پیامبر که در جمع یاران نشسته بود، تا چشمشان به ابا هریره افتاد فرمودند : « ابا هریره! چه میخوری؟». ابا هریره با لبخند جواب داد : « ای رسول خدا ! دارم کفشهای شما را میخورم ».
نعیمان در جواب گفت : « میدانستم که عسل دوست دارید، به همین خاطر، آن مرد را با عسلش به خانه شما راهنمایی کردم». سپس حضرت به او خندیدند و چیزی به او نگفتند و بعدها گهگاه نُعَیمان را که میدیدند، به شوخی میگفتند : « آن بادیهنشینْ کجاست تا پول هدیهاش را از ما بگیرد ؟»، یا میفرمودند : « نعیمان ! کاش بادیهنشینی میآمد و ما را با سخنش شاد میکرد!». ----------- بحار الأنوار، ج 16، ص 294
بلال، با عجله رفت و با هشت گردو برگشت . پیامبر، هشت گردو را بین بچهها تقسیم کردند و بدین ترتیب، خود را از دست بچهها رها کردند و به همراه بلال، به راهشان ادامه دادند . در راه، پیامبر، رو به بلال کردند و به مزاح گفتند: «خدا برادرم، یوسف صدّیق را رحمت کند . او را به مقداری پول بیارزش فروختند و مرا نیز به هشت گردو معامله کردند». ------------- وقایع الأیام، ج 3 ص 69 .
پیر بی دندان به بهشت نمی رود ▪ امام صادق علیه السلام از امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) پیرزن بی دندانی را دیدند و به او فرمودند پیرزن بی دندان داخل بهشت نمی شود. پیرزن گریه کرد. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند چرا گریه می کنی؟ گفت من دندان ندارم پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) خندیدند و فرمودند با این حالت داخل بهشت نمی شوی از
جد خالد قسری زنی را بوسید، زن به پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) شکایت کرد، حضرت او را احضار کردند، او به کار خود اعتراف کرد و گفت اگر او هم می خواهد قصاص کند و مرا ببوسد من آماده ام، پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و اصحاب آن حضرت تبسم نمودند و فرمودند دیگر این کار را نکن. گفت نه، به خدا قسم دیگر نمی کنم. پیامبر از او گذشتند. -------------- از
جد خالد قسری زنی را بوسید، زن به پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) شکایت کرد، حضرت او را احضار کردند، او به کار خود اعتراف کرد و گفت اگر او هم می خواهد قصاص کند و مرا ببوسد من آماده ام، پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و اصحاب آن حضرت تبسم نمودند و فرمودند دیگر این کار را نکن. گفت نه، به خدا قسم دیگر نمی کنم. پیامبر از او گذشتند. -------------- ازنشریه الکترونیکی پرسمان
دفع توهم
با توجه به سیره پیامبر -ص- می فهمیم که پیامبر زمینه تغییر را در این فرد می دیدند وگرنه در این موارد ایشان به شدت آشفته می شدند و برخورد می کردند.
برخي از نويسندگان شوخ طبعي را علاوه بر عامل موفقيت در روابط اجتماعي، روشي براي ارتقاي تعاملات مثبت اجتماعي، تسهيل کننده روابط، کند و کاو ريشه هاي مسائل اجتماعي، کاهش تنش و تعارض و حفظ آبروي خود و ديگران مي دانند. در مقابل انواع منفي شوخ طبعي، مانند خصمانه طعنه زدن يا دست انداختن ديگران ممکن است اثري منفي بر روابط اجتماعي داشته باشد. شوخ طبعي، ساز و کار تنظيم احساس است به طوري که شيوه يي ارزشمند براي مقابله با تنش و اضطراب و استرس محسوب مي شود. شوخ طبعي به نحوه ابراز و به کارگيري آن در مراودات اجتماعي (به صورت مثبت يا منفي) آن ارتباط دارد. از اين رو چهار سبک شوخ طبعي شامل: دو سبک مثبت و دو سبک منفي شناخته شده است. 1- شوخ طبعي اتصالي و شوخ طبعي خودارتقايي جزء سبک هاي مثبت شوخ طبعي هستند که موجب مي شود فرد با ديگران ارتباطي سازنده تر و بهتر برقرار کرده و در روابط اجتماعي خود با ديگران از توفيق بيشتري بهره گيرد. اين سبک ها در انسان هاي موفق بيشتر مشهود است که نشان از تطابق اجتماعي و سلامت عاطفي دارد.
2- اما دو سبک منفي آن، شوخ طبعي تهاجمي و شوخ طبعي خودتخريبي است که فاعلان آن در روابط اجتماعي دچار مشکل ارتباطي با ديگران شده و از عهده روابط پيش برنده برنمي آيند. شوخ طبعي تهاجمي به خصومت و دشمني دامن زده و آن را گسترده تر مي کند و شوخ طبعي خودتخريبي نيز به احساسات منفي، اعتماد به نفس پايين و حمايت اجتماعي نازل مربوط مي شود. کساني که از هوش عاطفي بالايي برخوردارند، از سبک مثبت بهره جسته و آنان که هوش عاطفي کمي دارند، از سبک هاي منفي بيشتر استفاده مي کنند.
بانویی به خدمت پیامبر خدا رسید . پیامبر از او سؤال کرد که همسر کدام یک از مسلمانان است . زن، پاسخ داد که : فلان کس . پیامبر پرسید : «همان که سفیدیای در چشمش هست؟». زن، برافروخته پاسخ داد : نه، ای پیامبر خدا ! چشم همسر من سالم است . پیامبر خندید و فرمود : « چرا رنجیده شدی؟ مگر کسی هست که در چشمش سفیدی نباشد؟». ------------ بحار الأنوار، ج 16، ص 294
سخنرانی در جمع
می گویند شخصی ادعا کرد که کار سخنرانی حاج آقا ها کاری ندارد. حاج آقا از او خواست بیایید جلوی جمع به یک سئوال در برابر مردم جواب بدهد و برود بنشیند. تا مشخص شود کارشان راحت است یا نه. آن مرد جلو آمد حا ج آقا گفت من از شما یک سئوال می پرسم شما به مردم بگو. گفت همین؟ این که کار ندارد.
حاج آقا گفت. ظهر چی خوردی.
او به جای نون و پنیر و انگور گفت: نون انیر و پنگور
-----------------------
ته کشید
یکی از طلاب که در دروس حوزه موفق بود می گفت من اوائل که منبر می رفتم خیلی وقت زیاد می آوردم. مثلا برای سه جلسه مطالعه می کردم ولی آن قدر به دلیل اضطراب تند تند سخنرانی می کردم که همان دقایق اول کلامم ته می کشید:Sokhan:
انتَ خرٌ
استادی می گفت در کلاس حرف بزنید اشکال کنید طلبه باید پویا باشد بعد لبخندی زد و گفت البته حرف حساب بزنید. بعد گفت استادی در کلاسش متعجب بود که چرا یکی از شاگردانش اصلا تا به حال حرفی نزده است روزی خواست او را به حرف وادارد به او اشاره کرد و گفت ببخشید ادامه مطلب در کتاب شما چه چیزی است. او کمی منّ و منّ کرد و به جای انت خبیر گفت در کتاب من نوشته است انت خرٌ
استاد که حالش گرفته شده بود زیر لب گفت هم لال باشی بهتر است
انگشتر،هدیه رهبر یکی از طلاب خارجی(هندی یا پاکستانی)، در مراسمی گریه کنان تعریف می کرد که من تو خواب هم نمی دیدم بتوانم آقای خامنه ای رو از نزدیک ببینم. تا این که از مدرسه هماهنگ کردند ما برای دیدار ایشان به تهران برویم. شب تا دیر وقت با دوستانم نشسته بودیم و از فردا این روز بزرگ سخن می گفتیم که از دوستان گفت اگر ایشان را از نزدیک دیدی یه هدیه ای از ایشان بخواه مثلا انگشتر ایشان، گفت من گفتم دوست دارم و ولی شرمم مییاد بگم. فردا که برای دیدار ایشان رفتیم وقتی به ملاقات ایشان شرف یاب شدم معمم شدم آمدم برگردم که ایشان گفتند آخر وقت کمی بایست کارتان دارم. وقت ملاقات تمام شد با خودم گفتم تو این شلوغی ایشان حواسش به من نیست. تا این که با واسطه به من خبر رسید بایستم. منتظر ماندم آقا انگشتری برایم فرستاد.
--------------------
این اتفاق برای یکی از دوستانم اتفاق افتاده بود ایشان می گفت شب جمعه ای خادم افتخاری جمکران بود. ساعت 2 یا 3 شب بود که آقا برای زیارت تشریف آوردند. به کفش داری قسمت ما که آمدند از ایشان انگشترشان را طلب کردم و ایشان آن را به من دادند
--------------
البته من باب شدن این درخواست ها را تأیید نمی کنم درست است آن یزرگوار اهل بخشش است اما چرا ما ....(به قول آیت الله امجد کرامت خود را نزد افراد کریم حفظ کنیم)
طلاب غیرایرانی
طلاب خارجی یه شکایتی از طلاب ایرانی که داشتند این بود بابا ما اگه از این اصطلاح " طلاب خارجی" خوشمان نیاید چه کسی رو باید دید؟
ما احساس می کنیم به دید خوارج نهروان به ما نگاه می شود. به ما زین پس بگویید طلاب غیر ایرانی.
------------------
قطار کلمات
البته ما نباید در ارتباطات مان از بار هیجانی ای که سوار قطار کلمات می شوند و از ریل امواج وارد تونل گوش ها می شوند غافل باشیم چون گاهی سوت آن در ساختمان های روان لرزه و ترک ایجاد می کنند.
سرماخوردگی شدید و بی پولی یکی از همکاران محترم سایت حکایتی از پدر مرحوم شان -در جوار حق آرمیده اند- چنین نقل کرده اند:
سالهای اول طلبگیم هم زمان با دوران پهلوی بود.اوضاع امرار معاش طلاب در آن سالها بسیار سخت و دشوار بود.
با 4نفر از دوستان که هم حجره ای بودیم دچار سرماخوردگی شدیدی شده بودیم
کسی توان مراقبت و پرستاری از دیگری رو نداشت.با تنی مریض و تب دار بر سرکلاسها حاضر میشدیم و تمام تلاشمون رو میکردیم که از درس عقب نیفتیم.تنها چیزی که در اون اوقات پیدا میکردیم کمی سوپ بود که فکر میکردیم حالمون رو بهتر میکنه.ولی ناتوانتر میشدیم.چون چیز مفیدی در اون نبود
روزی که باز همه تب دار و مریض گوشه ای استراحت میکردیم یکی از رفقا بلند شد و با عصبانیت گفت:یعنی که چه؟ما همش یا داریم دارو میخوریم یا سوپی که برای رضای خدا حتی تکه کوچک گوشتی هم در اون نیست که طعم و قوت به غذا و خودمون بده
پاشید همین الان بریم کباب بخوریم تا شاید بدنمون قوتی بگیره بتونه با این مریضی مبارزه کنه.اینقدر که ما با خوردن سوپ ضعیف شدیم که دیگه هیچ دارویی بر بدنمون اثر نداره
دیدیم پر بیراه هم نمیگه.بهش گفتیم :حرفت درست ولی کو پولی که باهاش برای 4نفر کباب بخریم؟این چند روزه هرچی پول داشتیم صرف دوا و دکتر و سوپ شده
گفت حالا خدا کریمه.بگردید شاید پولی پیدا کردیم
با حرف دوستمون با همون بد تب دار شروع کردیم بین وسایلهامون به دنبال ریالی پول
با کلی کاوش تونستیم 1سکه پیدا کنیم تا شاید بتونیم با اون برای 4نفر کباب بخریم
خوشحال و شاد که بعد از مدتها قراره یک غذای درست و حسابی بخوریم لباس پوشیدیم و رفتیم بیرون از حجره
توی دستمون سکه ای بود که انگار تب رو از بدنمون دور کرده بود
سکه رو توی دستم بازی میدادم و سرخوش میرفتیم به سمت کبابی
گوشه مدرسه تعدا زیادی الوار ریخته بودند برای مرمت ساختمان مدرسه
در حال عبور از کنار این الوارها بودم که ناگهان سکه رو که در دستم بالا پایین میکردم افتاد لابلای الوارها
داد هممون بلند شد
اون همه امید وآرزو بر باد رفت
خیلی تلاش کردیم تا شاید سکه رو دوباره پیدا کنیم ولی مگه میشد بین اون حجم الوارها کاری کرد
دوباره تب به سراغمون اومد
تن رنجور و این بار بیمارترمون رو به سختی به سمت حجره کشیدیم
-----------
برای شادی روح این روحانی و بقیه مبلغانی که در تحقق کلمه الله کوشیدند و به دیار باقی رفته اند صلوات:Gol:
سماحه السید علی خامنه ای(حفظه الله)
زمانی مکالمه عربی کار می کردم و اگر عرب زبان می دیدم سریع سراغش می رفتم ایام محرم می رفتم مسجد عرب ها در گذر خان و از سخنرانی های عربی استفاده می کردم. و اگر در حرم عربی از عراق، عربستان و...می دیدم بالافاصله تلاش می کردم بزنم کانال عربی.
ذات یوم عندما تشرّفتُ الحرم وجدتُ عربیا من بحرین (اتصور) .
روزی وقتی حرم مشرف شدم عربی که به گمانم بحرینی بود را دیدم
حینما اردت اتکلم باللغه العربیه همین که خواستم به زبان عربی سخن بگویم
قال قف قلیلا رجاءاً
خواهش می کنم کمی صبر کن.
ان ترید ان تتکلم باللغه العربیه لابد ان تتبع سماحه آیه الله السید علی الخامنه ای - حفظه الله تعالی-
اگر تمایل داری عربی سخن بگویی باید مثل حضرت آیت الله خامنه ای حرف بزنی
لانه یجید اللغه العربیه به خاطر این که او خیلی قشنگ عربی حرف می زند.
از کجا می گویی
یک دوست داشتم عراقی بود . وقتی با او حرف می زدم گاهی از اصطلاحات فارسی استفاده می کردم. و می دیدم که از تعجب شاخ در آورده است می فهمیدم من آن اصطلاح را ترجمه کرده ام و آنها در زبان خودشان ندارند. روزی با هم مشغول صحبت بودیم او چیزی گفت از او پرسیدم: مِن اَئن تقول؟!. در فارسی ما می گوییم از کجا میگی؟ یعنی مدرک این حرفت کجاست؟ یا چه دلیلی داری؟
او با تعجب به من نگاه کرد و گفت: هذا واضح من فمی، انتم تَتکلمون باذنکم؟!!
( معلوم است از دهانم می گویم شما با گوشتان حرف می زنید؟!!)
ایهاالدوستان
السلام علیکم
امروز کان روزَ المیلادِ المبارکِ للامام الرضا علیه هزاران هزار التحیه و الثنا؟
بهذا المناسبه بر خودم می دانم واجباً مفروضاً حتی بگم به تک تک کم از کوچیکا و کبیراً هذا المیلاد و العید مبروک لکم. این امام الان بعنایتکم و الدعاء امام زمان نیست غریبا هرگز.
از خدا اسئلِ زیارته سریعا زودا بدون هیچ تأخیرا فی هتل هفت هشت ستارتاً خوشکلاً تمییزاً ان شاء الله
[FONT="]زبان رندرَ مندرَ زندرَ یندرَ یک زیان رمزی با هم اتاقی خودمون درست کرده بودیم. و زمانی که می خواستیم کسی نفهمد چه می گوییم از آن استفاده می کردیم. البته اگر حوزی نبود عربی می گفتیم ولی اگر حوزوی بود با آن زبان سخن می گفتیم. اگه گفتید این جمله زیر یعنی چه؟ [FONT="]عندرَ یندرَ دندرَ بندرَ رندرَ شندرَ مندرَ اندرَ مندرَ بندرَ اندرَ رندرَ کندرَ:Gig:
در حال عبور از کنار این الوارها بودم که ناگهان سکه رو که در دستم بالا پایین میکردم افتاد لابلای الوارها
داد هممون بلند شد
اون همه امید وآرزو بر باد رفت
خیلی تلاش کردیم تا شاید سکه رو دوباره پیدا کنیم ولی مگه میشد بین اون حجم الوارها کاری کرد
دوباره تب به سراغمون اومد
تن رنجور و این بار بیمارترمون رو به سختی به سمت حجره کشیدیم
سلام. آخي...
الهي بميرم...
دلم كباب شد...
ياد داستان اون مرد و كوزه عسل افتادم:geryeh:
او با تعجب به من نگاه کرد و گفت: هذا واضح من فمی، انتم تَتکلمون باذنکم؟!!
( معلوم است از دهانم می گویم شما با گوشتان حرف می زنید؟!!)
خيلي باحال بود:ghash:
خوبه بهش نگفتين از روي هوا حرف ميزني. :Khandidan!:
سندر لندر اندر مندر ... خندر وندر بندر یندر دندر ؟
حالا تا میومدید یه جمله بگید چند دقیقه طول میکشید؟؟:Nishkhand:
اونوقت این زبان رو میگفتید از کدام منطقه ی کشور به ارث بردید...؟:khandeh!:
[FONT="]زبان رندرَ مندرَ زندرَ یندرَ [FONT="]یک زیان رمزی با هم اتاقی خودمون درست کرده بودیم. و زمانی که می خواستیم کسی نفهمد چه می گوییم از آن استفاده می کردیم. البته اگر حوزی نبود عربی می گفتیم ولی اگر حوزوی بود با آن زبان سخن می گفتیم. [FONT="]اگه گفتید این جمله زیر یعنی چه؟ [FONT="]عندرَ یندرَ دندرَ بندرَ رندرَ شندرَ مندرَ اندرَ مندرَ بندرَ اندرَ رندرَ کندرَ:Gig:
بهتر نبود به جای دادن اینهمه زحمت به خود ، به زبان فارسی صحبت می کردید، تا هم خودتون بفهمید، و هم اون بیچاره ای که می شنود و ممکن است از کنجکاوی بمیرد:khandeh!:
خيلي جالب بود .
يه زبان رمزي ديگه هم هست . اگر خواستيد رمزي بنوسيد بدرد ميخوره.البته اين زبان هاي رمزي ديگه رمزي نيستن چون لو رفتن .
حالا اين يعني چي ؟
t4h9r1
سندر لندر اندر مندر ... خندر وندر بندر یندر دندر ؟
حالا تا میومدید یه جمله بگید چند دقیقه طول میکشید؟؟:nishkhand:
اونوقت این زبان رو میگفتید از کدام منطقه ی کشور به ارث بردید...؟:khandeh!:
كم پيداييد از اين ورا
يه پيشنهاد دارم واستون به مرامتون نه نگيد .
يه تاپيك بزنيد به اسم شوخ طبعي ها و حكايات لوتي ها . خاطرات خودتون و رفقاتون بذاريد اونجا شايد خدا خواست ما هم مرام لوتي ها رو پيدا كرديم.
ما واسه خودمون دانشجويي اش زديم فقط حيف كه وقت نداريم پربارش كنيم .البته اسمش دانشجوييه ولي از مهدكودك قبوله تا بعد از فارغ التحصيلي. هر كس خاطره اي از اون زمان ها داشت بره بذاره.
هر شغلی استرس های خاص خود را دارد یکی از استرس هایی که برای طلاب تازه نفس ممکن است وجود داشته باشد اضطراب باز شدن عمامه است.
[FONT="]بار اولم بود می خواستم بروم تبلیغ اضطراب داشتم که اگر عمامه ام باز شود چه کسی برام می بندد. چون تازه معمم شده بودم و قم از دوستان روحانی و طلبه ام کمک می گرفتم. قبل از حرکت به طرف استان فارس به دوستم گفتم یه عمامه زاپاس برام ببندد. وقتی به سازمان تبلیغات شیراز رسیدم در چمدانم را باز کردم دیدم عمامه ام باز شده است. ناراحت به طرف روستایی که محل تبلیغم بود رفتم. با خودم گفتم باید چند روز روی یک عمامه تمرین کنم که پیچیدن عمامه شیک را یاد بگیرم و از سویی مراقب باشم آن یکی کثیف یا باز نشود. سحرها که بلند می شدم تا ساعت 8 مطالعه می کردم و بعد یکی دو ساعت می خوابیدم یه روز صبح وقتی چششم را باز کردم ناخودآگاه چشمم به عمامه افتاد که مچاله شده روی طاقچه بود. از رخت خواب پریدم رفتم عمامه را برداشتم وقتی میزبان آمد از او پرسیدم چرا این عمامه باز شده ؟ او گفت بچه یکی از اقوام مان که خیلی شیطون هم است صبح آمد خونه ما و از روی شیطنت آن را روی سرش گذاشته و تمرین سخنرانی می کرده که از سرش می افتد و باز می شود با خودم گفتم چه شانسی آورده که اینجا نیستش والاّ... بعد تا ظهر هی بستم و باز کردم تا بالاخره تونستم یه چیزی شبیه عمامه ببندم چشم تان روز بد نبینه از آن روز تا آخر ایام تبلیغی چند بار خواب می دیدم مردم در مسجد یا جلسه ای منتظرند و من در منزل مشغول بستن عمامه ام و موفق هم نمی شوم و از خواب می پریدم بالا.
-------------------------------------------
اولین نمازم با عبا
تازه وارد حوزه شده بودم علاقه داشتم با عبا نماز بخوانم ولی عبا نداشتم روزی با یکی از دوستان به مسجدی سنتی در اصفهان رفتیم. که متوجه شدم روی چوب لباسی های مسجد عباهایی برای نماز گزاران هست و هر کسی تمایل دارد به خاطر ثوابش از آن استفاده می کرد. با عجله رفتم تا قبل از این که تمام شود یکی رو بردارم. نمی دانستم عبا پوشیدن و نماز با آن خواندن قلق خاص خودش را دارد. وقتی رسیدم آن جا عبایی زیبایی رو انتخاب کردم به دوشم انداختم دوستم که سابقه حوزویش از من بیشتر بود گفت با این دو بند کمک بگیر تا عبا را متناسب و میزان کنی. عبا کمی بلند بود. عبا به دوش رفتیم صف اول پشت سر حاج آقا. نماز شروع شد. دو سجده رکعت اول را که خواندم متوجه شده ام که عبا زیر پایم گیر کرده و میخکوب شده ام با زحمت خودم را این طرف و آن طرف می کشیدم تعادلم از دست رفت و نزدیک بود بیفتم روی امام جماعت. با هر زحمتی بود بلند شدم. ولی در رکعات بعدی عبا را سه چهار تا می زدم تا مشکلی پیش نیاید دوستم زوری جلوی خنده اش را گرفته بود تا این که نماز تمام شد سریع از جا بلند شدم و قبل از این که توسط ریش سفیدهای مسجد دادگاهی شوم فرار کردم رفتم پشت صف آخر و عبا را هم جای خودش آویزان کردم.
------------------
نقل از حاج آقا آقایی
پارگی لباس استادی می گفت روحانی ای ازدواج کرده بود، همسر او که تا حالا لباس روحانی ندیده بود پیش خودش تعجب کرده بود که چرا حاج آقا به لباس خودش اهمیت نمی دهد و زیر بغل های لباس قبایش پاره است. او نمی دانست که این سوراخ ها که زیر بغل است مخصوص قبا است. از سویی هم خجالت می کشید به شوهرش تذکر بدهد یه روز موقعی که حاج آقا خواب بود سریع قبای او را برداشت و دو سوراخ زیر بغل قبا رو دوخت. حاج آقا موقع بیرون رفتن آمد لباس به تن کند که متوجه شد زیر بغل قباها دوخته شده است با تعجب گفت این کار شماست؟ زن که منتظر تشکر بود گفت بله. حاج آقا با تعجب گفت ولی این پارگی نیست این مخصوص این لباس است.
--------------------
البته من فلسفه آن را نمی دانم به نظرم نوعی هواکش برای تهویه هوا و جلوگیری از عرق کردن است. نمی دانم شاید این هم مثل بسیاری از رموز طلبگی باشه که من هم هنوز سر در نیاورده ام:Gig::Nishkhand:
عباس مشکی
روزی هنگام وضو عبای یکی از طلاب مدرسه با روحانی ای دیگر اشتباها جابه جا شده بود. یکی از آنها متنی در تابلوی اعلانات زده بود و نوشته بود قابل توج طلاب محترم عبای مشکی بنده را بزرگواری اشتباهی از وضوخانه برده است خواهشمندم ......باتشکر.
یکی از طلاب شوخ متن را دست کاری کرده بود و "عبای" که در متن بود را تبدیل به عباس کرده بود. ما که آن جا بودیم متوجه می شدیم که برخی واقعا می گفتند منظورش از عباس مشکی چیه؟
آرامش در عبا
روزی در کلاس یکی از چهره های ماندگار روان شناسی بودیم به مناسبتی ایشان رو کردند به یکی از روحانیون و گفتند ببخشید این عبای شما چه قیمتی است؟ ایشان گفتند عبا از 7 هزار تومان هست تا هفتاد هزار و بالاتر، بستگی به شأن و وضع اقتصادی انتخاب می شود. ایشان گفتند برادر من آمریکا زندگی می کنند بارها به من گفته است که با عبا از نماز آرامش بیشتری کسب می کنم. و من هم نمی دانم از کجا باید تهیه کنم یکی از روحانیون گفت این که مشکلی ندارد من برای شما تهیه می کنم فقط می مونه اندازه اون. استاد گفت راستی این همه زحمت بکشید بعد اندازه نباشد. یکی گفت همه ما بلند می شویم می ایستیم شما بگویید برادرتان قدشان با کدام یک از ما یکی است. استاد این طرح را پسندید. بعد استاد خواست پول آن را بدهد آن روحانی گفت حالا بعدا حساب می کنیم بعد عبایی تهیه کرد و به استاد داد و گفت این هدیه ما به برادرتان است.
سگ عباگیر
ایام تبلیغ شده بود خواستم تبلیغ بروم لباس مناسبی نداشتم هم اتاقی ام گفت این عبا را تازه خریده ام ببرید اتفاقاً خوب هم است تبرک می شود. قبول کردم. وقتی باز گشتم دوستم سریع عبایش را از روی ساکم برداشت. من هنوز فرصت نکرده بودم که برایش توضیح بدهم که عبایت پاره پاره شده است . با عجله خواست عبا را به دوش بیندازد که متوجه شد عبا مثل جگر زلیخا پاره پاره شده است طلاب با تعجب به من نگاه کردند و گفتند چی شده؟
گفتم:به روستایی برای تبلیغ اعزام شدم روزی از مسجد که بر می گشتم با میزبان حرکت می کردیم. که سگی از پشت عبای مرا گرفت من که از حمله سگ ترسیده بودم عبا را رها کردم و فرار کردم ولی سگ با سماجت عبا را با کمک دندان و چنگ هایش جر داد و دست بردار هم نبود و عبا را به این روز انداخت.
--------------
نقل از حاج آقا گنجی
منم با فایرفاکس کار می کنم ولی می گه: Server not found
سلام
هرکس نتوانست دو لینک زیر را باز کند از گوگل امتحان کند بنویسید" اندیشه قم" به فارسی. دو قسمت پرسش ها و توصیه های تربیتی - مشاوره ای را انتخاب کنید.
عبا لباس کار آمد
طلاب از عبا داخل حجره خیلی استفاده می کنند.
1- برای نماز و کسب ثواب
2- برای روانداز هنگام خواب
3- زیرانداز هنگام ضرورت
4- برای عوض کردن لباس( اتاق پروی سیار)
5- پوشش سرتاسر برای حفظ خود از سرما
6- لباس راحت هنگام خروج از حجره و رفتن به حیاط مدرسه و کارهای نزدیک مدرسه
7-
عمامه ای بر بال باد
امام جماعت بودم دیرم شده بود، کنار خیابون ایستاده بودم و خلق خدا با من چپ افتاده بودند. تا این که جوان موتور سواری کنارم ایستاد. حاج آقا هر جا بخوای بروی در خدمتم. با عجله سوار شدم جوان که متوجه شده بود وقتم تنگ است گاز موتور را تا ته گرفت. که یک دفعه متوجه شدم باد عمامه ام را برد. با دستم به کتف جوان زدم گفتم دور بزن با عجله کنار جنازه آش و لاش عمامه رسیدیم . جوان که فکر می کرد من او را مقصر می دانم شروع کرد به عذرخواهی گفتم نه شما فقط به من لطف کردید تقصیر شما نیست. عمامه خاکی و کثیف شده بود. آن را بداشتم و به جوان گفتم ببخشید یه لطفی در حقم کن من را برسان حوزه علمیه.
---------------
نقل از حاج آقا سراغی
کیف سامسونت و حاج آقا
خسته و کوفته رسیدم تهران. رفتم سایه درختی کنار چندتا راننده ایستادم تا ماشینی که در نوبت بود پر شود. راننده ای گفت دربست می برمت گفتم نه منتظر می مانم ماشین تکمیل شود. راننده مبلغ بالایی گفت که سرم سوت کشید دوست راننده اش گفت حاج آقا این دوست من همه روحانیون را پول دار فرض می کنه ،فکر می کنه تو سامسونت شما پر پولِ.
با تردید نگاهی به او کردم راننده خندید و گفت: حالا پر پر هم نباشه نصفه است. بعد به او گفتم چرا این فکر رو می کنی؟ گفت شرط می بندم که وضعت توپ توپِ. بعد اصرار کرد برای اثبات حرفش در سامسونتم را باز کنم.
همه منتظر بودند و من در کیفم را باز کردم
محتویات:
یک بسته دستمال کاغذی( به راننده دادم گفتم خجالت نکش فعلا عرقت را پاک کن)
چندتا کتاب و یک دفتر
یک شورت مایو برای استخر
و کمی دارو قلبی - عروقی و دفترچه بیمه
بعد به راننده گفتم عزیز دلم اگه وضع من توپ بود دلم درد می کرد این همه مدت توی این گرمای تابستان با این حالم منتظر بمانم ماشینت پر شود.
------------
به نقل از حاج آقا خدابنده لو
طرح هجرت
خیلی با حال بود داغ او هنوز بر دلم سنگینی می کنه حاج آقا احمدی رو میگم. بچه ها را برد اردو برای کاری رفته بود جایی در مسیر ماشین که لاندیور بود از خط خارج می شود. تعادل ماشین به هم خورده بود از آن جا که چابک بود خواسته بود که خودش را نجات بدهد هنگام پریدن از ماشین عبایش به ماشین گیر می کنه و از پشت کشیده می شود و ضربه مغزی می شود و به رحمت خدا می رود.
----------------------- به نقل از حاج آقا کریمی( برای شادی روح این مرحوم صلوات)
مؤذنی شهید شد
ساده و بی ریا و بی تکلف بود زود با دیگران انس می گرفت. خیلی وقت ها حال عرفانی خوبی داشت وقتی کلاس مکالمه عربی بودیم و در فیلم توبه نصوح ( به زبان عربی )خواننده ای در وسط فیلم شعر بابا طاهر را می خواند.
و حاج آقا مؤدنی شانه هایش را تکان می داد و در حال عرفانی ای بود به گونه ای که استاد عرب زبان از حال او متاثر شده بود.
وضع مالی خوبی نداشت آن قدر گشته بود تا قم یک منزل ارزان قیمت کرایه کند و بالاخره منزل قدیمی یک پیرزن را اجاره کرد و بعد هم وقتی پیرزن مرد او مجبور شد برای آن که ظاهرا کسی را نداشت مراسم ترحیم بگیرد. و بعد اوقاف منزل را تصاحب کرد.
مؤذنی که نزدیک بیست سال در قم درس حوزوی خوانده بود و به زیان محاروه عربی هم مسلط بود بعد از فیلتر های متعدد امتحان کتیی و مصاحبه روحانی عتبات شد. او هنگام باز گشت از کربلای معلا در حالی که در کنار راننده اتوبوس روی صندلی جلو بود تصادف کرد و با راننده کشته شدند. فردی موبایل و را بر می دارد و به منزل او تماس می گیرد همسر چشم براه شماره همراه شوهرش را می بیند اما خبر شهادت او را می شنود.
-------------------------------
راستی آیا کسی می داند که یک روحانی با آن همه سابقه تحصیلی و بعد از گذراندن امتحانات علمی و مصاحبه وقتی یک سفری به عتبات می رود چقدر دریافت می کند شاید باورتان نشود کمتر از صدهزار تومان. آیا کسی می داند دوری و مشقات سفر و سرکله زدن با کوچک و پیر و ...در این سفرها چقدر سخت است. روحانی در این سفرها سنگ صبور است و حتی گاهی از افراد حرف هایی می شنود که مسئولیتی ندارد در برابر انها. و این روحانیون با این مشکلات کنار می آیند ولی خانواده آنها چه تقصیر دارند که حتی از برخی متدینان حرف های نامربوط می شنوند
------------
من خودم(حامی) تاب و تحمل چنین سفرها و شنیدن این حرف ها را ندارم و حتی به فکرم نرسیده که بخواهم روحانی کاروان در این سفرها شوم و این نشان دهنده ضعف ایمان من و عزم راسخ روحانیون محترم این کاروان ها است.
( خداوند به همه روحانیونی که مخلصانه برای دین تحمل سختی می کنند را توفیق دهد)
-----------------------------
حالا که بحث از درد و دل شد اجازه بدهید یه مورد دیگه هم بگم
باسواد بود و کوشا بعد استاد فلسفه شد و شنیدم از حوزه رفت.
شاید کسی نداند چرا؟
او با آن همه استعدادی که داشت علاقه فراوان داشت که روی قشر جوان کار فرهنگی کند. در یکی از این کارهای تبلیغی جوانانی را به اردو برد و هنگام شنا یکی از دانش آموزان غرق می شود.
حتی مرکزی که او را اعزام کرد از او حمایتی نکرد و او ماند و شکایت های خانواده فرد غرق شده و از زندگی ساقط شد.
خیلی ها از روحانیون انتظار دارند ولی نمی پرسند چه امکاناتی دارند.
------------------------
یادش بخیر آقای عبودیت را میگم پیرمردی که پای درس اخلاقش عشق را با جوهر اشکش جرعه جرعه به کام معنوی طلاب می ریخت. روز اولی که درس اخلاق داد به ما گفت دفعه بعد از شما می پرسم دست بابا و مامان تون بوسیده اید یا نه و جلسه بعد یکی یکی از طلاب سئوال کرد و گفت تا دیر نشده این کار را بکنید از اون هایی که پدر و مادرشون به رحمت خدا رفته اند بپرسید تا بیشتر قدر نعمتی که خدا بهتون داده بدونید و به دستورش عمل کنید.
پیامبر که در جمع یاران نشسته بود، تا چشمشان به ابا هریره افتاد فرمودند : « ابا هریره! چه میخوری؟». ابا هریره با لبخند جواب داد : « ای رسول خدا ! دارم کفشهای شما را میخورم ».
بحار الأنوار، ج 16، ص 295
نعیمان در جواب گفت : « میدانستم که عسل دوست دارید، به همین خاطر، آن مرد را با عسلش به خانه شما راهنمایی کردم». سپس حضرت به او خندیدند و چیزی به او نگفتند و بعدها گهگاه نُعَیمان را که میدیدند، به شوخی میگفتند : « آن بادیهنشینْ کجاست تا پول هدیهاش را از ما بگیرد ؟»، یا میفرمودند : « نعیمان ! کاش بادیهنشینی میآمد و ما را با سخنش شاد میکرد!».
-----------
بحار الأنوار، ج 16، ص 294
[/center]
بلال، با عجله رفت و با هشت گردو برگشت . پیامبر، هشت گردو را بین بچهها تقسیم کردند و بدین ترتیب، خود را از دست بچهها رها کردند و به همراه بلال، به راهشان ادامه دادند . در راه، پیامبر، رو به بلال کردند و به مزاح گفتند: «خدا برادرم، یوسف صدّیق را رحمت کند . او را به مقداری پول بیارزش فروختند و مرا نیز به هشت گردو معامله کردند».
-------------
وقایع الأیام، ج 3 ص 69 .
پیر بی دندان به بهشت نمی رود
▪ امام صادق علیه السلام از امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) پیرزن بی دندانی را دیدند و به او فرمودند پیرزن بی دندان داخل بهشت نمی شود. پیرزن گریه کرد. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند چرا گریه می کنی؟ گفت من دندان ندارم پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) خندیدند و فرمودند با این حالت داخل بهشت نمی شوی
از
جد خالد قسری زنی را بوسید، زن به پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) شکایت کرد، حضرت او را احضار کردند، او به کار خود اعتراف کرد و گفت اگر او هم می خواهد قصاص کند و مرا ببوسد من آماده ام، پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و اصحاب آن حضرت تبسم نمودند و فرمودند دیگر این کار را نکن. گفت نه، به خدا قسم دیگر نمی کنم. پیامبر از او گذشتند.
--------------
از
دفع توهم
با توجه به سیره پیامبر -ص- می فهمیم که پیامبر زمینه تغییر را در این فرد می دیدند وگرنه در این موارد ایشان به شدت آشفته می شدند و برخورد می کردند.
چهار سبک شوخ طبعي
برخي از نويسندگان شوخ طبعي را علاوه بر عامل موفقيت در روابط اجتماعي، روشي براي ارتقاي تعاملات مثبت اجتماعي، تسهيل کننده روابط، کند و کاو ريشه هاي مسائل اجتماعي، کاهش تنش و تعارض و حفظ آبروي خود و ديگران مي دانند. در مقابل انواع منفي شوخ طبعي، مانند خصمانه طعنه زدن يا دست انداختن ديگران ممکن است اثري منفي بر روابط اجتماعي داشته باشد.
شوخ طبعي، ساز و کار تنظيم احساس است به طوري که شيوه يي ارزشمند براي مقابله با تنش و اضطراب و استرس محسوب مي شود. شوخ طبعي به نحوه ابراز و به کارگيري آن در مراودات اجتماعي (به صورت مثبت يا منفي) آن ارتباط دارد.
از اين رو چهار سبک شوخ طبعي شامل:
دو سبک مثبت
و دو سبک منفي شناخته شده است.
1- شوخ طبعي اتصالي و شوخ طبعي خودارتقايي جزء سبک هاي مثبت شوخ طبعي هستند که موجب مي شود فرد با ديگران ارتباطي سازنده تر و بهتر برقرار کرده و در روابط اجتماعي خود با ديگران از توفيق بيشتري بهره گيرد. اين سبک ها در انسان هاي موفق بيشتر مشهود است که نشان از تطابق اجتماعي و سلامت عاطفي دارد.
2- اما دو سبک منفي آن، شوخ طبعي تهاجمي و شوخ طبعي خودتخريبي است که فاعلان آن در روابط اجتماعي دچار مشکل ارتباطي با ديگران شده و از عهده روابط پيش برنده برنمي آيند. شوخ طبعي تهاجمي به خصومت و دشمني دامن زده و آن را گسترده تر مي کند و شوخ طبعي خودتخريبي نيز به احساسات منفي، اعتماد به نفس پايين و حمايت اجتماعي نازل مربوط مي شود.
کساني که از هوش عاطفي بالايي برخوردارند، از سبک مثبت بهره جسته و آنان که هوش عاطفي کمي دارند، از سبک هاي منفي بيشتر استفاده مي کنند.
سلام.
ممنون استاد گرامي.:Gol:
ان شاالله كه بتونم مفيد باشم.
قربونشون برم كه اين قدر شوخ طبع بودند:Mohabbat:
--------------------------------------
یه مقتل خوانی از شهید سید محمد باقر حکیم داشتم براتون ضمیمه کردم.
از كوچيكيم عشق تو شد برا دلم بهونه اي
اونقده عاشقت شدم بهم ميگن ديونه اي
سلام.
ممنون از فايلتون.
من اصلا طاقت مقتل خوني را ندارم.:geryeh::geryeh::geryeh:
ان شاالله با ابا عبدالله محشور شوند.:geryeh:
سخنرانی در جمع
می گویند شخصی ادعا کرد که کار سخنرانی حاج آقا ها کاری ندارد. حاج آقا از او خواست بیایید جلوی جمع به یک سئوال در برابر مردم جواب بدهد و برود بنشیند. تا مشخص شود کارشان راحت است یا نه. آن مرد جلو آمد حا ج آقا گفت من از شما یک سئوال می پرسم شما به مردم بگو. گفت همین؟ این که کار ندارد.
حاج آقا گفت. ظهر چی خوردی.
او به جای نون و پنیر و انگور گفت: نون انیر و پنگور
-----------------------
ته کشید
یکی از طلاب که در دروس حوزه موفق بود می گفت من اوائل که منبر می رفتم خیلی وقت زیاد می آوردم. مثلا برای سه جلسه مطالعه می کردم ولی آن قدر به دلیل اضطراب تند تند سخنرانی می کردم که همان دقایق اول کلامم ته می کشید:Sokhan:
انتَ خرٌ
استادی می گفت در کلاس حرف بزنید اشکال کنید طلبه باید پویا باشد بعد لبخندی زد و گفت البته حرف حساب بزنید. بعد گفت استادی در کلاسش متعجب بود که چرا یکی از شاگردانش اصلا تا به حال حرفی نزده است روزی خواست او را به حرف وادارد به او اشاره کرد و گفت ببخشید ادامه مطلب در کتاب شما چه چیزی است. او کمی منّ و منّ کرد و به جای انت خبیر گفت در کتاب من نوشته است انت خرٌ
استاد که حالش گرفته شده بود زیر لب گفت هم لال باشی بهتر است
انگشتر،هدیه رهبر
یکی از طلاب خارجی(هندی یا پاکستانی)، در مراسمی گریه کنان تعریف می کرد که من تو خواب هم نمی دیدم بتوانم آقای خامنه ای رو از نزدیک ببینم. تا این که از مدرسه هماهنگ کردند ما برای دیدار ایشان به تهران برویم. شب تا دیر وقت با دوستانم نشسته بودیم و از فردا این روز بزرگ سخن می گفتیم که از دوستان گفت اگر ایشان را از نزدیک دیدی یه هدیه ای از ایشان بخواه مثلا انگشتر ایشان، گفت من گفتم دوست دارم و ولی شرمم مییاد بگم. فردا که برای دیدار ایشان رفتیم وقتی به ملاقات ایشان شرف یاب شدم معمم شدم آمدم برگردم که ایشان گفتند آخر وقت کمی بایست کارتان دارم. وقت ملاقات تمام شد با خودم گفتم تو این شلوغی ایشان حواسش به من نیست. تا این که با واسطه به من خبر رسید بایستم. منتظر ماندم آقا انگشتری برایم فرستاد.
--------------------
این اتفاق برای یکی از دوستانم اتفاق افتاده بود ایشان می گفت شب جمعه ای خادم افتخاری جمکران بود. ساعت 2 یا 3 شب بود که آقا برای زیارت تشریف آوردند. به کفش داری قسمت ما که آمدند از ایشان انگشترشان را طلب کردم و ایشان آن را به من دادند
--------------
البته من باب شدن این درخواست ها را تأیید نمی کنم درست است آن یزرگوار اهل بخشش است اما چرا ما ....(به قول آیت الله امجد کرامت خود را نزد افراد کریم حفظ کنیم)
طلاب غیرایرانی
طلاب خارجی یه شکایتی از طلاب ایرانی که داشتند این بود بابا ما اگه از این اصطلاح " طلاب خارجی" خوشمان نیاید چه کسی رو باید دید؟
ما احساس می کنیم به دید خوارج نهروان به ما نگاه می شود. به ما زین پس بگویید طلاب غیر ایرانی.
------------------
قطار کلمات
البته ما نباید در ارتباطات مان از بار هیجانی ای که سوار قطار کلمات می شوند و از ریل امواج وارد تونل گوش ها می شوند غافل باشیم چون گاهی سوت آن در ساختمان های روان لرزه و ترک ایجاد می کنند.
سرماخوردگی شدید و بی پولی
یکی از همکاران محترم سایت حکایتی از پدر مرحوم شان -در جوار حق آرمیده اند- چنین نقل کرده اند:
سالهای اول طلبگیم هم زمان با دوران پهلوی بود.اوضاع امرار معاش طلاب در آن سالها بسیار سخت و دشوار بود.
با 4نفر از دوستان که هم حجره ای بودیم دچار سرماخوردگی شدیدی شده بودیم
کسی توان مراقبت و پرستاری از دیگری رو نداشت.با تنی مریض و تب دار بر سرکلاسها حاضر میشدیم و تمام تلاشمون رو میکردیم که از درس عقب نیفتیم.تنها چیزی که در اون اوقات پیدا میکردیم کمی سوپ بود که فکر میکردیم حالمون رو بهتر میکنه.ولی ناتوانتر میشدیم.چون چیز مفیدی در اون نبود
روزی که باز همه تب دار و مریض گوشه ای استراحت میکردیم یکی از رفقا بلند شد و با عصبانیت گفت:یعنی که چه؟ما همش یا داریم دارو میخوریم یا سوپی که برای رضای خدا حتی تکه کوچک گوشتی هم در اون نیست که طعم و قوت به غذا و خودمون بده
پاشید همین الان بریم کباب بخوریم تا شاید بدنمون قوتی بگیره بتونه با این مریضی مبارزه کنه.اینقدر که ما با خوردن سوپ ضعیف شدیم که دیگه هیچ دارویی بر بدنمون اثر نداره
دیدیم پر بیراه هم نمیگه.بهش گفتیم :حرفت درست ولی کو پولی که باهاش برای 4نفر کباب بخریم؟این چند روزه هرچی پول داشتیم صرف دوا و دکتر و سوپ شده
گفت حالا خدا کریمه.بگردید شاید پولی پیدا کردیم
با حرف دوستمون با همون بد تب دار شروع کردیم بین وسایلهامون به دنبال ریالی پول
با کلی کاوش تونستیم 1سکه پیدا کنیم تا شاید بتونیم با اون برای 4نفر کباب بخریم
خوشحال و شاد که بعد از مدتها قراره یک غذای درست و حسابی بخوریم لباس پوشیدیم و رفتیم بیرون از حجره
توی دستمون سکه ای بود که انگار تب رو از بدنمون دور کرده بود
سکه رو توی دستم بازی میدادم و سرخوش میرفتیم به سمت کبابی
گوشه مدرسه تعدا زیادی الوار ریخته بودند برای مرمت ساختمان مدرسه
در حال عبور از کنار این الوارها بودم که ناگهان سکه رو که در دستم بالا پایین میکردم افتاد لابلای الوارها
داد هممون بلند شد
اون همه امید وآرزو بر باد رفت
خیلی تلاش کردیم تا شاید سکه رو دوباره پیدا کنیم ولی مگه میشد بین اون حجم الوارها کاری کرد
دوباره تب به سراغمون اومد
تن رنجور و این بار بیمارترمون رو به سختی به سمت حجره کشیدیم
-----------
برای شادی روح این روحانی و بقیه مبلغانی که در تحقق کلمه الله کوشیدند و به دیار باقی رفته اند صلوات:Gol:
سلام جناب حامی:Gol:
ممنون از هدیه تون ولی
اینا که باز نمیشن:Gig:
سلام
ظاهرا مشکلی ندارد چون من چک می کنم باز میشه. البته من با فایر فاکس کار می کنم نه اکسپلورر. فردا دوباره امتحان کنید احتمالا مشکل رفع می شود
salam man ham ba explorer toonestam bazesh konam...pas moshkeli nadaran
سماحه السید علی خامنه ای(حفظه الله)
زمانی مکالمه عربی کار می کردم و اگر عرب زبان می دیدم سریع سراغش می رفتم ایام محرم می رفتم مسجد عرب ها در گذر خان و از سخنرانی های عربی استفاده می کردم. و اگر در حرم عربی از عراق، عربستان و...می دیدم بالافاصله تلاش می کردم بزنم کانال عربی.
ذات یوم عندما تشرّفتُ الحرم وجدتُ عربیا من بحرین (اتصور) .
روزی وقتی حرم مشرف شدم عربی که به گمانم بحرینی بود را دیدم
حینما اردت اتکلم باللغه العربیه
همین که خواستم به زبان عربی سخن بگویم
قال قف قلیلا رجاءاً
خواهش می کنم کمی صبر کن.
ان ترید ان تتکلم باللغه العربیه لابد ان تتبع سماحه آیه الله السید علی الخامنه ای - حفظه الله تعالی-
اگر تمایل داری عربی سخن بگویی باید مثل حضرت آیت الله خامنه ای حرف بزنی
لانه یجید اللغه العربیه به خاطر این که او خیلی قشنگ عربی حرف می زند.
از کجا می گویی
یک دوست داشتم عراقی بود . وقتی با او حرف می زدم گاهی از اصطلاحات فارسی استفاده می کردم. و می دیدم که از تعجب شاخ در آورده است می فهمیدم من آن اصطلاح را ترجمه کرده ام و آنها در زبان خودشان ندارند. روزی با هم مشغول صحبت بودیم او چیزی گفت از او پرسیدم:
مِن اَئن تقول؟!.
در فارسی ما می گوییم از کجا میگی؟ یعنی مدرک این حرفت کجاست؟ یا چه دلیلی داری؟
او با تعجب به من نگاه کرد و گفت:
هذا واضح من فمی، انتم تَتکلمون باذنکم؟!!
( معلوم است از دهانم می گویم شما با گوشتان حرف می زنید؟!!)
ایهاالدوستان
السلام علیکم
امروز کان روزَ المیلادِ المبارکِ للامام الرضا علیه هزاران هزار التحیه و الثنا؟
بهذا المناسبه بر خودم می دانم واجباً مفروضاً حتی بگم به تک تک کم از کوچیکا و کبیراً هذا المیلاد و العید مبروک لکم. این امام الان بعنایتکم و الدعاء امام زمان نیست غریبا هرگز.
از خدا اسئلِ زیارته سریعا زودا بدون هیچ تأخیرا فی هتل هفت هشت ستارتاً خوشکلاً تمییزاً ان شاء الله
[FONT="]زبان رندرَ مندرَ زندرَ یندرَ
یک زیان رمزی با هم اتاقی خودمون درست کرده بودیم. و زمانی که می خواستیم کسی نفهمد چه می گوییم از آن استفاده می کردیم. البته اگر حوزی نبود عربی می گفتیم ولی اگر حوزوی بود با آن زبان سخن می گفتیم.
اگه گفتید این جمله زیر یعنی چه؟
[FONT="]عندرَ یندرَ دندرَ بندرَ رندرَ شندرَ مندرَ اندرَ مندرَ بندرَ اندرَ رندرَ کندرَ:Gig:
سندر لندر اندر مندر جندر نندر اندر بندر حندر اندر مندر یندر
اندر زندر مندر طندر اندر لندر بندر زندر یندر بندر اندر تندر وندر نندر مندر مندر نندر وندر نندر
عندر یندر دندر شندر مندر اندر هندر مندر مندر بندر اندر رندر کندر :Kaf:
سلام. آخي...
الهي بميرم...
دلم كباب شد...
ياد داستان اون مرد و كوزه عسل افتادم:geryeh:
خيلي باحال بود:ghash:
خوبه بهش نگفتين از روي هوا حرف ميزني. :Khandidan!:
:Graphic (17)::Graphic (1)::Graphic (17)::Graphic (17)::Graphic (17)::Graphic (17)::Graphic (53):
:looti:چاکر برو بچ اسک دین دات کام
سندر لندر اندر مندر ... خندر وندر بندر یندر دندر ؟
حالا تا میومدید یه جمله بگید چند دقیقه طول میکشید؟؟:Nishkhand:
اونوقت این زبان رو میگفتید از کدام منطقه ی کشور به ارث بردید...؟:khandeh!:
بهتر نبود به جای دادن اینهمه زحمت به خود ، به زبان فارسی صحبت می کردید، تا هم خودتون بفهمید، و هم اون بیچاره ای که می شنود و ممکن است از کنجکاوی بمیرد:khandeh!:
خيلي جالب بود .
يه زبان رمزي ديگه هم هست . اگر خواستيد رمزي بنوسيد بدرد ميخوره.البته اين زبان هاي رمزي ديگه رمزي نيستن چون لو رفتن .
حالا اين يعني چي ؟
t4h9r1
احتمالا زبان اندرستاني هاست
سلام لوتي محترم
كم پيداييد از اين ورا
يه پيشنهاد دارم واستون به مرامتون نه نگيد .
يه تاپيك بزنيد به اسم شوخ طبعي ها و حكايات لوتي ها . خاطرات خودتون و رفقاتون بذاريد اونجا شايد خدا خواست ما هم مرام لوتي ها رو پيدا كرديم.
ما واسه خودمون دانشجويي اش زديم فقط حيف كه وقت نداريم پربارش كنيم .البته اسمش دانشجوييه ولي از مهدكودك قبوله تا بعد از فارغ التحصيلي. هر كس خاطره اي از اون زمان ها داشت بره بذاره.
سلام:Gol:
عید شما هم مبارک:Kaf:
هر شغلی استرس های خاص خود را دارد یکی از استرس هایی که برای طلاب تازه نفس ممکن است وجود داشته باشد اضطراب باز شدن عمامه است.
[FONT="]بار اولم بود می خواستم بروم تبلیغ اضطراب داشتم که اگر عمامه ام باز شود چه کسی برام می بندد. چون تازه معمم شده بودم و قم از دوستان روحانی و طلبه ام کمک می گرفتم. قبل از حرکت به طرف استان فارس به دوستم گفتم یه عمامه زاپاس برام ببندد. وقتی به سازمان تبلیغات شیراز رسیدم در چمدانم را باز کردم دیدم عمامه ام باز شده است. ناراحت به طرف روستایی که محل تبلیغم بود رفتم. با خودم گفتم باید چند روز روی یک عمامه تمرین کنم که پیچیدن عمامه شیک را یاد بگیرم و از سویی مراقب باشم آن یکی کثیف یا باز نشود. سحرها که بلند می شدم تا ساعت 8 مطالعه می کردم و بعد یکی دو ساعت می خوابیدم یه روز صبح وقتی چششم را باز کردم ناخودآگاه چشمم به عمامه افتاد که مچاله شده روی طاقچه بود. از رخت خواب پریدم رفتم عمامه را برداشتم وقتی میزبان آمد از او پرسیدم چرا این عمامه باز شده ؟ او گفت بچه یکی از اقوام مان که خیلی شیطون هم است صبح آمد خونه ما و از روی شیطنت آن را روی سرش گذاشته و تمرین سخنرانی می کرده که از سرش می افتد و باز می شود با خودم گفتم چه شانسی آورده که اینجا نیستش والاّ... بعد تا ظهر هی بستم و باز کردم تا بالاخره تونستم یه چیزی شبیه عمامه ببندم چشم تان روز بد نبینه از آن روز تا آخر ایام تبلیغی چند بار خواب می دیدم مردم در مسجد یا جلسه ای منتظرند و من در منزل مشغول بستن عمامه ام و موفق هم نمی شوم و از خواب می پریدم بالا.
-------------------------------------------
[FONT="]نقل از حاج آقا عبدالهی
اولین نمازم با عبا
تازه وارد حوزه شده بودم علاقه داشتم با عبا نماز بخوانم ولی عبا نداشتم روزی با یکی از دوستان به مسجدی سنتی در اصفهان رفتیم. که متوجه شدم روی چوب لباسی های مسجد عباهایی برای نماز گزاران هست و هر کسی تمایل دارد به خاطر ثوابش از آن استفاده می کرد. با عجله رفتم تا قبل از این که تمام شود یکی رو بردارم. نمی دانستم عبا پوشیدن و نماز با آن خواندن قلق خاص خودش را دارد. وقتی رسیدم آن جا عبایی زیبایی رو انتخاب کردم به دوشم انداختم دوستم که سابقه حوزویش از من بیشتر بود گفت با این دو بند کمک بگیر تا عبا را متناسب و میزان کنی. عبا کمی بلند بود. عبا به دوش رفتیم صف اول پشت سر حاج آقا. نماز شروع شد. دو سجده رکعت اول را که خواندم متوجه شده ام که عبا زیر پایم گیر کرده و میخکوب شده ام با زحمت خودم را این طرف و آن طرف می کشیدم تعادلم از دست رفت و نزدیک بود بیفتم روی امام جماعت. با هر زحمتی بود بلند شدم. ولی در رکعات بعدی عبا را سه چهار تا می زدم تا مشکلی پیش نیاید دوستم زوری جلوی خنده اش را گرفته بود تا این که نماز تمام شد سریع از جا بلند شدم و قبل از این که توسط ریش سفیدهای مسجد دادگاهی شوم فرار کردم رفتم پشت صف آخر و عبا را هم جای خودش آویزان کردم.
------------------
نقل از حاج آقا آقایی
پارگی لباس
استادی می گفت روحانی ای ازدواج کرده بود، همسر او که تا حالا لباس روحانی ندیده بود پیش خودش تعجب کرده بود که چرا حاج آقا به لباس خودش اهمیت نمی دهد و زیر بغل های لباس قبایش پاره است. او نمی دانست که این سوراخ ها که زیر بغل است مخصوص قبا است. از سویی هم خجالت می کشید به شوهرش تذکر بدهد یه روز موقعی که حاج آقا خواب بود سریع قبای او را برداشت و دو سوراخ زیر بغل قبا رو دوخت. حاج آقا موقع بیرون رفتن آمد لباس به تن کند که متوجه شد زیر بغل قباها دوخته شده است با تعجب گفت این کار شماست؟ زن که منتظر تشکر بود گفت بله. حاج آقا با تعجب گفت ولی این پارگی نیست این مخصوص این لباس است.
--------------------
البته من فلسفه آن را نمی دانم به نظرم نوعی هواکش برای تهویه هوا و جلوگیری از عرق کردن است. نمی دانم شاید این هم مثل بسیاری از رموز طلبگی باشه که من هم هنوز سر در نیاورده ام:Gig::Nishkhand:
عباس مشکی
روزی هنگام وضو عبای یکی از طلاب مدرسه با روحانی ای دیگر اشتباها جابه جا شده بود. یکی از آنها متنی در تابلوی اعلانات زده بود و نوشته بود قابل توج طلاب محترم عبای مشکی بنده را بزرگواری اشتباهی از وضوخانه برده است خواهشمندم ......باتشکر.
یکی از طلاب شوخ متن را دست کاری کرده بود و "عبای" که در متن بود را تبدیل به عباس کرده بود. ما که آن جا بودیم متوجه می شدیم که برخی واقعا می گفتند منظورش از عباس مشکی چیه؟
آرامش در عبا
روزی در کلاس یکی از چهره های ماندگار روان شناسی بودیم به مناسبتی ایشان رو کردند به یکی از روحانیون و گفتند ببخشید این عبای شما چه قیمتی است؟ ایشان گفتند عبا از 7 هزار تومان هست تا هفتاد هزار و بالاتر، بستگی به شأن و وضع اقتصادی انتخاب می شود. ایشان گفتند برادر من آمریکا زندگی می کنند بارها به من گفته است که با عبا از نماز آرامش بیشتری کسب می کنم. و من هم نمی دانم از کجا باید تهیه کنم یکی از روحانیون گفت این که مشکلی ندارد من برای شما تهیه می کنم فقط می مونه اندازه اون. استاد گفت راستی این همه زحمت بکشید بعد اندازه نباشد. یکی گفت همه ما بلند می شویم می ایستیم شما بگویید برادرتان قدشان با کدام یک از ما یکی است. استاد این طرح را پسندید. بعد استاد خواست پول آن را بدهد آن روحانی گفت حالا بعدا حساب می کنیم بعد عبایی تهیه کرد و به استاد داد و گفت این هدیه ما به برادرتان است.
منم با فایرفاکس کار می کنم ولی می گه: Server not found
سگ عباگیر
ایام تبلیغ شده بود خواستم تبلیغ بروم لباس مناسبی نداشتم هم اتاقی ام گفت این عبا را تازه خریده ام ببرید اتفاقاً خوب هم است تبرک می شود. قبول کردم. وقتی باز گشتم دوستم سریع عبایش را از روی ساکم برداشت. من هنوز فرصت نکرده بودم که برایش توضیح بدهم که عبایت پاره پاره شده است . با عجله خواست عبا را به دوش بیندازد که متوجه شد عبا مثل جگر زلیخا پاره پاره شده است طلاب با تعجب به من نگاه کردند و گفتند چی شده؟
گفتم:به روستایی برای تبلیغ اعزام شدم روزی از مسجد که بر می گشتم با میزبان حرکت می کردیم. که سگی از پشت عبای مرا گرفت من که از حمله سگ ترسیده بودم عبا را رها کردم و فرار کردم ولی سگ با سماجت عبا را با کمک دندان و چنگ هایش جر داد و دست بردار هم نبود و عبا را به این روز انداخت.
--------------
نقل از حاج آقا گنجی
سلام
هرکس نتوانست دو لینک زیر را باز کند از گوگل امتحان کند بنویسید" اندیشه قم" به فارسی. دو قسمت پرسش ها و توصیه های تربیتی - مشاوره ای را انتخاب کنید.
عبا لباس کار آمد
طلاب از عبا داخل حجره خیلی استفاده می کنند.
1- برای نماز و کسب ثواب
2- برای روانداز هنگام خواب
3- زیرانداز هنگام ضرورت
4- برای عوض کردن لباس( اتاق پروی سیار)
5- پوشش سرتاسر برای حفظ خود از سرما
6- لباس راحت هنگام خروج از حجره و رفتن به حیاط مدرسه و کارهای نزدیک مدرسه
7-
عمامه ای بر بال باد
امام جماعت بودم دیرم شده بود، کنار خیابون ایستاده بودم و خلق خدا با من چپ افتاده بودند. تا این که جوان موتور سواری کنارم ایستاد. حاج آقا هر جا بخوای بروی در خدمتم. با عجله سوار شدم جوان که متوجه شده بود وقتم تنگ است گاز موتور را تا ته گرفت. که یک دفعه متوجه شدم باد عمامه ام را برد. با دستم به کتف جوان زدم گفتم دور بزن با عجله کنار جنازه آش و لاش عمامه رسیدیم . جوان که فکر می کرد من او را مقصر می دانم شروع کرد به عذرخواهی گفتم نه شما فقط به من لطف کردید تقصیر شما نیست. عمامه خاکی و کثیف شده بود. آن را بداشتم و به جوان گفتم ببخشید یه لطفی در حقم کن من را برسان حوزه علمیه.
---------------
نقل از حاج آقا سراغی
کیف سامسونت و حاج آقا
خسته و کوفته رسیدم تهران. رفتم سایه درختی کنار چندتا راننده ایستادم تا ماشینی که در نوبت بود پر شود. راننده ای گفت دربست می برمت گفتم نه منتظر می مانم ماشین تکمیل شود. راننده مبلغ بالایی گفت که سرم سوت کشید دوست راننده اش گفت حاج آقا این دوست من همه روحانیون را پول دار فرض می کنه ،فکر می کنه تو سامسونت شما پر پولِ.
با تردید نگاهی به او کردم راننده خندید و گفت: حالا پر پر هم نباشه نصفه است. بعد به او گفتم چرا این فکر رو می کنی؟ گفت شرط می بندم که وضعت توپ توپِ. بعد اصرار کرد برای اثبات حرفش در سامسونتم را باز کنم.
همه منتظر بودند و من در کیفم را باز کردم
محتویات:
یک بسته دستمال کاغذی( به راننده دادم گفتم خجالت نکش فعلا عرقت را پاک کن)
چندتا کتاب و یک دفتر
یک شورت مایو برای استخر
و کمی دارو قلبی - عروقی و دفترچه بیمه
بعد به راننده گفتم عزیز دلم اگه وضع من توپ بود دلم درد می کرد این همه مدت توی این گرمای تابستان با این حالم منتظر بمانم ماشینت پر شود.
------------
به نقل از حاج آقا خدابنده لو
طرح هجرت
خیلی با حال بود داغ او هنوز بر دلم سنگینی می کنه حاج آقا احمدی رو میگم. بچه ها را برد اردو برای کاری رفته بود جایی در مسیر ماشین که لاندیور بود از خط خارج می شود. تعادل ماشین به هم خورده بود از آن جا که چابک بود خواسته بود که خودش را نجات بدهد هنگام پریدن از ماشین عبایش به ماشین گیر می کنه و از پشت کشیده می شود و ضربه مغزی می شود و به رحمت خدا می رود.
----------------------- به نقل از حاج آقا کریمی( برای شادی روح این مرحوم صلوات)
مؤذنی شهید شد
ساده و بی ریا و بی تکلف بود زود با دیگران انس می گرفت. خیلی وقت ها حال عرفانی خوبی داشت وقتی کلاس مکالمه عربی بودیم و در فیلم توبه نصوح ( به زبان عربی )خواننده ای در وسط فیلم شعر بابا طاهر را می خواند.
و حاج آقا مؤدنی شانه هایش را تکان می داد و در حال عرفانی ای بود به گونه ای که استاد عرب زبان از حال او متاثر شده بود.
وضع مالی خوبی نداشت آن قدر گشته بود تا قم یک منزل ارزان قیمت کرایه کند و بالاخره منزل قدیمی یک پیرزن را اجاره کرد و بعد هم وقتی پیرزن مرد او مجبور شد برای آن که ظاهرا کسی را نداشت مراسم ترحیم بگیرد. و بعد اوقاف منزل را تصاحب کرد.
مؤذنی که نزدیک بیست سال در قم درس حوزوی خوانده بود و به زیان محاروه عربی هم مسلط بود بعد از فیلتر های متعدد امتحان کتیی و مصاحبه روحانی عتبات شد. او هنگام باز گشت از کربلای معلا در حالی که در کنار راننده اتوبوس روی صندلی جلو بود تصادف کرد و با راننده کشته شدند. فردی موبایل و را بر می دارد و به منزل او تماس می گیرد همسر چشم براه شماره همراه شوهرش را می بیند اما خبر شهادت او را می شنود.
-------------------------------
راستی آیا کسی می داند که یک روحانی با آن همه سابقه تحصیلی و بعد از گذراندن امتحانات علمی و مصاحبه وقتی یک سفری به عتبات می رود چقدر دریافت می کند شاید باورتان نشود کمتر از صدهزار تومان. آیا کسی می داند دوری و مشقات سفر و سرکله زدن با کوچک و پیر و ...در این سفرها چقدر سخت است. روحانی در این سفرها سنگ صبور است و حتی گاهی از افراد حرف هایی می شنود که مسئولیتی ندارد در برابر انها. و این روحانیون با این مشکلات کنار می آیند ولی خانواده آنها چه تقصیر دارند که حتی از برخی متدینان حرف های نامربوط می شنوند
------------
من خودم(حامی) تاب و تحمل چنین سفرها و شنیدن این حرف ها را ندارم و حتی به فکرم نرسیده که بخواهم روحانی کاروان در این سفرها شوم و این نشان دهنده ضعف ایمان من و عزم راسخ روحانیون محترم این کاروان ها است.
( خداوند به همه روحانیونی که مخلصانه برای دین تحمل سختی می کنند را توفیق دهد)
-----------------------------
حالا که بحث از درد و دل شد اجازه بدهید یه مورد دیگه هم بگم
باسواد بود و کوشا بعد استاد فلسفه شد و شنیدم از حوزه رفت.
شاید کسی نداند چرا؟
او با آن همه استعدادی که داشت علاقه فراوان داشت که روی قشر جوان کار فرهنگی کند. در یکی از این کارهای تبلیغی جوانانی را به اردو برد و هنگام شنا یکی از دانش آموزان غرق می شود.
حتی مرکزی که او را اعزام کرد از او حمایتی نکرد و او ماند و شکایت های خانواده فرد غرق شده و از زندگی ساقط شد.
خیلی ها از روحانیون انتظار دارند ولی نمی پرسند چه امکاناتی دارند.
------------------------
یادش بخیر آقای عبودیت را میگم پیرمردی که پای درس اخلاقش عشق را با جوهر اشکش جرعه جرعه به کام معنوی طلاب می ریخت. روز اولی که درس اخلاق داد به ما گفت دفعه بعد از شما می پرسم دست بابا و مامان تون بوسیده اید یا نه و جلسه بعد یکی یکی از طلاب سئوال کرد و گفت تا دیر نشده این کار را بکنید از اون هایی که پدر و مادرشون به رحمت خدا رفته اند بپرسید تا بیشتر قدر نعمتی که خدا بهتون داده بدونید و به دستورش عمل کنید.