╰✿╮ آفتاب در حصار ╭✿╯ 100 داستان کوتاه از زندگی امام هادی علیه السلام «هر روز یک داستان»

تب‌های اولیه

110 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

بسم الله...

رفت پیش امام هادی علیه السلام، گفت: " به من سخنی یاد بدهید تا با آن شما اهل بیت را بشناسم و زیارت کنم. "

امام با مهربانی جواب داد: " غسل کن، به حرم که رسیدی شهادتین بگو و صد تکبیر و بعد بگو... . "

***

سینه به سینه و از کتابی به کتاب دیگر، رسید به نسل های بعدی تا شیعیان یک دوره ی فشرده امام شناسی در دست شان باید.

اسمش شد؛ زیارت جامعه ی کبیره.

تهذیب الحکام، ج 6، ص 96

بسم الله...

مدتی بود این فکر مثل خوره افتاده بود به جان فتح؛ تصور می کرد امامان با آن کارهای خارق العاده ای که انجام می دهند، شاید خدا باشند!

بالاخره یک روز تصمیم گرفت از امام بپرسد.

امام خودش سر صحبت را باز کرد: " فتح! نکند شیطان وسوسه ات کند، فکر کنی ما خداییم! ما همه مخلوقیم، بنده ایم، مطیع اوییم... . !

- آقاجان! قربانت بروم! اتفاقا مشکل من هم همین است. شیطان این فکر را به جانم انداخته بود که شما خدایید!

امام به سجده افتاد، می گفت: " خدایا! در برابر تو که آفریدگار منی، با خواری و خاک ساری سر به خاک می گذارم. "

بحارالانوار، ج 50، ص 180


بسم الله...

روزهای آخر عمر امام بود که به او گفتم: " آقا جان! به من دعایی یاد بدهید که به خدا نزدیک شوم. "

- دعایی است که من خودم زیاد می خوانم و از خدا هم خواسته ام هر کس این دعا را در حرم من بخواند ناامید برنگردد؛

یا عدتی عند العدد و یا رجایی و المعتمد و یا کهفی و السند و یا واحد یا احد... .

مستدرک الوسایل، ج 1، ص 364

بسم الله...

چند سالی می شد که متوکل کشته شده بود و خلافتش دست به دست بین پسرانش گشته بود.

حالا نوبت معتمد شده بود تا ثابت کند فرزند خلف پدر است؛ امام هادی علیه السلام را در چهل سالگی مسموم کرد... .

***

امام آماده ی لبیک شده است.

جمعی از شیعیان مخلص و اصحاب خاص آمده اند.

خود امام فرستاده بود دنبال آن ها تا در حضورشان وصی و امام بعد از خود را معرفی کند؛ فرزندش حسن.

همان طور که سر به سینه ی حسنش بود، وصیت ها را کرد، یکی یکی.

اصحاب گریه می کردند... .

بحارالانوار، ج 50، ص210

بسم الله...

اصحاب گریه می کردند... .

روز دوشنبه بود و امامِ جوان بیش از همه در عزای پدر جوش و خروش داشت.

در گرماگرم مراسم تشییع و تدفین یکی از منافقینی که آمده بود سر و گوش اب بدهد، دید امام گریبان پیراهنش را چاک زده است.

بعد از مراسم رفت نامه ای نوشت به امام.

سرزنشش کرد که تا به حال ندیده امامی در مرگ کسی چنین کند.

جواب امام رسید دستش: " ای نادان! تو این چیزها را نمی فهمی! موسی هم در مرگ برادرش گریبان چاک زد. "

بحارالانوار، ج 50، ص 191

بسم الله...

صدای گریه بلند بود، دوست و دشمن عزادار بودند.

امام را تشییع کردند.

حسن بن علی پدر را غسل داد و دفن کرد در همان خانه ای که سال ها در آن زیر نظر بود.

سامراء ندیده بود این چنین شیون مردم را.

منتهی الامال، ج 2، باب 12


امام علی النقی علیه السلام
:

دنیا همانند بازارى است که عدّه اى در آن براى آخرت سود مى برند و عدّه اى دیگر ضرر و خسارت متحمّل مى شوند.

بسم الله...

غسل زیارت کرد.

به آرامی قدم برداشت.

نزدیک حرم که رسید، تکبیر گفت.

اشک امانش نمی داد.

ایستاد، مودب.

زیارت جامعه را خواند.

زیارت به یادگار مانده از امام هادی علیه السلام:

" السلام علیک یا اهل بیت النبوه و معدن الرساله و مختلف الملايکه و مهبط الوحی و معدن الرحمه و خزان العلم

و... . "

بسم الله...

امام علی النقی علیه السلام فرمودند:

" اگر همه مردم مسیری را انتخاب کنند و در آن گام نهند، من به راه کسی که تنها خدا را خالصانه می پرستد خواهم رفت. "

بحارالانوار، ج 78، ص 245

بسم الله الرحمن الرحیم

بحمدالله تاپیک

[B][=MS UI Gothic]╰✿╮ آفتاب در حصار [=MS UI Gothic]╭✿╯ 100 داستانکوتاه از زندگی امام هادی علیه السلام «هر روز یک داستان»

به اتمام رسید.

جا دارد از زحمات کاربر گرامی سرکار [=Calibri]set soko که در طول این مدت زحمت تدوین و ارسال مطالب را به عهده داشتند تشکر کنم.
همچنین از تمام کاربران و همکاران محترمی که در این مدت مطاب رادنبال کردند و با صلوات های خود در ثواب این طرح شریک شدند تقدیر و تشکر می نمایم.

ان شاء الله این هدیه ای باشد محضر امام بزرگوار حضرت هادی علیه السلام.

وبه امید آن که افتخار شفاعت آن بزرگوار در روز قیامت را کسب کنیم.

هدیه محضر امام هادی علیه السلام صلوات

یا علی



[/B]