ღღღ سفر به سجده گاه ملائک ღღღ اینجا سیم دلت به آسمان وصل می شود !

تب‌های اولیه

12 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
ღღღ سفر به سجده گاه ملائک ღღღ اینجا سیم دلت به آسمان وصل می شود !




هوای دلتنگی در شهرمان بیداد می کرد
دل ، تنگ گریه هایی بی دلیل بود
یاد پرستو کرده بود و سبکبالی و کوچ عاشقانه
چشمهایمان را برداشتیم و کوله پشتی دلهایمان را لبالب از هوای کوچ و پرستو کردیم و به دنبال دستانشان راه افتادیم .
رفتیم و رفتیم از مسیر رویش های سبز گذشتیم و به کوچه باغ آسمان رسیدیم .
اینجا ، خاک به رنگی بی رنگی بود
اینجا به جز یک مشت خاکستر چیزی نیست
اینجا بال کبوتر حراج کرده اند و گل های پر پر می فروشند
اینجا ، از تبار بی نامی است ، نه هویزه و نه فکه و نه طلائیه
اینجا کسی اروند رود را نمی شناسد
اینجا همه جا رنگ بیرنگی است ، همه چیز محو در عاشقی است
اینجا خاک سرفراز است و نخل ها سر به زیر .
اینجا ، خاک نشانه از لاله دارد و نخل ها نماز بی قنوت اقامه می کنند .
اینجا ، سقف آسمان بر زمین نزدیکتر است
اینجا بغض چه ساده تر در گلو می شکند و اشک چه آشنا تر بر گونه می نشیند
اینجا زمین به احترام پرستو ها ایستاده می خوابد .
اینجا آخر دنیاست ، قسمتی از آسمان .
..
اینجا سیم دلت به آسمان وصل می شود !

خاطرات خود را از سفر به مناطق عملیاتی جنوب و جنوب غرب در اینجا برایمان بنویسید
خاطراتی که شاید باور کردنش برای کسانی که به این مناطق نرفته اند سخت باشد...

لطفا مطالب دل نوشته و سایر مطالب خود را در تاپیک های مرتبط ارسال کنید

در این تاپیک فقط خاطرات ارسال می شود.




اینجا اروند است. اروند در میان چهره خیس خواهری که چادر مثل خاکی است، دستانش هم خاکی است چهره اش اما غبار گرفته است، غبار به همراه، غبار دود آلول شهر، حتی در گره آن چفیه سفید این ها زمین بود و زبان و آدم اروند وضو خانه این آدم هاست حاج آقا---راوی طناز و مهربان جنگ، و اشک از اروند می گفت: یکی از عملیات های موفق و بزرگ که منجر به پیروزی رزمندگان اسلام و تصرف فو شهر عملیات وافجر 8 بود که در سال 1364 و با عبور از منطقه اروند انجام گرفت.

خدایا! وطن، دین، اسلام، انقلاب.... راستی آن روز ها چه کارها که از همین واژه چهر حرفی و ملکوتی امام بر می آمد.

راوی می گوید و اروند دیگری خروشد.

اول: مرحله قبل از عملیات و آمداه سازی:

این عملیاتف آنجا خاکی بود و رزمنده گان باید از آب رد می شدند وفا و را تصرف می کردند. آموزش و آماده سازی باز حمت بسیار وجدیت رزمندگان اسلام همراه بود که با موفقیت پیش رفت می توانیم در سر جهت نیرو و توجه دشمن را به ملی دیگر عطف کنیم تا دشمن نفهمد که ما می خواهیم از اروند عملیات کینم.

مرحله دوم چگونگی عملیات درشهادت های بی نظیر
نیروهای رزمنده مخصوصاً غواصان جان بر کف بود وقت عبور غواصان، طبق تحقیقات در زمانی بود که رودخانه آرام باشد و بین یک جز رومده ، غواصان بتوانند از رودخانه عبور کنند.

اما کلمه اقتدار کلید حرکت همان عطر و رمز عملیات، که فرمانده، کل سپاه پاسداران قرائت کرد. ی[HL]ا فاطمه الزهرا (س) علیها .[/HL] سلام مادر پهلو شکسته از اسمش بر می آید یا بگذار این طور بگویم، اسمش بوی عشق می دهد شلمچه.

آن طرف تر گروهی از جوانان، سینه می زنند، ذکری می گویند. صدای گریه های شلمچه نرم تر از بال کبوتری بود که در محراب لمس مردم رقص باد، خاکسرا به غبار روی زنگار دل هایمان نمی خواند و غبار بر معطر خاک شهدا، لایرویی ساکن می کند مطمئن می شویم که خدایی هست و دست و دلمان را به غروب می سپاریم توری جلوتر رفتیم و خاک شلمچه را با عطر های برهنه های آشنا تر که نه صمیمی تر کردیم.
السلام علیک یا ابا عبدالله.
شلمچه بدون هیچ تردیدی از مهمترین جبهه ها در طول هشت سال دفاع مقدس بوده است.
وقوع پنجم عملیات در آن نقطه ی تماس، اهمیت و حساسیت آن را آشکار می کند. چند رکعت فکر به یادگار بزرگ ترین رزمایش مردان بی ادعا «عملیات بیت المقدس» یا علی گفتیم و عشق آغاز شد.
یا علی بن ابی طالب! و با این نامه ی خدایی در ساعت 30 دقیقه بامداد 10/2/1361 عملیات بیت المقدس آغاز شد.آزاد سازی خرمشهر، هویزه، خیبر، ایستگاه حسینیه، جاده ی اهواز- خرمشهر و در نهایت انهدام و اخراج دشمن از خاک ایران اسلامی و رسیدن به مرزهای بین المللی عملیات در سه مرحله برنامه ریزی شده بود. رزمندگان اسلام که از روزهای قبل به استقرار کامل در چند کلیومتری رودخانه کارون موضع گرفته بودند، حرکت خودشان را برای عبور از کارون آغاز کردند و به دنبال آن، نیروهای رزمی از روی جاده هایی که از قبل مهندسی سپاه ارتش و جهاد احداث کرده بود، به حرکت در می آیند تا از پل های شناور عبور کنند.
راوی می گوید و من سر بر می گردانم به محوطه ی اطرافمان و آن دورترها، تصویری از رهبر دل ها را نقاشی شده روی یک تابلوی بلند می بینیم.
شلمچه کم کم از حضور ما خالی می شد و بر ظهورمان می افزود بچه ها جمع می شدند تا برگردیم سمت ماشین. این پاهای برهنه، به این سیاهی شب، می آمد
برای رسیدن به طلائیه باید از خود گذاشت. یا موسی! فاخلَع نَعلَیک انَّکَ بالواد المقدَّسِ طوی»
مکان مقدس و وادی پاک، احترام دارد، پس باید کفش ها را از پا در آورد و برهنه کرد. عملیان طلائیه حسینیه ای با گنبد طلایی و پرچم سرخی که بر تپه ی این خنجه ی بی مشک می گرفتند و نگاه ها را روی عقربه ساعت «السلام علیک یا ابا عبدالله » تنظیم می کند.
شهدا گمنام زیر این خیمه ی سبز وضریح چشم های نمناک مردم راوی از خیبر می گوید و بدو.
بچه ها با چشمانی نمناک، دور واوی نشسته اند و اتفاقات منطقه طلائیه را می شنوند. جزایر بعنوان از دو قسمت شمالی و جنوبی تشکیل شده که مجموعاً دو بیست کیلومتر مربع وسعت دارد. به زدگراه بصره العماره، یکی از گلوگاه های عراق، از غرب آن می گذرد شهر هویزه، در شمال شرقی واقع است و مرز ایران از آب های هور می گذرد.
محمد ابراهیم همت، در 26 یالگی به حج رفت و از آن پس به او گفتند: «حاج همت» در عملیات خیبر، او هفت شبانه روز نخوابیده بود و شبانه روز فرماندهی می کرد.پس از عملیات خیبر و حضور موفقعیت آمیز جمهوری اسلامی ایران در منطقه ی هور، این منطقه به حساس ترین نقطه جبه های نبرد در می آید و دشمن بعثی به خاطر ناتوانی در جنگ های داخلی اقدام به ایجاد دیوارهای دفاعی در این منطقه می کند تعدادی پاسگاه کمین با فاصله ی زیاد از خطوط مقدم درست می کند تا مانع نفوذ رزمندگان شود.
همچنین در مقابل تمام آبراه های سیم خاردار و نبشی های آهنی زیر آبی و رود آبی کار می گذارد و مقدار زیادی شبکه های آتش زا، که کنترل آن از خط مقدم است، در نیزار ها و گذرگاه ها قرار می دهد تا در صورت لزوم، هوالهویزه را به صورت جهنمی از آتش در آورد.
صدام با نزدیک شدن عملیات یدر ، با التماس از مجامع جهانی می خواهد که ایران را تحریم تسلیماتی و اقتصادی کنند.
قص دست های راوی و کلام خاطره انگیزش میان این نوای بینوایی، چه زیباست. عملیات بدر در ساعت 23 تاریخ 19/12/63 با وضو مقدس یا فاطمه الزهرا سلام الله علیها در منطقه ی هور شرق رود خانه ی و جلسه یا اهدام انهدام وسیع نیروهای دشمن و تصرف و تأمین هورالهویزه و منترل جاده بصره- العماره و پاسخ به حملات مناطق مسکونی ایران آغاز شد.
طلائیه قدمگاه امام زمان (عج الله تعالی فرجه الشریف) است این جا، امام زمان به سربازان غرق به خونش سر می زد. این جا می شود با چشم دل رد پای امام را گرفت و رفت و رفت آن طرف تر از امروز آن سوتر از این جا
هوا تاریک است و فقط چراغ های اتوبوس، چیزی از جاده و منظره هایش را نشان می دهد. و رسیدیم به دهلاوید: که مثلا طلائیه، ساحت رشادت است و شهامت و جوانان ما که «مرد شهادتند و شهامت»
نام دهلاویه بوی غربت و مظلومیت می دهد. بوی شهید جوان و عزیزانی را که روی خاک های خود جای داده است.

سال61وسط تیرماه دقیقاساعت9شب رسیدیم پادگان حمید؛ خودپادگان نه حدودا2کیلومتری سمت شمال پادگان همه زمینهایش شنی بود.بعدکه سرشماری تمام شدگفتن بیاییدشام بگیرید (برنج باماست) خلاصه رفتیم وتوصف شام گرفتیم .یه دفعه باد شروع شداینقدربادشدت داشت که همه شام ماشده بودشنی صدای خوردشدن شن توی هردهانی معلوم بود.من تادیدم بادشدت گرفت دکمه پیران روبازکردم وخودکاسه برنج که کمی داغ هم بود گذاشتم توپیراهنم ،بعدازپایان طوفان شن گوشه ای نشستم که شام بخورم یکدفعه گروهی ازبچه های لرستان جهت گرفتن شام بادوازقسمتی که من بودم ردشدن ومن میان آنها گیرکردم وبدون شام شدم درضمن 17سالم بود........یادش بخیر

پرم از خاطره
از کجاش بگم که خودم اتیش نگیرم
یه یادگاری میزارم از اون روزا از مسجد هویزه که نماز خوندن داخلش چه حالی میداد از یسری پنجره ی ساده که پر بود از نور و شعور و سرور
از مکانی که پر بود از ایثار و بصیرت
از محل عروج شهید علم الهدی و یاران پاکش

IMAGE(<img src="http://nic.host56.com/up/93591bdf7860.jpg" alt="" class="bb-image" />)

یک راوی می گفت:
دهه ی هفتاد بود.تو دوره ی راوی گری به یک چیزی یقین پیدا کردم.راوی که شدم پستم افتاد به یه اتوبوس پر از دخترهای دانشجوی بالا شهری که نمی دونستند واسه چی اومدن تو این مناطق یا اصلا کجا اومدن.
خلاصه من بودم و حرفها و آهنگها و رقص های اون ها.مدام میگفتن حاج آقا باید قرش بده...حاج آقا باید برقصه...حاج آقا دست بزن و حاج آقا ... . دیگه داشتم کفری میشدم حالم ازشون به هم میخورد با اون واکمن ها و نوارهای ترانه ی زن و یه کلاه آمریکایی رو سرشون.گفتم ببینید این طوری که نمیشه بذارید من یه خاطره براتون بگم برید دست خدا.بعد هم این ادا ها و لهو و لهب ها رو بذارید کنار.ساکت باشید.
یکی گفت تو میخوای مانع از راحتی ما باشی؟گفتم نه من میخوام چند دقیقه همه چی رو بذارید کنار حرفهام رو بزنم.بعدش در اختیار خودتون.قبول نکردند.گفتم شما شهدا رو میفهمید؟قبولشون دارید؟گفتند نه ولی میتونی ثابت کنی؟خلاصه بامن شرط گذاشتن که اگه ثابت کردی ما حزب اللهی میشیم و اگه نکردی باید جلو همه واسمون برقصی.گفتم باشه.خلاصه همین طور گذشت تا رسیدیم به طلائیه.رفتم بالای سر شهدای گمنام .هنوز براشون بقعه نگذاشته بودند.گفتم یه بطری آب میخوام.آوردند.همشون دورم جمع بودند.قفل کرده بودم.داشتم
آیت الکرسی میخوندم.یکیشون گفت زود باش پس کو ثابت کردن؟همین که آب رو ریختم روی این خاک مطهر،بوی عطر از این قبرها بلندشد.همه مونده بودیم.هرچی دختر بود خودش رو مینداخت روی قبر و زار زار گریه میکرد.
خلاصه واکمن هاشون رو انداختن توی کارون و چادر عربی سر کردند کلاهشون رو برداشتن.دعا میخوندندو 180درجه فرق کردند.
آخرش یه بار دیگه رفتیم طلائیه.اینجا بود که واقعا شهدا رو فهمیدیم.سال بعدش من رو دیدند و خودشون رو معرفی کردند و تشکر کردند.باحجاب و باوقار.
خدا نصیبتون کنه برید طلائیه،اون میشه شهدا رو دید...یاعلی
:Gol:

:Gol::Gol::Gol:بهترین مسافرتی که تو عمرم رفتم و خواهم رفت ! راهیان نوره . اونجا نقطه ی عطف خیلی هاست منم یکی از اونام . درسته که هنوز کاملا آدم نشدم اما وقتی قبل راهیان نورو با بعدش مقایسه می کنم خدا را شکر می کنم. امیدوارم شهدا همه ی اونایی که نرفتن یادمانها رو ببینن دعوت کنن آخه می دونید راهیان نور فقط دعوتیه ! البته اینم بگم شهدا خیلی مهربونن آدم بدایی مثل منو دعوت کردن و خیلی چیزا بهش دادن. امیدوارم شهدا واسه اونایی که تا حالا به این مهمونی نرفتن هم کارت دعوت بفرستن . آخه اونجا قطعه ای از بهشته ( شنیدن کی بود مانند دیدن ! ):Gol::Gol::Gol:

می دونید غریب ترین جای منطقه جنوب کجاست؟
یادمان علقمه،شهدای کربلای 4 .همون جوانهایی که با گلوله ضد هوایی بدن هاشون تکه تکه شد و در آتش قایق ها سوختند و به فرمانده شان
ابالفضل العباس(ع)لبیک گفتند.پیشنهاد میکنم حتما برید . لب اروند هستش.

اولین بار که راهیان نور رفتم ،خادم های مناطق عملیاتی میگفتن برامون دعا کنید که شهید بشیم ، برام سوال بود که چه جوری ،مگه جنگ تموم نشده ؟؟ یکی از بچه ها از آقای روحانی که همراهمون بود پرسید،جواب داد: شهادت یعنی جهاد در راه خدا، همینکه تمام اعمالتون برای رضای خدا باشه و فقط بندگی خدا رو بکنید شما هم به اجر شهادت نزدیک میشید

یه حس مشترک بین تمام کسانی که مناطق رفتن وجود داره
یه حس مشترک که اصلا قابل بیان نیست
یه حالت بهت ...
که زبون از گفتنش ، توصیفش قاصره...
من فقط میدونم اونجا یه خبرایی هست...
همین.

عشق يعني « همت » و يک دل خدا


توي سينه اشتياق کربلا

عشق يعني
شوق پروازي بزرگ

در هجوم زخم‌هاي بي‌صدا


عشق يعني قصة عباس و آب



در
« طلاييه » غروب آفتاب


عشق يعني چشم‌ها غرق سکوت



در درون سينه، اما انقلاب


عشق يعني آسمان غرق خون


در
شلمچه گريه‌گريه.... تا جنون


عشق يعني در سکوت يک نگاه


نغمة انا اليه راجعون


عشق يعني در فنا نابود شدن


در ميان تشنگان ساقي شدن


عشق يعني در ره
دهلاويه

غرق اشک چشم، مشتاقي شدن



عشق يعني حرمت يک استخوان


يادگار از قامت يک نوجوان


آنکه با خون شريفش رسم کرد


بر زمين، جغرافياي آسمان

راه کاروان عشق ازمیان تاریخ میگذرد و



هرکس در هر زمان بدین صلا لبیک گوید از ملازمان


کاروان کربلاست ....


:Sham::parvaneh::Sham::parvaneh::Sham:

سه راه شهادت.. جزیره مجنون .. خیبر .. همت .. باکری ...

نشانی های طلائیه بیش از اینهــاست ..

اینجا میتوانی بدون واسطـــه عظمت خدا را ببینی ..

اینجا محول الحول و الاحوال میشوی ... دگرگون میشوی ...

چه بخواهـــی چــه نخواهی شهدایی میشوی .. عاشورایی.. کربلایی..

اینجـــا علقمــه ی شهید حاج حسین خرازی ست ..

من و حسرت سالهاست که با همیم ..

حسرت درک عشق .. حسرت دشتهای پر از شقایق..

حسرت یک لحظه خلوص .. حسرت لذت عروج .. حسرت .. حسرت ..

باز گرديد اي کفن پــوشــــان ِ پاک

غرق شد ايـــن نسل در امواج ِ خاک

:Sham::Sham::Sham::Sham::Sham::Sham::Sham:

واقعا سیم دلم به آسمان وصل شد ممنون

یادشان گرامی:Gol: