♥☆♥امید دوباره♥☆♥

تب‌های اولیه

652 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

...**اونی که تا آخر عمر باهاته**...

=====خداته=====

نه اونی که الان باهاته!!!!

[=Times New Roman]ﺧــــــﺪﺍﻳـــــﺎ...
ﺁﻏﻮﺷﺖ ﺭﺍ ﺍﻣﺸﺐ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﯽ ﺩﻫﯽ ؟
ﺑﺮﺍﯼِ ﮔﻔﺘﻦ ! ﭼﯿﺰﯼ ﻧﺪﺍﺭﻡ
ﺍﻣﺎ ﺑﺮﺍﯼ ِ ﺷﻨﻔﺘﻦ ِ ﺣﺮﻓﻬﺎﯼِ ﺗﻮ ﮔﻮﺵ ﺑﺴﯿﺎﺭ. .
ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﻣﻦ ﺑﻐﺾ ﮐﻨﻢ
ﺗﻮ ﺑﮕﻮﯾﯽ :
ﻣﮕﺮ ﺧﺪﺍﯾﺖ ﻧﺒﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﺑﻐﺾ
ﮐﻨﯽ. .
ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﻣﻦ ﺑﮕﻮﯾﻢ ﺧﺪﺍﯾﺎ ؟
ﺗﻮ ﺑﮕﻮﯾﯽ : ﺟﺎﻥِ ﺩﻟﻢ....
ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺑﯿﺎﯾﯽ ؟
ﺗــــﻤــــﻨــــﺎ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ

[=georgia]ﺧــﺪﺍﯾــــــﺎ ... ؛

ﺑﻪ " ﺟﻬﻨﻤﺖ " ﺩﯾﮕﺮ ﻧﯿﺎﺯﯼ ﻧﯿﺴﺖ !

ﻣﺎ ﺁﺩﻣﻬﺎ

ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ ﺭﺍ ﺑﻬﺘﺮ " ﻣﯿﺴﻮﺯﺍﻧﯿﻢ "...

[=arial]
خدايا ...!

اندكي نفهمي عطا كن كه راحت زندگي كنيم!

مرديم از بس فهميديم و به روي خودمون نياورديم....



[=arial black]خدایــــــا . . . .

یا نوری بیفکن یا توری ،

ماهی کوچکت از تاریکی اقیانوس می ترسد...!!!


[=arial]الـــــــو خــــــــدا جــــــــــونم...

مگه دنیارو نیافریدی تا بنده هاتو امتحان کنی؟
نیگا کن خیلیا اینجا دارن تقلب میکنن.
بعضیا خیلی راحت دل میشکونن.
بعضیا به گریه کردن ما میخندن...!
یه عده خیلی راحت دروغ میگن.
بعضیا خواب بقیرو میگیرن ولی خودشون راحت میخوابن.
بعضیا با حرفاشون اشک ادمارو درمیارن.
خدا چرا هیچی بهشون نمیگی؟

[=arial] داری صدامو خدا جون؟؟؟![=arial]

نکات گوشه کناریه تاپیک

IMAGE(<a href="http://rozup.ir/up/lorpatough/wp-content/photo/instagram/4/%D8%B9%DA%A9%D8%B3%20%D9%86%D9%88%D8%B4%D8%AA%D9%87%20%D9%87%D8%A7%DB%8C%20%D8%B9%D8%A7%D8%B4%D9%82%D8%A7%D9%86%D9%87%20%D8%A7%DB%8C%D9%86%D8%B3%D8%AA%D8%A7%DA%AF%D8%B1%D8%A7%D9%85%DB%8C%20%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%AF%D8%A7%20" rel="nofollow">http://rozup.ir/up/lorpatough/wp-content/photo/instagram/4/%D8%B9%DA%A9%D8%B3%20%D9%86%D9%88%D8%B4%D8%AA%D9%87%20%D9%87%D8%A7%DB%8C%20%D8%B9%D8%A7%D8%B4%D9%82%D8%A7%D9%86%D9%87%20%D8%A7%DB%8C%D9%86%D8%B3%D8%AA%D8%A7%DA%AF%D8%B1%D8%A7%D9%85%DB%8C%20%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%AF%D8%A7%20</a>(1).jpg)

امید یعنی بدونی٬ تا هستی میتونی تغییر کنی و دنیا رو تغییر بدی.
امید یعنی بدونی٬ خداوند دوستت داره و اگه به تو زمان داده معنیش اینه که توی این فرصت میشه یه کارایی کرد.
امید یعنی این که همیشه بخشش خداوند را از اشتباه خود بزرگتر بدانیم.
امید یعنی این که اگر دانه ی زندگی صد بار از دستمان رها شد٬باز هم برای برداشتن و به مقصد رساندن آن
به ابتدا برگردیم این بار٬ محکم تر گام برداریم.


امید یعنی اینکه بدونی:

برای انجام کارهای بزرگ همیشه نمیشه یک گام بزرگ برداشت


بعضی وقتا هم باید یه عالمه گام کوچیک برداریم
:hamdel:



تقدیم به همه کسانی که دعا کردند ....

خدایا... دریافته ام کسی که میگوید "برایم دعا کن" از روی عادت نمیگوید..!

کم آورده است...

دخل و خرجش دیگر باهم نمیخواند...

صبرش تمام شده است...

ولی دردهایش هنوز باقی مانده است...

مهربانم...! کاش میدانستی چقدر دردناک است شنیدن جمله "برایم دعا کن" خدایا

کمکش کن...

هنوز هم به معجزه کرامتت ایمان دارد....

[=arial]هوا چقدر خوب و دو نفره ست ...

[=arial]من هستم و خدا ...

[=arial]و در جاده ی زندگی ، صورتم مهمان نسیمی که معطر شده از امید ...

[=arial]به خودم میگم : هیچ چیز ارزش این رو نداره که دستم رو از دستان مهربون خدا بکشم بیرون و بگذارم تو دست غیر خدا ...

[=arial]راستی اونکه دستان مهربان خدا رو به غیر او فروخت غیر از افسوس چه چیزی رو بدست آورد ؟

اطلاعیه تاپیک:

[SPOILER]
در دستم قلم دارم ، از قلبم هوا دارم ، از نزدیک نمیبینم ، از دور

سلام

دارم . . .

یه اطلاعیه میدم به هر کسی که (لطف داشته و) به تاپیکم سر میزده...
من قراره برای المپیاد آماده بشم و تا چند روز آینده بقول مشاور ها برای نفس کشیدنم هم باید برنامه ریزی داشته باشم.
خیلی خیلی ممنون میشم هر از گداری یک پست درد و دل یا ... تو تاپیک بزارید تا پابرجا بمونه تاپیکم...

[/SPOILER]
[=B Yekan]

[=B Yekan]
نگران
آینده نباش
[=B Yekan]
چون
خدا زودتر از تو ، آنجاست ...

[=arial]
خُدایــا !

کاش دلِ آدمهایت در چهره هایشان بود . .



دفتر چه قسط هایم را ورق میزنم تمامی ندارد !

تا آخر عمرم بدهکار رحمتت هستم ای

خدای مهربونم

سلام ماه گردویی عزیز.خوبی؟خوشی؟موفق باشی عزیزم.ببینم المپیادچی داری؟:Gig:برات دعامیکنم:Gol:

باران همان عشق خداست که میبارد
و من عاشقانه
زیر این عاشقانه
خیس عشقم...
خدایا چقدر دوستت دارم

[=times new roman]

خدایا ،

تمام خنده های تلخ امروزم را می دهم

یکی از آن

گریه های شیرین کودکیم را پس بده . . .

[=Times New Roman]زندگی

باور میخواهد

آن هم ازجنس امید

که اگر سختی راه

به تو سیلی زد

یک امید از ته قلب

به،تو گویدکه

خداهست هنوز


اولین و آخرین عشق زندگیم! خدا جونم....عاشقتم دوستت دارم.... پناه دلم باش ♡.. ♡

نکات کنار تاپیک

فریاد سکوت;741101 نوشت:
[=times new roman]
خدایا ، تمام خنده های تلخ امروزم را می دهمیکی از آن گریه های شیرین کودکیم را پس بده . . .
کاش این جمله رو نخوندم حالم رو خراب کرد،من رو برد دوران کودکیم، دلم شدیدا تنگ شد کاش نخوندمش

پسر زمستان;741465 نوشت:
کاش این جمله رو نخوندم حالم رو خراب کرد،من رو برد دوران کودکیم، دلم شدیدا تنگ شد کاش نخوندمش
[=arial]
...
از دوران خوب کودکی با گیله مرد گفتم و از بزرگ شدن و دنیای بزرگسالی نالیدم.

[=arial]گیله مرد آهی کشید و گفت : بزرگ شدنی که به بزرگ شدن منجر شده باشه بد نیست .
[=arial]الان که به حرفش فکر میکنم می بینم راست میگفت ... بله قصه ی پرغصه ما از جایی شروع میشه که فقط سن مون بالاتر رفته باشه ولی ما یکجایی همون پایین مونده باشیم ...

[=times new roman]خدا می گوید:

تو ای زیباتر از خورشید زیبایم

تو ای والاترین مهمان دنیایم

بدان آغوش من باز است

شروع کن یک قدم با تو

تمام گامهای مانده اش با من

خدایا

من اینجا

دلم سخت معجزه می خواهد و

تو انگار ، معجزه هایت را

گذاشته ای برای روز مباد....

[=B Yagut]روزی امیرالمومنین(علیه السلام) خطاب به اصحاب خود کرده ، فرمودند : کدام یک از آیات قرآن مجید نزد شما امیدوارکننده‏ترین آیات است ؟ [=B Yagut] 1- بعضی گفتند: این آیه است «إِنَّ اللَّهَ لا یَظْلِمُ مِثْقالَ ذَرَّةٍ وَ إِنْ تَکُ حَسَنَةً یُضاعِفْها وَ یُؤْتِ مِنْ لَدُنْهُ أَجْراً عَظِیماً»1 [=B Yagut]همانا خداوند نمی آمرزد مشرک را و می‏آمرزد پایین‏تر از شرک را برای کسی که بخواهد.[=B Yagut]حضرت فرمودند : نیکو آیه‏ای است، اما امیدوارکننده‏ترین آیات برای غفران و آمرزش معاصی نمی‏باشد.[=B Yagut]2- عده‏ای دیگر گفتند : این آیه است: «وَ مَنْ یَعْمَلْ سُوءاً أَوْ یَظْلِمْ نَفْسَهُ ثُمَّ یَسْتَغْفِرِ اللَّهَ یَجِدِ اللَّهَ غَفُوراً رَحِیماً»2[=B Yagut]حضرت فرمودند: نیکو آیه‏ای است اما آیه منظور نمی‏باشد.[=B Yagut]3- بعضی دیگر گفتند: این آیه است:«قُلْ یا عِبادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلی‏ أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ»3[=B Yagut]بگو: ای بندگانم، که با گناه به نفس [=B Yagut] خود اسراف می‏ورزید، از رحمت خدا مأیوس نباشید؛ چون خداوند جمیع گناهان را می‏آمرزد.[=B Yagut]حضرت فرمودند: نیکو آیه‏ای است، اما آیه موردنظر نیست.[=B Yagut]4- بعضی دیگر گفتند: این آیه است:«الَّذِینَ یُنْفِقُونَ فِی السَّرَّاءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ الْکاظِمِینَ الْغَیْظَ وَ الْعافِینَ عَنِ النَّاسِ وَ اللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ».4 متقین آنان هستند که هرگاه کار ناشایسته‏ای از ایشان سرزند یا ظلمی به خویش کنند، خدا را به یاد آورند و از گناه خود استغفار کنند.[=B Yagut]حضرت فرمودند : نیکو آیه‏ای است اما این آیه نیست[=B Yagut]سپس حضرت پرسیدند : آیا آیه دیگری نمی‏دانید که به نظر شما امیدوارکننده‏ترین آیات قرآن باشد ؟[=B Yagut]اصحاب عرض کردند : [=B Yagut]نه ، یا امیرالمومنین به خدا سوگند چیزی در نزد ما نیست که بخوانیم.[=B Yagut]امام فرمود: از حبیبم رسول خدا (صل الله علیه وآله) شنیدم که فرمودند:[=B Yagut]امیدوارکننده‏ترین آیه در قرآن این آیه شریفه است «وَ أَقِمِ الصَّلاةَ طَرَفَیِ النَّهارِ وَ زُلَفاً مِنَ اللَّیْلِ إِنَّ الْحَسَناتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئاتِ ذلِکَ ذِکْری‏ لِلذَّاکِرِینَ».5 «وبپادارید نماز را در دو طرف از روز و نمازی که پاره‏ای از شب گذشته به جا آورده می‏شود».[=B Yagut]سپس پیامبر(صل الله علیه وآله) فرمود: یا علی ؛ قسم [=B Yagut]به خدایی که مرا بشیر و نذیر قرار داد [=B Yagut]و مبعوث به رسالت گردانید ، اگر یکی از [=B Yagut]شما [=B Yagut]با وضو [=B Yagut]قیام [=B Yagut]به [=B Yagut] نماز نماید ، گناهان او از اعضای او فرو می‏ریزد [=B Yagut]و وقتی [=B Yagut]با صورت [=B Yagut]و قلب خود متوجه [=B Yagut]قبله گردد ، از قبله [=B Yagut]و نمازش برنگردد ، مگر آنکه جمیع گناهان او بریزد و همچون روزی شود که از مادر متولد شده [=B Yagut]باشد[=B Yagut]و هرگاه [=B Yagut]مابین [=B Yagut]دو نماز گناهی از او صادر شده [=B Yagut]باشد ، با خواندن [=B Yagut]نماز آمرزیده [=B Yagut]شود و از گناه [=B Yagut]پاک گردد .[=B Yagut]سپس پیامبراکرم(صل الله علیه وآله) فرمود : یاعلی! بدان که منزلت نماز های پنجگانه برای امت من مانند نهری است که بر درِ خانه یکی از شما باشد. آیا اگر شخصی در بدن او چرک باشد و هر روز پنج بار در آن نهر شستشو کند،آیا در بدن او از آن چرک باقی خواهد ماند.[=B Yagut]سوگـند [=B Yagut] به خـدا ، [=B Yagut] نمـازهای [=B Yagut]پنجـگانه [=B Yagut]بـرای [=B Yagut]امّت من چنین [=B Yagut]است [=B Yagut]کـه [=B Yagut]تمام [=B Yagut]گنـاهان او را پـاک [=B Yagut]می‏کنـد و تیرگی [=B Yagut]قلب [=B Yagut]او را می برد

خدایا! حکمت قدمهای که برایم برمیداری برمن آشکارکن تا درهایی را که به سویم میگشایی ندانسته نبندم و درهایی که به سویم می بندی به اصرار نگشایم

سر بر شانه خدا بگذار


تا قصه عشق را چنان زیبا بخواند

که نه از دوزخ بترسی و نه از بهشت..

به رقص در ایی

قصه عشق , انسان بودن ماست..

اگر کسی احساست را نفهمید

مهم نیست..

سرت را بالا بگیر و لبخند بزن..

فهمیدن احساس کار هر ادمی نیست.

پیامبری از کنار خانه ما رد شد...



پیامبری از کنار خانه ما رد شد.باران گرفت. مادرم گفت:چه بارانی می آید.پدرم گفت: بهار است.و ما نمی دانستیم باران و بهار نام دیگر آن پیامبر است.

پیامبری از کنار خانه ما رد شد.لباسهای ما خاکی بود.او خاک روی لباسهایمان را به اشارتی تکا نید.

لباس ما از جنس ابریشم و نور شد و ما قلبمان را از زیر لباس دیدیم.

پیامبری از کنار خانه ما رد شد.آسمان حیاط ما پر از عادت و دود بود.پیامبر، کنارشان زد.خورشید را نشانمان

دادو تکه ای از آن را توی دستهایمان گذاشت.
پیامبری از کنار خانه ما رد شد و ناگهان هزار گنجشک عاشق از سر انگشت های درخت کوچک باغچه روییدند و هزار آوازی را که در گلویشان جا مانده بود ،به ما بخشیدند.و ما به یاد

آوردیم که با درخت و پرنده نسبت داریم.
پیامبری از کنار خانه ما رد شد.ما هزار در بسته داشتیم و هزار قفل بی کلید.پیامبر کلیدی برایمان آورد.اما نام او را که بردیم ،قفل ها بی رخصت کلید باز شدند.

من به خدا گفتم :امروز پیامبری از کنار خانه ما رد شد.

امروز انگار اینجا بهشت است.

خدا گفت:کاش می دانستی هر روز پیامبری از کنار خانه تان می گذردو کاش می دانستی بهشت همان قلب توست...عرفان نظر اهاری



قطاری که به مقصد خدا می رفت، لختی در ایستگاه دنیا توقف کرد. و پیامبر رو به جهان

کرد و گفت: مقصد ما خداست. کیست که با ما سفر کند؟ کیست که رنج و عشق توامان
بخواهد؟ کیست که باور کند دنیا ایستگاهی است تنها برای گذشتن؟

قرن ها گذشت. اما از بی شمار آدمیان جز اندکی بر آن قطار سوار نشدند.

از جهان تا خدا هزار ایستگاه بود. در هر ایستگاه که قطار می ایستاد کسی کم می‌شد.

قطار می گذشت و سبک می شد . زیرا سبکی قانون خداست.

قطاری که به مقصد خدا می‌رفت ، به ایستگاه بهشت رسید. پیامبر گفت : این جا بهشت

است . مسافران بهشتی پیاده شوند . اما این جا ایستگاه آخرین نیست.

مسافرانی که پیاده شدند بهشتی شدند. اما اندکی باز هم ماندند، قطار دوباره راه افتاد و

بهشت جا ماند.آن گاه خدا رو به مسافرانش کرد و گفت : درود بر شما! راز من همین بود

. آن که مرا می‌خواهد در ایستگاه

بهشت پیاده نخواهد شد.

و آن هنگام که قطار به ایستگاه آخر رسید ، دیگر نه قطاری بود و نه مسافری و نه

پیامبری .عرفان نظر اهاری


****************

فرشته تصمیمش را گرفته بود. پیش خدا رفت و گفت:خدایا، می خواهم زمین را از نزدیک ببینم.
اجازه می خواهم و مهلتی کوتاه. دلم بی تاب تجربه ای زمینی است.

خداوند درخواست فرشته را پذیرفت.
فرشته گفت: تا بازگردم، بال هایم را اینجا می سپارم،
این بال ها در زمین چندان به کار من نمیآید.
خداوند بال های فرشته را روی پشته ای از بال های دیگر گذاشت و
گفت: بال هایت را به امانت نگاه می دارم، اما بترس که زمین اسیرت نکند
زیرا که خاک زمینم دامنگیر است.

فرشته گفت: بازمی گردم، حتماً بازمی گردم.

این قولی است که فرشته ای به خداوند می دهد.

فرشته به زمین آمد و از دیدن آن همه فرشته بی بال تعجب کرد.

او هر که را که میدید، به یاد می آورد. زیرا او را قبلاً در بهشت دیده بود.

اما نفهمید چرااین فرشته ها برای پس گرفتن بال هایشان به بهشت برنمی گردند.

روزها گذشت و با گذشت هر روز فرشته چیزی را از یاد برد.

و
روزی رسید که فرشته دیگر چیزی از آن گذشته دور و زیبا به یاد نمی آورد

؛ نه بالش را و نه قولش را.

فرشته فراموش کرد. فرشته در زمین ماند. فرشته هرگز به بهشت برنگشت.عرفان نظر اهاری

[=inherit]

زمين عاشق شد و آتشفشان كرد و هزار هزار سنگ آتشين به هوا رفت.
خدا يكي از آن هزار هزار سنگ آتشين را به من داد تا در سينه‌ام بگذارم و قلبم باشد.

[=inherit]حالا هروقت كه روحم يخ مي كند،
سنگ آتشينم سرد مي شود و تنها سنگش باقي مي ماند و
هروقت كه عاشقم
،
سنگ آتشينم گُر مي گيرد و تنها آتش‌اش مي‌ماند.

[=inherit]
[=inherit]مرا ببخش كه روزي سنگم و روزي آتش.
[=inherit]مرا ببخش كه در سينه‌ام سنگي آتشين است

[=inherit]


در و ديوار دنيا رنگي است. رنگ عشق. خدا جهان را رنگ كرده است.
رنگ عشق؛
و اين رنگ هميشه تازه است و هرگز خشك نخواهد شد.
از هر طرف كه بگذري، لباست به گوشه‌اي خواهد گرفت و رنگي خواهي شد


،

اما كاش چندان هم محتاط نباشي؛
شاد باش و بي پروا بگذر، كه خدا كسي را دوستتر دارد كه


لباس‌اش رنگي‌تر است!


گفتند: چهل‌ شب‌ حياط‌ خانه‌ات‌ را آب‌ و جارو كن. شب‌ چهلمين، خضر خواهد آمد.

چهل‌ سال‌ خانه‌ام‌ را رُفتم‌ و روييدم‌ و خضر نيامد. زيرا فراموش‌ كرده‌ بودم‌ حياط‌ خلوت‌ دلم‌

را جارو كنم.

گفتند: چله‌نشيني‌ كن. چهل‌ شب‌ خودت‌ باش‌ و خدا و خلوت. شب‌ چهلمين‌ بر بام‌

آسمان‌ برخواهي‌ رفت و …



و من‌ چهل‌ سال‌ از چله‌ بزرگ‌ زمستان‌ تا چله‌ كوچك‌ تابستان‌ را به‌ چله‌ نشستم، اما هرگز

بلندي‌ را بوي‌ نبردم. زيرا از ياد برده‌ بودم‌ كه‌ خودم‌ را به‌ چهلستون‌ دنيا زنجير كرده‌ام.



گفتند: دلت‌ پرنيان‌ بهشتي‌ است. خدا عشق‌ را در آن‌ پيچيده‌ است. پرنيان‌ دلت‌ را واكن‌ تا

بوي‌ بهشت‌ در زمين‌ پراكنده‌ شود.



چنين‌ كردم، بوي‌ نفرت‌ عالم‌ را گرفت.

و تازه‌ دانستم‌ بي‌آن‌ كه‌ باخبر باشم، شيطان‌ از دلم‌ چهل‌ تكه‌اي‌ براي‌ خودش‌ دوخته‌

است.



به‌ اينجا كه‌ مي‌رسم
، نااميد مي‌شوم، آن‌قدر كه‌ مي‌خواهم‌ همة‌ سرازيري‌ جهنم‌ را يكريز

بدوم.



اما فرشته‌اي‌ دستم‌ را مي‌گيرد و مي‌گويد: هنوز فرصت‌ هست، به‌ آسمان‌ نگاه‌ كن. خدا

چلچراغي‌ از آسمان‌ آويخته‌ است‌ كه‌ هر چراغش‌ دلي‌ است. دلت‌ را روشن‌ كن. تا

چلچراغ‌ خدا را بيفروزي. فرشته‌ شمعي‌ به‌ من‌ مي‌دهد و مي‌رود.


راستي‌ امشب‌ به‌ آسمان‌ نگاه‌ كن، ببين‌ چقدر دل‌ در چلچراغ‌ خدا روشن‌ است

اسم بازی من و خدا



زندگی ست


هیچ چیز


مثل بازی قشنگ ما


عجیب نیست


بازی ای که ساده است و سخت


مثل بازی بهار با درخت


با خدا طرف شدن


کار مشکلی ست


زندگی


بازی خدا، و یک عروسک گلی ست

از جنگ بر می گردی،خدا می داند که به جنگ رفته بودی.
خاک روی پیراهنت را می تکاند و نشان لیاقتی به تو می دهد.نشان لیاقتش اما مدالی نیست که بر گردنت بیاویزی.

نشان لیاقت خدا تنها چند خط ساده است.خط های ساده ای که بر پیشانی ات اضافه می شود. و روزی می رسد که پیشانی ات پر از دستخط خدا می شود.
آیینه ها می گویند آن کس زیباتر است که خطی بر چهره ندارد. آیینه ها اما دروغ می گویند. دستخط خدا بر هر صفحه ای که بنشیند، زیبایش می کند.

جوانی بهایی است که در ازای دستخط خدا می دهیم.دستخط خدا اما بیش از اینها می ارزد، کیست که جوانی اش را به دستخط خدا نفروشد! عرفان نظر آهاری

از خدا جز خدا را نباید خواست.

عرفان نظر آهاری

عشق یعنی اشک توبه در قنوت / خواندنش با نام غفار الذنوب
عشق یعنی چشمها هم در رکوع / شرمگین از نام ستار العیوب
عشق یعنی سر سجود و دل سجود / ذکر یارب یارب از عمق وجود

اگر چه غرق گناهم، فلاتوَدِبْنی
نگشت خرجِ تو آهم، فلاتوَدِبْنی
مریز آبرویم را، مُقّرُبِاالذَّنبی
به جرمِ خویش گواهم، فلاتوَدِبْنی

تقویم خدا

دو روز مانده به جهان...

تازه فهمید که هیچ زندگی نکرده است.


تقویمش پر شده بود و تنها دو روز، تنها دو روز خط نخورده باقی بود.
پریشان شد و آشفته و عصبانی.نزد خدا رفت تا روزهای بیشتری از خدا بگیرد.
داد زد و بد و بیراه گفت.خدا سکوت کرد.
جیغ زد و جار و جنجال به راه انداخت،خدا سکوت کرد.
آسمان و زمین را به هم ریخت، خدا سکوت کرد.
به پر و پای فرشته و انسان پیچید، خدا سکوت کرد.

کفر گفت و سجاده دور انداخت، خدا سکوت کرد.

دلش گرفت و گریست و به سجده افتاد.خدا سکوتش را شکست

و گفت: عزیزم،
اما یه روز دیگر هم رفت.تمام روز را به بد و بیراه و جار و جنجال

از دست دادی.تنها یک روز دیگر باقی است.
بیا و لااقل این یک روز را زندگی کن.

ولی او لابه لای هق هقش گفت:اما با یک روز...با یک روز چه کار می توان کرد!


خدا گفت:آن کس که لذت یک روز زیستن را تجربه کند،گویی هزار سال زیسته

است و آنکه امروزش را در نمی یابد، هزار سال هم به کارش نمی آید.
و آنگاه سهم یک روز زندگی را در دستانش ریخت

و گفت:حالا برو زندگی کن.

او مات و مبهوت به زندگی نگاه می کرد که در گودی دستانش می درخشید.


اما می ترسید حرکت کند، می ترسید راه برود، می ترسید زندگی از لای
انگشتانش بریزد.
قدری ایستاد...
بعد با خودش گفت:وقتی فردایی ندارم،
نگه داشتن این زندگی چه فایده ای دارد، بگذار این یک مشت زندگی را زندگی
کنم.

آن وقت شروع به دویدن کرد.زندگی را به سر و رویش پاشید،زندگی را نوشید


و زندگی را بویید.
و چنان به وجد آمد که دید می تواند تا ته دنیا بدود، می تواند بال بزند،
می تواند پا روی خورشید بگذارد، می تواند...
او در آن یک روز آسمان خراشی بنا نکرد.زمینی را مالک نشد.
مقامی به دست نیاورد اما...

اما در همان یک روز دست بر پوست درخت کشید.روی چمن خوابید.


کفش دوزکی را تماشا کرد.سرش را بالا گرفت و ابرها را دید و به آنهایی که
نمیشناختند، سلام کرد و برای همه ی آنها که دوستش نداشتند
از ته دل دعا کرد.او در همام یک روز آشتی کرد و خندید و سبک شد،
لذت برد و سرشار شد و بخشید،عاشق شد و عبور کرد و تمام شد.


او در همان یک روز زندگی کرد اما فرشته ها در تقویم خدا نوشتند،

امروز او در گذشت، کسی که هزار سال زیسته بود!

***********

دعا

او نشست و باز هم نشست
روزها يکي يکي
از کنار او گذشت

روي هيچ چيز و هيچ جا
از دعاي او اثر نبود
هيچ کس
از مسير رفت و آمد دعاي او
با خبر نبود

با خودش فکر کرد
پس دعاي من کجاست؟
او چرا نمي رسد؟
شايد اين دعا
راه را اشتباه رفته است!
پس بلند شد
رفت تا به آن دعا
راه را نشان دهد
رفت تا که پيش از آمدن براي او
دست دوستي تکان دهد
رفت
پس چراغ چار راه آسمان سبز شد
رفت و با صداي رفتنش
کوچه هاي خاکي زمين
جاده هاي کهکشان
سبز شد

او از اين طرف، دعا از آن طرف
در ميان راه
باهم آن دو رو به رو شدند
دست توي دست هم گذاشتند
از صميم قلب گرم گفت و گو شدند
واي که چقدر حرف داشتند

برفها
کم کم آب مي شود
شب
ذره ذره آفتاب مي شود
و دعاي هر کسي
رفته رفته توي راه
مستجاب مي شود




تو چه ساده ای و من ، چه سخت
تو پرنده ای و من ، درخت.
آسمان همیشه مال توست
ابر، زیر بال توست
من ، ولی همیشه گیر کرده ام.
تو به موقع می رسی و من،
سال هاست دیر کرده ام.



***
خوش به حال تو که می پری!
راستی چرا
دوست قدیمی ات _ درخت را _
با خودت نمی بری؟
***
فکر می کنم
توی آسمان
جا برای یک درخت هست.
هیچ کس در بزرگ باغ آفتاب را
روی ما نبست.
یا بیا و تکه ای از آسمان برای من بیار
یا مرا ببر
توی آسمان آبی ات بکار.
***
خواب دیده ام
دست های من
آشیانه تو می شود.
قطره قطره قلب کوچکم
آب و دانه تو می شود.
میوه ام:
سیب سرخ آفتاب.
برگ های تازه ام:
ورق ورق
نور ناب.

***
خواب دیده ام
شب، ستاره ها
از تمام شاخه های من
تاب می خورند.
ریشه های تشنه ام
توی حوض خانه خدا
آب می خورند.

***
من همیشه
خواب دیده ام، ولی ...
راستی ، هیچ فکر کرده ای
یک درخت
توی باغ آسمان
چقدر دیدنی ست!
ریشه های ما اگرچه گیر کرده است
میوه های آرزو، ولی
رسیدنی ست.

خاک برگزیده
سر تا پاي‌ خودم‌ را كه‌ خلاصه‌ مي‌كنم، مي‌شوم‌ قد يك‌ كف‌ دست‌ خاك‌ كه‌ ممكن‌ بود يك‌ تكه‌ آجر باشد توي‌ ديوار يك‌ خانه، يا يك‌ قلوه‌ سنگ‌ روي‌ شانه‌ يك‌ كوه، يا مشتي‌ سنگ‌ريزه، ته‌ته‌ اقيانوس؛

يا حتي‌ خاك‌ يك‌ گلدان‌ باشد؛ خاك‌ همين‌ گلدان‌ پشت‌ پنجره.
يك‌ كف‌ دست‌ خاك‌ ممكن‌ است‌ هيچ‌ وقت، هيچ‌ اسمي‌ نداشته‌ باشد و تا هميشه، خاك‌ باقي‌ بماند، فقط‌ خاك.

اما حالا يك‌ كف‌ دست‌ خاك‌ وجود دارد كه‌ خدا به‌ او اجازه‌ داده‌ نفس‌ بكشد، ببيند، بشنود، بفهمد، جان‌ داشته‌ باشد. يك‌ مشت‌ خاك‌ كه‌ اجازه‌ دارد عاشق‌ بشود، انتخاب‌ كند، عوض‌ بشود، تغيير كند.واي، خداي‌ بزرگ! من‌ چقدر خوشبختم. من‌ همان‌ خاك‌ انتخاب‌ شده‌ هستم. همان‌ خاكي‌ كه‌ با بقيه‌ خاك‌ها فرق‌ مي‌كند. من‌ آن‌ خاكي‌ هستم‌ كه‌ توي‌ دست‌هاي‌ خدا ورزيده‌ شده‌ام‌ و خدا از نفسش‌ در آن‌ دميده. من‌ آن‌ خاك‌ قيمتي‌ام. حالا مي‌فهمم‌ چرا فرشته‌ها آن‌قدر حسودي شان‌ شد.

اما اگر اين‌ خاك، اين‌ خاك‌ برگزيده، خاكي‌ كه‌ اسم‌ دارد، قشنگ‌ترين‌ اسم‌ دنيا را، خاكي‌ كه‌ نور چشمي‌ و عزيز دُردانه‌ خداست. اگر نتواند تغيير كند، اگر عوض‌ نشود، اگر انتخاب‌ نكند، اگر همين‌ طور خاك‌ باقي‌ بماند، اگر آن‌ آخر كه‌ قرار است‌ برگردد و خود جديدش‌ را تحويل‌ خدا بدهد، سرش‌ را بيندازد پايين‌ و بگويد: يا لَيتَني‌ كُنت‌ تُراباً. بگويد: اي‌ كاش‌ خاك‌ بودم...

اين‌ وحشتناك‌ترين‌ جمله‌اي‌ است‌ كه‌ يك‌ آدم‌ مي‌تواند بگويد. يعني‌ اين‌ كه‌ حتي‌ نتوانسته‌ خاك‌ باشد، چه‌ برسد به‌ آدم! يعني‌ اين‌ كه....خدايا دستمان‌ را بگير و نياور آن‌ روزي‌ را كه‌ هيچ‌ آدمي‌ چنين‌ بگويد....

مشق عقاب


به گنجشک گفتند ، بنويس :

عقابي پريده

عقابي فقط دانه از دست خورشيد چيده

عقابي دلش آسمان ، بالش از باد ، به خاک و زمين تن نداد .

و گنجشک هر روز

همين جمله ها را نوشت

و هي صفحه صفحه

و هي سطر سطر

چه خوش خط و خوانا نوشت

و هر روز دفتر مشق او را

معلم ورق زد

و هر روز گفت : آفرين

چه شاگرد خوبي ، همين

***

ولي بچه گنجشک يک روز

با خودش فکر کرد :

براي من اين آفرين ها که بس نيست

سؤال من اين است

چرا آسمان خالي افتاده آنجا ؟

براي عقابي شدن

چرا هيچ کس نيست ؟

***

چقدر « از عقابي پريد »

فقط رونويسي کنيم

چقدر آسمان ، خط خطي

بال کاهي

چرا پر کشيدن فقط روي کاغذ

چرا نقطه هر روز باز از سر خط

چرا ... ؟

براي رهايي از اين صفحه ها

نيست راهي ؟

***

و گنجشک کوچک پريد

به آن دورها

به آنجا که انگشت هر شاخه اي رو به اوست

به آن نورها

و هي دور و هي دور و هي دورتر

و از هر عقابي که گفتند مغرورتر

و گنجشک شد نقطه اي

نه در آخر جمله ، در دفتر اين و آن

که بر صورت آسمان

ميان دو ابروي رنگين کمان


عرفان نظر آهاری

دلت که از آدم ها گرفت غصه ها را فرو ریز در گنجینه دل،
ببخش و فراموش کن بدی ها را!
مثل همیشه بگذار برای روزی که خدا می آید!
بگذار خدا بیاید و بپُرسد،
مرهم بگذارد، ناز بخرد و تا بخواهی گله کنی
به آغوش بگیرد و بگوید میدانم...