به همین خاطر کسی مثل من نمی تواند واسطه ی ایشان باشد!اما خود ایشان میتوانند واسطه ای برای فردی مثل من شوند!چون به قطع یقین در قیاس با من نزد البته خدا مقربترند.و همین طور به ائمه نزدیکترند!
میشه لطف کنید و بگین منظور از وسیله تو این ایه چیه؟
و چرا خدا از ما برای تقرب وسیله خواسته؟
یا ایها الذین امنوا اتقوا الله و ابتغو الیه الوسیله...
و همین طور در مورد ایه ی 64 نسا ! چون در اونجا صریحا ایه به ظلم به خود اشاره داره!!
!
مساله واسطه فيض و اين تفكر و ديدگاه كه چون ائمه و انبياء عليهم السلام مقرب درگاه الهي هستند ميتوانند واسطه فيض من شده و سفارش من را بكنند و بنوعي پارتي من شوند
و
در اين دنيا واسطه رزق و مقدرات و .. هستند و در آن دنيا بازگشت من به سوي آنهاست و حساب و كتاب من با آنهاست و آنها هستند كه در مورد من قضاوت نهائي ميكنند.
با تمام مضامين آيات و حتي بعض روايات باقي مانده از معصومين در تضادند.
رجال كشى: ابن مسكان از شخصى نقل كرد كه از يكى از صحابه از حضرت صادق عليه السّلام نقل كرد كه ميفرمود خدا لعنت كند مغيرة بن سعيد را او دروغ مىبست بر پدرم خداوند او را مبتلا به حرارت آهن كرد خدا لعنت كند كسى را كه در باره ما چيزى را بگويد كه ما خود در باره خويش نميگوئيم و خدا لعنت كند كسى را كه ما را از بندگى خدائى كه ما را خلق كرده و بسوى او بازگشت ماست و اختيار ما بدست او است خارج كند.
بخش امامت-ترجمه جلد هفتم بحار الانوار، ج3، ص: 219
رجال كشى: صفوان بن يحيى از ابن مسكان نقل ميكند كه حجر بن زائده و عامر بن جذاعه ازدى خدمت حضرت صادق عليه السّلام رسيده عرض كردند فدايت شويم مفضل بن عمر ميگويد شما ارزاق مردم را ميدهيد؟
فرمود بخدا قسم رزق ما را جز خداوند كس ديگرى نميرساند بخدا قسم براى خانواده خود احتياج بخوراك پيدا كردم ناراحت شدم وضعى بفكر فرو رفتم تا بالاخره براى آنها خوراك تهيه نمودم آن وقت راحت شدم خدا او را لعنت كند و از او بيزار باشد، گفتند ما هم او را لعنت كنيم و از او بيزار باشيم فرمود آرى ما نيز او را لعنت كرديم و تبرى جستيم خدا و پيامبرش از او بيزار باشند.
بخش امامت-ترجمه جلد هفتم بحار الانوار، ج3، ص: 222
رجال كشى: اسحاق بن عمار گفت حضرت صادق عليه السّلام به بشار شعيرى فرمود از پيش من برو خدا لعنتت كند بخدا قسم من و تو هرگز زير يك سقف جمع نخواهيم شد وقتى او خارج شد فرمود واى بر او چرا همان حرف يهوديان را نگفت و يا آنچه نصارى معتقدند يا آنچه مجوس ميگويند و يا اعتقاد صائبىها
بخدا قسم هيچ كدام خدا را باندازه اين فاجر كوچك نكردهاند او شيطان پسر شيطان است از دريا خارج شد تا اصحاب و پيروان مرا گمراه كند از او بپرهيزيد و حاضرين بغائبين برسانند كه من بندهى خدا پسر بندهى خدا بندهاى خالص و فرزند كنيزى هستم كه در درون اصلاب و ارحام جاى داشتهام من ميميرم و برانگيخته خواهم شد سپس در پيشگاه پروردگار مورد بازخواست قرار خواهم گرفت بخدا قسم خواهند پرسيد راجع بآنچه اين دروغگو در باره من گفته و ادعا نموده.
واى بر او خدا او را بترساند او در رختخواب آسوده است ولى مرا بيمناك نموده و مرا از خواب باز داشته ميدانيد من اين حرف را براى آن ميزنم كه در قبر آسوده باشم.
بخش امامت-ترجمه جلد هفتم بحار الانوار، ج3، ص: 225
در آيه يا ايها الذين آمنوا اتقوالله وابتغوا اليه الوسيله ... توصيف وسيله همانهاست كه مقربند و واسطه بين من و خدا ميشوند
سوال : آيا همين وسيله واسطين فيض را بي نياز ميكند و آنها را مقربان درگاه الهي ميسازد كه منظور از وسيله را همين استنتاج ميكنند ؟
خب مشخصا خير. چون نماز هم ميخوانيد و روزه هم ميگيريد جهاد هم ميكنيد خلاصه اهل پرهيزگاري و... هم هستيد.
آيا اينها وسايل قرب الي الله تعالي نيستند و بحساب نمي آيند ؟
البته كه بحساب مي آيند خداوند در آيات متعدد در سيرت و سنت مفاهيم قرب را توضيح داده و وسايل و ابزار قرب را مشخص كرده
ولي چرا اين وسيله را به آن واسطه فيض تخصيص ميدهند را بايد در رواياتي ژيدا كرد كه هيچ ريشه اي در قرآن كريم ندارند.
توسل را اهل سنت هم قبول دارند ولي آنها واسطه فيض ندارند و قبولش هم ندارند اينها چطور توجيه ميشوند ؟
دليلش اين است كه موضوع توسل بمعناي لطب دعا از انبياء و صلحا و اولياء مورد اتفاق جميع مسلمين است.
ولي واسطه فيض به آن معاني كه ذكر شد خير.
چرا خدا شرط پذیرش توبه رو طلب مغفرت اون مظلوم قرار نداده!؟
اولا اينكه
حق نبي اكرم بر امت و پدر حضرت يوسف بر فرزندانش كه نبي آن امت هم بود با حق هر مظلومي بر ظالم تفاوت دارد.
و ثانيا
چرا مظلوم در حق ظالمي كه مثلا بخشيده امروز دعا نميكند نميدانم ولي تا آنجائي كه حقير ميدانم شرط بخشش رضايت است و آن رضايت معني نميدهد مگر اينكه مظلوم حقش را كامل بخشيده باشد و نشانه اش اين است كه در حق ظالم بتواند دعا كند.
اين حد اعلاي رضايت گرفتن است و اين اسوه ايست حسنه از انبياء و اولياء ( ونه روش مردم عادي )
در آيه يا ايها الذين آمنوا اتقوالله وابتغوا اليه الوسيله ... توصيف وسيله همانهاست كه مقربند و واسطه بين من و خدا ميشوند سوال : آيا همين وسيله واسطين فيض را بي نياز ميكند و آنها را مقربان درگاه الهي ميسازد كه منظور از وسيله را همين استنتاج ميكنند ؟ خب مشخصا خير. چون نماز هم ميخوانيد و روزه هم ميگيريد جهاد هم ميكنيد خلاصه اهل پرهيزگاري و... هم هستيد. آيا اينها وسايل قرب الي الله تعالي نيستند و بحساب نمي آيند ؟ البته كه بحساب مي آيند خداوند در آيات متعدد در سيرت و سنت مفاهيم قرب را توضيح داده و وسايل و ابزار قرب را مشخص كرده ولي چرا اين وسيله را به آن واسطه فيض تخصيص ميدهند را بايد در رواياتي ژيدا كرد كه هيچ ريشه اي در قرآن كريم ندارند.
این که میفرمایید رست است!بنده هم قبلا این رو عرض کرده بودم خدمتتون!
ر مورد اینکه ایا وسیله ی مطرح شده همان اولیا خدا هستند یا نه!باید گفت این وسیله الزاما اونها نیستند!یابه بیان بهترفقط اونها نیستند!اونها یکی از وسایلند از دیگر وسایل اسما حسنی خداست که در سوره ی اعراف ایه 180 هم به اون اشاره شده!
اون وسایلی هم که شما گفتین رو بنده منکر نشدم فقط خواستم عرض کنم یکی از این وسایل ائمه اند!این رو با توجه به احادیثی که قبلا از پیامبر و حضرت فاطمه ذکر کردم میگم!!که ان شاء الله نیاز به ذکر مجددشان نیست!(فقط احادیث این دو رو اوردم چون مورد وثوق اهل سنت هم هست والا از بقیه ائمه در این باره حدیث زیاد است)
در اين دنيا واسطه رزق و مقدرات و .. هستند و در آن دنيا بازگشت من به سوي آنهاست و حساب و كتاب من با آنهاست و آنها هستند كه در مورد من قضاوت نهائي ميكنند. با تمام مضامين آيات و حتي بعض روايات باقي مانده از معصومين در تضادند. رجال كشى: ابن مسكان از شخصى نقل كرد كه از يكى از صحابه از حضرت صادق عليه السّلام نقل كرد كه ميفرمود خدا لعنت كند مغيرة بن سعيد را او دروغ مىبست بر پدرم خداوند او را مبتلا به حرارت آهن كرد خدا لعنت كند كسى را كه در باره ما چيزى را بگويد كه ما خود در باره خويش نميگوئيم و خدا لعنت كند كسى را كه ما را از بندگى خدائى كه ما را خلق كرده و بسوى او بازگشت ماست و اختيار ما بدست او است خارج كند. بخش امامت-ترجمه جلد هفتم بحار الانوار، ج3، ص: 219 رجال كشى: صفوان بن يحيى از ابن مسكان نقل ميكند كه حجر بن زائده و عامر بن جذاعه ازدى خدمت حضرت صادق عليه السّلام رسيده عرض كردند فدايت شويم مفضل بن عمر ميگويد شما ارزاق مردم را ميدهيد؟ فرمود بخدا قسم رزق ما را جز خداوند كس ديگرى نميرساند بخدا قسم براى خانواده خود احتياج بخوراك پيدا كردم ناراحت شدم وضعى بفكر فرو رفتم تا بالاخره براى آنها خوراك تهيه نمودم آن وقت راحت شدم خدا او را لعنت كند و از او بيزار باشد، گفتند ما هم او را لعنت كنيم و از او بيزار باشيم فرمود آرى ما نيز او را لعنت كرديم و تبرى جستيم خدا و پيامبرش از او بيزار باشند. بخش امامت-ترجمه جلد هفتم بحار الانوار، ج3، ص: 222 رجال كشى: اسحاق بن عمار گفت حضرت صادق عليه السّلام به بشار شعيرى فرمود از پيش من برو خدا لعنتت كند بخدا قسم من و تو هرگز زير يك سقف جمع نخواهيم شد وقتى او خارج شد فرمود واى بر او چرا همان حرف يهوديان را نگفت و يا آنچه نصارى معتقدند يا آنچه مجوس ميگويند و يا اعتقاد صائبىها بخدا قسم هيچ كدام خدا را باندازه اين فاجر كوچك نكردهاند او شيطان پسر شيطان است از دريا خارج شد تا اصحاب و پيروان مرا گمراه كند از او بپرهيزيد و حاضرين بغائبين برسانند كه من بندهى خدا پسر بندهى خدا بندهاى خالص و فرزند كنيزى هستم كه در درون اصلاب و ارحام جاى داشتهام من ميميرم و برانگيخته خواهم شد سپس در پيشگاه پروردگار مورد بازخواست قرار خواهم گرفت بخدا قسم خواهند پرسيد راجع بآنچه اين دروغگو در باره من گفته و ادعا نموده. واى بر او خدا او را بترساند او در رختخواب آسوده است ولى مرا بيمناك نموده و مرا از خواب باز داشته ميدانيد من اين حرف را براى آن ميزنم كه در قبر آسوده باشم. بخش امامت-ترجمه جلد هفتم بحار الانوار، ج3، ص: 225
یک مسئله رو بنده میخوام مفصل توضیح بدم انشاء الله بتونم منظورم رو ان طور که باید برسونم!شما توضیحات رو ببینید و اگر با احادیثی که فرمودید تناقضی بود بفرمایید:
نحل 43:...فاسألوا أهل الذکر أن کنتم لا تعلمون
اگر نمیدانید از اهل (علم) سوال کنید
ایا وقتی در همچین موردی ما بخواهیم از اهل الذکر سوال کنیم این به این معنی است که ما به این مسئله تمام علوم تنها نزد خداوند است اعتقادمون رو از دست دادیم؟!و میگوییم که اهل ذکر مستقل از خداوند دارای علمی هستند؟
نمل ایه ی 38 تا 40:وقتی حضرت سلیمان علیه السلام از اسف برخیا در خواست اوردن تخت ملکه بلقیس رو کرد به این جهت بود که خداوند (اعوذ بالله ) نمی تواند این کار رو انجام بده ؟! ایا حضرت سلیمان به ایه ی لا حول و لا قوت الا باالله علی العظیم کافر شده بود؟!!
یا ایها الذین امنو اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الأمر منکم
ایا کسانی که از رسول و اوالامر اطاعت میکنند از هدایت خداوند خارج شدند؟؟!
ایاتی از این قبیل بسیار زیاد است!
ایا وقتی پیامبری معجزه ای انجام میده یعنی این امر رو مستقلا انجام داده؟
ایا خود حضرت رسول بود که قران رو نوشت؟
ایا خود رسول الله بود که ماه رو به دو نیم کرد؟
ایا عصای حضرت موسی بود که طناب رو به اژدها تبدیل کرد؟
ایا انگشتر حضرت سلیمان بود که اون معجزات فراوان رو انجام داد؟
ایا تعویل هایی که حضرت یوسف از خوابها میکرد از علم خودش بود؟
ایا عیسی علیه السلام خود مردگان رو زنده میکرد یا به مجسمه ی پرندگان جان میداد؟!!!!
........ جواب سوالاتی که بنده پرسیدم واضح است! البته که نه؟!؟!همه به اذن الله بود!روح پیامبر میشود وسیله ی خدا برای انجام معجزه!انجام دهنده معجزه خود خداست!
علم اهل ذکر،قدرت جناب برخیا،اطاعت رسول الله و... همه تحت علم ، قدرت ، اطاعت و...خداوند است! اگر آنی خدا عنایتش رو از اولیا اش بردارد اونها کوچکترین قدرت و علمی ندارند!!
اخر دعای جامعه کبیره رو دقت بکنید:اللهم انی لو وجدت شفعا اقرب الیک من محمد و اهل بیته الاخیار الائمة الابرار لجعلتهم شفائی ....
خدایا من اگر شفیعانی نزدیکتر به تو میافتم از محمد و خاندان نیکش که امامان خوش رفتارند انها را شفیع خود میساختم....
از این عبارات صریحا معلوم است که فرد داعی فقط به خاطر تقرب ائمه به خداوند انها را شفیع قرار میدهد!!خود ائمه اصلا مهم نیستند!!!مهم تقرب انها به خداست!به همین خاطر اگر کسی نزدیک تر از انها به خدا می یافت او رو شفیع خود قرار میداد!...
ایا این ها تناقضی با احادیثی که گفتین داره؟!؟
رب محض خداست!رب العالمین اوست!رب ائمه هم اوست!
اما.....
روح انها چون به انسان کامل (یعنی خود رسول الله) نزدیکتر است میتواند وسیله ی اللهی برای فیض رسانی او به خلق خداوند باشد!نه به این معنی که خدا برای فیض رسانی به اسباب نیاز داره!این ماییم که برای دریافت فیض او به واسطه نیاز داریم!ماییم که ظرفمان و ایینه ی دلمان کوچک است!
بینید اگر رحمت اللهی را به باران تشبیه کنیم رحمت او بر سر همه میریزد اما بعضی با توجه به اعمالشان در زندگی ظرف کوچکتر و بعضی ظرف بزرگتر دارند!!! خدا رحمتش را بر سر کسی کم نمیریزد و بر دیگری زیاد!!بلکه ماییم که ظرفمان گاهی کوچک و گاهی بزرگ است و گاهی ان را برعکس نگه میداریم و انتظار داریم همان مقدار که بزرگان از اب باران جمع میکنند ما هم جمع کنیم!!!! ائمه برای ان اند که کوچک بودن ظرف ما را جبرای کنند!وجود انها و واسطه ی فیض بودنشان نشانه ی رحمت بی حدو اندازه ی خداست!!(انگار از این روش بای بندگانش پارتی بازی میکنه!!) در مورد شناخت خدا و معرفت به او نیز همان طور است!!اگر دل ما اینه ای باشد که قرار است خدا را در ان ببینیم و بشناسیم!بعضی از ما این اینه را هزار تکه کرده!!ایراد از شماست که نمی توانید همه ی وجود خود را در یک اینه ی کوچک نشان دهید یا اینه؟!؟! تقصیر ماست که انقد گناه کردیم که نمی توانیم خدا را به اندازه ی بزرگان ببینیم!! همان طور که حضرت علی خدا را به اندازه ی پیامبر درک نمی کردند!
نمیدونم در مورد عوالم مختلف خوندید یا نه!فلاسفه چهار عالم رو ذکر میکنن.(که البته حالا قصد توضیح اونها رو ندارم)
1- عالم ربوبي.
2- عالم عقل
3- عالم مثال.
4- عالم طبيعت. فاصله ی عالم طبیعت و عالم ربوبی بسیار زیاد است عالم طبیعت همین عالم ماده است!عالم مثال: عالمي است كه موجودات آن بعضي از آثار جسم از قبيل: رنگ و شكل (صورت) را دارا مي باشند.
عالم عقل: كه مجرد بوده و فاقد هر گونه آثار جسماني است! به هر حال اینکه عالم طبیعت به دلیل عدم سنخیتش با عالم ربوبی نمی تواند فیض رو از اون دریافت کند!!بین علت و معلول هم مثل همین مورد ، باید سنخیت وجود داشته باشه!!فاصله ی ما و خداوند به خاطر عدم وجود سنخیت بسیار زیاد است!البته فاصله ی انسان کامل هم بسیار است (نه فاصله ی علمی یا فیزیکی!!بحث ، بحث سنخیت است).اما همان طور که به صورت مثال فاصله ی عالم مثال و طبیعت کمتر است فاصله ی انسان کامل(رسول الله) هم از رب العالمین نسبت به ما کمتر است!اما فاصله ی ما و رسول الله زیاد است!پس واسطه ای بین ما و او نیاز است!و همین طور پایین میاد!...
مثال دانش اموز رو از جهتی دیگه عرض میکنم:
دانش اموز کلاس اولی رو تصور کنید!که میخواد ریاضی یاد بگیره!این دانش اموز اگر سر کلاس های ریاضی دانشگاه بشینه چیزی نمیفهمه!!این مشکل کلاس دانشگاه نیست!مشکل درک پایین دانش اموز است!این دانش اموز اول باید سر کلاس های مدرسه بنشینه تا درک او از ریاضی به اندازه ای بشه که بتونه سر کلاس های دانشگاه بشینه!ائمه همین کلاس ها ی درس هستند!بعضی از ما دبستانییم بعضی بالاتر ، بعضی پایین تر!
کلاس دانشگاه هم همان عالم ربوبی است!(دقت کنید در این مثال خود کلاس ها و علمی که در اون ها گفته میشه مطرح است) علم ریاضی که در هر کلاس مطرح میشه همان فیض الهی است و این کلاس ها واسطه های فیض اند!منی که تا به حال سر کلاس های راهنمایی نشستم چه طور میتونم مطالب کلاس دبیرستان رو درک کنم!!!
اولا اينكه حق نبي اكرم بر امت و پدر حضرت يوسف بر فرزندانش كه نبي آن امت هم بود با حق هر مظلومي بر ظالم تفاوت دارد. و ثانيا
بله اما باز هم دلیل نمیشه به جای اعلام رضایت طلب مغفرت کنند!!
میشد ایه روی رضایت انها تاکید کنه نه انکه بدون اشاره به رضایت از طلب مغفرت صحبت کنه!؟
بله کسی که طلب نغفرت کنه حتما از فرد راضی شده اما چه نیازی هست تا این مرحله جلو بیاد؟!همان ابراز رضایت کافی است!
اون وسایلی هم که شما گفتین رو بنده منکر نشدم فقط خواستم عرض کنم یکی از این وسایل ائمه اند
موضوع بحث بنده تا به اكنون بحث واسطه فيض بوده و هست.
واسطه فيض چيست؟
واسطه فيض عبارتست از امامتي كه معنائي غير از امامت يافته
1- ائمه اي كه واسطه بين بنده و خدايند - بنا بر اعتقاد بعضي در خلقت انسان شراكت داشته اند *
2- در زمان حيات واسطه روزي - واسطه اي كه مقدرات ! انسان را رقم ميزند - و.. در كل حوائج دنيوي معتقدين به اين تفقه از طريق و كانال ائمه تامين ميشود. حتــــــــي صحبت كردن با خدا
3- در يوم الحساب ( روز قيامت ) بازگشت معتقدين به واسطه فيض به جاي اينكه بسوي خدا باشد به ائمه است محاسبه اعمالشان بجاي اينكه با خدا باشد با ائمه است و حكم نهائي را آنها برايشان صادر ميكند بجاي اينكه خداوند حكم آخر را برايشان صادر نمايد و در كل مالك يوم الدين اند براي معتقدين اين تفقه.
اين توصيف امامت نيست. توحيد نبوت معاد عدل و امامت اصول دين و مذهبند و هر كدام داراي معاني و حدودي هستند.
به عقيده حقير و بنا بر آنچه كه تا به الان عرض كردم در تفقه مذكور بواسطه تفويض افعال و صفات خاصه باريتعالي به ائمه - توحيد و امامت در اين عقيده مخدوش است و در نتيجه مابقي اصول دين.
نتيجه : سوالاتتان لطفا در حيطه موضوع باشد.
توسل امري جايز است . كمك خواستن از ديگران امري جايز است. استفاده از نعمات الهي امري جايز است و هيچكدام اينها به موضوع واسطه فيض ربطي ندارد.
_____________________________________________
* اين عقيده از حضور نور حضرت زهراء بعنوان شراكت او در خلقت مخلوقات - تا - دليل آفرينش انسان ائمه اند ( نظر استاد جعفر سبحاني ) نزد معتقدين به اين نظريه متفاوت است.
فاصله ی ما و خداوند به خاطر عدم وجود سنخیت بسیار زیاد است!البته فاصله ی انسان کامل هم بسیار است (نه فاصله ی علمی یا فیزیکی!!بحث ، بحث سنخیت است).اما همان طور که به صورت مثال فاصله ی عالم مثال و طبیعت کمتر است فاصله ی انسان کامل(رسول الله) هم از رب العالمین نسبت به ما کمتر است!اما فاصله ی ما و رسول الله زیاد است!پس واسطه ای بین ما و او نیاز است!و همین طور پایین میاد!....
دسته بندي عوالم از لحاظ جنس بعنوان مثال پذيرفته است ولي خود عوالم ربطي به ارتباط بنده اي بنام انسان و خدا ندارد.
خب
سنخيت امكان تقرب ايجاد ميكند و از اصول است براي نزديك شدن دو واژه در يك عالم.
و روح انسان با خالقش سنخيت دارد
بدليل نفخه الهي
(نفخت فه من روحي ) است كه ما امكان تعالي و تقرب بدرگاه الهي داريم والا جن بايد تغئير ماهيت دهد ولي ما نياز به تغئير ماهيت براي تقرب نداريم. مگر اينكه از مرتبه انساني خارج شده و تبديل به حيوان و يا جن شود و لذا بگوئيم روح فلاني با خدا سنخيت ندارد.
چون خداوند العياذ بالله با طائفه جن سنخيتي ندارد.
پس خودتان فكركنيد ببينيد آيا معتقدين به واسطه فيض از جنس جن هستند يا خير تصميمتان را اعلام نمائيد.
وسل امري جايز است . كمك خواستن از ديگران امري جايز است. استفاده از نعمات الهي امري جايز است
این بخش رو فقط در پاسخ به گفته ی شما در باره سوالم به 35 مائده عرض کردم و إلا ربطی به واسطه فیض نداشت!
- ائمه اي كه واسطه بين بنده و خدايند - بنا بر اعتقاد بعضي در خلقت انسان شراكت داشته اند * 2- در زمان حيات واسطه روزي - واسطه اي كه مقدرات ! انسان را رقم ميزند - و.. در كل حوائج دنيوي معتقدين به اين تفقه از طريق و كانال ائمه تامين ميشود. حتــــــــي صحبت كردن با خدا 3- در يوم الحساب ( روز قيامت ) بازگشت معتقدين به واسطه فيض به جاي اينكه بسوي خدا باشد به ائمه است محاسبه اعمالشان بجاي اينكه با خدا باشد با ائمه است و حكم نهائي را آنها برايشان صادر ميكند بجاي اينكه خداوند حكم آخر را برايشان صادر نمايد و در كل مالك يوم الدين اند براي معتقدين اين تفقه. اين توصيف امامت نيست. توحيد نبوت معاد عدل و امامت اصول دين و مذهبند و هر كدام داراي معاني و حدودي هستند. به عقيده حقير و بنا بر آنچه كه تا به الان عرض كردم در تفقه مذكور بواسطه تفويض افعال و صفات خاصه باريتعالي به ائمه - توحيد و امامت در اين عقيده مخدوش است و در نتيجه مابقي اصول دين.
بنده همه ی سوالاتی که در پست قبلی پرسیدم برای پاسخ یه همین اشکال بود اگر پاسخ به اون سوالات یعنی :
نحل 43:...فاسألوا أهل الذکر أن کنتم لا تعلمون
اگر نمیدانید از اهل (علم) سوال کنید
ایا وقتی در همچین موردی ما بخواهیم از اهل الذکر سوال کنیم این به این معنی است که ما به این مسئله تمام علوم تنها نزد خداوند است اعتقادمون رو از دست دادیم؟!و میگوییم که اهل ذکر مستقل از خداوند دارای علمی هستند؟
نمل ا
یه ی 38 تا 40:وقتی حضرت سلیمان علیه السلام از اسف برخیا در خواست اوردن تخت ملکه بلقیس رو کرد به این جهت بود که خداوند (اعوذ بالله ) نمی تواند این کار رو انجام بده ؟! ایا حضرت سلیمان به ایه ی لا حول و لا قوت الا باالله علی العظیم کافر شده بود؟!!
یا ایها الذین امنو اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الأمر منکم
ایا کسانی که از رسول و اوالامر اطاعت میکنند از هدایت خداوند خارج شدند؟؟!
ایاتی از این قبیل بسیار زیاد است!
ایا وقتی پیامبری معجزه ای انجام میده یعنی این امر رو مستقلا انجام داده؟
ایا خود حضرت رسول بود که قران رو نوشت؟
ایا خود رسول الله بود که ماه رو به دو نیم کرد؟
ایا عصای حضرت موسی بود که طناب رو به اژدها تبدیل کرد؟
ایا انگشتر حضرت سلیمان بود که اون معجزات فراوان رو انجام داد؟
ایا تعویل هایی که حضرت یوسف از خوابها میکرد از علم خودش بود؟
ایا عیسی علیه السلام خود مردگان رو زنده میکرد یا به مجسمه ی پرندگان جان میداد؟!!!!
پاسخ مثبت است د ان صورت اشکال شما هم بر این بحث وارد است!!
منظورم از اینکه پرسیدم:ایا عیسی علیه السلام خود مردگان رو زنده میکرد یا به مجسمه ی پرندگان جان میداد؟!!!!
این بود که ائمه هم همین طورند!!
همانطور که روح عیسی علیه السلام مستقل از خداوند عملی انجام نمیداد تا اعتقاد به معجزاتش شرک را در اعتقادات ایجاد کند ائمه هم مستقل از خدا عملی انجام نمیدادند!
بنده خواستم با این سوالات نشان دهم اشکالی که گرفتید وارد نیست!به همان دلیل عدم استقلال ائمه از خداوند به دلیل اینکه :
علم اهل ذکر،قدرت جناب برخیا،اطاعت رسول الله و... همه تحت علم ، قدرت ، اطاعت و...خداوند است! اگر آنی خدا عنایتش رو از اولیا اش بردارد اونها کوچکترین قدرت و علمی ندارند!! اخر دعای جامعه کبیره رو دقت بکنید:اللهم انی لو وجدت شفعا اقرب الیک من محمد و اهل بیته الاخیار الائمة الابرار لجعلتهم شفائی .... خدایا من اگر شفیعانی نزدیکتر به تو میافتم از محمد و خاندان نیکش که امامان خوش رفتارند انها را شفیع خود میساختم.... از این عبارات صریحا معلوم است که فرد داعی فقط به خاطر تقرب ائمه به خداوند انها را شفیع قرار میدهد!!خود ائمه اصلا مهم نیستند!!!مهم تقرب انها به خداست!به همین خاطر اگر کسی نزدیک تر از انها به خدا می یافت او رو شفیع خود قرار میداد!...
منظورم از اینکه پرسیدم:ایا عیسی علیه السلام خود مردگان رو زنده میکرد یا به مجسمه ی پرندگان جان میداد؟!!!!
ابتداعا سيري در مفهوم معجزه ميكنيم تا ببينم موضوع چيست.
اگر در زنده كردن مرده معناي معجزه را در نظر بگيريم ميبينم در تعريف معجزات الهي معاني اي هست كه از غير خدا بر نمي آيد.
يعني مثلا در معجزات الهي ما شاهد تغئير و قوام در تغئير هستيم.
معجزه اي كه دليل نبوت پيامبر اكرم است قرآن كريم است. حفاظتي كه خداوند در قرآن كريم از آن سخن گفته ميبينيم اين حفاظت چه در متن و چه در معني در تمام اعصار توسط احاطه الهي و خواست و اراده اش چه مستقيم چه غير مستقيم ( بوسيله ابزار الهي يا همان احزاب الهي) اين معجزه حفظ شده.
از طرفي تحدياتي كه در قرآن كريم مطرح شد و در اين 1400 سال همگي به عجزشان براي مشابه آوري اعتراف دارند اثبات ميكند كسي نميتواند معجزه كند.
و معجزه قابل آموزش هم نيست كه خداوند به كسي معجزه كردن ياد بدهد و آن شخص برود خودش معجزه كند.
چراكه
وقوع معجزه وابسته به وجود صفات كامله و مطلقه اي است همچون علم و حكمت كامل احاطه كامل و مطلق به عالم هستي صفت خلقت مطلق ( از نيستي هست كردن ) و الي ماشاء الله است
نتيجتا معجزه قابل آموزش و انتقال به غير خدا نيست.
ايلعازر كسي بود كه پس از 3 روز مرگ و دفن او در درون غاري با قدرت كامله الهي - با اشاره حضرت عيسي عليه السلام زنده شد.
ايشان سالهاي سال در كنار خواهران خود مريم و مرديت زندگي كرد و ازدواج كرد و فرزند دار شد.
چه كسي غير از خدا ميتواند چنين كند ؟
آيا حضرت عيسي عليه السلام ميتواند واجد صفات مطلقه و كامله الهي باشد ؟
اگر كسي با علم به اين مفاهيم كه عرض شد و صفات الهي اي كه شرح داده شد باز بگويد
بله
مشرك است چه بگويد حضرت عيسي عليه السلام مامور از طرف خداست . در طول يك ديگرند و چه نگويند
شرح كاملتر در رابطه با معجزه و توصيفاتش را در مقايسات امثال اين تاپيك ذكر شده.
http://www.askdin.com/thread17457.html
شفاعت امري مجاز است نزد خداوند متعال - در قرآن در آن رابطه صحبت شده و اين امر تبئين شده
خداوند به هركسي كه بخواهد در يوم الحساب مجوز شفاعت ميدهد خواه انبياء و اولياء باشند خواه آسمان و فرشتگان.
و البته شفاعت دال بر مالكيت هم نيست كه در اين پست شرح داده شد
اول این که بنده میخواستم همین را بگویم!یعنی اینکه در مورد ائمه نیز همین طور است نه انها و نه پیروانشان (منظورم به طور خاص شیعه ی اثنی اشری است)هیچ کدام ادعا نکردند که ائمه توانایی انجام این کار را مستقل از خداوند دارند!
دوم اینکه سوالات بنده برای بحث فقط در باب معجزه نبود(3 ایه ای که در اول سوالات ذکر کردم)
مطلب دیگه اینکه منظورم از بیان اصل عدم سنخیت اشاره به قاعده ی الواحد بود که به عنوان مقدمه در اثبات عقلی واسطه ی فیض استفاده میشود!اگر این قاعده رو مطالعه بفرمایید همه ی مشکلات مطرح شده خود به خود حل میشود!(البته بحث ان بسیار طولانی است و واقعا اینجا جای توضیح ان نیست!!....)
در آيه 63 خداوند رحمان به پيامبر اكرم توصيه ميفرمايد كه از مجازات آنها صرف نظر فرما و ايشان را اندرز ده و.. دليل اينكه در اين آيه شرط پذيرش توبه منافقين را رضايت پيامبر ذكر كرده در متن آيات ذكر شده. پيامبر از ايشان ناراحت و دل آزرده شده و خواهان مجازات ايشان بودند خداوند پيامبر اكرم را از مجازات منصرف كرده ولي شرط پذيرش توبه ايشان را در گرفتن رضايت از پيامبر قرار داد ايشان بايد نزد پيامبر آمده و بقدري دل پيامبر را بدست مي آوردند كه پيامبر براي ايشان دعا كند.
در سوره يوسف خطاي برادران در حق يوسف با بخشش حضرت يوسف عليه السلام ( آيه 92 ) توصيف شده ولي در حق پدر نيز آنها خطاكار بودند و در حق ايشان نيز ظلم روا داشته بودند. (پدري كه يعقوب پيامبر بود و در حد ضلالت و گمراهي به يوسف عليه السلام عشق ورزيده بود.) شرط پذيرش استغفار آنها نيز اين بود كه پدرشان نيز از حق خود گذشته و در حق آنها نزد خدا دعا كنند كه خداوند در حق بندگان آمرزنده و مهربان است. يعني اگز ظلم در حق والدين از طرف ولد واقع گردد شرط پذيرش توبه ولد در ابتداي امر بدست آوردن دل والدين و بعد دعاي والدين در حق فرزند خاطي بدرگاه خداوند است.
يعني منظورتان اين است كه جناب مجلسي غرق در ماديات بوده و گناه ميكرده لذا بدين لحاظ استكه ميفرمايد فاصله ما از آن جناب دور است يعني غرق در گناه بوده اند ؟ اين فاصله توجيه واسطه فيض را ميكند. اين تصور كه خداوند از ما دور است ربطي به گناهكار يا مومن بودن شيعه واسطه اي ندارد شيعه واسطه فيضي در هر حال فاصله اش از آن جناب دور است لذا نياز به واسطه فيض دارد. در حاليكه انساني كه خدا خلق كرده از رگ گردن به مخلوقش نزديكتر است و فاصله بين انسان گناهكار با خدا يك توبه نصوح است كه خداوند در عوض تمام گناهان او را به حسنات و خيرات مبدل سازد. با يك دعوت اجابتش مينمايد و دنيا را مسخر او ميسازد. رابطه انسانها با خدا اين گونه است كه در شريعت توضيح داده شده. لطفا بجاي اينكه با معاني سرگرمي براي بنده و خودتان ايجاد كنيد مفاهيم واسطه فيض را توضيح دهيد كه چه ارتباطي با سريعت الهي دارد.
جالب اينجاست كه سرسخت ترين افراد در عدم عقيده به توسل و درخواست شفاعت مانند ابن تيميه ، نسبت به شما ديدگاه ملايم تري دارند و درخواست دعا را بعد از مرگ جايز نمي دانند و در قيد حيات جايز مي دانند!
سلام عليكم
استاد دانشمند گرامي
ابن تيميه منطقي براي سخن خود نداشت. او ميگفت خداوند تنها به پيامبر اذن شفاعت خواهد داد و در انتها ميگويد ولي از شفاعت نبي اكرم هم ممانعت خواهد كرد.
خب اين با ن در تضاد است. تحليل و تفقهي سليقه اي از روي كيفيت مزاج.
ولي شما كه متن بنده را نخوانديد و نمي دانيد آيا بنده با توسل مخالفت كرده ام يا خير
شما اشكال بنده را به واسطه فيض نخوانديد و نميدانيد كه اشكال حقير با قرآن كريم در تضاد هست يا خير.
مطلب دیگه اینکه منظورم از بیان اصل عدم سنخیت اشاره به قاعده ی الواحد بود که به عنوان مقدمه در اثبات عقلی واسطه ی فیض استفاده میشود!
سلام عليكم
هورشيد گرامي اين سخن شما بدين معني است
چون معتقدين به واسطه فيض با خدا سنخيت ندارند
و واسطين فيض دارند
پس معتقدين به واسطه فيض يا
جن اند و واسطين فيض انسان كه ميتوانند باخدا مستقيم در ارتباط باشند
و يااينكه معتقدين واسطه فيض انسانند
ولي بنا بر موضوع سنخيت واسطين فيض از سنخ الوهي اند ( از سنخ خدايان هستند )
درهر شكل
مساله واسطه فيض ( انسان برتر از جنس الوهي كه واجد صفات و افعال الهي است ) تنها در باور مسيحيت مصداق پيدا ميكند و در نص و شريعت موصوف در نص ما چنين انساني را نداريم.
شـگفت انگيز اينكه از پاره اى از كلمات بعضى از مفسران استفاده مى شود كه خواسته اند اسـتـغـفـار پـيـامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را در آيه فوق مربوط به تجاوز به حقوق شخصى خود پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) بدانند و بگويند چون نسبت به خـود پـيـغـمـبـر (صـلى الله عـليه و آله و سلم ) ستم كرده بودند، لازم بود رضايت او را بدست آورند تا خداوند از خطاى آنها بگذرد!
قبلا اگر فرزندي در حق پدر و يا مادرش ظلم ميكرد و بعد پشيمان مي شد براي عذرخواهي و طلب رضايت نزد آنها ميرفت و از آنها ميخواست رضايت بدهند
پدر يا مادر فرزندشان را اگر ميبخشيدند دستشان را به سوي خدا ميكردند و ميگفتند كه خدايا ما از خطاي فرزندمان گذشتيم تو نيز از خطاي او درگذر
در مورد حضرت رسول اكرم نيز رفتار برخي افراد باعث آزردن دل ايشان ميشد و خداوند رضايت خويش را منوط به رضايت پيامبرش ميكرد.
ولي اين مضمون در اين آيات عجيب مي نمايد
در هر حال فرض ميكنيم منظور از واسطه گرفتن دو نبي خدا ( رسول اكرم ( ص ) و حضرت يعقوب نبي (ع) ) در آيات 64 سوره نساء و 97 و 98 سوره يوسف
واسطه عفو گرفتن صرف بوده و منظور رضايت ايشان نبوده.
اولا :
اين مضمون چگونه توصيف كننده آن صفات است كه درباره واسطين فيض ارائه ميشود؟
ثانيا:
با توجه به اين استناد حضرت يعقوب پيامبر نيز بايد يكي از واسطين فيض باشند.
پيامبري كه بنا بر تفقه واسطه فيض دون مقام ائمه است در حشر دنيوي و اخروي بندگان بايد دخيل باشد .
اما آيا حضرت يعقوب نبي چنين است ؟
بدون شك انبياء اولوالعزم و غير اولوالعزم نيز بنا بر اين تفقه يكي از واسطين فيض مي گردند چراكه دون شان يعقوب نبي نيستند.
يعني
آنها نيز بايد
در خلقت موجودات بالاخص انسان - در رزق و مقدرات و در روز رجعت و حساب بندگان مانند ائمه بايد چنين شاني داشته باشند.( طبق آنچه كه درباره واسطه فيض قبلا عرض شد)
هورشيد گرامي اين سخن شما بدين معني است چون معتقدين به واسطه فيض با خدا سنخيت ندارند و واسطين فيض دارند پس معتقدين به واسطه فيض يا جن اند و واسطين فيض انسان كه ميتوانند باخدا مستقيم در ارتباط باشند و يااينكه معتقدين واسطه فيض انسانند ولي بنا بر موضوع سنخيت واسطين فيض از سنخ الوهي اند ( از سنخ خدايان هستند )
جناب بینا این حرف شما در صورتی درست است که همه ی استدلالی که برای واسطه ی فیض اورده میشه همان بحث هایی باشد که بند تو پستهای قبل عرض کردم!ولی این طور نیست!در واقع از احادیث موثقی که از پیامبر و دیگر ائمه هست این طور بر میاد که مخلوق اولیه ی ناشی از قاعده ی الواحد(معروف به الواحد لا یصدر عنه الا واحد) یک موجود مجرد است (نیازی هم نیست الزاما بخواهیم اون رو موجودی از سنخ الوهی بدونیم!مثلا فرشتگان!جز هیچ یک از سه گروهی که شما گفتین نیستند!البته نمیخوام بگم این موجود مجرد از جنس ملک است!!!!!فقط به عنوان مثال عرض کردم!!!!!!)که گاهی از اون به عنوان عقل یاد شده (البته نه این عقلی که در اصطلاحات ما به کار میرود بلکه یک موجود مجرد ، غیر مادی) و گاهی از اون به عنوان نور وجود پیامبر ص نام بردند!(که از جمع این روایات بر میاد که هر دو تعبیر به یک حقیقت اشاره دارد!).یعنی طبق تعبیر شما نه جن است و نه انس!!مسئله مفصل تر از اینهاست!در ضمن براهین این قاعده خیلی بیشتر از عدم سنخیت است!اون یکی از مواردی است که مطرح میشه!!
اگر بخواید کتابی به شما در این باره معرفی میکنم!اون رو مطالعه بفرمایید بحث بیشتر باز میشه!
کتاب نهایة الحکمة نوشته ی علامه محمد حسین طباطبایی (در جلد دوم قاعده الواحد رو توضیح داده!) ترجمه دکتر علی شیروانی (انتشارات بوستان کتاب قم) ـ البته کتاب اصطلاحات فلسفی زیاد دارد، انشاء الله مشکل نداشته باشید! ـ
کتاب در این باره زیاد است از کارشناسان کلام بپرسید حتما راهنماییتون میکنن!
بعد از استدلال قاعده ی الواحد بحث روی تنزیل فیض به وسیله ی مخلوق اول انجام میشود تا از طریق نظام اسباب و مسببات فیض به مراتب پایین تر خلقت برسد!در قاعده ی الواحد عدم سنخیت به گونه ای دیگه مطرح میشه!و اثبات میشه ما برای دریافت فیض الهی نیاز به این اسباب داریم(توجه داشته باشید هر فیضی!!!)
یعنی طبق تعبیر شما نه جن است و نه انس!!مسئله مفصل تر از اینهاست!در ضمن براهین این قاعده خیلی بیشتر از عدم سنخیت است!اون یکی از مواردی است که مطرح میشه!!
ببينيد بحث را به كجا بريديد.
ما داريم از مخلوقي بنام انسان و خدا و ارتباط ميان اين دو سخن مي گوئيم.
منظور ما همين دو است اگر سومي هم هست بگوئيد از كجا آمده
در باره اين دو ( خالق و مخلوق ) ما توصيفاتي مشخص داريم كه معرف هركدام است
مثلا در مورد انسان
ان الانسان لفي خسر الا الذين آمنوا و عملوا الصالحات و ...
جاي كلمه انسان نميتوانيد جن يا فرشته يا خدا بگذاريد . چرا كه اينها مختصات انسان است.
همچنين درمورد صفات باريتعالي نيز مشخصاتي واضح ذكر شده كه غير او جائي در آن ندارند.
در تفقه واسطه فيض ما شاهد صفات و افعال الهي هستيم كه به واسطين فيض تفويض ميشود.
او ( واسطه فيض ) خدا نيست ولي واجد صفات الهي است
او بشر است ميخورد ميخوابد و ازدواج مكند ولي صفات مطلقه الهي نيز براي او قابل تفويض است.
در صورتي كه چنين موجودي در قرآن حتي يك بار در موردش صحبت شده باشد در علم كلام قابل بحث و جدل است
والا اين موجود خيالي است و بحث كلامي اش سفسطه.
يك قياس آنهم در مذهب جعفري ! عقيده افضليت امامت ائمه بر امامت انبياء اولوالعزم
همانطوريكه كه عرض شده موجودي را با مشخصات واسطه فيض خداوند خلق نكرده والا توضيح و توصيفي هرقدر كوتاه در رابطه با اين خلقت كه در مسير هدايت هم هست بايد در شريعت الهي ارائه مي شد.
ولي عده اي براي اينكه ائمه شيعه عليهم السلام ( كه اماماني بر حقند ) با آن توصيف مطابق شوند با استناد بر آيه اي از قرآن كريم امامت ايشان را افضل امامت انبياء اولوالعزم توصيف ميكنند تا بنوعي جايگاهي ساخته شود( مانند آن جايگاهي كه جناب مجلسي توصيف كردند ) براي واسطه فيض
در حاليكه
ما ميدانيم كه انبياء اولوالعزم بالاخص حضرت ختمي مرتب محمد مصطفي صلي الله عليه و آله و سلم افضل كائنات و موجودات عالم ماده و معني هستند
اما استدلال ايشان در آيه
وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّيتِي قَالَ لَا ينَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ(البقرة/124) (به خاطر آوريد) هنگامي که خداوند، ابراهيم را با وسايل گوناگوني آزمود.و او به خوبي از عهده اين آزمايشها برآمد.
خداوند به او فرمود: «من تو را امام و پيشواي مردم قرار دادم!»
ابراهيم عرض کرد: «از دودمان من (نيز اماماني قرار بده!)» خداوند فرمود: «پيمان من، به ستمکاران نميرسد! (و تنها آن دسته از فرزندان تو که پاک و معصوم باشند، شايسته اين مقامند)».
توضيح جامع و كوتاه درباره اين استدلال (لذا لطفا دقت كنيد)
اين استدلال چنين ميگويد كه چون حضرت ابراهيم ( عليه الصلوه و السلام ) پس از انتصابشان به نبوت آنهم نبوتي از نوع صاحب كتاب آزمايش هاي متعدد برايش واقع شد و بعد از سربلندي تازه به مقام امامت مفتخر شدند مكاني پائين تر از ائمه عليهم السلام دارند كه امامتشان بدون اين مراجل بوده.
يعني ائمه عليهم السلام بواسطه اينكه اين آزمايشها از ايشان نشده و نبي هم نبوده اند پس يعني مقام ايشان از انبياء افضل است.
در اين استدلال حداقل دو اشكال بزرگ نهفته است كه ناديده گرفته شده كه بشكل ذيل است:
1- اين شرايط نبي اكرم صلي الله عليه و آله و سلم نيز هست.
يعني نبي اكرم نيز ابتداع نبي شدند بعد امام چراكه ابتداعا وحي بر ايشان نازل شد و ايشان به مقاام نبوت منوب گرديدند و پس از ابلاغ وحي دستور تبليغ - دعوت و تبئين بر ايشان صادر گرديد كه تبليغ دعوت و تبئين ( بالاخص ) از مختصات امامت است.
2- امامت انبياء اولوالعزم با امامت ائمه عليهم السلام از يك جنس نيست .چراكه يكي امامت عام است وديگري خاص /
به همين دليل انكار امامت انبياءاولوالعزم منجر به شرك و كفر ميشود ( مانند آنچه كه در مورد آذر بت تراش پدرخونده حضرت ابراهيم اتفاق افتاد )
ولي انكار امامت ائمه عليهم السلام ( و همچنين امامت انبياء غير اولوالعزم ) منجر به كفر نميشود.
ما داريم از مخلوقي بنام انسان و خدا و ارتباط ميان اين دو سخن مي گوئيم. منظور ما همين دو است اگر سومي هم هست بگوئيد از كجا آمده در باره اين دو ( خالق و مخلوق ) ما توصيفاتي مشخص داريم كه معرف هركدام است مثلا در مورد انسان ان الانسان لفي خسر الا الذين آمنوا و عملوا الصالحات و ... جاي كلمه انسان نميتوانيد جن يا فرشته يا خدا بگذاريد . چرا كه اينها مختصات انسان است. همچنين درمورد صفات باريتعالي نيز مشخصاتي واضح ذكر شده كه غير او جائي در آن ندارند. در تفقه واسطه فيض ما شاهد صفات و افعال الهي هستيم كه به واسطين فيض تفويض ميشود. او ( واسطه فيض ) خدا نيست ولي واجد صفات الهي است او بشر است ميخورد ميخوابد و ازدواج مكند ولي صفات مطلقه الهي نيز براي او قابل تفويض است. در صورتي كه چنين موجودي در قرآن حتي يك بار در موردش صحبت شده باشد در علم كلام قابل بحث و جدل است والا اين موجود خيالي است و بحث كلامي اش سفسطه.
ای کاش حد اقل در باره مسئله ای که عرض کردم مطالعه میکردید بعد انقدر راحت نظر میدادین و ردش میکردین!!!!.....
ای کاش.......
انقدر به معلومات خودتون مطمئنید؟!؟!!!!!!
گرچه از مثلا ایرادی هم که گرفتید معلومه که......
يعني نبي اكرم نيز ابتداع نبي شدند بعد امام چراكه ابتداعا وحي بر ايشان نازل شد و ايشان به مقاام نبوت منوب گرديدند و پس از ابلاغ وحي دستور تبليغ - دعوت و تبئين بر ايشان صادر گرديد كه تبليغ دعوت و تبئين ( بالاخص ) از مختصات امامت است.
البته این هیچ ربطی به واسطه فیض نداره!!!!!!
اما به هر حال:
این مراحلی که برای ابراهیم علیه سلام گفتین ربطی به وحی نداره!!که این طور استدلال میکنین!!ابراهیم علیه السلام همون طور که خودتون گفتین بعد از گذراندن ازمایشات الهی به این مرحله رسیدند!!یعنی بحث یک مقام انسانی است!!
چه ربطی به وحی داره؟!؟!
پیامبر اشرف مخلوقات بودند!!!چه قبل بعثت و چه بعد از ان!!!پیامبر مقامی بالا تر از حضرت ابراهیم علیه السلام داشتند!و امام بودند!اما حضرت ابراهیم بعد از گذراندن ازمایشات به این مقام رسید!!
همین....
2- امامت انبياء اولوالعزم با امامت ائمه عليهم السلام از يك جنس نيست .چراكه يكي امامت عام است وديگري خاص / به همين دليل انكار امامت انبياءاولوالعزم منجر به شرك و كفر ميشود ( مانند آنچه كه در مورد آذر بت تراش پدرخونده حضرت ابراهيم اتفاق افتاد ) ولي انكار امامت ائمه عليهم السلام ( و همچنين امامت انبياء غير اولوالعزم ) منجر به كفر نميشود.
ای کاش....... انقدر به معلومات خودتون مطمئنید؟!؟!!!!!! گرچه از مثلا ایرادی هم که گرفتید معلومه که......
معلومات حقير كه اهميتي ندارد
اين مضمون آياتند كه كاملا قابل اطمينان و اعتمادند. و مشكل اصلي هم از اين است كه در آن آيات چنين مفهومي ذكر نشده.
والا تا به اكنون كه بنده اينجا هستم حداقل 100 نفر برهان نقلي و عقلي مي آورندند
البته این هیچ ربطی به واسطه فیض نداره!!!!!!
بله اين موضوع ميتواند معاني متعددي را در بر بگيرد
همچنين اين موضوع را كه اگر كسي بپرسد
چرا هيچ نبي اي ( حتي نبي اكرم ) حساب اعمال ديگران با او نيست ولي واسطين فيض چنين اند
بي ربط نيست اگر چنين ادله اي اقامه شود ( كه البته بارها شده) و لذا بي ربط به موضوع هم نيست
اما در مورد بقيه سخنتان
وَلَقَدْ آتَينَا إِبْرَاهِيمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ وَكُنَّا بِهِ عَالِمِينَ(الأنبياء/51)
ما وسيله رشد ابراهيم را از قبل به او داديم؛ و از (شايستگي) او آگاه بوديم...
قياس باطلي است چه طبق معلومات من چه طبق نص.
اینو دقیقا از کجای ایه فهمیدین؟!؟!
موضوع آذر بت تراش ؟ نميدانم منظورتان چيست /
در هر حال آيات متعدد در مورد منكرين انبياء اولوالعزم هست و ماهيت آنها را توصيف ميكند
و همچنين درباره انكار ائمه پس از پيامبر اوالعزم هم آياتي هست
مثل ائمه پس از حضرت موسي عليه السلام و كساني كه آن ائمه را تائيد كردند و كساني كه امامتشان را رد كرده يا نپذيرفتند
وَلَقَدْ آتَينَا مُوسَى الْكِتَابَ فَلَا تَكُنْ فِي مِرْيةٍ مِنْ لِقَائِهِ وَجَعَلْنَاهُ هُدًى لِبَنِي إِسْرَائِيلَ(السجده/23) ما به موسي کتاب آسماني داديم؛ و شک نداشته باش که او آيات الهي را دريافت داشت؛ و ما آن را وسيله هدايت بني اسرائيل قرار داديم!
وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا وَكَانُوا بِآياتِنَا يوقِنُونَ(السجده/24) و از آنان امامان (و پيشواياني) قرار داديم که به فرمان ما (مردم را) هدايت ميکردند؛ چون شکيبايي نمودند، و به آيات ما يقين داشتند.
إِنَّ رَبَّكَ هُوَ يفْصِلُ بَينَهُمْ يوْمَ الْقِيامَةِ فِيمَا كَانُوا فِيهِ يخْتَلِفُونَ(السجده/25) البته پروردگار تو ميان آنان روز قيامت در آنچه اختلاف داشتند داوري ميکند
اگر انكار امامت بعد نبي يعني كفر اينجا خداوند صراحتا ذكر ميفرمودند كه البته ائمه شيعه عليهم السلام نيز همين نظر را دارند در مورد كساني كه دشمني با ايشان نميكنند و از ناصبي ها نيستند ولي اهل پرهيز ند لفظ كافر يا غير مسلمان را هرگز به كار نبردند.
سلام عليكم استاد دانشمند گرامي ابن تيميه منطقي براي سخن خود نداشت. او ميگفت خداوند تنها به پيامبر اذن شفاعت خواهد داد و در انتها ميگويد ولي از شفاعت نبي اكرم هم ممانعت خواهد كرد. خب اين با ن در تضاد است. تحليل و تفقهي سليقه اي از روي كيفيت مزاج. ولي شما كه متن بنده را نخوانديد و نمي دانيد آيا بنده با توسل مخالفت كرده ام يا خير شما اشكال بنده را به واسطه فيض نخوانديد و نميدانيد كه اشكال حقير با قرآن كريم در تضاد هست يا خير.
با سلام خدمت شما
اتفاقا ابن تيميه براي خود دليل داشت و استناد او به همين آيات بود كه اشاره مي كرد ما نبايد از غير از خدا طلب شفاعت كنيم بلكه خود آن ها براي ما شفاعت مي كنند زيرا درخواست ما از غير خدا شرك است!
البته چون بحث ما در مورد عقايد ابن تيميه نيست از ذكر دلايل و سخنان او خود داري مي كنيم.
اما نكته مهم اين است كه تبيين قرآن را بايد معصومين(عليهم السلام) انجام دهند و در كنار قرآن اقوال آن ها براي ما حجت است و آن ها هستند كه مطلق و مقيد و عام و مخصص را براي ما بيان مي كنند.
بنده هم متن شما را خواندم و هم پاسخ استدلال هاي شما را دادم .
بنده ادعاهاي شما را مي آورم تا نتيجه اي كه از سخنان شما گرفته مي شود روشن گردد:
نه ميگفتند مقصود مائيم و نه ميگفتند براي ارتباط با خدا ( پس از فهم شريعت از طريق ما ) باز بايد از طريق ما با خدا ارتباط برقرار كنيد يعني شما دوريد از خدا و ما نزديك
شما را خدا آدم حساب نميكند چون گناهكاريد
پس شما بايد از طريق ما با خدا ارتباط برقرار كنيد والا خدا شما را تحويل نميگيرد و درخواست شما محل اعرابي ندارد.
و اين معني است كه اجتهاد در برابر نص است . نصي كه انسان را توصيه به مراجعه مستقيم و بدون واسطه با خدا نا اميد ميسازد.
همانطوریکه میبینید بر این مفهوم ( خواندن خود خدا توسط بنده ) آیات بسیاری تائید و تاکید میکنند حال آنکه شما بر روی وسیله در آیه ای تاکید میکنید که هیچ مصداقی در قرآن ندارد.
شما اين همه استدلال كرديد تا بيان كنيد ما خودمان مي توانيم از خدا بخواهيم و خدا صداي ما را مي شنود و به ما نزديك است آن گاه در ادامه در تناقضي آشكار بيان مي كنيد:
موضوع توسل بمعناي طلب دعا از انبياء و صلحا و اولياء مورد اتفاق جميع مسلمين است.ولي واسطه فيض به آن معاني كه ذكر شد خير.
توسل امري جايز است . كمك خواستن از ديگران امري جايز است. استفاده از نعمات الهي امري جايز است و هيچكدام اينها به موضوع واسطه فيض ربطي ندارد.
گفتيم شيعه هيچگاه نمي گويد انسان حتما بايد از واسطه درخواست كند و نبايد مستقيم از خدا چيزي بخواهد.مگر ممكن است كسي توسل را قبول داشته باشد ولي واسطه فيض را قبول نداشته باشد؟در توسل ما چه از معصوم بخواهيم نزد خدا براي ما شفاعت كند و يا چه از خدا بخواهيم به خاطر آن معصوم از ما گذر كند باز نقش معصوم ،واسطه فيض بودن است. نقدي كه شما از واسطه فيض داريد نقدي مصداقي است و به برخي از مصاديق آن اشكال وارد مي كنيد مانند حسابرسي ائمه(عليهم السلام) در قيامت كه پاسخ آن داده شد و اگر اشكالي به مصداق ديگري داريد بفرماييد تا در آن محور بحث كنيم تا بحث از اين پراكندگي خارج شود.
مگر نمي گوييد كه خداوند از رگ گردن به ما نزديك تر است و اعمال ما در مقابل او حاضر است و چرا علامه مجلسي(ره) مي گويد ما از خدا دوريم! پس چرا قرآن مي گويد :
«وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ أُوْلَئِكَ الْمُقَرَّبُونَ؛ و سبقت گيرندگان مقدماند، آناناند همان مقربان [خدا]»(واقعه:11)
«وَنَادَيْنَاهُ مِن جَانِبِ الطُّورِ الْأَيْمَنِ وَقَرَّبْنَاهُ نَجِيّاً؛و از جانب راست طور او را ندا داديم و در حالي كه با وي راز گفتيم او را به خود نزديك ساختيم»(مريم:52)
«وَمَا أَمْوَالُكُمْ وَلَا أَوْلَادُكُم بِالَّتِي تُقَرِّبُكُمْ عِندَنَا زُلْفَي؛و اموال و فرزندانتان چيزي نيست كه شما را به پيشگاه ما نزديك گرداند»(سبأ:37)
و كساني كه به جاي او دوستاني براي خود گرفته اند [به اين بهانه كه] ما آنها را جز براي اينكه ما را هر چه بيشتر به خدا نزديك گردانند، نميپرستيم...»(زمر:3)
«فَلَوْلَا نَصَرَهُمُ الَّذِينَ نَصَرَهُمُ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ قُرْبَاناً آلِهَةً بَلْ ضَلُّوا عَنْهُمْ وَذَلِكَ إِفْكُهُمْ وَمَا كَانُوا يَفْتَرُونَ؛پس چرا كساني كه غير از خدا به منزلة معبوداني براي تقرب [به خدا] اختيار كرده بودند آنان را ياري نكردند، بلكه از دستشان دادند و اين بود دروغ آنان و آنچه برمي بافتند»(احقاف:28)
اى ايمان آوردندگان ، از خدا بترسيد و به سوى خدا وسيله بجوييد و در راهش جهاد کنيد شايد که نجات يابيد.
اگر ما به خدا نزديك هستيم چه نيازي است براي تقرب به خداوند از وسيله استفاده كنيم؟چرا خداوند مي فرمايد سابقون مقرب هستند؟منظور از نزديك ساختن در آيه 52 سوره مريم چيست؟همچنين قرب در آيات ديگر به چه معناست؟
در مورد بحث واسطه فيض هم اجازه دهيد معناي قرب و بعد روشن شود تا بحث از پراكندگي دور شود و در آن مورد هم بحث كنيم
نقدي كه شما از واسطه فيض داريد نقدي مصداقي است و به برخي از مصاديق آن اشكال وارد مي كنيد مانند حسابرسي ائمه(عليهم السلام) در قيامت كه پاسخ آن داده شد و اگر اشكالي به مصداق ديگري داريد بفرماييد تا در آن محور بحث كنيم تا بحث از اين پراكندگي خارج شود.
سلام عليكم
واسطه فيض بعنوان يك مفهوم داراي ابعاد متعددي است و حقير سعي كردم وجوهات اصلي اين تفكر را بيان نمايم.
1- از خلقت انسان و نقش واسطه فيض و طبف مختلف عقيدتي در اين باره
2- بعد بحث ارتباط بنده با خدا در اين دنيا و نقش واسطه فيض در بر عهده گيري وساطت رزق و مقدرات و هدايت آدمي ...
3- و نهايتا بحث بازگشت انسان است به سوي خالقش كه در اين عقيده بازگشت به سوي واسطين فيض است.
درباره هر كدام از اين طيفها هم بحث شد . هم شما تشريف داشتيد در بخشي از آن و هم دوستان بزرگواري كه همراهي كردند.
«وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ أُوْلَئِكَ الْمُقَرَّبُونَ؛ و سبقت گيرندگان مقدماند، آناناند همان مقربان [خدا]»(واقعه:11)
اين آيه در تفاسير شيعه چنين تفسير شده كه منظور از السابقون السابقون ائمه اطهار هستند.
خب اين تفسير در مورد غير ائمه نبايد بكار رود يعني كساني نبايد باشند كه در كار خير از همديگر سبقت ميگيرند حال آنكه ميبينيم هستند.
اينكه اين تفاسير مربوط به ائمه عليهم السلام و غير از آنها در مورد بندگان الح هم هست ولي در تفاسير بمنظور تشبه گيري موضوع واسطه فيض از متشابهات .. استفاده شده بنده مقصر نيستم و هر كسي ميداند بندگان صالح نيز در كار خير از يكديگر سبقت ميگرفته و ميگيرند و همه آنهائيكه چنين ميكنند مقربند.
مابقي آيات تفاسيري دارند كه ربطي به موضوع واسطه فيض ندارند مگر اين آيه
{يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ اتَّقُواْ اللّهَ وَابْتَغُواْ إِلَيهِ الْوَسِيلَةَ وَجَاهِدُواْ فِي سَبِيلِهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ } (المائده/35) اى ايمان آوردندگان ، از خدا بترسيد و به سوى خدا وسيله بجوييد و در راهش جهاد کنيد شايد که نجات يابيد.
كه بنا بر همان تفاسير منظور از وسيله واسطه فيض است حال آنكه واسطه فيض حتي يك آيه محكم در قرآن كريم ندارد و هيچ فرا انساني در هيچ آيه اي توصيف نشده . حتي انبياء اولوالعزم هم چنين توصيفاتي ندارند .
اگر ما به خدا نزديك هستيم چه نيازي است براي تقرب به خداوند از وسيله استفاده كنيم؟چرا خداوند مي فرمايد سابقون مقرب هستند؟منظور از نزديك ساختن در آيه 52 سوره مريم چيست؟همچنين قرب در آيات ديگر به چه معناست؟
وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ مُوسَى إِنَّهُ كَانَ مُخْلَصًا وَكَانَ رَسُولًا نَبِيا(مريم/51)
و در اين کتاب (آسماني) از موسي ياد کن، که او مخلص بود، و رسول و پيامبري والا مقام!
وَنَادَينَاهُ مِنْ جَانِبِ الطُّورِ الْأَيمَنِ وَقَرَّبْنَاهُ نَجِيا(مريم/52)
ما او را از طرف راست (کوه) طور فراخوانديم؛ و نجواکنان او را (به خود) نزديک ساختيم؛
در اين آيه خداوند رحمان بدون هيچ واسطه فيضي حضرت را هدايت فرموده همانطوريكه حضرت ختمي مرتبت را هدايت فرمود.
اگر منظورتان اين است كه چرا خداوند ميفرمايند كه به خودم نزديك كردم يعني از خداوند دور بوده بشكلي كه براي رسيدن به خدا نياز به واسطه فيض داشته اين معني در كجاي آيات الهي وجود دارد بغير از متشابهاتي كه البته بحث هم درباره چگونگي تشبه آنان هست ؟
آيا جائي سراغ داريد خداوند براي دوري اش از بنده اي بگويد واسطه فيض ( واسطه فيض طبق تعاريفي كه ذكر شد ) هستند ؟
يا فرموده توبه كنيد كه خداوند توبه پذير و مهربان است . از رگ گردن به بندهنزديك تر و ميداند چه در گذشته بوده و چه چيزي در انتظارش است. از سر قلبش آگاهي دارد و..
پس خدا را با خوف و رجاء بخوانيد. اين مضمون قرآن كريم.
طلب دعاي انبياء اولياء اوصياء و بزرگان ( استدلالي ) نص صريح قرآن كريم است مگر ميشود قبول نداشت ؟
يا أَيهَا النَّبِي إِذَا جَاءَكَ الْمُؤْمِنَاتُ يبَايعْنَكَ عَلَى أَنْ لَا يشْرِكْنَ بِاللَّهِ شَيئًا وَلَا يسْرِقْنَ وَلَا يزْنِينَ وَلَا يقْتُلْنَ أَوْلَادَهُنَّ وَلَا يأْتِينَ بِبُهْتَانٍ يفْتَرِينَهُ بَينَ أَيدِيهِنَّ وَأَرْجُلِهِنَّ وَلَا يعْصِينَكَ فِي مَعْرُوفٍ فَبَايعْهُنَّ وَاسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ(الممتحنة/12) اي پيامبر! هنگامي که زنان مؤمن نزد تو آيند و با تو بيعت کنند که چيزي را شريک خدا قرار ندهند، دزدي و زنا نکنند، فرزندان خود را نکشند، تهمت و افترايي پيش دست و پاي خود نياورند و در هيچ کار شايستهاي مخالفت فرمان تو نکنند، با آنها بيعت کن و براي آنان از درگاه خداوند آمرزش بطلب که خداوند آمرزنده و مهربان است!
ممنون ميشم حال كه در مورد توسل ديدگاه خود را بيان كرديد در مورد قرب هم بيان كنيد و بگوييد آيا قرب و بعد نسبت به خدا معنا دارد يا خير؟زيرا اشكال شما بر علامه مجلسي(ره) حول همين محور ميچرخيد. البته آيه اي كه به عنوان شاهد مثال آورده ايد در مورد طلب شخص از نبي(ص) براي دعا در پيشگاه خداوند نيست بلكه در مورد دعاي نبي(ص) است.
مراتب موجودات به درگاه حضرت احديت طبقه بندي شده و مشخص است.
بحث ما بر سر انسان است . انسان بعنوان يك موجود كه اشرف مخلوقات است ( در صورتي كه شهادتين بگويد و شان انساني داشته باشد ) نيز داراي مراتبي از قرب است.
اين مراتب فواصلي از بنده اي كه ميخواهد تعالي بيابد
تا بنده اي كه بين زه و كمانه كمان با خدا بيشتر فاصله ندارد را شامل ميشود.
در قران كريم ابر انساني ( كه در توصيف واسطه فيض علامه تعريف كرده ) تعريف نشده
يعني
بنا بر تعريفي كه جناب مجلسي از واسطين فيض دارد اين موجود در مسير هدايت - در خلقت و نهايتا تعئين تكليف بندگان در يوم حشر دخيل اند بعنوان يك مالك.
اما در مورد آيه 12 سوره ممتحنه .
در تفاسير شيعه چنين آمده كه اين آيه پس از فتح مكه نازل شده در جائيكه صحابه نظرشان در مورد زن ابوسفيان شديد بود ( اين قسمت از تفاسير اهل سنت است )
و خداوند بيعت با پيامبر ( شيهادتين ) عهد بستن و تعهد دادن نسبت به بعضي اعمالي كه نبايد تكرار كنند و همچنين دعاي پيامبر براي ايشان بخاطر ظلم هائي كه در حق شخص نبي اكرم مرتكب شده بودند را شرط
پذيرش استغفارشان قرار داد.
اشكال شما به علامه مجلسي (ره) در مورد مطرح كردن مسئله قرب بود و دليلي كه آورديد اين بود:
در اين حالات شما ميبينيد معاني ها در تعارضند
خداوند به پيامبر ميفرمايد به بندگان من بگو من به آنها نزديكم در اوقات شبانه روز و در طول سال در خوف رجاء من را بخوانند و بگو من دعايشان را ميشنوم اگر دعوتم كنند اجابتشان ميكنم و براي خدا، نامهاي نيک است؛ خدا را به آن نامها بخوانيد و بر احوالشان آگاهم و ميدانم چه در گذشته و چه در روبرودارند و بگو خداوند بر آنها رحيم است.....
جناب مجلسي ميفرمايد نخير فاصله ما از آن جناب دور است.
در حاليكه آيات قرآن كه ذكر شد صراحتا اشاره به قرب و بعد مي كند و بديهي است اين منظور از قرب مكاني نيست چه در آيات و چه در كلام علامه مجلسي(ره)
در مورد طلب دعا از غير نيز فرموديد:
همانطوریکه میبینید بر این مفهوم ( خواندن خود خدا توسط بنده ) آیات بسیاری تائید و تاکید میکنند حال آنکه شما بر روی وسیله در آیه ای تاکید میکنید که هیچ مصداقی در قرآن ندارد.
از سوي ديگر مي فرماييد درخواست دعا از انبياء مورد اتفاق مسلمين است و صريح آيات قرآن.سوال اينجاست اگر خداوند صداي ما را مي شنود و نيازي به واسطه نيست پس طلب دعا از انبياء و اولياء بيهوده مي شود در حالي كه طلب دعا از ايشان تاثير گذار است.
حال بنا بر تاثير گذاري ايشان ،نقش آن ها بين دعاي بنده و خدا چه ناميده مي شود؟آيا وسيله اي براي استجابت دعاي بنده نيستند؟(واسطه فيض)
به نظر من اگر شما مطالب خود را كمي واضح تر بيان كنيد و در نتيجه گيري از سخنان عجله اي نكنيد ديگر بحث ها طولاني نمي شود زيرا به نظر ميرسد شما در بعضي از مصاديق مشكل داريد و به قائلين آن ها اشكال وارد مي كنيد نه به اصل موضوع(واسطه فيض)
[FONT=B Nazanin]واسطه قرار دادن اولیاء خداوند در استجابت دعا، نه تنها مؤثر بلکه یک ضرورت است. در هِرم ولایت، اولیاء خداوند رابطه طولی با خداوند دارند و نمی توان بدون شناخت آنها و داشتن محبتشان، شناختی از خداوند و خواسته های او داشت و همچنین نمی شود مطمئن شد این خدایی که محبتش در دل وجود دارد، همان خدای خالق است و یا خدای مخلوق. این معنویت احساس شده، از ساخته های شیطان است و یا نشان احساس قرب است؟! [FONT=B Nazanin]به نظر می آید این که کارشناس محترم واسطه قرار دادن اولیاء خداوند را در حد تأثیر دانسته اند مسامحه در تعبیر باشد! [FONT=B Nazanin]هیچ استجابت دعایی به نفع دعا کننده اتفاق نمی افتد مگر این که بواسطه اهل البیت علیهم السلام :Gol:صورت بگیرد. [FONT=B Nazanin]چرا باید خداوند واسطه برای فیضش بگذارد؟ آیا بخاطر غیر از این است که بندگانش را از صراط سازی شیطان دور نگه دارد؟! بر این اساس، هیچ کس نمی تواند خداوند را بخواند مگر این که ابتداء صلوات بر محمد و آل او بفرستد و به این وسیله ثابت کند خداوند را از مسیر درستش شناحته است! و احساسش نسبت به او واقعی است. [FONT=B Nazanin]به همین خاطر است که عرفای اهل سنت هیچ وقت نتوانسته اند با خداوند واقعی ارتباط برقرار کنند. همه حالات معنوی و مکاشفات آنها توسط شیطان برنامه ریزی شده است. کراماتشان نیز از این قبیل است. [FONT=B Nazanin]نماز ساده ای که یک شیعه عامی می خواند او را در مسیر قرب الی الله قرار می دهد ولی همه آنچه این مثلا عارفان انجام می دهند، قرب که هیچ، لحظه به لحظه بر بعدشان نسبت به خداوند محمد و علی می افزاید. [FONT=B Nazanin]:Gol:يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِيُّ، يَا عَلِيُّ يَا مُحَمَّدُ، انْصُرَانِي فَإِنَّكُمَا نَاصِرَايَ، وَ اكْفِيَانِي فَإِنَّكُمَا كَافِيَاي.
به نظر من اگر شما مطالب خود را كمي واضح تر بيان كنيد و در نتيجه گيري از سخنان عجله اي نكنيد ديگر بحث ها طولاني نمي شود زيرا به نظر ميرسد شما در بعضي از مصاديق مشكل داريد و به قائلين آن ها اشكال وارد مي كنيد نه به اصل موضوع(واسطه فيض)
استاد انديشمند گرامي و جناب روح بخش عزيز
واسطه فيض
معنائي است كه ميتواند تعريف صحيح داشته باشد و ميتواند تعريف اشتباه.
تعريف صحيح آن چيست ؟ اينكه خداوند رحمان بواسطه واسطه فيضي همچون انبياء و اولياء دين را بر مردم آورد و اتمام حجت نمود.
همچنين مردم براي فهم دين نياز به اين واسطين فيض و رحمت دارند و هيچ گاهي خود را نبايد بي نياز از آن رسالتي ببينند كه براي هدايتشان از طريق اين واسطين بر آنها وارد شده.
و همين طور به هنگام بروز فتنه يا شك رجوع به سخن ايشان لازم است
اما براي درخواست دعا از واسطين فيض هم امري واضح در دين است و در آيات به آن اشاره شده حال چه بخاطر ظلمي كه به شخص نبي شده يا نه بخاطر طلب دعاي خير است از ايشان
حال همين واسطه فيض
اگر شكل ديگر به خودش بگيرد و تعريف ديگري برايش شود كه با آيات در تضاد باشد و يا بدعت در طريقت شرح شده در آيات باشد خب اين واسطه فيض ديگر آن واسطه فيض قبلي نيست.
فرضا شخصي آمده چون در بعدي عقايدي شبيه منصور حلاج داشته
و معتقد بوده انبياء و اولياء الله كه انسان هستند مي توانند صفات خاصه خداوند متعال را در خود جاي دهد ( در حاليكه طبق نص خود اولياء بشدت اين معني را رد ميكنند )
مي آيد
شبه خداياني از اولياء مي سازد
بدين شكل كه افعال و صفات خاصه خداوند متعال را بدانها نسبت ميدهد و نامشان را بجاي خدا واسطين فيض ميگذارد.
مشخص است كه اين معني ديگر باطل است و معناي واسطه فيض را نمي دهد.
( فكر كنم موضوع واضح شد) :Gol:
ياحق
جناب بینا این لینکو اگر حوصله داشتین یه نگاه بندازین برای مقدمه در اثبات قاعده فیض با معنایی که مقداری متفاوت است با اونچه شما گفتین(یا بهتره بگم تعریف گسترده تری است!) فکر کنم مفید باشه!!http://www.ensani.ir/fa/content/91928/default.aspx
جناب بینا این لینکو اگر حوصله داشتین یه نگاه بندازین برای مقدمه در اثبات قاعده فیض با معنایی که مقداری متفاوت است با اونچه شما گفتین(یا بهتره بگم تعریف گسترده تری است!) فکر کنم مفید باشه!!http://www.ensani.ir/fa/content/91928/default.aspx
در اين مقاله ذكر شده كه
در قاعده الواحد و بسيط بودن واحد واجب الوجود نه در ذات بلكه در خارج قابل پذيرش است
و ذكر شد كه اين مسئله كه واحد در ذات بسيط نييست ولي در خارج بسيط است واضح است و از اين معني سنخيت بين موجود و واجب الوجود استخراج ميشود.
بر اساس اين توضيح آن كسي كه مي آيد صفات خاصه الهي ( ذات ) را كه مشخصا بسيط نيست و مطلق است به غير واحد يعني موجود مخلوق و داراي نقص تفويض مينمايد مرتكب انحراف و شرك در عقيده شده
واسطه قرار دادن اولیاء خداوند در استجابت دعا، نه تنها مؤثر بلکه یک ضرورت است. در هِرم ولایت، اولیاء خداوند رابطه طولی با خداوند دارند و نمی توان بدون شناخت آنها و داشتن محبتشان، شناختی از خداوند و خواسته های او داشت و همچنین نمی شود مطمئن شد این خدایی که محبتش در دل وجود دارد، همان خدای خالق است و یا خدای مخلوق. این معنویت احساس شده، از ساخته های شیطان است و یا نشان احساس قرب است؟! به نظر می آید این که کارشناس محترم واسطه قرار دادن اولیاء خداوند را در حد تأثیر دانسته اند مسامحه در تعبیر باشد! هیچ استجابت دعایی به نفع دعا کننده اتفاق نمی افتد مگر این که بواسطه اهل البیت علیهم السلام :gol:صورت بگیرد. چرا باید خداوند واسطه برای فیضش بگذارد؟ آیا بخاطر غیر از این است که بندگانش را از صراط سازی شیطان دور نگه دارد؟! بر این اساس، هیچ کس نمی تواند خداوند را بخواند مگر این که ابتداء صلوات بر محمد و آل او بفرستد و به این وسیله ثابت کند خداوند را از مسیر درستش شناحته است! و احساسش نسبت به او واقعی است. به همین خاطر است که عرفای اهل سنت هیچ وقت نتوانسته اند با خداوند واقعی ارتباط برقرار کنند. همه حالات معنوی و مکاشفات آنها توسط شیطان برنامه ریزی شده است. کراماتشان نیز از این قبیل است. نماز ساده ای که یک شیعه عامی می خواند او را در مسیر قرب الی الله قرار می دهد ولی همه آنچه این مثلا عارفان انجام می دهند، قرب که هیچ، لحظه به لحظه بر بعدشان نسبت به خداوند محمد و علی می افزاید. :gol:يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِيُّ، يَا عَلِيُّ يَا مُحَمَّدُ، انْصُرَانِي فَإِنَّكُمَا نَاصِرَايَ، وَ اكْفِيَانِي فَإِنَّكُمَا كَافِيَاي.
یعنی خدا فقط به حرفهای شیعیان توجه میکنه و فقط اونها بنده خالص خدا هستند و میتونند به عرفان برسند بقیه بندگان خدا اصلا نمیتونند؟
یعنی خدا فقط به حرفهای شیعیان توجه میکنه و فقط اونها بنده خالص خدا هستند و میتونند به عرفان برسند بقیه بندگان خدا اصلا نمیتونند؟
باسلام.. اجازه هست جواب بدم؟
يه موضوعي ميگم درباب ماوراي فيزيك..
زيست شناسي درمورد خانمي تحقيق ميكرد كه اختلاف نيروي گرانشي بازمين بسياركم داشت(فقط10برابراختلاف)او توانايي داشت ازگرانش زمين تاحدودي فراركنه!(خطاي رومئو)
البته ماديديم بعضي افرادكه بر روي آب راه ميروند و ازقوانين فيزيك پيروي نميكنند.يا حالت پرواز گونه غيب شدن وحتي طي العرض داشتن دارند.
[color=#000000]با مقايسه همه اين افراد متوجه شد كه افراد هركس كه قدرت اتصالش به عالم معنا بيشتره توانايي شفاي بيشترداره وهاله هاي اطراف دست او روشن ترخواهندبود.
البته هنوز نميدانند اين دنياي اتصال چيه؟؟؟
افراد مسيحي آن روبه حضرت مسيح ربط ميدن وميگن تمام اين كانال شفادهي كه افرادبه آن متصل ميشن وازش استفاده ميكنند دردستان حضرت مسيحه..ويا اگراو شفاميداده ازهمين عالم بهره برده..كه يك جوردردرون خودانسان هست.
بهرحال هركس باتوجه به توانايي اش ميتواند به قسمتي ازاين نعمت دست پيداكنه..
پس خدابه هركس باهرعقيده به اندازه تلاشش پاداش ميده..ممكه من شيعه بااعتقادي راسخ تروبا برنامه ايي ساده تربه اوج اون عالم پاك برسم وياخودم رومتصل به انسانهاي پاك بدونم.
یعنی خدا فقط به حرفهای شیعیان توجه میکنه و فقط اونها بنده خالص خدا هستند و میتونند به عرفان برسند بقیه بندگان خدا اصلا نمیتونند؟
جواب:
هیچ کس نمی تواند خداوند را بخواند مگر این که ابتداء صلوات بر محمد و آل او بفرستد و به این وسیله ثابت کند خداوند را از مسیر درستش شناحته است! و احساسش نسبت به او واقعی است.
باید ثابت کنی ! تا خدا جوابتو بده! در غیر این صورت سر کاری! مثل کسی که داره با تلفن صحبت میکنه اما خبر نداره طرف مقابلش گوشیو قطع کرده! اگر خدا را بخوانی و حجت خدا را قبول نداشته باشی یعنی خدا را قبول نداری! آیا در این صورت انتظار دارید رابطه ی شما و خدا دو طرفه برقرار باشد؟
باید ثابت کنی ! تا خدا جوابتو بده! در غیر این صورت سر کاری! مثل کسی که داره با تلفن صحبت میکنه اما خبر نداره طرف مقابلش گوشیو قطع کرده!
اگر خدا را بخوانی و حجت خدا را قبول نداشته باشی یعنی خدا را قبول نداری! آیا در این صورت انتظار دارید رابطه ی شما و خدا دو طرفه برقرار باشد؟
خوب این یعنی خدا واسطه قرار میده برای ارتباط با خودش و به اصطلاح پارتی بازی میکنه؟ کسی که با خدا میخواد رابطه برقرار بکنه مشکلاتش رو هم میره به کسی میگه که اون رو آفریده نمیدونم شاید برای من قابل هضم نیست و نمیتونم قبول بکنم این چیزهایی که شما میگین
خوب این یعنی خدا واسطه قرار میده برای ارتباط با خودش و به اصطلاح پارتی بازی میکنه؟
پارتی بازی در کار نیست صحبت فقط بر سر این است که به خدا ثابت نشده است که تو او را قبول داری!
و تا زمانی که به خدا اثبات نکنی که قبولش داری خدا جوابت را نمیدهد!
و فقط زمانی میتوانی اثبات کنی که به حقانیت حجت خدا اعتراف کنی!
و این یعنی شیعه!
بنابراین شما فقط کافیه حقانیت 14معصوم رو بپذیری بعد اگر بدون واسطه هم بری در خونه ی خدا جواب میگیری!
پس اصل واسطه نیست!
اصل پذیرش حجت خداست!
یعنی شما این حجت را با جان و دل و با تحقیق کامل بپذیر بعد یقین حاصل کن! بعد اگر بی واسطه هم رفتی سمت خدا مشکل ندارد!
يعني چي به خدا اثبات نشده كه تو قبولش داري يا نه؟
اين حرف يعني چي؟
خدا صد هزار بار گفته كسي كه به من ايمان داره بايد نماز بخونه روزه بگسيره زكات بده و ...
يعني چي اين حرف
خدا گفته ادعوني استجب لكم
نگفته ادعوني حسين ثم استجب لكم
حجت خدا يعني چي؟
كي رسول الله گفت اول حجت بعدا دعا؟
در بقيه اديان هم چنين چيزي ديده نميشه و هركسي بدون واسطه با خدا رابطه برقرار ميكنه و اتفاقا بالعكي وقتي مسيحي ها به مسيح اقتدا ميكنن خداوند عمل اونها رو شرك محاسبه ميكنه
در اين مقاله ذكر شده كه در قاعده الواحد و بسيط بودن واحد واجب الوجود نه در ذات بلكه در خارج قابل پذيرش است و ذكر شد كه اين مسئله كه واحد در ذات بسيط نييست ولي در خارج بسيط است واضح است و از اين معني سنخيت بين موجود و واجب الوجود استخراج ميشود. بر اساس اين توضيح آن كسي كه مي آيد صفات خاصه الهي ( ذات ) را كه مشخصا بسيط نيست و مطلق است به غير واحد يعني موجود مخلوق و داراي نقص تفويض مينمايد مرتكب انحراف و شرك در عقيده شده
بسیارخب!
البته بحث فعلا روی صفات الهی نیست!
ولی یکی از دلایل اصلی بیان این قاعده این است که بگوییم از وجود واحد به غیر واحد صادر نمیشه(الواحد لا یصدر منه ال االواحد) !البته نه به دلیل محدود بون قدرت خداوند بلکه این محال عقلیست!در واقع مثل وقتی میماند که میگوییم امکان ندارد خداوند ماده باشد!اینجا ما قدرت خدا را محدود نمیکنیم بلکه امری نشدنی را توضیح میدهیم!
فعلا بحث صفات نیست هنوز!
(البته در مورد صفات درست است!بین موجودات تنها موجودی که فقط یک حیثیت داره و شامل توحید ذاتیست فقط ذات خداست و همه ی مخلوقات صفات منصوبی دارند و دارای حیثیتهای مختلفند!)
اما مقصود اینکه با نوجه به احادیث بسیار و اونچه که از جمعی از ایات برمیاد اینه که اون موجود اول یا عقل اول که تنها موجودی مجرد است شخص پیامبر صلی الله علیه و اله است!که گاهی در روایات از اون به عنوان نور وجود پیامبر هم یاد شده!
که در واقع چون پیامبر به عنوان یک مخلوق دارای چندین حیثیت است میشه واسطه ای برای دیگر مخلوقات!وخداوند به وسیله ی او فیاضتش را به مخلوقات میرساند یا بهتر است گفته بشه مخلوقات برای دریافت فیوضات مجبورند از این وسیله بهره بگیرند!
احادیث معروف در این باره زیاد است که حتما خودتون اطلاعات کامل تری دارید!مثل حدیث معروف لولاک ما خلقتو الافلاک!و...
اما اونچه که در مورد ایات عرض کردم!چون به هر حال این قاعده اونقدر مهم هست که انتظار داشته باشیم قران هرچند به اشاره ای اون رو تایید کنه!
در قران همون طور که میدونید ایات بسیاری هست که اشاره میکنه همه ی مخلوقات برای انسان خلق شده!به گونه ای میتوان گفت انسان واسطه ی فیضی است برای دیگر مخلوقات چرا که اگر نبود هیچ یک خلق نمیشدند!
و حالا ما در این قاعده میخواییم بیان کنیم که خلقت نه به خاطر انسانهای گناهکاری مثل ما که به خاطر انسان کامل است!که میشه شخص پیامبر و بعد از اون ائمه و همین طور پایین میاد!
و در مورد واسطه فیض هم توضیحات این لینک تخصصی تر و خیلی بهتر از توضیحات بنده است!البته قبل از مطالعش حتما خوب قاعده الواحد رو مطالعه بفرمایید:http://www.ayat-gerami.ir/data.asp?L=1&id=2651
وجود واحد به غیر واحد صادر نمیشه(الواحد لا یصدر منه ال االواحد)
سلام عليكم
سپاسگذارم بابت مطالب علمي اي كه مطرح كرديد
اگر موافق باشيد بحث ذات و صفات خداوند را بگذاريم در غير اين مكان.
اما در مورد قانون
ان الواحد بما هو واحد لا یصدر عنه من تلک الحیثیه الا واحدا فلعل هذا الاصل بما تلوناه علیک من فطریات العقل الصریح
بگذاريد اين كلام را به شكلي ديگر ساده معني كنم تا از آن سوء برداشت و يا احيانا العياذ بالله سوء استفاده نشود.
خداوند به ماهيت واحد است و از واحد فعلي صادر نميشود مگر اينكه آن فعل چون از كامل مطلقي صادر شده شايسته فاعل كامل آن باشد. يعني از واحد فعلي صادر نميشود مگر يگانه و بي مثال و بي شبيه
يعني اگر خداوند عالمي را خلق ميكند و نظمي بر آن مترتب ميسازد و حكمتي بر آن استيلا دارد اين مجموعه خلقت بي نقص است همانطوريكه خالقش بي نقص است و
آنچه كه از او صادر ميشود از هيچ كسي غير او صادرنميشود پس از واحد تنها مصنوعي واحد يگانه و بي مثال صادر ميشود.
و نه اينكه خدا است كه تنها خدا مي سازد.
و اما درباره موضوع عقول مقدسه كه بدون هيچ شك و ترديد كسي نميتواند بگويد كه ذات تكثر يافته چراكه ذات تكثر پذير نيست ببينيد در اين غصب تعريف الواحد لا يصدر الا الواحد چگونه تكثر داده اند ! http://www.ayat-gerami.ir/data.asp?L=1&id=2651
هورشيد گرامي
در مورد روايات مطلبي را فرموديد و به آن استناد كرديد قبلا امام ما امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند شما هم ميدانيد ولي باز بنده هم حرفشان را دوباره نقل ميكنم
هر روايتي كه ( گفته اند كه ) از ما نقل كردند و ديديد كه با قرآن كريم در تعارض بود به ديوار بزنيد.
ما فرقه مذهبي اي هستيم كه بيش از 150 فرقه غالي فقط در تشيع را پشت سر گذاشته ايم
و روايات بي شماري از زير صافي هر كدام از اينها عبور كرده و هركسي در اين روايات را به خيال خود تصحيح كرده و ميكند.
هر روايتي كه ( گفته اند كه ) از ما نقل كردند و ديديد كه با قرآن كريم در تعارض بود به ديوار بزنيد.
اجازه بدید قبل از توضیح موارد دیگه این رو توضیح بدم که خدایی ناکرده سوءتفاهم نشه!
شما میفرمایید منظور از صدور در قاعده ی الواحد فعل خداست نه فاعل او درسته؟چون اگر غیر این باشه به معنی ایجاد خدایی جدید است!!!!
ببینید این حرف درست نیست!چون به هر حال این موجود اول(عقل اول) ممکن الوجود است!
و از طرف دیگه دارای حیثیتهای مختلف است(یعنی نقض توحید صفاتی در مورد او!)
و همین طور خداوند اختيارتي به موجودات داده که اون اختيارات باعث رشد و نمو اصلي ماده اوليه ميشه
در مورد عقل اول نیز همین طوره! در واقع این موجود هیچ یک از اقسام توحید رو نداره!حتی توحید ذاتی چرا که او مخلوق خداست!
و فقط در نوع مخلوقیتش واحد است!یعنی صفات ، ویژگی ها و امتیازاتی داره که مخلوقات دیگه ندارند!و البته اولین مخلوق خداوند است!
ما فقط داریم او رو با مخلوقات دیگه مقایسه میکنیم همین!
او وسیله ایست برای رساندن فیض!خودش که فیض رسان نیست!!!
پس با ایات در تناقض نیست!و یا نمیتوان گفت این اعتقاد به معنی شرک است!
ا[spoiler]این قاعده مخالفین زیادی بین اهل سنت دارد مثل خوارزمی (البته ایراداتشون هم توسط عالمان شیعه پاسخ داده شده) ولی من تا به حال ندیدم کسی ایراد بگیره که موجود اول با این توصیفات موجب اعتقاد به شرک است!معمولا ایرادی که گرفته میشه بر محدود کردن قدرت خداست در ذهن قاعلین به این قاعده!که البته پاسخش در پست قبلی با یک مثال عرض شد!
ولی با توضیحاتی که عرض شد فکر نمیکنم دیگه از این لحاظ که عقل اول العياذ بالله یک خداست مشکلی باشه!ان شا الله![/spoiler]
اجازه بدین برای توضیح بیشتر و بهتر از ابتدا با برهان ابن سینا شروع کنیم!(توجه کنید در این برهان به وضوح مراد از صدور در قاعده ی الواحد مشخص میشود که:مراد از صدور در این قاعده ، صدور ایجادی و ایجابی و تاسیس و ابداع است نه مطلق فاعلیت و مدخلیت در وجود در واقع از این منظور استفاده میشود! )
ابن سینا این طور استدلال میکنه:
فرض میکنیم خداوند دو مخلوق الف و ب رو افرید که با هم متفاوتند!
مخلوق الف قاعدتا باید دارای حیثیتی باشد که ب اون حیثیت رو نداره!(منظور از حیثیت جنبه ای است که منجر به وقوع فعل میشه که در مورد مخلوقات اکتسابیست و در مورد خداوند ذاتیست و از او جدا نمیشود!به طور مثال مهارت نوشتن در من منجر به ایجاد نوشته میشود در حالی که ممکن بود من این مهارت رو نداشته باشم!)و یا با بیان بهتر هرگاه واحد حقیقی به عنوان علت، منشا صدور دو امر مختلف مانند (الف) و (ب) واقع شود، لازم می آید که یک امر واحد منشا صدور (الف) و (ما لیس الف) واقع شده باشد؛ زیرا صدور (ب) چیزی جز (ما لیس الف) نمی باشد؛ و این امر مستلزم اجتماع نقیضین خواهد بود.
[spoiler]یا ساده تر اینکه بگوییم: که اگر خداوند دو مخلوق الف و ب رو می افرید افرینش ب ناشی از یک حیثیت خداوند بود و افرینش الف از حیثیت دیگر!اما در مورد خداوند چون همه ی حیثیتها با هم یکیست و عین ذات اوست این ناممکن است![/spoiler]
البته با برهان ابن سینا اثبات کامل است اما برای توضیح بیشتر اگر مایلید این ها رو هم مطالعه بفرمایید:
برهان دوم این است که گفته می شود: همیشه در وجود علت، یک نوع خصوصیت موجود است که براساس آن منشا صدور معلول واقع می شود. زیرا اگر در وجود علت، یک نوع خصوصیت و مناسبت با معلول خاص موجود نباشد، هرگز صدور معلول خاص تحقق پذیر نخواهد بود و صدور هرگونه معلول از علت موجب ترجیح بدون مرجح خواهد بود. بنابراین هیچ گاه معلول از علت خویش صادر نمی گردد، مگر اینکه براساس یک نوع خصوصیت صدور معلول خاص واجب باشد. در این هنگام گفته می شود هرگاه از علت واحد، از جهت اینکه صدور (ب) واجب است (ج) صادر گردد، لازم می آید علت واحد از جهت صدور (ب) منشا صدور (ما لیس ب) واقع شود. بنابراین، صدور (ب) واجب نخواهد بود. در حالی که مفروض، علت واحد است از جهت صدور (ب) نه از جهت صدور (ما لیس ب).
این برهان تخصصی تر است ولی اگر با براهینی که تا به حال بیان شد قانع شدید نیاز به مطالعه اون نیست:[spoiler]مفهوم چیزی به حیثیتی که در حد ذات (الف) از آن صادر گردد، غیر از مفهوم همان چیز است به حیثیتی که در حد ذات (ب) از آن صادر گردد. یعنی علیت آن شیء برای (الف) غیر از علیت آن شیء است برای (ب). این مسئله نیز بدیهی است که اختلاف و غیریت میان دو مفهوم پیوسته دلیل اختلاف در حقیقت آنها می باشد. در این هنگام لازم می آید آنچه منشا صدور (الف) و (ب) واقع شده است یا دو شیء باشد یا یک شیء باشد که متصف به دو صفت مختلف می باشد. در حالی که آن شیء واحد فرض شده است. هذا خلف. آنچه تا اینجا ذکر شد، می تواند برای اثبات قاعده یک برهان کامل باشد؛ ولی برای این که هیچ گونه شبهه ای در این باب باقی نماند، این برهان را می توان به سبک دیگری تقریر نمود. به این ترتیب که گفته می شود وجود دو حیثیت در شیء واحد که یکی از آن دو حیثیت منشا صدور (الف) و دیگری منشا صدور (ب) می باشند، همواره از سه حالت بیرون نخواهند بود. آن سه حالت به ترتیب عبارتند از:
1- هر دو حیثیت نسبت به شیء واحد مقوم باشند.
2- هر دو حیثیت نسبت به شیء واحد از لوازم باشند.
3- یکی از دو حیثیت نسبت به شیء واحد مقوم و دیگری از لوازم باشند.
در فرض اول که هر دو حیثیت در شیء واحد مقوم باشند، لازم می آید شیء واحد مرکب باشد نه واحد من جمیع الجهات. هذا خلف. اما در فرض دوم که هر دو حیثیت از لوازم شیء بوده باشند، گفته می شود لازم شیء پیوسته معلول شیء است و معلول شیء صادر از شیء است. در این هنگام سخن از سر گرفته می شود و تقسیم نخست اعاده می گردد و گفته می شود مفهوم صدور یکی از این دو لازم، با مفهوم صدور لازم دیگر مغایر است. و این مسئله نیز بدیهی است که مغایرت در مفهوم حاکی از مغایرت در حقیقت است. سرانجام یا به فرض اول منتهی می شود و اشکال ترکب پیش می آید و یا غائله تسلسل و دور مطرح خواهد شد.
اما در فرض سوم که یکی از دو حیثیت مقوم باشد و دیگری لازم، علاوه بر آنکه آن دو مفهوم در یک درجه نیستند و با یکدیگر معیت ندارند، زیرا مقوم بر غیر مقوم مقدم است، لازم می آید که برای مفهوم لازم در علت مبدئی وجود داشته باشد. در این صورت اگر آن مبدا خارج از ذات علت باشد، سخن از سرگرفته می شود و بالاخره منتهی می شویم به اینکه لازم نیز مقوم باشد و در نتیجه سر از حالت اول در می آوریم که هر دو مفهوم مختلف نسبت به علت مقوم باشند. به این ترتیب جمیع تقادیر سه گانه مستلزم ترکیب در ذات علت می شوند. زیرا همه تقادیر به مقوم بودن برمی گردند و در این صورت نیز سه فرض متصور است. زیرا دو مفهوم مختلف یا مقوم ماهیت اند یا مقوم وجودند یا یکی مقوم ماهیت است و دیگری مقوم وجود. و به عبارت دیگر ترکیب یا در ماهیت است و دیگری مقوم وجود و ماهیت؛ و یا فقط در وجود است، بر حسب تقسیم آن به اجزاء یا جزئیات. ترکیب در ماهیت مانند جسم که ماهیت آن مرکب است از هیولا و صورت. ترکیب در وجود و ماهیت مانند عقل اول که مرکب است از دو حیثیت ماهیت و وجود. ترکیب در وجود نیز مانند کلیه چیزهایی که به جزئیات یا اجزای خود تقسیم می شوند. وجه انحصار تقسیم ترکیب در سه فرض این است که می گوییم ترکیب در هر چیزی یا بیش از وجود یا با وجود و یا بعد از وجود است. ترکیب پیش از وجود عبارت است از ترکیب در ماهیت، مانند جسم که مرکب است از هیولا و صورت. ترکیب مع الوجود عبارت است از ترکیب وجود با ماهیت، مانند کلیه ماهیات موجوده. ترکیب بعدالوجود عبارت است از ترکیب شیء از جزئیات یا اجزاء خودش. در اینجا ترکیب در وجود بر مسئله تقسیم شیء بر اجزاء یا جزئیات حمل شده است؛ از جهت این که ترکیب در نفس معنای وجود معقول نیست. زیرا حقیقت وجود بسیط محض است.
پس از ذکر مطالب گذشته و اثبات این که مغایرت در مفهوم دلیل مغایرت در حقیقت است، نتیجه می گیریم که هر چیز منشا صدور دو چیز گردد که آن دو چیز در عرض یکدیگر باشند و یکی از آنها علت دیگری نباشد، قابل تقسیم و تجربه پذیر خواهد بود. بنابراین، چیزی که بسیط من جمیع الجهات است و هیچ گونه تجزیه و تقسیم در ساحت مقدسش راه ندارد، صدور کثیر در عرض یکدیگر نیز از آن امکان پذیر نیست و به این ترتیب صحت قاعده مورد بحث ثابت می گردد.
[/spoiler]
اجازه بدید قبل از توضیح موارد دیگه این رو توضیح بدم که خدایی ناکرده سوءتفاهم نشه!
شما میفرمایید منظور از صدور در قاعده ی الواحد فعل خداست نه فاعل او درسته؟چون اگر غیر این باشه به معنی ایجاد خدایی جدید است!!!!
ببینید این حرف درست نیست!چون به هر حال این موجود اول(عقل اول) ممکن الوجود است!
و از طرف دیگه دارای حیثیتهای مختلف است(یعنی نقض توحید صفاتی در مورد او!)
و همین طور خداوند اختيارتي به موجودات داده که اون اختيارات باعث رشد و نمو اصلي ماده اوليه ميشه
در مورد عقل اول نیز همین طوره! در واقع این موجود هیچ یک از اقسام توحید رو نداره!حتی توحید ذاتی چرا که او مخلوق خداست!
و فقط در نوع مخلوقیتش واحد است!یعنی صفات ، ویژگی ها و امتیازاتی داره که مخلوقات دیگه ندارند!و البته اولین مخلوق خداوند است!
ما فقط داریم او رو با مخلوقات دیگه مقایسه میکنیم همین!
او وسیله ایست برای رساندن فیض!خودش که فیض رسان نیست!!!
پس با ایات در تناقض نیست!و یا نمیتوان گفت این اعتقاد به معنی شرک است!
ا[spoiler]این قاعده مخالفین زیادی بین اهل سنت دارد مثل خوارزمی (البته ایراداتشون هم توسط عالمان شیعه پاسخ داده شده) ولی من تا به حال ندیدم کسی ایراد بگیره که موجود اول با این توصیفات موجب اعتقاد به شرک است!معمولا ایرادی که گرفته میشه بر محدود کردن قدرت خداست در ذهن قاعلین به این قاعده!که البته پاسخش در پست قبلی با یک مثال عرض شد!
ولی با توضیحاتی که عرض شد فکر نمیکنم دیگه از این لحاظ که عقل اول العياذ بالله یک خداست مشکلی باشه!ان شا الله![/spoiler]
ادامه دارد....
موفق باشید!
سلام عليكم
من و شما و ديگران از موجوداتي خيالي تا به الان صحبت كرده ايم بنام واسطين فيض كه هيچ مصدري در قرآن كريم ندارند
آنها مخلوق بوده اند عقل اول بقول شما بوده اند .ممكن الوجود بوده اند و لذا داراي نقص بوده اند ولي فعل شان متعلق به واجب الوجود بوده
اما در مورد موجود الف و ب ابن سينا . اول وجود موجود اول را از انسان لازم است اثبات شود بعد برويم ببينيم الف و به چه ها ميتوانند بكنند.
وقتي موجوداتي بنام واسطين فيض كه در عين ضعف واجد فعل و صفات خاصه الهي ( از جمله آنها مالكيت يوم الحساب ) هم ميتوانند بشوند هنوز براي ما اثبات نشده شما بفرمائيد من نوعي چگونه واسطه فيض را تصور كنم با وجود آيات كه صراحتا وجودش را رد ميكند ؟
آن زمان عرض كردم كه وقتي موجودي با اين فعل و صفات در كتاب خدا و در شريعتش وجود ندارد و مشخصا عدم وجودش بر اساس همين كتاب به سادگي قابل اثبات است بخواهيم هر بحثي مبتني بر آيات كنيم كار به سفسطه مي كشد ولي شما نپذيرفتيد.
شما چند اشکال گرفتید که ان شا الله یکی یکی پاسخش رو عرض میکنم:
من و شما و ديگران از موجوداتي خيالي تا به الان صحبت كرده ايم بنام واسطين فيض كه هيچ مصدري در قرآن كريم ندارند
ببینید اول اینکه قرار نیست همه چیز با جزئیات در قران امده باشه دوم بنده در پست قبل عرض کردم میخوام توضیحات رو از اول شروع کنم پس هنوز اصلا بحث واسطه ی فیض نرسیده و فعلا داریم در مورد قاعده ی الواحد صحبت میکنیم سوم اینکه به هر حال عقل ما و استدلالاتی که به ذهن بشر رسیده قاعده ی الواحد رو اثبات میکنه و ناممکنه که ایات قران با انچه که به عقل بشر رسیده در تناقض باشه! چهارم بنده متوجه نمیشم منظورتون از اینکه میفرمایید این عقل اول یک موجود خیالیست چیه!یعنی به نظر شما خداوند هیچ مخلوق دیگری غیر انچه که ما میشناسیم نیافریده!؟!؟... پنجم بنده استدلالات ابن سینا رو عرض کردم تا اگر با براهین مشکل نداشتین بعد در مورد موجود اولیه صحبت کنیم!(احتمالا بیان بنده بد بوده که دچار سوءتفاهم شدین) عقل اول قرار نیست یه موجود عجیب غریب باشه!او در واقع موجودیست کاملا مجرد (نور وجود پیامبر است! بهتر بگم انسانی به تمام معنا کامل است )که در ادامه در مورد اون بیشتر توضیح عرض میکنم
كه در عين ضعف واجد فعل و صفات خاصه الهي
البته که همه ی ما مخلوقات در برابر قدرت اله ی در نهایت ضعفیم!
وقتي موجوداتي بنام واسطين فيض كه در عين ضعف واجد فعل و صفات خاصه الهي ( از جمله آنها مالكيت يوم الحساب ) هم ميتوانند بشوند هنوز براي ما اثبات نشده شما بفرمائيد من نوعي چگونه واسطه فيض را تصور كنم با وجود آيات كه صراحتا وجودش را رد ميكند ؟
متاسفانه اشکالی که شما در مورد توسل داشتیتن هنوز هم سر جاشه!اگر مسئله ی طولی و عرضی بودن مالکیت و اختیارات رو متوجه بشین کامل این مسئله حل میشه!
بنده چند سوال میپرسم لطفا پاسخ بدین:
1)وقتی میگوییم انسان موجودیست مختار ایا این حرف با این مسئله که همه ی امور و قدرت مطلق نزد خداوند است در تناقض است؟ایا اختیار انسان با لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم در تناقض است!؟
2)ایا ایه ی انما ولیکم الله و رسولهو و الذین امنوا.... با این مسئله که سرپرست و ولی همه ی انسان ها فقط و فقط ذات خداست در تناقض است!؟
3)ایا وقتی میگوییم انسانی فلان علم رو داره با این مسئله که همه ی علوم نزد خداست در تناقضه؟!(به جای علم در این سوال کلمه ی مالکیت رو بذارین...)
.
.
.
اگر اختیار انسان و قدرت انتخاب او رو در عرض قدرت خدا قرار بدیم و یا اگر ولایت ائمه و رسول الله رو در عرض ولایت خداوند قرار بدیم پاسخ سوالاتی که پرسیدم"بله" خواهد بود!اما همون طور که شما بهتر میدونید این طور نیست!اینها در طول هم اند!
اجازه بدین با توضیحی کاملش کنم!وقتی میگوییم رسول الله عده ی زیادی رو هدایت کرد یا وقتی خداوند به پیامبرش در قران فرمود تو نمیتوانی همه رو هدایت کنی یعنی ان کسانی که قبلا توسط پیامبر هدایت شدند مستقلا توسط ایشون هدایت شدند؟البته که نه!هادی اصلی خداست!اما ما انسان ها به خاطر ظرفیت پایین وجودیمان (ناشی از الودگی به گناه)قادر به ارتباط مستقیم با پروردگار نیستیم!نتیجتا پیامبر از طرف خداوند ما رو هایت میکنه!یا بهتر بگم پیامبر میشود وسیله ای که ما از اون طریق هدایت میشویم(که البته همین هدایت هم بزرگترین فیض اللهی است)
پس اگر مثلا گفته میشه به اذن ائمه باران میاد(دعای جامعه کبیره)نه انکه خداوند ما رو افریده و کاری با کار ما نداره و حالا العیاذبالله ائمه شدند رب ما و امور ما در دنیا و اخرت دست انهاست!!!!!!! البته که این اعتقاد عین شرک است!
انچه اعتقاد ما شیعیان است این مسئله است که در واقع منظور از این عبارت این است که ائمه میشوند وسیله ای که از طریق انها فیض الهی به ما میرسد!و الا خودشان که مستقل نیستند!هر چه اختیار دارند و هر چه میکنند همه در طول اراده ی خداست و نه عرض!
(مثلا اگر میگوییم رگ خون رو به فلان عضو بدن میرساند یعنی قلب هیچی؟!!؟..نه!خون رو فیض الهی تصور کنید و رگ ها رو ائمه علیهم السلام!و ما اعضای این بدن مثلا دست!و خداوند رو ـ البته در مثل مناقشه نیست فقط میخوام ارتباط هارو بیان کنم نه انکه مثالی بزنم که به تماتم معنا باشه امید وارم مثال من رو تشبیه تصور نکنید ـ قلب تصور کنید
ببینید چه خون به دست برسه و چه نه برای قلب مشکلی پیش نمیاد!قلب به زندگی خودش ادامه میده!اما دست برای اینکه خون رو از قلب دریافت کنه به رگ نیاز داره!!
حالا اگر من بگویم رگ خون رو به دست رسانده یعنی رگ مستقلا چنین کرده؟!یعنی منظورم این بوده که رگ خون تولید کرده؟!یا اینکه ایا رگ اختیاری در خون رسانی داشته؟...نه!..رگ فقط خون رو رسانده!اون که خون رسان اصلیست قلب است!قلب خون رسانی نکنه رگها هم دوام نمیارند!!) بازم تاکید میکنم مثال رو فقط از این جهت عرض کردم که روابط طولی و عرضی رو توضیح بدم و به هیچ عنوان قصد تمثیل کامل یا تشبیه نداشتم سوءبرداشت نشه!
مشخصا عدم وجودش بر اساس همين كتاب به سادگي قابل اثبات است.
میشه این اثبات رو بیان کنید!!!!
یک مسئله ی دیگه که میخوام عرض کنم درباره احادیث است اینکه فرمودید
هر روايتي كه ( گفته اند كه ) از ما نقل كردند و ديديد كه با قرآن كريم در تعارض بود به ديوار بزنيد.
کاملا صحیح است!
اما به این راحتی ها هم که شما میفرمایید نیست!
به هر حال بسیاری از احادیث هستند که برای ما مسجل و مسلم است که از معصوم نقل شده!
شیعه و سنی اونها رو نقل کردند!و گاهی به حد تواتر رسیدن!
از طرفی گاهی برداشت غلط ما از ایات یا اون حدیث باعث میشه احساس کنیم با هم در تناقض اند!
نمیتونیم انقدر راحت اونها رو رد کنیم!!به هر حال باید دید که فلان حدیث رو چرا گفتند؟!
باید دید که در چه موقعیتی بوده مخاطب که بوده !مواقع زیادی بوده ائمه علیهم السلام مجبور به تقیه بودند یا ظرفیت مخاطب در حد پاسخ کامل و مناسب نبوده!!
یا باید دید دلیل بیانش چه بوده؟یا شاید منظور خاصی داشتند!...
که اینها هم به عهده ی علمای علم رجال است!!
در ضمن انچه عرض شد به فرض هم ( به قول خود شما )در قران نیامده باشه اما تناقض و تضادی هم با ایات نداره!!!!(البته تایید هم داره!)
در قران همون طور که میدونید ایات بسیاری هست که اشاره میکنه همه ی مخلوقات برای انسان خلق شده!به گونه ای میتوان گفت انسان واسطه ی فیضی است برای دیگر مخلوقات چرا که اگر نبود هیچ یک خلق نمیشدند! و حالا ما در این قاعده میخواییم بیان کنیم که خلقت نه به خاطر انسانهای گناهکاری مثل ما که به خاطر انسان کامل است!که میشه شخص پیامبر و بعد از اون ائمه و همین طور پایین میاد!
اگر قرار باشه عقل ما همه چیزو به راحتی تشخیص بده و اگر قرار باشه قران به تنهایی برای ما کافی باشه که چه نیازی بود به وجود رسول الله!؟ موفق باشید!
عقل اول بود که اشرف مخلوقات بوده و جميع کمالات مخلوقات را داراست
ملاصدرا وجود و حقيقت را که خلقت از آن افاضه می شود,چنين توضيح می دهد که اين عقل اول به عنوان عاليترين ممکنات و شريفترين مجعولات, همان صادر اوّل است که نزديکترين موجود ممکن به خداوند و محبوبترين ايشان در نزد اوست. بهمين دليل است که خداوند می فرمايد: «مخلوقی را محبوبتر از تو برای خويش نيافريدم». اين وجود, همان روح اعظم است که در قرآن در ارتباط با امر الهی بدان اشاره شده است: « ... قُلِ الرُّوحُ مِن اَمرِ رَبّی ... » (اسراء, 84) [بگو که روح از عالم امر خداست] و «اَلا لَهُ الخلقُ و الاَمر» (اعراف,53) [آگاه باشيد که ملک آفرينش خاص خداست و حکم نافذ, امر اوست]. اين روح اعظم تعيين کننده, هم قلم ناميده شده است, بعنوان وجودی مبرا از کدورت و جسمانيت و هم نور بعنوان وجود خالی از ظلمت. بنابرين, «روح» سرچشمة حيات نفوس زمينی و آسمانی است و عارفان آن را «حقيقت محمديه» ناميده اند که کمال وجودی پيغمبر (ص) را منعکس می کند. ملاصدرا اظهار می دارد, همچنانکه در موارد متعددی از شرح خود, نشان داده است, اين همان حقيقتی است که در احاديث امامان شيعه توضيح داده شده است. خود صدرا ترجيح می دهد که اين حقيقت را که همان عقل اول است «روح محمدی» بنامد.
رسول اکرم(ص) مىفرمايد: «اوّل ما خلق اللّه العقل».
حديث اول کلينی از ... مولی ثقيف العلاء بن رزين, از محمدبن مسلم الطايفی (ف. 767/150) از امام محمد باقر [عليه السلام] نقل شده است:
هنگاميکه خداوند عقل را آفريد, او را استنطاق کرد, آنگاه به او فرمود: «نزديک بيا», پس پيش آمد؛ آنگاه خداوند فرمود: «بازگرد» پس عقب رفت. آنگاه خداوند فرمود: قسم به عزّت و جلالم, مخلوقی را محبوبتر از تو برای خويش نيافريديم؛ و تو را ای عقل, کاملتر نکردم, مگر در انسانی که دوست دارم. پس تنها به تو امر می کنم و تنها تو را نهی می کنم, و تنها تو را مجازات می کنم و پاداش می دهم.
«صادر اول از نور الانوار، نور مجرد واحدى است كه هيچگونه ظلمتى را در بر ندارد، زيرا اگر مشتمل بر ظلمتى بود، جهاتش متعدد مىشد و وحدتش از ميان مىرفت. اين نور واحد، همان است كه آن را مشانيان «عقل كل» مىنامند و در قرآن كريم به آن اشاره شده است («و ما امرنا الا واحده كلمح بالبصر»؛ (قمر، آيه 50 - همان، ص 328).
از كلام شيخ اشراق كه بگذريم صادر اول، تحت عنوان «اول ما خلق» در روايات اسلامى نيز مطرح شده است. در كتاب «بحارالانوار» از رسول خدا(ص) رواياتى وارد شده كه حضرت رسول(ص)، در آن وجود نورى خويش را به عنوان اولين مخلوق و صادر اول معرفى كرده است؛ مانند: «اول ما خلق الله العقل» و يا «اول ما خلق الله نورى».
بر اين اساس عارفان نيز از اولين فيض و نخستين فعل و مظهر حق تعالى؛ به حقيقت محمديه، نفس الرحمان، هويت سارى، فيض منبسط و اراده و مشيت فعليه حق تعالى تعبير مىكنند و آن حقيقت را واسطه سريان فيض و مشيت و رحمت تكوينى و تشريعى حق تعالى، به تمام هستى مىدانند.
با توجه به روایات بیان شده مراد از عقل نور ساطعه از ساحت اقدس الهی در اولین پله خلقتی است. هر چند که پرتوی از این عقل البته با واسطه های دیگر در وجود انسان نیز تنزیل یافته، اما هرگز با عقلی که در درون آدمی بودیعت نهاده شده برابر نیست. صدر المتالهین شیراز ی در تفسیر سوره واقعه عقل را گونه ای شرح داده که گویا، نخستین موجود همانست که عیناً در نهاد آدمی به عنوان هادی و راهنما نهاده شده ، ایشان در این خصوص معتقد است:
«و باید دانست که عقل حجت خداوند در زمین اوست، و آن نخستین چیزی است که آفریده، و بواسطه آن هر کس را که دوست دارد هدایت نموده و انرا(عقل را) در وجود او سرمه ای برای نور هدایت قرار می دهد و بواسطه همان (عقل) هر کس را که مورد دشمنی او باشد گمراه نموده و آنر (عقل را) در وجود او خالی از نور هدایت قرار می دهد»
مساله واسطه فيض و اين تفكر و ديدگاه كه چون ائمه و انبياء عليهم السلام مقرب درگاه الهي هستند ميتوانند واسطه فيض من شده و سفارش من را بكنند و بنوعي پارتي من شوند
و
در اين دنيا واسطه رزق و مقدرات و .. هستند و در آن دنيا بازگشت من به سوي آنهاست و حساب و كتاب من با آنهاست و آنها هستند كه در مورد من قضاوت نهائي ميكنند.
با تمام مضامين آيات و حتي بعض روايات باقي مانده از معصومين در تضادند.
رجال كشى: ابن مسكان از شخصى نقل كرد كه از يكى از صحابه از حضرت صادق عليه السّلام نقل كرد كه ميفرمود خدا لعنت كند مغيرة بن سعيد را او دروغ مىبست بر پدرم خداوند او را مبتلا به حرارت آهن كرد خدا لعنت كند كسى را كه در باره ما چيزى را بگويد كه ما خود در باره خويش نميگوئيم و خدا لعنت كند كسى را كه ما را از بندگى خدائى كه ما را خلق كرده و بسوى او بازگشت ماست و اختيار ما بدست او است خارج كند.
بخش امامت-ترجمه جلد هفتم بحار الانوار، ج3، ص: 219
رجال كشى: صفوان بن يحيى از ابن مسكان نقل ميكند كه حجر بن زائده و عامر بن جذاعه ازدى خدمت حضرت صادق عليه السّلام رسيده عرض كردند فدايت شويم مفضل بن عمر ميگويد شما ارزاق مردم را ميدهيد؟
فرمود بخدا قسم رزق ما را جز خداوند كس ديگرى نميرساند بخدا قسم براى خانواده خود احتياج بخوراك پيدا كردم ناراحت شدم وضعى بفكر فرو رفتم تا بالاخره براى آنها خوراك تهيه نمودم آن وقت راحت شدم خدا او را لعنت كند و از او بيزار باشد، گفتند ما هم او را لعنت كنيم و از او بيزار باشيم فرمود آرى ما نيز او را لعنت كرديم و تبرى جستيم خدا و پيامبرش از او بيزار باشند.
بخش امامت-ترجمه جلد هفتم بحار الانوار، ج3، ص: 222
رجال كشى: اسحاق بن عمار گفت حضرت صادق عليه السّلام به بشار شعيرى فرمود از پيش من برو خدا لعنتت كند بخدا قسم من و تو هرگز زير يك سقف جمع نخواهيم شد وقتى او خارج شد فرمود واى بر او چرا همان حرف يهوديان را نگفت و يا آنچه نصارى معتقدند يا آنچه مجوس ميگويند و يا اعتقاد صائبىها
بخدا قسم هيچ كدام خدا را باندازه اين فاجر كوچك نكردهاند او شيطان پسر شيطان است از دريا خارج شد تا اصحاب و پيروان مرا گمراه كند از او بپرهيزيد و حاضرين بغائبين برسانند كه من بندهى خدا پسر بندهى خدا بندهاى خالص و فرزند كنيزى هستم كه در درون اصلاب و ارحام جاى داشتهام من ميميرم و برانگيخته خواهم شد سپس در پيشگاه پروردگار مورد بازخواست قرار خواهم گرفت بخدا قسم خواهند پرسيد راجع بآنچه اين دروغگو در باره من گفته و ادعا نموده.
واى بر او خدا او را بترساند او در رختخواب آسوده است ولى مرا بيمناك نموده و مرا از خواب باز داشته ميدانيد من اين حرف را براى آن ميزنم كه در قبر آسوده باشم.
بخش امامت-ترجمه جلد هفتم بحار الانوار، ج3، ص: 225
در آيه يا ايها الذين آمنوا اتقوالله وابتغوا اليه الوسيله ... توصيف وسيله همانهاست كه مقربند و واسطه بين من و خدا ميشوند
سوال : آيا همين وسيله واسطين فيض را بي نياز ميكند و آنها را مقربان درگاه الهي ميسازد كه منظور از وسيله را همين استنتاج ميكنند ؟
خب مشخصا خير. چون نماز هم ميخوانيد و روزه هم ميگيريد جهاد هم ميكنيد خلاصه اهل پرهيزگاري و... هم هستيد.
آيا اينها وسايل قرب الي الله تعالي نيستند و بحساب نمي آيند ؟
البته كه بحساب مي آيند خداوند در آيات متعدد در سيرت و سنت مفاهيم قرب را توضيح داده و وسايل و ابزار قرب را مشخص كرده
ولي چرا اين وسيله را به آن واسطه فيض تخصيص ميدهند را بايد در رواياتي ژيدا كرد كه هيچ ريشه اي در قرآن كريم ندارند.
ياحق
توسل را اهل سنت هم قبول دارند ولي آنها واسطه فيض ندارند و قبولش هم ندارند اينها چطور توجيه ميشوند ؟
دليلش اين است كه موضوع توسل بمعناي لطب دعا از انبياء و صلحا و اولياء مورد اتفاق جميع مسلمين است.
ولي واسطه فيض به آن معاني كه ذكر شد خير.
اولا اينكه
حق نبي اكرم بر امت و پدر حضرت يوسف بر فرزندانش كه نبي آن امت هم بود با حق هر مظلومي بر ظالم تفاوت دارد.
و ثانيا
چرا مظلوم در حق ظالمي كه مثلا بخشيده امروز دعا نميكند نميدانم ولي تا آنجائي كه حقير ميدانم شرط بخشش رضايت است و آن رضايت معني نميدهد مگر اينكه مظلوم حقش را كامل بخشيده باشد و نشانه اش اين است كه در حق ظالم بتواند دعا كند.
اين حد اعلاي رضايت گرفتن است و اين اسوه ايست حسنه از انبياء و اولياء ( ونه روش مردم عادي )
ياحق
این که میفرمایید رست است!بنده هم قبلا این رو عرض کرده بودم خدمتتون!
اون وسایلی هم که شما گفتین رو بنده منکر نشدم فقط خواستم عرض کنم یکی از این وسایل ائمه اند!این رو با توجه به احادیثی که قبلا از پیامبر و حضرت فاطمه ذکر کردم میگم!!که ان شاء الله نیاز به ذکر مجددشان نیست!(فقط احادیث این دو رو اوردم چون مورد وثوق اهل سنت هم هست والا از بقیه ائمه در این باره حدیث زیاد است)
یک مسئله رو بنده میخوام مفصل توضیح بدم انشاء الله بتونم منظورم رو ان طور که باید برسونم!شما توضیحات رو ببینید و اگر با احادیثی که فرمودید تناقضی بود بفرمایید:
نحل 43:...فاسألوا أهل الذکر أن کنتم لا تعلمون
اگر نمیدانید از اهل (علم) سوال کنید
ایا وقتی در همچین موردی ما بخواهیم از اهل الذکر سوال کنیم این به این معنی است که ما به این مسئله تمام علوم تنها نزد خداوند است اعتقادمون رو از دست دادیم؟!و میگوییم که اهل ذکر مستقل از خداوند دارای علمی هستند؟
نمل ایه ی 38 تا 40:وقتی حضرت سلیمان علیه السلام از اسف برخیا در خواست اوردن تخت ملکه بلقیس رو کرد به این جهت بود که خداوند (اعوذ بالله ) نمی تواند این کار رو انجام بده ؟! ایا حضرت سلیمان به ایه ی لا حول و لا قوت الا باالله علی العظیم کافر شده بود؟!!
یا ایها الذین امنو اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الأمر منکم
ایا کسانی که از رسول و اوالامر اطاعت میکنند از هدایت خداوند خارج شدند؟؟!
ایاتی از این قبیل بسیار زیاد است!
ایا وقتی پیامبری معجزه ای انجام میده یعنی این امر رو مستقلا انجام داده؟
ایا خود حضرت رسول بود که قران رو نوشت؟
ایا خود رسول الله بود که ماه رو به دو نیم کرد؟
ایا عصای حضرت موسی بود که طناب رو به اژدها تبدیل کرد؟
ایا انگشتر حضرت سلیمان بود که اون معجزات فراوان رو انجام داد؟
ایا تعویل هایی که حضرت یوسف از خوابها میکرد از علم خودش بود؟
ایا عیسی علیه السلام خود مردگان رو زنده میکرد یا به مجسمه ی پرندگان جان میداد؟!!!!
........
جواب سوالاتی که بنده پرسیدم واضح است!
البته که نه؟!؟!همه به اذن الله بود!روح پیامبر میشود وسیله ی خدا برای انجام معجزه!انجام دهنده معجزه خود خداست!
علم اهل ذکر،قدرت جناب برخیا،اطاعت رسول الله و... همه تحت علم ، قدرت ، اطاعت و...خداوند است!
اگر آنی خدا عنایتش رو از اولیا اش بردارد اونها کوچکترین قدرت و علمی ندارند!!
اخر دعای جامعه کبیره رو دقت بکنید:اللهم انی لو وجدت شفعا اقرب الیک من محمد و اهل بیته الاخیار الائمة الابرار لجعلتهم شفائی ....
خدایا من اگر شفیعانی نزدیکتر به تو میافتم از محمد و خاندان نیکش که امامان خوش رفتارند انها را شفیع خود میساختم....
از این عبارات صریحا معلوم است که فرد داعی فقط به خاطر تقرب ائمه به خداوند انها را شفیع قرار میدهد!!خود ائمه اصلا مهم نیستند!!!مهم تقرب انها به خداست!به همین خاطر اگر کسی نزدیک تر از انها به خدا می یافت او رو شفیع خود قرار میداد!...
ایا این ها تناقضی با احادیثی که گفتین داره؟!؟
رب محض خداست!رب العالمین اوست!رب ائمه هم اوست!
اما.....
روح انها چون به انسان کامل (یعنی خود رسول الله) نزدیکتر است میتواند وسیله ی اللهی برای فیض رسانی او به خلق خداوند باشد!نه به این معنی که خدا برای فیض رسانی به اسباب نیاز داره!این ماییم که برای دریافت فیض او به واسطه نیاز داریم!ماییم که ظرفمان و ایینه ی دلمان کوچک است!
نمیدونم در مورد عوالم مختلف خوندید یا نه!فلاسفه چهار عالم رو ذکر میکنن.(که البته حالا قصد توضیح اونها رو ندارم)
1- عالم ربوبي.
2- عالم عقل
3- عالم مثال.
4- عالم طبيعت.
فاصله ی عالم طبیعت و عالم ربوبی بسیار زیاد است عالم طبیعت همین عالم ماده است!عالم مثال: عالمي است كه موجودات آن بعضي از آثار جسم از قبيل: رنگ و شكل (صورت) را دارا مي باشند.
عالم عقل: كه مجرد بوده و فاقد هر گونه آثار جسماني است!
به هر حال اینکه عالم طبیعت به دلیل عدم سنخیتش با عالم ربوبی نمی تواند فیض رو از اون دریافت کند!!بین علت و معلول هم مثل همین مورد ، باید سنخیت وجود داشته باشه!!فاصله ی ما و خداوند به خاطر عدم وجود سنخیت بسیار زیاد است!البته فاصله ی انسان کامل هم بسیار است (نه فاصله ی علمی یا فیزیکی!!بحث ، بحث سنخیت است).اما همان طور که به صورت مثال فاصله ی عالم مثال و طبیعت کمتر است فاصله ی انسان کامل(رسول الله) هم از رب العالمین نسبت به ما کمتر است!اما فاصله ی ما و رسول الله زیاد است!پس واسطه ای بین ما و او نیاز است!و همین طور پایین میاد!...
مثال دانش اموز رو از جهتی دیگه عرض میکنم:
دانش اموز کلاس اولی رو تصور کنید!که میخواد ریاضی یاد بگیره!این دانش اموز اگر سر کلاس های ریاضی دانشگاه بشینه چیزی نمیفهمه!!این مشکل کلاس دانشگاه نیست!مشکل درک پایین دانش اموز است!این دانش اموز اول باید سر کلاس های مدرسه بنشینه تا درک او از ریاضی به اندازه ای بشه که بتونه سر کلاس های دانشگاه بشینه!ائمه همین کلاس ها ی درس هستند!بعضی از ما دبستانییم بعضی بالاتر ، بعضی پایین تر!
کلاس دانشگاه هم همان عالم ربوبی است!(دقت کنید در این مثال خود کلاس ها و علمی که در اون ها گفته میشه مطرح است)
علم ریاضی که در هر کلاس مطرح میشه همان فیض الهی است و این کلاس ها واسطه های فیض اند!منی که تا به حال سر کلاس های راهنمایی نشستم چه طور میتونم مطالب کلاس دبیرستان رو درک کنم!!!
بله اما باز هم دلیل نمیشه به جای اعلام رضایت طلب مغفرت کنند!!
میشد ایه روی رضایت انها تاکید کنه نه انکه بدون اشاره به رضایت از طلب مغفرت صحبت کنه!؟
بله کسی که طلب نغفرت کنه حتما از فرد راضی شده اما چه نیازی هست تا این مرحله جلو بیاد؟!همان ابراز رضایت کافی است!
موضوع بحث بنده تا به اكنون بحث واسطه فيض بوده و هست.
واسطه فيض چيست؟
واسطه فيض عبارتست از امامتي كه معنائي غير از امامت يافته
1- ائمه اي كه واسطه بين بنده و خدايند - بنا بر اعتقاد بعضي در خلقت انسان شراكت داشته اند *
2- در زمان حيات واسطه روزي - واسطه اي كه مقدرات ! انسان را رقم ميزند - و.. در كل حوائج دنيوي معتقدين به اين تفقه از طريق و كانال ائمه تامين ميشود. حتــــــــي صحبت كردن با خدا
3- در يوم الحساب ( روز قيامت ) بازگشت معتقدين به واسطه فيض به جاي اينكه بسوي خدا باشد به ائمه است محاسبه اعمالشان بجاي اينكه با خدا باشد با ائمه است و حكم نهائي را آنها برايشان صادر ميكند بجاي اينكه خداوند حكم آخر را برايشان صادر نمايد و در كل مالك يوم الدين اند براي معتقدين اين تفقه.
اين توصيف امامت نيست. توحيد نبوت معاد عدل و امامت اصول دين و مذهبند و هر كدام داراي معاني و حدودي هستند.
به عقيده حقير و بنا بر آنچه كه تا به الان عرض كردم در تفقه مذكور بواسطه تفويض افعال و صفات خاصه باريتعالي به ائمه - توحيد و امامت در اين عقيده مخدوش است و در نتيجه مابقي اصول دين.
نتيجه : سوالاتتان لطفا در حيطه موضوع باشد.
توسل امري جايز است . كمك خواستن از ديگران امري جايز است. استفاده از نعمات الهي امري جايز است و هيچكدام اينها به موضوع واسطه فيض ربطي ندارد.
_____________________________________________
* اين عقيده از حضور نور حضرت زهراء بعنوان شراكت او در خلقت مخلوقات - تا - دليل آفرينش انسان ائمه اند ( نظر استاد جعفر سبحاني ) نزد معتقدين به اين نظريه متفاوت است.
ياحق
دسته بندي عوالم از لحاظ جنس بعنوان مثال پذيرفته است ولي خود عوالم ربطي به ارتباط بنده اي بنام انسان و خدا ندارد.
خب
سنخيت امكان تقرب ايجاد ميكند و از اصول است براي نزديك شدن دو واژه در يك عالم.
و روح انسان با خالقش سنخيت دارد
بدليل نفخه الهي
(نفخت فه من روحي ) است كه ما امكان تعالي و تقرب بدرگاه الهي داريم والا جن بايد تغئير ماهيت دهد ولي ما نياز به تغئير ماهيت براي تقرب نداريم.
مگر اينكه از مرتبه انساني خارج شده و تبديل به حيوان و يا جن شود و لذا بگوئيم روح فلاني با خدا سنخيت ندارد.
چون خداوند العياذ بالله با طائفه جن سنخيتي ندارد.
پس خودتان فكركنيد ببينيد آيا معتقدين به واسطه فيض از جنس جن هستند يا خير تصميمتان را اعلام نمائيد.
ياحق
بنده همه ی سوالاتی که در پست قبلی پرسیدم برای پاسخ یه همین اشکال بود اگر پاسخ به اون سوالات یعنی :
پاسخ مثبت است د ان صورت اشکال شما هم بر این بحث وارد است!!
منظورم از اینکه پرسیدم:ایا عیسی علیه السلام خود مردگان رو زنده میکرد یا به مجسمه ی پرندگان جان میداد؟!!!!
این بود که ائمه هم همین طورند!!
همانطور که روح عیسی علیه السلام مستقل از خداوند عملی انجام نمیداد تا اعتقاد به معجزاتش شرک را در اعتقادات ایجاد کند ائمه هم مستقل از خدا عملی انجام نمیدادند!
بنده خواستم با این سوالات نشان دهم اشکالی که گرفتید وارد نیست!به همان دلیل عدم استقلال ائمه از خداوند به دلیل اینکه :
ابتداعا سيري در مفهوم معجزه ميكنيم تا ببينم موضوع چيست.
اگر در زنده كردن مرده معناي معجزه را در نظر بگيريم ميبينم در تعريف معجزات الهي معاني اي هست كه از غير خدا بر نمي آيد.
يعني مثلا در معجزات الهي ما شاهد تغئير و قوام در تغئير هستيم.
معجزه اي كه دليل نبوت پيامبر اكرم است قرآن كريم است. حفاظتي كه خداوند در قرآن كريم از آن سخن گفته ميبينيم اين حفاظت چه در متن و چه در معني در تمام اعصار توسط احاطه الهي و خواست و اراده اش چه مستقيم چه غير مستقيم ( بوسيله ابزار الهي يا همان احزاب الهي) اين معجزه حفظ شده.
از طرفي تحدياتي كه در قرآن كريم مطرح شد و در اين 1400 سال همگي به عجزشان براي مشابه آوري اعتراف دارند اثبات ميكند كسي نميتواند معجزه كند.
و معجزه قابل آموزش هم نيست كه خداوند به كسي معجزه كردن ياد بدهد و آن شخص برود خودش معجزه كند.
چراكه
وقوع معجزه وابسته به وجود صفات كامله و مطلقه اي است همچون علم و حكمت كامل احاطه كامل و مطلق به عالم هستي صفت خلقت مطلق ( از نيستي هست كردن ) و الي ماشاء الله است
نتيجتا معجزه قابل آموزش و انتقال به غير خدا نيست.
ايلعازر كسي بود كه پس از 3 روز مرگ و دفن او در درون غاري با قدرت كامله الهي - با اشاره حضرت عيسي عليه السلام زنده شد.
ايشان سالهاي سال در كنار خواهران خود مريم و مرديت زندگي كرد و ازدواج كرد و فرزند دار شد.
چه كسي غير از خدا ميتواند چنين كند ؟
آيا حضرت عيسي عليه السلام ميتواند واجد صفات مطلقه و كامله الهي باشد ؟
اگر كسي با علم به اين مفاهيم كه عرض شد و صفات الهي اي كه شرح داده شد باز بگويد
بله
مشرك است چه بگويد حضرت عيسي عليه السلام مامور از طرف خداست . در طول يك ديگرند و چه نگويند
...
شرح كاملتر در رابطه با معجزه و توصيفاتش را در مقايسات امثال اين تاپيك ذكر شده.
http://www.askdin.com/thread17457.html
شفاعت امري مجاز است نزد خداوند متعال - در قرآن در آن رابطه صحبت شده و اين امر تبئين شده
خداوند به هركسي كه بخواهد در يوم الحساب مجوز شفاعت ميدهد خواه انبياء و اولياء باشند خواه آسمان و فرشتگان.
و البته شفاعت دال بر مالكيت هم نيست كه در اين پست شرح داده شد
http://www.askdin.com/post238658-52.html
ياحق
اول این که بنده میخواستم همین را بگویم!یعنی اینکه در مورد ائمه نیز همین طور است نه انها و نه پیروانشان (منظورم به طور خاص شیعه ی اثنی اشری است)هیچ کدام ادعا نکردند که ائمه توانایی انجام این کار را مستقل از خداوند دارند!
دوم اینکه سوالات بنده برای بحث فقط در باب معجزه نبود(3 ایه ای که در اول سوالات ذکر کردم)
مطلب دیگه اینکه منظورم از بیان اصل عدم سنخیت اشاره به قاعده ی الواحد بود که به عنوان مقدمه در اثبات عقلی واسطه ی فیض استفاده میشود!اگر این قاعده رو مطالعه بفرمایید همه ی مشکلات مطرح شده خود به خود حل میشود!(البته بحث ان بسیار طولانی است و واقعا اینجا جای توضیح ان نیست!!....)
[1] نهج البلاغه ، خطبه 109 ، فیض الاسلام
[2] مائده ، 35
[3]مجموع الفتوي ، باب التوسل في الدعا،جزء 27 ص 76،طبق نرم افزار مكتبه الشامله
سلام عليكم
استاد دانشمند گرامي
ابن تيميه منطقي براي سخن خود نداشت. او ميگفت خداوند تنها به پيامبر اذن شفاعت خواهد داد و در انتها ميگويد ولي از شفاعت نبي اكرم هم ممانعت خواهد كرد.
خب اين با ن در تضاد است. تحليل و تفقهي سليقه اي از روي كيفيت مزاج.
ولي شما كه متن بنده را نخوانديد و نمي دانيد آيا بنده با توسل مخالفت كرده ام يا خير
شما اشكال بنده را به واسطه فيض نخوانديد و نميدانيد كه اشكال حقير با قرآن كريم در تضاد هست يا خير.
موفق و مويد باشيد.
ياحق
سلام عليكم
هورشيد گرامي اين سخن شما بدين معني است
چون معتقدين به واسطه فيض با خدا سنخيت ندارند
و واسطين فيض دارند
پس معتقدين به واسطه فيض يا
جن اند و واسطين فيض انسان كه ميتوانند باخدا مستقيم در ارتباط باشند
و يااينكه معتقدين واسطه فيض انسانند
ولي بنا بر موضوع سنخيت واسطين فيض از سنخ الوهي اند ( از سنخ خدايان هستند )
درهر شكل
مساله واسطه فيض ( انسان برتر از جنس الوهي كه واجد صفات و افعال الهي است ) تنها در باور مسيحيت مصداق پيدا ميكند و در نص و شريعت موصوف در نص ما چنين انساني را نداريم.
ياحق
قبلا اگر فرزندي در حق پدر و يا مادرش ظلم ميكرد و بعد پشيمان مي شد براي عذرخواهي و طلب رضايت نزد آنها ميرفت و از آنها ميخواست رضايت بدهند
پدر يا مادر فرزندشان را اگر ميبخشيدند دستشان را به سوي خدا ميكردند و ميگفتند كه خدايا ما از خطاي فرزندمان گذشتيم تو نيز از خطاي او درگذر
در مورد حضرت رسول اكرم نيز رفتار برخي افراد باعث آزردن دل ايشان ميشد و خداوند رضايت خويش را منوط به رضايت پيامبرش ميكرد.
ولي اين مضمون در اين آيات عجيب مي نمايد
در هر حال فرض ميكنيم منظور از واسطه گرفتن دو نبي خدا ( رسول اكرم ( ص ) و حضرت يعقوب نبي (ع) ) در آيات 64 سوره نساء و 97 و 98 سوره يوسف
واسطه عفو گرفتن صرف بوده و منظور رضايت ايشان نبوده.
اولا :
اين مضمون چگونه توصيف كننده آن صفات است كه درباره واسطين فيض ارائه ميشود؟
ثانيا:
با توجه به اين استناد حضرت يعقوب پيامبر نيز بايد يكي از واسطين فيض باشند.
پيامبري كه بنا بر تفقه واسطه فيض دون مقام ائمه است در حشر دنيوي و اخروي بندگان بايد دخيل باشد .
اما آيا حضرت يعقوب نبي چنين است ؟
بدون شك انبياء اولوالعزم و غير اولوالعزم نيز بنا بر اين تفقه يكي از واسطين فيض مي گردند چراكه دون شان يعقوب نبي نيستند.
يعني
آنها نيز بايد
در خلقت موجودات بالاخص انسان - در رزق و مقدرات و در روز رجعت و حساب بندگان مانند ائمه بايد چنين شاني داشته باشند.( طبق آنچه كه درباره واسطه فيض قبلا عرض شد)
اما آيا كسي از ايشان چنين ادعائي كرده ؟
ياحق
جناب بینا این حرف شما در صورتی درست است که همه ی استدلالی که برای واسطه ی فیض اورده میشه همان بحث هایی باشد که بند تو پستهای قبل عرض کردم!ولی این طور نیست!در واقع از احادیث موثقی که از پیامبر و دیگر ائمه هست این طور بر میاد که مخلوق اولیه ی ناشی از قاعده ی الواحد(معروف به الواحد لا یصدر عنه الا واحد) یک موجود مجرد است (نیازی هم نیست الزاما بخواهیم اون رو موجودی از سنخ الوهی بدونیم!مثلا فرشتگان!جز هیچ یک از سه گروهی که شما گفتین نیستند!البته نمیخوام بگم این موجود مجرد از جنس ملک است!!!!!فقط به عنوان مثال عرض کردم!!!!!!)که گاهی از اون به عنوان عقل یاد شده (البته نه این عقلی که در اصطلاحات ما به کار میرود بلکه یک موجود مجرد ، غیر مادی) و گاهی از اون به عنوان نور وجود پیامبر ص نام بردند!(که از جمع این روایات بر میاد که هر دو تعبیر به یک حقیقت اشاره دارد!).یعنی طبق تعبیر شما نه جن است و نه انس!!مسئله مفصل تر از اینهاست!در ضمن براهین این قاعده خیلی بیشتر از عدم سنخیت است!اون یکی از مواردی است که مطرح میشه!!
اگر بخواید کتابی به شما در این باره معرفی میکنم!اون رو مطالعه بفرمایید بحث بیشتر باز میشه!
کتاب نهایة الحکمة نوشته ی علامه محمد حسین طباطبایی (در جلد دوم قاعده الواحد رو توضیح داده!) ترجمه دکتر علی شیروانی (انتشارات بوستان کتاب قم) ـ البته کتاب اصطلاحات فلسفی زیاد دارد، انشاء الله مشکل نداشته باشید! ـ
کتاب در این باره زیاد است از کارشناسان کلام بپرسید حتما راهنماییتون میکنن!
بعد از استدلال قاعده ی الواحد بحث روی تنزیل فیض به وسیله ی مخلوق اول انجام میشود تا از طریق نظام اسباب و مسببات فیض به مراتب پایین تر خلقت برسد!در قاعده ی الواحد عدم سنخیت به گونه ای دیگه مطرح میشه!و اثبات میشه ما برای دریافت فیض الهی نیاز به این اسباب داریم(توجه داشته باشید هر فیضی!!!)
سلام عليكم
ببينيد بحث را به كجا بريديد.
ما داريم از مخلوقي بنام انسان و خدا و ارتباط ميان اين دو سخن مي گوئيم.
منظور ما همين دو است اگر سومي هم هست بگوئيد از كجا آمده
در باره اين دو ( خالق و مخلوق ) ما توصيفاتي مشخص داريم كه معرف هركدام است
مثلا در مورد انسان
ان الانسان لفي خسر الا الذين آمنوا و عملوا الصالحات و ...
جاي كلمه انسان نميتوانيد جن يا فرشته يا خدا بگذاريد . چرا كه اينها مختصات انسان است.
همچنين درمورد صفات باريتعالي نيز مشخصاتي واضح ذكر شده كه غير او جائي در آن ندارند.
در تفقه واسطه فيض ما شاهد صفات و افعال الهي هستيم كه به واسطين فيض تفويض ميشود.
او ( واسطه فيض ) خدا نيست ولي واجد صفات الهي است
او بشر است ميخورد ميخوابد و ازدواج مكند ولي صفات مطلقه الهي نيز براي او قابل تفويض است.
در صورتي كه چنين موجودي در قرآن حتي يك بار در موردش صحبت شده باشد در علم كلام قابل بحث و جدل است
والا اين موجود خيالي است و بحث كلامي اش سفسطه.
ياحق
بسم الله الرحمن الرحيم
يك قياس آنهم در مذهب جعفري !
عقيده افضليت امامت ائمه بر امامت انبياء اولوالعزم
همانطوريكه كه عرض شده موجودي را با مشخصات واسطه فيض خداوند خلق نكرده والا توضيح و توصيفي هرقدر كوتاه در رابطه با اين خلقت كه در مسير هدايت هم هست بايد در شريعت الهي ارائه مي شد.
ولي عده اي براي اينكه ائمه شيعه عليهم السلام ( كه اماماني بر حقند ) با آن توصيف مطابق شوند با استناد بر آيه اي از قرآن كريم امامت ايشان را افضل امامت انبياء اولوالعزم توصيف ميكنند تا بنوعي جايگاهي ساخته شود( مانند آن جايگاهي كه جناب مجلسي توصيف كردند ) براي واسطه فيض
در حاليكه
ما ميدانيم كه انبياء اولوالعزم بالاخص حضرت ختمي مرتب محمد مصطفي صلي الله عليه و آله و سلم افضل كائنات و موجودات عالم ماده و معني هستند
اما استدلال ايشان در آيه
وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّيتِي قَالَ لَا ينَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ(البقرة/124)
(به خاطر آوريد) هنگامي که خداوند، ابراهيم را با وسايل گوناگوني آزمود. و او به خوبي از عهده اين آزمايشها برآمد.
خداوند به او فرمود: «من تو را امام و پيشواي مردم قرار دادم!»
ابراهيم عرض کرد: «از دودمان من (نيز اماماني قرار بده!)» خداوند فرمود: «پيمان من، به ستمکاران نميرسد! (و تنها آن دسته از فرزندان تو که پاک و معصوم باشند، شايسته اين مقامند)».
توضيح جامع و كوتاه درباره اين استدلال (لذا لطفا دقت كنيد)
اين استدلال چنين ميگويد كه چون حضرت ابراهيم ( عليه الصلوه و السلام ) پس از انتصابشان به نبوت آنهم نبوتي از نوع صاحب كتاب آزمايش هاي متعدد برايش واقع شد و بعد از سربلندي تازه به مقام امامت مفتخر شدند مكاني پائين تر از ائمه عليهم السلام دارند كه امامتشان بدون اين مراجل بوده.
يعني ائمه عليهم السلام بواسطه اينكه اين آزمايشها از ايشان نشده و نبي هم نبوده اند پس يعني مقام ايشان از انبياء افضل است.
در اين استدلال حداقل دو اشكال بزرگ نهفته است كه ناديده گرفته شده كه بشكل ذيل است:
1- اين شرايط نبي اكرم صلي الله عليه و آله و سلم نيز هست.
يعني نبي اكرم نيز ابتداع نبي شدند بعد امام چراكه ابتداعا وحي بر ايشان نازل شد و ايشان به مقاام نبوت منوب گرديدند و پس از ابلاغ وحي دستور تبليغ - دعوت و تبئين بر ايشان صادر گرديد كه تبليغ دعوت و تبئين ( بالاخص ) از مختصات امامت است.
2- امامت انبياء اولوالعزم با امامت ائمه عليهم السلام از يك جنس نيست .چراكه يكي امامت عام است وديگري خاص /
به همين دليل انكار امامت انبياءاولوالعزم منجر به شرك و كفر ميشود ( مانند آنچه كه در مورد آذر بت تراش پدرخونده حضرت ابراهيم اتفاق افتاد )
ولي انكار امامت ائمه عليهم السلام ( و همچنين امامت انبياء غير اولوالعزم ) منجر به كفر نميشود.
پس اين قياس و استدلالي باطل است.
قل هاتوا برهانكم ان كنتم صادقين
ياحق
ای کاش حد اقل در باره مسئله ای که عرض کردم مطالعه میکردید بعد انقدر راحت نظر میدادین و ردش میکردین!!!!.....
ای کاش.......
انقدر به معلومات خودتون مطمئنید؟!؟!!!!!!
گرچه از مثلا ایرادی هم که گرفتید معلومه که......
البته این هیچ ربطی به واسطه فیض نداره!!!!!!
اما به هر حال:
این مراحلی که برای ابراهیم علیه سلام گفتین ربطی به وحی نداره!!که این طور استدلال میکنین!!ابراهیم علیه السلام همون طور که خودتون گفتین بعد از گذراندن ازمایشات الهی به این مرحله رسیدند!!یعنی بحث یک مقام انسانی است!!
چه ربطی به وحی داره؟!؟!
پیامبر اشرف مخلوقات بودند!!!چه قبل بعثت و چه بعد از ان!!!پیامبر مقامی بالا تر از حضرت ابراهیم علیه السلام داشتند!و امام بودند!اما حضرت ابراهیم بعد از گذراندن ازمایشات به این مقام رسید!!
همین....
اینو دقیقا از کجای ایه فهمیدین؟!؟!
سلام عليكم
معلومات حقير كه اهميتي ندارد
اين مضمون آياتند كه كاملا قابل اطمينان و اعتمادند. و مشكل اصلي هم از اين است كه در آن آيات چنين مفهومي ذكر نشده.
والا تا به اكنون كه بنده اينجا هستم حداقل 100 نفر برهان نقلي و عقلي مي آورندند
بله اين موضوع ميتواند معاني متعددي را در بر بگيرد
همچنين اين موضوع را كه اگر كسي بپرسد
چرا هيچ نبي اي ( حتي نبي اكرم ) حساب اعمال ديگران با او نيست ولي واسطين فيض چنين اند
بي ربط نيست اگر چنين ادله اي اقامه شود ( كه البته بارها شده) و لذا بي ربط به موضوع هم نيست
اما در مورد بقيه سخنتان
وَلَقَدْ آتَينَا إِبْرَاهِيمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ وَكُنَّا بِهِ عَالِمِينَ(الأنبياء/51)
ما وسيله رشد ابراهيم را از قبل به او داديم؛ و از (شايستگي) او آگاه بوديم...
قياس باطلي است چه طبق معلومات من چه طبق نص.
موضوع آذر بت تراش ؟ نميدانم منظورتان چيست /
در هر حال آيات متعدد در مورد منكرين انبياء اولوالعزم هست و ماهيت آنها را توصيف ميكند
و همچنين درباره انكار ائمه پس از پيامبر اوالعزم هم آياتي هست
مثل ائمه پس از حضرت موسي عليه السلام و كساني كه آن ائمه را تائيد كردند و كساني كه امامتشان را رد كرده يا نپذيرفتند
وَلَقَدْ آتَينَا مُوسَى الْكِتَابَ فَلَا تَكُنْ فِي مِرْيةٍ مِنْ لِقَائِهِ وَجَعَلْنَاهُ هُدًى لِبَنِي إِسْرَائِيلَ(السجده/23)
ما به موسي کتاب آسماني داديم؛ و شک نداشته باش که او آيات الهي را دريافت داشت؛ و ما آن را وسيله هدايت بني اسرائيل قرار داديم!
وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا وَكَانُوا بِآياتِنَا يوقِنُونَ(السجده/24)
و از آنان امامان (و پيشواياني) قرار داديم که به فرمان ما (مردم را) هدايت ميکردند؛ چون شکيبايي نمودند، و به آيات ما يقين داشتند.
إِنَّ رَبَّكَ هُوَ يفْصِلُ بَينَهُمْ يوْمَ الْقِيامَةِ فِيمَا كَانُوا فِيهِ يخْتَلِفُونَ(السجده/25)
البته پروردگار تو ميان آنان روز قيامت در آنچه اختلاف داشتند داوري ميکند
اگر انكار امامت بعد نبي يعني كفر اينجا خداوند صراحتا ذكر ميفرمودند كه البته ائمه شيعه عليهم السلام نيز همين نظر را دارند در مورد كساني كه دشمني با ايشان نميكنند و از ناصبي ها نيستند ولي اهل پرهيز ند لفظ كافر يا غير مسلمان را هرگز به كار نبردند.
ياحق
با سلام خدمت شما
اتفاقا ابن تيميه براي خود دليل داشت و استناد او به همين آيات بود كه اشاره مي كرد ما نبايد از غير از خدا طلب شفاعت كنيم بلكه خود آن ها براي ما شفاعت مي كنند زيرا درخواست ما از غير خدا شرك است!
البته چون بحث ما در مورد عقايد ابن تيميه نيست از ذكر دلايل و سخنان او خود داري مي كنيم.
اما نكته مهم اين است كه تبيين قرآن را بايد معصومين(عليهم السلام) انجام دهند و در كنار قرآن اقوال آن ها براي ما حجت است و آن ها هستند كه مطلق و مقيد و عام و مخصص را براي ما بيان مي كنند.
بنده هم متن شما را خواندم و هم پاسخ استدلال هاي شما را دادم .
بنده ادعاهاي شما را مي آورم تا نتيجه اي كه از سخنان شما گرفته مي شود روشن گردد:
نه ميگفتند مقصود مائيم و نه ميگفتند براي ارتباط با خدا ( پس از فهم شريعت از طريق ما ) باز بايد از طريق ما با خدا ارتباط برقرار كنيد يعني شما دوريد از خدا و ما نزديك
شما را خدا آدم حساب نميكند چون گناهكاريد
پس شما بايد از طريق ما با خدا ارتباط برقرار كنيد والا خدا شما را تحويل نميگيرد و درخواست شما محل اعرابي ندارد.
و اين معني است كه اجتهاد در برابر نص است . نصي كه انسان را توصيه به مراجعه مستقيم و بدون واسطه با خدا نا اميد ميسازد.
همانطوریکه میبینید بر این مفهوم ( خواندن خود خدا توسط بنده ) آیات بسیاری تائید و تاکید میکنند حال آنکه شما بر روی وسیله در آیه ای تاکید میکنید که هیچ مصداقی در قرآن ندارد.
شما اين همه استدلال كرديد تا بيان كنيد ما خودمان مي توانيم از خدا بخواهيم و خدا صداي ما را مي شنود و به ما نزديك است آن گاه در ادامه در تناقضي آشكار بيان مي كنيد:
موضوع توسل بمعناي طلب دعا از انبياء و صلحا و اولياء مورد اتفاق جميع مسلمين است.ولي واسطه فيض به آن معاني كه ذكر شد خير.
توسل امري جايز است . كمك خواستن از ديگران امري جايز است. استفاده از نعمات الهي امري جايز است و هيچكدام اينها به موضوع واسطه فيض ربطي ندارد.
گفتيم شيعه هيچگاه نمي گويد انسان حتما بايد از واسطه درخواست كند و نبايد مستقيم از خدا چيزي بخواهد.مگر ممكن است كسي توسل را قبول داشته باشد ولي واسطه فيض را قبول نداشته باشد؟در توسل ما چه از معصوم بخواهيم نزد خدا براي ما شفاعت كند و يا چه از خدا بخواهيم به خاطر آن معصوم از ما گذر كند باز نقش معصوم ،واسطه فيض بودن است.
نقدي كه شما از واسطه فيض داريد نقدي مصداقي است و به برخي از مصاديق آن اشكال وارد مي كنيد مانند حسابرسي ائمه(عليهم السلام) در قيامت كه پاسخ آن داده شد و اگر اشكالي به مصداق ديگري داريد بفرماييد تا در آن محور بحث كنيم تا بحث از اين پراكندگي خارج شود.
يك سوال هم از شما دارم:
مگر نمي گوييد كه خداوند از رگ گردن به ما نزديك تر است و اعمال ما در مقابل او حاضر است و چرا علامه مجلسي(ره) مي گويد ما از خدا دوريم! پس چرا قرآن مي گويد :
«وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ أُوْلَئِكَ الْمُقَرَّبُونَ؛ و سبقت گيرندگان مقدماند، آناناند همان مقربان [خدا]»(واقعه:11)
«وَنَادَيْنَاهُ مِن جَانِبِ الطُّورِ الْأَيْمَنِ وَقَرَّبْنَاهُ نَجِيّاً؛ و از جانب راست طور او را ندا داديم و در حالي كه با وي راز گفتيم او را به خود نزديك ساختيم»(مريم:52)
«وَمَا أَمْوَالُكُمْ وَلَا أَوْلَادُكُم بِالَّتِي تُقَرِّبُكُمْ عِندَنَا زُلْفَي؛ و اموال و فرزندانتان چيزي نيست كه شما را به پيشگاه ما نزديك گرداند»(سبأ:37)
«وَالَّذِينَ اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ أَوْلِيَاء مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَا إِلَي اللَّهِ زُلْفَي
و كساني كه به جاي او دوستاني براي خود گرفته اند [به اين بهانه كه] ما آنها را جز براي اينكه ما را هر چه بيشتر به خدا نزديك گردانند، نميپرستيم...»(زمر:3)
«فَلَوْلَا نَصَرَهُمُ الَّذِينَ نَصَرَهُمُ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ قُرْبَاناً آلِهَةً بَلْ ضَلُّوا عَنْهُمْ وَذَلِكَ إِفْكُهُمْ وَمَا كَانُوا يَفْتَرُونَ؛ پس چرا كساني كه غير از خدا به منزلة معبوداني براي تقرب [به خدا] اختيار كرده بودند آنان را ياري نكردند، بلكه از دستشان دادند و اين بود دروغ آنان و آنچه برمي بافتند»(احقاف:28)
{يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ اتَّقُواْ اللّهَ وَابْتَغُواْ إِلَيهِ الْوَسِيلَةَ وَجَاهِدُواْ فِي سَبِيلِهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ } (المائده/35)
اى ايمان آوردندگان ، از خدا بترسيد و به سوى خدا وسيله بجوييد و در راهش جهاد کنيد شايد که نجات يابيد.
اگر ما به خدا نزديك هستيم چه نيازي است براي تقرب به خداوند از وسيله استفاده كنيم؟چرا خداوند مي فرمايد سابقون مقرب هستند؟منظور از نزديك ساختن در آيه 52 سوره مريم چيست؟همچنين قرب در آيات ديگر به چه معناست؟
در مورد بحث واسطه فيض هم اجازه دهيد معناي قرب و بعد روشن شود تا بحث از پراكندگي دور شود و در آن مورد هم بحث كنيم
موفق باشيد
سلام عليكم
واسطه فيض بعنوان يك مفهوم داراي ابعاد متعددي است و حقير سعي كردم وجوهات اصلي اين تفكر را بيان نمايم.
1- از خلقت انسان و نقش واسطه فيض و طبف مختلف عقيدتي در اين باره
2- بعد بحث ارتباط بنده با خدا در اين دنيا و نقش واسطه فيض در بر عهده گيري وساطت رزق و مقدرات و هدايت آدمي ...
3- و نهايتا بحث بازگشت انسان است به سوي خالقش كه در اين عقيده بازگشت به سوي واسطين فيض است.
درباره هر كدام از اين طيفها هم بحث شد . هم شما تشريف داشتيد در بخشي از آن و هم دوستان بزرگواري كه همراهي كردند.
اين آيه در تفاسير شيعه چنين تفسير شده كه منظور از السابقون السابقون ائمه اطهار هستند.
خب اين تفسير در مورد غير ائمه نبايد بكار رود يعني كساني نبايد باشند كه در كار خير از همديگر سبقت ميگيرند حال آنكه ميبينيم هستند.
اينكه اين تفاسير مربوط به ائمه عليهم السلام و غير از آنها در مورد بندگان الح هم هست ولي در تفاسير بمنظور تشبه گيري موضوع واسطه فيض از متشابهات .. استفاده شده بنده مقصر نيستم و هر كسي ميداند بندگان صالح نيز در كار خير از يكديگر سبقت ميگرفته و ميگيرند و همه آنهائيكه چنين ميكنند مقربند.
مابقي آيات تفاسيري دارند كه ربطي به موضوع واسطه فيض ندارند مگر اين آيه
كه بنا بر همان تفاسير منظور از وسيله واسطه فيض است حال آنكه واسطه فيض حتي يك آيه محكم در قرآن كريم ندارد و هيچ فرا انساني در هيچ آيه اي توصيف نشده . حتي انبياء اولوالعزم هم چنين توصيفاتي ندارند .
وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ مُوسَى إِنَّهُ كَانَ مُخْلَصًا وَكَانَ رَسُولًا نَبِيا(مريم/51)
و در اين کتاب (آسماني) از موسي ياد کن، که او مخلص بود، و رسول و پيامبري والا مقام!
وَنَادَينَاهُ مِنْ جَانِبِ الطُّورِ الْأَيمَنِ وَقَرَّبْنَاهُ نَجِيا(مريم/52)
ما او را از طرف راست (کوه) طور فراخوانديم؛ و نجواکنان او را (به خود) نزديک ساختيم؛
در اين آيه خداوند رحمان بدون هيچ واسطه فيضي حضرت را هدايت فرموده همانطوريكه حضرت ختمي مرتبت را هدايت فرمود.
اگر منظورتان اين است كه چرا خداوند ميفرمايند كه به خودم نزديك كردم يعني از خداوند دور بوده بشكلي كه براي رسيدن به خدا نياز به واسطه فيض داشته اين معني در كجاي آيات الهي وجود دارد بغير از متشابهاتي كه البته بحث هم درباره چگونگي تشبه آنان هست ؟
آيا جائي سراغ داريد خداوند براي دوري اش از بنده اي بگويد واسطه فيض ( واسطه فيض طبق تعاريفي كه ذكر شد ) هستند ؟
يا فرموده توبه كنيد كه خداوند توبه پذير و مهربان است . از رگ گردن به بندهنزديك تر و ميداند چه در گذشته بوده و چه چيزي در انتظارش است. از سر قلبش آگاهي دارد و..
پس خدا را با خوف و رجاء بخوانيد. اين مضمون قرآن كريم.
ياحق
جناب بينا قرار شد قدم به قدم بحث را ادامه دهيم.
بنده هم عرض كردم كه در مورد بحث واسطه فيض هم اجازه دهيد معناي قرب و بعد روشن شود تا بحث از پراكندگي دور شود و در آن مورد هم بحث كنيم.
حال با اين دلايلي كه ذكر شد شما هم قبول داريد قرب و بعد در مورد انسان و خداوند معنا دارد؟
آيا از ديدگاه شما درخواست دعا از غير اشكال دارد يا خير؟
خواهشا بحث حول همين محور باشد تا بعد به مصاديق شما در مورد واسطه فيض نيز بپردازيم.
بسم الله الرحمن الرحيم
سلام عليكم
طلب دعاي انبياء اولياء اوصياء و بزرگان ( استدلالي ) نص صريح قرآن كريم است مگر ميشود قبول نداشت ؟
يا أَيهَا النَّبِي إِذَا جَاءَكَ الْمُؤْمِنَاتُ يبَايعْنَكَ عَلَى أَنْ لَا يشْرِكْنَ بِاللَّهِ شَيئًا وَلَا يسْرِقْنَ وَلَا يزْنِينَ وَلَا يقْتُلْنَ أَوْلَادَهُنَّ وَلَا يأْتِينَ بِبُهْتَانٍ يفْتَرِينَهُ بَينَ أَيدِيهِنَّ وَأَرْجُلِهِنَّ وَلَا يعْصِينَكَ فِي مَعْرُوفٍ فَبَايعْهُنَّ وَاسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ(الممتحنة/12)
اي پيامبر! هنگامي که زنان مؤمن نزد تو آيند و با تو بيعت کنند که چيزي را شريک خدا قرار ندهند، دزدي و زنا نکنند، فرزندان خود را نکشند، تهمت و افترايي پيش دست و پاي خود نياورند و در هيچ کار شايستهاي مخالفت فرمان تو نکنند، با آنها بيعت کن و براي آنان از درگاه خداوند آمرزش بطلب که خداوند آمرزنده و مهربان است!
ياحق
ممنون ميشم حال كه در مورد توسل ديدگاه خود را بيان كرديد در مورد قرب هم بيان كنيد و بگوييد آيا قرب و بعد نسبت به خدا معنا دارد يا خير؟زيرا اشكال شما بر علامه مجلسي(ره) حول همين محور ميچرخيد.
البته آيه اي كه به عنوان شاهد مثال آورده ايد در مورد طلب شخص از نبي(ص) براي دعا در پيشگاه خداوند نيست بلكه در مورد دعاي نبي(ص) است.
سلام عليكم و رحمه الله و بركاته
مراتب موجودات به درگاه حضرت احديت طبقه بندي شده و مشخص است.
بحث ما بر سر انسان است . انسان بعنوان يك موجود كه اشرف مخلوقات است ( در صورتي كه شهادتين بگويد و شان انساني داشته باشد ) نيز داراي مراتبي از قرب است.
اين مراتب فواصلي از بنده اي كه ميخواهد تعالي بيابد
تا بنده اي كه بين زه و كمانه كمان با خدا بيشتر فاصله ندارد را شامل ميشود.
در قران كريم ابر انساني ( كه در توصيف واسطه فيض علامه تعريف كرده ) تعريف نشده
يعني
بنا بر تعريفي كه جناب مجلسي از واسطين فيض دارد اين موجود در مسير هدايت - در خلقت و نهايتا تعئين تكليف بندگان در يوم حشر دخيل اند بعنوان يك مالك.
اما در مورد آيه 12 سوره ممتحنه .
در تفاسير شيعه چنين آمده كه اين آيه پس از فتح مكه نازل شده در جائيكه صحابه نظرشان در مورد زن ابوسفيان شديد بود ( اين قسمت از تفاسير اهل سنت است )
و خداوند بيعت با پيامبر ( شيهادتين ) عهد بستن و تعهد دادن نسبت به بعضي اعمالي كه نبايد تكرار كنند و همچنين دعاي پيامبر براي ايشان بخاطر ظلم هائي كه در حق شخص نبي اكرم مرتكب شده بودند را شرط
پذيرش استغفارشان قرار داد.
ياحق
جناب بيناي گرامي
اشكال شما به علامه مجلسي (ره) در مورد مطرح كردن مسئله قرب بود و دليلي كه آورديد اين بود:
در اين حالات شما ميبينيد معاني ها در تعارضند
خداوند به پيامبر ميفرمايد به بندگان من بگو من به آنها نزديكم در اوقات شبانه روز و در طول سال در خوف رجاء من را بخوانند و بگو من دعايشان را ميشنوم اگر دعوتم كنند اجابتشان ميكنم و براي خدا، نامهاي نيک است؛ خدا را به آن نامها بخوانيد و بر احوالشان آگاهم و ميدانم چه در گذشته و چه در روبرودارند و بگو خداوند بر آنها رحيم است.....
جناب مجلسي ميفرمايد نخير فاصله ما از آن جناب دور است.
در حاليكه آيات قرآن كه ذكر شد صراحتا اشاره به قرب و بعد مي كند و بديهي است اين منظور از قرب مكاني نيست چه در آيات و چه در كلام علامه مجلسي(ره)
در مورد طلب دعا از غير نيز فرموديد:
همانطوریکه میبینید بر این مفهوم ( خواندن خود خدا توسط بنده ) آیات بسیاری تائید و تاکید میکنند حال آنکه شما بر روی وسیله در آیه ای تاکید میکنید که هیچ مصداقی در قرآن ندارد.
از سوي ديگر مي فرماييد درخواست دعا از انبياء مورد اتفاق مسلمين است و صريح آيات قرآن.سوال اينجاست اگر خداوند صداي ما را مي شنود و نيازي به واسطه نيست پس طلب دعا از انبياء و اولياء بيهوده مي شود در حالي كه طلب دعا از ايشان تاثير گذار است.
حال بنا بر تاثير گذاري ايشان ،نقش آن ها بين دعاي بنده و خدا چه ناميده مي شود؟آيا وسيله اي براي استجابت دعاي بنده نيستند؟(واسطه فيض)
به نظر من اگر شما مطالب خود را كمي واضح تر بيان كنيد و در نتيجه گيري از سخنان عجله اي نكنيد ديگر بحث ها طولاني نمي شود زيرا به نظر ميرسد شما در بعضي از مصاديق مشكل داريد و به قائلين آن ها اشكال وارد مي كنيد نه به اصل موضوع(واسطه فيض)
[FONT=B Nazanin]واسطه قرار دادن اولیاء خداوند در استجابت دعا، نه تنها مؤثر بلکه یک ضرورت است. در هِرم ولایت، اولیاء خداوند رابطه طولی با خداوند دارند و نمی توان بدون شناخت آنها و داشتن محبتشان، شناختی از خداوند و خواسته های او داشت و همچنین نمی شود مطمئن شد این خدایی که محبتش در دل وجود دارد، همان خدای خالق است و یا خدای مخلوق. این معنویت احساس شده، از ساخته های شیطان است و یا نشان احساس قرب است؟!
[FONT=B Nazanin]به نظر می آید این که کارشناس محترم واسطه قرار دادن اولیاء خداوند را در حد تأثیر دانسته اند مسامحه در تعبیر باشد!
[FONT=B Nazanin]هیچ استجابت دعایی به نفع دعا کننده اتفاق نمی افتد مگر این که بواسطه اهل البیت علیهم السلام :Gol:صورت بگیرد.
[FONT=B Nazanin]چرا باید خداوند واسطه برای فیضش بگذارد؟ آیا بخاطر غیر از این است که بندگانش را از صراط سازی شیطان دور نگه دارد؟! بر این اساس، هیچ کس نمی تواند خداوند را بخواند مگر این که ابتداء صلوات بر محمد و آل او بفرستد و به این وسیله ثابت کند خداوند را از مسیر درستش شناحته است! و احساسش نسبت به او واقعی است.
[FONT=B Nazanin]به همین خاطر است که عرفای اهل سنت هیچ وقت نتوانسته اند با خداوند واقعی ارتباط برقرار کنند. همه حالات معنوی و مکاشفات آنها توسط شیطان برنامه ریزی شده است. کراماتشان نیز از این قبیل است.
[FONT=B Nazanin]نماز ساده ای که یک شیعه عامی می خواند او را در مسیر قرب الی الله قرار می دهد ولی همه آنچه این مثلا عارفان انجام می دهند، قرب که هیچ، لحظه به لحظه بر بعدشان نسبت به خداوند محمد و علی می افزاید.
[FONT=B Nazanin]:Gol:يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِيُّ، يَا عَلِيُّ يَا مُحَمَّدُ، انْصُرَانِي فَإِنَّكُمَا نَاصِرَايَ، وَ اكْفِيَانِي فَإِنَّكُمَا كَافِيَاي.
اعولا بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
سلام عليكم جميعا
استاد انديشمند گرامي و جناب روح بخش عزيز
واسطه فيض
معنائي است كه ميتواند تعريف صحيح داشته باشد و ميتواند تعريف اشتباه.
تعريف صحيح آن چيست ؟ اينكه خداوند رحمان بواسطه واسطه فيضي همچون انبياء و اولياء دين را بر مردم آورد و اتمام حجت نمود.
همچنين مردم براي فهم دين نياز به اين واسطين فيض و رحمت دارند و هيچ گاهي خود را نبايد بي نياز از آن رسالتي ببينند كه براي هدايتشان از طريق اين واسطين بر آنها وارد شده.
و همين طور به هنگام بروز فتنه يا شك رجوع به سخن ايشان لازم است
اما براي درخواست دعا از واسطين فيض هم امري واضح در دين است و در آيات به آن اشاره شده حال چه بخاطر ظلمي كه به شخص نبي شده يا نه بخاطر طلب دعاي خير است از ايشان
حال همين واسطه فيض
اگر شكل ديگر به خودش بگيرد و تعريف ديگري برايش شود كه با آيات در تضاد باشد و يا بدعت در طريقت شرح شده در آيات باشد خب اين واسطه فيض ديگر آن واسطه فيض قبلي نيست.
فرضا شخصي آمده چون در بعدي عقايدي شبيه منصور حلاج داشته
و معتقد بوده انبياء و اولياء الله كه انسان هستند مي توانند صفات خاصه خداوند متعال را در خود جاي دهد ( در حاليكه طبق نص خود اولياء بشدت اين معني را رد ميكنند )
مي آيد
شبه خداياني از اولياء مي سازد
بدين شكل كه افعال و صفات خاصه خداوند متعال را بدانها نسبت ميدهد و نامشان را بجاي خدا واسطين فيض ميگذارد.
مشخص است كه اين معني ديگر باطل است و معناي واسطه فيض را نمي دهد.
( فكر كنم موضوع واضح شد) :Gol:
ياحق
جناب بینا این لینکو اگر حوصله داشتین یه نگاه بندازین برای مقدمه در اثبات قاعده فیض با معنایی که مقداری متفاوت است با اونچه شما گفتین(یا بهتره بگم تعریف گسترده تری است!) فکر کنم مفید باشه!!http://www.ensani.ir/fa/content/91928/default.aspx
موفق باشید!
در اين مقاله ذكر شده كه
در قاعده الواحد و بسيط بودن واحد واجب الوجود نه در ذات بلكه در خارج قابل پذيرش است
و ذكر شد كه اين مسئله كه واحد در ذات بسيط نييست ولي در خارج بسيط است واضح است و از اين معني سنخيت بين موجود و واجب الوجود استخراج ميشود.
بر اساس اين توضيح آن كسي كه مي آيد صفات خاصه الهي ( ذات ) را كه مشخصا بسيط نيست و مطلق است به غير واحد يعني موجود مخلوق و داراي نقص تفويض مينمايد مرتكب انحراف و شرك در عقيده شده
ياحق
یعنی خدا فقط به حرفهای شیعیان توجه میکنه و فقط اونها بنده خالص خدا هستند و میتونند به عرفان برسند بقیه بندگان خدا اصلا نمیتونند؟
باسلام..
اجازه هست جواب بدم؟
يه موضوعي ميگم درباب ماوراي فيزيك..
زيست شناسي درمورد خانمي تحقيق ميكرد كه اختلاف نيروي گرانشي بازمين بسياركم داشت(فقط10برابراختلاف)او توانايي داشت ازگرانش زمين تاحدودي فراركنه!(خطاي رومئو)
البته ماديديم بعضي افرادكه بر روي آب راه ميروند و ازقوانين فيزيك پيروي نميكنند.يا حالت پرواز گونه غيب شدن وحتي طي العرض داشتن دارند.
[color=#000000]با مقايسه همه اين افراد متوجه شد كه افراد هركس كه قدرت اتصالش به عالم معنا بيشتره توانايي شفاي بيشترداره وهاله هاي اطراف دست او روشن ترخواهندبود.
البته هنوز نميدانند اين دنياي اتصال چيه؟؟؟
افراد مسيحي آن روبه حضرت مسيح ربط ميدن وميگن تمام اين كانال شفادهي كه افرادبه آن متصل ميشن وازش استفاده ميكنند دردستان حضرت مسيحه..ويا اگراو شفاميداده ازهمين عالم بهره برده..كه يك جوردردرون خودانسان هست.
وياسايراديان هركس حدسي ميزنه..اما اشتراك اين حدس ها اينه كه انسان پاك ووالا هست كه ميتونه اين وادي روكشف وحتي اداره كنه..
بهرحال هركس باتوجه به توانايي اش ميتواند به قسمتي ازاين نعمت دست پيداكنه..
پس خدابه هركس باهرعقيده به اندازه تلاشش پاداش ميده..ممكه من شيعه بااعتقادي راسخ تروبا برنامه ايي ساده تربه اوج اون عالم پاك برسم وياخودم رومتصل به انسانهاي پاك بدونم.
به هرحال احترام به عقايد افراد مهمه..[/color]
جواب:
باید ثابت کنی ! تا خدا جوابتو بده! در غیر این صورت سر کاری! مثل کسی که داره با تلفن صحبت میکنه اما خبر نداره طرف مقابلش گوشیو قطع کرده!
اگر خدا را بخوانی و حجت خدا را قبول نداشته باشی یعنی خدا را قبول نداری!
آیا در این صورت انتظار دارید رابطه ی شما و خدا دو طرفه برقرار باشد؟
خوب این یعنی خدا واسطه قرار میده برای ارتباط با خودش و به اصطلاح پارتی بازی میکنه؟ کسی که با خدا میخواد رابطه برقرار بکنه مشکلاتش رو هم میره به کسی میگه که اون رو آفریده نمیدونم شاید برای من قابل هضم نیست و نمیتونم قبول بکنم این چیزهایی که شما میگین
پارتی بازی در کار نیست صحبت فقط بر سر این است که به خدا ثابت نشده است که تو او را قبول داری!
و تا زمانی که به خدا اثبات نکنی که قبولش داری خدا جوابت را نمیدهد!
و فقط زمانی میتوانی اثبات کنی که به حقانیت حجت خدا اعتراف کنی!
و این یعنی شیعه!
بنابراین شما فقط کافیه حقانیت 14معصوم رو بپذیری بعد اگر بدون واسطه هم بری در خونه ی خدا جواب میگیری!
پس اصل واسطه نیست!
اصل پذیرش حجت خداست!
یعنی شما این حجت را با جان و دل و با تحقیق کامل بپذیر بعد یقین حاصل کن! بعد اگر بی واسطه هم رفتی سمت خدا مشکل ندارد!
يعني چي به خدا اثبات نشده كه تو قبولش داري يا نه؟
اين حرف يعني چي؟
خدا صد هزار بار گفته كسي كه به من ايمان داره بايد نماز بخونه روزه بگسيره زكات بده و ...
يعني چي اين حرف
خدا گفته ادعوني استجب لكم
نگفته ادعوني حسين ثم استجب لكم
حجت خدا يعني چي؟
كي رسول الله گفت اول حجت بعدا دعا؟
در بقيه اديان هم چنين چيزي ديده نميشه و هركسي بدون واسطه با خدا رابطه برقرار ميكنه و اتفاقا بالعكي وقتي مسيحي ها به مسيح اقتدا ميكنن خداوند عمل اونها رو شرك محاسبه ميكنه
البته بحث فعلا روی صفات الهی نیست!
ولی یکی از دلایل اصلی بیان این قاعده این است که بگوییم از وجود واحد به غیر واحد صادر نمیشه(الواحد لا یصدر منه ال االواحد) !البته نه به دلیل محدود بون قدرت خداوند بلکه این محال عقلیست!در واقع مثل وقتی میماند که میگوییم امکان ندارد خداوند ماده باشد!اینجا ما قدرت خدا را محدود نمیکنیم بلکه امری نشدنی را توضیح میدهیم!
فعلا بحث صفات نیست هنوز!
(البته در مورد صفات درست است!بین موجودات تنها موجودی که فقط یک حیثیت داره و شامل توحید ذاتیست فقط ذات خداست و همه ی مخلوقات صفات منصوبی دارند و دارای حیثیتهای مختلفند!)
اما مقصود اینکه با نوجه به احادیث بسیار و اونچه که از جمعی از ایات برمیاد اینه که اون موجود اول یا عقل اول که تنها موجودی مجرد است شخص پیامبر صلی الله علیه و اله است!که گاهی در روایات از اون به عنوان نور وجود پیامبر هم یاد شده!
که در واقع چون پیامبر به عنوان یک مخلوق دارای چندین حیثیت است میشه واسطه ای برای دیگر مخلوقات!وخداوند به وسیله ی او فیاضتش را به مخلوقات میرساند یا بهتر است گفته بشه مخلوقات برای دریافت فیوضات مجبورند از این وسیله بهره بگیرند!
احادیث معروف در این باره زیاد است که حتما خودتون اطلاعات کامل تری دارید!مثل حدیث معروف لولاک ما خلقتو الافلاک!و...
اما اونچه که در مورد ایات عرض کردم!چون به هر حال این قاعده اونقدر مهم هست که انتظار داشته باشیم قران هرچند به اشاره ای اون رو تایید کنه!
در قران همون طور که میدونید ایات بسیاری هست که اشاره میکنه همه ی مخلوقات برای انسان خلق شده!به گونه ای میتوان گفت انسان واسطه ی فیضی است برای دیگر مخلوقات چرا که اگر نبود هیچ یک خلق نمیشدند!
و حالا ما در این قاعده میخواییم بیان کنیم که خلقت نه به خاطر انسانهای گناهکاری مثل ما که به خاطر انسان کامل است!که میشه شخص پیامبر و بعد از اون ائمه و همین طور پایین میاد!
این لینک هم مناسبه اگر مطالعه بفرمایید:این مقاله باز هم در مورد همین قاعده ی الواحد توضیح داده فکر میکنم برای توضیح بهتر و جا افتادن بیشتر مسئله مناسب باشه
http://shahrudi.parsiblog.com/Posts/558/%D8%A7%D8%B5%D9%84+%D8%B3%D9%86%D8%AE%D9%8A%D8%AA+%D9%88+%D8%A7%D8%B1%D8%AA%D8%A8%D8%A7%D8%B7+%D8%A2%D9%86+%D8%A8%D8%A7+%D9%82%D8%A7%D8%B9%D8%AF%D9%87+%D8%A7%D9%84%D9%88%D8%A7%D8%AD%D8%AF/
و در مورد واسطه فیض هم توضیحات این لینک تخصصی تر و خیلی بهتر از توضیحات بنده است!البته قبل از مطالعش حتما خوب قاعده الواحد رو مطالعه بفرمایید:http://www.ayat-gerami.ir/data.asp?L=1&id=2651
موفق باشید!
سلام عليكم
سپاسگذارم بابت مطالب علمي اي كه مطرح كرديد
اگر موافق باشيد بحث ذات و صفات خداوند را بگذاريم در غير اين مكان.
اما در مورد قانون
ان الواحد بما هو واحد لا یصدر عنه من تلک الحیثیه الا واحدا فلعل هذا الاصل بما تلوناه علیک من فطریات العقل الصریح
بگذاريد اين كلام را به شكلي ديگر ساده معني كنم تا از آن سوء برداشت و يا احيانا العياذ بالله سوء استفاده نشود.
خداوند به ماهيت واحد است و از واحد فعلي صادر نميشود مگر اينكه آن فعل چون از كامل مطلقي صادر شده شايسته فاعل كامل آن باشد. يعني از واحد فعلي صادر نميشود مگر يگانه و بي مثال و بي شبيه
يعني اگر خداوند عالمي را خلق ميكند و نظمي بر آن مترتب ميسازد و حكمتي بر آن استيلا دارد اين مجموعه خلقت بي نقص است همانطوريكه خالقش بي نقص است و
آنچه كه از او صادر ميشود از هيچ كسي غير او صادرنميشود پس از واحد تنها مصنوعي واحد يگانه و بي مثال صادر ميشود.
و نه اينكه خدا است كه تنها خدا مي سازد.
و اما درباره موضوع عقول مقدسه كه بدون هيچ شك و ترديد كسي نميتواند بگويد كه ذات تكثر يافته چراكه ذات تكثر پذير نيست ببينيد در اين غصب تعريف الواحد لا يصدر الا الواحد چگونه تكثر داده اند !
http://www.ayat-gerami.ir/data.asp?L=1&id=2651
هورشيد گرامي
در مورد روايات مطلبي را فرموديد و به آن استناد كرديد قبلا امام ما امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند شما هم ميدانيد ولي باز بنده هم حرفشان را دوباره نقل ميكنم
هر روايتي كه ( گفته اند كه ) از ما نقل كردند و ديديد كه با قرآن كريم در تعارض بود به ديوار بزنيد.
ما فرقه مذهبي اي هستيم كه بيش از 150 فرقه غالي فقط در تشيع را پشت سر گذاشته ايم
و روايات بي شماري از زير صافي هر كدام از اينها عبور كرده و هركسي در اين روايات را به خيال خود تصحيح كرده و ميكند.
موفق باشيد
ياحق
اجازه بدید قبل از توضیح موارد دیگه این رو توضیح بدم که خدایی ناکرده سوءتفاهم نشه!
شما میفرمایید منظور از صدور در قاعده ی الواحد فعل خداست نه فاعل او درسته؟چون اگر غیر این باشه به معنی ایجاد خدایی جدید است!!!!
ببینید این حرف درست نیست!چون به هر حال این موجود اول(عقل اول) ممکن الوجود است!
و از طرف دیگه دارای حیثیتهای مختلف است(یعنی نقض توحید صفاتی در مورد او!)
و همین طور خداوند اختيارتي به موجودات داده که اون اختيارات باعث رشد و نمو اصلي ماده اوليه ميشه
در مورد عقل اول نیز همین طوره!
در واقع این موجود هیچ یک از اقسام توحید رو نداره!حتی توحید ذاتی چرا که او مخلوق خداست!
و فقط در نوع مخلوقیتش واحد است!یعنی صفات ، ویژگی ها و امتیازاتی داره که مخلوقات دیگه ندارند!و البته اولین مخلوق خداوند است!
ما فقط داریم او رو با مخلوقات دیگه مقایسه میکنیم همین!
او وسیله ایست برای رساندن فیض!خودش که فیض رسان نیست!!!
پس با ایات در تناقض نیست!و یا نمیتوان گفت این اعتقاد به معنی شرک است!
ا[spoiler]این قاعده مخالفین زیادی بین اهل سنت دارد مثل خوارزمی (البته ایراداتشون هم توسط عالمان شیعه پاسخ داده شده) ولی من تا به حال ندیدم کسی ایراد بگیره که موجود اول با این توصیفات موجب اعتقاد به شرک است!معمولا ایرادی که گرفته میشه بر محدود کردن قدرت خداست در ذهن قاعلین به این قاعده!که البته پاسخش در پست قبلی با یک مثال عرض شد!
ولی با توضیحاتی که عرض شد فکر نمیکنم دیگه از این لحاظ که عقل اول العياذ بالله یک خداست مشکلی باشه!ان شا الله![/spoiler]
ادامه دارد....
موفق باشید!
اجازه بدین برای توضیح بیشتر و بهتر از ابتدا با برهان ابن سینا شروع کنیم!(توجه کنید در این برهان به وضوح مراد از صدور در قاعده ی الواحد مشخص میشود که:مراد از صدور در این قاعده ، صدور ایجادی و ایجابی و تاسیس و ابداع است نه مطلق فاعلیت و مدخلیت در وجود در واقع از این منظور استفاده میشود! )
ابن سینا این طور استدلال میکنه:
فرض میکنیم خداوند دو مخلوق الف و ب رو افرید که با هم متفاوتند!
مخلوق الف قاعدتا باید دارای حیثیتی باشد که ب اون حیثیت رو نداره!(منظور از حیثیت جنبه ای است که منجر به وقوع فعل میشه که در مورد مخلوقات اکتسابیست و در مورد خداوند ذاتیست و از او جدا نمیشود!به طور مثال مهارت نوشتن در من منجر به ایجاد نوشته میشود در حالی که ممکن بود من این مهارت رو نداشته باشم!)و یا با بیان بهتر هرگاه واحد حقیقی به عنوان علت، منشا صدور دو امر مختلف مانند (الف) و (ب) واقع شود، لازم می آید که یک امر واحد منشا صدور (الف) و (ما لیس الف) واقع شده باشد؛ زیرا صدور (ب) چیزی جز (ما لیس الف) نمی باشد؛ و این امر مستلزم اجتماع نقیضین خواهد بود.
[spoiler]یا ساده تر اینکه بگوییم: که اگر خداوند دو مخلوق الف و ب رو می افرید افرینش ب ناشی از یک حیثیت خداوند بود و افرینش الف از حیثیت دیگر!اما در مورد خداوند چون همه ی حیثیتها با هم یکیست و عین ذات اوست این ناممکن است![/spoiler]
البته با برهان ابن سینا اثبات کامل است اما برای توضیح بیشتر اگر مایلید این ها رو هم مطالعه بفرمایید:
برهان دوم این است که گفته می شود: همیشه در وجود علت، یک نوع خصوصیت موجود است که براساس آن منشا صدور معلول واقع می شود. زیرا اگر در وجود علت، یک نوع خصوصیت و مناسبت با معلول خاص موجود نباشد، هرگز صدور معلول خاص تحقق پذیر نخواهد بود و صدور هرگونه معلول از علت موجب ترجیح بدون مرجح خواهد بود. بنابراین هیچ گاه معلول از علت خویش صادر نمی گردد، مگر اینکه براساس یک نوع خصوصیت صدور معلول خاص واجب باشد. در این هنگام گفته می شود هرگاه از علت واحد، از جهت اینکه صدور (ب) واجب است (ج) صادر گردد، لازم می آید علت واحد از جهت صدور (ب) منشا صدور (ما لیس ب) واقع شود. بنابراین، صدور (ب) واجب نخواهد بود. در حالی که مفروض، علت واحد است از جهت صدور (ب) نه از جهت صدور (ما لیس ب).
این برهان تخصصی تر است ولی اگر با براهینی که تا به حال بیان شد قانع شدید نیاز به مطالعه اون نیست:[spoiler]مفهوم چیزی به حیثیتی که در حد ذات (الف) از آن صادر گردد، غیر از مفهوم همان چیز است به حیثیتی که در حد ذات (ب) از آن صادر گردد. یعنی علیت آن شیء برای (الف) غیر از علیت آن شیء است برای (ب). این مسئله نیز بدیهی است که اختلاف و غیریت میان دو مفهوم پیوسته دلیل اختلاف در حقیقت آنها می باشد. در این هنگام لازم می آید آنچه منشا صدور (الف) و (ب) واقع شده است یا دو شیء باشد یا یک شیء باشد که متصف به دو صفت مختلف می باشد. در حالی که آن شیء واحد فرض شده است. هذا خلف. آنچه تا اینجا ذکر شد، می تواند برای اثبات قاعده یک برهان کامل باشد؛ ولی برای این که هیچ گونه شبهه ای در این باب باقی نماند، این برهان را می توان به سبک دیگری تقریر نمود. به این ترتیب که گفته می شود وجود دو حیثیت در شیء واحد که یکی از آن دو حیثیت منشا صدور (الف) و دیگری منشا صدور (ب) می باشند، همواره از سه حالت بیرون نخواهند بود. آن سه حالت به ترتیب عبارتند از:
1- هر دو حیثیت نسبت به شیء واحد مقوم باشند.
2- هر دو حیثیت نسبت به شیء واحد از لوازم باشند.
3- یکی از دو حیثیت نسبت به شیء واحد مقوم و دیگری از لوازم باشند.
در فرض اول که هر دو حیثیت در شیء واحد مقوم باشند، لازم می آید شیء واحد مرکب باشد نه واحد من جمیع الجهات. هذا خلف. اما در فرض دوم که هر دو حیثیت از لوازم شیء بوده باشند، گفته می شود لازم شیء پیوسته معلول شیء است و معلول شیء صادر از شیء است. در این هنگام سخن از سر گرفته می شود و تقسیم نخست اعاده می گردد و گفته می شود مفهوم صدور یکی از این دو لازم، با مفهوم صدور لازم دیگر مغایر است. و این مسئله نیز بدیهی است که مغایرت در مفهوم حاکی از مغایرت در حقیقت است. سرانجام یا به فرض اول منتهی می شود و اشکال ترکب پیش می آید و یا غائله تسلسل و دور مطرح خواهد شد.
اما در فرض سوم که یکی از دو حیثیت مقوم باشد و دیگری لازم، علاوه بر آنکه آن دو مفهوم در یک درجه نیستند و با یکدیگر معیت ندارند، زیرا مقوم بر غیر مقوم مقدم است، لازم می آید که برای مفهوم لازم در علت مبدئی وجود داشته باشد. در این صورت اگر آن مبدا خارج از ذات علت باشد، سخن از سرگرفته می شود و بالاخره منتهی می شویم به اینکه لازم نیز مقوم باشد و در نتیجه سر از حالت اول در می آوریم که هر دو مفهوم مختلف نسبت به علت مقوم باشند. به این ترتیب جمیع تقادیر سه گانه مستلزم ترکیب در ذات علت می شوند. زیرا همه تقادیر به مقوم بودن برمی گردند و در این صورت نیز سه فرض متصور است. زیرا دو مفهوم مختلف یا مقوم ماهیت اند یا مقوم وجودند یا یکی مقوم ماهیت است و دیگری مقوم وجود. و به عبارت دیگر ترکیب یا در ماهیت است و دیگری مقوم وجود و ماهیت؛ و یا فقط در وجود است، بر حسب تقسیم آن به اجزاء یا جزئیات. ترکیب در ماهیت مانند جسم که ماهیت آن مرکب است از هیولا و صورت. ترکیب در وجود و ماهیت مانند عقل اول که مرکب است از دو حیثیت ماهیت و وجود. ترکیب در وجود نیز مانند کلیه چیزهایی که به جزئیات یا اجزای خود تقسیم می شوند. وجه انحصار تقسیم ترکیب در سه فرض این است که می گوییم ترکیب در هر چیزی یا بیش از وجود یا با وجود و یا بعد از وجود است. ترکیب پیش از وجود عبارت است از ترکیب در ماهیت، مانند جسم که مرکب است از هیولا و صورت. ترکیب مع الوجود عبارت است از ترکیب وجود با ماهیت، مانند کلیه ماهیات موجوده. ترکیب بعدالوجود عبارت است از ترکیب شیء از جزئیات یا اجزاء خودش. در اینجا ترکیب در وجود بر مسئله تقسیم شیء بر اجزاء یا جزئیات حمل شده است؛ از جهت این که ترکیب در نفس معنای وجود معقول نیست. زیرا حقیقت وجود بسیط محض است.
پس از ذکر مطالب گذشته و اثبات این که مغایرت در مفهوم دلیل مغایرت در حقیقت است، نتیجه می گیریم که هر چیز منشا صدور دو چیز گردد که آن دو چیز در عرض یکدیگر باشند و یکی از آنها علت دیگری نباشد، قابل تقسیم و تجربه پذیر خواهد بود. بنابراین، چیزی که بسیط من جمیع الجهات است و هیچ گونه تجزیه و تقسیم در ساحت مقدسش راه ندارد، صدور کثیر در عرض یکدیگر نیز از آن امکان پذیر نیست و به این ترتیب صحت قاعده مورد بحث ثابت می گردد.
[/spoiler]
ادامه دارد....
موفق باشید!
سلام عليكم
من و شما و ديگران از موجوداتي خيالي تا به الان صحبت كرده ايم بنام واسطين فيض كه هيچ مصدري در قرآن كريم ندارند
آنها مخلوق بوده اند عقل اول بقول شما بوده اند .ممكن الوجود بوده اند و لذا داراي نقص بوده اند ولي فعل شان متعلق به واجب الوجود بوده
اما در مورد موجود الف و ب ابن سينا . اول وجود موجود اول را از انسان لازم است اثبات شود بعد برويم ببينيم الف و به چه ها ميتوانند بكنند.
وقتي موجوداتي بنام واسطين فيض كه در عين ضعف واجد فعل و صفات خاصه الهي ( از جمله آنها مالكيت يوم الحساب ) هم ميتوانند بشوند هنوز براي ما اثبات نشده شما بفرمائيد من نوعي چگونه واسطه فيض را تصور كنم با وجود آيات كه صراحتا وجودش را رد ميكند ؟
آن زمان عرض كردم كه وقتي موجودي با اين فعل و صفات در كتاب خدا و در شريعتش وجود ندارد و مشخصا عدم وجودش بر اساس همين كتاب به سادگي قابل اثبات است بخواهيم هر بحثي مبتني بر آيات كنيم كار به سفسطه مي كشد ولي شما نپذيرفتيد.
موفق باشيد
ياحق
شما چند اشکال گرفتید که ان شا الله یکی یکی پاسخش رو عرض میکنم:
ببینید
اول اینکه قرار نیست همه چیز با جزئیات در قران امده باشه
دوم بنده در پست قبل عرض کردم میخوام توضیحات رو از اول شروع کنم پس هنوز اصلا بحث واسطه ی فیض نرسیده و فعلا داریم در مورد قاعده ی الواحد صحبت میکنیم
سوم اینکه به هر حال عقل ما و استدلالاتی که به ذهن بشر رسیده قاعده ی الواحد رو اثبات میکنه و ناممکنه که ایات قران با انچه که به عقل بشر رسیده در تناقض باشه!
چهارم بنده متوجه نمیشم منظورتون از اینکه میفرمایید این عقل اول یک موجود خیالیست چیه!یعنی به نظر شما خداوند هیچ مخلوق دیگری غیر انچه که ما میشناسیم نیافریده!؟!؟...
پنجم بنده استدلالات ابن سینا رو عرض کردم تا اگر با براهین مشکل نداشتین بعد در مورد موجود اولیه صحبت کنیم!(احتمالا بیان بنده بد بوده که دچار سوءتفاهم شدین) عقل اول قرار نیست یه موجود عجیب غریب باشه!او در واقع موجودیست کاملا مجرد (نور وجود پیامبر است! بهتر بگم انسانی به تمام معنا کامل است )که در ادامه در مورد اون بیشتر توضیح عرض میکنم
البته که همه ی ما مخلوقات در برابر قدرت اله ی در نهایت ضعفیم! متاسفانه اشکالی که شما در مورد توسل داشتیتن هنوز هم سر جاشه!اگر مسئله ی طولی و عرضی بودن مالکیت و اختیارات رو متوجه بشین کامل این مسئله حل میشه!
بنده چند سوال میپرسم لطفا پاسخ بدین:
1)وقتی میگوییم انسان موجودیست مختار ایا این حرف با این مسئله که همه ی امور و قدرت مطلق نزد خداوند است در تناقض است؟ایا اختیار انسان با لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم در تناقض است!؟
2)ایا ایه ی انما ولیکم الله و رسولهو و الذین امنوا.... با این مسئله که سرپرست و ولی همه ی انسان ها فقط و فقط ذات خداست در تناقض است!؟
3)ایا وقتی میگوییم انسانی فلان علم رو داره با این مسئله که همه ی علوم نزد خداست در تناقضه؟!(به جای علم در این سوال کلمه ی مالکیت رو بذارین...)
.
.
.
اگر اختیار انسان و قدرت انتخاب او رو در عرض قدرت خدا قرار بدیم و یا اگر ولایت ائمه و رسول الله رو در عرض ولایت خداوند قرار بدیم پاسخ سوالاتی که پرسیدم"بله" خواهد بود!اما همون طور که شما بهتر میدونید این طور نیست!اینها در طول هم اند!
اجازه بدین با توضیحی کاملش کنم!وقتی میگوییم رسول الله عده ی زیادی رو هدایت کرد یا وقتی خداوند به پیامبرش در قران فرمود تو نمیتوانی همه رو هدایت کنی یعنی ان کسانی که قبلا توسط پیامبر هدایت شدند مستقلا توسط ایشون هدایت شدند؟البته که نه!هادی اصلی خداست!اما ما انسان ها به خاطر ظرفیت پایین وجودیمان (ناشی از الودگی به گناه)قادر به ارتباط مستقیم با پروردگار نیستیم!نتیجتا پیامبر از طرف خداوند ما رو هایت میکنه!یا بهتر بگم پیامبر میشود وسیله ای که ما از اون طریق هدایت میشویم(که البته همین هدایت هم بزرگترین فیض اللهی است)
پس اگر مثلا گفته میشه به اذن ائمه باران میاد(دعای جامعه کبیره)نه انکه خداوند ما رو افریده و کاری با کار ما نداره و حالا العیاذبالله ائمه شدند رب ما و امور ما در دنیا و اخرت دست انهاست!!!!!!!
البته که این اعتقاد عین شرک است!
انچه اعتقاد ما شیعیان است این مسئله است که در واقع منظور از این عبارت این است که ائمه میشوند وسیله ای که از طریق انها فیض الهی به ما میرسد!و الا خودشان که مستقل نیستند!هر چه اختیار دارند و هر چه میکنند همه در طول اراده ی خداست و نه عرض!
(مثلا اگر میگوییم رگ خون رو به فلان عضو بدن میرساند یعنی قلب هیچی؟!!؟..نه!خون رو فیض الهی تصور کنید و رگ ها رو ائمه علیهم السلام!و ما اعضای این بدن مثلا دست!و خداوند رو ـ البته در مثل مناقشه نیست فقط میخوام ارتباط هارو بیان کنم نه انکه مثالی بزنم که به تماتم معنا باشه امید وارم مثال من رو تشبیه تصور نکنید ـ قلب تصور کنید
ببینید چه خون به دست برسه و چه نه برای قلب مشکلی پیش نمیاد!قلب به زندگی خودش ادامه میده!اما دست برای اینکه خون رو از قلب دریافت کنه به رگ نیاز داره!!
حالا اگر من بگویم رگ خون رو به دست رسانده یعنی رگ مستقلا چنین کرده؟!یعنی منظورم این بوده که رگ خون تولید کرده؟!یا اینکه ایا رگ اختیاری در خون رسانی داشته؟...نه!..رگ فقط خون رو رسانده!اون که خون رسان اصلیست قلب است!قلب خون رسانی نکنه رگها هم دوام نمیارند!!)
بازم تاکید میکنم مثال رو فقط از این جهت عرض کردم که روابط طولی و عرضی رو توضیح بدم و به هیچ عنوان قصد تمثیل کامل یا تشبیه نداشتم سوءبرداشت نشه!
میشه این اثبات رو بیان کنید!!!!
یک مسئله ی دیگه که میخوام عرض کنم درباره احادیث است اینکه فرمودید
کاملا صحیح است!اما به این راحتی ها هم که شما میفرمایید نیست!
به هر حال بسیاری از احادیث هستند که برای ما مسجل و مسلم است که از معصوم نقل شده!
شیعه و سنی اونها رو نقل کردند!و گاهی به حد تواتر رسیدن!
از طرفی گاهی برداشت غلط ما از ایات یا اون حدیث باعث میشه احساس کنیم با هم در تناقض اند!
نمیتونیم انقدر راحت اونها رو رد کنیم!!به هر حال باید دید که فلان حدیث رو چرا گفتند؟!
باید دید که در چه موقعیتی بوده مخاطب که بوده !مواقع زیادی بوده ائمه علیهم السلام مجبور به تقیه بودند یا ظرفیت مخاطب در حد پاسخ کامل و مناسب نبوده!!
یا باید دید دلیل بیانش چه بوده؟یا شاید منظور خاصی داشتند!...
که اینها هم به عهده ی علمای علم رجال است!!
در ضمن انچه عرض شد به فرض هم ( به قول خود شما )در قران نیامده باشه اما تناقض و تضادی هم با ایات نداره!!!!(البته تایید هم داره!)
اگر قرار باشه عقل ما همه چیزو به راحتی تشخیص بده و اگر قرار باشه قران به تنهایی برای ما کافی باشه که چه نیازی بود به وجود رسول الله!؟
موفق باشید!
عقل اول بود که اشرف مخلوقات بوده و جميع کمالات مخلوقات را داراست
ملاصدرا وجود و حقيقت را که خلقت از آن افاضه می شود,چنين توضيح می دهد که اين عقل اول به عنوان عاليترين ممکنات و شريفترين مجعولات, همان صادر اوّل است که نزديکترين موجود ممکن به خداوند و محبوبترين ايشان در نزد اوست. بهمين دليل است که خداوند می فرمايد: «مخلوقی را محبوبتر از تو برای خويش نيافريدم». اين وجود, همان روح اعظم است که در قرآن در ارتباط با امر الهی بدان اشاره شده است: « ... قُلِ الرُّوحُ مِن اَمرِ رَبّی ... » (اسراء, 84) [بگو که روح از عالم امر خداست] و «اَلا لَهُ الخلقُ و الاَمر» (اعراف,53) [آگاه باشيد که ملک آفرينش خاص خداست و حکم نافذ, امر اوست]. اين روح اعظم تعيين کننده, هم قلم ناميده شده است, بعنوان وجودی مبرا از کدورت و جسمانيت و هم نور بعنوان وجود خالی از ظلمت. بنابرين, «روح» سرچشمة حيات نفوس زمينی و آسمانی است و عارفان آن را «حقيقت محمديه» ناميده اند که کمال وجودی پيغمبر (ص) را منعکس می کند. ملاصدرا اظهار می دارد, همچنانکه در موارد متعددی از شرح خود, نشان داده است, اين همان حقيقتی است که در احاديث امامان شيعه توضيح داده شده است. خود صدرا ترجيح می دهد که اين حقيقت را که همان عقل اول است «روح محمدی» بنامد.
رسول اکرم(ص) مىفرمايد: «اوّل ما خلق اللّه العقل».
حديث اول کلينی از ... مولی ثقيف العلاء بن رزين, از محمدبن مسلم الطايفی (ف. 767/150) از امام محمد باقر [عليه السلام] نقل شده است:
هنگاميکه خداوند عقل را آفريد, او را استنطاق کرد, آنگاه به او فرمود: «نزديک بيا», پس پيش آمد؛ آنگاه خداوند فرمود: «بازگرد» پس عقب رفت. آنگاه خداوند فرمود: قسم به عزّت و جلالم, مخلوقی را محبوبتر از تو برای خويش نيافريديم؛ و تو را ای عقل, کاملتر نکردم, مگر در انسانی که دوست دارم. پس تنها به تو امر می کنم و تنها تو را نهی می کنم, و تنها تو را مجازات می کنم و پاداش می دهم.
«صادر اول از نور الانوار، نور مجرد واحدى است كه هيچگونه ظلمتى را در بر ندارد، زيرا اگر مشتمل بر ظلمتى بود، جهاتش متعدد مىشد و وحدتش از ميان مىرفت. اين نور واحد، همان است كه آن را مشانيان «عقل كل» مىنامند و در قرآن كريم به آن اشاره شده است («و ما امرنا الا واحده كلمح بالبصر»؛ (قمر، آيه 50 - همان، ص 328).
از كلام شيخ اشراق كه بگذريم صادر اول، تحت عنوان «اول ما خلق» در روايات اسلامى نيز مطرح شده است. در كتاب «بحارالانوار» از رسول خدا(ص) رواياتى وارد شده كه حضرت رسول(ص)، در آن وجود نورى خويش را به عنوان اولين مخلوق و صادر اول معرفى كرده است؛ مانند: «اول ما خلق الله العقل» و يا «اول ما خلق الله نورى».
بر اين اساس عارفان نيز از اولين فيض و نخستين فعل و مظهر حق تعالى؛ به حقيقت محمديه، نفس الرحمان، هويت سارى، فيض منبسط و اراده و مشيت فعليه حق تعالى تعبير مىكنند و آن حقيقت را واسطه سريان فيض و مشيت و رحمت تكوينى و تشريعى حق تعالى، به تمام هستى مىدانند.
با توجه به روایات بیان شده مراد از عقل نور ساطعه از ساحت اقدس الهی در اولین پله خلقتی است. هر چند که پرتوی از این عقل البته با واسطه های دیگر در وجود انسان نیز تنزیل یافته، اما هرگز با عقلی که در درون آدمی بودیعت نهاده شده برابر نیست. صدر المتالهین شیراز ی در تفسیر سوره واقعه عقل را گونه ای شرح داده که گویا، نخستین موجود همانست که عیناً در نهاد آدمی به عنوان هادی و راهنما نهاده شده ، ایشان در این خصوص معتقد است:
«و باید دانست که عقل حجت خداوند در زمین اوست، و آن نخستین چیزی است که آفریده، و بواسطه آن هر کس را که دوست دارد هدایت نموده و انرا(عقل را) در وجود او سرمه ای برای نور هدایت قرار می دهد و بواسطه همان (عقل) هر کس را که مورد دشمنی او باشد گمراه نموده و آنر (عقل را) در وجود او خالی از نور هدایت قرار می دهد»
ادامه دارد....
موفق باشید!