چگونه تمدن پارس، مُرد؟ (روايت ويل دورانت)
ارسال شده توسط رضا در دوشنبه, ۱۳۸۹/۰۲/۱۳ - ۰۲:۰۲با سلام
يامد شكستهاي ماراتون و سالاميس
9-1- استخوانبندي مادي و معنوي پارس با شكستهاي ماراتون و سالاميس و پلاته در هم شكست؛ شاهنشاهان كار جنگ را كنار گذاشته، در شهوات غوطهور شده بودند، و ملت به سراشيب فساد و بيعلاقگي به كشور افتاده بود. انقراض شاهنشاهي پارس در واقع نمونهاي بود كه بعدها سقوط امپراطوري روم مطابق آن صورت گرفت: در هر دو مورد، انحطاط و تدني اخلاقي ملت با قساوت شاهنشاهان و امپراطوران و غفلت ايشان از احوال مردم توأم بود. به پارسيان همان رسيد كه پيش از ايشان به ماديان رسيده بود، چه، پس از گذشتن دو سه نسل از زندگي آميخته به سختي، به خوشگذراني مطلق پرداختند. كار طبقهي اشراف آن بود كه شكم خود را با خوراكهاي لذيذ پر كند؛ كساني كه پيشتر در شبانه روز بيش از يكبار غذا نميخوردند - و اين آييني در زندگي ايشان بود اينك به تفسير پرداخته، گفتند مقصود از يك بار غذا، خوراكي است كه از ظهر تا شام ادامه پيدا كند؛ خانهها و انبارها پر از خوراكهاي لذيذ شد؛ غالباً گوشت بريان حيوان ذبح شده را يك پارچه و درست نزد مهمانان خود بر خوان مينهادند؛ شكمها را از گوشتهاي چرب جانوران كمياب پر ميكردند؛ در ابتكار خوردنيها و مخلفات و شيرينيهاي گوناگون، تفنن فراوان به خرج ميدادند. خانهي ثروتمندان پر از خدمتگزاران تباه شده و تباهكار بود، و ميخوارگي و مستي ميان همهي طبقات اجتماع رواج داشت. به طور خلاصه بايد گفت كه: كوروش و داريوش پارس را تأسيس كردند، خشيارشا آن را به ميراث برد، و جانشينان وي آن را نابود ساختند.
خشيارشاي اول، سرآغاز انحطاط تمدن
9-2- خشيارشاي اول، از لحاظ ظاهر، پادشاهي به تمام معنا بود؛ قامت بلند و تن نيرومند داشت و، بنا به مشيت شاهانه، زيباترين فرد شاهنشاهي خود بود. ولي جهان هنوز مرد خوشگلي كه گول نخورده باشد به خود نديده؛ همانگونه كه مرد مغرور به نيروي خودي را كه اسير سرپنجهي زني نشده باشد كمتر ميتوان يافت. خشيارشا معشوقههاي فراوان داشت، و بدترين نمونهي فسق و فجور براي رعاياي خود بود. شكست وي، در سالاميس، شكستي بود كه از اوضاع و احوال نتيجه ميشد، چه آنچه از اسباب بزرگي داشت تنها اين بود كه بزرگنمايي خود را دوست داشت، و چنان نبود كه، هنگام رو كردن سختي و ضرورت، بتواند مانند پادشاهان حقيقي به كار برخيزد. پس از بيست سال كه در دسيسههاي شهواني گذراند و در كار ملكداري اهمال و غفلت ورزيد، يكي از نزديكان وي به نام اردوان او را كشت، و جسد او را با شكوه و جلال شاهانه به خاك سپردند.
9-3- كشندهي خشيارشا را، اردشير اول ، كه پس از پادشاهي درازي خشيارشاي دوم به جاي او نشست، كشت. اما وي را، پس از چند هفته، نابرادريش سغديان كشت، كه خود، شش ماه پس از آن، به دست داريوش دوم كشته شد؛ اين داريوش، با كشتن «تري تخم»، و پاره پاره كردن زن و زنده به گور كردن مادر و برادران و خواهران وي، فتنهاي را فرو نشاند. به جاي داريوش دوم، پسرش اردشير دوم به سلطنت نشست كه ناچار شد، در جنگ كوناكسا ، با برادرش كوروش كوچك ، كه مدعي پادشاهي بود، سخت بجنگد. اين اردشير مدت درازي سلطنت كرد و پسر خود داريوش را كه قصد او كرده بود كشت و، آنگاه كه دريافت پسر ديگرش اوخوس
شورشها و جنگهاي متوالي سبب از بين رفتن مردان زندهي پارس شد؛ مردان محتاط و ترسو بر جاي مانده بودند، و اين ترتيب روح زندگي و نشاط در قشون شاهنشاهي فسرده بود؛ و آنگاه كه با اسكندر روبهرو شدند، معلوم شد كه جز گروهي بزدل نيستند. كسي در بند تمرين دادن به قشون و بهبود بخشيدن به سلاح جنگي ايشان نبود؛ سرداران سپاه از تازههاي فنون جنگي آگاهي نداشتند. چون آتش جنگ افروخته شد، اين سرداران بزرگترين خبطها را مرتكب شدند، و سپاه غير متجانس پارس، كه بيشتر افراد آن تيرانداز بودند، هدف خوبي براي نيزههاي بلند مقدونيان و دستههاي زرهدار به هم پيوستهي آن شد.
نيز قصد جان او دارد، از غصه دق كرد. اوخوس، پس از بيست سال پادشاهي، به دست سردارش باگواس مسموم شد؛ اين سردار خونريز پسري از وي را، به نام ارشك ، به تخت نشانيد و، براي اثبات حسن نيت خود نسبت به وي، برادر او را كشت؛ چندي بعد، ارشك و فرزندان خرد وي را نيز به ديار عدم فرستاد و دوست مطيع و مخنث خود كودومانوس را به سلطنت رسانيد؛ اين شخص هشت سال سلطنت كرد و لقب داريوش سوم به خود داد؛ هموست كه در جنگ با اسكندر، هنگامي كه سرزمين و پادشاهي او در حال احتضار بود، كشته شد. در هيچ دولتي، حتي در دولتهاي دموكراسي امروز، كسي را سراغ نداريم كه در فرماندهي از اين شخص بيكفايتتر بوده باشد.
9-4- شورشها و جنگهاي متوالي سبب از بين رفتن مردان زندهي پارس شد؛ مردان محتاط و ترسو بر جاي مانده بودند، و اين ترتيب روح زندگي و نشاط در قشون شاهنشاهي فسرده بود؛ و آنگاه كه با اسكندر روبهرو شدند، معلوم شد كه جز گروهي بزدل نيستند. كسي در بند تمرين دادن به قشون و بهبود بخشيدن به سلاح جنگي ايشان نبود؛ سرداران سپاه از تازههاي فنون جنگي آگاهي نداشتند. چون آتش جنگ افروخته شد، اين سرداران بزرگترين خبطها را مرتكب شدند، و سپاه غير متجانس پارس، كه بيشتر افراد آن تيرانداز بودند، هدف خوبي براي نيزههاي بلند مقدونيان و دستههاي زرهدار به هم پيوستهي آن شد. اسكندر نيز به لهو و لعب ميپرداخت، ولي اين، پس از آن بود كه پيروز شد؛ اما فرماندهان قشون پارس كنيزكان خود را همراه آورده بودند، و كمتر كسي در ميان ايشان يافت ميشد كه به جان و دل به جنگ آمده باشد. تنها سربازان واقعي در قشون پارس مزدوران يوناني بودند.
حمله اسكندر و شكست داريوش سوم
9-5- از همان روز كه خشيارشا در سالاميس شكست خورد، معلوم بود كه روزي يونانيان دولت پارس را به مبارزه خواهند كشيد. يك طرف راه بزرگ بازرگانيي كه باختر آسيا را به مديترانه ميپيوست در تصرف پارس بود، و طرف ديگر آن را يونانيان در اختيار داشتند؛ و آنچه از قديم در طبع آدمي بوده، و وي را به طمع كسب مال ميانداخته، خود سبب آن بوده است كه روزي چنين جنگي بين يونان و پارس درگير شود. به محض اينكه يونانيان كسي چون اسكندر را پيدا كردند، كه بتوانند در زير پرچم او متحد شوند، به اين كار برخاستند.