسات و یا سمینارهای گوناگون از شهری به شهر دیگری می روند ما هم برویم تا مدت بیشتری را در کنار او در ماشین باشیم. بسیاری از زندگی ما پس از انقلاب در ماشین گذشت. در ماشین یک جعبه کوچک بود که شامل کنسرو، لیوان و درب بازکن بود. به روستاها که می رسیدیم نان محلی خریده و با کنسروهایی که در ماشین داشتیم غذای خوبی تهیه می کردیم که متأسفانه بچه ها نمی توانستند بخورند و مشکل ایجاد می شد. مدتی را هم در یک کانتینر و با شرایط سخت و امکانات ساده زندگی کردیم. در آخرین وداعمان به من گفتند که بچه ها را نسبت به اسلام دلسوز بار بیاور و به آنها بیاموز که آزاده زندگی کنند و برای زرق و برق دنیا خود را به زحمت نیاندازند.
راوی: همسر شهید
منبع: همان منبع قبلی
به نام خدا... زندگی مشترک ما، رنگ سادگی و معنویت داشت. مراسم اولیه، بدون تکلف و با رعایت مسایل اسلامی برگزار گشت و مدت کوتاهی پس از پایان مراسم عقد، حسن به اهواز رفت. من نیز، در پایان امتحانات به او پیوستم و زندگی خود را در 2 اتاق کوچک اجاره ای، آغاز کردیم. یکی از اتاقها، به وسایل شخصی اختصاص یافت و اتاق دیگر با یک فرش و چند صندلی ساده، تزیین شد. قسمتی از اتاق نیز، به عنوان آشپزخانه ای با یک چراغ خوراک پزی و مقداری ادویه جات، مورد استفاده قرار گرفت. آن زمان روزگار را در مضیقه شدید مالی، سپری می کردیم و مشکلات زیادی داشتیم تا جایی که گاهی اوقات، برای تأمین هزینه های زندگی، مبلغی را قرض می کردیم. در زمان حکومت طاغوت، پیشنهاد شرکت در عملیات «ظفار» (1) در مقابل دستمزد 100 هزار تومانی به وی داده شد اما شهید آبشناسان، از حضور در عملیات خودداری نمود. می گفت: «این عمل، ظلم به یک ملت مسلمان است و رضای خدا در این کار، وجود ندارد. هر نفسی که می کشیم، باید برای رضای خدا باشد.» همه اینها در صورتی بود که انجام کار مربوطه و دریافت مبلغ مورد نظر، می توانست تأثیر زیادی در بهبود وضعیت اقتصادی خانواده داشته باشد. »»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»» زندگی نامه:
روایت سوم:شهید حسن آبشناسان
1- عملیاتی که به منظور سرکوب مبارزان عمانی، صورت پذیرفت.
راوی: همسر شهید
حسن آبشناسان در سال 1315 در خانواده ای متعهد و مذهبی در تهران دیده به جهان گشود. دوران کودکی را با تحصیل در مدرسه سپری نمود و درسال 1336 با اخذ مدرک دیپلم وارد دانشکده افسری شد. در سال 1339 با درجه ستوان دومی فارغ التحصیل گشت و یک سال بعد دوره مقدماتی را به پایان رساند.
پس از آن، در اولین دوره «رنجر»، «دوره های عالی ستاد فرماندهی»، «دوره های چتربازی و تکاوری» در داخل و خارج از کشور، شرکت نمود و تمامی این مراحل را با موفقیت پشت سر گذاشت. او با وجود محیط نامناسب جامعه، پله های رشد و تکامل را، در پناه ارزش های اسلامی سپری نمود. پس از طلوع جاودانه انقلاب، به درجه سرهنگی ارتقاء یافت و فرماندهی «یگان جنگ های نامنظم در قرارگاه سیدالشهدای ارتش» را بر عهده گرفت.
آبشناسان با تشکیل سپاه، نیروهای جدید را در «آموزشگاه سعد آباد» تحت تعلیم خود قرار داد و در سال 1363، مطابق حکم رسمی «قرارگاه رمضان»، فراهم نمودن زمینه های آموزش جنگ های نامنظم سپاه به وی واگذار گشت. با پذیرفتن این مسئولیت، تاکتیک های جنگ های چریکی را به برادران سپاهی، بسیجی و همرزمان خود آموزش داد و شاگردان بسیاری در این زمینه ها تربیت نمود که همه ی آن ها، در میدان مبارزه به زیبایی افتخار آفریدند.
در آغاز جنگ تحمیلی، خاک جبهه جنوب، با صلابت گام های او، آشنا شد که همانند بسیجی ای ساده، در بزم عملیات های پیرانشهر، سردشت و بانه، حماسه آفرید و با رشادت های خود، یادش را در تاریخ خونین دفاع مقدس و قلب های ملت ایران، به تصویر کشید.
وی که از همرزمان و یاران نزدیک شهید «محمد بروجردی» بود، در حالیکه فرماندهی لشگر 26 نوهد، فرماندهی قرارگاه حمزه و لشگر 33 نیروهای مخصوص را بر عهده داشت، در هشتم مهر ماه سال 1364، در منطقه «لولاند» در حالیکه 49 سال داشت بر اثراصابت ترکش، شربت شیرین شهادت را نوشید و آسمان جبهه را به شمیم پایداری در مکتب اسلام، انقلاب و امام راحل، معطر ساخت.
تدوین و تنظیم توسط گروه فرهنگی هاتف
کتاب ستارگان آسمان گمنامی،