به قول بهروز وثوق خــــــــــــــتــــــــــــــــــــــم کـــــــــــلــــــــــــام ﺗﻮ ﺯﻧﺪﮔﮯ ﮬﯿﭽﻮﻗﺖ ﺍﻟﺘﻤﺎﺱ ﻧﮑﻦ ! [=\]کلاف زندگی ات را بباف و بباف و بباف ... [=\]تا فرشی شود ابریشمین [=\]یا اگر نمی بافی بازش کن تا زندگی ات ساده شود [=\]مانند یک نخ .....
آنقدر دیر آمدی تا عاقبت پاییز شد
کاسه ی صبرم از این دیر آمدن لبریز شد
تیر دیوانه شد و مرداد هم از شهر رفت
از غمت شهریورِ بیچاره حلق آویز شد
مهر با بی مهری و نامهربانی میرسد
مهربانی در نبودت اندک و ناچیز شد
بی تو یک پاییز ابرم، نم نمِ باران کجاست؟
بی تو حتّی فکر باران هم خیال انگیز شد
کاش میشد رفت و گم شد در دل پاییز سرد
بوی باران را تنفّس کرد و عطر آمیز شد
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟
آنقدر دیر آمدی تا عاقبت پاییز شد...
موی سپید تو، کتاب پربهای تجربه هاست و سینه ات مالامال از آلام زندگی. تو از غصّه ها، قصّه های بسیار شنیده ای. تو گنج رنج های روزگاری و تقویم نانوشته عبرت ها. گفته های تو روشنی بخش راه زیستنمان و چشمان کم سوی تو، ستاره های شبستانِ زندگی ماست. دست های پینه بسته ات جغرافیای دردهای زمین است و چین های پیشانی ات تاریخ مرارت های روزگار.
پشت تو را انبوه تجربه ها خمیده است و پای تو از سنگینی عبرت ها می لغزد. تو معلّم خانواده و الگوی جامعه ای. ما بر قامت به رکوع رفته تو سجده احترام می گزاریم و بر دستان پینه بسته ات، بوسه مهر می زنیم و در کلاس آموزه های زندگی تو، زانوی ادب، بغل می گیریم و خود را وامدار مهر و محبت و صفای تو می دانیم.
حالم را نپرس نگذار دروغ بگویم خوبم خیالت راحت می شود و من تنهاتر می شوم کمی نگران من باش نگرانی تو حال مرا خوب می کند
زندگي يعني؛ به صداي نفس چلچله ها گوش سپردن رقص کردن , به هياهوي نسيم دست در دامن باد يک صدا خواندن با ناله ي برگ زندگي يعني؛ آسمان را ديدن , فکر کردن به زمين وبه دنياي پر از سختي و غم خنديدن زندگي يعني؛ عاشق بودن , چون پروانه و شمع زندگي يعني اين : لبها و دلها، همه شيرين !
راه بیت الله اگر از هند و ایران بگذرد مهربانا! یک دو جامی بیشتر از خود برآ مست تر شو تا غدیر از عید قربان بگذرد «خون نمی خوابد» چنین گفتند رندان پیش از این کیست می خواهد که از خون شهیدان بگذرد؟ نغمه اش در عین کثرت، جوش وحدت می زند هرکه از مجموع آن زلف پریشان بگذرد پرده ی عشّاق، حاشا بی ترنّم گل کند شام دلتنگان مبادا در غم نان بگذرد وای روز ما که در اندوه و حرمان سر شود حیف عمر ما که در دعوا و بهتان بگذرد خون سهراب و سیاوش سنگ فرش کوچه هاست رستمی باید که از این آخرین خوان بگذرد کاشکی این روز ها بر ما نمی آمد فرود حسرت این روز ها بر ما فراوان بگذرد کافر از کافر گذشت و گبر یار گبر شد کاش می شد تا مسلمان از مسلمان بگذرد حال و روز عاشقان امروز بارانی تر است نازنینا! اندکی بنشین که باران بگذرد از شراب مشرق توحید خواهد مست شد
گیسوانت زیر باران، عطــر گندمزار… فکــرش را بکن!
با تو آدم مست باشد، تا سحر بیدار… فکرش را بکن!
در تراس خانه رویارو شوی با عشق بعـد از سالها
بوسه و گریه، شکوه لحظهی دیدار… فکرش را بکن!
سایهها در هم گــره، نور ملایـــم، استکان مشترک
خنده خنده پر شود خالی شود هربار… فکرش را بکن!
ابـــر باشم تا کـــه ماه نقـــرهای را در تنــم پنهــان کنم
دوست دارد دورِ هر گنجی بچرخد مار… فکرش را بکن!
خانهی خشتی، قدیمی، قل قل قلیان، گرامافون، قمر
تکیـه بر پشتــی زده یار و صدای تار… فکرش را بکن!
از سمــاور دستهایت چای و از ایوان لبانت قند را…
بعد هم سیگار و هی سیگار و هی سیگار… فکرش را بکن!
اضطراب زنگ، رفتم وا کنم در را، کـــه پرتم میکنند
سایهها در تونلی باریک و سرد و تار… فکرش را بکن!
ناگهان دیوانهخانه… ــ وَ پرستاری که شکل تو نبود
قرصها گفتند: دست از خاطرش بردار! فکرش را نکن
من بزرگ شده ام آن قدر که دلم سادگی کو دکی هایم را می خواهد گاهی دلم از سن و سالم می گیرد
می خواهم کودک باشم بزرگ که باشی
باید بغض های زیادی را بی صدا دفن کنی
هـــزار فـصــل دفــتـر شـعـرم به رنگ پاییز است حال و هواي دلم ابريست. خيال باريدن دارم. چكاوكي در گلويم به بغض نشسته. خيال رهايي دارد. در تعبير شاعرانه هايم احتياط كن. مي گويي ابر... باران مي شوم و مي بارم.
به نیکی ها امر کن و خود نیکوکار باش،و با دست و زبان بدی ها را انکار کن،و بکوش تا از بدکاران دور باشی،و در راه خدا آنگونه که شایسته است تلاش کن،و هرگز سرزنش ملامت گران تو را از تلاش در راه خدا باز ندارد.برای حق،در مشکلات و سختی ها شنا کن،شناخت خود را در دین به کمال رسان،خود را برای استقامت در برابر مشکلات عادت ده،که شکیبایی در راه حق عادتی پسندیده است.
در تمام کارها خود را به خدا واگذار،که به پناهگاه مطمئن و نیرومندی رسیده ای.در دعا با اخلاص پروردگارت را بخوان،که بخشیدن و محروم کردن به دست اوست،و فراوان از خدا درخواست خیر و نیکی داشته باش.وصیّت مرا به درستی دریاب،و به سادگی از آن نگذر،زیرا بهترین سخن آن است که سودمند باشد.بدان! علمی که سودمند نباشد،فایده ای نخواهد داشت،و دانشی که سزاوار یادگیری نیست سودی ندارد.
به امام سجاد (ع) فرمودند تو که نیکوکارترین مردمی چرا با مادرت از یک کاسه غذا نمی خوری ؟
و حال انکه مادرت بدین کار مایل است ؟
فرمود میترسم دستم به سوی لقمه ای پیشی گیرد که قبلا او بدان چشم دوخته است و بدین گونه حق او را رعایت نکنم
الانوار البهیه ، ص 100
___________
چقدر بی توجه هستیم به برخی نکات ریز که در اصل بشیار مهم هستند و چه حق ها که ضایع نمی کنیم
رسول خدا (صلی الله علیه وآله) در وصف ایمان وعبادت حضرت زهرا(علیهاالسلام) فرمود :
(( یا سلمان، ابنتی فاطمه ملا الله قلبها وجوارحها ایمانا الی مشاشها تفرغت لطاعه الله))
ای سلمان! خداوند متعال قلب و جوارح دخترم فاطمه را مملو از ایمان کرده است، لذا او با آرامش خاصی همیشه مشغول عبادت پروردگار می باشد.
علامه طباطبایی نقل کرده اند که:
« روزی در مسجد کوفه نشسته و مشغول ذکر بودم، در آن بین یک حوریه بهشتی از طرف راست من آمد، و یک جام شراب بهشتی در دست داشت، و برای من آورده بود و خود را به من ارائه می نمود .
همین که خواستم به او توجهی کنم، ناگهان یاد حرف استادم، مرحوم قاضی افتادم، که فرموده بود، چنانچه در بین نماز و یا قرائت قرآن و یا در حال ذکر و فکر برای شما پیش آمدی کرد، و صورت زیبایی را دیدید، توجه ننمایید و دنبال عمل خود باشید.
به همین دلیل من نیز توجهی نکردم، آن حوریه برخاست و از طرف چپ من آمد و آن جام را به من تعارف کرد، باز من توجهی ننمودم، و روی خود را برگرداندم، آن حوریه رنجیده شد و رفت.
کتاب مهر تابان
سلام
از کرامات امام علی و آبرو داری از عالم اهل سنت:
یک روز یک عالم اهل سنت اومد نیشابور (نیشابور می دونین که خیلی شیعه داره)
رفت توی یک جمعی مردم بهش شک کردن بهش گفتن پیغمبر (ص)چند بار جبرییل روا ملاقات کرد؟
اون گفت 12000 بار!
بعد گفتن خب بگو حضرت علی علیه السلام چند بار جبرییل رو دید و باهاش ملاقات کرد؟
اون عالم چون در کتاباشون چیزی در این مورد نمی نویشند و همه رو فیلتر میکنن بیچاره اینو نخونده بود و مونده بود چی بگه که هی گفت خدایا یعنی جواب چی شی میشه من اینو نخوندم که !...که همینطوری نزدیک بود که بیاد خودش و لو بده یهو تو دلش الهام شد گفت بگو 24000 بار!
که اونم گفت امام علی 24 هزار بار جبرییل رو ملاقات کرد!
مردم گفتن چطور ممکنه پیغمبر 12 هزار بار ببینه امام علی 24 هزار بار؟؟!
بعد اون عالم بازم گیر کرد که مونده بود جواب رو چی بگه که بازم دوباره بهش الهام شد گفت :
بگو پیامبر شهر علم بود و علی دربان آن پس به ازای هر یک بار ملاقات جبرییل با پیامبر من دوبار او را ملاقات میکردم! (یعنی یکی حین ورود و یکی موقع خروج! )
[=\]صبح صدايت كردم
خــــــــــــــتــــــــــــــــــــــم کـــــــــــلــــــــــــام
ﺗﻮ ﺯﻧﺪﮔﮯ ﮬﯿﭽﻮﻗﺖ ﺍﻟﺘﻤﺎﺱ ﻧﮑﻦ !
[=\]کلاف زندگی ات را بباف و بباف و بباف ...
[=\]تا فرشی شود ابریشمین
[=\]یا اگر نمی بافی بازش کن تا زندگی ات ساده شود
[=\]مانند یک نخ .....
نا شنوا میتواند بشنود
و نابینا میتواند ببیند
"مارک تواین"
از روزگار پرسیدم
با آنهایی که با زندگی و احساساتم بازی کردند چه کنم؟
گفت :
آنها را به من واگذار کن که چرخ روزگار، بالا و پایین بسیار دارد
کاسه ی صبرم از این دیر آمدن لبریز شد
تیر دیوانه شد و مرداد هم از شهر رفت
از غمت شهریورِ بیچاره حلق آویز شد
مهر با بی مهری و نامهربانی میرسد
مهربانی در نبودت اندک و ناچیز شد
بی تو یک پاییز ابرم، نم نمِ باران کجاست؟
بی تو حتّی فکر باران هم خیال انگیز شد
کاش میشد رفت و گم شد در دل پاییز سرد
بوی باران را تنفّس کرد و عطر آمیز شد
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟
آنقدر دیر آمدی تا عاقبت پاییز شد...
[=\]دوست خوب كسي ست
[=\]
[=\]كه همه چيز را درباره تو مي داند
[=\] [=\]و همچنان دوستت دارد
و سینه ات مالامال از آلام زندگی.
تو از غصّه ها، قصّه های بسیار شنیده ای. تو گنج رنج های روزگاری و تقویم نانوشته عبرت ها. گفته های تو روشنی بخش راه زیستنمان
و چشمان کم سوی تو، ستاره های شبستانِ زندگی ماست.
دست های پینه بسته ات جغرافیای دردهای زمین است
و چین های پیشانی ات تاریخ مرارت های روزگار.
پشت تو را انبوه تجربه ها خمیده است
و پای تو از سنگینی عبرت ها می لغزد. تو معلّم خانواده و الگوی جامعه ای. ما بر قامت به رکوع رفته تو سجده احترام می گزاریم و بر دستان پینه بسته ات، بوسه مهر می زنیم
و در کلاس آموزه های زندگی تو، زانوی ادب، بغل می گیریم و خود را وامدار مهر و محبت و صفای تو می دانیم.
حالم را نپرس
نگذار دروغ بگویم خوبم
خیالت راحت می شود
و من تنهاتر می شوم
کمی نگران من باش
نگرانی تو حال مرا خوب می کند
به صداي نفس چلچله ها گوش سپردن
رقص کردن , به هياهوي نسيم
دست در دامن باد
يک صدا خواندن با ناله ي برگ
زندگي يعني؛
آسمان را ديدن , فکر کردن به زمين
وبه دنياي پر از سختي و غم خنديدن
زندگي يعني؛
عاشق بودن , چون پروانه و شمع
زندگي يعني اين :
لبها و دلها، همه شيرين !
ﻣﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﺳﺘﺎﻧﺖ ﺩﻋﺎ می ﮑﻨﻢ
ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺑﺨﺶ ﺭﻭﺣﺖ ﺑﺎﺷﺪ ...
ﮐﻪ ﻟﯿﺎﻗﺖ ﺧﻮﺑﯿﻬﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ ...
عاشـــــــــــــقی یعنــــــــــی
نرسیدن
.
.
.
بریــــــدن
.
.
.
نه از هــــــــــــــــــــــم
.
.
.
از نفـــــــــــــــــس
[=\]ترسم این است نیایی نفسم تنگ شود[=Calibri]
[=\]نقش رویایی تو هی کم و کم رنگ شود[=Calibri]
[=\]ثانیه گُم بشود عقربه ها گیج شود[=Calibri]
[=\]دل خوش باورم آواره و دلتنگ شود[=Calibri]
[=\]ترسم این است از این خانه دلت قهر کند[=Calibri]
[=\]قصّه ها کَم بشود فاصله فرسنگ شود[=Calibri]
[=\]نکند بوسه بمیرد خبرش گم بشود[=Calibri]
[=\]دل شکستن نکند مایه ی فرهنگ شود[=Calibri]
[=\]نکند شاخه ی لرزان بشود شانه ی من[=Calibri]
[=\]هق هق گریه ی بندآمده آهنگ شود[=Calibri]
[=\]تلخی قهوه ی لب های تو زجرم بدهد[=Calibri]
[=\]لب بچیند دل و با گریه هماهنگ شود[=Calibri]
[=\]وای اگر در دل مرداد زمستان بشود[=Calibri]
[=\]قلب بی عاطفه ات یک سره از سنگ شود[=Calibri]
***********
[=\] دل رنگ…آسمانی ست .
[=\]قلبت رآ سمت چپ بگذآرنـد و بگوینـد
[=\]برو بـه رآه رآست
[=\]بابا لنگ دراز عزیزم از تو آموختم
[=\]
[=\]
[=\]یک نفر نی می زند در معبد تنهایی ام
راه بیت الله اگر از هند و ایران بگذرد
مهربانا! یک دو جامی بیشتر از خود برآ
مست تر شو تا غدیر از عید قربان بگذرد
«خون نمی خوابد» چنین گفتند رندان پیش از این
کیست می خواهد که از خون شهیدان بگذرد؟
نغمه اش در عین کثرت، جوش وحدت می زند
هرکه از مجموع آن زلف پریشان بگذرد
پرده ی عشّاق، حاشا بی ترنّم گل کند
شام دلتنگان مبادا در غم نان بگذرد
وای روز ما که در اندوه و حرمان سر شود
حیف عمر ما که در دعوا و بهتان بگذرد
خون سهراب و سیاوش سنگ فرش کوچه هاست
رستمی باید که از این آخرین خوان بگذرد
کاشکی این روز ها بر ما نمی آمد فرود
حسرت این روز ها بر ما فراوان بگذرد
کافر از کافر گذشت و گبر یار گبر شد
کاش می شد تا مسلمان از مسلمان بگذرد
حال و روز عاشقان امروز بارانی تر است
نازنینا! اندکی بنشین که باران بگذرد
از شراب مشرق توحید خواهد مست شد
گر نسیمِ هند، از خاک خراسان بگذرد
عليرضا قزوه
گیسوانت زیر باران، عطــر گندمزار… فکــرش را بکن!
با تو آدم مست باشد، تا سحر بیدار… فکرش را بکن!
در تراس خانه رویارو شوی با عشق بعـد از سالها
بوسه و گریه، شکوه لحظهی دیدار… فکرش را بکن!
سایهها در هم گــره، نور ملایـــم، استکان مشترک
خنده خنده پر شود خالی شود هربار… فکرش را بکن!
ابـــر باشم تا کـــه ماه نقـــرهای را در تنــم پنهــان کنم
دوست دارد دورِ هر گنجی بچرخد مار… فکرش را بکن!
خانهی خشتی، قدیمی، قل قل قلیان، گرامافون، قمر
تکیـه بر پشتــی زده یار و صدای تار… فکرش را بکن!
از سمــاور دستهایت چای و از ایوان لبانت قند را…
بعد هم سیگار و هی سیگار و هی سیگار… فکرش را بکن!
اضطراب زنگ، رفتم وا کنم در را، کـــه پرتم میکنند
سایهها در تونلی باریک و سرد و تار… فکرش را بکن!
ناگهان دیوانهخانه… ــ وَ پرستاری که شکل تو نبود
قرصها گفتند: دست از خاطرش بردار! فکرش را نکن
تنها برگ هایی زیـر پــــــا می افتـند کــه ،
برای لحظه ای رقص در باد پاییزی ،
شـــــــــــــاخه ی خود را فراموش میکند.
آن قدر که دلم سادگی کو دکی هایم را می خواهد
گاهی دلم از سن و سالم می گیرد
می خواهم کودک باشم
بزرگ که باشی
باید بغض های زیادی را بی صدا دفن کنی
رنگهای چراغ راهنما
جدول ضرب
دیگر در راه هیچ مدرسه ای گم نمیشوم
اما گاهی میان آدمها گم میشوم
آدم ها را بلد نیستم...!
حال و هواي دلم ابريست.
خيال باريدن دارم.
چكاوكي در گلويم به بغض نشسته.
خيال رهايي دارد.
در تعبير شاعرانه هايم احتياط كن. مي گويي ابر... باران مي شوم و مي بارم.
سخن کي به جانهاي غافل نشنيد
ز دل هر چه برخاست در دل نشيند
غبار يتيمي است جوياي گوهر
غم عشق در جان کامل نشيند
اگر صيد غافل شود عذر دارد
ز صياد عيب است غافل نشيند
مرا مي کند سنگ طفلان حصاري
اگر جوش دريا به ساحل نشيند
به دنيا نگردد مقيد سبکرو
به ويرانه سيلاب مشکل نشيند
تو کز اهل جسمي سبک ساز خودرا
که دل کشتيي نيست در گل نشيند
چو دريا نگردد تهيدست هرگز
کريمي که در راه سايل نشيند
شود محو در يک دم از جلوه حق
دو روزي اگر نقش باطل نشيند
مرا خاک گشتن درين راه ازان به
که گردم به دامان منزل نشيند
به افشاندن دست صائب نخيزد
غباري که بر دامن دل نشيند
بــــنام آفریننده ی زیبایی
هر جا نگریستم حقا اثر از عشق تو بود
خط و خال و اثر از نور چشمان تو بود
طبیعت جلوه از زیبایی الهی
#ابو
پیامبر (ص):
آگاه باشید نماز سفره گسترده خدا در زمین است که خداوند آن را روزی پنج بار برای اهل رحمتش گوارا نموده است.
مستدرک الوسایل ، ج ۱، ص ۱۷۰
به نیکی ها امر کن و خود نیکوکار باش،و با دست و زبان بدی ها را انکار کن،و بکوش تا از بدکاران دور باشی،و در راه خدا آنگونه که شایسته است تلاش کن،و هرگز سرزنش ملامت گران تو را از تلاش در راه خدا باز ندارد.برای حق،در مشکلات و سختی ها شنا کن،شناخت خود را در دین به کمال رسان،خود را برای استقامت در برابر مشکلات عادت ده،که شکیبایی در راه حق عادتی پسندیده است.
در تمام کارها خود را به خدا واگذار،که به پناهگاه مطمئن و نیرومندی رسیده ای.در دعا با اخلاص پروردگارت را بخوان،که بخشیدن و محروم کردن به دست اوست،و فراوان از خدا درخواست خیر و نیکی داشته باش.وصیّت مرا به درستی دریاب،و به سادگی از آن نگذر،زیرا بهترین سخن آن است که سودمند باشد.بدان! علمی که سودمند نباشد،فایده ای نخواهد داشت،و دانشی که سزاوار یادگیری نیست سودی ندارد.
منبع: نهج البلاغه،فرازی از نامه ۳۱
باسمه اللطیف
گاهی.........
گاهی فراموشی چیز خوبی است:"بدیها را فراموش کن"
گاهی خشم مطلوب است:"به هنگام گناه بر خویش خشم بگیر"
گاهی تجسس سودمند است:"در احوال خویش تجسس کن"
گاهی افراط بهترین واژه است:"در محبت حق افراط کن"والذین آمنوا اشد حبا لله"
و گاهی مرگ بهترین لذاتهاست:"وقتی دنیا قفس جان انسان شده باشد"
پاس حرمت مادر
به امام سجاد (ع) فرمودند تو که نیکوکارترین مردمی چرا با مادرت از یک کاسه غذا نمی خوری ؟
و حال انکه مادرت بدین کار مایل است ؟
فرمود میترسم دستم به سوی لقمه ای پیشی گیرد که قبلا او بدان چشم دوخته است و بدین گونه حق او را رعایت نکنم
الانوار البهیه ، ص 100
___________
چقدر بی توجه هستیم به برخی نکات ریز که در اصل بشیار مهم هستند و چه حق ها که ضایع نمی کنیم
فتامل __!
به نام خدا.
19 بهمن، سالروز بیعت همافران از جان گذشته با امام خمینی (ره) گرامی باد.
ستایشگر :Gol:
نصایح لقمان حکیم :
فرزندم دو چیز را هیچ وقت فراموش نکن :
خدا را .
مرگ را.
دو چیز را همیشه فراموش کن :
خوبی که به هرکس کردی .
بدی که هرکس به تو کرد .
[="Times New Roman"][="Navy"][/]
[="Times New Roman"][="Navy"] [/]
تمرکری کردم روی کنج اتاق
گردشی کوتاه در باغ خیال
و از خود پرسیدم
خوشبختی چیست ؟
مگر نه انکه چیزی شبیه باور خودمان است !
بار دیگر پرسیدم از خود :
دور شدن از دغدغه های زندگی و رسیدن به ساحل ارامشی که دوام داشته باشه
~ یه جورایی خـــود آرامش
نظر شما :
فاطمه ع لبریز از ایمان
رسول خدا (صلی الله علیه وآله) در وصف ایمان وعبادت حضرت زهرا(علیهاالسلام) فرمود :
(( یا سلمان، ابنتی فاطمه ملا الله قلبها وجوارحها ایمانا الی مشاشها تفرغت لطاعه الله))
ای سلمان! خداوند متعال قلب و جوارح دخترم فاطمه را مملو از ایمان کرده است، لذا او با آرامش خاصی همیشه مشغول عبادت پروردگار می باشد.
منبع: مناقب،ج3،ص337
بی توجهی به حورالعین
علامه طباطبایی نقل کرده اند که:
« روزی در مسجد کوفه نشسته و مشغول ذکر بودم، در آن بین یک حوریه بهشتی از طرف راست من آمد، و یک جام شراب بهشتی در دست داشت، و برای من آورده بود و خود را به من ارائه می نمود .
همین که خواستم به او توجهی کنم، ناگهان یاد حرف استادم، مرحوم قاضی افتادم، که فرموده بود، چنانچه در بین نماز و یا قرائت قرآن و یا در حال ذکر و فکر برای شما پیش آمدی کرد، و صورت زیبایی را دیدید، توجه ننمایید و دنبال عمل خود باشید.
به همین دلیل من نیز توجهی نکردم، آن حوریه برخاست و از طرف چپ من آمد و آن جام را به من تعارف کرد، باز من توجهی ننمودم، و روی خود را برگرداندم، آن حوریه رنجیده شد و رفت.
کتاب مهر تابان
باسمه الشاهد
خداوند موسی(ع) را فرمود: چون به سماع کلام ما حاضر شوی نعلین از پای بیرون کن
که تو در وادی مقدسی هستی.
"فاخلع نعلیک أنّک بالواد المقدس طوی"
من مانده ام چگونه درِ خانه ی سرّ قدر و قران ناطق، با لگد آن قوم که داعیه ی
صحابت رسول(ص) داشتند شکست و به آتش کبر و کینه ی آنان سوخت و خاکستر شد!
$-)
می گــــذرد عمـــر گرانبها ،
هر دمـــش فرصتی گرانبها __
دم را
غنیمت شماریم که
فرصت اندک هست
~
سلام
از کرامات امام علی و آبرو داری از عالم اهل سنت:
یک روز یک عالم اهل سنت اومد نیشابور (نیشابور می دونین که خیلی شیعه داره)
رفت توی یک جمعی مردم بهش شک کردن بهش گفتن پیغمبر (ص)چند بار جبرییل روا ملاقات کرد؟
اون گفت 12000 بار!
بعد گفتن خب بگو حضرت علی علیه السلام چند بار جبرییل رو دید و باهاش ملاقات کرد؟
اون عالم چون در کتاباشون چیزی در این مورد نمی نویشند و همه رو فیلتر میکنن بیچاره اینو نخونده بود و مونده بود چی بگه که هی گفت خدایا یعنی جواب چی شی میشه من اینو نخوندم که !...که همینطوری نزدیک بود که بیاد خودش و لو بده یهو تو دلش الهام شد گفت بگو 24000 بار!
که اونم گفت امام علی 24 هزار بار جبرییل رو ملاقات کرد!
مردم گفتن چطور ممکنه پیغمبر 12 هزار بار ببینه امام علی 24 هزار بار؟؟!
بعد اون عالم بازم گیر کرد که مونده بود جواب رو چی بگه که بازم دوباره بهش الهام شد گفت :
بگو پیامبر شهر علم بود و علی دربان آن پس به ازای هر یک بار ملاقات جبرییل با پیامبر من دوبار او را ملاقات میکردم! (یعنی یکی حین ورود و یکی موقع خروج! )