◆₪۩ هم ناله با منجی ۩₪◆ویژه نامه شهادت امام حسن عسکری علیه السلام

تب‌های اولیه

76 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

[h=1]زیارت حضرت امام حسن عسگری علیه السلام

[/h]سلام بر تو ای مولای من! ای ابا محمد، حسن بن علی!
ای هادی خلق و هدایت یافته‌ی به حق! سلام و رحمت و برکات خدا بر تو باد.
سلام بر تو ای ولیّ خدا و فرزند اولیای خدا! سلام بر تو ای حجّت خدا و فرزند حجت های الهی...
سلام بر تو ای نگهبانِ اهل تقوی و سلام بر تو ای امامِ سعادتمندان!
سلام بر تو ای رکنِ اهل ایمان! سلام بر تو ای گشایش قلبِ اندوهگنان!
سلام بر تو ای وارث انبیاء و برگزیده‌ی خدا!
سلام بر تو ای گنجینه‌ی وصیّ رسول خدا صلی الله علیه و آله...
سلام بر تو ای پدرِ بزرگوار امام منتظر که حجت وجود و امامتش بر خردمندان عالم آشکار و معرفتش بر اهل یقین ثابت است و از چشم اهل ستم مستور است و از دولت و حکومت فاسقان غایب و پنهان است.
آن امامی که خدا، دین اسلام را به وجود حضرتش پس از آن که محو و متروک شده از نو بر می‌گرداند و درخت قرآن را بعد از پژمردن، سبز و خرّم می‌سازد.
گواهی می‌دهم ای مولا من! که تو نماز و سایر ارکانِ دین را به پا داشتی و زکات را اعطا کردی و امر به معروف و نهی از منکر فرمودی و خلق را با حکمت و برهان و اندرز و وعظ نیکو به راه خدا خواندی و به اخلاص کامل تا وقت رحلتت خدا را عبادت کردی.
از خدا درخواست می‌کنم به آن شأن و مقامی که نزد او دارید که زیارت مرا قبول نماید و سعیم را در راه شما پاداش، عطا کند.
و به واسطه‌ی شما دعایم را مستجاب گرداند و مرا از یاران و پیروان حق و از دوستان و شیعیان و محبّان شما قرار دهد.
و سلام و رحمت و برکات خدا بر تو باد.

[h=1]شعله‌ای که سرکشید
[/h]

شب سایه سنگین و سیاهش را بر سر شهر پهن کرده بود، کوچه های تنگ و پیچ در پیچ شهر در تاریکی و سکوت گم شده بود و مردم در پناه شب، آسوده در خواب فرو رفته بودند، اما چشم خلیفه و یارانش بیدار بود و نگران.
وحشت و نگرانی از چشمانش خوانده می‌شد، احساس زبونی می‌کرد، بیچاره شده بود. هر روز خبر از شورشی می‌آوردند، هر دم پیکی وارد می‌شد و خبر از اغتشاشی می‌داد، خواب از چشمانش گریخته بود و آرامش از وجودش رخت بسته بود. در تالار کاخ قدم می‌زد، حرکاتش عصبی و بی اختیار بود، هرچند لحظه یکبار به در ورودی چشم می‌دوخت گویامنتظر کسی بود، در همین لحظه وارد شد و تعظیم کرد.
- حضرت خلیفه آماده خدمتم.
- پس چرا اینقدر دیر کردی وزیر؟ آه چه کنم از دست شما، هیچگاه در دوران حکومتم، بدردم نخوردید، همیشه مایه سرافکندگی و زبونی ام بوده‌اید، هیچگاه مرهم بر زخم ننهادید، هیچگاه، هیچگاه، امیدم از شما قطع شده، فقط بلدید ثروتم را به باد دهید و با خوشگذرانی های خود، نامم را آلوده کنید. بخاطر شماها، از سگ هم کمتر شده‌ام، آه که شما درباریان مرا کشتید.

ساکت ایستاده بود و چشم به کف تالار داشت و هیچ نمی‌گفت.
خلیفه فریاد زد: پس این راحت طلبان کجایند، را می‌گویم.
گفت: حضرت خلیفه! در راهند. همین حالا می‌رسند، آنها در حال گفتگو بودند که آن سه تن وارد تالارشدند. هر سه سلام کردند و ساکت ماندند.
خلیفه غرید: همیشه همینطور بوده است، همیشه هر وقت شما را احضار کردم، دیر آمدید یا در گوشه میخانه‌ها مست و لایعقل افتاده بودید، یا در بی‌خبری و لذت جویی سیر می‌کردید و یا به قتل و غارت و ستمگری مشغول بودید، چه کنم با شماها، آخر هستی‌ام را بر باد می‌دهید.
وزراء ساکت و شرمگین چشم به زمین دوخته بودند، پس از یک سکوت طولانی، خلیفه گفت: ‹امشب شماها راخواستم تا راجع به موضوعی با شما مشورت کنم
ابن ابی داود گفت: قربانت شوم چه موضوعی؟
خلیفه گفت: حسن بن علی فکرم را مشغول کرده، نمی‌دانم با او چه کنم، از هنگامی که شنیده‌ام فعالیت‌های گسترده‌ای را در خفا بر علیه ما شروع کرده خواب از چشمم گریخته، از آن بدتر فرزندش مهدی است که گویا در خفا زندگی می‌کند و کسی مکانش را نمی‌داند جز اندکی از نزدیکان، می‌دانید که را می‌گویم؟ همان کسی که بساط خلفا را بر هم می‌زند، همان کسی که جهان را می‌گیرد، همان کسی که زورگویان و ستم گستران را از دم شمشیر می‌گذراند و همان کسی که هستی مرا وشما را بر باد می‌دهد.
چه کنم، این از مرد که جانم را به لبم رسانده و همه جا چون شبح وجودش را بر سرخودم احساس می‌کنم، زندگی‌ام را تلخ کرده و آرامش را از من گرفته، آن هم از پسرش که دست‌هایش را همیشه بر گلویم احساس می‌کنم. آه که زندگی سگ ازمن بهتر است، اینهم شد زندگی؟ دائم با ترس و وحشت دمخور بودن.
هرچه از پیروان این مرد می‌کشم، هر چه در زندانها و سیاه چالها می‌اندازم باز هم کم نمی‌شوند، یکی را نابود می‌کنم دهها نفر دیگر اضافه می‌شوند، چه کنم؟ به نظر شما چه تدبیری بکار ببرم؟ من که دیگر درمانده شده‌ام، شما چاره‌ای بیندیشید.
سکوت سنگینی تالار را فرا می‌گیرد، هر یک از حکومتیان به اندیشه ای فرو رفته‌اند.
در دل طوفانی برپا شده، خطوط چهره اش درهم می‌رود، لرزش خفیفی وجودش را در برمی گیرد، درخویش فرو رفته و با افکار خویش در جنگ است.

‹وجود من، هستی من، مقام و هر چه که دارم به این حکومت بستگی دارد، به این مرد زبون، بر باد رفتن حکومتش، بر باد رفتن من نیز هست به هر طریقی باید این حکومت باقی بماند، اگرچه... اگرچه... آه چه پرتگاهی از هر طرف که بروم فنا می‌شوم، چه دردناکست... وای که بر چه دو راهی عجیبی گیر کرده‌ام. هر دو سویش نابودی است.
در افکار درهم و برهم خویش غوطه ور است، همانند غریقی است که پناهی می‌جوید، دست و پا می‌زند اما بیشتر فرو می‌رود.
جدال اندیشه‌های متضادش به اوج می‌رسد، جدال نفسش و هوایش با عقل و درکش.
ناخودآگاه، لبش به سخن باز می‌شود، اما مال، ثروت، ارجمندی، بزرگی فرمانروایی اینها لذت بخش ترند،
خلیفه که متوجه زمزمه وزیر می‌شود، می‌پرسد: هان وزیر چه شده است؟ دگرگون شده‌ای، مضطربی، پریشانی را در صورتت می‌بینم، با خودت چه می‌گویی؟
ابن ابی داود درمانده و خسته از جدال با خویش، با صدایی که نگرانی و ترس، زبونی و بیچارگی، فرومایگی و پستی از آن پیداست می‌گوید: تنها درمان این درد، کشتن حسن عسکری و به چنگ آوردن و نابود کردن فرزندش مهدی است و استوار کردن جعفر !
خلیفه لحظه‌ای در فکر فرو می‌رود و پس از مدتی در چشمان ابن ابی داود خیره می‌شود.
- چه باید کرد، راهی اندیشیده‌ای؟
ابن ابی داود: بله، مسمومش می‌کنیم، آسان‌ترین راه و بی خطرترین طریق همین است، کسی هم بوئی نمی‌برد.
- آفرین وزیر! آفرین! عجب شیطانی هستی، شادم کردی برو! برو دست به کار شو، شبت خوش باد.
- فرمانبردارم.

ابن ابی داود با همراهان از قصر خارج می‌شوند تا بی شرمانه نقشه شوم خویش را عملی کنند.
در خانه امام غوغایی است، هر کس به سویی می‌رود. همه پریشان و غم زده‌اند. بعضی می‌گریند، گروهی دست به دعا برمی دارند، امام رنگ چهره‌اش زرد شده و در بستر افتاده و توان حرکت ندارد، خلیفه گروهی را بعنوان پزشک به بالین امام فرستاده اما نه برای معالجه بلکه برای فریب مردم...
خورشید رنگ پریده و شرم زده از افق سربرمی آورد در همین لحظات است که امام نیز بسوی خدا می‌شتابد، در خانه شیون به پا می‌شود.
نزدیکی‌های ظهر، تمام مردم شهر از حادثه مرگ امام باخبر می‌شوند. شهر یکپارچه شیون می‌شود، مردم از خودمی پرسند چه شده؟ امام که تا چند روز پیش سرحال بود، در عنفوان جوانی بود، قوی و نیرومند بود، نه، نه، این مرگ طبیعی نبود، امام را شهید کرده اند، بی شرف ها، بی شرمها...
باز نگرانی و اضطراب بود، وحشت و هراس بود، غم و اندوه بود که شهر را در خویش فرو برده بود و سکوت. در شهر، زمزمه‌ها اوج می‌گرفت که جانشین او کیست؟
جعفر، برادر امام که مکاری حیله گر بود، خویش را به عنوان جانشین به مردم معرفی می‌کرد.
مردم با خویش می‌اندیشیدند،

- این مرد که به درد هر کاری می‌خورد جز جانشینی امام!
- این مرد که در تمام عمرش، عملی خداپسندانه نکرده، این مرد می‌خواهد جانشین امام شود؟

وای چه فاجعه‌ای! لحظات غریبی بود.
پیکر امام آماده دفن بود و مردم صف بسته بودند تا بر بدنش نماز بگزارند، منتظر بودند که جانشین امام بیاید تا با همراهی‌اش نماز بخوانند.
جعفر خود را آماده کرد و با حالتی غرورآمیز آمد و پیشاپیش مردم قرار گرفت.
لحظه‌ی حساسی بود.
لحظه انحراف دوباره مسیرها، لحظه بر باد رفتن تمامی کوشش‌های امام، لحظه برباد رفتن دین محمدی.
یعنی همین، همین بود سرانجام آن همه کوشش، آن همه جوشش، پس چه شد آن خونها که در راه پابرجایی دین خداریخته شد؟!
امام این همه زجر کشید، اهانت شنید، زندانی شد و در آخر شهید گشت، برای اینکه جعفر بیاید و حاصل همه آن کوششها را بر باد دهد، نه، نه، این درست نیست، این خدایی نیست، عثمان بن سعید، نگران بود و به تمامی اینها می‌اندیشید. جعفر آماده بود نماز بگزارد که فریادی برخاست.
چهره‌ها یک‌مرتبه برمی گردد.
کودکی گندمگون با چهره‌ای دلربا و موهایی پیچ پیچ به جایگاه نماز نزدیک می‌شود.
جعفر چنان بهت زده می‌شود که بی هیچ چون و چرایی عقب می‌رود. رنگ از صورتش پریده و بسیاری شرم وجودش رابه آتش کشیده است، آنچنان خود را خوار احساس می‌کند که حدی بر آن نمی‌توان یافت. ناگهان صدایی دل انگیز بلندمی شود:
الله اکبر
صدا در فضای خانه می‌پیچد و با طنین آن، حقیقت از نو زندگی از سر می‌گیرد....

[h=1]شيعيان آبروي ما را نبرند[/h]
[h=3]پرتوي از خورشيد سامرّا[/h]
[h=2]اشاره[/h]گاهي آدمي با ديدن يک حقيقت، آن چنان شيفته و شيدا مي‌شود که ناگزير از راه و رسم و باورهاي قبلي خويش دست مي‌کشد و به آن حقيقتي که قلبش را تسخير کرده، دل و جان مي‌سپارد.
به عبارت ديگر، حلول آني يک حقيقت، تأثير شگرف در جسم و جان آدمي مي‌گذارد و تا مرحله انقلاب «قلبي» و «دروني»، او را به پيش مي‌برد. و اين، خواه ناخواه، تحوّل عظيمي در زندگي فردي و اجتماعي انسان ايجاد مي‌کند.
شايسته است براي سنجش حدّ و مرز اين دگرگوني، به نکات زير توجّه کنيم:
1. تغييردهنده و تسخير کننده اصلي قلب هاي مردم، خداست. بدون اذن و اراده پروردگار، هيچ دلي شکافته نمي‌شود و هيچ قلبي رنگ حقيقت به خود نمي‌گيرد.
2. ممکن است اولياءاللّه و بعضي از بندگان صالح خدا نيز با «رياضت روحي و معنوي» و «ساختن درون خويش»، به مقام والاي «تسخيرکنندگي» دست يازند؛ اما اين دگرگون سازي آنها، نه ذاتي و حقيقي، که عرضي و اعتباري است. آنان هرچه به خدا نزديک تر شوند، رفتار، کردار، نفوذ کلام و سيماي نوراني شان، موجب تغيير و انقلاب عميق تر و ماندگارتر مي‌شود.
بر همين اساس، مي‌توان گفت: امامان معصوم عليهم السلام تحوّل سازان و تسخيرکنندگاني هستند که به اذن الهي، بيشترين و ماندگارترين تأثير روحي و فکري را در ديگران ايجاد مي‌کنند.
3. نکته ديگر اينکه، به صورت واقعي افرادي قدرت تغيير، تسخير و دگرگون سازي روح و روان و تصرّف وجود ديگران را دارند که خود، بر اثر جذبه «ايمان» و درک عميق «وحدانيّت»، متغيّر شده و چشم دل شان به جمال زيباي «حقيقت» روشن شده باشد.
يا قَليلَ الْعَقْلِ! ما لِلَّعْبِ خُلِقْنا؛ اي کم عقل! ما براي بازي آفريده نشده‌ايم

حال با اين نگاه، به سراغ امام حسن عسکري عليه السلام مي‌رويم و از اين منظر، به نظاره تسخيرها، هدايتها و ميزان نفوذ و تصرّف دل و جان ديگران توسط حضرتش مي‌نشينيم.
طاغوتهاي معاصر امام حسن عسکري عليه السلام، در مدّت زندگي آن امام همام، از هيچ گونه ظلم و جفا دريغ نکردند و هريک، به نوعي به آزار و اذيّت آن حضرت پرداختند. در اين ميان، معتمد عبّاسي، گوي سبقت را از همگنان خويش ربوده بود. او پيوسته با آن وارسته روزگار، بدرفتاري مي‌کرد و در حقّش ستم روا مي‌داشت. او براي زجر و آزار بيشتر امام حسن عسکري عليه السلام بدترين، شرورترين و پليدترين ياران خويش را مأمور و نگهبان آن حضرت قرار مي‌داد. امام عليه السلام در همان زندانها نيز، به تبليغ و هدايت فريب خوردگان مي‌پرداخت و با خَلْق جلوه هاي عملي، عبادي و عرفاني خويش، راهبري و تربيت آنان را به عهده داشت.

[h=2]1. دگرگوني زندان بانان[/h]صالح بن وصيف از کساني است که مسئوليت حفاظت و مراقبت از امام حسن عسکري عليه السلام را عهده دار بود. او بدترين کارها را نسبت به آن امام همام روا داشته و بدترين افراد را براي آزار و اذيّت آن حضرت به کار گماشته و چه رنجها و آزارها که بر آن امام وارد نساخت! در همين راستا آورده‌اند که:
روزي جمعي از درباريان عبّاسي، نزد وي آمده و درباره نتايج شکنجه هاي روحي و جسمي امام حسن عسکري عليه السلام به گفت و گو نشستند. وقتي دانستند که حربه هايشان در مورد حضرت کارساز نبوده، خطاب به صالح بن وصيف گفتند:

ـ بر حسن بن علي سخت گرفته، او را در تنگناي شديدتري قرار بده!
صالح که بارها امام را آزموده و براي عذاب آن حضرت، از انواع و اقسام شکنجه هاي روحي و جسمي بهره برده بود؛ به خشم آمد و با عصبانيت گفت:
ـ مي‌گوييد چه کنم؟ دو نفر از شرورترين افراد را به عنوان نگهبانان مخصوص، نزد او فرستادم؛ متأسّفانه آنها چنان تحت تأثير رفتار و کردار او قرار گرفتند که اينک، پيوسته به عبادت، نماز و روزه اشتغال دارند. اگر باور نداريد، منتظر بمانيد و از زبان خودشان بشنويد.

آنگاه دستور داد تا آن دو نفر را حاضر کنند. وقتي آمدند، درباريان عبّاسي از آنان پرسيدند:
ـ واي بر شما! کارتان با اين مرد (امام حسن عسکري عليه السلام) به کجا کشيد؟
آنها با اينکه لبه تيغ ستم را به جان خويش احساس مي‌نمودند، زبان از حقيقت فرونبسته، حقيقت را چنين بازگو کردند:
ـ چه مي‌گوييد در مورد مردي که روزها روزه مي‌گيرد و شبها تا پايان شب، مشغول عبادت و مناجات است؟ او به غير از عبادت، به چيزي اشتغال ندارد و به هيچ عنوان با ما هم سخن نمي‌شود. هرگاه چهره او را مي‌ديديم، از هيبتش به لرزه مي‌افتاديم و آن چنان تحوّل و دگرگوني در جسم و جانمان ايجاد مي‌شد که گذشته خويش را کاملاً فراموش مي‌کرديم و گويا مالک جان خويش نبوده و هيچ اراده و قدرتي از خود نداريم.

درباريان عبّاسي با شنيدن سخنان ندامت انگيز شروران اردوگاه، لب فروبستند و با سرافکندگي، مجلس را ترک نمودند.1

[h=2]2. علي بن جرين[/h]او نيز از ديگر زندان باناني است که مدّتها وظيفه شکنجه و نگهباني از امام حسن عسکري عليه السلام را به عهده داشت. هرچندگاهي، فرعون عبّاسي او را نزد خود فرا مي‌خواند و از حالات امام حسن عسکري عليه السلام پرس و جو مي‌کرد. او نيز متناسب با پرسش هاي خليفه پاسخ مي‌داد.
طولي نکشيد که علي بن جرين نيز تحت تأثير عبادات و سجده‌هاي آن بنده خائف خدا قرار گرفت و دل سنگي‌اش متحوّل و دگرگون شد. به همين جهت در بيشتر گزارش هاي خود، از بيان حقيقت دم فرو نبسته است. او در حضور معتمّد عبّاسي، چنين به مقام والاي امام عسکري عليه السلام اعتراف کرده است:
ـ انّه يَصُومُ النّهارَ وَ يُصَلِّي اللَّيلَ؛ همانا او همواره روزها، روزه دار است و شبها را با نماز و عبادت سپري مي‌کند.2*
...اتَّقُوا اللّه و کُونُوا زَيْناً وَ لا تَکُونُوا شَيْناً؛ (شما شيعيان) پرهيزکار باشيد و از عذاب الهي بترسيد و زينت ما باشيد نه مايه ننگ ما

[h=2]3. وحشت خليفه[/h]يکي از زندان بانان خشن و سنگدل امام حسن عسکري عليه السلام شخصي به نام «نحرير بن عبيداللّه» بود. او آن امام بزرگوار را بسيار مورد اذيّت و آزار قرار داده و همواره تلاش مي‌کرد تا عرصه را بر آن حضرت تنگ و دشوار سازد. آوازه شکنجه هاي او بالا گرفته و حتي به گوش همسرش نيز رسيده بود. همسر او که از وجدان سالم برخوردار بود، به انتقاد از شوهرش پرداخت و او را از عاقبت شوم کارش برحذر داشت. روزي پرخاش کنان، خطاب به شوهرش گفت:
ـ اي مرد! از خدا بترس، مگر نمي‌داني چه شخصيّت عالي قدري را زنداني کرده اي؟
آنگاه لب به حقايق گشود و گوشه‌هايي از سيماي عبادي، اخلاقي و عرفاني آن امام همام را براي وي بازگو کرد.
نحرير نه تنها سخنان همسرش به گوشش فرو نرفت که با خشم و لجاجت، فرياد برآورد:
ـ حال که چنين مي‌گويي، از خليفه اجازه مي‌گيرم و حسن بن علي را در ميان شيران درّنده مي‌اندازم تا همه از شرّش خلاص شوند.
وي نزد خليفه رفته و با جلب موافقت او، امام حسن عسکري عليه السلام را به باغ وحشي که در کنار زندان بود، انتقال داد. طولي نکشيد که حضرت را در قفس شيران درّنده و گرسنه انداخت. هنوز زماني نگذشته بود که خليفه و اطرافيانش با شادماني براي تماشاي تکّه تکّه شدن بدن پيشواي يازدهم، در پيرامون آن محل اجتماع کردند تا به قول خودشان لحظاتي را به شادي و تفريح بگذرانند.
گردنها افراشته شد. نگاهها به داخل قفس هاي شيران حريص و گرسنه دوخته شد. در آن لحظات وحشت زا و هراس آور، با کمال بُهت و حيرت، ديدند که امام حسن عسکري عليه السلام در بين درّندگان ايستاده و با آرامش خاطر، مشغول نماز و عبادت است و شيران درّنده با احترام عجيب، در اطرافش ايستاده‌اند و گويا از آن برگزيده خدا مراقبت مي‌کنند.
ديدن اين منظره شگفت، چنان آتشي در جسم و جان تماشاگران ايجاد کرد و آسمان دل و ديده آنها را باراني و فضاي وجودشان را درهم ريخت که به ناچار لب فرو بستند و سر به زير افکندند. در اين ميان، معتمد عبّاسي نيز وحشت زده از امام حسن عسکري عليه السلام تقاضا کرد تا برايش دعا کند.
آنگاه در حالي که از شور و شوق حضّار، به خود فرورفته بود، دستور داد فوراً امام را از قفس شيران درّنده خارج کنند تا مبادا بر تعداد ارادتمندانش افزوده شود.3

[h=2]عامل اصلي تحوّل[/h]راستي! سرمنشأ ايجاد اين تحوّلات کجاست و رمز و رموز اين «حماسه آفريني» در چيست؟
اين سؤال، پاسخ هاي زيادي مي‌تواند داشته باشد؛ از مهم ترين آنها «خداترسي» و «خدا محوري» کسي است که مي‌خواهد در روح و روان ديگران دگرگوني ايجاد کند. امام حسن عسکري عليه السلام لحظه‌اي از مقام لايزال کردگار غافل نمي‌شد و جسم و روحش با ديدن مناظر قدرت الهي به لرزه مي‌افتاد. نمونه زير، شاهکاري است از خداترسي و بندگي آن بزرگوار که در صفحه تاريخ به ثبت رسيده است.
يکي از هم عصران آن حضرت مي‌گويد:
روزي حسن بن علي عليه السلام را که در سنّ کودکي بود، مشاهده کردم. او در کنار عدّه اي از کودکان ديگر که مشغول بازي بودند، ايستاده بود و داشت گريه مي‌کرد. فکر کردم که علّت گريه‌اش نداشتن اسباب بازي است. به همين جهت، ناراحت شدم و به او گفتم:
ـ ناراحت نباش! من برايت اسباب بازي مي‌خرم.
چهره، درهم نمود و با اندوه و افسردگي فرمود:
-يا قَليلَ الْعَقْلِ! ما لِلَّعْبِ خُلِقْنا؛ اي کم عقل! ما براي بازي آفريده نشده‌ايم.
با تعجّب پرسيدم:
ـ پس براي چه خلق شده ايم؟
ـ براي دانش و پرستش.
ـ از کجا اين را مي‌گويي؟
ـ از آنجا که خداوند مي‌فرمايد: «اَفَحَسِبْتُمْ اَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً وَ اَنَّکُمْ اِلَيْنا لاتُرْجَعُونَ»4؛ آيا گمان مي‌کنيد که شما را بيهوده (و براي بازي) آفريده ايم و شما به سوي ما بازگشت نمي‌کنيد؟


از پاسخ صريح و منطقي آن حضرت، شگفت زده شدم و به انديشه فرو رفتم. بار ديگر به سيماي نوراني‌اش چشم دوختم. از چهره تابناکش آن حالت دگرگوني و انقلابي که در درونش ايجاد شده بود، قابل تشخيص بود. لحظه اي به فکر فرو رفتم و سپس با لحن آرام و دلسوزانه گفتم:
ـ شما با آنکه هنوز کودک هستي و گناهي انجام نداده اي؛ چرا اين گونه منقلبي و از خدا مي‌ترسي؟
ـ مادرم را ديدم که مي‌خواست هيزم‌هاي بزرگ را روشن کند؛ روشن نمي‌شد. مقداري هيزم کوچک فراهم کرده و آتش را شعله ور ساخت. حال، من از اين مي‌ترسم که با اين هيزم هاي کوچک (گناه) به دوزخ بروم!

«مادرم...، هيزم...، آتش...، دوزخ و...» واژه‌هايي بود که مرا به فکر فرو برد. بغضي در گلويم ايجاد شده بود. بيشتر از آينده خودم ترسيده بودم. از آن کودک دانشور و خائف از عذاب قيامت، خواهش کردم تا موعظه و نصيحتم نمايد!
فرزند خردسال خاندان عترت، اشعار زيبايي قرائت کرد که حاکي از بي وفايي و ناپايداري خوشي هاي دنيا و استمرار گناهان آن بود. شعري که هنوز هم من را در پنجه اسارت خويش دارد:
«دنيا را مي‌بينم که گويا پاچه هايش را بالازده و با سرعت در حال دويدن است.
دنيا براي هيچ جانداري باقي نخواهد ماند و به کسي وفا نخواهد نمود.
گويا مرگ و حوادث ناگوار، سوار بر اسبي تيزرو براي گرفتن جان آدمي مي‌دود.
پس اي دلباخته دنيا! لحظه اي درنگ کن و براي سفرِ بي بازگشت آخرت، توشه اي برگير.»5

بر شيعيان و رهپويان امام حسن عسکري عليه السلام، زيبنده است که «خدا محوري» را در تمام فراز و نشيب‌هاي زندگي فردي و اجتماعي خويش مدّ نظر داشته باشند و با رفتار پسنديده خويش، باعث افتخار و سربلندي خاندان عترت عليهم السلام باشند.
در فراز يکي از وصاياي ارزشمند امام حسن عسکري عليه السلام اين مطلب چنين انعکاس يافته است:
«... اتَّقُوا اللّه و کُونُوا زَيْناً وَ لا تَکُونُوا شَيْناً؛ (شما شيعيان) پرهيزکار باشيد و از عذاب الهي بترسيد و زينت ما باشيد نه مايه ننگ ما.»6
در فرجام اين گفتار، شايسته است که دست نياز به سوي کردگار بي نياز بلند کرده، استمداد بجوييم تا به ما نيز قلبي خاشع و چشمي گريان عنايت فرمايد.
اَللّهمَّ غَيِّرْ سُوءَ حالِنا بِحُسْنِ حالِک.


[/HR]1. بحارالانوار، ج 50، ص 308 و 309.
2. همان، ص 313 و 314.
* همچنين براي علي بن اوتاش (اوتامش، نارمش) ـ يکي ديگر از زندان بانان ـ تحوّل عميق و ماندگاري ايجاد شده است. (همان، ص 307.)
3. همان، ص 309؛ الارشاد، شيخ مفيد، کنگره شيخ مفيد، قم، 1413 ق، ج 2، ص 334 و 335.
4. مؤمنون / 115.
5. کرامات و مقامات عرفاني امام حسن عسکري عليه‌السلام، سيد علي حسيني، ص 22، به نقل از: احقاق الحق، ج 12، ص 473.
6. تحف العقول، حسن بن شعبه حرّاني، جامعه مدرّسين، قم، 1404 ق، ص 487 و 488؛ بحارالانوار،

[h=3]به مناسبت شهادت امام حسن عسکری علیه السلام[/h]

[h=2]سوگنامه[/h]آفتاب روز هشتم ربیع الاول در حال طلوع بود، که آفتابی پرفروغ از دیگر سو غروب می‌کرد. او یازدهمین پیشوای آسمانی مردمان، حضرت امام حسن عسکری علیه السلام بود، که شمع وجودش پس از 28 سال پرتوافشانی به خاموشی می‌گرایید. در سالروز شهادت آن امام بار دیگر زمین و آسمان در عزای سلاله‌ای پاک از خاندان نبوی سوگوار است، تا با گریه و فغان بر مظلومیت آن امام همام با فرزندش حضرت ولی عصر عجل اللّه فرجه هم ناله شود. شهادت امام عسکری علیه السلام را بر دادگستر جهان، امام زمان عجل‌الله‌فرجه، و تمام رهروان راه آن حضرت، تسلیت می‌گوییم.

[h=2]لقب عسکری[/h]از آن جا که امام یازدهم علیه السلام، همراه با پدر بزرگوارشان، امام هادی علیه السلام، به شهر سامراء، پایتخت خلافت عبّاسی، منتقل شده، و در آن جا در محله «عسکر» سکونت اجباری داشتند «عسکری» نامیده شدند. کنیه ایشان «ابومحمّد» و بیشتر مردم، آن حضرت و پدر و جدّ ایشان را ملقّب به «اِبْنُ الرِّضا» (فرزند امام علی بن موسی الرضا علیهماالسلام) می‌نامیدند. از دیگر القاب آن حضرت، "زکیّ" به معنی پاکیزه است.

[h=2]پدر و مادر[/h]پدر ایشان، امام هادی علیه السلام، و مادرشان، بانوی پارسا و شایسته، حدیثه است، که امام عسکری در دامان پاک ایشان متولد و پرورش یافت. این بانوی بزرگوار از زنان مومنه و نیکوکار بود. در فضیلت این بانو همین بس که پس از شهادت امام حسن عسکری علیه السلام تا مدتی پناهگاه و نقطه اتکای مومنان، در آن مقطع زمانی بسیار بحرانی و پر اضطراب بود.

[h=2]سامراء یادآور قیامت[/h]وقتی خبر شهادت امام عسکری به مردم سامرا رسید، غم بر سر مردمان شهر سایه افکند. «ابن صباغ مالکی»، یکی از دانشمندان اهل سنّت، در این باره می‌نویسد: وقتی خبر درگذشت حضرت امام حسن عسکری علیه السلام منتشر شد، سامراء به حرکت درآمد و سراپا فریاد و فغان و ناله گردید. بازارها تعطیل و مغازه‌ها بسته شد.
بنی هاشم، أُمرای لشکر، قاضیان شهر، شعرا، و سایر مردم برای شرکت در مراسم تشییع پیکر مطهّر امام عسکری حضور یافته بودند. سامراء در آن روز یادآور صحنه قیامت بود.

[h=2]توطئه طاغوت[/h]پس از شهادت امام عسکری علیه السلام، معتمد، خلیفه وقت عباسی برای آن که وانمود کند که از آن امام، فرزندی باقی نمانده است، دستور داد تا میراث آن حضرت را میان مادر و برادرش جعفر تقسیم کنند. او بدین وسیله می‌خواست مسلمانان را از وجود امام بعدی ناامید کند. غافل از این که مردم عقیده داشتند که از امام عسکری علیه السلام فرزندی باقی مانده است که امامت را به عهده خواهد گرفت؛ زیرا عده ای از شیعیان فرزند خردسال امام را در زمان حیات ایشان دیده بودند.
پس از شهادت امام عسکری علیه السلام، معتمد، خلیفه وقت عباسی برای آن که وانمود کند که از آن امام، فرزندی باقی نمانده است، دستور داد تا میراث آن حضرت را میان مادر و برادرش جعفر تقسیم کنند.

[h=2]اقامه نماز[/h]جنازه مطهّر و نورانی امام عسکری را در حیاط خانه اش کفن کرده و در تابوت گذاشته بودند. برادر آن حضرت، جعفر کذّاب، پیش رفت تا بر جنازه امام نماز گزارد. وقتی که خواست تکبیر نماز را بگوید، ناگاه کودکی گندمگون و سیاه موی که دندان های پیشینش قدری با هم فاصله داشت، بیرون آمد. و لباس جعفر را گرفت و او را کنار کشید و گفت: «عمو! کنار برو، من باید بر پدرم نماز گزارم». جعفر در حالی که قیافه اش دگرگون شده بود، کنار رفت و آن کودک برجنازه امام نماز خواند. او کسی نبود جز حضرت مهدی عجل اللّه تعالی فرجه الشریف؛ زیرا معصوم باید بر معصوم نماز گزارد. سپس حضرت را در خانه خود در کنار قبر پدرش امام هادی علیه السلام به خاک سپردند.

[h=2]محدودیت و شدت فشار بر امام
[/h]خلفای عباسی از هرگونه اعمال فشار و محدودیت نسبت به امامان دریغ نمی‌کردند. این محدودیتها در عصر امام جواد، امام هادی و امام عسکری علیهم السلام به اوج خود رسیده، در زمان امام یازدهم شدت بیشتری یافت؛ زیرا، در زمان ایشان پیروان اهل بیت به صورت یک قدرت عظیم درآمده بودند، و این گروه حکومت عباسیان را مشروع و قانونی نمی‌دانستند، و معتقد به امامت فرزندان علی علیه السلام بودند. در آن زمان ممتازترین شخصیّت این خانواده، امام عسکری بود. از طرف دیگر، طبق روایات بی شمار، مهدی موعود که تار و مار کننده همه حکومت های خودکامه است، از نسل پیشوای یازدهم است. به این جهت خلفای عباسی پیوسته مراقب زندگی ایشان بودند.

[h=2]زمینه سازی غیبت حضرت مهدی عجل‌الله‌فرجه[/h]یکی از فعالیتهای امام عسگری، آماده سازی مردم برای پذیرش غیبت امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه شریف بود؛ از این رو ایشان، کمتر با مردم تماس می‌گرفت، و جز نوّاب و یاران خاص خود، کسی را به حضور نمی‌پذیرفت و فقط به واسطه آنان مشکلات دینی مردم را حل می‌کرد. آن حضرت گاه دستورهای دینی خود را به وسیله نامه هایی، به علما می‌نوشت. امام عسکری با عمل به چنین شیوه ای قصد داشت زمینه غیبت فرزندش امام مهدی عجل‌الله‌فرجه را آماده کند و مردم را به دوری امام عادت دهد به گونه ای که غیبت امام زمان عجل‌الله‌فرجه برای آنان غیرمعمول و ناآشنا نباشد.

[h=2]معرفی امام بعد از خود به یاران خاص[/h]احمدبن اسحاق، یکی از یاران و اصحاب خاص امام عسکری می‌گوید: به حضور ابومحمّد، حسن بن علی عسکری علیه السلام رسیدم و خواستم درباره جانشین بعد از ایشان سئوال کنم. پیش از سئوال من، حضرت فرمودند: «ای احمدبن اسحاق به درستی که خداوند از خلقت حضرت آدم علیه السلام تا هنگام برپایی قیامت، زمین را از حجّتِ خود برخلق خالی نگذاشته و نخواهد گذاشت. خداوند به سبب حجّت الهی بلا را از اهل زمین دور می‌سازد و به برکت او باران فرو می‌بارد». پرسیدم: یابن رسول اللّه، پس امام بعد از شما کیست؟ در این هنگام امام باعجله برخاست و به درون خانه رفت. سپس همراه کودکی سه ساله ـ که صورتش همانند ماه شب چهارده می‌درخشید ـ بیرون آمد، آن گاه فرمود: «ای احمد بن اسحاق، اگر برای خدا و حجتهایش عزیز نبودی این فرزند را به تو نشان نمی‌دادم».
امام عسکری علیه السلام با چنین شیوه‌هایی، بارها جانشین بر حق خود را به یاران و اصحاب خویش معرفی می‌کردند.

[h=2]جلوه حقیقت[/h]شخصی به نام «حلبی» می‌گوید: به سامراء آمدم و منتظر خروج امام عسکری علیه السلام از منزلشان بودم تا او را از نزدیک ببینم. در کنار من جوانی ایستاده بود. به او گفتم: از کجایی؟ گفت: از مدینه. گفتم: این جا چه می‌کنی؟ گفت: من از نوادگان ابوذر غفاری هستم. درباره امامت ابومحمّد علیه السلام اختلافی پیش آمده است، آمده ام نشانه ای از او ببینم تا دلم آرام گیرد. در این هنگام امام عسکری علیه السلام بیرون آمد. وقتی که روبروی ما رسید، به جوان نگریست و فرمود: «آیا تو غفاری هستی؟» جوان پاسخ داد: آری. امام فرمود: مادرت «حمدَویّه» چه می‌کند؟ جوان گفت: خوب است. امام پس از این سخنان کوتاه از کنار ما گذشت. رو به جوان کردم و گفتم: آیا او را قبلاً دیده بودی؟ جوان گفت: خیر. گفتم: آیا همین تو را بسنده بود؟ گفت: کمتر از این هم کافی بود.
یکی از فعالیتهای امام عسگری، آماده سازی مردم برای پذیرش غیبت امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه شریف بود؛ از این رو ایشان، کمتر با مردم تماس می‌گرفت، و جز نوّاب و یاران خاص خود، کسی را به حضور نمی‌پذیرفت و فقط به واسطه آنان مشکلات دینی مردم را حل می‌کرد.

[h=2]نفوذ معنوی[/h]اخلاق الهی و سیرت نبوی حضرت امام عسکری علیه السلام موجب نفوذ معنوی گسترده‌ای در بین مردم شده بود؛ به گونه‌ای که وقتی امام از منزل بیرون می‌آمدند، مردمان جهت دیدار و پرسیدن سوال های خود، در برابر منزلشان صف می‌کشیدند. خلفای عباسی که از نفوذ معنوی امام بیم داشتند و از دیگر سو مشاهده می‌کردند که محدودیتها و فشارهایی که بر ایشان وارد می‌کنند، اثر معکوس دارد و روز به روز بر محبوبیت ایشان در بین مردم افزوده می‌شود، امام را به زندان افکندند، تا مانع ارتباط ایشان با مردمان شوند و به خیال خود از نفوذ معنوی شخصیّت والای امام بکاهند.

[h=2]ره یافته مکتب عشق
[/h]محمّدبن اسماعیل علوی می‌گوید: حضرت امام عسکری علیه السلام را در زندانی زیر نظر «علی ابن اوتاش» قرار دادند. او فردی بی رحم و از دشمنان سرسخت آل محمّد صلی الله علیه و آله بود و با خشونت بسیار نسبت به خاندان و فرزندان امام علی علیه السلام رفتار می‌کرد. از سوی دیگر خلفای عباسی نیز به او دستور دادند تا هرچه می‌تواند به امام سخت گیری کرده و به ایشان آزار رساند؛ اما بیش از یک روز نگذشت که آن مرد با مشاهده حالات معنوی امام در برابر عظمت حضرت عسکری زانوی عجز و تواضع به زمین نهاد. علی ابن اوتاش هنگامی که از حضور امام بیرون آمد از بهترین یاران با اعتقاد، و ستایش گر حضرت امام عسکری شده بود.

[h=2]عروج عارفانه[/h]در ساعات آخر عمر امام، بیماری آن چنان بر ایشان شدید شد که آن حضرت توان از دست داده بود. امام رو به غلامش فرمود: «به آن اتاق برو و کودکی را که به سجده افتاده است، بیاور». غلام رفت و با کودکی که چهره‌ای درخشان داشت و بین دندان‌هایش گشاده بود، به نزد پدر آمد. وقتی که نگاه امام حسن عسکری علیه السلام به کودک افتاد، گریه کرده و فرمود: «ای سرور اهل خانه، به من آب بیاشام، همانا من به سوی پروردگارم می‌روم». (وفاتم نزدیک است). آن کودک با دست خود به پدر آب داد. سپس امام حسن عسکری علیه السلام فرمود: «مرا برای نماز آماده کنید.» آن کودک، پدر را در وضو گرفتن کمک کرد. امام عسکری به او فرمود: «بشارت باد تو را ای پسرم که تویی صاحب الزمان و تویی مهدی و حجت خدا بر روی زمین، و این عهدی است از پدرم و از پدرانش تا رسول خدا صلی الله علیه و آله ».

[h=1]زیارت امام حسن عسكرى علیه السلام[/h][h=3]
این زیارت را با صدای استاد فرهمند از اینجا بشنوید
شیخ به سند معتبر از آن حضرت روایت كرده كه فرمود قبر من در سُرّ مَن راءى امان است از براى اهل دو جانب از بلاها و عذاب خدا مجلسى اوّل اهل دو جانب را به شیعه و سنّى معنى كرده و فرموده كه بركت آن حضرت دوست و دشمن را احاطه فرموده است چنانكه قبر كاظمین علیه السلام سبب امان بغداد شد الخ و سیّد بن طاوس فرموده چون خواستى زیارت كنى حضرت عسكرى علیه السلام را بجا آور جمیع آنچه را كه در زیارت پدرش حضرت هادى علیه السلام
بجا مى آوردى پس بایست نزد ضریح آن حضرت و بگو:

اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یا مَوْلاىَ
سلام بر تو اى مولا و سرور من
یا اَبا مُحَمَّدٍ الْحَسَنَ بْنَ عَلِی الْهادِىَ الْمُهْتَدِىَ وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَكاتُهُ
اى ابا محمد حسن بن على هادى راه یافته و رحمت خدا و بركاتش نیز بر تو باد
اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یا وَلِىَّ اللَّهِ وَابْنَ اَوْلِیآئِهِ اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یا حُجَّةَ اللَّهِ
سلام بر تو اى ولى و نماینده خدا و فرزند اولیاء او سلام بر تو اى حجت خدا
وَابْنَ حُجَجِهِ اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یا صَفِىَّ اللَّهِ وَابْنَ اَصْفِیآئِهِ اَلسَّلامُ
و فرزند حجتهاى خدا سلام بر تو اى برگزیده خدا و زاده برگزیدگانش سلام
عَلَیْكَ یا خَلیفَةَ اللَّهِ وَابْنَ خُلَفآئِهِ وَاَبا خَلیفَتِهِ اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یَا بْنَ
بر تو اى جانشین خدا و فرزند جانشینانش و پدر جانشین او سلام بر تو اى فرزند
خاتَمِ النَّبِیّینَ اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یَا بْنَ سَیِّدِ الْوَصِیّینَ اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یَا
خاتم پیمبران سلام بر تو اى فرزند آقاى اوصیاء سلام بر تو اى
بْنَ اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یَا بْنَ سَیِّدَةِ نِسآءِ الْعالَمینَ اَلسَّلامُ
فرزند امیر مؤ منان سلام بر تو اى فرزند بانوى زنان جهانیان سلام
عَلَیْكَ یَا بْنَ الاَْئِمَّةِ الْهادینَ اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یَا بْنَ الاَْوْصِیآءِ
بر تو اى فرزند امامان راهنما سلام بر تو اى فرزند اوصیاى
الرّاشِدینَ اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یا عِصْمَةَ الْمُتَّقینَ اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یا اِمامَ
با رشد و هدایت سلام بر تو اى نگهبان پرهیزكاران سلام بر تو اى پیشواى
الْفآئِزینَ اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یا رُكْنَ الْمُؤْمِنینَ اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یا فَرَجَ
رستگاران سلام بر تو اى پایه و ركن اهل ایمان سلام بر تو اى گشایش ده
الْمَلْهُوفینَ اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یا وارِثَ الاَْنْبِیآءِ الْمُنْتَجَبینَ اَلسَّلامُ
اندوهناكان سلام بر تو اى وارث پیمبران برگزیده سلام
عَلَیْكَ یا خازِنَ عِلْمِ وَصِىِّ رَسُولِ اللَّهِ اَلسَّلامُ عَلَیْكَ اَیُّهَا الدّاعى
بر تو اى خزینه دار علم وصى رسول خدا سلام بر تو اى دعوت كننده
بِحُكْمِ اللَّهِ اَلسَّلامُ عَلَیْكَ اَیُّهَا النّاطِقُ بِكِتابِ اللَّهِ اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یا
به حكم خدا سلام بر تو اى گویاى به كتاب خدا (قرآن ) سلام بر تو اى
حُجَّةَ الْحُجَجِ اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یا هادِىَ الاُْمَمِ اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یا وَلِىَّ
حجت حجتهاى الهى سلام بر تو اى راهنماى ملتها سلام بر تو اى واسطه
النِّعَمِ اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یا عَیْبَةَ الْعِلْمِ اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یا سَفینَةَ الْحِلْمِ
و سرپرست نعمتها سلام بر تو اى گنجینه دانش سلام بر تو اى كشتى حلم و بردبارى
اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یا اَبَا الاِْمامِ الْمُنْتَظَرِ الظّاهِرَةِ لِلْعاقِلِ حُجَّتُهُ وَالثّابِتَةِ
سلام بر تو اى پدر امام منتظر آنكس كه حجت و نشانه اش براى شخص خردمند آشكار و
فِى الْیَقینِ مَعْرِفَتُهُ الْمُحْتَجَبِ عَنْ اَعْیُنِالظّالِمینَ وَالْمُغَیَّبِ عَنْ
معرفتش به یقین ثابت و مسلم است آنكه در پرده است از دیده ستمكاران و آن غایب و پنهان از
دَوْلَةِ الْفاسِقینَ وَالْمُعیدِ رَبُّنا بِهِ الاِْسْلامَ جَدیداً بَعْدَ الاِْنْطِماسِ
حكومت و دولت اهل فسق و عصیان و آنكس كه پروردگار ما بوسیله اش دین اسلام را بصورت تازه و نوى باز گرداند پس از فرسودگى
وَالْقُرْآنَ غَضّاً بَعْدَ الاِْنْدِراسِ اَشْهَدُ یامَوْلاىَ اَنَّكَ اَقَمْتَ الصّلوةَ
و قرآن را تر و تازه باز آرد پس از كهنگى گواهى دهم اى سرور من كه براستى تو برپاداشتى نماز را
وَآتَیْتَ الزَّكاةَ وَاَمَرْتَ بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَیْتَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَدَعَوْتَ اِلى
و پرداختى زكات را و امر كردى به معروف و نهى كردى از منكر (كار زشت ) و دعوت كردى
سَبیلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَعَبَدْتَ اللَّهَ مُخْلِصاً حَتّى
مردم را به راه پروردگارت به فرزانگى و پند نیك و پرستش كردى خدا را از روى اخلاص تا
اَتیكَ الْیَقینُ اَسْئَلُ اللَّهَ بِالشَّاْنِ الَّذى لَكُمْ عِنْدَهُ اَنْ یَتَقَبَّلَ زِیارَتى
مرگت فرا رسید از خدا خواهم بدان منزلت و مقامى كه شما در نزد او دارید كه بپذیرد زیارتى را كه من
لَكُمْ وَیَشْكُرَ سَعْیى اِلَیْكُمْ وَیَسْتَجیبَ دُعائى بِكُمْ وَیَجْعَلَنى مِنْ
از شما كردم و قدردانى كند از سعى و كوششم براى رسیدن به درگاه شماو اجابت كند دعایم را بوسیله شما و قرارم دهد
اَنْصارِ الْحَقِّ وَاَتْباعِهِ وَاَشْیاعِهِ وَمَوالیهِ وَمُحِبّیهِ وَالسَّلامُ عَلَیْكَ
از یاوران حق و پیروان و همراهان و دوستان و دوست دارانش و سلام بر تو
وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَكاتُهُ پس ببوس ضریحش را و بگذار طرف راست صورت خود را بر
و رحمت خدا و بركاتش
آن پس طرف چپ را گذار و بگو: اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى سَیِّدِنا مُحَمَّدٍ وَاَهْلِ بَیْتِهِ
خدایا درود فرست بر آقاى ما محمد و خاندانش
وَصَلِّ عَلى الْحَسَنِ بْنِ عَلِی الْهادى اِلى دینِكَ وَالدّاعى اِلى
و درود فرست بر حسن بن على آن راهنماى بسوى دین تو و دعوت كننده بسوى
سَبیلِكَ عَلَمِ الْهُدى وَمَنارِ التُّقى وَمَعْدِنِ الْحِجى وَماْوَى النُّهى
راه تو پرچم هدایت و مشعل تقوى و كان عقل و جایگاه فرزانگى و خرد
وَغَیْثِ الْوَرى وَسَحابِ الْحِكْمَةِ وَبَحْرِ الْمَوْعِظَةِ وَوارِثِ الاَْئِمَّةِ
و باران رحمت مردم و ابر (ریزان ) حكمت و دریاى پند و وعظ و وارث امامان
وَالشَّهیدِ عَلىَ الاُْمَّةِ الْمَعْصُومِ الْمُهَذَّبِ وَالْفاضِلِ الْمُقَرَّبِ
و گواه بر امت ، آن معصوم از گناه و پاكیزه و فاضل مقرب درگاه
وَالْمُطَهَّرِ مِنَ الرِّجْسِ الَّذى وَرَّثْتَهُ عِلْمَ الْكِتابِ وَاَ لْهَمْتَهُ فَصْلَ
و پاك از پلیدى ، آن كس كه علم كتاب خود (قرآن ) را به او ارث دادى و طریقه جدا كردن بین حق و باطل
الْخِطابِ وَنَصَبْتَهُ عَلَماً لاَِهْلِ قِبْلَتِكَ وَقَرَنْتَ طاعَتَهُ بِطاعَتِكَ
و داورى آن را به او الهام فرمودى و او را پرچم و نشانه اهل قبله خود قرار دادى مقرون ساختى فرمانبردارى او را به فرمانبردارى خود
وَفَرَضْتَ مَوَدَّتَهُ عَلى جَمیعِ خَلیقَتِكَ اَللّهُمَّ فَكَما اَنابَ بِحُسْنِ
و واجب كردى دوستیش را بر همه آفریدگانت خدایا چنانچه او دل بست با
الاِْخْلاصِ فى تَوْحیدِكَ وَاَرْدى مَنْ خاضَ فى تَشْبیهِكَ وَحامى
اخلاصى پاك درتوحید تو و محكوم كرد كسى را كه در اندیشه تشبیه تو (به مخلوق ) فرو رفته بود و حمایت كرد
عَنْ اَهْلِ الاْیمانِ بِكَ فَصَلِّ یا رَبِّ عَلَیْهِ صَلوةً یَلْحَقُ بِها مَحَلَّ
از ایمان دارندگان به تو پس درود فرست پروردگارا بر او درودى كه او را به جایگاه
الْخاشِعینَ وَیَعْلُو فِى الْجَنَّةِ بِدَرَجَةِ جَدِّهِ خاتَمِ النَّبِیّینَ وَبَلِّغْهُ مِنّا
خشوع كنندگان و فروتنان درگاهت رساند و برساند او را بدرجه جدش خاتم پیمبران و برسان به او از جانب من
تَحِیَّةً وَسَلاماً وَآتِنا مِنْ لَدُنْكَ فى مُوالاتِهِ فَضْلاً وَاِحْساناً وَمَغْفِرَةً
تحیت و سلامى و بده به ما از نزد خویش در دوستیش برترى و احسان و آمرزش
وَرِضْواناً اِنَّكَ ذُو فَضْلٍ عَظیمٍ وَمَنٍّ جَسیمٍ پس نماز زیارت بجا آور و چون
و خشنودى خود را كه براستى تو داراى فضلى بزرگ و نعمتى گرانمایه هستى
فارغ شدى بگو: یا دآئِمُ یا دَیْمُومُ یا حَىُّ یا قَیُّومُ یا كاشِفَ الْكَرْبِ
اى همیشگى و اى پاینده و اى زنده اى همیشه پابرجا اى برطرف كن گرفتارى
وَالْهَمِّ وَیا فارِجَ الْغَمِّ وَیا باعِثَ الرُّسُلِ وَیا صادِقَ الْوَعْدِ وَیا حَىُّ
و اندوه و اى زداینده غم و غصه اى برانگیزنده رسولان و اى راست وعده و اى زنده اى كه
لا اِلهَ اِلاّ اَنْتَ اَتَوَسَّلُ اِلَیْكَ بِحَبیبِكَ مُحَمَّدٍ وَوَصِیِّهِ عَلِی ابْنِ عَمِّهِ
معبودى جز تو نیست توسل جویم بدرگاه تو بوسیله حبیبت محمد و وصیّش على عموزاده
وَصِهْرِهِ عَلَى ابْنَتِهِ الَّذى خَتَمْتَ بِهِمَا الشَّرایِعَ وَفَتَحْتَ بِهِمَا
و شوهر دخترش آن دو بزرگوارى كه پایان دادى به آن دو مذاهب را و گشودى به آن دو
التَّاْویلَ وَالطَّلایِعَ فَصَلِّ عَلَیْهِما صَلوةً یَشْهَدُ بِهَا الاَْوَّلُونَ
تاءویل و رازهاى سربسته قرآن را پس درود فرست بر آن دو درودى كه گواهى دهند بدان پیشینیان
وَالاْخِرُونَ وَیَنْجُوبِهَا الاَْوْلِیآءُ وَالصّالِحُونَ وَاَتَوَسَّلُ اِلَیْكَ بِفاطِمَةَ
و پسینیان و نجات یابند به آن دوستان تو و شایستگان درگاهت و توسل جویم بدرگاهت بوسیله فاطمه
الزَّهْرآءِ والِدَةِ الاَْئِمَّةِ الْمَهْدِیّینَ وَسَیِّدَةِ نِسآءِ الْعالَمینَ الْمُشَفَّعَةِ
زهراء مادر امامان راه یافته و بانوى زنان جهانیان آنكه شفاعتش
فى شیعَةِاَوْلادِهَا الطَّیِّبینَ فَصَلِّ عَلَیْها صَلوةً دآئِمَةً اَبَدَ الاْبِدینَ
پذیرفته است درباره شیعیان فرزندان پاكش درود فرست بر او درودى همیشگى و جاویدان و تا برپا است
وَدَهْرَ الدّاهِرینَ وَاَتَوَسَّلُ اِلَیْكَ بِالْحَسَنِ الرَّضِىِّ الطّاهِرِالزَّكِىِّ
روزگار و توسل جویم بدرگاهت بوسیله حسن مجتبى آن امام پاك پاكیزه
وَالْحُسَینِ الْمَظْلُومِ الْمَرْضِىِّ الْبَرِّ التَّقِىِّ سَیِّدَىْ شَبابِ اَهْلِ الْجَنَّةِ
و حسین مظلوم آن امام پسندیده و نیكوكار با تقوى دو آقاى جوانان اهل بهشت
الاِْمامَیْنِ الْخَیِّرَیْنِ الطَّیِّبَیْنِ التَّقِیَّیْنِ النَّقِیَّیْنِ الطّاهِرَیْنِ الشَّهیدَیْنِ
آن دو امام برگزیده پاكیزه با تقواى بى عیب و پاك و آن دو شهید
الْمَظْلُومَیْنِ الْمَقْتُولَیْنِ فَصَلِّ عَلَیْهِما ما طَلَعَتْ شَمْسٌ وَما غَرَبَتْ
مظلوم كشته (راه حق ) پس درود فرست بر آن دو تا هرگاه كه (جهانى برپا است و) سر زند و غروب كند خورشیدى
صَلوةً مُتَوالِیَةً مُتَتالِیَةً وَاَتَوَسَّلُ اِلَیْكَ بِعَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
درودى پشت سر هم و پى درپى و توسل جویم بدرگاهت به على بن الحسین
سَیِّدِالْعابِدینَ الْمَحْجُوبِ مِنْ خَوْفِ الظّالِمینَ وَبِمُحَمَّدِ بْنِ عَلِی
آقاى عبادت كنندگان و مستور از ترس ستمكاران و به محمد بن على
الْباقِرِ الطّاهِرِ النُّورِ الزّاهِرِ الاِْمامَیْنِ السَّیِّدَیْنِ مِفْتاحَىِ الْبَرَكاتِ
باقر آن امام پاك و آن روشنى تابناك آن دو امام بزرگ كلید هر بركت
وَمِصْباحَىِ الظُّلُماتِ فَصَلِّ عَلَیْهِما ما سَرى لَیْلٌ وَما اَضآءَ نَهارٌ
و چراغ هر تاریكى و ظلمت درود فرست بر آنها تا بگذرد شبى و بتابد روزى
صَلوةً تَغْدُو وَتَرُوحُ وَاَتَوَسَّلُ اِلَیْكَ بِجَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الصّادِقِ عَنِ
درودى در بامداد و پسین و توسل جویم بدرگاهت بوسیله جعفر بن محمد آن راستگوى از طرف
اللَّهِ وَالنّاطِقِ فى عِلْمِ اللَّهِ وَبِمُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ الْعَبْدِ الصّالِحِ فى نَفْسِهِ
خدا و گویاى دانش خدا و به موسى بن جعفر آن بنده اى كه خودبخود شایسته و صالح بود
وَالْوَصِىِّ النّاصِحِ الاِْمامَیْنِ الْهادِیَیْنِ الْمَهْدِیَّیْنِ الْوافِیَیْنِ الْكافِیَیْنِ
و آن وصى خیرخواه كه هر دوى آنها دو امام راهنماى راه یافته و وافى و كافى بودند
منبع:
مفاتیح الجنان
[/h]

[h=1]معجزات وكرامات امام عسكرى(ع)[/h]
خداى تعالى پیامبران و اوصیاى ایشان (ع) را با معجزاتى كه دیگر افراد بشر از آوردن نظیر آنها عاجزند، یارى كرده است تا گواه راستین بر درستى خیر و هدایتى باشد كه از طرف خدا براى مردم آورده‏اند، كه اگر این یارى خدا نبود، آنان در انجام رسالت خود سست مى‏شدند و كسى گفته‏هاى آنان را تصدیق نمى‏كرد. از جمله امدادهاى الهى آن است كه آنچه در باطن مردم مى‏گذشت و در اعماق دلهاشان پنهان داشتند و آنچه را كه در آینده اتفاق مى‏افتاد از همه آنها آگاه مى‏فرمود، خداى تعالى این عنایت را به ائمة هدى (ع) از جمله به امام بزرگوار ابو محمد (ع) فرموده بود كه ما به برخى از موارد مهمى كه از آن حضرت رسیده است اشاره مى‏كنیم:
1- حسن نصیبى نقل كرده، مى‏گوید: در دلم گذشت كه آیا عرق جنب پاك است، یا نه؟ به در منزل امام ابو محمد، حسن عسكرى (ع) آمدم تا از آن حضرت بپرسم، شبانگاه به منزل او رسیدم و در آن جا اقامت كردم چون سفیده صبح دمید امام (ع) از منزل بیرون شد، دید من خوابیده‏ام، مرا بیدار كرد و فرمود:
«اگر عرق جنب از حلال باشد، آرى پاك است و اگر از حرام باشد، نه.»1
2- اسماعیل بن محمد عباسى روایت كرده، مى‏گوید: از حاجتى كه داشتم خدمت ابو محمد (ع) شكایت كردم و قسم یاد كردم كه نه یك درهم و نه بیشتر، هیچ مبلغى نزد من نیست، امام رو به من كرد و فرمود:
«آیا به دروغ سوگند مى‏خورى، در حالى كه دویست دینار در زیر زمین پنهان كرده‏اى؟ البته این حرف را بدان جهت نمى‏گویم كه چیزى ندهم! (آن وقت رو به غلامش كرد و فرمود:) آنچه همراهت هست به این مرد بده».
غلام، صد دینار به من داد، سپس رو به من كرد و فرمود:
«تو آن پولهایى را كه دفن كرده‏اى با وجود نیاز شدیدى كه دارى از دست خواهى داد.»
اسماعیل مى‏گوید: بعدها احتیاج پیدا كردم هر چه جستم نیافتم پیگیرى كردم دیدم پسرم جاى آنها را یافته و آنها را دزدیده و فرار كرده است .2
3- محمد بن حجر، در خدمت امام ابو محمد (ع) از ظلم و جور عبدالعزیز و یزید بن عیسى شكایت كرد، امام علیه السلام در پاسخ وى نوشت:
«اما عبدالعزیز را من كفایت كردم و اما یزید، در برابر خداى عزوجل تو با او باید بایستید».
چند روزى بیش نگذشت كه عبدالعزیز هلاك شد و اما یزید، كه محمد بن حجر را به قتل رساند كه در پیشگاه خدا (براى رسیدگى به حسابشان) باید حاضر شوند!3
4- از ابوهاشم نقل كرده‏اند،كه گفت: خدمت امام ابو محمد (ع) از تنگناى زندان و سنگینى كنده و زنجیر شكایت كردم ،امام (ع) به من نوشت: امروز نماز ظهر را در منزلت خواهى خواند و همین طور شد، از زندان موقع ظهر آزاد شد و نماز را در منزلش به جا آورد. 4
5- ابو هاشم نقل كرده، مى‏گوید: در تنگناى معیشت بودم، خواستم از امام ابو محمد (ع) چیزى مطالبه كنم خجالت كشیدم، وقتى كه به منزل رسیدم دیدم صد دینار برایم فرستاده و نوشته است:
«هر وقت نیازى داشتى از تقاضا شرم مكن! زیرا تو به مقصودت خواهى رسید.»5
6- ابوهاشم، این مرد موثق و امین مى‏گوید: از ابو محمد علیه السلام شنیدم كه مى‏فرمود:
«بهشت دروازه‏اى دارد به نام معروف، كه جز اهل خیر و نیكوكاران از آن دروازه وارد نشوند.»
من با شنیدن این سخن، خدا را سپاس گفتم و خوشحال شدم كه احتیاجات مردم را برآورده مى‏سازم، امام ابو محمد (ع) رو به من كرد و فرمود:
«آرى، من از آنچه در دلت گذشته آگاهم، براستى كه نیكوكاران در دنیا و در آخرت ،اهل خیر به شمار مى‏آیند، اى ابوهاشم خداوند تو را از ایشان قرار دهد و بیامرزد»6
7- محمد بن حمزه دورى، نقل كرده است، مى‏گوید: خدمت امام ابو محمد (ع) نامه ‏اى نوشتم و از آن حضرت تقاضا كردم دعا كنند تا ثروتمند شود. زیرا كه در سختى زندگى به سر مى ‏بردم و مى ‏ترسیم كه كارم به رسوایى كشد، امام (ع) در پاسخ من نوشت:
«مژده باد تو را كه از طرف خداى متعال بى‏نیازى برایت مقدر شده است، پسر عمویت، یحیى بن حمزه از دنیا رفت و صد هزار درهم از او بجا مانده و جز تو وارثى ندارد و بزودى آن مبلغ به دست تو خواهد رسید، پس شكر خدا را به جاى آور و مقتصد باشد و از اسراف بپرهیز.»
همان طور كه امام (ع) فرموده بود پس از چند روز خیر مرگ پسر عمویم رسید و آن مبلغ عاید من شد و تنگدستى من برطرف گردید. حق خدا را دادم و به برادران دینى كمك كردم و پس از آن به اعتدال عمل كردم در صورتى كه قبلاً ولخرجى مى‏كردم‏ 7!
8- محمد بن حسن بن میمون مى‏گوید: طىّ نامه‏اى كه به خدمت مولایم امام عسكرى (ع) نوشتم از تنگدستى خود شكایت كردم، آنگاه با خود گفتم ؛ مگر امام صادق (ع) نفرموده است:
«تنگدستى با محبت ما بهتر است از ثروتمندى با دشمنان ما، و كشته شدن با ولایت ما بهتر است از زندگى با دشمنان ما».
جواب نامه من چنین آمد:
«همانا خداى عزوجل، وقتى كه گناهان دوستان ما زیاد مى‏شود، به وسیله تنگدستى، گناهان ایشان را محو مى‏كند؛ و بسیارى از گناهان را مى‏بخشد، آرى همان طور كه در خاطر تو گذشت، تنگدستى با ما بهتر است از مالدارى با دشمنان ما، در حالى كه ما پشتیبان كسى هستیم كه به ما پناه آورد و نوریم براى هر كه از ما روشنى خواهد و پناهیم براى كسى كه به ما پناهنده شود، هر كه ما را دوست بدارد در مراتب عالیه با ماست و هر كه از ما رو برتابد، به رو در آتش دوزخ مى‏افتد...»8
9- ابو جعفر هاشمى مى‏گوید: من با گروهى در زندان بودیم كه ابو محمد (ع) نیز با برادرش جعفر زندانى شدند، به حال آن حضرت رقت كردیم و من صورت امام حسن (ع) را بوسیدم و او را روى فرشى كه زیر پایم بود نشاندم، جعفر نیز در نزدیكى ما نشست، مأمور زندان آن حضرت، صالح بن وصیف بود، مردى از قبیله جحم نیز همراه ما در زندان بود كه مى‏گفت؛ از آل على است. امام ابو محمد (ع) نگاهى به ما كرد و فرمود:
«اگر در میان شما نبود آن كسى كه از شما نیست، هر آینه به شما اطلاع مى‏دادم و چیزهایى مى‏آموختم تا وقتى كه خداوند وسیله نجات شما را فراهم كند.»
امام (ع) با این فرمایش به آن مرد جحمى اشاره كرد و فرمود؛ این مرد از شما نیست و از او بترسید، زیرا كه درمیان لباسهایش كاغدى هست كه هر چه مى‏گویید براى خلیفه مى‏نویسد، یكى از زندانیان فورى به سراغ جحمى رفت و لباسهاى او را بررسى كرد پس آن نوشته را یافت كه آن جمع را متهم كرده و نوشته بود كه آنها مى‏خواهند زندان را سوراخ كرده و از زندان فرار كنند.9
10- احمد بن محمد نقل كرده، مى‏گوید: به خدمت امام ابو محمد (ع) - موقعى كه مهتدى عباسى شروع به كشتن شیعیان كرده بود - نامه‏اى نوشتم و عرض كردم: مولاى من! سپاس خدا را كه این ظالم را از تو باز داشته است من شنیده بودم كه او شما را هم به قتل تهدید مى‏كرد و مى‏گفت: به خدا سوگند كه بزودى او را تبعید خواهم كرد! امام (ع) در پاسخ من، به خط مبارك خود نوشت:
«عمر او كوتاهتر از آن است كه به این كار دست بزند، از امروز، پنج روز بشمار او در روز ششم پس از ذلت و خوارى كه خواهد دید، كشته مى‏شود...»10 و همین طور شد.
11- ابوهاشم نقل كرده است، مى‏گوید: فهنكى از امام ابو محمد (ع) پرسید: چرا در میراث هر مرد دو سهم و هر زنى یك سهم مى‏برد؟ امام (ع) در پاسخ وى نوشت:
«به خاطر این كه زن جهاد ندارد و نفقه و دیه و غرامت بر او تعلق نمى‏گیرد.»
ابو هاشم مى‏گوید: در دلم گذشت كه این مسأله از جمله مسائلى بود كه ابن ابى العوجاء از امام صادق (ع) سؤال كرده و آن حضرت نیز نظیر همین پاسخ را داد. امام ابو محمد (ع) رو به من كرد و فرمود:
«آرى این همان سؤال ابن ابى العوجاء است و پاسخ ما هم یكى است، زیرا كه معناى مسأله یكى و آنچه براى اولین ما گذشته بر آخرین فرد ما نیز همان مى‏گذرد و اول و آخر ما در علم و امر الهى برابریم، البته رسول خدا و امیرالمؤمنین - صلوات اللّه علیهما از فضیلت مخصوص به خود بر خوردارند».11

12- ابو هاشم نقل كرده، مى‏گوید: یكى از شعیان به محضر امام ابو محمد (ع) نامه‏اى نوشت و در آن نامه درخواست دعا كرده بود، امام (ع) در پاسخ وى این دعا را نوشت:
«یا اسمع السامعین، و یا أبصر المبصرین، و یا أنظر الناظرین و یا اسرع الحاسبین و یا أرحم الراحمین، و یا أحكم الحاكمین، صل على محمد و آل محمد، و أوسع لى فى رزقى و مدلى فى عمرى، و امنن على برحمتك، و اجعلنى ممن تنتصربه لدینك ولا تستبدل بى غیرى.»
اى شنواترین شنوندگان، و اى بیناترین بینندگان، و اى نگاه كننده‏ترین نگاه كنندگان، و اى آن كه از همه حسابگران زودتر به حساب مى‏رسى، و اى حاكمترین حاكمان، بر محمد و خاندان محمد درود فرست و در روزى من گشایش بخش و بر عمرم بیفزا و به لطف و رحمتت بر من منت گذار و مرا از جمله كسانى قرار ده كه به وسیله آنها دینت را یارى مى‏كنى و به جاى من كسى دیگر را قرار مده!
ابوهاشم مى‏گوید: با خود گفتم: بار خدایا مرا از جمله حزب خودت و در زمره خود قرار بده! امام ابو محمد (ع) رو به من كرد و فرمود:
«آرى، تو در حزب و در زمره او هستى به شرط آن كه به خدا ایمان داشته باشى و پیامبر او را تصدیق نمایى» 12.
13- شاهویة بن عبدربه روایت كرده است، مى‏گوید: برادرم صالح زندانى بود، خدمت مولایم ابو محمد (ع) نامه‏اى نوشتم و چند مسأله پرسیدم، امام پاسخ همه آنها را داده بود و نوشته بود:
«برادرت صالح، همان روزى كه نامه‏ام به دست تو مى‏رسد، از زندان خلاص مى‏شود، و تو مى‏خواستى راجع به او بپرسى، فراموش كردى!»
پاسخ امام رسید، در همان بین كه داشتم نامه را مى‏خواندم، ناگاه بعضى از مردم آمدند، بشارت دادند كه برادرم آزاد شده و طولى نكشید كه برادرم آمد او را دیدم و نامه را براى او نیز خواندم.13
14- ابوهاشم نقل كرده، مى‏گوید: در دلم گذشت كه آیا قرآن مخلوق است یا نه؟
امام (ع)، نگاهى به من كرد و فرمود:
«اى ابوهاشم خداوند آفریدگار همه چیز است و جز او همه چیز مخلوق است».14
15- ابو هاشم روایت كرده، مى‏گوید: خدمت امام ابو محمد (ع) شرفیاب شدم و مى‏خواستم، نگینى درخواست كنم تا انگشترى براى تبرك از آن بسازم، نشستم و یادم رفت كه براى چه آمده بودم وقتى كه خواست خدا حافظى كنم و برگردم، امام (ع) انگشترى مرحمت كرد و لبخندى زد، فرمود:
«تو نگینى مى‏خواستى و من انگشترى به تو دادم، تو سودى هم از نگین بردى، پروردگار آن را بر تو گوارا كند.»
ابو هاشم مى‏گوید: من تعجب كردم، عرض كردم: مولاى من براستى كه تو ولى خدایى و آن امامى هستى كه من دین خدا را به لطف و اطاعت او به دست آورده‏ام. آنگاه فرمود:
«اى ابوهاشم! خداوند تو را بیامرزد.»15
16- ابو هاشم نقل كرده، مى‏گوید: از ابو محمد (ع) شنیدم كه مى‏فرمود:
«خداوند روز قیامت چنان گذشت و عفومى‏كند كه بر قلب كسى خطور نكرده تا آن جا كه مشركان مى‏گویند: به خدا سوگند كه ما مشرك نبوده‏ایم!»
(ابوهاشم مى‏گوید:) من با خود گفتم: یكى از شیعیان اهل مكه براى من نقل كرد كه رسول خدا (ص) آیه مباركه (ان الله یغفر الذنوب جیعاً) یعنى خداوند همه گناهان را مى‏آمرزد را تلاوت كرد و مردى پرسید: یا رسول الله! حتى كسى را كه مشرك است؟! من این را در قلبم گذراندم و با خودم مى‏گفتم كه ناگهان امام ابو محمد (ع) رو به من كرد و این آیه شریفه را تلاوت كرد:
«ان الله لا یغفر ان یشرك به ویغفر مادون ذالك لمن یشاء»16
یعنى همانا خداوند از گناه كسى كه به او شرك آورده نمى‏گذرد و جز آن هر كه را بخواهد مى‏آمرزد. (و فرمود:) «او بد حرفى زده و بد روایت كرده است »17
مورخان رویدادهاى زیادى از علم امام ابو محمد (ع) درباره آنچه در دل اشخاص مى‏گذشت و راجع به اطلاع از امور غیبى و جریانات و پیشامدها، نقل كرده‏اند كه تمام اینها نشانه‏هاى قاطع بر امامت آن بزرگوار است زیرا كه كسى غیر از امام چنین اطلاعاتى ندارد و از این قبیل مسائل آگاه نیست، شایان ذكر است كه بیشتر این رویدادها را ابوهاشم نقل كرده كه مورد اعتماد اسلام و از علماى برجسته است و از جمله خواص دو امام، ابوالحسن و ابو محمد (ع) بوده و بسیارى از معجزات ایشان را مشاهده كرده و مى‏گوید: هیچ روزى به حضور امام ابوالحسن و ابو محمد (ع) وارد نشدم مگر این كه برهان و دلیلى درباره امامت ایشان را دیدم .18
________________________________________
1- مرآة الزمان: 6/ورق 192 عكسبردارى شده در كتابخانه امام امیرالمؤمنین به شماره 2765.
2- نور الابصار: 153.
3- مناقب آل ابى طالب: 433/4.
4- اعلام الورى: 153.
5- الشاقب فى المناقب: 241 از محمد بن على گرگانى، محفوظ به شماره (357) كتابخانه امام امیرالمؤمنین.
6- نورالابصار: 152.
7- نور الابصار: 152، الدر النظیم، در مناقب ائمه.
8- مناقب آل ابى طالب: 435/4.
9- الدر النظیم، در مناقب ائمه از كتب عكس بردارى شده كتابخانه امیرالمؤمنین به شمار 2879.
10- اعلام الورى: 375.
11- مناقب: 437/4 ، اعلام الورى: 374.
12- اعلام الورى: 374.
13- مناقب: 438/4.
14- مناقب: 436/4.
15- اعلام الورى: 375، مناقب: 437/4.
16- سوره نساء 116.
17- الدر النظیم.
18- اعلام الورى: 375.

منبع:
تحلیلى از زندگانى امام حسن عسكرى (ع)، ص 62 - 70.

[h=1]مبارزات امام حسن عسكرى عليه السلام[/h]
پيشوايان معصوم مظهر زيباى ارزشهاى متعالى انسان و تجلى آيات قرآنى در حيات اجتماعى و سياسى خويشند. صفات متضاد در اقيانوس وجودشان به هم پيوند خورده و منظره دل‏انگيزى از انسان كامل را فرا روى عاشقان فضيلتها و پاكيها قرار داده است.
شبانگاهان ميعاد نيايشها و خلوت خالصانه آنها با معبود هستى است و روزها ميدان جهاد و اميد بخشيدن به آينده و نهراسيدن از شبهاى ديجور ظلم و ستم. درياى فضيلت آنان مجموعه‏اى از بيم و اميد، ولايت و برائت، شوق و اندوه، خروش و بردبارى، عبادت و جهاد و زهد و مسووليت پذيرى در مسائل مهم اجتماعى است. همه اينها در سايه لطف الهى تحقق مى‏يابد كه همواره جامعه را از وجود آنان بهره‏مند ساخته است. امام عسكرى (ع) ستاره درخشانى از منظومه نور و عصمت است. وقتى بر سجاده‏اش قامت نماز مى‏بندد، از همه دنيا مى‏برد، عابدان را به حسرت وا مى‏دارد و انسانهاى دور افتاده از وصال و فطرت را به ساحل بندگى رهنمون مى‏شود. صالح ابن وصيف، زندانبان حضرت، بدين امر اعتراف كرده است.
او در پاسخ به كسانى كه او را به سخت‏گيرى بيشتر فرا مى‏خواندند، گفت: چه كنم؟ شرورترين افراد را بر وى مى‏گمارم، ولى پس از چندى جذبه‏اش آنان را به نماز و روزه وا مى‏دارد. امام (ع) در صحنه‏هاى اجتماعى - سياسى نيز براى حق‏باوران و عدالت‏جويان الگويى جامع است. تحمل شجاعانه زندان و سازماندهى شيعيان و حفظ آنها از طاغوت زمان كه هريك در اين نوشتار جداگانه مورد بررسى قرار مى‏گيرد، بخشى از اقدامهاى آن امام راستين در عرصه‏هاى فراز و نشيب اجتماع و سياست است.
[h=2]امام عسكرى (ع) و زندانهاى طاغوت[/h]هرچند حضور اجبارى امام حسن (ع) در محله «عسكر» شهر سامرا كه شهرت عسكرى را برايش به ارمغان آورد، نوعى زندان شمرده مى‏شود; اما طاغوتيان به اين مقدار بسنده نكردند و بارها حضرت را به زندانهاى مخوف افكندند. بى‏ترديد اين زندانها نتيجه رويارويى آن بزرگوار به چهار خليفه عباسى (المستعين بالله، المعتز بالله، المهتدى بالله، المعتمد بالله) بود; مبارزاتى كه نگاهى گذرا بدان سودمند مى‏نمايد: 1- مرحوم كلينى مى‏نويسد: امام عسكرى (ع) را نزد على بن «نارمش‏» زندانى كردند. او ناصبى بود و بر آل ابى طالب سخت مى‏گرفت. درباريان به وى سفارش كردند كه بر حضرت سخت‏بگيرد; ولى هنوز يك روز از زندانى شدن امام نگذشته بود كه ابن نارمش تحول يافت و چنان شد كه از هيبت و عظمت امام چشم از زمين برنمى‏داشت. چندى بعد، المستعين، خليفه عباسى، تصميم گرفت‏حضرت را به قتل برساند. او به سعيد دربان دستور داد امام (ع) را سمت كوفه برده، در راه نابود سازد. اين خبر ميان شيعيان منتشر شد. پاكدلان ضمن نامه‏اى حضرت را از اين تصميم آگاه ساختند. امام در پاسخ آنان چنين نوشت: من از خدا خواستم اين طاغوت را تا سه روز ديگر از ميان بردارد. دعاى امام به اجابت رسيد و روز سوم تركها المستعين را از خلافت‏بركنار كردند. 2- ابى هاشم جعفرى مى‏گويد: من همراه امام عسكرى (ع) در زندان مهتدى بودم. حضرت به من فرمود: ابو هاشم، اين طاغوت مى‏خواهد امشب مرا به قتل برساند; ولى در اين شب، عمرش پايان مى‏يابد. او فرزندى ندارد; ولى خداوند به من فرزندى عنايت‏خواهد كرد. خليفه، بامداد، به وسيله‏ى تركان به قتل رسيد، ناآگاهان با معتمد بيعت كردند و ما سالم مانديم. 3- وقتى «معتمد»، خليفه عباسى، حضرت را همراه برادرش «جعفر» به زندان على بن حزين فرستاد، پيوسته از حال وى مى‏پرسيد و على بن حزين پاسخ مى‏داد: روزها را به روزه و شبها را به عبادت مى‏گذراند. معتمد روزى تصميم گرفت امام (ع) را آزاد سازد. على بن حزين پيام معتمد را به حضرت ابلاغ كرد. حضرت از زندان بيرون آمد و منتظر ماند تا جعفر نيز به وى بپيوندد. على بن حزين گفت: منتظر نمانيد، تنها فرمان آزادى شما آمده است. امام فرمود: به معتمد بگو، من و جعفر با هم دستگير شديم و مى‏دانى كه اگر تنها برگردم، چه خواهد شد؟ اين پيام سبب شد معتمد با آزادى جعفر نيز موافقت كند. صميرى مى‏گويد امام در حال بيرون رفتن اين آيه را تلاوت فرمود: (يريدون ليطفئوا نور الله بافواههم و الله متم نوره و لو كره الكافرون)(صف، 61: Dirol اراده مى‏كنند نور الهى را با دهانهاشان خاموش كنند، اما خداوند نورش را كامل مى‏كند، هرچند كافران را ناخوشايند باشد. سالهاى زندان بر امام بسيار سخت مى‏گذشت. رفتار زندانبانان اغلب بسيار وحشت‏زا بود. در يكى از زندانها همسر زندانبان شوهرش را نصيحت كرد و ضمن يادآورى شخصيت الهى حضرت، او را از بدرفتارى باز داشت. مرد گفت: تصميم دارم وى را ميان درندگان بيفكنم. آنگاه از مسؤولان اجازه گرفت و حضرت را ميان درندگان افكند. البته درندگان حرمت فرزند فاطمه (س) را نگاه داشتند و بى‏هيچ آزارى پيرامونش حلقه زدند.

[h=1]پرتوى از خورشيد سامرّا[/h]
اشاره
گاهى آدمى با ديدن يك حقيقت، آن چنان شيفته و شيدا مى‏شود كه ناگزير از راه و رسم و باورهاى قبلى خويش دست مى‏كشد و به آن حقيقتى كه قلبش را تسخير كرده، دل و جان مى‏سپارد.
به عبارت ديگر، حلول آنى يك حقيقت، تأثير شگرف در جسم و جان آدمى مى‏گذارد و تا مرحله انقلاب «قلبى» و «درونى»، او را به پيش مى‏برد. و اين، خواه ناخواه، تحوّل عظيمى در زندگى فردى و اجتماعى انسان ايجاد مى‏كند.
شايسته است براى سنجش حدّ و مرز اين دگرگونى، به نكات زير توجّه كنيم:
1. تغييردهنده و تسخير كننده اصلى قلب‏هاى مردم، خداست. بدون اذن و اراده پروردگار، هيچ دلى شكافته نمى‏شود و هيچ قلبى رنگ حقيقت به خود نمى‏گيرد.
2. ممكن است اولياءاللّه و بعضى از بندگان صالح خدا نيز با «رياضت روحى و معنوى» و «ساختن درون خويش»، به مقام والاى «تسخيركنندگى» دست يازند؛ اما اين دگرگون‏سازى آنها، نه ذاتى و حقيقى، كه عرضى و اعتبارى است. آنان هرچه به خدا نزديك‏تر شوند، رفتار، كردار، نفوذ كلام و سيماى نورانى‏شان، موجب تغيير و انقلاب عميق‏تر و ماندگارتر مى‏شود.
بر همين اساس، مى‏توان گفت: امامان معصوم عليهم‏السلام تحوّل سازان و تسخيركنندگانى هستند كه به اذن الهى، بيشترين و ماندگارترين تأثير روحى و فكرى را در ديگران ايجاد مى‏كنند.
3. نكته ديگر اينكه، به صورت واقعى افرادى قدرت تغيير، تسخير و دگرگون‏سازى روح و روان و تصرّف وجود ديگران را دارند كه خود، بر اثر جذبه «ايمان» و درك عميق «وحدانيّت»، متغيّر شده و چشم دل‏شان به جمال زيباى «حقيقت» روشن شده باشد.
حال با اين نگاه، به سراغ امام حسن عسكرى عليه‏السلام مى‏رويم و از اين منظر، به نظاره تسخيرها، هدايت‏ها و ميزان نفوذ و تصرّف دل و جان ديگران توسط حضرتش مى‏نشينيم.

********
طاغوت‏هاى معاصر امام حسن عسكرى عليه‏السلام ، در مدّت زندگى آن امام همام، از هيچ گونه ظلم و جفا دريغ نكردند و هريك، به نوعى به آزار و اذيّت آن حضرت پرداختند. در اين ميان، معتمد عبّاسى، گوى سبقت را از همگنان خويش ربوده بود. او پيوسته با آن وارسته روزگار، بدرفتارى مى‏كرد و در حقّش ستم روا مى‏داشت. او براى زجر و آزار بيشتر امام حسن عسكرى عليه‏السلام بدترين، شرورترين و پليدترين ياران خويش را مأمور و نگهبان آن حضرت قرار مى‏داد. امام عليه‏السلام در همان زندان‏ها نيز، به تبليغ و هدايت فريب‏خوردگان مى‏پرداخت و با خَلْق جلوه‏هاى عملى، عبادى و عرفانى خويش، راهبرى و تربيت آنان را به عهده داشت.

[h=2]1. دگرگونى زندان‏بانان[/h]صالح بن وصيف از كسانى است كه مسئوليت حفاظت و مراقبت از امام حسن عسكرى عليه‏السلام را عهده‏دار بود. او بدترين كارها را نسبت به آن امام همام روا داشته و بدترين افراد را براى آزار و اذيّت آن حضرت به كار گماشته و چه رنج‏ها و آزارها كه بر آن امام وارد نساخت! در همين راستا آورده‏اند كه:
روزى جمعى از درباريان عبّاسى، نزد وى آمده و درباره نتايج شكنجه‏هاى روحى و جسمى امام حسن عسكرى عليه‏السلام به گفت و گو نشستند. وقتى دانستند كه حربه‏هايشان در مورد حضرت كارساز نبوده، خطاب به صالح بن وصيف گفتند:
ـ بر حسن بن على سخت گرفته، او را در تنگناى شديدترى قرار بده!
صالح كه بارها امام را آزموده و براى عذاب آن حضرت، از انواع و اقسام شكنجه‏هاى روحى و جسمى بهره برده بود؛ به خشم آمد و با عصبانيت گفت:
ـ مى‏گوييد چه كنم؟ دو نفر از شرورترين افراد را به عنوان نگهبانان مخصوص، نزد او فرستادم؛ متأسّفانه آنها چنان تحت تأثير رفتار و كردار او قرار گرفتند كه اينك، پيوسته به عبادت، نماز و روزه اشتغال دارند. اگر باور نداريد، منتظر بمانيد و از زبان خودشان بشنويد.
آنگاه دستور داد تا آن دو نفر را حاضر كنند. وقتى آمدند، درباريان عبّاسى از آنان پرسيدند:
ـ واى بر شما! كارتان با اين مرد (امام حسن عسكرى عليه‏السلام ) به كجا كشيد؟
آنها با اينكه لبه تيغ ستم را به جان خويش احساس مى‏نمودند، زبان از حقيقت فرونبسته، حقيقت را چنين بازگو كردند:
ـ چه مى‏گوييد در مورد مردى كه روزها روزه مى‏گيرد و شب‏ها تا پايان شب، مشغول عبادت و مناجات است؟ او به غير از عبادت، به چيزى اشتغال ندارد و به هيچ عنوان با ما هم سخن نمى‏شود. هرگاه چهره او را مى‏ديديم، از هيبتش به لرزه مى‏افتاديم و آن‏چنان تحوّل و دگرگونى در جسم و جانمان ايجاد مى‏شد كه گذشته خويش را كاملاً فراموش مى‏كرديم و گويا مالك جان خويش نبوده و هيچ اراده و قدرتى از خود نداريم.
درباريان عبّاسى با شنيدن سخنان ندامت‏انگيز شروران اردوگاه، لب فروبستند و با سرافكندگى، مجلس را ترك نمودند.1
[h=2]2. على بن جرين[/h]او نيز از ديگر زندان‏بانانى است كه مدّت‏ها وظيفه شكنجه و نگهبانى از امام حسن عسكرى عليه‏السلام را به عهده داشت. هرچندگاهى، فرعون عبّاسى او را نزد خود فرا مى‏خواند و از حالات امام حسن عسكرى عليه‏السلام پرس و جو مى‏كرد. او نيز متناسب با پرسش‏هاى خليفه پاسخ مى‏داد.
طولى نكشيد كه على بن جرين نيز تحت تأثير عبادات و سجده‏هاى آن بنده خائف خدا قرار گرفت و دل سنگى‏اش متحوّل و دگرگون شد. به همين جهت در بيشتر گزارش‏هاى خود، از بيان حقيقت دم فرو نبسته است. او در حضور معتمّد عبّاسى، چنين به مقام والاى امام عسكرى عليه‏السلام اعتراف كرده است:
ـ انّه يَصُومُ النّهارَ وَ يُصَلِّى اللَّيلَ؛ همانا او همواره روزها، روزه‏دار است و شب‏ها را با نماز و عبادت سپرى مى‏كند.2*
[h=2]3. وحشت خليفه[/h]يكى از زندان‏بانان خشن و سنگدل امام حسن عسكرى عليه‏السلام شخصى به نام «نحرير بن عبيداللّه» بود. او آن امام بزرگوار را بسيار مورد اذيّت و آزار قرار داده و همواره تلاش مى‏كرد تا عرصه را بر آن حضرت تنگ و دشوار سازد. آوازه شكنجه‏هاى او بالا گرفته و حتى به گوش همسرش نيز رسيده بود. همسر او كه از وجدان سالم برخوردار بود، به انتقاد از شوهرش پرداخت و او را از عاقبت شوم كارش برحذر داشت. روزى پرخاش كنان، خطاب به شوهرش گفت:
ـ اى مرد! از خدا بترس، مگر نمى‏دانى چه شخصيّت عالى‏قدرى را زندانى كرده‏اى؟
آنگاه لب به حقايق گشود و گوشه‏هايى از سيماى عبادى، اخلاقى و عرفانى آن امام همام را براى وى بازگو كرد.
نحرير نه تنها سخنان همسرش به گوشش فرو نرفت كه با خشم و لجاجت، فرياد برآورد:
ـ حال كه چنين مى‏گويى، از خليفه اجازه مى‏گيرم و حسن بن على را در ميان شيران درّنده مى‏اندازم تا همه از شرّش خلاص شوند.
وى نزد خليفه رفته و با جلب موافقت او، امام حسن عسكرى عليه‏السلام را به باغ وحشى كه در كنار زندان بود، انتقال داد. طولى نكشيد كه حضرت را در قفس شيران درّنده و گرسنه انداخت. هنوز زمانى نگذشته بود كه خليفه و اطرافيانش با شادمانى براى تماشاى تكّه تكّه شدن بدن پيشواى يازدهم، در پيرامون آن محل اجتماع كردند تا به قول خودشان لحظاتى را به شادى و تفريح بگذرانند.
گردن‏ها افراشته شد. نگاه‏ها به داخل قفس‏هاى شيران حريص و گرسنه دوخته شد. در آن لحظات وحشت‏زا و هراس آور، با كمال بُهت و حيرت، ديدند كه امام حسن عسكرى عليه‏السلام در بين درّندگان ايستاده و با آرامش خاطر، مشغول نماز و عبادت است و شيران درّنده با احترام عجيب، در اطرافش ايستاده‏اند و گويا از آن برگزيده خدا مراقبت مى‏كنند.
ديدن اين منظره شگفت، چنان آتشى در جسم و جان تماشاگران ايجاد كرد و آسمان دل و ديده آنها را بارانى و فضاى وجودشان را درهم ريخت كه به ناچار لب فرو بستند و سر به زير افكندند. در اين ميان، معتمد عبّاسى نيز وحشت‏زده از امام حسن عسكرى عليه‏السلام تقاضا كرد تا برايش دعا كند.
آنگاه در حالى كه از شور و شوق حضّار، به خود فرورفته بود، دستور داد فوراً امام را از قفس شيران درّنده خارج كنند تا مبادا بر تعداد ارادتمندانش افزوده شود.3

[h=2]عامل اصلى تحوّل[/h]راستى! سرمنشأ ايجاد اين تحوّلات كجاست و رمز و رموز اين «حماسه آفرينى» در چيست؟
اين سؤال، پاسخ‏هاى زيادى مى‏تواند داشته باشد؛ از مهم‏ترين آنها «خداترسى» و «خدا محورى» كسى است كه مى‏خواهد در روح و روان ديگران دگرگونى ايجاد كند. امام حسن عسكرى عليه‏السلام لحظه‏اى از مقام لايزال كردگار غافل نمى‏شد و جسم و روحش با ديدن مناظر قدرت الهى به لرزه مى‏افتاد. نمونه زير، شاهكارى است از خداترسى و بندگى آن بزرگوار كه در صفحه تاريخ به ثبت رسيده است.
يكى از هم عصران آن حضرت مى‏گويد:
روزى حسن بن على عليه‏السلام را كه در سنّ كودكى بود، مشاهده كردم. او در كنار عدّه‏اى از كودكان ديگر كه مشغول بازى بودند، ايستاده بود و داشت گريه مى‏كرد. فكر كردم كه علّت گريه‏اش نداشتن اسباب‏بازى است. به همين جهت، ناراحت شدم و به او گفتم:
ـ ناراحت نباش! من برايت اسباب‏بازى مى‏خرم.
چهره، درهم نمود و با اندوه و افسردگى فرمود:
«يا قَليلَ الْعَقْلِ! ما لِلَّعْبِ خُلِقْنا؛ اى كم‏عقل! ما براى بازى آفريده نشده‏ايم.
با تعجّب پرسيدم:
ـ پس براى چه خلق شده‏ايم؟
ـ براى دانش و پرستش.
ـ از كجا اين را مى‏گويى؟
ـ از آنجا كه خداوند مى‏فرمايد: «اَفَحَسِبْتُمْ اَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ اَنَّكُمْ اِلَيْنا لاتُرْجَعُونَ»4؛ آيا گمان مى‏كنيد كه شما را بيهوده (و براى بازى) آفريده‏ايم و شما به سوى ما بازگشت نمى‏كنيد؟
از پاسخ صريح و منطقى آن حضرت، شگفت‏زده شدم و به انديشه فرو رفتم. بار ديگر به سيماى نورانى‏اش چشم دوختم. از چهره تابناكش آن حالت دگرگونى و انقلابى كه در درونش ايجاد شده بود، قابل تشخيص بود. لحظه‏اى به فكر فرو رفتم و سپس با لحن آرام و دلسوزانه گفتم:
ـ شما با آنكه هنوز كودك هستى و گناهى انجام نداده‏اى؛ چرا اين‏گونه منقلبى و از خدا مى‏ترسى؟
ـ مادرم را ديدم كه مى‏خواست هيزم‏هاى بزرگ را روشن كند؛ روشن نمى‏شد. مقدارى هيزم كوچك فراهم كرده و آتش را شعله‏ور ساخت. حال، من از اين مى‏ترسم كه با اين هيزم‏هاى كوچك (گناه) به دوزخ بروم!
«مادرم...، هيزم...، آتش...، دوزخ و...» واژه‏هايى بود كه مرا به فكر فرو برد. بغضى در گلويم ايجاد شده بود. بيشتر از آينده خودم ترسيده بودم. از آن كودك دانشور و خائف از عذاب قيامت، خواهش كردم تا موعظه و نصيحتم نمايد!
فرزند خردسال خاندان عترت، اشعار زيبايى قرائت كرد كه حاكى از بى‏وفايى و ناپايدارى خوشى‏هاى دنيا و استمرار گناهان آن بود. شعرى كه هنوز هم من را در پنجه اسارت خويش دارد:
«دنيا را مى‏بينم كه گويا پاچه‏هايش را بالازده و با سرعت در حال دويدن است.
دنيا براى هيچ جاندارى باقى نخواهد ماند و به كسى وفا نخواهد نمود.
گويا مرگ و حوادث ناگوار، سوار بر اسبى تيزرو براى گرفتن جان آدمى مى‏دود.
پس اى دلباخته دنيا! لحظه‏اى درنگ كن و براى سفرِ بى‏بازگشت آخرت، توشه‏اى برگير.»5
بر شيعيان و رهپويان امام حسن عسكرى عليه‏السلام ، زيبنده است كه «خدا محورى» را در تمام فراز و نشيب‏هاى زندگى فردى و اجتماعى خويش مدّ نظر داشته باشند و با رفتار پسنديده خويش، باعث افتخار و سربلندى خاندان عترت عليهم‏السلام باشند.
در فراز يكى از وصاياى ارزشمند امام حسن عسكرى عليه‏السلام اين مطلب چنين انعكاس يافته است:
«... اتَّقُوا اللّه و كُونُوا زَيْناً وَ لا تَكُونُوا شَيْناً؛ (شما شيعيان) پرهيزكار باشيد و از عذاب الهى بترسيد و زينت ما باشيد نه مايه ننگ ما.»6
در فرجام اين گفتار، شايسته است كه دست نياز به سوى كردگار بى‏نياز بلند كرده، استمداد بجوييم تا به ما نيز قلبى خاشع و چشمى گريان عنايت فرمايد.
اَللّهمَّ غَيِّرْ سُوءَ حالِنا بِحُسْنِ حالِك.

[h=2]پى‏نوشت‏ها:[/h]1. بحارالانوار، ج 50، ص 308 و 309.
2. همان، ص 313 و 314.
* همچنين براى على بن اوتاش (اوتامش، نارمش) ـ يكى ديگر از زندان‏بانان ـ تحوّل عميق و ماندگارى ايجاد شده است. (همان، ص 307.)
3. همان، ص 309؛ الارشاد، شيخ مفيد، كنگره شيخ مفيد، قم، 1413 ق، ج 2، ص 334 و 335.
4. مؤمنون / 115.
5. كرامات و مقامات عرفانى امام حسن عسكرى(ع)، سيد على‏حسينى، ص 22، به نقل از: احقاق الحق، ج 12، ص 473
6. تحف العقول، حسن بن شعبه حرّانى، جامعه مدرّسين، قم، 1404 ق، ص 487 و 488؛ بحارالانوار، ج 75، ص 372.
منبع:
سيد ميثم سنگچاركى، مجله كوثر، شماره 60

[h=1]سخنان دربار امام حسن عسكری علیه السلام[/h]
[h=2]درسهایى براى زندگى‏[/h]بهترین درسها همان است كه انسان از آنها در زندگانى خویش بهره برمى‏دارد. ائمه هدى‏علیهم السلام آموزشهاى زندگى بخش فراوانى ارائه داده‏اند كه‏اگر ما به فهم آنها نایل شویم نیكبخت ترین مردم در دنیا و نزدیك ترین‏آنها به خشنودى خداوند در آخرت خواهیم بود. در آنچه كه ذیلاً نقل‏ مى‏شود به تأمل در باره پاره‏اى از سخنان امام در این عرصه مهم خواهیم ‏پرداخت:
تا آنجا كه تحمّل دارى، در خواست و سؤال مكن، زیرا براى هر روزى،رزق جدید است و بدان كه پا فشارى و اصرار در سؤال و كمك‏خواستن هیبت‏انسان را از بین مى‏برد وباعث رنج و سختى مى‏گردد. صبر پیشه كن تا خداونددرى بروى تو بازكند كه گذشتن از آن براى تو سهل و آسان باشد. چه نزدیك‏است خداوند كارساز به انسان درمانده، وامنیت و آسایش به شخص فرارى‏ترسان، پس شاید غیرتها نوعى از تأدیب الهى باشد. و بهره‏ها و نصیب‏هامراتبى است، پس بر چیدن میوه‏اى كه نرسیده است عجله مكن، چرا كه دروقت مناسب آنرا بدست خواهى آورد. و بدان، تدبیر كننده كارت بوقتى كه‏كارت را اصلاح كند آگاه‏تر است، به اختیار او در همه امور خود كه بنفع توست‏اطمینان كن، و در بر آوردن حاجات خود قبل از رسیدن وقت آن، عجله منماكه قلب و سینه‏ات، تنگ مى‏شود، و یأس بر تو چیره مى‏شود. و بدان كه ازبراى بخشش، اندازه و مقدارى است كه اگر از آن فزونى یابد، اسراف خواهدبود و از براى مدارا و احتیاط اندازه‏اى است كه هر گاه از آن بیشتر شود، جبن‏و ترس است و از براى اقتصاد و میانه روى مقدار است كه زیادتر از آن بخل‏است و شجاعت را مقدارى است كه افزون آن تهوّر و بى‏باكى است و ازتیزهوش آرام بر حذر باش".(1)
بهترین برادران تو كسى‏است كه گناهت را فراموش كرد و نیكى‏ترابه‏خویش یادآورد. سست ‏حیله ‏ترین ‏دشمنان كسى‏است كه دشمنى خویش‏را آشكار ساخت.
زیبائى چهره، جمال برون است و زیبایى عقل جمال درون است" "سزاوارترین مردم به محبّت كردن، كسى است كه از او امید محبّت كردن‏دارند.
پلیدیها در خانه‏اى قرار داده شدند و دروغ كلید آن خانه است".
نادانى دشمن است، و حلم حكومت، و راحتى دلها را نشناخت آن كه‏حلم، پاره‏هاى اندوه صبر و دشمنى را به وى جرعه جرعه نچشاند.
هر كه بر پشت باطل سوار شد، در سراى پشیمانى فرود آمد.
تقدیرهاى غالب با كشمكش دفع نگردند، و ارزاق نوشته شده را به آزنتوانند بدست آرند، و با امساك نتوان آنها را دفع گرداند".
عطایاى (شخص) كریم تو را پیش او خوب جلوه مى‏دهد و بدونزدیكت مى‏سازد، و عطایاى )شخص( فرو مایه تو را از او دور مى‏كند و به‏نزدش منفورت مى‏سازد".
هر كه پارسایى خوى او باشد و كرم سرشت او و بردبارى عادت اودوستانش زیاد گردد و تمجید بر او فراوان، و با ستایشهایى نیكویى كه از اومى‏كنند بر دشمنانش پیروز مى‏شود.
در تشویق به روزه گرفتن و نماز شب خواندن فرمود: "شب زنده‏دارى گواراتر از خواب است و گرسنگى در خوبى خوراك‏ فزاینده ‏تر.(2) "مؤمن براى مؤمن بركت است و بر كافر حجّت.
دل احمق در دهان اوست و دهان حكیم در دل او.
توجّه به رزقى كه برایت تضمین شده، تو را از كار واجبت باز ندارد".
هیچ عزیزى از حق جدا نشد جز آنكه خوار شد، و خوارى حق رانگرفت مگر آنكه سر فراز شد.
دوست نادان، مایه رنج است.
دو خصلت است كه والاتر از آنها چیزى نیست: ایمان به خداوند و سودرساندن به برادران".
گستاخى‏فرزند بر پدر، در كوچكى، منجر به‏عاق شدن‏در بزرگى‏اش شود.
اظهار شادمانى در برابر شخص غمزده، بى ادبى است.
بهتر از زندگى چیزى است كه اگر از دستش بدهى، زندگى را منفور دارى‏و بدتر از مرگ چیزى است كه چون بر تو فرود آید مرگ را محبوب شمارى".
ریاضت دادن نادان و ترك دادن معتاد از چیزى كه بدان عادت كرده،خود معجزه است.
تواضع نعمتى است كه بر آن حسد نبرند.
آدمى را طورى گرامى ندار كه بر او سخت بگذرد.
هر كه برادرش را نهانى اندرز داد او را آراسته و آن كه در برابر دیگرانش‏پند گفت، زشتش ساخته".
هیچ بلایى نیست مگر اینكه براى خدا در پیرامون آن نعمتى است.
چه زشت است براى مؤمن گرایشى كه او را خوار مى‏كند.(3)
آن حضرت فرمود:
پارساترین مردم كسى است كه به هنگام بر خورد با امور شبهه ناك‏بازایستد، عابدترین مردم كسى است كه فرایض را بر پاى دارد، زاهدترین‏مردم كسى است كه از حرام دست شوید، سخت كوش ترین مردم كسى است‏كه گناهان را ترك گوید.
شما در عمرهاى كاسته شده و روزهاى شمرده شده ( اندك) هستید،ومرگ ناگهان سر مى‏رسد.
هر كه تخم نیكى بكارد خوشى بدرود، و آن كه تخم‏بدى بكارد پشیمانى بدرود.
هر زارعى را همان چیزى است كه مى‏كارد، كندكار را بهره از دست نرود، و آزمند آنچه را كه برایش مقدّر نیست به دست‏نیاورد.
هر كه به خیرى رسد خدایش داده و هر كه از شرّى در امان نگاه داشته‏شود، خدایش نگاه داشته.
در نامه مباركش به ابن بابویه فقیه مشهور، فرموده است: "امّا بعد،تو را اى پیر و معتمد و فقیهم، ابو الحسن على بن حسین قمى، كه خدایت‏براى كسب خشنودیهایش تو را موفّق بدارد و به رحمت خویش از صلب‏تو فرزندانى صالح عطایت فرماید، سفارش مى‏كنم به تقواى خدا و بر پاى‏داشتن نماز و پرداخت زكات كه نماز از مانعان زكات پذیرفته نشود. و تو را سفارش مى‏كنم به آمرزش گناه، و فرو خوردن خشم، و صله‏رحم وهمدلى با برادران، و كوشش در ( جهت رفع) نیازهاى ایشان درسختى وآسانى، و بردبارى در برابر نادانان، و نفقه در دین، و تربیت دركارها و رعایت قرآن، و خوشخویى، و امر به معروف و نهى از منكر كه‏خداوند عزّ و جلّ فرمود: ( لَا خَیرَ فِی كَثِیرٍ مِن نَجْوَاهُمْ إِلَّا مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ أَوْ إِصْلاَحٍ بَینَ‏النَّاسِ وَمَن یفْعَلْ ذلِكَ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ فَسَوْفَ نُؤْتِیهِ أَجْراً عَظِیماً(4) یعنی: در بسیارى از راز گویى اینان هیچ چیزى نهفته نیست مگر آنكه به صدقه‏امر كند یا نیكى یا اصلاح میان مردم، و آن كسى كه از پى خشنودى خدا این كاررا بكند بزودى پاداشى بزرگ عطایش فرماییم. و دورى از تمام زشتیها و بر تو باد گزاردن نماز شب (سه بار این‏دستور را تكرار فرموده) و هر كه نماز شب را كوچك انگارد از ما نیست. پس به وصیت من عمل كن و شیعیانم را بگو تا بدان وادار شوند. و برتو باد انتظار فرج كه پیامبرصلى الله علیه وآله فرمود: "برترین اعمال امّت من، انتظارفرج است"، شیعیان ما همواره در اندوه خواهند بود تا آنكه فرزندم ظهوركند همان كه پیامبرصلى الله علیه وآله بدو مژده داد كه زمین را از عدل و داد پر مى‏كندپس از آنكه از ستم وبیداد پر شده باشد. پس اى پیرو و شیعه من شكیبا باش و همه شیعیانم را به شكیبایى‏فرمان ده كه: ( إِنَّ الْأَرْضَ للَّهِ‏ِ یورِثُهَا مَنْ یشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ(5) یعنی:
"زمین از آن خداست، آن را به هر كه از بندگانش خواهد به میراث دهد،وفرجام از آنِ پرهیزكاران است و درود بر تو و بر تمام شیعیانم و رحمت و بركات خدا بر ایشان باد. خدا ما را بس است چه خوب وكیل و چه خوب سر پرست و چه‏خوب یاورى است.(6)

مآخذ:
1) بحارالانوار، ج‏75، ص‏389 - 378.
2) همان مأخذ، ص‏378.
3) بحارالانوار، ج‏75، ص‏378 - 377.
4) سوره نساء، آیه 114.
5) سوره اعراف، آیه 128.
6) حیاة الامام الحسن العسكرى، ص‏81 - 80.

[h=1]« خورشید بی غروب »[/h]
امام حسن عسکری (علیه السلام) روز جمعه هشتم ماه ربیع الاول سال 260 هجری، هنگام نماز صبح به شهادت رسیدند. ابن بابویه و دیگران گفته‌اند که معتمد عباسی آن بزرگوار را با زهر شهید نمود.
ابوسهل می‌گوید: "در محضر امام عسکری (علیه السلام) بودم که امام به خادم خود فرمود تا مقداری آب بجوشاند. پس از آنکه آماده شد، مادر حضرت حجت (عج) آن را برای امام (علیه السلام) آورد، همینکه خواست ظرف را به دست آن حضرت بدهد و حضرت بیاشامد، دست مبارکش لرزید و ظرف به دندانهای پیشین ایشان برخورد کرد. امام ظرف را بر زمین گذاشت و به خادم خود فرمود: "داخل این اتاق می‌شوی و کودکی را به حال سجده می‌بینی، او را نزد من بیاور."
ابوسهل می‌گوید که خادم گفت: "من وارد اتاق شدم؛ ناگاه چشمم به کودکی افتاد که سر به سجده نهاده بود و انگشت اشاره خود را به سوی آسمان بلند کرده بود. به آن بزرگوار، سلام کردم و آن حضرت پاسخ مرا داد و نماز و سجده را مختصر کرد. پس از پایان نماز، عرض کردم که امام عسکری (علیه السلام) می‌فرماید شما نزد او بروید. در همین هنگام مادر بزرگوارش آمد و دستش را گرفت و نزد پدر برد.
ابوسهل می‌گوید چون آن کودک به محضر امام حسن عسکری (علیه السلام) رسید و سلام کرد، بر چهره‌ اش نگاه کردم، دیدم که رنگ چهره مبارکش روشنایی و تلالو دارد و موی سرش به هم پیچیده و مجعد و ما بین دندانهایش گشاده است. همینکه امام عسکری (علیه السلام) نگاهش به فرزندش افتاد، گریست و فرمود: "ای سید خاندان خود، مرا آب بده، همانا من به سوی پروردگار خویش می‌روم." آن آقازاده ظرف آب را به دست خویش گرفت و بر دهان پدر گذاشت و او را سیراب کرد. آنگاه امام (علیه السلام) فرمود: "پسرم!، بشارت باد تو را که تویی مهدی و حجت خدا بر روی زمین و تویی پسر و جانشین من و منم پدر تو، و تویی محمد بن الحسن بن علی بن محمد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابیطالب (علیهم السلام) و پدر توست رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و تویی خاتم ائمه طاهرین و نام تو همنام رسول خدا است. این عهدی است به من از پدرم و پدرهای طاهرین ...
و در همان هنگام بود که حضرت امام عسکری (علیه السلام) به شهادت رسید.

[h=1]امام عسکری(علیه السلام) و تحکیم مرجعیت[/h][h=1]
[/h]آقای من! همیشه‏ این امكان براى من نیست كه خدمت شما مشرّف شوم. پس سخن چه‏ كسى را بپذیرم و فرمان چه كسى را اطاعت كنم؟...
این کلامی است که احمد بن اسحاق خطاب به مولای خویش امام عسکری (علیه السلام) بیان می کند و چه بسا حرف دل امروز تک تک شیعیان باشد. واقعا ما که در دوران غیبت امام زمانمان هستیم، باید چه کنیم و تکلیفمان چیست؟
مسلم است که شیعیان باید از نظام استوار اجتماعى برخوردار شوند تا بتوانند در برابر رخدادها و مبارزه‏جوئیها توانا باشند. این نظام، در رهبرى‏ مرجعیّت تبلور مى‏یابد؛ بدین معنى كه شیعیان به گرد محور عالمان الهى‏ واُمَناى وى بر حلال و حرام، جمع می شوند. از این رو بود که در دوران امام‏عسكرى‏(علیه السلام)، شالوده نظام مرجعیّت تحكیم یافت و نقش دانشمندان‏ شیعه، بدین اعتبار كه آنان وكلا، نوّاب و سفیران امام معصوم‏(علیه السلام‏) هستند، برجستگى ویژه‏اى پیدا كرد.
روایتهاى فراوانى از امام‏عسكرى(‏علیه السلام) در باره نقش علماى دینى در بین مردم منتشر شد كه یكى ازآنها همان روایت معروفى است كه امام عسكرى‏(علیه السلام) از جدّ خویش، امام ‏صادق‏(علیه السلام) روایت كرده اند و در آن آمده است:
آن كسی از فقیهان که خویشتندار می باشد و دین خویش را پاسدار و با هوا وهوس‏ خود ستیزه كار و امر مولاى خویش را فرمانبردار است، پس بر عموم (مردم) است كه از او تقلید كنند.
از همین رو دانشمندان هدایت یافته به نور اهل بیت‏(علیهم السلام)، امور امّت ‏را در دوران امام یازدهم عهده دار شدند و به ایشان درباره مسائل مشكلى كه با آنها بر خورد مى‏كردند، نامه مى‏نگاشتند و آن حضرت نیز پاسخهایی به آنها مى‏نوشت‏ و نامه‏ها را به امضا و توقیع خویش مهر مى‏نمود. این نامه‏ها در نزد علما به تواقیع معروف شد و برخى از آنها شهرت ‏خاصّى كسب كردند.
به عنوان نمونه، عثمان بن سعید عَمرى، یكى از ستونهاى نظام مرجعیّت دردوران امام حسن عسكرى(علیه السلام) است و ائمه نیز به جایگاه او اشاره كرده‏اند. او درنزد شیعیان مقامى والا داشت و امام هادى(علیه السلام) و امام عسکری (علیه السلام) پیروان خود را بدو ارجاع‏ مى‏داد. چنانكه احمد بن اسحاق قمى گوید:
پس از وفات امام هادی (علیه السلام) روزی بر امام عسکری(‏علیه السلام) وارد شدم و پرسیدم: سرورم! همیشه‏ این امكان براى من نیست كه خدمت شما مشرّف شوم. پس سخن چه‏ كسى را بپذیرم و فرمان چه كسى را اطاعت كنم؟ آن حضرت به من‏ فرمود: این ابو عمرو، مردى مورد وثوق و امین است و در زندگى و مرگ مورد اعتماد من است. آنچه به شما گفت، از جانب من مى‏گوید و آنچه به شما رساند، از جانب من رسانده است.(1)
عثمان بن سعید در کنار برخی از افراد دیگر(2)، از وكلا و نوّاب امام و كسانى بودند كه ‏اركان نظام مرجعیّت در میان امّت، بدانها استحكام یافت. نظام ‏مرجعیّت به منزله شیوه‏اى در حركت سیاسى و راهى استوار براى دعوت به‏ خدا و سازماندهى مكتبى براى جامعه، قلمداد مى‏شود. همچنین این نظام، ‏مى‏تواند به وقت بازگشت حكومت به دست اهل آن، نظامى سیاسى‏ براى امّت باشد. این نظام به دور از غوغاى طایفه گرایى وعشیرت‏زدگى است؛ همچنانكه با روح حزب گرایى و گروه گرایى نیز فاصله دارد. شیعیان همواره در زیر سایه این تشكّل مكتبى، از دوران ائمه‏اطهار(علیهم السلام)، زندگى كرده و از تواناییهاى آن برخوردار بوده است؛ اگر چه برخی عوامل، گاه موجب توقف آن مى‏شده واجازه نمى‏داده ‏است كه این نظام، در برخى ابعاد به سوى تكامل مورد نظر خود شتاب‏ گیرد.
بنابر این، یکی از خصوصیات عصر امام حسن عسكرى‏(علیه السلام)، تحكیم نظام رهبرى مرجعیّت در میان شیعیان است که هم اکنون و در عصر غیبت امام دوازدهم، حضرت حجت بن الحسن (علیه السلام) نیز به عنوان یک از بنیانهای اصلی نظام رهبرى شیعه به حساب می آید.

[h=2]منبع:[/h]زندگانی امام حسن عسکری علیه السلام، آیت الله محمد تقی مدرسی، با اندكی تلخیص

[h=1]آینه حُسن‏
[/h][h=1]

width: 358 align: center

[TD="align: right"] ای کــه خــورشـید فلک محو لقای تو بود
[/TD]
[TD="align: left"] مـاه را روشـنی از نـور ضـیـای تـو بود
[/TD]
[TD="align: right"] تــویـی آن آیـنـه حـسـن خـداونـد کـریــم
[/TD]
[TD="align: left"] کـه عـیـان نـور الـهـی زلـقـای تـو بـود
[/TD]
[TD="align: right"] مـعـدن جود و سخـایی تـو که از فرط کرم
[/TD]
[TD="align: left"] دو جـهـان ریزه‏خور خوان عطای تـو بود
[/TD]
[TD="align: right"] ولی حق حسن العسکری ای آن که قضا
[/TD]
[TD="align: left"] مـجـری امـر تـو و بــنــده رای تــو بـود
[/TD]
[TD="align: right"] حــجـت‏ یـــازدهــم نـــور خـداونـد جــلــی
[/TD]
[TD="align: left"] ای کـه ایـجـاد دو عـالم ز بـرای تـو بـود
[/TD]
[TD="align: right"] مـن کـجــا مــدح و ثـنـای تـو تـوانـم گـفتن
[/TD]
[TD="align: left"] کـه بـه قـرآن خـدا مـدح و ثـنـای تو بود
[/TD]
[TD="align: right"] نـه هـمـیـن جـای تـو در سامره تنـها باشد
[/TD]
[TD="align: left"] کـه بـه دلـهـای مـحبـان تـو جای تو بود
[/TD]
[TD="align: right"] بـی ‏ولای تـو عـبـادت زکسی نیست قبول
[/TD]
[TD="align: left"] شـرط مـقـبـولـی طـاعـات ولای تو بود
[/TD]
[TD="align: right"] نـسـبـت قـامـت‏سـرو تـو بـه طوبی ندهم
[/TD]
[TD="align: left"] زآن که طـوبی خجل از قد رسای تو بود
[/TD]
[TD="align: right"] چـه غـم از تـابـش خـورشـیـد قـیامت دارد
[/TD]
[TD="align: left"] آن کــه در روز جــزا زیـر لـوای تــو بــود
[/TD]
[TD="align: right"] هـمـه شـب قـرب جـوارت زخدا می‏طلبم
[/TD]
[TD="align: left"] کــه مـرا در سر شوریـده هـوای تو بود
[/TD]
[TD="align: right"] در جـوار تـو زحـق خـواهـش جـنـت نـکنم
[/TD]
[TD="align: left"] جنـت مـا بـه خدا صحن و سرای تـو بود
[/TD]
[TD="align: right"] دیــده گــریـان نـشـود روز جـزا در مـحشر
[/TD]
[TD="align: left"] هـر کـه گـریان به جهان بهر عزای تو بود
[/TD]
[TD="align: right"] تـو ظـهـور پـسـر خـویـش طـلب کـن زخدا
[/TD]
[TD="align: left"] چــون کـه مـقبـول خـداونـد دعای تو بود
[/TD]
[TD="align: right"] تـا ابــد بـر تــو و اجــداد کـــرام تــو درود
[/TD]
[TD="align: left"] غیر از این هر چه بگویم نه سزای تو بود

[/TD]

[/h]

[h=1]مسافری از آسمان هفتم
[/h]

نزدیکی‏های ظهر بود . مردهای قبیله دوان دوان از راه می‏رسیدند . بعضی‏ها با اسب، بعضی‏ها با شتر، خیلیها هم با پای پیاده. سرانجام بیشتر آنها پشت کوه سنگی، پای چشمه‏ی کوچکی جمع شدند. آنها برای گوش کردن به صحبت ریش سفید قبیله‏شان - ابوجعفر - به آن‏جا آمده بودند . ابوجعفر به آن‏ها گفته بود که برای گفتن حرف‏های مهمش، بهترین راه این است که پشت کوه سنگی که در نزدیکی‏های بادیه‏شان بود، جمع بشوند . هم جای امنی بود، هم پای ماموران (1) خلیفه به آنجا نمی‏رسید .
وقتی همه آمدند، نوبت ‏به صحبتهای ابوجعفر رسید. او به تازگی از سفرسامراء بازگشته بود. دوستان هم‏قبیله‏ای‏اش چشم به دهان او دوخته بودند. آنها مشتاق بودند که بدانند امام عسکری علیه السلام چه کسی را به عنوان جانشین خود معرفی کرده است. ابوجعفر به همه خوش‏آمد گفت. بعد، دیدارش از سامراء را تعریف کرد.
- ما چهل نفر از شیعیان خاص امام عسکری علیه السلام بودیم که مخفیانه وارد سامرا شدیم و به صورت جداگانه به خانه‏ی ایشان رفتیم. امام عسکری علیه السلام به گرمی از ما پذیرایی کرد . ما هنوز با حیرت منتظر صحبت‏هایش بودیم . هرکس چیزی می‏گفت: سؤالی مهم، دایم در ذهن من بود. مثل همه فکر می‏کردم که راستی امام عسکری که فرزندی ندارد، پس اگر خدای ناکرده برایش اتفاقی بیفتد و یا ماموران حاکم او را به شهادت برسانند، چه کسی امام خواهد بود! بالاخره عثمان بن سعید از میان ما برخاست و پرسید: ای فرزند رسول خدا! می‏خواستم از سوی جمع، سؤالی از شما بپرسم . سؤالی که برای ما خیلی مهم است!
امام عسکری ( علیه السلام) لبخندزنان از جای خود برخاست و نگذاشت، او به حرف خود ادامه بدهد . ما تعجب کردیم، چون حضرت فوری گفت: هیچ‏کس از این‏جا بیرون نرود!
همه در گوش هم پچ پچ کردیم.
- آخر چرا!؟
- چه شده است، امام چه می‏خواهد بگوید؟
- لابد می‏خواهد راز مهمی را برای ما آشکار کند!
آری همین‏طور بود . امام عسکری ( علیه السلام) گفت: آیا می‏خواهید به شما بگویم که برای چه به این‏جا آمده‏اید؟
همگی‏مان گفتیم: آری ای پسر رسول خدا.
گفت: شما چهل نفر آمده‏اید که درباره‏ی جانشین بعد از من سؤال کنید!
همه‏ی ما با حیرت گفتیم: همین‏طور است، ما برای گرفتن پاسخ این سؤال مهم به نزد شما آمده‏ایم.
امام پرده‏ی پشت‏سرخود را کنار زد . همه‏ی ما گردن کشیدیم . دوباره پچ پچ ما بالارفت . ناگهان پسرکی از آن‏جا به نزد امام آمد . کوچک بود و زیبا . چشم‏های جذاب و گونه‏های سفید و لطیف داشت . با آن که سن کمی داشت، اما آرام بود و با وقار.
یکی از میان ما گفت: یعنی او ...
و بقیه گفتند: بگذار خود امام بگوید!
امام عسکری ( علیه السلام) گفت: این کودک بعد از من امام و خلیفه‏ی شماست . از او اطاعت کنید و بعد از من متفرق نشوید که اگر این گونه شد به هلاکت افتید . شما از این پس این کودک را دیگر نخواهید دید، (2) پس در کارهای خود به عثمان بن سعید مراجعه خواهید کرد . از آن‏چه او می‏گوید، اطاعت کنید و سخنش را بشنوید ...
در آن لحظه گویی دهان همه‏ی ما برای حرف زدن باز نمی‏شود . همگی‏مان غرق در سیمای نورانی پسر شده بودیم .
ناگهان پیرمردی پرسید: ای مولای ما، اسم فرزند عزیزتان چیست؟
امام با خوش‏رویی پاسخ داد: اسم او مهدی است. او امام زمان شماست!
همه با خوشحالی برخاستیم و به امام عسکری علیه السلام و مهدی (عج) تبریک گفتیم. مهدی (عج) خیلی زود از اتاق بیرون رفت و ما دیگر او را ندیدیم و سرانجام به همراه عثمان بن سعید (3) که فقیه بزرگی بود، با امام‏عسکری علیه السلام خداحافظی کردیم ...
صحبتهای ابوجعفر به این‏جا که رسید. برخاست و بلند گفت: «اکنون پس از امام عسکری علیه السلام، جانشین او امام مهدی (عج) ست. یادتان باشد، او خلیفه‏ی حقیقی خداوند است . او مسافری است که از آسمان به میان ما آمده!»
مردان قبیله هم‏صدا و خوشحال، اسم مهدی را تکرار کردند. سپس با هم گفتند: «مهدی، امام عزیز ماست!»
ابوجعفر که خوشحال شده بود، به چند غلام جوان اشاره کرد که میوه و شربتی ‏بیاورند. آنها زود دست ‏به کارشدند. ناگهان آواز چند بلبل کوهی که بر شاخه‏ی درخت‏های کنار چشمه نشسته بودند، همه را غرق در شوق کرد .
نوشته‌: مجید ملامحمدی

تنظیم برای تبیان: حسین عسگری


[/HR]1 . ماموران خلیفه‏ی ستمگر عباسی .
2 . چون احتمال زیاد داشت که امام مهدی (عج) به دست ماموران خلیفه به شهادت برسد، به همین خاطر همیشه ایشان را از مردم مخفی نگه می‏داشت .
3 . عثمان بن سعید، انسان دانشمند و پاکی بود . او اولین جانشین امام زمان (عج) در دوران غیبت صغرای ایشان است .

[h=1]گلستاني براي عاقلان[/h][h=2][/h][h=3]مجموعه‌اي از روايات امام حسن عسكري عيله السلام[/h]
[h=2]دو روي = بدبختي[/h]قالَ الإمامُ الْعَسْكَري " ليس العبد عبدا يکون ذا وجهين و ذالسانين يطري اخاه شاهدا و ياکله غائبا اعطي حسده و ان ابتلي خانه."
حضرت امام حسن عسكري( عليه السلام) فرمود: چه بد است آن بنده خدايي که دو رو و دو زبان است در حضور برادرش او را مي‌ستايد و پشت سر از او بدگويي مي‌کند اگر چيزي ( به آن برادر ديني) برسد حسودي کند و اگر گرفتار شود بر او خيانت ورزد.

[h=2]فرق امام با مردم عادي[/h]قالَ (عليه السلام): إنَّ اللهَ تَبارَكَ وَ تَعالي بَيَّنَ حُجَّتَهُ مِنْ سائِرِ خَلْقِهِ بِكُلِّ شَيء، وَ يُعْطِيهِ اللُّغاتِ، وَمَعْرِفَةَ الاْنْسابِ وَالاْجالِ وَالْحَوادِثِ، وَلَوْلا ذلِكَ لَمْ يَكُنْ بَيْنَ الْحُجَّةِ وَالْمَحْجُوحِ فَرْقٌ.(1)
فرمود: همانا خداوند متعال، حجّت و خليفه خود را براي بندگانش الگو و دليلي روشن قرار داد، همچنين خداوند حجّت خود را ممتاز گرداند و به تمام لغتها و اصطلاحات قبائل و اقوام آشنا ساخت و أنساب همه را مي‌شناسد و از نهايت عمر انسانها و موجودات و نيز جريات و حادثه‌ها آگاهي كامل دارد و چنانچه اين امتياز وجود نمي‌داشت، بين حجّت خدا و بين ديگران فرقي نبود.

[h=2]نشانه‌هاي ايمان[/h]قالَ (عليه السلام): عَلامَةُ الاْيمانِ خَمْسٌ: التَّخَتُّمُ بِالْيَمينِ، وَ صَلاةُ الإحْدي وَ خَمْسينَ، وَالْجَهْرُ بِبِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم، وَ تَعْفيرُ الْجَبين، وَ زِيارَةُ الاْرْبَعينَ.(2)
فرمود: علامت و نشانه ايمان پنج چيز است: انگشتر به دست راست داشتن، خواندن پنجاه و يك ركعت نماز (واجب و مستحبّ)، خواندن «بسم الله الرّحمن الرّحيم» را (در نماز ظهر و عصر) با صداي بلند، پيشاني را ـ در حال سجده ـ روي خاك نهادن، زيارت اربعين امام حسين(عليه السلام) انجام دادن.

[h=2]كم و زياد عبادت مهم نيست[/h]قالَ (عليه السلام): لَيْسَتِ الْعِبادَةُ كَثْرَةُ الصّيامِ وَالصَّلاةِ، وَ إنَّمَا الْعِبادَةُ كَثْرَةُ التَّفَكُّرِ في أمْرِ اللهِ.(3)
فرمود: عبادت در زياد انجام دادن نماز و روزه نيست، بلكه عبادت با تفكّر و انديشه در قدرت بي منتهاي خداوند در امور مختلف مي‌باشد.

[h=2]بهترين ويژگي[/h]قالَ (عليه السلام): خَصْلَتانِ لَيْسَ فَوْقَهُما شَيءٌ: الاْيمانُ بِاللهِ، وَنَفْعُ الاْخْوانِ.(4)
فرمود: دو خصلت و حالتي كه والاتر از آن دو چيز نمي‌باشد عبارتند از: ايمان و اعتقاد به خداوند، نفع رساندن به دوستان و آشنايان.

[h=2]من، دوستم و دشمنم[/h]قالَ (عليه السلام): قُولُوا لِلنّاسِ حُسْناً، مُؤْمِنُهُمْ وَ مُخالِفُهُمْ، أمَّا الْمُؤْمِنُونَ فَيَبْسِطُ لَهُمْ وَجْهَهُ، وَ أمَّا الْمُخالِفُونَ فَيُكَلِّمُهُمْ بِالْمُداراةِ لاِجْتِذابِهِمْ إلَي الاْيِمانِ.(5)
فرمود: با دوست و دشمن خوش گفتار و خوش برخورد باشيد، امّا با دوستان مؤمن به عنوان يك وظيفه كه بايد هميشه نسبت به يكديگر با چهره‌اي شاداب برخورد نمايند، امّا نسبت به مخالفين به جهت مدارا و جذب به اسلام و احكام آن.

[h=2]دوست دست به خير[/h]قالَ (عليه السلام): اللِّحاقُ بِمَنْ تَرْجُو خَيْرٌ مِنَ المُقامِ مَعَ مَنْ لا تَأْمَّنُ شَرَّهُ.(6)
فرمود: تداوم دوستي و معاشرت با كسي كه احتمال دارد سودي برايت داشته باشد، بهتر است از كسي كه محتمل است شرّ ـ جاني، مالي، ديني و... ـ برايت داشته باشد.

[h=2]امان از شايعه[/h]قالَ (عليه السلام): إيّاكَ وَ الاْذاعَةَ وَ طَلَبَ الرِّئاسَةِ، فَإنَّهُما يَدْعُوانِ إلَي الْهَلَكَةِ.(7)
فرمود: مواظب باش از اين كه بخواهي شايعه و سخن پراكني نمائي و يا اين كه بخواهي دنبال مقام و رياست باشي و تشنه آن گردي، چون هر دوي آن‌ها انسان را هلاك خواهد نمود.

[h=2]مدارا بهتر از صدقه[/h]قالَ (عليه السلام): إنَّ مُداراةَ أَعْداءِاللهِ مِنْ أفْضَلِ صَدَقَةِ الْمَرْءِ عَلي نَفْسِهِ و إخْوانِهِ .(8)
فرمود: مدارا و سازش با دشمنان خدا ـ و دشمنان اهل بيت (عليهم السلام) در حال تقيّه ـ بهتر است از هر نوع صدقه‌اي كه انسان براي خود بپردازد.

[h=2]خوشگل و خوش فكر[/h]قالَ (عليه السلام): حُسْنُ الصُّورَةِ جَمالٌ ظاهِرٌ، وَ حُسْنُ الْعَقْلِ جَمالٌ باطِنٌ.(9)
فرمود: نيكوئي شكل و قيافه، يك نوع زيبائي و جمال در ظاهر انسان پديدار است و نيكو بودن عقل و درايت، يك نوع زيبائي و جمال دروني انسان مي‌باشد.

[h=2]آرايشگاه دوستان[/h]قالَ (عليه السلام): مَنْ وَعَظَ أخاهُ سِرّاً فَقَدْ زانَهُ، وَمَنْ وَعَظَهُ عَلانِيَةً فَقَدْ شانَهُ.(10)
فرمود: هركس دوست و برادر خود را محرمانه موعظه كند، او را زينت بخشيده; و چنانچه علني باشد سبب ننگ و تضعيف او گشته است.

[h=2]بي حيا[/h]قالَ (عليه السلام): مَنْ لَمْ يَتَّقِ وُجُوهَ النّاسِ لَمْ يَتَّقِ اللهَ.(11)
فرمود: كسي كه در مقابل مردم بي باك باشد و رعايت مسائل اخلاقي و حقوق مردم را نكند، تقواي الهي را نيز رعايت نمي‌كند.

[h=2]آرزوي آبرو ريز[/h]قالَ (عليه السلام): ما أقْبَحَ بِالْمُؤْمِنِ أنْ تَكُونَ لَهُ رَغْبَةٌ تُذِلُّهُ.(12)
فرمود: قبيح‌ترين و زشت‌ترين حالت و خصلت براي مؤمن آن حالتي است كه داراي آرزوئي باشد كه سبب ذلّت و خواري او گردد.

[h=2]قربان بهترين دوست[/h]قالَ (عليه السلام): خَيْرُ إخْوانِكَ مَنْ نَسَبَ ذَنْبَكَ إلَيْهِ.(13)
فرمود: بهترين دوست و برادر، آن فردي است كه خطاهاي تو را به عهده گيرد و خود را مقصّر بداند.

[h=2]دور حق بگردم من الهي[/h]قالَ (عليه السلام): ما تَرَكَ الْحَقَّ عَزيزٌ إلاّ ذَلَّ، وَلا أخَذَ بِهِ ذَليلٌ إلاّ عَزَّ.(14)
فرمود: حقّ و حقيقت را هيچ صاحب مقام و عزيزي ترك و رها نكرد مگر آن كه ذليل و خوار گرديد، همچنين هيچ شخصي حقّ را به اجراء در نياورد مگر آن كه عزيز و سربلند شده است.

[h=2]همسايه كمرشكن[/h]قالَ (عليه السلام): مِنَ الْفَواقِرِ الّتي تَقْصِمُ الظَّهْرَ جارٌ إنْ رأي حَسَنَةً أطْفَأها وَ إنْ رَأي سَيِّئَةً أفْشاها.(15)
فرمود: يكي از مصائب و ناراحتي‌هاي كمرشكن، همسايه‌اي است كه اگر به او احسان و خدمتي شود آن را پنهان و مخفي دارد و اگر ناراحتي و اذيّتي متوجّه‌اش گردد آن را علني و آشكار سازد.

[h=2]نصيحت[/h]قالَ (عليه السلام) لِشيعَتِهِ: أوُصيكُمْ بِتَقْوَي اللهِ وَالْوَرَعِ في دينِكُمْ وَالاْجْتِهادِ لِلّهِ، وَ صِدْقِ الْحَديثِ، وَأداءِ الاْمانَةِ إلي مَنِ ائْتَمَنَكِمْ مِنْ بِرٍّ أوْ فاجِر، وِطُولِ السُّجُودِ، وَحُسْنِ الْجَوارِ.(16)
به شيعيان و دوستان خود فرمود: تقواي الهي را پيشه كنيد و در امور دين ورع داشته باشيد، در تقرّب به خداوند كوشا باشيد و در صحبت‌ها صداقت نشان دهيد، هركس امانتي را نزد شما نهاد آن را سالم تحويلش دهيد، سجده‌هاي خود را در مقابل خداوند طولاني كنيد و به همسايگان خوش رفتاري و نيكي نمائيد.

[h=2]متواضعان كار درست[/h]قالَ (عليه السلام): مَنْ تَواضَعَ فِي الدُّنْيا لاِخْوانِهِ فَهُوَ عِنْدَ اللهِ مِنْ الصِدّيقينَ، وَمِنْ شيعَةِ علي بْنِ أبي طالِب (عليه السلام)حَقّاً.(17)
فرمود: هركس در دنيا در مقابل دوستان و هم نوعان خود متواضع و فروتني نمايد، در پيشگاه خداوند در زُمره صِدّيقين و از شيعيان امام علي (عليه السلام) خواهد بود.

[h=2]داروي تب بر[/h]قالَ (عليه السلام): إنَّهُ يُكْتَبُ لِحُمَّي الرُّبْعِ عَلي وَرَقَة، وَ يُعَلِّقُها عَلَي الْمَحْمُومِ: «يا نارُكُوني بَرْداً»، فَإنَّهُ يَبْرَءُ بِإذْنِ اللهِ (18)
فرمود: كسي كه ناراحتي تب و لرز دارد، اين آيه شريفه قرآن در «سوره أنبياء، آيه 69» را روي كاغذي بنويسيد و بر گردن او آويزان نمائيد تا با إذن خداوند متعال بهبود يابد.

[h=2]ثواب ضرب در ده[/h]قالَ (عليه السلام): أكْثِرُوا ذِكْرَ اللهِ وَ ذِكْرَ الْمَوْتِ، وَ تَلاوَةَ الْقُرْآنِ، وَالصَّلاةَ عَلي النَّبي (صلي الله عليه وآله وسلم)، فَإنَّ الصَّلاةَ عَلي رَسُولِ اللهِ عَشْرُ حَسَنات.(19)
فرمود: ذكر و ياد خداوند متعال، مرگ و حالات آن، تلاوت و تدبّر قرآن; و نيز صلوات و درود فرستاد بر حضرت رسول ـ و اهل بيتش (عليهم السلام) ـ را زياد و به طور مكرّر انجام دهيد، همانا پاداش صلوات بر آن ها، ده حسنه و ثواب مي‌باشد.

[h=2]كاري كن پشيمان نشوي[/h]قالَ (عليه السلام): إنَّكُمْ في آجالِ مَنْقُوصَة وَأيّام مَعْدُودَة، وَالْمَوْتُ يَأتي بَغْتَةً، مَنْ يَزْرَعُ شَرّاً يَحْصَدُ نِدامَةً.(20)
فرمود: همانا شما انسان‌ها در يك مدّت و مهلت كوتاهي به سر مي‌بريد كه مدّت زمان آن حساب شده و معيّن مي‌باشد و مرگ، ناگهان و بدون اطلاع قبلي وارد مي‌شود و شخص را مي‌ربايد، پس متوجّه باشيد كه هركس هر مقدار در عبادت و بندگي و انجام كارهاي نيك تلاش كند ـ فرداي قيامت ـ غبطه مي‌خورد كه چرا بيشتر انجام نداده است و كسي كه كار خلاف و گناه انجام دهد پشيمان و سرافكنده خواهد بود.

width: 536

[1] - اصول كافي: ج 1، ص 519، ح 11
[2] - حديقة الشّيعة: ج 2، ص 194
[3] - مستدرك الوسائل: ج 11، ص 183، ح 12690
[4] - تحف العقول: ص 489، س 13
[5] - مستدرك الوسائل: ج 12، ص 261، ح 14061
[6] - مستدرك الوسائل: ج 8، ص 351، ح 5
[7] - بحارالأنوار: ج 50، ص 296، ضمن ح 70
[8] - مستدرك الوسائل: ج 12، ص 261،س 15
[9] - بحارالأنوار: ج 1، ص 95، ح 27
[10] - تحف العقول: ص 489 س 20
[11] - بحارالأنوار: ج 68، ص 336، س 21
[12] - تحف العقول: ص 498 س 22
[13] - بحارالانوار: ج 71، ص 188، ح 15
[14] - تحف العقول: ص 489، س 17
[15] - بحارالأنوار: ج 75، ص 372، ح 11
[16] - أعيان الشّيعة: ج 2، ص 41، س 30
[17] - احتجاج طبرسي: ج 2، ص 517، ح 340
[18] - طب الائمّه سيّد شبّر: ص 331، س 8
[19] - بحارالأنوار: ج 75، ص 372، س 21، ضمن ح 12
[20] - أعيان الشّيعة: ج 2، ص 42، س

[h=1]امام عسکری(علیه السلام)، مسیحی دیگر
[/h]
روزی امام حسن عسکری (علیه السلام) شخصی را نزد بختیشوع، یکی از پزشکان بزرگ آن روزگار فرستاد و از او خواست تا یکی از شاگردان خود را نزد حضرت بفرستد. در آن روزگار امام حسن عسکری (علیه السلام) تحت نظر دولت عباسی در شهر سامرا به سر می‌برد و بختیشوع بزرگ پزشکان دربار عباسی بود. بختیشوع که از شخصیت امام آگاه بود، بهترین شاگرد خود را انتخاب می‌کند و هنگام فرستادن به او می‌گوید: «... برو ولی بدان که در میان مردم زمین او [امام عسکری (علیه السلام)] از همه عالم‌تر است. پس مراقب باش که در مورد آنچه به تو دستور می‌دهد، اعتراض نکنی...».
شاگرد عمل فصد 1 (خون گرفتن) را طبق دستور امام عسکری(علیه السلام) به شیوه‌ای شگفت انگیز انجام داد و در طی یک روز چند بار از حضرت مقدار زیادی خون گرفت. هنگامی که شاگرد شگفت زده چگونگی عمل را برای استادش، بختیشوع گزارش داد او نیز سخت متحیر ماند.
بختیشوع چیزی شنیده بود که هرگز مانند آن را نه شنیده و نه دیده بود. او به اتفاق شاگرد ممتازش سه روز کتاب‌های طبی را مطالعه کرد ولی راه به جایی نبرد و از چگونگی عملی که شاگرد در مورد امام حسن عسکری(علیه السلام) انجام داده بود، سر در نیاورد؛ لذا به این فکر افتاد تا از استادش که راهبی در دیر العاقول بود و سرآمد دانشمندان مسیحی آن روزگار به شمار می‌رفت، در این موضوع نظر خواهی کند. او طی نامه‌ای ماجرا را گزارش کرد و شاگرد نامه را به دیر العاقول برد.
این راهب، سالیان دراز در این دیر به عبادت و گوشه نشینی پرداخته بود. از این رو از بالای دیر نامه را با طناب و زنبیلی تحویل گرفت. لحظاتی گذشت تا راهب نامه را مطالعه کرد و سپس با عجله از دیر پایین آمد و با از شاگرد پرسید: «آیا کسی که آن عمل را انجام داده است، تویی؟» شاگرد می‌گوید: آری. راهب می‌گوید: «خوشا به سعادت مادرت.» و راهب همان لحظه با سرعت بر مرکبی سوار می‌شود و همراه شاگرد عازم سامرا، منزل امام عسکری (علیه السلام)، می‌شود.
یا شخصی همانند مسیح را دیدم. همانا در تمام تاریخ این نوع از فصد(خون گرفتن) را تنها مسیح انجام داده است. او یک مسیح دیگر است و در نشانه‌ها و معجزات هم چون مسیح است

هنگامی که شاگرد و راهب به در خانه حضرت رسیدند، در باز شد و خدمتکاری بیرون آمد و گفت: راهب دیرالعاقول به درون خانه بیاید؛ و در بسته شد و دیگر از راهب خبری نبود.
شاگرد می‌گوید: «صبح روز بعد چون راهب از منزل حضرت خارج شد، دیدم صلیب خود را باز کرده، لباس‌های رهبانیت را از تن در آورده و لباس‌های مسلمانی به تن کرده و اسلام آورده است. آنگاه راهب به من گفت: حالا نزد بختیشوع برویم.».
چون نگاه بختیشوع به راهب افتاد شتابان به استقبال او آمد و پرسید: «چه چیزی تو را از آیینت جدا کرد؟» راهب پاسخ می‌دهد: «مسیح را دیدم و به دست او اسلام آوردم» بختیشوع پرسید: «مسیح را دیدی؟» راهب می‌گوید: «یا شخصی همانند مسیح را دیدم. همانا در تمام تاریخ این نوع از فصد 1 (خون گرفتن) را تنها مسیح انجام داده است. او یک مسیح دیگر است و در نشانه‌ها و معجزات هم چون مسیح است.».
راهب پس از دیدار با بختیشوع نزد امام عسکری (علیه السلام) بازگشت و تا آخر عمر در خدمت حضرت بود.

برگرفته از کتاب در آستانه غیبت زندگانی امام حسن عسکری (علیه السلام)، تالیف محمد دشتی و میرزامهدی صادقی، صفحه 164


[/HR]پاورقی.
1- Phlebotomy یا فصد نوعی خون گرفتن که برای پیشگیری و درمان برخی بیماری‌ها به کار می‌رفته است.

[h=1]غیب‌گوترین امام زمان
[/h]
مى‏دانیم كه امامان، در پرتو ارتباط با پروردگار جهان، از آگاهى غیبى‏برخوردار بودند و در مواردى كه اساس حقانیت اسلام یا مصالح عالى امت اسلامى (همچون مشروعیت امامت آنان) در معرض خطر قرار مى‏گرفت، از این آگاهى به صورت «ابزار» هدایت استفاده مى‏كردند. پیشگویی‌ها و گزارش‌های غیبى امامان، بخش مهمى از زندگینامه آنان را تشكیل مى‏دهد، اما با یك مطالعه در زندگانى امام عسكرى چنین به نظر مى‏رسد كه: آن حضرت بیش از امامان دیگر آگاهى غیبى خود را آشكار مى‏ساخته است.
بر اساس تحقیق یكى از دانشمندان معاصر، از كرامات و گزارش‌های غیبى و اقدامات خارق العاده امام عسكرى-علیه السلام-، «قطب راوندى‏» در كتاب «خرائج‏» جمعا چهل مورد، «سید بحرانى‏» در «مدینة المعاجز» صد و سى و چهار مورد، «شیخ حر عاملى‏» در «اثبات الهداة‏» صد و سى و شش مورد، و «علامه مجلسى‏» در «بحار-الانوار» هشتاد و یك مورد را ثبت كرده‏اند 1 و این، به خوبی روشنگر فزونى بروز كرامات و گزارش‌های غیبى از ناحیه آن حضرت مى‏باشد.
به نظر مى‏رسد علت این امر شرائط نامساعد و جو پراختناقى بود كه امام یازدهم و پدرش امام هادى در آن زندگى مى‏كردند؛ زیرا از وقتى كه امام هادى(ع) از سر اجبار به سامراء منتقل گردید، به شدت تحت مراقبت و كنترل بود، ازین‌رو امكان معرفى فرزندش «حسن‏» به عموم شیعیان به عنوان امام بعدى وجود نداشت و اصولا این كار، حیات او را از ناحیه حكومت وقت در معرض خطر جدى قرار مى‏داد. به همین جهت كار معرفى امام عسكرى-علیه السلام-به شیعیان و گواه گرفتن آنان در این باب، در ماه‌های پایانى عمر امام هادى -علیه السلام- صورت گرفت،2 به طورى كه هنگام رحلت آن حضرت هنوز بسیارى از شیعیان ‏از امامت ‏حضرت «حسن عسكرى‏» آگاهى نداشتند. 3
گویا عامل دیگرى نیز در این زمینه بى‏تاثیر نبوده و آن اعتقاد گروهى از شیعیان به امامت «محمد بن على‏»، برادر حضرت عسكرى، در زمان حیات امام هادى بوده است. این گروه بر اساس همین پندار او را در محضر امام هادى احترام مى‏كردند، ولى حضرت با این پندار مبارزه مى‏كرد و آنان را به امامت فرزندش حسن راهنمایى مى‏نمود.
پس از شهادت حضرت هادى گروهى از خیانتكاران و نادانان، همچون «ابن ماهویه‏»، این پندار را دستاویز قرار داده و به اغواى مردم و منحرف ساختن افكار از امامت‏حضرت عسكرى پرداختند.
این عوامل دست‏به دست هم داده و موجب شك و تردید گروهى از شیعیان در امامت آن حضرت در آغاز كار گردیده بود، چنانكه برخى از آنان در صدد آزمایش امام بر مى‏آمدند 4 و برخى دیگر در این زمینه با امام مكاتبه مى‏كردند 5 . این تزلزل‌ها و تردیدها به حدى بود كه امام در پاسخ گروهى از شیعیان در این زمینه با آزردگى و رنجش فراوانى نوشت:
«هیچ یك از پدرانم، مانند من، گرفتار شك و تزلزل شیعیان در امر امامت نشده‏اند... » 6
امام عسكرى براى زدودن زنگار این شک‌ها و تردیدها، و نیز گاه براى حفظ یاران خود از خطر، و یا دلگرمى آنان، و یا هدایت گمراهان، ناگزیر مى‏شد پرده‏هاى حجاب را كنار زده، از آن سوى جهان ظاهر، خبر دهد، و این، از مؤثرترین شیوه-هاى جلب مخالفان و تقویت ایمان شیعیان بود.
«محمد بن على سمرى‏» كه یكى از نزدیک‌ترین و صمیمى‏ترین یاران امام بود، مى‏گوید: حضرت عسكرى-علیه السلام-طى نامه‏اى به من نوشت: «فتنه‏اى براى شما پیش خواهد آمد، آماده باشید». بعد از سه روز در میان افراد بنی‌هاشم اختلافى روى داد. به امام نوشتم: آیا این همان فتنه است؟ حضرت پاسخ داد: «این، آن نیست! مواظب باشید! » . چند روز بعد «معتز» كشته شد!

«ابو هاشم جعفرى‏» كه قبلا گفتیم یكى از نزدیک‌ترین یاران امام بود، مى‏گوید: هر وقت‏به حضور امام عسكرى-علیه السلام-مى‏رسیدم، برهان و نشانه تازه‏اى بر امامت او مشاهده مى‏كردم. 7

اینك كه انگیزه‏هاى امام در این زمینه روشن گردید، چند نمونه از پیشگویی‌های غیبى امام عسكرى-علیه السلام-را از نظر خوانندگان گرامى مى‏گذرانیم:
1- «محمد بن على سمرى‏» كه یكى از نزدیک‌ترین و صمیمى‏ترین یاران امام بود، مى‏گوید: حضرت عسكرى-علیه السلام-طى نامه‏اى به من نوشت: «فتنه‏اى براى شما پیش خواهد آمد، آماده باشید».
بعد از سه روز در میان افراد بنی‌هاشم اختلافى روى داد. به امام نوشتم: آیا این همان فتنه است؟ حضرت پاسخ داد: «این، آن نیست! مواظب باشید! » . چند روز بعد «معتز» كشته شد! 8
2-امام حدود بیست روز پیش از قتل «معتز» به «اسحاق بن جعفر زبیرى‏» نوشت: در خانه خود بمان، حادثه مهمى اتفاق خواهد افتاد! وى مى‏گوید: پس از آنكه «بریحه‏» كشته شد، به محضر امام نوشتم: حادثه‏اى كه گفته بودید، رخ داد، اینك چه كار كنم؟ امام پاسخ داد: حادثه‏اى كه گفتم، حادثه دیگرى است! طولى نكشید «معتز» كشته شد! 9 - «محمد بن حمزه سروى‏» مى‏گوید: توسط «ابو هاشم جعفرى‏» كه از نزدیک‌ترین یاران حضرت عسكرى-علیه السلام-بود، نامه‏اى به آن حضرت نوشتم و در خواست كردم دعائى در حق من بكند تا توانگر شوم. امام به خط خود جواب داد: مژده باد بر تو! خداوند به این زودى تو را بى‏نیاز گردانید. پسر عموى تو «یحیى بن حمزه‏» درگذشت و وارثى ندارد، دارایى او كه صد هزار درهم است‏بزودى به دست تو خواهد رسید. 10
4- «ابو هاشم جعفرى‏» مى‏گوید: زندانى بودم. از فشار زندان و سنگینى غل و زنجیر به حضرت شكایت كردم. امام در پاسخ نوشت: امروز نماز ظهر را در منزل خود خواهى خواند. طولى نكشید از زندان خلاص شدم و نماز را در منزل خواندم!11
- «احمد بن محمد» مى‏گوید: موقعى كه «مهتدى‏»، خلیفه عباسى، شروع به كشتار «موالى‏» كرد، طى نامه‏اى به حضرت عسكرى-علیه السلام-نوشتم: شكر خدا كه خلیفه گرفتارى پیدا كرده و فرصت مزاحمت‏ به شما را ندارد، شنیده‏ام شما را تهدید مى‏كرده و مى‏گفته: «باید این‌ها را از روى زمین بردارم.‏»
امام در پاسخ با خط خود نوشت: عمر او کوتاه‌تر از آن خواهد بود كه این تهدیدها را عملى كند. از امروز بشمار، در روز ششم با خوارى و خفت كشته خواهد شد. شش روز بعد، همان گونه كه امام پیشگویى كرده بود، مهتدى به قتل رسید.12 - «جعفر بن محمد قلانسى‏» مى‏گوید: برادرم محمد كه همسرش آبستن بود، نامه‏اى به حضرت عسكرى-علیه السلام-نوشت و خواهش كرد كه حضرت دعا كند زایمان همسرش بى‏خطر، و نوزاد او پسر باشد. امام در پاسخ نوشت: خداوند فرزند پسر به تو عنایت مى‏كند، و «محمد» و «عبد الرحمن‏» دو اسم خوبى هستند. آن زن پسر آنهم دو قلو زایید، یكى را محمد و دیگرى را عبد الرحمن نام نهادند. 13
7- «محمد بن عیاش‏» مى‏گوید: چند نفر بودیم كه در مورد كرامات امام عسكرى-علیه السلام-با هم گفتگو مى‏كردیم. فردى ناصبى (دشمن اهل بیت) گفت: من نوشته‏اى بدون مركب براى او مى‏نویسم، اگر آن را پاسخ داد، مى‏پذیرم كه او بر حق است.
ما مسائل خود را نوشتیم. ناصبى نیز بدون مركب روى برگه‏اى كه مطلب خود را نوشت و آن را با نامه‏ها به خدمت امام فرستادیم. حضرت پاسخ سؤال‌های ما را مرقوم فرمود و روى برگه مربوط به ناصبى، اسم او و اسم پدرش را نوشت! . ناصبى چون آن را دید از هوش رفت، و چون به هوش آمد، حقانیت‏حضرت را تصدیق كرد و در زمره شیعیان قرار گرفت. 14
جعفر بن محمد مى‏گوید: امام عسكرى-علیه السلام-در راه حركت مى‏كرد و ما در ركاب او بودیم. من آرزو داشتم كه داراى فرزندى شوم، در دلم گفتم: اى ابا محمد (عسكرى) آیا من صاحب فرزندى خواهم شد؟ در این هنگام امام نگاهى به من كرد و با سر اشاره كرد كه: آرى. در دلم گفتم: پسر خواهد شد؟ حضرت با سر اشاره كرد كه: نه! چندى بعد خدا فرزند دخترى به ما داد!

8- «اسماعیل بن محمد» مى‏گوید: بر در خانه امام عسكرى-علیه السلام-نشستم. وقتى امام بیرون آمد، جلو رفتم و از فقر و نیازمندى خویش شكوه كردم و سوگند خوردم كه حتى یك درهم ندارم!
امام فرمود: سوگند یاد مى‏كنى، در صورتى كه دویست دینار در خاك پنهان كرده‏اى!؟ آنگاه افزود: این را براى آن نگفتم كه به تو عطائى نكنم، و آنگاه رو به غلام خود كرد و فرمود: آنچه همراه دارى به او بده. غلام صد دینار به من داد. خداى‏متعال را سپاس گفتم و بازگشتم.

حضرت فرمود: مى‏ترسم آن دویست دینار را، در وقتى كه بسیار نیازمند آن هستى، از دست‏بدهى. من سراغ دینارها رفتم و آن‌ها را در جاى خود یافتم. جایشان را عوض كردم و طورى پنهان ساختم كه هیچ كس مطلع نشود. از این قضیه مدتى گذشت. به دینارها نیازمند شدم. سراغ آن‌ها رفتم چیزى نیافتم و این امر بر من بسیار گران آمد. بعدا فهمیدم پسرم جاى آن‌ها را یافته و دینارها را برداشته و برده است! در نتیجه چیزى از آنها به دست من نرسید و همان طور شد كه امام فرموده بود! 15
9-شخصى بنام «حلبى‏» مى‏گوید: در سامراء گرد آمده بودیم و منتظر خروج ابو محمد (امام عسكرى-علیه السلام-) از خانه بودیم تا او را از نزدیك ببینیم. در این هنگام نامه‏اى از حضرت دریافت كردیم كه در آن نوشته بود: «هشدار كه هیچ كس بر من سلام نكند و كسى با دست، به سوى من اشاره نكند، در غیر این صورت جانتان به خطر خواهد افتاد! » در كنار من جوانى ایستاده بود، به او گفتم: از كجایى؟ گفت: از مدینه. گفتم: اینجا چه مى‏كنى؟ گفت: درباره امامت «ابو محمد» -علیه السلام-اختلافى پیش آمده است، آمده‏ام تا او را ببینم و سخنى از او بشنوم یا نشانه‏اى ببینم تا دلم آرام گیرد، من از نوادگان «ابوذر غفارى‏» 16 هستم. در این هنگام امام حسن-علیه السلام-همراه خادمش بیرون آمد. وقتى كه روبروى ما رسید، به جوانى كه در كنار من بود، نگریست و فرمود: آیا تو غفارى هستى؟ جوان پاسخ داد: آرى. امام فرمود: مادرت «حمدویه‏» چه مى‏كند؟ جوان پاسخ داد: خوب است. امام پس از این سخنان كوتاه از كنار ما گذشت. رو به جوان كردم و گفتم: آیا او را قبلا دیده بودى؟ پاسخ داد: خیر. گفتم: آیا همین تو را كافى است؟ گفت: كمتر از این نیز كافى بود!17
10-جعفر بن محمد مى‏گوید: امام عسكرى-علیه السلام-در راه حركت مى‏كرد و ما در ركاب او بودیم. من آرزو داشتم كه داراى فرزندى شوم، در دلم گفتم: اى ابا محمد (عسكرى) آیا من صاحب فرزندى خواهم شد؟ در این هنگام امام نگاهى به من كرد و با سر اشاره كرد كه: آرى. در دلم گفتم: پسر خواهد شد؟ حضرت با سر اشاره كرد كه: نه! چندى بعد خدا فرزند دخترى به ما داد! 18
11-على بن محمد بن زیاد مى‏گوید: نامه‏اى از طرف حضرت به من رسید كه: خطرى تو را تهدید مى‏كند، از خانه خارج نشو. در آن روزها یك گرفتارى براى من پیش آمد كه از آن وحشت كردم، نامه‏اى به امام نوشتم و پرسیدم كه: این همان خطر است؟ امام در پاسخ نوشت: خطرى كه گفتیم از این بدتر خواهد بود. طولى نكشید به خاطر «جعفر بن محمود» تحت تعقیب قرار گرفتم، و از طرف حكومت‏براى دستگیركننده من صد هزار درهم جایزه اعلام گردید! 19

بخش عترت و سیره تبیان

[/HR]منبع: اوضاع سیاسی - اجتماعی عصر امام عسكری علیه السلام، مهدی پیشوایی
1.طبسی، شیخ محمد جواد، حیاة الامام العسكری، الطبعة الاولى، قم، دفتر تبلیغات اسلامى، 1413 ه. ق، ص 121.
2. طبسى، همان كتاب، ص 217.
3. مسعودى، اثبات الوصیة، الطبعة الرابعة، نجف، المطبعة الحیدریة، 1374 ه. ق، ص 234.
4. مسعودى، همان كتاب، ص 246.
5. مسعودى، همان كتاب، ص 238.
6. حسن بن على بن شعبة، تحف العقول، الطبعة الثانیة، 1363 ه. ش، قم، مؤسسة النشر الاسلامی (التابعة) لجماعة المدرسین به قم المشرفة، ص 487.
7. طبرسی، اعلام الورى، الطبعة الثالثة، دار الكتب الاسلامیة ص 375.
8. على بن عیسى الاربلى، كشف الغمة، تبریز، مكتبة بنی‌هاشمی، 1381 ه. ق، ج 3، ص 207-مجلسى، بحار الانوار، ط 2، تهران، المكتبة الاسلامیة، 1395 ه. ق، ج 50، ص 298.
9. شیخ مفید، الارشاد، قم، مكتبة بصیرتى، ص 340-ابن شهر اشوب، مناقب آل ابی طالب، قم، كتابفروشى مصطفوى، ج 4، ص 436-مجلسى، همان كتاب، ص 277-كلینى، اصول كافى، تهران، مكتبة الصدوق، 1381 ه. ق، ج 1، ص 506.
10. على بن عیسى الاربلى، كشف الغمة، تبریز، مكتبة بنی‌هاشمی، 1381 ه. ق، ص 214-شبلنجى، نور الابصار، قاهره، مكتبة المشهد الحسینى، ص 168-ابن صباغ مالكى، الفصول المهمة، ط قدیم، ص 303.
11. طبرسى، اعلام الورى، ط 3، دار الكتب الاسلامیة، ص 372-ابن شهر اشوب، همان كتاب، ص 432-مسعودى، اثبات الوصیة، نجف، المطبعة الحیدریة، 1374 ه. ق، ص 241.
12. طبرسى، اعلام الورى، ط 3، دار الكتب الاسلامیة، ص 375-مسعودى، همان كتاب، ص 242-كلینى، اصول كافى، تهران، مكتبة الصدوق، 1381 ه. ق، ج 1، ص 510-شیخ مفید، الارشاد، قم، مكتبة بصیرتی، ص 344-على بن عیسى الاربلى، همان كتاب، ج 3، ص 204.
13. مسعودى، همان كتاب، ص 241.
14. ابن شهر اشوب، مناقب آل ابی طالب، قم، كتابفروشى مصطفوى، ج 4، ص 440.
15. ابن صباغ مالكى، الفصول المهمة، ط قدیم، ص 303-ابن شهر اشوب، همان كتاب، ص 432-شبلنجی، نور الابصار، قاهره، مكتبة المشهد الحسینی، ص 167 (با اندكى تفاوت).
16. غفار نام قبیله ابوذر بود.
17. مجلسى، بحار الانوار، ط 2، تهران، المكتبة الاسلامیة، 1395 ه. ق، ج 50، ص 269.
18. طبسى، شیخ محمد جواد، حیاة الامام العسكری، ط 1، قم، دفتر تبلیغات اسلامى، 1371 ه. ش، ص 136، به نقل از كتاب الهدایة الكبرى تالیف حسین بن حمدان حضینى، ص 386.
19. على بن عیسى الاربلى، كشف الغمة، ج 3، ص 207-مجلسى، بحار الانوار، ج 50، ص 297.

[h=1]جان جهان در کلام دشمنان[/h]
امام حسن عسکری (علیه السلام) فرمودند: شدیدتر از یتیمی که از پدرش جدا شده، یتیمی است که از امام خویش جدا گشته است و به او دسترسی ندارد و حکم او را در زمینه شرایع دینی‌اش که مورد نیاز اوست، نمی‌داند ...(1) (مستدرک وسائل، جلد 17، صفحه 317)
احمد بن عبیدالله بن خاقان که دشمنی سختی با امام علی (علیه السلام) و اولادشان داشت، متصدی املاک و خراج شهر قم بود. روزی در مجلسش از علویان و مذاهبشان سخن به میان آمد، او گفت من در سامره مردی از اولاد علی را از لحاظ رفتار و وقار و پاکدامنی و نجابت و بزرگواری در خانواده خودش و بنی‌هاشم، مانند حسن بن علی بن محمد، ابن الرضا ندیدم و نشناختم که خاندانش و بنی‌هاشم و سرلشکران و وزیران و همه مردم او را بر سالخوردگان و اشراف مقدم دارند.
من روزی بالای سر پدرم ایستاده بودم (و آن روزی بود که برای پذیرفتن مردم، می‌نشست). ناگهان دربانانش آمدند و گفتند: ابو محمد، ابن الرضا دم در است. پدرم به آواز بلند گفت: او را اجازه دهید. سپس مردی گندم گون، خوش اندام، نیکو رخسار، خوش پیکر، تازه جوان با جلالت و هیبت وارد شد. چون نگاه پدرم به او افتاد، برخاست و چند قدم استقبالش کرد، با آنکه گمان ندارم چنین کاری را نسبت به هیچ بنی‌هاشمی و سرلشکری بکند. چون به نزدیکش رسید، با او معانقه کرد و دستش را گرفت او را روی مسندی که خودش نشسته بود، نشانید و پهلوی او نشست و متوجه او شد و با او به سخن پرداخت و خود را قربان او می‌کرد. من از آنچه از پدرم می‌دیدم، در شگفت بودم...
پس از آنکه پدرم نماز عشاء را گزارد، آمدم و در برابر او نشستم و پس از آنکه از او اجازه گرفتم، گفتم: ای پدر! مردی که امروز صبح دیدم نسبت به او احترام و بزرگداشت و تعظیم نمودی و خود و پدر و مادرت را قربانش کردی، که بود؟ گفت: پسر جان، او امام رافضیان است، او حسن بن علی است که به ابن الرضا معروفست، آنگاه ساعتی سکوت کرد و سپس گفت: پسر جان! اگر امامت از خلفای بنی عباس جدا می‌شد، هیچکس از بنی‌هاشم جز او سزاوار آن نیست و او برای فضیلت، پاکدامنی، رفتار، خویشتنداری، پرهیزکاری، عبادت، اخلاق شریف و شایستگیش، سزاوار خلافت می‌باشد ...

پاورقی:
1- قال الامام حسن بن علی العسکری (علیه السلام) : اشد منتم الیتیم الذی انقطع عن ابیه یتم یتیم انقطع عن امامه و لا یقدر علی الوصول الیه و لا یدری حکمه فیما یبتلی به من شرایع دینه ...
برگرفته از کتاب اصول کافی، «باب مولد ابی محمد الحسن بن علی (علیهما سلام)، تالیف شیخ کلینی (ره) (با رعایت اختصار)

[h=1]نمایی از سیره و سیمای امام عسکری (ع)
[/h]
امام حسن عسکری (ع) در سال 232 هجری در مدینه چشم به جهان گشود. مادر والاگهرش سوسن یا سلیل، زنی لایق و صاحب فضیلت و در پرورش فرزند نهایت مراقبت را داشت، تا حجت حق را آن چنان که شایسته است پرورش دهد. این زن پرهیزگار در سفری که امام عسکری (ع) به سامرا کرد همراه امام بود و در سامرا از دنیا رحلت کرد.
کنیه آن حضرت ابامحمّد بود.

[h=2]صورت و سیرت امام حسن عسکری (ع)
[/h]امام یازدهم صورتی گندمگون و بدنی در حد اعتدال داشت. ابروهای سیاه کمانی، چشم‌های درشت و پیشانی گشاده داشت. دندان‌ها درشت و بسیار سفید بود. خالی بر گونه راست داشت. امام حسن عسکری (ع) بیانی شیرین و جذاب و شخصیتی الهی با شکوه و وقار و مفسری کم مانند برای قرآن مجید بود. راه مستقیم عترت و شیوه صحیح تفسیر قرآن را به مردم و به ویژه برای اصحاب بزرگوارش - در ایام عمر کوتاه خود - روشن کرد.

[h=2]دوران امامت
[/h]به طور کلی دوران عمر 29 ساله امام حسن عسکری (ع) به سه دوره تقسیم می‌گردد: دوره اول 13 سال است که زندگی آن حضرت در مدینه گذشت.
دوره دوم 10 سال در سامرا قبل از امامت.
دوره سوم نزدیک 6 سال امامت آن حضرت می‌باشد.
دوره امامت حضرت عسکری (ع) با قدرت ظاهری بنی عباس رو در روی بود. خلفایی که به تقلید هارون در نشان دادن نیروی خود بلند پروازی‌هایی داشتند.
امام حسن عسکری (ع) از شش سال دوران اقامتش، سه سال را در زندان گذرانید. زندانبان آن حضرت صالح بن وصیف دو غلام ستمکار را بر امام گماشته بود، تا بتواند آن حضرت را - به وسیله آن دو غلام - آزار بیشتری دهد، امّا آن دو غلام که خود از نزدیک ناظر حال و حرکات امام بودند تحت تأثیر آن امام بزرگوار قرار گرفته به صلاح و خوش رفتاری گرائیده بودند. وقتی از این غلامان جویای حال امام شدند، می‌گفتند این زندانی روزها روزه دار است و شب‌ها تا بامداد به عبادت و راز و نیاز با معبود خود سرگرم است و با کسی سخن نمی‌گوید.
حضرت هادی (ع) و حضرت امام حسن عسکری (ع) هم از سوی دستگاه خلافت تحت مراقبت شدید و ممنوع از ملاقات با مردم بودند و هم امامان بزرگوار ما - جز با یاران خاص و کسانی که برای حل مشکلات زندگی مادی و دینی خود به آن‌ها مراجعه می‌نمودند - کمتر معاشرت می‌کردند به جهت آن بود که دوران غیبت حضرت مهدی (ع) نزدیک بود، و مردم می‌بایست کم کم بدان خو گیرند، و جهت سیاسی و حل مشکلات خود را از اصحاب خاص که پرچمداران مرزهای مذهبی بودند بخواهند،

عبیداللّه خاقان وزیر محمّد عباسی با همه غروری که داشت وقتی با حضرت عسکری ملاقات می‌کرد به احترام آن حضرت بر می‌خاست، و آن حضرت را بر مسند خود می‌نشانید. پیوسته می‌گفت : در سامره کسی را مانند آن حضرت ندیده‌ام، وی زاهدترین و داناترین مردم روزگار است.
پسر عبیداللّه خاقان می‌گفت : من پیوسته احوال آن حضرت را از مردم می‌پرسیدم. مردم را نسبت به او متواضع می‌یافتم. می‌دیدم همه مردم به بزرگواریش معترفند و دوستدار او می‌باشند.

با آنکه امام (ع) جز با خواص شیعیان خود آمیزش نمی‌فرمود، دستگاه خلافت عباسی برای حفظ آرامش خلافت خود بیشتر اوقات، آن حضرت را زندانی و ممنوع از معاشرت داشت.
از جمله مسائل روزگار امام حسن عسکری (ع) یکی نیز این بود که از طرف خلافت وقت، اموال و اوقاف شیعه، به دست کسانی سپرده می‌شد که دشمن آل محمّد (ع) و جریان‌های شیعی بودند، تا بدین گونه بنیه مالی نهضت تقویت نشود. چنانکه نوشته‌اند که احمد بن عبداللّه بن خاقان از جانب خلفا، والی اوقاف و صدقات بود در قم، و او نسبت به اهل بیت علیهم السلام رسالت، نهایت مرتبه عداوت را داشت.
(نیز اصحاب امام حسن عسکری، متفرق بودند و امکان تمرکز برای آنان نبود، کسانی چون ابوعلی احمد بن اسحاق اشعری در قم و ابوسهل اسماعیل نوبختی در بغداد می‌زیستند، فشار و مراقبتی که دستگاه خلافت عباسی، پس از شهادت حضرت رضا) ع معمول داشت، چنان دامن گسترده بود که جناح مقابل را با سخت‌ترین نوع درگیری واداشته بود. این جناح نیز طبق ایمان به حق و دعوت به اصول عدالت کلی، این همه سختی را تحمل می‌کرد، و لحظه‌ای از حراست (و نگهبانی) موضع غفلت نمی‌کرد.
اینکه گفتیم : حضرت هادی (ع) و حضرت امام حسن عسکری (ع) هم از سوی دستگاه خلافت تحت مراقبت شدید و ممنوع از ملاقات با مردم بودند و هم امامان بزرگوار ما - جز با یاران خاص و کسانی که برای حل مشکلات زندگی مادی و دینی خود به آن‌ها مراجعه می‌نمودند - کمتر معاشرت می‌کردند به جهت آن بود که دوران غیبت حضرت مهدی (ع) نزدیک بود، و مردم می‌بایست کم کم بدان خو گیرند، و جهت سیاسی و حل مشکلات خود را از اصحاب خاص که پرچمداران مرزهای مذهبی بودند بخواهند، و پیش آمدن دوران غیبت در نظر آن‌ها عجیب نیاید. باری، امام حسن عسکری (ع) بیش از 29 سال عمر نکرد ولی در مدت شش سال امامت و ریاست روحانی اسلامی، آثار مهمی از تفسیر قرآن و نشر احکام و بیان مسائل فقهی و جهت دادن به حرکت انقلابی شیعیانی که از راه‌های دور برای کسب فیض به محضر امام (ع) می‌رسیدند بر جای گذاشت.
در زمان امام یازدهم تعلیمات عالیه قرآنی و نشر احکام الهی و مناظرات کلامی جنبش علمی خاصی را تجدید کرد، و فرهنگ شیعی - که تا آن زمان شناخته شده بود - در رشته‌های دیگر نیز مانند فلسفه و کلام باعث ظهور مردان بزرگی چون یعقوب بن اسحاق کندی، که خود معاصر امام حسن عسکری بود و تحت تعلیمات آن امام گردید.
در قدرت علمی امام (ع) - که از سرچشمه زلال ولایت و اهل بیت عصمت مایه ور بود - نکته‌ها گفته‌اند. از جمله : همین یعقوب بن اسحاق کندی فیلسوف بزرگ عرب که دانشمند معروف ایرانی ابونصر فارابی شاگرد مکتب وی بوده است، در مناظره با آن حضرت درمانده گشت و کتابی را که بر ردّ قرآن نوشته بود سوزانید و به عده از دوستداران و در صف پیروان آن حضرت در آمد.
شهادت آن حضرت را روز جمعه هشتم ماه ربیع الاول سال 260 هجری نوشته‌اند.

عبیداللّه خاقان وزیر محمّد عباسی با همه غروری که داشت وقتی با حضرت عسکری ملاقات می‌کرد به احترام آن حضرت بر می‌خاست، و آن حضرت را بر مسند خود می‌نشانید. پیوسته می‌گفت: در سامره کسی را مانند آن حضرت ندیده‌ام، وی زاهدترین و داناترین مردم روزگار است

در کیفیت وفات آن امام بزرگوار آمده است: فرزند عبیدالله بن خاقان گوید: روزی برای پدرم (که وزیر معتمد عباسی بود) خبر آوردند که ابن الرضا - یعنی حضرت امام حسن عسکری - رنجور شده، پدرم به سرعت تمام نزد خلیفه رفت و خبر را به خلیفه داد. خلیفه پنج نفر از معتمدان و مخصوصان خود را با او همراه کرد.

یکی از ایشان نحریر خادم بود که از محرمان خاص خلیفه بود، امر کرد ایشان را که پیوسته ملازم خانه آن حضرت باشند، و بر احوال آن حضرت مطلع گردند؛ و طبیبی را مقرر کرد که هر بامداد و پسین نزد آن حضرت برود، و از احوال او آگاه شود. بعد از دو روز برای پدرم خبر آوردند که مرض آن حضرت سخت شده است، و ضعف بر او مستولی گردیده. پس بامداد سوار شد، نزد آن حضرت رفت و اطبا را - که عموما اطبای مسیحی و یهودی در آن زمان بودند - امر کرد که از خدمت آن حضرت دور نشوند و قاضی القضات (داور داوران) را طلبید و گفت ده نفر از علمای مشهور را حاضر گردان که پیوسته نزد آن حضرت باشند.
و این کارها را برای آن می‌کردند که آن زهری که به آن حضرت داده بودند بر مردم معلوم نشود و نزد مردم ظاهر سازند که آن حضرت به مرگ خود از دنیا رفته، پیوسته ایشان ملازم خانه آن حضرت بودند تا آنکه بعد از گذشت چند روز از ماه ربیع الاول سال 260 ه. ق آن امام مظلوم در سن 29 سالگی از دار فانی به سرای باقی رحلت نمود.
بعد از آن خلیفه متوجه تفحص و تجسس فرزند حضرت شد، زیرا شنیده بود که فرزند آن حضرت بر عالم مستولی خواهد شد، و اهل باطل را منقرض خواهد کرد... تا دو سال تفحص احوال او می‌کردند...
این جستجوها و پژوهش‌ها نتیجه هراسی بود که معتصم عباسی و خلفای قبل و بعد از او - از طریق روایات مورد اعتمادی که به حضرت رسول الله (ص) می‌پیوست، شنیده بودند که از نرگس خاتون و حضرت امام حسن عسکری فرزندی پاک گهر ملقب به مهدی آخر الزمان - همنام با رسول اکرم (ص) ولادت خواهد یافت و تخت ستمگران را واژگون و به سلطه و سلطنت آن‌ها خاتمه خواهد داد. بدین جهت به بهانه‌های مختلف در خانه حضرت عسکری (ع) رفت و آمد بسیار می‌کردند، و جستجو می‌نمودند تا از آن فرزند گرامی اثری بیابند و او را نابود سازند.
امام حسن عسکری (ع) از شش سال دوران اقامتش، سه سال را در زندان گذرانید. زندانبان آن حضرت صالح بن وصیف دو غلام ستمکار را بر امام گماشته بود، تا بتواند آن حضرت را - به وسیله آن دو غلام - آزار بیشتری دهد، امّا آن دو غلام که خود از نزدیک ناظر حال و حرکات امام بودند تحت تأثیر آن امام بزرگوار قرار گرفته به صلاح و خوش رفتاری گرائیده بودند

به راستی داستان نمرود و فرعون در ظهور حضرت ابراهیم (ع) و حضرت موسی (ع) تکرار می‌شد. حتی قابله‌هایی را گماشته بودند که در این کار مهم پی جویی کنند. اما خداوند متعال - چنانکه در فصل بعد خواهید خواند - حجت خود را از گزند دشمنان و آسیب زمان حفظ کرد، و همچنان نگاهداری خواهد کرد تا مأموریت الهی خود را انجام دهد.
علت شهادت آن حضرت را سمی می‌دانند که معتمد عباسی در غذا به آن حضرت خورانید و بعد، از کردار زشت خود پشیمان شد. به ناچار اطبای مسیحی و یهودی که در آن زمان کار طبابت را در بغداد و سامره به عهده داشتند، به ویژه در مأموریت‌هایی که توطئه قتل امام بزرگواری مانند امام حسن عسکری (ع) در میان بود، برای معالجه فرستاد. البته از این دلسوزی‌های ظاهری هدف دیگری داشت، و آن خشنود ساختن مردم و غافل نگهداشتن آن‌ها از حقیقت ماجرا بود.
بعد از آگاه شدن شیعیان از خبر درگذشت جانگداز حضرت امام حسن عسکری (ع) شهر سامره را غبار غم گرفت، و از هر سوی صدای ناله و گریه برخاست. مردم آماده سوگواری و تشییع جنازه آن حضرت شدند.

[h=1]نشانی یار در کلام دلدار
[/h]
امام حسن عسکری (علیه السلام) فرمودند: «پارساترین مردم کسی است که در نزد شبهات (اموری که شخص حرمت یا حلیت آن‌ها را نداند) توقف نماید (و به پیش نرود)؛ عابدترین مردم کسی است که واجبات را بر پا دارد؛ زاهدترین مردم کسی است که حرام را رها نماید؛ سختکوش‌ترین مردم کسی است که گناهان را ترک کند.» 1

ابوالأدیان گوید: من خدمتکار امام حسن عسکری (علیه السلام) بودم و نامه‌های حضرت را به شهرها حمل می‌نمودم. در آن بیماری که امام یازدهم به دنبال آن به شهادت رسید بر آن حضرت وارد گشتم. (ظاهرا آن بیماری به علت خورانیدن زهر توسط معتمد عباسی به آن حضرت بود).
حضرت نامه‌هایی را به من دادند و فرمودند که این‌ها را به مدائن برسان. تو 14 روز حضور نخواهی داشت (سفر تو 14 روز طول خواهد کشید) و روز 15 به سامرا وارد می‌شوی و صدای شیون از خانه من می‌شنوی و من در آن هنگام بر روی مغسل قرار دارم (مرا در آن هنگام غسل می‌دهند). ابوالأدیان گوید: گفتم آقای من، امر امامت پس از شما با کیست؟ حضرت فرمود: کسی که جواب نامه‌های مرا از تو بخواهد. گفتم: بیشتر راهنمایی کنید، فرمودند: کسی که بر من نماز گزارد، او قائم پس از من است. گفتم: باز هم بیشتر راهنمایی کنید. حضرت فرمود: کسی که از درون همیان خبر دهد، قائم پس از من است. هیبت امام عسکری (علیه السلام) مانع شد که من سؤال نمایم که منظور امام کدام همیان است. نامه‌ها را به مدائن بردم و جواب آنها را گرفتم.
همانگونه که امام به من فرموده بودند تا به سامرا بازگشتم، 15 روز گذشت؛ و در این هنگام مشاهده نمودم که صدای ناله و شیون از خانه امام عسکری بلند است و پیکر مطهر امام را غسل می‌دهند و بر در خانه جعفر کذاب (برادر ناخلف امام عسکری) علیه السلام ایستاده است و مردم او را به خاطر شهادت امام عسکری(علیه السلام) تعزیت می‌دهند و به خاطر جانشینی ایشان، به او تهنیت گویند. ابو الادیان گوید: با خود گفتم که اگر این شخص فاسد زمام امامت مسلمین را بر عهده گیرد، همانا امامت باطل خواهد گشت.
امام حسن عسکری (علیه السلام) فرمودند: «پارساترین مردم کسی است که در نزد شبهات (اموری که شخص حرمت یا حلیت آن‌ها را نداند) توقف نماید (و به پیش نرود)؛ عابدترین مردم کسی است که واجبات را بر پا دارد؛ زاهدترین مردم کسی است که حرام را رها نماید؛ سختکوش‌ترین مردم کسی است که گناهان را ترک کند.»

در این هنگام شخصی خطاب به جعفر کذاب گفت که برادر شما را کفن نموده‌اند، پس برخیز و بر او نماز گزار. جعفر کذاب به همراه مردمی که اجتماع نموده بودند، به خانه وارد شد و بر بالای پیکر مطهر حضرت ایستاد تا نماز را اقامه نماید. هنگامی که می‌خواست تکبیر بگوید، ناگاه کودکی گندمگون، پیچیده موی و گشاده دندان جلو آمد و ردای او را گرفت و فرمود: ای عمو، عقب بایست، من برای نماز گزاردن بر پدرم سزاوارترم.
پس آن کودک بر امام یازدهم نماز گزارد و آن حضرت را کنار قبر مطهر امام هادی (علیه السلام) دفن نمود. سپس به من فرمود: ای بصری، جواب نامه‌هایی را که در نزد توست به من بده. من جواب‌ها را به او دادم و در نزد خویش گفتم که 2 نشانه محقق شد. اما هنوز مسأله همیان باقی مانده است.
ما نشسته بودیم که فردی از جانب شهر قم آمد و به دنبال امام عسکری (علیه السلام) می‌گشت. هنگامی که از شهادت حضرت مطلع گشت، با راهنمایی عده‌ای به نزد جعفر کذاب رفت و گفت: در نزد ما نامه‌ها و مقداری پول است (که از جانب مردم برای امام عسکری) علیه السلام آورده‌ایم پس بگو این نامه‌ها از کیست و پول چه میزان است؟ جعفر خطاب به او گفت آیا از من توقع داری که غیب بدانم؟ در این هنگام خادمی وارد گشت و گفت در نزد شما نامه‌های فلان و فلان هست و مقدار پول نیز 1000 دینار است که 10 دینار آن آب طلا دارد. پس آنان نامه‌ها و پول را به او دادند و گفتند کسی که تو را فرستاده امام پس از امام عسکری است ...
و بدین ترتیب بود که بر طبق مشیت الهی، وجود مقدس امام عصر (عج) پس از پدر بزرگوار خویش، و در سنین کودکی همانند یحیی نبی (که بنا بر نص آیه قرآن در کودکی به رسالت رسید)، زمام امامت را از جانب خداوند بر عهده گرفتند.

برگرفته از کتاب منتخب الاثر، تالیف آیت الله العظمی صافی گلپایگانی

یادی از نماز خوبان


نماز در سیره و سخن حضرت عسکری علیه السلام همانند پدران بزرگوارش جایگاه ویژهای دارد، در این زمینه چند روایت را با هم از نظر می‌گذرانیم:
الف) ابوهاشم جعفری 1 می گوید: روزی به حضور حضرت عسکری علیه السلام داخل شدم و مشاهده کردم آن حضرت مشغول نوشتن است . در همین موقع وقت نماز داخل شد . آن بزرگوار از کار نویسندگی دست کشیده و برای اقامه نماز به پا خواست. من با شگفتی تمام دیدم که قلم بر روی کاغذ همچنان حرکت می کرد و می نوشت تا اینکه کار کتابت کاغذ به پایان رسید. من به شکرانه این کرامت به سجده افتادم و امام از نماز برگشته و قلم را بدست گرفته و به مردم اجازه ورود داد. 2
ب) عقید خادم می گوید: هنگامی که حضرت عسکری علیه السلام در بستر بیماری بود و واپسین لحظات حیات خویش را میگذرانید، مقداری داروی جوشانده خواست، ما آنرا آماده کرده و به محضرش آوردیم، امام متوجه شد که وقت نماز صبح رسیده است، فرمود: میخواهم نماز بخوانم، سجاده حضرت را در بسترش گستردیم، امام از خادم های که در آنجا حضور داشت آب وضو را گرفته و بعد از اینکه با آن آب وضوی کاملی را به جا آورد، آخرین نماز صبح را در همان بسترش خواند و لحظاتی بعد روح بلند آن حضرت به عالم بالا عروج نمود. 3
ج) شیخ طوسی از حضرت عسکری علیه السلام روایتی نقل می کند که در آن به جا آوردن پنجاه و یک رکعت نماز در هر روز یکی از نشانه های شیعیان راستین شمرده شده است.
طبق این روایت، یک مؤمن واقعی نه تنها در هر روز 17 رکعت نمازهای واجبش را به جا میآورد بلکه خواندن سی و چهار رکعت نافلههای آنرا نیز بر خودش لازم میشمرد . متن روایت چنین است: «علامات المؤمنین خمس: صلوة الاحدی والخمسین، وزیارة الاربعین، والتختم فی الیمین، وتعفیر الجبین، والجهر به بسم الله الرحمن الرحیم; 4
علامت اهل ایمان پنج تا است: بجای آوردن 51 رکعت نماز [در هر روز]، خواندن زیارت اربعین، قرار دادن انگشتر [مجاز] در انگشتان در دست راست، مالیدن پیشانی [در هنگام سجده] بر خاک و بلند گفتن بسم الله الرحمن الرحیم [در حال قرائت نماز ].»
در توضیح فراز اول روایت لازم است به این نکته اشاره شود که مقصود حضرت از 51 رکعت نماز، 17 رکعت نمازهای واجب و 34 رکعت نوافل آن‌هاست . البته نافله به نمازهای مستحبی میگویند اما چون برای نافلههای نمازهای واجب تاکید فراوان شده و به ویژه در مورد نافلههای شب سفارش بیشتری صورت گرفته است، به این جهت در این روایت انجام آن‌ها در کنار نمازهای فریضه یکی از نشانههای اهل ایمان و شیعیان اعلام شده است .
ترتیب آن‌ها همچنانکه در کتاب‌های فقه و حدیث و دعا آمده است در غیر روزهای جمعه این چنین میباشد: نافله نماز صبح دو رکعت و قبل از فریضه خوانده میشود . نافله نماز ظهر هشت رکعت و پیش از نماز ظهر، نافله عصر همانند ظهر هشت رکعت و قبل از فریضه میباشد و نافله نماز مغرب چهار رکعت، بعد از فریضه مغرب بوده و نافله نماز عشاء بعد از فریضه و دو رکعت نشسته خوانده میشود و یک رکعت محسوب میگردد، و یازده رکعت هم نافله شب است که وقت آن از نصف شب تا اذان صبح میباشد . با این حساب 34 رکعت نافله و 17 رکعت فریضه جمعا 51 رکعت نماز برای مؤمنین در هر روز منظور شده و در این حدیثبدان اشارت رفته است.
علامت اهل ایمان پنج تا است: بجای آوردن 51 رکعت نماز [در هر روز]، خواندن زیارت اربعین، قرار دادن انگشتر [مجاز] در انگشتان در دست راست، مالیدن پیشانی [در هنگام سجده] بر خاک و بلند گفتن بسم الله الرحمن الرحیم [در حال قرائت نماز ]

د) حضرت عسکری علیه السلام در یک روایتی به درجات اهل نماز اشاره کرده و فرمودند: زمانی که بنده به سوی جایگاه نمازش میرود تا نماز بخواند خدای عزوجل به ملائکهاش میفرماید: «آیا بنده مرا نمیبینید که چگونه از همه خلائق بریده و به سوی من آمده است، در حالی که به رحمت و جود و رافت من امیدوار است؟ شما را شاهد میگیرم که رحمت و کرامت خود را مخصوص او گردانیدم .» 5

یادی از نماز خوبان

از امام حسن عسکری علیه السلام در ذیل آیه «ویقیمون الصلوة» داستانی در مورد نماز اباذر نقل شده است که مروری بر آن در اینجا مناسب مینماید . امام حسن عسکری علیه السلام فرمود: روزی حضرت ابوذر غفاری به محضر رسول خدا صلی الله علیه وآله آمده و عرضه داشت: یا رسولالله! من در حدود 60 راس گوسفند دارم و نمیخواهم به خاطر آن‌ها همیشه در بادیه باشم و از فیض محضر شما محروم شوم و همچنین دوست ندارم آن‌ها را به یک شبانی بسپارم تا به آن‌ها ستم کرده و حقوقشان را رعایت نکند; تکلیف من چیست؟
رسول خداصلی الله علیه وآله فرمود: فعلا برو و گوسفندانت را بچران . اباذر طبق فرمان پیامبر به صحرا رفت و در روز هفتم به نزد پیامبر آمد. رسول خدا صلی الله علیه وآله از وی سؤال کرد: ای اباذر! گوسفندانت را چه کردی؟ او پاسخ داد: یا رسول الله گوسفندان من قصه شگفت انگیزی دارند! پیامبر فرمود: ای اباذر مگر چه شده؟ چه قصه ای؟ اباذر در پاسخ اظهار داشت: یا رسول الله! من مشغول نماز بودم، گرگی به گوسفندانم حمله کرد، پس گفتم: خدایا نمازم، خدایا گوسفندانم! در آن حال من متحیر بودم که نمازم را بشکنم و از گوسفندان دفاع کنم یا نمازم را ادامه دهم . ادامه نماز را انتخاب کردم، در این حال شیطان مرا وسوسه کرد و به من گفت: ای اباذر! چه میکنی؟ اگر گرگ گوسفندانت را هلاک کند و تو همچنان نمازت را ادامه دهی در دنیا سرمایهای برای زندگی ات نخواهد ماند . به شیطان پاسخ دادم: برای من ایمان به وحدانیت خداوند و ایمان به رسالت حضرت محمد صلی الله علیه وآله و ولایت برادرش علی علیه السلام و دشمنی با دشمنان آن بزرگواران بهترین سرمایه است که باقی خواهد ماند; بعد از این‌ها هر چه از من فوت شود اهمیتی ندارد . در این حال نمازم را ادامه دادم و گرگ یکی از گوسفندانم را ربود، اما با حیرت تمام دیدم که در آن لحظه شیری پیدا شد و گرگ را کشته و آن گوسفند را از چنگال وی رهانیده و به داخل گله بازگردانید . سپس مرا مورد خطاب قرار داده و [با زبان فصیحی] گفت: ای اباذر! نمازت را با خیال راحت ادامه بده، خداوند تبارک و تعالی مرا مامور کرده که از گوسفندانت مواظبت نمایم تا اینکه از نماز فارغ شوی . من نماز را به پایان رساندم در حالی که حیرت و تعجب تمام وجودم را فرا گرفته بود و خدا میداند که چه حالی داشتم . در این موقع شیر به نزدم آمده و به من گفت: «امض الی محمدصلی الله علیه وآله فاخبره ان الله تعالی قد اکرم صاحبک الحافظ لشریعتک ووکل اسدا بغنمه یحفظها; نزد حضرت محمدصلی الله علیه وآله برو و به آن حضرت خبر بده که: خداوند متعال دوست تو را که از شریعتت پاسداری میکرد گرامی داشت و برای گلهاش شیری را به محافظت گماشت.»
با شنیدن این ماجرا، همه حاضران از قصه اباذر شگفت زده شدند.
پیامبرصلی الله علیه وآله خطاب به وی فرمود: «یا اباذر انک احسنت طاعة الله، فسخر الله لک من یطیعک فی کف العوادی عنک، فانت افضل من مدحه الله عزوجل بانه یقیم الصلاة; ای اباذر! تو اطاعت خدا را به نحو احسن انجام دادی و خداوند کسی را برای پاسبانی گوسفندانت در تسخیر تو درآورد که در وسط بیابان از تو اطاعت می کند، پس تو گرامیترین کسی هستی که خداوند متعال او را به اینکه نماز اقامه می کند ستوده است!»

پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله فرمود: ای اباذر! راست گفتی و به یقین من، علی، فاطمه، حسن و حسین علیهم السلام به راستی تو و قصه ات ایمان آوردیم.
اما برخی از منافقین که در حدود 20 نفر بودند، گفتند: محمدصلی الله علیه وآله با اباذر تبانی کرده اند که ما را بفریبند . ما باید خودمان او را تعقیب کنیم و ببینیم آیا واقعا شیری در هنگام نماز از گله اباذر محافظت می کند؟ آن‌ها آمدند و با چشمان خود دیدند که اباذر در حال نماز است و شیری گله او را میچراند و از آن‌ها مواظبت می کند . هنگامی که اباذر دوباره به حضور رسول الله صلی الله علیه وآله شرفیاب شد، پیامبرصلی الله علیه وآله خطاب به وی فرمود: «یا اباذر انک احسنت طاعة الله، فسخر الله لک من یطیعک فی کف العوادی عنک، فانت افضل من مدحه الله عزوجل بانه یقیم الصلاة; ای اباذر! تو اطاعت خدا را به نحو احسن انجام دادی و خداوند کسی را برای پاسبانی گوسفندانت در تسخیر تو درآورد که در وسط بیابان از تو اطاعت می کند، پس تو گرامیترین کسی هستی که خداوند متعال او را به اینکه نماز اقامه می کند ستوده است! »6


1) داود بن قاسم بن اسحاق بن عبدالله بن جعفر ابن ابی طالب که به ابوهاشم جعفری نیز معروف است، یکی از یاران نزدیک و مورد اطمینان امام حسن عسکریعلیه السلام میباشد . وی به خاطر انتسابش به جناب جعفر طیار (برادر گرامی امیرمؤمنانعلیه السلام) جعفری لقب گرفته است . او از سرشناسان قبیله خود در بغداد و همنشین چهار امام معصوم - (امام رضا، امام جواد، حضرت هادی و امام عسکریعلیهم السلام - ) بوده و از این گرامیان حدیث نقل کرده است، همچنانکه پدرش نیز از راویان امام صادقعلیه السلام به شمار میرود . ابوهاشم در اوائل غیبت صغری از ناحیه حضرت مهدیعلیه السلام به عنوان وکیل و کارگزار آن وجود گرامی انجام وظیفه میکرد . او افزون بر نقل روایات متعددی از پیشوایان معصومعلیهم السلام، در علم حدیث کتابی مستقل نیز تالیف نمود . ابوهاشم مردی آزاده، شجاع و با شهامتبود، هنگامی که سر یحیی بن حسین بن زید (یکی از علویان پارسا و شجاع که بر علیه حکومتستمگر مستعین عباسی قیام کرده و به شهادت رسید) و دیگر یاران وی را در بغداد نزد محمدبن عبدالله بن طاهر (حاکم مستبد عباسی) آوردند، سرشناسان بغداد و رجال دربار برای عرض تبریک به نزد حاکم رفتند و کشته شدن یحیی را تبریک گفتند . ابوهاشم جعفری نیز به نزد حاکم رفت و در حالیکه اعیان و اشراف و بزرگان مجلس حضور داشتند، بدون ترس و واهمه خطاب به حاکم گفت: ای امیر! این مردم درباره این کشته به تو تبریک میگویند، اما اگر رسول اللهصلی الله علیه وآله اینجا بود به او تسلیت میگفتند .
ابوهاشم در نزد اهل بیت علیهم السلام دارای مقام و منزلت ویژهای بود و با بیان و اشعار حماسی خود از حریم اهل بیتعلیهم السلام دفاع میکرد و به همین جهت در سال 252 به همراه گروهی از طالبیین به سامرا تبعید شده و در آنجا زندانی گردید .(رجال نجاشی، ص156; معجم رجال الحدیث، ج23، ص85 و ج8، ص122; شاگردان مکتب ائمهعلیهم السلام، ج2، ص 138) .
2) بحارالانوار، ج50، ص304 .
3) کمال الدین، ص473; بحارالانوار، ج50، ص331 .
4) مصباح المتهجد، ص788; وسائل الشیعه، ج14، ص478 . البته در کتاب وسائل الشیعه در فراز اول روایت «صلوة الخمسین» آمده است .
5) جامع احادیث الشیعه، ج4، ص22 .
6) تفسیر امام العسکری علیه السلام، ص72 به بعد; بحارالانوار، ج81، ص231، 232، 233، با تلخیص .

چهل مروارید از اقیانوس کلام امام حسن عسکری (علیه السلام)


1- پرهیز از جدال و شوخى
لاتمـار فیذهب بهائك و لا تمـازخ فیجترء علیك.1
جـدال مكـن كه ارزشت مـى رود و شـوخـى مكـن كه بـر تـو دلیـر شـوند.

2ـ تواضع در نشستن
من رضى بدون الشرف من المجلس لم یزل الله و ملائكته یصلون علیه حتى یقوم2
هـر كه به پـاییـن نشستـن در مجلـس خشنـود بـاشـد پیـوسته خــــــــــدا و فرشته ها بر او رحمت فرستند تا برخیزد.

3ـ هلاكت در ریاست و افشاگرى
دع مـن ذهب یمینا و شمالا، فـان الراعى یجمع غنمه جمعها باهون سعى و ایاك و الاذاعه و طلب الـریـاسه فـانهمـا یـدعوان الى الهلكه.3
آن را كه به راست و چپ رود واگذار! به راستـى چـوپان گوسفندانش را به كمتر تلاشى گرد آورد.
مبادا اسرار را فاش كرده و سخن پراكنى كنى و در پى ریاست باشى، زیرا این دو آدمى را به هلاكت مى كشانند.

4ـ گناهى كه بخشوده نشود
مـن الذنـوب التى لا تغفر: لیتنى لا اواخذ الا بهدا. ثم قال: الاشراك فى الناس اخفـى مـن دبیب النمل علـى المسح الاسـود فى اللیله المظلمه.4
از جمله گناهانى كه آمرزیده نشـود این است كه (آدمى) بگوید: اى كاش مرا به غیر از ایـن گناه مواخذه نكنند. سپـس فرمود: شرك در میان مردم از جنبـش مورچه بر روپوش سیاه در شب تار نهانتر است.

5ـ نزدیكتر به اسم اعظم
بسم الله الرحمـن الـرحیـم اقـرب الى اسـم الـله الاعظم مـن سواد العین الى بیاضها.5
(بسم الله الرحمـن الـرحیـم) به اسـم اعظم خـدا،از سیاهـى چشـم به سفیـدىاش نزدیكتـر است.

6ـ دوستـى نیكـان و دشمنــى بـدان
حب الابرار للابرار ثواب للابرار،و حب الفجار للابرار فضیله للابرار و بغض الفجار
للابـرار زیـن للابـرار ، و بغض الابـرار للفجـار خزى علـى الفجار.6
دوستـى نیكـان به نیكـان ، ثـوابست بـراى نیكـان.
و دوستـى بـدان به نیكان ، فضیلت است براى نیكان،
و دشمنى بدان با نیكان ، زینت است بـراى نیكان،
و دشمنـى نیكـان بـا بـدان، رسـوایـى است بـراى بـدان.

7ـ سلام نشانه تواضع
مـن التـواضع السلام علـى كل مـن تمر به، و الجلـوس دون شـرف المجلس.7
از جمله تواضع و فروتنى سلام كردن بر هر كسى است كه بر او مى گذارى، و نشستن در پایین مجلس است.

8ـ خنده بیجا
من الجهل الضحك من غیر عجب.8
خنده بیجا از نادانى است.

9ـ همسایه بد
مـن الفـواقـر التـى تقصـم الظهر جار ان راى حسنه اطفـاهــا و ان راى سیئه افشاها.9
از بلاهاى كــمـر شكــن ، همــسایـه اى اسـت كـه اگــر كـردار خـوبى رابینـد نهانـش سـازد و اگـر كـردار بـدى را بینـد آشكـارش نمـایـد.
عبـادت كــردن بـه زیـادى روزه و نـمـاز نیـست، بلكه ( حقیقت) عبادت، زیاد در كار خدا اندیشیدن است

10ـ پندى گویا و جامع

اوصیكـم بتقـوى الله و الورع فـى دینكم و الاجتهاد لله و صدق الحدیث و اداء الامانه الـى مـن ائتمنكـم مـن بـر او فـاجـر و طـول السجـود و حسـن الجـوار .
فبهذا جاء محمـد(ص) صلـوا فـى عشائرهـم واشهدوا جنائـزهـم و عودوا مـرضاهـم و ادوا حقوقهم، فان الرجل منكـم اذا ورع فى دینه و صدق فى حدیثه و ادى الامانه و حسـن خلقه مع النـاس قیل: هذا شیعى فیسـرنى ذلك.
اتقـوا الله و كونوا زینا و لا تكونا شینا، جروا الینا كل موده وادفعوا عنا كل قبیح ، فانه ما قیل فینا من حسـن فنحـن اهله و ما قیل فینا مـن سـوء فما نحـن كذلك. لنا حق فى كتاب الله و قرابه من رسول الله و تطهیر مـن الله لایدعیه احد غیرنا الا كذاب.
اكثروا ذكر الله و ذكر الموت و تلاوه القرآن و الصلاه على النبـى (ص) فان الصلاه على رسول الله عشر حسنات احفظوا ما وصیتكم به و استـودعكم الله و اقرء علیكـم السلام.10
شما را به تقـواى الهى و پارسایـى در دینتان و تلاش براى خدا وراستگویـى و امانتـدارى درباره كسـى كه شما را امیـن دانسته ـ نیكـوكار باشد یا بـدكارـ و طول سجود و حسـن همسایگى سفارش مى كنـم، محمد(ص) براى همیـن آمده است. در میان جماعتهاى آنان نماز بخـوانید و بـر سر جنازه آنها حاضر شـویـد و مریضانشان را عیادت كنید، و حقوقشان را ادا نمایید زیرا هر یك از شما چون در دینـش پارسا و در سخنـش راستگـو و امانتدار و خـوش اخلاق بامردم باشد، گفته مى شـود : ایـن یك شیعه است، و ایـن كـارهـاست كه مـرا خـوشحـال مـى سـازد.
تقواى الهى داشته باشید، مایه زینت باشید نه زشتى، تمام دوستى خـود را به سوى ما بكشانید و همه زشتـى را از ما بگردانید، زیرا هر خـوبـى كه درباره ما گفته شود ما اهل آنیم و هر بدى درباره ما گفته شـود ما نه آنیـم، در كتاب خدا براى ما حقـى و قرابتـى از پیامبر خداست و خـداونـد ما را پاك شمرده ، احـدى جز ما مدعى ایـن مقام نیست، مگر آن كه دروغ مـى گـوید. زیاد به یاد خدا باشید و زیاد یاد مرگ كنید و زیاد قـرآن را تلاوت نماییـد و زیاد بر پیغمبـر (ص) سلام و تحیت بفـرستیـد. زیـرا صلـوات بـر پیـامبـر خــدا(ص) ده حسنه دارد.
آنچه را به شما گفتـم حفظ كنیـد و شمـا را به خدا مـى سپارم و سلام بر شمـا.

11ـ اندیشه در كار خدا
لیست العباده كثـره الصیام و الصلـوه و انمـا العباده كثره التفكـر فى امر الله.11
عبـادت كــردن بـه زیـادى روزه و نـمـاز نیـست، بلكه ( حقیقت) عبادت، زیاد در كار خدا اندیشیدن است.

12ـ پلیدى خشم
الغضب مفتاح كل شر.12
خشم و غضب كلید هر گونه شر و بدى است.

13ـ ویژگیهاى شیعیان
شیعتنـا الفئه النـاجیه والفـرقه الزاكیه صـاروا لنـا رادئا و صـونا و على الظلمه البا و عونا سیفجـر لهم ینابیع الحیـوان بعد لظى مجتمع النیـران امـام الـروضه.13پیـروان ما ، گـروههاى نجات یابنـده و فـرقه هاى پاكـى هستنـد كه حافظان (آییـن) ماینـد، و ایشـان در مقـابل ستمكـاران ، سپـر و كمك كـار ما (هستند).
به زودى چشمه هاى حیات ( منجى بشریت) بعـد از گدازه توده هاى آتـش! پیش از ظهور براى آنان خواهد جوشید.

14ـ ناآرامى كینه توز
اقل الناس راحه الحقود.14
كینه توز ناآرام ترین مردمان است.
شما عمر كاهنده و روزهاى برشمرده اى دارید، و مرگ به ناگهان مىآید، هر كس تخم خیرى بكارد به خوشى بدرود، و هر كس تخـم شرى بكارد به پشیمانى بدرود، هر كه هر چه بكارد همان براى اوست.كندكار را بهره از دست نرود و آزمنـد آنچه را مقـدرش نیست در نیابـد، هر كه به خیرى رسـد خدایش داده و هر كه از شـرى رهـد خـدایـش رهانده

15ـ پارسا ترین مردم
اورع الناس من وقف عند الشبهه، اعبد الناس من اقام على الفرائض ازهد الناس مـن تـرك الحـرام ، اشـد النـاس اجتهادا مـن تـرك الذبوب.15
پـارسـاتـریـن مـردم كسـى است كه در هنگـام شبهه تـوقف كنـد.
عابـدتـریـن مـردم كسـى است كه واجبـات را انجـام دهـد.
زاهـد تـریـن مـردم كسـى است كه حـرام را تـرك نمـاید.
كـوشنـده تـریـن مـردم كسـى است كه گنـاهـان را رهـا سازد.

16ـ وجود مومن
المـومـن بـركه علـى المـومـن و حجه علـى الكـافـر.16
مـومـن بـراى مـومـن، بـركت و بـر كـافـر ،اتمام حجت است.

17ـ محصول اعمال
انكـم فى آجال منقـوصه وایام معدوده و الموت یاتى بغبه، من یزرع خیرا یحصد غبطه و مـن یزرع شرا یحصـد ندامه، لكل زارع ما رزع لایسبق بطـىء بحظه، ولا یدرك حـریص ما لـم یقـدر له، مـن اعطـى خیـرا فالله اعطـاه، و مـن وقـى شـرا فالله وقاه.17
شما عمر كاهنده و روزهاى برشمرده اى دارید، و مرگ به ناگهان مىآید، هر كس تخم خیرى بكارد به خوشى بدرود، و هر كس تخـم شرى بكارد به پشیمانى بدرود، هر كه هر چه بكارد همان براى اوست.كندكار را بهره از دست نرود و آزمنـد آنچه را مقـدرش نیست در نیابـد، هر كه به خیرى رسـد خدایش داده و هر كه از شـرى رهـد خـدایـش رهانده.

18ـ شناخت احمق و حكیم
قلب الاحمق فـى فمه و فـم الحكیـم فى قلبه.18
قلب احمق در دهـان او و دهـان حكیم در قلب اوست.

19ـ تلاش براى رزق
مقـدر لا یشغلك رزق مeمـون عن عمل مغروض.19
رزق و روزى ضمـانت شـده، تـو را از كـار واجب بـاز نـدارد.

20ـ عزت حقگرایى
مـا ترك الحق عزیز الا ذل ، ولا اخذ به ذلیل الا عز.20
هیچ عزیزى را رها نكند مگر آن كه ذلیل گردد و هیچ ذلیلى به حق نیاویزد مگر آن كه عزیز شود.

21ـ دوست نادان
صدیق الجاهل تعب.21
دوست نادان ، مایه رنج است.

22ـ بهترین خصلت
خصلتـان لیـس فـوقهمـا شـىء :الایمـان بـالله و نفع الاخـوان.22
دو خصلت است كه بهتر و بالاتراز آنها چیزى نیست: ایمان به خدا و سود رساندن به برادران .

23ـ نتیجه جسارت بر پدر
جراه الـولـد علـى والـده فـى صغره تـدعوا الـى العقـوق فـى كبـره . 23
جرات و دلیرى فرزنـد بر پدرش در كـوچكى ، سبب عاق و نارضایتى پدر در بزرگى مى شود.

24ـ بهتر از حیات و بدتر از مرگ
خیـر مـن الحیاه ما اذا فقـدته ابغضـت الحیاه و شر من الموت ما اذا نزل بك احببت الموت.24
بهتر از زندگى چیزى است كه چون از دستش دهى از زندگى بدت آید،و بدتر از مرگ چیزى است كه چـون به سـرت آیـد مـرگ را دوست بـدارى.

25ـ وابستگى و خوارى
مـااقبح بـالمـومـن ان تكون له رغبه تذله.25
چه زشت است بـراى مـومـن ، دلبستگـى به چیزى كه او را خـوار دارد.
هر كه در نهان، برادر خود را پند دهد او را آراسته، و هر كه آشكارا برادرش را پند دهد او را كاسته

26ـ نعمت بلا
ما من بلیه الا ولله فیها نعمه تحیط بها.26
هیچ بلایـى نیست مگـرایـن كه در آن از طـرف خـدا نعمتى است.

27ـ اكرام بدون افراط
لا تكرم الرجل بما یشق علیه.27
هیچ كـس را طـورى اكـرام مكـن كه بـر او سخت گذرد.

28ـ ارزش پند پنهان
مـن وعظ اخـاه سـرا فقـد زانه، و مـن وعظه علانیه فقـد شـانه.28
هر كه در نهان، برادر خود را پند دهد او را آراسته، و هر كه آشكارا برادرش را پند دهد او را كاسته .

29ـ تواضع و فروتنى
التواضع نعمه لایحسد علیها.29
تـواضع و فـروتنـى، نعمتـى است كه بـر آن حسـد نبـرنـد.

30ـ سختى تربیت نادان
ریـاضه الجـاهل و رد المعتـاد عن عادته كـالمعجز.30
پـرورش دادن نـادان و تـرك دادن معتـاد از عادتـش ، مـاننـد معجزه است.

31ـ شادى بیجا
لیـس مـن الادب اظهار الفـرح عند المحزون.31
اظهار شـادى نزد غمـدیـده، از بـى ادبـى است.

32ـ جمال ظاهر و باطن
حسـن الصـوره جمـال ظاهـر، و حسـن العقل جمـال البـاطـن
صـورت نیكـو، زیبـایـى ظاهـرى است، و عقل نیكـو ، زیبـایى بـاطنى است.

33ـ كلید تمام گناهان
جعلت الخبـائث فـى بیت و جعل مفتـاحه الكذب.32
تمـام پلیـدیها در خـانه اى قـرار داده شـده و كلیـد آن دروغگـویى است.

34ـ چشم پوشى از لغزش و یاد آورى احسان
خیـر اخـوانك مـن نسـى ذنبك و ذكـر احسـانك الیه.33
بهتـریـن بـرادران تـو كسـى است كه خطـایت را نـادیـده گیرد و احســانت را یادآور شود.

35ـ مدح نالایق
مـن مـدح غیـر المستحق فقـد قـام مقـام المتهم.34
هـر كه نـالایقـى را ثنـا گـویـد، خـود در مـوضع اتهام قـرار گیـرد.

وصـول به خـداونـد عزوجل، سفـرى است كه جز بـا عبـادت در شب حـاصل نگردد

36ـ راه دوست یابى
مـن كـان الـورع سجیته، و الكـرم طبیعته، و الحلـم خلته كثـر صـدیقه. 35
كسـى كه پارسایـى خـوى او ، و بخشنـدگـى طبیعت او، وبردبارى خصلت او باشـد دوستانش بسیار شوند.

37ـ انس با خدا
من آنس بالله استوحش من الناس.36
كسـى كه بـا خـدا مـانـوس بـاشـد، از مـردم گـریزان گــردد.

38ـ خرابى مناره ها و كاخها
اذا قـام القـائم امـر بهدم المنـائر و المقـاصیـر التى فى المسـاجـد.37
هنگامى كه قائم (ع) قیام كند دستور به خرابى مناره ها و كاخهاى مساجد دهد.

39ـ سیر شبانه
ان الـوصـول الـى الله عزوجل سفـر لا یـدرك الا بـامتطاء اللیل.38
وصـول به خـداونـد عزوجل ، سفـرى است كه جز بـا عبـادت در شب حـاصل نگردد.

40ـ ادبى بسنده
كفاك ادبا تجنبك ما تكره من غیرك. 39
در مقام ادب براى تـو همین بس كه آنچه براى دیگران نمى پسندى، خود را از آن مى شود.


پى نوشت ها:
1 ـ تحف العقول،ص 486.
2 ـ همان،ص 486.
3 ـ همان،ص 487.
4 ـ تحف العقول ، ص 487.
5 ـ همان،ص 487.
6 همان،ص 487.
7 تحف العقول،ص 487.
8 همان،ص 487.
9 همان،ص 487.
10 تحف العقول،ص 487و 488
11 تحف العقـول ،ص 488. ایـن حدیث از امـام رضا (ع) هـم نقل شـده است.
12 همان،ص 488.
13 الزام الناصب،ص 189.
14 تحف العقول، ص 488.
15 تحف العقول ،ص 489.
16 همان،ص 489.
17 پیشین،ص 489.
18 تحف العقول،ص 489.
19 همان،ص 489.
20 پیشین، ص 489
21 همان،ص 489.
22 تحف العقول،ص 489.
23 همـان،ص 489 .
24 ـ همـان،ص 489 .
25 ـ همــان،ص 489.
26 تحف العقول،ص 489.
27 همان،ص 489.
28 ـ همان،ص 489.
29 ـ پیشین،ص 489.
30 ـ همان،ص 489.
31 ـ تحف العقول،ص 489.
32 ـ بحارالانوار،ج 78،ص 377.
33 ـ پیشین،ج 78 ص 379.
34 ـ همان،ج 78،ص 378.
35 ـ مسند الامام العسكرى،ص 289.
36 ـ همان،ص 287.
37 ـ غیبت شیخ طوسى،ص 133.
38 ـ مسند الامام العسكرى ،ص 290.
39 ـ همان،ص 288

[h=1]سر سلامتی
[/h][h=1]
چه غریب است هنگامه رفتن تو ای بهار کوتاه، یا ابا محمد!
هنوز کوچه‌های مدینه و سامرا، تو را در ذهن خود مرور میکنند. پرنده خوش‌نوای معرفتت را آن هنگام که در تنگنای زندان به بند کشیدند، گویا چشمانشان توان دیدن نور هدایتت را نداشت؛ گر چه مرغ خوشخوان علم و حکمتت، عباسیان را نیز محتاج محضرت کرده بود.

[/h][h=2]سر سلامتی
[/h][h=1]آنگاه که اندیشه پرحیله ستمگران، دین خدا را به رأی خویش تفسیر میکرد، تلألوی خورشید تو بود که جاده حقیقت را همواره روشن نگاه میداشت و جاده امامت تنها ۲۸ سال زیر قدم‌های جوان تو جوانه زد و پس از آن به فرزندت مهدی(عج)، عزیزترینِ خلق خدا، به امانت رسید؛ امانتی برای تداوم صراط مستقیم.
از خوبی تو همان بس که خورشید مهدی (عج) از افق دامان تو سر زد.
امروز در سوگ پر کشیدن تو، آسمان با سینه‌ای سوخته و گریبانی چاکچاک، سر به تسلیت موعود زمان(عج) خم کرده است.

[/h][h=2]بغض کهنه شیعه
[/h][h=1]معصومیت، علم، مردم‌داری و ایمان تو را تحت نظر میگیرند. آخر عباسیان ـ این زندانبان‌های ناشی ـ نمیدانند که دنیا خود برای فکر بلندت، اسارتی بیش نبود؛ حتی اگر تو را به بند نمیکشیدند.
میخواستم همراه چشم‌هایی باشم که در گذرگاه تو، به کمین دیدارت مینشستند تا بار دیگر، روح دمیده در جان بشر را از نگاه تو تمدید کنم. میدانم که سرنوشت گلها پرپر شدن است. امروز، فانوس اشکهایمان را تا ظهور زاده تو روشن میکنیم تا به شمشیر عدالتش، روزی بغض ۱۴۰۰ ساله را بگشاید.
[/h]

[h=1]مسافر بهشت
[/h]

سوخت از زهر ز پـا تـا بـه ســرم آب گردیـده خـدایـا جگــرمپسرم مهــدی موعـود کجاسـت؟ تا ببینـد که چـه آمـد به سرمدشـمنـانـم همـه شـادنـد ولـــی گرد غـم ریخـت به روی پسرمپســرم گریـد و گـویـد همه دم پــدرم ای پـــدرم ای پـــدرم یــاد تنهــایـی مهــدی هــر دم می رود خـون ز دو چشمـان تـرمطــوطــی بــاغ جنـانـــم امــــا ریخت یا رب به جهـان بال و پرماز پس مــاه صفــر زهــر جفـــا کـــرد با ختـم رسـل همسـفـرمپیکرم شمــع صفـت آب شــده قاصـد مــرگ نشـستـه بـه بـرمآب آریـــد بــرایـم یــــــاران که به دل سخـت فتـاده شـررمای خدا یاد لـب خشـک حسیـن، ســوزد از زهــر جفـا بیشـتـرمآن حسینی که سرش هست هنوز بـه سـر نیــزه عیـان در نظــرم آن حسینی که به قاتل می گفت آب ده آب کـه سـوزد جگـرممـن بـه ایـام جـوانـی (مـیـثــم) بــه گلـسـتـان جنان رهسـپـرم

شاعر: غلام رضا سازگار

[=Times New Roman]ﺍﺯ ﻣﺎ ﺯﻣﯿﻨﯿﺎﻥ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺳﻼﻡ
ﻣﻮﻻﯼ ﺩﻝ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ ﺳﻼﻡ

ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯ ﻫﺎ ﻫﺰﺍﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺍﯼ
ﺣﺎﻻ ﮐﺠﺎﯼ ﺭﻭﺿﻪ ﯼ ﺑﺎﺑﺎ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺍﯼ

ﺭﺧﺖ ﺳﯿﺎﻩ ﺩﺍﻍ ﭘﺪﺭ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯼ ﺗﻨﺖ
ﻗﺮﺑﺎﻥ ﺭﯾﺸﻪ ﻫﺎﯼ ﺷﺎﻝ ﮔﺮﺩﻧﺖ

ﺁﻣﺎﺩﻩ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ ﮐﻔﻦ ﻭ ﺗﺮﺑﺖ ﻭ ﻟﺤﺪ
ﻣﺮﺩ ﺳﯿﺎﻩ ﭘﻮﺵ ﺧﺪﺍ ﺻﺒﺮﺗﺎﻥ ﺩﻫﺪ

ﮔﻮﯾﺎ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﯽ ﮐﺲ ﻭ ﺑﯽ ﯾﺎﺭ ﻭ ﺧﺴﺘﻪ ﺍﯼ
ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯ ﻫﺎ ﮐﻨﺎﺭ ﺩﻭ ﺑﺴﺘﺮ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺍﯼ

ﺍﻧﮕﺎﺭ ﻏﺼﻪ ﺩﺍﺭ ﺟﺮﺍﺣﺎﺕ ﺳﯿﻨﻪ ﺍﯼ
ﮔﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﺳﺎﻣﺮﺍ ﻭ ﮔﺎﻫﯽ ﻣﺪﯾﻨﻪ ﺍﯼ

ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﻓﮑﺮ ﺯﻫﺮ ﻭ ﺩﻝ ﭘﺮ ﺷﺮﺍﺭﻩ ﺍﯼ
ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﻓﮑﺮ ﺳﯿﻠﯽ ﻭ ﺩﻭ ﮔﻮﺷﻮﺍﺭﻩ ﺍﯼ

ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺑﺮ ﺳﺮ ﭘﺪﺭ ﺩﯾﺪﻩ ﺑﺴﺘﻪ ﺍﯼ
ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﻣﺎﺩﺭ ﭘﻬﻠﻮ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺍﯼ

علی زمانیان