|❀❀|پاتوق اسک دین؛ به زودی با تغییر و تحول در پاتوق

تب‌های اولیه

11156 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

maryam;23423 نوشت:
نقل
نوشته اصلی توسط : مهربانی

سلام
زیاد مطمئن نباش یکی از سیاست های قدیمی چراغ خاموش

نه بابا رییس اهل کلک نیست.احتمالا رفتن حرم حضرت معصومه برای خلاصی از شر ماها دعا کنن


دوستان کجایین ببینین مدیر با چراغ خاموش هم میبینن هم پست میزنن.:Gig:

رزسفید;23663 نوشت:
دوستان کجایین ببینین مدیر با چراغ خاموش هم میبینن هم پست میزنن.:Gig:

رز جان انگار شما از خیلی چیزا خبر داری ها:Gig:
نکنه خودت هم ....:nashenas:

بخش اول :
در حقیقت اولش من اصلا تمایلی نداشتم كه اینجا چیزی بنویسم( البته نه اینكه دوست نداشته باشم در بحث دوستان شركت كنم ) اما دیدم كم كم شاید برخی از دوستان و همكاران عزیز فكر كنند كه من به نظرات آنها بی اعتنا هستم و یا خودم را برای اونها میگیرم و.....
رو همین حساب تصمیم گرفتم بیام و بزودی خواهم آمد .

maryam;23659 نوشت:
سلام عزیز دل
قدم سر چشم ما گذاشتید
ممنون از معرفی و اطلاعات کاملتون
آیا تمایل دارید کمی درباره رشته فلسفه و کلام اطلاعات داشته باشید؟:khandeh!:

سلام، خواهش می کنم لطف داری :hamdel:

اگر در مورد رشته فلسفه و کلام اطلاعاتی داری بگو ،،،، البته نه از نوع طنزش:Labkhand:

مدیر سایت;23660 نوشت:

سلام علیكم
از لطف همه بزرگواران متشكرم
ظاهرا تنها مشكل و مشغله ذهنی این تاپیك من سرا پا تقصیر شدم

به زودی خواهم آمد

منتظر باشید

مدیر سایت;23689 نوشت:
بخش اول :
در حقیقت اولش من اصلا تمایلی نداشتم كه اینجا چیزی بنویسم( البته نه اینكه دوست نداشته باشم در بحث دوستان شركت كنم ) اما دیدم كم كم شاید برخی از دوستان و همكاران عزیز فكر كنند كه من به نظرات آنها بی اعتنا هستم و یا خودم را برای اونها میگیرم و.....
رو همین حساب تصمیم گرفتم بیام و بزودی خواهم آمد .



eeee چه جالب ، جناب مدیر برای اومدن مقدمه چینی می کنن، جناب مدیر لطفا تشریف بیارید خودتون رو معرفی بفرمایید
جای خالی رو با گزینه مناسب پر کنید
اینجانب حجه الاسلام ...........................

سلام
از این لحظه تا وقتی مدیر خودشو کامل معرفی نکنه حقیر دیگه هیچ نظری ندارم


بخش دوم

وقتی 5 سالم بود از پشت بام خانه وقتی كه حیاط مدرسه را میدیدم دلم پر میكشید برای مدرسه . خیلی دوست داشتم كه ببینم تو مدرسه چی میگذره . از واژه معلم تصویر روشنی نداشتم چون همه دوستش داشتند من هم دوستش داشتم و فكر میكردم معلم انسان بزرگی می تواند باشد این روال همینطور ادامه داشت تا آنگاه من 7 سالم شد ............

ادامه دارد

بخش سوم

بالاخره انتظار به سر رسيد و من راهي مدرسه شدم مردم ايران همه در تب و تاب انقلاب بودند .
روز اول مدرسه با يه خانم معلم و يه آقا معلم كه بعدا فهميدم زن و شوهر هستند آشنا شدم .
آنها آدماي مذهبي و انقلابي بودند و هر روز با ماشين ژيان به مدرسه مي آمدند . هر وقت سر و كله ژياني از سر كوچه پيدا ميشد بچه ها همه به استقبال مي رفتند و با سر و صدا ابراز احساسات ميكردند و خانم و آقا معلم مهربون با شور و هيجان دست تكون ميدادند . صحنه هاي بسيار زيبايي بود هيچ وقت يادم نميرود . دقيقا همين مراسم موقع رفتن انجام ميشد .
وقتي آقا معلم از انقلاب و امام مي گفت محبت ما بچه ها به امام خميني بيشتر مي شد . و نسبت به شاه بيشتر متنفر ميشديم .
كلاس پنجم كه رسيديم معلم ديگري براي ما اومد . اون هم بسيار اخلاقي و متدين و روشن بود .
او هر روز بچه ها را كنار نهر آبي ميبرد و شيوه وضو گرفتن را به ما مي آموخت و سپس همه ميرفتيم و به امامت خودش نماز جماعت مي خوانديم .
او درس را با حرارت ميگفت و مفاهيم ديني و ارزشي را در ميان درس به ما تلقين ميكرد . .......

ادامه دارد

بخش چهارم

آقاي رحماني( همون معلم كلاس پنجمم )كه من خيلي دوستش داشتم بسيار مهربان و مومن بود . يه روز خبر شهادت يكي از بستگان نزديك را براي خانواده ما آوردند كه من خيلي ناراحت بودم . بعد از ظهر در كلاس وقتي ديد من ناراحتم علت را پرسيد و من ناخواسته زدم زير گريه . او منو نوازش كرد وقتي بچه ها بهش گفتند آقا اجازه ....... شهيد شده او دست نوازشي بر سر من كشيد و يه دستمال كاغذي به من داد و بعد بجاي درس علوم با حرارت و شور در باره شهيد و شهادت صحبت كرد و من مقداري آرام شدم .
سالها بعد سراغش را گرفتم و بسيار دنبالش گشتم بعد فهميدم كه او هم به شهدا پيوسته است . روحش شاد

ادامه دارد


بخش پنجم


وقتي وارد سال اول راهنمايي شدم اوج جنگ شهرها بود و دشمن بعثي با شدت تمام هر روز بسياري از شهرهاي ايران عزيز را بمب باران ميكرد و يا توسط موشك عده اي از مردم مقاوم را به خاك و خون ميكشيد .
در مدرسه ما هم مثل ساير مدارس به اصطلاح پناهگاه يا جان پناهي ساخته بودند كه روزي 5 يا 6 بار در آن آمد و شد داشتيم .
اون سال نشد بخوبي درس بخوانم چون نه امنيت بود و نه آرامش . همه شهر را خالي كرده بودند و به روستا هاي اطراف پناه برده بودند . در شهر صداي آژير قرمز و آمبولانس و آتش نشاني و پليس همه قاطي شده بود در قسمتي از شهر ما ، انبوهي از دود و خاك هر روز به هوا بر مي خواست و در طرفي ديگر هم پالايشگاه نفت شهر ما هر روز مظلومانه در آتش كينه و ستم مي سوخت .
ما هم به ناچار و به اسرار فاميل به يكي از روستاهاي اطراف كه زادگاهمان هم بود كوچ كرديم . برادران همگي جبهه رفته بودند .
اون روستايي كه رفته بوديم مدرسه راهنمايي نداشت بهمين خاطر من هم مثل بچه هاي روستا پياده و هر روز به روستاي مجاور ميرفتيم .
يه شب حدود ساعت 12 شب بود كه در خونه ما را زدند در را كه باز كرديم يكي از برادرانم را ديديم كه با چشماني خون آلود و ورم كرده و با صورتي تاول زده و با مقداري دارو در دست ، ولي با لبخندي مليح و آرام جلو در ايستاده بود .
او از يك مهلكه گاز خردل با طعم ميوه كه هديه دشمن بود جان سالم بدر برده بود . او با شور ماجراي بمباران شيميايي را تعريف ميكرد و گفت كه چند تن از همرزمانش جلو چشمانش سوختند و او نتوانست براي آنها كاري كند .
او چند روز بعد كه حالش مقداري بهبود پيدا كرد دوباره روانه جبهه شد .
از اون نيم سالي كه در روستا بوديم كلي خاطرات تلخ و شيرين دارم كه هيچ گاه يادم نميرود .
سال دوم راهنمايي دوباره به شهر برگشتيم

ادامه دارد

بخش ششم

دوره راهنمايي را در حالي ادامه ميدادم كه همچنان شهر زير آماج موشك و بمباران هواپيماهاي دشمن بعثي بود يادم مياد وقتي كه يه روز عصر از مدرسه بر مي گشتم وسط راه آژير قرمز شد . چيزي نگذشت كه انواع هواپيماها در آسمان شهر نمايان شد .
در يك چشم بر هم زدن شهر بهم ريخت و باران بمب هاي خوشه اي باريدن گرفت .
خلاصه با كش و قوس سال دوم راهنمايي را هم به پايان رسوندم و در خرداد ماه با نمره مناسبي قبول شدم و وارد سال سوم راهنمايي در همون مدرسه كه مزين به نام يك شهيد والا مقام بود شدم

ادامه دارد

بخش هفتم

سال سوم راهنمايي را در حالي شروع كردم كه جنگ شهرها هنوز ادامه داشت صداي آژيرها ديگه براي مردم عادي شده بود . در شهر هر كسي به نوعي شهيدي را تقديم انقلاب كرده بود . و از همه جالبتر روحيه بسيار قوي مردم بود .

معلمان هر روز سر صف از ايثار و حماسه هاي رزمندگان اسلام در جنگ تحميلي ميگفتند . مردم همه متحد و يك صدا و يك رنگ بودند همه بهم كمك مي كردند . وقتي جايي بمباران مي شد اين مردم بودند كه اول مي رسيدند و كمك مي كردند . در ادارات و سازمانها بدور از هر گونه حب رياست و مقام كار مردم به راحتي انجام ميشد . اتاق مدير و رييس با اتاق كارمندان قابل تشخيص نبود . از تزيينات و دكورهاي ملياردي و مبلمان هاي كذايي و امروزي در هيچ اداره اي خبري نبود . همه دنبال اين بودند كه دنيا را مزرعه آخرت قرار بدهند نه آنكه دين و قرآن و خدا را دست مايه ثروت و مقام و شهرت قرار دهند . پايگاهاي بسيج مملو از جوانان با شور و شعور بود هر چند وقت يك بار معلمي غيبش ميزد پس از چند ماه كه پيدايش ميشد از خاطرات جبهه و رزمندگان برايمان تعريف مي كرد تازه ميفهميديم كه جبهه بودند . بعد ها فهميدم كه امام خميني ره وقتي كه فرمودند : جنگ يك نعمت بود منظورشان چي بود .

من در اين سال با انجمن اسلامي مدرسه آشنا شدم و هم عضو انجمن اسلامي شدم و هم عضو بسج مدرسه

ادامه دارد

سلام علیکم

منم صدفی هستم.

بی سوفاد...

دوست دارم اطلاعاتم رو در مورد علوم قرآنی افزایش بدم.

بخش هشتم
در انجمن اسلامی تعدادی از بچه های خوش ذوق و با مرام و البته متدین بودند كه گرمی خاصی به محفل داده بودند ، با اینكه امكاناتی در اختیار نداشتند ولی انصافا سنگ تمام گذاشته و انجمن را رونق گرمی بخشیده بودند .
روز اول مسئول انجمن با مهربانی به من خوش آمد گفت و آنچنان با مهربانی منو بغل كرد كه گرمی محبتش را هنوزحس میكنم .
سركی هم به بسیج و بسیجیان مدرسه زدم انصافا اونجا هم محفل گرم و صمیمانه ای بود و بیشتر بچه هایی كه در انجمن عضو بودند عضو بسیج هم بودند .
چند بار از طرف بسیج مدرسه رفتیم میدان تیر و پادگان . و حتی یه بار دو شبانه روز در پادگان ماندیم و یه سری آموزش ها را دیدیم و اونجا با آدمهای مهربانی آشنا شدم . مربیانی كه به ما آموزش میدادند پاسدار بودند . چهرهایی مهربان و نورانی كه خالی از هر گونه تكبر و خود برتر بینی بودند .
ادامه دارد

یه خاطره كه منو متحول كرد
وقتی پادگان بودیم یه مربی داشتیم سر كلاس تاكتیك چفیه های به خون آغشته شهدا را می آورد و یكی یكی صاحبان اونها را و نحوه شهادشون را با گریه و روضه برای ما توصیف می كرد و می گفت اینا بهترین دوستای من بودند كه جلو چشمان خودم شهید شدند . یه شب نیمه های شب بود كه رفتم دستشویی دیدم از سرویس بهداشتی صدای گریه میاد رفتم نزدیك تر دیدم همون مربی تاكتیك بود كه داشت دستشویی ها را میشست و آرام آرام گریه می كرد و ذكرهایی را زمزمه می كرد كه درست متوجه نشدم كه به خدا چی میگه . ولی به یك باره تمام تنم را عرق سردی نشست و به بزرگواری و تواضع چنین افرادی غبطه خوردم و این منظره در بسیاری از مراحل زندگی برای من موثر بود

بخش نهم


كم كم سال سوم راهنمايي را پشت سر گذاشتم و به پايگاه بسيج مسجد محل هم گاهي سر ميزدم . تعدادي از بچه هاي متدين و مومن و بسيجي در اونجا بودند شبها و روزها در شهر گشت ميزدند و حال بعضيا را ميگرفتند !!
در ميان بچه هاي پايگاه دو طلبه هم بودند كه رفتارشان با بقيه متفاوت بود . صميانه تر رفتار ميكردند ، نماز اول وقت ميخوندند ، گاهي هم يكيشون بزور و اصرار بقيه جلو مي ايستاد و بقيه پشت سرش نماز جماعت ميخوندند .
گاهي هم كلاس احكام برامون ميذاشتند كه تازه متوجه ميشدم خيلي از احكام شرعي را نميدانم و من از اون دو بزرگوار خيلي چيزا ياد گرفتم .
و از اينجا بود كه من كم كم حال و هواي طلبگي را حس كردم و خوشم آمد و علاقه مند شدم

صدفی;24260 نوشت:
سلام علیکم

منم صدفی هستم.

بی سوفاد...

دوست دارم اطلاعاتم رو در مورد علوم قرآنی افزایش بدم.


سلام گلم
خیلی خوش آمدی
ما در کنار شما سعی میکنیم همه با عهم اطلاعاتمون رو افزایش بدیم

بخش دهم

كم كم به هوس افتادم وبا یكی از همون طلبه سری به حوزه علمیه شهرمان زدم فضای جالبی بود ساختمانی قدیمی با نمایی كاملا سنتی . اون طلبه بزرگوار آرام آرام برای من توضیح میداد . داخل مدرسه اتاق های بود كه بهشون میگفتند حجره رفتیم به یكی از حجره ها دو نفر داشتند با هم بحث میكردند اولش فكر كردم كه یكیش حتما استاده و اون يكي شاكرى ولی بعد دیدم به قیافش نمیخوره اونا داشتند چیزایی میگفتند كه من متوجه نبودم دارن چی میگن ولی شیوه بحثشون جالب بود یكی برای دیگری توضیح میداد و دیگری با ادب گوش میداد برام خیلی جالب بود پایین اتاق اونا یه كتری داشت از شدت غضب چراغ نفتی بالا و پایین می رفت و نوید یه چایی خوش طعم عصرانه را میداد . طلبه بسیجی همراهم مقداری كتابشو جابجا كرد و فهمیدم كه حجره سه نفره هستش .
بحث اون دو نفر گاهی بالا میگرفت و من همش فكر میكردم اینا بعد از پایان درس احتمالا دیگه با هم حرف نمیزنند ، ولی بعدا دیدم اینا با هم چای میخورند و قرار بحث فردا را میذارن خیلی خوشم آمد .
بر در و دیوار احادیث مختلفی زده بودند و البته علامت غیبت ممنوع ! دوست بسیجیم منو به اون دو نفر معرفی كرد و اونا حسابی منو تحویل گرفتن و از درس و مشقم پرسیدن من هم جواب دادم

ادامه دارد

:Moshtagh:

شرمنده ..... من اون پیام رو حذف کرده بودم... چطوری شد که برگشت ؟؟

صدفی;24546 نوشت:
شرمنده ..... من اون پیام رو حذف کرده بودم... چطوری شد که برگشت ؟؟

سلام
به احترام شما
من بر گردوندم
اگر خواستيد ميتونيد حذفش كنيد

سلام
اول تشکر از جناب رییس که لطف کردن اینقدر کامل و جذاب بیوگرافیشون رو تا اینجا ارائه دادند :Computer:
و تشکر از اساتید محترمی که نه به من بلکه به خواهش اعضای محترم پاتوق جواب منفی دادند و تشریف نیاوردند
باشه ما هم خدایی داریم
:geryeh:

بنده حقیر سراپا تقصیر(به جان خودم ادای کسی رو درنیاوردم؛ستاره هامو نگیرید) به این نتیجه رسیدم که توی اسک دین باید یا خیلی زاهد باشی یا خیلی عالم یا هر2

منم که هیچ کدوم رو ندارم
زهد که ابدا.:Doaa:
بنابراین اگر اساتید محترم و بالاتر از همه مدیر محترم سایت اجازه بفرمایند من 1ماه و نیم در خدمت سایت نباشم و برم امتحاناتمو بدم و بیام:reading:

البته اگر بخوایید هم نمیام:kharej:

دوستان با اجازه:Bye::Bye:

maryam;24596 نوشت:
سلام
اول تشکر از جناب رییس که لطف کردن اینقدر کامل و جذاب بیوگرافیشون رو تا اینجا ارائه دادند
و تشکر از اساتید محترمی که نه به من بلکه به خواهش اعضای محترم پاتوق جواب منفی دادند و تشریف نیاوردند
باشه ما هم خدایی داریم

بنده حقیر سراپا تقصیر(به جان خودم ادای کسی رو درنیاوردم؛ستاره هامو نگیرید) به این نتیجه رسیدم که توی اسک دین باید یا خیلی زاهد باشی یا خیلی عالم یا هر2
منم که هیچ کدوم رو ندارم
زهد که ابدا.
بنابراین اگر اساتید محترم و بالاتر از همه مدیر محترم سایت اجازه بفرمایند من 1ماه و نیم در خدمت سایت نباشم و برم امتحاناتمو بدم و بیام

البته اگر بخوایید هم نمیام

دوستان با اجازه


علیک سلام.
مریم!چی چی رو میخوام برم؟ملت همه امتحان دارن صداشونم در نمیاد.تازه بعضیا که پایان نامه هم دارن:Cheshmak:
شما برو یه بررسیه دیگه داشته باش شاید منصرف شدی؟:reading:
ضمنا از کجا معلوم جات محفوظ بمونه؟:khandidan:
حالا با این دسته گلت کجا میخوای بری:Gig:

maryam;24596 نوشت:
بنابراین اگر اساتید محترم و بالاتر از همه مدیر محترم سایت اجازه بفرمایند من 1ماه و نیم در خدمت سایت نباشم و برم امتحاناتمو بدم و بیام

با سلام به همكار خوب و گرامي سر كار مريم بزرگوار
مهمتر از هر چيزي را تحصيل و آموختن بدانيد و توصيه بنده به همه دوستان اولويت تحصيل و آموختن است .
اميدوارم كه مريم بزرگوار در تمام امتحانات مادي و معنوي سر بلند باشند .
البته فرمايش ايشان به معناي اين نيست كه در اين مدت اصلا به سايت و همكارانشان سر نميزنند بلكه ممكنه كمتر بيان . ان شا الله پس از امتحانات باز به سايت خودشان به صورت فعال بر خواهند گشت .

رزسفید;24646 نوشت:
علیک سلام.
مریم!چی چی رو میخوام برم؟ملت همه امتحان دارن صداشونم در نمیاد.تازه بعضیا که پایان نامه هم دارن:Cheshmak:
شما برو یه بررسیه دیگه داشته باش شاید منصرف شدی؟:reading:
ضمنا از کجا معلوم جات محفوظ بمونه؟:khandidan:
حالا با این دسته گلت کجا میخوای بری:Gig:

سلام
من اوضاعم از همه بدتره
دانشگاه و حوزه با همه
بعدش هم شما که خوب میدونی من پایان نامه حوزه ام دستمه:Ghamgin:
حالا مشکل شد 3تا
بذارید من برم:geryeh:

maryam;24596 نوشت:

البته اگر بخوایید هم نمیام:kharej:

دوستان با اجازه:Bye::Bye:


سلام
مهمانی رفتن با دسته گل دیده بودیم.
خواستگاری با دسته گل دیده بودیم.
مراسم ختم با دسته گل دیده بودیم
((امر به معروف و نهی از منکر با دسته گل دیده بودیم))http://www.askdin.com/showthread.php?t=5089&page=8
«خداحافظی با دسته گل رو دیگه ندیده بودیم»

ما همه امیدوار و چشم انتظار آینده ایم
((الهم عجل لولیک الفرج))

سلام.
منم تا چند روزه دیگه یه خداحافظی 1 ماهه با اینترنت دارم
دعا کنید نتیجه امتحانام خوب باشه:Gol:

[="Indigo"][="Red"]یه پیام بازرگانی[/]:[/]
[="Olive"][="Purple"]اولی گفت برین مدیر رو بیارین؛[/][/]
[="Sienna"][="Magenta"]دومی گفت من میارم؛[/][/]
[="Olive"][="Purple"]اولی گفت عمرا؛[/][/]
[="Sienna"][="purple"][="Magenta"]دومی گفت اگه آوردم چی؟[/][/][/]
[="Olive"][="Purple"]اولی گفت ستاره هام مال تو؛[/][/]
[="Sienna"][="Magenta"]دومی رفت مدیر رو آورد[/]، [/][="Sienna"][="Purple"]ولی اولی از ترس ستاره هاش جیم شد[/][/].:khaneh:

mahnaz;24668 نوشت:
سلام
مهمانی رفتن با دسته گل دیده بودیم.
خواستگاری با دسته گل دیده بودیم.
مراسم ختم با دسته گل دیده بودیم
((امر به معروف و نهی از منکر با دسته گل دیده بودیم))http://www.askdin.com/showthread.php?t=5089&page=8
«خداحافظی با دسته گل رو دیگه ندیده بودیم»

ما همه امیدوار و چشم انتظار آینده ایم
((الهم عجل لولیک الفرج))


سلام
ای خدا
بابا بذارید من با آرامش برم:farar:
هر دفعه که میام یکی از وسایلهامو ببرم میبینم یه تیکه بهم انداختید.اون از بابای فاطمه که هر وقت من آن میشم پیام میده چرا هنوز نرفتی:geryan:

از الان بهتون بگم اگه برای سمت من دندون تیز کردید زهی خیال باطل.قابل توجه رزسفید و جناب مهربانی که یه ریز زاغ سیاه نو چوب میزنند:eyes:

در ضمن من میرم ولی حواستون به اون بزرگواری که قول داده بود بیاد در صورتی که مدیر بیان؛باشه
چه بسا من بهشون پیام دادم که آماده باشند

مدیر سایت;24654 نوشت:

مهمتر از هر چيزي را تحصيل و آموختن بدانيد و توصيه بنده به همه دوستان اولويت تحصيل و آموختن است .
.

سلام ، خب دیگه طبق این اصل و توصیه بهتره که بریم سر درس و مشق :Nishkhand:
دوستان درسخوان همه با هم همصدا : خدانگهدار

البته این خدانگهدار شامل یه بازه زمانی میشه ، مثلا از اول خرداد تا آخر خرداد

سلام :Mohabbat:
شما با خیالی آسوده به درس و مشقتون برسید :Kaf:؛ ما ستاره هاتونا نگه میداریم.
:Cheshmak:

بخش يازدهم

بعد از نوشيدن يك استكان چايي تازه دم رفتيم حياط مدرسه علميه دوري زديم
برخي از طلاب را ديدم كه دورحوض كوچك حياط نشسته بودند و داشتند مطالعه مي كردند
يه روحاني از دور أمد طلاب به او احترام خاصي نهادند بعد فهميدم كه او يكي از اساتيد مدرسه بود .
از مدرسه و حال و هوايش خوشم أمده بود احساس أرامش خوبي در اونجا داشتم . همه در و ديوار اونجا بوي صميميت و يك رنگي ميداد .بعد از أن روز تا چند روز صحنه هاي حجره و مدرسه علميه در ذهنم خلجان مي كرد. تا أنكه به بهانه اي بعد از مدتي يك بار ديگه به همان مدرسه علميه رفتم و اين بار ناخود أگاه به دفتر مدرسه كشانده شدم .

ادامه دارد

بخش دوازدهم
دوست بسيجي و طلبه منو به مدير معرفي كرد . مدير كه يه روحاني مودب و متواضع بود از جاش بلند شد و با من احوال پرسي گرمي كرد . دوستم گفت حاج آقا ايشان آقاي ..... از دوستان پايگاه محلمان است . حاج آقا هم ضمن خوش آمدگويي به من گز اصفحان تعارف كرد و من فقط يكي برداشتم . بر در و ديوار اتاق مدير عكس علماي بزرگي چسبانده بودن كه اون موقع خيليا را نميشناختم و فقط عكس امام خميني ره را شناختم .
حاج آقا به طور نامحسوسي منو زير نظر داشت و من هم سعي مي كردم اوضاع را داشته باشم .
مدير مدرسه فكر مي كرد من براي ثبت نام حوزه آمده ام همينجوري سئوالاتي را از من پرسيد . و من هم جواب دادم .
از اتاق بيرون آمديم طلبه اي را ديدم كه دو تا پاش از بالاي زانو قطع شده بود و با عصا راه ميرفت و كتابي را هم زير بغلش گرفته بود . او بسيار نوراني و خوش سيما و البته با چهره اي خندان و مسمم . حركات او و وضعيت ظاهريش و مهمتر از همه روحيه بسيار قويش توجهم را براي لحظاتي بخودش جلب كرد .
در بين راه خادم مدرسه كه پير مردي شوخ طبع بود با دوست طلبه ام احوالپرسي كرد و به واسطه او با من هم خوش و بشي كرد و بلافاصله به من گفت اومدي آخوند بشي ؟!
دوست طلبه ام گفت آخوند نه حاجي ! بگو روحاني ؛ طلبه ؛ بعدش اون پير مرد شوخ طبع چند تا لطيفه با مزه و تا حدودي دسته اول و كمي هم غير استاندارد را برامان تعريف كرد و من كلي خنديدم .

ادامه دارد

مدیر سایت;24563 نوشت:
سلام

به احترام شما
من بر گردوندم
اگر خواستيد ميتونيد حذفش كنيد


سلام علیکم
متشکرم استاد..... شما خیلی بزرگوارید.
من صفحه اول رو که خوندم، فوری یک پست زدم، و بعد که متوجه شدم در بین سخنان شما وقفه ایجاد کردم، حذفش کردم.
التماس دعا

مدیر سایت;24654 نوشت:
با سلام به همكار خوب و گرامي سر كار مريم بزرگوار
مهمتر از هر چيزي را تحصيل و آموختن بدانيد و توصيه بنده به همه دوستان اولويت تحصيل و آموختن است .
اميدوارم كه مريم بزرگوار در تمام امتحانات مادي و معنوي سر بلند باشند .
البته فرمايش ايشان به معناي اين نيست كه در اين مدت اصلا به سايت و همكارانشان سر نميزنند بلكه ممكنه كمتر بيان . ان شا الله پس از امتحانات باز به سايت خودشان به صورت فعال بر خواهند گشت .

با عرض سلام و احترام:Gol:
جناب مدیر به تاپیک خودتون خوش اومدین ، قلم زیبایی دارین
همینطور به دوستان بزرگوار دیگه هم خوشامد می گم
من هم با این صحبت شما موافقم ، به نظرم در بین گزینه ها برای اوقات فراغت ، فعالیت در اسک دین بهترین گزینه هاست ، خود من تا قبل از این نوع فعالیت ها ، خیلی از اوقات استراحتم به لغو می گذشت (برنامه های معمولی تلویزیون و ...) که الان هم بهره ای ازشون ندارم ، ولی الان خیلی از اوقات استراحتم رو در اینجا می گذرونم ، هم از مطالب دوستان استفاده می کنم و هم بخشی از مطالبی که برای خودم مفید بوده و بعضی از دغدغه هام رو با دوستان در میون می ذارم ، که از این لحاظ خدا رو شاکرم ، انشاالله برای همه ی ما وقتی که در اینجا می ذاریم در زمره ی باقیات صالحات باشه و مقبول درگاه احدیت قرار بگیره. اما یه نکته که نباید مغفول واقع بشه اینکه فعالیت در اینجا نباید اولویت های مهمتر رو تحت الشعاع قرار بده...

seyedziya;24881 نوشت:
به نظرم در بین گزینه ها برای اوقات فراغت ، فعالیت در اسک دین بهترین گزینه هاست


با سلام

سيد عزيز كم لطفي مي فرماييد

اين همه امكانات و سرمايه گذاري و ........فقط براي اوقات فراغت؟؟؟

فكر كنم ميشه براي خيلي از كارهاي ضروري هم به اسك دين مراجعه كرد

شايد شما تو جريان كارها نباشيد ولي به نظر همين سايت مشكل جدي خيلي از جوانان را حل كرده كه البته مدتي مهمان ما بودند و رفتند حال به هر دليل

به نظر مي شود ازاين همه امكانات و سرمايه گذاري استفاده هاي بيشتر و بهتري كرد

وقتي كه سايت هاي مخالفي چون ......يراي از كار انداختن اسك دين برنامه دارند و حضور اسك دين را در فضاي سايبر رقيب جدي براي خود مي دانند

وقتي هركسي وارد فضاي اسك دين مي شود خود يا ناخود اگاه از فضاي و جو سالم و علمي ان صحبت مي كند

وقتي با بودن كارشناسان و همكاران علمي چون شما بزرگواران اسك دين در صدد تحكيم پايه هاي معرفتي و مباني ديني بچه شيعه هاست

و از طرفي محيطي سالم براي مناظرات در سطوح بالاي علمي است

البته اين ها به معناي چشم پوشي از كاستيها و ضعف ها نيست كه انها هم بايد با سعي و تلاش مضاعف ان شاء الله برطرف شود

با اين همه محدود كردن اسك دين براي اوقات فراغت به نظر كمي كم لطفي است

دوستان براي اينجا براي فراغت نمي ايند و نبايد بيايند هرچند ---به قول يركار مريم --- تفريحات سالم در كنار مباحث علمي و پيشرفت هاي ديني اشكال ندارد ولي رسالت اصلي ما نبايد فراموش شود

بنده در تمام مباحث و پيام ها و.....با تمام كاربران و همه دوستان بارها بيان كرده ام كه امروز وظبفه ما مجهز شدن به مباحث علمي و تحكيم پايه هاي معرفتي و مباني ديني خود با برهان و استدلال است

حال در اين بين القاء كردن اين مطلب كه دوستان براي اوقات فراغت به اسك دين بيايند كمي نا انصافي است

بهتر است دوستان هم نظرات شان را در اين مورد بفرمايند

طاها;24932 نوشت:
[=arial]

با سلام

سيد عزيز كم لطفي مي فرماييد

اين همه امكانات و سرمايه گذاري و ........فقط براي اوقات فراغت؟؟؟

فكر كنم ميشه براي خيلي از كارهاي ضروري هم به اسك دين مراجعه كرد

شايد شما تو جريان كارها نباشيد ولي به نظر همين سايت مشكل جدي خيلي از جوانان را حل كرده كه البته مدتي مهمان ما بودند و رفتند حال به هر دليل

به نظر مي شود ازاين همه امكانات و سرمايه گذاري استفاده هاي بيشتر و بهتري كرد

وقتي كه سايت هاي مخالفي چون ......يراي از كار انداختن اسك دين برنامه دارند و حضور اسك دين را در فضاي سايبر رقيب جدي براي خود مي دانند

وقتي هركسي وارد فضاي اسك دين مي شود خود يا ناخود اگاه از فضاي و جو سالم و علمي ان صحبت مي كند

وقتي با بودن كارشناسان و همكاران علمي چون شما بزرگواران اسك دين در صدد تحكيم پايه هاي معرفتي و مباني ديني بچه شيعه هاست

و از طرفي محيطي سالم براي مناظرات در سطوح بالاي علمي است

البته اين ها به معناي چشم پوشي از كاستيها و ضعف ها نيست كه انها هم بايد با سعي و تلاش مضاعف ان شاء الله برطرف شود

با اين همه محدود كردن اسك دين براي اوقات فراغت به نظر كمي كم لطفي است

دوستان براي اينجا براي فراغت نمي ايند و نبايد بيايند هرچند ---به قول يركار مريم --- تفريحات سالم در كنار مباحث علمي و پيشرفت هاي ديني اشكال ندارد ولي رسالت اصلي ما نبايد فراموش شود

بنده در تمام مباحث و پيام ها و.....با تمام كاربران و همه دوستان بارها بيان كرده ام كه امروز وظبفه ما مجهز شدن به مباحث علمي و تحكيم پايه هاي معرفتي و مباني ديني خود با برهان و استدلال است

حال در اين بين القاء كردن اين مطلب كه دوستان براي اوقات فراغت به اسك دين بيايند كمي نا انصافي است

بهتر است دوستان هم نظرات شان را در اين مورد بفرمايند



سلام
جناب استاد بزرگوار
منظور جناب سیدضییا در تکمیل سخنان جناب ادمین معنی پیدا میکنه
ایشان فرمودند که درس اوله و اولویته و جناب سیدضییا هم فرمودند بعد از انجام امورات درسی به سراغ اسک دین میایند
چه بسا با فعهالیت دایمی ایشون در این سایت من اسمشو اوقات فراغت نمیذارم
من قرار بود برم ولی لازم بود این حرفو بزنم:Labkhand:

خوش به حال کسایی که اینقدر اراده دارند که چند وقت از نت خداحافظی می کنند به خاطر امتحانات،
اگر من بخوام به خاطر درسام نیام که کلا 5 سالی باید از نت بیرون باشم!
انشالله همه توی امتحانات موفق باشند
برای بنده حقیر دعا کنید

مدیر سایت;24563 نوشت:
سلام
به احترام شما
من بر گردوندم
اگر خواستيد ميتونيد حذفش كنيد


سلام پارتی بازیه؟
یا تبعیض؟
حقیر دوتا حذف داشتم که دلمو خیلی شکست:Ghamgin: اما از اونجایی که خدا در دلهای شکسته جا داره چیزی نگفتم حالا هم چیزی اینجا تایپ نکردم یعنی شما شتر دیدی ندیدی

دلتنگ مهدی (عج);24940 نوشت:
خوش به حال کسایی که اینقدر اراده دارند که چند وقت از نت خداحافظی می کنند به خاطر امتحانات،
اگر من بخوام به خاطر درسام نیام که کلا 5 سالی باید از نت بیرون باشم!
انشالله همه توی امتحانات موفق باشند
برای بنده حقیر دعا کنید

سلام
1.ما که کامل با نت خداحافظی نمیکنیم که(اصلا مگه میشه؟)
2.بعدش هم وقتی 1درصد احتمال بدی که اگه 1واحدتم بیفتی پول شارژ ADSLتو نخواهند داد و جمعش میکنن مثل ما مجبوری بری:Ghamgin:

maryam;24997 نوشت:
سلام
1.ما که کامل با نت خداحافظی نمیکنیم که(اصلا مگه میشه؟)
2.بعدش هم وقتی 1درصد احتمال بدی که اگه 1واحدتم بیفتی پول شارژ adslتو نخواهند داد و جمعش میکنن مثل ما مجبوری بری:ghamgin:

سلام
کلا که نه...همون چند وقت هم خودش خیلیه
آخه من با این چیزام سر به راه نمیشم...تا خودم نخوام و اراده نکنم نمیشه

مهربانی;24956 نوشت:

سلام پارتی بازیه؟
یا تبعیض؟
حقیر دوتا حذف داشتم که دلمو خیلی شکست:ghamgin: اما از اونجایی که خدا در دلهای شکسته جا داره چیزی نگفتم حالا هم چیزی اینجا تایپ نکردم یعنی شما شتر دیدی ندیدی

مهرباني بزرگوار و مهربان سلام عليكم
حذفيات شما حتما دليل داشته و برگردانندن مطالب سخنان سركار صدفي صرفا بخاطر اين بود كه ايشان خودش را معرفي كرده بود و بعد خودش به احترام حذف كرده بود من هم به اين دليل كه بنا نيست كه در اين تاپيك فقط مدير حرف بزند آنها را بر گرداندم .

seyedziya;24881 نوشت:
با عرض سلام و احترام جناب مدیر به تاپیک خودتون خوش اومدین ، قلم زیبایی دارین

عليكم السلام
از لطف شما ممنونم :Gol:

[="indigo"]سلام دوستان
اومدم بگم من تا تیر کمتر فرصت می کنم سر بزنم(البته از خاطرات دلنشین جناب مدیر اصلا نمیشه گذشت)
بعدشم دو تا کار دارم که باید سه ماهه تموم بشه
بعد از اونم...[/]

[=&quot]بخش سيزدهم [/]

علي رغم اينكه دلم نمي آمد از اون مدرسه خارج بشم ولي چاره اي نبود . موقع خروج چند عكس كه بعضي از اونها معمم بودند و برخي ديگر غير معمم توجهم را جلب كرد زير عكسها نوشته بود : شهيد : .... : شهيد :.... شهيد : ..... اسم يكي از اونا كه چهره بسيار معصومي داشت هنوز يادم هستش : طلبه شهيد : كولاني . بعدها از صفات نيك و اخلاقي و اينكه نماز شبش ترك نميشده نكات جالبي را از دوستانش شنيدم .

پاهايم موقع خروج مرا همراهي نمي كردند اما چاره اي نبود . در بين راه نه من زياد حرفي زدم و نه دوست بسيجي و طلبه ام. موقع خداحافظي او دست مرا دو بار فشار داد .

با ديدن فضاي تحصيلي مدرسه علميه رغبتم به مدرسه راهنمايي به شدت كم شده بود كم كم به ماه خرداد نزديك ميشديم و بايد در امتحانات پايان سال شركت ميكردم و بعد از آن مثل همه دانش آموزان نفس راحتي ميكشيدم . به من خرده نگيريد واقعيتش اينه كه محيط هاي آموزشي و پرورشي ما خيلي خسته كننده و شاگرد گريزند به همين خاطر علي رغم تعطيلات فراوان سالانه همه دانش آموزان لحظه شماري مي كنند كه مدرسه هر چه زودتر تعطيل شود .

خرداد هميشه براي من ماه مهم و سرنوشت سازي بوده است در بخش بعدي چند چشمه از اون را براتون خواهم نوشت.


[=&quot]ادامه دارد [/]

seyedziya;24881 نوشت:
با عرض سلام و احترام:gol:
جناب مدیر به تاپیک خودتون خوش اومدین ، قلم زیبایی دارین
همینطور به دوستان بزرگوار دیگه هم خوشامد می گم
من هم با این صحبت شما موافقم ، به نظرم در بین گزینه ها برای اوقات فراغت ، فعالیت در اسک دین بهترین گزینه هاست ، خود من تا قبل از این نوع فعالیت ها ، خیلی از اوقات استراحتم به لغو می گذشت (برنامه های معمولی تلویزیون و ...) که الان هم بهره ای ازشون ندارم ، ولی الان خیلی از اوقات استراحتم رو در اینجا می گذرونم ، هم از مطالب دوستان استفاده می کنم و هم بخشی از مطالبی که برای خودم مفید بوده و بعضی از دغدغه هام رو با دوستان در میون می ذارم ، که از این لحاظ خدا رو شاکرم ، انشاالله برای همه ی ما وقتی که در اینجا می ذاریم در زمره ی باقیات صالحات باشه و مقبول درگاه احدیت قرار بگیره. اما یه نکته که نباید مغفول واقع بشه اینکه فعالیت در اینجا نباید اولویت های مهمتر رو تحت الشعاع قرار بده...

طاها نوشت:
با سلام

سيد عزيز كم لطفي مي فرماييد

اين همه امكانات و سرمايه گذاري و ........فقط براي اوقات فراغت؟؟؟

فكر كنم ميشه براي خيلي از كارهاي ضروري هم به اسك دين مراجعه كرد

شايد شما تو جريان كارها نباشيد ولي به نظر همين سايت مشكل جدي خيلي از جوانان را حل كرده كه البته مدتي مهمان ما بودند و رفتند حال به هر دليل

به نظر مي شود ازاين همه امكانات و سرمايه گذاري استفاده هاي بيشتر و بهتري كرد

وقتي كه سايت هاي مخالفي چون ......يراي از كار انداختن اسك دين برنامه دارند و حضور اسك دين را در فضاي سايبر رقيب جدي براي خود مي دانند

وقتي هركسي وارد فضاي اسك دين مي شود خود يا ناخود اگاه از فضاي و جو سالم و علمي ان صحبت مي كند

وقتي با بودن كارشناسان و همكاران علمي چون شما بزرگواران اسك دين در صدد تحكيم پايه هاي معرفتي و مباني ديني بچه شيعه هاست

و از طرفي محيطي سالم براي مناظرات در سطوح بالاي علمي است

البته اين ها به معناي چشم پوشي از كاستيها و ضعف ها نيست كه انها هم بايد با سعي و تلاش مضاعف ان شاء الله برطرف شود

با اين همه محدود كردن اسك دين براي اوقات فراغت به نظر كمي كم لطفي است

دوستان براي اينجا براي فراغت نمي ايند و نبايد بيايند هرچند ---به قول يركار مريم --- تفريحات سالم در كنار مباحث علمي و پيشرفت هاي ديني اشكال ندارد ولي رسالت اصلي ما نبايد فراموش شود

بنده در تمام مباحث و پيام ها و.....با تمام كاربران و همه دوستان بارها بيان كرده ام كه امروز وظبفه ما مجهز شدن به مباحث علمي و تحكيم پايه هاي معرفتي و مباني ديني خود با برهان و استدلال است

حال در اين بين القاء كردن اين مطلب كه دوستان براي اوقات فراغت به اسك دين بيايند كمي نا انصافي است

بهتر است دوستان هم نظرات شان را در اين مورد بفرمايند

با سلام
جناب طاها همونطور که از سیاق کلام بنده و قرینه های کلام روشنه ، منظور بنده از اوقات فراغت ، اوقات فراغت شخص از اموری مثل کار حرفه ای خودشه (مثلا فراغت یه دانشجو از اموری مثل دروس خودش) ،ممکنه این اوقات فراغت به لغو بگذره و یا حتی به کارایی شریفتر از اموری مثل کار حرفه ای شخص ، وقتی حقیر می گم "به نظرم از بین گزینه ها برای اوقات فراغت ، فعالیت در اسک دین بهترین گزینه هاست..." ، ناظر به یه همچین چیزیه...

بخش چهاردهم

كم كم ماه خرداد فرا مي رسيد . ماه خرداد هميشه منو ياد امتحان و موفقيت و قبولي و بعدش يه استراحت جانانه مي انداخت . امتحانات را با موفقيت دادم مثل هميشه در همون خرداد بقول بچه هاي اون موقع يك ضرب قبول شدم .
مقداري از تابستان را تو روستا محل تولدم كه بسيار زيبا و خوش آب و هواست بودم . البته در باغي زيبا و زير درختان گيلاس ، آلبالو ،هلو ، سيب و البته انگورهاي رنگارنگ و بسيار خوش مزه . و البته چشمه اي با آبي بسيار گوارا و خنك بنام چشمه سهيل كه آبي شفا بخش داشت .
كم كم تعطيلات تابستان را پشت سر گذاشتم و براي سال جديد بايد ميرفتم و در يك دبيرستان ثبت نام ميكردم .
دلم براي پايگاه بسيج و مدرسه علميه و البته اون دوست بسيجيم تنگ شده بود و وقتي به شهر برگشتم يه راست رفتم سراغ بچه هاي پايگاه بسيج .

ادامه دارد

مدیر سایت;25296 نوشت:
بخش چهاردهم

كم كم ماه خرداد فرا مي رسيد . ماه خرداد هميشه منو ياد امتحان و موفقيت و قبولي و بعدش يه استراحت جانانه مي انداخت . امتحانات را با موفقيت دادم مثل هميشه در همون خرداد بقول بچه هاي اون موقع يك ضرب قبول شدم .
مقداري از تابستان را تو روستا محل تولدم كه بسيار زيبا و خوش آب و هواست بودم . البته در باغي زيبا و زير درختان گيلاس ، آلبالو ،هلو ، سيب و البته انگورهاي رنگارنگ و بسيار خوش مزه . و البته چشمه اي با آبي بسيار گوارا و خنك بنام چشمه سهيل كه آبي شفا بخش داشت .
كم كم تعطيلات تابستان را پشت سر گذاشتم و براي سال جديد بايد ميفرستم و در يك دبيرستان ثبت نام ميكردم .
دلم براي پايگاه بسيج و مدرسه علميه و البته اون دوست بسيجيم تنگ شده بود و وقتي به شهر برگشتم يه راست رفتم سراغ بچه هاي پايگاه بسيج .

ادامه دارد

سلام به مدير محترم سايت
و همه ي دوستان

مي گم جناب مدير محترم سايت

نكنه دارين بهشت و برامون توصيف مي كنين،

البته در باغي زيبا و زير درختان گيلاس ، آلبالو ،هلو ، سيب و البته انگورهاي رنگارنگ و بسيار خوش مزه . و البته چشمه اي با آبي بسيار گوارا و خنك بنام چشمه سهيل كه آبي شفا بخش داشت .

ولي خارج از شوخي
نوشته هاتون ( خاطراتتون ) واقعا زيباست من خودم كه دارم همهي نوشته هاتون و و دنبال مي كنم و برام جالبه

موفق باشين

بخش پانزدهم


( از بذل توجه سركار پانتِآ متشكرم )

هنوز بخشي از تعطيلات باقي مانده بود كه در تابلو پايگاه بسيج يك اطلاعيه با عنوان پذيرش حوزه علميه ديدم . آن را با دقت و به سرعت خواندم وقتي بخودم آمدم ديدم سر جلسه امتحان ورودي حوزه علميه هستم .
براي گرفتن نتيجه هر روز از دوست طلبه و بسيجيم سراغ نتيجه را پي ميگرفتم . تا آنكه يك روز بهم گفت نتايج را دادند و تو هم قبول شدي . بايد منتظر باشي تا براي مصاحبه دعوتت كنند .
بهم زنگ زدند كه براي مصاحبه بايد بياي قم به آدرس .......
با اينكه تا اون وقت مسافرت تنهايي خارج از استان خودمان را نرفته بودم ولي شال و كلاه كردم و برادرم برام بليط اتوبوس قم را گرفت و توصيه هاي ايمني را هم كرد و من را به خداي مهربان سپرد ؛ من هم قول دادم كه در سفر هوشيار باشم .
تنهايي راهي قم شدم در بين راه هزار فكر و خيال كردم و خيالات و تصورات و .... مانند نوار فيلم جلو چشمانم رژه ميرفتند .
در حالت خواب و بيداري بودم كه صدايي مرا به خود آورد : قم قم قمياش پياده شن !
پرسيدم اينجا كجاي قم هستش؟ گفتند كمر بندي .
با تاكسي بايد ميرفتم حرم و رفتم .
هنوز شيريني اولين ورودم به حرم بي بي را حس ميكنم . حرمش آرامش عجيبي به آدم دست ميدهد تمام مشكلاتت را به يك باره فراموش ميكني ؛ تمام خستگي راه از تنم بيرون رفت .
بايد ساعت 10 صبح ميرسيدم به مصاحبه و رسيدم .
داخل اتاق شدم روحاني خوش اخلاقي با مهرباني و با لحني پدرانه به من خوش آمد گفت و از بالا تا پايين نگاهم كرد و سپس پشمك يزد به من تعارف كرد كه من مقداري برداشتم و خوردم ؛ سئوالات زيادي ازم كرد از سير تا پياز .
بعد مرا با همون مهرباني بدرقه كرد از رفتارش معلوم بود كه قبولم كرده و همينطور هم شد .

ادامه دارد

سلام دوستان:goleroz:
اومدم تا باهاتون خداحافظی کنم:geryan:
البته تا بعد از امتحاناتم. برام دعا کنید نتایجم خوب باشه

:bye:
موضوع قفل شده است