شمیم جان پاسخ ندادم چون چیزی که من بگویم نه ملاک حقیقت است
نه به درد شما یا دیگران می خورد.
عذرخواهم.
ملاک حقيقت نيست
اما تصوري که جمع کثيري از انسانها ميتوانند داشته باشند ، مورد توجه و بررسي نيست .
يعني من و امثال من که جزو عوام هستيم و وقتي ميگويند ديدن و شنيدن ، نا خود اگاه چشم و گوش تصور ميکنيم ، همچنين است در مورد حضور ، بت پرستيم و فقط تعداد اندکي از خواص و عرفا که به شهود رسيدند خدا پرستند .
ملاک حقيقت نيست
اما تصوري که جمع کثيري از انسانها ميتوانند داشته باشند ، مورد توجه و بررسي نيست .
يعني من و امثال من که جزو عوام هستيم و وقتي ميگويند ديدن و شنيدن ، نا خود اگاه چشم و گوش تصور ميکنيم ، همچنين است در مورد حضور ، بت پرستيم و فقط تعداد اندکي از خواص و عرفا که به شهود رسيدند خدا پرستند .
همه ما یک جورایی مشرک به شرک خفی هستیم
مقام اخلاص در عمل و اخلاص در جان به دست آوردنش با عبودیت است و اساس عبودیت پرهیزگاری است
تا کشور وجود انسان تحت سلطنت شیطان باشد و شیطان حاکم وجود انسان نمی توانیم عبد الرحمان باشیم
وقتی بنده خدا و خدا پرست می شویم که از تحت سیطره نفس اماره و شیطان در بیائیم و اولین قدمش هم ترک گناهان است
اینکه اکثر مردم مشرکند و اینکه بعضی از مردم نفسشان الهه و خدای آنهاست سخن قران است.
"یاایها الناس اعبدوا ربکم الذی خلقکم و الذین من قبلکم لعلکم تتقون"
از سوی دیگر هم عبادت خداوند باعث پرهیزگاری می شود
این آیه با آیه دیگر نیز تقویت می شود:
"إن الصلوة تنهی عن الفحشاء و المنکر"نماز از زشتی و گناه انسان را باز می دارد
هم تقوا در عبودیت و خدا پرستی اثر دارد و هم تقوا محصول عبودیت خداست و هر کس هم به میزان عبودیت-ایمان و پرهیزگاری که دارد
خداپرست است"ولکل درجات مما عملوا"هر کس به نسبت عملی که انجام میدهد درجه ای نزد خداوند دارد.
اگر بت پرستی را شرک جلی در نظر بگیریم باز هم به شرک خفی ارتباطی ندارد
تصور کردن خدا در هنگام دعا و مناجات و سخن باعث افزایش اخلاص در عمل میشود
وقتی بنده خدا و خدا پرست می شویم که از تحت سیطره نفس اماره و شیطان در بیائیم و اولین قدمش هم ترک گناهان است
امام صادق(ع) پرسيدند: «راه رسيدن به راحتي چيست؟ حضرت فرمود: در مخالفت با هواي نفس است. پرسيدند: چه موقع عبد به راحتي ميرسد؟ حضرت فرمود: اولين روزي که وارد بهشت ميشود؛ قِيلَ لَهُ: أَيْنَ طَرِيقُ الرَّاحَةِ؟ فَقَالَ ع: فِي خِلَافِ الْهَوَى. قِيلَ: فَمَتَى يَجِدُ عَبْدٌ الرَّاحَةَ؟ فَقَالَ ع عِنْدَ أَوَّلِ يَوْمٍ يَصِيرُ فِي الْجَنَّة»(تحف العقول/ص370) يعني مبارزه با نفس دائمي است و تا آخر عمر ادامه دارد. يعني تا وقتي انسان در اين دنيا زندگي ميکند بايد مدام با هواي نفس خودش مخالفت کند، چه در مراحل ابتدايي باشد و چه در مدارج و مراتب بالا باشد. يعني عرفا و بزرگان ما هم تا آخر عمر مبارزه با نفس ميکردند، البته در سطح خودشان.
امام صادق(ع) پرسيدند: «راه رسيدن به راحتي چيست؟ حضرت فرمود: در مخالفت با هواي نفس است. پرسيدند: چه موقع عبد به راحتي ميرسد؟ حضرت فرمود: اولين روزي که وارد بهشت ميشود؛ قِيلَ لَهُ: أَيْنَ طَرِيقُ الرَّاحَةِ؟ فَقَالَ ع: فِي خِلَافِ الْهَوَى. قِيلَ: فَمَتَى يَجِدُ عَبْدٌ الرَّاحَةَ؟ فَقَالَ ع عِنْدَ أَوَّلِ يَوْمٍ يَصِيرُ فِي الْجَنَّة»(تحف العقول/ص370) يعني مبارزه با نفس دائمي است و تا آخر عمر ادامه دارد. يعني تا وقتي انسان در اين دنيا زندگي ميکند بايد مدام با هواي نفس خودش مخالفت کند، چه در مراحل ابتدايي باشد و چه در مدارج و مراتب بالا باشد. يعني عرفا و بزرگان ما هم تا آخر عمر مبارزه با نفس ميکردند، البته در سطح خودشان.
بله مسلم است
اگر بت پرستی را شرک جلی در نظر بگیریم باز هم به شرک خفی ارتباطی ندارد
شرک جلی شرک خفی را هم در بر دارد.
تصور کردن خدا در هنگام دعا و مناجات و سخن باعث افزایش اخلاص در عمل میشود
شاید حس خوبی به انسان بدهد و در ابتدا فکر کنید حضور قلبتان در نماز زیاد شده،اما این کج گذاشتن سنگ بنای اعتقادات است
خدایی که به تصور بیاید دیگر خدا نیست،شهود با تصور فرق دارد.
يک عمر در هوا براي هيچکس نماز خواندن خضوع و خشوع نميآورد .
وقتي خدايي در مقابل قرار داشته باشد ، و تو سرت را پايين بياندازي و مقابلش تعظيم کني و به خاک بيافتي ، تازه معني کوچک شدن و خرد شدن مقابل معبودت را ميچشي .
محال است چيزي حضور داشته باشد ولي ما تصوري از ان نداشته باشيم .
محال است خدا را هر لحظه ناظر اعمال ببينيم ولي نگاهي برايش متصور نشويم .
مثل همان نگاهي ک در مورد کوچه ، جناب نفس الرحمن مثال زدند .
پس ازين پس هر زمان ياد خدا کردم بايد توبه کنم .
این حضور قلبی نیست،در اصطلاحات عرفان روح-نفس-قلب مترادفند قوه خیال که حافظ صور است یکی از شئون قلب یا نفس ناطقه یا روح است شما بفرما
یکی از قوای آن ولی نه مرادف با آن.
بنده نگفتم قلب مرادف با قوه خیال است بنده گفتم با توجه به «النفس فی وحدتها کل القوی»، همان وقتی که شما در حال ادراک محسوسات میباشید، این یافت حضوری شما شأنی از شئون قلب (نفس) است. آیا در همان لحظهای که شما شیئی را لمس میکنید نفس شما در آن جا حاضر نیست؟ یافت قلبی به همین معناست. حالا خیال هم همینطور.
معنای النفس فی وحدتها ...، آن است که نفس در هر یک از شئون خود حاضر است و حضور وجودی و ادراکی دارد. چه در قسمت محسوسات و چه در قسمت خیال و چه در قسمت عاقله و یا در یک کلام فاهمه.
حضور نفس در ظرف تصورات چه مشکلی را به هم می زند؟ مگر شما شما در حین تصور یک صورت، نمی گویید من به علم حضوری این صورت را در خود مییابم؟ حال شما اسمش را نیاور من با خودش کار دارم.
مشکل ما اینه که شهود را فقط محدود به شهود عرفای صاحب ولایت میدانیم و حال آنکه شهود معنایی اعم از آن دارد.
بنده چند عبارت را از ابن عربی در خصوص کارکرد خیال و قوه مخیله آوردم لطف کنید مجددا مراجعه کنید. در جای جای عرفان، شهود تنها به شهودات حق الیقینی عارفانه اطلاق نمیشود و این مطلب اظهر من الشمس است.
خدای ادراکی توسط متخیله نسبتش به خدای حقیقی مثل قوه واهمه نسبت به نفس ناطقه است(در مثال شما)البته خاک بر فرق من و تمثیل من
خدا را به هیچ چیز نمی شود قیاس کرد و با هیچ چیز نمی توان مقابل قرار داد.
مگر ما نمیگوییم «ما نمی توانیم وجود حق را بیابیم ولی از راه صفات و تعیناتش و احوالش می یابیم»؛
پس اگر ادراکی می کنیم به حسب احوال است در پناه وجودات امکانی حق را می یابیم در ادراک مدرِک، «موجودٌ» به احوال وجود می خورد اما در حقیقت وجود مطلق است که موجود است لذا اینها توهم وجود اند احوال وجود اند خیال وجود اندتوهم ما از وجود است. در مورد الله فی قبلة المصلی هم ما همین یافت را داریم نه چیزی بیشتر. بنده عبارتی را از ابن عربی آوردم که در آن ایشان این مسئله را به آینهای که از مرئی مقابل خود کوچکتر است مثال زده و مانند کرده بود چنین آینهای یارای نشان دادن کل مرئی مقابل خود را ندارد در مسئله ما هم اینچنین است
يک عمر در هوا براي هيچکس نماز خواندن خضوع و خشوع نميآورد .
وقتي خدايي در مقابل قرار داشته باشد ، و تو سرت را پايين بياندازي و مقابلش تعظيم کني و به خاک بيافتي ، تازه معني کوچک شدن و خرد شدن مقابل معبودت را ميچشي .
چرا گفته می شود در حال نماز، لباسهایت را مرتب کن و به نماز بایست. چرا مرحوم قاضی، حتی جوراب خود را هم موقع نماز به پا میکرد؟ موقع نماز خواندن قرار است چه چیزی رخ بدهد که اینطور با لباس فرم باید حاضر شد؟ البته شاید شاید وجه اینکه در نماز خانمها بایستی بدن خود را بپوشانند حتی اگر نامحرمی آنان را نبیند، این باشد که مقدمات و زمینه چینیِ یک احساس قلبی، منتهی از نوع خیالی و وهمی را برای نمازگزار فراهم میشود. چون قوه خیال، از بسط ید خوبی برخوردار است چرا که اموری را که حتی عقل حاضر به پذیرش و قبول آنها نیست را نیز زیر چتر خود قرار میدهد.
به نظر میرسد هر گونه درک تشبیهی از خدا، با قوه متخیله و واهمه انجام میپذیرد. این سخن، از شهودات عارفانِ صاحب ولایت، تا ادراکات معمولی انسانها از خدا را شامل می شود. منتهی در شهودات عارفان، اتصال به عالم خیال منفصل نیز مزید بر خیال متصل میگردد. چرا که اصلا تجلیات صوری، تنها در عالم خیال قابل عرضه میباشند.
هم فقیری که به او انفاق می کنید بنده خداست و هم مال ملک طلق خداست،مؤمن و مال را از جهت ربطش به خدا باید دید از این جهت
انفاق به فقیر گویی قرض به خداست.
این معنایی که از این روایت کردید نیازمند به تجوز و در تقدیر گرفتن است اما این معنایی که بنده عرض کردم نیاز به هیچ مجاز گویی ندارد. خدا صریحا به موسی فرمود من مریض شدم. چرا از همون اول نگفت بنده من مریض شد چرا نرفتی؟؟؟
قرار نیست خدا محدود به بنده اش شود چون خدا هم عین است و هم غیر؛ خدا در عین اینکه در مجلای بنده هست فوق آن هم هست . اینها همه از لوازم اطلاق حضرت حق است.
این معنایی که از این روایت کردید نیازمند به تجوز و در تقدیر گرفتن است اما این معنایی که بنده عرض کردم نیاز به هیچ مجاز گویی ندارد. خدا صریحا به موسی فرمود من مریض شدم. چرا از همون اول نگفت بنده من مریض شد چرا نرفتی؟؟؟
قرار نیست خدا محدود به بنده اش شود چون خدا هم عین است و هم غیر؛ خدا در عین اینکه در مجلای بنده هست فوق آن هم هست . اینها همه از لوازم اطلاق حضرت حق است.
واضح است برای اینکه مرتبه مؤمن و شرافتش را نزد خود برساند.و همینطور عظمت احسان به مؤمن را.
سخنان شما بیشتر به مجسمیه می ماند حتی وحدت وجودیها هم با اقسامی که دارند هرگز نمی گویند
خداوند صراحتا فرموده مریض می شوم حتی آنها هم تاویل می کنند.
از نظر من سخنان شما هیچ پایه و مایه ای نه در قران،نه در عرفان و نه در فلسفه ندارد.
چرا گفته می شود در حال نماز، لباسهایت را مرتب کن و به نماز بایست. چرا مرحوم قاضی، حتی جوراب خود را هم موقع نماز به پا میکرد؟ موقع نماز خواندن قرار است چه چیزی رخ بدهد که اینطور با لباس فرم باید حاضر شد؟ البته شاید شاید وجه اینکه در نماز خانمها بایستی بدن خود را بپوشانند حتی اگر نامحرمی آنان را نبیند، این باشد که مقدمات و زمینه چینیِ یک احساس قلبی، منتهی از نوع خیالی و وهمی را برای نمازگزار فراهم میشود. چون قوه خیال، از بسط ید خوبی برخوردار است چرا که اموری را که حتی عقل حاضر به پذیرش و قبول آنها نیست را نیز زیر چتر خود قرار میدهد.
نميدانم چه اتفاقي ، اما انسان وقتي قرار است به حضور بزرگي که هم از عظمتش ميترسد و هم به او تعلق خاطر دارد برسد ، لباس مناسبي که حفظ حريم کند و پاکيزه باشد مي پوشد . خود را مي آرايد .
لطف تشبیه بسیار زیباست چرا که بنده احساس می کند روبروی خداست و این احساس اثر عمیقی در بنده دارد. مستحضرید نماز تشریعی است؛ مولا می گوید روبه من کن و رو به قبله کن و این را هم میدانیم که خدا فقط در جهت قبله نیست. یا مثلا در روایات آمده حق هر شب به سماء دنیا می آید ندا می دهد ... اینها خیلی زیباست. مصحح یک احساس عمیق خدایابی و خداپرستی است. اگر اینها تشبیه نیست پس تشبیه چیست؟
در شرح فصوص آمده: «إن الله يَنزل كل ليلة إلى السماء الدنيا، فيقول: هل من تائب فأَتوب عليه؟ هل من مُستغفر فأغفر له؟» و النزول إلى المقام المعيَّن، تحديد.
آیا این تحدید هیچ خاصیتی ندارد؟ آیا مستلزم انتساب نقص به حضرت حق است؟
align: right
[TR]
[TD="align: left"](ثم، ذكر أنه في السماء و أنه في الأرض).
[/TD]
[/TR]
كما قال: «وَ هُوَ الَّذِي في السَّماءِ إِلهٌ وَ في الْأَرْضِ إِلهٌ.» و كونه في السماء و في الأرض، تحديد.
align: right
[TR]
[TD="align: left"] (و أنه مَعَنا أينما كنّا).
[/TD]
[/TR]
أي، و ذكر أنه معنا، كما قال: «وَ هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ.» (شرح قیصری، ص 732)
خواهش میکنم دقت لازم رو بفرمایید این «هو الذی فی السماء إله و فی الارض إله»، با انسان حرف می زند. مایک حقایق احساسی داریم و یک حقایق شهودی و مومن ابتدا از احساس شروع می کند و بعدا به شهود می رسد. این عبارت صریح ابن عربی است که میگوید «هو شهید ینبه علی حضرة الخیال» یعنی از خیال خود استفاده می کند ایشان تصریح میکند که این احساس، حضرت خیال است.
انسان وقتي قرار است به حضور بزرگي که هم از عظمتش ميترسد و هم به او تعلق خاطر دارد برسد ، لباس مناسبي که حفظ حريم کند و پاکيزه باشد مي پوشد . خود را مي آرايد .
این احساس ، با قوه مخیله و واهمه شما زنده میشود. چون عقل که این را نمیگوید. عقل مدرک کلیات است پس میماند حس و خیال. حس هم که حرفش رو نزن.
کسی که چنین رفتاری از او سر می زند که بهترین لباس و ... میپوشد، خدا را با خلق او تشبیه کرده خدا را بسان فردی قلمداد کرده است که میخواهد با او روبرو شود. و الا خدا که همه جا با اوست حتی در «بیت الخلاء» با اوست مگر خدا در حال نماز با خدای در حال تخلی فرق دارند؟!
واضح است برای اینکه مرتبه مؤمن و شرافتش را نزد خود برساند.و همینطور عظمت احسان به مؤمن را.
سخنان شما بیشتر به مجسمیه می ماند حتی وحدت وجودیها هم با اقسامی که دارند هرگز نمی گویند
خداوند صراحتا فرموده مریض می شوم حتی آنها هم تاویل می کنند.
خب میتوانست شرافت را مانند «نفخت فیه من روحی» ابراز کند. یاء نسبت به درد همین مواقع میخورد. چرا راه را برای امثال مجسمیه باز گذاشتهاند!
البته بنده مجسمیه نیستم.
خب میتوانست شرافت را مانند «نفخت فیه من روحی» ابراز کند. یاء نسبت به درد همین مواقع میخورد. چرا راه را برای امثال مجسمیه باز گذاشتهاند!
البته بنده مجسمیه نیستم.
نفخت فیه من روحی به قول حضرت علامه طباطبایی رضوان الله تعالی علیه اضافه تشریفی است،مثل بیت الله و ید الله.
این احساس ، با قوه مخیله و واهمه شما زنده میشود. چون عقل که این را نمیگوید. عقل مدرک کلیات است پس میماند حس و خیال. حس هم که حرفش رو نزن.
کسی که چنین رفتاری از او سر می زند که بهترین لباس و ... میپوشد، خدا را با خلق او تشبیه کرده خدا را بسان فردی قلمداد کرده است که میخواهد با او روبرو شود. و الا خدا که همه جا با اوست حتی در «بیت الخلاء» با اوست مگر خدا در حال نماز با خدای در حال تخلی فرق دارند؟!
شايد آنجا انسان را به حضور راه ميدهد و اينجا فقط نظارتش را ميفهميم .
از نظر من سخنان شما هیچ پایه و مایه ای نه در قران،نه در عرفان و نه در فلسفه ندارد.
لازم بود چند شاهد از کتب عرفانی خدمتتان ارسال کنم: «و اشارت بدين است در قول حق تعالى با موسى- عليه السلام- [FONT=Traditional Arabic]مرضت فلم [FONT=Traditional Arabic]تعدني، اى، رنجور شدم مرا نپرسيدى! گفت: الهى آن چگونه باشد؟ گفت: مرض عبدى فلان، لو عدته لعدتنى، اى، فلان بنده بيمار شد، اگر او را بپرسيدى مرا پرسيده بودى. و اين مناسبت ظاهر نشود مگر به مواظبت بر نوافل پس از احكام فرايض، چنانكه حق تعالى گفت: لا يزال العبد يتقرّب إلىّ بالنّوافل حتّى أحبّه فإذا أحببته كنت سمعه الّذي يسمع به و بصره الذي يبصر به و لسانه الذي ينطق به، اى، هميشه بنده تقرب نمايد به من به نفلها تا وى را دوست گيرم، پس چون دوست گرفتم او را، گوش او باشم كه به من شنود و چشم او كه به من بيند و زبان او كه به من گويد.» (ترجمه احیاء علوم الدین، ج4، ص 530).
« [FONT=Traditional Arabic] و هو أعظم النزول الإلهي الذي أنزل الحق فيه نفسه منزلة عبده و هو
[FONT=Traditional Arabic][FONT=Traditional Arabic]قوله [FONT=Traditional Arabic]مرضت فلم [FONT=Traditional Arabic]تعدني وجعت فلم تطعمني و ظمئت فلم تسقني
[FONT=Traditional Arabic]و أكثر من هذا النزول الإلهي فلا يكون
[FONT=Traditional Arabic][FONT=Traditional Arabic]ثم فسر ذلك بأن فلانا مرض و فلانا جاع و فلانا ظمىء
[FONT=Traditional Arabic]فأنزل نفسه منازلهم في أحوالهم و أضاف ذلك إليه في كنايته عن نفسه بهذه الأحوال» (فتوحات چهارجلدی، ج1، ص 481)
[FONT=Traditional Arabic]«أ لا ترى كمالية الحق لا تقبل وصفا من نعوت المحدثات فلما تجلت في حضرة التمثل للابصار المقيدة بالحس المشترك تبعت الأحكام هذا التجلي الخاص
[FONT=Traditional Arabic][FONT=Traditional Arabic]فقال تعالى جعت فلم تطعمني و ظمئت فلم تسقني و [FONT=Traditional Arabic]مرضت فلم [FONT=Traditional Arabic]تعدني
[FONT=Traditional Arabic]و لما وقع النظر(یعنی عقل نظری) فيه من حيث رفع النسب قال[FONT=Traditional Arabic][FONT=Traditional Arabic] لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْء...»(فتوحات چهارجلدی، ج1، ص 594). قابل توجه دوستان، تعبیر حس مشترک نیز حاوی نکات ارزندهای است که میتواند یکی از کلیدهای حل بحث مورد نظر باشد.
مبانی تشبیه، همان بحث وحدت شخصیه و نظام تجلی است. معنای تجلی این است که حق در دل هر ذره حاضر است پس تنزیه صرف نیست.
اینطور نیست که خود علت در مرحله و مرتبه معلول نباشد و فقط کمالاتش در معلول باشد که تقریر اول و ابتدایی ملا صدرا اینطور است و البته در تقریر نهایی از این حرف برگشت. معلول اولا و بالذات حکم «موجودٌ» را نمی پذیرد و الا این نظام تنزیه می آورد و دیگر تشبیه نمی آورد. حتی آنجا که تشبیه می کنیم یک تنزیه هم هست یعنی علم دارد به نحو اتم.
پس تنزیه در نظام علی و معلولی درست است اما در نظام وحدت شخصیه اصلا عنوان معلول هم نمی دهیم و با حیثیت تقییدیه شأنیه حتی در این موطن، حکم اولا و بالذات برای حق است یک وجود است که متجلی و جاری در کثرات است. در فضای تشبیه و تنزیه باید اسم اکوان بیاید. این طرح ما را می رساند به یک تشبیه خاص.
متن هر شئ را حضرت حق باید پر کند. و در عین حال که در همه چیز سریان دارد فوق سریان نیز باشد. همین درش تشبیه خوابیده است. مولانا در بحث موسی و شبان به این بحث تشبیه و تنزیه نظر دارد. شبان ابتدا تشبیهی است و ابتدا موسی تنزیهی است که در نهایت به جمع بین تشبیه و تنزیه میرسد.
[FONT=Traditional Arabic]لازم بود چند شاهد از کتب عرفانی خدمتتان ارسال کنم: «و اشارت بدين است در قول حق تعالى با موسى- عليه السلام- [FONT=Traditional Arabic]مرضت فلم [FONT=Traditional Arabic]تعدني، اى، رنجور شدم مرا نپرسيدى! گفت: الهى آن چگونه باشد؟ گفت: مرض عبدى فلان، لو عدته لعدتنى، اى، فلان بنده بيمار شد، اگر او را بپرسيدى مرا پرسيده بودى. و اين مناسبت ظاهر نشود مگر به مواظبت بر نوافل پس از احكام فرايض، چنانكه حق تعالى گفت: لا يزال العبد يتقرّب إلىّ بالنّوافل حتّى أحبّه فإذا أحببته كنت سمعه الّذي يسمع به و بصره الذي يبصر به و لسانه الذي ينطق به، اى، هميشه بنده تقرب نمايد به من به نفلها تا وى را دوست گيرم، پس چون دوست گرفتم او را، گوش او باشم كه به من شنود و چشم او كه به من بيند و زبان او كه به من گويد.» (ترجمه احیاء علوم الدین، ج4، ص 530).
« [FONT=Traditional Arabic] و هو أعظم النزول الإلهي الذي أنزل الحق فيه نفسه منزلة عبده و هو
[FONT=Traditional Arabic][FONT=Traditional Arabic]قوله [FONT=Traditional Arabic]مرضت فلم [FONT=Traditional Arabic]تعدني وجعت فلم تطعمني و ظمئت فلم تسقني
[FONT=Traditional Arabic]و أكثر من هذا النزول الإلهي فلا يكون
[FONT=Traditional Arabic][FONT=Traditional Arabic]ثم فسر ذلك بأن فلانا مرض و فلانا جاع و فلانا ظمىء
[FONT=Traditional Arabic]فأنزل نفسه منازلهم في أحوالهم و أضاف ذلك إليه في كنايته عن نفسه بهذه الأحوال» (فتوحات چهارجلدی، ج1، ص 481)
[FONT=Traditional Arabic]«أ لا ترى كمالية الحق لا تقبل وصفا من نعوت المحدثات فلما تجلت في حضرة التمثل للابصار المقيدة بالحس المشترك تبعت الأحكام هذا التجلي الخاص
[FONT=Traditional Arabic][FONT=Traditional Arabic]فقال تعالى جعت فلم تطعمني و ظمئت فلم تسقني و [FONT=Traditional Arabic]مرضت فلم [FONT=Traditional Arabic]تعدني
[FONT=Traditional Arabic]و لما وقع النظر(یعنی عقل نظری) فيه من حيث رفع النسب قال[FONT=Traditional Arabic][FONT=Traditional Arabic] لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْء...»(فتوحات چهارجلدی، ج1، ص 594). قابل توجه دوستان، تعبیر حس مشترک نیز حاوی نکات ارزندهای است که میتواند یکی از کلیدهای حل بحث مورد نظر باشد.
البته عجیب نیست که شما منظور خویش را به سخنان بزرگان تحمیل کنید
جایی که مردم برای اثبات نظرات خویش و تائید آن در قران و حدیث دنبال مؤیِد می گردند.
مسائلی که فرمودید از جمله حدیث قدسی قرب فرائض ناظر به فنای عبد در معبود است.
خوب است به این حدیث از امام صادق علیه السلام هم توجه کنید:"العبودیة جوهرة کنهها الربوبیة"
این متونی که بیان کردید هیچ ربطی به تصور مبهم از خدا در قوه خیال نداشت برادر محترم!!!!!!
مسائلی که فرمودید از جمله حدیث قدسی قرب فرائض ناظر به فنای عبد در معبود است.
آیا بین این بحث و بحث تشبیه، مباینت هست؟
اگر بخواهیم قرب نوافل را در یکی از سه دسته تنزیه، تشبیه و فوق تشبیه و تنزیه بگنجانیم، شما کدام را انتخاب میکنید؟
فنای عبد در معبود است.
در قرب نوافل، هنوز چنین فنایی رخ نداده. دقت بفرمایید!
مبانی تشبیه، همان بحث وحدت شخصیه و نظام تجلی است. معنای تجلی این است که حق در دل هر ذره حاضر است پس تنزیه صرف نیست.
اینطور نیست که خود علت در مرحله و مرتبه معلول نباشد و فقط کمالاتش در معلول باشد که تقریر اول و ابتدایی ملا صدرا اینطور است و البته در تقریر نهایی از این حرف برگشت. معلول اولا و بالذات حکم «موجودٌ» را نمی پذیرد و الا این نظام تنزیه می آورد و دیگر تشبیه نمی آورد. حتی آنجا که تشبیه می کنیم یک تنزیه هم هست یعنی علم دارد به نحو اتم.
پس تنزیه در نظام علی و معلولی درست است اما در نظام وحدت شخصیه اصلا عنوان معلول هم نمی دهیم و با حیثیت تقییدیه شأنیه حتی در این موطن، حکم اولا و بالذات برای حق است یک وجود است که متجلی و جاری در کثرات است. در فضای تشبیه و تنزیه باید اسم اکوان بیاید. این طرح ما را می رساند به یک تشبیه خاص.
متن هر شئ را حضرت حق باید پر کند. و در عین حال که در همه چیز سریان دارد فوق سریان نیز باشد. همین درش تشبیه خوابیده است. مولانا در بحث موسی و شبان به این بحث تشبیه و تنزیه نظر دارد. شبان ابتدا تشبیهی است و ابتدا موسی تنزیهی است که در نهایت به جمع بین تشبیه و تنزیه میرسد.
خواهشا این مطالب را برای مقصود خودتان استفاده نفرمائید،این مطالب بلند اصلا ربطی به موضوع بحث شما ندارد.
ملاصدرا به وحدت شخصیه وجود و تشکیک در مظاهر قائل است و این با تشبیهی که شما می فرمائید چه تناسبی دارد؟
او ماسوی الله را ظل الله و مظاهر او می داند.
بهتر است بحث را متوقف کنیم تا استاد سمیع تشریف بیاورند.
در قرب نوافل، هنوز چنین فنایی رخ نداده. دقت بفرمایید!
بله حق با شماست حدیث ناظر به قرب نوافل است اما به طریق اولی منظور شما را تائید نمی کند
بعضی از عرفاء مرتبه قرب نوافل را بالاتر و اتم از قرب فرائض دانسته اند و بعضی بر عکس:
قرب نوافل:" و آن زوال صفات بشری و ظهور صفات ربوبی است بر بشر به طوری که بتواند به اذن حق زنده گرداند
و بمیراند و مسموعات را از دور بشنود و مبصرات را از دور ببیند، و این معنی فناء صفات است در صفات حقتعالی که نتیجه و ثمره نوافل است"
آیا بین این بحث و بحث تشبیه، مباینت هست؟
اگر بخواهیم قرب نوافل را در یکی از سه دسته تنزیه، تشبیه و فوق تشبیه و تنزیه بگنجانیم، شما کدام را انتخاب میکنید؟
بله معلوم است که مباینت وجود دارد .
ابتدا باید معنای تشبیه و تنزیه معلوم شود:
1معنای لغوی؟
2-عرفی؟
3-کلامی؟
توضیح هر یک در حوصله این بحث نمی گنجد،لذا از آن می گذرم.
کلینی رضواناللهعلیه در کافی شریف و صدوق رضواناللهعلیه در توحید و معانیالأخبار روایت میکنند:
و تشبیه عبارت است از نامحدودیت خداوند و حضور او در همه مواطن و عوالم و مالکیت
حقیقی او نسبت به همه چیز به گونهای که هیچ کمالی نیست که ملک غیر او باشد.
بقرمایید نامحدودیت خداوند و حضور او در همه مواطن ... همان سریان حق در مظاهر که از این هم تحلیل مفهومی وحدت شخصیه به دست میآید نیست!
حضور در همه مواطن که به گفته خودتان تشبیه است آیا شامل موطن خیال نیست؟
پس آیا با بحث ما مباینت دارد یا ندارد؟
شما مطلبی را که از کلام بنده رد کردید در پست خودتان قبول کردهاید!
پس تشبیه یعنی حق متجلی در عالم انسان، در عالم ماده، در عالم خیال در عالم عقل ... . پس بحث تشبیه با بحث ما گره خورده است.
بنده ادعا کردم هر چه که در فضای تشبیه است با قوه مخیله درک می شود.
اصلا شما چرا اینقدر مسئله رو سخت میکنی من با یک مثال مدعایم را اثبات میکنم شما نگاه کن به کسی که در حال دعا کردن و گُر گرفتن در مراسم دعا است وقتی نگاهش میکنیم می بینیم انگار داره با کسی حرف میزنه! کسی مقابلش نشسته و با او در حال صحبته! این حالت که من خدا را در مقابلم احساس میکنم در نهاد هر شخص قرار داره و قابل کتمان نیست حالا ما این روند را تحلیل علمی کردیم.
میگویند کسی که موقع تکبیر الاحرام دست خود را تا محاذی گوش خود بالا می آورد یعنی اینکه ما سوی را پشت گوش خود میاندازد تا با تمام وجود خود مواجهه با خدا را انجام دهد. خب از این شخص بپرسیم خدا پشت گوش نیست که ما سوی را پشت گوش انداختی!؟ میگوید چرا هست ولی الان من یک جهتی به مواجهه خودم دادم ؛ خب این چیست؟ این چیزی نیست جز همان «الله فی قبلة المصلی».
کسی که گناهی از او سر زده، شریعت به او توصیه میکند گناه خودت را بزرگ ببین؛ خب این بزرگ دیدن را شما با کدام قوه صورت میدهید؟ آنوقت این بزرگ دیدن چه کارایی کلیدی در تدین انسان خواهد داشت.
کسی که اطاعتی را انجام میدهد باید اطاعتش را کوچک ببیند اینهم به شرح ایضا، قبل از اینکه اطاعت را انجام دهد گفته شده این اطاعت را بزرگ ببین یعنی قبل از عمل بزرگ ببین و بعد از عمل کوچک ببین خب این تبدیل و تبدلها همه در قوه مخیله ما رخ خواهد داد.
عرفا جمع بین تشبیه و تنزیه را هم میگویند نه اینکه قائل به تشبیه و یا تنزیه نباشند. شاهد سخنم، تلقی تشبیهی بودن حضرت ابراهیم و تلقی تنزیهی بودن حضرت نوح از جانب ابن عربی در فصوص الحکم است. ر.ک: فصوص الحکم، ص 68و 80
چون بنده اسم دو پیامبر خدا را آوردم لازم به ذکر این نکته است که گرچه حضرت نوح جمع بین تنزیه و تشبیه را دارد اما در مقابل قومش که تشبیهی محض بودند باید از باب دواء به ضد، «تنزیهی» باشد یعنی تنزیه را بروز دهد.
جناب وحدت شخصی وجود و تشکیک در مظاهر یعنی خویش را در میانه نبینی
نه اینکه خداوند را در خیال خویش ببینی!
برادر این که شما می گوئید یک برداشت معکوس از این همه معارفی می شود که شاهد مثال می آورید
در آنچه به عنوان شاهد می آورید فی نفسه اشکالی نیست،در انطباق کلام شما با آن معارف مشکل وجود دارد
خداوند عاقبت همه ی ما را ختم به خیر کند
شما تنها در سایه وحدت شخصیه است که میتوانی بپذیری خداوند در تمام مواطن، حضور وجودی دارد. حضور وجودی حق در همه مواطن اعم از ماده و خیال متصل و منفصل، از احکام و لوازم وحدت شخصیه وجود است.
شما تنها در سایه وحدت شخصیه است که میتوانی بپذیری خداوند در تمام مواطن، حضور وجودی دارد. حضور وجودی حق در همه مواطن اعم از ماده و خیال متصل و منفصل، از احکام و لوازم وحدت شخصیه وجود است.
از آنجا که مخاطب دین تنها افراد درسخوانده و اهل تأمل نبوده، لذا این جور مسائل، تنها در سایه تأمل و اندیشه، از روایات قابل اصطیاد است. وقتی که در روایات به ما دستور میدهند طوری خدا را بندگی کن که گویی تو او را میبینی، این گویی، نتیجه فعالیت قوه متخیله است این هنر شریعت است که محتوایی را که میخواهد به راحتی و آسانی بیان می کند، در عین حال ممکن است به ابعاد دیگر مسئله اشاره ای نکند. ممکن است نگوید تو با چه ابزاری این کار را بکن اما به شما میگوید که این کار را بکن. شما ناخواسته و نادانسته با همان ابزار مخصوص این کار را انجام میدهی.
وقتی در روایت به شما دستور میدهند که گناهت را بزرگ ببین، این کار، به عهده قوه متخیله است چه بدانی و چه ندانی. اما اگر بدانی با تمرکز بیشتر و تسلط بیشتری میتوانی این کار را انجام بدهی. تمرکز بر روی هر چیزی، انسان را زود تر به نتیجه میرساند.
ممکن است کسی بگوید آیا خود شما تجربه کردی؟ این بحثی است که در ساحت و فضای علمی مطرح است و هر علمی را اگر به کار بزنیم نتیجه میدهد مانند علم منطق که اگر دانای به این علم این علم را به کار نگیرد نباید منکر احکام منطقی و مسلمات آن شد.
با اجازه جناب سمیع میخوام یک اصلی رو از این بحث و گفتگو نتیجه بگیرم و آن اصل «تهذیب خیال از نابسامانیها» است. انسان باید مرتبه وجودی و به تبع آن مـرتبه ادراکـی خود را تعالی دهد تا قوه خیال او محل صور معقول قرار بگیرد. زیرا تلاقی بـا جـهان هـستی و افکارمداوم انسان به صورت مکرر،به وجود آمدن صورتهای خیالی در انسان را سبب میشود.
در حقیقت، عالم خـیال نـقش واسطهای را بین عالم محسوسات و عالم معقولات بازی میکند و همه اطلاعاتِ حواس ظـاهری و بـاطنی بـه ناگزیر راهی عالم خیال میشود.بنابراین،عالم خیال سرشار از ادراکات حسی،صور باطنی و غیره است که تمرکز قوه خـیال بـر مـحسوسات باعث میشود این صورتهای خیالی،توجه نفس را به عالم طبیعت معطوف کند.اشتغال نفس نیز بـه عـالم ماده،ایجاد میل و گرایش به آن را سبب میشود.این میل و محبت،منشأ تلاش انسانشده و عمل او را شکل میدهد.به دنبال این امر،اثر بـازگشتی عـمل، به وجود میآید که تقویت و تثبیت آن میل است.
اگر قوه خـیال از اشـتغال خود به ادراکات حسی و خیالهای باطنی بـکاهد،میتواند صـور فـوق طبیعی را یا در حالت بیداری یا در حالت بـین خواب و بـیداری یا در حالت رؤیا ادراک کند و از علم فرامحسوس معرفت کسب کند.بدین ترتیب قوه خیال فرد بـاید از اشـتغال به امور دنیوی و تعلقات پاک شـود تـا محل نـزول صـور الهـی قرار گیرد.
مشغولبودن بـیش از حد قوه خیال به امـور دنـیوی از بین رفتن کارآیی صحیح آن را باعثمیشود و تمام نفس را درگیر خیالات بیهوده میکند به طـوری کـه فرد از رسید به هدف اصلی بـاز مـیماند. برای جلوگیری از تـأثیر نـامطلوب ایـن مسئله در او،باید این تـفرق را به سمت یگانگی سوق داد.برای این امر،لازم است که صورتهای خیالی،به طور دائم تصعید شوند.بدین طـریق،خیال، نـورانیشده و انسان را به سوی حرکت در جهت تـعالی سـوق میدهد. از این اصل، روشها و تکنیکهایی قابل ارائه است که در موضوع «تکنیکهایی برای رونق دادن به اخلاق بندگی» به آن اشاره میشود.
پرسش:
در برخی آثار طوری از قوه خیال و مخیله صحبت میشود که انگار قوه خیال هیچ خاصیتی به جز درک جزئیات ندارد.اما باید دید آیا این قوه مخیله و وهم و خیال، در تقویت تدین انسان هم نقش دارد؟ یا اینکه نقش اساسی بر عهده قوه عاقله است؟ آیا خیال پردازی در امر دین داری مطرود و مذموم است؟ نظر خود دین در این زمینه چیست؟ پاسخ:
کار قوه خيال تصوير دادن معاني و حقايق مدرکه است مثلا نفس مطالبي را از عالم مجردات
مي گيرد و آن حقيقت را به روح مي دهد و روح آن را به قلب داده و قلب آن حقايق را به خيال
مي سپارد و خيال نيز آن حقايق را مبدل به صوري مي کند. مثلا «دشمني» را به شکل مار و يابه شکل سگ صورت مي دهد و «علم» و «رزق» را به شکل آب يا «شير» صورت مي دهد (2).
از طرف ديگر گاه قوه خيال ذات اشياء را مبدل به صورتي مي کند، مثلا ذات جبرئيل را مبدل به صورت دحيه کلبي مي کند و گاه معنايي را در قوه خيال مبدل به لفظي مي کند که آن شخص و اين لفظ را کسي غير از صاحب اين قوه خيال نمي تواند ببيند و بشنود مگر کسي که قوه خيال او در حد قوه خيال آن شخص باشد. مثلا کساني که به پايه جان رسول الله نرسيده اند نه مي توانند جبرئيل را ببينند و نه مي توانند آن صدا را بشنوند. (3)
به هر روي قوه خيال در امور دنيوي نيز براي ادراک امور امري ضروري است چرا که حس پس از ادراک محسوسات، داده هاي خويش را به قوه خيال مي دهد و قوه خيال با صورتگري خويش، داده هاي قوه خيال را براي تجزيه و ترکيب و تحليل به قوه عقل مي سپارد، از اين رو اگر قوه خيال نبود راه ادراک عقلي امور مسدود بود.
با توجه به امور سه گانه فوق يعني نقش خيال در تنزل صور ما بعد الطبيعي به جان آدمي و نيز نقش اين قوه در وحي الهي به انبياء و الهام غيبي به معصومان (علیهم السلام) و نيز ادراک عقلي امور حسي مشخص مي گردد که قوه خيال و تخيلات نقش چشمگيري هم در دين و هم در دنياي آدمي دارد.
براي مزيد اطلاعات توجه به چهار نکته ذيل ضروري است:
الف) اين قوه در صورتي مي تواند کار خويش را به نحو احسن انجام دهد که سالم بماند و سلامت اين دستگاه در پرتو مراقبت و مواظبت و حضور است يعني هر چه انسان مراقب واردات و صادرات اعضاء و جوارح باشد مراقب خوردني ها، گفتني ها و... بوده و جان خويش را به آلودگي ها نيالايد، قوه خيال انسان کار خويش را به نحو صحيح تري انجام خواهد داد. از اين رو، افعالي چون طاعات و عبادات موجب قويتر شدن خيال گشته و صور را صافتر و از آشفتگي ها پيراسته تر به آدمي ارائه خواهد داد و اگر اينچنين نباشد، قوه خيال حقايق را صوري وارونه يا کاذب به انسان مي نماياند، به همين جهت گفته شده است که هر چه مزاج انسان معتدل تر باشد قوه خيال قوي تر بوده و در ارائه صور صادق تر خواهد بود
ب) کار قوه خيال منحصر به عالم خواب نيست، بلکه در بيداري هم خيال مي تواند فعال باشد. هستند افرادي که تصاوير غيبي را در عالم بيداري مي گيرند يعني قوه خيال آنها معاني و حقايق را در عالم بيداري به صورتي براي آنها متمثل مي سازد.
ج) قوه خيال در انسانها متفاوت است؛ يعني چنانکه ارواح انسان ها درجات و مراتب دارند، خيالات انسانها نيز مراتب دارند، از اين رو، قوه خيال در رسول خدا (صلی الله علیه و اله و سلم) قابل مقايسه با قوه خيال در سايرين نيست به همين جهت است که وجود مقدس پيامبر(صلی الله علیه و اله و سلم) معانيي را که از عالم غيب گرفته است معصومانه به تصوير مي کشد. اما صورت هايي که خيال ما مي سازد يا معصومانه نيست و يا بسيار ضعيف و کم رنگ است.
د) از آنجا که قوه خيال واسطه ميان حس و عقل است، هر چه اين قوه سالم تر و قوي تر باشد در ارائه آن فعل و شأني که به عهده اوست قوي تر عمل مي کند مثلا کسي که ضعف قوه خيال دارد، خواب مي بيند اما خوابش در خارج تحقق پيدا نمي کند يا صوري را در عالم خواب و يا بيداري
مي بيند اما آن صورت تعبير نمي شود. اين بيانگر ضعف قوه خيال است که يا اصلا عمل نمي کند و يا خوب عمل نمي کند.
پینوشت: 1. حسن زاده آملی،حسن،انسان در عرف عرفان، اصل 12 2.حسن زاده آملی،حسن،معرفت نفس، دفتر دوم، صص 182 - 184
3. حسن زاده آملی،حسن،انسان در عرف عرفان، اصل 12
ملاک حقيقت نيست
اما تصوري که جمع کثيري از انسانها ميتوانند داشته باشند ، مورد توجه و بررسي نيست .
يعني من و امثال من که جزو عوام هستيم و وقتي ميگويند ديدن و شنيدن ، نا خود اگاه چشم و گوش تصور ميکنيم ، همچنين است در مورد حضور ، بت پرستيم و فقط تعداد اندکي از خواص و عرفا که به شهود رسيدند خدا پرستند .
همه ما یک جورایی مشرک به شرک خفی هستیم
مقام اخلاص در عمل و اخلاص در جان به دست آوردنش با عبودیت است و اساس عبودیت پرهیزگاری است
تا کشور وجود انسان تحت سلطنت شیطان باشد و شیطان حاکم وجود انسان نمی توانیم عبد الرحمان باشیم
وقتی بنده خدا و خدا پرست می شویم که از تحت سیطره نفس اماره و شیطان در بیائیم و اولین قدمش هم ترک گناهان است
اینکه اکثر مردم مشرکند و اینکه بعضی از مردم نفسشان الهه و خدای آنهاست سخن قران است.
"یاایها الناس اعبدوا ربکم الذی خلقکم و الذین من قبلکم لعلکم تتقون"
از سوی دیگر هم عبادت خداوند باعث پرهیزگاری می شود
این آیه با آیه دیگر نیز تقویت می شود:
"إن الصلوة تنهی عن الفحشاء و المنکر"نماز از زشتی و گناه انسان را باز می دارد
هم تقوا در عبودیت و خدا پرستی اثر دارد و هم تقوا محصول عبودیت خداست و هر کس هم به میزان عبودیت-ایمان و پرهیزگاری که دارد
خداپرست است"ولکل درجات مما عملوا"هر کس به نسبت عملی که انجام میدهد درجه ای نزد خداوند دارد.
اگر بت پرستی را شرک جلی در نظر بگیریم باز هم به شرک خفی ارتباطی ندارد
تصور کردن خدا در هنگام دعا و مناجات و سخن باعث افزایش اخلاص در عمل میشود
امام صادق(ع) پرسيدند: «راه رسيدن به راحتي چيست؟ حضرت فرمود: در مخالفت با هواي نفس است. پرسيدند: چه موقع عبد به راحتي ميرسد؟ حضرت فرمود: اولين روزي که وارد بهشت ميشود؛ قِيلَ لَهُ: أَيْنَ طَرِيقُ الرَّاحَةِ؟ فَقَالَ ع: فِي خِلَافِ الْهَوَى. قِيلَ: فَمَتَى يَجِدُ عَبْدٌ الرَّاحَةَ؟ فَقَالَ ع عِنْدَ أَوَّلِ يَوْمٍ يَصِيرُ فِي الْجَنَّة»(تحف العقول/ص370) يعني مبارزه با نفس دائمي است و تا آخر عمر ادامه دارد. يعني تا وقتي انسان در اين دنيا زندگي ميکند بايد مدام با هواي نفس خودش مخالفت کند، چه در مراحل ابتدايي باشد و چه در مدارج و مراتب بالا باشد. يعني عرفا و بزرگان ما هم تا آخر عمر مبارزه با نفس ميکردند، البته در سطح خودشان.
بله مسلم است
شرک جلی شرک خفی را هم در بر دارد.
شاید حس خوبی به انسان بدهد و در ابتدا فکر کنید حضور قلبتان در نماز زیاد شده،اما این کج گذاشتن سنگ بنای اعتقادات است
خدایی که به تصور بیاید دیگر خدا نیست،شهود با تصور فرق دارد.
يک عمر در هوا براي هيچکس نماز خواندن خضوع و خشوع نميآورد .
وقتي خدايي در مقابل قرار داشته باشد ، و تو سرت را پايين بياندازي و مقابلش تعظيم کني و به خاک بيافتي ، تازه معني کوچک شدن و خرد شدن مقابل معبودت را ميچشي .
محال است چيزي حضور داشته باشد ولي ما تصوري از ان نداشته باشيم .
محال است خدا را هر لحظه ناظر اعمال ببينيم ولي نگاهي برايش متصور نشويم .
مثل همان نگاهي ک در مورد کوچه ، جناب نفس الرحمن مثال زدند .
پس ازين پس هر زمان ياد خدا کردم بايد توبه کنم .
به نام خدا
معنای عرایضم در هوا نماز خواندن نبود،بی هوی نماز خواندن بود!
بنده نگفتم قلب مرادف با قوه خیال است بنده گفتم با توجه به «النفس فی وحدتها کل القوی»، همان وقتی که شما در حال ادراک محسوسات میباشید، این یافت حضوری شما شأنی از شئون قلب (نفس) است. آیا در همان لحظهای که شما شیئی را لمس میکنید نفس شما در آن جا حاضر نیست؟ یافت قلبی به همین معناست. حالا خیال هم همینطور.
معنای النفس فی وحدتها ...، آن است که نفس در هر یک از شئون خود حاضر است و حضور وجودی و ادراکی دارد. چه در قسمت محسوسات و چه در قسمت خیال و چه در قسمت عاقله و یا در یک کلام فاهمه.
حضور نفس در ظرف تصورات چه مشکلی را به هم می زند؟ مگر شما شما در حین تصور یک صورت، نمی گویید من به علم حضوری این صورت را در خود مییابم؟ حال شما اسمش را نیاور من با خودش کار دارم.
مشکل ما اینه که شهود را فقط محدود به شهود عرفای صاحب ولایت میدانیم و حال آنکه شهود معنایی اعم از آن دارد.
بنده چند عبارت را از ابن عربی در خصوص کارکرد خیال و قوه مخیله آوردم لطف کنید مجددا مراجعه کنید. در جای جای عرفان، شهود تنها به شهودات حق الیقینی عارفانه اطلاق نمیشود و این مطلب اظهر من الشمس است.
مگر ما نمیگوییم «ما نمی توانیم وجود حق را بیابیم ولی از راه صفات و تعیناتش و احوالش می یابیم»؛
پس اگر ادراکی می کنیم به حسب احوال است در پناه وجودات امکانی حق را می یابیم در ادراک مدرِک، «موجودٌ» به احوال وجود می خورد اما در حقیقت وجود مطلق است که موجود است لذا اینها توهم وجود اند احوال وجود اند خیال وجود اند توهم ما از وجود است.
در مورد الله فی قبلة المصلی هم ما همین یافت را داریم نه چیزی بیشتر. بنده عبارتی را از ابن عربی آوردم که در آن ایشان این مسئله را به آینهای که از مرئی مقابل خود کوچکتر است مثال زده و مانند کرده بود چنین آینهای یارای نشان دادن کل مرئی مقابل خود را ندارد در مسئله ما هم اینچنین است
با این تایید و این جمله شما :
بعد از مرگمان خداپرست میشویم .
هوای نفس نه ،فضایی بدون حضور خدا
چرا گفته می شود در حال نماز، لباسهایت را مرتب کن و به نماز بایست. چرا مرحوم قاضی، حتی جوراب خود را هم موقع نماز به پا میکرد؟ موقع نماز خواندن قرار است چه چیزی رخ بدهد که اینطور با لباس فرم باید حاضر شد؟ البته شاید شاید وجه اینکه در نماز خانمها بایستی بدن خود را بپوشانند حتی اگر نامحرمی آنان را نبیند، این باشد که مقدمات و زمینه چینیِ یک احساس قلبی، منتهی از نوع خیالی و وهمی را برای نمازگزار فراهم میشود. چون قوه خیال، از بسط ید خوبی برخوردار است چرا که اموری را که حتی عقل حاضر به پذیرش و قبول آنها نیست را نیز زیر چتر خود قرار میدهد.
به نظر میرسد هر گونه درک تشبیهی از خدا، با قوه متخیله و واهمه انجام میپذیرد. این سخن، از شهودات عارفانِ صاحب ولایت، تا ادراکات معمولی انسانها از خدا را شامل می شود. منتهی در شهودات عارفان، اتصال به عالم خیال منفصل نیز مزید بر خیال متصل میگردد. چرا که اصلا تجلیات صوری، تنها در عالم خیال قابل عرضه میباشند.
این معنایی که از این روایت کردید نیازمند به تجوز و در تقدیر گرفتن است اما این معنایی که بنده عرض کردم نیاز به هیچ مجاز گویی ندارد. خدا صریحا به موسی فرمود من مریض شدم. چرا از همون اول نگفت بنده من مریض شد چرا نرفتی؟؟؟
قرار نیست خدا محدود به بنده اش شود چون خدا هم عین است و هم غیر؛ خدا در عین اینکه در مجلای بنده هست فوق آن هم هست . اینها همه از لوازم اطلاق حضرت حق است.
واضح است برای اینکه مرتبه مؤمن و شرافتش را نزد خود برساند.و همینطور عظمت احسان به مؤمن را.
سخنان شما بیشتر به مجسمیه می ماند حتی وحدت وجودیها هم با اقسامی که دارند هرگز نمی گویند
خداوند صراحتا فرموده مریض می شوم حتی آنها هم تاویل می کنند.
از نظر من سخنان شما هیچ پایه و مایه ای نه در قران،نه در عرفان و نه در فلسفه ندارد.
نميدانم چه اتفاقي ، اما انسان وقتي قرار است به حضور بزرگي که هم از عظمتش ميترسد و هم به او تعلق خاطر دارد برسد ، لباس مناسبي که حفظ حريم کند و پاکيزه باشد مي پوشد . خود را مي آرايد .
لطف تشبیه بسیار زیباست چرا که بنده احساس می کند روبروی خداست و این احساس اثر عمیقی در بنده دارد. مستحضرید نماز تشریعی است؛ مولا می گوید روبه من کن و رو به قبله کن و این را هم میدانیم که خدا فقط در جهت قبله نیست. یا مثلا در روایات آمده حق هر شب به سماء دنیا می آید ندا می دهد ... اینها خیلی زیباست. مصحح یک احساس عمیق خدایابی و خداپرستی است.
اگر اینها تشبیه نیست پس تشبیه چیست؟
در شرح فصوص آمده: «إن الله يَنزل كل ليلة إلى السماء الدنيا، فيقول: هل من تائب فأَتوب عليه؟ هل من مُستغفر فأغفر له؟» و النزول إلى المقام المعيَّن، تحديد.
آیا این تحدید هیچ خاصیتی ندارد؟ آیا مستلزم انتساب نقص به حضرت حق است؟
كما قال: «وَ هُوَ الَّذِي في السَّماءِ إِلهٌ وَ في الْأَرْضِ إِلهٌ.» و كونه في السماء و في الأرض، تحديد.
أي، و ذكر أنه معنا، كما قال: «وَ هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ.» (شرح قیصری، ص 732)
خواهش میکنم دقت لازم رو بفرمایید این «هو الذی فی السماء إله و فی الارض إله»، با انسان حرف می زند.
مایک حقایق احساسی داریم و یک حقایق شهودی و مومن ابتدا از احساس شروع می کند و بعدا به شهود می رسد. این عبارت صریح ابن عربی است که میگوید «هو شهید ینبه علی حضرة الخیال» یعنی از خیال خود استفاده می کند ایشان تصریح میکند که این احساس، حضرت خیال است.
این احساس ، با قوه مخیله و واهمه شما زنده میشود. چون عقل که این را نمیگوید. عقل مدرک کلیات است پس میماند حس و خیال. حس هم که حرفش رو نزن.
کسی که چنین رفتاری از او سر می زند که بهترین لباس و ... میپوشد، خدا را با خلق او تشبیه کرده خدا را بسان فردی قلمداد کرده است که میخواهد با او روبرو شود. و الا خدا که همه جا با اوست حتی در «بیت الخلاء» با اوست مگر خدا در حال نماز با خدای در حال تخلی فرق دارند؟!
خب میتوانست شرافت را مانند «نفخت فیه من روحی» ابراز کند. یاء نسبت به درد همین مواقع میخورد. چرا راه را برای امثال مجسمیه باز گذاشتهاند!
البته بنده مجسمیه نیستم.
نفخت فیه من روحی به قول حضرت علامه طباطبایی رضوان الله تعالی علیه اضافه تشریفی است،مثل بیت الله و ید الله.
شايد آنجا انسان را به حضور راه ميدهد و اينجا فقط نظارتش را ميفهميم .
لازم بود چند شاهد از کتب عرفانی خدمتتان ارسال کنم: «و اشارت بدين است در قول حق تعالى با موسى- عليه السلام- [FONT=Traditional Arabic]مرضت فلم [FONT=Traditional Arabic]تعدني، اى، رنجور شدم مرا نپرسيدى! گفت: الهى آن چگونه باشد؟ گفت: مرض عبدى فلان، لو عدته لعدتنى، اى، فلان بنده بيمار شد، اگر او را بپرسيدى مرا پرسيده بودى. و اين مناسبت ظاهر نشود مگر به مواظبت بر نوافل پس از احكام فرايض، چنانكه حق تعالى گفت: لا يزال العبد يتقرّب إلىّ بالنّوافل حتّى أحبّه فإذا أحببته كنت سمعه الّذي يسمع به و بصره الذي يبصر به و لسانه الذي ينطق به، اى، هميشه بنده تقرب نمايد به من به نفلها تا وى را دوست گيرم، پس چون دوست گرفتم او را، گوش او باشم كه به من شنود و چشم او كه به من بيند و زبان او كه به من گويد.» (ترجمه احیاء علوم الدین، ج4، ص 530).
« [FONT=Traditional Arabic] و هو أعظم النزول الإلهي الذي أنزل الحق فيه نفسه منزلة عبده و هو
[FONT=Traditional Arabic][FONT=Traditional Arabic]قوله [FONT=Traditional Arabic]مرضت فلم [FONT=Traditional Arabic]تعدني وجعت فلم تطعمني و ظمئت فلم تسقني
[FONT=Traditional Arabic]و أكثر من هذا النزول الإلهي فلا يكون
[FONT=Traditional Arabic][FONT=Traditional Arabic]ثم فسر ذلك بأن فلانا مرض و فلانا جاع و فلانا ظمىء
[FONT=Traditional Arabic]فأنزل نفسه منازلهم في أحوالهم و أضاف ذلك إليه في كنايته عن نفسه بهذه الأحوال» (فتوحات چهارجلدی، ج1، ص 481)
[FONT=Traditional Arabic]«أ لا ترى كمالية الحق لا تقبل وصفا من نعوت المحدثات فلما تجلت في حضرة التمثل للابصار المقيدة بالحس المشترك تبعت الأحكام هذا التجلي الخاص
[FONT=Traditional Arabic][FONT=Traditional Arabic]فقال تعالى جعت فلم تطعمني و ظمئت فلم تسقني و [FONT=Traditional Arabic]مرضت فلم [FONT=Traditional Arabic]تعدني
[FONT=Traditional Arabic]و لما وقع النظر(یعنی عقل نظری) فيه من حيث رفع النسب قال[FONT=Traditional Arabic][FONT=Traditional Arabic] لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْء...»(فتوحات چهارجلدی، ج1، ص 594).
قابل توجه دوستان، تعبیر حس مشترک نیز حاوی نکات ارزندهای است که میتواند یکی از کلیدهای حل بحث مورد نظر باشد.
[FONT=Traditional Arabic][FONT=Traditional Arabic]
مبانی تشبیه، همان بحث وحدت شخصیه و نظام تجلی است. معنای تجلی این است که حق در دل هر ذره حاضر است پس تنزیه صرف نیست.
اینطور نیست که خود علت در مرحله و مرتبه معلول نباشد و فقط کمالاتش در معلول باشد که تقریر اول و ابتدایی ملا صدرا اینطور است و البته در تقریر نهایی از این حرف برگشت. معلول اولا و بالذات حکم «موجودٌ» را نمی پذیرد و الا این نظام تنزیه می آورد و دیگر تشبیه نمی آورد. حتی آنجا که تشبیه می کنیم یک تنزیه هم هست یعنی علم دارد به نحو اتم.
پس تنزیه در نظام علی و معلولی درست است اما در نظام وحدت شخصیه اصلا عنوان معلول هم نمی دهیم و با حیثیت تقییدیه شأنیه حتی در این موطن، حکم اولا و بالذات برای حق است یک وجود است که متجلی و جاری در کثرات است. در فضای تشبیه و تنزیه باید اسم اکوان بیاید. این طرح ما را می رساند به یک تشبیه خاص.
متن هر شئ را حضرت حق باید پر کند. و در عین حال که در همه چیز سریان دارد فوق سریان نیز باشد. همین درش تشبیه خوابیده است.
مولانا در بحث موسی و شبان به این بحث تشبیه و تنزیه نظر دارد. شبان ابتدا تشبیهی است و ابتدا موسی تنزیهی است که در نهایت به جمع بین تشبیه و تنزیه میرسد.
البته عجیب نیست که شما منظور خویش را به سخنان بزرگان تحمیل کنید
جایی که مردم برای اثبات نظرات خویش و تائید آن در قران و حدیث دنبال مؤیِد می گردند.
مسائلی که فرمودید از جمله حدیث قدسی قرب فرائض ناظر به فنای عبد در معبود است.
خوب است به این حدیث از امام صادق علیه السلام هم توجه کنید:"العبودیة جوهرة کنهها الربوبیة"
این متونی که بیان کردید هیچ ربطی به تصور مبهم از خدا در قوه خیال نداشت برادر محترم!!!!!!
ما الفارق بینهما؟
آیا بین این بحث و بحث تشبیه، مباینت هست؟
اگر بخواهیم قرب نوافل را در یکی از سه دسته تنزیه، تشبیه و فوق تشبیه و تنزیه بگنجانیم، شما کدام را انتخاب میکنید؟
در قرب نوافل، هنوز چنین فنایی رخ نداده. دقت بفرمایید!
خواهشا این مطالب را برای مقصود خودتان استفاده نفرمائید،این مطالب بلند اصلا ربطی به موضوع بحث شما ندارد.
ملاصدرا به وحدت شخصیه وجود و تشکیک در مظاهر قائل است و این با تشبیهی که شما می فرمائید چه تناسبی دارد؟
او ماسوی الله را ظل الله و مظاهر او می داند.
بهتر است بحث را متوقف کنیم تا استاد سمیع تشریف بیاورند.
بله حق با شماست حدیث ناظر به قرب نوافل است اما به طریق اولی منظور شما را تائید نمی کند
بعضی از عرفاء مرتبه قرب نوافل را بالاتر و اتم از قرب فرائض دانسته اند و بعضی بر عکس:
قرب نوافل:" و آن زوال صفات بشری و ظهور صفات ربوبی است بر بشر به طوری که بتواند به اذن حق زنده گرداند
و بمیراند و مسموعات را از دور بشنود و مبصرات را از دور ببیند، و این معنی فناء صفات است در صفات حقتعالی که نتیجه و ثمره نوافل است"
بله معلوم است که مباینت وجود دارد .
ابتدا باید معنای تشبیه و تنزیه معلوم شود:
1معنای لغوی؟
2-عرفی؟
3-کلامی؟
توضیح هر یک در حوصله این بحث نمی گنجد،لذا از آن می گذرم.
کلینی رضواناللهعلیه در کافی شریف و صدوق رضواناللهعلیه در توحید و معانیالأخبار روایت میکنند:
قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: «أَیُّ شَیْءٍ اللَهُ أَکْبَرُ؟» فَقُلْتُ: اللَهُ أَکْبَرُ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ، فَقَالَ: «وَ کَانَ ثَمَّ شَیْءٌ؛ فَیَکُونَ أَکْبَرَ مِنْهُ؟» فَقُلْتُ: فَمَا هُوَ؟ قَالَ
: «اللَهُ أَکْبَرُ مِنْ أَنْ یُوصَفَ»
حضرت امام صادق علیهالسلام پرسیدند: معنای الله أکبر چیست؟ عرض کردم: خداوند بزرگتر و برتر از هر چیز است.
حضرت فرمودند: آیا چیزی غیر از خداوند هست (تا با او مقایسه شود)؟ عرض کردم پس معنایش چیست؟
فرمودند: خداوند برتر از آنست که به وصف درآید.) (کافی، ج1، ص118؛ توحید، ص313؛ معانیالأخبار، ص11)
هیچ چیز در قبال خداوند متعال و جدای از او نیست تا با او مقایسه شود و همه کثرات و مخلوقات جز پرتوی
از خود او نیستند؛ پس اصل مقایسه و سنجش خطاست چه بگوئیم که خداوند از دیگر امور برتر است یا مانند
جهّال اهل تشبیه بگوئیم خداوند با دیگر امور مساوی است.
قَالَ رَجُلٌ عِنْدَهُ اللَّهُ أَکْبَرُ فَقَالَ اللَهُ أَکْبَرُ مِنْ أَیِّ شَیْءٍ فَقَالَ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَهِ علیهالسلام حَدَّدْتَهُ
فَقَالَ الرَّجُلُ کَیْفَ أَقُولُ قَالَ قُلْ اللَهُ أَکْبَرُ مِنْ أَنْ یُوصَفَ. (= مردی در محضر حضرت امام صادق علیهالسلام گفت:
الله اکبر، حضرت پرسیدند: خداوند از چه چیزی برتر و بزرگتر است؟ عرض کرد: از همه چیز. حضرت فرمودند:
خداوند را محدود کردی. عرض کرد: پس چه بگویم؟ فرمودند: بگو خداوند برتر از آنست که به وصف درآید.)
در این روایت نیز میبینیم که حضرت میفرمایند کسانی که خداوند را با غیر آن مقایسه مینمایند
و سپس حکم به برتری او از ماسوایش مینمایند او را محدود نمودهاند چون برای او غیری فرض کردهاند که قابل مقایسه با اوست.
قائلان به تنزیه اگر چه در معرفت خداوند به درجهای عالی دست یافتند و از دام توهّم شباهت خداوند با مخلوقات رهیدند
ولی از اصل مقایسه بیرون نیامدند و در نتیجه باز هم به خدائی محدود معتقد شدند و باز هم عظمت خداوند را آن طور که باید درک نکردند.
نظر عرفا جمع بین تشبیه و تنزیه است به این معنا:
تنزیه در این اصطلاح عبارت است از منزّه بودن و مبرّا بودن خداوند از هر نقصی که در مخلوقات است
بدون آنکه خداوند را با مخلوقات مقایسه کنیم و وی را برتر از آنها بدانیم.
و تشبیه عبارت است از نامحدودیت خداوند و حضور او در همه مواطن و عوالم و مالکیت
حقیقی او نسبت به همه چیز به گونهای که هیچ کمالی نیست که ملک غیر او باشد.
منبع سخن از احادیث به بعد:
تنزیه و تشبیه خداوند/ تفاوت تشبیه کلامی و عرفانی
نوشته ی: حجتالاسلام محمدحسن وکیلی پژوهشگر و منتقد مکتب تفکیک
بقرمایید نامحدودیت خداوند و حضور او در همه مواطن ... همان سریان حق در مظاهر که از این هم تحلیل مفهومی وحدت شخصیه به دست میآید نیست!
حضور در همه مواطن که به گفته خودتان تشبیه است آیا شامل موطن خیال نیست؟
پس آیا با بحث ما مباینت دارد یا ندارد؟
شما مطلبی را که از کلام بنده رد کردید در پست خودتان قبول کردهاید!
پس تشبیه یعنی حق متجلی در عالم انسان، در عالم ماده، در عالم خیال در عالم عقل ... . پس بحث تشبیه با بحث ما گره خورده است.
بنده ادعا کردم هر چه که در فضای تشبیه است با قوه مخیله درک می شود.
اصلا شما چرا اینقدر مسئله رو سخت میکنی من با یک مثال مدعایم را اثبات میکنم شما نگاه کن به کسی که در حال دعا کردن و گُر گرفتن در مراسم دعا است وقتی نگاهش میکنیم می بینیم انگار داره با کسی حرف میزنه! کسی مقابلش نشسته و با او در حال صحبته! این حالت که من خدا را در مقابلم احساس میکنم در نهاد هر شخص قرار داره و قابل کتمان نیست حالا ما این روند را تحلیل علمی کردیم.
میگویند کسی که موقع تکبیر الاحرام دست خود را تا محاذی گوش خود بالا می آورد یعنی اینکه ما سوی را پشت گوش خود میاندازد تا با تمام وجود خود مواجهه با خدا را انجام دهد. خب از این شخص بپرسیم خدا پشت گوش نیست که ما سوی را پشت گوش انداختی!؟ میگوید چرا هست ولی الان من یک جهتی به مواجهه خودم دادم ؛ خب این چیست؟ این چیزی نیست جز همان «الله فی قبلة المصلی».
کسی که گناهی از او سر زده، شریعت به او توصیه میکند گناه خودت را بزرگ ببین؛ خب این بزرگ دیدن را شما با کدام قوه صورت میدهید؟ آنوقت این بزرگ دیدن چه کارایی کلیدی در تدین انسان خواهد داشت.
کسی که اطاعتی را انجام میدهد باید اطاعتش را کوچک ببیند اینهم به شرح ایضا، قبل از اینکه اطاعت را انجام دهد گفته شده این اطاعت را بزرگ ببین یعنی قبل از عمل بزرگ ببین و بعد از عمل کوچک ببین خب این تبدیل و تبدلها همه در قوه مخیله ما رخ خواهد داد.
عرفا جمع بین تشبیه و تنزیه را هم میگویند نه اینکه قائل به تشبیه و یا تنزیه نباشند. شاهد سخنم، تلقی تشبیهی بودن حضرت ابراهیم و تلقی تنزیهی بودن حضرت نوح از جانب ابن عربی در فصوص الحکم است. ر.ک: فصوص الحکم، ص 68و 80
چون بنده اسم دو پیامبر خدا را آوردم لازم به ذکر این نکته است که گرچه حضرت نوح جمع بین تنزیه و تشبیه را دارد اما در مقابل قومش که تشبیهی محض بودند باید از باب دواء به ضد، «تنزیهی» باشد یعنی تنزیه را بروز دهد.
به نام خدا
با سلام
جناب وحدت شخصی وجود و تشکیک در مظاهر یعنی خویش را در میانه نبینی
نه اینکه خداوند را در خیال خویش ببینی!
برادر این که شما می گوئید یک برداشت معکوس از این همه معارفی می شود که شاهد مثال می آورید
در آنچه به عنوان شاهد می آورید فی نفسه اشکالی نیست،در انطباق کلام شما با آن معارف مشکل وجود دارد
خداوند عاقبت همه ی ما را ختم به خیر کند.
شما تنها در سایه وحدت شخصیه است که میتوانی بپذیری خداوند در تمام مواطن، حضور وجودی دارد. حضور وجودی حق در همه مواطن اعم از ماده و خیال متصل و منفصل، از احکام و لوازم وحدت شخصیه وجود است.
خب؟؟؟؟؟
بحث که سر آراء ملا صدرا نیست!!!!!!
متوجه نشدم!
لطفا روایاتش را ذکر کنید روایات قوه خیال
از آنجا که مخاطب دین تنها افراد درسخوانده و اهل تأمل نبوده، لذا این جور مسائل، تنها در سایه تأمل و اندیشه، از روایات قابل اصطیاد است. وقتی که در روایات به ما دستور میدهند طوری خدا را بندگی کن که گویی تو او را میبینی، این گویی، نتیجه فعالیت قوه متخیله است این هنر شریعت است که محتوایی را که میخواهد به راحتی و آسانی بیان می کند، در عین حال ممکن است به ابعاد دیگر مسئله اشاره ای نکند. ممکن است نگوید تو با چه ابزاری این کار را بکن اما به شما میگوید که این کار را بکن. شما ناخواسته و نادانسته با همان ابزار مخصوص این کار را انجام میدهی.
وقتی در روایت به شما دستور میدهند که گناهت را بزرگ ببین، این کار، به عهده قوه متخیله است چه بدانی و چه ندانی. اما اگر بدانی با تمرکز بیشتر و تسلط بیشتری میتوانی این کار را انجام بدهی. تمرکز بر روی هر چیزی، انسان را زود تر به نتیجه میرساند.
ممکن است کسی بگوید آیا خود شما تجربه کردی؟ این بحثی است که در ساحت و فضای علمی مطرح است و هر علمی را اگر به کار بزنیم نتیجه میدهد مانند علم منطق که اگر دانای به این علم این علم را به کار نگیرد نباید منکر احکام منطقی و مسلمات آن شد.
با اجازه جناب سمیع میخوام یک اصلی رو از این بحث و گفتگو نتیجه بگیرم و آن اصل «تهذیب خیال از نابسامانیها» است.
انسان باید مرتبه وجودی و به تبع آن مـرتبه ادراکـی خود را تعالی دهد تا قوه خیال او محل صور معقول قرار بگیرد. زیرا تلاقی بـا جـهان هـستی و افکارمداوم انسان به صورت مکرر،به وجود آمدن صورتهای خیالی در انسان را سبب میشود.
در حقیقت، عالم خـیال نـقش واسطهای را بین عالم محسوسات و عالم معقولات بازی میکند و همه اطلاعاتِ حواس ظـاهری و بـاطنی بـه ناگزیر راهی عالم خیال میشود.بنابراین،عالم خیال سرشار از ادراکات حسی،صور باطنی و غیره است که تمرکز قوه خـیال بـر مـحسوسات باعث میشود این صورتهای خیالی،توجه نفس را به عالم طبیعت معطوف کند.اشتغال نفس نیز بـه عـالم ماده،ایجاد میل و گرایش به آن را سبب میشود.این میل و محبت،منشأ تلاش انسانشده و عمل او را شکل میدهد.به دنبال این امر،اثر بـازگشتی عـمل، به وجود میآید که تقویت و تثبیت آن میل است.
اگر قوه خـیال از اشـتغال خود به ادراکات حسی و خیالهای باطنی بـکاهد،میتواند صـور فـوق طبیعی را یا در حالت بیداری یا در حالت بـین خواب و بـیداری یا در حالت رؤیا ادراک کند و از علم فرامحسوس معرفت کسب کند.بدین ترتیب قوه خیال فرد بـاید از اشـتغال به امور دنیوی و تعلقات پاک شـود تـا محل نـزول صـور الهـی قرار گیرد.
مشغولبودن بـیش از حد قوه خیال به امـور دنـیوی از بین رفتن کارآیی صحیح آن را باعثمیشود و تمام نفس را درگیر خیالات بیهوده میکند به طـوری کـه فرد از رسید به هدف اصلی بـاز مـیماند. برای جلوگیری از تـأثیر نـامطلوب ایـن مسئله در او،باید این تـفرق را به سمت یگانگی سوق داد.برای این امر،لازم است که صورتهای خیالی،به طور دائم تصعید شوند.بدین طـریق،خیال، نـورانیشده و انسان را به سوی حرکت در جهت تـعالی سـوق میدهد.
از این اصل، روشها و تکنیکهایی قابل ارائه است که در موضوع «تکنیکهایی برای رونق دادن به اخلاق بندگی» به آن اشاره میشود.
پرسش:
در برخی آثار طوری از قوه خیال و مخیله صحبت میشود که انگار قوه خیال هیچ خاصیتی به جز درک جزئیات ندارد.اما باید دید آیا این قوه مخیله و وهم و خیال، در تقویت تدین انسان هم نقش دارد؟ یا اینکه نقش اساسی بر عهده قوه عاقله است؟ آیا خیال پردازی در امر دین داری مطرود و مذموم است؟ نظر خود دین در این زمینه چیست؟
پاسخ:
کار قوه خيال تصوير دادن معاني و حقايق مدرکه است مثلا نفس مطالبي را از عالم مجردات
مي گيرد و آن حقيقت را به روح مي دهد و روح آن را به قلب داده و قلب آن حقايق را به خيال
مي سپارد و خيال نيز آن حقايق را مبدل به صوري مي کند. مثلا «دشمني» را به شکل مار و يابه شکل سگ صورت مي دهد و «علم» و «رزق» را به شکل آب يا «شير» صورت مي دهد (2).
از طرف ديگر گاه قوه خيال ذات اشياء را مبدل به صورتي مي کند، مثلا ذات جبرئيل را مبدل به صورت دحيه کلبي مي کند و گاه معنايي را در قوه خيال مبدل به لفظي مي کند که آن شخص و اين لفظ را کسي غير از صاحب اين قوه خيال نمي تواند ببيند و بشنود مگر کسي که قوه خيال او در حد قوه خيال آن شخص باشد. مثلا کساني که به پايه جان رسول الله نرسيده اند نه مي توانند جبرئيل را ببينند و نه مي توانند آن صدا را بشنوند. (3)
به هر روي قوه خيال در امور دنيوي نيز براي ادراک امور امري ضروري است چرا که حس پس از ادراک محسوسات، داده هاي خويش را به قوه خيال مي دهد و قوه خيال با صورتگري خويش، داده هاي قوه خيال را براي تجزيه و ترکيب و تحليل به قوه عقل مي سپارد، از اين رو اگر قوه خيال نبود راه ادراک عقلي امور مسدود بود.
با توجه به امور سه گانه فوق يعني نقش خيال در تنزل صور ما بعد الطبيعي به جان آدمي و نيز نقش اين قوه در وحي الهي به انبياء و الهام غيبي به معصومان (علیهم السلام) و نيز ادراک عقلي امور حسي مشخص مي گردد که قوه خيال و تخيلات نقش چشمگيري هم در دين و هم در دنياي آدمي دارد.
براي مزيد اطلاعات توجه به چهار نکته ذيل ضروري است:
الف) اين قوه در صورتي مي تواند کار خويش را به نحو احسن انجام دهد که سالم بماند و سلامت اين دستگاه در پرتو مراقبت و مواظبت و حضور است يعني هر چه انسان مراقب واردات و صادرات اعضاء و جوارح باشد مراقب خوردني ها، گفتني ها و... بوده و جان خويش را به آلودگي ها نيالايد، قوه خيال انسان کار خويش را به نحو صحيح تري انجام خواهد داد. از اين رو، افعالي چون طاعات و عبادات موجب قويتر شدن خيال گشته و صور را صافتر و از آشفتگي ها پيراسته تر به آدمي ارائه خواهد داد و اگر اينچنين نباشد، قوه خيال حقايق را صوري وارونه يا کاذب به انسان مي نماياند، به همين جهت گفته شده است که هر چه مزاج انسان معتدل تر باشد قوه خيال قوي تر بوده و در ارائه صور صادق تر خواهد بود
ب) کار قوه خيال منحصر به عالم خواب نيست، بلکه در بيداري هم خيال مي تواند فعال باشد. هستند افرادي که تصاوير غيبي را در عالم بيداري مي گيرند يعني قوه خيال آنها معاني و حقايق را در عالم بيداري به صورتي براي آنها متمثل مي سازد.
ج) قوه خيال در انسانها متفاوت است؛ يعني چنانکه ارواح انسان ها درجات و مراتب دارند، خيالات انسانها نيز مراتب دارند، از اين رو، قوه خيال در رسول خدا (صلی الله علیه و اله و سلم) قابل مقايسه با قوه خيال در سايرين نيست به همين جهت است که وجود مقدس پيامبر(صلی الله علیه و اله و سلم) معانيي را که از عالم غيب گرفته است معصومانه به تصوير مي کشد. اما صورت هايي که خيال ما مي سازد يا معصومانه نيست و يا بسيار ضعيف و کم رنگ است.
د) از آنجا که قوه خيال واسطه ميان حس و عقل است، هر چه اين قوه سالم تر و قوي تر باشد در ارائه آن فعل و شأني که به عهده اوست قوي تر عمل مي کند مثلا کسي که ضعف قوه خيال دارد، خواب مي بيند اما خوابش در خارج تحقق پيدا نمي کند يا صوري را در عالم خواب و يا بيداري
مي بيند اما آن صورت تعبير نمي شود. اين بيانگر ضعف قوه خيال است که يا اصلا عمل نمي کند و يا خوب عمل نمي کند.
پینوشت:
1. حسن زاده آملی،حسن،انسان در عرف عرفان، اصل 12
2.حسن زاده آملی،حسن،معرفت نفس، دفتر دوم، صص 182 - 184
3. حسن زاده آملی،حسن،انسان در عرف عرفان، اصل 12